بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تحلیلی بر روشهای تربیت نفس, اکبر دهقان ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     TAR00000 -
     TAR00001 -
     TAR00002 -
     TAR00003 -
     TAR00004 -
     TAR00005 -
     TAR00006 -
     TAR00007 -
     TAR00008 -
     TAR00009 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

back page

مفهوم اخلاق 
برخى دانشمندان ، مانند غزالى در (احياء العلوم ) و فيض كاشانى در (محجة البيضاء)و خواجه نصيرالدّين طوسى در (اخلاق ناصرى ) گويند: اخلاق حالتى است ، راسخ ومؤ ثّر در روان انسان كه در سايه آن بدون انديشه وتاءمل افعال و رفتار از بشر ظاهر مى گردد و ملكه اى است نفسانى ، كه موجب صدورفعل به سهولت و آسانى است كه نيازى به فكر و انديشه ندارد.(101) و هرگاه اينحالت مزبور و هيئت راسخه در نفس به طورى ظهور پيدا كند كهافعال پسنديده از آن ناشى شود چنان كه مورد رضايتعقل و شرع باشد آن را خوى نيك و اخلاق فاضله نامند اگر بر خلاف انتظار از آن كارهاىنكوهيده سرزند آن را خوى زشت و اخلاق رذيله نامند و جهت اين كه اخلاق بايستى راسخ وثابت در نفس باشد آن است كه هرگاه تصادفا يكى از افراد دستبذل و بخشش از كيسه بيرون آورد و مبلغى پول به يكى از همنوعان خود داد نمى توانگفت نامبرده حاتم زمان و سخاوتمند است ؛ بلكه موقعى انسان سخاوت دارد كه هنگامبخشش ، دچار ترديد و شك نگردد و خود به خود جهتفعل را رجحان دهد.(102)
علم اخلاق 
علم اخلاق علمى است كه بحث مى كند از انواع صفات خوب و بد صفاتى كه ارتباط باافعال اختيارى انسان دارد و كيفيت اكتساب اين صفات و يادور كردن صفات رذيله را بيانمى دارد. پس موضوعش صفات فاضله و رذيله است از آن جهت كه براى انسانقابل اكتساب است يا قابل اجتناب .
فلسفه اخلاق 
قبل از آن كه در بحث اخلاق وارد شويم و ببينيم كدام كار خوب است و كدام كار بد است اينمطلب را به عنوان اصل موضوعى پذيرفته ايم كه كارهاى خوب و بد وجود دارد وملاكهايى براى تقسيم كارها به خير و شر يا نيك و بد وجود دارد در فلسفه اخلاق از هميناصول موضوعه بحث مى شود كه از كجا ما كار خوب و بد داريم و ملاك تقسيم كار بهخوب و بد چيست ؟ خوبى و بدى از كجا ناشى مى شود؟
اخلاق نظرى و اخلاق عملى 
(اخلاق نظرى ) آن است كه از اساس خير و شر با قطع نظر از مصداق ها و افراد بحثمى كند مانند گفتگو درباره عبادت و نماز و تقوا و محبت و عدالت (من حيث هو) از جهت عبادتبودن و نماز بودن ، تقوا بودن و محبت داشتن و عدالت ورزيدن نه از جهت اين كه عبادتروزه است يا نماز است يا اين كه تقوا به چه چيزىحاصل مى شود؟
(اخلاق عملى ) از خير مطلق و يا رذيلت و فضيلت سخن نمى گويد بلكه از مصداق هاىخير و شر كه در قلمرو حواس قرار مى گيرند و از صفات برونى انسان مانند وفاى بهعهد و احسان و امانت دارى سخاوت ... و در جهت منفى خلف وعده و ظلم و ريا گفتگو مىكند.(103)
رابطه تربيت و اخلاق 
اگر اخلاق را كه صفات نفسانى و اعمال و رفتار عالى انسانى است در جهت صحيح و مثبتلحاظ كنيم اخلاق در اين معنا يكى از ثمرات بلكه مهمترين ثمره تربيت است . بر ايناساس ؛ تربيت ، فعلى است كه اخلاق حاصل آن است ، اگر چه تمامى آن نيست پرورشاستعدادهاى فكرى و ذهنى و ذوقى و غيره كه همگى در دايره تربيت و از موضوعات آنهستند؛ به جهت اين كه به طور مستقيم با ملكات نفسانى و خصوصيات اخلاقى مرتبطنيستند جزء اخلاق محسوب نمى گردند. مثلاً پرورش حافظه و قدرت استنتاج و استعدادهاىهنرى و ذوقى اگرچه در محدوده تربيت قرار مى گيرند ولى چون مستقيما با صفاتاخلاقى مرتبط نيستند جزء اخلاق محسوب نمى گردند.
اصول فضايل اخلاقى 
ريشه تمام مسايل اخلاقى را سه قوّه تشكيل مى دهد:شهوت ، غضب و تفكر. اين سه نيرونفس را به اّتخاذ علوم وادارمى كند كه افعال مناسب آن قوه از آن سرچشمه مى گيرد
توضيح اين كه : كليه افعالانسانى يا به جلب منفعت بازگشت مى كند، مانند خوردن و آشاميدن و لباس پوشيدن وامثال اين ها. يا به دفع ضرر باز مى گردد مانند دفاع از جان ومال و حيثيت و مانند آن و يا از قبيل افعالى است كه به تصور و تصديق فكرى مربوطاست ، مانند تشكيل قياس و اقامه دليل براى مطالب گوناگون . قسماول از قوّه شهويّه و قسم دوم از قوّه غضبيّه و قسم سوم از قوه فكريه سرچشمه مى گيردو چون ذات انسان از تركيب و اّتحاد اين قواى سه گانهحاصل شده وبر اثر اين تركيب مى تواند مبداءافعال خاصى شود ودر سايه آن به سعادتى كه اين تركيب به خاطر آن قرار داده شدهنايل گردد لذا همواره بايد مواظب باشد هيچ يك از اين سه قوه از مسيراعتدال خارج نشود زيرا اگر افراط و تفريطى در يكى از اين ها رخ دهد سعادتحاصل نمى شود.
در علم اخلاق حد اعتدال هر يك از قواى سه گانه را روشن كردند به اين ترتيب كه حداعتدال قوه شهويه عفت و حد افراط و تفريط آن حرص و تنبلى است حداعتدال قوه غضبيه شجاعت و افراط و تفريط آن تهور و ترس ‍ است حداعتدال قوه فكريه حكمت و افراط و تفريط آن جربزه و كودن بودن است از مجموع اينملكات معتدله در نفس ملكه چهارمى به وجود مى آيد كه عدالت ناميده مى شود.
مرحوم علامه طباطبايى مى فرمايد: مجموعه اين چهاراصل (عفت ، شجاعت ، حكمت ، عدالت ) اصول اخلاق فاضله راتشكيل مى دهد كه دانشمندان ذكر كردند و لكن سه مكتب و مسلك در اينجا وجود دارد:
1. مكتبى كه مى گويد: انسان بايد حد اعتدال اين قوا و نيروهاى سه گانه را بشناسد ورعايت كند تا بتواند صفات فاضله را كسب كرده و ازرذايل بپرهيزد و بدين وسيله سعادت علمى خود راتكميل نموده و اعمالى از او سر زند كه موجب ستايش اجتماع و محبوبيت جامعه گردد.
2. مكتب پيامبران الهى : اين مكتب نيز از جهاتى شبيه مكتباول است ولى فرقى كه در ميان اين دو وجود دارد از نظر هدف ونتيجه است ؛ چون در مكتبانبيا هدف سعادت حقيقى انسان ، يعنى تكميل ايمان به خدا وآيات او وآسايش اخروى استكه يك سعادت حقيقى وواقعى باشد نه اين كه فقط از نظر مردم سعادت است ولى در مكتباول ، هدف از اصلاح اخلاق كسب محبوبيت در نظر مردم ودارا بودن صفاتى كه مورد ستايشجامعه است مى باشد.
3. مكتب اخلاقى قران ؛ كه با دو مكتب سابق يك فرق اساسى دارد و آن اين كه هدف در اينجا ذات خداوند است نه كسب فضيلت انسانى و به هميندليل بسا مى شود كه طرز مشى آن با دو مكتب سابق فرق مى كند.
توضيح اين كه هنگامى كه انسان رو به كمال مى رود و ترقياتى در اين زمينه نصيب وىمى شود دل او مجذوب تفكر درباره خدا و توجه به اسما و صفات عاليه حق كه از هرنقصى منزه و مبر است مى گردد و اين حالت جذبه و كشش ‍ روز به روز زيادتر وشديدتر و توجه به خداوند عميق تر مى گردد و به آنجا مى رسد كه خدا را چنان عبادتمى كند كه گويا او را مى بيند و خداوند او را مى بيند همواره جلوه او را در تجليات جذبهو شوق و توجه مشاهده مى كند. در اين هنگام محبت و شوق او روز افزون مى گردد زيرا عشقبه كمال و جمال جزء فطرت انسان و خميره اوست قرآن مى فرمايد: والذين امنوا اشدّحبّا للّه (104) آن ها كه به خدا ايمان دارند محبتشان به خداوند شديدتر است .
همين معنى او را به پيروى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله در تمامافعال و حركات وادار مى كند زيرا عشق به يك چيز، مستلزم عشق به آثار آن است و پيامبرهم از آثار و آيات اوست چنان كه جهان و آن چه در جهان است از آثار و آيات اوست . آتش اينشوق و محبت باز تيزتر مى گردد و به جايى مى رسد كه از همه چيز صرف نظر كرده، تمام توجهش به ذات او مى شود فقط او را دوست مى دارد دلش تنها براى او خاضع است... در اين حال طرز تفكر و عمل او با سايرين فرق مى كند هيچ چيز را نمى بيند مگر آنكه خدا را پيش از آن و با آن مشاهده مى كند همه چيز در نظر او از درجهاستقلال ساقط شود. بنابراين جز او نمى خواهد و جز او نمى جويد و از غير او طلب نمىكند و از غير او نمى ترسد فعل و ترك و انس و وحشت و خشنودى او فقط به خاطر خداست؛ تاكنون دنبال هر كار و فضيلتى مى رفت به خاطر اين بود كه فضيلت انسانى استولى اكنون جز خدا نمى خواهد سر منزل مقصود او خدا؛ زاد و توشه او ذلت و بندگى درپيشگاه الهى و راهنماى او شوق و محبت الهى است .(105)
معيار فضيلت اخلاقى 
يكى از مسايل اساسى فلسفه اخلاق ، اين است كه ملاك ومعيار فضيلت اخلاقى چيست وچگونه مى توان فعل اخلاقى را از فعل طبيعى باز شناخت ؟ بعضى عملى رافعل اخلاقى دانسته اند كه به انگيزه ديگرخواهى صورت پذيرد و بعضى ديگر ملاكفعل اخلاقى را در اين دانسته اند كه از وجدان انسان سرچشمه گيرد وبرخى عقلى بودنفعل را لازم اخلاقى بودن آن معرفى كرده اند.
استاد شهيد مطهرى مى فرمايد: كارهايى كه ما به آن ها مى گوييم كار اخلاقى ؛ مىبينيم فرقشان با كار عادى اين است كه قابل ستايش و آفرين و تحسين اند. به عبارتديگر: بشر براى اين گونه كارها ارزش قايل است . تفاوت كار اخلاقى با كار طبيعىدر اين است كه كار اخلاقى در وجدان هر بشرى داراى ارزش است و يك كار ارزشمند وگران بهاست و بشر براى اين كار قيمت وارزشقايل است آن هم نه قيمت مادى بلكه مافوق ارزش هاى مادى .(106)
آنچه مسلم است اين است كه فعلى را مى توان اخلاقى ناميد كه انسان را در رسيدن بهكمال يارى كند، يعنى فعلى و صفتى كه به هر اندازه كه انسان را در رسيدن بهكمال نهايى (قرب به خداوند) يارى كند يا زمينه را براى رسيدن به مقام قرب الهىفراهم آورد به همان اندازه از ارزش اخلاقى برخوردار است . با توجه به اين كهكمال نهايى انسان ، رسيدن به مقام قرب الهى است . در نتيجه هرفعل و صفتى كه انسان را در رسيدن به اين مرتبه يارى كند و سبب ارتقاى انسان درمراتب قرب به پروردگار باشد فضيلت محسوب مى شود.(107)
اهمّيت تربيت اخلاقى 
آن قدر كه قرآن كريم و روايات اسلامى به مساءله تربيت اخلاقى انسان ها اهميتقايل شده اند نسبت به كمتر موضوعى اين طور توجه كرده اند چون رعايت اين مساءلهباعث يك زندگى آرامبخش در جامعه مى شود مساءله حسن خلق و ملاطفت در برخوردها و تركخشونت در معاشرت و احترام افراد مختلف را در نظر گرفتن و به شخصيت و حقوق ديگرانارج قايل شدن ، از جمله صفات عالى و روحى هر انسان خود ساخته و تربيت شده است .
قرآن كريم دستورات فراوانى در زمينه عفو و بخشش ، مدارا كردن ، مهربان بودن وبرادرى و اخوّت بين مؤمنين را توصيه فرموده و پيامبر اكرم را صاحب خلق عظيم معرفىنموده است ، تا رفتار و گفتار او سرمشق و الگوى همه مسلمان ها باشد. در روايات بهمساءله تربيت اخلاقى عنايت خاصّى شده است .
پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى فرمايد: ما يوضع فى ميزان امرء يوم القيمةافضل من حسن خلق .(108) در روز قيامت چيزى برتر و بالاتر از حسن خلق درترازوى عمل كسى نهاده نمى شود و نيز مى فرمايد: اكثر ما تلج به امتى الجنة تقوىاللّه و حسن الخلق .(109) بيشترين چيزى كه سبب مى شود امت من به خاطر آن واردبهشت شوند تقواى الهى و حسن خلق است . و نيز مى فرمايد: حسن الاخلاق نصف الدين(110) اخلاق نيك نصف دين است .
حضرت على عليه السلام مى فرمايد: ربّ عزيز اذلّه خلقه وذليل اعزّه خلقه (111) بسا انسان بلند پايه اى كه اخلاق وى موجب سقوط اوگرديد و بسا انسان ضعيفى كه اخلاق او مايه عزت و سربلندى او مى شود.
آثار سوء خلق 
1. مايه فشار قبر وعذاب روح : قالرسول اللّه : (عندما دفن سعد بن معاذ قد اصابته ضمّة .فسئل عن ذلك فقال : انّه كان فى خُلقه مع اهله سوء(112) پيامبر صلّى اللّه عليه وآله به هنگام دفن سعد بن معاذ فرمودند: فشارى براو وارد شد علّت آن را جويا شدم .فرمود: زيرا با خانواده خود بدرفتار بود.
2. سختى زندگى : قال على عليه السلام : (سوء الخلق نكد العيش و عذاب النفس
(113) بداخلاقى مايه دشوارى زندگى و عذاب انسان است .
3. فساد ايمان و عمل : قال النبى صلّى اللّه عليه و آله : الخلق السيى ء يفسدالعمل كما يفسد الخلّ العسل (114) اخلاق بد،عمل انسان را تباه مى سازد چنان كه سركه عسل را فاسد مى كند.
4. دوام ناراحتى : سئل عن على عليه السلام : من ادوم الناس غماقال اسؤ هم خلقا(115) از حضرت على عليه السلام پرسيدند چه كسى غم و غصّه اوهميشگى است ؟ فرمود: كسى كه بدرفتار باشد.
5. عذاب نفس : قال على عليه السلام : من ساء خلقه عذّب نفسه (116) هر كساخلاقش تند گردد نفس خويش را به عذاب افكنده است .
6. دورى از مردم : قال على عليه السلام : سوءالخلق يوحش القريب وينفرالبعيد(117) بداخلاقى ، باعث وحشت افراد نزديك و انزجار افراد دور، از انسان مىشود.
آثار حسن خلق 
1. لذت روحى : قال المجتبى عليه السلام : لا عيش الذّ من حسن الخلق (118)لذيذترين و سودمندترين چيز در زندگى ، اخلاق نيك است .
2. جلب دوستى : قالرسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله : حسن الخلق يثبت المودّة و حسن البشر يذهببالسخيمة (119) اخلاق نيك باعث دوستى امت و خوشرويى ،عامل از بين رفتن كدورت و كينه است .
3. نابودى گناهان : قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله : ان الخلق الحسن يذيبالذنوب كما تذيب الشمس الجمد(120) اخلاق خوب باعث نابود شدن گناهان استهمان گونه كه آفتاب برف و يخ را آب مى كند.
4. قرب به پيامبر اكرم : قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله : اقربكم منّى غدااحسنكم اخلاقا و اقربكم من الناس (121) نزديك ترين شما به من ، در فرداى قيامتكسانى اند كه اخلاقشان نيكوتر و به مردم نزديكتر باشند.
5. پاداش برتر: قالرسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله : ان العبدلينال بحسن خلقه درجة الصائم القائم (122) انسان از راه حسن خلق به درجات وپاداش ‍ روزه دار و شب زنده دار مى رسد.
6. افزايش روزى : قال الصادق عليه السلام : حسن الخلق من الدين وهويزيدفىالرزق (123) اخلاق نيك از دين است و اخلاق نيك روزى آدمى را زياد مى كند.
7. تكميل ايمان : قالرسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله : اكمل المؤمنين ايمانا احسنهم خلقا و انّما المسلم من سلمالمسلمون من لسانه و يده (124) كامل ترين انسان ها از نظر ايمان كسانى اند كهاخلاق آنان نيكوتر باشد و مسلمان كسى است كه مسلمانان از زبان و دست او در امانباشند.
8. آبادانى شهرها و طول عمر: انّ البر و حسن الخلق يعمران الديار و يزيدان فىالاعمار(125) نيكى كردن و اخلاق شايسته داشتن مايه آبادانى شهرها و باعثطول عمر مى شود.
تفاوت محاسن اخلاق با مكارم اخلاق 
قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله : بعثت بمكارم الاخلاق ومحاسنها(126) من ازطرف خداوند براى مكارم اخلاق ومحاسن آن مبعوث شده ام .
راوى گويد: قلت لابى عبداللّه عليه السلام : ماحدّ حسن الخلق ؟قال : تلين جانبك و تطيب كلامك و تلقى اخاك ببشر حسن (127)به امام صادق عليهالسلام عرض كردم : حدّ حسن خلق چيست ؟ فرمود: با مردم به نرمى برخورد كن و پاكيزهسخن بگو و با برادرت گشاده رو باش .
قد سئل الصادق عليه السلام : عن مكارم الاخلاق ؟فقال العفو عمّن ظلمك وصلة من قطعك و اعطاء من حرمك وقول الحقّ و لو على نفسك .(128)
از حضرت صادق عليه السلام از مكارم اخلاق سؤال شد. حضرت فرمود: نسبت به كسى كه به تو ظلم كرده عفو كنى و با كسى كه باتو قطع رابطه كرده ارتباط بر قرار كنى و كسى كه تو را محروم كرده به او عطاكنى و سخن حق بگويى گرچه بر ضرر تو باشد.
در اين كه ميان محاسن اخلاق و مكارم آن چه تفاوتى وجود دارد شايد در تعريف محاسناخلاق بتوان گفت : محاسن اخلاق عبارت است خوى و خصلت هاى پسنديده و مكارم اخلاقعبارت است از بزرگوارى و كرامت نفس و به تعبير ديگر آن قسم خلق و خويى كه درشرع مقدس پسنديده شناخته شده و با غرايز حيوانى و تمايلات نفسانى هماهنگ است يالااقل با آنها تضادى ندارد حسن خلق است و مكارم اخلاق عبارت است از آن قسم خلقيّات عالىو رفيعى كه اگر كسى بخواهد انجام دهد يا بايد با هواى نفس و غرايز حيوانى خودبجنگد و در جهت مخالف آن ها قدم بردارد يا لااقل بايد نداى آن ها را ناديده بگيرد و نسبتبه آن بى اعتنا باشد.
صفاتى را كه امام عليه السلام در تعريف حسن خلق فرموده با تمايلات نفسانى هماهنگاست يعنى انسان ذاتا ميل دارد محبوب مردم باشد و با مردم مؤ دّب سخن بگويد. امّا در مكارماخلاق آدمى به طور طبيعى مايل نيست آن طور عمل كند كه مى خواهد بلكه مى خواهد در جهتمخالف مكارم اخلاق قدم بردارد مثلاً اگر كسى به شما اهانت كرد غريزه انتقامجويى مىگويد: بايد عمل او را تلافى كرد امّا امام صادق مى فرمايد: مكارم اخلاق اقتضا مى كند اورا ببخشى .(129)
فصل دوّم : روش هاى تربيت و تزكيه نفس 
روشهاى تربيت و تزكيه نفس در اسلام به طور كلى بر دو قسم است :
قسمتى از آنها مربوط به خود انسان است مانند ياد مرگ و قيامت و مراقبه و محاسبه و انجامعبادات مانند نماز و روزه و تفكر و انديشيدن در موجودات نظام هستى و... كه تمام اينهاتاءثير خاص خود را در جهت تزكيه روح بشر دارد.
و بخشى از آن مربوط به افرادى است كه مى خواهند انسان را تربيت و هدايت كنند مانندرهبران دينى كه از روشهاى مختلفى از قبيل انذار و تبشير نصحيت ، موعظه بهره مىگيرند گرچه اين قسمت با قسم اول بى ارتباط نخواهد بود زيرا روشهاى ياد شده درقسم اول را (مانند ياد مرگ مراقبه ، محاسبه ، تفكر) انسان به وسيله آموزشهاى انبياء واولياء الهى مى آموزد.
و از سويى تصميم گيرنده در جهت تزكيه و تربيت خود انسان است كه قابليت لازم رابراى بهره گيرى از نصايح و مواعظ رهبران الهى فراهم مى كند. حضرت باقر عليهالسلام مى فرمايد: من لم يجعل له من نفسه واعظا فانّ مواعظ الناس لن تغنى عنهشيئا(130) در اين فصل به هر دو روش اشاره مى شود:
انذار و تبشير 
يكى از روش هاى مؤثر در تربيت نفس كه در قرآن بدان اشاره شده است انذار و تبشيراست . مقصود از انذار بيم دادن و ترسانيدن از عواقب گناهان واعمال زشت است و منظور از تبشير نويد دادن به رحمت وفضل الهى است .
انذار و تبشير دو اصل مهم تربيتى 
بشارت و انذار يا تشويق و تهديد، بخش مهمى از انگيزه هاى تربيتى راتشكيل مى دهد. آدمى هم بايد در برابر انجام كار نيك تشويق شود و هم در برابر كار بدكيفر ببيند تا آمادگى بيشترى براى پيمودن مسيراول و گام نگذاردن در مسير دوم پيدا كند. تشويق به تنهايى براى رسيدن بهتكامل اخلاقى فرد يا جامعه كافى نيست ؛ زيرا انسان در اين صورت مطمئن است كه انجامگناه براى او خطرى ندارد. از طرفى انذارِ تنها هم براى تربيت اخلاقى افراد مؤثرنيست ، چون ممكن است روحيّه ياءس و نااميدى به وجود آورد.
بشارت و انذار هدف بعثت پيامبران 
قرآن كريم در وصف انبيا مى فرمايد: فبعث اللّه مبشرين و منذرين (131) خداوندپيامبران را نويد دهنده و بيم دهنده برانگيخت و نيز مى فرمايد: و مانرسل المرسلين الا مبشرين و منذرين (132) ما انبيا را نفرستاديم مگر در حالى كهنويد دهنده و بيم دهنده بودند. آرى ، انبيا و رسولان الهى كه مربيان حقيقى و معلماندلسوز بشر بودند از اين دو روش براى تربيت اخلاقى و روحى مردم استفاده كرده اند.
تاءثير انذار در تربيت 
قرآن كريم رسالت پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله را در بعضى موارد در روش ‍ انذارخلاصه مى كند و به صورت حصر و اختصاص بيان مى كند كه اى پيامبر! تو فقط بيمدهنده هستى . نظير ان انت الا نذير(133)، ان هو الا نذير(134) درستاست كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله رسالت بشارت را نيز به عهده دارد ولى آنچه بيش تر انسان را به حركت وادار مى كند و از گناه و معصيت پرهيز مى دهد انذار استلذا در آغاز رسالت ، پيامبر ماءمور به انذار مى شود نه تبشير يا ايها المدّثّر قمفانذر(135) اى جامه به خود پيچيده برخيز و انذار كن . روشن است كه انذار درشروع كار تاءثير عميق ترى در بيدار كردن جان هاى خفته دارد.
تاءثير انذار در افراد حق طلب 
از نظر قرآن كريم انذار و ترسانيدن تنها در افرادى كه روح حقيقت طلبى و حق جويىدر آن هاست اثر مى كند و در افراد معاند و لجوج تاءثير ندارد. قرآن مى فرمايد: انماانت منذر من يخشيها(136). همانا كسانى كه خشيت الهى دارند آن ها را مى ترسانى ونيز مى فرمايد: لينذر من كان حيّا(137) پيامبر به وسيله قرآن ، كسانى را كهحيات انسانى دارند و قلب آن ها سالم و پاك است مى ترساند. اين حقيقت شبيه مطلبى استكه در آغاز سوره بقره آمده است : ذلك الكتاب لا ريب فيه هدى للمتقين با اين كهقرآن براى همه مردم هدايت است هدى للناس (138) امّا كسانى كه تقواى قلبىو پاكيزگى دل دارند، از حقايق و معارف قرآن بهره مى برند. در جاى ديگر به پيامبرگويد: قل انما انذركم بالوحى (139) بگو من تنها به وسيله وحى شما راانذار مى كنم . اگر در دل سخت شما اثر نمى كند جاى تعجب نيست ودليل بر نقصان وحى آسمانى نمى باشد. بلكه به خاطر آن است كه افراد كر و ناشنواوقتى سخنان حق را مى شنوند و انذار مى شوند توجه نمى كنند و شنوايى معنوى ندارند؛گوش ‍ شنوا لازم است تا سخن خدا را بشنود نه گوش هايى كه پرده هاى گناه وغفلت وغرور بر آن ها افتاده وشنوايى حق را به كلى از دست داده اند لايسمع الصّم الدعاء اذاما ينذرون (140) ولى آنها كه گوششان كر است هنگامى كه انذار مى شوندسخنان را نمى شنوند.
موعظه 
قرآن كريم ، يكى از روش هاى مؤثر در تربيت روحى انسان ها را موعظه مى داند و دربسيارى از آيات به آن سفارش نموده گرچه خود قرآن كتاب موعظه و اندرز است كه ازناحيه پروردگار براى شفاى بيمارى هاى درونى انسان و كسبفضايل اخلاقى آمده است يا ايها الناس قد جاءتكم موعظة من ربكم و شفاء لما فىالصدور(141) اى مردم ! اندرزى از سوى پروردگارتان براى شما آمده و درمانآن چه در سينه هاست ؛ گرچه از اين موعظه قرآن فقطاهل تقوا و بهره مند مى شوندو موعظة للمتقين اين تعبير در چهار مورد از قرآن آمدهاست : بقره 66، آل عمران 138، مائده 46، نور 34.
محور موعظه توحيد در اعتقاد و اخلاص در عمل 
لقمان حكيم براى تربيت فرزندش او را موعظه مى كنداذقال لقمان لابنه و هو يعظه زمانى كه لقمان به فرزندش گفت وحال اينكه او را موعظه مى كرد اين چنين موعظه نموديا بنى لاتشرك باللّه ان الشركلظلم عظيم (142) پسرم ! براى خدا شريكى مگير، زيرا شرك ستمى بزرگ است.
پيامبر گرامى اسلام ماءمور به موعظه نمودن استقل انمّا اعظكم بواحدة ان تقوموا للّه مثنى و فرادى (143) يعنى بگو: كه منشما را به يك موضوع پند مى دهم و آن اين كه چه دو نفر باشيد چه يك نفر براى خداوندكار كنيد.
شيوه موعظه 
طريقه و شيوه موعظه كردن ، در قرآن بيان شده است . وقتى موسى و هارون ماءمور شدندكه براى ارشاد و هدايت فرعون بروند؛ به آن ها گفته شد: فقولا له قولاً لينا لعلهيتذكر او يخشى (144) يعنى وقتى با فرعون روبرو شديد با او به نرمىسخن بگوييد شايد متذكّر شود و از عاقبت كار خود بترسد.
نياز به موعظه در تمام عمر 
از نظر قرآن كريم ، انسان در تمامى عمر، به موعظه و پند و اندرز نيازمند است ، چهنوجوان باشد چه عمر او زياد باشد لذا قرآن كريم موعظه لقمان به فرزند نوجوانشرا چنين بيان مى كند و اذ قال لقمان لابنه و هو يعظه يا بنىّ لا تشرك باللّه(145) چه اين كه موعظه خداوند به حضرت نوح را كه عمر طولانى داشت نيزبيان مى كند انّى اعظك ان تكون من الجاهلين (146)
دعوت به خداوند به وسيله موعظه 
به پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله خطاب مى شود ادع الىسبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هى احسن (147) يعنى مردمرا به اين طريق به راه خداوند بخوان كه اولاً سخن تو سنجيده و تواءم با حكمت باشدثانيا پند نيكو در آن باشد و ثالثا با آن چه كه بهترين است با آن ها به بحث بپرداز.
سيماى موعظه در روايات 
1. بهترين هديه : قال على عليه السلام : نعم الهدية الموعظة (148)
2. موعظه بودن مرگ : قالرسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله : كفى بالموت واعظا(149)
3. موعظه بودن هر چيز: قال على عليه السلام : ان فىكل شى ء موعظة و عبرة لذوى اللبّ و الاعتبار(150) به درستى كه در هر چيزىموعظه و عبرتى است براى صاحبان خرد.
4. حيات روح در پرتو موعظه : قال على عليه السلام : احى قلبك بالموعظة(151) و عنه عليه السلام : المواعظ حياة القلوب (152)
5. واعظ بودن انسان براى خويشتن : قال الباقر عليه السلام : من لميجعل الله له من نفسه واعظا فانّ مواعظ الناس لن تغنى عنه شيئا(153) هر كسواعظ خود نباشد موعظه هاى مردم در او تاءثير ندارد.
6. عمل به علم ، شرط تاءثير موعظه : قال الصادق عليه السلام : ان العالم اذا لميعمل بعلمه زلّت موعظته عن القلوب كما يزلّ المطر عن الصفا(154) به درستى كهدانشمند هرگاه عمل به دانش خويش نكند موعظه او از جانها لغزش پيدا مى كند (تاءثيرنمى كند) همان طورى كه باران روى سنگ قرار نمى گيرد.
نمونه اى از موعظه هاى رهبران الهى 
1. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله : مالى ارى حب الدنيا قد غلب على كثير من الناس حتّىكانّ الموت فى هذه الدنيا على غيرهم كتب ...(155) چرا علاقه به دنيا در اكثر مردمغلبه پيدا كرده به طورى كه گويا مرگ در اين دنيا براى غير اين ها لازم شده است .
2. امام اميرالمؤمنين عليه السلام در پاسخ شخصى كه از آن حضرت درخواست موعظهنمود، فرمودند: لا تكن ممن يرجوا الاخرة بغيرالعمل و يرجى التوبة بطول الامل يقول فى الدنيابقول الزاهدين و يعمل بعمل الراغبين ان اعطى منها لم يشبع و ان منع منها لم يقنع يعجز عنشكر ما اوتى و ينبغى الزيادة فيما بقى ...(156) آن كس مباش كه به آخرت ونتيجه كار اميدوار است ولى كار نمى كند و چون آرزوى طولانى دارد توبه را به تاءخيرمى اندازد، گفتارش ‍ در دنيا گفتار پارسايان است ولى نحوه رفتارش مانند كسانى استكه خواستار دنيا هستند. اگر از مال دنيا به او داده شود سير نمى شود و اگر به اونرسد قناعت نمى كند؛ نمى تواند شكر آن چه را كه دارد ادا كند و براى زياد كردنسرمايه خود تلاش مى كند.
3. امام مجتبى عليه السلام : اعلموا انّ اللّه لم يخلقكم عبثا و ليس بتارككم سدى كتباجالكم و قسم بينكم معايشكم ليعرف كل ذى لب منزلته و انّ ما قدّر له اصابه و ماصرف عنه فلن يصيبه . بدانيد كه خداوند شما را بيهوده خلق نكرده و رها نساخته ،مرگ را براى شما لازم دانسته و روزى شما را تقسيم نموده تا اين كه هر خردمندى منزلتخود را بيابد و بداند كه آن چه را براى او تقدير نموده به او مى رسد و آن چه را كهاز او باز داشته به او نخواهد رسيد.
4. امام حسين عليه السلام : اياك و ما تعتذر منه فانّ المؤمن لا يسيئ ولا يعتذر و المنافقكل يوم يسيئ و يعتذر(157) بپرهيز از اين كه كارى انجام دهى تا معذرت بخواهى ؛مؤمن كار ناشايست انجام نمى دهد تا معذرت بخواهد، لكن منافق هر روزعمل زشت انجام مى دهد و عذر خواهى مى كند.
5. امام زين العابدين عليه السلام : ثلاث منجيات للمؤمن كفّ لسانه عن الناس ‍ واغتيابهم و اشغاله نفسه بما ينفعه لاخرته و دنياه وطول البكاء على خطيئته (158) سه چيزعامل نجات مؤمن است : الف : نگه داشتن زبان از مردم و دورى از غيبت . ب :مشغول بودن به امرى كه منافع دنيوى و اخروى دارد. ج : برگناهان زياد گريه كردن .
6. امام باقر عليه السلام : صانع المنافق بلسانك واخلص مودّتك للمؤمن وان جالسكيهودى فاحسن مجالسته (159) به وسيله زبان با منافق بساز ومحبّت خود را براىمؤمن خالص گردان واگر با يهودى همنشين شدى به طرز نيكو و معاشرت كن .
7. امام صادق عليه السلام : من غضب عليك من اخوانك ثلاث مرّات فلميقل فيك مكروها فاعدّه لنفسك (160) هر كس از برادران دينى سه مرتبه بر تو خشمكرد و سخنى كه تو را بد آيد بر زبان جارى نكرد او را براى خود دوست اختيار كن .
8. امام كاظم عليه السلام : يا هشام ان العاقل لا يحدّث من يخاف تكذيبه و لايساءل من يخاف منعه و لا يعد ما لا يقدر عليه ...(161)عاقل كسى است كه سخنى را كه مى ترسد او را تكذيب كنند، نمى گويد و از چيزى كهمى ترسد او را محروم كنند سؤال نمى كند و به چيزى كه قدرت وفاى به آن را نداردوعده نمى دهد.
9. امام رضا عليه السلام : صاحب النعمة يجب ان يوسّع على عياله (162) كسى كهداراى امكانات مادى است ، لازم است كه بر زن و فرزنش توسعه دهد.
10. امام جواد عليه السلام : المؤمن يحتاج الى ثلاثخصال توفيق من اللّه واعظ من نفسه و قبول ممّن ينصحه (163) هر مؤمنى به سهصفت نياز دارد: توفيق الهى و موعظه از ناحيه خودش و پذيرش نصيحت ديگران .
11. امام هادى عليه السلام : من رضى عن نفسه كثر الساخطون عليه (164) هر كساز خودش راضى باشد مردم از او ناراضى هستند.
12. امام عسكرى عليه السلام : لا تكرم الرجل بما يشقّ عليه (165) اكرام ازاشخاص نبايد آن ها را به مشقّت و زحمت بياندازد.
نصيحت و خيرخواهى 
يكى از روش هاى مؤثر براى تربيت نفس كه قرآن بدان اشاره نموده است ؛ روش نصيحتو خيرخواهى است . نصيحت از ماده (نُصح ) به معناى خلوص ‍ و بىغل و غش بودن است (ناصح العسل ) به معنىعسل خالص است و اين تعبير در مورد سخنانى كه از روى نهايت خلوص و خيرخواهى گفتهمى شود به كار رفته است . قرآن كريم انبيا و پيشوايان دينى را نصيحت كنندگان وخيرخواهان بشر معرفى مى نمايد كه در سوره اعراف قرآن كريم از چهار نفر آن ها يادمى نمايد: 1. حضرت نوح عليه السلام 2. حضرت هود عليه السلام 3. حضرت صالحعليه السلام 4. حضرت شعيب عليه السلام
حضرت نوح عليه السلام گويد: ابلغكم رسالات ربى و انصح لكم (166)پيام هاى پروردگار را به شما مى رسانم و شما را نصيحت مى كنم .
حضرت هود عليه السلام گويد: ابلّغكم رسالات ربى واءنالكم ناصح امين(167) رسالت هاى پروردگارم را به شما ابلاغ مى كنم وخيرخواه امينى براىشما هستم .
حضرت صالح عليه السلام گويد: ياقوم لقد ابلغتكم رسالة ربى ونصحت لكم ولكن لا تحبون الناصحين (168) اى قوم ! من رسالات پروردگارم را به شماابلاغ كردم و براى شما خيرخواهى را انجام دادم ولى شما خيرخواهان را دوست نداريد.
حضرت شعيب عليه السلام گويد: لقد ابلغتكم رسالات ربى ونصحت لكم(169) من رسالات پروردگارم را به شما ابلاغ كردم و براى شما خيرخواهىنمودم .
آرى ، پيامبران براى آگاهى و آشنايى مردم به وظايف خويش و تربيت اخلاقى آنان ، ازنصيحت وخيرخواهى به عنوان يك روش استفاده نموده اند.
پيامبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله مردم را به نصيحت كردن يكديگر تشويق مىنمايد. ان اعظم الناس منزلة عندالله يوم القيمه امشاهم فى ارضه بالنصيحةلخلقه (170) بزرگ ترين مردم از لحاظ مرتبه نزد خدا در روز قيامت كسى است كهبراى نصيحت خلق در زمين بيشتر سعى و تلاش نمايد.
امام صادق عليه السلام مى فرمايد: يجب للمؤمن على المؤمن النصيحة له فى المشهد والمغيب (171) بر مؤمن واجب است كه در حضور و غياب ، خيرخواه مؤمن باشد و نيز مىفرمايد: عليكم بالنّصح لله فى خلقه فلن تلقاهبعمل افضل منه (172) بر شما باد به نصيحت كردن مخلوق براى رضاى الهى كهخدا را به عمل بهتر از آن ملاقات نكنى .
وصيت به خير و حق 
قرآن كريم ، يكى از روش هاى مؤثر و مفيد در تربيت نفس را مساءله وصيت دانسته است .وصّيت به عنوان يك روش تربيتى منحصرا در وقت مرگ و آن هم براى تقسيماموال و تعيين تكاليف به كار نمى رود وصيت كه به معناى سفارش و خواستن بعضى ازامور است به صورت گسترده در اسلام براى بيان وظايف فردى و اجتماعى و رعايتمسايل اخلاقى به كار رفته است .
قرآن از حضرت عيسى عليه السلام نقل مى كند: و اوصانى بالصلوة و الزكوة ما دمتحيا(173) خداوند به من وصيت و سفارش كرد كه تا وقتى زنده هستم نماز بخوانمو زكات بپردازم . خداوند به انسان سفارش مى كند كه ووصيّنا الانسان بوالديهحسنا(174) با پدر و مادر خود به خوبى رفتار كند ولى اگر آنها فرزندان خودرا وادار كنند كه : لتشرك بى ما ليس لك به علم فلا تطعهما(175) آن چه راكه نمى دانند شريك خدا قرار دهند در اين صورت نبايد از آنان اطاعت كند.
قرآن كريم مى فرمايد انسان ها در قيامت در خسران و زيان هستند مگر كسانى كهاهل ايمان و عمل صالح باشند و مردم را به حق و حقيقت و صبر و استقامت وفضايل اخلاقى و مكارم نفسانى توصيه و سفارش كنند: ان الانسان لفى خسر الاالذين امنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر(176) يعنىهمه انسان ها در زيان هستند مگر اهل ايمان و عمل صالح و كسانى كه به حق و صبر سفارشمى كنند.
پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله بسيارى ازمسايل تربيتى و اخلاقى را به صورت وصيت بيان داشته اند. وصيّت هاى آن حضرتبه تفصيل در كتاب مكارم الاخلاق طبرسى درج شده است . از جمله وصيّت هاى آن حضرتبه على عليه السلام اين است كه چهار چيز راقبل از چهار چيز درياب : شبابك قبل حرمك و صحتكقبل سقمك و غناك قبل فقرك و حياتك قبل مماتك 1. جوانى راقبل از پيرى 2. سلامتى را قبل از بيمارى 3. بى نيازى راقبل از فقر 4. زندگى را قبل از مرگ .
ياد مرگ و قيامت 
قرآن كريم يكى از روش هاى مؤثر در تربيت را ياد قيامت مى داند. قرآن وقتى پيامبرانرا به عظمت و بزرگى ياد مى كند مى فرمايد: ياد قيامت و سراى آخرت بود كه آن ها رابه اين مرتبه والا و مقام و منزل عالى انسانى رسانيد. واذكر عبادنا ابراهيم و اسحق ويعقوب اولى الايدى و الابصار انا اخلصناهم بخالصة ذكرى الدار و انّهم عندنا لمنالمصطفين الاخيار(177) به خاطر بياور بندگان ما ابراهيم و اسحاق و يعقوب راصاحبان (دست هاى نيرومند) و (چشمان بينا) ما آن ها را با خلوص ويژه اى خالصكرديم و آن يادآورى سراى آخرت بود و آن ها نزد ما از برگزيدگان و نيكانند.
قرآن كريم علت تباهى و سقوط افراد گنهكار را فراموشى قيامت و روز حساب مى داند.انّ الذين يضلون فى سبيل اللّه لهم عذاب شديد بما نسوا يوم الحساب (178)كسانى كه از راه خداوند گمراه شوند عذاب شديدى به خاطر فراموش كردن روز حسابدارند.
ياد مرگ و قيامت در تربيت و تهذيب روح انسان تاءثير فراوان دارد و در روايات بداناشاره شده است ؛ امام صادق عليه السلام مى فرمايد: ذكر الموت يميت الشهوات فىالنفس و يقلع منابت الغفلة و يقوّى القلب بمواعد اللّه و يرق الطبع و يكسر اعلام الهوى ويطفئ نار الحرص و يحقّر الدنيا(179) ياد مرگ شهوتها در نفس را مى ميراند و غفلتانسان را از بين مى برد و باعث قوت قلب انسان به وعده هاى الهى مى شود، طبيعت انسانرا نرم مى كند و هوس را مى شكند و آتش حرص را خاموش و دنيا را در نظر انسان كوچك وحقير مى كند.
رسول گرامى اسلام مى فرمايد: اكثروا ذكر هادم اللّذات (180) زياد به ياد ازبين برنده لذّت هاى مادى باشيد.
حضرت على عليه السلام مى فرمايد: اكثروا ذكر الموت تهوّن عليكم المصائب(181) زياد به ياد مرگ باشيد تا مصيبت ها و سختى هاى روزگار بر شما آسانشود.
قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله : افضل الزهد فى الدنيا ذكر الموت وافضل العبادة ذكر الموت و افضل التفكر ذكر الموت (182) برترين زهد در دنياياد مرگ است و برترين عبادت ياد مرگ است و برترين انديشه ياد مرگ است . و نيزفرمود: اكيس الناس من كان اشد ذكرا للموت (183) زيرك ترين مردم كسى استكه بيش تر به ياد مرگ باشد. من اكثر ذكر الموت رضى من الدنياباليسير(184) هر كس زياد به ياد مرگ باشد به اندك سرمايه دنيا راضى مىشود. من اكثر ذكر الموت احبه اللّه (185) هر كس زياد به ياد مرگ باشد خداونداو را دوست دارد.
ياد مرگ و قيامت در ابعاد مختلف 
قرآن وروايات براى تهذيب روح بشر وتربيت انسان ، موضوع ياد مرگ و قيامت را درابعاد مختلفى مطرح كرده اند كه به نمونه اى از آن ها اشاره مى شود:
1. در طهارت : در دعاى وضو مى خوانيم : خداوندا! صورت مرا سفيد گردان در روزى كهصورت ها سياه خواهد بود. اللّهم بيّض وجهى يوم تسودّ فيه الوجوه
2. در نماز: در نماز مى خوانيم : مالك يوم الدين از اين كه مساءله مالك و صاحباختيار بودن خداوند در قيامت ، در نماز مطرح شده ، روشن مى شود كه انسان نمازگزار درنماز بايد به ياد قيامت باشد.
3. در انفاق : انما نطعمكم لوجه اللّه ... انا نخاف من ربنا يوما عبوساقمطريرا(186)
4. در روزه : پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى فرمايد: و اذكروا بجوعكم و عطشكمفيه جوع يوم القيمة و عطشه (187) به وسيله گرسنگى و تشنگى روزه ، ازگرسنگى و تشنگى روز قيامت ياد كنيد.
5. در جهاد: قرآن كريم به كسانى كه به بهانه گرمى هوا به جهاد نمى رفتند مىفرمايد: قل نار جهنم اشدّ حرّا لو كانوا يفقهون (188) اى پيامبر به آنان بگوآتش دوزخ از اين هم گرمتر است اگر مى دانستيد.
6. مبارزه با طاغوت : قوم فرعون وقتى مؤمن شدند و از فرعون برگشتند، فرعون آنانرا به كشتن تهديد كرد آن ها براى ادامه مبارزه با او موضوع قيامت را مطرحكردند:انما تقضى هذه الحيوة الدنيا انا الى ربّنا لمنقلبون (189)
7. در حمام : قال الصادق عليه السلام : نعم البيت الحمام يذكر فيه حرّ جهنم(190)حمّام خوب خانه اى است زيرا انسان گرما و حرارت جهنم را در آن به ياد مى آورد.
8. در كار و كسب : قرآن كريم ، به كسانى كه كم فروش هستند مى گويد آيا اين هاگمان نمى كنند كه در روز قيامت (براى محاسبه ) مبعوث نمى شوند.ويل للمطففين ... الا يظنّ اولئك انهم مبعوثون ليوم عظيم (191)
9. هنگام خواب : قالرسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله اذا اويت الى فراشك فانظر ما كسبت فى يومك و اذكرانك ميت و انّ لك معادا(192) هر گاه به طرف رختخواب رفتى ، فكر كن در روز چهكارى انجام دادى و مرگ و قيامت را يادآور.
10. عيادت مريض . 11. تشييع جنازه . 12. زيارت قبور.
قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله عودوا المرضى و اتبعوا الجنائز يذكّركمالاخرة (193) فزوروا القبور تذكر الموت (194)
مراقبه و محاسبه 
يكى از روش هاى تربيت در قرآن مراقبه و محاسبه است كه علماى اخلاق و ارباب معرفتدرباره اين موضوع تاءكيد و توصيه فراوان نموده اند.
(معنى محاسبه و مراقبه ) مرحوم نراقى در جامع السعادات مى فرمايد: محاسبه عبارت استاز اين كه انسان در هر شبانه روز يك وقتى را معين كند كه به حساب نفس خويش برسدكه چه اعمالى را انجام داده و طاعت ها و گناهانش ‍ را موازنه و سنجش نمايد و نفس خويش راسرزنش كند اگر در طاعت الهى تقصير نموده يا مرتكب معصيت شده ، و شكر نمايد خداوندرا اگر واجبات را انجام داده و معصيتى از او صادر نشده و شكر زيادترى نمايد اگر موفقبه بعضى اعمال خير و مستحبى شده است و مراقبه آن است كه هميشه ملاحظه كند ظاهر وباطن خود را تا اين كه اقدام به معاصى نكند و واجبات از او ترك نشود تا اين كه درموقع محاسبه ملامت و ندامت متوجه او نشود.(195)
اهميّت محاسبه نفس 
قال على عليه السلام : و على العاقل ان يحصى على نفسه مساويها فى الدين و الراءىو الاخلاق و الادب فيجمع ذلك فى صورة او فى كتاب ويعمل فى ازالتها(196) لازم است انسانعاقل به حساب خود رسيدگى كند و تمام عيب ها و زشتى هايى را كه دارد نسبت به دين وراءى و اخلاق و ادب اينكه ثبت و ضبط كند و آنها را به ذهن خود بسپارد يا آن كه درصفحه كاغذى بنويسد و براى برطرف نمودن آن ها فعاليت كند.
حضرت رضا عليه السلام فرمود: ليس منّا من لم يحاسب نفسه فىكل يوم (197) آن كس كه همه روزه به حساب خويشتن رسيدگى نكند از ما نيست .
راه محاسبه نفس 
كنترل و اداره نفس كار آسان و ساده اى نيست بلكه به تدبير، بردبارى و تلاش ‍فراوان نياز دارد مگر نفس امّاره به اين سادگى تسليم مى شود؟ و مگر به آسانى پاىميز محاكمه و حساب رسى حاضر مى گردد؟
در اينكه چگونه به حساب خود بپردازيم بايد گفت : يكى از راه هايى كه در حسابرسى نفس ، مؤثر و مفيد است اين است كه انسان به ياد محاسبه شديد و سخت قيامتبيافتد كه در قيامت از جن و انس حساب رسى دقيق مى كنند. قرآن مى فرمايد: سنفرغلكم ايّه الثقلان (198) به زودى به حساب شمامى پردازيم اى دوگروه انس و جن!
اميرالمؤمنين مى فرمايد: حاسبوا انفسكم قبل ان تحاسبواو زنوهاقبل ان توازنوا(199) قبل از آن كه در قيامت به حساب شما برسند در دنيا به حسابخود بپردازيد و قبل از آنكه كارهاى شما رابسنجند خود رابسنجيد.
قرآن در آيات متعدد موضوع حسابرسى قيامت رامطرح نموده از جمله :
1.و ان تبدوا ما فى انفسكم او تخفوه يحاسبكم به اللّه (200) اگر آنچه را درنفس داريد ظاهر سازيد يا مخفى كنيد خدا شما را به آن حساب خواهد كرد.
2. و نضع الموازين القسط ليوم القيمة فلا تظلم نفس شيئا و ان كانمثقال حبة من خردل اتينابها و كفى بناحاسبين (201) ميزان هاى عدالت را در قيامتبرپا مى داريم پس هيچ كس مورد ستم قرار نخواهد گرفت و اگر به مقدار يكمثقال از دانه خردل ، عمل داشته باشد آن را براى حساب خواهيم آورد و خود ما براى حسابگرى كافى هستيم .
3. ان اللّه كان على كل شئٍ حسيبا(202) همانا خدا حساب همه چيز را دارد.
4. يومئذ الناس اشتاتا ليروا اعمالهم فمنيعمل مثقال ذرّة خيرا يره و من يعمل مثقال ذرّة شرا يره (203) در قيامت مردم دستهدسته خارج مى شوند تا اعمالشان را مشاهده كنند پس هر كسى ذرّه اى كار خير انجام دادهباشد آن را خواهد ديد و هر كس ذرّه اى كار شر انجام داده باشد آن را مشاهده خواهد نمود.
شخصى آمد خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله عرض كرد: علمنّى مما علّمك اللّه ازآنچه خداوند به تو تعليم داده به من بياموز، پيامبر او را به مردى از يارانش سپرد تابه او قرآن بياموزد. معّلم سوره اذا زلزلت را به او تعليم داد. آن مرد از جابرخاست و گفت : همين مرا كافى است . يكفينى هذه الاية وقتى از محضر پيامبر مرخصشد پيامبر فرمود آن مرد فقيه شد و بازگشت رجع فقيها
دليل اين سخن روشن است زيرا كسى كه مى دانداعمال انسان حتى به اندازه خردل و ذرّه هم مورد محاسبه قرار مى گيرد و در دنيا به حسابخود مى رسد و اين بزرگ ترين اثر تربيتى روى او دارد.(204)

next page

fehrest page

back page