بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب سیری در تربیت اسلامی, مصطفى دلشاد تهرانى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     SEIR0001 -
     SEIR0002 -
     SEIR0003 -
     SEIR0004 -
     SEIR0005 -
     SEIR0006 -
     SEIR0007 -
     SEIR0008 -
     SEIR0009 -
     SEIR0010 -
     SEIR0011 -
     SEIR0012 -
     SEIR0013 -
 

 

 
 

 

fehrest page

back page

معاتبه
((معاتبه )) در لغت به معنى خشم گرفتن ، ملامت و سرزنش كردن و عتاب نمودن است؛(937) و در اصطلاح اهل سلوك عبارت از آن است كه سالك پس از مشاهده نافرمانى وتخلف و خيانت در مقام تاءديب نفس خود برآيد و او را سرزنش و ملامت كند و به نحوىمقتضى تنبيه و تاءديب كند.(938)
حقيقت ((معاتبه )) نفس لوامه انسان است كه همواره در دنيا او را به خاطر گناه ونافرمانى از اطاعت خدا و كوتاهى در بندگى ملامت مى كند و سبب نجات او در اين جهان و آنجهان مى شود.
((و لااقسم بالنفس اللوامة .))(939)
و سوگند به نفس لوامه و وجدان بيدار و ملامتگر انسان .
اگر آدمى به ملامتهاى نفس لوامه توجه نكند و به تاءديب و تربيت خود قيام نكند، اسبابهلاكت هميشگى خود را فراهم مى سازد. امير مؤ منان على (ع ) فرموده است :
((من لم يسس نفسه اضاعها.))(940)
هر كه نفس خود را سياست و تاءديب نكند، آن را تباه كرده است .
بنابراين چون انسان با خيانت و كوتاهى نفس در تربيت و هدايت رو به رو مى شود دربرخورد با آن نبايد سهل انگارى روا دارد و آن رامهمل گذارد، زيرا اين امر سبب گستاخى نفس و ادامه تباهگرى آن مى شود تا جايى كهديگر بازگرداندنش بسيار دشوار بلكه ناممكن گردد. پيشواى پرهيزگاران على (ع )فرموده است :
((من اهمل نفسه فى لذاتها شقى و بعد.))(941)
هر كه نفس خود را در لذتهاى آن واگذارد، بدبخت شود و (از درگاه حق ) دور گردد.
بنابراين بايد پيوسته ((محاسبه )) با ((معاتبه )) تواءم شود تا با اتخاذ راهىمناسب در تاءديب و تنبيه نفس ، بسرعت به اصلاح دست يازيد. امير مؤ منان (ع ) فرمودهاست :
((من حاسب نفسه وقف على عيوبه ، و احاط بذنوبه ، واستقال الذنوب ، و اصلح العيوب .))(942)
هر كه نفس خود را مورد محاسبه قرار دهد، بر عيبهاى خويش آگاه شود و از گناهان خودمطلع گردد، و (بايد) گناهان خود را بزدايد و عيوب خود را اصلاح نمايد.
پس خردمند در اين مرحله به سرزنش و توبيخ جدى نفس مى پردازد و آن را به تلافىگناه و كوتاهى گذشته ، به روشى درست و مناسب تنبيه مى نمايد. در سخنان نورانىامير بيان على (ع ) در اين باره چنين آمده است :
((من ذم نفسه اصلحها.))(943)
هر كه نفس خود را نكوهش كند آن را به صلاح و سامان آورد.
((من اجهد نفسه فى اصلاحها سعد.))(944)
هر كه نفس خود را در اصلاح آن معاتبه نمايد نيكبخت شود.
البته آنچه در اين مرحله بسيار مهم است ، آن است كه براى اصلاح نفس به تناسب گناه وكوتاهى اى كه كرده است ، تنبيه و تاءديبى در نظر گرفته شود واعمال گردد، چنانكه سفارش كرده اند: انسان در اين مرحله نفس را به عبادات سخت و دشوارو تصدق آنچه دوست دارد، به تلافى تقصيرات وادار نمايد، چنانكه اگر لقمه مشتبهبه حرام خورده بايد شكم را گرسنگى دهد، و اگر به غير محرم نظر افكنده چشم را بهمنع نظر تنبيه كند، و اگر زبان به غيبت مسلمانى گشوده آن را مدتى دراز به سكوت وذكر كيفر دهد؛ و همچنين هر عضوى از اعضاى خود را وقتى گناهى از آن سر زده به منعخواهشهايش ‍ عقوبت كند. و اگر در نمازى سهل انگارى كرده نماز بسيار با شرايط و آداببه جا آورد، و اگر فقيرى را سبك و خوار شمرده برگزيدهمال خود را به او بدهد؛ و همچنين در ديگر گناهان و تقصيرات .(945) و البته اين اموررا با توجه به آداب تنبيه به جا آورد تا به نتيجه درست برسد.
روش تشويق و تنبيه
روش ((تشويق و تنبيه )) راهى مناسب در برانگيختن انسان به سوى خير و صلاح وبازداشتن آدمى از شر و فساد است و چنانچه اين روش بدرستى و بر اساس آداب آن بهكار گرفته شود، نقشى مؤ ثر و مفيد در تربيت و سازندگى شخصيت انسانها دارد.
خداى متعال به صورتهاى مختلف بندگانش را تشويق مى كند و تنبه مى دهد و راه تربيتو هدايت را بر آنان مى گشايد، چنانكه شاءن همه پيام آوران الهى بشارت و انذار است ؛ وآنان كه هدايت مى پذيرند، تشويق مى شوند و آنان كه به هدايت پشت مى كنند، تنبيه مىشوند.
((و ما نرسل المرسلين الا مبشرين و منذرين فمن آمن و اصلح فلا خوف عليهم و لا هميجزنون و الذين كذبوا بآياتنا يمسهم العذاب بما كانوا يفسقون .))(946)
و ما پيامبران (خود) را جز بشارتگر و هشدار دهنده نمى فرستيم ، پس كسانى كه ايمانآوردند و كار نيك و شايسته كنند نه بيمى بر آنان است و نه اندوهگين شوند؛ و بهكسانى كه آيات ما را دروغ شمردند، به سزاى نافرمانى و بدكاريشان عذاب خواهدرسيد.
امير مؤ منان على (ع ) درباره نقش پاداش و كيفر الهى در تربيت آدمى مى فرمايد:
((ان الله سبحانه وضع الثواب على طاعته ، والعقاب على معصيته ذيادة لعباده عننقمته و حياشة لهم الى جنته .))(947)
خداى سبحان پاداش را بر طاعت و كيفر را بر معصيت خود قرار داده است تا بندگانش را ازعذاب خويش بازدارد و به سوى بهشت روانه سازد.
براى سير دادن آدميان به سوى اهداف تربيت بايد ميان نيكان و بدان و شايستگان وناشايستگان فرق گذاشت و با هر يك به تناسب مرتبه وجودى اش رفتار كرد تا نيكانو شايستگان در نيكيها و كمالات خود استوار شوند و به سوى كمالات و شايستگيهاىبالاتر روند و بدان و ناشايستگان از بديها جدا شوند و از ناشايستگيها دور گردند.ناموس ‍ هستى بر چنين حقيقتى استوار است و هدف آفرينش هستى اين است كه هر كس بهكمال شايسته خود برسد.
((و لله ما فى السماوات و ما فى الارض ليجزى الذين اساؤ وا بما عملوا و يجزىالذين احسنوا بالحسنى .))(948)
و هر چه در آسمانها و هر چه در زمين است از آن خداست ، تا كسانى را كه بد كرده اند، به(سزاى ) آنچه انجام داده اند كيفر دهد، و آنان را كه نيكى كرده اند، به نيكى پاداش دهد.
اگر با نيكوكار و بدكار، عالم و جاهل، مطيع و عاصى يكسان رفتار شود، نظام تربيتمختل مى شود و انگيزه نيكى و دانايى و بندگىزايل مى شود و ميل به بدى و نادانى و نافرمانى افزون مى گردد، چنانكه امير مؤ منانعلى (ع ) در عهدنامه مالك اشتر بدو گوشزد كرده است :
((و لايكونن المحسن و المسى ء عندك بمنزلة سواء، و تدريبالاهل الاساءة على الاساءة ! و الزم كلا منهم ما الزم نفسه .))(949)
هرگز نيابد نيكوكار و بدكار در نزد تو يكسان باشند، كه آن ، رغبت نيكوكار را درنيكى كم كند، و بدكردار را به بدى وادار نمايد؛ و هر يك از ايشان را مطابق كارش جزاده .
اولياى خدا براى تربيت مردمان تشويق و تنبيه را بخوبى به كار مى گرفتند وهمچون پزشكى حاذق و دلسوز از اين روش در جهت اصلاح واكمال آنان سود مى بردند. امير مؤ منان (ع ) در توصيف پيامبر اكرم (ص ) و روش آنحضرت در تربيت مردمان چنين مى فرمايد:
((طبيب دوار بطبه ، قد احكم مراهمه ، و احمى مواسمه ، يضع ذلك حيث الحاجة اليه ،من قلوب عمى ، و آذان صم ، و السنة بكم ، متتبع بدوائه مواضع الغفلة ، و مواطن الحيرة.))(950)
او طبيبى بود كه به وسيله طب و معالجه خويش (براى بهبودى امراض مهلك و بيماريهاىگوناگون در ميان مردم ) همواره گردش ‍ مى كرد، و مرهمهايش را بخوبى آماده ساخته وابزارها را سرخ كرده و تافته بود. آن را به هنگام حاجت بر دلهايى مى نهاد كه (ازديدن حقيقت ) نابينا بود و گوشهايى كه (بر شنيدن حق ) ناشنوا بود و زبانهايى كه(در بيان حق ) گنگ بود. با داروى خود دلهايى را مى جست كه در غفلت و حيرت فرو رفتهبود.
بنابراين تشويق و تنبيه روشى بسيار مهم و اساسى در تربيت است كه درعمل نيازمند شناخت ، محبت ، ظرافت و دقتى طبيبانه است .
نقش تشويق در تربيت
هيچ چيز مانند تشويق صحيح و بجا و به اندازه مردمان را به تلاش و درستكارى برنمىانگيزد، زيرا انسان به فطرتش كه عشق بهكمال مطلق و انزجار از نقص است ، ميل به كمالات و نيكويى و تشويق و قدردانى دارد؛ وهمان طور كه فطرت اصلى آدمى عشق به كمال مطلق است و فطرت تبعى او انزجار ازنقص ، تشويق و قدردانى ، اصلى ، و تنبيه و مجازات ، تبعى است ؛ و فقط آن هنگام مجازاست كه چاره اى جز آن براى بيدارى و اصلاح و مداوا نباشد.
هر انسانى به فطرت خود متمايل به كاملتر شدن است و تشويق آدمى در اين جهت وقدردانى از آنچه در اين راه به دست آورده است ، او را بيشتر برمى انگيزد و دلگرم مىكند؛ و اگر نسبت به تلاش ‍ او در كسب كمالات بى اعتنايى شود، موجب كاهش انگيزه ودلسردى اش مى گردد. امير مؤ منان على (ع ) در اين باره به ((مالك اشتر)) چنين سفارشكرده است :
((و واصل فى حسن الثناء عليهم ، و تعديد ما ابلى ذوو البلاء منهم ؛ فان كثرةالذكر لحسن افعالهم تهز الشجاع ، و تحرضالناكل ، ان شاء الله .))(951)
آنان را به نيكويى ياد كن و پيوسته تشويقشان نما و كارهاى مهمى كه انجام داده اندبرشمار؛ زيرا ياد كردن كارهاى نيك آنان ، دليرشان را (به كوشش و حركت بيشتر)برانگيزند و از كار مانده را به خواست خدا (به كار و تلاش ) ترغيب نمايد.
تشويق و قدردانى ميل به كمال بيشتر را در انسان برمى انگيزد و او را به انجام دادنعمل نيك ترغيب مى كند و به او نيرو و قدرت مى بخشد تا بيشتر تلاش كند. تشويق موجبرضايت شخص از عملكرد خود و پيدايش شور و نشاط و رفع ملالت و كسالت او مىگردد؛ و همچنين سبب ايجاد حس توانمندى در اشخاص ‍ مى شود. خداىمتعال پيامبر گرامى اش را فرمان مى دهد كه مؤ منان را به نبرد تشويق كند و از پايدارىآنان بر اساس سنتى الهى قدردانى مى نمايد:
((يا ايها النبى حرض المؤ منين على القتال ان يكن منكم عشرون صابرون يغلبوامائتين و ان يكن منكم مائة يغلبوا الفا من الذين كفروا بانهم قوم لايفقهون . الان خفف اللهعنكم و علم ان فيكم ضعفا فان يكن منكم مائة صابرة يغلبوا مائتين و ان يكن منكم الفيغلبوا الفين باذن الله و الله مع الصابرين .))(952)
اى پيامبر، مؤ منان را بر كارزار تشويق كن كه اگر از شما بيست تن شكيبا باشند كهدر جنگ پايدارى كنند بر دويست تن (از كافران ) چيره شوند؛ و اگر از شما صد تنباشند، بر هزار تن از كافران پيروز شوند، زيرا كه آنها گروهى نافهم و نادانند ايمان و انگيزه اى ندارند و از اين رو در كارزار شكيبايى و پايدارى نمى كنند. اكنون خدابار شما را سبك كرد و دانست كه در شما سستى و ناتوانى هست . پس اگر از شما صدتن شكيبا باشند، بر دويست تن چيره شوند: و اگر از شما هزار تن باشند، بر دو هزارتن (به خواست خدا) چيره شوند؛ و خدا با شكيبايان است .
خداى سبحان چنان بر تشويق و تقدير تاءكيد كرد كه در آيه گرفتن زكات مى فرمايد:
((خذ من اموالهم صدقة تطهرهم و تزكيهم بها وصل عليهم ان صلاتك سكن لهم و الله سميع عليم .))(953)
از اموال آنان صدقه اى زكات بگير تا به وسيله آن پاك و پاكيزشان سازى و آنانرا بركت و فزونى بخشى اموال يا حسناتشان را نشو و نما دهى و ايشان را دعا كن كهدعاى تو آرامشى است براى آنان ، و خدا شنوا و داناست .
خداى متعال سفارش مى كند كه چون مردم زكات مالشان را مى پردازند، برايشان دعا شودو به ايشان درود فرستاده شود. مردم با پرداخت زكات وظيفه واجب خود را انجام مى دهند،ولى آيه مذكور بيانگر اين حقيقت است كه حتى در برابر انجام دادن وظايف واجب نيز بايداز مردم تشكر و قدردانى كرد؛ و بويژه از طريق معنوى و روانى آنان را تشويقنمود.(954)
پيامبر اكرم (ص ) نيز همين گونه رفتار مى كرد، چنانكهنقل كرده اند هنگامى كه شخصى زكات اموال خود را به پيامبر مى داد، آن حضرت مىفرمود: ((اللهم صل عليه .))(955) و او را دعا مى كرد؛ و چون زكات قبيله اىتحويل آن حضرت مى شد، آنان را دعا مى كرد و مى فرمود: ((اللهمصل عليهم .))(956)
تشويق و قدردانى موجب مى شود كه انسان در انجام دادن وظايف خود بيش از پيش كوشاشود و ميل به كمال در او فزونى گيرد. از امير مؤ منان على (ع ) چنين وارد شده است :
((من اشتاق ادلج .))(957)
هر كه مشتاق باشد اول شب به راه افتد.
بنابراين اگر اشتياق چيزى در آدمى شكلگيرد، انسان براى رسيدن به آن تمام تلاش خود را مى كند و فرصتى را از دست نمىدهد. آنچه در تربيت مهم است اين است كه اشتياق آدمى برانگيخته شود و هيچ چيز چونتشويق و قدردانى در اين امر كارساز نيست . اولياى الهى براى سير دادن مردمان بهمقصد تربيت اشتياق به آخرت و رضوان الهى را برمى انگيختند و از اين راه مردمان را ازبديها دور مى ساختند و به نيكيها وامى داشتند. امير مؤ منان (ع ) فرموده است :
((من اشتاق الى الجنة سلا عن الشهوات .))(958)
هر كه مشتاق بهشت باشد، خود را از شهوتها دور نگه دارد.
پيشواى پرهيزگاران سفارش كرده است كه از اين راه به اصلاح و تربيت بپردازيد:
((شوقوا انفسكم الى نعيم الجنة .))(959)
نفسهاى خود را به سوى نعمت بهشت مشتاق كنيد.
شوق به آخرت و لقاى حق بهترين مشوق در تربيت است و اگر بدرستى مطرح گردد.زمينه سعادت اين جهانى و آن جهانى را فراهم مى كند. از امير مؤ منان (ع )نقل شده است كه فرمود:
((انما السعيد من خاف العقاب فامن و رجا الثواب فاحسن و اشتاق الى الجنة فادلج.))(960)
براستى نيكبخت كسى است كه از عذاب بيم داشته باشد و خود را ايمن سازد، و به ثواباميد داشته باشد و نيكويى كند، و مشتاق بهشت باشد واول شب به راه افتد.
آداب تشويق
تشويق مانند هر امر ديگر زمانى نتيجه بخش و مثبت و رشد دهنده است كه بر اساس آدابىدرست اعمال شود كه به مواردى از اين آداب اشاره مى شود.
1. تشويق به عمل و صفت نيك شخص تعلق مى گيرد و براى آن است كه نيكوكار بهنيكى تمايلى بيشتر يابد و بايد شخصى كه تشويق مى شود بداند كه آنچه ارزشمنداست عمل و صفت اوست . در حديث حضرت رضا(ع ) آمده است :
((ان الله واسع كريم ، ضمن على العمل الثواب .))(961)
همانا خداوند وسعت دهنده و كريم است و در موردعمل ضامن ثواب است .
2. تشويق بايد بجا و بمورد و متناسب با ميزان و نوععمل باشد و روحيه شخص در انتخاب شكل آن يعنى تشويق زبانى ، رفتارى ، مالى ،معنوى و جز اينها ملاحظه گردد. به عنوان مثال خداىمتعال سهمى از زكات را براى تشويقهاى مالى در جهت ايجاد الفت و علاقه مند كردنكافران به جهاد و اسلام و همچنين براى دلگرمى مسلمانانى كه عقايدشان ضعيف است ،مشخص كرده است .(962)
((انما الصدقات للفقراء و المساكين و العاملين عليها و فى الرقاب و الغارمين وفى سبيل الله و ابن السبيل فريضة من الله و الله عليم حكيم .))(963)
همانا صدقات زكات براى نيازمندان و بينوايان و متصديان (گردآورى و پخش ) آناست ، و براى كسانى كه دلشان به دست آورده مى شود، و در راه آزادى بردگان و براىوامداران ، و در راه خدا، و براى در راه ماندگان . (اين ) فريضه اى است از جانب خدا و خداداناى حكيم است .
3. تشويق بايد بموقع انجام گيرد تا تاءثير مشخص و كارآ و مثبتى داشته باشد. بهعنوان نمونه مى توان از رفتار پيامبر در تشويق ((حسان بن ثابت )) در غدير خم يادكرد.
پس از آنكه رسول خدا(ص ) در غدير خم على (ع ) را به عنوان پيشواى خلق پس از خودمعرفى كرد و فرمود: ((هر كه من مولاى اويم ، على مولاى اوست ، و بر شماست كهبراستى پيرو او باشيد. خداوندا، دوست او را دوست بدار و دشمن او را دشمندار.))(964)، ((حسان بن ثابت )) از پيامبر(ص ) اجازه خواست تا اشعارى درباره على(ع ) و غدير خم و نصب آن حضرت به امامت و خلافت بسرايد، پيامبر(ص ) نيز فرمود:((اى حسان ، به ميمنت و بركت الهى بسراى .)) و ((حسان )) شعرى زيبا سرود وخواند.(965) چون ((حسان )) شعر خود را خواند،رسول خدا(ص ) در قدردانى از او فرمود: ژ
((لاتزال يا حسان مؤ يدا بروح القدس ما نصرتنا بلسانك .))(966)
اى حسان ، تا آن زمان كه ما را به زبان خود يارى مى كنى ، از تاءييدات روح القدسبهره مند گردى .
4. تشويق بايد به اندازه باشد و به هيچ وجه از حد تجاوز ننمايد، زيرا در اينصورت موجب غرور و تباهى شخص مى شود؛ و نيز نبايد كمتر از اندازه باشد، زيرانتيجه مطلوب خود را از دست مى دهد. امير مؤ منان (ع ) فرموده است :
((الثناء باكثر من الاستحقاق ملق ، و التقصير عن الاستحقاق عى او حسد.))(967)
ستايش بيش از استحقاق ، تملق است ، و كمتر از استحقاق درماندگى يا رشك بردن است .
5. تشويق وسيله برانگيختن است و نبايد خود به صورت هدف درآيد و تمام ذهن و فكرشخص را به خود مشغول سازد كه در اين صورت نقش بازدارنده پيدا مى كند، زيرا موجبفراموش شدن هدف اصلى مى شود. پيامبر اكرم (ص ) در دعايى مى آموزد كه مشغوليتاساسى انسان بايد متوجه اصيل ترين امور باشد:
((اللهم اجعلنا مشغولين بامرك .))(968)
خدايا ما را از كسانى قرار ده كه پيوسته به امر تو مشغولند.
6. هنگام تشويق كردن بايد علت آن بر شخصى كه تشويق مى شود روشن باشد و اينكار به گونه اى صورت گيرد كه شخص خود را مستحق آن ببيند و از تاءييد درونى وىبرخوردار باشد.
نقل كرده اند كه روزى ((كميت بن زيد اسدى )) شاعر بزرگ و بى نظير شيعى كه درسال 126 هجرى به شهادت رسيده است ، بر امام باقر(ع ) وارد شد و امام هديه اى همراهلباس به او داد، ((كميت )) گفت : ((سوگند، به خدا من شما را به خاطرمسائل دنيوى انتخاب نكرده ام . اگر چنين مى خواستم به كسانى روى مى آوردم كهمال دنيا در چنگ دارند، بلكه شما را به ملاحظه ارزشهاى عالى انسانى و دينىبرگزيده ام . از اين رو لباس شما را كه نمونه اى از معيار انتخاب شماست ، برمىگزينم .))(969)
همچنين نقل كرده اند كه ((كميت )) خدمت امام سجاد(ع ) رسيد و عرض كرد: ((شعرى در موردشما گفته ام و مى خواهم وسيله تقربى پيش پيامبر باشد.)) آن گاه قصيده ميميه خود راتا آخر خواند. چون قصيده به پايان رسيد امام (ع ) فرمود: ((ما پاداش تو را نتوانيمداد، اميد است كه خداوند به تو پاداش دهد.)) كميت گفت : ((مى خواهم بعضى ازلباسهايى كه بدنتان را لمس كرده است به من عطا فرماييد.)) امام (ع ) پاره اى ازلباسهايش را به او داد و در حق او چنين ادعا كرد: ((خدايا، كميت نسبت به خاندان پيامبرنيك انجام وظيفه كرد، آن گاه كه اغلب از اين كاربخل ورزيدند و تن زدند. آنچه از حق را كه ديگران پوشيده داشتند، او آشكار كرد. خدايابه او زندگى سعادتمندانه ببخش و شهيدش بميران و جزاى نيكش ده كه ما از پاداش اوناتوانيم .)) كميت بعدها گفت : ((پيوسته از بركت اين دعا بهره مند بودم )).(970)
البته تشويق و قدردانى درست از نيكوكاران نه تنها وسيله رشد نيكيها و كمالات استبلكه مى تواند زمينه اى براى تنبه و بيدارى ديگران باشد و آنان را از بدى جدا و دورسازد. شريف رضى (ره ) آورده است كه امير مؤ منان (ع ) فرمود:
((ازجر المسى ء بثواب المحسن .))(971)
گنهكار را به وسيله پاداش دادن به نيكوكار تنبيه كن .
نقش تنبيه در تربيت
انسان پيوسته در معرض اشتباه و خطا، انحراف و گناه ، و شر و فساد است ؛ و نفسسركش آدمى مادام كه مهار نشده است ، انسان را به نافرمانى خدا مى كشاند و در وادى هواهاو هوسها به انواع تباهيها مبتلا مى سازد.
((و ما ابرى نفسى ان النفس لامارة بالسوء.))(972)
و من نفس خود را تبرئه نمى كنم ، زيرا كه نفس (آدمى ) بسى به بدى و گناه فرمان مىدهد.
اگر انسان به خود نيايد و بيدار نشود و نيروى بازدارنده از شر و فساد را در خودبرنيانگيزد، چنان در حيوانيت فرو مى رود كه هيچ موجودى با اوقابل قياس نيست .
((لهم قلوب لايفقهون و لهم اعين لايبصرون بها و لهم آذان لايسمعون بها اولئككالانعام بل هم اضل اولئك هم الغافلون .))(973)
ايشان دلهايى دارند كه با آن (حقايق را) دريافت نمى كنند، و چشمانى دارند كه با آنهانمى بينند، و گوشهايى دارند كه با آنها نمى شوند. آنان همانند چهارپايانند، بلكهگمراه ترند (آرى ) آنها همان غافلانند.
تنبيه درست و طبق آداب ، روشى است مناسب براى بيدار كردن و هشيار ساختن و ادب كردنآدمى و جدا نمودن او از بدى و كجى ؛ و اگر در اين كاراهمال شود و درخت تباهى در وجود آدمى تناور گردد، قطع ريشه هاى آن بسيار دشوار وناممكن مى شود و انسان را به هلاكت مى رساند. از امير مؤ منان (ع ) در اين باره چنين روايتشده است :
((ان هذه النفس الامارة بالسوء فمن اهملها جمحت به الى المآثم .))(974)
همانا اين نفس به بدى و گناه فرمان مى دهد، پس هر كه آن را واگذارد او را به سوىگناهان مى كشاند.
((من اهمل نفسه اهلكها.))(975)
هر كه نفس خود را واگذارد، هلاكش گرداند.
بنابراين تنبيه در شرايط خاص بهترين وسيله نجات آدمى از هلاكت و مايه حيات بخشىاست ، چنانكه خداى متعال فرموده است :
((و لكم فى القصاص حياة يا اولى الالباب لعلكم تتقون .))(976)
اى خردمندان ، شما را در قصاص زندگانى است ، باشد كه پروا كنيد.
تنبيه و مجازات درست و طبق ضوابط نقشى اساسى در اصلاح فرد و جامعه دارد و علىرغم ظاهر آن از لطافت و جمالى شگفت برخوردار است و عين رحمت و محبت است و سبب پاكى وپاكيزگى فرد و جامعه مى شود، همان طور كهرسول خدا(ص ) در آموزشى والا فرموده است :
((حد يقام فى الارض ازكى من عبادة ستين سنة .))(977)
تاءثير پاك كننده حدى كه در زمين برپا شود از شصتسال عبادت بيشتر است .
البته اين حقيقت را نبايد از ياد برد كه تنبيه و مجازات اصالت ندارد آنچهاصل است رحمت و محبت و گذشت و بخشش است و هيچ چيز چون ملايمت و مدارا در تربيت آدمىمؤ ثر نيست و روش ‍ تربيتى پيامبر اكرم (ص ) و اوصياى آن حضرت نيز چنين بود؛ بهتعبير ملاى رومى :

او به تيغ حلم چندين حلق را
واخريد از تيغ چندين خلق را
تيغ حلم از تيغ آهن تيزتر
بل ز صد لشكر ظفر انگيزتر(978)
اساس تربيت رحمت و گذشت است و تنبيه و مجازات تبع آن است و خود جلوه اى است ازدوستى و محبت براى اصلاح و تربيت . از رسول خدا(ص ) روايت شده است كه خداوندفرموده است :
((سبقت رحمتى غضبى .))(979)
رحمت من بر غضبم سبقت دارد.
خداى متعال مردمان را به عفو و گذشت فرامى خواند كه بهترين راه تربيت است .
((و الكاظمين الغيظ و العافين عن الناس و الله يحب المحسنين .))(980)
و آنان كه خشم خود را فرو مى برند و از مرد درمى گذرند؛ و خداوند نيكوكاران را دوستدارد.
كسانى مى توانند در راه تربيت بدرستى گام زنند كه بتوانند رحمت و محبت خود را برخشم و غضب چيره گردانند و جز از سر لطف و مرحمت دست به تنبيه و مجازات نگشايند واهل بخشش و گذشت باشند. در حديثى از پيامبر اكرم (ص ) چنين روايت شده است :
((ان كان يوم القيامة نادى مناد: من كان اجره على اللهفليدخل الجنة . فيقال : من ذا الذى اجره على الله ؟فيقال : العافون عن الناس ‍ فيدخلون الجنة بغير حساب .))(981)
هنگامى كه روز قيامت مى شود كسى (از جانب خدا) ندا مى دهد: هر كه اجر او بر خداست واردبهشت شود. سؤ ال مى شود: چه كسى اجرش بر خداست ؟ در جواب مى گويند: آنان كهمردم را مورد بخشش و گذشت قرار مى دادند، آنان بدون حساب وارد بهشت مى شوند.
پس تا آنجا كه مى شود با تمهيداتى از جنس رحمت و محبت ، و بخشش و گذشت آدميان را ازبدى جدا كرد و رو به اصلاح برد. در سخنان نورانى امير مؤ منان (ع ) چنين وارد شده است:
((ضادوا الشر بالخير.))(982)
به وسيله خوبى با بدى بستيزيد.
((ضادوا القسوة بالرقة .))(983)
از راه نرمى و مدارا با سخت دلى بستيزيد.
((ضادوا الاساءة بالاحسان .))(984)
به وسيله نيكى با بدى بستيزيد.
بنابراين تا آنجا كه ممكن است بايد مدارا كرد و از تنبيه پرهيز نمود و فقط زمانى كهچاره اى جز آن نبود، از آن به عنوان آخرين روش بهره گرفت . به بيان ملاى رومى :
لطف حق با تو مداراها كند
چون كه از حد بگذرد رسوا كند(985)
آنان كه با مدارا و ملايمت اصلاح نمى شوند، با تنبيه و مجازاتى نيكو و درست اصلاحمى شوند، چنانكه امير مؤ منان على (ع ) فرموده است :
((من لم يصلح حسن المداراة يصلحه حسن المكافاة .))(986)
كسى كه با خوشرفتارى اصلاح نشود، با خوب كيفر كردن اصلاح مى شود.
آداب تنبيه
تنبيه و مجازات زمانى معنى درست خود را مى يابد و نقشى بيداركننده و اصلاح كننده داردكه بر اساس آدابى صحيح اجرا شود و از همه مهمتر آنكه ريشه ها و زمينه هاى كجى وناراستى شناخته شود و تلاش گردد كه آن زمينه ها از بين برود، چنانكه امير مؤ منان (ع) در عهدنامه ((مالك اشتر)) به او مى آموزد كه پس از استخدام درست كارگزاران وكارمندان ، ايشان را بخوبى تاءمين نمايد تا نيازى به خيانت نداشته باشند، مگر آنانكه از سر حرص و طمع دست به خيانت بيالايند كه در اين صورت بايد با شدت و بدونتساهل و تسامح مجازات شوند تا كسى جراءت خيانت به خود راه ندهد:
((ثم اسبغ عليهم الارزاق ، فان ذلك قوة لهم على استصلاح انفسهم ، و غنى لهم عنتناول ما تحت ايديهم ، و حجة عليهم ان خالفوا امرك او ثلموا امانتك . فان احد منهم بسطيده الى خيانة اجتمعت بها عليه عندك اخبار عيونك ، اكتفيت بذلك شاهدا، فبسطت عليهالعقوبة فى بدنه ، بمقام المذلة ، و وسمته بالخيانة ، و قلدته عار التهمة.))(987)
پس روزى آنان را فراخ دار، كه فراخى روزى نيرويشان دهد تا در پى اصلاح خودبرآيند، و بى نيازى شان بود تا دست به مالى كه در اختيار دارند نگشايند، و حجتىبود بر آنان اگر فرمانت را نپذيرفتند يا در امانت خيانت ورزيدند. پس اگر يكى ازآنان دست به خيانتى گشود، و گزارش ماءموران مخفى تو بر آن خيانت همداستان بود،بدين گواه بسنده كن ، و كيفر او را با تنبيه بدنى بدو برسان و آنچه به دست آوردهبستان . سپس او را خوار بدار و خيانتكار شما و طوق بدنامى در گردنش درآر.
اكنون به برخى نكاتى كه در امر تنبيه بايد رعايت گردد اشاره مى شود.
1. تنبيه به عمل و صفت بد شخص تعلق مى گيرد و هدف آن است كه شخص از بدى جداشود و نبايد شخصيت انسانى او مورد اهانت و حقارت قرار گيرد. امير مؤ منان (ع ) فرمودهاست :
((ان الله سبحانه قد وضع العقاب على معاصيه ذيادة لعباده عن نقمته .))(988)
بدرستى كه خداى سبحان كيفر را بر معاصى خود قرار داده است تا بندگانش را از عذابخويش بازدارد.
2. تنبيه بايد سنجيده و حساب شده و دقيق باشد و به هيچ وجه از حد و اندازه فراترنرود و از ميزان خطا و جرم شديدتر نباشد كه در اين صورت تاءثير مثبت خود را از دستمى دهد و موجب عكس ‍ العمل مى شود. نقل شده است كه مردى از نزد پيامبر(ص ) آمد و عرضكرد كه خانواده ام نافرمانى مى كنند، چگونه آنان را تنبيه كنم ؟ حضرت فرمود: ((آنانرا ببخش )). آن شخص براى بار دوم و سوم سؤال خود را تكرار كرد و پيامبر(ص ) نيز همان پاسخ را داد. آن گاه حضرت فرمود:
((فعاقب بقدر الذنب .))(989)
پس (اگر خواستى تنبيه كنى ) به اندازه گناهى كه كرده اند مجازات كن (و فراترمرو).
از امير مؤ منان (ع ) نيز در اين باره چنين روايت شده است :
((الافراط فى الملامة يشب نار اللجاجة .))(990)
افراط در سرزنش كردن ، ميزان لجاجت را افزونتر مى كند.
همچنين نقل شده است كه كسى نزد امام كاظم (ع ) از رفتار فرزند خود شكايت كرد. حضرتبه آن شخص درباره تنبيه فرزندش ‍ فرمود:
((لاتضربه و اهجره و لا تطل .))(991)
فرزندت را تنبيه بدنى مكن و (براى ادب كردنش ) با او قهر كن ، ولى قهرت طولانىنشود.
3. تنبيه براى تنبه و بيدارى است و بايد كاملا متناسب شخص و عملى كه از او سر زدهاست انتخاب شود. چشم پوشى ، اخم ، روى ترش كردن ، روى برگداندن ، ترك كردن ،قهر كردن ، به كنايه سخنى گفتن ، اشاره لفظى ، تذكر، سخن عادى ، سخنتند،(992) و مانند اينها مراتبى است كه به عنوان دارويى مؤ ثر از جانب طبيبى حاذق ودلسوز انتخاب مى شود؛ و در صورتى كه مرتبه اى لطيفتر نتيجه مى دهد، استفاده ازمراتب شديدتر به هيچ وجه جايز نيست .(993)
نقل كرده اند كه پيامبر اكرم (ص ) به ديدار فاطمه (س ) رفت ، اما وارد خانه نشد وبازگشت . زمانى كه على (ع ) به خانه آمد، فاطمه (س ) ماجرا را براى او باز گفت .على (ع ) نزد پيامبر(ص ) رفت و علت را جويا شد. پيامبر(ص ) فرمود: ((پرده اى نقشدار به در خانه آويخته ديدم .)) و سپس اضافه كرد: ((مرا با دنيا چه كار؟))
على (ع ) نزد فاطمه (س ) بازگشت و آنچه از پيامبر(ص ) شنيده بود بيان كرد. فاطمه(س ) گفت : ((مرا به آنچه نظر و خواست آن حضرت است فرمان بده .)) على (ع ) گفت :((آن پرده را نزد فلان كس كه خانواده اى محتاجند بفرست .))(994)
تنبهى بسيار لطيف براى انسانى كامل .
4. تنبيه نبايد به هيچ وجه براى تشفى خاطر و ارضاى خود و يا انتقام صورت بگيرد،زيرا تنبيه ابراز محبت و دلسوزى است در قالبى مناسب براى اصلاح و تربيت ، و نهانتقامجويى و تخليه احساسات ، امير مؤ منان (ع ) فرموده است :
((اضرب خادمك اذا عصى الله و اعف عنه اذا عصاك .))(995)
اگر خدمتگزارت خدا را نافرمانى كرد، او را تنبيه كن ولى اگر شخص ‍ تو رانافرمانى كرد، او را ببخش .
نقل كرده اند كه روزى امام سجاد(ع ) يكى از بندگان خود را براى كارى خواند و پاسخىنشنيد. بار دوم و سوم نيز او را خواند و پاسخى نشنيد. سرانجام از او پرسيد: ((پسرم !بانگ مرا نشنيدى ؟)) گفت : ((چرا.)) فرمود: ((چرا پاسخ ندادى ؟)) گفت : ((چون ازشما نمى ترسم .)) حضرت فرمود:
((الحمد لله الذى جعل مملوكى ياءمننى .))(996)
سپاس خداى را كه بنده من از من نمى ترسد.
5. بهتر است تنبيه دور از چشم ديگران و در خفا صورت گيرد، مگر مواردى كه لازم استديگران متنبه شوند و با مشاهده مجازات گناهكار پروا گيرند، چنانكه در مورد برخىحدود الهى خداوند چنين مقرر كرده است ؛ و در اين گونه موارد نبايداهمال و تعويق روا داشت .
((الزانية و الزانى فاجلدوا كل واحد منهما مائة جلدة ، و لاتاءخذكم بهما راءفة فىدين الله ان كنتم تؤ منون بالله و اليوم الآخر و ليشهد عذابهما طائفة من المؤ منين.))(997)
زن و مرد زناكار را هر يك صد تازيانه بزنيد؛ و اگر به خداى و روز بازپسين ايمانداريد، نسبت به آن دو دلسوزى (بيجا) نكنيد، و بايد گروهى از مؤ منان در كيفر آن دوحضور يابند.
بدين ترتيب بازدارندگى از گناه افزون مى شود و مايه پند و عبرت ديگران مى شود.امير مؤ منان (ع ) فرموده است :
((العاقل من اتعظ بغيره .))(998)
عاقل كسى است كه از مشاهده ديگران پند گيرد.
6. شخصى كه تنبيه مى شود بايد نسبت به تنبيه خود توجيه باشد و بداند كه چرامجازات مى شود؛ و بايد اين امر به گونه اى باشد كه شخص خود را مستحق آن ببيند واز تاءييد درونى وى برخوردار باشد تا تاءثير بيداركننده و بازدارنده و اصلاح كنندهداشته باشد.
نقل كرده اند كه يكى از دوستداران على (ع ) كه برده اى سياه بود، دچار لغزش شد وسرقتى كرد. او را نزد امير مؤ منان (ع ) آوردند. پس ‍ از آنكه اقرار كرد و مسلم شد كهبايد حد بخورد، امام (ع ) پنجه راست او را قطع كرد، پس آن را به دست چپ گرفت و درحالى كه قطرات خون مى چكيد بيرون رفت . ((ان الكوا)) كه از خوارج بود، با ديدناين صحنه فرصت را مغتنم شمرد و پيش رفت و از آن مرد پرسيد: ((چه كسى پنجه ات راقطع كرده است ؟)) او كه منظور ((ابن الكوا)) را از دلسوزى دروغينش دريافته بود،گفت : ((پنجه ام را سيد اوصياى پيامبران بريد، پيشواى روسفيدان قيامت ، ديحق ترينمردم نسبت به مؤ منان ، على بن ابى طالب (ع ) امام هدايت و همسر فاطمه زهرا دخت محمدمصطفى ، ابوالحسن مجتبى و ابوالحسين مرتضى ، پيشتاز بهشتهاى نعمت ، مبارز شجاعات، انتقام گيرنده از جهالت پيشگان ، بخشنده زكات ، پسر عموىرسول خدا، رهبر راه رشد و كمال ، گوينده گفتار راستين ، شجاع مكى ، بزرگوارباوفا.))
((ابن الكوا)) با شنيدن اين سخنان برآشفت و گفت : ((واى بر تو اى سياه ! دستت راقطع مى كند و تو اين گونه ثنايش مى گويى ؟))
پاسخ داد: ((چرا ثنايش نگويم در حالى كه محبتش با گوشت و خونم آميخته است ؟ بهخدا سوگند كه دستم را جز بحق نبريد تا مرا از مجازات آخرت نجات دهد!))(999)
سخن پايانى
بايد در نظر داشت كه روشهاى تربيتى ياد شده و جز اينها كه بايد طبقاصول تربيت در جهت اهداف مطلوب به كار گرفته شوند، زمانى نتيجه مى دهند و بهكمك آنها مى توان صفات باطنى را اصلاح كرد و صفحهدل را از آلودگيها پاك نمود و كمالات اخلاقى را در آدمى جلوه بخشيد كه در اثر تكرار وتلقين و تمرين ، آن كمالات در روح انسان نقش ببندد و راسخ و غيرقابل زوال گردد، يا لااقل به آسانى زايل نشود. مثلا اگر شخصى ترسو بخواهد اينصفت زشت را از خود بزدايد و به صفت شجاعت دست يابد، بايد مكرر در جريانات واقدامات سخت و هولناك كه دل را مى لرزاند گام نهد و استوار ماند كه هرگاه در يكى ازاين موارد گام مى نهد و از اقدام شجاعانه خود لذت مى برد و زشتى گريز از معركه هارا درك مى كند، صورتهايى از كمال در روح او نقش مى بندد و در اثر تكرار و تمرينبه جايى مى رسد كه ملكه شجاعت در او راسخ مى شود.))(1000)
كتاب هدايت الهى قرآن كريم انسان را بدين ترتيب به سوى مقصدكمال سير مى دهد و به صفات الهى متصف مى سازد. به بيان امام خمينى (ره ):
((قرآن كتاب معجزه است و در عين حال كه در قرآن راجع بهمسائل ، تكرار زياد است . البته در هر تكرارى مسائلى طرح شده است ، اما براى اينكهبراى رشد مردم قرآن آمده است و براى انسان سازى ، مسائلى كه براى ساختن انسان است، نمى شود يك دفعه بگويند و از آن رد بشوند؛ بايد هى بخوانند، توى گوشش مكرركنند. تلقين است ، تلقين با يك دفعه درست نمى شود. اگر شما بخواهيد بچه اى راتربيت كنيد، بايد يك مساءله را چندين دفعه با چند زبان ، با چند وضع به اوبخوانيد، مطلب يكى باشد لكن طرز بيانش (مختلف باشد)، به طورى كه در قلب او نقشببندد.))(1001)
البته همه تلاشهاى تربيتى نقش اعدادى دارد و نقش ايجادى از آن خداىمتعال است و هر حسن و كمالى از اوست و مربىاول و آخر هم اوست .
والحمدلله
الذى هو الاول و الاخر
و الظاهر و الباطن

fehrest page

back page