بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر نمونه جلد 14, جمعی از فضلا ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     TAFSIR01 -
     TAFSIR02 -
     TAFSIR03 -
     TAFSIR04 -
     TAFSIR05 -
     TAFSIR06 -
     TAFSIR07 -
     TAFSIR08 -
     TAFSIR09 -
     TAFSIR10 -
     TAFSIR11 -
     TAFSIR12 -
     TAFSIR13 -
     TAFSIR14 -
     TAFSIR15 -
     TAFSIR16 -
     TAFSIR17 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

اين نكته نيز قابل توجه است كه جمله (كلوا منها) (از آن بخوريد) ظاهر در اين است كهواجـب اسـت (حـجـاج ) چـيـزى از قربانى خود را نيز بخورند، و شايد اين براى رعايتمساوات ميان آنها و مستمندان است .
و بـالاخره آيه را چنين پايان مى دهد: (اينگونه ما آنها را مسخر شما ساختيم تا شكر خدارا بجا آوريد) (كذلك سخرناها لكم لعلكم تشكرون ).
و راستى اين عجيب است حيوانى با آن بزرگى و قدرت و زور آنچنان تسليم است كه اجازهمـى دهـد كـودكـى پـاهاى او را محكم ببندد، و او را نحر كند (طريقه نحر كردن اين است كهكـاردى در گـودى گـردن او فـرو مى برند خونريزى شروع مى شود و حيوان به زودىجان مى دهد).
گاهى خداوند براى نشان دادن اهميت اين تسخير، فرمان اطاعت و تسليم
را از ايـن حـيـوانـات بـر مـى دارد و ديـده ايـم يـك شـتـر خـشـمـگـيـن و عـصـبـانـى كـه درحال عادى كودك خردسال مهار او را مى كشيد تبديل به موجود خطرناكى مى شود كه چندينانسان نيرومند از عهده او بر نمى آيند.
آيـه بـعـد در واقـع پـاسـخـى اسـت به اين سؤ ال كه خدا چه نيازى به قربانى دارد؟ واصـولا فـلسـفـه قـربـانـى كـردن چـيـسـت ؟ مـگـر ايـن كـار نـفـعـى بـهحال خدا دارد مى فرمايد: (گوشتها و خونهاى اين قربانيان هرگز به خدا نمى رسد)(لن ينال الله لحومها و لا دمائها).
اصولا خدا نيازى به گوشت قربانى ندارد، او نه جسم است و نه نيازمند، او وجودى استكامل و بى انتها از هر جهت .
(بـلكـه آنـچـه بـه خـدا مـى رسـد تـقـوا و پـرهـيـزكـارى و پـاكـىاعمال شما بندگان است ) (و لكن يناله التقوى منكم ).
بـه تـعـبـيـر ديـگـر: هـدف آن اسـت كـه شـمـا بـا پـيـمـودن مـدارج تقوا در مسير يك انسانكـامـل قـرار گـيـريد و روز به روز به خدا نزديكتر شويد، همه عبادات كلاسهاى تربيتاسـت بـراى شـمـا انـسـانـهـا، قـربـانـى درس ايثار و فداكارى و گذشت و آمادگى براىشهادت در راه خدا به شما مى آموزد، و درس كمك به نيازمندان و مستمندان .
ايـن تـعـبـيـر كـه خـون آنـهـا نـيـز بـه خـدا نـمـى رسـد بـا ايـنـكـه خـونقـابـل اسـتـفـاده نـيـسـت ظـاهرا اشاره به اعمال زشت اعراب جاهلى است كه هرگاه حيوانى راقـربـانـى مى كردند خون آن را بر سر بتها و گاه بر در و ديوار كعبه مى پاشيدند، وبـعـضـى از مسلمانان ناآگاه بى ميل نبودند كه در اين برنامه خرافى از آنها تبعيت كنند،آيه فوق نازل شد و آنها را نهى كرد.
متاءسفانه هنوز اين رسم جاهلى در بعضى از مناطق وجود دارد كه هر گاه
قـربـانـى بـه خـاطـر سـاخـتـن خـانـه اى مـى كنند خون آن را بر سقف و ديوار آن خانه مىپـاشـنـد، و حـتـى در سـاخـتـمـان بـعـضـى از مـسـاجـد نـيـز ايـنعـمـل زشت و خرافى را كه مايه آلودگى مسجد است انجام مى دهند كه بايد مسلمانان بيدارشديدا با آن مبارزه كنند.
سـپـس بـار ديـگـر بـه نعمت تسخير حيوانات اشاره كرده مى گويد: (اين گونه خداوندچارپايان را مسخر شما كرد تا خدا را به خاطر اينكه شما را هدايت كرده بزرگ بشمريدو تكبير گوئيد) (كذلك سخرها لكم لتكبروا الله على ما هداكم ).
هدف نهائى اين است كه به عظمت خدا آشنا شويد، همان خدائى كه شما را در مسير تشريعو تـكـويـن ، هـدايـت كـرده از يـكسو مناسك حج و آئين اطاعت و بندگى را به شما آموخت و ازسـوى ديـگـر ايـن حيوانات بزرگ و نيرومند را مطيع فرمان شما ساخت ، تا از آنها در راهاطاعت خدا، قربانى كردن ، نيكى به نيازمندان و همچنين تاءمين زندگى خود استفاده كنيد.
و لذا در پايان آيه مى گويد: (بشارت ده نيكوكاران را) (و بشر المحسنين ).
آنـهـا كـه از ايـن نـعـمـتـهـاى الهـى در طـريـق اطاعت او بهره مى گيرند و وظائف خود را بهنيكوترين وجه انجام مى دهند و مخصوصا از انفاق در راه خدا كوتاهى نمى كنند.
اين نيكوكاران نه تنها به ديگران نيكى مى كنند كه نسبت به خويشتن هم بهترين خدمت راانجام مى دهند.
و از آنـجـا كـه مـقـاومـت در بـرابـر خـرافـات مـشـركـان كـه در آيـاتقـبـل بـه آن اشـاره شـد مـمـكـن است آتش خشم اين گروه متعصب و لجوج را برانگيزد و سببدرگيريهاى كوچك و بزرگ شود خداوند در آخرين آيه مورد بحث مؤ منان را به كمك خود
دلگـرم سـاخـتـه مـى گـويـد: (خداوند از كسانى كه ايمان آورده اند دفاع مى كند) (انالله يدافع عن الذين آمنوا).
بـگذار طوائف و قبائل عرب و يهود و نصارا و مشركان شبه جزيره دست به دست هم بدهندتا مؤ منان را تحت فشار قرار داده و به گمان خود نابود كنند، ولى خداوند وعده دفاع ازآنها را داده است ، وعده بقاى اسلام تا دامنه قيامت !.
ايـن وعـده الهـى مـخصوص مؤ منان عصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در برابرمـشـركان نبود، حكمى است جارى و سارى در تمام اعصار و قرون ، مهم آن است كه ما مصداقالذين آمنوا باشيم كه دفاع الهى به دنبال آن حتمى است و تخلف ناپذير، آرى خدا از مؤمنان دفاع مى كند.
و در پايان آيه موضع مشركان و هم مسلكان آنها را در پيشگاه خدا با اين عبارت روشن مىسـازد (خـداونـد هـيـچ خـيـانـتـكـار كـفـران كـنـنـده اى را دوسـت نـدارد)! (ان الله لا يـحـبكل خوان كفور).
همانها كه براى خدا شريك قرار دادند، و حتى به هنگام گفتن لبيك تصريح به نام بتهانـمـودند، و به اين ترتيب خيانتشان مسجل است ، همچنين با بردن نام بتها بر قربانيها وفـرامـوش كـردن نـام خـدا كـفـران نـعـمـتـهـاى الهـى نـمـودنـد بـا ايـنحال چگونه ممكن است خداوند اين خائنان كفران كننده را دوست دارد؟.
آيه و ترجمه


اءذن للذين يقتلون بأ نهم ظلموا و إ ن الله على نصرهم لقدير(39)
الذيـن اءخـرجـوا مـن ديـارهـم بـغـيـر حق إ لا اءن يقولوا ربنا الله و لو لا دفع الله الناسبـعـضـهـم بـبـعـض لهـدمـت صـوامـع و بيع و صلوت و مساجد يذكر فيها اسم الله كثيرا ولينصرن الله من ينصره إ ن الله لقوى عزيز(40)
الذين إ ن مكناهم فى الا رض اءقاموا الصلوة و اءتوا الزكوة و اءمروا بالمعروف و نهوا عنالمنكر و لله عقبة الا مور(41)


ترجمه :

39 - به آنها كه جنگ بر آنان تحميل شده اجازه جهاد داده شده است ، چرا كه مورد ستم قرارگرفته اند و خدا قادر بر نصرت آنها است .
40 - هـمـانـها كه به ناحق از خانه و لانه خود بدون هيچ دليلى اخراج شدند جز اينكه مىگفتند
پـروردگـار مـا الله اسـت ، و اگـر خـداوند بعضى از آنها را بوسيله بعضى ديگر دفعنكند ديرها و صومعه ها و معابد يهود و نصارا و مساجدى كه نام خدا در آن بسيار برده مىشـود ويـران مـى گـردد و خـداوند كسانى را كه او را يارى كنند (و از آئينش دفاع نمايند)يارى مى كند، خداوند قوى و شكست ناپذير است .
41 - يـاران خـدا كسانى هستند كه هر گاه در زمين به آنها قدرت بخشيديم نماز را بر پامـى دارنـد و زكـات را ادا مـى كـنند و امر به معروف و نهى از منكر مى نمايند و پايان همهكارها از آن خدا است .
تفسير:
نخستين فرمان جهاد
در بـعـضى از روايات مى خوانيم هنگامى كه مسلمانان در مكه بودند مشركان پيوسته آنهارا آزار مـى دادنـد، و مـرتبا مسلمانان كتك خورده با سرهاى شكسته خدمت پيامبر (صلى اللّهعليه و آله و سلّم ) مى رسيدند و شكايت مى كردند (و تقاضاى اذن جهاد داشتند) اما پيامبر(صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) بـه آنها مى فرمود: صبر كنيد، هنوز دستور جهاد به منداده نـشـده تـا اينكه هجرت شروع شد و مسلمين از مكه به مدينه آمدند، خداوند آيه فوق راكـه مـتـضـمـن اذن جـهـاد اسـت نـازل كـرد و ايـن نـخـسـتـيـن آيـه اى اسـت كـه در بـاره جـهـادنازل شده .
گـر چـه در مـيـان مـفـسـران در ايـنـكـه ايـن آيـه آغاز دستور جهاد بوده باشد گفتگو است ،بـعـضـى آن را نـخـسـتـيـن آيـه جـهـاد مـى دانـند در حالى كه بعضى ديگر آيه قاتلوا فىسـبـيـل الله الذيـن يـقاتلونكم ... (بقره - 190) را نخستين آيه مى دانند و بعضى ديگر انالله اشترى من المؤ منين انفسهم و اموالهم ... (توبه - 111) را نخستين مى شمرند.
ولى لحن آيه ، تناسب بيشترى براى اين موضوع دارد، چرا كه تعبير (اذن )
صـريـحـا در آن آمـده ، و در آن دو آيـه ديـگـر نيامده است و به عبارت ديگر تعبير اين آيهمنحصر به فرد است .
بـه هـر حال با توجه به آنچه در آخرين آيات گذشته ذكر شد كه خداوند وعده دفاع ازمؤ منان را داده ، پيوند آيات مورد بحث با آن روشن مى شود.
در ايـن آيـات نـخـسـت مـى گـويـد: (خـداوند به كسانى كه جنگ از طرف دشمنان بر آنهاتـحـمـيـل شـده اجازه جهاد داده است ، چرا كه آنها مورد ستم قرار گرفته اند) (اذن للذينيقاتلون بانهم ظلموا).
سـپـس ايـن اجـازه را بـا وعـده پـيـروزى از سـوى خـداونـد قـادرمـتـعـال تكميل كرده مى فرمايد: (و خدا قدرت بر يارى كردن آنها دارد) (و ان الله علىنصرهم لقدير).
ايـن عبارت كه متضمن وعده كمك الهى است با تعبير به (توانائى خدا) ممكن است اشارهبه اين نكته باشد كه اين قدرت الهى وقتى به يارى شما مى آيد كه خود نيز به مقدارتـوانـائيـتـان كسب قدرت و آمادگى دفاع كنيد تا گمان نكنند كه آنها مى توانند در خانههاى خود بنشينند و منتظر يارى پروردگار باشند.
بـه تـعبير ديگر شما بايد آنچه در توان داريد در اين عالم اسباب به كار گيريد و درآنـجـا كـه قـدرت شما پايان مى گيرد در انتظار يارى خدا باشيد، و اين همان برنامه اىبـود كـه پـيـامـبـر اسـلام (صـلى اللّه عـليـه و آله و سلّم ) در تمام مبارزاتش به كار مىگرفت و پيروز مى شد.
سـپـس توضيح بيشترى درباره اين ستمديدگانى كه اذن دفاع به آنها داده شده است مىدهد، و منطق اسلام را در زمينه اين بخش از جهاد روشنتر مى سازد مى گويد: (همان كسانىكه به ناحق از خانه و لانه خود اخراج شدند) (الذين اخرجوا من ديارهم بغير حق ).
(تـنها گناهشان اين بود كه مى گفتند پروردگار ما خداوند يكتا است )! (الا ان يقولواربنا الله ).
بـديهى است اقرار به توحيد و يگانگى خدا افتخار است نه گناه ، اين اقرار چيزى نبودكه به مشركان حق دهد آنها را از خانه و زندگيشان بيرون كنند و مجبور به هجرت از مكهبه مدينه سازند، بلكه اين تعبير لطيفى است كه براى محكوم كردن طرف در اين گونهموارد گفته مى شود. فى المثل به شخصى كه در برابر خدمت و نعمت ناسپاسى كرده مىگوئيم : گناه ما اين بود كه به تو خدمت كرديم ، اين كنايه اى است از بيخبرى طرف كهدر برابر خدمت ، كيفر گناه داده است .
سـپـس بـه يكى از فلسفه هاى تشريع جهاد اينچنين بازگو مى كند: (اگر خداوند از مؤمـنـان دفـاع نـكـنـد، و از طريق اذن جهاد بعضى را به وسيله بعضى دفع ننمايد، ديرها وصومعه ها و معبدهاى يهود و نصارا و مساجدى كه نام خدا در آن بسيار برده مى شود ويرانمـى گـردد) (و لو لا دفـع الله النـاس بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بيع و صلوات ومساجد يذكر فيها اسم الله كثيرا).
آرى اگـر افـراد بـا ايـمـان و غـيـور دسـت روى دسـت بـگـذارنـد و تـمـاشاچى فعاليتهاىويرانگرانه طاغوتها و مستكبران و افراد بى ايمان و ستمگر باشند و آنها ميدان را خالىببينند اثرى از معابد و مراكز عبادت الهى نخواهند گذارد، چرا كه معبدها جاى بيدارى است، و مـحراب ميدان مبارزه و جنگ است ، و مسجد در برابر خودكامگان سنگر است ، و اصولا هرگـونه دعوت به خدا پرستى بر ضد جبارانى است كه مى خواهند مردم همچون خدا آنها رابپرستند! و لذا اگر آنها فرصت پيدا كنند تمام اين مراكز را با خاك يكسان خواهند كرد.
اين يكى از اهداف تشريع جهاد و اذن در مقاتله و جنگ است .
در ايـنـكـه ميان (صوامع ) و (بيع ) و (صلوات ) و (مساجد) چه تفاوتى استمفسران بيانات گوناگونى دارند، اما آنچه صحيحتر به نظر مى رسد اين است كه :
(صوامع ) جمع (صومعه ) به معنى مكانى است كه معمولا در بيرون شهرها و دور ازجـمـعـيـت بـراى تـاركـان دنيا و زهاد و عباد ساخته مى شد كه در فارسى به آن (دير)گـويـند (بايد توجه داشت صومعه در اصل به معنى بنائى است كه قسمت بالاى آن بهمپـيـوسـتـه اسـت ، و ظـاهـرا اشـاره بـه گـلدسته هاى چهار پهلوئى بوده كه راهبان براىصومعه خود درست مى كردند).
(بيع ) جمع (بيعة ) به معنى (معبد نصارا) است كه (كنيسه ) يا (كليسا)نيز به آن گفته مى شود.
(صـلوات ) جـمـع (صـلوة ) بـه مـعـنـى (مـعـبد يهود) است ، و بعضى آن را معرب(صلوثا) مى دانند كه در لغت عبرانى به معنى نماز خانه است .
و (مساجد) جمع (مسجد) معبد مسلمين است .
بنابراين (صوامع ) و (بيع ) گر چه هر دو متعلق به نصارا است ولى يكى از ايندو نـام مـعـبد عمومى است و ديگرى نام مركز تاركان دنيا، بعضى نيز (بيع ) را لفظمشتركى دانسته اند كه هم بر معابد يهود گفته مى شود و هم بر معابد مسيحيان .
ضـمـنـا جـمـله يـذكـروا اسـم الله فـيـهـا كـثـيرا (نام خدا در آن بسيار برده مى شود) ظاهراتوصيفى است براى خصوص مساجد، چرا كه مساجد مسلمين با توجه به نمازهاى پنجگانهكـه در تـمام ايام سال در آن انجام مى گيريد پررونقترين مراكز عبادت در جهان است ، درحـالى كـه بـسـيـارى از مـعـابـد ديـگـر تـنـهـا يـك روز در هـفـتـه و يـا روزهـائى درسال مورد بهره بردارى قرار مى گيرد.
و در پايان آيه بار ديگر وعده نصرت الهى را تكرار و تاءكيد كرده مى گويد:
(به طور مسلم خداوند كسانى كه او را يارى كنند و از آئين و مراكز عبادتش دفاع نماينديارى مى كند) (و لينصرن الله من ينصره ).
و بـدون شـك ايـن وعـده خـدا انـجـام شـدنـى اسـت چـرا كـه (او قـوى و قـادر و غـيـرقابل شكست است ) (ان الله لقوى عزيز).
تـا مـدافـعـان خـط تـوحـيـد تـصـور نـكـنـنـد در ايـن مـيـدان مـبـارزه حـق وباطل ، و در برابر انبوه عظيم دشمنان سر سخت تنها و بدون تكيه گاهند.
و از پرتو همين وعده الهى بود كه مدافعان راه خدا در ميدانهاى جنگ با دشمنان با اينكه دربسيارى از صحنه ها از نظر نفرات و ساز و برگ جنگى در اقليت بودند بر آنها پيروزمـى شـدنـد، آنـچـنـان پـيـروزى كـه جـز از طـريـق نـصـرت و يـارى الهـىقابل تفسير و توجيه نبود.
و آخـريـن آيـه كـه تـفـسـيـرى اسـت در مـورد يـاران خـدا كـه در آيـهقـبـل وعـده يـارى به آنها داده شده است چنين مى گويد: (آنها كسانى هستند كه هر گاه درزمـيـن بـه آنـهـا قـدرت بخشيديم نماز را بر پا مى دارند و زكات را ادا مى كنند و امر بهمـعـروف و نـهـى از مـنـكـر مـى نمايند) (الذين ان مكناهم فى الارض اقاموا الصلوة و آتواالزكاة و امروا بالمعروف و نهوا عن المنكر).
آنـهـا هـرگـز پـس از پيروزى ، همچون خودكامگان و جباران ، به عيش و نوش و لهو و لعبنـمـى پـردازنـد، و در غـرور و مـسـتـى فـرو نـمـى رونـد، بـلكـه پيروزيها و موفقيتها رانـردبـانـى بـراى سـاخـتـن خـويـش و جـامـعـه قـرار مـى دهـنـد آنـهـا پـس از قـدرت يـافـتنتبديل به يك طاغوت جديد نمى شوند، ارتباطشان با خدا محكم و با خلق خدا نيز مستحكماست چرا كه صلوة (نماز) سمبل پيوند با خالق است ، و زكات رمزى براى پيوند با خلق، و امـر بـه مـعـروف و نـهـى از مـنكر پايه هاى اساسى ساختن يك جامعه سالم محسوب مىشود و همين چهار صفت براى معرفى اين افراد كافى است
و در سـايـه آن ساير عبادات و اعمال صالح و ويژگيهاى يك جامعه با ايمان و پيشرفتهفراهم است .
بـايـد توجه داشت كه (مكنا) از ماده (تمكين )، و (تمكين ) به معنى فراهم ساختنوسائل و ابزار كار است ، اعم از آلات و ادوات لازم يا علم و آگاهى كافى و توان و نيروىجسمى و فكرى .
(مـعـروف ) بـه مـعـنـى كـارهـاى خـوب و حـق اسـت ، و مـنـكـر بـه مـعـنـى زشـت وباطل ، چرا كه اولى براى هر انسان پاك سرشتى شناخته شده ، و دومى ناشناس است ، وبه تعبير ديگر اولى هماهنگ با فطرت انسانى است و دومى ناهماهنگ .
و در پايان آيه مى فرمايد: (و پايان همه كارها از آن خدا است ) (و لله عاقبة الامور).
يـعـنـى همانگونه كه آغاز هر قدرت و پيروزى از ناحيه خدا مى باشد سرانجام نيز تماماينها به او باز مى گردد كه (انا لله و انا اليه راجعون ).
نكته ها:
1 - فلسفه تشريع جهاد
گـر چـه در گـذشـتـه پـيـرامـون اين مساءله مهم بحث بسيار كرده ايم ولى با توجه بهايـنـكـه احتمالا آيات مورد بحث ، نخستين آياتى است كه اجازه جهاد را براى مسلمانان صادركرده است ، و محتواى آن اشاره اى به فلسفه اين حكم دارد،
تذكر مجددى در اين زمينه لازم به نظر مى رسد.
در اين آيات به دو قسمت مهم از فلسفه هاى جهاد اشاره شده است :
نـخست جهاد (مظلوم ) در برابر (ظالم و ستمگر) كه حق مسلم طبيعى و فطرى و عقلىاو اسـت كـه تـن بـه ظلم ندهد، برخيزد و فرياد كند، و دست به اسلحه برد، ظالم را برسر جاى خود بنشاند و دست آلوده او را از حقوق خود كوتاه سازد.
ديـگـر جـهـاد در بـرابـر طاغوتهائى است كه قصد محو نام خدا را از دلها و ويران ساختنمعابدى كه مركز بيدارى افكار است دارند.
در بـرابـر ايـن گـروه نيز بايد بپاخواست تا نتوانند ياد الهى را از خاطره ها محو كنند،مردم را تخدير نموده ، بنده و برده خويش سازند.
ايـن نـكـته نيز قابل توجه است كه ويران كردن معابد و مساجد، تنها به اين نيست كه باوسـائل تـخـريـب بـه جان آنها بيفتند و آنها را در هم بكوبند، بلكه ممكن است از طرق غيرمستقيم وارد شوند و آنقدر سرگرميهاى ناسالم فراهم سازند و يا تبليغات سوء كنند كهتوده مردم را از معابد و مساجد، منحرف نمايند و به اين ترتيب آنها را عملا به ويرانه اىتبديل كنند.
بـنـابـرايـن آنـهـا كـه مـى گـويـنـد: چـرا اسـلام اجـازه داده اسـت كـه مـسـلمـانـان بـاتـوسـل بـه زور و نـبـرد مـسـلحـانـه ، مـقـاصـد خـود را پـيـش بـبـرنـد؟ چـرا بـاتـوسـل بـه مـنطق هدفهاى اسلامى پياده نمى شود؟ پاسخشان از آنچه در بالا گفتيم بهخوبى روشن مى شود.
آيـا در بـرابـر ظـالم بيدادگرى كه مردم را به جرم گفتن (لا اله الا الله ) از خانه وكـاشـانـه شـان آواره مـى سـازد، و هـسـتـى آنها را تملك مى كند و پايبند به هيچ قانون ومنطقى نيست مى توان با حرف حساب ايستاد؟!.
آيا در برابر چنين ديوانگان بى منطق جز با زبان اسلحه مى توان سخن گفت ؟.
ايـن درسـت بـه ايـن مـى مـانـد كـه بـگـويـنـد چـرا شـمـا بـااسرائيل غاصب بر سر يك
ميز نمى نشينيد و مذاكره نمى كنيد؟ همان اسرائيلى كه تمام قوانين بين المللى و اخطارها وتـصـويـبـنـامـه هـاى سـازمانهاى جهانى را كه مورد اتفاق تمام ملتها است ، و تمام قوانينبشرى و دينى را زير پا گذاشته است ، آيا چنين كسى منطق و مذاكره مى فهمد؟!
اسـرائيـلى كـه هـزاران هـزار كـودك بـى گـنـاه و پـيـر زنان و پير مردان و حتى بيمارانبـيـمـارسـتـانها در زير بمبهاى آتشزايش ، قطعه قطعه شده و سوخته اند، كسى است كهبايد از در منطق با او وارد شد؟
همچنين كسانى كه وجود يك معبد و مسجد را كه سبب آگاهى و حركت توده هاى مردم است مزاحممـنـافـع نـامـشـروع خـود مـى بـيـنـنـد و بـه هـر قيمتى بتوانند در هدم و محو آن مى كوشند،اشخاصى هستند كه بايد از طرق مسالمت آميز با آنها وارد بحث شد؟
بـه هـر حـال اگـر مـسـائل ذهـنـى را كـنار بگذاريم و به واقعيات موجود در جوامع انسانىبـنـگـريـم يـقـيـن خـواهـيـم كـرد كـه در بـعـضـى از مـوارد چـاره اى جـزتـوسـل بـه اسـلحـه و زور نيست و اين هم از ناتوانى منطق نيست بلكه عدم آمادگى جبارانبراى پذيرش منطق صحيح است ، بدون شك هر جا منطق مؤ ثر افتد حق تقدم با آن است .
2 - خداوند به چه كسانى وعده يارى داده است ؟
اين تصور اشتباه است كه وعده پيروزى و يارى خدا و دفاع از مؤ منان كه در آيات فوق وسـاير آيات قرآن آمده است خارج از سنت آفرينش و قوانين حيات مى باشد، چنين نيست ، اينوعـده را خـداونـد تـنـها به كسانى داده است كه تمام نيروهاى خود را بسيج كنند، و با همهتـوان بـه مـيـدان آيـنـد، و لذا در تعبير آيات فوق مى خوانيم : (لو لا دفع الله الناسبعضهم ببعض ) بنابراين دفع ظالمان را خدا تنها با نيروهاى غيبى و قدرت صاعقه وزلزله (جز در موارد استثنائى ) نمى كند، بلكه به وسيله
مـؤ مـنـان راسـتـيـن دفـع شر آنها را مى نمايد، تنها چنين كسانى را زير پوشش حمايت خودقرار مى دهد.
بنابراين وعده هاى الهى نه تنها نبايد سبب سستى و برداشتن بار مسؤ ليت از دوش شودبـلكـه بـايـد مـوجـب تحرك بيشتر و فعاليت دامنه دارتر گردد، و البته در اين صورتپيروزى از ناحيه خدا تضمين شده است .
و نـيـز يـاد آورى مـى شـود كـه ايـن گـروه از مـؤ مـنـان تـنـهـاقبل از پيروزى به در خانه خدا نمى روند، بلكه بعد از پيروزى هم به مقتضاى الذين انمـكـنـاهـم فـى الارض اقـامـوا الصلوة ... نيز رابطه خود را با او همچنان محكم مى دارند، وپيروزى بر دشمن را وسيله اى براى نشر حق و عدالت و فضيلت قرار مى دهند.
در بـعـضـى از روايات اسلامى آيه فوق به حضرت مهدى (عليه السلام ) و يارانش ، ياآل مـحمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به طور عموم تفسير شده است ، چنانكه از حديثىاز امـام بـاقـر (عـليه السلام ) مى خوانيم كه در تفسير آيه (الذين ان مكناهم فى الارض...) فرمود: اين آيه تا آخر از آن (آل محمد و مهدى و ياران او) است يملكهم الله مشارقالارض و مـغـاربـهـا، و يـظـهـر الديـن ، و يـمـيـت الله بـه و بـاصـحـابـه البـدع والبـاطل ، كما امات الشقاة الحق ، حتى لا يرى اين الظلم ، و يامرون بالمعروف و ينهون عنالمنكر:
(خـداونـد شـرق و غـرب زمـيـن را در سـيـطـره حـكومت آنها قرار مى دهد، آئينش را آشكار مىسـازد، و بـه وسـيـله مـهـدى (عـليـه السـلام ) و يـارانـش ، بـدعـت وبـاطـل را نـابـود مى كند آنچنان كه تبهكاران حق را نابود كرده بودند، و آنچنان مى شودكه بر صفحه زمين ، اثرى از ظلم ديده نمى شود (چرا كه ) آنها امر به معروف و نهى ازمنكر مى كنند)
در اين زمينه احاديث ديگرى نيز وارد شده است .
امـا هـمـانـگونه كه بارها گفته ايم اين احاديث بيان كننده مصداقهاى روشن و آشكار است ومـانـع عـمـوميت مفهوم آيه نيست ، بنابراين مفهوم گسترده آيه همه افراد با ايمان و مجاهد ومبارزه را شامل مى شود.
3 - (محسنين )، (مخبتين ) و (ياوران الله )
در آيـات فوق و آيات قبل از آن گاه دستور مى دهد به (محسنين ) (نيكوكاران ) بشارتده ، و بعد آنها را به عنوان كسانى كه ايمان آورده اند و خيانت و كفران نمى كنند، معرفىمى نمايد.
و گاه سخن از مخبتين (متواضعان ) به ميان آورده ، و آنها را به عنوان كسانى كه به هنگاميـاد خـدا، دلهـايشان ترسان مى شود و در برابر مصائب ، صابر و شكيبا و برپادارندهنماز و انفاق كننده از همه مواهب هستند تفسير مى نمايد.
و سـرانجام ويژگيهاى (ياران الله ) را اين مى شمرد كه به هنگام پيروزى راه طغيانپيش نمى گيرند، نماز را بر پا مى دارند و زكات را ادا مى كنند و امر به معروف و نهىاز منكر دارند.
جـمـع بـندى اين آيات نشان مى دهد كه مؤ منان راستين كه داراى همه اين ويژگيها هستند، ازيـكـسـو از نـظـر اعـتـقـاد و احـسـاس مـسـئوليـت بـسـيـار نـيـرومـند، و از سوى ديگر از نظرعمل در جنبه هاى ارتباط با خالق و خلق و مبارزه با فساد قوى و پر استقامتند.
آيه و ترجمه


و إ ن يكذبوك فقد كذبت قبلهم قوم نوح و عاد و ثمود(42)
و قوم إ برهيم و قوم لوط(43)
و اءصحاب مدين و كذب موسى فاءمليت للكافرين ثم اءخذتهم فكيف كان نكير(44)
فـكـاءيـن مـن قـريـة اءهـلكـنـاهـا و هـى ظالمة فهى خاوية على عروشها و بئر معطلة و قصرمشيد(45)


ترجمه :

42 - اگـر تـرا تـكـذيـب كـنـنـد (امـر تـازه اى نـيـست ) پيش از آنها قوم نوح و عاد و ثمود(پيامبرانشان را) تكذيب كردند.
43 - و همچنين قوم ابراهيم و قوم لوط.
44 - و اصـحـاب مـديـن (قوم شعيب ) و نيز (فرعونيان ) موسى را تكذيب كردند، اما من بهآنـهـا مـهـلت دادم سـپـس آنـهـا را گـرفـتـم ، ديـدى چـگـونـهعمل آنها را شديداانكار كردم ؟ (و چگونه به آنها پاسخ گفتم ).
45 - چـه بـسـيار از شهرها و آباديها كه آنها را نابود و هلاك كرديم در حالى كه ستمگربودند به گونه اى كه بر سقفهاى خود فرو ريختند (نخست سقفها ويران گشت و بعد
ديوارها به روى سقفها!) و چه بسيار چاه پر آب كه بى صاحب ماند و چه بسيار قصرهاىمحكم و مرتفع !
تفسير:
بئر معطله و قصر مشيد!
از آنجا كه در آيات گذشته سخن از مشكلات طاقت فرسائى بود كه دشمنان اسلام براىمـؤ مـنان فراهم ساخته بودند، آنها را اذيت و آزار مى كردند و از خانه و كاشانه شان بهجرم يكتاپرستى آواره مى ساختند لذا دستور جهاد در برابر آنها صادر شد.
در آيـات مـورد بـحـث از يكسو دلدارى به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مؤ منانمى دهد و از سوى ديگر عاقبت شوم كافران را روشن مى سازد.
نـخـست مى گويد: (اگر تو را تكذيب كنند غمگين مباش ، چرا كه پيش از آنها قوم نوح وعـاد و ثـمـود، پـيامبرانشان را تكذيب كردند) (و ان يكذبوك فقد كذبت قبلهم قوم نوح وعاد و ثمود).
(و هـمـچـنـيـن قـوم ابـراهـيم و قوم لوط، اين دو پيامبر بزرگ را تكذيب نمودند) (و قومابراهيم و قوم لوط).
و نـيـز (مـردم سـرزمـيـن مـديـن ، به تكذيب شعيب برخاستند، و موسى از سوى فرعون وفرعونيان تكذيب شد) (و اصحاب مدين و كذب موسى ).
هـمـانـگونه كه اين مخالفتها و تكذيبها موجب سستى اين پيامبران بزرگ در دعوتشان بهسـوى تـوحـيـد و حـق و عدالت نگشت ، مسلما در روح پاك و پر استقامت تو نيز اثر نخواهدگذارد.
ولى اين كافران كور دل تصور نكنند براى هميشه مى توانند به اين برنامه هاى
نـنـگين ادامه دهند: (من در گذشته به كافران مهلت دادم ، تا امتحان خود را كاملا بدهند، وبـر آنـهـا اتـمام حجت شود، و غرق ناز و نعمت گردند، سپس آنها را زير ضربات مجازاتگرفتم ) (فامليت للكافرين ثم اخذتهم ).
(ديـدى چـگـونـه مـن شديدا عملشان را انكار كردم و زشتى آن را نشان دادم ) (فكيف كاننكير).
نـعـمـتهاى آنها را گرفتم و نقمت و بدبختى به آنها دادم ، حياتشان را گرفتم و مرگ درعوض آن دادم .
در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث ، چـگـونـگـى مـجـازات خـدا را كـه در جـمـلهقـبـل سر بسته بود به طور گسترده بيان شده است ، مى فرمايد: (چه بسيار شهرها وآبـاديـهـا كه ما آنها را هلاك كرديم در حالى كه ظالم و ستمگر بودند) (و كاين من قريةاهلكناها و هى ظالمة ).
(آنها بر سقفهاى خود فرو ريختند) (فهى خاوية على عروشها).
يـعـنـى شـدت حـادثـه بـه قدرى بود كه نخست سقفها فرو ريختند و بعد ديوارها بروىسقفها!.
(و چـه بسيار چاههاى پر آبى كه صاحبانش نابود و آبهايش در زمين فرو رفته بود ومـعـطل و بى مصرف ماندند، نه كسى از آنها آبى مى كشد و نه تشنه اى از آن سيراب مىگردد) (و بئر معطلة ).
(و چه بسيار قصرهاى پرشكوه و كاخهاى سر به آسمان كشيده و به صورت زيبا گچكارى شده ويران گشتند) و صاحبانش به ديار عدم شتافتند (و قصر مشيد).
و به اين ترتيب هم مساكن پر زرق و برق و مستحكم آنها بى صاحب ماند و هم آبهائى كهمايه آبادى زمينهايشان بود.
نكته :
جـالب ايـنـكـه در روايـاتى كه از طرق اهلبيت (عليهمالسلام ) به ما رسيده جمله (و بئرمـعـطـلة ) به علما و دانشمندانى كه در جامعه تنها مانده اند و كسى از علومشان بهره نمىگيرد تفسير شده است !.
از امـام مـوسـى بـن جعفر (عليه السلام ) در تفسير جمله (و بئر معطله و قصر مشيد) مىخـوانـيـم : البـئر المـعـطـلة الامـام الصـامـت ، و القـصـر المـشـيـد الامـام النـاطـق : (چـاهمـعـطـل كـه از آن بـهره نمى گيرند، امام خاموش ، و قصر محكم سر برافراشته امام ناطقاست ).
نـظـيـر هـمـيـن مـضـمـون از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) نـيـزنقل شده است .
ايـن تـفـسـيـر در حـقيقت نوعى از تشبيه است (همانگونه كه حضرت مهدى (عليه السلام ) وعـدالت عـالمـگـيـر او در روايات به (ماء معين ) (آب جارى ) تشبيه شده است ) يعنىهـنـگـامـى كـه امـام در مـسـنـد حكومت قرار گيرد همچون قصر رفيع محكمى است كه از دور ونزديك ديده ها را به خود جلب مى كند و پناهگاهى براى همگان است ، اما هنگامى كه از مسندحكومت دور گردد و مردم اطراف او را خالى كرده ، نااهلان بجاى او بنشينند به چاه پر آبىمـى ماند كه به دست فراموشى سپرده شود، نه تشنه كامان از آن بهره مى گيرند و نهدرختان و گياهان با آن پرورش مى يابند.
و در همين زمينه شاعر عرب چه جالب سروده است :

بئر معطلة و قصر مشرف

مثل لال محمد مستطرف

فالقصر مجدهم الذى لا يرتقى

و البئر علمهم الذى لا ينزف

(چـاه مـتـروك و قـصـر بـرافـراشـتـه مـثـال زيـبـائى بـراىآل محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است .
(قـصـر)، مـجد و عظمت آنها است كه كسى به آن نمى رسد، و (چاه )، علم و دانش آنهااست كه هرگز پايان نمى گيرد).
آيه و ترجمه


اءفـلم يـسيروا فى الا رض فتكون لهم قلوب يعقلون بها اءو اءذان يسمعون بها فإ نها لاتعمى الا بصر و لكن تعمى القلوب التى فى الصدور(46)
و يـسـتـعـجـلونـك بـالعـذاب و لن يـخـلف الله وعـده و إ ن يـومـا عـنـد ربـك كأ لف سنة مماتعدون(47)
و كأ ين من قرية اءمليت لها و هى ظالمة ثم اءخذتها و إ لى المصير(48)


ترجمه :

46 - آيا آنها سير در زمين نكردند تا دلهائى داشته باشند كه با آن حقيقت را درك كنند ياگـوشـهـاى شنوائى كه نداى حق را بشنوند چرا كه چشمهاى ظاهر نابينا نمى شود بلكهدلهائى كه در سينه ها جاى دارد بينائى را از دست مى دهد!.
47 - آنـهـا با عجله از تو تقاضاى عذاب مى كنند، در حالى كه خداوند هرگز از وعده خودتـخـلف نـخـواهـد كـرد، و يـك روز نـزد پـروردگـار تـو هـمـانـنـد هـزارسال از سالهائى است كه شما مى شمريد.
48 - و چـه بـسيار شهرها و آباديها كه به آنها مهلت دادم در حالى كه ستمگر بودند (امااز اين مهلت براى اصلاح خويش استفاده نكردند) سپس آنها را گرفتم ، و همه به سوى منباز مى گيردند.
تفسير:
سير در ارض و بيدارى دلها
از آنـجـا كـه در آيات گذشته ، سخن از اقوام ظالم و ستمگرى بود كه خداوند آنها را بهكـيفر اعمالشان رسانيد و شهر و ديارشان را ويران ساخت ، در نخستين آيه مورد بحث بهعنوان تاءكيد روى اين مساءله مى گويد: (آيا آنها سير در زمين نكردند تا دلهائى داشتهباشند كه با آن حقيقت را درك كنند؟ يا گوشهاى شنوائى كه نداى حق را بشنوند) (افلميسيروا فى الارض فتكون لهم قلوب يعقلون بها او اذان يسمعون بها).
آرى ويرانه هاى كاخهاى ستمگران و مساكن ويران شده جباران و دنيا پرستان كه روزى دراوج قـدرت مـى زيـسـتـنـد، هـر يك در عين خاموشى هزار زبان دارند و با هر زبانى هزاراننكته مى گويند.
ايـن ويـرانـه هـا، كـتـابـهـاى گـويـا و زنـدهـاى اسـت از سـرگـذشـت ايـن اقوام ، از نتائجاعمال و رفتارشان و از برنامه هاى ننگين و كيفر شومشان .
ايـن زمـيـنـهـاى خـامـوش ، و آثـارى كـه در اين ويرانه ها به چشم مى خورد، چنان نغمه هاىشـورانـگـيـزى در جـان انـسـان مـى دمند كه گاه مطالعه يكى از آنها به اندازه مطالعه يككـتـاب قـطـور بـه انـسـان درس مـى دهـد، و بـا تـوجـه بـه تـكـرار تـاريـخ كـهاصـل اسـاسـى زندگى انسانها است آينده را در برابرش مجسم مى كنند آرى مطالعه آثارگذشتگان گوش را شنوا، چشم را بينا مى سازد.
و به همين دليل در بسيارى از آيات قرآن ، دستور جهانگردى داده شده است ، اما جهانگردىالهـى و اخـلاقـى كه دل عبرت بين از ديده بيرون آيد و ايوان مدائن و قصرهاى فراعنه راآئيـنـه عـبرت بداند، گاهى از راه دجله سرى به مدائن زند و گاه سيلابى از اشك همچوندجله بر خاك مدائن جارى سازد.
از دندانه هاى قصرهاى ويران شده شاهان جبار پندهائى نو نو بشنود، و از
درون ايـن ذرات خـاك ايـن نغمه را به گوش جان دريابد كه (گامى دو سه بر، ما نه ،اشكى دو سه هم بفشان )!.
سـپـس بـراى ايـنكه حقيقت اين سخن آشكارتر گردد، قرآن مى گويد: چه بسيارند كسانىكـه ظـاهـرا چـشم بينا و گوش شنوا دارند اما در واقع كوران و كرانند، (چرا كه چشمهاىظـاهـر نـابـيـنـا نـمـى شود، بلكه دلهائى كه در سينه ها جاى دارد، بينائى را از دست مىدهد) (فانها لا تعمى الابصار و لكن تعمى القلوب التى فى الصدور).
در حـقـيـقـت آنـهـا كـه چـشـم ظـاهـرى خـويـش را از دسـت مـى دهند، كور و نابينا نيستند و گاهروشـنـدلانـى هـسـتـند از همه آگاهتر، نابينايان واقعى كسانى هستند كه چشم قلبشان كورشده و حقيقت را درك نمى كنند!.
لذا در روايـتـى از پـيـامـبـر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم شر العمى ،عـمـى القـلب : (بـدتـريـن نـابـيـنـائى نـابـيـنـائىدل است )!.
و اعـمـى العـمـى عـمـى القـلب : (نـابـيـنـائى تـريـن نـابـيـنـائى هـا نـابـيـنـائىدل است ).
و در روايـت ديـگـرى كـه در كـتـاب غـوالى اللئالى آمده ، مى خوانيم : پيامبر (صلى اللّهعليه و آله و سلّم ) فرمود: اذا اراد الله بعبد خيرا فتح عين قلبه فيشاهد بها ما كان غائباعـنـه : (هـنـگـامى كه خدا بخواهد در حق بندهاى نيكى كند چشمان قلب او را مى گشايد تاچيزهائى را كه از او پنهان بود مشاهده كند).
اما اين سؤ ال كه چگونه نسبت درك حقايق به قلبها كه در سينه ها قرار دارد داده شده استبا اينكه مى دانيم قلب جز تلمبه اى براى گردش خون نيست ، در
جـلد اول تـفـسـيـر نـمـونـه ذيـل آيـه 7 سـوره (بـقره ) مشروحا به آن پاسخ داده ايم وخلاصه و فشرده اش اين است .
يكى از معانى قلب ، عقل است و يكى از معانى صدر، ذات و سرشت انسان .
بـعـلاوه قـلب ، مـظـهـر عواطف است و هر گاه برقى از عواطف و ادراكهائى كه مايه حركت وجنبش است در روح انسان آشكار شود، نخستين اثرش در همين قلب جسمانى ، ظاهر مى گردد،ضـربـان قـلب دگرگون مى شود، خون با سرعت به تمام ذرات بدن انسان مى رسد، ونشاط و نيروى تازه اى به آن مى بخشد، بنابراين اگر پديده هاى روحى به قلب نسبتداده مى شود بخاطر آن است كه نخستين مظهر آن در بدن انسان قلب او است (دقت كنيد).
جـالب تـوجـه ايـنـكـه مـجـمـوعـه ادراكـات انـسـان در آيـه فـوق بـه (قـلب )(عـقـل ) و (آذان ) (گوشها) نسبت داده شده است ، اشاره به اينكه براى درك حقايق دو راهبـيـشـتـر وجـود نـدارد يـا بـايـد انـسـان از درون جـانـش جـوشـشـى داشـتـه بـاشـد ومسائل را شخصا تحليل كند و به نتيجه لازم برسد، و يا گوش به سخن ناصحان مشفق ،هاديان راه و پيامبران الله و مردان حق بدهد و يا از هر دو راه به حقايق برسد.
دومين آيه مورد بحث ، چهره ديگرى از جهالت و بيخبرى كوردلان بى ايمان را ترسيم مىكند، مى گويد: (آنها با عجله از تو تقاضاى عذاب مى كنند و مى گويند اگر راست مىگوئى پس چرا مجازات الهى دامان ما را نمى گيرد)؟! (و يستعجلونك بالعذاب ).
در پـاسـخ بـه آنـهـا بـگـو زيـاد عـجله نكنيد: (خداوند هرگز از وعده خود تخلف نخواهدكرد)! (و لن يخلف الله وعده ).
عـجله كسى مى كند كه بترسد فرصت از دستش برود و امكاناتش پايان گيرد، اما خدائىكـه از ازل تـا ابد بر همه چيز قادر بوده و هست ، عجله براى او مطرح نيست و هميشه قادربر انجام وعده هاى خود مى باشد.
براى او يكساعت و يكروز و يكسال ، فرق نمى كند: (چرا كه يك روز در نزد پروردگارتـو هـمـانـند هزار سال از سالهائى است كه شما مى شمريد) (و ان يوما عند ربك كالفسنة مما تعدون ).
بـنابراين آنها چه از روى حقيقت و چه از روى استهزاء و مسخره ، اين سخن را تكرار كنند وبگويند (چرا عذاب خدا بر سر ما نازل نمى شود)؟! بايد بدانند عذاب در انتظار آنهااسـت ، و ديـر يـا زود بـه سـراغشان مى آيد، و اگر مهلتى داده شود فرصتى است براىبـيـدارى و تـجـديـد نـظـر، ولى آنـهـا بـايـد تـوجـه كـنـنـد كـه بـعـد ازنزول عذاب درهاى توبه و بازگشت به كلى بسته مى شود و راهى به سوى نجات نيست.
در مورد جمله ان يوما عند ربك كالف سنة مما تعدون ، علاوه بر تفسير بالا (يكسان بودنيك روز و هزار سال در برابر قدرت خدا،) تفسيرهاى ديگرى نيز ذكر كرده اند.
از جـمـله ايـنـكـه : مـمـكـن اسـت شـمـا بـراى انـجـام دادن كـارى يـكـهـزارسـال وقـت لازم داشـتـه بـاشـيـد امـا خـداونـد در يـكـروز (بـلكـه كمتر) آن را انجام مى دهد،بنابراين مجازات او مقدمات زيادى نمى خواهد.
ديـگـر ايـنـكـه يـك روز از ايـام آخـرت ، هـمـانـنـد يـكـهـزارسـال در دنـيا است (و پاداش و كيفرش نيز به همين نسبت افزايش مى يابد) لذا در روايتىمـى خـوانـيـم : (ان الفـقـراء يدخلون الجنة قبل الاغنياء نصف يوم ، خمسماة عام : تهيدستانقبل از ثروتمندان به نصف روز پانصد سال وارد بهشت مى شوند)!.
در آخـريـن آيـه بـار ديـگـر روى هـمـان مـسـاءله اى كـه در چـنـد آيـهقبل تكيه شده بود تاءكيد مى كند و به كافران لجوج اينچنين هشدار مى دهد: (چه بسيارشـهـرهـا و آبـاديها كه به آنها مهلت دادم در حالى كه ستمگر بودند (مهلت دادم تا اينكهبـيدار شوند و هنگامى كه بيدار نشدند باز هم مهلت دادم تا در ناز و نعمت فرو روند) امانـاگـهـان آنها را زير ضربات مجازات گرفتم ) (و كاين من قرية امليت لها و هى ظالمةثم اخذتها).
آنـهـا نـيـز مـثـل شـمـا از ديـر شـدن عـذاب ، شـكـايـت داشـتـنـد و مـسـخـره مـى كردند و آن رادليـل بـر بـطـلان وعـده پـيـامـبـران مى گرفتند، ولى سرانجام گرفتار شدند و هر چهفرياد كشيدند، فريادشان به جائى نرسيد.
آرى ، (همه به سوى من باز مى گردند) و تمام خطوط به خدا منتهى مى شود و همه ايناموال و ثروتها مى ماند و وارث همه او است (و الى المصير).
آيه و ترجمه


قل ياءيها الناس إ نما اءنا لكم نذير مبين(49)
فالذين اءمنوا و عملوا الصلحت لهم مغفرة و رزق كريم(50)
و الذين سعوا فى اءيتنا معجزين اءولئك اءصحب الجحيم(51)


ترجمه :

49 - بگو اى مردم من براى شما بيم دهنده آشكارى هستم .
50 - آنها كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند آمرزش و روزى پر ارزشى براى آنهااست .
51 - و آنـهـا كـه (بـراى تـخريب و محو) آيات ما تلاش كردند و چنين مى پنداشتند كه مىتوانند بر اراده حتمى ما غالب شوند اصحاب دوزخند.
تفسير:
رزق كريم
از آنـجـا كـه در آيـات گذشته سخن از تعجيل كافران در عذاب الهى بود و اين مساءله اىاست كه تنها به مشيت ذات پاك خداوند مربوط مى شود و حتى پيغمبر (صلى اللّه عليه وآله و سلّم ) را در آن اختيارى نيست ، نخستين آيه مورد بحث چنين مى گويد: (بگو اى مردم !من تنها براى شما انذار كننده آشكارى هستم )(قل يا ايها الناس انما انا لكم نذير مبين ).
امـا ايـنكه در صورت سرپيچى و تخلف از فرمان الهى ، كيفر و عذابش دير يا زود دامانشما را بگيرد، اين مربوط به من نيست .
بـدون شـك پـيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هم انذار كننده است ، و هم بشارت دهند،ولى تـكـيـه كردن بر روى انذار در اينجا و عدم ذكر بشارت به خاطر تناسب با مخاطبينمورد بحث است كه آنها افراد بى ايمان و لجوجى بودند كه حتى مجازات الهى را به باداستهزاء مى گرفتند.
امـا در دو آيـه بـعـد چـهـره اى از مساءله بشارت و چهره اى از انذار را ترسيم مى كند و ازآنجا كه همواره رحمت واسعه خدا بر عذاب و كيفرش پيشى دارد نخست از بشارت ، سخن مىگـويـد: (كـسـانـى كـه ايـمـان آوردنـد و عـمـل صالح انجام دادند آمرزش خدا و روزى پرارزشى در انتظار آنها است ) (فالذين آمنوا و عملوا الصالحات لهم مغفرة و رزق كريم ).
نـخـست با آب آمرزش و مغفرت الهى شستشو داده و پاك مى شوند، خاطرى آسوده و وجدانىآرام از اين ناحيه پيدا مى كنند.
سپس مشمول انواع الطاف و نعمتهاى ارزشمند او مى گردند.
(رزق كريم ) (با توجه به اينكه كريم به معنى هر موجود شريف و پر ارزش است )مـفـهـوم وسـيـعـى دارد كـه تـمـام نـعـمـتـهـاى گـرانـبـهـاى مـعـنـوى و مـادى راشامل مى شود.
آرى خداى كريم در آن سراى كريم ، انواع نعمتهاى كريم را به بنده هاى مؤ من و صالحشارزانى مى دارد.
راغـب در كـتاب (مفردات ) مى گويد: (كرم ) معمولا به امور نيك و پر ارزشى گفتهمى شود كه بسيار قابل توجه است ، بنابراين به نيكيهاى كوچك كرم گفته نمى شود.
و اگر بعضى (رزق كريم ) را به معنى روزى مستمر و بى عيب و نقص ، و بعضى بهمعنى روزى شايسته ، تفسير كرده اند همه در آن معنى جامع و كلى كه اشياء
پر ارزش و قابل توجه است جمع مى شود.
و در آيـه بـعـد اضـافه مى كند: (اما كسانى كه براى تخريب و محو آيات الهى كوششكـردنـد و چـنـيـن مى پنداشتند كه مى توانند بر اراده حتمى پروردگار غالب شوند، آنهااصحاب دوزخند) (و الذين سعوا فى اياتنا معاجزين اولئك اصحاب الجحيم ).
حـجـيـم از مـاده (جـحـم ) (بـر وزن شرم ) به معنى شدت برافروختگى آتش است و بهشـدت غـضـب نـيز گفته مى شود، بنابراين جحيم به معنى جائى است كه آتش شعله ور وبرافروخته اى دارد و اشاره به دوزخ است .
آيه و ترجمه


و مـا اءرسـلنـا من قبلك من رسول و لا نبى إ لا إ ذا تمنى اءلقى الشيطن فى اءمنيته فينسخالله ما يلقى الشيطن ثم يحكم الله اءيته و الله عليم حكيم(52)
ليـجـعـل مـا يلقى الشيطن فتنة للذين فى قلوبهم مرض و القاسية قلوبهم و إ ن الظلمينلفى شقاق بعيد(53)
و ليـعـلم الذيـن اءوتـوا العلم اءنه الحق من ربك فيؤ منوا به فتخبت له قلوبهم و إ ن اللهلهاد الذين اءمنوا إ لى صرط مستقيم(54)


ترجمه :

52 - ما هيچ رسول و پيامبرى را پيش از تو نفرستاديم مگر اينكه هر گاه آرزو مى كرد (وطـرحـى بـراى پـيـش برد اهداف الهى خود مى ريخت ) شيطان القائاتى در آن مى كرد، اماخـداوند القائات شيطان را از ميان مى برد سپس آيات خود را استحكام مى بخشيد و خداوندعليم و حكيم است .
53 - هـدف از ايـن مـاجـرا ايـن بـود كـه خـداوند القاى شيطان را آزمونى براى آنها كه درقلبشان بيمارى است و آنها كه سنگدلند قرار دهد، و ظالمان در عداوت شديدى
دور از حق قرار گرفته اند.
54 - و نـيـز هـدف اين بود كسانى كه خدا آگاهى به آنان بخشيده بدانند اين حقى است ازسـوى پـروردگـار تو، در نتيجه به آن ايمان بياورند و دلهايشان در برابر آن خاضعگردد و خداوند كسانى را كه ايمان آوردند به سوى صراط مستقيم هدايت مى كند.
تفسير:
وسوسه هاى شياطين در تلاشهاى انبيا
از آنـجـا كـه در آيـات گـذشته سخن از تلاش و كوشش مشركان و كافران براى محو آئينالهـى و اسـتهزاء و سخريه آنها نسبت به آن در ميان بود، در آيات مورد بحث هشدار مى دهدكـه ايـن تـوطـئه هـاى مـخـالفـان بـرنامه تازه اى نيست ، هميشه اين القائات شيطانى دربرابر انبياء بوده و هست .
نـخـست چنين مى گويد: (ما هيچ رسول و پيامبرى را پيش از تو نفرستاديم مگر اينكه هرگاه آرزو مى كرد و طرحى براى پيشبرد اهداف الهى خود مى كشيد شيطان ، القائاتى درآن طـرح مـى كرد) (و ما ارسلنا من رسول و لا نبى الا اذا تمنى القى الشيطان فى امنيته).
امـا خـداونـد پـيـامـبـر خـود را در بـرابـر هـجـوم ايـن القـائات شيطانى تنها نمى گذاشت(خـداونـد القـائات شـيـطان را از ميان مى برد، سپس ‍ آيات خود را استحكام مى بخشيد)(فينسخ الله ما يلقى الشيطان ثم يحكم الله آياته ).
و ايـن كـار بـراى خـدا آسـان اسـت چرا كه (خداوند عليم و حكيم مى باشد) و از همه اينتـوطـئه هـا و نـقشه هاى شوم با خبر است و طرز خنثى كردن آنها را به خوبى مى داند (والله عليم حكيم ).
ولى هـمـواره ايـن توطئه هاى شيطانى مخالفان ، ميدان آزمايشى براى آگاهان و مؤ منان وكافران تشكيل مى داد، لذا در آيه بعد اضافه مى كند: (اين ماجراها
براى اين بود كه خداوند القاى شيطان را آزمونى براى آنها كه در قلبشان بيمارى استو آنها كه سنگدلند قرار دهد) (ليجعل ما يلقى الشيطان فتنة للذين فى قلوبهم مرضو القاسية قلوبهم ).
(و ظـالمـان بـيـدادگـر در عداوت و مخالفت شديدى دور از حق قرار گرفته اند) (و انالظالمين لفى شقاق بعيد).
و نـيـز (هـدف از ايـن مـاجـرا ايـن بـود آنـهـا كـه عـالمـنـد و آگـاه ، حـق را ازبـاطـل تـشـخيص دهند، و برنامه هاى الهى را از القائات شيطانى جدا سازند و در مقايسهبا يكديگر بدانند كه آئين خدا حق است ، و از سوى پروردگار تو است ، در نتيجه به آنايـمـان آوردنـد و دلهايشان در برابر آن خاضع گردد) (و ليعلم الذين اوتوا العلم انهالحق من ربك فيؤ منوا به فتخبت له قلوبهم ).
البـتـه خـدا ايـن مـؤ مـنـان آگـاه و حق طلب را در اين مسير پر خطر تنها نمى گذارد بلكه(خـداونـد افرادى را كه ايمان آوردند به سوى صراط مستقيم هدايت مى كند) (و ان اللهلهاد الذين آمنوا الى صراط مستقيم ).
نكته ها:
1 - القاآت شيطان چيست
آنـچـه در بـالا در تـفسير آيات فوق گفتيم هماهنگ با نظرات جمعى از محققين است ، با اينحال احتمالات ديگرى در تفسير آيه نيز ذكر شده :
از جـمـله ايـنكه (تمنى ) و (امنيه ) به معنى تلاوت و قرائت است ، چنانكه در اشعارعـرب گـاه بـه ايـن مـعـنـى آمـده ، بـنـابـرايـن ، آيـه و مـا ارسـلنـا مـن قـبـلك مـنرسول ... مى گويد (تمام پيامبران پيشين و انبياء به هنگامى كه كلمات خدا را بر مردممى خواندند شياطين (مخصوصا شياطين از نوع بشر) در لابلاى سخنان آنها القائاتى مىكردند
و مطالبى براى انحراف افكار عمومى در لابلاى آن مى گفتند تا اثرات هدايت بخش آنهارا خـنـثـى كـنـنـد، امـا خـداوند اين القائات شيطانى را محو و نابود مى كرد و آيات خود رااستحكام مى بخشيد).
البـتـه اين تفسير با جمله ثم يحكم الله آياته هماهنگى دارد، و با افسانه (غرانيق )كـه بعدا مى آيد (طبق بعضى از توجيهات ) سازگار است ، ولى مهم اين است كه (تمنى) و (امنيه ) كمتر به معنى تلاوت آمده تا آنجا كه در آيات قرآن در هيچ موردى در اينمعنى به كار نرفته است .
ريـشـه اصـلى (تـمـنـى ) كـه از مـاده (مـنـى ) (بـر وزن مـشـى ) گـرفته شده ، دراصـل بـه مـعـنـى تـقـديـر و فـرض است ، و اگر نطفه انسان و حيوانات را (منى ) مىگـويـنـد بـه خـاطـر ايـن است كه صورت بندى از طريق آن انجام مى گيريد، و اگر بهمـرگ (مـنـيـة ) گـفـتـه مـى شـود بـه خـاطـر آن اسـت كـهاجـل مـقـدر انـسـان در آن فرا مى رسد آرزوها را از اين رو (تمنى ) مى گويند كه انسانتـقدير و تصوير آن را در ذهن خود مى گيريد، نتيجه اينكه ريشه اصلى اين كلمه همه جابه (تقدير و فرض و تصوير) باز مى گردد.
البته (تلاوت ) را مى توان به نوعى با اين معنى ارتباط داد و گفت : تلاوت عبارتاز تـقـدير و تصوير الفاظ مى باشد، ولى ارتباطى است بسيار دور كه كمتر در كلماتعرب اثرى از آن ديده شده است .
اما معنى گذشته كه در تفسير آيه گفتيم ، (طرحها و برنامه هاى پيامبران براى پيشبرداهداف الهى ) تناسب زيادى با معنى ريشه اى (تمنى ) دارد.
سـومـين احتمالى كه در تفسير آيه فوق از سوى بعضى از مفسران اظهار شده اين است كهمـنـظـور اشـاره به پاره اى (از خطورات و وسوسه هاى شيطانى ) است كه گاه در يكلحـظـه زودگذر در ميان افكار پاك و نورانى انبياء افكنده مى شد، اما چون آنها داراى مقامعصمت بودند و با نيروى غيبى و امداد الهى تقويت مى شدند
خـدا ايـن خطورات زودگذر و القائات شيطانى را از صفحه افكارشان محو مى كرد و آنهارا در همان صراط مستقيم پيش مى برد.
ايـن تـفـسـيـر نـيـز بـا آيات دوم و سوم مورد بحث چندان سازگار نيست ، چرا كه قرآن اينالقـائات شـيـطـانـى را وسـيـله آزمـايـش كـافـران و آگاهى مؤ منان مى شمرد در حالى كهخطورات قلبى پيامبران كه بزودى محو مى شود چنين اثرى نمى تواند داشته باشد.
از مـجـمـوع آنـچـه گـفـتـيـم روشـن مـى شـود كـه تـفـسـيـراول از همه مناسبتر است ، كه در حقيقت اشاره به فعاليتهاى شياطين و وسوسه هاى آنها دربـرابـر بـرنـامه هاى سازنده انبياء است چرا كه آنها هميشه مى خواستند با القائات خوداين برنامه ها و تقديرها را بهم بزنند، اما خدا مانع از آن مى شد.
2 - افسانه ساختگى غرانيق !
در بـعـضـى از كـتـب اهـل سـنـت روايـات عـجـيـبـى در ايـنـجـا از ابـن عـبـاسنـقـل شـده كـه : پـيـامـبـر خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) در مـكـهمشغول خواندن سوره النجم بود، چون به آياتى كه نام بتهاى مشركان در آن بود رسيد(افـراءيـتم اللات و العزى و منات الثالثة الاخرى در اين هنگام شيطان اين دو جمله را برزبان او جارى ساخت : تلك الغرانيق العلى ، و ان شفاعتهن لترتجى !).
(اينها پرندگان زيباى بلند مقامى هستند و از آنها اميد شفاعت است !).
در اين هنگام مشركان خوشحال شدند و گفتند محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تاكنوننـام خـدايان ما را به نيكى نبرده بود، در اين هنگام پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )سجده كرد و آنها هم سجده كردند، جبرئيل نازل شد و به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله وسلّم ) اخطار كرد كه اين دو جمله را من
بـراى تـو نـيـاورده بودم ، اين از القائات شيطان بود در اين موقع آيات مورد بحث (و ماارسلنا من قبلك من نبى ...) نازل گرديد و به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مؤمنان هشدار داد!
گر چه جمعى از مخالفان اسلام براى تضعيف برنامه هاى پيامبر (صلى اللّه عليه و آلهو سـلّم ) بـه گـمـان ايـنـكـه دسـتـاويـز خـوبى پيدا كرده اند اين قضيه را با آب و تابفـراوان نـقـل كـرده و شاخ و برگهاى زيادى به آن داده اند ولى قرائن فراوان نشان مىدهـد كـه ايـن يـك حديث مجعول و ساختگى است كه براى بى اعتبار جلوه دادن قرآن و كلماتپـيـامـبـر اسـلام (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) وسـيـله شـيـطـان صـفـتـانجعل شده است زيرا:

next page

fehrest page

back page