بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر نمونه جلد 14, جمعی از فضلا   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     TAFSIR01 -
     TAFSIR02 -
     TAFSIR03 -
     TAFSIR04 -
     TAFSIR05 -
     TAFSIR06 -
     TAFSIR07 -
     TAFSIR08 -
     TAFSIR09 -
     TAFSIR10 -
     TAFSIR11 -
     TAFSIR12 -
     TAFSIR13 -
     TAFSIR14 -
     TAFSIR15 -
     TAFSIR16 -
     TAFSIR17 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

البـتـه (اجل ) همانگونه كه قبلا هم گفته ايم دو گونه است : (حتمى ) و (مشروطيا معلق ).
اجل حتمى زمان پايان قطعى عمر شخص يا قوم يا چيزى است كه هيچگونه دگرگونى درآن امـكـان نـدارد، ولى اجـل مـشـروط يـا مـعـلق زمـانى است كه با دگرگون شدن شرائط وموانع ممكن است كم و زياد بشود، قبلا در اين زمينه بقدر كافى صحبت كرده ايم .
به هر حال روشن است كه آيه فوق به اجل حتمى اشاره مى كند.
آيـه بـعـد نـاظـر بـه ايـن حـقـيـقـت اسـت كـه دعـوت پـيـامـبـران درطول تاريخ هيچگاه
قـطـع نـشـده ، مـى فـرمايد: (ما سپس رسولان خود را يكى بعد از ديگرى فرستاديم )(ثم ارسلنا رسلنا تترا).
(تـتـرا) از مـاده (وتر) به معنى پى در پى در آمدن است ، و تواتر اخبار به معنىخـبـرهائى است كه يكى بعد از ديگرى مى رسد و از مجموعه آنها انسان يقين پيدا مى كند،ايـن مـاده در اصـل از (وتـر) بـه مـعنى (زه كمان ) گرفته شده است چرا كه زه بهكـمان چسبيده و پشت سر آن قرار گرفته است و دو سر كمان را به هم نزديك مى كند، (ازنـظـر سـاخـتـمـان كـلمـه ، (تـتـرا) در اصـل (وتـرا) بـوده كـه واو آنتبديل به (ت ) شده ).
بـه هـر حـال ايـن مـعـلمـان آسـمـانـى يـكى پس از ديگرى مى آمدند و مى رفتند، ولى اقوامسـركـش هـمـچـنـان بـر كـفر و انكار خود باقى بودند، به طورى كه (هر زمان رسولىبراى هدايت امتى مى آمد او را تكذيب مى كردند) (كلما جاء امة رسولها كذبوه ).
هـنـگـامـى كـه ايـن كـفر و تكذيب از حد گذشت و بقدر كافى اتمام حجت شد (ما اين امتهاىسـركـش را يـكـى بـعـد از ديـگـرى هـلاك نموديم و از صفحه روزگار محوشان كرديم )(فاتبعنا بعضهم بعضا).
آنـچـنـان نابود شدند كه تنها گفتگوئى از آنها در ميان مردم باقى ماند آرى (ما آنها رااحاديثى قرار داديم ) (و جعلناهم احاديث ).
اشاره به اينكه گاه امتى منقرض مى شود اما نفرات و آثار چشمگيرى از آنها در گوشه وكنار به صورت پراكنده باقى مى ماند، ولى گاه چنان نابود مى شود كه جز اسمى ازآنـهـا بـر صـفـحـات تـاريـخ يا در گفتگوهاى مردم باقى نمى ماند و اين امتهاى سركش وطغيانگر از دسته دوم بودند.
و در پـايـان آيـه ، هـمچون آيات پيشين مى گويد: (دور باد از رحمت خدا قومى كه ايماننمى آورند) (فبعدا لقوم لا يؤ منون ).
آرى ايـن سـرنـوشـتـهـاى دردنـاك نـتـيـجـه بـى ايـمـانـى آنـهـا بـود، و بـه هـمـيـندليـل مـخـصـوص آنـهـا نيست ، هر گروه بى ايمان و سركش و ستمگر خواه ناخواه به چنينسـرنـوشـتـى گـرفـتـار مـى شـود، چنان نابود مى گردد كه تنها نامى از او در صفحاتتاريخ و گفتگوها باقى مى ماند.
آنـهـا نـه تـنـهـا در ايـن دنـيا دور از رحمت خدا بودند كه در سراى ديگر نيز از رحمت الهىدورنـد، چـرا كـه تـعـبـيـر آيـه ، مـطـلق اسـت و هـمـه راشامل مى شود.
آيه و ترجمه


ثم اءرسلنا موسى و اءخاه هرون بايتنا و سلطن مبين(45)
الى فرعون و ملايه فاستكبروا و كانوا قوما عالين(46)
فقالوا انؤ من لبشرين مثلنا و قومهما لنا عبدون(47)
فكذبوهما فكانوا من المهلكين(48)
و لقد اءتينا موسى الكتب لعلهم يهتدون(49)


ترجمه :

45 - سـپـس مـوسـى و بـرادرش هـارون را بـا آيـات خـود ودليل روشن فرستاديم .
46 - بـه سـوى فـرعـون و اطـرافيان اشرافى او، اما آنها استكبار كردند و اصولا مردمىبرترى جو بودند.
47 - آنـها گفتند: آيا ما به دو انسان همانند خودمان ايمان بياوريم ، در حالى كه قوم آنها(بنى اسرائيل ) ما را پرستش مى كنند (و بردگان ما هستند).
48 - (آرى ) آنها اين دو را تكذيب كردند و سرانجام همگى هلاك شدند.
49 - مـا بـه مـوسـى كـتـاب آسـمـانـى داديـم ، شـايـد آنـهـا (بـنـىاسرائيل ) هدايت شوند.
تفسير:
قيام موسى و نابودى فرعونيان فرا مى رسد
تا اينجا سخن در باره اقوامى بود كه پيش از موسى (عليه السلام ) پيامبر اولواالعزم
پروردگار روى كار آمدند و رفتند، اما در آيات مورد بحث اشاره بسيار كوتاهى به قيامموسى و هارون در برابر فرعونيان و سرانجام كار اين قوم مستكبر كرده مى فرمايد:
(سـپـس مـوسـى و بـرادرش هـارون را بـا آيـات خـود ودليل آشكار و روشن فرستاديم ) (ثم ارسلنا موسى و اخاه هارون باياتنا و سلطان مبين).
در ايـنـكـه مـنـظـور از (آيـات ) و (سـلطان مبين ) چيست ؟ و اين دو، چه تفاوتى با همدارند؟ مفسران تفسيرهاى گوناگونى كرده اند:
1 - بـعـضـى گفته اند منظور از آيات ، معجزاتى است كه خداوند به موسى بن عمران داد(آيـات نـه گـانـه ) و مـنـظـور از (سـلطـان مـبـيـن )، مـنـطـق نـيـرومـنـد ودلائل داندانشكن موسى (عليه السلام ) در برابر فرعونيان است .
2 - ديـگـر ايـنـكه مراد از (آيات ) همه معجزات موسى است و منظور از (سلطان مبين )بـعـضـى از مـعـجـزات مـهـم مانند معجزه (عصا) و (يد بيضاء) است ، چرا كه اينها ازويـژگـى خـاصـى بـرخـوردار بـودنـد كـه مـوجـب سـلطـه و پـيـروزى آشـكـار موسى برفرعونيان مى شد.
3 - اين احتمال را نيز بعضى داده اند كه (آيات ) اشاره به آيات تورات و بيان احكامو مانند آن است ، و (سلطان مبين ) اشاره به معجزات موسى است .
ولى بـا تـوجـه بـه مـوارد اسـتـعـمـال (سـلطـان مـبـيـن ) در قـرآن مـجـيـد، تـفـسـيـراول نزديكتر به نظر مى رسد چرا كه در موارد متعددى كلمه (سلطان ) يا (سلطان مبين) در قرآن به معنى دليل و منطق روشن آمده است .
آرى موسى و برادرش هارون با اين آيات و سلطان مبين را فرستاديم (به سوى فرعونو اطرافيان اشرافى و مغرور او) (الى فرعون و ملاه ).
چـرا تـنـها سخن از ملا (جمعيت اشرافى مرفه و مغرور) مى گويد و نميفرمايد آن دو را بهسـوى هـمـه مردم مصر فرستاديم ، اشاره به اينكه ريشه همه فساد، اينها بودند و اگرايـنـهـا اصـلاح مـى شـدند، بقيه ، كارشان آسان بود، و از اين گذشته آنها سردمداران ودسـتـانـدركـاران كـشـور بـودنـد و هيچ كشورى اصلاح نخواهد شد مگر اينكه سردمدارانشاصلاح شوند.
(ولى فـرعـون و اطـرافيانش ، استكبار كردند و زير بار آيات حق و سلطان مبين نرفتند(فاستكبروا).
(و اصولا آنها مردمى برترى جو و سلطه طلب بودند) (و كانوا قوما عالين ).
تفاوت جمله (استكبروا) با جمله (كانوا قوما عالين ) ممكن است از اين نظر باشد كهجمله نخست ، اشاره به استكبار آنها در برابر دعوت موسى است ، و جمله دوم اشاره به ايناست كه استكبار هميشه جزء برنامه آنها و بافت فكر و روحشان بود.
اين احتمال نيز وجود دارد كه اولى اشاره به استكبار آنها، و دومى اشاره به اين باشد كهآنـهـا از قـدرت و زنـدگـى بـرتـرى بـرخـوردار بـودنـد و هـمـيـنعامل مهم استكبارشان بود.
يـكـى از نـشانه هاى روشن برترى جوئى آنها اين بود كه (گفتند: آيا ما به دو انسانهـمـانـنـد خـودمـان ايـمـان بـيـاوريـم در حـالى كـه قـوم آنـهـا (بـنـىاسـرائيـل ) بـنـدگـان و بردگان ما هستند)؟! (و قالوا ا نؤ من لبشرين مثلنا و قومها لناعابدون ).
نه تنها ما نبايد زير بار آنها برويم ، بلكه آنها هميشه بايد بندگى ما كنند!
آنـهـا پـيـامبران را متهم به برترى جوئى و سلطهطلبى مى كردند در حالى كه خودشانبدترين سلطه جو بودند و آثار اين خوى زشت در اين گفتارشان به خوبى نمايان است.
بـه هـر حـال بـا اين استدلالات واهى به مخالفت با حق بر خاستند (و موسى و هارون راتـكـذيـب كـردنـد و سـرانـجام همگى هلاك و نابود شدند) و ملك و حكومتشان بر باد رفت(فكذبوهما فكانوا من المهلكين ).
و سـرانـجـام بـه ايـن تـرتـيـب دشـمـنـان اصـلى بـنـىاسـرائيـل كه سد راه دعوت موسى و هارون بودند از ميان رفتند، و دوران آموزش و تربيتالهى بنى اسرائيل فرا رسيد.
در هـمـيـن مـرحـله بـود كـه خـداونـد تـورات را بـر مـوسـىنـازل كـرد و بـنى اسرائيل را به انجام برنامه هاى آن دعوت نمود، چنانكه در آخرين آيهمورد بحث مى فرمايد:
(مـا بـه مـوسـى كـتـاب آسـمـانـى داديـم تـا بـنـىاسرائيل در سايه آن هدايت شوند) (و لقد آتينا موسى الكتاب لعلهم يهتدون ).
قـابـل تـوجـه ايـنـكـه در آيـات گـذشـتـه در مـرحـله مـبـارزه با فرعونيان سخن از موسىوبـرادرش هـارون در ميان بود، و تمام ضميرها به صورت تثنيه آمده ، ولى در اينجا كهسـخن از نزول كتاب آسمانى است تنها از موسى بحث شده ، زيرا او پيامبر اولوا العزم وصـاحـب كـتـاب و شـريـعـت تـازه بـود، بـعـلاوه هـنـگـامنـزول تـورات او در كـوه طـور بـود و بـرادرش هـارون در مـيـان جـمـعـيـت بـنـىاسرائيل باقى ماند.
آيه و ترجمه


و جعلنا ابن مريم و اءمه اءية و اءوينهما إ لى ربوة ذات قرار و معين(50)


ترجمه :

50 - مـا فرزند مريم (عيسى ) و مادرش (مريم ) را نشانه خود قرار داديم و آنها را در سرزمين بلندى كه آرامش و امنيت و آب جارى داشت جاى داديم .
تفسير:
آيتى ديگر از آيات خدا
در آخـريـن مـرحـله از شـرح سرگذشت پيامبران اشاره كوتاه و مختصرى به حضرت مسيح(عـليـه السـلام ) و هـمـچـنـيـن مـادرش مـريم كرده مى گويد: (ما فرزند مريم و مادرش رانشانه اى از عظمت و قدرت خود قرار داديم ) (و جعلنا ابن مريم و امه آية ).
تـعـبـيـر به (ابن مريم ) بجاى (عيسى ) براى توجه دادن به اين حقيقت است كه اوتـنـها از مادر و بدون دخالت پدرى به فرمان پروردگار متولد شد، و اين تولد خود ازآيات بزرگ قدرت پروردگار بود.
و از آنجا كه اين تولد استثنائى رابطه اى با عيسى و رابطه اى با مادرش مريم دارد هردو را بـه عـنـوان يـك آيه و نشانه مى شمرد چرا كه اين دو (تولد فرزندى بدون دخالتپدر و همچنين باردار شدن مادرى بدون تماس با مرد) در واقع يك حقيقت بودند با دو نسبتمتفاوت .
سـپـس به بخشى از نعمتها و مواهب بزرگى كه به اين مادر و فرزند عطا فرموده اشارهكرده مى گويد: (ما آنها را در سرزمين بلندى كه داراى آرامش و امنيت و آب جارى بود جاىداديم ) (و آويناهما الى ربوة ذات قرار و معين ).
(ربوه ) از ماده (ربا) به معنى زيادى و افزايش است و در اينجا به معنى سرزمين
بلند مى باشد.
(مـعـيـن ) از مـاده (معن ) (بر وزن شان ) به معنى جريان آب است ، بنابراين ماء معينبـه معنى آب جارى است ، بعضى نيز آن را از ماده (عين ) يعنى آبى كه ظاهر است و باچشم ديده مى شود دانسته اند.
بـه هـر حـال ايـن جـمـله اشـاره سـر بـسـتـهـاى اسـت بـهمـحـل امـن و امـان و پـر بـركتى كه خداوند در اختيار اين مادر و فرزند قرار داد، تا از شردشمنان در امان باشند و با آسودگى خاطر به انجام وظائف خويش بپردازند.
اما اينكه اين محل كدام نقطه بوده است ؟ در ميان مفسران گفتگو بسيار است .
بعضى آن را ناصره (از شهرهاى شامات ) زادگاه حضرت مسيح (عليه السلام ) مى دانند،چـرا كـه بـه هـنـگـام تـولدش گـروهـى از دشـمـنـان كـه خبر تولد او و آينده وى را اجمالادريـافـتـه بـودنـد در صـدد نـابـوديـش بـر آمـدنـد، امـا خـدا او را در آنمحل امن و امان و پر نعمتى حفظ كرد.
بعضى ديگر آن را اشاره به سرزمين مصر مى دانند چرا كه عيسى و مادرش مريم مدتى ازعمر خود را براى نجات از چنگال دشمنان به سرزمين مصر پناه بردند.
بـعضى ديگر آن را به سرزمين (دمشق ) و بعضى سرزمين (رملة ) (يكى از شهرهاىشـمال شرقى بيت المقدس ) تفسير كرده اند چرا كه مسيح و مادرش در هر يك از اين مناطق ،قسمتى از عمر خود را گذراندند.
ايـن احـتـمـال نـيـز وجـود دارد كـه جـمـله فـوق اشـاره بـهمـحـل تـولد مـسـيـح (عـليـه السلام ) در بيابان بيت المقدس باشد، جائى كه خداوند آن رامحل امنى براى اين مادر و فرزند
قرار داد، و آب گوارا در آن جارى ساخت و از درخت خشكيده خرما به او روزى مرحمت كرد.
و در هـر صـورت آيـه دليـلى است بر حمايت مستمر و دائم خداوند نسبت به رسولان خود وكسانى كه از آنها حمايت مى كردند، و نشان مى دهد كه اگر تمام تيغهاى جهان از جا حركتكنند تا رگى را ببرند تا خدا نخواهد توانائى نخواهند داشت ، و هرگز تنهائى و ياراناندك آنها سبب شكستشان نخواهد شد.
آيه و ترجمه


ياايها الرسل كلوا من الطيبت و اعملوا صلحا إ نى بما تعملون عليم(51)
و ان هذه اءمتكم اءمة وحدة و اءنا ربكم فاتقون(52)
فتقطعوا اءمرهم بينهم زبرا كل حزب بما لديهم فرحون(53)
فذرهم فى غمرتهم حتى حين(54)


ترجمه :

51 - اى پـيـامـبـران از غـذاهـاى پـاكـيـزه بـخـوريـد وعمل صالح انجام دهيد كه من به آنچه انجام مى دهيد آگاهم .
52 - همه شما امت واحدى هستيد و من پروردگار شمايم از مخالفت فرمان من بپرهيزيد.
53 - اما آنها كارهاى خود را به پراكندگى كشاندند و هر گروهى به راهى رفتند (و عجباينكه ) هر گروه ، به آنچه نزد خود دارند خوشحالند!
54 - آنـهـا را در جـهـل و غـفـلتشان بگذار تا زمانى كه مرگشان فرا رسد . (يا گرفتارعذاب الهى شوند).
تفسير:
همگى امت واحديد
در آيات پيشين سخن از سرگذشت پيامبران و امتهايشان بود، در نخستين
آيه مورد بحث همه را مخاطب ساخته چنين مى گويد: (اى پيامبران ! از غذاهاى پاكيزه و طيبتـغـذيـه كـنـيـد و عـمـل صـالح بـجـا آوريـد كـه مـن بـه آنـچـه شـمـاعـمـل مـى كـنـيد آگاهم ) (يا ايها الرسل كلوا من الطيبات و اعملوا صالحا انى بما تعملونعليم ).
فـرق مـيـان شـمـا و ديگر انسانها اين نيست كه شما صفات بشرى همانند نياز به تغذيهنـداريـد، تـفـاوت ايـن اسـت كـه شـمـا حـتـى تـغـذيـه را نـيـز بـه عـنـوان يـك وسـيـلهتـكـامـل پـذيـرفـته ايد و به همين دليل برنامه شما خوردن از طيبات و پاكيزه ها است درحـالى كـه مـردمـى كـه خـوردن را هـدف نـهـائى خود قرار داده اند به هيچ وجه مقيد به اينبـرنـامـه نـيـسـتـند، به دنبال چيزى مى روند كه هوس حيوانى آنها را اشباع كند خواه خبيثباشد يا طيب .
و بـا تـوجـه بـه ايـنكه نوع تغذيه در روحيات انسان مسلما مؤ ثر است و غذاهاى مختلف ،آثـار اخلاقى متفاوتى دارد ارتباط اين دو جمله روشن مى شود كه مى فرمايد: (از غذاهاىپاكيزه بخوريد) و (عمل صالح انجام دهيد).
در روايـات اسـلامـى نـيـز مـى خـوانـيـم خـوردن غـذاى حرام جلو استجابت دعاى انسان را مىگـيـريـد، حـديـث مـعـروفـى كـه از پـيـامـبـر اسـلام (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم )نـقـل شـده شـاهـد ايـن مـدعـى اسـت : مـردى خـدمتش عرض كرد دوست دارم دعايم مستجاب شود،فرمود: طهر ماكلتك و لا تدخل بطنك الحرام : (غذاى خود را پاك كن ، و از هر گونه غذاىحرام بپرهيز)!.
ذكر اين نكته نيز لازم است كه جمله انى بما تعملون عليم (من از آنچه انجام مى دهيد آگاهم) خـود دليـل مـسـتقلى براى انجام عمل صالح است ، چرا كه وقتى انسان بداند كسى هموارهناظر عمل او است كه چيزى بر او مخفى نمى شود
و حـسـاب اعـمـال او را دقـيـقـا نـگـاه مـى دارد، بـدون شـك ايـن تـوجـه در اصـلاحعمل او مؤ ثر است .
و از ايـن گـذشـتـه تـعـبـيـرات آيـه فـوق از طـريق برانگيختن حس شكرگزارى انسان دربـرابـر نـعـمـتـهـاى پـاكـيـزه اى كـه نـصـيـب او شـده نـيـز روىاعمال انسان مؤ ثر است .
بـه ايـن تـرتـيـب در ايـن آيـه از سـه جـهـت بـراى انـجـامعـمـل صـالح كمك گرفته شده است : از جهت تاءثير غذاى پاك بر صفاى قلب ، و از جهتتـحـريـك حـس شـكـر گـزارى ، و از جـهـت تـوجـه دادن بـه ايـنـكـه خـدا شـاهـد و نـاظـراعمال آدمى است .
و امـا واژه (طـيـب ) چـنـانـكـه قـبـلا هـم گـفـتـه ايـم بـه مـعـنـى هر چيز پاك و پاكيزه درمـقـابـل (خـبـيـث ) (نـاپـاك ) اسـت ، راغـب در مـفـردات مـى گـويـد: (طـيـب ) دراصـل بـه مـعـنـى هـر امـر لذتـبـخش است خواه حواس انسان از آن لذت ببرد و يا روح و جانانـسـان ، ولى در شـرع بـه مـعـنـى چـيـزى اسـت كـه پـاك وحلال باشد.
به هر حال بسيارى از بحثهاى قرآن پيرامون طيب و طيبات دور مى زند:
ـ به پيامبران دستور مى دهد تنها از غذاى طيب تغذيه كنند.
ـ نه تنها به پيامبران ، به همه مؤ منان خطاب مى كند: يا ايها الذين آمنوا كلوا من طيبات مارزقـنـاكـم ، (اى كـسـانـى كـه ايـمـان آورديـد از طـيـبـاتـى كـه بـه شـمـا روزى داده ايمبخوريد) (بقره - 172).
ـ اعـمـال و سـخـنـانـى به مقام قرب او راه مييابند كه طيب و پاك باشند اليه يصعد الكلمالطـيـب و العـمـل الصـالح يـرفـعـه : (كـلمـات طـيـب بـه مـقـام قـرب او صـعـود مى كند وعمل صالح را بالا مى برد) (فاطر - 10).
ـ و نيز يكى از افتخارات بزرگى كه خداوند به انسان داده ، و به عنوان يكى از نشانههاى برترى او بر ساير موجودات مى شمرد استفاده از طيبات است و لقد كرمنا بنى آدم وحملناهم فى البر و البحر و رزقناهم من الطيبات
و فـضـلنـاهـم عـلى كـثـيـر مـمـن خلقنا تفضيلا: (ما فرزندان آدم را اكرام كرديم و بزرگداشـتـيـم ، و آنـهـا را در خـشـكـى و دريـا بـر مـركـبـهـائىحـمـل نـمـوديـم ، و از روزيهاى طيب و پاكيزه به آنها بخشيديم و بر بسيارى از مخلوقاتخود فضيلت داديم ) (اسراء - 70).
در يك حديث كوتاه و پر معنى از پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيزايـن حـقـيـقـت بـازگـو شـده اسـت فـرمـود: يـا ايـهـا النـاس ! ان الله طـيـب لايـقـبـل الا طـيـبـا: اى مـردم ! خـداونـد پـاك و پـاكـيـزه اسـت و جـزعمل پاك و پاكيزه چيزى را قبول نمى كند).
سـپـس آيـه بـعـد هـمـه پـيـامبران و پيروان آنها را به توحيد و تقوى دعوت كرده چنين مىگـويـد: (هـمه شما امت واحدى هستيد) (و تفاوتهاى ميان شما و همچنين پيامبرانتان هرگزدليل بر دوگانگى و چند گانگى نيست ) (و ان هذه امتكم امة واحدة ).
(و من پروردگار شما هستم ، از مخالفت فرمان من بپرهيزيد) (و انا ربكم فاتقون ).
به اين ترتيب ، آيه فوق به وحدت و يگانگى جامعه انسانى ، و حذف هر گونه تبعيضو جدائى دعوت مى كند، همانگونه كه او پروردگار واحد است انسانها نيز امت واحد هستند.
بـه هـمـيـن دليـل بايد از يك برنامه پيروى كنند همانگونه كه پيامبرانشان نيز به آئينواحـدى دعـوت مـى كردند كه اصول و اساس آن همه جا يكى بود: توحيد و شناسائى حق ،تـوجـه بـه مـعـاد و زنـدگـى تـكـامـلى بـشـر و اسـتـفـاده از طـيـبـات و انـجـاماعمال صالح ، و حمايت از عدالت و اصول انسانى .
بعضى از مفسران (امت ) را در اينجا به معنى دين و آئين مى دانند،
نـه بـه مـعنى جمعيت و جماعت ، در حالى كه ضمير جمع در جمله (اناربكم ) شاهد بر آناست كه منظور از امت همان جماعت انسانها است .
و لذا در تـمـام مواردى كه كلمه امت در قرآن مجيد به كار رفته همين معنى جمعيت و گروه ازآن اراده شـده است ، مگر در بعضى از موارد استثنائى كه تواءم با قرينه خاصى بوده وامـت مـجازا به معنى مذهب به كار رفته است ، مانند انا وجدنا آبائنا على امة و انا على آثارهم مقتدون . (ما پدران خود را بر مذهبى يافتيم و از آنها پيروى مى كنيم ) (زخرف - 23).
قـابـل تـوجـه اينكه مضمون همين آيه با تفاوت مختصرى در سوره انبياء آيه 92 آمده است(ان هـذه امـتـكـم امـة واحـدة و انـا ربـكـم فـاعـبـدون ) در حـالى كـهقـبل از آن شرح حال بسيارى از انبياء بيان شده است و در واقع (هذه ) اشاره به امتهاىانـبـيـاى پـيـشـيـن اسـت كـه هـمـه از ديـدگـاه فـرمـان الهـى امـت واحـده بـودنـد و هـمگى بهدنبال يك هدف در حركت .
آيـه بـعـد بـه دنـبـال دعـوتـى كـه بـه وحـدت و يـگـانـگـى در آيـهقـبـل شـد انـسـانـهـا را از پراكندگى و اختلاف با اين عبارت بر حذر مى دارد: (اما آنهاكـارهاى خود را به پراكندگى كشاندند و هر گروهى به راهى رفتند) (فتقطعوا امرهمبينهم زبرا).
و عـجب اينكه (هر يك از اين احزاب و گروهها به آنچه نزد خود دارند خوشحالند) و ازديگران بيزار (كل حزب بما لديهم فرحون ).
(زبر) جمع زبرة (بر وزن لقمه ) به معنى قسمتى از موى پشت سر حيوان است كه آنرا جمع و از بقيه جدا كنند، سپس اين واژه به هر چيزى كه مجزا از ديگرى شود اطلاق شدهاسـت ، بـنـابـرايـن جـمـله (فـتـقـطـعـوا امـرهـم بينهم زبرا) اشاره به تجزيه امتها بهگروههاى مختلف است .
بعضى نيز احتمال داده اند: (زبر) جمع (زبور) به معنى كتاب بوده باشد، يعنىهـر يك از آنها دنباله رو كتابى از كتب آسمانى شدند، و بقيه كتب الهى را نفى كردند، درحالى كه همه از مبدء واحدى سرچشمه گرفته بود.
ولى جـمـله (كـل حـزب بـمـا لديـهـم فـرحـون ) تـفـسـيـراول را تـقويت مى كند چرا كه از احزاب مختلف و تعصب هر يك از آنها بر گفته هاى خويشسخن مى گويد.
به هر حال آيه فوق يك حقيقت مهم روانى و اجتماعى را بازگو مى كند و آن تعصب جاهلانهاحـزاب و گـروهـها است كه هر يك راه و آئينى را براى خود برگزيده ، و دريچه هاى مغزخـود را بـه روى هـر سخن ديگرى بسته اند، و اجازه نمى دهند شعاع تازه اى به مغز آنهابتابد، نسيمى به روحشان بوزد و حقيقتى را بر آنها روشن سازد!.
ايـن حـالت كـه از خـود خـواهـى و حـب ذات افـراطـى و خود بينى و خودپسندى سرچشمه مىگيريد بزرگترين دشمن تبيين حقايق و رسيدن به اتحاد و وحدت امتها است .
اين خوشحال بودن به راه و رسم خويشتن و احساس تنفر و بيگانگى از هر چه غير آن استگـاه بـه جـائى مى رسد كه اگر انسان سخنى بر خلاف راه و رسم خويش بشنود انگشتدر گـوش مـى گـذارد و جـامه بر سر ميكشد و پا به فرار مى نهد مبادا حقيقتى بر خلافآنـچـه بـا آن خـو گـرفته بر او روشن شود، آنچنان كه قرآن درباره مشركان عصر نوح(عليه السلام ) بيان مى كند و انى كلما دعوتهم لتغفر لهم جعلوا اصابعهم فى آذانهم واستغشوا ثيابهم و اصروا و استكبروا استكبارا:
(بـار الهـا هـر زمـان كـه مـن از ايـنـهـا دعوت كردم كه به سوى تو آيند و گناهانشان رابـبـخـشـى ، انـگـشـتـها بر گوش نهادند و جامه بر خود پيچيدند و در راه غلطشان اصرارورزيدند و به شدت در برابر حق استكبار كردند) (نوح - 7).
و تا به اين حالت پايان داده نشود راه وصول به حق براى انسان ممكن نيست و هر كس برطريقه خود اصرار مى ورزد و لجاجت مى كند.
لذا در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث مـى گـويـد: (اكـنـون كـه چـنـيـن اسـت بـگـذار آنـهـا درجـهل و گمراهى و غفلت و سرگردانيشان فرو روند تا مرگشان فرا رسد و يا گرفتارعـذاب الهـى شـوند كه اين قبيل افراد سرنوشتى غير از اين ندارند (فذرهم فى غمرتهمحتى حين ).
كـلمـه (حـيـن ) مـمـكـن اسـت اشـاره بـه وقـت مـرگ يـا وقـتنزول عذاب و يا هر دو باشد.
واژه (غمرة ) (بر وزن ضربه ) در اصل از (غمر) به معنى از بين بردن اثر چيزىاسـت ، سـپس به آب زيادى كه مسير خود را مى شويد و پيش مى رود (غمر) و (غامر)گـفـته شده و بعد از آن به جهل و نادانى و گرفتاريهائى كه انسان را در خود فرو مىبـرد نـيـز اطـلاق گـرديـده اسـت ، و در آيـه مـورد بـحـث بـه مـعنى غفلت و سرگردانى وجهل و گمراهى است .
آيه و ترجمه


اء يحسبون اءنما نمدهم به من مال و بنين(55)
نسارع لهم فى الخيرت بل لا يشعرون(56)
إ ن الذين هم من خشية ربهم مشفقون(57)
و الذين هم بايت ربهم يؤ منون(58)
و الذين هم بربهم لا يشركون(59)
و الذين يؤ تون ما اءتوا و قلوبهم وجلة اءنهم إ لى ربهم رجعون(60)
اءولئك يسرعون فى الخيرت و هم لها سبقون(61)


ترجمه :

55 - آنها گمان مى كنند اموال و فرزندانى كه به آنان داده ايم ...
56 - بـراى اين است كه درهاى خيرات را به روى آنها بگشائيم ؟! (چنين نيست ) بلكه آنهانميفهمند!
57 - آنان كه از خوف پروردگارشان بيمناكند.
58 - و آنان كه به آيات پروردگارشان ايمان مى آورند.
59 - و آنها كه به پروردگارشان شرك نمى ورزند.
60 - و آنـهـا كـه نـهـايـت كـوشـش را در انـجـام طـاعـات بـخـرج مـى دهـنـد امـا بـا ايـنحال دلهايشان ترسناك است از اينكه سرانجام به سوى پروردگارشان باز مى گردند.
61 - (آرى ) چنين كسانى هستند كه در خيرات سرعت مى كنند و از ديگران پيشى مى گيرند.
تفسير:
سبقت گيرندگان در خيرات
از آنـجـا كـه در آيات گذشته سخن از احزاب و گروههاى لجوج و متعصب و خود خواهى بهميان آمد كه تنها به عقائد خود چسبيده اند و خوشحالند و راه هر گونه تحقيق را به روىعـقـل خـود بـسـتـه انـد، در آيـات مـورد بحث به بعضى ديگر از پندارهاى خودبينانه آناناشاره كرده مى گويد:
(آيـا آنها گمان مى كنند اموال و فرزندانى را كه به آنان داده ايم ...) (ا يحسبون انمانمدهم به من مال و بنين ).
(بـراى اين است كه درهاى خيرات را به سرعت به روى آنها بگشائيم )؟! (نسارع لهمفى الخيرات ).
آيـا آنـهـا داشـتـن امـوال سـرشـار و فـرزنـدان بـسـيـار رادليل بر حقانيت روشن خود مى پندارند و نشانه قرب و عظمت در درگاه خدا مى دانند؟.
نـه ، هـرگـز چـنـيـن نـيـسـت (بـلكـه آنـهـا نـمـى فـهـمـنـد)(بل لا يشعرون ).
آنـهـا نمى دانند كه اين اموال و فرزندان فراوان در حقيقت يك نوع عذاب و مجازات يا مقدمهعـذاب و كـيفر براى آنها است ، آنها نمى دانند كه خدا مى خواهد آنها را در ناز و نعمت فروبـرد تـا بـه هـنـگـام گـرفـتـار شـدن در چـنـگـال كـيـفـر الهـى ،تحمل عذاب بر آنها دردناكتر باشد، زيرا اگر درهاى نعمتها به روى انسان بسته شود وآمادگى پذيرش ناراحتيها پيدا كند مجازاتها زياد دردناك نخواهد بود، اما اگر
كـسـى را از مـيـان نـاز و نـعـمـت بـيـرون كـشـنـد و بـه سـيـاهچال زندان وحشتناكى بيفكنند فوق العاده دردناك خواهد بود.
بعلاوه اين فراوانى نعمت ، پرده هاى غفلت و غرور را بر روى چشمان او ضخيمتر مى كندتا آنجا كه راه باز گشت بر او غير ممكن مى شود.
ايـن هـمـان چيزى است كه در ساير آيات قرآن از آن اشاره به (استدراج در نعمت ) شدهاست .
ضـمـنـا جـمـله (نـمـد) از مـاده (امـداد) و (مـد) بـه مـعـنـىكامل كردن نقصان چيزى ، و جلوگيرى از قطع و پايان آن است .
بـعـد از نـفـى پـنـدارهـاى ايـن غـافـلان خـود خـواه ، چـگـونـگـىحال مؤ منان و سرعت كنندگان در خيرات را ضمن چند آيه بازگو مى كند و صفات اساسىآنها را تشريح مى نمايد:
نخست مى گويد: (كسانى كه از خوف پروردگارشان بيمناك و نگرانند) (ان الذين هممن خشية ربهم مشفقون ).
قـابـل تـوجـه ايـنـكه (خشيت ) به معنى هر گونه ترس نيست ، بلكه ترسى است كهتـوام بـا تـعـظـيـم و احـتـرام بـاشـد، همچنين (مشفق ) كه از ماده (اشفاق ) و از ريشه(شـفـق ) به معنى روشنائى آميخته با تاريكى گرفته شده به معنى خوف و ترسىاست كه آميخته با محبت و احترام است .
و از آنـجـا كـه (خـشـيـت ) بـيـشـتـر جـنـبـه قـلبـى دارد و اشـفـاق جـنـبـه عـمـلى راشـامـل مـى شـود، ذكـر ايـن دو بـه صـورت عـلت ومعلول در آيه روشن مى گردد، در حقيقت مى فرمايد: آنها كسانى هستند كه ترس آميخته باعظمت خدا در دلهايشان جاى
كـرده اسـت و آثـار آن در عـملشان و مراقبتهايشان نسبت به دستورات الهى نمايان است ، وبـه تـعـبـيـر ديـگـر (اشـفـاق ) مـرحـله تـكـامـل (خـشـيـت ) اسـت كـه درعمل اثر مى گذارد و به پرهيز از گناه و انجام مسئوليتها وا مى دارد.
سپس اضافه مى كند: (كسانى كه به آيات پروردگارشان ايمان مى آورند) (و الذينهم بايات ربهم يؤ منون ).
بـعـد از مـرحـله ايـمان به آيات پروردگار، مرحله تنزيه و پاك شمردن او از هر گونهشـبـيـه و شريك فرا مى رسد و مى گويد: (كسانى كه نسبت به پروردگارشان شركنمى ورزند) (و الذين هم بربهم لا يشركون ).
در واقـع نـفـى شـرك ، نـتـيـجـه ايـمـان بـه آيـات پـروردگـار ومـعـلول آن اسـت ، و يـا به تعبير ديگر ايمان به آيات پروردگار به (صفات ثبوتى) او اشـاره مـى كـنـد و نـفـى شـرك اشـاره بـه (صـفـات سـلبـى ) اسـت ، بـه هـرحال نفى هر گونه شرك اعم از آشكار و نهان (جلى و خفى ) در اين جمله درج است .
بـعـد از ايـن ، مـرحله ايمان به معاد و رستاخيز و توجه خاصى كه مؤ منان راستين به اينمـسـاءله دارنـد فـرا مـى رسـد، تـوجـهـى كـه آنـهـا را درعمل ، كاملا كنترل مى كند، مى گويد:
(و كـسـانـى كـه نـهـايـت تـلاش و كـوشـش را در انـجـام اطـاعـات و اداى حـقـوق مـردم و حقپـروردگـار دارنـد اما با اين حال خود را مقصر مى دانند و دلهايشان ترسان است از اينكهسـرانـجـام بـه سـوى پـروردگـارشـان بـاز مـى گـردنـد) (و الذين يؤ تون ما آتوا وقلوبهم وجلة انهم الى ربهم راجعون ).
ايـنـان هـمـچـون افـراد كـوتـهـفـكـر و دون هـمـت نـيـسـتـنـد كـه بـا انـجـام يـكعمل كوچك خود را از مقربان درگاه خدا پندارند و چنان حالت عجبى پيدا كنند
كـه هـمـه را در بـرابـر خـود كـوچـك و بـى مـقـدار بـبـيـنـنـد، بـلكـه اگـر بـرتـريـناعـمال صالح را انجام دهند، عملى كه معادل تمام عبادت انس و جن باشد عليوار مى گويند:آه من قلة الزاد و بعد السفر!: (آه از كمى زاد و توشه و طولانى بودن سفر آخرت )!
بـعد از شرح اين صفات چهارگانه مى فرمايد: (چنين كسانى هستند كه در خيرات سرعتمـى كـنـنـد و از ديـگـران پـيـشـى مـى گـيـرنـد) (اولئك يـسارعون فى الخيرات و هم لهاسابقون ).
در واقـع خـيـرات و نـيـكـيـهـا و سـعـادت واقعى ، آن نيست كه غرق شدگان در ناز و نعمت وغـافـلان مـغـرور بـه دنـيا ميپندارند، خير و سعادت و بركت براى گروه مؤ منانى است كهداراى ويـژگـيـهـاى اعـتـقـادى و اخـلاقـى فـوق هـسـتـنـد و بـهدنبال آن در انجام اعمال صالح پيشقدمند.
آيـات فـوق تـرسـيـم جالب و تنظيم كاملا منطقى براى بيان صفات اين گروه از مؤ منانپيشگام است ، نخست از ترس آميخته با احترام و تعظيم كه انگيزه ايمان به پروردگار ونـفـى هـر گـونـه شـرك اسـت شـروع كـرده و بـه ايـمـان بـه مـعـاد و دادگـاهعدل خدا كه موجب احساس ‍ مسئوليت و انگيزه هر كار نيك است منتهى مى گردد و مجموعا چهارويژگى و يك نتيجه را بيان مى كند (دقت كنيد).
ضـمـنـا تعبير به (يسارعون ) كه از باب (مفاعله ) و به معنى سرعت براى پيشىگـرفـتـن از يـكـديـگـر اسـت ، تـعـبـيـر جـالبـى اسـت كـه وضـعحـال مـؤ مـنـان را در يـك مـسـابقه كه به سوى مقصدى بزرگ و پر ارزش انجام مى شود،مـشـخـص مـى كـنـد و نـشـان مـى دهـد آنـهـا چـگـونـه در بـرنـامـهاعمال صالح با يكديگر رقابت سازنده و مسابقه بى وقفه دارند.

آيه و ترجمه


و لا نكلف نفسا إ لا وسعها ولدينا كتاب ينطق بالحق و هم لا يظلمون(62)
بل قلوبهم فى غمرة من هذا و لهم اءعمال من دون ذلك هم لها عاملون(63)
حتى إ ذا اءخذنا مترفيهم بالعذاب إ ذا هم يجارون(64)
لا تجاروا اليوم إ نكم منا لا تنصرون(65)
قد كانت اءياتى تتلى عليكم فكنتم على اءعقابكم تنكصون(66)
مستكبرين به سامرا تهجرون(67)


ترجمه :

62 - و مـا هـيـچ كس را جزء به اندازه توانائيش تكليف نمى كنيم و نزد ما كتابى است (كهتـمـام اعمال بندگان را ثبت كرده ) و به حق سخن مى گويد لذا به آنان هيچ ظلم و ستمىنمى شود.
63 - بـلكـه دلهـاى آنـهـا از ايـن نامه اعمال (و روز حساب و آيات قرآن ) در بيخبرى فرورفته و آنان اعمال (زشتى ) جز اين دارند كه پيوسته آن را انجام مى دهند.
64 - تـا زمـانـى كـه متنعمان مغرور آنها در چنگال عذاب گرفتار سازيم در اين هنگام نالههاى دردناك و استغاثه آميز سر مى دهند!.
65 - (اما به آنها گفته مى شود) فرياد نكنيد! امروز شما از ناحيه ما يارى نخواهيد شد.
66 - (آيـا فراموش كرده ايد كه ) در گذشته آيات من بطور مداوم بر شما خوانده مى شداما شما اعراض مى كرديد و به عقب باز مى گشتيد؟!.
67 - در حـالى كـه در بـرابـر آن آيـات اسـتـكـبـار مى نموديد و شبها در جلسات خود بهبدگوئى ادامه مى داديد.
تفسير:
دلهاى فرو رفته در جهل !
از آنـجـا كه صفات بر جسته و ويژه مؤ منان كه سر چشمه انجام هر گونه كار نيك است ودر آيـات قـبـل به آن اشاره شد، اين سؤ ال را برمى انگيزد كه اتصاف به اين صفات وانـجـام اين اعمال ، كار همه كس نيست ، و از عهده همه بر نمى آيد، در نخستين آيه مورد بحثبه پاسخ پرداخته مى گويد: (ما هيچكس را جز به مقدار توانائيش تكليف نمى كنيم )و از هر كس به اندازه عقل و طاقتش مى خواهيم (و لا نكلف نفسا الا وسعها).
ايـن تـعـبـيـر نشان مى دهد كه وظائف و احكام الهى در حدود توانائى انسانها است ، و در هرمـورد بـيـش از مـيـزان قـدرت و تـوانـائى بـاشـد سـاقـط مـى شـود و بـه تـعـبـيـر علماىاصول ، اين قاعده بر تمام احكام اسلامى حكومت دارد و بر آنها مقدم است .
و بـاز از آنـجـا كـه مـمـكن است اين سؤ ال پيش آيد كه چگونه اينهمه انسانها اعمالشان ازكـوچـك و بـزرگ ، مـورد حـسـاب و بـررسـى قـرار مـى گيريد؟ اضافه مى كند: و نزد ماكـتـابـى اسـت كـه بـه حـق سـخـن مـى گـويـد (و تـمـاماعـمـال بـنـدگـان را ثـبـت و بـازگـو مـى كـنـد) و بـه هـمـيـندليل هيچ ظلم و ستمى بر آنها نمى شود (و لدينا كتاب ينطق بالحق و هم لا يظلمون ).
ايـن اشـاره بـه نـامـه هاى اعمال و پرونده هائى است كه همه كارهاى آدمى در آن ثبت است ونزد خداوند محفوظ است ، پرونده هائى كه گوئى زبان دارد و حق را
بازگو مى كند به گونه اى كه جاى هيچگونه انكار در آن باقى نمى ماند.
ايـن احـتـمـال نـيـز وجـود دارد كه منظور از اين كتاب كه نزد پروردگار است ، لوح محفوظباشد و تعبير به لدينا (نزد ما) اين تفسير را تاييد مى كند.
بـه هـر حـال آيـه فـوق گـويـاى ايـن حـقـيـقـت اسـت كـه ذره اى ازاعـمـال آدمى به دست فراموشى سپرده نمى شود و همه دقيقا ثبت خواهد شد، ايمان به اينواقعيت نيكوكاران را در كار خير تشويق و از كار بد بر حذر مى دارد.
جـمـله (يـنـطـق بـالحـق ) (بـه حـق سـخـن مـى گـويـد) كـه در تـوصـيـف كـتـاباعمال آدمى آمده است شبيه تعبيرى است كه در فارسى نيز داريم و مى گوئيم : فلان نامهبه قدر كافى گوياست ، يعنى نياز به شرح و توضيح ندارد، گوئى خودش سخن مىگويد و بدون احتياج به مطالعه ، حقايق را بازگو مى كند.
جـمـله (و هـم لا يـظـلمـون ) نـيـز اشـاره بـه ايـن اسـت كـه بـا ثـبـت دقـيـقاعمال جائى براى ظلم و ستم باقى نمى ماند.
ولى از آنـجـا كـه بـيـان ايـن واقـعـيـات تـنها در كسانى اثر مى كند كه مختصر بيدارى وآگـاهـى دارنـد بـلافـاصـله اضـافـه مـى كـنـد: (امـا دلهـاى ايـن جـمـعـيت كافر لجوج درجـهـل و بـيـخـبـرى آنـچـنـان فـرو رفـتـه كـه از نـامـهاعـمـال و روز حـسـاب و جـزا و آنـچـه در قـرآن از وعـد و وعـيـد آمـده اسـت غـافـلنـد)(بل قلوبهم فى غمرة من هذا).
اين انغمار و فرو رفتن در جهل و بيخبرى به آنها اجازه نمى دهد كه اين حقايق
روشـن را مـشـاهـده كـنند، شايد به خود آيند و به سوى خدا باز گردند سپس اضافه مىكـنـد: (آنـهـا اعـمـالى جـز ايـن هـم دارنـد كـه پـيـوسـتـه آن را انـجـام مـى دهـنـد) (و لهـماعمال من دون ذلك هم لها عاملون ).
مـفسران براى جمله (لهم اعمال من دون ذلك ) تفسيرهاى گوناگونى گفته اند: بعضىآن را اشـاره بـه اعـمـال خـلاف و زشـتـى مـى دانـنـد كـه بـه خـاطـرجـهـل و نـادانـى از آنـهـا سـر مـى زنـد (بـنـابـرايـن (ذلك ) اشـاره بـهجهل آنها است ) و اعمال اشاره به گناهانى است كه از آنها از اين رهگذر سر مى زد.
بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد: مـنـظـور ايـن اسـت كـه آنـهـا عـلاوه بـر كفر عقيدتى از نظرعمل نيز آلودگى فراوان دارند.
و بـالاخـره بـعضى احتمال داده اند كه منظور اين است : برنامه اين كافران با برنامه مؤمنان به كلى از هم جدا است و دو خط مختلف را تعقيب مى كند.
ايـن تـفـسـيـرهـا در نـهـايـت ، مـنـافـاتـى بـا هـم نـدارنـد وقـابـل جـمـعـنـد، آنـچـه بـايـد بـه آن تـوجـه داشـت ايـن اسـت كـه سـر چـشـمـهاعـمـال نـنـگـيـن آنـان هـمـان قـرار گـرفـتـن قـلبـهـايـشـان در غـمـره و فـرو رفـتـن درجهل و نادانى است .
امـا آنها در اين غفلت و بيخبرى همچنان باقى مى مانند (تا روزى كه مترفين را (آنان كهغـرق نـاز و نـعـمتند) در چنگال عذاب گرفتار سازيم در اين هنگام نعره استغاثه آميز آنهاهـمچون نعره وحوش بيابان برمى خيزد) و از سنگينى عذاب و مجازات دردناك الهى نالهسر مى دهند (حتى اذا اخذنا مترفيهم بالعذاب اذا هم يجئرون )
ولى به آنها خطاب مى شود (فرياد نكنيد و ناله نزنيد كه شما امروز از ناحيه ما يارىنخواهيد شد)! (لا تجئروا اليوم انكم منا لا تنصرون ).
ذكـر خـصـوص (مـتـرفـيـن ) در اينجا با اينكه گنهكاران منحصر به آنها نيستند يا بهخـاطر اين است كه آنها سردمداران گمراهى و ضلالتند و يا براى اين است كه مجازات درمورد آنها دردناكتر خواهد بود.
ضـمـنـا مـنـظـور از عذاب در اينجا ممكن است عذاب دنيا يا عذاب آخرت يا هر دو باشد، يعنىهـنـگـامـى كه عذاب دردناك الهى در اين جهان يا آن جهان دامانشان را فرا مى گيرد، نعره وفرياد بر مى آورند و استغاثه مى كنند، اما بديهى است در آن هنگام كار از كار گذشته وراه بازگشت وجود ندارد.
آيـه بـعـد در حـقـيقت بيان علت اين سرنوشت شوم است ، مى گويد: (در گذشته آيات منبـه طـور مـداوم بـر شـمـا خـوانـده مـى شد اما بجاى اينكه از آن ، درس بياموزيد و بيدارشـويد اعراض مى كرديد و به عقب باز مى گشتيد) (قد كانت آياتى تتلى عليكم و كنتمعلى اعقابكم تنكصون ).
(تـنـكـصون ) از ماده (نكوص ) به معنى عقب عقب بر گشتن است ، و (اعقاب ) جمع(عـقـب ) (بـر وزن جـهش ) به معنى پاشنه پا است و مجموع اين جمله كنايه از كسى استكـه سـخـن نـامـطـلوبـى را مـى شـنود و بقدرى نگران و وحشت زده مى شود كه بر پاشنهپايش به عقب باز مى گردد.
نـه تـنها در برابر شنيدن آيات الهى عقب گرد مى كرديد، بلكه (در برابر آن حالتاستكبار به خود مى گرفتيد) (مستكبرين به ).
و عـلاوه بـر ايـن (جـلسـات شـب نـشـيـنـى تـشـكـيـل مى داديد و از پيامبر و قرآن و مؤ منانبدگوئى مى نموديد) (سامرا تهجرون ).
(سامرا) از ماده (سمر) (بر وزن ثمر) به معنى گفتگوهاى شبانه است .
بعضى از مفسران گفته اند معنى اصلى اين ماده سايه ماه در شب است كه تاريكى و سفيدىدر آن آمـيـخـتـه شـده و از آنـجـا كـه گـفتگوهاى شبانه گاه در سايه ماهتاب انجام مى شودچنانكه از مشركان عرب نقل كرده اند كه آنها شبهاى ماهتابى در اطراف كعبه جمع مى شدندو بـر ضـد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سخن مى گفتند اين واژه در مورد آن بهكـار رفته ، و اگر مى بينيم به افراد گندمگون و يا خود گندم ، (سمراء) گفته مىشود به خاطر آن است كه سفيدى آن با كمى تيرگى آميخته شده است .
(تـهـجـرون ) از مـاده (هـجـر) (بـر وزن فـجـر) دراصل به معنى دورى كردن و جدائى است ، سپس به معنى هذيان گفتن مريض نيز آمده ، چراكـه سـخنانش در آن حالت ناخوش آيند و دور كننده است و نيز هجر (بر وزن كفر) به معنىفحش و ناسزا است كه آن نيز مايه دورى و جدائى است .
در آيه فوق همين معنى اخير منظور است يعنى شبها تا مدت طولانى بيدار مى مانيد و همچونبيماران هذيان مى گوئيد و فحش و ناسزا مى دهيد.
و ايـن راه و رسـم افراد بى منطق و در عين حال ضعيف و زبون است بجاى اينكه روز روشنبا شهامت بر منطق و دليل تكيه كنند، شبهاى تاريك را كه چشم مردم در خواب است انتخابكرده و براى پيشبرد اهداف شوم يا تسكين ناراحتيهاى
درون و گشودن عقده ها به ناسزاگوئى مى پردازند.
قـرآن مـى گـويـد: مـايـه بـدبـختى شما و عذاب دردناك الهى اين بود كه شما نه شهامتپذيرش حق داشتيد، نه متواضعانه در برابر آيات خدا زانو مى زديد، و نه برخورد شمابا پيامبر يك بر خورد منطقى و صحيح بود كه اگر چنين بود راه حق را پيدا مى كرديد.
آيه و ترجمه


اءفلم يدبروا القول اءم جاءهم ما لم يأ ت اءباءهم الا ولين(68)
اءم لم يعرفوا رسولهم فهم له منكرون(69)
اءم يقولون به جنة بل جاءهم بالحق و اءكثرهم للحق كارهون(70)
و لو اتـبـع الحـق اءهـواءهـم لفـسـدت السـمـوت و الا رض و مـن فـيـهـنبل اءتيناهم بذكرهم فهم عن ذكرهم معرضون(71)
اءم تسالهم خرجا فخراج ربك خير و هو خير الرزقين(72)
و إ نك لتدعوهم إ لى صرط مستقيم(73)
و إ ن الذين لا يؤ منون بالاخرة عن الصرط لناكبون(74)


ترجمه :

68 - آيـا آنـهـا در ايـن گـفتار تدبر نكردند؟ يا اينكه مطالبى براى آنان آمده كه براىنياكانشان نيامده است ؟!
69 - يـا ايـنـكـه پـيـامـبـرشـان را نشناختند (و از سوابق او آگاه نيستند) كه او را انكار مىكنند؟!
70 - يـا مـى گـويـنـد او ديـوانه است ؟!، ولى او حق را براى آنها آورده اما اكثرشان از حقكراهت دارند.
71 - و اگر حق از هوسهاى آنها پيروى كند آسمانها و زمين و تمام كسانى كه در آنها هستندتباه مى شوند، ولى ما قرآنى به آنها داديم كه مايه يادآورى (و مايه شرف و حيثيت آنها)است اما آنان از چنين چيزى رويگردانند.
72 - يا اينكه تو از آنها مزد و هزينه اى (در برابر دعوتت ) مى خواهى ؟ در حالى كه مزدپروردگارت بهتر است و او بهترين روزى دهندگان است .
73 - به طور قطع و يقين تو آنها را به صراط مستقيم دعوت مى كنى .
74 - اما كسانى كه به آخرت ايمان ندارند از اين صراط منحرفند.
تفسير:
بهانه هاى رنگارنگ منكران
در تعقيب آيات گذشته كه سخن از اعراض و استكبار كفار در برابر پيامبر اسلام (صلىاللّه عـليـه و آله و سـلّم ) بـود در آيات مورد بحث از بهانه هائى كه ممكن است آنها براىخـود در ايـن زمـيـنـه بـتـراشـنـد و پـاسـخ دنـدانـشـكـن آن سـخـن مـى گـويـد، ضـمـنـاعـلل واقـعـى اعـراض و رويـگـردانـى آنـهـا را نـيز شرح مى دهد كه در واقع در پنج قسمتخلاصه مى شود:
نخست مى گويد: (آيا آنها در اين گفتار (آيات الهى ) تدبر و انديشه نكردند)؟ (افلميدبروا القول ).
آرى نـخستين عامل بدبختى آنها تعطيل انديشه و تفكر در محتواى دعوت تو است ، كه اگربود مشكلات آنها حل مى شد.
در دومـيـن مـرحـله مـى گويد: (يا اينكه مطالبى براى آنها آمده است كه براى نياكانشاننيامده )؟! (ام جائهم مالم يات آبائهم الاولين ).
يـعـنـى اگـر تـوحـيد و معاد و دعوت به نيكيها و پاكيها تنها از ناحيه تو بود، ممكن بودبهانه كنند كه اينها سخنان نو ظهورى است كه ما نمى توانيم زير بار آن برويم .
اگـر ايـن مـطـالب حـق بـود چـرا خـدا كـه بـه هـمـه انـسـانها نظر لطف و مرحمت دارد براىگذشتگان نفرستاد؟
ولى بـا تـوجـه بـه ايـنـكـه مـحـتـواى دعـوت تـو از نـظـراصول و اساس همان محتواى دعوت همه پيامبران است ، اين بهانه جوئيها بى معنى است .
در سـومـيـن مـرحـله مـى گـويـد: (يا اينكه آنها پيامبرشان را نشناختند، لذا او را انكار مىكنند) (ام لم يعرفوا رسولهم فهم له منكرون ).
يـعـنـى اگـر اين دعوت از ناحيه شخص مرموز يا مشكوكى صورت گرفته بود ممكن بودبـگـويـنـد سـخـنـانش حق است ، اما خودش شخص ‍ ناشناخته و مرموزى است ، نمى توان بهظاهر سخنانش فريب خورد.
ولى اينها سابقه تو را بخوبى مى دانند، در گذشته (محمد امين ) ات مى خواندند بهعقل و دانش و امانت تو معترف بودند، پدر و مادر و قبيله ات را به خوبى مى شناسند، پسجائى براى اين گونه بهانه ها نيز نيست .
در چهارمين مرحله مى گويد: (يا اينكه مى گويند او ديوانه است )؟! (ام يقولون به جنة).
يـعـنـى شـخـص او را بـه خـوبـى مـى شـنـاسـيـم ، مـشـكـوك و مـرمـوز نـيـسـت امـا بـهعـقـل و فـكـر او ايمان نداريم ، چه بسا اين سخنان را از روى جنون مى گويد، چرا كه باافـكـار عـمـومـى مـحـيـط هـمـاهـنـگ نـيـسـت و ايـن نـاهـمـاهـنـگـى و سـنـت شـكـنـى خـوددليل بر ديوانگى است !.
قـرآن بلافاصله براى نفى اين بهانه جوئى مى گويد: پيامبر براى آنها حق آورده استو سخنانش گواه بر اين حقيقت است (بل جائهم بالحق ).
(عيب كار اينجا است كه آنها از حق كراهت دارند)! (و اكثر هم للحق
كارهون ).
آرى ايـنـهـا سخنان حكيمانه است منتها چون با تمايلات هوس آلود اين گروه هماهنگ نيست آنرا نفى كرده و بر چسب افكار جنون آميز به آن مى زنند!
در حـالى كـه هـيـچ لزومـى نـدارد كـه حـق تـابـع تمايلات مردم باشد، كه (اگر حق ازهـوسـهـاى آنـهـا پـيـروى مـى كـرد و جـهـان هـسـتـى بـر طـبـقتـمـايـل آنـهـا گـردش داشت آسمانها و زمين و هر آنكس در آنها است تباه مى شدند)! (و لواتبع الحق اهوائهم لفسدت السماوات و الارض و من فيهن ).
زيـرا هـوى و هـوسـهاى مردم معيار و ضابطه اى ندارد، بلكه علاوه بر اين در بسيارى ازمـوارد بـه سوى زشتيها مى گرايد، اگر قوانين هستى تابع اين تمايلات انحرافى مىشد هرج و مرج و فساد سراسر جهان را فرا مى گرفت !.
سپس براى تاءكيد بيشتر روى اين موضوع مى گويد : (بلكه ما قرآنى به آنها داديمكـه مـايـه تـذكر و يادآورى و توجه به خدا و مايه شرف و آبرو و حيثيت آنها است ، ولىآنـهـا از چـيـزى كـه مـايـه يـاد آورى و شـرف و آبـروى آنـهـا اسـت روى گـردانـنـد)(بل آتيناهم بذكرهم فهم عن ذكر هم معرضون ).
در پـنجمين و آخرين مرحله مى گويد: (آيا بهانه فرار آنها از حق اين است كه تو از آنهااجر و مزد و هزينه اى در برابر دعوتت تقاضا مى كنى ؟ در حالى كه رزق پروردگارتبراى تو بهتر است و او بهترين روزى دهندگان است ) (ام تسئلهم
خرجا فخراج ربك خير و هو خير الرازقين ).
بـدون شـك اگر يك رهبر معنوى و روحانى در مقابل دعوتش از مردم تقاضاى پاداش و اجرمـادى كـنـد عـلاوه بـر اينكه بهانه اى به دست بهانه جويان مى دهد كه به خاطر نداشتنامـكـانـات مـالى از او دور شـونـد، آنـهـا را مـتهم مى سازد كه دعوت به سوى حق را دكانىبراى جلب منافع مادى قرار داده .
وانـگهى اين بشر چه دارد كه به ديگرى بدهد؟ مگر تمام رزق و روزيها به دست خداوندقادر رزاق نيست ؟.
به هر حال قرآن با بيان گويائى كه در اين پنج مرحله بيان داشته روشن مى سازد كهايـن كـوردلان تـسـليـم حـق نـيـسـتند و عذرهائى كه براى توجيه مخالفت خود ذكر مى كنندبهانه هاى بى اساسى بيش نيستند.
در آيـه بـعـد بـه عنوان يك نتيجه گيرى كلى از آنچه گذشت چنين مى گويد: (به طورقـطـع و يـقين تو آنها را به صراط مستقيم دعوت مى كنى ) (و انك لتدعوهم الى صراطمستقيم ).
صـراط مـسـتقيمى كه نشانه هاى آن نمايان است و با اندك دقتى صاف بودن آن روشن مىگردد.
مى دانيم راه راست نزديكترين فاصله ميان دو نقطه است ، و يك راه بيش نيست ، در حالى كهجاده هاى انحرافى كه در چپ و راست آن قرار گرفته بى نهايت است .
گر چه در بعضى از روايات اسلامى صراط مستقيم به ولايت على (عليه السلام ) تفسيرشـده ولى چـنـانـكـه بارها گفته ايم اين گونه روايات بيان بعضى از مصداقهاى روشناسـت ، و هـيـچ مـنافات با وجود مصاديق ديگر مانند قرآن و ايمان به مبدء و معاد و تقوى وجهاد و عدل و داد ندارد.
و نـتـيـجـه طـبيعى اين موضوع همانست كه در آيه بعد بازگو مى كند (و كسانى كه بهآخرت ايمان ندارند به طور مسلم از اين صراط منحرفند) (و ان الذين لايؤ منون بالاخرةعن الصراط لناكبون ).
(نـاكـب ) از مـاده (نـكـب ) و (نـكـوب ) بـه مـعـنى انحراف از مسير است ، و (نكبتدنيا) در مقابل روى آوردن دنيا به معنى انحراف و پشت كردن دنيا است .
روشن است كه منظور از (صراط) در اين آيه همان صراط مستقيم در آيه پيش از آن است .
ايـن نيز مسلم است كسى كه در اين جهان از صراط مستقيم حق منحرف گردد در جهان ديگر هماز صـراط بـهـشـت ، منحرف شده به دوزخ سقوط مى كند چرا كه هر چه در آنجا است نتيجهمـسـتقيم كارهاى اينجا است ، تكيه كردن روى عدم ايمان به آخرت و ارتباط و پيوند آن باانـحـراف از طـريـق حق به خاطر آن است كه انسان تا ايمان به معاد نداشته باشد احساسمسئوليت نمى كند.
در حـديـثـى از امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عـليـه السـلام ) مـى خوانيم : ان الله جعلنا ابوابه وصـراطـه و سـبـيـله والوجـه الذى يـؤ تـى مـنـه ، فـمـنعدل عن ولايتنا او فضل علينا غيرنا فانهم عن الصراط لناكبون : (خداوند ما رهبران دينىو الهـى را درهـاى وصـول بـه معرفتش و صراط و طريق و جهتى كه از آن به او مى رسندقـرار داده ، بـنـابـرايـن كـسـانـى كـه از ولايـت مـا مـنـحـرف گـردنـد، يا ديگرى را بر مابرگزينند
آنها از صراط حق منحرفند).
نكته ها:
1 - حق پرستى و هوا پرستى
در آيـات فـوق اشاره كوتاه و پر معنائى به تضاد حق پرستى و هواپرستى بود و مىفـرمـود: اگـر حـق تـابـع هـوا و هـوس مردم گردد نه تنها زمين و اهلش كه آسمانها هم بهفـسـاد كـشـيـده مـى شـود، تـحـليـل ايـن مـسـاءله چـنـدانمشكل نيست زيرا:
1 - بـدون شـك هـوا و هـوسـهـاى مردم يكسان نيست ، و غالبا با يكديگر تضاد دارد و حتىبـسـيـار مـى شـود كـه هـوا و هـوسـهـاى يـك انـسـان نـيـز ضـد و نـقـيض يكديگرند با اينحـال اگـر حـق بـخـواهـد تـسـليـم ايـن تـمـايـلات گـردد نـتـيجه اى جز هرج و مرج و از همپاشيدگى و فساد نخواهد داشت .
چرا كه هر يك از آنها معبودى را مى پرستند، و بتى براى خود ساخته اند، اگر حق تسليماين خواسته ها گردد و اين معبودهاى پراكنده بر پهنه هستى حكومت كنند فساد آن بر هيچكسپنهان نخواهد بود.
2 - تـمـايلات هوس آلود مردم ، غالبا متوجه مسائلى است كه (قطع نظر از تناقضهايش )نيز مفسده انگيز است ، اگر اين تمايلات بخواهد به عالم هستى و جامعه بشرى خط بدهدنتيجه اى جز فساد به بار نمى آورد.
3 - تـمـايـلات هوس آلود هميشه يك بعدى است و تنها يك زاويه را مى نگرد و از جنبه هاىديـگـر غافل است ، و مى دانيم يكى از عوامل مهم فساد، برنامه هاى يك بعدى مى باشد كهابعاد ديگر هرگز در آن مورد توجه قرار نمى گيرد.
آيه فوق از پاره اى از جهات بى شباهت به آنچه در آيه 22 سوره انبياء آمده است نيست :لو كان فيهما الهة الا الله لفسدتا: (اگر در آسمان و زمين خدايانى
جز خدا باشند به فساد كشيده مى شوند).
بديهى است (حق ) همچون (صراط مستقيم ) يكتا و يگانه است ، اين هوا و هوسها هستندكه همچون خدايان پندارى متعدد و بسيارند.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation