بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 15, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

بنا بر اين ، رويت در اين جمله متضمن معناى نظر و تفكر است ، و به همين جهت با حرف(الى ) متعدى شده ، (چون اگر همان معناى لغوى خود، يعنى ديدن را مى داشت ديگر اينحرف را لازم نداشت ، يكبار مى گوييم فلان چيز را ديدم ، بار ديگر مى گوييم بهفلان چيز نظر كردم ، در اولى حرف با را به كار نمى بريم ، و در دومى مى بريم ).
و مراد از (زوج كريم ) - بطورى كه گفته اند - به معناى زوج نيكو است ، آننباتاتى است كه خداى سبحان نر و ماده شان خلق كرده .بعضى از مفسرين گفته اند: مراداز آن ، همه موجودات روييدنى است ، چه نبات و چه حيوان ، و چه انسان ، بهدليل اينكه در جاى ديگر در خصوص انسان فرموده : (و الله انبتكم من الارض نباتا).


ان فى ذلك لاية و ما كان اكثرهم مؤ منين



كلمه (ذلك ) اشاره است به داستان روياندن هر جفتى كريم ، كه در آيه قبلى بود و ازاين جهت آيت است كه هر يك از اين جفتها را ايجاد كرده و نواقص هر يك از دو طرف زوج را با ديگرى بر طرف نموده است و هر دو طرف را به سوى آن غايتى كه بدان منظور ايجادشده اند سوق داده و به سوى آن هدف هدايت نموده است . خدايى كه چنين سنتى در همهكائنات دارد، چطور ممكن است امر انسانها را مهمل بگذارد و به سوى سعادتش و آن راهى كهخير دنيا و آخرتش در آن است هدايت نكند؟ اين آن حقيقتى است كه آيت روييدنيها بدان دلالتدارد.
معناى جمله : (و ما كان اكثرهم مؤ منين ) و مفاد تعبير به (ما كان )  
و در جمله (و ما كان اكثرهم مؤ منين - بيشترشان ايمان آور نبوده اند) به اين نكتهاشاره نمود كه : اكثر مشركين به خاطر اينكه اعراض از ياد خدا ملكه ايشان شده و استعدادايمان در آنان باطل شده ، انتظار نمى رود كه ايمان بياورند، پس ظاهر آيه شريفه نظيرظاهر آيه (فما كانوا ليومنوا بما كذبوا به منقبل ) خواهد بود، و اين نكته ، يعنى عليت رسوخ ملكات رذيله و استحكام فساد در سريرهبراى كفر و فسوق (نكته اى است كه ) در بسيارى از آيات قرآنى آمده است .
از همين جا معلوم مى شود اينكه بعضى از مفسرين در معناى آيه گفته اند كه : منظور ازتعبير به (ما كان ) افاده اين نكته است كه ازازل خدا مى دانسته كه اينان ايمان نمى آورند صحيح نيست ، زيرا علاوه بر اينكه خلاف آنچيزى است كه از آيه تبادر مى شود، مطلبى است كه هيچ دليلى در آيه نيست كه مراد ازالفاظ آيه چنين معنايى باشد، بلكه دليل بر خلاف آن هست و آن دلالتى است كه در جملهقبل بود و مى رسانيد كه ملكه اعراض همواره در نفوسشان راسخ بوده است .
و از سيبويه نقل شده كه گفته است : كلمه (كان ) در جمله (و ما كان اكثرهم مؤ منين )زايده و صرفا براى پيوند دو طرف خويش ‍ است و گرنه معنا همان (و ما اكثرهم مؤ منين) است .
ليكن به نظر ما هر چند كه اين سخن در جاى خود صحيح است ، ولى مقام آيه بامعنايى كهگذشت مناسبتر است .


و ان ربك لهو العزيز الرحيم



پس خداى تعالى به خاطر اينكه عزيز و مقتدرى است شكست ناپذير، روى گردانان ازذكرش و مكذبين آياتش و استهزاء كننده به آيات خود را مى گيرد و با عقوبتهاى دنيايىو آخرتى جزا مى دهد. و به خاطر اينكه رحيم است ذكر را بر آناننازل مى كند تا هدايت شوند و مؤ منين را مى آمرزد و كافران را مهلت مى دهد.
بحثى عقلى پيرامون علم خدا (نقد و رد سخن جبريون كه براى اثبات جبر، بهتعلقعلم خدا به افعال بندگان استناد كرده اند)
صاحب تفسير روح المعانى در ذيل آيه (و ما كان اكثرهم مؤ منين ) از بعضىنقل كرده كه گفته اند معناى آيه اين است كه : در علم خدا چنين چيزى نبوده و چون از اينسخن عليت را فهميده اند بر آن اعتراض كرده اند كه علم خدا علت ايمان نياوردن كفار نمىشود، زيرا علم تابع معلوم است نه اينكه معلوم تابع علم باشد تا چنانچه هدايت و ايمانبعضى ها در علم خدا نباشد علت شود كه آنان ايمان نياورند.
آنگاه خود روح المعانى اعتراض را پاسخ داده كه : معناى تابع بودن علم خدا براى معلوماين است كه علم خداى سبحان در ازل به معلومى معين و حادث ، تابع ماهيت آن باشد
به اين معنا كه خصوصيت اين علم و امتيازش از ساير علوم به همين اعتبار است كه علم بهاين ماهيت است و اما وجود ماهيت در لايزال تابع علم ازلى خداى تعالى به ماهيت آن است بهاين معنا كه چون خداى تعالى اين ماهيت را در ازل با اين خصوصيت دانسته ، لازم است كه دروجود هم به همين خصوصيت موجود شود. بنابر اين مرگ كفار به حالت كفر و ايماننياوردنشان متبوع علم ازلى خدا است ولى وجود آن تابع علم اوست .
اين طرز استدلال در كلام جبرى مذهبان و مخصوصا فخر رازى در تفسيرش بسيار آمده و بااين دليل ، جبر را اثبات ، و اختيار را نفى مى كنند و خلاصه ايندليل اين است كه : حوادث عالم كه اعمال انسانها هم يكى از آنها است همه ازازل براى خداى سبحان معلوم بوده و به همين جهت وقوع آنها ضرورى و غيرقابل تخلف است چون اگر تخلف كند لازم مى آيد علم اوجهل شود، - و خدا از جهل منزه است - پس هر انسانى نسبت به هر عملى كه مى كند مجبوراست و هيچ اختيارى از خود ندارد و چون به ايشان اعتراض ‍ مى شود كه آخر علم هميشهتابع معلوم است ، نه معلوم تابع علم ، همان جواب بالا را مى دهند كه : درست است كه علمتابع معلوم مى باشد اما تابع ماهيت معلوم ، نه وجود آن و وجود معلوم تابع علم است .
و اين حجت و دليل ، علاوه بر اينكه از مقدماتى فاسدتشكيل شده و در نتيجه بنا و مبناى آن فاسد است ، مغالطه روشنى نيز در آن شده است كهاينك اشكالات آن از نظر خواننده مى گذرد:
اول اينكه : اين حرف وقتى صحيح است كه ماهيت داراى اصالت باشد و درازل و قبل از آنكه وجود به خود بگيرد و هستى بپذيرد، داراى تحقق و ثبوتى باشد تاعلم به آن تعلق گيرد، و ماهيت چنين اصالت و تقدمى بر وجود ندارد.
دوم اينكه : مبناى حجت و همچنين اعتراضى كه به آن شده و پاسخى كه از اعتراض مى دهندهمه بر اين است كه : علم خداى تعالى به موجودات ، علمى حصولى نظير علم ما بهمعلوماتمان باشد كه همواره به مفاهيم متعلق مى شود و در جاى خود برهان قاطع بربطلان اين معنا قائم شده و ثابت گشته كه موجودات براى خداى تعالى معلوم به علمحضورى اند نه حصولى و نيز ثابت شده كه علم حضورى حق تعالى به موجودات دو قسماست ، يكى علم به اشياء قبل از ايجاد آنها - كه اين علم عين ذات او است - ديگرى علمبه اشياء، بعد از ايجاد آنها - كه اين علم عين وجود اشياء است - و تفصيلش را بايد درمحل خودش جستجو كرد.
سوم اينكه : علم ازلى خداى تعالى به معلومات لا يزالى ، يعنى معلوماتى كه تا لايزال موجود مى شوند اگر به تمامى قيود و مشخصات و خصوصيات وجودى آن چيز كهيكى از آنها حركات و سكنات اختيارى آن چيز است تعلق گيرد، علم به تمام معنا و بهحقيقت معناى كلمه است ، خداى تعالى در ازل عالم است به اينكه فلان فرد انسانى مثلا دوقسم حركت دارد، يكى حركات اضطرارى ، از قبيل رشد و نمو و زشتى و زيبايى صورت وامثال آن و ديگرى هم حركات اختيارى ، از قبيل نشستن و برخاستن وامثال آن . و اگر صرف تعلق علم خدا به خصوصيات وجودى اين فرد از انسانضرورتى در او پديد آرد و اين ضرورت صفت خاص او شود، باز صفت خاص اختيارى اومى شود.
به عبارت ساده تر، باعث مى شود كه به ضرورت و وجوب ، فلانعمل اختيارا از او سر بزند، نه اينكه باعث شود كه فلانعمل از او سر بزند چه با اختيار و چه بى اختيار، زيرا اگر در چنين فرضى فلانعمل بدون اختيار از او سر بزند، در اينصورت است كه علم خداجهل مى شود، چون علم خدا به صدور فعل از او و به اختيار او تعلق گرفته بود و مافرض كرديم كه بدون اختيار از او سر زد، پس علم خداى تعالى تخلف پذيرفت و درحقيقت علم نبوده ، بلكه جهل بوده و خدا از جهل منزه است .
پس ، مغالطه اى كه در اين حجت شده اين است كه در مقدمه حجتفعل خاصى ، - يعنى فعل اختيارى - مورد بحث بوده ، آن وقت در نتيجه اى كه از حجتگرفته اند فعل مطلق و بدون قيد اختيار آمده است .
از اينجا روشن مى شود اينكه ايمان نياوردن كفار راتعليل كرده اند به اينكه چون علم ازلى خدا به چنين چيزى تعلق گرفته ، حرفصحيحى نيست ، زيرا - گفتيم - تعلق گرفتن علم ازلى خدا به هر چيز باعث مى شودكه آن چيز بطور وجوب و ضرورت با همه اوصاف و مشخصاتى كه علم بدان تعلقگرفته بود موجود شود، اگر علم خدا تعلق گرفته بود به اينكه فلانعمل از فلان شخص بطور اختيارى سر بزند، بايد بطور اختيارى سربزند و اگرتعلق گرفته بود به اينكه فلان خصوصيت يا فلانعمل بطور اضطرارى و بى اختيار از فلان شخص سربزند ، بايد همين طور سربزند.
علاوه بر اين اگر جمله (و ما كان اكثرهم مؤ منين ) مى خواست بفرمايد: ايمان آوردن كفارمحال است ، چون علم ازلى به عدم آن تعلق گرفته است ، خود كفار همين آيه را مدركبراى خود قرار مى دادند و به ضرر رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و به نفع خوداحتجاج مى كردند و مى گفتند: تو از ما چه مى خواهى ؟ مگر نمى دانى كه خدا ما را ازازل كافر ديده ،
همچنان كه بعضى از جبرى مسلكان همين كار را كرده اند.
بحث روايتى
(روايتى در ذيل آيه : (ان نشاء ننزل عليهم ..)  
در تفسير قمى در ذيل آيه (ان نشاء ننزل عليهم من السّماء آيه فظلت اعناقهم لهاخاضعين ) مى گويد: پدرم از ابن ابى عمير از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرد كهفرمود: گردنهايشان - يعنى گردنهاى بنى اميه - با آمدن صيحه اى آسمانى به نامصاحب الامر، نرم و خاضع مى شود.
مؤ لف : اين معنا را كلينى نيز در روضه كافى و صدوق دركمال الدين و مفيد در ارشاد و شيخ در غيبت ، روايت كرده اند. و ظاهرا اين روايات همه ازباب جرى و تطبيق مصداق بر كلى است ، نه از باب تفسير، چون سياق آيات با تفسيربودن آنها نمى سازد.
سوره شعراء، آيات 10 - 68  


و اذ نادى ربك موسى ان ائت القوم
الظالمين (10) قوم فرعون الا يتقون (11) قال رب انى اخاف ان يكذبون (12) و يضيقصدرى و لاينطلق لسانى فارسل الى هرون (13) و لهم على ذنب فاخاف ان يقتلون (14)قال كلا فاذهبابايتنا انا معكم مستمعون (15) فاتيا فرعون فقولا انارسول رب العالمين (16) ان ارسل معنا بنى اسرءيل (17)قال الم نربك فينا وليدا و لبثت فينا من عمرك سنين (18) و فعلت فعلتك التى فعلتو انت من الكافرين (19) قال فعلتها اذا و انا من الضالين (20) ففررت منكم لما خفتكمفوهب لى ربى حكما و جعلنى من المرسلين (21) و تلك نعمة تمنها على ان عبدت بنىاسرءيل (22) قال فرعون و ما رب العالمين (23)قال رب السموات و الارض و ما بينهما ان كنتم موقنين (24)قال لمن حوله الا تستمعون (25) قال ربكم و رب آبائكم الاولين (26)قال ان رسولكم الذى ارسل اليكم لمجنون (27)قال رب المشرق و المغرب و ما بينهما ان كنتم تعقلون (28)قال لئن اتخذت الها غيرى لاجعلنك من المسجونين (29)قال اولو جئتك بشى ء مبين (30) قال فات به ان كنت من الصادقين (31) فالقى عصاهفاذا هى ثعبان مبين (32) و نزع يده فاذا هى بيضاء للناظرين (33)قال للملاء حوله ان هذا لساحر عليم (34) يريد ان يخرجكم من ارضكم بسحره فما ذاتاءمرون (35) قالوا ارجه و اخاه و ابعث فى المدائن حاشرين (36) ياتوكبكل سحار عليم (37) فجمع السحرة لميقت يوم معلوم (38) وقيل للناس هل انتم مجتمعون (39) لعلنا نتبع السحرة ان كانوا هم الغالبين (40) فلما جاءالسحرة قالوا لفرعون ائن لنا لاجرا ان كنا نحن الغالبين (41)قال نعم و انكم اذالمن المقربين (42) قال لهم موسى القوا ما انتم ملقون (43) فالقواحبالهم و عصيهم و قالوا بعزة فرعون انا لنحن الغالبون (44) فالقى موسى عصاهفاذا هى تلقف ما ياءفكون (45) فالقى السحرة سجدين (46) قالوا ءامنا برب العالمين(47) رب موسى و هرون (48) قال آمنتم له قبل ان آذن لكم انه لكبيركم الذى علمكم السحرفلسوف تعلمون لاقطعن ايديكم و ارجلكم من خلف و لاصلبنكم اجمعين (49) قالوا لا ضيرانا الى ربّنا منقلبون (50) انا نطمع ان يغفر لنا ربّنا خطينا ان كنااول المؤ منين (51) و اوحينا الى موسى ان اسر بعبادى انكم متبعون (52)فارسل فرعون فى المدائن حاشرين (53) ان هولاء لشرذمه قليلون (54) و انهم لنالغائظون (55) و انا لجميع حاذرون (56) فاخرجنهم من جنت و عيون (57) و كنوز و مقامكريم (58) كذلك و اورثنها بنى اسرءيل (59) فاتبعوهم مشرقين (60) فلما ترءاالجمعان قال اصحاب موسى انا لمدركون (61)قال كلا ان معى ربى سيهدين (62) فاوحينا الى موسى ان اضرب بعصاك البحر فانفلقفكان كل فرق كالطود العظيم (63) و ازلفنا ثم الاخرين (64) و انجينا موسى و من معهاجمعين (65) ثم اغرقنا الاخرين (66)ان فى ذلك لاية و ما كان اكثرهم مؤ منين (67)و ان ربكلهو العزيز الرحيم (68)



ترجمه آيات
و چون پروردگارت به موسى ندا داد كه سوى گروه ستمكاران برو(10).
گروه فرعون كه چرا نمى ترسند؟(11).
(موسى ) گفت پروردگارا من بيم آن دارم كه دروغگويم شمارند(12).
و حوصله ام سر آيد در نتيجه زبانم روان نشود پس هارون را نيز پيغمبرى ببخش (13).
فرعونيان خونى به گردن من دارند و بيم دارم كه مرا بكشند(14).
فرمود هرگز !شما هر دو آيات ما را ببريد كه ما همراه شما شنواييم (15).
نزد فرعون رويد و بگوييد كه ما فرستاده پروردگار جهانيانيم (16).
بايد كه بنى اسرائيل را با ما بفرستى (17).
(فرعون ) گفت : مگر وقتى نوزاد بودى تو را نزد خويش پرورش نداديم و سالها ازعمرت را ميان ما به سر نبردى ؟(18).
و(سرانجام ) آن كارت را(كه نمى بايست انجام مى دادى ) انجام دادى و تو از ناسپاسانبودى (19).
(موسى ) گفت : آن كار را هنگامى كردم كه از راه بيرون بودم (20).
و چون از شما بيم داشتم از دستتان گريختم و پروردگارم به من فرزانگى و دانشبخشيد و از پيغمبرانم كرد(21).
آيا اين نعمتى است كه منت آنرا به من مى نهى كه پسران بنىاسرائيل را به بردگى گرفته اى ؟(22).
فرعون گفت : پروردگار جهانيان چيست ؟(23).
گفت پروردگار آسمانها و زمين و آنچه ميان آن دو است ، اگراهل يقينيد(24).
(فرعون ) به اطرافيان خود گفت هيچ مى شنويد چه مى گويد؟(25).
گفت پروردگار شما و پروردگار نياكانتان (26).
گفت : پيغمبرى كه به سوى شما فرستاده شده ديوانه است (27).
گفت (او) پروردگار مشرق و مغرب و هر چه ميان آن دو است اگر فهم داريد(28).
گفت : اگر خدايى غير از من بگيرى زندانيت مى كنم (29).
گفت : و حتى اگر براى تو معجزه اى روشن آورده باشم ؟(30).
گفت : اگر راست مى گويى آن را بياور(31).
موسى عصاى خود را بينداخت و در دم اژدهايى هويدا گشت (32).
و دست خويش را بيرون آورد همه ديدند كه سفيد و روشن بود(33).
(فرعون به بزرگان اطراف خود گفت : عجب جادوگر ماهرى است (34).
كه مى خواهد شما را با جادوى خويش از سر زمينتان بيرون كند، بنابراين چه راى مىدهيد؟(35).
گفتند: وى را با برادرش نگهدار و به تمام شهرها ماءمورين جمع آورى بفرست (36) .
تا همه جادوگران ماهر را پيش تو آورند(37).
پس جادوگران را به موعد روزى معين ، جمع كرد(38).
و به مردم گفتند شما نيز جمع شويد(39).
تا اگر ساحران غالب آمدند ما نيز آنها را پيروى كنيم (40).
پس جادوگران آمدند و به فرعون گفتند: اگر ما غالب آمديم آيا مزدى خواهيم داشت؟(41).
گفت : آرى و در اين صورت از مقربان خواهيد بود(42).
(موسى ) به ايشان گفت : هر چه افكندنى هست بيفكنيد(43).
پس ريسمانها و عصاهاى خويش را افكندند و گفتند: به عزت فرعون سوگند كه ما غلبهيافتگانيم (44).
سپس موسى عصاى خويش را بيفكند و آنچه را ساخته بودند بلعيد(45).
جادوگران سجده كنان خاكسار شدند(46).
گفتند: به پروردگار جهانيان ايمان آورديم (47).
كه پروردگار موسى و هارون نيز هست (48).
(فرعون ) گفت : چرا پيش از آنكه اجازه تان دهم به او ايمان آورديد؟ پس حتما او بزرگشما است كه جادو تعليمتان داده است ، به زودى خواهيد دانست كه دستها و پاهايتان را بهعكس يكديگر قطع مى كنم و همه شما را بر دار مى آويزم (49).
گفتند: مهم نيست ، چون به سوى پروردگارمان مى رويم (50).
ما طمع داريم كه پروردگارمان گناهانمان را بيامرزد به همين جهت اولين كسى هستيم كهايمان آورديم (51).
و به موسى وحى كرديم كه بندگان ما را شبانگاه حركت بده كه آنها شما را تعقيب مىكنند(52).
و فرعون ماءمورين جمع آورى را به شهرها فرستاد (53)
كه اينان گروهى اند كند(54).
كه موجب خشم ما شده اند(55).
و ما همگى آماده كارزاريم (56).
ولى آنها(فرعونيان ) را از باغستانها و چشمه سارها بيرون كرديم (57).
و از گنجها و جايگاههاى خويشان (بيرون كرديم )(58).
و آن را به بنى اسرائيل داديم (59).
پس هنگام آفتاب از پى آنها شدند(60).
و چون دو جماعت يكديگر را بديدند، ياران موسى گفتند : اى واى !ما را گرفتند(61).
(موسى ) گفت : هرگز! پروردگار من با من است و رهبريم خواهد كرد(62).
به موسى وحى كرديم كه عصاى خويش را به دريا بزن ، پس بشكافت و هر بخشىچون كوهى بزرگ بود(63).
ديگران را بدانجا نزديك كرديم (64).
و موسى را با همراهانش جملگى نجات داديم (65).
سپس ديگران را غرق كرديم (66).
كه در اين عبرتى است ولى بيشترشان ايمان آور نبودند(67).
و پروردگارت نيرومند و فرزانه است (68).
بيان آيات
غرض اين آيات : مقايسه قوم خاتم الانبياء (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) باقومموسى و هارون ، ابراهيم و نوح و...
در اين آيات به داستانهايى از اقوام انبياى گذشته شروع كرده تا روشن شود كه قومخاتم الانبياء (صلى الله عليه و آله ) نيز همان راهى را مى روند كه قوم موسى و هارون وابراهيم و نوح و هود و صالح و لوط و شعيب رفته بودند و به زودى راه اينان نيز بههمان سرنوشتى منتهى مى شود كه آن اقوام ديگر بدان مبتلا شدند، يعنى بيشترشانايمان نمى آورند و خدا ايشان را به عقوبت دنيايى و آخرتى مى گيرد.
دليل بر اينكه آيات در مقام به دست دادن چنين نتيجه اى است اين است كه در آخر هرداستانى مى فرمايد: (و ما كان اكثرهم مؤ منين و ان ربك لهو العزيز الرحيم )، همچنانكه در داستان خاتم الانبياء (صلى الله عليه و آله ) بعد از ختم كلام و حكايت اعراضقومش ‍ در آغاز سوره فرمود: (و ما كان ...)، پس معلوم مى شود كه آيات در مقام تطبيقداستانى بر داستان ديگر است .
و همه براى اين است كه خاطر رسول خدا(صلى اللّه عليه و آله ) تسليت يافته ، حوصلهاش از تكذيب قومش سر نرود و بداند كه تكذيب قوم او امرى نو ظهور و تازه نيست بلكههمه اقوام انبياى گذشته نيز همين رفتار را داشتند و از قوم خود انتظارى جز آنچه امتهاىگذشته در مقابل انبياى خود داشتند نداشته باشد. و در ضمن ، قوم آن جناب را هم تهديد
مى كند به سرنوشتى كه امتهاى گذشته به خاطر تكذيب پيغمبرشان دچار شدند. مؤ يداين معنا اين است كه در آغاز نقل داستان ابراهيم (عليه السلام ) فرمود: (واتل عليهم نبا ابراهيم - داستان ابراهيم را بر ايشان بخوان ).
(و اذ نادى ربك موسى ... الا يتقون )
يعنى بياد آر زمانى را كه پروردگارت موسى را ندا در داد و او را به رسالت بهسوى فرعون مبعوث فرمود، تا بنى اسرائيل را از چنگ وى برهاند (به تفصيلى كه درسوره طه و غير آن گذشت ).
جمله (ان ائت القوم الظالمين ) نوعى تفسير است براى ندا و مى رساند كه آن ندا چهبوده و اگر نخست فرمود: (اينكه نزد قوم ستمكار بروى ) و سپس آن قوم را به قومفرعون تفسير كرد، براى اين بود كه به حكمت اين ماءموريت كه شرك ايشان و ظلمىبود كه نسبت به بنى اسرائيل روا مى داشتند - كه تفصيلش در سوره طه از آيه (اذهباالى فرعون انه طغى ... فاتياه فقولا انا رسولا ربكفارسل معنا بنى اسرائيل و لا تعذبهم ) آمده - اشاره كند.
و جمله (الا يتقون - چرا به تقوى نمى گرايند) - به صيغه غيبت - توبيخى استغيابى كه خداى تعالى از ايشان كرده و چون اين توبيخ در روز انعقاد رسالت موسىواقع شده ، اين معنا را مى دهد كه اى موسى به ايشان بگو: پروردگار من شمارا توبيخمى كند به اينكه راه تقوى را ترك كرده ايد، و مى فرمايد: (الا يتقون ).


قال رب انى اخاف ان يكذبون و يضيق صدرى و لا ينطلق لسانىفارسل الى هرون



اشاره به معناى (خوف ) و فرق آن با (خشيت )  
در مجمع البيان گفته : كلمه (خوف ) به معناى آن حالت ناراحتى و اضطراب درونىاست كه در هنگام توقع و احتمال ضرر به آدمى دست مى دهد و نقيض آن حالت ، (امن )است كه به معناى آرامش و سكون نفس است نسبت به اينكه نفعش خالص و آميخته با ضررنيست و ضرر آن را تهديد نمى كند و بيشتر موارد اطلاق خوف در مورد احساس شر است ،مواردى كه آدمى را وادار مى كند به اينكه برخيزد و براى جلوگيرى از آن شر، ابتكارىكند، هر چند كه در دل اضطرابى پيدا نشود، به خلاف (خشيت ) كه آن مخصوصمواردى است
كه نفس آدمى از احساس شر، دچار اضطراب و تشويش گردد و به همين جهت است كه خداىتعالى خشيت از غير خود را از انبيايش نفى كرده و فرموده است : (لا يخشون احدا الا اللّه) و ليكن نفرمود كه : از غير خدا خوف ندارند، و چه بسا خوف را اثبات هم كرده باشد،چون فرموده : (و اما تخافن من قوم خيانه ).
(انى اخاف ان يكذبون ) - يعنى من مى ترسم قوم فرعون نسبت دروغ به من بدهند.
(و يضيق صدرى و لا ينطلق لسانى ) - دوفعل (يضيق و ينطلق ) هر دو مرفوعند، چون معطوفند به اخاف در نتيجه عذرى كهموسى آورد سه چيز بوده ، اول ترس از اينكه تكذيبش كنند، دوم اينكه حوصله اش سرآيد و تاب مقاومت نداشته باشد، سوم اينكه بيانش از اداى دعوت خود قاصر باشد.
ولى در قرائت يعقوب و غير او دو فعل يضيق و ينطلق به نصب قرائت شده ، تا عطف بر(يكذبون ) باشد و اين قرائت با طبع معنا سازگارتر است بنابراين ، عذر موسى(عليه السلام ) تنها همان عذر اولى است ، يعنى ترس از تكذيب ، و دو تاى ديگر نتيجهعذر اولى است .به عبارت روشن تر، عذر تنها تكذيب مردم است ، كه به سر آمدن حوصلهو كندى زبان مى آورد و اين معنا، علاوه بر سازگارى اش با طبع قضيه ، با آيات ديگراين داستان - كه در سوره هاى ديگر خواهيم خواند - سازگارتر است ، چون در آنها يكعذر آمده كه همان ترس از تكذيب است .
بيان اينكه جمله : (فارسل الى هارون اخى ) حاكىازتعلل و شانه خالى كردن از مسئوليت نيست
(فارسل الى هرون ) - يعنى ملك وحى خود را نزد هارون هم بفرست تا او ياور من درتبليغ رسالت باشد، و اين تعبير، تعبيرى است شايع ، وقتى كسى دچار بلايى شدهباشد، و يا امرى بر او مشكل شده باشد، اطرافيان به وى مى گويند بفرست نزدفلانى ، يعنى از او كمك بطلب و او را ياور خود بگير.
پس جمله مورد بحث جمله اى است متفرع بر جمله (من مى ترسم ) و در حقيقت جمله (من مىترسم ) و فروعاتى كه بر آن متفرع شده ازقبيل دلتنگى و گير كردن زبان ، مقدمه بوده براى همين كه در جمله مورد بحث رسالت رابراى هارون درخواست كند، تا در كار رسالتش شريك و ياور باشد. آرى منظور از اينمقدمه اين بوده كه رسالت و ماءموريتش با تصديق هارون و يارى او بهتر و سريعترانجام شود، نه اينكه خواسته باشد از زير بار سنگين رسالت شانه خالى كند.
در تفسير روح المعانى گفته : يكى از ادله اى كه بر اين معنا دلالت مى كند اين است كه :جمله (فارسل )، بين سه جمله اول و جمله چهارم يعنى (و لهم على ذنب ) قرارگرفته چون اين قرار داشتن اعلام مى كند كه با جمله چهارم ارتباطى دارد و اگر سخنانموسى از باب تعلل و شانه خالى كردن بود، مى بايستى جمله :(فارسل ) آخر همه جملات در آيد، نه ما قبل آخر
و اين دليلى كه روح المعانى آورده دليل خوبى است ، ولى از آن روشنتر آيه(قال رب انى قتلت منهم نفسا فاخاف ان يقتلون و اخى هرون هو افصح منى لسانافارسله معى ردءا يصدقنى انى اخاف ان يكذبون ) مى باشد كه به صراحت مىفهماند: منظور موسى (عليه السلام ) از اين سخنانتعلل نبوده ، بلكه مى خواسته كار دعوتش صحيح تر و راهش به هدف نزديك تر شود.


و لهم على ذنب فاخاف ان يقتلون



معناى (ذنب ) و مراد از اينكه موسى عليه السّلام فرمود: (و لهم على ذنب )
راغب در مفردات مى گويد: كلمه (ذنب ) دراصل به معناى گرفتن دنباله چيزى است ، مثلا گفته مى شود: (ذنبته )، يعنى رسيدمبه دم آن و آن را گرفتم . ولى در هر عملى كه دنباله وخيمى دارد نيزاستعمال مى شود، به اين اعتبار كه عمل مذكور نيز دم و دنباله اى دارد.
و در آيه شريفه اشاره است به داستان قتل موسى و اگر فرمود: براى ايشان گناهىاست به گردن من ، براى اين است كه موسى خود را گناهكار نمى دانست ، بلكه به اعتقادفرعونيان گناهكار بود و يا آنكه اصلا ذنب در اينجا معناى گناه ندارد، بلكه به همانمعناى
لغوى خود استعمال شده ، يعنى من كارى كرده ام كه از نظر آنها عاقبت وخيمى دارد، ودليلى هم نداريم كه ذنب در اينجا به معناى نافرمانى خدا باشد، و بحثمفصل اين داستان - ان شاء اللّه - در سوره قصص خواهد آمد.
دلگرمى مى دادند خداوند به موسى و هارون : ما با شمائيم !  


قال كلا فاذهبا باياتنا انا معكم مستمعون



كلمه (كلا) (مانند حاشا) ردع و رد سخنى را مى رساند و در اينجا متعلق است به سخنانقبلى موسى - يعنى اظهار ترس از كشته شدن - پس اين كلمه به موسى تامين مى دهدو او را دلگرم مى كند، كه مطمئن باشد دست فرعونيان به او نمى رسد، و اما درخواستاينكه هارون را نيز رسول خود كند، و با او بفرستد در آيه چيزى كه جواب از آن باشدنيامده ، تنها فرموده : پس دو نفرى آيات مرا نزد وى ببريد، و همين دلالت مى كند براينكه در خواستش پذيرفته شده است .
و جمله (فاذهبا باياتنا) متفرع بر همان ردع است ،(نه ، چنين نيست پس آيات ما راببريد)، و اين تفريع ، كلام را چنين معنا مى دهد كه : آيات ما را نزد فرعون ببريد ونترسيد، آنگاه اين معنا را تعليل كرده به اينكه (انا معكم مستمعون - ما با شما هستيم ومى شنويم ) و مراد از ضمير جمع (كم - شما) با اينكه مورد خطاب دو نفر بودند،موسى و هارون و قوم فرعون است ، كه آن دو نزدشان مى روند.
و اينكه بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از ضمير جمع ، تنها موسى و هارون است ، چونكمترين عدد جمع دو نفر است ، صحيح نيست ، زيرا علاوه بر اينكهاصل دعوايش در خصوص مورد بحث باطل است با ضميرهاى تثنيه اى كه قبلا گذشت و درآيات بعد نيز مى آيد سازگار نيست و اين اشكال را ديگران نيز به مفسر مذكور كرده اند.
كلمه (استماع ) به معناى گوش دادن به كلام و گفتار است و اين تعبير كنايه از ايناست كه خداى تعالى در گفتگوى آن دو با قوم فرعون حاضر است وكمال عنايت را به آنچه ميان آنان جريان مى يابد دارد، همچنان كه در آيات اين داستان درسوره طه فرموده : (لا تخافا اننى معكما اسمع و ارى ).
و حاصل معنا اين است كه : نه ، چنين نيست و نمى توانند تو را بكشند، پس برويد نزدآنان ، و آيات ما را ببريد و نترسيد، كه ما نزد شما حاضريم و آنچه پيش مى آيد مىبينيم و به آن كمال عنايت را داريم .
گفتگوى موسى عليه السّلام با فرعون  


فاتيا فرعون فقولا انا رسول رب العالمين انارسل معنا بنى اسرائيل



اين جمله بيان دستورى است كه در آيه قبل بود و فرمود: (فاذهبا باياتنا).
و جمله (فقولا انا رسول رب العالمين - پس بگوييد كه ما فرستاده رب العالمينيم )تفريع بر رفتن نزد فرعون است و اگر كلمه(رسول ) را مفرد آورد، با اينكه دو نفر بودند، يا به اين اعتبار است كه هر يك از آندو رسول بودند، و يا به اين اعتبار كه رسالتشان يكى بوده و آن اين بوده كه (انارسل ... - بنى اسرائيل را با ما بفرستى ) و يا به اين اعتبار كه كلمهرسول در اصل مصدر بوده و مصدر در مفرد و جمع يكسان مى آيد و تقدير كلام اين است كه: (ما دو نفر صاحب رسول رب العالمينيم ) يعنى صاحب رسالت او هستيم . و ايناحتمال آخرى را ديگران نيز آورده اند.
و جمله (ان ارسل معنا بنى اسرائيل ) تفسير رسالتى است كه از سياق استفاده مى شود،و مقصود از اين رسالت (كه بنى اسرائيل را با ما بفرستى ) اين است كه دست از آنانبردارى و آزادشان كنى ، ولى چون مقصود اصلى اين بوده كه بنىاسرائيل را از مصر به سرزمين مقدس منتقل كنند، سرزمينى كه خداى تعالى وعده اش را بهايشان داده بود به همانجايى كه موطن اصلى پدرانشان ابراهيم و اسحاق و يعقوب(عليهماالسلام ) بود، به همين جهت نگفتند: (بنىاسرائيل را آزاد كن )، بلكه گفتند: (با ما بفرست ) يعنى با ما به سر زمين فلسطينبفرست .


قال الم نربك فينا وليدا و لبثت فينا من عمرك سنين



اين جمله استفهام انكارى است و توبيخ و سرزنش را مى رساند و كلمه (نربك ) صيغهمع الغير از مضارع تربيت است و كلمه (وليد) به معناى كودك است .
وقتى كه فرعون متوجه سخنان موسى و هارون مى شود و سخنان آن دو را مى شنود،موسى را مى شناسد و لذا خطاب را متوجه او به تنهايى مى كند و مى گويد: (آيا تونبودى كه ما، در كودكى تو را تربيت كرديم ) و مقصودش از اين سخن اعتراض برموسى بود از جهت دعايى كه موسى كرد، خلاصه : منظورش اين است كه توخيال كرده اى ما تو را نمى شناسيم ؟ مگر تو همان نبودى كه ما، در آغوش خود بزرگتكرديم در حالى كه كودك بودى و سالها از عمرت را در ميان ما به سربردى ؟ ما اسم ورسم تو را مى شناسيم و هيچ خاطره اى از تو واحوال تو را فراموش نكرده ايم ، آن وقت چطور شد كه ناگهانرسول شدى ، تو كجا و رسالت كجا؟ با اينكهاصل و فرعت را مى شناسيم .
(و فعلت فعلتك التى فعلت و انت من الكافرين
كلمه (فعله ) - به فتح فاء صيغه مره ازفعل است و يكبار را مى رساند مثل اينكه مى گوييم (ضربته ضربة ) يعنى او را زدميك بار زدن ، و علت اينكه فعله را توصيف كرد به جمله (التى فعلت - آن يك عملتكه انجام دادى ) اين بود كه بفهماند آن يك عملت جرم بسيار بزرگ و رسوا بود
و نظير اين تعبير در آيه (فغشيهم من اليم ما غشيهم ) است و منظور فرعون ، از آن يكعملى كه موسى (عليه السلام ) كرد همان داستان كشتن مرد قبطى بود.
مفاد جمله : (و انت من الكافرين ) كه در خطاب فرعون به موسى عليه السّلامآمدهاست
و اينكه گفت : (و انت من الكافرين - و تو از كافران بودى )، از ظاهر سياق - بهطورى كه بعدا به آن اشاره خواهيم كرد - بر مى آيد كه مراد فرعون از كفر موسى ،كفران نعمت است و اينكه تو نمك پرورده ما بودى و مع ذلك آن مرد قبطى ما را كشتى ، و درسرزمين ما فساد انگيختى با اينكه سالها از نعمت ما برخوردار بودى و ما تو را مانندساير مواليد بنى اسرائيل نكشتيم و در عوض در خانه خود تربيت كرديم ، از اين همهبالاتر (البته به زعم فرعون ) تو مانند ساير بنىاسرائيل برده ما بودى ، چون بنى اسرائيل همه بندگان ما هستند و من به آنان نعمت مى دهم، آن وقت تو كه يكى از همين بردگان هستى مردى از قوم وفاميل مرا كشتى و از رسم عبوديت و شكر نعمت من سرباز زدى ؟!
پس ، خلاصه اعتراض فرعون در اين دو آيه اين است كه تو همان كسى هستى كه ما دركودكى و خردسالى ات تو را تربيت كرديم و سالهايى چند از عمرت را نزد ما به سربردى و با كشتن مردى از دودمان من كفران نعمت من كردى با اينكه تو عبدى از عبيد من ،يعنى از بنى اسرائيل بودى آن وقت با اين سوابق سوئى كه دارى ، ادعاى رسالت هم مىكنى تو را چه به رسالت ؟ اگر تو را نمى شناختيم باز مطلبى بود، ما كه تو را ونمك نشناسى ها و فسادت را مى دانيم و كاملا تو را مى شناسيم .
با اين بيان روشن مى شود اينكه بعضى از مفسرين كلمه كفر را درمقابل ايمان گرفته و گفته اند: معناى آيه اين است كه تو به الوهيت من كافر بودى و يااين است كه تو به همان خدايى كه ادعاى رسالتش را مى كنى ، كافرى و به آن خدا همايمان ندارى براى اينكه تو سالها نزد ما بودى و با ما معاشرت داشتى و در كيش ما وملت ما بودى معناى درستى نيست .
و همچنين آن مفسر ديگر كه گفته : (اين جمله تنها مى خواهد بگويد تو كفران نعمت
مرا كردى ) تفسير خوبى نكرده است ، براى اينكه آيه شريفه مى فرمايد (تو ازكافرانى ) و از ظاهر آن بر مى آيد كه مراد فرعون ، كفران نعمتى است كه به عمومبنى اسرائيل داشته و نيز آن نعمت ها كه به خصوص موسى ارزانى داشته است ، نه تنهانعمتهاى خاصه به موسى .
پاسخ موسى عليه السّلام به سه اشكال و اعتراض فرعون بر آن حضرت  


قال فعلتها اذا و انا من الضالين ففررت منكم لما خفتكم فوهب لى ربى حكما و جعلنىمن المرسلين و تلك نعمه تمنها على ان عبدت بنى اسرائيل



ضمير در (فعلتها) به كلمه (فعلة ) - كه در آيه قبلى بود - برمى گردد وظاهرا كلمه (اذا) مقطوع از جواب و جزاء است ، و - بطورى كه گفته اند - معناى(حينئذ - در اين هنگام ) را مى رساند و كلمه (عبدت ) از تعبيد است و تعبيد و اعبادبه معناى بنده گرفتن است .
و اين آيات سه گانه جوابى است كه موسى (عليه السلام ) از اعتراض فرعون داده و ازتطبيق اين جواب با اعتراضى كه فرعون كرد بر مى آيد كه موسى (عليه السلام )اعتراض فرعون را تجزيه و تحليل كرده و از آن سه تااشكال فهميده و در نتيجه به هر سه پاسخ گفته است :
اول اينكه ، فرعون از رسالت وى استبعاد كرده ، كه چنين چيزى ممكن نيست ، مگر ممكن استكسى كه ما سوابق او را كاملا مى شناسيم و مى دانيم كه مردى است چنين و چنان ،رسول خدا شود؟ كه جمله : (الم نربك فينا وليدا و لبثت فينا من عمرك سنين ) متضمنآن است .
دوم اينكه ، عمل او را زشت دانسته ، و او را مفسد و مجرم خوانده ، كه جمله : (فعلت فعلتكالتى فعلت ) متضمن آن است .
سوم اينكه ، بر او منت نهاده كه تو يكى از بردگان مايى ، كه جمله (و انت منالكافرين ) اشاره به آن است .
و طبع كلام اقتضاء مى كرده كه نخست از اشكال دوم پاسخ گويد سپس از اعتراض اولش ودر آخر از اعتراض سومش و موسى (عليه السلام ) همينطور پاسخ داد.
پس ، جمله (فعلتها اذا و انا من الضالين ) جواب از اعتراض دوم او است كه موسى(عليه السلام ) را مجرم دانست و جرمش را بزرگ جلوه داد و به خاطر اينكه - بهاصطلاح - احساسات عليه او تحريك نشود نامى از كشتن نبرد تا قبطيان حاضر درجلسه متاءثر نشوند.
مقصود از ضلالت در سخن موسى عليه السّلام:(قال فعلتها اذا و اءنا من الضالين ...)
دقت در متن جواب و مقابله آن با اعتراض فرعون ، اين معنا را مى رساند كه جمله :(ففررت منكم لما خفتكم فوهب لى ربى حكما) تتمه جواب ازقتل باشد، تا حكم (نبوت )
در مقابل ضلال قرار گرفته باشد و در اين صورت به خوبى روشن مى شود كه مراداز ضلال ، جهل در مقابل حكم است ، زيرا حكم به معناى اصابه نظر و درك حقيقت هر امرى ومتقن بودن نظريه در تطبيق عمل با نظريه است .
در نتيجه معناى حكم ، قضاوت به حق در خوبى و يا بدى يكعمل ، و تطبيق عمل با آن قضاوت است و اين قضاوت به حق همان است كه به انبياء داده مىشود، همچنان كه قرآن كريم درباره آنان فرمود: (و ما ارسلنا منرسول الا ليطاع باذن الله ).
بنا بر اين ، مراد موسى (عليه السلام ) اين است كه اگر آن روز آنعمل را كردم ، در حالى كردم كه به خاطر جهل گمراه بودم و مصلحت كار را نمى دانستم ونمى دانستم در اين عمل ، حق چيست تا پيروى كنم .
و خلاصه : حكم خدا را نمى دانستم ، يك نفر از بنىاسرائيل مرا به يارى خود خواند و من او را يارى كردم و هرگزاحتمال نمى دادم كه اين يارى او به كشته شدن مرد قبطى مى انجامد و عاقبت وخيمى بهبار مى آورد و مرا ناگزير مى كند كه از مصر بيرون شده به مدين بگريزم و سالها ازوطن دور شوم .
رد گفتار مفسرين در معناى ضلالت در آيه شريفه  
از اينجا روشن مى شود اينكه بعضى گفته اند: مراد از ضلالت ،جهل است ، البته جهل به اين معنا كه آدمى بدون پروا اقدام به عملى كند و درباره عواقبآن نينديشد همچنان كه در شعر شاعر آمده :
الا لا يجهلن احد علينا


فنجهل فوق جهل الجاهلينا


و همچنين اينكه بعضى ديگر گفته اند: مراد از ضلالت ، محبت است همچنان كه كلامفرزندان يعقوب كه به پدرشان گفتند: (تا لله انك لفى ضلالك القديم ) بهمعناى محبت تفسير شده ، يعنى تو همچنان بر محبت يوسف باقى هستى و در آيه مورد بحثمعناى كلام موسى (عليه السلام ) اين است كه آن روز كه من آن قبطى را كشتم ، از اين جهتبود كه من از دوستداران خدا بودم ، و دوستى با خدا، اجازه نداد كه در عاقبتعمل خود بينديشم ،
معناى صحيحى نيست .
اما وجه اول صحيح نيست براى اينكه در اين وجه موسى (عليه السلام ) اعتراف به جرم ونافرمانى خدا كرده و حال آنكه آيات سوره قصص تصريح دارد بر اينكه خداى تعالىقبل از واقعه قتل مزبور هم به او حكم و علم داده بود و داشتن حكم و علم با ضلالت بهاين معنا نمى سازد.
و اما وجه دوم صحيح نيست چون علاوه بر اينكه با سياق نمى سازد از ادب قرآن به دوراست كه محبت خداى را ضلالت بخواند.
و اما قول آن مفسر ديگر كه گفته : (مراد از ضلالت ،جهل به معناى عدم تعمد است و معنايش اين است كه من اين كار را عمدا نكردم ) صحيح نيست، چون مى دانيم كه موسى (عليه السلام ) اين كار را عمدا كرد چيزى كه هست منظورشتاءديب او بود ولى به قتلش منجر شد.
همچنين گفتار مفسر ديگرى كه گفته : مراد از ضلالت ،جهل به شرايع است ، همچنانكه در آيه (و وجدك ضالا فهدى ) به اين معنا است . و نيزقول آن مفسر ديگر كه گفته : مراد از ضلالت فراموشى است ، همچنان كه در آيه (انتضل احديهما فتذكر احديهما الاخرى ) به اين معنا است و معناى آيه مورد بحث اين است كه: من هنگامى او را كشتم كه حرمت آدم كشى را فراموش كرده بودم و يا فراموش كرده بودمكه اينطور زدن عادتا به قتل او مى انجامد.
همه اين اقوال وجوهى هستند كه ممكن است بازگشت يك يك آنها به همان وجهى باشد كه مابيان داشتيم .
جمله (ففررت منكم لما خفتكم فوهب لى ربى حكما) متفرع است بر داستانقتل ، و علت ترس موسى و فرار كردن وى همان است كه خداى تعالى در سوره قصصذكر كرده و فرموده است : (و جاء رجل من اقصى المدينه يسعىقال يا موسى ان الملا ياتمرون بك ليقتلوك فاخرج انى لك من الناصحين فخرج منهاخائفا يترقب ).
مراد از حكمى كه بعد از گريختن موسى عليه السّلام از مصر به او داده شده(فوهبلى ربى حكما)
و اما مراد از (حكم ) - آنطور كه ما استظهار كرديم - اصابه نظر، و رسيدن بهحقيقت
هر امر و اتقان راءى در عمل به آن نظريه است و اگر بگويى آيه شريفه صريح استدر اينكه موهبت حكم ، بعد از داستان قتل به موسى (عليه السلام ) داده شد ولى مفاد آياتسوره قصص اين است كه اين موهبت قبل از داستانقتل به موسى (عليه السلام ) داده شده چون فرموده : (و لما بلغ اشده و استوى آتيناهحكما و علما و كذلك نجزى المحسنين و دخل المدينة ) و بعد از آن داستانقتل و فرار كردن را ذكر مى كند بنابر اين ميان اين دو آيه چگونه مى توان جمع نمود ورفع تناقض كرد؟
در جواب مى گوييم : كلمه حكم ، هم در آيه مورد بحث و هم در آيه سوره قصص بطورنكره آمده و اين خود اشعار دارد بر اينكه اين دو حكم با هم فرق دارند و درباره خصوصتورات كه متضمن حكم بوده فرموده : (و عندهم التورية فيها حكم اللّه ) و ما مى دانيمكه تورات بعد از غرق شدن فرعون و نجات دادن بنىاسرائيل نازل شده .
پس مى توان گفت كه به موسى (عليه السلام ) در چند نوبت مراتبى از حكم داده شدهبود كه بعضى از مراتب آن ما فوق بعضى ديگر بوده ، حكمىقبل از كشتن قبطى و حكمى ديگر بعد از فرار وقبل از مراجعتش به مصر، و حكمى ديگر بعد از غرق شدن فرعون و در هر بار، مرتبه اىاز حكم را به او داده بودند تا آنكه با نزول تورات حكمت را برايش تمام كردند.
و اين را اگر بخواهيم تشبيه كنيم ، نظير فطرتى است كه خداوند در چند مرحله به آدمىارزانى مى دارد، يك مرحله ضعيف آن ، همان سلامت فطرتى است كه درحال كودكى به آدمى مى دهد و مرحله بالاتر آن را درحال بزرگى كه آدمى به خانه عقل مى نشيند ارزانى مى كند كه نامش رااعتدال در تعقل ، وجودت در تدبير مى گذاريم و مرحله قوى تر آن را بعد از ممارست دراكتساب فضائل مى دهد، زيرا مرحله دوم ، آدمى را وادار به كسبفضائل مى كند و چون اين كسب فضائل تكرار شد حالتى در آدمى پديد مى آيد به نامملكه تقوى و اين سه حالت در حقيقت يك چيز و يك سنخ است ، كه به تدريج و در حالىبعد از حال ديگر نمو مى كند.
از آنچه گذشت معلوم شد اينكه بعضى از مفسرين حكم را به نبوت تفسير كرده اندصحيح نيست ، چون از لفظ آيه و نيز از مقام آن دليلى بر گفته خود ندارند.
علاوه بر اين خداى تعالى در چند جا از كلام خود حكم و نبوت را با هم ذكر كرده و فهماندهكه اينها با هم فرق دارند، از آن جمله فرموده : (ان يوتيه اللّه الكتاب و الحكم والنبوة ) و نيز فرموده : (اولئك الّذين آتيناهم الكتاب و الحكم و النبوة ) و نيزفرموده : (و لقد آتينا بنى اسرائيل الكتاب و الحكم و النبوة و آياتى ديگر).
توضيح مفاد (وجعلنى من المرسلين ) كه جواباعتراضاول فرعون در استبعاد رسالت موسى عليه السّلام است
جمله (و جعلنى من المرسلين ) پاسخ از اعتراضاول فرعون است ، كه از رسالت موسى (عليه السلام ) تعجب و استبعاد مى كرد، چون او ودرباريانش وى را مى شناختند، و ناظر احوال او در ايامى كه تربيتش مى كردند بودند وحاصل جواب اين است كه : استبعاد ايشان از رسالت وى مربوط به سو ابقى است كه ازحال وى داشتند و اين استبعاد وقتى بجاست كه رسالت ، امرى اكتسابى باشد و به دستآمدنش با حصول مقدمات اختيارى اش ممكن و قابل حدس باشد، تا فرعون تعجب كند كهچطور ممكن است تو پيامبر شوى ؟ لذا در پاسخش گفت خدا او رارسول كرده ، و مساءله رسالت اكتسابى نيست بلكه موهبتى است خدايى ، همچنان كه حكمنيز چنين است و خدا او را بدون هيچ اكتسابى رسالت و حكم داده ، اين آن معنايى است كه ازسياق بر مى آيد.
و اما اينكه بعضى از مفسرين گفته اند: جمله (الم نربك فينا وليدا...) از باب استبعادنبوده ، بلكه خواسته است بر موسى (عليه السلام ) منت بگذارد هر چند كه آيه شريفهفى نفسها با اين احتمال هم مى سازد ولى سياق مجموع جواب ، مساعد با آن نيست وحمل آيه بر اين احتمال سياق را در هم مى ريزد، چون در اين صورت حتما بايد جمله (وتلك نعمة تمنها على ...) را جواب از منت مذكور گرفت وحال آنكه اين جواب نمى تواند جواب آن باشد.(چون در خود جمله منت يادآور شده مىفرمايد تو بر من منت مى نهى كه بنى اسرائيل را برده خود كرده اى ) و نيز بايد جمله(فعلتها اذا...) را جواب از اعتراض به قتل گرفت آن وقت جمله (و جعلنى منالمرسلين ) زايد مى شود و احتياجى بدان نيست . دقت فرماييد.
توضيح مفاد (و تلك نعمة تمنها على ...) كه پاسخ اعتراض ديگر فرعون است
جمله (و تلك نعمة تمنها على ان عبدت بنىاسرائيل ) جواب از منتى است كه فرعون بر او نهاده ازدر سرزنش او را برده خود خواند،برده اى كه كفران نعمت مولاى خود
كرده ، و بيان جواب اين است كه : اين چيزى كه تو آن را نعمتى از خود بر من مى خوانى ومرا به كفران آن سرزنش مى كنى اين نعمت نبود، بلكه تسلط جابرانه اى بود كه نسبتبه من و به همه بنى اسرائيل داشتى و برده گرفتن مردم به ظلم و زور كجايش نعمت است؟! پس ، جمله مورد بحث جمله اى است استفهامى كه معناى انكار را مى رساند و جمله (انعبدت بنى اسرائيل ) بيان مطلبى است كه كلمه (تلك ) به آن اشاره مى كند وحاصلش اين است كه اين مطلبى كه تو با جمله (و انت من الكافرين ) بدان اشارهكردى و منتى بر من نهادى ، نعمتى كه من آن را كفران كردم و سپاس ولى نعمت خود و ولىنعمت همه بنى اسرائيل را نگاه نداشتم ، صحيح نيست ، زيرا ولى نعمت بودن تو مستندبه ظلم بود و تو با ظلم و زور، خود را ولى نعمت ما كردى و ولايتى هم كه با ظلم و زوردرست شده باشد ظلم است و حاشا بر اينكه ولى نعمت مظلومان و زير دستان خود باشد وگرنه بايد برده گيرى هم نعمت باشد و حال آنكه نيست ، پس در حقيقت در جمله (انعبدت بنى اسرائيل ) سبب ، در جاى مسبب به كار رفته (و به جاى اينكه فرموده باشدتو بر من منت مى گذارى كه ولى نعمتم بودى ، فرموده تو بر من منت مى گذارى كه مابنى اسرائيل را برده خود كرده اى ؟).
بيان گفتار مفسرين درباره جمله (الم نربك ) و اشكالات و توجهات مترتببرگفتارشان
مفسرين ، گفتار فرعون ، يعنى جمله (الم نربك ) را به دو اعتراض تجزيه وتحليل كرده اند -كه قبلا هم بدان اشاره شد - يكى تعريض بر اينكه او را در كودكىتربيت كرده ، و ديگر اينكه او به جاى شكرگزارى ، كفران نعمت كرده ، و در زمين فسادانگيخته و مردى قبطى را كشته است .
آن وقت از دو جهت به اشكال بر خورده اند، يكى - همانطور كه گفتيم - اينكه جمله (وجعلنى من المرسلين ) زيادى مى شود كه در سياق جواب هيچ مورد حاجت قرار نمى گيرد،دوم اينكه جمله (و تلك نعمه تمنها على ان عبدت بنىاسرائيل ) از ناحيه موسى (عليه السلام ) جواب منت فرعون نمى شود چون فرعون درمنت خود سخنى از بنى اسرائيل به ميان نياورده بود، او منت نهاده بود كه من تو را دركودكى ات در آغوش خود بزرگ كرده ام ، آن وقت پاسخ موسى (عليه السلام ) چه ربطىبه اين منت دارد.
آنگاه در مقام توجيه كلام خود وجوهى ذكر كرده اند.
اول اينكه : موسى (عليه السلام ) منت فرعون را اقرار داشته لذا در پاسخ از آن حرفىنزده ، بلكه تنها اين جهت را انكار كرده كه برده نگرفتن او برايش نعمتى باشد، و همزهانكار در تقدير است ، گويى كه فرموده : (او تلك نعمة تمنها على ان عبدت بنىاسرائيل و لم تعبدنى - آيا اين نعمت است كه بر من منت مى گذارى كه بنىاسرائيل را برده خود كردى و مرا
نكردى ؟).
و اين وجه صحيح نيست ، زيرا تقدير بايد دليلى داشته باشد و در لفظ آيه هيچدليلى حتى اشاره اى به اين تقدير وجود ندارد.
دوم اينكه : موسى (عليه السلام ) خواسته با اين جواب خود بطور كلى نعمت فرعون برخود را انكار كند، به خاطر اينكه خاندان او يعنى بنىاسرائيل را برده گرفته ، گويا خواسته است بفرمايد: درست است كه مرا در آغوش خودپروريدى ، ولى جنايت برده گيرى بنى اسرائيل آن قدر بزرگ است كه اين خوبيهايترا پامال كرد. پس ، جمله (ان عبدت ...)، در حقيقت در مقامتعليل انكار موسى (عليه السلام ) است .
و اين وجه هر چند از وجه قبلى به ذهن نزديكتر است ، ليكن باز معناى جواب تمام نيست ،براى اينكه عمل زشت كسى عمل نيكش ‍ را زشت نمى كند، برده گرفتنش از بنىاسرائيل چه ربطى به تربيت موسى (عليه السلام ) در دامان خود دارد.
سوم اينكه : معناى آيه اين است كه اين نعمتى كه تو بر من مى نهى ، كه مرا در آغوش خودبزرگ كرده اى ، منشاء و سببش چه بود - اگر كشتن فرزندان بنىاسرائيل در بين نبود تو اصلا مرا نمى شناختى - منشاء آشنا شدنت با من اين بود كهپسران بنى اسرائيل را مى كشتى ، و مادر من مضطرب شد كه مبادا مرا هم بكشى ،ناگزير مرا در صندوقى نهاده به آب نهر سپرد و تو مرا از روى آب گرفتى و بزرگكردى و چون خدمتى كه به من كردى ناشى از آن ظلم و برده گيرى ات از بنىاسرائيل بود، لذا نمى توان نعمتش ناميد.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation