بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 15, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

در مجمع البيان گفته : كلمه (تقطع ) و كلمه (تقطيع ) هر دو به معناى پاره پارهشدن است و كلمه (زبر) - به ضم زاء، و باء - جمع (زبور) و به معناى كتابها است آيه مورد بحث متفرع بر مطالب قبل است ، و معنايش اين است كه : خداوند رسولانخود را يكى پس از ديگرى به سوى ايشان فرستاد و همه آنها امتى واحد و داراى ربىواحدند ايشان را به سوى تقوى دعوت كردند، و ليكن بشر به امر ايشانعمل نكرد، در نتيجه امر آنان بين ايشان پاره پاره شد و آن را به صورت كتابهايى درآورده ، هر جمعيتى كتابى را به خود اختصاص دادند، و هر حزبى به آنچه داشتند دلخوشگشتند.
در قرائت ابن عامر (زبرا) - به ضمه زاء و فتحه باء - آمده كه جمع (زبره )و به معناى فرقه است . بنابراين قرائت ، معنايش اين مى شود كه : در امر انبياء متفرقشده ، جمعيت هاى گوناگون شدند، و هر حزبى به آنچه داشت دلخوش گشت . و اينقرائت راجح تر است .


فذرهم فى غمريهم حتى حين



در مفردات مى گويد: (غمره ) آب زياد است كه بستر آن پيدا نباشد، و اين چنين آبىمثل شده براى جهالتى كه صاحبش را فرا گرفته باشد. در اين آيه تهديدى است بهعذاب . قبلا هم اشاره شد كه يكى از سنت هاى خداى تعالى مجازات به عذاب بعد ازتكذيب رسالت است ، و اگر كلمه (حين ) را نكره آورده براى اشاره به اين است كهعذاب موعود ناگهانى و بى خبر مى رسد.
بحث روايتى (روايتى در ذيل برخى آيات گذشته )  
در نهج البلاغه فرموده : اى مردم ! خداوند شما را از اينكه به شما جور كند ايمنى داده ،ولى از اينكه امتحانتان كند ايمنى نداده و حتما امتحانتان مى كند، همچنان كه فرموده : (انفى ذلك لايات و ان كنا لمبتلين ).
و در تفسير قمى در روايت ابى الجارود، از امام باقر (عليه السلام ) آمده كه در تفسير(فجعلناهم غثاء) فرموده : (غثاء) گياهان خشكيده و پوسيده است .
و در همان كتاب در ذيل جمله (الى ربوة ذات قرار و معين ) گفته كه امام فرموده : مقصوداز (ربوة ) شهر حيره ، و مقصود از (ذات قرار و معين ) شهر كوفه است .
و در مجمع البيان در ذيل جمله (آويناهما الى ربوة ذات قرار و معين )نقل مى كند كه گفته شده : حيره كوفه و پيرامون آن است . و مقصود از (قرار) مسجدكوفه ، و از معين آب فرات است . و گوينده مطلب را به امام باقر و صادق (عليه السلام) نسبت داده .
مؤ لف : در الدرالمنثور هم از ابن عساكر، از ابى امامه ، ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) روايت آورده كه فرموده : (ربوه ) دمشق شام است .ونيز از ابن عساكر و غير او، از مره بهزى ، روايت كرده كهرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرموده : (ربوة ) رمله است . و همه اين رواياتسهمى از ضعف دارند.
و در مجمع البيان در ذيل آيه (يا ايها الرّسل كلوا من الطيّبات ) ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) روايت آورده كه فرمود: خداى تعالى خودش طيب وپاكيزه است ، و جز پاكيزه قبول نمى كند، و به مؤ منين همان دستورى را داده كه بهرسولان خود داده ، و فرموده : (يا ايها الرّسل كلوا من الطيّبات ). و از يك سو همينخطاب را متوجه مؤ منين كرده و فرموده : (يا ايها الّذين آمنوا كلوا من طيّبات ما رزقناكم ).
مؤ لف : اين روايت را الدرالمنثور هم از احمد، مسلم و ترمذى ، و ديگران از ابى هريره ، ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نقل كرده اند.
و در تفسير قمى در ذيل جمله (امه واحده ) گفته است : يعنى يك مذهب دارند. و در همانكتاب در ذيل جمله (كل حزب بما لديهم فرحون ) فرموده : هر كس براى خود دينىاختيار كند، به همان خوشحال مى شود.
سوره مؤ منون ، آيات 55 تا 77 


ايحسبون انما نمدّهم به من مال و بنين (55) نسارع لهم فى الخيراتبل لا يشعرون (56) ان الّذين هم من خشية ربهم مشفقون (57) و الّذين هم بايات ربهميومنون (58) و الّذين هم بربهم لا يشركون (59) و الّذين يوتون ما آتوا و قلوبهم وجلهانهم الى ربهم راجعون (60) اولئك يسارعون فى الخيرات و هم لها سابقون (61) و لانكلّف نفسا الا وسعها و لدينا كتب ينطق بالحق و هم لا يظلمون (62)بل قلوبهم فى غمرة من هذا و لهم اعمال من دون ذلك هم لها عملون (63) حتى اذا اخذنامترفيهم بالعذاب اذا هم يجئرون (64) لا تجروا اليوم انكم منا لا تنصرون (65) قد كانتءايتى تتلى عليكم فكنتم على اعقبكم تنكصون (66) مستكبرين به سمرا تهجرون (67)افلم يدّبّروا القول ام جاءهم ما لم يات آباءهم الاولين (68) ام لم يعرفوا رسولهم فهمله منكرون (69) ام يقولون به جنة بل جاءهم بالحق و اكثرهم للحق كارهون (70) و لو هلواتبع الحق اهواءهم لفسدت السموت و الارض و من فيهنبل اتينهم بذكرهم فهم عن ذكرهم معرضون (71) ام تسلهم خرجا فخراج ربك خير و هوخير الرّازقين (72) و انك لتدعوهم الى صرط مستقيم (73) و ان الّذين لا يؤ منون بالاخرهعن الصرط لناكبون (74) و لو رحمانهم و كشفنا ما بهم من ضرّ للجوا فى طغيانهميعمهون (75) و لقد اخذناهم بالعذاب فما استكانوا لربهم و ما يتضرعون (76) حتى اذافتحنا عليهم بابا ذا عذاب شديد اذا هم مبلسون (77)




ترجمه آيات
آيا اين مردم كافر مى پندارند از آنچه ما به آنها مدد رسانيديم ازمال و فرزند ان (55).
كه ما در رساندن خير به آنان شتاب كرديم ؟ نه ، بلكه نمى فهمند (56 ).
همانا آن مؤ منانى كه از خوف پروردگارشان هراسانند (57).
و آنهايى كه به آيات پروردگارشان ايمان مى آورند (58).
و آنهايى كه به پروردگارشان شرك نمى ورزند (59).
و آنهايى كه از آنچه خدايشان داده مى دهند در حالى كه باز از روزى كه به خداى خودباز مى گردند ترسانند (60).
چنين كسانى در خيرات شتاب نموده بدان سبقت مى گيرند (61).
و ما هيچ كس را بيش از توانايى اش تكليف نمى كنيم و نزد ما كتابى است كه به حقگويا است و هيچ كس به هيچ وجه ستم نخواهد شد (62).
بلكه دلهاى كافران از اين (كتاب ) در جهل و غفلت است و اعمالى كه اينانعامل آنند غير اعمال اهل ايمان است ، اينها به همين كردار زشت مشغولند (63).
تا آنگاه كه ما متنعمان آنها را به عذاب اعمالشان بگيريم در آنحال فرياد خدا خدايش (چون صداى گاو وحشى ) بلند شود (64).
(و ما در جوابشان گوييم ) كه امروز فرياد مكنيد كه از ما به شما هيچ مدد نخواهد رسيد(65).
كه همانا آيات ما بر شما تلاوت مى شد و شما واپس مى رفتيد (66).
در حالى كه به هذيان و افسانه هاى شبانه خود از شنيدن كلام خدا دورى مى كرديد(67).
آيا در سخن خدا و قرآن انديشه نمى كنند يا آنكه كتابى و رسولى بر اينان آمده كهبراى پدرانشان نيامده (68).
و يا رسول خود را نشناخته اند كه او را انكار و تكذيب مى كنند (69).
يا آنكه (از جهل ) مى گويند كه اين رسول را جنون عارض شده ؟ نه چنين نيست ، بلكه دركمال عقل دين حق را براى آنان آورده و ليكن اكثر آنها از حق كراهت دارند (70).
و اگر حق تابع هواى نفس آنان شود همانا آسمانها و زمين و هر چه در آنها است تباه خواهدشد، نه ، بلكه ما مايه تذكرشان را فرستاديم ، و ايشان از مايه تذكر خود روىگردانند (71).
و يا آنكه تو اى رسول از ايشان مزد طلب كرده اى ؟ مزدى كه خدا به تو دهد از هر چيزبهتر است كه خدا بهترين روزى دهنده است (72).
و تو همانا خلق را به راه راست مى خوانى (73).
و كسانى كه به آخرت ايمان ندارند از راه برمى گردند (74).
و اگر ما بر آن شفقت كرده هر گونه درد و بلا را برطرف سازيم سخت در طغيان فرومى روند (75).
و همانا ما آنها را به عذاب سخت گرفتار كرديم و باز آن كافران ازجهل و عناد روى تضرع و توبه به درگاه خداى نياورند (76).
تا آنكه بر آنها درى از بلاى سخت گشوديم كه ديگر ناگهان از هر سو نوميد شدند(77).
بيان آيات
تاءخير در عذاب كافران و بهره مند ساختن آنانبهمال و فرزندان براى املاء و استدراج آنان است نه براى خيرخواهى .
اين آيات متصل به جمله اى است كه در آخر آياتقبل بود، و مى فرمود: (فذرهم فى غمريهم حتى حين ) و وجهاتصال اين است كه بعد از آنكه در دنباله داستان انبياء فرمود (دين خدا يكى بود و مردمآن را پاره پاره نموده و هر جمعيتى به داشتن يك قسمت از آنخوشحال شدند) و آنگاه ايشان را تهديد به عذاب معينى كرد كه پس از رسيدن آن مدتمعين هيچ گريزى از آن نيست ، و اخطار فرمود كه در همان غمراتجهل خود، به هر طور كه مى خواهند خود را آماده عذاب بكنند، كه به زودى آنان را از همهاطراف فرا خواهد گرفت . اينك در اين آيات ايشان را به اشتباهى كه داشته اند متنبهنموده و مى فرمايد: اگر ما در مال و اولاد به ايشان توسعه داديم ،خيال نكنند كه خواسته ايم خير ايشان را زودتر به ايشان برسانيم ، چون اگر خيربود، توانگران و مترفين ايشان را به عذاب خود دچار نمى كرديم ، بلكه اينعمل ما، براى بيشتر عذاب كردن ايشان است . بلكه مسارعت در خيرات آناعمال صالحى است كه خداوند به مؤ منين توفيق انجام آن را داده است و نيز ثمرات آن استكه همان اجر جزيل و ثواب عظيم در دنيا و آخرت است در نتى جه مؤ منين دراعمال صالح سرعت مى گيرند و خدا هم در فراهم نمودن اسباب براى آنان سرعت مىگيرد. پس عذاب ما، اين فرو رفتگان در جهل را خواهد گرفت و حجت بر ايشان تمام شده وديگر عذرى كه به آن عذر خواهى كنند ندارند، نه مى توانند عذر بياورند كه ما كلام حقرا نفهميديم ، و نه مى توانند بگويند دعوت پيغمبر، نو ظهور و بى سابقه بود، و نهمى توانند عذر
بياورند كه رسول را نشناختيم ، و يا رسول مجنون بود، و كلماتشمختل و پريشان بود، و نه ممكن است بگويند كهرسول از ما خرجى مى خواست ، هيچ يك از اين عذرها را ندارند، تنها دردشان اين بود كهاهل عناد و لجاج بودند و به حق ايمان نمى آوردند، تا عذاب حتمى ايشان را بگيرد.


ايحسبون انّما نمدهم به من مال و بنين نسارع لهم فى الخيراتبل لا يشعرون



كلمه (نمدهم ) - به ضمه نون - از (امداد) است . امداد و (مد) به يك معنا است وآن اين است كه : نقص چيزى را تكميل و تتميم كنى و آن را از اينكه پاره و يا نابود شودحفظ نمايى . راغب در مفردات گفته : بيشتر موارداستعمال كلمه (امداد) در چيرهاى دوست داشتنى و مد در مكروهات است پس جمله (نمدهم )از امداد است كه بر خلاف استعمال مشهور، در مكروه به كار رفته و مسارعت در خيراتافاضه خيرات است به سرعت ، به خاطر احترامى كه براى خودخيال كرده اند، پس خيرات به خيال ايشان مال و فرزند است كه به سرعت بدان رسيدهاند. و معناى آيه اين است :آيا اينان گمان مى كنند كه اگر در مدت مهلت ،مال و فرزندان به ايشان داديم ، از اين جهت بوده كه دوستشان داشته ايم و يا نزد مااحترام داشتند لذا خواسته ايم خيرشان را زودتر به ايشان برسانيم ؟. نه ، بلكه نمىفهمند، يعنى مطلب به عكس است ، ولى آنان حقيقت امر را درك نمى كنند، زيرا حقيقت امر ايناست كه ما ايشان را املاء و استدراج كرده ايم ، يعنى اگر ازمال و فرزند بيشتر به ايشان مى دهيم ، مى خواهيم در طغيان بيشترى فرو روند. و اينهمان مضمونى است كه خداى تعالى در سوره اعراف آورده و مى فرمايد: (سنستدرجهم منحيث لا يعلمون ، و املى لهم ان كيدى متين ).


ان الّذين هم من خشيه ربهم مشفقون ... و هم لها سابقون



خداى تعالى در اين آيات پنجگانه با كمك آيات گذشته اين معنا را بيان مى كند كه : اينكفار كه پنداشته اند مال و اولاد خير ايشان است و خيراتى است كه ما زودتر به ايشان
ترجمه الميزا ن ج : 15 ص : 54
رسانده ايم به خطا رفته اند، و مالو اولاد خيرات نيست بلكه استدراج و املاء است . خيراتى كه در آن سرعت مى شود آن استكه مؤ منين به خدا و رسول و روز جزا دارند، و آناعمال صالح ايشان است .
شرح صفات مؤ منين  
آنگاه خداى سبحان صفات مؤ منين را شرح داده و مى فرمايد: آنهايى هستند كه از خشيتپروردگارشان مشفقند. و اشفاق به گفته راغب به معناى عنايت آميخته با ترس است ، چونشخص مشفق هم مشفق عليه خود را دوست مى دارد و هم بيمناك خطرى است كه برايش پيش مىآيد و در قرآن كريم هم آمده است كه : (و هم من الساعه مشفقون - ايشان از قيامت مشفقند).راغب اضافه مى كند كه : اين ماده اگر با حرف من متعدى شود (همچنانكه در آيه قبلى اينطور بود) معناى خوف در آن بيشتر و ظاهرتر مى شود، و چون با حرف فى متعدى شودمعناى عنايت در آن ظاهرتر مى گردد، از قرآن كريم براى هر دومثال آورده ، يكى آيه ( انا كنا قبل فى اهلنا) مشفقين است كه اشفاق در آن با فى متعدىشده ، و آيه ديگر : مشفقون منها است كه با حرف من متعدى شده است .
اين آيه مؤ منين را توصيف مى فرمايد به اينكه خداى سبحان را رب خود گرفته اند.ربى كه مالك و مدبر امر ايشان است و لازمه اش ‍ آن است كه نجات و هلاكتشان دائر مداررضا و سخط او باشد، در نتى جه مؤ منين ، هم از او خشيت دارند و هم دوستش مى دارند، چوننجات و سعادتشان به دست او است ، و نجات و سعادت خود را مى خواهند. و همين معنا ايشانرا واداشته كه به آيات او ايمان آورده ، او را پرستش كنند. از مطالب گذشته كه درمعناى آيه گفته شد اين معنا به دست آمد كه : جمع ميان خشيت و اشفاق تكرار نيست .
آن گاه فرموده : (و الّذين هم بايات ربهم يؤ منون ) كه منظور از آيات ، هر چيزى استكه بشر را به سوى خداى تعالى رهنمون شود كه يكى از آنها رسولان خدايند كهحامل رسالت اويند. يكى ديگر كتاب و شريعت ايشان است كه نبوتشان را تاييد مى كند. ومؤ منين كسانى هستند كه به اينها ايمان مى آورند، چون از خدا خشيت دارند، و همان خشيتوادارشان مى كند كه در مقام تحصيل رضاى او برآيند، و دعوت او را بپذيرند، و امر او رااطاعت بكنند، همان او امرى كه از طريق وحى و رسالت به ايشان مى رسد.
آنگاه فرموده : (و الّذين هم بربهم لا يشركون ) و ايمان به آيات خدا هم در ايشاناثرى دارد و آن اين است كه وادارشان مى كند شركاء را از او نفى كنند و كسى را جز اونپرستند،
چون ايمان به آيات او ايمان به شريعت او است ، شريعتى كه عبادت او را تشريع مىكند، و نيز ايمان به ادله اى است كه توحيد در ذات و در ربوبيت و الوهيت او را اثبات مىنمايد.
علاوه بر اين تمامى انبياء و رسولان از جانب او آمده اند و فرستادن پيامبران براى ايناست كه مردم را به سوى حق هدايت كنند - حقى كه سعادت ايشان در آن است - و همينارسال رسولان از شؤ ون ربوبيت است . و اگر خدا شريكى مى داشت و غير او ربى ديگرمى بود، ربوبيت او هم اقتضاء مى كرد رسولانى بفرستد، و اين نكته از لطائف كلماتمولى امير المؤ منين (عليه السلام ) است كه مى فرمايد: (لو كان لربك شريك لاتتكرسله - اگر براى پروردگار تو شريكى مى بود، پيغمبران او هم براى تو مىآمدند).
آنگاه فرموده : (و الّذين يوتون ما آتوا و قلوبهم وجله انهم الى ربهم راجعون ) كلمه(وجل ) به معناى ترس است ، و جمله (يوتون ما آتوا) به معناى (يعطون مااعطوا) است ، يعنى آنچه خدا به آنان داده در راه او مى دهند.
بعضى گفته اند مراد از ايتاء ما آتوا اين است كه تمامىاعمال صالح را انجام مى دهند، و جمله (و قلوبهم وجله )حال از فاعل در (يوتون ) است .
و معناى اين آيه اين است كه : مؤ منين كسانى هستند كه آنچه مى دهند - و يا بنا به آنتفسير ديگر آنچه از اعمال صالح بجا مى آورند - در حالى انجام مى دهند و به جا مىآورند كه دلهايشان ترسناك از اين است كه به زودى به سوى پروردگارشان بازگشتخواهند كرد، يعنى باعث انفاق كردنشان و يا آوردناعمال صالح همان ياد مرگ ، و بازگشت حتمى به سوى پروردگارشان است و آنچه مىكنند از ترس است .
در اين آيه شريفه دلالت است بر اينكه مؤ منين علاوه بر ايمان به خدا و به آيات اوايمان به روز جزا نيز دارند، پس تا اينجا صفات مؤ منين متعين شد. و خلاصه اش اين شدكه تنها: به خدا ايمان دارند و براى او شريك نمى گيرند و به رسولان او و به روزجزا هم ايمان دارند، و به همين جهت عمل صالح انجام مى دهند.
آنگاه فرموده : (اولئك يسارعون فى الخيرات و هم لها سابقون )، ظاهرا لام در(لها) به معناى (الى ) باشد و لها كه جار و مجرور است متعلق به (سابقون )،و معنايش چنين باشد، مؤ منينى كه وصفشان را كرديم در خيرات واعمال صالح سرعت نموده ، و به سوى آن
سبقت مى جويند، يعنى از ديگران پيشى مى گيرند، چون همه مومنند و لازمه آن همين است كهاز يكديگر پيشى گيرند.
(خيرات ) در جمله : (اولئك يسارعون فى الخيرات...)اعمال صالحه ناشى از اعتقاد حق است .
پس روشن شد كه از نظر اين آيات خيرات عبارت است ازاعمال صالح ، اما نه هر عمل صالح ، بلكه عمل صالحى كه از اعتقاد حق منشاء گرفتهباشد. خيرات اينها است كه مى بينيم مؤ منين بر سر آن از يكديگر سبقت مى گيرند، نهآنچه نزد كفار از مال و اولاد است ، و ايشان آنرا خيرات پنداشته اند، وخيال كرده اند به خاطر احترامى كه نزد خدا دارند خدا در دادن خيرات به ايشان سرعتكرده .
در تفسير كبير گفته : در جمله (اولئك يسارعون فى الخيرات ) دو وجه است :اول اينكه مراد اين باشد كه اينان در اطاعتها رغبت شديد دارند، و به همين جهت براى انجامآن سبقت و مبادرت مى جويند تا فوت نشود و اجرش از چنگشان نرود.
دوم اينكه مراد اين باشد كه مؤ منين در پاداش هاى دنيوى سرعت به خرج مى دهند يعنىخداوند به سرعت پاداش دنيايى ايشان را مى دهد، همچنانكه در آيه ديگر آمده (فاتاهماللّه ثواب الدنيا و حسن ثواب الاخرة ) و نيز آمده : (و آتيناه اجره فى الدنيا، و انهفى الاخرة لمن الصالحين ).
و اگر سرعت را به خود مؤ منين نسبت داده نه به خدا، جهتش اين است كه وقتى خدا بهپاداش ايشان سرعت كند، قهرا ايشان هم در رسيدن به آن سرعت كرده اند و اين معنايى كهما كرديم با آيه شريفه بهتر انطباق دارد، براى اينكه در اين آيه آنچه از كفار نفى شدهبراى مؤ منين اثبات گرديده است .
مؤ لف : آنچه از كفار در آيه قبلى نفى شده بود، سرعت خدا در خيرات كفار بود، و مىفرمود: خدا اگر به كفار مال و اولاد داده در خيراتشان سرعت نكرده ، آن چه در اين آيهاثبات مى شود سرعت كردن مؤ منين است در خيرات و اين توجيهى كه كرده توجيه ايناشكال است كه چرا سرعت را به مؤ منين نسبت داده ؟ و حاصلش اين شد كه وقتى خدا درپاداش مؤ منين سرعت كرده باشد قهرا مؤ منين هم در رسيدن به آن سرعت كرده اند.
ولى اين اشكال را چه مى كند كه چرا مسارعت مؤ منين در خيرات به جاى مسارعت
خداى تعالى به كار رفته ؟ بعضى ديگر از مفسرين در توجيه آن گفته اند: اينتبديل اسلوب براى اشاره به كمال استحقاق مؤ من ين براى رسيدن خيرات در برابراعمال نيكشان بوده . ولى اين هم چنگى به دل نمى زند.
و ظاهرا اين تبديل اسلوب در آيه مورد بحث نباشد، بلكه در آيهقبل باشد، كه فرمود: (نسارع لهم فى الخيرات ) چون اين كفارند كهخيال مى كنند كه اگر خدا مال و فرزندانشان را زياد كرده به خاطر احترامى است كه نزدخدا دارند، و اگر با اين حال مسارعت را به خدا نسبت داده و اسلوب راتبديل نموده ، به خاطر اين است كه بفهماند آنچه دارند به قدرت خود ندارند، بلكه خدابه ايشان داده ، و آنگاه خيرات بودن آن را به استفهام انكارى نفى ومقابل آن را براى مؤ منين اثبات فرموده .
و حاصل كلام در اين نفى و اثبات اين شد كه :مال و فرزندان ، خيرات نيستند تا به سوى آنها سرعت شود، و شتابى كه كفار درتحصيل آن دارند شتاب در خيرات نيست ، بلكهاعمال صالح و آثار حسنه آن ، خيرات است كه مؤ منين به سوى آن شتاب دارند.
بيان اينكه در دين خدا تكليف حرجى نه در اعتقاد و نهدرعمل وجود ندارد (لا يكلف الله نفسا الا وسعها)


و لا نكلف نفسا الا وسعها و لدينا كتاب ينطق بالحق و هم لا يظلمون



آنچه از سياق برمى آيد اين است كه آيه شريفه مى خواهد مردم را به سوى آن صفاتىكه براى مؤ منين ذكر فرموده ترغيب و تشويق نمايد و در ضمن شبهه و توهمى را كه ممكناست به ذهن كسى بيايد دفع فرمايد، توهمى كه مردم را از رسيدن به كرامت آن صفاتباز مى دارد و آن اين است كه رسيدن به آن مقام امرى دشوار است ، و ما طاقتتحمل دشواريهاى آن را نداريم ، و اين توهم را به دو وجه دفع فرموده :
اول اينكه دارا شدن آن صفات آن طور كه شهوت پرستان وانمود مى كنند دشوار نيست ،بلكه امرى است آسان ، و در خور طاقت نفوس . و دوم اينكه هر چه باشد چه دشوار و چهآسان پاداش دارد، و خدا عمل صالح بندگان را ضايع ، و اجر جزيلشان را فراموش ‍نمى كند.
پس اينكه فرموده : (و لا نكلف نفسا الا وسعها) تكليف حرجى و خارج از وسع نفوس رانفى مى كند و حاصلش اين است كه اين تكليف يا در اعتقادات است كه خداى تعالى حجت هاىروشن و و اضحى قرار داده كه هم آدمى را به سوى ايمان و لوازم آن كه معارفى حقيقىاست دلالت مى كند، و هم انسان را مجهز به قوا و غرائزى كرده كه مى تواند آن حقايق رادرك كند و آنها را تصديق نمايد، و آن عبارت است ازعقل ، آنگاه از آنجايى كه .
عقول مردم در قوت ادراك و ضعف آن مختلف است ، رعايت آن را نيز كرده ، از هر عقلى بهمقدار توانايى دركش و طاقت تحملش ‍ تكليف خواسته و عامه مردم را به آنچه كه ازخواص مى خواهد تكليف نمى كند، و از خواص هم - كه نيكان و ابرار خلقند - آنچه راكه از مقربين مى خواهد طلب نمى كند، و آن طور كه مخلصين را سوق مى دهد، مستضعفين رانمى دهد. اين در اعتقاد.
و اما در عمل ، انسان را به اعمالى دعوت كرده كه خير او در زندگى اجتماعى و فردى اشو سعادت دنيا و آخرتش را تاءمين مى كند، چونقابل انكار نيست كه سعادت بشر با هر عملى چه نيك و چه بد تاءمين نمى شود، همچنانكه در هر موجودى غير انسانى نيز چنين است ، و خداى تعالى بشر را به نيرويى كهبتواند آن عمل را بجا بياورد مجهز فرموده ، پس عملى كه وضعش چنين است هرگز حرج وطاقت فرسا نيست .
پس در دين خدا به هيچ عمل و اعتقاد طاقت فرسا تكليف نشده ، يعنى هيچ حكمى حرجىناشى از مصلحتى حرجى تشريع نشده ، و همين خود منتى است كه خداى سبحان بربندگان خود نهاده ، و در آيه مورد بحث با تذكر دادن آن دلهاى بشر را به سوىاوصاف مؤ منين تشويق نموده است .
آيه شريفه (و لا نكلف نفسا الا وسعها) دلالت بر اين معنا و بيش از اين مى كند چونعلاوه بر اينكه تشريع احكام حرجى - از قبيل رهبانيت ، و قربانى كردن اولاد - را نفىكرده ، تكليفى را هم كه در اصل حرجى نيست ولى در خصوص موردى حرجى شده - مانندايستاده نماز خواندن براى مريض - را نيز نفى كرده ، با اينكه امتنان خدا با نفى قسماولى به تنهايى تمام بود.
دليل بر اينكه اين گونه تكاليف را هم نفى كرده اين است كه نفى تكليف متعلق به نفسشده ، و نفس هم نكره در سياق نفى است ، و افاده عموم مى كند، در نتيجه هر نفسى در هرحادثه اى كه فرض شود مكلف نيست ، مگر به قدر وسعش ، و به هيچ تكليف حرجى مكلفنيست ، نه تكليفى كه در اصل حرجى با شد، و نه تكليفى كه در مورد خاصى حرجىشده . اين معنا نيز روشن شد كه آيه شريفه مراتب مختلف اعتقاد را كه در اثر اختلافدرجه عقول مختلف مى شود همه را امضاء كرده و در اين مرحله نيز حرج را به هر دو قسمشرفع نموده .
فايده وجود نامه اعمال و جواب به شبهه اى كه فخر رازى در اين باره ذكر كردهاست.
(و لدينا كتاب ينطق با لحق و هم لا يظلمون ) - در اين جمله مؤ منين را دلخوش مى كندبه اينكه عملشان ضايع نمى شود و اجرشان هدر نمى رود، و منظور از گويايى كتاباين است
كه آنچه را كه در آن ثابت است بى پرده و فاش بيان مى كند. آرى ، به آنچه ازاعمال صالح كه در آن كتاب نوشته شده گويا نيست مگر به حق ، چون اين كتاب از زيادهو نقصان و تحريف محفوظ است . حساب قيامت هم بر اساس آنچه در كتاب است رسيدگى مىشود، و جمله (ينطق ) اشاره به همين است . پاداش هم بر اساس نتايجى است كه ازمحاسبه به دست مى آيد، و جمله (و هم لا يظلمون ) اشاره به همين است . پس مؤ منين ازاينكه ظلم شوند ايمنند، و اجرشان به هيچ وجه فراموش نمى شود، و از دادنش دريغ نمىكنند، و يا كمتر از آنچه هست نمى دهند، و يا عوض وبدل نمى شود، همچنان كه از خطر اينكه اعمالشان حفظ نشود، و يا بعد از حفظ فراموششود، و يا به وجهى از وجوه تغيير كند ايمنند.
فخر رازى در تفسير كبير گفته : اگر كسى بگويد: فايده اين كتاب چيست ؟ اگرعرضه بر كسى شود كه دروغ را بر خدا محال مى داند كه حاجت به كتاب ندارد، هر چهخدا بگويد قبول مى كند چه كتابى در ميان باشد و چه نباشد، و اگر بر كسى عرضهشود
كه دروغ گفتن را از خدا ممكن و جايز مى داند، چنين كسى آنچه را كه خدا بگويد تكذيب مىكند، چه در كتابى نوشته شده باشد و چه نشده باشد، چون براى دروغگو همان طور كهدروغ گفتن ممكن است همچنين دروغ نوشتن هم جايز است ، پس به هر دو تقدير نوشتناعمال فايده اى ندارد. در جواب مى گوييم : خدا هر چه بخواهد مى كند، ولى آنچه ممكناست گفته شود: اين است كه شايد در اين كار مصلحتى براى ملائكه باشد.
مؤ لف : پاسخى كه فخر رازى داده مبتنى بر مسلكى است كه درفعل خداى تعالى دارد، چون او معتقد است كه افعال خدا از روى غرض و مصلحت نيست وعمل خرافى را از خداى تعالى جايز مى داند.
و اين اشكال تنها در مساءله نوشتن اعمال نيست ، بلكه در تمامى شؤ ون قيامت كه خداىتعالى از آن خبر داده وارد است مانند: حشر، جمع ، اشهاد شهود، نشر كتب و ديوانها، صراط،ميزان و حساب .
و جواب صحيح از همه اينها اين است كه : خداى تعالى آنچه را كه ما در قيامت با آنروبرو مى شويم براى ما ممثل كرده ، و به صورت يك صحنه دادگاهى و دادخواهى ، ودادرسى ، مجسم نموده است ، و معلوم است كه در يك صحنه دادگاه از آن جهت كه دادگاه استپاى احتجاج و دفاع و شاهد و پرونده و برگه هاى جرم و روبرو كردن دو طرف
متخاصم به ميان مى آيد، و بدون اينها صحنه پايان نمى پذيرد.
بله اگر از اين معنا چشم پوشى كنيم ، براى ظاهر شدناعمال آدمى در روز رجوعش به خداى سبحان تنها اذن او كافى است ، و به هيچ يك ازمطالب مذكور حاجت نيست - دقت فرماييد.
اعمال بد مانع از انجام اعمال صالحه است .  


بل قلوبهم فى غمرة من هذا و لهم اعمال من دون ذلك هم لها عاملون



مناسب با سياق آيات اين است كه كلمه (هذا) اشاره به اوصافى باشد كه خداىسبحان در آيات قبل براى مؤ منين آورد كه يكى از آنها مسارعت در خيرات بود. ولى ممكن همهست بگوييم اشاره به قرآن كريم است ، و ايناحتمال را جمله بعدى اش : (قد كانت آياتى تتلى عليكم ) تاءييد مى كند.
كلمه (غمره ) به معناى غفلت شديد و يا جهل شديدى است كه صاحبش را فرا گرفتهباشد، و جمله (و لهم اعمال من دون ذلك ) بيانحال كفار است كه در عمل و اوصاف نقطه مقابل مؤ منين هستند، و معنايش به طور كنايه ايناست كه : كفار شاغلى دارند كه ايشان را از خيرات واعمال صالح باز داشته نمى گذارد موفق به آن شوند، و آنشاغل عبارت است از اعمال زشت خبيث .
و حاصل معناى آن اين است كه : كفار نسبت به اين اوصافى كه براى مؤ منين برشمرديمدر غفلت شديد - و يا در جهل شديد - هستند و درمقابل ، اعمال زشت و خبيثى دارند كه همواره مرتكب مى شوند و آناعمال شاغل و مانع ايشان است از اينكه عمل خير كنند.


حتى اذا اخذنا مترفيهم بالعذاب اذا هم يجئرون



كلمه (جوار) - به ضمه جيم - به معناى آواز وحوش ازقبيل آهو و امثال آن است ، آوازى كه در هنگام فزع در مى آورند، و اين تعبير در آيه شريفهكنايه است از اينكه مترفين وقتى گرفتار عذاب مى شوند صدا به استغاثه و تضرعبلند مى كنند بعضى از مفسرين گفته اند مراد از آن ، شيون و جزع است ، ولى آياتبعدى معناى اول را تاييد مى كند.
و اگر مترفين را متعلق عذاب دانسته ، از اين جهت است كه روى سخن در آياتقبل آنجا كه مى فرمود: (ايحسبون انما نمدهم به منمال و بنين ) با روساى قوم بود كه در لذتهاى مادى افراط مى كردند، و ديگران تابعايشان بودند.


لا تجئروا اليوم انكم منا لا تنصرون



در اين جمله از سياق غيبت به سياق خطاب عدول نموده تا در توبيخ و سركوبى ايشانتشديد كرده باشد، و براى هميشه از نجات و هر آرزوى ديگر نوميدشان كند، چون اگرسياق را به خطاب عدول نمى داد، معنايش اين بود كه با واسطه از بيچارگى و نوميدىآنان خبر داده باشد و براى قطع اميد، خبر بى واسطه مؤ ثرتر از با واسطه است . وعلاوه بر اين در سياق خطاب خود آن كسى كه اميد ياريش مى رود خبر از بى ياورى آنهامى دهد، و اين باز مؤ ثرتر است .


قد كانت آياتى تتلى عليكم ... تهجرون



كلمه (نكوص ) به معناى برگشتن به عقب است ، و كلمه (سامر) از (سمر) بهمعناى گفتگو كردن در شب است . بعضى گفته اند: (سامر) مانند (حاضر) هم برفرد اطلاق مى شود و هم بر جمع البته در آيه مورد بحث (سمرا) به ضم سين وتشديد ميم هم قرائت شده كه در آن صورت ، جمع سامر است ، و اين قرائت بهتر است ،ونيز (سمارا) به ضم سين و تشديد ميم قرائت شده و كلمه (هجر) به معناى هذياناست .
و اينكه مى بينيم آيه شريفه مورد بحث ، به طورفصل آمده (يعنى و او عاطفه بر سر آن نيامده ) بدين جهت است كه در مقامتعليل است و معناى آيه اين است كه شما از ناحيه ما يارى نمى شويد، براى اينكه آياتمن بر شما قرائت شد و شما از آن روى گردان بوديد و به اعقاب خود برمى گشتيد، و ازدر استكبار عارتان مى شد كه به آن گوش دهيد و در باره آن شبها هذيان مى گفتيد.بعضى از مفسرين گفته اند: ضمير به به بيت و يا به حرم بر مى گردد، ولى نظريهشان خوب نيست .


افلم يدبروا القول ام جاءهم ما لم يات آباءهم الاولين



در اين آيه شروع مى كند به قطع عذر ايشان ، عذرى كه براى اعراض خود از قرآن مىآوردند، قرآنى كه براى هدايت ايشان نازل شد، و ايشان دعوت حقه را كه آورنده آنرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بود اجابت نكردند.
پس اينكه فرمود: (افلم يدبروا القول ) استفهامى است كه انكار را مى رساند، و الفو لام در (القول ) الف و لام عهد است ، و مراد از(قول ) قرآن تلاوت شده بر آنان است .
و اين فقره از كلام متفرع بر ما قبل است كه مى فرمود: (ايشان در غفلتند و شاغلى دارندكه از آن بازشان مى دارد). و معناى كلام اين مى شود: آيا حق را نفهميدند و در حالى كه
بازدارنده داشتند در كتاب تدبر نكردند تا بفهمند كه حق است و در نتيجه ايمانبياورند؟.
و اينكه فرمود: (ام جاءهم ما لم يات آباءهم الاولين ) كلمه (ام ) در اين آيه و آيهبعدى منقطعه و در معناى اضراب است ، معنايش ‍ اين است كه : نه ، بلكه اينطور نيست . آيااگر چيزى براى اى شان نازل شود كه در زمان پدران ايشاننازل نشده بود به صرف اين جهت بايد آن را انكار كنند و از آن احتراز جويند؟.
و نو ظهور بودن چيزى هر چند مستلزم باطل بودن آن چيز نيست ، و چنين قاعده كلى در بيننداريم ، كه هر چيز بى سابقه اى باطل و غير حق باشد، ليكن رسالت الهى از آنجايىكه غرضش هدايت است ، اگر حق و صحيح باشد بايد در حق همه صحيح باشد، پس ‍ اگربه سوى بشرهاى اوليه رسالتى نيامده باشد ، خوددليل قاطعى است بر اينكه در بشر حاضر هم چنين رسالتىباطل است .
رد عذرهايى كه مشركين براى قبولرسالت پيامبر صلى اللّه عليه و آله آوردند.


ام لم يعرفوا رسولهم فهم له منكرون



مراد از معرفت رسول معرفت به حسب و نسب و خلاصه به سجاياى روحى و ملكات نفسىاو است - اعم از آن ملكاتى كه كسب كرده يا آن ملكاتى كه از اعقاب خود به ارث برده -تا بدانند كه آنچه مى گويد و ادعا مى كند صادق است ، و خودش هم بدان ايمان دارد و ازنزد خدا مؤ يد است . قريش رسول خدا را به اين خصوصيات مى شناختند و سوابقحال او را داشتند كه كودكى بود يتيم كه پدر و ما در خود را در كودكى از دست داده بود ودر هيچ مكتبى درس نخوانده و از هيچ مودبى ادب نياموخته و هيچ كس در تربيت او دخالتنداشته و تا آن روز احدى از او كار زشتى نديده و عملى كه طبع سليم وعقل سالم آن را قبيح بداند انجام نداده نه به ملك كسى طمع كرده و نه حرص بر مالىداشته و نه حرصى به جاه از خود نشان داده .
خوب ، وقتى چنين كسى مردم را به سوى فلاح و سعادتشان دعوت نمود و به آنچه ازمعارف كه عقل در برابرش زانو مى زند، و به شريعتى و كتابى كه عقلها را خيره مىسازد ، دعوت مى كند، بايد او را بپذيرند.
آرى ، قريش رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را با همه خصوصيات معجزه آسايششناخته بودند، و اگر او را نشناخته بودند باز در اعراض از دين او و استنكاف از ايمانبه او عذرى داشتند، چون معناى اينكه او را بدين اوصاف نشناخته باشند، اين است كه اورا با اوصافى ضد آن شناخته باشند، يا اوصاف نيك مذكور را در وى احراز
نكرده باشند كه در اين چند صورت البته معذور بودند، چون سپردن زمام امور و خلاصهتسليم شدند در برابر چنين كسى
عقلا جايز نيست .


ام يقولون به جنة بل جاءهم بالحق و اكث رهم للحق كارهون



اين جمله عذر ديگرى را براى ايشان نقل مى كند كه به آن متشبث شدند و آن همان است كه درسوره حجر از ايشان نقل كرده كه گفتند: (يا ايها الذىنزل عليه الذكر انك لمجنون ) و پاسخ آن لازمه جمله(بل جاءهم بالحق ) است .
پس مدلول جمله (بل جاءهم بالحق و اكثرهم للحق كارهون ) اضراب از جمله اى استمحذوف ، و تقدير كلام اين است كه : اگر اينان از ايمان نياوردنشان به اسلام عذر مىآوردند به اينكه او ديوانه است دروغ مى گويند بلكه كراهتشان از ايمان به خاطر ايناست كه او حق آورده ، و اكثر آنان از حق كراهت دارند.
و لازمه اش اين است كه كلامشان با حجتى رد شود كه به اين اضراب هم اشاره داشتهباشد، و حاصل آن حجت ، اين است كه اگر اينكه گفتند: او ديوانه است حق باشد، بايدسخن گفتنش نامربوط و نامنظم و بى مع نا، و سراپااشكال باشد، چون وقتى عقل كسى اختلال يابد كلامش هممختل مى شود و بدون هدف حرف مى زند، ولى مى بينيم كه كلام او چنين نيست و او جز بهسوى حق نمى خواند و جز حق نياورده ، اين كجا و چگونه كلام ديوانگان است كه نمىفهمند چه مى گويند؟.
در اين آيه اگر كراهت را به اكثر نسبت داده بدين جهت است كه (تمامى كفار از حق كراهتندارند، چون بسيارى از ايشان به خاطر نداشتن درك و فهم لازم ، كور كورانه از ديگرانتقليد مى كنند) بسيارى از ايشان مستضعفند كه اعتنايى به خواستن و نخواستنشان نيست .


و لو اتبع الحق اهواءهم لفسدت السموات و الارض و من فيهنبل آتيناهم بذكرهم فهم عن ذكرهم معرضون



بعد از آنكه فرمود: بيشتر آنان از حق بدشان مى آيد به اين جهت بدشان مى آيد كهمخالف با هوى و هوس ايشان است ، پس معلوم مى شود كه آنان مى خواهند حق تابع هوى وهوس ايشان باشد نه اينكه آنان تابع حق باشند، و اين هم كه ممكن نيست .
چون اگر حق پيرو هوى و هوس آنان شود و اجازه دهد كه اعتقادات واعمال باطلشان را داشته باشند، همچنان بت پرستيده ، ارباب بر اى خود بگيرند ورسالت انبياء و معاد را انكار
نموده در نتيجه هر چه از فحشاء و منكرات و فساد كه دلشان بخواهد مرتكب شوند، بايدحق چنين اجازه اى را در ساير موجودات نيز بدهد، يعنى اجازه دهد كه موجودات ديگر هم ازنظامى كه دارند سرپيچى نموده و رو به فساد گذارند، چون بين حق و حق فرق نيست ،در نتيجه بايد آسمانها و زمين رو به تباهى بگذارند، و نيز نظام موجودات زمينى وآسمانى مختل گردد، و قوانين كلى كه در عالم هست همه نقض شود، آرى ، همه مى دانيم كههوى و هوس حد معينى ندارد، و بر يك مستقرى قرار نمى گيرد.
معنائى كه آيه (ولو اتبع الحق اهدائهم لفسدت السموات و الارض ) بيانگر آن است.
به عبارت دقيق تر و نيز به بيان سازگارتر با آنچه كه قرآن در باره دين قيم دارد:انسان يكى از حقايق اين عالم است كه وجودش مرتبط با تمامى عالم مى باشد و اين موجودنيز در نوعيتش غايتى دارد كه همان سعادت او است و براى رسيدنش به آن ، خط مشى ومسيرى برايش معين شده ، همانطور كه ساير انواع موجودات نيز چنينند. پس هستى عامعالمى انسان و هستى خصوصى اش وى را مجهز به قوا و آلاتى كرده كه مايه سعادت وكمال او است و طريقى از اعتقاد و عمل برايش معين نموده كه او را به آن سعادت مى رساند.پس ‍ طريقى كه آدمى را به سعادت برساند - يعنى اعتقادات و اعمالى معين - واسطهبين او و بين سعادت او است كه نامش را دين و يا سنت حياتى مى گذاريم كه به مقتضاىنظام عام عالمى و نظام خاص انسانى تعيين يافته است . و به عبارتى ديگر آن رافطرت نام مى گذاريم ، و اين طريق و اين واسطه تابع آن نظام است .
و اين همان است كه خداى تعالى به آن اشاره نموده و مى فرمايد: (فاقم وجهك للد ينحنيفا فطره الله التى فطر النّاس عليها لاتبديل لخلق اللّه ذلك الدين القيم ).
پس معلوم شد كه آن سنت حياتى كه سالك خود را به سعادت انسانى اش مى رساند يكسنت است ، سنتى است كه نظام عالمى و آدمى آن را اقتضاء دارد. خواهى گفت : از كجا بايدفهميد كه نظام عام و خاص مزبور اقتضاى آن را دارد؟ در جواب مى گوييم : از اينكه مىبينيم جهازات وجودى خود ما نيز آن را اقتضا دارد. خواهى گفت از كجا بفهميم جهازاتوجودى ما چنين اقتضايى را به حق دارد؟ مى گوييم از اين جا كه مى بينيم اقتضاهاى آنقوانينى است (لا يتغير) كه در تمامى نظام عالمى كه يكى از اجزاى آن آدمى استجريان دارد، و حاكم بر آن و مدبر آن است ، و آن را به سوى غايتى كه دارد سوق مى دهد،به همان غايتى
كه خداى سبحان مقدر فرموده .
با اين حال اگر حق پيرو هوى و هوس ايشان شود، يعنى شرع و دين را به مقتضاى هواىدل آنها گزاف و بيهوده تشريع كند، جز به اين ممكن نيست . مگر آنكه به كلى اجزاىعالم را از آنچه كه بايد باشد تغيير داده و علل و اسباب جارى در آن را باعلل و اسبابى ديگر عوض كند، و نيز روابط منظم در اجزاى آن را به روابطى گزاف وبيهوده تبديل نمايد - روابطى مختل و مناقض - تا هر يك مطابق دلخواه يكى از افرادبشر باشد، كه معلوم است چنين تغييرى مساوى است با فساد عالم . كار زمين و آسمان وموجودات بين آن دو و تدبير جارى در آنرا به تباهى مى كشاند،چون نظام جارى در همهعالم و تدبير آن به هم پيوسته است و اين طور نيست كه عالم و بشريت هر يك براى خودنظام جداگانه اى داشته باشد.
اين آن معنايى است كه آيه شريفه (و لو اتبع الحق اهواءهم لفسدت السموات و الارضو من فيهن ) بيانگر آن است .
وجه اينكه از قرآن كريم به (ذكر) تعبير شده است .  
و در جمله (بل اتيناهم بذكرهم فهم عن ذكرهم معرضون ) بدون شك مراد از (ذكر)،قرآن كريم است ، همچنان كه در آيه (50) سوره انبياء آنرا ذكر ناميده و فرموده : (وهذا ذكر مبارك ) و نيز در آيه (44) سوره زخرف فرموده : (و انه لذكر لك ولقومك ) همچنين در آياتى ديگر و شايد نكته اينكه بعد از اين تهمت آنان كه گفتند(به جنة ) از قرآن كريم تعبير به ذكر كرده ، اين باشد كه خواسته در پاسخ اينكهگفتند: (يا ايها الذى نزل عليه الذكر انك لمجنون ) مقابله اى قرار داده باشد.توضيح اينكه : آنها گفته بودند اى كسى كه ذكر بر اونازل شده تو ديوانه اى در پاسخ مى فرمايد: اين ذكر، ذكر خود آنان است و آنان از ذكرخودشان اعراض مى كنند.
و به هر حال قرآن را ذكر ناميد چون قرآن ايشان را به ياد خدا مى اندازد، و يا دين خدا رابه يادشان مى آورد و اعتقاد حق و عمل صالح را بدانها خاطر نشان مى كند. البته از اين دواحتمال دومى با صدر آيه - به آن معنايى كه ما برايش كرديم - بهتر مى سازد، واگر كلمه (ذكر را) به ضمير (هم - ايشان ) اضافه كرده بدين جهت است كه دين- يعنى دعوت حق - نسبت به مردم مختلف است ،به اين معنا كه دين خدا و بهاجمال و تفصيل به بشر رسيده و هر چه بشر پيش مى آمده دين براى او مفصلتر مى شده ،تا در آخر در قرآن مفصلترين مراحل دين براى بشر بيان شده ، چون شريعت قرآن آخرينشرايع است .
و معناى آيه اين است كه : حق از هوى و هوس مردم پيروى نمى كند، بلكه ما براى آنانكتابى آورده ايم تا ياد آورنده ايشان باشد - و يا به وسيله آن متذكر شوند - دينشانرا، آن دينى كه اختصاص به ايشان دارد. در نتيجه اگر ايشان از آن دين اعراض مى كنند،از دينى اعراض كرده اند كه اختصاص به خودشان دارد.
بسيارى از مفسرين گفته اند كه اضافه شدن دين به ضمير هم براى اختصاص نيستبلكه براى تشريف است نظير اينكه فرموده : (و انه لذكر لك و لقومك و سوفتسئلون ) و معنايش اين است كه ما مايه شرف و افتخار ايشان را برايشان آورديم ، وبه همين جهت بايد با كاملترين وجه بدان اقبال نمايند، و اينان با اين رفتارى كهكردند از فخر و شرف خود اعراض نمودند.
ولى اين تفسير صحيح نيست ، براى اينكه اگر چه قرآن كريم مايه شرافت و افتخاررسول خدا (صلى الله عليه و آله ) است چون به قلب نازنين اونازل شده ، و نيز مايه سر بلندى اهل بيت اوست چون در خاندان ايشاننازل شده ، و نيز مايه افتخار عرب است چون به لغت و به زبان عربنازل شده ، و نيز مايه افتخار همه امت اسلام است چون به منظور هدايت آناننازل شده ، ولى اضافه در جمله (بذكرهم ) به اين عنايت نبوده بلكه اين عنايت موردنظر است كه بفهماند اين دين مختص به اين امت و اين دوره از بشريت است و اين با صدرآيه موافق تر است ، البته بنا بر آن معنايى كه ما براى صدر آيه كرديم .


ام تسلهم خرجا فخراج ربك خير و هو خير الرازقين



در مجمع البيان مى گويد: اصل خراج و خرج هر دو به يك معنا بوده ، و آن عبارت است ازدر آمدى كه بر اساس وظيفه پرداخت شود.
اين جمله چهارمين عذرى است كه در آيات مورد بحث براى ايشان تصور كرده ، و آن را ردنموده ، و بر آن توبيخشان نموده . خداوند مى فرمايد: و يا تو از ايشان خرجى خواستهاى يعنى مالى از ايشان خواسته اى كه به عنوان باج و ماهيانه و مزد به تو بدهند؟آنگاه بى نيازى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) را از آن ذكر نموده ، مى فرمايد:خراج پروردگارت بهتر است و او بهترين رازقان است يعنى رازق تو خدا است ، و تواحتياجى به خرجى ايشان
ندارى .
و در قرآن كريم بى نيازى رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) ازمال مردم مكرر بيان و اعلام شده ، مثلا از آن جمله در سوره انعام آيه (90) فرموده :(قل لا اسئلكم عليه اجرا) و نظير همين مضمون در آيه (23) سوره شورى آمده .
گفتيم در اين آيات چهار عذر براى اعراض كنندگان از دعوت حق آمده : اولين آنها جمله(افلم يدبروا القول ) بود كه مربوط به فهم قرآن بود. دومى آنها جمله (ام جاءهممالم يات آباءهم الاولين ) بود، كه مربوط به شريعت اسلام است كهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) به سوى آن دعوت مى كرد. سومى جمله (ام يقولونبه جنة ) بود كه مربوط به شخص رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بود. چهارمىجمله (ام تسئلهم خرجا) است كه راجع به سيره و رفتار آن جناب مى باشد.


و انك لتدعوهم الى صراط مستقيم و ان الدين لا يؤ منون بالاخره عن الصراطلناكبون


.
اشاره به اينكه حق صراط مستقيم است و كافران گريزان از حق ، منحرف ازصراطمستقيم هستند.
كلمه (نكب ) و (نكوب ) به معناى عدول از راه و انحراف از هر چيزى است . سابقا درتفسير سوره فاتحه گفتيم كه صراط مستقيم به معناى راه واضح و روشنى است كه نهدر آن اختلاف تصور شود و نه تخلف . به اين معنا كه در اثر و خاصيت آن كه همانرساندن به مقصود است نه اختلاف هست ، و نه خود آن در اين اثرش تخلف مى كند، و اينصفت همان صفت حق است ، چون حق نيز واحد است ، و نه اجزاى آن با يكديگر اختلاف وتناقض دارد و نه در رساندن به آن مطلوبى كه به سوى آن هدايت مى كند تخلف مىنمايد. از اينجا نتيجه مى گيريم كه حق ، (صراط مستقيم ) است و چون فرموده كهرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به سوى حق هدايت مى كند لازمه اش اين مى شود كهبه سوى صراط مستقيم هدايت كند.
سپس از آنجا كه فرمود: (كفار از حق كراهت داشته و گريزانند) قهرا از صراط مستقيمانحراف دارند، و به بيراهه مى روند.
و اگر از ميان همه صفاتى كه كفار دارند تنها مساءله بى ايمانى به آخرت را ياد آورشده ، و به همان يكى اكتفا نموده ، بدين جهت است كهاصل اساسى دين حق ، بر اين مساءله استوار است كه آدمى داراى حياتى جاودانه است وزندگى او با مرگ خاتمه نمى پذيرد و در آن حيات جاويد، سعادتى دارد كه بايد آنسعادت را با اعتقاد حق و عمل حق به دست آورد، همچنان كه در آن حيات جاويد وقتى مردمىبه اين چنين حياتى معتقد نباشند، ديگر گفتگوى با آنان از سايراصول دين و فروع عملى آن ، اثرى ندارد. و به بيانى يگر: دين حق عبارت است ازمجموعه اى از تكاليف اعتقادى و عملى و اين تكليفها جز با مساءله حساب و جزاء تمام نمىشود، (چون اگر بنا باشد به نيكوكار مزد و به بدكار كيفر داده نشود، او اميدى به كارنيك و ترسى از كار زشت خود ندارد، و در نتيجه تكليف به كار نيك و اجتناب از كار زشتلغو و بيهوده مى شود) و قرآن كريم روز قيامت را براى پاداش و كيفر معين فرموده و چونكفار به روز قيامت ايمان ندارند ديگر دين در نظر آنان مفهومى ندارد و آنها حياتى جزحيات مادى دنيا براى خود سراغ ندارند، در نتيجه سعادت و خوشبختى را جز رسيدن بهلذائذ مادى و تمتع به لذات شكم و پايين شكم نمى بينند و لازمه آن همين است كه جز هوىو خواهش ‍ نفس را پيروى نكنند، حالا اين خواهش نفسانى موافق با حق باشد يا مخالف با آن. پس خلاصه اين دو آيه اين شد كه : اينها به تو ايمان نخواهند آورد، چون تو ايشان رابه سوى صراط مستقيم مى خوانى و اينها جز انحراف از راه هدفى ندارند.


و لو رحمناهم و كشفنا ما بهم من ضرّ... و ما يتضرعون



كلمه (لجاج ) به معناى سر سختى و عناد در انجام عملى است كه نبايد انجام داد. و كلمه(عمه ) به معناى تردد در كارى به خاطر تحير و سرگردانى است ، اين معانى راراغب ذكر كرده و صاحب مجمع البيان در معناى (استكانت ) گفته كه به معناى خضوعاست ، از باب استفعال از ماده (كون ) و معنايش اين است كه نخواستند بر صفت خضوعباشند. و جمله (و لو رحمناهم ) بيان و تاءييدعدول ايشان از صراط است ، مى فرمايد: اگر ما به ايشان رحم كنيم و گرفتاريشان رابرطرف سازيم ، باز رو به ما نمى آورند و با شكر خود نعمت ما را مقابله و تلافىنمى كنند، بلكه بر تمرد خود از حق و لجاجت درباطل اصرار مى ورزند و در طغيان خود تردد نموده و مى خواهند به آن ادامه دهند، پس رحمتما به اينكه رفع گرفتارى از آنها كنيم فايده اى به حالشان ندارد، همچنان كه تخويفما به عذاب و نقمت سودى برايشان ندارد، چون ما بارها آنها را به عذاب خود گرفتيم ،مع ذلك به درگاه پروردگار خود خضوع نكردند پس اينها نه صراط حق به دردشان مىخورد و نه رحمت و كشف ضر و

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation