بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 15, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

سوره مؤ منون مكى است ، و 118 آيه دارد
سوره مؤ منون آيات 1-11  


بسم اللّه الرّحمن الرّحيم قد افلح المؤ منون (1) الّذين هم فى صلاتهم خاشعون (2)الّذين هم عن اللغو مغرضون (3)والّذين هم للزكوة فاعلون (4) والّذين هم لفروجهمحافظون (5) الاّ على ازوجهم او ما ملكت ايمانهم فانهم غير ملومين (6) فمن ابتغى وراء ذلكفاولئك هم العادون (7)والّذين هم لاماناتهم و عهدهم راعون (8) والّذين هم على صلواتهميحافظون (9)اولئك هم الوارثون (10) الّذين يرثون الفردوس هم فيها خالدون(11).



ترجمه آيات
به نام خداى بخشنده مهربان همانا اهل ايمان پيروز و رستگار شدند(1).
مؤ منين همانهايند كه در نماز خاضع و خاشعند (2).
و آنهايند كه از لغو روى گردانند (3).
و آنانند كه زكات دادن را تعطيل نمى كنند (4).
و همانهايند كه عورت خود را از حرام و نامحرم حفظ مى كنند (5).
مگر از همسران و يا كنيزان خود كه در مباشرت با اين زنان ملامتى ندارند (6).
و كسى كه غير از اين زنان را به مباشرت طلبد البته ستمكار و متعدى خواهد بود (7).
و آنهايند كه امانت و عهد خود را رعايت مى كنند (8).
و آنهايند كه نمازهاى خود را از هر منافى محافظت مى كنند(9)
نامبردگان ، آرى تنها ايشان وارثانند(10).
آنان كه بهشت فردوس را ارث برده و هم ايشان در آن جاودانند (11).
بيان آيات
در اين سوره بر ايمان به خدا و روز قيامت دعوت شده و فرقهايى كه ميان مؤ منين و كفارهست شمرده شده است . صفات پسنديده و فضائى كه در مؤ منان ورذائل اخلاقى و اعمال زشتى كه در كفار هست ذكر شده و به دنبالش مژده ها و بيم ها دادهكه بيمهاى آن متضمن ذكر عذاب آخرت و بلاهاى دنيايى است . بلاهايى كه امتهاى گذشتهرا به خاطر تكذيب دعوت حق از بين برد و منقرض ساخت . و از دوران نوح (عليه السلام )گرفته از هر امتى نمونه اى ذكر كرده ، تا به عيسى (عليه السلام ) رسيده است . سياقآيات اين سوره شهادت مى دهد كه اين سوره مكى است .


قد افلح المؤ منون



معناى (فلاح ) و (ايمان واقعى ) 
راغب در مفردات مى گويد: كلمه (فلح ) - به فتحه فاء و سكون لام - به معناىشكافتن است و لذا مى گويند (الحديد بالحديد يفلح آهن با آهن شكافته مى شود). وكلمه (فلاح ) به معناى ظفر يافتن و به دست آوردن و رسيدن به آرزو است . و اين بهدو نحو است : يكى دنيوى ، و ديگرى اخروى ، اما ظفر دنيوى رسيدن به سعادت زندگىاست ، يعنى ، به چيزى كه زندگى را گوارا سازد. و آن در درجهاول بقاء و سپس توانگرى و عزت است .
و ظفر اخروى در چهار چيز خلاصه مى شود: بقايى كه فناء نداشته باشد، غنايى كهدستخوش فقرن شود، عزتى كه آميخته با ذلت نباشد و علمى كه مشوب باجهل نباشد، و به همين جهت گفته اند: (عيشى جز عيش آخرت نيست ).
پس اگر دست يابى به سعادت را فلاح خوانده اند، به اين عنايت است كه موانع راشكافته ، كنار مى زند و رخسار مطلوب را نشان مى دهد.
و كلمه (ايمان ) به معناى اذعان و تصديق به چيزى و التزام به لوازم آن است ، مثلاايمان به خدا در واژه هاى قرآن به معناى تصديق به يگانگى او و پيغمبرانش و تصديقبه روز جزا و بازگشت به سوى او و تصديق به هر حكمى است كه فرستادگان اوآورده اند. البته تا اندازه اى
با پيروى عملى ، نه اينكه هيچ پيروى نداشته باشد، و لذا در قرآن هر جا كه صفاتنيك مؤ منين را مى شمارد و يا از پاداش جميل آنان سخن مى گويد بهدنبال ايمان ، عمل صالح را هم ذكر مى كند، مثلا مى فرمايد: (منعمل صالحا من ذكر اوانثى و هو مؤ من فلنحيينه حيوة طيبة ) و يا مى فرمايد: (الّذين آمنواو عملوا الصالحات طوبى لهم و حسن ماب ) و آيات بسيار زياد ديگر.
پس صرف اعتقاد، ايمان نيست مگر آنكه به لوازم آن چيزى كه بدان معتقد شده ايم ملتزمشويم و آثار آن را بپذيريم ، چون ايمان همان علم به هر چيزى است ، اما علمى تواءم باسكون و اطمينان به آن و اين چنين سكون و اطمينان ممكن نيست كه منفك از التزام به لوازمباشد.
بله ، آن علمى كه توام با سكون نيست چه بسا منفك از التزام بشود، مانند بسيارى ازمعتادين به عادتهاى زشت و يا مضر كه علم به زشتى و يا ضرر عادت خود دارند ولى درعين حال آن را ترك نمى كنند، و عذر مى آورند به اينكه ما معتاديم . قرآن كريم هم دربارهمنكرين دعوت هاى حقه مى فرمايد: (و جحدوا بها و استيقنتها انفسهم ).
خواهى گفت : افراد با ايمان نيز بر خلاف لوازم ايمان خود،عمل مى كنند. در جواب مى گوييم : درست است و ليكن ملتزم نبودن به لوازم معلوم ،مطلبى است ، و احيانا خلاف ايمان رفتار كردن به خاطر كوران هايى كه دردل برمى خيزد و آدمى را از مسيرى كه ايمانش برايش معين كرده پرت مى كند مطلبى ديگراست .
(الّذين هم فى صلاتهم خاشعون )
معناى (خشوع )  
(خشوع ) به معناى تاءثير خاصى است كه به افراد مقهور دست مى دهد، افرادى كهدر برابر سلطانى قاهر قرار گرفته اند، به طورى كه تمام توجه آنان معطوف اوگشته و از جاى ديگر قطع مى شود و ظاهرا اين حالت حالتى است درونى كه با نوعىعنايت ، به اعضاء و جوارح نيز نسبت داده مى شود ، مانند كلامرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) - به طورى كه روايت شده - درباره شخصى كهدر نمازش با ريش خود بازى مى كرد فرمود: (اگر دلش داراى خشوع مى بود جوارحشنيز خاشع مى شد) و نيز مانند كلام خداى تعالى كه مى فرمايد: (و خشعت
الاصوات للرحمن ) كه خشوع را به صوت نسبت داده .
و خشوع به اين معنا جامع همه آن معانيى است كه در تفسير اين كلمه و اين آيه گفته شدهچون در معناى آن گفته اند: خشوع به معناى ترس ، و بى حركت شدن اعضا از ترس استو ياگفته اند چشم فرو بستن و خفض جناح و تواضع است . و يا گفته اند سر به زيرانداختن است ، يا گفته اند خشوع آن است كه به اين سو و آن سو ننگرى ، و يا آن است كهمقام طرف را بزرگ بدارى و همه اهتمام خود را در بزرگداشت او جمع و جور كنى . ياگفته اند: خشوع عبارت از تذلل است . و يا معانى ديگر كه همه اينها در آن معنايى كه مابراى اين كلمه كرديم جمع است .
بيانى درباره اين وصف مؤ منين كه فرمود: (الذين هم فى صلاتهم خاشعون )
اين آيه تا آخر آيه نهم اوصاف مؤ منين را مى شمارد، اوصاف ايمانى كه زنده وفعال باشد، و آثار خود را داشته باشد، تا غرض مطلوب از آنحاصل شود. و آن اثر، فلاح و رستگارى است كه دارنده چنين ايمانى نماز را بپا مى دارد،چون نماز عبارت است از توجه كسى كه جز فقر و ذلت ندارد به درگاه عظمت و كبريايىو منبع عزت و بهاى الهى . و لازمه چنين توجهى اين است كه : نمازگزار متوجه به چنينمقامى ، مستغرق در ذلت و خوارى گشته و دلش را از هر چيزى كه او را از قصد و هدفشباز مى دارد بر كند. پس اگر ايمان نمازگزار ايمانى صادق باشد در هنگام توجه بهربش هم او را يكى مى كند، آن هم معبود اوست و اشتغالش به عبادت ، او را از هر كارديگرى باز مى دارد.
آرى ، شخص فقيرى كه فقيرش نه تنها از جهت درهم و دينار است ، بلكه سراپاى ذاتشرا گرفته وقتى در برابر قرار مى گيرد كه غنايش را به هيچ مقياس نمى توان اندازهگرفت ، چه مى كند؟ و ذليل وقتى متوجه عزت مطلقه مى گردد، عزتى كه آميخته با ذلتو خوارى نيست ، چه حالتى از خود نشان مى دهد؟.
و اين همان معنايى است كه كتاب كافى و ديگران آورده اند كهرسول خدا در (صلى اللّه عليه و آله ) گفتگويش با حارثه بن نعمان فرمود: براى هرحقى حقيقتى ، و براى هر صواب نورى است ....
گفتارى در معناى تاءثير ايمان (و بيان اينكه ايمان عبارت است از (علم عملى ) )
(دين ) - همچنان كه مكرر گفته ايم - به معناى سنتى اجتماعى است كه انسان درزندگى اجتماعى اش بر طبق آن سير مى كند. و سنتهاى اجتماعى متعلق بهعمل است ، و زير بناى آن ، اعتقاد به حقيقت هستى عالم و هستى خود انسان - كه يكى ازاجزاى عالم است مى باشد، و به همين جهت است كه مى بينيم در اثر اختلاف اعتقادات دربارهحقيقت هستى ، سنتهاى اجتماعى نيز مختلف مى شود.
اجتماعى كه معتقد است عالم ، رب و خالقى دارد كه هستى عالم از او، و برگشتش نيز به اواست ، و نيز معتقد است كه انسان فنا ناپذير است ، و حيات ابدى دارد كه با مرگ پاياننمى پذيرد، چنين اجتماعى در زندگى روشى دارد كه در آن سعادت حيات ابدى و تنعم دردار جاودان آخرت ، تاءمين مى شود.
و اجتماعى كه معتقد است براى عالم ، اله و يا آلهه اى است كه عالم را به دلخواه خود ادارهمى كند، كه اگر راضى باشد به نفع انسانها و گرنه به ضرر آنها مى گرداند،بدون اينكه معادى در كار باشد، چنين اجتماعى ، زندگى خود را بر اساس تقرب بهآلهه ، و راضى نمودن آنها تنظيم مى كند، تا آن آلهه ، آن اجتماع را در زندگى اش موفقو از متاعهاى حيات بهره مندشان سازد.
و اجتماعى كه نه به مساءله ربوبيت براى عالم اعتقاد دارد و نه براى انسانها زندگىجاويدى را معتقد است بلكه چنين اجتماعى مانند ماديين هيچ گونه اعتقادى به ماوراى طبيعتندارد، سنت حيات و قوانين اجتماعى خود را بر اساس بهره مندى از زندگى دنيا، كه بامرگ پايان مى پذيرد، وضع و بنا مى كند.
پس دين عبارت است از سنتى عملى ، كه بر اساس مساءله جهان بينى و هستى شناسىبنيان گرفته و اين اعتقاد، با علم استدلالى و يا تجربى كه پيرامون عالم و آدم بحث مىكند تفاوت دارد، زيرا علم نظرى به خودى خود مستلزم هيچ عملى نيست ، اگر چهعمل كردن احتياج به علم نظرى دارد، به خلاف اعتقاد كهعمل را به گردن انسان مى گذارد، و او را ملزم مى كند كه بايستى بر طبق آنعمل كند. به عبارت ديگر: علم نظرى و استدلالى لى آدمى را به وجود مبدا و معاد رهنمونمى شود، و اعتقاد آدمى را وادار مى كند كه از آن معلوم نظرى پيروى نموده عملا هم به آنملتزم شود. پس اعتقاد، علم عملى است ، مثل اين كه مى گوييم بر هر
انسان واجب است كه مبداء اين عالم يعنى خداى تعالى را بپرستد و در اعمالش سعادت دنياو آخرت خود را مد نظر قرار دهد.
و معلوم است كه دعوت دينى ، متعلق به دينى است كه عبارت است از: سنت عملى بر خاستهاز اعتقاد. پس ايمانى هم كه دين به آن دعوت مى كند عبارت است از التزام به آنچه كهاعتقاد حق درباره خدا و رسولانش و روز جزاء، و احكامى كه پيغمبران آورده اند اقتضا داردكه در جمله (علم عملى ) خلاصه مى شود.
و علوم عملى بر حسب قوت و ضعف انگيزه ها شدت و ضعف پيدا مى كند، چون ما هيچ عملى راانجام نمى دهيم مگر به طمع خير و يا نفع ، و يا به خاطر ترس از شر و يا ضرر . وچه بسيار فعلهايى كه ما به خاطر بعضى از انگيزه ها آن را واجب مى دانيم ، ولى انگيزهديگرى قويتر از انگيزه قبل پديد مى آيد كه در نتيجه از آن واجب صرف نظر مى كنيم ،همچنان كه خوردن غذا را به انگيزه سد جوع ، واجب مى دانيم ، ولى وقتى مى فهميم كه اينغذا مضر است ، و منافى با صحت و سلامت ما است ، از حكم قبلى صرف نظر مى كنيم .
پس در حقيقت علم به انگيزه دومى كه مانع انگيزهاول شد، اطلاق علم به اول را مقيد كرد، و گويا به ما گفت درست است كه خوردن غذابراى سد جوع واجب است ، اما اين حكم به طور مطلق نيست ، بلكه تا زمانى معتبر است كهغذا مضر به بدن ، و يا منافى با صحت آن نباشد.
از اينجا روشن مى شود كه ايمان به خدا هم وقتى اثر خود را مى بخشد و آدمى را بهاعمال صالح و صفات پسنديده نفسانى از قبيل خشيت و خشوع و اخلاص وامثال آن مى كشاند كه انگيزه هاى باطل و مكرهاى شيطانى بر آن غلبه نكند. و يا بهعبارت ديگر، ايمان ما مقيد به يك حال معين نباشد، هم چنانكه خداى تعالى بدان اشارهفرموده است : (و من النّاس من يعبد اللّه على حرف ).
پس ، مؤ من وقتى على الاطلاق مؤ من است كه آنچه مى كند مبتنى بر اساسى حقيقى و واقعىو مقتضاى ايمان باشد چون ايمان اقتضا دارد كه اگر انسان عبادت مى كند خشوع داشتهباشد، و هر كارى كه مى كند خالى از لغو و امثال آن باشد.


والّذين هم عن اللغو معرضون


.
مراد از لغو و اعراض از لغو در آيه شريفه  
كار (لغو) آن كارى است كه فايده نداشته باشد، و بر حسب اختلاف امورى كه فايده
عايد آنها مى شود مختلف مى گردد. چه بسا فعلى كه نسبت به امرى لغو، و نسبت بهامرى ديگر مفيد باشد.
پس كارهاى لغو درنظر دين ، آن اعمال مباح و حلالى است كه صاحبش در آخرت و يا در دنيااز آن سودى نبرد و سر انجام آن ، منتهى به سود آخرت نگردد مانند خوردن و آشاميدن بهانگيزه شهوت در غذا كه لغو است ، چون غرض از خوردن و نوشيدن گرفتن نيرو براىاطاعت و عبادت خدا است . بنابراين اگر فعل هيچ سودى براى آخرت نداشته باشد، وسود دنيايى اش هم سر انجام منتهى به آخرت نشود، چنين فعلى لغو است و به نظرىدقيق تر، (لغو) عبارت است از غير واجب و غير مستحب .
خداى عزوجل در وصف مؤ منين فرموده كه به كلى لغو را ترك مى كنند، بلكه فرموده : ازآن اعراض مى كنند، چون هر انسانى هر قدر كه با ايمان باشد در معرض لغزش و خطااست ، و خدا هم لغزش هاى غير كبائر را، در صورتى كه از كبائر اجتناب شود بخشيده وفرموده است : (ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه نكفر عنكم سيئاتكم و ندخلكم مدخلاكريما).
اشاره به اينكه وصف مؤ منين به اعراض از لغو كنايه از علّو همت و كرامت نفسايشاناست .
به همين جهت خدا مؤ منين را به اين صفت ستوده كه از لغو اعراض مى كنند، و اعراض غير ازترك به تمام معنا است . ترك امرى است عدمى و اعراض امرى وجودى ، اعراض وقتى استكه محرك و انگيره اى ، آدمى را به سوى اشتغال به فعلى بخواند و آدمى از آن اعراضنموده به كارى ديگر بپردازد، و اعتنايى به آن كار نكند. و لازمه اش آن است كه نفسآدمى خود را بزرگتر از آن بداند كه به كارهاى پستاشتغال ورزد، و بخواهد كه همواره از كارهاى منافى با شرف و آبرو چشم پوشيده ، بهكارهاى بزرگ و مقاصد جليل بپردازد.
ايمان واقعى هم همين اقتضاء را دارد، چون سر و كار ايمان هم با ساحت عظمت و كبريايى ومنبع عزت و مجد و بهاء است و كسى كه متصف به ايمان است جز به زندگى سعادتمندابدى و جاودانه اهتمام نمى نمايد، و اشتغال نمى ورزد مگر به كارهايى كه حق آن را عظيمبداند، و آنچه را كه فرومايگان و جاهلان بدان تعلق و اهتمام دارند عظيم نمى شمارد، ودر نظر او خوار و بى ارزش است و اگر جاهلان او را زخم زبان بزنند و مسخره كنند، بهايشان
سلام مى كند، و چون به لغوى بر خورد كند آبرومندانه مى گذرد.
و از همين جا روشن مى شود كه وصف
مؤ منين به اعراض از لغو كنايه است از علو همت ايشان ، و كرامت نفوسشان .


والّذين هم للزكوة فاعلون



معنا و وجه (والذين هم للزكوة فاعلون )  
نام بردن زكات با نماز، قرينه است بر اينكه مقصود از زكات همان معناى معروف (انفاقمالى ) است ، نه معناى لغوى آن كه تطهير نفس ‍ ازرذائل اخلاقى مى باشد.
البته احتمال دارد كه معناى مصدرى آن مقصود باشد كه عبارت است از تطهيرمال ، نه آن مالى كه به عنوان زكات داده مى شود، براى اينكه سوره مورد بحث در مكهنازل شده كه هنوز به زكات به معناى معروف واجب نشده بود وقبل از وجوب آن در مدينه زكات همان معناى پاك كردنمال را مى داد، بعد از آنكه در مدينه واجب شد (به طور علم بالغلبه ) اسم شد براى آنمقدار از مالى كه به عنوان زكات بيرون مى شد.
با اين بيان روشن گرديد كه چرا فرمود (زكات راعمل مى كنند) و نفرمود زكات را مى دهند. پس معنايش اين است كه : مؤ منين كسانى هستند كهانفاق مالى دارند. و اگر مراد از زكات خود مال بود معنا نداشت آنمال را فعل متعلق به فاعل دانسته و بفرمايد: زكات راعمل مى كنند، و به همين خاطر بعضى كه زكات را به معناىمال گرفته اند، مجبور شده اند لفظ (پرداختن ) را تقدير گرفته و بگويند تقديرآيه (والّذين هم لتادية الزكوة فاعلون ) است و باز به همين جهت بعضى ديگرناگزير شده اند زكات را به معناى تطهير نفس از اخلاق رذيله بگيرند تا ازاشكال مذكور فرار كرده باشند.
و در اينكه فرموده : (للزكوة فاعلون ) و نفرموده : (للزكوة مودّون ) اشاره و دلالتاست بر اينكه مؤ منين به دادن زكات عنايت دارند،مثل اينكه كسى شما را امر كرده باشد به خوردن آب ، در جواب بگويى (خواهمنوشيد) كه آن نكته عنايت را افاده نمى كند، ولى اگر بگويى (من فاعلم ) آن عنايترا مى رساند.
زكوة ، يكى از بزرگترين عوامل تقارب طبقات جامعه  
دادن زكات هم از امورى است كه ايمان به خدا اقتضاى آن را دارد، چون انسان بهكمال سعادت خود نمى رسد مگر آنكه در اجتماع سعادتمندى زندگى كند كه در آن هرصاحب حقى به حق خود مى رسد. و جامعه روى سعادت را نمى بيند مگر اينكه طبقات مختلفمردم در بهره مندى از مزاياى حيات و برخوردارى از امتعه زندگى در سطوحى نزديك بههم قرار داشته باشند. و به انفاق مالى به
فقراء و مساكين از بزرگترين و قويترين عاملها براى رسيدن به اين هدف است .


والّذين هم لفروجهم حافظون ... هم العادون



كلمه (فروج ) جمع فرج است - و به طورى كه گفته اند - به معناى عورت زن ومرد است ، كه مردم از بردن نام آنها شرم مى كنند. و حفظ فروج كنايه از اجتناب از مواقعهنامشروع است ، از قبيل زنا و لواط و يا جمع شدن با حيوانات وامثال آن .
(الاّ على ازواجهم او ما ملكت ايمانهم فانهم غير ملومين ) - اين جمله استثناء از حفظ فروجاست . (ازواج ) به معناى زنان حلال ، و (ماملكت ايمانهم به معناى كنيزان مملوك است ومعنايش اين است كه مواقعه با زنان خود و يا با كنيزان مملوك ، ملامت ندارد.
(فمن ابتغى وراء ذلك فاولئك هم العادون ) - اين آيه تفريع است بر مطالبقبل يعنى مستثنى و مستثنى منه - و معنايش اين است كه : وقتى مقتضاى ايمان اين شد كهبه كلى فروج خود را حفظ كنند مگر تنها از دو طايفه از زنان ، پس هر كس با غير اين دوطايفه مساس و ارتباط پيدا كند، متجاوز از حد ود خدا شناخته مى شود، حدودى كه خداىتعالى براى مؤ منين قرار داده است .
در سابق در ذيل آيه


و لا تقربوا الزنى انه كان فاحشة و ساء سبيلا


در جلد سيزدهماين كتاب كلامى پيرامون زنا و اينكه نوع بشرى را فاسد مى كند مطرح كرديم .


والّذين هم لامانات هم و عهدهم راعون



معناى (امانت ) و داخل (عهد) و مراد از رعايت آن دو (والذين هم لا ماناتهم وعهدهمراعون )
(امانت ) در اصل مصدر است ، ولى بسيار مى شود كه به آن چيزى كه سپرده شده -چه مال و چه اسرار و امثال آن - نيز امانت مى گويند و در آيه شريفه هم مقصود همان استو اگر آن را به صيغه جمع آورده ، شايد براى آن باشد كه دلالت بر همه اقسام امانتهاكه در بين مردم داير است بكند. و چه بسا گفته باشند: اماناتشامل تمامى تكاليف الهى كه در بشر به وديعه سپرده شده و نيزشامل اعضاء و جوارح و قواى بشر مى شود - كه بايد در كارهايى كه مايه رضاى خدااست به كار بست - و نيز شامل هر نعمت و مالى است كه به آدمى داده شده ولى ايناحتمال از نظر لفظ خالى از بعد نيست ، هر چند كه از نظر تجزيه وتحليل معنا، عموميت دادن آن صحيح مى باشد.
كلمه (عهد) بر حسب عرف و اصطلاح شرع به معناى آن چيزى است كه انسان با
صيغه عهد ملتزم به آن شده باشد، مانند نذر و سوگند. و ممكن است منظور از آن ، مطلقتكليف هايى باشد كه متوجه به مؤ منين شده ، چون در قرآن ايمان مؤ من را (عهد) و(ميثاق ) او ناميده است . و همچنين تكاليفى را كه متوجه آنان كرده عهد خوانده و فرموده:


او كلما عاهدوا عهدا نبذه فريق منهم


و نيز فرموده : (و لقد كانوا عاهدوا اللّه منقبل ، لا يولون الادبار) و شايد به جهت همين كه اين معنا مورد نظر بوده ، كلمه عهد رامفرد آورد، چون تمامى تكاليف را يك عهد و يك ايمانشامل مى شود.
كلمه (رعايت ) به معناى حفظ است . و بعضى گفته اند:اصل اين كلمه به معناى محافظت از حيوانات است ، يا به اينكه آنها را غذا دهند، غذايى كهحافظ حيات آنها باشد، و يا به اينكه از خطر دشمن و درنده نگاه بدارند و آنگاه در مطلقحفظ استعمال شده است . و بعيد نيست كه عكس اين مطلب به ذهن نزديكتر باشد، يعنى كلمهمورد بحث در اصل به معناى مطلق حفظ بوده و سپس در خصوص حفظ حيواناتاستعمال شده باشد.
و كوتاه سخن اينكه : آيه مورد بحث مؤ منين را به حفظ امانت و خيانت نكردن به آن و حفظعهد و نشكستن آن ، توصيف مى كند و حق ايمان هم همين است كه مؤ من را به رعايت عهد و امانتوادار سازد، چون در ايمان معناى سكون و استقرار و اطمينان نهفته ، وقتى انسان كسى راامين دانست و يقين كرد كه هرگز خيانت ننموده پيمان نمى شكند، قهرا دلش بر آنچه يقينيافته مستقر و ساكن و مطمئن مى شود و ديگر تزلزلى به خود راه نمى دهد.


والّذين هم على صلواتهم يحافظون



(صلوات ) جمع (صلوة نماز) است . و اينكه فرموده : نماز را محافظت مى كنند خودقرينه اين است كه مراد محافظت از عدد آن است پس مؤ منين محافظت دارند كه يكى ازنمازهايشان فوت نشود و دائما مراقب آنند. حق ايمان هم همين است كه مؤ منين را به چنينمراقبتى بخواند.
و به همين جهت كلمه (صلوة ) را در اينجا با صيغه جمع آورده و در جمله (فىصلاتهم خاشعون ) مفرد، براى اينكه خشوع در جنس نماز، به طور مساوىشامل همه است ، و ديگر لازم نيست كه جمع آورده شود.


اولئك هم الوارثون الّذين يرثون الفردوس هم فيها خالدون



كلمه (فردوس ) يه معناى بالاى بهشت است ، كه معناى آن و پاره اى از خصوصياتشدر ذيل آيه (كانت لهم جنات الفردوس ‍ نزلا) گذشت .
و جمله (الّذين يرثون ...) بيان كلمه (وارثون ) است و (وراثت مؤ منين فردوسرا) به معناى اين است كه فردوس براى مؤ منين باقى و هميشگى است ، چرا كه ايناحتمال مى رفت كه ديگران هم با مؤ منين شركت داشته باشند، و يا اصلا غير مؤ منين صاحبآن شوند بعد از آنها خداوند آن را به ايشان اختصاص داده ومنتقل نموده است .
در روايات هم آمده كه براى هر انسانى در بهشت ، منزلى و در آتش منزلى است ، و چونكسى بميرد و داخل آتش شود، سهم بهشت او را به ارث بهاهل بهشت مى دهند - كه ان شاء اللّه به زودى در بحث روايى آنرا خواهى خواند.
بحث روايتى
چند روايت درباره خشوع در نماز 
در تفسير قمى در ذيل آيه (الّذين هم فى صلاتهم خاشعون ) مى گويد امام فرمود :خشوع در نماز اين است كه چشم به زير بيندازى و همه توجهت به نماز باشد.
مؤ لف : در سابق گذشت كه گفتيم چشم به زير انداختن و توجه به نماز از لوازمخشوع است پس تعريفى كه امام فرموده تعريف به لازمه معنا است ، و نظير آن روايتىاست كه الدرالمنثور از عده اى از صاحبان جوامع حديث ، از على (عليه السلام ) آورده كهفرموده خشوع آن است كه در نمازت به اين طرف و آن طرف نگاه نكنى كه اين نيز تعريفبه لازمه معنا است .
و در كافى به سند خود از مسمع بن عبدالملك ، از ابى عبداللّه (عليه السلام ) روايتكرده كه فرموده : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرموده : هر كسى كه خشوع ظاهرىاو بيش از خشوع قلبى اش باشد نزد ما منافق است .
مؤ لف : در الدرالمنثور از عده اى از صاحبان جوامع حديث از ابى الدرداء ازرسول خدا
(صلى اللّه عليه و آله ) روايت آورده كه همين معنا را افاده مى كند و عبارت آن اين است كه :به خدا پناه ببريد از خشوع نفاق . پرسيدند خشوع نفاق چيست ؟ فرمود اينكه ظاهر بدنخاشع ديده شود، ولى در قلب خشوعى نباشد.
و در مجمع البيان در ذيل آيه شريفه گفته است : روايت شده كهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) مردى را ديد كه درحال نماز با ريشش بازى مى كرد، فرمود: بدانيد كه اگر اين مرد در دلش خاشع بودبدنش هم خاشع مى شد.
و نيز در همان كتاب گفته : روايت شده كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) در نمازشچشم به سوى آس مان بلند مى كرد، همين كه اين آيهنازل شد، از آن به بعد سر به زير مى انداخت و چشم به زمين مى دوخت .
مؤ لف : اين دو روايت را الدرالمنثور هم از جمعى از نويسندگان ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) روايت كرده و در معناى خشوع روايات بس يارى ديگرهم هست .
رواياتى در معناى اعراض از لغو و حفظ فرج  
و در ارشاد مفيد در كلامى از امير المؤ منين (عليه السلام ) آورده كه فرموده : هر سخنى كهذكر خدا در آن نباشد لغو است .
و در مجمع البيان در ذيل آيه (والّذين هم عن اللغو معرضون ) مى گويد: از امام صادق(عليه السلام ) روايت كرده اند كه فرمود: اگر شخصى به تو ناسزايى گفت و ياتهمتى زد كه در تو نيست ، براى خدا از او اعراض كن .
و در روايتى ديگر آمده كه مقصود از آن غنا و ملاهى است .
مؤ لف : مطالبى كه در دو روايت مجمع البيان آمده ازقبيل ذكر بعضى از مصاديق است و آنچه در روايت ارشاد آمده از باب عموميت دادن وتحليل معنا است .
و در خصال از جعفر بن محمد از پدرش از آباء گرامى اش (عليهم السلام ) روايت كرده كهاميرالمؤ منين (عليه السلام ) فرموده : فرجها به يكى از سه طريقحلال مى شوند، يكى نكاح به ميراث و يكى نكاح بدون ميراث ، و يكى نكاح به ملك يمين.
و در كافى به سند خود از اسحاق بن ابى ساره روايت كرده كه گفت : از امام صادق(عليه السلام ) از آن (يعنى از متعه ) پرسيدم ، فرمود:حلال است ولى زنهار كه صيغه مكن مگر زن عفيف را كه خداىعزوجل مى فرمايد: (والّذين هم لفروجهم حافظون ) پس فرج خود را در جايى كه ايمناز پولت نيستى مگذار،.
بيانى در اين باره كه ازدواج موقت در عرف قرآن و صدر اسلام مشروعيت داشته ونكاحمحسوب مى شود
مؤ لف : در اين حديث معناى حفظ به حدى تعميم داده شده كهشامل ترك ازدواج با غير عفيفه هم شده است ، و اين دو روايت به طورى كه ملاحظه مىفرماييد متعه را نكاح و ازدواج خوانده است و از نظر روايات بى شمارى مطلب همين طوراست ، و مبناى فقه امامان اهل بيت (عليهم السلام ) هم بر همين است .
در اصطلاح قرآن كريم و در عهد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) هم مطلب از اين قراراست ، زيرا بعد از ملك يمين (كنيز) ديگر بيش از دو نوع نكاح باقى نمى ماند. يكى نكاحزناشويى و ديگرى زنا. زنا را كه خداى تعالى حرام كرده و در حرمتش آيات بسيارى ازسوره هاى مكى و مدنى - مانند: فرقان و اسراء كه مكى هستند و نور و ممتحنه كه مدنىمى باشند - تاءكيد شديد نموده . و سپس در سوره نساء و مائده آن را (سفاح ) خواندهو حرام كرده . و در سوره اعراف و عنكبوت و يوسف كه مكى هستند و سورهنحل و بقره و نور كه يا هر سه و يا دو تاى آخر مدنى هستند آن را فحشاء ناميده ، ومرتكبش را مذمت كرده . و در سوره اعراف و انعام و اسراء ونحل و عنكبوت و شورى و نجم كه از سور مكى هستند، و در سوره نساء و نور و احزاب وطلاق كه مدنى مى باشند، آن را فاحشه خوانده و از آن نهى فرموده . و نيز به طوركنايه در آيه (فمن ابتغى وراء ذلك فاولئك هم العادون ) از آيات مورد بحث و نظيرآن در سوره معارج از آن نهى كرده . و از هماناول بعثت معروف بوده كه اسلام شراب و زنا را حرام مى كند، چنان كه در سيره ابن هشامآمده و ما روايت آن را در بحث روايتى در ذيل آيه (انما الخمر و الميسر...) در سوره مائدهدر جلد ششم اين كتاب ايراد نموديم .
با اين حال اگر چنانچه تمتع ازدواج نباشد و زن متعه همسر مشروع آدمى نباشد بايد آنانزناكار باشند، و اين به ضرورت ثابت است كه عقد تمتع در مكهقبل از هجرت مورد عمل بوده و همچنين در مدينه بعد از هجرت فى الجمله به آنعمل مى كردند و لازمه زنا بودن آن اين است كهرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) اين زنا را به مقتضاى ضرورتىحلال كرده باشد.
البته همه اينها با صرف نظر از آيه 24 سوره نساء است ، و گرنه آن آيه تصريحبه حليت دارد و مى فرمايد: (فما استمتعتم به منهّن فاتوهن اجورهن ).
و نيز لازمه زنا بودن متعه اين است كه آيه سوره مورد بحث كه مى فرمايد: (الاّ علىازواجهم او ما ملكت ايمانهم ...العادون ) ناسخ اباحه تمتع باشد و آنگاه دوبارهتحليل رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و آيه سوره نساء ناسخ همه آيات مكى كه اززنا نهى مى كرد و بعضى از آيات مدنى كهقبل از تحليل نازل شده ، بوده باشد.
و مخصوصا لازمه قول كسانى كه مى گويندرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) اّول آن را حلال كرده و سپس چند نوبت پشت سر هم آنرا حرام نمود - كه ما روايات دال بر اين را در بحث روايتى درذيل آيه (فما استمتعتم به منهن فاتوهن اجورهن ) در جلد چهارم اين كتاب ايراد كرديم- اين مى شود كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) آيات نهى كننده از زنا را نسخكرده باشد و دوباره آن را محكم ساخته و بار سوم باز نسخ كرده و بار چهارم محكمساخته باشد، و حال آنكه هيچ كس از مسلمانان نگفته كه آيات زنا حتى يك بار هم نسخشده باشد تا چه رسد به نسخ بعد از نسخ ، و آيا اين سخنان بازى كردن با آيات خدانيست ؟ و آيا ساخت رسول خدا (صلى الله عليه و آله )اجل از چنين عملى نيست ؟.
علاوه بر اين ، آيات نهى كننده از زنا، با آن سياقى كه دارند و آنتعليل هايى كه دنباله آنها هست قابل نسخ نيست ، چطور تصور مى شود بعد از آنكه خداىتعالى عملى را فاحشه و يا فحشاء و يا راه زشت(سبيل سوء) دانست و فرمود: كسى كه چنين كند عذابش مضاعف مى شود، و خوار وذليل در آتش جاويد مى گردد، آن وقت دوباره ارتكابش را جايز دانسته ، بار ديگر منع وبار سوم باز تجويز كند؟.
و علاوه بر اين اصلا نسخ قرآن به وسيله حديث معنا ندارد، و اين به طورمفصل در علم اصول ثابت شده .
قرائن و شواهد ديگرى بر مشروعيت متّعه  
از اين هم كه بگذريم عده اى از كسانى كه به متعه در زمانرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) عمل مى كردند از معروفين صحابه بودند، حفظ ظواهراحكام دين داشتند، چطور ممكن است از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) توقع داشتهباشند كه حرام خدا را بر ايشان حلال كند، و چطور خود آنها آن را كارى زشت ندانستند، وچطور به چنين عار و ننگى تن در دادند؟ از جمله كسانى كه متعه كرد زبير بود كه اسماءدختر ابى بكر را صيغه كرد و از او عبداللّه بن زبير و برادرش عروه بن زبير متولدشدند، و هر دو از زبير ارث بردند، و پدر و فرزندان همه از صحابه بودند.
باز از اين هم كه بگذريم روايات دال بر نهىرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) از متعه آن قدر تهافت و تناقض دارد كه نمى شودبه آنها تمسك كرد. دليل محكمى هم كه به آن تمسك شده و همه قبولش كرده اند، يعنىكلام عمر بن خطاب كه در ايام خلافتش از متعه نهى نمود، و رواياتى كه از او پيراموناين داستان نقل شده ، همه روايات نهى و داستان نسخ را رد مى كند.
و ما در اين باره پاره اى مطالب در تفسير آيه (واحلّ لكم ما وراء ذلكم ان تبتغواباموالكم محصنين غير مسافحين فما استمتعتم به منهن فاتوهنّ اجورهنّ فريضة ) ايرادنموديم . و از جمله لطايفى كه دلالت دارد بر اينكه متعه ،نكاح و زوجيت است نه زنا وسفاح اين است كه جمله (فما استمتعتم به ...) بعد از جمله (محصنين غير مسافحين )قرار گرفته و متعه را به عنوان يكى از مصاديق احصان و غير سفاح دانسته .
پس ، از آنچه ذكر كرديم معلوم شد كه متعه در شرع اسلام و در عرف قرآن نكاح و زوجيتاست نه زنا و سفاح چه اينكه بگوييم بعدها به وسيله آيات و يا روايات نسخ شده -همچنانكه بيشتر اهل سنت اين را مى گويند - و يا مانند شيعه به پيروى از اماماناهل بيت معتقد باشيم كه نسخ نشده است .
در نتيجه نكاح داراى دو قسم مى شود، يكى نكاح دائم كه براى خود احكام دارد،مثل اينكه ازدواج با بيش از چهار زن دائمى جايز نيست و مانند: مساءله احصان ، نفقه ،فراش ، عده و غير ذلك . نوع دوم نكاح موقت كه آن را نيز احكامى است كه به منظورسهولت ازدواج تشريع شده و احكامى چند از نكاح دائم دارد، يكى اينكه زنى كه متعه شدههمسر شوهر خويش است و ديگران نمى توانند با او ازدواج كنند دوم اينكه اگر فرزندىآورد ملحق به پدرش است ، سوم اينكه بايد عده نگهدارد.
بيان فساد گفتار كسانى كه زوجيت متعه را انكار كرده اند  
با اين بيان فساد گفتار جمعى از مفسرين روشن شد كه گفته اند: متعه زوجيت
نيست ، براى اينكه اگر زوجيت بود احكام زوجيت در آن جارى مى شد، مثلا بيش از چهار متعهجايز نمى بود، و ميراث ، نفقه ، احصان (كه زنايش محصنه باشد) و غيره در آن جريانمى يافت . و وجه فساد آن اين است كه زوجيت دو قسم است ، يكى دائمى كه احكامىمخصوص به خود دارد، و ديگرى موقت كه آن هم احكامى مخصوص به خود دارد، كه بعضىاز احكام آن همان احكام نكاح دائمى است ، چون بناى متعه برتسهيل است .
و اگر كسى بگويد كه تشريع ازدواج براى اين بود كهنسل باقى بماند، و اين با ازدواج دائمى ميسر است و عقد متعه تنها براى دفع شهوت وانزال منى است و درست همان غرضى از آن مطلوب است كه در زنا است پس متعه هم زنا است ،در جواب مى گوييم بقاى نسل حكمت ازدواج است نه علت آن ، تا صدق ازدواج دائر مدار آنباشد به شهادت اينكه مى دانيم كه ازدواج دائمى زن نازا و يائسه و يا كودك و دختربچه ، صحيح است ، با اينكه توليد نسل نمى شود. علاوه بر اين ، مگر متعه با توليدنسل منافات دارد؟ مگر نگفتيم كه عبداللّه و عروة بن زبير هر دو از اسماء دختر ابى بكربودند كه متعه زبير بود.
و اگر كسى اشكال كند كه تشريع متعه و قانونى بودن آن يك قسم توهين به زن است ،زيرا زن را ملعبه و بازيچه مردان مى سازد كه چون توپ بازى هر دم دست كسى بيفتد(اين اشكال را صاحب المنار و غيره ذكر كرده اند)، در پاسخش مى گوييماول اينكه نخستين كسى كه اين اشكال به او وارد مى شود خود شارع اسلام است ، چون دراينكه شارع متعه را در صدر اسلام تا مدتى تشريع كرده بود هيچ حرفى نيست ، هرجوابى كه شارع داد همان جواب ما نيز خواهد بود.
و دوم اينكه ، تمام آن اغراضى كه در متعه هست - ازقبيل لذت بردن و دفع شهوت ، توليد فرزند، اگر، انس و محبت (و بهقول شما بازيچه شدن ) در مرد و زن مشترك است ، و ديگر معنا ندارد بگويى در متعهفقط زن ملعبه مى شود، مگر اينكه بخواهى لجبازى وجدال كنى .
البته اين بحث تتمه اى دارد كه به زودى در بحثى جداگانه خواهد آمد - انشاء اللهتعالى .
روايات ديگرى در ذيل آيات 1 الى 11 سوره مؤ منون  
و در الدرالمنثور است كه ابن منذر و ابن ابى حاتم و حاكم - وى حديث را صحيح دانسته- از ابن ابى مليكه روايت كرده اند كه گفت : از عايشه پيرامون متعه پرسيدم ، گفت بينمن و شما حكم ، كتاب خدا است ، آنگاه اين آيه را تلاوت كرد: (والّذين هم لفروجهمحافظون
الاّ على ازواجهم او ما ملكت ايمانهم ) سپس گفت : اگر كسى جز آنچه كه خدا به اوتزويج كرده و يا ملك او نموده است ، زن ديگرى بخواهد او از تجاوزكاران است .
مؤ لف : نظير اين روايت از قاسم بن محمد نقل شده . جواب اين دو روايت همانطور كه گفتيماين است كه زن متعه شده زوجه است ، و آيه شريفه على رغم اين روايت آن را تجويز كرده. و در تفسير قمى در ذيل آيه (فمن ابتغى وراء ذلك فاولئك هم العادون ) گفته :يعنى ، كسى كه از اين حد و مرز تجاوز كند.
و نيز در همان كتاب در ذيل آيه (والّذين هم على صلواتهم يحافظون ) گفته : يعنىاوقات نماز و حدودش را حفظ مى كنند.
و در كافى به اسناد خود از فضيل روايت كرده كه مى گويد از حضرت باقر (عليهالسلام ) پرسيدم منظور از آيه (الّذين هم على صلواتهم يحافظون ) چيست ؟ فرمود:مقصود نمازهاى واجب است ، آنگاه پرسيدم منظور از آيه (والّذين هم على صلواتهم دائمون) چيست ؟ فرمود: نمازهاى نافله است .
و در مجمع البيان مى گويد روايت از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) رسيده كهفرمود: هيچيك از شما نيست مگر آنكه داراى دو منزل است ، منزلى در بهشت و منزلى در آتش ،اگر كسى بميرد و داخل آتش شود اهل بهشت ، منزلش را ارث مى برند.
مؤ لف : نظير اين روايت را قمى در تفسير خود به سندى كه به ابى بصير دارد، از امامصادق (عليه السلام ) در ضمن حديثى مفصل آورده . و باز نظير آن درذيل آيه (و انذرهم يوم الحسرة اذ قضى الامر) در جلد چهاردهم اين كتاب گذشت .
بحث ى حقوقى و اجتماعى
(در باره فلسفه و حكمت تشريع ازدواج موقت در اسلام )  
جاى هيچ ترديدى نيست كه حوائج زندگى ، بشر را وادار كرده كه براى اجتماع خود
قوانينى وضع نمايد، و به سنن اجتماعى جارى در مجتمع خودعمل كند.
و اين احتياج هر چه ساده تر و طبيعى تر باشد كوشش براى رفع آن واجبتر وسهل انگارى در دفع آن مضرتر است و پر واضح است كه احتياج بهاصل تغذى كه زنده ماندن دائر مدار آن است غير از احتياج به تنعم در غذا و انواع ميوه هااست و به همين قياس است ساير شؤ ون زندگى .
يكى از حوائج اوليه انسان ، احتياج هر يك از دو جنس نر و ماده اش به جنس مخالف است ،به اينكه با او در آميزد، و عمل جنسى با او انجام دهد، هر چند كه صانع بشر احساس ايناحتياج را در بشر قرار داده ، و طرفين را مجهز به غريزه شهوت كرده است تانسل بشر باقى بماند.
و به همين جهت است كه مجتمعات انسانى در گذشته و امروز همگى داراى سنت ازدواج بودهاند، و خانواده تشكيل مى داده اند، و اين بدان جهت است كه تنها ضامن بقاىنسل بشر، ازدواج است .
ممكن است شما بگوييد نه ، اين انحصار را قبول نداريم ، زيرا در تمدن جديد راه ديگرىغير از اصل تناسل و يا ارضاى غريزه براى دفع اين حاجت پيشنهاد كرده اند، و آناصل اشتراك در زندگى است ، به اينكه مردان با آميختن با يكديگر و همچنين زنان باهمجنس ‍ خود، اين احتياج را بر طرف سازند.
ليكن در پاسخ مى گوييم دليل بر غير طبيعى بودن روش مذكور اين است كه هيچاجتماعى سراغ نداريم كه اصل اشتراك در ميان آنها شايع شده باشد، و از ازدواج وتشكيل خانواده بى نياز شده باشند.
و كوتاه سخن اينكه ازدواج سنتى است طبيعى كه از آغاز پيدايش بشر تاكنون در مجتمعاتبشرى داير بوده ، و هيچ مزاحمى به غير از زنا سد راه و مزاحم آن نبوده ، آرى ، تنهامزاحم ازدواج ، زنا است كه نمى گذارد خانواده اىتشكيل شود و طرفين بار سنگين ازدواج را تحمل كنند و به همين بهانه شهوات را بهسوى خود مى خواند، و خانواده ها را مى سوزاند و نسلها را قطع مى كند.
و باز به همين جهت است كه همه مجتمعات دينى و يا طبيعى ساده و سالمعمل زنا را شنيع و زشت مى دانند و آن را فاحشه و منكر مى خوانند و به هر وسيله اى كهشده عليه آن مبارزه مى كنند، و مجتمعات متمدن هم اگر چه به كلى از آن جلوگيرى نمىكنند و ليكن در عين حال آن را كار نيكى نمى شمارند، چون مى دانند كه اين كار عميقا باتشكيل خانواده
ضديت دارد و از زيادى نفوس و بقاى نسل جلوگيرى مى كند و لذا به هر وسيله اى كهشده آن را كمتر مى كنند و سنت ازدواج را ترويج مى نمايند و براى كسانى كه فرزندبيشترى بياورند جايزه مقرر مى دارند و درجات آنان را بالا مى برند و همچنين مشوقاتديگر به كار مى بندند.
چيزى كه هست على رغم همه آن سختگيرى ها عليه زنا و اين تشويقها در امر ازدواج ، بازمى بينيم كه در تمامى بلاد و ممالك چه كوچك و چه بزرگ اينعمل خانمانسوز و ويرانگر، يا علنى و يا به طور پنهانى انجام مى شود، كه البتهعلنى و يا سرى بودن آن بستگى به اختلاف سنتهاى جارى در آن اجتماع دارد.
و اين خود روشن ترين دليل است بر اينكه سنت ازدواج دائم براى نوع بشر كافى براىرفع اين احتياج حيوانى نيست و انسانيت و بشريت با داشتن سنت ازدواج باز در پى تتميمنقص آن است . پس آنهايى كه در جوامع بشرى زمام قانون را به دست دارند بايد در مقامتوسعه و تسهيل امر ازدواج برآيند.
و به همين جهت است كه شارع اسلام سنت ازدواج دائم را با ازدواج موقت تواءم نموده ، تاامر ازدواج آسان گردد و در آن شروطى قرار داده تا محذورهاى زنا را ازقبيل آميخته شدن نطفه ها، اختلال انساب ، واژگون شدن رشته خانوادگى ، انقطاعنسل و مشخص ‍ نشدن پدر آن فرزند نداشته باشد، و آن شرايط اين است كه يك زن مختصبه يك مرد باشد و زن بعد از جدايى از شوهرش عده نگهدارد و آنچه بر شوهرش شرطكرده در آن ذى حق باشد پس با جعل اين مقررات محذورهاى زنا را بر طرف كرده و باالقاى ساير قوانين ازدواج دائم ، از قبيل حق نفقه و... مشقت ازدواج دائم را بر داشته است .
و به خدا سوگند اين حكم ، (تشريع متعه ) از افتخارات اسلام در شريعتسهل و آسان آن به شمار مى رود، مانند طلاق و تعدد زوجات ، و بسيارى از قوانينديگرش ، و ليكن به فرموده قرآن كريم :


ما تغنى الايات و النذر عن قوم لا يؤمنون


حرف منطقى و مستدل كجا و مردم كر و ناشنوا كجا؟ آنها هنوز حرف خود را مى زنندكه من زنا را از متعه بيشتر دوست مى دارم !.
سوره مؤ منون ، آيات 12 تا 22 


و لقد خلقنا النطقة الانسان من سلالة من طين (12) ثمّ جعلناه نطفة فى قرار مكين (13)ثم خلقنا النطفة علقه فخلقنا العلقة مضغة فخلقنا المضغة عظما فكسونا العظم لحماثم انشاناه خلقا آخر فتبارك الله احسن الخالقين (14) ثم انكم بعد ذلك لميّتون (15)ثم انكم يوم القيمة تبعثون (16) و لقد خلقنا فوقكم سبع طرائق و ما كنا عن الخلقغافلين (17) و انزلنا من السّماء ماء بقدر فاسكناه فى الارض و انا على ذهاب بهلقادرون (18) فانشانا لكم به جنت من نخيل و اعناب لكم فيها فوكه كثيرة و منها تاكلون(19) و شجرة تخرج من طور سيناء تنبت بالدّهن و صبغ للاكلين 0(2) و ان لكم فىالانعام لعبرة نسقيكم ممّا فى بطونها و لكم فيها منافع كثيرة و منها تاكلون (21) و عليهاو على الفلك تحملون (22)



ترجمه آيات
و همانا ما آدميان را از خلاصه اى از گل آفريديم (12).
پس آنگاه او را نطفه اى كرديم در قرارگاهى محفوظ قرارش داديم (13).
آنگاه نطفه را. علقه و علقه را مضغه (چيزى شبيه به گوشت جويده ) كرديم و سپس آنمضغه را استخوان كرديم پس بر آن استخوانها گوشتى پوشانديم پس از آن خلقتىديگرش كرديم پس آفرين بر خدا كه بهترين آفرين
باز (شما آدميان كه بدينسان خلق شده ايد) همه خواهيد مرد (15).
سپس در روز قيامت به يقين مبعوث مى شويد (16).
و همانا بالاى سرش ما (ساكنان زمين ) هفت آسمان خلق كرديم و هرگز از (توجه به ) خلقغافل نبوده ايم (17).
و ما براى شما آب را به قدر معين از آسمان نازل كرده و در زمين نگاهش داشتيم ، در حالىكه بر نابود كردن آن نيز قادريم (18).
آنگاه ما با آن آب براى شما باغها و نخلستانهاى خرما و انگور ايجاد كرديم و ميوه هاىبسيار كه از آن مى خورديد آفريديم (19).
و درختى (آفريديم ) كه از طور سينا بر مى آيد و روغن زيت و خورش مردم بار مى آورد(20).
و براى شما در مطالعه حال چارپايان عبرتى است ، كه از شيرش به شما مى نوشانيم(با اينكه اين شربت گوارا از شكم او بيرون مى آيد) و در آن چارپايان براى شمامنافع بسيارى است و از خود آنها مى خوريد (21).
و بر آن چارپايان و نيز بر كشتى ها در سفر دريا سوار مى شويد (22).
بيان آيات
بعد از آنكه خداى سبحان رستگارى مؤ منين را به خاطر اوصافى كه دارند بيان فرمود،به شرح خلقتشان و نعمت هايى كه به آنان ارزانى داشته كه چگونه تدبير امورشان راكرده و تدبير خود را با خلقت خود توام ساخته ، مى پردازد تا معلوم شود اوست ربانسان و رب هر موجود ديگر، و بر همه واجب است كه تنها او را بپرستند و شريكىبرايش نگيرند.


و لقد خلقنا الانسان من سلالة من طين



در مجمع البيان مى گويد: كلمه (سلاله ) اسم براى هر چيزى است كه از چيزى كشيدهو بيرون آورده شود، بر وزن (كساحة ) كه اسم است براى چيزى كه جاروب شود.
مراد از (انسان ) در آيه : (و لقد خلقنا الانسان من سلاسة من طين ) 
و ظاهر سياق اين است كه مراد از انسان نوع بشر باشد كه در نتيجهشامل آدم (عليه السلام ) و همه ذريه او مى شود. و مراد از (خلق ) خلق ابتدايى است كهدر آن آدم (عليه السلام ) را از گل آفريده و آنگاهنسل او را از نطفه قرار داده است اين آيه و آيه بعدش در
معنى اين آيه است كه فرموده : (و بدء خلق الانسان من طين ثمجعل نسله من سلالة من ماء مهين )
و مؤ يد اين ظاهر، قول خداى تعالى بعد از اين جمله است كه مى فرمايد: (ثم جعلناهنطفة )، چون اگر مراد از انسان ، فرزندان آدم (عليه السلام ) بود و بس ، وشامل خود آدم (عليه السلام ) نمى شد، و مراد از خلقت انسان ازگل ، اين بود كه نطفه فرزندان آدم (عليه السلام ) هم در آغازگل بوده ، بايد - به قول بعضى - مى فرمود: (ثم خلقناه نطفة ثم خلقنا النطفةعلقة ، فخلقنا العلقة مضغة ...- پس خلق كرديم او را نطفه اى پس خلق كرديم نطفه راعلقه اى پس خلق كرديم علقه را مضغه اى ....)
ب ا اين بيان روشن مى شود اينكه بعضى از مفسرين گفته اند منظور از انسان جنس بنىآدم است . و قول بعضى ديگر كه گفته اند (منظور از انسان خود آدم (عليه السلام ) است) صحيح نيست .
كلمه (خلق ) - به طورى كه گفته اند - دراصل به معناى تقدير و اندازه گيرى بوده ، مثلا وقتى مى گويند: (خلق الثوب )معنايش ‍ اين است كه پارچه را براى بريدن اندازه گيرى كردم . پس ، معناى آيه اين مىشود كه : ما انسان را در آغاز از چكيده و خلاصه اى از اجزاى زمين كه با آب آميخته بوداندازه گيرى كرديم .


ثم جعلناه نطفة فى قرار مكين


.
(نطفه ) به معناى آبى اندك است كه بسيار اطلاق مى شود بر مطلق آب . و كلمه(قرار) مصدر است كه از آن معناى قرارگاه اراده شده تا مبالغه را برساند، و منظوراز (قرارگاه مكين ) رحم زنان است كه نطفه در آن قرار مى گيرد. و كلمه (مكين )صفت رحم است ، و توصيف رحم به مكين يا از اين جهت است كه تمكن نگهدارى و حفظ نطفهرا از فساد و هدر رفتن دارد و يا از اين باب است كه نطفه در آن ، تمكن زيست دارد.
و معناى جمله اين است كه : سپس ، ما انسان را نطفه اى كرديم كه در رحم متمكن باشد،همچنان كه آن را در اول از خلاصه اى از گل درست كرديم . و اين تعبير مى رساند كه : ماطريق خلقت انسان را از آن شكل به اين شكل مبدل نموديم .
ترجمه الميزان ج : 15 ص : 25


ثم خلقنا النطفة علقة ... فكسونا العظام لحما


.
بيان مفردات آيه در جزء پانزدهم سوره حج جلد قبلى اين كتاب گذشت و در اينكه فرموده: (فكسونا العظام لحما) استعاره اى است به كنايه اى لطيف .
مقصود از اينكه فرمود: (ثم انشاءناه خلقا آخر) و معنايى كه تعبير به انشاءافادهمى كند.


ثم انشاناه خلقا آخر


.
كلمه (انشاء) به طورى كه راغب مى گويد به معناى ايجاد چيزى و تربيت آن است ،همچنان كه (نشاء) و (نشاة ) به معناى احداث و تربيت چيزى است و از همين جهت بهجوان نورس مى گويند: (ناشى ء).

next page

fehrest page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation