بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 12, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

از همينجا براى روشنفكر متدبر روشن مى شود كه آن بيانى كه خدا در قيامت دارد غيربيان دنيايى او يعنى كتاب او و زبان انبياء و حكمت و موعظه وجدال پسنديده ايشان است ، بيانى است كه ظهورش از همه اينها بيشتر است ، و بيانى كهاينقدر روشن باشد جز عيان چيز ديگرى نمى توانند باشد، عيانى كه ديگر جايى براىشك و ترديد و وسوسه درونى باقى نمى گذارد، همچنانكه در آيه (كنت فى غفلة من هذافكشفنا عنك غطائك فبصرك اليوم حديد) و آيه (يومئذ يوفيهم الله دينهم الحق ويعلمون ان الله هو الحق المبين ) به اين معنا اشاره مى فرمايد.
پس آن روز آن حقايق و معارف دينى را كه در باره اش اختلاف مى كردند به چشم خود مىبينند اعمال صالح را از كارهاى باطلى كه بطور دايم مى كردند تميز مى دهند و حقبرايشان مكشوف مى شود.


انما قولنا لشى ء اذا اردناه ان نقول له كن فيكون



اشاره به تعابير مختلف از ايجاد خداى تعالى به:قول ، كلمه ، امر، اراده و قضاى خدا درذيل (اننقول له كن فيكون )
اين آيه نظير آيه 82 سوره يس است كه مى فرمايد: (انما امره اذا اراد شيئا انيقول له كن فيكون : همانا فرمان خدا بر اين است كه وقتى اراده خلقت چيزى را بكند تابگويد موجود باش ، موجود مى شود) از تركيب اين دو آيه بدست مى آيد كه خدا امر خودرا قول هم ناميده همچنانكه امر و قولش را از جهت قوت و محكمى و ابهام ناپذيرى ، حكم وقضاء نيز خوانده و فرموده : (و ما اغنى عنكم من الله من شى ء ان الحكم الا لله ) و نيزفرموده :
(و قضينا اليه ذلك الامر ان دابر هؤ لاء مقطوع مصبحين ) و نيز فرموده : (و اذا قضىامرا فانما يقول له كن فيكون ).
همچنانكه قول خاص خود را كلمه ناميده و فرموده : (و لقد سبقت كلمتنا لعبادنا المرسلينانهم لهم المنصورون ) و نيز فرموده : (انمثل عيسى عند الله كمثل آدم خلقه من تراب ثمقال له كن فيكون ) و سپس در باره همان عيسى فرمود: (و كلمة القيها الى مريم و روحمنه ).
پس از همه اينها بدست آمد كه ايجاد خداى تعالى يعنى آنچه كه از وجود بر اشياءافاضه مى كند - كه به وجهى همان وجود اشياء موجود است - همان امر او وقول او و كلمه اوست كه قرآن در هر جا به يك نحو تعبيرش فرموده ، ليكن از ظاهرتعابير قرآن بر مى آيد كه كلمه خدا همان قول او است ، به اعتبار خصوصيت و تعينش .
و از اين معنا روشن مى گردد كه اراده و قضاى خدا نيز يكى است ، و بر حسب اعتبار، ازقول و امر مقدم است ، پس خداى سبحان نخست چيزى را اراده مى كند و قضايش را ميراند سپسبه آن امر مى كند و مى گويد باش و او مى شود.
و عدم تخلف اشياء از امر او را تعليل كرده كه چونقول او حق است ، و فرموده : (و هو الذى خلق السموات و الارض بالحق و يوميقول له كن فيكون قوله الحق ) كه از آن بدست مى آيدقول او حق است يعنى ثابت به حقيقت معناى ثبوت است ، يعنى عين خارجيت است كه همانفعل او است ،
پس ديگر فرض تخلف و عروض كذب يا بطلان ندارد، زيرا از بديهيات است كه هرواقع و ثابتى ، آنطور كه واقع شده تغير نمى پذيرد، پس خدا در فعلش كه همان واقعاست خطاء و غلط مرتكب نمى شود و امرش رد و قولش دروغ و وعده اش خلف نمى گردد.
از اين آيه و از آيه (و قال الذين اشركوا لو شاء الله ما عبدنا من دونه من شى ء ...)اين نكته هم روشن مى شود كه براى خدا دو اراده است : اراده تكوينى كه غيرقابل تخلف است و اراده تشريعى كه ممكن است هم عصيان شود و هم اطاعت و ما بزودى انشاء الله اين بحث را تا حدى استيفاء مى كنيم .
بحث روايتى
بحث روايتى (رواياتى در ذيل : (الذين اتوا العلم )، (... قالوا خيرا)،(قالوااساطير الاولين ) و...)
در تفسير قمى به سند خود از امام ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده كه درذيل جمله (قد مكر الذين من قبلكم فاتى الله بنيانهم من القواعد ...) فرموده : منظورخانه مكر ايشان است ، يعنى مردند، و خدا در آتش نگهشان داشت ، و اينمثل است براى دشمنان آل محمد.
مؤ لف : ظاهر اين روايت اين است كه جمله (فاتى الله بنيانهم ...) كنايه از بطلانمكر ايشان است نه خانه ظاهريشان .
و در تفسير عياشى از محمد بن مسلم از امام ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده كهفرمود:منظور از (فاتى الله بنيانهم من القواعد) آن خانه اى بوده كه براى مشورتدر آزار و اذيت انبياء در آنجا جمع مى شدند.
و در تفسير قمى در ذيل جمله (قال الذين اوتوا العلم ...) از امام (عليه السلام )نقل كرده كه فرمود: منظور از (الذين اوتوا العلم ) ائمه اند كه به دشمنان مىگويند: كجايند شركاى شما و آنهائى كه در دنيا اطاعتشان مى كرديد؟ آنگاه مى گويد:امام فرمود: آنهايى هم كه ملائكه جانشان را مى گيرند در حالى كه به خود ستم كردندهمين طائفه اند كه : (فالقوا السلم ) در برابر بلاهايى كه بر سرشان مى آيدتسليم گشته مى گويند: (ما كنا نعمل من سوء : ما هيچ بدى نكرديم ) خدا هم سخنشانرا رد نموده مى فرمايد: (بلى ....).
و شيخ در امالى به سند خود از ابى اسحاق همدانى از امير المؤ منين (عليه السلام ) روايتكرده كه در ضمن نامه اى كه به اهل مصر نوشتند فرمودند: (يا عباد الله ان اقرب مايكون العبد من المغفرة و الرحمة حين يعمل بطاعته و ينصح فى توبته عليكم بتقوى اللهفانها يجمع الخير و لا خير غيرها و يدرك بها من خير الدنيا و خير الاخرة ،قال الله عز و جل : و قيل للذين اتقوا ما ذا انزل ربكم قالوا خيرا للذين احسنوا فى هذهالدنيا حسنة و لدار الا خرة خير و لنعم دار المتقين : يعنى : اى بندگان خدا نزديك ترينحالى كه انسان به آمرزش خدا و رحمت او دارد آن موقعى است كه به طاعت خداعمل كند و بطور جدى توبه نمايد، بر شما باد تقوا، كه تمامى خيرات را براى شماجمع مى كند، و اصولا غير از تقوا چيز ديگرى نيست به وسيله تقوى است كه آدمى بهسهمى از خير دنيا و آخرت مى رسد، همچنان كه خداى تعالى فرمود: و به كسانى كهپرهيز كردند گفته مى شود پروردگارتان چه چيزنازل كرده بود؟ مى گويند خير را آرى براى كسانى كه خوبى كنند در اين دنيا حسنه اىاست و البته آخرت براى متقين بهترين سر منزل است .
و در تفسير عياشى از ابن مسكان از ابى جعفر (عليه السلام ) درذيل جمله (و لنعم دار المتقين ) روايت كرده كه فرمود: يعنى دنيا.
و در تفسير قمى در ذيل جمله (الذين تتوفيهم الملائكة طيبين ) از امامنقل كرده كه فرمود : منظور مؤ منينند كه ميلادشان در دنيا ميلادى طيب است .
مؤ لف : با در نظر گرفتن اينكه جمله (الذين تتوفيهم الملائكة ظالمى انفسهم ...) درمقابل آن قرار دارد معناى روشنى از روايت مذكور به دست نمى دهد ولى چون روايت ضعيفاست امر سهل است .
نقشه قريش در برابر جذابيت دعوت پيامبر اكرم (ص )درذيل آيه (و اذا قيل لهم ماذا...)
و در الدر المنثور است كه ابن ابى حاتم از (سدى )نقل كرده كه گفت قريش جمع شدند و با هم گفتند محمد (صلى الله عليه و آله و سلم )مردى شيرين زبان است وقتى شخصى با او هم صحبت شود آنچنان در وى اثر مى گذاردكه گويى عقلش را مى برد و لذا بايد بگرديد و از اشراف خود عده معدودى انتخاب كنيدكه انسابشان معروف باشد، و غريبه ها همه آنان را بشناسند، و آنگاه هر يك را هر شب ويا يك شب در ميان به سر راهى از راههاى مكه بفرستيد تا غريبه هايى كه به سر وقتوى مى آيند آنان را از آمدن منصرف سازند،
همين كار را هم كردند و هر يك بر سر راهى رفته هر كس را مى ديدند كه از خارج به مكهمى آيد تا هم از بستگان خود در مكه خبر گرفته و هم شخصا محمد (صلى الله عليه و آلهو سلم ) را ديدار كنند نزديك شده خود را معرفى مى كرد، و شخص وارد او را مى شناخت ، وسپس مى گفت من تو را از وضع محمد آگهى مى دهم ، او مردى دروغگو است كه جز مردمسفيه و بى شعور و مشتى برده و يا كسانى كه خير در آنها نيست پيرويش نكردند شيوخو شخصيتهاى قومش همه از او كناره گيرى نمودند. از اينگونه دروغها بهم مى بافتند تاطرف را از همان وسط راه برگردانند، و آيه شريفه (و اذاقيل لهم ما ذا انزل ربكم قالوا اساطير الاولين ) در اين بارهنازل شد. و ليكن اگر آن شخص وارد شونده از كسانى بود كه خدا مى خواست ارشادشكند در جواب كارشكنان مى گفت : ما از طرف مردم خود بعنوان سفير آمده ايم ، و چه بدسفيرى خواهيم بود اگر بعد از آمدن اين همه راه كه بيش از مسير يك روز از راه نماندهبدون اينكه اين مرد را ديدار نموده و ببينيم چه مى گويد، تا خبرش را براى قوممانببريم به ديار خود برگرديم ، نه چنين چيزى ممكن نيست بايد اين مرد را ديد و با اوگفتگو نموده خبرش را براى مردم خود ببريم ، و همين كار را هم مى كردند،داخل شهر مكه شده گروندگان به آن جناب را ديدار نموده از ايشان مى پرسيدند: محمدچه مى گويد؟ آنها مى گفتند: خير مى گويد و نويد مى دهد كه براى هر كسى كه احسانكند در دنيا مال و رفاه زندگى است و البته خانه آخرت كه بهشت است بهتر است .
مؤ لف : اعتبار عقلى ، مساعد با اين روايت است و ليكن قسمت آخرش كه خير را به معناىمال تفسير كرده قابل قبول نيست .
و در كافى به سند خود از صفوان بن يحيى روايت كرده كه گفت : به ابى الحسن (عليهالسلام ) عرض كردم فرق ميان اراده خدا و اراده خلق چيست ؟ فرمود: اراده خلق عبارت است ازنيت ضمير و عملى كه بعد از آن انجام مى دهد و اما اراده خداى تعالى عبارت است از احداث وايجاد، نه غير آن ، زيرا خدا فكر نمى كند و تصميم نمى گيرد، و اينگونه صفات ازساحت مقدس او دور است ، آرى اين صفات ، صفات مخلوقات او است ، پس اراده خدا همانفعل او است و لا غير، هر چه را اراده كند مى گويد (موجود) باش پس ‍ (موجود) مى شود،تازه همين گفتنش هم به زبان و لفظ و حتى به همت و تفكر نيست ، و حتى نمى توان گفتچگونه است ، چون براى خدا چگونگى نيست .
روايتى درباره سلطنت و قدرت نامحدود خدا
و در الدر المنثور است كه احمد و ترمذى (وى سند را حسن دانسته ) و ابن ابى حاتم و ابنمردويه و بيهقى در كتاب (شعب الايمان ) و همگى عبارت شعب الايمان رانقل كرده اند كه وى از ابوذر از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم )نقل كرده كه فرمود: خداى تعالى به آدميان فرمايد: اى بنى آدم ! همه شما گناهكاريدمگر آن كسى كه من عافيتش داده باشم ، پس ، از من طلب آمرزش كنيد شما را ببخشم ، و همهشما فقيريد مگر كسى كه من او را غنى كرده باشم پس ، از من بخواهيد تا به شما بدهمو همه شما گمراهيد مگر كسى كه من هدايتش كرده باشم ، پس ، از من هدايت بخواهيد تاهدايتتان كنم ، و كسى كه از من طلب مغفرت كند با علم به اينكه من قادر بر آمرزش وىهستم مى آمرزم و هيچ باكى ندارم .
و اگر اول و آخر و زنده و مرده و تر و خشك شما، همگى جمع شوند تادل شقى ترين خود را به حال شقاوت نگه دارند هرگز از سلطان و قدرت من به قدربال مگسى نمى كاهند و باز اگر بخواهم بسوى خير تمايلش مى دهم ، و اگراول و آخر و مرده و زنده و تر و خشك شما، همگى بر قلب باتقويترين شما جمع شوند تاكمكش كنند باز بر سلطان و قدرت من به قدربال مگسى نمى افزايند. پس ‍ كمك شما تاثيرى در قدرت خدا ندارد. و اگر اولين وآخرين و مرده و زنده و تر و خشك شما همگى از من مسئلت نمايند آنقدر كه ديگر سؤ الىنماند و درخواست هاى همه شما را بدهم از درياى كرم من
حتى به قدر سر سوزنى كه با آب دريا تر كنيد كم نمى شود، و اين بدان جهت است كهمن جواد و ماجد و يكتايم ، عطاى من كلام و عذابم كلام است امر من به چيزى كه اراده اش كنمهمين است كه بگويم (موجود) باش او بى درنگ موجود مى شود.
سوره نحل آيات 41 - 64


و الذين هاجروا فى الله من بعد ما ظلموا لنبوئنهم فى الدنيا حسنة و لاَجر الاخرة اَكبر لوكانوا يعلمون (41)
الذين صبروا و على ربهم يتوكلون (42)
و ما اَرسلنا من قبلك اِلا رجالا نوحى اِليهم فسلوااَهل الذكر اِن كنتم لا تعلمون (43)
بالبينت و الزبر و اَنزلنا اِليك الذكر لتبين للناس مانزل اِليهم و لعلهم يتفكرون (44)
اَ فاَ من الذين مكروا السيات اَن يخسف الله بهم الا رض اَو يأ تيهم العذاب من حيث لايشعرون (45)
اَو ياَخذهم فى تقلبهم فما هم بمعجزين (46)
اَو ياَخذهم على تخوف فاِن ربكم لرؤ ف رحيم (47)
اَو لم يروا اِلى ما خلق الله من شى ء يتفيوا ظلله عن اليمين والشمائل سجدا لله وهم داخرون (48)
ولله يسجد مافى السموت وما فى الارض من دابة و الملئكة و هم لا يستكبرون (49)
يخافون ربهم من فوقهم و يفعلون ما يومرون (50)
وقال الله لا تتخذوا اِلهين اثنين اِنما هو اِله واحد فاِيى فارهبون (51)
و له ما فى السموت و الاَرض وله الدين واصبا اَفغير الله تتقون (52)
ومابكم من نعمة فمن الله ثم اِذا مسكم الضر فاِليه تجرون (53)
ثم اِذا كشف الضر عنكم اِذافريق منكم بربهم يشركون (54)
ليكفروا بما اتيناهم فتمتعوا فسوف تعلمون (55)
و يجعلون لما لا يعلمون نصيبا مما رزقناهم تالله لتسلن عما كنتم تفترون (56)
و يجعلون لله البنات سبحانه ولهم مايشتهون (57)
و اِذا بشر اَحدهم بالا نثى ظل وجهه مسودا و هو كظيم (58)
يتورى من القوم من سوء مابشر به اَيمسكه على هون اَم يدسه فى التراب اَلا ساء مايحكمون (59)
للذين لا يومنون بالاخرة مثل السوء و لله المثل الا على و هو العزيز الحكيم (60)
و لو يؤ اخذ الله الناس بظلمهم ما ترك عليها من دابة و لكن يوخرهم اِلىاَجل مسمى فاِذا جاء اَجلهم لا يستخرون ساعة و لا يستقدمون (61)
و يجعلون لله ما يكرهون و تصف اَلسنتهم الكذب اَن لهم الحسنى لا جرم اَن لهم النار واَنهم مفرطون (62)
تالله لقد اَرسلنا اِلى اَمم من قبلك فزين لهم الشيطان اَعمالهم فهو وليهم اليوم ولهمعذاب اَليم (63)
وما اَنزلنا عليك الكتاب اِلا لتبين لهم الدى اختلفوا فيه و هدى ورحمة يؤ منون (64)



ترجمه آيات
و كسانى كه از پس آنكه ستم ديدند در راه خدا مهاجرت كردند در دنيا مكان نيكويشان دهيم، و پاداش دنياى ديگر بهتر است اگر بدانند (41).
همان كسانى كه صبورى پيشه كردند و به پروردگارشانتوكل مى كنند (42). پيش از تو نفرستاديم مگر مردانى كه حجتها و زبورها به ايشانوحى كرديم ، اگر خودتان نمى دانيد از اهل كتاب بپرسيد (43).
و اين قرآن را بتو نازل كرديم تا براى مردم آنچه را به ايشاننازل شده بيان كنى شايد انديشه كنند (44).
كسانى كه نيرنگهاى بد كرده اند مگر ايمن شده اند از اينكه خدا آنها را به زمين فروبرد يا عذاب از آنجايى كه احساس نمى كنند به ايشان رسد (45). يا درحال آمد و رفتشان گريبانشان را بگيرد كه فرار كردن نتوانند (46).
يا دچار كمبودشان كند، كه پروردگارتان مهربان و رحيم است (47).
مگر آن چيزها را كه خدا خلق كرده نمى بينيد كه سايه هاى آن از راست و چپها مى آيد و باتذلل سجده كنان خدايند (48).
هر چه در آسمان و زمين از فرشتگان و جنبندگان است خدا را سجده مى كنند و تكبر نمىورزند (49).
از پروردگارشان (كه از) فوق ايشان است مى ترسند و آنچه را دستور دارند انجام مىدهند (50).
خدا گفته است دو خدا مگيريد كه خدا فقط خداى يگانه است و از من بترسيد (51).
هر چه در آسمان و زمين است از اوست و اطاعت خاص اوست چرا از غير خدا مى ترسيد (52).
هر نعمتى داريد از خداست و باز وقتى محنتى رسدتان در پيشگاه او زارى مى كنيد (53).
و چون آن محنت را از شما بردارد آن وقت گروهى از شما به پروردگارشان شرك آورند(54).
تا عطيه اى را كه به ايشان دادهايم كفران كنند، خوشى كنيد، بزودى خواهيد دانست (55).
براى بتانى كه چيزى ندانند از آنچه روزيشان داده ايم نصيبى نهند، به خدا قسم از آندروغها كه مى ساخته ايد بازخواست مى شويد (56).
براى خدا دختران انگارند و او منزه است و براى خودشان هر چه هوس دارند (57).
و چون يكيشان را بشارت دختر دهند چهرهاش تيره گردد و غمزده شود (58).
از قباحت چيزى كه بدان بشارتش داده اند از قوم نهان شود و نداند آن را به ذلت نگهدارديا در خاكش نهان كند؟ چه بد است قضاوتى كه مى كنند (59).
كسانى كه به دنياى ديگر ايمان ندارند صفت قبيح دارند و صفت اعلى خاص خداست و اونيرومند و فرزانه است (60).
اگر خدا اين مردم را به ستمشان مؤ اخذه مى كرد روى زمين جنبنده اى نمى گذاشت ولى تامدتى معين مهلتشان دهد و چون مدتشان سر آيد نه ساعتى ديرتر روند و نه جلوتر(61).
چيزى را كه از آن كراهت دارند خاص خدا كنند، زبانهايشان به دروغنقل كند كه نيكى خاص ايشان است . حق اين است كه جهنم از آنهاست و خودشان به سوى آنروانند (62).
قسم بخدا بتحقيق ما پيغمبران را بسوى جمعى كه پيش از تو بودند فرستاديم پسشيطان اعمالشان را در نظرشان بيار است و او امروز ولى و مصاحب آنها است و عذابى المانگيز دارند (63).
ما اين كتاب را به تو نازل كرديم مگر براى آنكه مطالبى را كه در باره آن اختلافكرده اند براى ايشان بيان كنى ، و هدايت و رحمتى براى گروه مؤ منان است (64).
بيان آيات
دو آيه اول اين آيات داستان هجرت را يادآورى نموده و به مهاجرين در راه خدا وعده نيكويىدر دنيا و آخرت مى دهد، و مابقى آيات ، داستان شرك مشركين و تشريع احكام بدون اذن خدارا كه كار مشركين بود تعقيب و بر حسب معنا جواب مفصلى است به گفتار مشركين كه دعوتنبوى به ترك عبادت آلهه و ترك تشريع احكام را امرىمحال مى دانستند و مى گفتند: (لو شاء الله ما عبدنا ....).


و الذين هاجروا فى الله من بعد ما ظلموا لنبوئنهم فى الدنيا حسنة و لاجر الاخرة خير لوكانوا يعلمون



وعده جميلى است كه به مهاجرين ميدهد، و مؤ منين دو هجرت داشتند يكى هجرت از مكه بهحبشه كه عده اى از گروندگان به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و به اذنخدا و رسولش انجام دادند و مدتى در آنجا ايمن از شر مشركين و عذاب و فتنه ايشان بسربردند.
دوم هجرت از مكه به مدينه كه مؤ منين بعد از مهاجرترسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) يكى پس از ديگرى بدان شهر مهاجرت نمودندو ظاهرا مراد از هجرت در آيه مورد بحث هجرت دومى است ، سياق دو آيه نيز با هجرت دومىبيشتر مى سازد تا اولى .
و جمله (فى الله ) متعلق است به (هاجروا) و مراد از مهاجرت در خدا اين است كهمهاجرت براى كسب رضاى خدا باشد و اين هدف محيط به ايشان باشد و جز آن هدفديگرى نداشته باشند همچنانكه وقتى گفته مى شود: (سافر فى طلب العلم ) و يا(خرج فى طلب المعيشة ) معنايش اين است كه مسافرت كرد به غرض كسب علم و بيرونشد براى بدست آوردن معيشت ، و غرض ديگرى نداشت .
و از سياق بر مى آيد كه جمله (من بعد ما ظلموا) نيز از نظر معنا مقيد به همان جمله(فى الله ) است و تقديرش اين است كه (و الذين هاجروا فى الله من بعد ما ظلموافيه : و كسانى كه در راه خدا مهاجرت كردند بعد از آنكه در راه خدا ستم ديدند) و اگركلمه (فيه ) حذف شد به منظور اختصار بود، و اگر در تقييد مهاجرت به همين جمله(فى الله ) اكتفاء كرد براى اينكه همين جملهمحل ابتلاء بود پس ايستادن براى توضيح خصوص اين جمله از ساير فقرات آيه مهم تراست .
مقصود از حسنه در دنيا كه خداوند به مهاجرين وعده داده مجتمع صالح اسلامى است
بعضى در تفسير كلمه (حسنة ) كه در جمله (لنبوئنهم فى الدنيا حسنة ) قرار داردگفته اند: يعنى شهر خوبى بجاى آن شهرى كه ترك گفتند، و آن مكه و حوالى آن بودكه وطن ايشان بود، آنگاه استدلال كرده اند به اينكه كلمه (لنبوئنهم ) از باب(بواَت له مكانا) است يعنى مكانى را جهت جاى دادن كسى صاف كردم .
بعضى ديگر گفته اند: يعنى حالت خوبى ، كه منظور از آن فتح و پيروزى و نجات ازذلت و زير دستى كفار است ، و بنا بر اين تفسير جمله (لنبوئنهم ...)، استعاره بهكنايه است .
اين دو تفسير مالا يكى است براى اينكه مهاجرين در راه خدا براى دين مهاجرت كردند كهمجتمعى اسلامى و پاك تشكيل دهند كه در آن مجتمع جز خدا كسى پرستش نشود، و جزعدل و احسان چيزى حكومت نكند، و يا براى اين بود كه به مجتمعى وارد شوند و در آنمنزل كنند كه وضعش چنين باشد، پس اگر از مهاجرتشان اميد حسنه اى داشتند، و يا وعدهحسنه اى داده شدند آن حسنه همين مجتمع صالح بود و نيز اگر آن شهر را كه بدانمهاجرت كردند، ستودند براى اين بود كه جاىتشكيل چنين مجتمعى بوده نه براى اينكه آب و هوايش خوب بوده ، پس هدف و غرض ازحسنه اى كه وعده داده شدند كه در دنيا به آن برسند همين مجتمع صالح بوده چه اينكهمقصود از حسنه شهر باشد و يا حالت حسنه اى كه در آن شهر به خود مى گيرند.
(و لاجر الاخرة خير لو كانوا يعلمون ) اين ، تتميم وعده قبلى و اشاره به اين نكته استكه اجر اخروى از اجر دنيوى كه گفته شد بهتر است اگر مردم بدانند كه خدا در آخرتچه نعمتهايى برايشان آماده كرده ، زيرا در آخرت سعادت آميخته با بدبختى نيست ، بلكهخلودى است كه فنا در آن راه ندارد و كام و لذتش با ناكامى توأ م نيست ، جوار رحمت ربالعالمين است .


الذين صبروا و على ربهم يتوكلون



بعيد نيست كه از سياق دو آيه مورد بحث ، استفاده شود كه بيشترين عنايتى كه در آن دواست نسبت به وعده اى است كه خدا به مهاجرين داده بدون اينكه نظرى داشته باشد كهخبر دهد قبل از اين هجرت اتفاق افتاده يا نه .
و خلاصه از سياق استفاده مى شود كه وضع اين دو آيه وضع جمله شرطيه است ، و گويامى خواهد بفهماند هر كس كه در راه خدا
مهاجرت كند اجرى چنين و چنان مى برد، نه اينكه بخواهد از وقوع هجرت خبر داده و بهمهاجرينش وعده نيكو دهد.
آن وقت در جمله (الذين صبروا) مهاجرين در راه خدا را توصيف به صبر وتوكل مى كند بدون اينكه بخواهد نسبت به عكس ‍العمل مهاجرين در برابر آزار و اذيت مشركين در ايام توقفشان در ميان آنان ، اظهار نظرىكرده باشد.
علت توصيف مهاجرين به دو صفت صبروتوكل
و اگر به اين دو صفت توصيف فرموده به اين عنايت است كه اين دو صفت در رسيدن بهآن غايت حسن كه خدا وعده داده كمال دخالت را دارد، زيرا اگر بر تلخى جهاد، صبر نمىكردند و در هنگام هجوم بلاها توكلى به خدا نمى داشتند و همه اعتمادشان به خودشانبود با آن ضعفى كه از هر جهت داشتند جا خالى مى كردند، و نمى توانستند ايستادگىكنند،
آنهم با آن دشمنانى كه اصرار و پافشارى در دشمنى خود داشتند، و وقتى به دست دشمنمتلاشى مى شدند آن اجتماع صالح كه خدا وعده داده بود، درست نمى شد و از آن بهرهبرده نمى شد، و قهرا امر آخرتشان هم تباه مى گرديد.
و اگر مراد از اين دو آيه وعده به خصوص مهاجرين صدر اسلام كهقبل از نزول آيه ، هجرت كرده بودند، بوده باشد كه آيه خواسته باشد بعد ازعمل دلخوششان نموده و در ازاى اينكه از وطن ومال و زندگى دست كشيده و فتنه ها و محنت ها ديده بودند تسليت داده باشد در اين صورتجمله (الذين صبروا و على ربهم يتوكلون ) مدح ايشان خواهد بود، مدح درمقابل عكس العملهايى كه در ايام اقامت در مكه و در راه و در مدينه از خود نشان دادند وصبرى كه در برابر آزار مشركين كردند و توكلى كه بر خداى تعالى نموده و تسليمىكه در برابر دستور خدا از خود نشان دادند.


و ما ارسلنا من قبلك الا رجالا نوحى اليهم فسئلوااهل الذكر ان كنتم لا تعلمون



در اينجا به بيان كيفيت ارسال رسل و انزال كتب كه قبلا اشاره داشت بازگشت نموده استتا براى مشركين روشن سازد كه دعوت دينى ، دعوتى عادى و معمولى است با اين تفاوتكه خداوند به صاحبان اين دعوت وحى مى فرستد، و به وسيله وحى ، آنچه كه صلاحدنيا و آخرت مردم است به ايشان مى رساند.
مفاد آيه : (و ما ارسلنا من قبلك الا رجالا...) حصر رسالت در بشر عادى است
و هيچ يك از فرستادگان خدا ادعا نكرده و در هيچ يك از كتابهاى فرستاده شده از ناحيهخدا ادعا نشده كه دعوت دينى ظهور قدرت غيبيه اى است كه هر چيزى را مقهور مى سازد واراده تكوينيه اى است كه مى تواند نظام عالم را بر هم زند و سنت اختيار راباطل كند و مردم را مجبور به قبول نمايد تا در پاسخش بگويند: (لو شاء الله ما عبدنامن دونه من شى ء ....).
و بنا بر اين ، جمله (و ما ارسلنا من قبلك الا رجالا نوحى اليهم ) سياقش حصر رسالتاست بر بشر عادى و معمولى منتهى بشرى كه به او وحى شود، و اين حصر، درقبال ادعاى مشركين است كه مى پنداشتند اگر خداوند بشرى را فرستاده خود كند نظامطبيعت را نقض كرده اختيار و استطاعت را از بين برده است .
با اين بيان روشن مى گردد سخنى كه بيشتر مفسرين در تفسير آيه گفته اند صحيحنيست ،
و آن اين است كه گفته اند: آيه شريفه سياقش رد مشركين از قريش است كه مى پنداشتندبشر صلاحيت رسالت را ندارد، و اگر رسالتى باشد بايد ملائكهحامل آن شود، پس آيه در مقام رد اين پندار است ، و مى فرمايد كه سنت الهى بر طبق حكمتجريان يافته و حكمت اقتضاء مى كند كه فرستاده بر بشر از جنس خود بشر باشد، منتهىتنها فرقى كه لازم است ميان او و مردم باشد اين است كه معارف و اوامر و نواهى به وىوحى شود. وجه اينكه گفتيم اين سخن صحيح نيست اين است كه اين حرف با سياق آيهانطباق ندارد، و قبلا هم از خصوص مشركين قريش چنين پندارىنقل نشده بود، و حتى بصورت پيشنهاد و اقتراح فرستادن ملائكه هم نيامده بود تابگوييم آيه ناظر به آن است .
تنها سخنى كه قبلا از مشركين نقل شده بود آنهم از مطلق مشركين نه مشركين قريش همانجمله (لو شاء الله ما عبدنا من دونه من شى ء ...) بود كه گفتيم سياقش اثبات استحالهنبوت است و در آن صحبتى از رسالت ملائكه نشده بود.
بعضى ديگر از مفسرين به اين آيه استدلال كرده اند بر اينكه : خداى سبحان بچه و زنرا رسول قرار نداده ، آن وقت به نبوت عيسى (عليه السلام ) در گهواره بخوداشكال كرده ، و پاسخ داده به اينكه : نبوت اعم از رسالت است و آنچه عيسى بن مريم(عليهماالسلام ) داشت به شهادت قرآن كريم نبوت بود نه رسالت ، زيرا قرآن ازقول خود عيسى حكايت مى كند كه گفت : (انى عبد الله آتانى الكتاب و جعلنى نبيا).
ليكن در اين سخن اشكال است ، زيرا استدلال مذكور به آيه شريفه وقتى تمام است كهجمله (و ما ارسلنا) مخصوص رسولان باشد وحال آنكه عين اين عبارت در باره انبيايى هم كهرسول نبوده اند آمده و مثلا فرموده اند: (و ما ارسلنا من قبلك منرسول و لا نبى ... : ما قبل از تو هيچ رسول و نبيىارسال نكرديم مگر آنكه ...) و اگر استدلال بالا صحيح باشد بايد هيچطفل و زنى نبى هم نباشد، و حال آنكه به اقرار خود شما عيسى بنا به حكايت قرآن گفت :(من بنده خدايم كه مرا كتاب داده و نبيم كرده است ) و در باره حضرت يحيى فرموده :(و آتيناه الحكم صبيا) پس حق مطلب همانست كه گفتيم آيه شريفه (و ما ارسلنا منقبلك الا رجالا) در مقام بيان اين معنا است كه رسولان خدا مردانى از جنس بشر عادىبودند،
و هيچ عنايتى به اين جهت ندارد كه در اول بعثت به حد بلوغ رسيده باشند يا نه ، تنهاغرض افاده اين است كه نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و يحيى - كه همه رسولان خدابودند - رجالى از جنس بشر بودند كه به ايشان وحى مى شد، نه اينكه اشخاصىبوده باشند مجهز به قدرت قاهره غيبى و اراده الهى تكوينى .
قريب به معناى آيه مورد بحث آيه (ما ارسلنا من قبلك الا رجالا نوحى اليهم فاسئلوااهل الذكر ان كنتم لا تعلمون و ما جعلناهم جسدا لا ياكلون الطعام و ما كانوا خالدين ) است .
و ظاهر جمله (فاسئلوا اهلالذكر ان كنتم لا تعلمون ) اين است كه خطاب بهرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و قومش ‍ باشد هر چند كه خطاب در جملاتقبل تنها به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بود، و ليكن در آنها نيز معنىمتوجه همه بود، پس در اين جمله خطاب را هم عمومى گرفت تا هر كس راه خود را شناخته وپيروى كند، و آنانكه از حقيقت دعوت نبوى خبر ندارند مانند مشركين ، بهاهل علم مراجعه نموده از ايشان بپرسند، و اما آن كس كه اين معنا را مى داند مانند خودرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و گروندگان به وى كه ديگر غنى و بىنياز از سؤ ال هستند.
بعضى گفته اند: خطاب در آيه فقط متوجه به مشركين است ، زيرا آنان بودند كه منكردعوت نبوى بودند، و همانها بايد به اهل علم مراجعه نموده بپرسند، و ليكن لازمه اينحرف اين است كه بدون هيچ نكته اى در آيه التفات از فرد به جمع بكار رفته باشد،(و خدا داناتر است ).
معنا و موارد استعمال كلمه : (ذكر)
كلمه (ذكر) به معناى حفظ معناى چيزى و يا استحضار آن است و به هر چيزى كه آدمىبوسيله آن حفظ شود و يا مستحضر گردد ذكر گفته مى شود. راغب در مفردات گفته است :ذكر، يك مرتبه گفته مى شود و از آن ، آن هيئت و وضع درونى اراده مى شود كه براىانسان ممكن مى شود بوسيله آن ، مطالب و آموخته هايش را حفظ كند، و ذكر به اين معنىمرادف با كلمه (حفظ) است با اين تفاوت كه حفظ را به اعتبار نگهدارى آن محفوظ بكارمى برند، و ذكر را به اعتبار اينكه محفوظ و مستحضر است ،
يك مرتبه هم ذكر گفته مى شود و از آن حضور مطلب در قلب و يا در زبان اراده مى شود،و بهمين جهت است كه بعضى گفته اند: ذكر دو جور است ، ذكر به قلب و ذكر به زبان ،و هر يك از اين دو جور خود دو نوعند، يكى بعد از فراموشى كه در فارسى به آن بهياد آوردن مى گويند، و يكى هم بدون سابقه فراموشى كه در حقيقت ادامه حفظ است . وظاهرا اصل در اين كلمه ، ذكر قلبى است ، و اگر لفظ را هم ذكر گفته اند به اعتبار ايناست كه لفظ معنا را بر دل القاء مى كند و به همين اعتبار در قرآن كريم هماستعمال شده ، چيزى كه هست در عرف قرآن اگر اين كلمه مقيد به قيدى نشد معنايش يادخداست .
و بهمين عنايت است كه قرآن كريم ، وحى نبوت و كتابهاى فرستاده شده بر انبياء را ذكرخوانده است و آياتى كه شاهد بر اين معنا است بسيار است و حاجتى به ايراد آنها در اينجانيست ، البته در آيه بعدى مورد بحث ، قرآن كريم را هم ذكر خوانده است .
مراد از اهل ذكر در فاسئلوا اهل الذكر) و اينكه مخاطبين اين خطاب كيانند
پس قرآن كريم ذكر است ، همچنانكه كتاب نوح و (صحف ) ابراهيم و (تورات )موسى و (زبور) داوود و (انجيل ) عيسى (عليه السلام ) كه همه كتابهاى آسمانيندنيز ذكرند، و بعضى از اهل اين كتابها آنها كه اين كتابها براى ايشاننازل شده و گروندگان به اين كتابها اهل ذكرند. و چوناهل و متخصص هر چيزى نسبت به آن چيز عارفتر و بيناتر و به اخبار آن داناترند پسكسانى كه مى خواهند نسبت به آن چيز اطلاع بدست آورند لازم است بهاهل آن مراجعه كنند، و اهل كتابهاى آسمانى همان دانشمندانى هستند كه تخصصشان در علم آنكتاب و عمل به شرايع آن است آنها اهل خبره و عاملين به آن علمند، اخبار انبياء را مى دانند،پس ديگران بايد به آنان مراجعه نمايند.
ليكن مشركين كه در آيه شريفه (فاسئلوا اهل الذكر) مورد خطاب هستند از آنجائيكهنمى خواستند تسليم گفته هاى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و نبوت او شدهتصديقش كنند، و قرآن را مسخره مى كردند، همچنانكه خود قرآن حكايت مى كند كه (قالوايا ايها الذى نزل عليه الذكر انك لمجنون ) لذا نمى توانند مورد خطاب در جمله(فاسئلوا اهل الذكر) بوده باشند، و اين جمله جز با يهودياناهل تورات قابل انطباق نيست ، مخصوصا با در نظر داشتن اينكه يهوديان دشمنرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بودند و نبوتش را رد مى كردند، و دلهاىمشركين با
دشمنى آنان گرم بود، چون يهوديان از مشركين طرفدارى مى كردند، و گفتند: (هؤ لاءاهدى من الذين آمنوا سبيلا).
بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از (اهل ذكر)اهل علم به تاريخ گذشتگان است ، چه اينكه خوداهل ايمان باشند يا كافر، و اگر علم را ذكر ناميده براى اين بوده كه غالبا علم از تذكرو يادآورى دليل به دست مى آيد، و در حقيقت علم را ذكر ناميدن ، از باب نامگذارى مسبب بهاسم سبب است .
ولى اين حرف صحيح نيست زيرا علم را ذكر ناميدن مجاز است كه اگر قرينه اى در كلامباشد به حكم اجبار بر آن حمل مى شود و در آيه قرينه اى بر اين معناى مجازى نيست ،علاوه بر اين در ساير مواردى كه در قرآن كلمه ذكر آمده معهود غير اين معنا است .
بعضى ديگر گفته اند: مراد از اهل ذكر، اهل قرآن است ، براى اينكه خداوند قرآن را ذكرناميده ، و اهل قرآن هم رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و اصحاب و خواص مؤ منيناند. اين تفسير هم صحيح نيست ، زيرا درست است كه قرآن ، ذكر بوده واهل قرآن هم اهل ذكرند، و ليكن اراده اين معنى از آيه با اتمام حجت نمى سازد، و معنى نداردبه كسانى كه نبوت خاتم النبيين (صلى الله عليه و آله و سلم ) راقبول ندارند گفته شود اگر نمى دانيد برويد از پيروان او بپرسيد.
و بهر حال آيه شريفه ارشاد به يكى از اصول عقلايى و احكام عام عقلى است ، و آنعبارت است از وجوب رجوع جاهل در هر فنى به عالم در آن فن ، و بهمين جهت معلوم است كهاين دستور دستور تعبدى نبوده و امرش هم امر مولوى نيست كه بخواهد بدون ملاك عقلى بهجاهل دستور دهد كه به خصوص عالم مراجعه كن نه به غير او.


بالبينات و الزبر



اين جمله متعلق به مقدرى است كه مضمون آيه قبلى كه مى فرمود (و ما ارسلنا) به آندلالت مى كند، و تقدير كلام چنين است : (ارسلناهم بالبينات و الزبر) يعنى انبياء رابا بينات و زبر فرستاديم كه آنها عبارتند از ادله روشن و دلالت كننده بر حقانيترسالت و كتابهاى نازله برايشان .
بيان مطلب اين است كه عنايت در آيه قبلى به اين بود كه بفهماند رسولان ، تنها و تنهابشر عاديند، پس ، از بيان اين حقيقت گويا در ذهن شنونده اين شبهه خلجان مى كند كهاگر بشر عادى هستند پس به چه چيز فرستاده شده اند؟ از اين سؤال جواب داده شد، و بعضى از مفسرين گفته اند: بر بينات و زبر، بينات براى اثباترسالتشان ، و زبر براى حفظ تعليماتشان . بعضى ديگر از مفسرين نيز گفته اند:جمله مزبور متعلق است به جمله (و ما ارسلنا يعنى ما ارسلنا بالبينات و الزبر الارجالا نوحى اليهم ). اشكال اين وجه اين است كه هر چند در جاى خود حرف صحيحى است وليكن آن نكته اى را كه گفتيم افاده نمى كند.
معنا و مفاد آيه : (و انزل اليك الذكر لتبين للناسمانزل اليهم ...)


و انزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما انزل اليهم و لعلهم يتفكرون



شكى نيست در اينكه تنزيل كتاب بر مردم و انزال ذكر بررسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) به يك معنا است و آن عبارت است از فروفرستادن آن بر مردم ، براى اينكه مردم از آن اخذ نموده وعمل كنند همچنانكه فرموده (يا ايها الناس قد جاءكم برهان من ربكم و انزلنا اليكمنورا مبينا) و نيز فرموده : (لقد انزلنا اليكم كتابا فيه ذكركم افلا تعقلون ).
بنابراين ، خلاصه معنا اين مى شود كه مقصود از فرو فرستادن كتاب ، براى همه بشربود و در اين كار تو و همه افراد بشر يكسان هستيد و اگر شخص تو را مورد خطابقرار داديم براى اين نبود كه قدرت غيبى و اراده تكوينى الهى را بر توتحميل نموده و تو را بر آنان و بر هر چيز مسلط كنيم بلكه براى دو چيز بود:
يكى اينكه : آنچه كه تدريجا براى مردم نازل مى شود براى ايشان بيان كن ، چونمعارف الهى بدون واسطه به مردم نميرسد،
و ناگزير بايد كسى از ميان ايشان به اين منظور منصوب گردد و اين همان غرض ازرسالت است كه عبارت است از تحمل وحى و سپس ماموريت بر ابلاغ و تعليم و بيان آن .
دوم اينكه : مردم در باره تو تفكر نموده بينا شوند و بفهمند آنچه را كه آورده اى حق بودهو از ناحيه خداى تعالى است ، زيرا اوضاع محيط و حوادث و احوالى كه ازاول زندگيت بر تو احاطه نموده ، از دوران يتيمى و دوران سكوت و خمودى و حرمان ازتعليمات و كتابت و دوران نداشتن مربى صالح و فقر و گير كردن در ميان قومىجاهل و پست ، و تهى دست از مزاياى تمدن وفضائل انسانيت ، همه اينها اسبابى بودند كه بطور قاطع نمى گذاشتند تو از چشمهزلال كمال قطره اى بنوشى و از رشته سعادت سر نخى به دست بياورى ، ليكن خداىسبحان بسويت ذكرى فرستاد تا با آن بر جن و انس تحدى كنى ، كتابى فرستاد كهبهترين و مافوق تمامى كتب آسمانى و بيان هر چيز و هدايت و رحمت و برهان و نور مبيناست .
بنا بر اين ، قدرى فكر كردن در باره زندگى تو براى مردم بهترين راهنماى ايشاناست به اينكه خود تو در آنچه كه آورده اى هيچ كاره اى ، و
اين خدا است كه به علم خود تو را عالم و به قدرت خود تو را تاييد كرد بدون اينكههيچ يك از اسباب عادى چنين سرنوشتى را برايت ايجاب كرده باشد. اين آن نكته اى استكه آيه كريمه با در نظر گرفتن سياقش و سياق ما قبلش افاده مى كند، ومحصل آن اين است كه جمله (لتبين ...) غايت است براىانزال ، اما نه فى نفسه ، بلكه از حيث اينكه متعلق به شخصرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) است ، و متعلق (يتفكرون ) حذف شده ، وتقدير آن اين است كه : (در زندگى تو تفكر كند) نه در (ذكر).
وجوهى كه مفسرين در تفسير آيه گفته اند
و ليكن مفسرين گفته اند كه جمله (لتبين ) غايت است براىانزال ، و مراد از (تفكر) تفكر در ذكر است ، تا به اين وسيله بفهمند كه ذكر حق است ،و بنا بر اين تقدير معناى آيه چنين مى شود: ما بسويت ذكر، يعنى قرآن را فرستاديم تابراى همه مردم آنچه را كه در اين ذكر برايشاننازل شده و آنچه اين ذكر از اصول معارف و احكام و شرايع و تاريخاحوال امتهاى گذشته و آنچه از سنت خدا بر آنان جريان يافته را در بردارد بيان كنى ،و ديگر براى اين اميد بود كه در ذكر، تفكر كنند تا باشد، كه به حقانيت و از طرف خدابودن آن واقف گردند، و يا براى اينكه در آنچه برايشان بيان ميكنى تفكر كنند.
اولا - اين است كه آيه شريفه چيزى شبيهتحصيل حاصل مرتكب شده باشد، چون تفكر در ذكر بعد از بيان آن بوسيلهرسول شبيه تحصيل حاصل است ، و هيچ چاره اى هم ندارد مگر اينكه نظم كلام را بهترتيب زير عوض كرده باشد: (و انزلنا اليك الذكر لتبين لهم : كتاب را بر تونازل كرديم تا براى ايشان بيان كنى ).
ثانيا - در اين صورت كلمه اليك مستدرك و زيادى خواهد بود، مخصوصا با در نظرگرفتن جمله (و لعلهم يتفكرون ) ديگر حاجتى به ذكر آن نبود، براى اينكه نتيجه وغايت انزال را چه به او نازل شده باشد و چه به غير او بيان كرده است و خلاصهنازل شدن به او در اين غرض دخالتى ندارد، و همچنين نتيجه اى كه از علم ، اميد مى روداين است كه در (ذكر) تفكر كنند و بفهمند كه ذكر حق ونازل از ناحيه خداست ، حال به هر كس كه مى خواهدنازل شده باشد و نيز لازمه اين حرف اين است كه كلمه (اليك ) هم كه در آخرين آيهمورد بحث آمده زيادى بوده باشد.
ثالثا - اين توجيه ، آيه را از سياق آيه قبلى قطع مى كند، وحال آنكه آيه مورد بحث با آيه قبلش : (و ما ارسلنا من قبلك الا رجالا نوحى اليهم ) وآيات قبل از آن در يك سياق است .
در اينجا وجه ديگرى هم هست كه ممكن است بوسيله آن بعضى از اشكالات سه گانه دفعشود، و آن اين است كه بگوييم مراد از ذكر نازل شده لفظ قرآن كريم ، و مراد از (مانزل اليهم ) معناى آن يعنى : احكام و شرايع و ساير مطالب آن باشد، و آن وقت جملهلتبين غايت باشد براى انزال ، و جمله (لعلهم يتفكرون ) عطف باشد بر مقدر، و غايتباشد براى تبيين نه براى انزال ، و ليكن اين وجه خلاف ظاهر آيه است ، (دقت بيشترىبفرمائيد).
و يكى از لطائف قرآن تعبيرى است كه در آيه (و انزلنا اليك ) و در (مانزل اليهم ) به كار رفته و فعل (نزل ) را تكرار كرده ، ولى يكى را از بابافعال آورده ، كه دلالت بر نزول يكجا و يك مرتبه مى كند و ديگرى را از بابتفعيل كه تدريج را مى رساند، و شايد وجه اينكه اينطور آورده اين باشد كه در جمله(و انزلنا اليك ) عنايت به نازل كردن قرآن بهرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) است و بس و هيچ عنايتى به خصوصياتمربوط به انزال (از حيث دفعى و تدريجى ) ندارد، و بهمين جهت (قرآن ) ذكر را يكپارچهتصور نموده و از نزول آن از ناحيه خدا به كلمه(انزال ) تعبير فرموده است .
و اما ربطى كه مردم با قرآن دارند، عبارت است از: اخذ و تعلم وعمل به آن ، و اين مساله بخاطر اينكه تدريجى است لذانازل شدن قرآن براى مردم را به كلمه تنزيل تعبير كرده است .
حجت بودن بيانات رسول الله و عترت او (ائمه ) عليهم الصلاة و السلام
اين آيه دلالت دارد بر حجيت قولرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در بيان آيات قرآن و تفسير آن ، چه آن آياتىكه نسبت به مدلول خود صراحت دارند و چه آنهايى كه ظهور دارند، و چه آنهايى كهمتشابهند، و چه آنهايى كه مربوط به اسرار الهى هستند، بيان و تفسيررسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در همه آنها حجت است ، و اينكه بعضى گفتهاند: كلام رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) تنها در تفسير متشابهات و آن آياتىكه مربوط به اسرار الهى اند حجيت دارد، و اما آن آياتى كه درمدلول خود صريح و يا ظاهرند، و احتياج به تفسير ندارند، كلامرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در آن موارد حجت نيست حرف صحيحى نيست ، ونبايد به آن اعتناء نمود.
اين در خود بيان رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) است و در ملحقات بيان آن جنابكه همان بيانات ائمه هدى (عليهم السلام ) است نيز مطلب از اين قرار است ، زيرا به حكمحديث ثقلين بيان ايشان هم بيان رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و ملحق به آناست ، به خلاف ساير افراد، هر چند صحابه و يا تابعين و يا علماى امت باشند كلامشانحجت نيست ، براى اينكه آيه شريفه شامل آنان نمى شود، نصى هم كه بتوان به آن اعتمادنمود و دلالت بر حجيت على الاطلاق كلام ايشان كند، در كار نيست .
و اما اينكه فرموده : (فاسئلوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون ) در سابق گذشت كه ارشادبه حكم عقل است كه عقل ، عقلا را ملزم مى كند به اينكه اگر در فنىجاهل بودند به عالم آن فن رجوع كنند، بدون اينكه حكم خود را به طائفه معين اختصاصداده باشد.
البته اين درباره بياناتى است كه بطور مشافهه و رو در رو ازرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و امامان (عليهم السلام ) گرفته شده باشد، واما اگر خود ما از آن حضرات چيزى نشنيده ايم ولى ديگران آن رانقل مى كنند در صورتى كه آن نقل به حد تواتر رسيده باشد و يا قرينه اى قطع آوريا نزديك به آن همراهش باشد آن نقل هم حجت است ، چون آن هم بيان ائمه (عليهم السلام )است و اما چيزى كه حاكى آن بيان است اگر به حد تواتر نرسيده باشد و آنچنان قرينهاى هم همراه نداشته باشد چنين چيزى حجت نيست ، چه مخالف كتاب باشد و چه موافق آن ،چون در اولى بيان نيست ، و در دومى بيان بودنش احراز نشده وتفصيل اين مساله در جاى ديگر بايد بيايد.
انذار و تهديد مشركين كه از در مكه به خدا و پيامبرانش گناه مى كردند(مكرواالسيئات )


افامن الذين مكروا السيئات ان يخسف الله بهم الارض او ياتيهم العذاب من حيث لا يشعرون



اين آيه و دو آيه بعد از آن انذار و تهديد مشركين است كه غير خدا را عبادت نموده و احكام وشرايعى براى خود تشريع ميكردند و در زندگى ، سنتهايى را براى خود به وجود مىآوردند و از شرايع خدا كه از راه نبوت رسيده بود اعراض مى جستند، و بر اينعمل به حجتهاى پوچ و بى اعتبارى استدلال مى كردند كه خود براى خويش تراشيدهبودند، و همه حركت و سكون و اخذ ورد و فعل و تركشان گناه بود، و سربار همه اينهاآن استكبار و غرورى بود كه در دماغ داشتند، همه اينها گناهانى بود كه از در مكر به خداو به فرستادگان او كه بدين خدا و به لزومسبيل او دعوت مى كردند مى ورزيدند.
پس كلمه (السيئات ) در آيه شريفه مفعول كلمه (مكروا) است ، كه معناى (عملوا)را متضمن است و (مكروا السيئات ) يعنى (عملوا السيئات مكرا : از در مكر مرتكب سيئاتشدند)، و اينكه بعضى احتمال داده اند كه سيئات وصفى باشد كه در جاىمفعول مطلق قرار گرفته و تقدير كلام ، (يمكرون المكرات السيئات : مكر مى كردندمكرهاى بدى ) صحيح نيست ، زيرا از سياق آيه به دور است .
و كوتاه سخن اينكه : كلام ، در تهديد مشركين و انذار ايشان است به عذاب الهى كهمشركين مكه هم داخل ايشانند، و اين كلام از فروعات مطالب گذشته است ، و بهمين جهت(فاء) تفريع بر سر جمله آورده ، فرموده (افامن ).
و معناى آيه (و خدا داناتر است ) اين است كه وقتى آيات بينات دلالت كرد بر اينكه اللهتعالى رب ايشان است ، و در ربوبيت او شريكى نيست ، و ثابت شد كه رسالت امرىمحال نيست ، بلكه دعوتى است بسوى آنچه اصلاح معاش و معاد مردم و خير دنيا و آخرتشاندر آن است ، و بوسيله مردانى انجام مى شود كه خدايشان برگزيده و برايشان وحى مىفرستد، بنا بر اين دسته اى كه از اين دعوت اعراض مى كنند، و با خدا و رسولش مكرورزيده و به حجتهاى واهى ، راه ترك دين و تشريع احكام دلبخواهى وعمل به گناهان را هموار مى سازند، آيا ايمنند از اينكه خدا در زمينشان فرو برد و ياعذابى ناگهانى بر سرشان بفرستد، بدون اينكه قبلا احتمالش را بدهند؟


او ياخذهم فى تقلبهم فما هم بمعجزين



فاعل (ياخذهم ) خداى سبحان است و در قرآن كريم ، بسيار نسبت اخذ به خدا داده شده .بعضى گفته اند: فاعل آن عذاب است ، يعنى عذاب آنان را بگيرد،
مراد از (اخذ در تقلب ) و (اخذ بر تخوف ) كه مشركين بدان تهديد شدهاند
و كلمه تقلب به معناى حالى بحالى شدن است ، و مراد،تحول مشركين در مقاصد و اعمال زشتشان و انتقال از نعمتى به نعمت ديگر از نعمتهاى مادىاست ، چنانچه در جاى ديگر فرموده : (لا يغرنك تقلب الذين كفروا فى البلاد متاعقليل ثم ماويهم جهنم و بئس ‍ المهاد).
پس ، مراد از اخذ ايشان در تقلبشان اين شد كه خدا (و يا عذاب ) ايشان را در عينسرگرمى و تقلب در گناهان و مكر با خدا و رسول بگيرد، و ممكن هم هست كه معنا اينباشد كه خدا ايشان را با خود همان نعمتهايى كه در آن غوطه مى خورند عذابشان كند،يعنى نعمت آنان را بر ايشان نقمت سازد، و اين نسبت به جمله (فما هم بمعجزين )سازگارتر و مناسبتر است .
و اينكه فرمود: (فما هم بمعجزين ) در مقامتعليل اخذ در تقلب و در مكر است ، يعنى ايشان خدا را در آنچه مى خواهد عاجز نخواهند كردبواسطه غلبه بر خدا و يا بواسطه فرار از حكم او. و معنا واضح است .


او ياخذهم على تخوف فان ربكم لرؤ ف رحيم



كلمه (تخوف ) به معناى تمكن و جاى گيرى ترس دردل است ، پس (اخذ بر تخوف )، به معناى عذابى است كه با سابقه ترس ‍ فرارسد، و خلاصه قبلا نشانه هايش برسد تا هر كه مى خواهد بوسيله توبه و ندامت وامثال آن از فرا رسيدن آن جلوگيرى كند و بنا بر اين ، اخذ بر تخوف درمقابل آمدن (عذاب من حيث لا يشعرون ) است ، اولى عذاب با مقدمه و نشانه هاى قبلى ودومى عذاب بى خبر و ناگهانى است .
و چه بسا بعضى گفته اند كه : اخذ بر تخوف ، به معناى عذاب به هر چيزى است كهترسناك باشد ولى هلاكت نياورد، مانند زلزله و طوفان و غير آن دو.
و باز چه بسا بعضى گفته اند كه معناى تخوف ، تنقص است ، يعنى اينكه خداوند ايشانرا به نقص ميوه ها و ساير نعمتها مبتلا نمايد، و به تدريج يكى پس از ديگرى نعمتهاىخوبى را از ايشان سلب كند، مثلا امنيت و سپس باران و آنگاه ارزانى و فراوانى و در آخرسلامت بدنى را از ايشان بگيرد، و همينطور.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation