بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 12, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

مقصود از كسانى كه علم داده شده اند در آيه:(قال الذين اوتوا العلم ...) معصومين عليهم السلام هستند
(خزى )، ذلت موقف و بدى عذاب است ، و اينها كه خدا به داشتن علم توصيفشان كرده وخبر داده كه در قيامت چنين و چنان مى گويند همان كسانيند كه به وحدانيت خدا علم يافته وحقيقت توحيد بر ايشان مكشوف گشته است ، زيرا علمى كه با سياق آيه بسازد اين علماست ، چون در مقابل خطاى مشركين قرار گرفته و خطاى مشركين همان است كه انكشاف آن رادر قيامت نقل نموده كه براى ايشان معلوم مى شود كه آنچه در دنيا مى پرستيدند جزاسمائى كه خود نهاده بودند و جز سرابى كه خود آب پنداشته بودند نبوده است .
بعلاوه ، آيات ديگر قرآنى نيز اين معنا را تاييد مى كند، زيرا در آيه مورد بحث فرموده: روز قيامت كسانى كه علم دارند چنين و چنان مى گويند. و در وصف آن روز مى فرمايد:(لا يتكلمون الا من اذن له الرحمن و قال صوابا) و معلوم است كه تنها كسى صواب مىگويد كه از خطاء و لغو و باطل محفوظ باشد، و هرگز ازباطل در سخن محفوظ نمى شود مگر آنكه در عملش نيز ازباطل محفوظ باشد، پس بايد كسانى باشند كه جز حق نمى بينند و جز حقعمل نمى كنند و جز به حق ، لب نمى گشايند.
اگر بگويى بنا به گفته تو مقصود از (الذين اوتوا العلم ) تنهااهل عصمت مى باشند و حال آنكه اين تعبير در قرآن كريم در باره غير معصومين هم آمده و ازآن جمله فرموده : (و قال الذين اوتوا العلم ويلكم ثواب الله خير) و نيز فرموده : (وليعلم الذين اوتوا العلم انه الحق من ربك فيؤ منوا به ) و همچنين مواردى ديگر كه ظهوردر غير معصومين دارند.
جواب مى گوييم اينكه ما گفتيم : (خصوص آيه مورد بحث راجع به معصومين است )،استفاده اى بود كه با كمك مقام از آيه كرديم نه اينكه لفظ (الذين اوتوا العلم ) بهمعناى معصومين فقط باشد، تا لازمه اش اين شود كه هر جاى قرآن اين تعبير آمده باشدبه آن معنا بوده باشد.
و اما اينكه گفتند: مراد از (الذين اوتوا العلم ) تنها انبياء و يا انبياء و مؤ منينى است كهدر دنيا به دلائل توحيد عالم شدند، و يا مراد از آن ، مؤ منين به تنهايى و يا ملائكه است، گفته هايى است كه در آيه شريفه ، دليلى بر هيچ يك از آنها نيست .


الذين تتوفيهم الملائكة ظالمى انفسهم فالقوا السلم ....



ظاهرا اين جمله تفسير كلمه (كافرين )است كه در آخر آيه قبلى قرار داشت ، همچنانكهجمله آينده كه مى فرمايد: (الذين تتوفيهم الملائكة طيبين ...) تفسير است براى كلمه(متقين ) كه در آخر آيه قبل آن قرار گرفته است . و لازمه اينكه گفتيم تفسير كلمهكافرين است اين نيست كه تتمه گفتار (الذين اوتوا العلم ) باشد تا كسى بگويد دراين صورت نظم كلام مختل مى شود، زيرا لازمه اش اين است كه نامبردگان در (الذيناوتوا العلم ) اول گفته باشند كه امروز خزى و سوء بر كافرين است آنگاه بجاىاينكه در باره كافرين بگويند: (الذين تتوفيهم الملائكة : آنهايى كه ملائكه جانشانرا گرفته ) گفته باشند. (الذين تتوفيهم الملائكة : آنهايى كه ملائكه جانشان رامى گيرند).
كلمه (سلم ) در جمله (فالقوا السلم ) به معناى استسلام و خضوع و انقياد است ، وضمير جمع در (القوا) به كافرين برمى گردد و معناى آيه چنين است كه : كافرانهمان كسانى هستند كه ملائكه جانهايشان راگيرند در حالى كه سرگرم ظلم و كفرخويشند ناگهان تسليم گشته خضوع و انقياد پيش مى گيرند، و چنين وانمود مى كنند كههيچ كار زشتى نكرده اند، ولى در همان حال مرگ ، گفتارشان رد شده و تكذيب مى شوند وبه ايشان گفته شود: آرى ، شما چنين و چنان كرديد اما خدا به آنچه مى كرديدقبل از اينكه به اين ورطه يعنى مرگ بيفتيد آگاه بود.


فادخلوا ابواب جهنم خالدين فيها فلبئس مثوى المتكبرين



خطاب در اين آيه هم مانند خطاب در آيه (ان الخزى اليوم و السوء على الكافرين )، ودر آيه (الذين تتوفيهم الملائكة ) به مجموع كافرين است ، نه يك يك آنان ، و بنابر اين ، برگشت معناى آيه مورد بحث نظير اين مى شود كه مثلا بگوييم : (تا يك يكشما از درى از درهاى جهنم كه مناسب كرده هايتان است وارد شويد)، نه اينكه معنايش اينباشد كه : (هر يك از شما از همه درهاى جهنم ، و يا از چند تاى آن واردشويد)، تابگويى معناى صحيحى نيست ، و ما در تفسير آيه (لها سبعة ابوابلكل باب منهم جزء مقسوم ) در معناى چند در داشتن جهنم بحثى گذرانديم .
مقصود از متكبرين همان مستكبرينند، به اين معنا كه مصداقا هر دو يكى هستند، هر چند كهعنايت لفظى در آن دو مختلف است ، يكجا اقتضاءكند آنطور تعبير شود ، و يكجا اينطور،مانند مسلم و مستسلم ، كه از نظر مصداق يكى هستند پس مستكبر، آن كسى است كه براى خودطلب بزرگى مى كند و آن خواسته را از قوه به فعليت و ازدل به خارج در مى آورد، و متكبر آن كسى است كه تكبر را براى خودقبول كرده آن را براى خود صفتى مى سازد.
معناى آيه : (قيل للذين اتقوا ماذا انزل اليكم قالوا خيرا) و مراد از (الذيناتقوا)


و قيل للذين اتقوا ما ذا انزل ربكم قالوا خيرا ....



در اين جمله مردمان با تقوا كه در دنيا چنين وصفى داشتند مسؤول قرار گرفته اند، و اينكه گفتيم : (الذين اتقوا) دارندگان اين صفت بوده و تقواوصف استمرارى ايشان است ، دليلش هم اين است كه در آخرين آيه و در آيه بعدى ، تقوارا صفت استمرارى آنان گرفته و از ايشان به متقين تعبير فرموده است ، پس مى توانگفت : مسؤ ولين از ميان مردم با تقوا در اين آيه آن عده اى هستند كه در تقوا و ايمان ،كامل و برجسته شده اند، همچنانكه مسؤ ولين از آن طائفه ديگر نيز شرار و كملين كفرهستند.
پس اينكه بعضى گفته اند: مراد از اين كلمه مطلق مؤ منين هستند كه از شرك ، تقوا ورزيدهاند و يا حد اكثر از بعضى از گناهان هم پرهيز كرده اند كلام صحيحى نيست . و اينكه ازقول مسؤ ولين ، حكايت كرد كه در جواب سائل گفتند (خيرا)، معنايش اين است كه خداخير نازل كرده ، چون قرآنى نازل كرده ،
كه متضمن معارف و شرايعى است كه در اخذ آن ، خير دنيا و آخرت است ، و در اينكه گفتند:(خيرا)، اعتراف به دو چيز است : يكى اينكه : قرآن كريم از طرف خداى عالمنازل شده است ، و دوم اينكه : متضمن سعادت دنيا و آخرت بشر است . و ضمن اين اعترافبه مخالفين خود (مستكبرين ) كه آن را اساطير خوانده بودند پاسخ داده اند. و اگر كلمه(خير) مرفوع ، نازل مى شد، ديگر اين نكات را افاده نمى كرد، يعنى اعتراف بهنزول از ناحيه خدا نمى بود. همچنانكه اگر كفار در پاسخ همين سؤال مى گفتند: (اساطير الاولين )، و اساطير را با فتح مى گفتند، - بطورى كه گفتهشده - اعترافى بود از ايشان به اينكه قرآن از ناحيه خدانازل شده است .
( للذين احسنوا فى هذه الدنيا حسنة و لدار الاخرة خير) - از ظاهر سياق بر مى آيد كهاين جمله بيان براى جوابى است كه دادند و گفتند: (خيرا)حال آيا اين بيان از خود مسؤ ولين و تتمه پاسخ ايشان است ، و يا بيانى است از خداىتعالى ؟ ظاهر اينكه مى فرمايد: (و لنعم دار المتقين جنات عدن ...)، اين است كه كلامخداى تعالى باشد، كه گويا خواسته است ، جواب متقين را شرح دهد و وجه خيريت قرآنرا بيان نمايد، چون در دوران امر ميان اينكه كلام مذكور از رب باشد يا از مربوبين ، بهكلام رب شبيه تر است تا كلام مربوبين ، آن هم مربوبينى كه خدا به صفت تقوايشانستوده ، زيرا مردم با تقوا چنين جرأ تى به خود نمى دهند كه سرنوشت خود را جنات عدنتعيين كنند.
و مراد از (حسنه ) پاداش نيكو است ، آرى مردم با تقوا بخاطر احسانى كه مى كنند، بهدستورات قرآن عمل مى نمايند، مجتمع صالحىتشكيل دهند، كه حاكم در آن عدل و احسان و زندگى طيب است ، زندگى اى كه بر اساسرشد و سعادت استوار است ، در نتيجه خودشان هم از دنياى خوشى برخوردار مى شوند،به دليل اينكه فرمود: (لهم فى الدنيا)، و معلوم است كه زندگى آخرت براى چنينمردمى از دنيايشان بهتر است ، چون خوشى آنزوال ناپذير است و نعمتش آميخته با نقمت و كامش متعقب به ناكامى نيست .
و معناى آيه اين است كه : به متقين از مردم با ايمان گفته مى شود: پروردگارتان چهنازل كرده و آنچه نازل كرده بود چگونه بود؟ گفتند: خير بود، زيرا براى مردمى كهاحسان مى كنند - يعنى به دستورات آن كتابعمل مى كنند، و اين تعبير براى اشاره به اين است كه كتاب مزبور به نيكى و احساندستور مى دهد - در اين دنيا پاداش نيك است ، و در آخرت پاداش بهترى است .
آنگاه در آخر، آنان را مى ستايد تا كلام را تاكيد كرده باشد، و مى فرمايد: و چه نيك استخانه متقين . آنگاه مجددا توضيح ميدهد كه : خانه ايشان جنات عدنى است كه به آنداخل مى شوند و از دامنه آن نهرها روان است ، و در آنجا هر چه را بخواهند در اختيار دارند،و خدا اينچنين متقين را پاداش دهد.
( الذين تتوفيهم الملائكة طيبين يقولون سلام عليكم ادخلوا الجنة بما كنتم تعملون ).
معناى (طيب ) و (طاهر) و مقصود از طيب بودن متقيندرحال توفى و مرگ
اين آيه بيان وضع متقين است ، كه چگونه مردمى هستند، همچنانكه آيه (الذين تتوفيهمالملائكة ظالمى انفسهم ...)، بيان وضع مستكبرين بود، و كلمه (طيب ) به معناى عارىبودن هر چيزى است از خلطى كه آن را تيره و ناپاك سازد و خلوص آن را از بين ببرد،گفته مى شود: (طاب لى العيش : زندگى برايم طيب شد) يعنى از هر چيزى كه كدر وناگوارش كند پاك گرديد، و (قول طيب ) آن كلامى است كه از لغو و شتم و خشونت وساير كدورتها پاك باشد، و فرق ميان (طيب ) و (طهارت ) اين است كه طهارت بهمعناى بودن هر چيزى است بر وضع و طبع اوليش ، بطورى كه از هر چيزى كه مايهتنفر باشد پاك بوده باشد، و اما طيب به معناى بودن
هر چيزى است بر وضع اصلى خود، بطورى كه از هر چيزى كه آن را كدر و فاسد كندخالى و عارى باشد، چه اينكه از آن تنفر بشود و چه نشود، و بهمين جهت طيب را درمقابل خبيث بكار مى برند، كه مشتمل بر خبائث زائد براصل خود باشد، و در قرآن كريم فرموده : (الخبيثات للخبيثين و الخبيثون للخبيثات والطيبات للطيبين و الطيبون للطيبات ) و نيز فرموده : (و البلد الطيب يخرج نباتهباذن ربه و الذى خبث لا يخرج الا نكدا).
و بنا بر اين ، معناى طيب بودن متقين ، در حال توفى و مرگ ، خلوص آنان از خبث ظلم است ،در مقابل مستكبرين ، كه ايشان را به ظلم در حال مرگ توصيف كرده ، و فرموده : (الذينتتوفيهم الملائكة ظالمى انفسهم ).
و معناى آيه چنين مى شود: متقين كسانى هستند كه ملائكه آنان را قبض روح مى كنند، درحالى كه از خبث ظلم - شرك و معاصى - عاريند، و به ايشان مى گويند سلام عليكم- كه تامين قولى آنان است به ايشان - به بهشت وارد شويد به پاداش آنچه مىكرديد، و با اين سخن ايشان را بسوى بهشت راهنمايى مى كنند.
پس اين آيه همانطور كه ملاحظه مى فرماييد متقين را به پاكى و تخلص از آلودگى بهظلم توصيف نموده ، و به ايشان وعده امنيت و راهنمايى بسوى بهشت مى دهد، پس در نتيجهبرگشت معنايش به اين آيه است كه مى فرمايد: (الذين آمنوا و لم يلبسوا ايمانهم بظلماولئك لهم الامن و هم مهتدون ).
بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از طيب ، در آيه شريفه پاكى از پليدى شرك است .بعضى ديگر به پاكى گفتار و كردار تفسيرش ‍ كرده اند. ولى اكثر مفسرين بر آنندكه به طهارت از آلودگى گناهان تفسيرش كنند، و تو خواننده عزيز با دقت در آنچهگذرانديم مى فهمى كه هيچ يك از اين تفسيرها خالى از مسامحه وسهل انگارى نيست .


هل ينظرون الا ان تاتيهم الملائكة او ياتى امر ربك كذلكفعل الذين من قبلهم ....



در اينجا به داستان مستكبرين از مشركين برگشته پاره اى ازاقوال و افعالشان را ذكر نموده و وضعشان را با طاغيان از امتهاى گذشته ومال امر آنان مقايسه مى كند. (هل ينظرون الا ان تاتيهم الملائكة او ياتى امر ربك ) -سياق آيه و مخصوصا داستان عذابى كه در آيه بعدى آن است ظهور در اين دارد كه آيه درمقام تهديد است ، و بنا بر اين ، مراد از آمدن ملائكه ،نازل شدن آنان براى عذاب استيصال و خانمان برانداز است ، و خلاصه در مقام بيانمطلبى است كه امثال آيه (ما ننزل الملائكة الا بالحق و ما كانوا اذا منظرين ) در مقامبيان آنند، و مقصود از اتيان امر رب تعالى ، قيام قيامت وفصل قضاء و انتقام الهى از ايشان است .
و اما احتمال اينكه مقصود از آمدن امر، همان امرى باشد كه دراول سوره فرمود: (اتى امر الله ) با در نظر گرفتن اينكه در آنجا گفتيم مقصود آمدننصرت الهى و غلبه اسلام بر شرك است احتمال ضعيفى خواهد بود، چون با لحن شديدىكه در آيه مورد بحث است نمى سازد، علاوه بر اين درذيل آيات مورد بحث خواهيد ديد كه گفتگو از انكار قيامت و جواب از آن است ، و همين خود مؤيد احتمال ما است كه گفتيم مقصود از آمدن امر خدا آمدن قيامت است .
و اگر كلمه رب را بر كافى كه خطاب بهرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) است اضافه كرد و فرمود: (امر ربك : امرپروردگار تو) و نفرمود: (امر الله ) و يا (امر ربهم : امر پروردگار ايشان )براى اشاره به اين معنا بود كه آمدن امر خدا، نصرتى براى تو و نكبتى براى دشمنانتو خواهد بود.
(كذلك فعل الذين من قبلهم ) - اين جمله ، هم تاكيد تهديد سابق است و هم تاييد مطلباست به ارائه نظير و مانند، و معنايش اين است كه كسانى هم كهقبل از ايشان بودند، مانند ايشان حق را انكار و استهزاء كردند، و خلاصه كارى كه بحسبطبع ، باعث نگرانى از عذاب خدا مى شود مرتكب شدند، (فاصابهم سيئات ما عملوا ... :و عذاب آنچه كردند به ايشان رسيد).
(و ما ظلمهم الله و لكن كانوا انفسهم يظلمون ) - اين جمله ، كلامى است معترضه كهعلت نزول عذاب بر ايشان را ظلم دانسته و بيان مى كند كه اين ظلم از خداى تعالى نبود،بلكه ظلمى بود كه خود ايشان به خود كردند، و خداى تعالى هم اين عذاب را براى يكبارو دو بار ظلم ايشان نفرستاد، بلكه ايشان را مهلت داد تا آنجا كه بر ظلم خود ادامه دادند،آنگاه عذاب را فرستاد، و اگر بپرسى از كجاى آيه اين نكته را استفاده كرديد مىگوييم از كلمه كانوا كه دوام و ثبات را مى رساند، پس در جمله (و ما ظلمهم الله ...)استمرارشان را بر ظلم اثبات نموده و اصل ظلم را از ناحيه خداى سبحان نفى مى كند.


فاصابهم سيئات ما عملوا و حاق بهم ما كانوا به يستهزؤ ن



(حاق بهم ) به معناى (عذاب بر ايشانحلول كرد) است . بعضى هم گفته اند: به معناى(نازل شد و به ايشان رسيد) مى باشد و مقصود از (آنچه بدان استهزاء مىكردند)، همان عذابهايى است كه پيغمبرانشان از آن انذارشان مى كردند، و معناى آيهروشن است .


و قال الذين اشركوا لو شاء الله ما عبدنا من دونه من شى ء نحن و لا آباؤ نا و لا حرمنا مندونه من شى ء ....



در اين آيه از زبان بت پرستان منكر نبوت ، شبه اى را عليه نبوتنقل كرده ، و بهمين جهت ايشان را با صفت صريحشان تعريف كرده و فرموده است : (وقال الذين اشركوا : آنانكه شرك ورزيدند، چنين گفتند) و به آوردن ضمير اكتفاء نكرد،و نفرمود: (قالوا : گفتند) با اينكه در آياتقبل همه جا به آوردن ضمير اكتفاء مى كرد، و اين بدان جهت بود كه شنونده بفهمد كهشبهه مذكور شبهه خود آنان است .
و جمله (لو شاء الله ما عبدنا) جمله اى است شرطيه كهمفعول (شاء) در آن حذف شده ، چون جزاء شرط بر آن دلالت مى كرده ، و تقدير كلامچنين است : (لو شاء الله ان لا نعبد من دونه شيئا ما عبدن : اگر خدا مى خواست غير او رانپرستيم ، نمى پرستيديم ).
تعلق مشيت خداوند (لوشاء الله ) به امر عدمى (ما عبدنا) در آيه و توجيه آن
بعضى اشكال كرده اند كه : اراده و مشيت به امر عدمى (نپرستيدن ) تعلق نمى گيرد ومعنا ندارد كه مشيت به عدم پرستيدن تعلق گيرد، لذا بايد يك امر وجودى براى مشيت درتقدير بگيريم كه آن امر وجودى ملازم با نپرستيدن باشد، مثلا بگوييم اگر خدا مىخواست كه ما موحد باشيم و يا اينكه تنها او را بپرستيم غير او را نمى پرستيديم ، واستدلال كرده اند به حديث : (ما شاء الله كان و ما لم يشا لم يكن : آنچه خدا بخواهدشدنى است و آنچه نخواهد شدنى نيست ) زيرا در اين حديث عدم وجود را معلق بر عدم مشيتكرده نه بر مشيت .
ليكن اين اشكال وارد نيست ، هر چند اصل حرف در جاى خود صحيح است ولى عنايات لفظىو مجازات كلام دائر مدار حقايق كونى و نظريات فلسفى نيست ، آرى سطح افكار عموممردم كه بت پرستان هم از همانها بودند و افكار عالى ترى نداشتند همان طور كه ترتبامور وجودى را بر مشيت جائز مى دانند ترتب امور عدمى را نيز بر مشيت جايز و ممكن مىشمارند، كلام رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) هم بر اين عنايات لفظى جارىشده همچنانكه در كلام ديگرش خطاب به خداى تعالى عرض مى كند: (اللهم ان شئت انلا تعبد لم تعبد : پروردگارا! اگر بخواهى پرستش نشوى تو را پرستش نمى كنند).
علاوه بر اين ، با اين كلام خود كه گفتند: (لو شاء الله ما عبدنا ...) اشاره كرده اندبه سخن پيامبران خود كه به ايشان مى گفتند: (به خدا شرك نورزيد و غير خداى رانپرستيد، آنچه را خدا حلال كرده حرام مكنيد) و همه اين كلمات نهى هستند و نهى ، طلبترك است پس مشيت متعلق به ترك شده است .
از اين هم كه بگذريم بت پرستان منكر توحيد خدا در الوهيت يعنى خالقيت عالم نبودند، وخلقت و صنع عالم را مستند به دو خدا نمى دانستند، بلكه تنها منكر توحيد در عبادتبودند يعنى خلقت و صنع را مخصوص خدا و عبادت را مخصوص آلهه خود مى كردند، آرىمشركين ، آلهه زيادى داشتند كه يكى از آنها موجد عالم بود و معبود نبود، و بقيه معبودبودند و موجد نبودند، بنا بر اين ، مشركين اصلا خدا را نمى پرستيدند، نه اينكه هم خداو هم غير خدا را بپرستند، و چون چنين بود، تقدير جمله (لو شاء الله ...) (لو شاءالله ان نوحده فى العبادة ) و يا (لو شاء الله ان نعبده وحده ) مى باشد، يعنى اگرخدا مى خواست كه ما معتقد به توحيد در عبادتش ‍ بشويم و يا تنها او را عبادت كنيم ،
مى كرديم .
و در صورتى كه تقدير كلام چنين باشد، مهمتر از هر چيز براى جزاء قرار گرفتن ،توحيد در عبادت يا تنها او را پرستيدن است نه نفى عبادت غير، و اگر جزاء بصورتنفى عبادت غير هم بيايد بايد بگوييم كنايه از توحيد عبادت و يا عبادت او به تنهايىاست ، (دقت بفرماييد).
و اگر هم قبول نكنى و اصرار بورزى در اينكه حتما بايد متعلق مشيت ، امر وجودى باشد،بايد تقدير كلام : (لو شاء الله ان نكف عن عبادة غيره ما عبدنا ... : اگر خدا مى خواست ازعبادت غير او دست برداريم غير او را نمى پرستيديم ...) باشد تا شرط و جزاء در عيناينكه از نظر اثبات و نفى مختلفند بر حسب حقيقت متحد باشند.
و در جمله (ما عبدنا من دونه من شى ء) كلمه (من ) اولى بيانيه و دومى زائده است كهاستغراق در نفى را تاكيد مى كند و به جمله چنين معنا مى دهد: (ما هيچ چيزى سواى او رانمى پرستيديم ) و نظير اين جمله (و لا حرمنا من دونه من شى ء) است .
جمله (نحن و لا آباوءنا) بيان است براى ضمير متكلم در (عبدنا) تا دلالت كند براينكه ايشان اين سخن را هم از طرف خود و هم از طرف پدران خود زده اند، چون در پرستشبتها از پدرانشان تقليد و اقتداء كرده اند، و حكايت چنين سخنى از زبان مشركين در قرآنكريم مكرر آمده مانند: (انا وجدنا آباءنا على امة و انا على آثارهم مقتدون ).
جمله (و لا حرمنا من دونه من شى ء) عطف است بر جمله (عبدنا ... ) يعنى و اگر خدا مىخواست كه ما بدون فرمان او چيزى را حرام نكنيم و يا آنچه حرام كرده بوديمحلال كنيم ، هرگز حرام نمى كرديم ...) و مراد از آنچه حرام كرده بودند (بحيره ) و(سائبه ) و غير آن دو است كه در جاى ديگر قرآن اسم برده شده .
تقرير و تبيين استدلال مشركين براى بت پرستى خود
در اينجا، نكته اى است و آن اينكه ظاهر جمله (لو شاء الله ما عبدنا من دونه من شى ء) ازجهت اينكه نفى عبادت يعنى نپرستيدن را معلق بر خود مشيت خداى تعالى كرده مى رساندكه مقصود ايشان از مشيت ، اراده تكوينى خدا است كه هرگز از مراد تخلف نمى پذيرد،زيرا اگر مقصودشان غير از آن ، يعنى اراده تشريعى خدا بود مى بايست مى گفتند: (لوشاء الله كذا لاطعناه و استجبنا دعوته : اگر خدا چنين و چنان مى خواست البته ما اطاعتش مىكرديم و اجابتش مى نموديم ).
پس گويا خواسته اند بگويند اگر رسالت انبياء رسالت حقى بود و اين دستور نهىپرستش بتها و نهى تحريم بحيره و سائبه و وصيله و غير اينها، نواهى خداى سبحانبود ما نه آن بتها را مى پرستيديم و نه آن حلالهاى او را حرام مى كرديم ، چون اگر اومى خواست ديگر محال بود كه ما بر خلاف خواست او عملى انجام دهيم ، زيرامحال است مراد او از اراده اش تخلف كند، پس اينكه ما غير او را مى پرستيم و را حرام مىكنيم ، خود دليل بر اين است كه در اين كارها هيچ امر و نهيى از ناحيه خدا وجود ندارد، وهيچ رسالت و شريعتى از ناحيه او در اين باره نيامده است .
اين تقرير دليل مشركين است كه از سياق آيه استفاده شد و خلاصه اش اين است كه بتپرستى و تحريم حلالها و ساير كارهايى كه مى كنند مورد هيچ نهيى از خدا نيست ، كهاگر بود ايشان نمى توانستند آن كارها را بكنند.
البته اين را هم نمى خواهند بگويند كه خدا خواسته است كه ما بتها را بپرستيم تا آنپرستش و اين تحريم حلالها ضرورى الوجود شود و ايشان نتوانند خوددارى كنند، و آنوقت با فرض اجبار، ديگر معنايى براى نهى رسولان نباشد، زيرا كلمه (لو) دلالتمى كند بر امتناع جزاء در صورت امتناع شرط، و مفهوم جمله شرطيه (لو شاء الله ماعبدنا من دونه من شى ء) اين است كه خدا آن را نخواسته ، و لذا ما بت مى پرستيم وتحريم حلال مى كنيم .
به عبارت ديگر ما بت مى پرستيم و از همينجا كشف مى كنيم كه او غير اين را نخواسته ،اين است مفهوم جمله شرطيه و اما دو جمله (ليكن او خواسته كه ما بت بپرستيم ) پس بهحكم اجبار مى پرستيم و يا (ليكن او خواسته كه ما موحد در پرستش نباشيم ما هم به حكماجبار موحد نشديم ) از مفهوم و منطوق جمله شرطيه اجنبى هستند.
علاوه بر اين ، اگر مقصود آنان چنان چيزى بوده و خواسته اند با اين سخن خود، نبوت رااز راه اجبار و الجاء رد كنند پس با همين سخن به ضلالت خود و حقانيت نبوت اعتراف كردهاند چيزى كه هست اعتذار جسته اند به اينكه از آنجايى كه ما مجبور در ضلالت و بتپرستى هستيم نمى توانيم هدايت تو را بپذيريم و خدا خواسته كه ما بهمينحال گمراهى باقى باشيم ، لذا بر پرستش بتها و تحريم حلالها مجبورمان كرده و ماقادر بر ترك خواسته او نيستيم .
آرى مشركين مى خواهند ادعاى هدايت كنند و بر پندار خود پافشارى مى نمايند، همچنانكهخداى سبحان بعد از ذكر عبادت و پرستش ايشان ملائكه را، از ايشان حكايت مى كند كهگفتند: (لو شاء الرحمن ما عبدناهم ما لهم بذلك من علم ان هم الا يخرصون ...بل قالوا انا وجدنا آباءنا على امة و انا على آثارهم مهتدون ) كه صريحا براى خود وپدران خود ادعاى
هدايت مى كنند.
و نيز در كلام مجيدش مكرر از ايشان حكايت شده كه مساله بت پرستى را يك سنت قومى ومقدسى مى دانسته اند كه پدران آنان ، آن را باب كرده بودند و هر خلفى بعد از سلفشمى بايستى آن را مقدس بشمارد و اين اعتقاد، با اعتراف به ضلالت و شقاوت كجا مىسازد؟.
و همچنين مقصود آنان از اين استدلال اين نبوده كه كارهاى ايشان مخلوق خود ايشان و برخلاف نظريه جبرى كه گذشت هيچ ارتباطى با مشيت الهى ندارد زيرا اگر چنين منظورىمى داشتند ديگر معقول نبود آن را مربوط به مشيت خدا كند، چون در اين صورت مشيت خداهيچكاره بوده تنها خداى تعالى براى جلوگيرى از آن مى توانستمتوسل به ايجاد مانع شود، و با ايجاد مانع ، جلو كارى را كه نمى خواست ايشان انجامدهند بگيرد،
و در اين صورت بايد مشركين چنين مى گفتند: (لو شاء الله لصرفنا عن عبادة غيره وتحريم ما حرمناه : اگر خدا مى خواست با ايجاد موانع ما را از پرستش غير خودش و ازتحريم آنچه حرام كرديم باز مى داشت ) ولى ظاهر آيه اين معنا را دفع مى كند، و يا مىگفتند: (لو شاء الله شيئا من اعمالنا لبطل و جرح عن كونه عملا لنا و نحن مستقلون به :يعنى اگر پاى مشيت خدا در بين مى آمد ديگرعمل ، عمل ما نمى بود، و حال آنكه عمل ، عمل ما است و مامستقل در آنيم ).
بعلاوه ، اگر معناى جمله (لو شاء الله ما عبدنا) اين باشد كه اگر خداخواست باايجاد موانع ما را از انجام آن باز مى داشت ، مشركين حرف صحيحى زده بودند ديگر معنانداشت در سوره زخرف آن را رد كند و بفرمايد: (ما لهم بذلك من علم ان هم الا يخرصون).
پس بنا بر آنچه گذشت حق اين است كه گفتيم مقصود مشركين از جمله (لو شاء الله ...)اين است كه در بت پرستى خود استدلال كنند به اينكه مشيت الهى متعلق ترك آن نشده ، وخلاصه خدا ترك آن را نخواسته ، نه اينكه بخواهند متعرض اين معنا شوند كه مشيت بهفعل عبادت بت تعلق گرفته تا جبر شود، و نه اينكه گفته باشندمحال است مشيت متعلق به عبادت شود تا تفويض را اثبات كرده و گفته باشند كه خداتنها از راه ايجاد مانع مى تواند از عمل بندگان خود جلوگيرى كند.
پاسخ به دليل مشركين : تنها وظيفه پيامبران (بلاغ مبين ) است


كذلك فعل الذين من قبلهم فهل على الرسل الا البلاغ المبين



در اين آيه خطاب به رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) است ، و به آن جناب امر مى كندكه رسالت خود را به بلاغى آشكار ابلاغ كند و به آنچه مشركين بهم مى بافند واستدلالهايى كه بر مرام خود مى كنند اعتنايى نكند، زيرا ادله آنان دليلهايى پوچ وباطل است و بر عكس ، حجت و دليل او تام و قاطع است و در همين جمله كوتاه اشاره اجمالىاست بر بطلان دليل مشركين .
پس اينكه فرمود: (كذلك فعل الذين من قبلهم ) معنايش اين است كه اين طريقى كه مردممعاصر تو پيش گرفته اند عينا همان طريقى است كه مشركين گذشته پيمودند و غير خدارا پرستيدند، و از پيش خود چيزهايى را كه خدا حرام نكرده بود حرام كردند، و وقتىفرستادگان خدا به نزدشان مى آمدند و از ايناعمال ، نهى شان مى كردند همين را مى گفتند كه : (لو شاء الله ما عبدنا من دونه من شىء نحن و لا آباؤ نا و لا حرمنا من دونه من شى ء)، پس آيه مورد بحث عينا همان مضمون آيه(كداب آل فرعون و الذين من قبلهم كذبوا بايات الله فاخذهم الله بذنوبهم ) راافاده مى كند.
(فهل على الرسل الا البلاغ المبين ) - يعنى رسالت خدايى را به بلاغى آشكارابلاغ كن ، و حجت را عليه ايشان تمام كن ، زيرا تنها وظيفه فرستادگان خدا ابلاغ مبين وابلاغ آشكار است و بس ، وظيفه آنان اين نيست كه مردم را مجبور بهقبول دعوت خود كنند، و يا اراده تكوينى خداى را با خود برداشته مردم را با آن اراده كهاز مرادش تخلف نمى پذيرد دعوت كنند، و يا با آن امر تكوينى خدا كه اگر با آن بهچيزى بگويد: موجود باش ، موجودشود؛ مردم را دعوت كنند و بطور قهر و جبر از كفر،به ايمان و از معاصى ، به اطاعت بكشانند.
چون كه رسول هم بشرى است مانند ساير بشرها و رسالتى كه به آن مبعوث شده انذارو تبشير، و يا به تعبير ديگر مجموعه قوانينى اجتماعى است كه خدا به او وحى كرده وصلاح دنيا و آخرت مردم را در آن قوانين در نظر گرفته و مراعات كرده است ، هر چند ظاهرآن قوانين بصورت اوامر و نواهى است ولى در واقع انذار و تبشير است ، همچنانكه خودخداى تعالى فرموده : (قل لا اقول لكم عندى خزائن الله و لا اعلم الغيب و لااقول لكم انى ملك ) اين ، آن چيزى است كه خدا پيغمبرش را مامور كرده تا به مردمابلاغ كند، و به نوح و پيغمبران بعد از او هم دستور داد كه آن را به مردم برسانند،همچنانكه سوره هود و غير آن گوياى آن است .
و نيز خطاب به رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود:(قل انما انا بشر مثلكم يوحى الى انما الهكم اله واحد فمن كان يرجوا لقاء ربهفليعمل عملا صالحا و لا يشرك بعبادة ربه احدا).
همه اين معانى را آيه مورد بحث در عبارتى كوتاه خلاصه كرده و فرموده : (كذلكفعل الذين من قبلهم فهل على الرسل الا البلاغ المبين ) چون ظاهر آن - همانطور كه قبلاهم اشاره كرديم - اين است كه اين حجت و استدلال از قديم و جديد در ميان مشركين معروفبوده ، و جوابش هم اين است كه شان يك نفر فرستاده خدا اين نيست كه مردم را مجبور برايمان و اطاعت كند، بلكه تنها وظيفه او ابلاغ آشكار و روشن ، و انذار و تبشير است ، ودليل مشركين نمى توانند جواب اين دليل را بدهد، پس تو سرگرم كار خود باش و هيچطمعى به هدايت گمراهان ايشان نبند، و در دو آيه بعد ايناجمال بطور مفصل توضيح داده مى شود:


و لقد بعثنا فى كل امة رسولا ان اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت فمنهم من هدى الله و منهم منحقت عليه الضلالة ...



كلمه (طاغوت ) در اصل مانند طغيان ، مصدر و به معناى تجاوز از حد بدون حق بودهاست ، و اسم مصدر آن (طغوى ) است ، راغب گفته : طاغوت عبارت از هر متعدى و هرمعبودى غير از خداست ، كه هم در مفرد بكار مى رود و هم در جمع ، خداى تعالى نيز آن را همدر مفرد بكار برده و فرموده : (فمن يكفر بالطاغوت ) و نيز فرموده : (و الذيناجتنبوا الطاغوت )، و هم در جمع بكار برده و فرموده : (اولياؤ هم الطاغوت ).
و اينكه فرمود: (لقد بعثنا فى كل امة رسولا) اشاره است به اينكه مساله بعثترسول ، امرى است كه اختصاص به امتى ندارد، بلكه سنتى است كه در تمامى مردم و همهاقوام جريان مييابد، و ملاكش هم احتياج است ، و خدا به حاجت بندگان خود واقف استهمچنانكه در آيه قبلى بطور اجمال به عموميت بعثترسول اشاره نموده و فرمود: (كذلك فعل الذين من قبلهم ).
و جمله (ان اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت ) - بطورى كه از سياق بر مى آيد - بيانبعثت رسول است و معنايش اين است كه حقيقت بعثترسول جز اين نيست كه بندگان خداى را به عبادت خدا و اجتناب از طاغوت دعوت كند،زيرا امر و نهى از يك بشر به ساير افراد بشر، مخصوصا وقتى كه آمر و ناهىرسول باشد جز دعوت عادى ، معناى ديگرى ندارد، و معنايش الجاء و اضطرار تكوينىنيست ، و خود رسول نمى توانند چنين ادعايى بكند تا كسى در رد ادعايش بگويد: (اگرخدا بخواهد ما غير او را نمى پرستيم ، و اگر نخواهد ديگر فرستادنرسول معنا ندارد).
اين را بدان جهت گفتيم تا بى وجهى گفتار كسانى كه گفته اند: تقدير كلام :(ليقول لهم اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت : تا به آنان بگويد خدا را بپرستيد وطاغوت را اجتناب كنيد) مى باشد را روشن كرده باشيم .
تقسيم امت ها به دو طائفه هدايت يافته و گمراه
و اينكه فرمود (فمنهم من هدى الله و منهم من حقت عليه الضلالة ) معنايش اين است كهتمامى امتها، مانند اين امت ، منقسم به دو طايفه بودند، يك طايفه ، آنهايى كه خدا هدايتشانكرده ، و به عبادت او و اجتناب از طاغوت موفق شدند.
توضيح اينكه : هدايت تنها و تنها از ناحيه خداى تعالى است و احدى با او شريك نيست وجز او به هيچ كس ديگرى منتسب نمى شود مگر به تبع او همچنانكه خود او در قرآن مجيدشخطاب به پيغمبر گراميش فرموده : (انك لا تهدى من احببت و لكن الله يهدى من يشاء). وبزودى در آيه بعدى كه مى فرمايد: (ان تحرص على هديهم فان الله لا يهدى منيضل ) و همچنين در ساير آياتى كه هدايت را منحصر در خداى تعالى كند به اين بحثاشاره خواهيم نمود.
و اين مطلب مستلزم جبر و اضطرار نيست ، كه بنده هيچ دخالتى در آن نداشته باشد بلكهمقدمات آن به اختيار خود عبد است ، همچنان كه آيه (و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا وان الله لمع المحسنين ) به آن اشاره نموده و افاده مى كند كه هدايت الهى طريقى است دردسترس خود انسان و آن طريق عبارت است از احسان درعمل كه اگر احسان كند خدا با او است و نمى گذارد گمراه شود.
طايفه دوم از امتها، آنهايى هستند كه ضلالت بر آنان ثابت و لازم شده و اين آن ضلالتىاست كه خود انسان به سوء اختيارش درست مى كند، نه آن ضلالتى كه خدا بعنوانمجازات ، آدمى را بدان مبتلا مى سازد، بدليل اينكه درباره آن ، تعبير به اثبات و لزومكرده و در آيه بعدى آن را بخود نسبت داده و فرموده است : (فان الله لا يهدى منيضل ) پس معلوم مى شود قبلا ضلالتى بوده كه خدا آن را اثبات و لازم كرده و به خودنسبت داده ، و اين همان ضلالت مجازاتى است (دقت بفرمائيد).
خداى تعالى در هيچ جاى كلام خود اضلال را به خود نسبت نداده مگر آن اضلالى كه مسبوقبه ظلم خود عبد يا فسق و كفر و تكذيب او و نظاير آن باشد. مثلا فرموده (و الله لايهدى القوم الظالمين ) و معلوم است كه هدايت نكردن ، عيناضلال است . و نيز فرموده : (و ما يضل به الا الفاسقين ) و نيز فرموده : (ان الذينكفروا و ظلموا لم يكن الله ليغفر لهم و لا ليهديهم طريقا الا طريق جهنم ) و نيز فرموده: (فلما زاغوا ازاغ الله قلوبهم ) و همچنين آياتى ديگر.
وجه اينكه گمراهى - به خلاف هدايت - به خود گمراهان نسبت داده شده است
در آيه مورد بحث خدا نفرمود: (پس بعضى از ايشان كسانيند كه خدا هدايتشان كرده وبعضى كسانيند كه گمراهشان نموده ) با اينكه جا داشت همين جور تعبير فرمايد چوناين ضلالت ، ضلالت مجازات و مستند به خداى تعالى است ، و اين بدان جهت بود كهكسى توهم نكند اصل ضلالت هم مستند به او است بلكهاول كسانى را كه هدايت كرده اسم برد آنگاه كسانى كه سزاوار گمراهى هستند را درمقابل آنان آورد و آنها كسانيند كه به اختيار خود ضلالت را بر هدايت برگزيدند يعنىاين را اختيار كردند كه هدايت نشوند و خدا هم با اينكه كار او هدايت است هدايتشان نكرد.توضيح اين مطلب با بيان ديگر اين است كه : فرق ميان ضلالت ابتدايى كه منسوببه بنده خداست با ضلالت مجازاتى كه منسوب به خداى تعالى است اين است كه خداىتعالى در اصل خلقت بشر استعداد هدايت و امكان رشد را در او نهاده بطورى كه اگر برطبق فطرتش قدم بردارد و فطرت خود را مريض نكند و استعداد هدايت خود را با پيروى ازهوى و ارتكاب گناهان باطل نكند و بر فرض هم كه گناهى از او سر بزند نقيصه اىكه از اين راه بر فطرتش وارد شده با ندامت و توبه جبران نمايد، خداى تعالى هدايتشمى كند اين هدايت هدايت پاداشى و از ناحيه خداى تعالى است ، همچنانكه استعداد اولى وفطريش هدايت اولى او بود.
و اگر هواى نفس خود را پيروى نموده پروردگار خود را نافرمانى كند و به تدريجاستعداد فطرى را كه براى هدايت داشت باطل سازد خداوند هم هدايت را به وى افاضهنمى فرمايد و اين آن ضلالتى است كه بسوء اختيار خود براى خود درست كرده ،
حال اگر ندامتى به وى دست ندهد و توبه نكند خداوند هم او را بر حالى كه دارد باقىگذارده ضلالتش را تثبيت مى كند و اين آن ضلالت خدايى و مجازاتى است .
توضيح اينكه (ضلالت ) امر عدمى است و نمى توان گفت خدا آن را ايجاد كردهاست
و چه بسا بعضى توهم كنند كه امكان و استعداد هميشه دو طرفى است ، كسى كه استعدادهدايت دارد، استعداد ضلالت هم دارد، و انسان همواره ميان آثار وجودى وافعال مثبته خود در حال تردد است و همه اينها از خداوندمتعال است حتى استعداد و امكان اوليه اش .
ليكن توهم مزبور بسيار واهى و سست است زيرا درست است كه امكان ، امرى دو طرفى استو ليكن يك طرف ديگر امكان مورد بحث كه ضلالت است امر وجودى نيست كه آن را به خدانسبت دهيم و بگوييم انسان چه راه هدايت را انتخاب كند و چه راه ضلالت را در هر دوحال خدا او را چنين و چنان كرده است . پس ضلالت از اين جهت ضلالت است كه عدم هدايتاست و اگر آن را امرى وجودى و ثبوتى بگيريم ديگر عدم هدايت و ضلالت نخواهد بودبلكه در اينصورت هدايت و ضلالت دو اثر از آثار وجودى مى شوند، مانند آثار وجودىكه بر يك سنگ يا كلوخ مترتب مى شود كه هر دو وجودى است .
و به عبارت ديگر: ضلالت ، وقتى ضلالت است كه در برابرش هدايتى باشد كه ايننسبت به آن ضلالت باشد يعنى كمالى كه در هدايت است فاقد باشد و در اينصورتمسلم است كه بخاطر آن فقدان و نادارى كمال ، ضلالت شده ، پس ضلالت امرى عدمىاست ، و اگر امرى وجودى فرض شود ديگر ضلالت نيست و ديگر انسانها به دو قسمضال و مهتدى تقسيم نمى شوند و حالات انسانى هم به دو حالت ضلالت و هدايت تقسيمنمى گردد، پس چاره اى جز اين نيست كه ضلالت را امرى عدمى بدانيم و ضلالت اولىهر كسى را به خود او منسوب نماييم - پس در اينجا به دقتتامل كنيد تا قدمها بعد از ثبوتش نلغزد -.
(فسيروا فى الارض فانظروا كيف كان عاقبة المكذبين ) - از ظاهر سياق بر مى آيدكه خطاب در كلمه (سيروا : سير كنيد) به كسانى است كه شرك ورزيده و مى گفتند:(اگر خدا مى خواست چيزى غير از او نمى پرستيديم ) و التفات از غيبت به خطاب بهايشان براى بهتر تاثير كردن سخن و تثبيت كلام و اتمام حجت بوده است .
جمله مورد بحث ، متفرع است بر بيانى كه در جواب حجت مشركين ، هم بطوراجمال و هم بطور تفصيل ايراد شد
و حاصل معناى آن اين است كه رسالت و دعوت نبوى از باب اراده تكوينى نيست كه وقتىمى گويد: عبادت بتها و تحريم حلالهاى خدايى را ترك كنيد، مشركين مجبور به آنشوند تا اگر مجبور نشدند بگويند: دعوت ، دعوت نبوى و آسمانى نيست و اين شخص درادعايش كه (من فرستاده خدايم ) دروغ مى گويد بلكه دعوت نبوى هم مانند سايردعوتها عادى است خداوند هم به خاطر آن ، اشخاصى را مبعوث مى كند تا شما را بهعبادت خدا و دورى از طاغوتها دعوت كنند، و حقيقت اين دعوت انذار و تبشير است ،دليل بر اين معنى هم آثارى است كه از امتهاى گذشته و انقراض يافته باقى مانده و ازنزول عذاب حكايت مى كند، پس در پهناى زمين سير كنيد تا ببينيد سرانجام تكذيبكنندگان چه بوده است و در نتيجه بفهميد كه دعوت انبياء همين دعوت عادى كه انذار وتبشير اساس آن را تشكيل مى دهد حق است و رسالت به آن معنايى كه شما پنداشته ايدنيست .
تسليت و دلدارى رسول خدا(ص ): نسبت به هدايت مشركين حريص مباش


ان تحرص على هديهم فان الله لا يهدى من يضل و ما لهم من ناصرين



بعد از آنكه بيان كرد كه امتهاى گذشته به دو طائفه منقسم بودند يكى از آن دو آنهايىبودند كه ضلالت بر آنان تثبيت شده بود و همانها بودند كه شرك ورزيده و آنحرفهايى را كه نقل كرديم مى زدند، مانند مشركينى كهقبل از آنان بودند، اينك در اين آيه مى فرمايد كه ثبوت ضلالت در حق آنان ثبوتى استزوال ناپذير و غير قابل تغيير، چون در حقيقت هدايت كننده اى جز خدا نيست پس اگر هدايتآنان جائز و ممكن بود خدا هدايتشان مى كرد ولى نكرده و نمى كند بلكه گمراهشان مىسازد و چون گمراهى با هدايت جمع نمى شود ديگر اميدى به هدايتشان نيست يارى كنندهاى هم كه آنان را يارى كند وجود ندارد چون كسى نيست كه بر خدا غلبه كند.
پس در آيه رسول خدا را تسليت و دلدارى داده و ارشاد مى كند به اينكه نسبت به هدايتآنان حرص نورزد و اعلام مى دارد كه قلم قضاى الهى در حق آنان ضلالت را نوشته و خدافعل خود را نقض نمى كند، چون نزد او سخنىمبدل نمى شود و او نسبت به بندگان ، ستمكار نيست .
پس اينكه فرمود (ان تحرص على هديهم ...)، تقديرش اين است كه : (ان تحرصعلى هديهم لم ينفعهم حرصك شيئا) هر چه هم كه بر هدايت آنان حريص شوى ، اين حرصتو سودى به حال آنان ندارد، زيرا از آنهايى نيستند كه هدايت برايشان ممكن باشد، چونهدايت ، تنها و تنها بدست خداست و خدا هم ايشان را هدايت نمى كند بلكه گمراه مى كند،نه خدا كار خود را نقض مى نمايد و نه ايشان به غير از خدا ياورى دارند كه بر او غلبهكند، و بر خلاف گفته خدا است كه خودش ايشان را هدايت نمايد.
تفسير آيه توسط جبريون و مفوضه در جهت اثبات مذهب خود
در اين آيات سه گانه مشاجراتى طولانى ميان جبرى مذهبان و تفويضى مذهبان ،درگرفته و هر طائفه مطابق مذهب خود آن را تفسير نموده اند، حتى (امام رازى ) گفته :مشركين مقصودشان از جمله (اگر خدا بخواهد ما غير از او چيزى را نمى پرستيم ...) اينبوده كه چون هدايت و ضلالت و توحيد و شرك همه از خداى تعالى است پس بعثت انبياءلغو و بى فايده است ، جواب سخن ايشان اين است كه اين حرف اعتراض بر خداست ، ومعنايش اين است كه انسان از خدا مطالبه دليل كند كه علت احكام وافعال تو چيست و اين از فضوليهايى است كه بطلانش بر كسى پوشيده نيست ، زيرابه خدا گفته نمى شود: چرا چنين كردى و چنان نكردى ؟
آنگاه گفته : پس ثابت شد كه خداى تعالى كه مشركين و گويندگان آن حرف را مذمتكرده بدين جهت مذمت نكرده كه دروغ گفته اند و مساله هدايت و ضلالت به دست خدا نيستبلكه از اين جهت بوده كه آنان خيال مى كردند اين امر مانع تقويت بعثت انبياء شده و مجوزاين مى شود كه ايشان بر شرك خود باقى بمانند.
در مقابل ، زمخشرى گفته : مشركين آنچه كار زشت مى كردند به خدا نسبت مى دادند و مىگفتند: (اگر خدا مى خواست چنين و چنان مى كرديم ) و اين بقيه سخن جبرى مذهبان استكه اسلافشان (گذشتگان ) هم به همين اشتباه دچار بوده ، وحال آنكه رسولان جز ابلاغ حق و اينكه خداوند به شهادت قرآن و برهان هرگز شرك ومعاصى را نمى خواهد، و اعلام قباحت شرك و برائت خدا از كارهاى بندگان و اينكهبندگان هر چه مى كنند به اختيار خود مى كنند و خدا ايشان را وادار به نيكيها نموده و برآن توفيقشان مى دهد و از بديها زنهارشان داده و بر آن تهديدشان مى كند ماموريتىندارند. و ليكن بگومگوى اين دو طائفه از دو طرف بسيار طولانى است .
و شما خواننده عزيز فهميديد كه آيات مورد بحث غرض ديگرى غير از آنچه اينانپنداشته اند را دنبال مى كند و آن غرض افاده اين معنى است كه مقصود مشركين از جمله(لو شاء الله ما عبدنا من دونه من شى ء ...)ابطال رسالت بود به اين بيان كه آنچه انبياء آورده اند كه از شرك و تحريم حلالهانهى مى كنند اگر حق مى بود هر آينه خدا ترك آن را از ما مى خواست و اگر مى خواستهرگز از ما سر نمى زد، و حال آنكه مطلب چنين نيست .
اين است غرض آيات مورد بحث و اما اينكه اراده الهى تعلق گرفته به اينكه مشركينشرك بورزند، چنانچه جبريها پنداشته اند و يا تعلق نگرفته ومحال است تعلق بگيرد بلكه افعال بندگان مخلوق خود آنها است بدون اينكه خدا در آنكارهاى باشد، آنطور كه تفويضى مسلكان خيال كرده اند مطالبى است كه ازمدلول كلام مشركين خارج است و نسبت به دليلى كه آورده اند اجنبى است ، همان دليلى كهگفتيم به كمك سياق استفاده مى شود.
در قيامت ياورانى هستند كه مشركين از يارى آنها بهره مند نمى شوند
جمله (و ما لهم من ناصرين ) دلالت دارد بر اينكه غير ايشان ، ياوران زيادى دارند، نهيك ياور، زيرا از سياق كلام بر مى آيد كه مشركين اصلا ياور ندارند، نه يكى و نهبيشتر، و اگر عنايتى در كار نبود جا داشت بفرمايد ياورى ندارند، و ليكن فرمودياورانى ندارند تا بفهماند غير ايشان ياورانى دارند، و معلوم مى شود در روز قيامتياورانى وجود دارد، ولى مشركين از يارى آنها بى بهره اند، و غير مشركين كسانى هستندكه از يارى آنها بهره مند مى شوند، و قطعا آن كسان ، جز افرادى كه به هدايت الهىمهتدى شده اند نمى توانند باشند، و نظير اين آيه در اشاره به اين معنا حكايتى است كهخداى سبحان از مجرمين روز قيامت كرده كه خودشان مى گويند: (فما لنا من شافعين ) واين ياوران همانا ملائكه كرامند، و ساير اسباب توفيق و هدايت و خداى سبحان هم در پشتسر آنان محيط به يارى و شفاعت آنان است ، همچنانكه فرمود: (انا لننصر رسلنا والذين آمنوا فى الحيوة الدنيا و يوم يقوم الاشهاد).


و اقسموا بالله جهد ايمانهم لا يبعث الله من يموت بلى ....



راغب در مفردات مى گويد: جهد و جهد - به فتحه جيم و ضمه آن - هر دو به معناى طاقتاست ، و دشوارتر از آن را مشقت گويند، و معناى (و اقسموا بالله جهد ايمانهم ) ايناست كه به خدا سوگند خوردند، و در سوگند خود كوشش كردند كه تا آنجا كه مىتوانند سوگند رساترى باشد.
و در مجمع البيان گفته معناى اين جمله اين است كه قسم را به نهايت رساندند.
جمله (لا يبعث الله من يموت ) انكار حشر و قيامت بوده و كنايه از اين است كه مرگنابودى و فنا است و بعد از مرگ خلقت جديدى نيست ، و اين حكايت كلام مشركين منافات بااعتقاد بيشتر و يا همه آنان به تناسخ ندارد، چه تناسخ غير مساله حشر و خلقت جديد است، تناسخ به معناى اين است كه روح مرده اى به بدن انسانى ديگر و يا موجودى ديگرمنتقل شود، و باز در همين دنيا زندگى را ادامه دهد كه از آن تعبير مى كنند به تولد بعداز تولد.
و معناى اينكه فرمود: (بلى وعدا عليه ، حقا) اين است كه مساله آنطور كه اينانپنداشته اند، نيست ، بلكه خدا هر كه را كه بميرد دوباره زنده مى كند و اين وعده وعده اىاست ثابت و به عهده خدا، يعنى خدا بر خود واجب كرده كه اين وعده را نسبت به بندگانخويش عملى سازد، پس بهيچوجه تخلف و تغير نمى پذيرد.
(و لكن اكثر الناس لا يعلمون ) - و ليكن بيشتر مردم نمى دانند كه اين وعده را نسبتبه بندگان خويش عملى خواهد كرد و وعده اى است غيرقابل تخلف و قضايى است غير قابل تغير، علت ندانستنشان هم اين است كه از آيات خداكه همه دلالت بر بعث مى كند و از اين وعده كشف مى نمايد اعراض كرده اند، و آن آياتخلقت آسمانها و زمين و اختلاف مردم در ظلم و طغيان و عدالت و احسان و تكليفنازل شده در شرايع الهى است .


ليبين لهم الذى يختلفون فيه و ليعلم الذين كفروا انهم كانوا كاذبين


(لام ) در ابتداى اين آيه ، لام غايت و غرض است ، و به آيه چنين معنا مى دهد: هر كس كهبميرد خداوند مبعوثش مى كند تا برايشان بيان نمايد كه ...، و اين غايت ، و غايت بعدشيعنى : (و تا بداند) در حقيقت يك غايت است ، چون دومى از متفرعات اولى و از لوازمآنست ، به جهت اينكه وقتى اختلاف كافران با پيامبرانشان با آمدن معادحل گرديد قهرا مى فهمند كه در انكار معاد دروغ مى گفته اند. و اختلاف مردم هم بر سرشؤ ون روز قيامت حل مى گردد چون به چشم خود، اوضاع آن را مشاهده مى كنند.
مسئله رفع اختلاف و تبيّن آن يكى از معرفات روز قيامت است
و در كلام خداى سبحان اين تعبير و نظير آن مكرر آمده ، و آنقدر تكرار شده كه مى توانمساله رفع اختلاف و تبين آن را يكى از معرفات روز قيامت شمرد، روزى كه سنگينى اشنه تنها كمر بشر را خم مى كند بلكه بر آسمان و زمين هم سنگينى مى كند و تفاصيلى همكه خداى تعالى در كلام مجيدش براى اين روز بيان مى كند ازقبيل عبور از صراط و تطاير كتب و سنجش اعمال و حساب وفصل قضاء، همه از فروعات اين معرف است . پر واضح است - مخصوصا از سياق آياتقيامت - كه مقصود از اختلاف ، اختلاف از لحاظ خلقت به نحو ذكوريت و انوثيت و بلندى وكوتاهى و سفيد و سياهى نيست ،
بلكه مقصود، از اختلاف ، اختلافى است كه در باره دين حق از نظر اعتقاد و يا از لحاظعمل داشتند، و خداى تعالى آن را در دنيا در كتابهايى فرستاده بود و در زبان انبيايشبهر طريقى كه ممكن بود بيان كرده بود، همچنانكه خودش فرمود: (و ما انزلنا عليكالكتاب الا لتبين لهم الذى اختلفوا فيه ).

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation