بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 12, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

و اما اينكه در اين آيه مطلق لعنت را بر او قرار داده و فرموده : (عليك اللعنة ) براىاين است كه لعن در جايى به كار مى رود كه معصيتى باشد، و چون هيچ معصيتى از هيچكس سر نمى زند مگر آنكه دست اغواء و و سوسه شيطان در آن دخالت داشته باشد پسدر حقيقت ريشه فسادى است كه برگشت هر معصيتى به او است ، در نتيجه همه لعنتها ووبالها حتى همان مقدارى كه به خود گنهكاران متوجه مى شود، متوجه او نيز مى گردد. دراينجا لازم مى دانم تذكر دهم كه براى بيشتر روشن شدن مطلب به بيانى كه ما درتفسير آيه (ليميز الله الخبيث من الطيب و يجعل الخبيث بعضه على بعض فيركمه جميعافيجعله فى جهنم ) در جلد نهم اين كتاب گذرانديم مراجعه شود.
علاوه بر آنچه گفتيم اصولا ابليس - كه خدا عذابش را زياد كند - اولين كسى بود كهمعصيت را در بشر فتح باب كرد، و خداى را در فرمانش معصيت نمود. پس به اين اعتبار هموبال و لعنت گناه هر گناهكارى به او بر مى گردد.
وجه اينكه خداوند لعنت خود را به ابليس اختصاص داد (عليك لعنتى )
و اما اينكه خداى تعالى لعنت خود را به او اختصاص داد و فرمود: (عليك لعنتى ) جهتشاين است كه دور كردن از رحمت وقتى اثر خود را مى بخشد كه از ناحيه خداى تعالىباشد، و چون كسى مالك رحمت او نيست تا بدهد و يا دريغ دارد مگر به اذن او پس ‍ حقيقتاعطا و منع به او باز مى گردد.
علاوه بر اينكه لعن غير خدا در حقيقت درخواست از خداست كه او طرف را از رحمت خود دورفرمايد،
و خود دور كردن از رحمت كه نتيجه دعا است ، كار خدا و صنع او و قائم به او است و حقيقتشمبالغه در منع رحمت است .
در مجمع البيان گفته : بعضى از محققين گفته اند سر اينكه در اين آيه فرمود (و انعليك اللعنة ) و لعنت را با الف و لام آورده ، و در سوره (ص ) به خود اضافه كرده، و فرموده (لعنتى ) اين است كه در آنجا قبلا فرموده بود: (چرا سجده نكردى بركسى كه من به دست خودم خلقش كردم ) و به مناسبت مقابله ، دنبالش فرمود (بر توباد لعنت من ) ولى در اينجا قبلا فرموده بود: (چه شد تو را كه با سجده گزاراننبودى ) و به خاطر رعايت الف و لام در الساجدين دنبالش فرمود: (و لقد خلقناالانسان )و نيز (الجان ) و چون در همه اينها رعايت الف و لام را كرد، در لعنتش هم آنرا آورد و فرمود: (و ان عليك اللعنة ).
البته در تفسير آيه مورد بحث اين را هم گفته كه در آيه اين نكته بيان شده كه ابليسهرگز ايمان آور نبود.
وجه تقيد و تحديد لعنت بر شيطان تا روز جزا در: (ان عليك اللعنة الى يوالدين)
و اما اينكه لعنت را مقيد به (يوم الدين ) نمود براى اين است كه لعنت عنوان و نشانىگناه و وبال است كه از ناحيه معصيت عايد نفس مى گردد و نفس را نشاندار مى كند، و چوندنيا جاى عمل است نه جزاء، و آخرت محل جزاء است نهعمل ، پس آثار معصيت محدود به روز جزا خواهد بود، و اگر خواستى مى توانى بگويىدنيا جاى نوشتن اعمال و ضبط آنهاست و روز قيامت جاى حساب و جزاء است .
و اما اينكه بعضى گفته اند (تقييد لعنت به روز جزاءدليل بر اين است كه مدت لعنت تا آن روز است و آن روز خداوند لعنت را از او بر مىدارد) سخنى است كه همه آيات عذاب آن را دفع مى كنند، چون روز قيامت روز عذاب است وهمه پاداشها و كيفرها آنجا شروع مى شود.
مؤ يد اين معنا تعبير آيه مورد بحث از قيامت به (يوم الدين ) است كه اشعار دارد براينكه شيطان تا آن روز ملعون است و آن روز مجزى به لعن است ، يعنى عذاب لعنتهاى تاآن روز را مى چشد، و اگر عذاب با آمدن قيامت بر طرف شود بايد اسم قيامت را (يومانقطاع الدين ) بنامند، نه (يوم الدين ).
و چه بسا كه در دفع اين اشكال گفته اند: اين تعبير از باب اين است كه ديگر طولانىتر از آن ، مدتى نيست و مانند تعبير (خالدين فيها ما دامت السموات و الارض ) است .
ولى همانطور كه خواننده عزيز ملاحظه مى كند وجه درستى نيست و ما معناى (خالدينفيها) را كه (يوم الدين ) را به آن قياس ‍ كرده اند در تفسير سوره هود گذرانديم .
و چه بسا كه اينطور گفته اند: مراد از لعنت در آيه ، لعن خلائق است كه پر واضح استكه در روز قيامت تمام مى شود، به خلاف لعنت خدا كه روز قيامت هم هست و تا ابد ادامهدارد.
و گويا اين گوينده غفلت كرده از اينكه خداوند لعنت خودش را هم تا روز قيامت محدودنموده ، و در سوره (ص ) فرموده : (و ان عليك لعنتى الى يوم الدين ).


قال رب فانظرنى الى يوم يبعثون



(انظار) به معنى مهلت دادن است . و اگر در ابتداى كلامش خدا را به كلمه (رب )ستوده ، با اينكه در مقام مخاصمه و عصيان و استكبار بوده ، براى اين است كه در همينحال در مقام دعا و سؤ ال هم بوده است . و در اين مقام چاره نداشته جز اينكه او را به اسمىبخواند كه رحمت الهيه مطلقه اش را تحريك نمايد، لذا به مقام ربوبيت ملتجى شد تادر عين اينكه بر او خشم گرفته درخواستش را اجابت نمايد.
ابليس ماءمور به سجده بر نوع بشر بودند نه تنها آدم
و اگر ابليس در هنگام درخواست خود كلامش را با فاء تفريع آغاز كرد و گفت(فانظرنى : پس مرا مهلت بده ) و در ضمن كلامش ‍ سخن از مبعوث شدن عموم بشر كرد- نه تنها آدم كه به خاطر امتناع از سجده بر او مبتلا به رجم و لعن شد - براى اينبود كه - همانطور كه در تفسير آيات اين داستان در سوره اعراف گفتيم - بفهماندلجبازى و دشمنياش تنها با آدم نبوده ، و از همين جا آن نكته كه در آنجا گفتيم تاييد مىشود، و آن اين بود كه ابليس مامور سجده بر عموم و جنس بشر بوده ، نه تنها آدم ، و آدم، به منزله قبلهاى بوده كه نوع بشر را مجسم مى نموده است .
توضيح اينكه : ما در ذيل آيه (لقد خلقناكم ثم صورناكم ثم قلنا للملائكة اسجدوا لادم فسجدوا الا ابليس ) گفتيم كه ملائكه مامور شده بودند بر نوع بشر سجده كنند، نهبر شخص آدم . و خلاصه خصوصيات فردى آدم دخالتى در اين امر نداشته ، بلكهخصوصيات نوعياش باعث شده ، و اين سجده هم صرفا از باب تشريفات اجتماعى نبوده ،نتيجه اى حقيقى و واقعى باعث شده است ، و آن عبارتست از خضوع به حسب خلقت . پسملائكه بر حسب غرضى كه در خلقشان بوده خاضع براى انسانند آن هم بر حسب غرضىكه در خلقت او بوده ، ( يعنى نتيجه خلقت بشر اشرف از نتيجه خلقت ملائكه است ) وملائكه مسخر براى بشر و در راه سعادت زندگى او است . و به عبارت ديگر انسانمنزلتى از قرب و مرحله اى از كمال دارد كه ما فوق قرب وكمال ملائكه است .
پس اينكه مى بينيم همه ملائكه مامور به سجده بر آدم شدند مى فهميم همه آنان مسخر درراه به كمال رساندن سعادت بشرند و براى فوز و فلاح او كار مى كنند. يك طائفه ازايشان مامور حيات ، طائفهاى ديگر مامور مرگ و طائفه سوم دست در كار رزق ، و طائفهچهارم مشغول رساندن وحياند. طائفه اى معقباتند، گروهى حفظه ، گروهى نويسنده وهمچنين ما بقى ملائكه هر كدام مشغول يكى از كارهاى بشرند، و اين معنا از آيات متفرقهقرآنى هر كدامش از يك گوشه قرآن به چشم مى خورد. پس ملائكه اسبابى الهى واعوانى براى انسانند كه او را در راه رساندنش به سعادت وكمال يارى مى كنند.
اينجاست كه براى كسانى كه متدبر و فطن باشند روشن مى گردد كه امتناع ابليس ازسجده به خاطر استنكافى بوده كه از خضوع در برابر نوع بشر داشت ، و او نمىخواست مانند ملائكه در راه سعادت بشر قدم بردارد و او را در رسيدنش بهكمال مطلوب كمك نمايد ولى ملائكه در اين باب اظهار خضوع نمودند. پس همانطور كه درجمله (ما لك الا تكون مع الساجدين ) نيز استفاده مى شود ابليس با امتناعاش از سجدهاز جمع ملائكه بيرون شد و اظهار دشمنى با نوع بشر نمود، و از ايشان بيزارى جست واعلام نمود كه تا بشرى وجود دارد از دشمنى با او براى ابد دست بر نمى دارد.
مؤ يد اين معنا جواب خداست كه لعنت مطلقه اش را از روز نافرمانياش تا روز قيامت ( تاروزى كه بشر در زمين زندگى مى كند) شاملحال او كرد، با اينكه هنوز ابليس نگفته بود كه من همه آنها را و براى هميشه اغواء مىكنم و اين خود مشعر بر اين است كه دشمنياش ‍ تنها با شخص آدم نبوده بلكه با نوع بنىآدم بود.
پس كانه از كلام خدا كه فرمود: (و ان عليك اللعنة الى يوم الدين ) فهميده بود كه اوبا نوع بشر تا روز قيامت رابطه اى دارد، و آن اين است كه فساداعمال بشر و شقاوتشان ناشى از سجده نكردن وى و مربوط به وى است ، و به همين جهتدر خواست كرد كه (پس ‍ مرا تا روزى كه مبعوث مى شوند مهلت بده ) و نگفت مرا تاروزى كه آدم مى ميرد و يا تا زنده است مهلت بده بلكه عمر آدم و ذريه اش ، همگى را درنظر گرفت و درخواست كرد تا روزى كه مبعوث مى شوند مهلتشان دهد.
و اين معنا را متفرع بر لعنت تا روز جزا نمود، در نتيجه معناى كلامش اين مى شود: حالا كهمرا تا قيامت لعنت كردى ، تا قيامت هم عمرم بده ، و وقتى در خواستش مستجاب شد آنچه كهدر دل پنهان كرده بود اظهار داشته گفت : هر آينه همگى آنان را گمراه ميكنم .


قال فانك من المنظرين الى يوم الوقت المعلوم



روزى كه تا آن به شيطان مهلت داده شده روز قيامت نيست !
اين جمله جواب خداى تعالى به ابليس است و در آن اجابت قسمتى از خواسته او و هم ردقسمتى ديگر آنست . اجابت است نسبت به اصل عمر دادن و رد است نسبت به قيدى كه او بهكلام خود زد، و آن اينكه اين مهلت تا قيامت باشد، و لذا فرمود مهلت ميدهم اما تا روزىمعلوم ، نه تا قيامت . و با در نظر گرفتن سياق دو آيه مورد بحث بسيار روشن به نظرمى رسد كه (يوم وقت معلوم ) غير از (يوم يبعثون ) است . و معلوم مى شود خداىتعالى دريغ ورزيده از اينكه او را تا قيامت مهلت دهد، و تا روز ديگرى مهلت داده كهقبل از روز قيامت است .
از اينجا ميتوان فهميد كه گفتار آن مفسرى كه گفته (خداوند دعاى او را مستجاب نمود وهمه خواسته اش را انجام داده و دو تعبير (يوم وقت معلوم ) و (يوم يبعثون ) به يكمعنا است ) صحيح نيست . همچنين دليلى كه آورده و گفته است (خداوند در سوره اعرافبطور مطلق جواب داده كه تو از منظرين هستى(قال فانك من المنظرين ) ناتمام است .
و اما اينكه گفت هر دو روز ( يوم وقت معلوم ، و يوم يبعثون ) به يك معنا است فسادش ازگفتار گذشته ما معلوم شد. و اما ناتمام بودن دليلش از اين رو است كه همواره مطلقاتقرآن بر مقيداتش حمل مى شود، چون بعضى از قرآن بعضى ديگرش را معنا مى كند، درسوره اعراف مطلق آورده و در آيه مورد بحث و همچنين در سوره (ص ) مقيدش كرده است .
(وقت معلوم ) به چه معناست و براى چه كسى معلوم است ؟
حال مى پردازيم به اينكه وقت معلوم به چه معنا است ، و براى چه كسى معلوم است ؟ درقرآن كريم موارد متعددى است كه چيزى را موقت به وقت معلوم ، و يا مقدر به قدر معلوم مىكند، نظير آيه (و ما ننزله الا بقدر معلوم ) كه در همين سوره گذشت ، و آيه (اولئكلهم رزق معلوم ) مقصود از آن ، وقت و قدر، و رزقى است كه نزد خدا معلوم است . و امااينكه در آيه مورد بحث وقت مذكور براى ابليس هم معلوم است يا نه از لفظ آيه فهميدهنمى شود.
و اينكه بعضى گفته اند: براى ابليس معلوم نبوده ، چون معلوم بودنش مستلزم وادارى اواست به معصيت ، سخنى بى دليل است ، چون اگر جواب خداى تعالى به ابليس براى مامبهم است دليل نمى شود بر اينكه براى ابليس هم مبهم بوده واشكال اغواء به معصيت هم در اين مورد يعنى در مورد ابليس كه ريشه همه معصيتها است واردنمى شود - دقت فرماييد. علاوه بر اينكه ابليس براى بار دوم گفت : (همه آنان رااغواء مى كنم ) و اين خود شاهد است بر اينكه او مى دانسته كه تا آخرين فردى كه ازبشر زنده است و او دسترسى به اغوايشان دارد زنده مى ماند پس معلوم مى شود كه او ازجمله (تا روز وقت معلوم ) فهميده كه مقصود آخرين روز عمر بشر، و آخرين روززندگيش در زمين ، و آخرين فرصتى است كه او مى تواند به كار اغواى خود ادامه دهد.
به ابن عباس هم نسبت داده اند كه او گفته منظور از (يوم ) در آيه ، آخرين روز تكليفاست كه همان روز نفخ اول است كه تمامى خلائق مى ميرند و بيشتر مفسرين نيز اين سخن راپذيرفته اند.
و گويا ابن عباس از اينجا استفاده كرده كه ابليس تا آن روز به كار خودمشغول است ، زيرا تا تكليف است مخالفت و معصيت تصور دارد، و قهرا چنين روزى با روزنفخ اول تطبيق مى گردد، پس (يوم وقت معلوم ) كه خدا تا آن روز ابليس را مهلت دادههمان روز نفخ اول است ، و ميان نفخه اول و دوم كه همه را زنده مى كند چهار صد و ياچهل سال ( به اختلاف روايات ) فاصله دارد، و تفاوت ميان آنچه كه ابليس خواسته وآنچه كه خدا اجابت فرموده همين چند سال است .
و اين وجه خوبى است ، اما عيبى كه دارد اين است كه دعوى (تا تكليف هست مخالفت ومعصيت تصور دارد) مقدمه ايست كه نه در حد خود روشن است ، و نه دليلى بر آن است ،براى اينكه بيشتر اعتماد مفسرين در اين دعوى به آيات و رواياتى است كه هر كفر و فسقموجود در نوع آدمى را مستند به اغواى ابليس و وسوسه او مى داند، مانند (آيه الم اعهداليكم يا بنى آدم ان لا تعبدوا الشيطان انه لكم عدو مبين ) و آيه (وقال الشيطان لما قضى الامر ان الله وعدكم وعد الحق و وعدتكم فاخلفتكم ...) و آياتىديگر كه مقتضاى آنها اين است كه تا تكليف باشد ابليس هم هست ، و تكليف هم باقى استتا آدمى باقى باشد، و از اينجا نتيجه بالا را گرفته اند. و ليكن در اينكه استناد معصيتآدميان به اغواى شيطان تا اندازه اى مستفاد از آيات و روايات است حرفى نيست ، چيزى كههست اين آيات و روايات تنها اقتضاء دارند كه تا معصيت و گمراهى در زمين باشد ابليسهم هست ، نه اينكه تا تكليف هست ابليس ‍ هم باشد، چون دليلى نداريم كه ملازمه ميانوجود معصيت و وجود تكليف را اثبات كند.
بلكه دليل عقلى و نقلى قائم است بر اينكه بشر به سوى سعادت سير نموده و اين نوعبه زودى به كمال سعادت خود مى رسد و مجتمع انسانى از گناه و شر رهايى يافته ،به خير و صلاح خالص مى رسد، به طورى كه در روى زمين جز خدا كسى پرستش ‍ نمىشود و بساط كفر و فسوق برچيده مى گردد، و زندگى نيكو گشته مرضهاى درونى ووساوس قلبى از ميان مى رود.
ما تفصيل اين مطلب را در مباحث نبوت ، در جلد دوم اين كتاب و نيز در قصص نوح در جلد دهمبحث نموديم ، و از آيه (ظهر الفساد فى البر و البحر بما كسبت ايدى الناسليذيقهم بعض الذى عملوا لعلهم يرجعون ) و نيز آيه (و لقد كتبنا فى الزبور منبعد الذكر ان الارض يرثها عبادى الصالحون ) هم اين معنا به خوبى به دست مى آيد.پس دليلى كه مفسرين به آن استناد جستند اين دلالت را دارد كه (روز وقت معلوم ) كهسرآمد مهلت ابليس است ، روز اصلاح آسمانى بشر است كه ريشه فساد به كلى كنده مىشود و جز خدا كسى پرستش نمى گردد، نه روز مرگ عمومى بشر با نفخهاول .


قال رب بما اغويتنى لازينن لهم فى الارض و لاغوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين



حرف (باء) در جمله (بما اغويتنى ) باء سببيت است ، و حرف (ما) مصدريه استكه جمله را چنين معنا مى دهد: (پروردگارا من اغواء كردنت را سبب قرار مى دهم براى اينكهفساد را در نظر بشر جلوه دهم و بدينوسيله اغواى خودم را دردل آنها هم بيندازم ) و اين همان معنايى است كه از جمله (اغويناهم كما غوينا) نيزاستفاده مى شود.
و اينكه بعضى از مفسرين گفته اند كه (باء براى قسم است و معناى جمله اين است كهپروردگارا به اينكه مرا اغواء كردى سوگند كه چنين و چنان مى كنم ) از بى پايه وبى مايه ترين تفسيرهاست ، چون نه در قرآن و نه در سنت جايى ديده نشده كه بهمثل اغواء يا اضلال سوگند خورده شود. علاوه بر اينكه اصلا معناى قسم كه تعظيم ( مقسمبه ) است در اغواء و اضلال مورد ندارد.
توضيح در مورد نسبت اغواء به خدا در (رب بما اعوتينى ...)
و از اينكه ابليس اغواى خود را به خدا نسبت داد و خدا هم نه آن را رد كرد، نه جوابش دادمى فهميم كه مقصود از آن غوايت ، قضيه سرپيچى از سجده بر آدم نبوده براى اينكه هيچرابطهاى ميان سرپيچى او و معصيت انسان نيست ، تا آن سبب اين شود، و ابليس باسرپيچى خودش وسيله معصيت بشر را فراهم كند.
بلكه مقصود از اين اغواء آن غوايتى است كه از خطاب خدايى استشمام نمود، و فهميد كهلعنت مطلقه خدا كه همان دورى از رحمت او و گمراهى از طريق سعادت است ، براى هميشه درباره اش مسلم شده ، البته اين استقرار لعنت گزافى و بيهوده نبوده ، بلكه اثر آناغوايى است كه خودش براى خود پسنديد، پساضلال خداى تعالى در باره او اضلال ابتدائى نيست ، بلكهاضلال مجازاتى است ، كه مكرر گفته ايم جائز است و هيچ اشكالى ندارد، و به همين جهتبود كه خداى تعالى هم آن را انكار نكرد و در آيه :(يضل به كثيرا و يهدى به كثيرا و ما يضل به الا الفاسقين ) به بيانى كه درذيل آن و در چند جاى اين كتاب گذرانديم ، به آن اعتراف و تصريح نموده است .
اينجاست كه معناى سببيت اغواى شيطان براى غوايت مردم درست در مى آيد، يعنى بخاطراينكه او خودش دور از رحمت خدا و دور از سعادت شده و اين دورى بخاطر لزوم و هميشگىلعنت خدا لازمه او گشته ، لذا هر وقت كه با وسوسه ها و تسويلات خود به درون دلىرخنه كند، و نزديك شود همين نزديكى او باعث دور شدن آندل است از خدا و رحمت او. و اينكه مى گوييم : او مردم را اغواء مى كند، معنايش اين است كهاثر غوايت خود را در آن دل مى اندازد.
اين آن حقيقتى است كه دقت و تدبر در آيات قرآنى آن را به دست مى دهد، و خلاصه اشاين شد كه : منظور از اغواى خداى تعالى شيطان را، اغواء واضلال ابتدايى نيست . بلكه به عنوان مجازات است ، و جمله (و ان عليك لعنتى ) هم آنرا افاده مى كند.
و اما مفسرين اين معنا را مانند مسلميات پنداشته اند كه جمله (بما اغويتنى ) در صورتىكه به ظاهرش حمل شود از اضلال ابتدايى سر در مى آورد. و مسلم پنداشته اند كه مقصوداز غوايت همان سجده نكردن بر آدم است . آنگاه براى اينكهاشكال اضلال ابتدايى را دفع كنند در مقام توجيه آيه بر آمده ، و دراصل استناد شر و صدورش از خدا كه آيا جائز است يا ممتنع اختلاف كرده اند.
وجوهى كه مفسران براى توجيه حمل جمله : (بما اغويتنى )براضلال ابتدائى خدا ذكر كرده اند
بعضى از ايشان كه همان جبرى مسلك ها باشند گفته اند: (استناد اغواء به خداى تعالىهيچ اشكالى ندارد، و همين خود دليلى است بر اينكه خير و شر همه مستند به خداست ، ومعناى سخن شيطان هم اين است كه : خدايا! بخاطر اينكه مرا گمراه كردى و نگذاشتى برآدم سجده كنم ، و چون فتنه اين كار از تو است ، من هم تمامى مخلوقاتت را گمراه مى سازم).
بعضى ديگر كه جبرى مذهب نيستند گفته اند (جايز نيست خير و شر و هر زشت و زيبا رابه خداى تعالى نسبت داد) آنگاه آيه شريفه را به وجوهى توجيه نموده اند.
اول اينكه : اغوا در آيه به معناى نااميد كردن است و معناى آيه اين است كه خدايا بخاطراينكه مرا از رحمتت نااميد كردى من هم بشر را با دعوت به معصيت از رحمتت نااميد مى كنم .
دوم اينكه : مراد از اغواء، اضلال از راه بهشت است و معناى آيه اين است كه خدايا اينكه مرابخاطر نافرمانيم از راه بهشت گمراه كردى ، من نيز ايشان را با دعوت خود از راه بهشتگمراه مى كنم .
سوم اينكه : مراد از جمله (بما اغويتنى ) اين است : خدايا بخاطر اينكه مرا دستورىدادى و اطاعتت نكردم ، و وادار به نافرمانيت شدم ، و آدم را سجده نكردم ، پس در حقيقتاضلال ناميدن اين جريان از باب توسع و مجاز است .
خواننده گرامى با دقت در آنچه ما گفتيم اين معنا را در مى يابد كه معناى آيه مورد بحثبسيار واضح است و هيچ حاجتى به اين وجوه ندارد.
نظير اين بحث ، بحثى است كه پيرامون انظار ( مهلت دادن ) كه در جمله (انك من المنظرين) است كرده اند كه اين مهلت دادن به ابليس و او را براى هميشه به جان بشر انداختنكار قبيحى است ، و ترجيح دادن مرجوح بر راجح است .
آنانكه اين عمل را جائز شمرده اند - يعنى دستهاول - گفته اند: آيه شريفه دلالت مى كند بر اينكه حسن و قبح كهعقل ، افعال ما را با آن توجيه و تعليل مى كند، تنها ملاك و محكافعال ما است ، و در افعال خداى تعالى تاثير ندارد، و خلاصه دستعقل از داورى نسبت به افعال او كوتاه است . پس خداى سبحان به هر كه هر چه بخواهدثواب مى دهد، و هر كسى را بخواهد عقوبت مى كند بدون اينكه جهتى را ترجيح دهد، و حتىدر جهت خلاف واقع مى تواند عمل كند.
سپس گفته اند: اگر كسى بگويد شخصى حكيم مردمى را در خانه اى محبوس كرد و آتشفراوان بر آنان افروخت و مارهاى زهرآگين به جانشان انداخت و در عينحال هيچ قصد آزار ايشان را نداشت نه مى خواست بسوزند، و نه مى خواست مسموم شوندچنين كسى عقل و فطرت انسانى خود را از دست داده ، و بنا بر اين به حكم فطرت ، خداىتعالى كه شيطان را مهلت داده ، خواسته است تا بندگانش گمراه گردند و او عذابشانكند و هيچ معطلى هم ندارد.
دسته دوم آيه را چنين توجيه كرده اند كه : خداى تعالى ازازل مى دانسته كه ابليس و پيروانش با كفر و گناه مى ميرند و به جرم كفر و فسقشاندوزخى شوند، چه او ابليس را مهلت بدهد و چه ندهد. علاوه بر اينكه خداى تعالى اگر اورا مهلت داد، و جانبش را رعايت نمود، جانب مؤ منين را هم رعايت نموده ثواب بيشترى بهايشان مى دهد. از اينهم كه بگذريم شيطان گفته (لاغوينهم ) چه ربطى به خداىتعالى دارد، اگر اغواء كار خدا بود از خود دفاع مى نمود و آن را انكار مى كرد.
و از اين قبيل وجوه ديگرى كه در توجيه آيه كريمه بيان كرده اند.
جواب كلى به مفسران مزبود
و اى كاش مى فهميديم كه چرا غفلت كرده اند از آن همه آياتى كه مساله امتحان و ابتلاء راعنوان مى كند، مانند آيه (ليميز الله الخبيث من الطيب و آيه و ليبتلى الله ما فىصدوركم و ليمحص ما فى قلوبكم ) و مى فرمايد: كه اصولا نظام سعادت و شقاوت وثواب و عقاب بشر، مبتنى بر اساس امتحان و ابتلاء است تا انسانها همواره در ميان خير وشر و سعادت و شقاوت قرار داشته ، به اختيار خود و با در نظر گرفتن نتيجه بر طبقهر كدام كه خواستند عمل كنند.
و بر اين اساس اگر در اين ميان كسى كه چون ملائكه و اگر خواستى بگو چون خدا،بشر را به سوى خيرش دعوت نكند و كسى نباشد كه او را به سوى شر تشويقبنمايد، ديگر امتحانى نخواهد بود، و حال آنكه گفتيم امتحان در كار هست ، لذا مى بينيمكه خداى تعالى در امثال آيه (الشيطان يعدكم الفقر و يامركم بالفحشاء و اللهيعدكم مغفرة منه و فضلا) به اين دو سنخ دعوت تصريح نموده است .
آرى ، اگر خداى تعالى ابليس را عليه بشر تاييد نموده و او را تا وقت معلوم مهلت دادهاست خود بشر را هم به وسيله ملائكه كه تا دنيا باقى است باقى اند تاييد فرموده است. و لذامى بينيم در پاسخ ابليس نفرموده : (و انك منظر : تو مهلت داده شدى ) بلكهفرمود: (انك من المنظرين : تو از زمره مهلت داده شدگانى ، پس معلوم مى شود غير ازابليس كسان ديگرى هم هستند كه تا آخرين روز زندگى بشر زنده اند.
و نيز اگر ابليس را تاييد كرده تا بتواندباطل و كفر و فسق را در نظر بشر جلوه دهد ، انسان را هم با هدايت به سوى حق تاييدنموده و ايمان را در قلبش زينت داده و محبوب ساخته ، و به او فطرت توحيدى ارزانىداشته ، و به فجور و تقوايش ملهم نموده و نورى پيش ‍ پايش نهاده تا اگر ايمان آوردبا آن نور در ميان مردم آمد و شد كند، و همچنين تاييدات ديگر، و در اين معانى فرموده :(قل الله يهدى للحق )، (و لكن الله حبب اليكم الايمان و زينه فى قلوبكم ) و(فاقم وجهك للدين حنيفا فطرة الله التى فطر الناس عليها) و (و نفس و ما سويهافالهمها فجورها و تقويها) و (او من كان ميتا فاحييناه و جعلنا له نورا يمشى به فىالناس ) و (انا لننصر رسلنا و الذين آمنوا فى الحيوة الدنيا و يوم يقوم الاشهاد)اين آيه را بدان جهت شاهد آورديم كه به صيغه متكلم با غير مى فرمايد: ما يارى مى كنيمو اين تعبير اشعار به وساطت ملائكه دارد.
بنا بر اين آدمى زاد آفريده ايست كه خودش به خودى خود ليسيده از هر اقتضائى است ،نه اقتضاى سعادت دارد و نه شقاوت ، و در بدو خلقتش نسبت به هر دو يك نسبت دارد، هممى تواند راه خير و اطاعت را كه راه ملائكه است كه جز اطاعت از آنها ساخته نيست اختياركند، و هم راه شر و فساد و گناه را كه راه ابليس و لشگريان او است و جز مخالفت ومعصيت چيزى ندارند. بشر به هر راه كه در زندگيشميل كند به همان راه مى افتد و اهل آن راه كمكش نموده و آنچه كه دارند در نظر وى جلوه مىدهند و او را به سر منزلى كه راهشان به آن منتهى مى گردد هدايت مى كنند،حال آن سر منزل يا بهشت است و يا دوزخ ، يا شقاوت است و يا سعادت .
پس از آنچه گذشت اين معنا روشن گرديد كه مهلت دادن ابليس تا روز وقت معلوم ، ازباب تقديم مرجوح بر راجح و يا ابطال قانون عليت نيست . بلكه در باب آسان ساختنامر امتحان است و لذامى بينيم دو طرفى است و درمقابل ابليس ملائكه را هم مهلت داده ، پس ديگر چه جاىاشكال است .
معناى جمله : (لا زينن لهم فى الارض ) و دلالت آن بر اينكه زمين ظرف اغواىشيطاناست
و اينكه ابليس گفت : (لازينن لهم فى الارض ) منظورش اين است كهباطل را - و يا بطورى كه بعضى گفته اند گناهان را - در نظر بشر زينت مى دهم .البته معناى اول جامع تر است و بهر حال مفعول حذف شده و ظاهرا از آن اعراض شده وفعل (ازينن ) به جاى لازم استعمال شده و غرض اصلى بيان همان لازم است كهعبارتست از فريب دادن ، چون وقتى گفته مى شود (زين له كذا و كذا) معنايش اين استفلانى او را فريب داد و به آن كار وادار نمود.
و ضمير (هم ) به دلالت سياق به آدم و ذريه اش بر مى گردد. و مقصود از (زينتدادن براى آنان در زمين ) اين است كه آدميان را در زندگى زمينيشان كه همان زندگى دنياباشد فريب مى دهم ، و چون مساله زينت دادن نزديك ترين سبب است براى مسبب كه همانگمراهى است لذا عطف جمله (و لاغوينهم اجمعين ) بر آن عطف مسبب است بر سبب . اين آيهاشعار و بلكه دلالت دارد بر آنچه كه ما در تفسير آيات راجع به بهشت آدم در جلداول اين كتاب گذرانديم ، چون آنجا گفتيم معصيت آدم يعنى خوردنش از آن درخت كه نهىشده بود معصيت امر مولوى نبود تا گناه شمرده شود، بلكه مخالف امر ارشادى بود كههيچ منافاتى با عصمت انبياء ندارد. وجه اشعار و يا دلالت آيه اين است كه ابليس در كلامخود زمين را ظرف اغواء و تزيين و فريب دادن آدم و همسرش قرار داده پس فريب دادنش آدم وحوا را به اين بود كه آند و را به مخالفت امر ارشادى خدا وادار كند،
و از بهشت بيرون نموده زمين نشينشان سازد، تا قهرا صاحب فرزندانى شوند كه وى بهاغواى آنان مشغول گردد و ايشان را از راه حق دور و از صراط مستقيم گمراه نمايد، و لذامى بينيم خداى تعالى در آيه (يا بنى آدم لا يفتننكم الشيطان كما اخرج ابويكم من الجنةينزع عنهما لباسهما ليريهما سوآتهما) مقصد ابليس را در اغواى آدم و همسرش برهنهشدن و متوجه شهوت گشتن قرار داد.
مراد از (عبادت مخلصين ) كه از اغواى شيطان مصون هستند
(الا عبادك منهم المخلصين ) - ابليس در اين جمله طائفه متقين را از اغواى خود استثناءنموده و آنها عبارتند از مخلصين كه بنا به قرائت مشهور به فتح لام خوانده مى شود. ازسياق كلام بر مى آيد كه مقصود از اين طائفه كسانياند كه خود را براى خدا خالص كردهباشند، و معلوم است كه جز خدا كسى خالصشان نكرده پس مخلص اند - به فتح لام .
ما در تفسير سوره يوسف كه بحثى پيرامون اخلاص داشتيم اين معنا را گذرانديم كهمخلصين آنهايند كه پس از آنكه ايشان خود را براى خدا خالص كردند خدا آنان را براىخود خالص گردانيده ، يعنى غير خدا كسى در آنها سهم و نصيبى ندارد، و در دلهايشانمحلى كه غير خدا در آن منزل كند باقى نمانده است ، و آنان جز به خدا به چيز ديگرىاشتغال ندارند، هر چه هم كه شيطان از كيدها و وسوسه هاى خود را دردل آنان بيفكند همان وساوس سبب ياد خدا مى شوند، و همانها كه ديگران را از خدا دور مىسازد ايشان را به خدا نزديك مى كند.
از همين جا معلوم مى شود كه اگر مستثنى منه را اغواء بگيريم بهتر است از اينكه هم اغواءو هم تزيين را مستثنى منه بگيريم ، چون همانطور كه گفتيم او - كه خدا لعنتش كند -تزيين خود را در باره همه بشر، حتى مخلصين بكار مى برد و ليكن تنها غير مخلصين رااغواء مى كند.
و از اينكه گفت : (مگر بندگان مخلصت ) واول بندگان را استثناء كرد، و سپس ايشان را به وصف مخلص توصيف نمود، اين معنىاستفاده مى شود كه اصولا حق بندگى و عبوديت همين است كه مولى بنده خود را خالصبراى خود كند، و غير او كسى مالك آن بنده نباشد، و آن به اين است كه آدمى براى خودمالك و مولايى به غير از خدا سراغ نداشته باشد،
و حتى خود را مالك چيزى از نفس خود و از صفات نفسش و آثار و اعمالش نداند و ملك -به كسر ميم و ضمه آن - را تنها براى خدا بداند.
معناى بر خدا بودن راه شيطان (هذا صراط على مستقيم )


قال هذا صراط على مستقيم



ظاهر كلام به طورى كه از سياق بر مى آيد اين است كه جمله مورد بحث كنايه باشد ازاينكه همه امور به دست خداست حتى شيطان هم در اين فضولى هايش بى نياز از خدا نيست ،همچنانكه اگر دريا به دريانورد بگويد راه تو بر پشت من است به او فهمانده كه چارهاى جز اين ندارد كه خود را مجهز به وسائل عبور از دريا بنمايد. و همچنين اگر كوه بهكوهنورد بگويد راه تو منحصرا بر پشت من است ، به او فهمانده كه بايدوسائل عبور از قله هاى بلند و كوره راههاى تنگ را فراهم نمايد، همچنين بر خدا بودن راهشيطان معنايش اين است كه راه شيطان هم مانند همه امور از هر جهت موقوف به حكم و قضاىخداست ، او است كه هر چيزى از ناحيه اش ‍ آغاز مى گردد و به سويش انجام مى پذيرد،پس هيچ امرى نيست مگر اينكه او رب و قيوم بر آنست .
و نيز از ظاهر سياق بر مى آيد كه هذا صراط اشاره به كلام ابليس است كه گفت :(لاغوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين )، چون ابليس با اين كلامش كه : به زودى ازبشر انتقام مى گيرم و با تزيين و اغواء، سلطه خود را بر همه آنان مى گسترانم ، بهطورى كه جز عده قليلى رهايى نداشته باشند، چنين اظهار كرد كه او به زودى نسبت بهآنچه كه تصميم گرفته مستقل و بى نياز از خدا خواهد شد، و خواستش بر خواست خداپيشى خواهد گرفت ، چون خدا از خلقت انسانها اين را خواسته بود كه خليفه خود درزمينشان نموده و ايشان را بندگان خود كند، ولى او مى خواهد نگذارد اين خواسته خداصورت بندد. و جمله (و لا تجد اكثرهم شاكرين ) اشاره روشنى به اين معنا دارد.
خداى تعالى در قبال اين اظهار پاسخ داده است كه : آنچه گفتى كه به زودى همه آنها راگمراه مى كنى ، و آنچه كه استثناء نمودى و چنين اظهار نمودى كه به زودىمستقل مى شوى ، و همه اين كارها را به حول و قوه و مشيت خود ميكنى سخت اشتباه كردهاى ،زيرا غير من كسى مستقل نيست ، و كسى جز من مالك اين تصرفات و حاكم در آن نيست ، از هركسى هم كه سر زند به حكم و قضاى من است .
اگر اغواء كنى به اذن من كردى و اگر نتوانى و ممنوع شوى به مشيت من ممنوع شده اى ، وتو از ناحيه خود مالك هيچ چيزى نيستى . تنها مالك و اختياردار آن امورى هستى كه من مالكتكرده ام ، و آنچه كه من قضائش را رانده باشم ، و من چنين رانده ام كه تو نسبت بهبندگان من هيچ كار نتوانى بكنى ، مگر تنها آنهايى كه پيرويت كنند ...


ان عبادى ليس لك عليهم سلطان الا من اتبعك من الغاوين



اين همان قضايى است كه گفتيم در آيه سابق در امر اغواء به رانده شدنش اشاره شده ،كه مى فرمايد غير او كسى در آن دخالتى ندارد.
و حاصل مطلب اين است كه آدم و فرزندانش همگيشان بندگان خدايند، و چنان نيست كهابليس پنداشته بود كه تنها مخلصين بنده او هستند، و چون بنده خدا هستند به شيطانتسلطى بر ايشان نداده تا هر چه مى خواهد - كه همان اغواى ايشانست - مستقلا انجام دهدو گمراهشان كند، بلكه همه افراد بشر بندگان اويند، و او مالك و مدبر همه است ، چيزىكه هست شيطان را بر افرادى كه خودشان ميل به پيروى او دارند و سرنوشت خود را بهدست او سپرده اند مسلط فرموده ، اينهايند كه ابليس بر آنان حكمفرمايى دارد.
آيه : (ان عبادى ليس لك عليهم سلطان ...) متضمن سه جواب به ابليس است
پس اگر در آيه شريفه دقت به عمل آوريم خواهيم ديد كه آيه شريفه ابليس را از سهجهت اصلى پاسخ رد داده است .
اول اينكه ابليس بندگان خداى را منحصر در مخلصين كرده ، و سلطنت خود را بر آنان نفىنموده و ما بقى افراد بشر را كه بر آنان تسلط دارد بنده خدا ندانسته است ، و خداىتعالى در پاسخش همه افراد بشر را بنده خود خواند. چيزى كه هست سلطنت ابليس را نسبتبه بعضى از بندگانش نفى و نسبت به بعضى ديگر اثبات نمود.
دوم اينكه آن ملعون براى خود در اغواى بشر دعوىاستقلال نمود (همچنانكه از ظاهر جمله (لاغوينهم ) كه در سياق مخاصمه با خدا و انتقامواقع شده استفاده مى شود) و خداى سبحان او را در اين ادعا رد نموده پندارش راباطل خواند، و فرمود كه دشمنى او و انتقامش نيز ناشى از قضاى خداست ، و تسلطش بربشر ناشى از تسلط او است كه او را نسبت به اغواى آنانكه به سوء اختيار از او پيروىكنند تنها مسلط فرموده است .
بنا بر اين ابليس ملعون نبايد به خود ببالد، زيرا عليه خدا كارى از پيش خود نكرده وامرى را عليه او فاسد ننموده است ، چون اگراهل ضلالت را اغواء كرده ، به قضاى خداى سبحان - كهاهل ضلالت مى بايستى به وسيله وى در گمراهى خود بمانند - كرده است ،
و حتى خود آن ملعون هم به اين معنا تا حدى اعتراف نموده ، و در خصوص غوايت خود گفتهاست (رب بما اغويتنى ). و نيز اگر مخلصين را استثناء نموده باز به قضاى خدا بودهاست .
اين معنايى كه آيه كريمه آن را افاده مى كند، و مى فرمايد هم تسلط ابليس بر ضلالتگمراهان ، و هم رهايى دادن مخلصين از شر او هر دو قضاى خداست ، خود يكى ازاصول مهمى است كه توحيد قرآن آن را افاده مى كند، مثلا در سوره يوسف مى فرمايد:(ان الحكم الا لله ) و در سوره قصص مى فرمايد: (و هو الله لا اله الا هو له الحمدفى الاولى و الاخرة و له الحكم ) و در آل عمران مى فرمايد: (الحق من ربك ) و دريونس مى فرمايد: (و يحق الله الحق بكلماته ) و همچنين آياتى ديگر كه دلالت دارندبر اينكه هر حكم ايجابى و يا سلبى كه هست همه از خداست و به قضاء او به كرسىمى نشيند.
از اينجا معلوم مى شود كه بعضى از مفسرين در تفسير خود نسبت به جمله (الا من اتبعك منالغاوين ) چقدر مسامحه و سهل انگارى نموده اند، زيرا گفته اند: پيروان ابليس وقتىدعوت او را مى پذيرند و متابعتش مى كنند قهرا ابليس بر آنان سلطنت خواهد يافت و هرچند كه اين بخاطر عدول آنان از هدايت الهى به دعوت و غوايت او است ، و ليكن قهرا اوداراى سلطان خواهد شد، پس ‍ سلطنت ابليس نه از خداست ، و نه از خودش ، بلكه از سوءاختيار پيروان او است .
وجه فساد اين سخن اين است كه : استقلال و قوت ذاتى از ابليس سلب و به ذوات اشياءداده شده و حال آنكه اگر بنا باشد ابليس از پيش خود مالك چيزى نباشد اشياء هم مالكهيچ چيز خود نخواهند بود و بدون اذن خدا، هيچ چيز حتى ضروريات و لوازم ذات را مالكنيستند مگر به اذن خدا و تمليك او - دقت فرمائيد.
رواياتى چند درباره نفخ روح در كالبد آدم عليه السلام
جهت سومى كه خداى تعالى از كلام ابليس رد نموده اين است كه سلطنت ابليس بر اغواىهر كس كه گمراهش مى كند، هر چند كه به جعل خداى سبحان و تسليط اوست ،
الا اينكه اين تسليط خدايى ابتدايى نيست و چنان نيست كه خداى تعالى افرادى را بدونجهت دستخوش اغواى شيطان نموده ، افرادى ديگر را از شر او حفظ نمايد، چون چنينرفتارى را نمى توان به ساحت قدس خداى سبحان نسبت داد، بلكه اگر جمعى رادستخوش اغواى او مى كند به عنوان مجازات و مسبوق به غوايت خودشان است .
دليل بر اين نكته جمله (الا من اتبعك من الغاوين ) است كه مى فرمايد: ابليس تنها آنجمعى را اغواء مى كند كه خود آنان غوايت دارند، و به اقتضاى همان غوايت خودشان در پىاغواى شيطان مى روند. پس اغواى شيطان اغواى دومى است . آرى ، در اين مساله يك اغواءاست به دنبال غوايت و غوايت عبارت است از همان جرمهايى كه خود آدميان مرتكب مى شوند واغواى ابليس مجازاتى است از جانب خداى سبحان .
و اگر اين اغواء، ابتدايى و از ناحيه ابليس بود، و گمراهان به دست ابليس گمراه مىشدند بايد خودشان هيچ تقصيرى نداشته باشند و همه ملامتها متوجه ابليس باشد، نهمردم ، و حال آنكه او خودش به حكايت قرآن كريم در روز قيامت مى گويد: (و ما كان لىعليكم من سلطان الا ان دعوتكم فاستجبتم لى فلا تلومونى و لوموا انفسكم ).
البته اين سخن از ابليس نيز پذيرفته نيست ، زيرا ابليس هم به خاطر سوء اختيارش واينكه به كار اغواى مردم پرداخته ، و به عبارتى بخاطر امتناعش از سجده بر آدم ملامت مىشود. آرى ، او ولايت بر اغواء را به عهده خود گرفت و ولى گمراهان گرديد، همچنانكهخداى سبحان در جاى ديگر از كلامش بدان اشاره نموده مى فرمايد: (انا جعلنا الشياطيناولياء للذين لا يؤ منون ) و نيز در آيه ديگرى كه روشن ترين آيه مؤ يد بيان ما استمى فرمايد: (كتب عليه انه من تولاه فانه يضله و يهديه الى عذاب السعير).
مقصود از (عبادى ) و استثناء در آيه شريفه و نقد نظر مفسران در اين خصوص
پس از آنچه گذشت اين معنا به دست آمد كه مراد از كلمه (عبادى ) عموم افراد بشر است، و استثناء در (من اتبعك ) استثناى متصل است ، نه منقطع ، و كلمه (من ) در (منالغاوين ) بيانيه است و زمينه كلام رد بر ابليس است ، و آيه متعرض دو قضاء ازقضاهاى الهى است : يكى در مستثنى و يكى در مستثنى منه . اينها و غير اينها نكاتى استكه از بيان گذشته ما به دست مى آيد.
و از همين بيان روشن مى گردد اينكه بعضى از مفسرين گفته اند (منظور از كلمه(عبادى ) آن كسانى است كه ابليس استثنائشان كرد و از ايشان تعبير كرد به (عبادكمنهم ) و نتيجه استثناء مزبور منقطع و زمينه كلام تصديق گفتار ابليس است كه برجمعى سلطنت دارد و بر مخلصين ندارد، و معناى آيه اين است كه مخلصين در تحت سلطنت تونيستند، ولى آنها كه پيرويت مى كنند هستند تفسير صحيحى نيست .
زيرا خواننده عزيز اگر در بيان گذشته ما دقت كرده باشد مى داند كه اين چنين تفسيردر حقيقت زمينه كلام را بر هم زدن است و كسى كه اينطور تفسير كرده رعايت سياق را كهسياق مخاصمه است نكرده ، و به ساحت قدس الهى نسبت نالايق داده ، و خطاب خداى راطورى معنا كرده كه در حقيقت همان كلام ابليس از كار در آمده است . به اين معنا كه خداىتعالى تغييرى در ريخت كلام ابليس داده ، و نسبت بهاصل معنا حق را به او داده و به آن اعتراف كرده است . ابليس گفته بود به زودى من بشررا اغواء مى كنم مگر مخلصين آنان را. خدا هم فرموده : تو مخلصين را نمى توانى گمراهكنى ، تنها غير ايشان را گمراه ميكنى ، و پر واضح است كه چنين كلامى را نمى توان بهخداى سبحان نسبت داد.
و چه بسا مفسرين ديگرى كه آيه را چنين معنا كرده اند: كلمه (عبادى )شامل تمامى افراد بشر مى باشد و در عين حال استثناى منقطع است . و شايد از اين جهتمنقطع گرفته اند كه پنداشته اند اگر متصل بگيرند بايد بيشتر افراد را مستثنىبدانيم ، آن وقت مثل اين مى شود كه بگوييم : من صد تومان الا نود و نه تومان قرضدارم ، زيرا گمراهان بشر نسبت به مخلصين آن شايد بيشتر از 90 در صد باشند، و آنوقت ساحت قدس الهى منزه از اين چنين حرف زدن است .
و اين تفسير صحيح نيست ، براى اينكه اين حرف مربوط به جايى است كه منظور ازاستثناء بيرون كردن عدد معينى باشد، و اما اگر منظور اخراج نوع و يا صنف باشد ديگرزياد بودن عدد مستثنى عيب ندارد.
و انسان خود داراى اصنافى است كه ما فوق همه ، صنف مخلصين اند، و از آنان پايين ترصنف مؤ منين ، و از آنان پايين تر صنف مستضعفين و از ايشان هم پايين تر پيروان ابليساند كه همين صنف آخرى در آيه استثناء شده و ما بقى كه چند صنفند در مستثنى منه باقياند.پس استثناء اكثر لازم نمى آيد.
اثبات سلطنت و ولايت براى ابليس ، با سلطنت مطلقه خدا منافات ندارد
بعضى ديگر از مفسرين استثناء را از اين جهت منقطع گرفته اند كه براى ابليس سلطنتىحتى بر غاوين لازم نيايد چون چنين پنداشته اند كه اثبات سلطنت براى ابليس با سلطنتمطلقه خدا و يا با عدالت او منافات دارد، و معناى آيه بطورى كه اين دو محذور لازم نيايداين است كه (تو بر بندگان من سلطنت ندارى ليكن هر كه از غاوين ، كه تو را پيروىكند او خودش زمام امور خود را بدست تو داده ، و براى تو سلطنت عليه خود قرار داده است .نه اينكه اين سلطنت از خود تو باشد، و تو بتوانى خدا را در امور خلقش عاجز كنى ، ازخدا هم نيست ، تا با عدالت او منافات داشته باشد).
ولى غفلت كرده اند از اينكه اثبات سلطنت براى ابليس در صورتى كه آن سلطنت ازناحيه خداى تعالى باشد، اشكالى وارد نمى آيد و با سلطنت مطلقه الهى منافات ندارد وهمچنين منافى با عدالت خدائى نيست ، زيرا مكرر گفتيم كه اين تسليط، تسليط به عنوانمجازات است ، نه ابتدايى . و اينهم كه گفت : سلطنت ابليس را گمراهان به او داده اندباز با تسليط خدايى منافات ندارد و همه اينها در سابق گذشت لذا تكرار نمى كنيم .
آنچه در اينجا در اشكال بر توجيه بالا اضافه مى كنيم اين است كه قرآن كريم در آيه(كتب عليه انه من تولاه فانه يضله و آيه انا جعلنا الشياطين اولياء للذين لا يؤ منون) بطور صريح به هر دو ناحيه گفتار ما دلالت دارند، اولى سلطنت را براى شيطاناثبات مى كند و دومى آن سلطنت را به قضاى خدا وجعل او مى داند.


و ان جهنم لموعدهم اجمعين



ظاهرا كلمه (موعد) در اينجا اسم مكان و به معناىمحل وعده باشد و مراد از اينكه جهنم موعد آنها است اين است كه جهنم آن محلى است كه وعدهخدا به ايشان عملى مى شود و در آنجا عذابشان مى كند.
و اين كلام خدا تاكيد ثبوت قدرت او و بازگشت همه امور به او است . كانه مى فرمايد:(آنچه در باره سلطنت تو بر گمراهان گفتم سلطنتى از ناحيه خود تو نيست ، و چناننيست كه تو ما را عاجز كنى ، بلكه ما تو را بر آنان سلطنت داديم و به خاطر پيرويشاناز تو، ايشان را به اغواى تو مجازات
نموده ، و به زودى در آخرت هم به عذاب جهنم كيفرشان مى كنيم .
در اين جمله كه مخصوص بيان حال پيروان ابليس است ، تنها كيفر ايشان را ذكر كرد وديگر اسمى از ابليس و كيفر او نبرد، به خلاف آيه ( لاملان جهنم منك و ممن تبعك منهماجمعين ) و آيه (فان جهنم جزاؤ كم جزاء موفورا)، چون مقام در اين دو آيه غير مقام آيهمورد بحث است .


لها سبعة ابواب لكل باب منهم جزء مقسوم



معناى اينكه جهنم هفت در دارد: (لها سبعة الواب ...)
خداى سبحان نه در اين آيه و نه در هيچ جاى كلام خود، بيان ننموده كه مراد از اين(ابواب : درها) چيست . آيا مانند درهاى خانه و چهار ديوارى است كه در آنجاداخل مى شوند و همه واردين را در يك عرصه جمع مى كند؟ و يا طبقات و دركات مختلفىاست كه از نظر نوع عذاب ، و شدت آن با هم تفاوت دارند.استعمال كلمه (باب ) در هر دو معنا متداول است و چه بسا امورى را كه در نوع مختلفند،هر نوعش را يك باب مى گويند، مثلا گفته مى شود: (ابواب خير)، (ابواب شر) و(ابواب رحمة ) و قرآن فرموده : (فتحنا عليهم ابوابكل شى ء) و چه بسا كه اسباب رسيدن به چيزى و راههاى رسيدن به آن را نيز ابوابمى گويند، مانند (ابواب رزق ) كه مقصود از آن انواع معاملات است .
و بعيد نيست از آيات متفرقه در قرآن كه در باره آتش دوزخ آمده معناى دومى استفاده شود،مانند آيه (و سيق الذين كفروا الى جهنم زمرا حتى اذا جاؤ ها فتحت ابوابها - تا آنجا كهمى فرمايد - قيل ادخلوا ابواب جهنم خالدين فيها - و آيه (ان المنافقين فى الدركالاسفل من النار) و همچنين آياتى ديگر.
مؤ يد اين احتمال فقره دوم آيه مورد بحث است كه مى فرمايد:(لكل باب منهم جزء مقسوم : از ايشان براى هر درى قسمتى است تقسيم شده ) چون ظاهرآن اين است كه خود جزء تقسيم شده بر درها است ، و اين وقتى معناى صحيح مى دهد كه(باب ) به معناى طبقه باشد نه در ورودى . و اما اينكه بعضى كلمه (جزء مقسوم )را به معناى (طائفه معين و مفروز) گرفته اند تفسير موهونى است كه وهنش بر همهروشن است .
و بنا بر اين ، معناى (هفت در داشتن جهنم ) اين مى شود كه هفت نوع عذاب دارد، و هر نوعآن به مقتضاى واردين براى خود چند قسم دارد. و اين مطلب خالى از دلالت بر اين معنانيست كه گناهانى كه مستوجب آتش است هفت قسم ، و طرقى كه آدمى را به هر يك از آنگناهان مى كشاند نيز چند قسم است ، و در صورتى كه آيه شريفه چنين دلالتى داشتهباشد مؤ يد رواياتى خواهد بود كه در باره طبقه بندى عذابهاى دوزخ آمده ، و به زودىاز نظر خوانندگان گرامى مى گذرد - ان شاء الله تعالى .


ان المتقين فى جنات و عيون ادخلوها بسلام آمنين



يعنى ايشان مستقر در بهشتها و چشمه سارهايند. (به ايشان گفته مى شود) بدانجا درآييدبا سلامى وصف ناپذير، سلامى كه نمى توان كنه وصفش را بيان نمود، درآييد درحالى كه از هر شر و ضررى ايمن هستيد.
(متقين ) در آيه : (ان متقين فى جنات ...) اعم از (مخلصين ) در آيه : (الاعبادكمنهم المخلصين ) است
خداى سبحان بعد از آنكه قضاى رانده شده خود را در باره ابليس و گمراهان پيرو اوبيان نمود، اينك در اين آيه قضاى رانده شده اش را در باره متقين بيان مى فرمايد، و ازآنجا كه در كلام رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) تقوى به ورع و پرهيز ازمحرمات خدا تفسير شده و در كلام خداى تعالى هم ، متقين را مكرر به بهشت بشارت داده ،نتيجه مى گيريم كه متقين اعم از مخلصين اند.
و اينكه بعضى گفته اند كه (هيچ شبه اى نيست در اينكه سياق دلالت دارد بر اينكهمتقين در اين آيه همان مخلصين آيه قبل هستند، و اينحمل مطلق بر فرد كامل آن مى شود) صحيح نيست ، زيرا وقتى صحيح است كه مقصود از(عباد) در جمله (ان عبادى ليس ‍ لك عليهم سلطان ) مخلصين باشند،
تا به ضميمه وحدت سياق بگوييم مقصود از متقين هم همان مخلصين اند، و ليكن همين حرف، اول كلام است و ما در سابق اثبات كرديم كه مراد از عباد عموم افراد انسان است و تنهاغاويان ( گمراهان ) استثناء شده ، و بقيه در تحت عموم هستند. خداى تعالى وضع غاويانرا روشن نمود، و فرمود كه قضاى او آتش را بر ايشان حتمى نموده ، اينك در اين آيهوضع ساير افراد عام را كه اعم از مخلصين اند، بيان مى فرمايد. باقى مى ماند وضعافراد مستضعف كه منوط به خواست خداست و گناهكاران واهل كبائرى كه بدون توبه مى ميرند كه ايشان هم محتاج شفاعتند، در نتيجه از افراد عموممذكور باقى نمى ماند مگر آنانكه بهشت برايشان حتمى است اعم از مخلصين و غير ايشانكه آيه مورد بحث متعرض وضع ايشان است .
و اما مساله حمل مطلق بر فرد اكمل آن ، خطا و اشتباه است بلكه همواره مطلق را بايدحمل بر افراد متعارف آن نمود كه تفصيل اين بحث به عهده كتباصول است بدانجا مراجعه شود.
نقد و ابطال سخن (فخر رازى ) كه گفته است مراد از (متقين ) كسانى است كهازشرك بپرهيزند
امام رازى در تفسير جمله مورد بحث گفته : منظور از متقين در آيه شريفه كسانياند كه ازشرك بپرهيزند، و اين معنا را از معظم صحابه و تابعيننقل كرده و گفته كه در اين معنا رواياتى آمده است .

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation