بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 12, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

دلالت آيه بر اينكه (آزد) پدر ابراهيم نبوده است
اين آيه دلالت دارد بر اينكه ابراهيم فرزند آزر مشرك نبوده ، زيرا در اين آيه
براى پدرش طلب مغفرت كرده است ، در حالى كه خودش سنين آخر عمر را مى گذرانده ، ودر اوائل عمر بعد از وعده اى كه به آزر داده از وى بيزارى جسته است .دراول به وى گفته :(سلام عليك ساستغفر لك ربى ) و نيز گفته است :(و اغفر لابىانه كان من الضالين ) و سپس از او بيزارى جسته است ، كه قرآن كريم چنين حكايت مىكند:(و ما كان استغفار ابراهيم لابيه الا عن موعده وعدها اياه فلما تبين له انه عدو للهتبرء منه ) كه تفصيل داستان آنجناب در سوره انعام در جلد هفتم اين كتاب گذشت .
و از جمله لطائف كه در دعاى آن حضرت به چشم مى خورد، اختلاف تعبير در نداء است كهيكجا (رب ) آمده و جاى ديگر (ربنا).
در اولى بخاطر آن موهبت هايى كه خداوند فقط به او ارزانى داشته است - ازقبيل سبقت در اسلام و امامت - او را به خود نسبت داده .و در دومى پروردگار را به خودش وديگران نسبت داده ، بخاطر آن نعمتهايى كه خداوند هم به او و هم به غير او ارزانى داشتهاست .
بحث روايتى
(روايتى در ذيل آياتى كه دعاى ابراهيم (ع ) را حكايت مى كنند)
در الدر المنثور است كه ابو نعيم - در كتابالدلائل - از عقيل بن ابى طالب روايت كرده كه آن روز كه شش نفر ازاهل مدينه در جمره عقبه نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمدند، آن حضرتايشان را نشانيد و به سوى خداى تعالى و پرستش او دعوت نمود و پيشنهاد كرد كه او رادر دعوتش يارى كنند.ايشان از آنجناب در خواست كردند تا آنچه به او وحى شدهبرايشان بخواند.رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) از سوره ابراهيم اين آيه رابرايشان خواند:(و اذ قال ابراهيم رب اجعل هذا البلد آمنا و اجنبنى و بنى ان نعبد الاصنام) و همچنين تا آخر سوره قرائت نمود، و دلهاى شنوندگان آنچنان مجذوب شد كه بيدرنگدعوتش ‍ را پذيرفتند.
و در تفسير عياشى از ابى عبيده از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود:هركه ما را دوست بدارد او از ما اهل بيت است .پرسيدم فدايت شوم آيا از شما است ؟ فرمود:بهخدا سوگند از ما است ، مگر كلام خداى را نشنيده اى كه از ابراهيم (عليه السلام ) حكايتمى كند كه فرمود:(فمن تبعنى فانه منى ).
و در همان كتاب از محمد حلبى از امام صادق (عليه السلام ) آمده كه فرمود:هر كه از شمااز خدا بترسد و عمل صالح كند او از ما اهل بيت است .راوى پرسيد:از شمااهل بيت است ؟ فرمود:آرى ، از ما اهل بيت است چون ابراهيم (عليه السلام ) در اين بارهفرموده است :( فمن تبعنى فانه منى ).عمر بن يزيد پرسيد:آيا چنين كسى ازآل محمد است ؟ فرمود:آرى ، به خدا سوگند ازآل محمد است .آرى ، به خدا قسم از خود آل محمد است ، مگر نشنيده اى كلام خداى را كهفرموده :(ان اولى الناس بابراهيم للذين اتبعوه : نزديكترين مردم به ابراهيم آنكسانيند كه وى را متابعت مى كنند)، و نيز فرموده :(فمن تبعنى فانه منى ).
مؤ لف :در بعضى روايات آمده كه (فرزنداناسماعيل هرگز بت نپرستيدند، و اين به خاطر دعاى ابراهيم (عليه السلام ) بود كهعرض ‍ كرد:(و اجنبنى و بنى ان نعبد الاصنام ).
و اگر بت را بزرگ مى داشتند عقيده شان اين بود كه اين بتها شفيعان درگاه خدايند).وليكن اين روايات جعلى است كه در بيان سابق هم بدان اشاره شد.
و همچنين است آن رواياتى كه از طرق عامه و خاصه آمده كه (سرزمين طائف جزو سرزميناردن بود، و چون ابراهيم دعا كرد كه خدايا اهل مكه را از ميوه ها روزى فرما، خداوند آنقطعه از سرزمين اردن را از آنجا به طائف منتقل نمود (و آن سر زمين نخست در مكه خانه خدارا طواف نمود) و
هفت مرتبه دور خانه گرديد، و آنگاه در جايى كه امروز آن را طائف مى نامند قرار گرفت ،(و بخاطر همين طوافش طائف ناميده شد)).
چون هر چند از راه معجزه چنين چيزى امكان دارد ومحال عقلى نيست ، و ليكن اين روايات براى اثبات آن كافى نيست ، چون بعضى از آنهاضعيف است و بعضى اصلا سند ندارد.علاوه بر اينكه اگر در اثر دعاى ابراهيم چنين امرىعجيب و معجزه اى باهر رخ داده بود، جا داشت در اين آيات كه همه در مقام ذكر سنت هاىخدايى است آن را نيز ياد مى كرد و مى فرمود كه در اثر دعاى ابراهيم ما چنين كارى راكرديم - و خدا داناتر است .
و در مرسله عياشى از حريز از آن كس كه نامش را نبرده از يكى از دو امام باقر يا صادق(عليهماالسلام ) آمده كه آن جناب آيه را:(رب اغفر لى و لولدى ) قرائت مى كرد كهمقصود از (ولد) همان اسماعيل و اسحاق است .و در مرسله ديگرى از جابر از امام باقر(عليه السلام ) نظير اين مطلب را روايت نموده است .و ظاهر اين دو روايت اين است كه چونپدر ابراهيم كافر بوده امام (عليه السلام ) آيه را بدين صورت قرائت نموده است وليكن هر دو ضعيف است و چنان نيست كه بشود بدانها اعتماد نمود.
سوره ابراهيم آيات 42 - 52


و لا تحسبن الله غفلا عما يعمل الظلمون انما يوخرهم ليوم تشخص فيه الابصر(42)
مهطعين مقنعى رءوسهم لا يرتد اليهم طرفهم و افدتهم هواء(43)
و انذر الناس يوم ياتيهم العذاب فيقول الذين ظلموا ربنا اخرنا الىاجل قريب نجب دعوتك و نتبع الرسل اولم تكونوا اقسمتم منقبل ما لكم من زوال (44)
و سكنتم فى مسكن الذين ظلموا انفسهم و تبين لكم كيف فعلنا بهم و ضربنا لكمالامثال (45)
و قد مكروا مكرهم و عند الله مكرهم و ان كان مكرهملتزول منه الجبال (46)
فلا تحسبن الله مخلف وعده رسله ان الله عزيز ذو انتقام (47)
يوم تبدل الارض غير الارض و السموت و برزوا لله الوحد القهار (48)
و ترى المجرمين يومئذ مقرنين فى الاصفاد(49)
سرابيلهم من قطران و تغشى وجوههم النار (.5)
ليجزى الله كل نفس ما كسبت ان الله سريع الحساب (51)
هذا بلغ للناس و لينذروا به و ليعلموا انما هو اله وحد و ليذكر اولوا الالبب (52)



ترجمه آيات
و مپندار كه خدا از اعمالى كه ستمگران مى كنندغافل است ، (بلكه كيفر) آنها را تاخير انداخته براى روزى كه چشمها در آن روز خيره مىشود(42)
و(مردم ) در حالى كه گردنها بر افراشته ديدگان به يك سو مى دوزند چنانكهپلكشان بهم نمى خورد و دلهايشان خالى مى گردد.(43).
و مردم را بترسان از روزى كه عذاب موعود به سراغشان مى آيد كسانى كه ستم كرده اندگويند:پروردگارا!ما را تا مدتى مهلت ده تا دعوت تو را اجابت كنيم و پيرو پيغمبرانشويم ، (اما اين جواب را مى شنوند كه :) مگر شما نبوديد كه پيش از اين قسم خورديد كهزوال نداريد؟ (44).
و (مگر شما نبوديد كه ) در مسكنهاى كسانى كه ستم كرده بودند ساكن شديد و برايتانعيان گشت كه با آنها چه كرده بوديم ، و براى شمامثل ها زديم (45).
و آنها نهايت مكر خود را به كار زدند و (سزاى ) نيرنگشان نزد خداست ، هر چند ازنيرنگشان كوهها هموار گردد (46).
مپندار كه خدا از وعده خويش با پيغمبران تخلف كند، زيرا خدا نيرومند و انتقام گير است(47).
روزى كه زمين ، به زمينى ديگر و آسمانها نيز (به آسمانهاى ديگر)مبدل شود و (مردم ) در پيشگاه خداى يگانه مقتدر حاضر شوند (48).
و در آن روز، مجرمان را با هم در غل و زنجير بينى (49).
در آنروز پيراهنشان از قير است و آتش چهره هايشان را پوشانده است (.5).
تا خدا هر كه را هر چه كرده است سزا دهد كه خدا سريع الحساب است (51).
اين براى مردم بلاغى است تا بدان بيم يابند، و بدانند كه او خدايى يگانه است و تاصاحبان خرد اندرز گيرند (52).
بيان آيات
بعد از آنكه در آيات قبل بشر را انذار نمود و بشارت داد و به صراط خود دعوت نمود وفهمانيد كه همه اينها بخاطر اينست كه خدا عزيز و حميد است ، اينك در آيهاول از آيات مورد بحث آن مطالب را به آيه اى ختم نموده كه در حقيقت جواب از توهمى استكه ممكن است بعضى فكر كنند كه اگر اين حرفها درست است و راستى اين دعوت ، دعوتنبوى و از ناحيه پروردگارى عزيز و حميد است ، پس چرا مى بينيم اين ستمكاران همچنانسرگرم تمتعات خويشند؟ و چرا آن خداى عزيز و حميد ايشان را به ظلمشان نمى گيرد؟ وبه دهان متخلفين از دعوت اين پيغمبر و مخالفين او لجام نمى زند؟ اگر آن خدا، خدايىغافل و بى خبر از اعمال ايشان است و يا خدايى است كه خودش وعده خود را خلف مى كند، وپيغمبران خود را كه وعده نصرتشان داده بود يارى نمى نمايد كه چنين خدايىقابل پرستش نيست .
پاسخ به يك توهم : خداوند از ستمكارانغافل نيست !
در آيه مزبور از اين توهم جواب داده كه :نه خداى تعالى از آنچه ستمكاران مى كنندغافل نيست و وعده اى را هم كه به پيغمبرانش ‍ داده خلف نمى كند.و چگونهغافل است و خلف وعده مى كند با اينكه او داناى به
مكر و عزيزى صاحب انتقام است ، بلكه اگر آنها را به خشم خود نمى گيرد براى ايناست كه مى خواهد عذابشان را براى روز سختى تاخير بيندازد، و آن روز جزاست .علاوهبر اينكه در همين دنيا هم آنها را عذاب خواهد كرد، همچنانكه امتهاى گذشته را هلاك نمود.
و آنگاه سوره مورد بحث را به آيه زير كه جامع ترين آيات نسبت به غرض اين سورهاست ختم نموده و فرموده است :(هذا بلاغ للناس و لينذروا به و ليعلموا انما هو الهواحد و ليذكر اولوا الالباب ) كه بيانش به زودى خواهد آمد - ان شاء الله .


و لا تحسبن الله غافلا عما يعمل الظالمون ...و افئدتهم هواء



كلمه (تشخص ) از (شخص ) به معناى باز ايستادن حدقه چشم است . و(مهطع ) از(هطع ) به معناى اين است كه شتر سر خود را بلند كرد.و همچنين (مقنع ) از (اقنع) است كه آن نيز به معناى سربلند كردن است .و معناى اينكه فرمود:(لا يرتد اليهمطرفهم ) اين است كه از شدت هول و ترس از آنچه مى بينند قادر نيستند چشم خود رابگردانند.و معناى (افئدتهم هواء) اين است كه از شدت و وحشت قيامت دلهايشان ازتعقل و تدبير خالى مى شود.و يا به كلى عقلشان رازايل مى سازد.
و معناى آيه اينست كه :تو از اينكه مى بينى ستمكاران غرق در عيش و هوسرانى وسرگرم فساد انگيختن در زمينند مپندار كه خدا از آن چه مى كنندغافل است ، بلكه ايشان را مهلت داده و عذابشان را تاخير انداخته براى فرا رسيدنروزى كه چشم ها در حدقه از حركت باز مى ايستد، در حالى كه همينها گردن مى كشند وچشمها خيره مى كنند و دلهايشان دهشت زده شود و از شدت موقف ، حيله و تدبير را از ياد مىبرند.اين آيه براى ستمكاران انذار و براى ديگران جنبه تسليت را دارد.


وانذر الناس يوم ياتيهم العذاب ...



اين آيه انذار بعد از انذار است كه البته ميان اين دو انذار از دو جهت تفاوت است :
جهت اول اينكه انذار در دو آيه قبلى انذار به عذابى است كه خداوند براى روز قيامت آمادهكرده است ، و اما انذار در اين آيه و ما بعد آن ، انذار به عذاباستيصال دنيوى است ، و از شواهدى كه بر اين معنا دلالت دارد جمله(فيقول الذين ظلموا ربنا اخرنا الى اجل قريب ...)است .
و از همينجا روشن مى شود اينكه بعضى گفته اند (منظور از اين روز، روز قيامت است )وجهى ندارد.و همچنين اينكه بعضى ديگر گفته اند (منظور از آن ، روز مرگ است ).
عذاب استيصالشامل مؤ منين نمى شود
جهت دوم اينكه انذار اول انذار به عذاب قطعى است كه هيچ قدرتى آن را از ستمكاران وحتى از يك فرد ستمكار بر نمى گرداند، بخلاف انذار دومى كه هر چند از امت ستمكار برنمى گردد ولى از يك فرد قابل برگشت است ، و لذا مى بينيم كه خداى تعالى در انذاراولى تعبير به (و انذر الناس ) كرده ، و در دومى فرموده(فيقول الذين ظلموا)، و نفرموده (فيقولون ).و اين خود شاهد بر اين است كهافرادى از عذاب دومى كه همان عذاب استيصال است استثناء مى شوند.آرى ، مومنين هيچوقتبه چنين عذابى كه به كلى منقرضشان كند مبتلا نمى گردند، و اين عذاب مخصوص امتهااست كه بخاطر ظلمشان بدان دچار مى گردند، نه تمام افراد امت ، و لذامى بينيم خداىتعالى مى فرمايد:(ثم ننجى رسلنا و الذين آمنوا كذلك حقا علينا ننج المومنين ).
و كوتاه سخن ، جمله و انذر الناس يوم ياتيهم العذاب انذار مردم به عذاباستيصال است كه نسل ستمكاران را قطع مى كند.و در تفسير سوره يونس و غير آن اين معناگذشت كه خداى تعالى در امتهاى گذشته و حتى در امت
محمدى اين قضاء را رانده كه در صورت ارتكاب كفر و ستم دچارانقراضشان مى كند، واين مطلب را بارها در كلام مجيدش تكرار نموده است .
با عذاب انقراض شرك ريشه كن مى شود
و روزى كه چنين عذابهايى بيايد روزيست كه زمين را از آلودگى و پليدى شرك و ظلمپاك مى كند، و ديگر به غير از خدا كسى در روى زمين عبادت نمى شود، زيرا دعوت ،دعوت عمومى است ، و مقصود از امت هم تمامى ساكنين عالمند.و وقتى به وسيله عذابانقراض ، شرك ريشه كن شود ديگر جز مومنين كسى باقى نمى ماند، آنوقت است كه دينهر چه باشد خالص براى خدا مى شود،
همچنانكه فرموده :(و لقد كتبنا فى الزبور من بعد الذكر ان الارض يرئها عبادىالصالحون ).
از آنچه گذشت جواب اشكالى كه بعضى بر آيه كرده و گفته اند:(اگر مراد از عذابدر آن ، عذاب استيصال باشد با حصرى كه در آيه قبلى بود و مى فرمود:(انما يوخرهم: تنها و تنها تاخيرشان مى اندازد براى روزى كه ديدگان خيره شود)، منافات دارد،زيرا اين آيه مى فرمايد خداوند عذاب هيچ كس را در اين دنيا نمى دهد) روشن مى شود،زيرا اين حرف وقتى صحيح است كه مقصود از عذاب در هر دو مورد يكى باشد، ولى چنيننيست ، آن عذابى كه برگشت ندارد و حتى يك نفر هم از آن جان سالم بدر نمى برد عذابقيامت است ، و همين است كه منحصر به روز قيامت ، است ، و انحصارش به روز قيامت منافاتندارد با اينكه عذاب ديگرى هم در دنيا باشد.
علاوه بر اينكه انحصار، آنطور كه اشكال كننده پنداشته است با آيات بسيارى كهدلالت بر نزول عذاب بر امت اسلام مى كند منافات دارد.
از اينهم كه بگذريم اگر آيه مورد بحث را حمل بر عذاب قيامت كنيم ، ناگزير مى شويماز ظاهر آيات صرفنظر نموده ، دلالت سياق را هم ناديده بگيريم ، در حالى كه هيچ يكجائز نيست .
(فيقول الذين ظلموا ربنا اخرنا الى اجل قريب نجب دعوتك و نتبعالرسل ) - مقصود از ظالمين آنهايى هستند كه دچار عذاباستيصال
مى شوند و عذاب از آنان برگشت نمى كند.و مقصود آنان از اينكه گويند:(اخرنا الىاجل قريب ) اين است كه خدايا ما را مدت كمى مهلت بده و اندكى بر عمر ما بيفزا تاگذشته و ما فات را جبران كنيم ، چون اگر مقصود غير اين بود نمى گفتند:(نجب دعوتكو نتبع الرسل : دعوت تو را اجابت نموده ، فرستادگان را پيروى و اطاعت كنيم ).
اگر گفتند:(رسل:فرستادگان ) با اينكه مى بايست گفته باشند(رسول :فرستاده ) با اينكه ظاهرآيه بيان حال ظالمين اين امت است ، براى اين مى باشد كه بفهماند ملاك در آمدن اين عذاب ،حكم كردن ميان هر رسول و مردم آن رسول است ، و اين حكم اختصاص به يكرسول معين ندارد، همچنانكه آيه (و لكل امه رسول فاذا جاء رسولهم قضى بينهمبالقسط و هم لا يظلمون ) نيز آن را افاده مى كند.
(اولم تكونوا اقسمتم من قبل ما لكم من زوال ) - كلمه (اقسام ) به معناى اين است كهگوينده ، گفتار خود را به امر شريفى - البته به جهت شرافت آن امر - پيوسته كندتا بدين وسيله صدق گفتار خود را برساند چون اگر با چنين پيوندى باز هم دروغبگويد در حقيقت به شرافت آن امر شريف توهين نموده است ، و چون كسى را جرات چنينتوهينى نيست پس شنونده مطمئن مى شود كه گوينده راست مى گويد،مثل اينكه بگويد و الله من رفتم ، و يا به جان خودم مطلب از اين قرار است .و در ادبيات ،قسم از محكم ترين ، وسائل تاكيد شمرده مى شود.و بعيد نيست كه منظور از (اقسام )در اين آيه كنايه باشد از اينكه گوينده ، كلام خود را قاطع و جزمى و بدون ترديدبگويد.
جمله مورد بحث مقول براى قولى حذف شده است ، و تقدير آن چنين است:(يقال لهم اولم تكونوا...) يعنى در توبيخ و اسكاتشان گفته شود:مگر شما نبوديدكه قبل از اين ، سوگند مى خورديد (و يا بطور قطع مى گفتيد):ما هرگززايل شدنى نيستيم ، و اين نيروى دفاعى و اين سطوتى كه داريم ما را از هر حادثهنابود كننده نجات مى بخشد، پس چطور امروز به التماس افتاده چند روزى مهلت مىخواهيد؟.


و سكنتم فى مساكن الذين ظلموا انفسهم ....



اين جمله عطف بر محل جمله (اقسمتم ) است و معنايش اين است كه :و باز مگر شما نبوديدكه در خانه و قريه و شهر مردمى منزل كرديد كه آنان نيز ظلم كردند و به كيفر ظلمشانمنقرض شدند.پس از دو جهت
برايتان روشن شد كه اين دعوت ، دعوت حقى است كه سرپيچى از آن ، عذاباستيصال را به دنبال دارد:جهت اول از راه مشاهده كه ديديد ما با آنها كه ظلم كردند چهمعامله كرديم و چگونه منقرضشان نموديم ، و شما را درمنازل آنان جاى داديم .جهت دوم از راه بيان ، كه با زدن مثلها و بيان روشنى كه بهسمعتان رسانديم و به وسيله خبر دادن از اينكه از عذاباستيصال ، كيفر انكار حق و سرپيچى از دعوت نبوى است حجت را بر شما تمام كرديم .


و قد مكروا مكرهم و عند الله مكره م و ان كان مكرهملتزول منه الجبال



اين آيه حال از ضمير در جمله (فعلنا) است كه در آيه قبلى قرار داشت ، و ممكن هم هستحال باشد از ضمير (بهم ). و يا بطورى كه گفته شدهحال از هر دو ضمير باشد.و همه ضميرهاى جمع به جمله (الذين ظلموا) بر مى گردد.
معناى اينكه مكر ظالمان نزد خدا است هرچند مكرشان از جا كننده كوهها باشد
و مقصود از اينكه فرمود:(و نزد خداست مكر ايشان ) اين است كه خداى تعالى به علم وقدرت بر مكر ايشان احاطه دارد.و معلوم است كه مكر وقتى مكر است كه از اطلاع طرفپنهان باشد و از آن خبر نداشته باشد، و اما اگر زير نظر او انجام بگيرد و او همبتواند در يك چشم بهم زدن نقشه وى را به راحتى خنثى نمايد ديگر مكر عليه او نيست ،بلكه مكر عليه خود مكر كننده است ، (زيرا تنها كارى كه كرده مقدار دشمنى خود را به اوفهمانده است ) همچنانكه در قرآن كريم فرموده :(و ما يمكرون الا بانفسهم و ما يشعرون).
حرف (ان ) در جمله (و ان كان مكرهم ...) بطورى كه گفته اند وصليه و به معناى(هر چند) است .و لام در (لتزول ) متعلق مقدرى ازقبيل (يقتضى ) و يا (يوجب ) و امثال آن مى باشد كه كلمه مكر بر آن دلالت مى كندپس تقد ير آيه چنين است :(خداوند به مكر ايشان محيط است ، هم از آن خبر دارد و هم قادربه دفع آنست ، چه مكر آنان اندك باشد و چه به اين حد از قدرت برسد كه باعث از ميانرفتن كوهها شود).
و با در نظر گرفتن آيه قبلى معنا چنين مى شود:برايتان معلوم شد كه ما چه معامله اى باآنها كرديم و حال آنكه آنان آنچه در طاقتشان بود در
نقشه چينى و مكر بكار بردند، غافل از اينكه خدا به مكرشان احاطه دارد، هر چند هم كهمكرشان عظيم تر از آنچه كردند مى بود و كوهها را از ميان مى برد.
و چه بسا كه گفته اند:كلمه (ان ) در جمله مورد بحث وصليه نيست ، بلكه نافيه استو لام در (لتزول ) لامى است كه بر سر منفى در مى آيد.و(جبال ) كنايه از آيات و معجزات است . و معناى جمله اين است كه :(مكر ايشان هرگزنخواهد توانست آيات و معجزات خدايى را كه مانند كوههاى پا بر جا و غيرقابل زوالند از بين ببرد و باطل سازد) آنگاه اين
تفسير خود را به قرائت ابن مسعود كه آيه را به صورت (و ما كان مكرهم ...) خواندهاست تاييد نموده اند.و ليكن معنايى است بعيد.
البته كلمه (لتزول ) به فتح اول و ضمه آخر هم قرائت شده ، و بنابر اين قرائتكلمه (ان ) مخففه و معنا چنين خواهد بود:(و به تحقيق كه مكر ايشان از عظمت به حدىبود كه كوهها را از جاى مى كند).


فلا تحسبن الله مخلف وعده رسله ان الله عزيز ذو انتقام



اين جمله تفريع بر مطالب قبل است كه مى فرمود:عذاب نكردن ستمكاران به خاطر تاخيرتا قيامت است ، و وقتى چنين است ديگر خيال نكن كه خدا از وعده اى كه بر نصرتفرستادگان خود داده خلف مى كند، اگر وعده نصرت داده وفا مى كند و اگر وعده عذاببه متخلفين داده نيز وفا مى كند.و چطور ممكن است وفا نكند وحال آنكه او عزيز و داراى انتقام شديد است . و لازمه عزت مطلقه او نيز همين است كه خلفوعده نكند، چون خلف وعده يا بدين جهت است كه نمى توانند وعده خود را وفا كند
و يا بدين سبب است كه رايش برگشته و وضعى برايش پيش آمده كه او را مجبور كردهبر خلاف حال قبليش رفتار كند.
و خداوند، عزيز على الاطلاق است و عجز و ناتوانى در او تصور ندارد، و هيچ حالتى اورا مقهور و مجبور به عمل بر خلاف حالت قبلى نمى كند چون واحد و قهار است .
و كلمه (ذو انتقام ) يكى از اسماى حسناى خداى تعالى است و در چند جاى قرآن خود رابه آن اسم ناميده است ، و در همه جا آن را در كنار اسم عزيز آورده ، از آن جمله فرموده:(و الله عزيز ذو انتقام ). و نيز فرموده :(اليس الله بعزيز ذى انتقام ) و نيز درآيه مورد بحث فرموده :(ان الله عزيز ذو انتقام ).و از اينجا فهميده مى شود كه اسم(ذو انتقام ) از فروعات اسم (عزيز) است .
گفتارى در معناى انتقام خدا
گفتارى در معناى انتقام خدا و انگيزه و غايت آن (ان الله عزيز ذو انتقام )
(انتقام ) به معناى عقوبت است ، ليكن نه هر عقوبت بلكه عقوبت مخصوصى .
و آن اين است كه دشمن را به همان مقدار كه تو را آزار رسانده و يا بيش از آن آزاربرسانى ، كه شرع اسلام بيش از آن را ممنوع نموده و فرموده :(فمن اعتدى عليكمفاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى عليكم و اتقوا الله ).
مساله انتقام يك اصل حياتى است كه همواره در ميان انسانهامعمول بوده ، و حتى از پاره اى حيوانات نيز حركاتى ديده شده كه بى شباهت به انتقامنيست .و به هر حال غرضى كه آدمى را وادار به انتقام مى كند هميشه يك چيز نيست ، بلكهدر انتقامهاى فردى غالبا رضايت خاطر و دقدل گرفتن است .وقتى كسى چيزى را از انسان سلب مى كند و يا شرى به او مى رسانددر دل ، آزارى احساس ‍ مى كند كه جز با تلافى خاموش نمى شود.پس در انتقامهاى فردىانگيزه آدمى احساس رنج باطنى است ، نه عقل .چون بسيارى از انتقام هاى فردى هست كهعقل آن را تجويز مى كند و بسيارى هست كه آن را تجويز نمى كند.بخلاف انتقام اجتماعىكه همان قصاص و انواع مواخذه ها است .چون تا آنجايى كه ما از سنن اجتماعى و قوانينموجود در ميان اجتماعات بشرى - چه اجتماعات پيشرفته و چه عقب افتاده - بدست آوردهايم ، غالبا انگيزه انتقام ، غايت فكرى و عقلائى است ، و منظور از آن حفظ نظام اجتماعى ازخطر اختلال و جلوگيرى از هرج و مرج است ، چون اگراصل انتقام يك اصل قانونى و مشروع نبود
و اجتماعات بشرى آن را به موقع اجرا در نمى آوردند، و مجرم و جانى را در برابر جرم وجنايتش مواخذه نمى كردند، امنيت عمومى در خطر مى افتاد و آرامش و سلامتى از ميان اجتماعرخت بر مى بست .
بنا بر اين مى توان اين قسم انتقام را يك حقى از حقوق اجتماع بشمار آورد، گو اينكه درپاره اى از موارد اين قسم انتقام با قسم اول
جمع شده ، مجرم حقى را از فرد تضييع نموده و به طرف ظلمى كرده كه مواخذه قانونىهم دارد، كه چه بسا در بسيارى از اين موارد حق اجتماع را استيفاء مى كنند، ولو اينكه حقفرد به دست صاحبش پايمال شود، يعنى خود مظلوم از حق خودش صرفنظر كند و ظالم راعفو نمايد.آرى ، در اين گونه موارد اجتماع از حق خود صرفنظر نمى كند.
انتقام فردى و انتقام اجتماعى
پس از آنچه گذشت ، اين معنا روشن گرديد كه يك قسم انتقام آن انتقامى است كه براساس احساس درونى صورت مى گيرد،
و آن انتقام فردى است كه غرض از آن تنها رضايت خاطر است .و قسم ديگر انتقام ، انتقامىاست كه بر اساس عقل انجام مى پذيرد، و آن انتقام اجتماعى است كه غرض از آن ، حفظنظام و احقاق حق مجتمع است .
و اگر خواستى اين طور تعبير كن كه :يك قسم انتقام ، حق فرد فرد اجتماع است ، و قسمديگر حق قانون و سنت است ، زيرا قانون كهمسوول تعديل زندگى مردم است خود مانند يك فرد، سلامتى و مرض دارد و سلامتى واستقامتش اقتضاء مى كند كه مجرم متخلف را كيفر كند، و همانطور كه او سلامتى و آرامش واستقامت قانون را سلب نموده ، به همان مقدار قانون نيز تلافى نموده ، از او سلبآسايش مى كند.
حال كه اين معنا روشن شد به آسانى مى توان فهميد كه هر جا در قرآن كريم و سنت ،انتقام به خدا نسبت داده شده منظور از آن ، انتقامى است كه حقى از حقوق دين الهى و شريعتآسمانى (ضايع شده ) باشد و به عبارت ديگر:انتقامهايى به خدا نسبت داده شده كه حقىاز حقوق مجتمع اسلامى (ضايع شده ) باشد، هر چند كه در پاره اى موارد حق فرد را همتامين كند، مانند مواردى كه شريعت و قانون دين ، داد مظلوم را از ظالم مى ستاند كه در اينموارد، انتقام هم حق فرد است و هم حق اجتماع .
پس كاملا روشن گرديد كه در اين گونه موارد نبايد توهم كرد كه مقصود خدا از انتقام ،رضايت خاطر است ، چون ساحت او مقدس و مقامش عزيزتر از اين است كه از ناحيه جرممجرمين و معصيت گنهكاران متضرر شود و از اطاعت مطيعين منتفع گردد.
بيان بطلان يك اشكال در ارتباط با انتقام گرفتن خداوند
پس با توضيح فوق ، سقوط و ابطال اين اشكال ظاهر مى شود كه :(انتقام همواره بهمنظور رضايت خاطر و دق دل گرفتن است )؟ چون وقتى مى دانيم كه خداوند از هيچ عملىاز اعمال خوب و بد بندگانش منتفع و متضرر نمى شود، ديگر نمى توانيم نسبت انتقام بهاو بدهيم ، همچنانكه نمى توانيم عذاب خالد و ابدى را با حفظ اعتقاد به غير متناهى بودنرحمتش توجيه كنيم .و چطور توجيه كنيم با اينكه انسان هاىرحمدل را مى بينيم كه به مجرم خود كه از روى نادانى او را مخالفت نموده است ، رحمنموده ، از عذابش صرفنظر مى كنند، با اينكه رحمت انسان هاىرحمدل متناهى است و اين خود خداى تعالى است كه در مقام توصيف انسان كه يكى ازمخلوقات اوست و به وضع او كمال آگاهى را دارد مى فرمايد:(انه كان ظلوما جهولا).
و وجه سقوطش اين است كه اين اشكال در حقيقت خلط ميان انتقام فردى و اجتماعى است ، وانتقامى كه براى خدا اثبات مى كنيم انتقام اجتماعى است ، نه فردى ، تا مستلزم تشفىقلب باشد، همچنانكه اشكالش در باره رحمت خدا خلط ميان رحمت قلبى و نفسانى است ، بارحمت عقلى كه عبارتست از تتميم ناقص و تكميل كمبود افرادى كه استعداد آن را دارند.
و لذا مى بينيم عذاب خلق ، همواره در باره جرمهايى است كه استعداد رحمت و امكان افاضهرا از بين مى برد، همچنانكه فرموده است :(بلى من كسب سيئه و احاطت به خطيئتهفاولئك اصحاب النار هم فيها خالدون ). در اين جا نكته اى است كه تذكرش لازم است ،و آن اينست :معنايى كه
ما براى انتقام منسوب به خداى تعالى كرديم معنايى است كه بر مسلك مجازات و ثواب وعقاب تمام مى شود و اما اگر زندگى آخرت را نتيجهاعمال دنيا بدانيم ، برگشت معناى انتقام الهى به تجسم صورتهاى زشت و ناراحت كنندهاز ملكات زشتى است كه در دنيا در اثر تكرار گناهان در آدمى پديد آمده است .ساده تراينكه عقاب و همچنين ثوابهاى آخرت بنا بر نظريه دوم عبارت مى شود از همان ملكاتفاضله و يا ملكات زشتى كه در اثر تكرار نيكى ها و بدى ها در نفس آدمى صورت مىبندد.همين صورت
ها در آخرت شكل عذاب و ثواب به خود مى گيرد، (و همين معنا عبارت مى شود از انتقام الهى) و ما در جلد اول اين كتاب در ذيل آيه (ان الله لا يستحيى ان يضرب مثلا ما...) پيرامون(جزاى اعمال ) راجع به اين مطلب بحث كرديم .


يوم تبدل الارض غير الارض و السموات و برزوا لله الواحد القهار



ظرف (يوم ) متعلق است به كلمه (ذو انتقام ) يعنى در آن روز داراى انتقام است .واگر انتقام خداى تعالى را به روز قيامت اختصاص داده با اينكه خداى تعالى هميشه داراىانتقام است ، بدين جهت است كه انتقام آن روز خدا عالى ترين جلوه هاى انتقام را دارد، همچنانكه اگر در جمله (برزوا لله الواحد القهار) و در آيه (و الامر يومئذ لله و آيه مالكم من الله من عاصم ) ظهور براى خدا، و مالكيت خدا، و نداشتن پناهى جز خدا، و چيزهاىديگرى را در آيات ديگر به روز قيامت اختصاص داده به همين مناسبت بوده است ،
و مكرر و در موارد مختلفى اين معنا را خاطرنشان ساخته ايم .
و ظاهرا الف و لام در كلمه (الارض ) در هر دو جا و در كلمه (السموات ) الف و لامعهد است و (سماوات ) عطف بر (ارض ) اولى است .و با در نظر گرفتن الف و لامعهد و واو عاطفه تقدير آيه چنين مى شود:(يومتبدل هذه الارض غير هذه الارض و تبدل هذه السموات غير هذه السموات : روزى كه اين زمينبغير اين زمين مبدل شود و اين آسمانها به آسمانهايى غير اينمبدل مى گردد).
اقوال گوناگون مفسرين در معناى مبدل شدن زمين و آسمانها
مفسرين در معناى مبدل شدن زمين و آسمانها اقوال مختلفى دارند:
بعضى گفته اند:آن روز زمين نقره و آسمان طلا مى شود.
چه بسا تعبير كرده اند كه زمين مانند نقره پاك و آسمان مانند طلا درخشان مى شود.
بعضى ديگر گفته اند:زمين جهنم و آسمان بهشت مى شود.
يكى ديگر گفته :زمين يكپارچه نان خوش طعمى مى شود كه مردم درطول روز قيامت از آن مى خورند.
ديگرى گفته :زمين براى هر كسى به مقتضاىحال او مبدل مى شود.براى مومنين به صورت نانى در مى آيد كه درطول روز عرصات از آن مى خورند و براى بعضى ديگر نقره ، و براى كفار آتش مىشود.
عده اى گفته اند:مقصود از تبديل زمين كم و زياد شدن آن است .به اين معنا كه كوهها و تپهها و گوديها و درختان همه از بين رفته ، زمين مانند سفره ، گسترده تخت مى شود، ودگرگونى آسمانها به اين است كه آفتاب و ماه و ستارگان از بين مى روند، و خلاصهآنچه در زمين و آسمانست وضعش عوض مى شود.
و منشا اين اختلاف در تفسير تبديل ، اختلاف رواياتى است كه در تفسير اين آيه آمده است.و اختلاف روايات در صورتى كه معتبر باشند، خود بهترين شاهد است بر اينكه ظاهرآيه شريفه مقصود نيست ، و اين روايات به عنوانمثل آمده است .
دقت كافى در آياتى كه پيرامون تبديل آسمانها و زمين بحث مى كند اين معنا را مى رساندكه اين مساله در عظمت به مثابه اى نيست كه در تصور بگنجد، و هر چه در آن باره فكركنيم - مثلا تصور كنيم زمين نقره و آسمان طلاشود و يا بلنديها و پستى هاى زمين يكسانگردد و يا كره زمين يك پارچه نان پخته گردد باز آنچه را كه هست تصور نكرده ايم .
و اين گونه تعبيرها تنها در روايات نيست ، بلكه در آيات كريمه قرآن نيز آمده است ،مانند آيه (و اشرقت الارض بنور ربها) و آيه (و سيرتالجبال فكانت سرابا) و آيه (و ترى الجبال تحسبها جامده و هى تمر مرالسحاب )- البته در صورتى كه مربوط به قيامت باشد - و همچنين آياتى ديگر، كه مانندروايات از نظامى خبر مى دهد كه ربط و شباهتى به نظام معهود دنيوى ندارد، چون پرواضح است كه روشن شدن زمين به نور پروردگارش غير از روشن شدن به نور آفتابو ستارگان است .و همچنين سير و به راه افتادن كوهها در آن روز غير از سير در اين نشاهاست ، زيرا سير كوه در اين نشاه نتيجه اش متلاشى شدن و از بين رفتن آنست ، نه سرابشدن آن ، همچنين بقيه آيات وارده در باب قيامت .و ما اميدواريم خداى سبحان توفيقمان دهدكه در اين معانى بحث مفصلى ايراد كنيم - ان شاء الله تعالى .
معناى بروز و ظهور خلق براى خداوند در روز قيامت (و برزو الله الواحدالقهار)
و معناى بروزشان براى واحد قهار با اينكه تمامى موجودات هميشه براى خداى تعالىظاهر و غير مخفى است ، اين است كه آن روز تمامىعلل و اسبابى كه آنها را از خدايشان محجوب مى كرد از كار افتاده ، ديگر آن روز، با ديددنيائيشان هيچ يك از آن اسباب را كه در دنيا اختيار و سرپرستى آنان را در دست داشتنمى بينند، تنها و تنها سبب مستقلى كه موثر در ايشان باشد خداى را خواهند يافت ،همچنان كه آيات بسيارى بر اين معنا دلالت دارد و مى رساند كه در قيامت مردم به هيچ جاملتفت نشده و به هيچ جهتى روى نمى آورند، نه با بدنهايشان و نه با دلهايشان ، و نيزبه احوال آن روزشان و به احوال و اعمال گذشته شان توجه نمى كنند، الا اينكه خداىسبحان را حاضر و شاهد و مهيمن و محيط بر آن مى يابند.
دليل بر اين معانى كه گفتيم توصيف خداى سبحان است در آيه مورد بحث به (واحدقهار) كه اين توصيف به نوعى غلبه و تسلط اشعار دارد، پس بروز مردم براى خدا درآن روز ناشى از اين است كه خدا يكتاست ، و تنها اوست كه وجود هر چيز قائم به او است ،و تنها اوست كه هر موثرى غير خودش را خرد مى كند، پس چيزى ميان خدا و ايشانحائل نيست ، و چون حائل نيست پس ايشان براى خدا بارزند، آنهم بارز مطلق .


و ترى المجرمين يومئذ مقرنين فى الاصفاد سرابيلهم من قطران و تغشى وجوههم النار



كلمه (مقرنين ) از ماده (تقرين ) است كه به معناى جمع نمودن چيزى است با فرد دومهمان چيز (و خلاصه قرين كردن ميان دو چيز است ).و كلمه (اصفاد) جمع (صفد) استكه به معناى غل و زنجير مى باشد كه با آن دستها را به گردن مى بندند.ممكن هم هستبه معناى مطلق زنجير باشد كه دو نفر اسير را با هم جمع مى كند و قرين مى سازد.وكلمه (سرابيل ) جمع (سربال ) است كه به معناى پيراهن مى باشد.و كلمه قطرانچيزى سياه رنگ و بدبو است كه به شتران مى مالند، و در قيامت آن قدر بر بدن مجرمينمى مالند كه مانند پيراهن بدنشان را بپوشاند.و كلمه (تغشى ) از (غشاوه ) - بهفتح غين - به معناى پوشيدن مى باشد.وقتى گفته مى شود:(غشى ، يغشى ، غشاوه )يعنى آن را پوشانيد و در لفافه پيچيد، و معناى اين دو آيه روشن است .
پاداش و كيفر هر نفسى همان كرده هاى نيك و بد خود او است


ليجزى الله كل نفس ما كسبت ان الله سريع الحساب


معناى آيه روشن است .و ظاهر اين آيه دلالت مى كند بر اينكه پاداش و كيفر هر نفسى همانكرده هاى نيك و بد خود اوست ، چيزى كه هست صورتش فرق كند.بنا بر اين ، آيه موردبحث جزو آياتى است كه اوضاع و احوال قيامت را نتيجهاعمال دنيا مى داند.
آيه شريفه نخست جزاى اعمال را در روز جزاء بيان نموده و سپس انتقام اخروى خدا را معنامى كند و مى فهماند كه انتقام او از قبيل شكنجه دادن مجرم بخاطر رضايت خاطر نيست ،بلكه از باب به ثمر رساندن كشته اعمال است .و به عبارت ديگر از باب رساندن هركسى به عمل خويش است .
و اگر اين معنا را با جمله (ان الله سريع الحساب )تعليل نموده ، براى اشاره به اين نكته است كه پاداش مذكور بدون فاصله و مهلتانجام مى شود،
چيزى كه هست ظرف ظهور و تحققش آن روز است .و يا خواسته است بفهماند كه حكم جزاء ونوشتن آن سريع و دوش به دوش ‍ عمل است الا آنكه ظهور و تحقق جزاء در قيامت واقع مىشود.و برگشت هر دو احتمال در حقيقت به يك معنا است .


هذا بلاغ للناس و لينذروا به و ليعلموا انما هو اله واحد و ليذكر اولوا الالباب



كلمه (بلاغ ) - بطورى كه راغب گفته - به معناى تبليغ و يا بهقول بعضى ديگر به معناى كفايت است .
و اين آيه خاتمه سوره ابراهيم (عليه السلام ) است ، و مناسب تر آنست كه كلمه (هذا)را اشاره به مطالب سوره بگيريم نه به مجموع قرآن - چنانكه بعضى پنداشته اند- و نه به آيه (و لا تحسبن الله غافلا عمايعمل الظالمون ) و آيات بعد از آن تا آخر سوره - چنانكه بعضى ديگر پنداشته اند.
حرف لام در جمله (لينذروا به ...) لام غايت و عطف است بر لام ديگرى كه در تقدير استو به خاطر فخامت و عظمت امر حذف شده ، چون آن قدر عظيم الشان است كه فهم مردم بهآن احاطه نمى يابد و آن قدر مشتمل بر اسرار الهى است كه مردم طاقت درك آن را ندارند، وعقول بشر تنها مى تواند نتائج آن اسرار را درك كند، و آن همين انذارى است كهگوشزدشان مى شود.و خلاصه كلام اينكه :عظمت آن اسرار به حدى است كه ممكن نيست آنرا در قالب الفاظ كه تنها راه تفهيم حقايق است گنجانيد.آنچه ممكن است اين است كه بشررا از آنها ترسانيده ، به وحدانيت خدا آگاه ساخت و مومنين را متذكر نمود و همين هم بس است، زيرا منظور اتمام حجت به وسيله آيات توحيد است .آن كه به خدا ايمان ندارد با شنيدنآن آيات حجت برايش تمام مى شود و آن كه ايمان دارد از همين آيات توحيد به معارف الهىآشنا مى شود و نيز مومنين متذكر مى شوند.
و با در نظر گرفتن اين بيان ، آيات آخر سوره با آياتاول آن مرتبط و متطابق مى شوند.در اول سوره فرمود:(كتاب انزلناه اليك لتخرج الناس من الظلمات الى النور باذن ربهم الى صراط العزيز الحميد) - كتابى است كهبر تو نازل كرديم تا مردم را به اذن پروردگارشان از ظلمتها به سوى نور، بهسوى راه خداى عزيز و حميد بيرون آرى )
و ما در ذيل آن گفتيم كه مدلول آن مامور شدنرسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) به دعوت و تبليغ به سوى راه خداست بعنواناينكه خدا پروردگار عزيز و حميد ايشان است ، و بدين وسيله مردم را از ظلمتها به سوىنور بيرون مى آورد.حال اگر پذيرفتند و ايمان آوردند، از
ظلمتهاى كفر به سوى ايمان بيرون شده اند، و اگر نپذيرفتند انذارشان كند، و برتوحيد حق تعالى واقفشان سازد و جهلشان را مبدل به علم نمايد كه اين خود نيز نوعىبيرون كردن از ظلمت به نور است ، و لو اينكه به ضرر آنها تمام مى شود (چون انكاردعوت يك پيغمبر از روى جهل با انكار از روى علم و عمد يكسان نيست ) ولى در هر دوحال دعوت پيغمبر انذار مردم است .چيزى كه هست نسبت به عموم انذار و اعلام وحدانيت خداست، و بس ، ولى نسبت به خصوص مومنين تذكر هم هست .
بحث روايتى
(روايتى درباره تبديل زمين در قيامت درذيل آيه : (يومتبدل الارض غير الارض ...)
در معانى الاخبار به سند خود از ثوبان نقل كرده كه مردى يهودى خدمترسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمد و عرض ‍ كرد:اى محمد!.ثوبان ناراحت شد واو را با پايش بلند كرد و گفت بگو:يا رسول الله .يهودى در جوابش گفت :من او را جزبه اسمى كه خانواده اش برايش گذاشته اند صدا نمى زنم .آنگاه گفت :به من خبر بدهاز اين كلام خدا كه گفته است :(يوم تبدل الارض غير الارض و السموات )، در آن روزمردم كجا هستند؟ رسول خدا فرمود:در ظلمت پايين تر از محشر.پرسيد:اولين چيزى كهاهل بهشت در هنگام ورودشان مى خورند چيست ؟ فرمود:جگر ماهى .پرسيد:بعد از آن اولينشربتى كه مى آشامند چيست ؟ فرمود:سلسبيل .گفت :درست گفتى اى محمد.
مؤ لف :اين روايت را الدر المنثور از مسلم و ابن جرير و حاكم و بيهقى - در كتابالدلائل - از ثوبان نقل كرده است ، اما تا كلمه (در ظلمت )، البته از عده اى از عايشهروايت شده كه خود او از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) اينسوال را كرد، و حضرت در جوابش فرمود:آن روز مردم در صراطند.
و در تفسير عياشى از ثوير بن ابى فاخته از حسين بن على (عليهماالسلام )
روايت آورده كه در معناى (تبدل الارض غير الارض ) فرموده است :به زمينى عوض مىشود كه روى آن گناهى نشده است ، و زمينى است بارز، يعنى كوه و نبات ندارد، مانند روزنخستى كه خدا آن را گسترده كرده بود.
مؤ لف :اين روايت را قمى در تفسير خود آورده .و از آن بر مى آيد كه در روز پيدايش زمين، كوه و پستى و بلندى و همچنين روييدنى در زمين نبوده است ، و پس از اتمام خلقت آن ، اينچيرها در زمين پيدا شده است .
و در الدر المنثور است كه بزار، ابن منذر، طبرانى ، ابن مردويه و بيهقى در كتاب(البعث ) از ابن مسعود روايت كرده اند كه گفت:رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در تفسير آيه(تبدل الارض غير الارض ) فرمود:زمينى سفيد رنگ مانند نقره كه در آن هيچ خونى بهحرام ريخته نشده و هيچ گناهى در آن نشده باشد.
مؤ لف :الدر المنثور اين روايت را از ابن مردويه از على (عليه السلام ) از آن جناب نيزنقل كرده است .
باز در همان كتابست كه ابن ابى الدنيا در كتاب (صفه الجنه ) و ابن
جرير، ابن منذر و ابن ابى حاتم از على بن ابى طالبنقل كرده اند كه در ذيل آيه تبدل الارض غير الارض فرموده است :زمينى از نقره و آسمانىاز طلا.
مؤ لف :بعضى از مفسرين ، كلام على (عليه السلام ) راحمل بر تشبيه كرده اند، همچنان كه در حديث ابن مسعود هم ديديد كه داشت :زمينى چون نقره.
رواياتى كه مى گويد زمين در قيامت مبدل به نان مى شود
و در كافى به سند خود از زراره از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده كه گفت:ابرش كلبى از آن حضرت از آيه (يوم تبدل الارض ‍ غير الارض )سوال كرد، امام فرمود:زمين مبدل به نانى پاكيزه مى شود كه مردم از آن مى خورند تارسيدگى به حسابها تمام شود.ابرش مى گويد:پرسيدم
آخر آن روز مردم در گرفتارى محشرند، كجا حال و حوصله نان خوردن دارند؟ فرمود:چطورآنهايى كه در آتشند عذاب آتش از خوردن ضريع و آشاميدن حميم بازشان نمى دارد،آنوقت محشر، محشريان را از خوردن باز مى دارد؟.
مؤ لف :اينكه فرمود:زمين مبدل به نانى پاكيزه مى شوداحتمال دارد از باب تشبيه باشد همچنان كه از خبرى كه اينك مى خوانيد همين معنا بر مىآيد.
در ارشاد مفيد و احتجاج طبرسى از عبد الرحمان بن عبد الله زهرى ، روايت آمده كه :زمانىهشام بن عبد الملك به زيارت خانه خدا آمده بود، وقتى وارد مسجد الحرام شد تكيه بردست پسر سالم ، غلام خود كرده بود، و اتفاقا امام باقر (عليه السلام ) هم در مسجدنشسته بود.سالم غلام هشام به او گفت :يا امير المومنين !اين محمد بن على است كه اينجانشسته .گفت :اين همانست كه مردم عراق مفتون و شيفته اويند؟ گفت آرى .گفت :نزد او برو وبگو امير المومنين مى گويد مردم در قيامت تا تمام شدن حساب چه مى خورند و چه مىآشامند؟ امام باقر (عليه السلام ) فرمود:مردم در سرزمينى محشور مى شوند كه مانندقرص نانى پاكيزه است و در آن نهرها جارى است ، هم مى خورند و هم مى آشامند تاحسابها پايان پذيرد.
راوى مى گويد:هشام از شنيدن اين پاسخ خوشحال شد و پنداشت كه مى تواند با يكاشكال ديگر بر آن جناب غلبه كند.گفت الله اكبر!برو بگو آن روز موقف محشر كجا مىگذارد كسى به فكر خوردن و آشاميدن بيفتد؟ امام باقر در پاسخ واسطه فرمود:آتشسخت تر است يا موقف حساب ؟ اهل آتش غذا مى چشند و آشاميدنى مى آشامند، و عذاب آتش ازاين كار بازشان نمى دارد، به اهل بهشت خطاب مى كنند كه براى ما آب و يا از آن نعمت هاكه خدا روزيتان كرده بياوريد.هشام بعد از شنيدن اين جواب ساكت شد و ديگر نتوانستچيزى بگويد.
و در الدر المنثور استكه :ابن مردويه از افلح غلام ابى ايوب ، روايت كرده كه
گفت :مردى از يهود نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمد و از معناى آيه(يوم تبدل الارض غير الارض ) پرسش كرد و گفت :آنچيزى كه زمين به آن عوض مىشود چيست ؟ فرمود قرص نانى است .يهودى
گفت :پدرم فدايت باد!در مكه است ؟ رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) خنديد آنگاهفرمود:خدا يهود را بكشد!هيچ ميدانيد معناى (در مكه ) چيست ؟ در مكه به معناى نانخالص و يا مغز نان است .
و در همان كتاب است كه :احمد، ابن جرير، ابن ابى حاتم و ابو نعيم - در كتابالدلائل - از ابى ايوب انصارى روايت كرده اند كه گفت : يكى از علماى يهود نزدرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمد و عرض كرد:به من خبر ده از معناى كلام خداكه مى فرمايد:(يوم تبدل الارض غير الارض ) آن روز خلايق كجا هستند؟ فرمودمهمانان خدايند و هيچ چيز خدا را عاجز نمى كند.
مؤ لف : اختلاف روايات در تفسير (تبديل زمين ) خالى از اين دلالت نيست كه مقصود ازهمه آنها مثال است كه به منظور تقريب ذهن زده شده ، و گر نه آنچه مسلم از معناىتبديل است اين است كه آن روز هم ، حقيقت زمين و آسمان تفاوتى پيدا نمى كنند، چيزى كههست نظام آخرتى آنها با نظام دنيائيشان فرق مى كند.
روايتى از امام باقر(ع ) در ترتيت خلقت آسمانها و زمين
و در معانى الاخبار به سند خود از محمد بن مسلم روايت كرده كه گفت :از امام باقر (عليهالسلام ) شنيدم كه فرمود: خداوند عز و جل از روزى كه زمين را خلق كرده تاكنون هفت عالمآفريده كه هيچ يك از آنها از نوع بنى آدم نبودند، همه آنها را از خود زمين خلق كرد و درزمين منزل داد و هر يك را بعد از انقراض عالم قبليش خلق كرد.
و بعد از آن هفت عالم ، خلقت اين عالم ( عالم بشريت ) را شروع كرد، و اولين فرد بشريعنى آدم را آفريد و ذريه او را از او خلق فرمود. نه ، به خدا سوگند از آن روز كهخداوند بهشت را خلق كرده از ارواح مؤ منين خالى نبوده ، و از آن روز كه آتش دوزخ راآفريده از ارواح كفار و گنهكاران خالى نبوده است . آرى ، شماها شايدخيال كنيد كه وقتى قيامت شد و بدنهاى اهل بهشت با ارواحشان به بهشت رفتند و بدنهاىاهل جهنم با ارواحشان در آتش داخل شدند ديگر بساط خلقت برچيده شده ، كسى در روى زميناو را بندگى نمى كند، و او خلقى را براى بندگى و توحيدش نمى آفريند؟ نه چنيننيست ، بلكه به خداوند قسم كه او خلقى را بدون نر و ماده اى قبلى مى آفريند تا او رابه يكتايى بپرستند و تعظيم كنند. و براى ايشان زمينى خلق مى كند تا بر پشت خودحملشان كند. و آسمانى خلق مى كند تا بر آنان سايه بيفكند، آيا مگر جز اين است كهخداى تعالى فرموده : (يوم تبدل الارض غير الارض و السموات ) و نيز فرموده :(افعيينا بالخلق الاول بل هم فى لبس من خلق جديد).
مؤ لف : نظير اين روايت را عياشى در تفسير خود از محمد بن مسلم از آن جنابنقل كرده و اين روايت مطلبى را ميگويد كه در هيچ يك از روايات قبلى نبود.
و در تفسير قمى در ذيل (يوم تبدل الارض غير الارض )نقل كرده كه معصوم فرمود: زمين به صورت نانى سفيد در مى آيد كه مؤ منين در موقف قيامتاز آن ميخورند. و در ذيل جمله (و ترى المجرمين يومئذ مقرنين فى الاصفاد) فرمود:بعضى با بعضى ديگر نزديك مى شوند. (سرابيلهم من قطران ) مقصود از(سرابيل ) پيراهن است .
قمى گفته است : در روايت ابى الجارود از امام باقر (عليه السلام ) آمده كه : درذيل جمله (سرابيلهم من قطران ) فرموده : قطران مس ‍ داغ شده است كه از شدت حرارتآب شده باشد، همچنان كه خداى عز و جل فرموده : و (تغشى وجوههم النار) يعنى آن مس‍ گداخته جامه آنها مى شود و آتش دلهايشان را مى پوشاند.
مؤ لف : يعنى مقصود از مجموع دو جمله (سرابيلهم من قطران ) و جمله (تغشى وجوههمالنار) بيان اين معناست كه بدنهاى اهل جهنم با مس گداخته و صورتهايشان با آتشپوشيده شده است .
سوره حجر،آيات 1 - 9
سوره حجر مكى است و 99 آيه دارد.


بسم الله الرحمن الرحيم
الر تلك ءايت الكتب و قرءان مبين (1)
ربما يودالذين كفروا لوكانوا مسلمين (2)
ذرهم ياَكلوا و يتمتعوا و يلههمالاَمل فسوف يعلمون (3)
و ما اَهلكنا من قرية اِلا و لها كتاب معلوم (4)
ما تسبق من اَمة اَجلها و مايستخرون (5)
و قالوا ياَيها الذى نزل عليه الذكر اِنك لمجنون (6)
لو ما تاَتينابالملئكة اِن كنت من الصدقين (7)
ما ننزل الملئكة اِلا بالحق و ما كانوا اِذا منظرين (8)
اِنانحن نزلنا الذكر و اِنا له لحفظون (9).



ترجمه آيات
به نام خداوند بخشنده مهربان . الر، اين است آيات كتاب و قرآن مبين (1). چه بسا كهكافران دوست ميدارند كه كاش مسلمان بودند (2).

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation