بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 6, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

و در پيشگاه ربوبيش حاجت به درخواست نيست ، بلكه صرف عرضحال و اظهار حاجتى كه براى عبد پيش آمده ، كفايت مى كند بلكه بهتر، فصيح تر و بليغ‌تر است از درخواست حاجت . از همين جهت آدم و حوا (عليهما السلام ) هم نگفتند: (فاغفر لناو ارحمنا - پس ببخش ما را و بر ما رحم كن ).
جهت ديگرى كه عمده همان بوده اين است كه در اثر مخالفتى كه كردند در خود احساسذلت و مسكنتى نمودند كه با وجود آن آبرو و كرامتى درخود نديدند كه از خداى خود چيزىدرخواست نمايند نتيجه اين احساس اين شد كه در برابر هر حكمى كه از ساحت رب العرهصادر مى شود تن در داده و تسليم محض باشند. چيزى كه هست با گفتن (ربنا) به اينمعنا اشاره كردند كه در عين اعتراف به ظلم ، چشم داشت و توقع مغفرت و ترحم را دارند.بنابراين ، معناى اينكه گفتند: (ربنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفر لنا و ترحمنا لنكونن منالخاسرين ) اين است كه ما بد كرديم و بر نفس خود ظلم روا داشتيم و در نتيجه مشرفبه خسرانى شديم كه تمامى سعادتهاى زندگيمان را تهديد مى كند، ذلت و مسكنت بر مامسلط شده و احتياج ما به رحمت تو و محو لكه اين ظلم مبرم گشته و براى ما آبروئىنگذاشته كه با آن روى به درگاهت آوريم . اينك اى پادشاه عزيز تسليم حكم توئيم ،حكم آنچه تو بنمائى ، امر آنچه تو فرمائى . چيزى كه هست تو رب ما و ما مربوبتوئيم از تو آن را اميدواريم كه هر مربوبى از رب خود اميد دارد.
ادب نوح (ع ) در گفتگويش با خداى تعالى در داستان دعوت فرزندش
و از جمله آداب انبيا ادبى است كه خداى متعال آنرا از نوح در داستان دعوت فرزندشنقل كرده و چنين فرموده است : (و هى تجرى بهم فى موجكالجبال و نادى نوح ابنه و كان فى معزل يا بنى اركب معنا و لا تكن مع الكافرين .قال ساوى الى جبل يعصمنى من الماء) تا آنجا كه مى فرمايد: (و نادى نوح ربهفقال رب ان ابنى من اهلى و ان وعدك الحق و انت احكم الحاكمين .قال يانوح انه ليس ‍ من اهلك انه عمل غير صالح فلا تسئلن ما ليس لك به علم انى اعظكان تكون من الجاهلين قال رب انى اعوذبك ان اسئلك ما ليس ‍ لى به علم و الا تغفر لى وترحمنى اكن من الخاسرين ) در اينكه ظاهر گفتار نوح اين است كه مى خواهد دعا كند كهفرزندش از غرق نجات يابد شكى نيست ، ليكن تدبر در آيات اين داستان كشف مى كندكه حقيقت امر غير آن چيزى است كه از ظاهر كلام استفاده مى شود، چون از يك طرف خداونددستور داده كه او خودش و اهل بيتش و همه مؤ منين سوار بر كشتى شوند و فرموده :(احمل فيها من كل زوجين اثنين و اهلك الا من سبق عليهالقول و من امن ) و آنان را وعده داده كه نجاتشان دهد، و از آنان كسانى را كه عذاب شانحتمى بوده استثناء كرد، يكى از آنان همسر اوست و خداى تعالى درباره اش فرموده :(ضرب الله مثلا للذين كفروا امراه نوح و امراه لوط) و اما فرزندش ، معلوم نيست كهاو هم به دعوت پدر كفر ورزيده باشد، و اگر خداىمتعال رفتار او را با پدرش و اينكه او خود را كنارى كشيدنقل فرموده ، معلوم نيست كه كناره گيريش از دين و دعوت پدر بوده بلكه ممكن است تنهامخالفت امر پدر را ك رده و از سوار شدن كناره گيرى كرده و اعراض نموده ، پساحتمال مى رود كه او نيز اهل نجات باشد، براى اينكه ظاهر آيه اين است كه او ازفرزندان وى است نه از كف ار و اگر چنين باشد وعده الهى به نجاتشامل او هم مى شود. از طرف ديگر به نوح وحى فرستاده و حكم حتمى خود را درباره امرمردم به وى اعلام نموده و فرموده : (و اوحى الى نوح انه لن يومن من قومك الا من قد امنفلا تبتئس بما كانوا يفعلون . و اصنع الفلك باعيننا و وحينا و لا تخاطبنى فى الذينظلموا انهم مغرقون ) حالا آيا مقصود از آنان كه ظلم كردند خصوص كسانى اند كه بهدعوت نوح كفر ورزيدند يا مراد مطلق اقسام ظلم است يا مبهم ومجمل است معلوم نيست ، و محتاج به تفسيرى از ناحيه خود صاحب كلام ، تبارك و تعالى مىباشد.
و گويا همين احتمالات ، خود نوح (عليه السلام ) را هم درباره فرزندش به شك و ترديدانداخته ، و گرنه چطور تصور مى شود كه با اينكه مى دانسته او كافر است و با اينكهنوح يكى از پنج پيغمبر اولى العزم است ، از مقام پروردگار خود غفلت بورزد و وحى اورا يعنى (و لا تخاطبنى فى الذين ظلموا انهم مغرقون ) را فراموش كند؟! حاشا بر اوكه به نجات فرزند خود با اينكه كافر محض است رضايت دهد، با اينكه همو بود كهدرنفرينى كه به قوم خود كرد گفت : (رب لا تذر على الارض من الكافرين ديارا) وفرضا اگر نسبت به فرزند خود چنين چيزى را راضى مى بود، نسبت به همسرش نيزراضى مى شد، از جهت همين شك و ترديد بود كه جرات نكرد به طور قطع درباره نجاتفرزند در خواست نمايد، بلكه سؤ ال خود را نظير كسى كه چيزى را به كسى نشان دهديا آنرا اظهار كند و بخواهد مره دهان طرف را درباره آن بفهمد طرح كرد، چون به عواملىكه در واقع درباره سرنوشت فرزندش دست به هم داده وقوف و آگهى ندارد، بناچارنخست كلام خود را به نداى (رب ) افتتاح نمود، چون مفتاح دعاى مربوب محتاجسائل همان اسم (رب ) است ، آنگاه عرض كرد: (ان ابنى من اهلى و ان وعدك الحق )گويا خواسته است عرض كند: از طرفى او فرزند من است و اين خود اقتضا دارد كه او هماهل نجات باشد، (و انت احكم الحاكمين ) و از طرفى تو احكم الحاكمينى و در كارهايتخطان مى كنى و در حكم تو جاى هيچ گونه خرده گيرى و اعتراض نيست ، لذا نمى فهممسرانجام فرزندم چيست ؟
و اين نيز ادبى است الهى كه بنده از آنچه مى داند تجاوز نكند و چيزهائى كه مصلحت ومفسده اش معلوم نيست از مولاى خود نخواهد. و لذا نوح (عليه السلام ) تنها آنچه مى دانست وبه آن ايمان داشت گفت ، چنانكه جمله (و نادى نوح ربه ) هم اشاره اى به اين معنا دارد،آرى ، تنها وعده الهى را ذكر كرد و چيزى بر آن نيفزود و چيزى درخواست نكرد، در نتيجهاين ادب خداوند نيز عصمت و حفظش را شامل حالش نمود. يعنىقبل از اينكه كلام نوح تمام شود و اسائه ادبى از او سر بزند خداوند كلام خود و اهلك رابرايش تفسير كرد كه مراد از اهل ، اهل صالح است نه هر خويشاوندى ، و فرزند توصالح نيست .
قبلا هم فرموده بود: با من درباره عفو ستمكاران ، ميانجيگرى مكن كه آنان به طور حتمغرق شدنى هستند. آرى ، نوح خيال مى كرد مراد ازاهل همان معنى ظاهرى آن (خويشاوند) است ، و فكر مى كرد از اين خويشاوندان تنها همسرشاستثنا شده و ديگران همه اهل نجاتند و لذا برداشت كلامش را طورى كرد كه از آن استفادهمى شد مى خواهد بعدا بطور صريح نجات فرزند را درخواست كند، از اين جهت خداوندمتعال نهى از درخواست را متف رع بر آن تفسير نمود، و اين خود تاديبى بود كه نوح راوادار كرد كلام خود را قطع نموده و دنباله آنرا نگيرد بلكه حرف تازه اى از سر گيردكه در ظاهر توبه و در حقيقت شكر همين تاديب - كه خود نعمت بزرگى بود - باشد،لذا عرض كرد: (رب انى اعوذ بك ان اسئلك ما ليس لى به علم ) پناه برد بهپروردگار خود از چيزى كه زمينه كلامش او را به آن واميداشت ، يعنى تقاضاى نجاتفرزندش در عين اينكه از حقيقت حال بى خبر است .
يكى از شواهدى كه دلالت مى كند بر اينكه نوح (عليه السلام ) هنوز حاجت درونى خود رااظهار نكرده ، جمله (اعوذ بك ان اسئلك ما ليس ...) است زيرااگر اين درخواست بيجا راكرده بود، جا داشت در مقام توبه عرض كند: (اعوذ بك من سؤ الى ما ليس لى به علم -پناه مى برم به تو از كيفر سؤ الى كه كردم در حاليكه به آن علم نداشتم ) تا ازاضافه مصدر به فاعلش (سؤ الى ) وقوعفعل استفاده شود. شاهد ديگر جمله (لا تسالن ) است ، چون اگر نوح سؤال مزبور را كرده بود جا داشت خداوند در مقام رد تقاضايش صريحا بفرمايد: نه ،فرزند تو را نجات نمى دهم . و يا بفرمايد: بار ديگر اين تقاضا را مكن . چنانكه نظيراين دو تعبير در مواردى از قرآن ديده مى شود، مانند:(قال رب ارنى انظر اليك قال لن ترانى ) و نظير: (اذ تلقونه بالسنتكم وتقولون بافواهكم ما ليس لكم به علم ) تا آنجا كه مى فرمايد: (يعظكم الله انتعودوا لمثله ابدا)، يكى ديگر از دعاهاى نوح (عليه السلام ) دعائى است كه قرآن از آنجناب چنين حكايت مى كند: (رب اغفرلى و لوالدى و لمندخل بيتى مومنا و للمؤ منين و المومنات و لا تزد الظالمين الا تبارا) اين دعا را خداىمتعال در آخر سوره نوح بعد از آيات زيادى كه درباره شكايتهاى نوح (عليه السلام )ايراد كرده ، نقل مى فرمايد، وى در اين آيات ، شكايتهاى خود را به عرض پروردگارخود مى رساند. و دعوت مداوم و شبانه روزى قومش را در تمامى مدت عمر - كه قريب هزارسال بوده - و اذيت و آزارى كه در برابر آن از آنان ديده وبذل جهدى كه در راه خدا كرده و اينكه در راه هدايت قوم خود منتهاى طاقت خود را به كاربرده و مع الاسف دعوتش جز فرار آنان و نصيحتش جز استكبار آنان اثرى نكرده ، شرحمى دهد.
آرى آن حضرت هميشه نصيحت و موعظه خود را در بين آنان نشر مى داد و حق و حقيقت را بهگوششان مى خواند و ايشان لجاج و عناد مى كردند و بر خطاياى خود اصرار مىورزيدند و در مقابل زحمات آن جناب مكر و خدعه به كار مى بردند، تا آن كه ناراحتى وتاسفش از حد گذشت و غيرت الهيش به هيجان آمد و قوم خود را اينچنين نفرين نمود: (ربلا تذر على الارض من الكافرين ديارا. انك ان تذرهم يضلوا عبادك و لا يلدوا الا فاجراكفارا) و اينكه گفت : اگر آنان را مهلت دهى بندگانت راگمراه مى كنند همان مطلبى استكه در ضمن كلمات قبلى خود به آن اشاره كرده و فرموده بود: (و قد اضلوا كثيرا) واز اين گفتارش استفاده مى شود كه كفار عده زيادى ازكسانى را كه به وى ايمان آوردهبودند گمراه كرده بودند و او از اين مى ترسيده كه ما بقى را نيز گمراه كنند. و اينكهعرض ‍ كرد: (و لا يلدوا الا فاجرا كفارا) اخبار به غيبى است كه از روى تفرس نبوت ووحى الهى كسب كرده و فهميده بود كه استعداد صلب مردان و رحم زنان ايشان از تكوينفرزندان با ايمان باطل شده است .
در چنين موقعى كه غيرت الهى آن جناب را فرا گرفته و كفار را نفرين كرده ، با اينكهپيغمبرى كريم و اولين پيغمبرى است كه كتاب و شريعت آورده و مبعوث به نجات دنيا ازگرداب بت پرستى شده و از مجتمع بشرى آنروز جز عده قليلى كه بنا به بعضى ازروايات بيش از هشتاد نفر نمى شده اند به وى ايمان نياورده اند، ادب الهى چنين اقتض امى كند كه اين عده را كه به پروردگارش ايمان آورده و به دعوتش گرويده اند از نظردور نداشته و از خدا خير دنيا و آخرت را بر ايشان درخواست كند، لذا عرض كرد : (رباغفر لى ) ابتدا خود را دعا كرد، چون كسى كه پيشوا و جلودار مردمى است ، دعا به جانخودش دعاى به جان آن مردم نيز هست .
(ولوالدى ) معلوم مى شود پدر و مادر نوح (عليه السلام ) داراى ايمان بوده اند. (ولمن دخل بيتى ) يعنى مؤ منين معاصرش . (و للمؤ منين و المومنات ) يعنى همهاهل توحيد چه معاصرينش و چه آيندگان ، زيرا آيندگان نيز امت او هستند. و تا قيام قيامتهمه اهل توحيد، رهين منت اويند. آرى آن جناب اولين كسى است كه دعوت دينى خود را با كتابو شريعت اعلام نمود، و پرچم توحيد را در بين مردم برافراشت ، از همين جهت خداى سبحاناو را به بهترين درودى ياد كرده و فرمود: (سلام على نوح فى العالمين ) آرى راستىدرود بر اين پيغمبر كريم باد كه تا قيام قيامت هر كسى ايمان به خدا آورد ياعمل صالحى انجام دهد يا اسمى از خدا ببرد.
خلاصه تا زمانى كه از خير و سعادت در ميان بشر اسم و اثرى هست همه از بركت دعوتاو و دنباله و اثر نهضت اوست (صلى الله عليه و على سائر الانبياء المرسلين اجمعين ).
ادب ابراهيم (ع ) در احتجاج با قوم خود و در دعا و درخواست هايش از خداون د
از جمله آداب انبياء، ادبى است كه خداوند آنرا از ابراهيمخليل (عليه السلام ) در احتجاجش با قوم خودنقل كرده : (قال افرايتم ما كنتم تعبدون انتم و اباوكم الاقدمون . فانهم عدو لى الا ربالعالمين . الذى خلقنى فهو يهدين . و الذى هو يطعمنى و يسقين . و اذا مرضت فهو يشفين .و الذى يميتنى ثم يحيين . و الذى اطمع ان يغفرلى خطيئتى يوم الدين . رب هب لى حكما والحقنى بالصالحين . و اجعل لى لسان صدق فى الاخرين . و اجعلنى من ورثه جنهالنعيم . و اغفر لابى انه كان من الضالين . و لا تخزنى يوم يبعثون .) دعائى است كهابراهيم (عليه السلام ) به خود و به پدرش مى كند و وعده اى را كه خدا به او داده ،طلب مى نمايد، و اين در حالى بود كه تازه به نبوت مبعوث شده و هنوز از ايمان پدرشمايوس نشده بود ولى وقتى كه فهميد پدرش دشمن خدا است از او بيزارى جست ، در ايندعا ابتدا پروردگار خود را ثناى جميلى مى كند، چنانكه ادب عبوديت هم همين را اقتضا مىكند.
و اين ثنا نيز اولين ثنائى مفصلى است كه خداونداز وى حكايت كرده ، و آن ثنائى كه قبلااز او حكايت كرده بود يعنى : (يا قوم انى برى ء مما تشركون . انى وجهت وجهى للذىفطر السموات و الارض ) و همچنين ثنائى كه در گفتارش با پدر كرده بود:(ساستغفر لك ربى انه كان بى حفيا) به اينتفصيل نبود. ابراهيم (عليه السلام ) در اين ثنائى كه كرده ادب را اينطور به كار بردهكه عنايت پروردگار خود را از ابتداء خلقتش تا وقتى كه بسوى او بازگشت مى كند همهرا در ثناى خود درج كرده و خود را در برابر او فقير ومحتاج محض دانسته و دربارهپروردگارش جز غنا، و، جود محض چيزى نگفته و خود را بنده ذليلى دانسته كه قادر برهيچ چيز نيست ، بلكه مقدرات الهى او را در دوران زندگيش از حالى به حالى مى گرداند،طعام و شراب و بهبودى از مرض مى دهد، مى ميراند و زنده مى كند، و بندگان را براىپاداش روز جزا حاضر مى سازد، براى اينكه او جز اطاعت محض و طمع در غفران گناهچيزى نيست .
ادب ديگرى كه مراعات نموده اين است كه مرض را به خود نسبت داده و گفته : و وقتى كهمريض مى شوم شفايم مى دهد، براى اينكه در اين مقام كه مقام ثنا است مناسب نبود مرض رابه او نسبت دهد، گر چه مرض هم از حوادث است و از اين نظر بى ارتباط با پروردگارنيست ، ليكن سياق كلام ، سياق بيان حوادث نيست تا هر حادثى را به او نسبت دهد، بلكه- سياق كلام در بيان اين معنا است كه شفاى از مرض هم از رحمت و عنايت اوست ، از اين جهتمرض را به خود نسبت داد و شفا را به پروردگار خود، گويا خواسته چنين ادعا كند كه ازخداى تعالى جز جميل صادر نمى شود، آنگاه بعد از ثنا، شروع به دعا كرد، در دعايشنيز ادب فوق العاده اى را به كار برد، چون نخست دعايش رابه اسم (رب ) شروعكرد، ديگر اينكه تنها نعمت هاى حقيقى و پايدار را درخواست نمود، و به هيچ وجه توجهىبه زخارف دنياى فانى نكرد، و براى خود نعمتى اختيار كرد كه سر آمد آنها وگرانبهاترين آنها بود و آن عبارت بود از حكم يعنى شريعت و پيوستن به صالحين ، ونام نيك در ميان آيندگان ، و از خداى خود خواست تا در هر عصرى از اعصار آينده كسانى رامبعوث كند كه دعوتش را بپا داشته و شريعتش را ترويج نمايند، در حقيقت معنى درخواستشاين است كه شريعتى به او دهد كه تا قيام قيامت باقى باشد.
آنگاه وراثت بهشت و آمرزش پدر و ايمنى از رسوائى در قيامت را درخواست كرد و بهطورى كه از كلام خداى تعالى استفاده مى شود همه دعاهايش مستجاب شده مگر دعائى كهدرباره آمرزش پدر كرد. از خداى تعالى نيز غير اين توقع نمى رود، حاشا بر خداىعالم كه دعاى بنده اى از بندگان مكرمش را از روى بى اعتنائى مستجاب نفرمايد، با اينكهخودش درباره اين پيغمبر فرموده : (مله ابيكم ابراهيم ) و نيز فرموده : (و جعله كلمهباقيه فى عقبه ) و نيز فرموده : (و لقد اصطفيناه فى الدنيا و انه فى الاخره لمنالصالحين ) و نيز به سلام عام درودش فرستاده و فرموده : (سلام على ابراهيم ).
مقام ربيع حضرت ابراهيم (ع ) و جايگاه ولاى او نزد تمام اديان توحيدى
سير در تاريخ چند هزارساله بعد از نوح نيز جميع آنچه را كه قرآن شريف از محامد وفضائل او نقل كرده تاييد و تصدى ق مى كند، چون تاريخ نيز اين حقايق را ثبت كرده كهاو پيغمبرى كريم بوده كه به تنهائى به دين توحيد و احياى فطرت قيام نموده و عليهو ثنيت و براى ويران كردن اركان آن نهضت كرده ، و در دوره اى كه آثار و علائم توحيدرو به نابودى مى رفت و رسوم نبوت محو مى شد و دنيا اسم نوح و ساير انبياى گرامخداوند را بدست فراموشى مى سپرد، او دين فطرت را بپا داشت و دعوت به توحيد را دربين مردم نشر داد، و در نتيجه امروز كه قريب چهار هزارسال از دوره آن جناب مى گذرد هنوز نام توحيد باقى و دلهاى اعقاب وى بدان معتقد است ،براى اينكه دينى كه امروز دنيا آنرا دين توحيد مى شناسد يكى دين يهود است كه پيغمبرآن حضرت موسى (عليه السلام ) است و يكى دين نصارا است كه پيغمبرش عيسى (عليهالسلام ) است ، و اين دو بزرگوار هر دو از دودماناسرائيل يعنى يعقوب اند و يعقوب فرزند اسحاق و او فرزند ابراهيم است .
و همچنين دين اسلام كه پيغمبر آن حضرت ختمى مرتبت محمد بن عبدالله (عليه السلام ) است، چه آن حضرت هم از ذريه اسماعيل فرزند ابراهيم است . از جمله دعاهائى كه خداوندمتعال از آن جناب نقل كرده ، اين دعا است : (رب هب لى من الصالحين )، در اين جمله ازخداوند فرزند صالح مى خواهد، و در جمله كوتاه ، هم حاجت خود را طلبيده و هم از شر اولادناخلف به پروردگار خود اعتصام جسته و هم درخواست خود را از جهت اينكه وجهه دنيائىداشت به يك وجهه معنوى موجه نموده و در نتيجه خدا پسندا نه اش كرد.
درخواست حضرت ابراهيم (ع ) از خداوند در خصوص سرزمين مقدس مكه
و نيز از جمله دعاهاى آن حضرت درخواستى است كه وقتى به سرزمين مكه آمد واسماعيل و مادرش (عليهماالسلام ) را در آنجا منزل داد از خداى تعالى كرده و قرآن آنرا چنينحكايت مى كند: (و اذ قال ابراهيم رب اجعل هذا بلدا آمنا و ارزق اهله من الثمرات من آمن منهمبالله و اليوم الاخرقال و من كفر فامتعه قليلا ثم اضطره الى عذاب النار و بئسالمصير).
در اين دعا از پروردگار خود مى خواهد كه سرزمين مكه را كه آنروز سرزمينى خشك و بىآب و علف بوده ، حرمى براى او و فرزندانش قرار دهد تا مركز ثقلى براى دين خدا ورابطه اى زمينى و مادى بين مردم و پروردگارشان باشد و همه براى عبادت خدا روىبدانجا آورند و از وطن هاى خود به عزم آنجا بار سفر ببندند، و احترامش را در بين خودرعايت كنند. و نيز آيه اى از آيات جاويد او در روى زمين باشد، و تا روز قيامت هر كس كهبه ياد خدا مى افتد به ياد آنجا نيز بيفتد و هر كس بخواهد به درگاه خدا روى آورد،روى بدانجا نهد، و در نتيجه وجهه دين داران بشر معين و كلمه آنان يكى گردد. و مراد آنجناب از امنيت ، امنيت تشريعى و حرم بودن مكه است نه امنيت خارجى ، به طورى كه جنگ ونزاع و ساير حوادث منافى با ايمنى و پيشامدهاىمخل آسايش در آن واقع نشود، بدليل اينكه فرمود: (اولم نمكن لهم حرما آمنايجبى اليهثمرات كل شى ء).
چون همانطورى كه مى بينيد اين آيه در مقام منت گذارى است به نعمت امنيت حرم ، يعنىمكانى كه خدا براى خود آن را حرم قرار داده و از اين جهت به امنيت متصف شده كه مردم ديندار آنجا را محترم مى شمارند نه از جهت اينكهعوامل خارجى آنجا را از فساد و قتل نگهداشته ، و گرنه مكه آنقدر خاطرات تلخ در جنگهاىخونين از قبيل جنگ هاى بين قريش و جرهم و كشتار و جور و فساد مردمش دارد كه نمى توانآنرا شمرد. و همچنين اينكه فرمود (اولم يروا انا جعلنا حرما آمنا و يتخطف الناس منحولهم ).
معنايش اين است كه مردم آنروز شهر آنان را از جهت اينكه در نظرشان محترم بود متعرضنمى شدند. و خلاصه غرض ابراهيم (عليه السلام ) اين بود كه در روى زمين براىخداوند حرمى باشد كه ذريه او در آنجا منزل گزينند و اين نمى شد مگر به اينكهشهرى ساخته شود كه مردم از هر طرف به آنجا روى آورند و آنجا مجمعى دينى باشد كهتا روز قيامت مردم به قصد سكونت و پناهنده شدن و زيارت رو بدانجا كنند، و لذا از خدادرخواست كرد مكه را شهر امنى قرار دهد و چون سرزمينى لم يزرع بود از خدا خواستذريه اش را از ميوه ها روزى دهد، و لازمه استجابت اين دعا اين است كه اين شهر، از راهتوطن و سكونت و زيارت مردم آباد شود. آنگاه وقتى احساس كرد كه اين شرافتى را كهدرخواست كرده شامل مومن و كافر هر دو مى شود لذا دعاى خود را مقيد به كسانى كرد كهايمان به خدا و روز جزا داشته باشند، و گفت : (من آمن منهم بالله و اليوم الاخر).
و اما اينكه اين دعا در شهرى كه فرضا هم مومن و هم كافر يا تنها كفار در آن ساكنندچطور ممكن است مستجاب شود؟ با اينكه شهرى است خشك و لم يزرع ؟ ابراهيم (عليهالسلام ) متعرض اين جهات نشد، و اين نيز از ادب او در مقام دعا بوده ، زيرا در اين مقامدرخواست كننده اگر بخواهد پروردگار خود را درس دهد كه چگونه و از چه راهى دعايشرا مستجاب نمايد با اينكه پروردگارش ‍ عليم و حكيم و قادر بر هر چيزى است و كار اواينطوريست كه هر چه را بخواهد ايجاد كند همين كه بگويد به وجود آى موجود مى شود، درحقيقت فضولى كرده و از رسم ادب بيرون شده است . ليكن خداى سبحان چون مى خواستحاجت ابراهيم را بر طبق سنت جاريه اى كه در اسباب عاديه دارد برآورده كند و بين مومن وكافر در آن فرق نگذارد از اين جهت دعايش را با قيدى كه در كلام خو د آورد و فرمود: (ومن كفر فامتعه قليلا ثم اضطره الى عذاب النار و بئس المصير) مقيد ساخته ، آنگاهمستجاب نمود.
و اين دعا كه سبب شد حرم الهى تشريع و كعبه مقدسه يعنى خانه مباركى كه باعث هدايتعالميان است به عنوان نخستين خانه عبادت براى بشر در مكه ساخته شود، خود يكى ازآثار همت بلند و مقدس او است كه به همين سبب بر جميع مسلمين آينده بعد از خود تا روزقيامت منت گذارده .
دعاى ديگرى از حضرت ابراهيم (ع ) و توجه بر ادبى كه در آن رعايت شده است
و نيز از جمله دعاهائى كه حضرت ابراهيم (عليه السلام ) در آخر عمر خود كرد، دعائىاست كه قرآن كريم از آن حضرت چنين نقل مى فرمايد: (و اذقال ابراهيم رب اجعل هذا البلد آمنا و اجنبنى و بنى ان نعبد الاصنام .)
رب انهم اضللن كثيرا من الناس فمن تبعنى فانه منى و من عصانى فانك غفور رحيم .ربنا انى اسكنت من ذريتى بواد غير ذى ذرع عند بيتك المحرم ربنا ليقيموا الصلوهفاجعل افئده من الناس تهوى اليهم و ارزقهم من الثمرات لعلهم يشكرون . ربنا انك تعلمما نخفى و ما نعلن و ما يخفى على الله من شى ء فى الارض و لا فى السماء. الحمد للهالذى وهب لى على الكبر اسماعيل و اسحق ان ربى لسميع الدعاء. رب اجعلنى مقيم الصلوهو من ذريتى ربنا و تقبل دعاء. ربنا اغفرلى و لوالدى و للمؤ منين يوم يقوم الحساب ) ايندعا همانطورى كه گفته شد دعائى است كه آن حضرت در اواخر عمر شريفش كرده ، زيرافرموده : سپاس خدائى را كه در سنين پيرى به مناسماعيل و اسحاق داد، ودر حالى اين دعا را كرده كه شهر مكه ساخته شده بود، بهدليل اينكه ابراهيم عرض كرد: پروردگارا اين شهر را شهر امنى قرار ده ، كما اينكه دركلام قبليش كه قبل از ساخته شدن شهر مكه گفته بود، چنين عرض كرد: (رباجعل هذا بلدا آمنا).
ادبى كه ابراهيم (عليه السلام ) در اين دعا به كار برده يكى اينست كه هر حاجتى ازحوائج خود را كه ذكر كرد چون هم ممكن بود به غرض مشروع درخواست شود و هم بهغرض نامشروع ، آن جناب غرض مشروع و صحيح خود را در كلام خود ذكر كرده و بابيانى آنرا ادا نمود كه هر كسى مى تواند از آن پى ببرد كه وى تا چه اندازه اميد بهرحمت پروردگارش داشته ، مثلا بعد از اينكه عرض كرد: مرا و فرزندانم را از اينكهپرستش بت ها كنند دور بدار، غرض خود را اينطور بيان نمود: پروردگارا بدرستى كهآنها گمراه كردند بسيارى از مردم را و همچنين بعد از اين كه عرض كرد: پروردگارا اينكمن ذريه خود را در بيابانى لم يزرع در كنار بيت الحرام تو سكونت دادم ، غرض خود رااز اين گفتار اين طور بيان نمود: پروردگارا براى اينكه نماز بپا دارند. و نيز بعد ازآنكه درخواست كرد: دلهائى را از مردم بسوى آنان معطوف بدار و از ميوه ها روزيشانفرما، دنبالش غرض
ادب ديگرى كه در كلام خود رعايت كرده اين است كه در رديف هر حاجتى كه خواسته اسمىاز اسماء حسناى خدا را از قبيل (غفور) و (رحيم )، (سميع الدعاء) به مناسبت آنحاجت ذكر كرده و اسم شريف (رب ) را در تمامى آن حوائج تكرار نموده ، چون ربوبيتخدا واسطه ارتباط بنده با خداى خود و فتح باب در هر دعا است .
ادب ديگر اينكه عرض كرد: و هر كس نافرمانيم كند بدرستى تو بخشنده و مهربانى ، ونفرين به جان آنان نكرد، بلكه بعد از ذكر اسمشان دو تا از اسماء الله را كه واسطهمشمول نعمت سعادت بر هر انسانى است يعنى اسم (غفور) و (رحيم ) را ذكر نمود،چون دوست دار نجات امت خود و گسترش جود پروردگار خود بود.
يكى ديگر از ادعيه انبياء (عليهم السلام ) دعائى است كه خداوند از ابراهيمخليل و فرزندش اسماعيل (عليه السلام ) مشتركانقل كرده و فرموده : (و اذ يرفع ابراهيم القواعد من البيت واسمعيل ربنا تقبل منا انك انت السميع العليم . ربنا و اجعلنا مسلمين لك و من ذريتنا امه مسلمهلك و ارنا مناسكنا و تب علينا انك انت التواب الرحيم . ربنا و ابعث فيهم رسولا منهم يتلواعليهم آياتك و يعلمهم الكتاب و الحكمه و يزكيهم انك انت العزيز الحكيم ).
اين دعائى است كه آن دو بزرگوار در موقع ساختن كعبه كرده اند و در آن نيز همان ادبىاست كه در كلام قبلى خود به كار برده اند.
ادب اسماعيل (ع ) نسبت به خداوند تعالى
يكى ديگر دعائى است كه خداى تعالى از خصوصاسماعيل
(فبشرناه بغلام حليم . فلما بلغ معه السعىقال يا بنى انى ارى فى المنام انى اذبحك فانظر ما ذا ترىقال يا ابت افعل ما تومر ستجدنى ان شاء الله من الصابرين ). گر چه در صدر كلاماسماعيل (عليه السلام )، ادب نسبت به پدر رعايت شده ، ليكن در ذيلش ادب را نسبت بهپروردگار خود رعايت نموده ، با اينكه رعايت ادب نسبت به پدرى چون ابراهيمخليل ادب خداى تعالى نيز هست ، و كوتاه سخن ، وقتى پدرش خواب خود را برايشنقل كرد و چون اين خواب به شهادت خود اسماعيل كه گفت : به جاى آر آنچه را كه بدانمامور مى شوى ، ماموريتى الهى بوده از اين جهت پدرش به وى دستور داد كه درباره خودفكرى كند و راى خود را بگويد، و اين هم خود ادبى بود از آن جناب نسبت به فرزندش .اسماعيل هم در جواب عرض كرد: اى پدر! بجاى آر آنچه را كه بدان مامور مى شوى ، اونيز رعايت ادب را نسبت به پدر كرد و نگفت كه راى من چنين است . گويا خواست بگويد مندر مقابل تو رايى ندارم و از همين جهت كلام خود را با لفظ (اى پدر) آغاز كرد و نگفت :اگر مى خواهى به جاى آر، تا پدر را در مقابلقبول قطعى خود دلخوش ‍ سازد. مضافا بر اينكه با اين اعتراف ازاسماعيل كه اين خواب امرى است كه ابراهيم باو مامور شده تصور نميشود كهاسماعيل ترديد داشته باشد در مامور به و امتثال پروردگار نكند.
ادب ديگرى كه اسماعيل بكار برد اين بود كه گفت : بزودى خواهى يافت كه من ازصابرينم ان شاء الله ، زيرا با اين كلام خود نيز پدر را خشنود نمود، همه اينها ادب اورا نسبت به پدرش مى رساند. ادب را نسبت به خداوند هم رعايت نموده زيرا وعده اى كهراجع به تحمل و صبر خود داد به طور قطع و جزم نبود، بلكه آنرا به مشيت خداوند مقيدساخت ، چون مى دانست كه وعده صريح و قطعى دادن و آنرا به مشيت پروردگار مقيدنساختن ، شائبه ادعاى استقلال در سببيت است و ساحت مقدس نبوت از اينگونه شائبه هامبراست .
خداى تعالى هم مردمى را به همين اشتباه مذمت كرده از آن جمله در داستان باغ دارها فرموده :(انا بلوناهم كما بلونا اصحاب الجنه اذ اقسموا ليصرمنها مصبحين . و لا يستشنون )حتى پيغمبر خود را در قرآن مجيد به كنايه عجيبى تاديب كرده و فرموده : و لا تقولنلشى ء انى فاعل ذلك غدا الا ان يشاء الله ).
ادب يعقوب (ع ) در كلامش كه گفت : (انما اشكو بثى و حزنى الى الله ...)
از جمله ادعيه انبيا دعائى است كه خداى متعال آنرا از حضرت يعقوب (عليه السلام ) وقتىكه فرزندانش از مصر مراجعت كردند در حاليكه بنيامين و يهودا را نياورده بودند حكايتكرده و فرمود: (و تولى عنهم و قال يا اسفا على يوسف و ابيضت عيناه من الحزن فهوكظيم . قالوا تالله تفتوا تذكر يوسف حتى تكون حرضا او تكون من الهالكين .قال انما اشكو بثى و حزنى الى الله و اعلم من الله ما لا تعلمون ) به فرزندان خودچنين مى گويد كه مداومت من بر ياد يوسف شكايتى است كه من ازحال دل خود به درگاه خدا مى برم و از رحمت او و اينكه يوسفم را به صورتى كهتصور نمى كنم به من برگرداند مايوس نيستم ، و اين خود از ادب انبيا است نسبت بهپروردگار خود كه در جميع احوال متوجه پروردگارشان بوده و جميع حركات و سكناتخود را در راه او انجام مى دادند و اين معنا از آيات كريمه قرآن به خوبى استفاده مى شودچون خداى تعالى از طرفى تصريح كرده به اينكه انبياء را به راه راست هدايت نموده وفرموده : (اولئك الذين هدى الله ) و درباره خصوص يعقوب فرموده : (و وهبنا لهاسحق و يعقوب كلا هدينا) و از طرف ديگر پى روى هوا و هوس را گمراهى و انحراف ازراه راست خود دانسته و فرموده : (و لا تتبع الهوى فيضلك عنسبيل الله ).
از اين دو بيان استفاده مى شود كه انبياء كه هدايت يافتگان به هدايت خدايند هرگز هواىنفس را پيروى نمى كنند. عواطف نفسانى و اميال باطنيشان يعنى شهوت و غضب و حب وبغض و مسرت و اندوه و هر نفسانيات ديگرشان كه مربوط به مظاهر زندگى ازقبيل مال و فرزند و نكاح با زنان و خوردنيها و پوشيدنيها و مساكن وامثال آنها است همه را در راه خدا به كار برده و از آنها غرضى جز رضاى خدا ندارند وخلاصه راهى كه در زندگى سلوك مى شود يا راهى است كه حق در آن پيروى مى شود ويا راهى است كه هوا در آن متابعت مى گردد، و به عبارت ديگر يا راه خدا است و يا راهفراموشى خدا.
و انبياء(عليهم السلام ) چون به راه نخستين هدايت شده اند و راه هواى نفس را پيروى نمىكنند از اين جهت هميشه به ياد خدا هستند و در حركت و سكون خود جز او هدفى ندارند و درهيچيك از حوائج زندگى به درگاه كسى جز درگاه او روى نمى آورند و غير در او درى ازدرهاى اسباب را نمى كوبند. به اين معنا كه اگر هممتوسل به اسباب ظاهرى مى شوند و اين توسل خداى را از يادشان نمى برد و فراموشنمى كنند كه اين اسباب و سببيتشان از خداى تعالى است نه اينكه بكلى اسباب را انكارنموده و براى آنها وجودى تصور نكنند و يا سببيت آنها را انكار نمايند، زيرا آنهاقابل انكار نيستند و بر خلاف فطرت و ارتكاز انسانى است ، بلكه به اسباب تمسكميجويند و ليكن براى آنها استقلال نمى بينند و براى هر چيزى موضع و اثرى قائلندكه خدا براى آن تعيين نموده .
و چون حال انبياء (عليهم السلام ) اين بود كه گفتيم ، و خلاصه اينكه ، چون تمسكشانبه خداوند حق تمسك بود از اين جهت مى توانستند چنين ادبى را درباره مقام پروردگارخود و جانب ربوبيت او رعايت نموده و چيزى را جز براى خدا نخواهند و چيزى را جز براىاو ترك نكنند و به چيزى تمسك نجويند مگر اينكهقبل از آن و با آن و بعد از آن متمسك به خدا باشند، پس هدف و غرض نهائى آنان در همهاحوال خدا است .
روى اين بيان مراد از اينكه فرمود: (انما اشكو بثى و حزنى الى الله ) اين خواه دبود كه اگر مى بينيد دائما به ياد يوسفم و از فقدانش ‍ متاسفم ، اين اسف دائمى منمثل اسف شما بر فقدان نعمت نيست ، زيرا شما وقتى به فقدان نعمتى دچار مى شويد ازروى جهل شكايت نزد كسانى مى بريد كه مالك نفع و ضررى نيستند و اما من تاءسفم را ازفقدان يوسف نزد خداوند به شكايت مى برم ، و اين شكايتم هم درخواست امرى نشدنىنيست ، زيرا من مى دانم چيزى را كه شما نمى دانيد.
ادب در دعاى يوسف صديق (ع ) به هنگامى كه همسر عزيز مصر او را تهديد كرد ودركلام او پس از ديدار پدر
و نيز از جمله ادعيه انبياء (عليهم السلام ) دعاى يوسف صديق (عليه السلام ) است هنگامىكه همسر عزيز او را تهديد نمود و گفت اگر آنچه مى گويم نكنى به زندانت مى اندازم: (رب السجن احب الى ممايد عوننى اليه و الا تصرف عنى كيدهن اصب اليهن و اكن منالجاهلين ).
حضرت يوسف (عليه السلام ) گرفتارى خود را براى پروردگارش چنين شرح مى دهدكه امرش در نزد زنان دربارى و در موقف فعليش دائر شده است ميان رفتن به زندان وميان اجابت خواسته آنها، و به علمى كه خداوند كرامتش كرده و با آيه : (و لما بلغ اشدهآتيناه حكما و علما) از آن حكايت نموده ، زندان را بر اجابت آنها ترجيح مى دهد، ليكن ازطرفى هم اسباب و مقدماتى كه زنان دربارى مصر براى رسيدن به منظور خود ترتيبداده اند بسيار قوى است ، و اين مقدمات يوسف را به غفلت وجهل به مقام پروردگار و ابطال علم و ايمان به خدايش تهديد مى نمايد، و چاره اى جزدستگيرى خدا و حكم او نمى بيند، چنانكه در زندان نيز به رفيق زندانى خود گفت : (انالحكم الا لله ) و لذا در اين دعا ادب را رعايت كرده و براى خود درخواست حاجتى نمى كند،چون حاجت خواستن خود يك نحوه حكم كردن است ، بلكه تنها اشاره مى كند به اينكهجهل تهديدش مى كند به ابطال نعمت علمى كه پروردگارش كرامتش فرموده و رهائيش ازخطر جهل و دور شدن كيد زنان از او موقوف به عنايت خداى تعالى است ، لذا تسليم امرخدا شد و چيز ديگرى نگفت .
خداى تعالى هم دعايش را مستجاب نمود و كيد زنان را كه عبارت بود از منحرف شدن و يابه زندان رفتن از او به گردانيد، در نتيجه هم از انحراف خلاص شد و هم از زندان ، ازاينجا معلوم مى شود كه مرادش از كيد زنان هر دو بوده .
و اما اينكه عرض كرد: (رب السجن احب الى ...) در حقيقت خواستتمايل قلبى خود را در صورت دوران مزبور نسبت به رفتن زندان و نفرت و دشمنى خودرا نسبت به فحشا اظهار نمايد، نه اينكه به گمان بعضى رفتن به زندان را دوستداشته باشد، چنانكه سيد الشهداء حسين بن على (عليه السلام ) نيز در اين مقوله فرمود:(الموت اولى من ركوب العار و العار خير مندخول النار - تن به مرگ دادن سزاوارتر است ازقبول عار و قبول عار و ننگ بهتر است از داخل آتش دوزخ ) بهدليل اينكه خداى تعالى بعد از اين آيه فرموده : (ثم بدا لهم من بعد ما راوا الاياتليسجننه حتى حين ).
و ظهور اين آيه در اينكه به زندان فرستادن يوسف راى تازه اى از آنان و بعد از آندوران مزبور و نجات يوسف روشن و غير قابل انكار است .
ادب يوسف (ع ) در دعاى ديگرش در زمانى كه خود عزيز مصر شده بود
و نيز از جمله ادعيه انبياء (عليهم السلام ) ثنا و دعائى است كه خداى سبحان از يوسف(عليه السلام ) نقل كرده و فرموده : (فلما دخلوا على يوسف آوى اليه ابويه وقال ادخلوا مصر ان شاء الله آمنين . و رفع ابويه على العرش و خروا له سجدا وقال يا ابت هذا تاويل روياى من قبل قد جعلها ربى حقا و قد احسن بى اذ اخرجنى من السجنو جاءبكم من البدو من بعد ان نزغ الشيطان بينى و بين اخوتى ان ربى لطيف لما يشاءانه هو العليم الحكيم . رب قد آتيتنى من الملك و علمتنى منتاويل الاحاديث فاطر السموات و الارض انت وليى فى الدنيا و الاخره توفنى مسلما والحقنى بالصالحين ).
خواننده محترم بايد كه در اين آيات تدبر نموده و قدرت و نفوذى را كه يوسف (عليهالسلام ) داراى آن شده بود و همچنين شدت اشتياقى را كه پدر و مادرش به ديدارشداشتند و همچنين خاطراتى را كه برادرانش از روزى كه از او جدا شدند تا امروز كه او راعزيز مصر و مستولى بر تخت عزت و عظمت مى يابند از وى دارند در نظر مجسم سازد تابه ادب نبوتى كه اين نبى محترم در كلام خوداعمال نموده پى ببرد.
آرى يوسف (عليه السلام ) دهان به كلامى نگشوده مگر اينكه همه گفتارش و يا سهمى ازآن براى پروردگارش بوده است ، تنها آنچه كه از دو لب يوسف (عليه السلام ) بيرونآمده و براى خدا نبوده جمله كوتاهى است در اول گفتارش ، و آن جمله : به مصر درآئيد كهان شاء الله در آنجا ايمن خواهيد بود، است تازه همين را هم به مشيت خداوند مقيد ساخت تاتوهم نشود كه وى در حكمش مستقل از خداوند است . قبلا هم گفته بود: (ان الحكم الا لله- حكمى براى كسى جز خدا نيست ).
بعد از اين جمله كوتاه شروع كرد به ثناء به پروردگار خود، به خاطر احسان هائىكه از روز مفارقت از برادرانش تا امروز به وى كرده و ابتدا كرد به داستان روياى خودو اينكه خداوند تاويل آنرا محقق ساخت ، و در اين كلام ، پدر خود را در تعبيرى كه سابقااز خواب او كرده بود بلكه حتى در ثنائى كه پدر در آخر كلام خود كرده و خدا را بعلم وحكمت ستوده بود تصديق ك رد تا حق ثناى پروردگارش ‍ را بطور بليغى ادا كردهباشد. چون حضرت يعقوب وقتى يوسف در كودكى خواب خود را برايشنقل كرد، گفته بود: (و كذلك يجتبيك ربك و يعلمك ) تا آنجا كه فرمود: (ان ربكعليم حكيم ) يوسف هم در اينجا بعد از اينكه تعبير خواب پدر را تصديق مى كند به اومى گويد: (ان ربى لطيف لما يشاء انه هو العليم الحكيم ).
آنگاه به حوادثى كه در سنين ما بين خوابش و بينتاويل آن برايش پيش آمده به طور اجمال اشاره نموده و همه آنها را به پروردگار خودنسبت مى دهد و چون آن حوادث را براى خود خير مى دانسته از اين جهت همه آنها را ازاحسانهاى خداوند شمرده است .
و از لطيف ترين ادب هائى كه آن حضرت بكار برده اين است كه از جفاهائى كه برادرانشبر وى روا داشتند - چه آن روزى كه او را به قعر چاه افكندند و چه آن روزى كه او رابه بهائى ناچيز و درهمى چند فروختند و چه آن روزى كه به دزدى متهمش نمودند -اسمى نبرد، بلكه از همه آنها تعبير كرد به اينكه : (نزغ الشيطان بينى و بيناخوتى - شيطان بين من و برادرانم فساد برانگيخت ) و آنان را به بدى يادنكرد.
و همچنين نعمت هاى پروردگار خود را مى شمارد و بر او ثنا مى گويد: (ربى ، ربى) به زبان مى راند تا آنكه دچار وله و جذبه الهى مى شود و يكسره روى سخن را ازآنان گردانيده و به سوى خداوند معطوف مى كند و با خدايشمشغول شده و پدر و مادر را رها مى كند، تو گوئى اصلا روى سخنش با آنان نبود وبطور كلى ايشان را نمى شناسد، در اين جذبه به پروردگار خود عرضه مى دارد:(رب قد اتيتنى من الملك و علمتنى من تاويل الاحاديث ) خدا را در نعمت هاى حاضرى كه دردست دارد ثنا مى گويد، و آن نعمت ها عبارت بود از سلطنت و علم بهتاويل احاديث ، آنگاه نفس شريفش از ذكر نعمت هاى الهى به اين معنامنتقل مى شود كه پروردگارى كه اين نعمت ها را به او ارزانى داشته ، آفريدگارآسمانها و زمين و بيرون آورنده موجودات عالم است از كتم عدم محض ‍ به عرصه وجود درحالتى كه اين موجودات از ناحيه خود داراى قدرتى كه با آن نفع و نعمتى را به خودجلب نموده و يا ضرر و نقمتى را از خود دفع نمايند، نبودند و صلاحيت اداره امر خود را دردنيا و آخرت نداشتند.
چون او آفريدگار هر چيزى است پس لاجرم همو ولى هر چيزى خواهد بود، و لذابعد ازاينكه گفت : فاطر السموات و الارض اظهار كرد كه من بنده خوارى هستم كه مالك ادارهنفس خود در دنيا و آخرت نيستم ، بلكه بنده اى هستم در تحت قيمومت و ولايت خداى سبحان ،و خداى سبحان است كه هر سرنوشتى را كه بخواهد برايم معين نموده و در هر مقامى كهبخواهد قرارم مى دهد، از اين جهت عرض كرد: (انت وليى فى الدنيا و الاخره ) در اينجابياد حاجتى افتاد كه جز پروردگارش كسى نيست كه آنرا برآورد، و آن اين بود كه باداشتن اسلام - يعنى تسليم پروردگار شدن - از سراى دنيابه سراى ديگرمنتقل شود. همانطورى كه پدرانش ابراهيم ، اسماعيل ، اسحاق و يعقوب بدان حالت از دنيارحلت نمودند و خداوند درباره آنها فرموده : (و لقد اصطفيناه فى الدنيا و انه فىالاخره لمن الصالحين . اذ قال له ربه اسلم قال اسلمت لرب العالمين . و وصى بها ابراهيمبنيه و يعقوب يا بنى ان الله اصطفى لكم الدين فلا تموتن الا و انتم مسلمون ).
و اين دعا همان دعائى است كه يوسف (عليه السلام ) كرده و گفته است : (توفنى مسلما والحقنى بالصالحين ) و نيز اين مردن با اسلام و پيوستن به صالحين همان درخواستىاست كه جدش ابراهيم (عليه السلام ) نموده بود: (رب هب لى حكما و الحقنى بالصالحين) و خداوند هم - همانطورى كه در آيات قبلى گذشت - دعايش را مستجاب نمود و آنرابه عنوان آخرين خاطره زندگى آن حضرت حكايت نموده و با آن داستان زندگيش را خاتمهداده است و (ان الى ربك المنتهى ) و اين سبك در سياقهاى قرآنى لطف عجيبى است .
ادب موسى (ع ) در دعاهايش و بيان اينكه اعتراف آنجناب (رب انى ظلمت نفسى )اعترافبه گناه نيست
و از جمله ادعيه انبياء (عليهم السلام ) دعائى است كه خداى سبحان از نبى محترم خود موسى(عليه السلام ) حكايت كرده كه در اوائل نشو و نمايش در مصر موقعى كه آن مرد قبطى رابا سيلى كشته بود به درگاه خدا عرضه داشته :(قال رب انى ظلمت نفسى فاغفر لى فغفر له انه هو الغفور الرحيم ) و نيز دعائى استكه آنرا موقعى كه از مصر فرار كرد و به مدائن در آمد و براى دو دختر شعيب آب كشىنمود و با شكم گرسنه در سايه درختى آرميد، به درگاه خدا عرضه داشت (رب انىلما انزلت الى من خير فقير).
موسى (عليه السلام ) در اين دو مسئلتش گذشته از التجاء به خدا و تمسك به ربوبيتاو كه خود ادب جداگانه ايست از آداب عبوديت ، اين معنا را به كار برده كه در دعاى اولشچون مربوط به امور مادى دنيوى نبود بلكه صرفاتوسل به مغفرت خدا بود به حاجت خود تصريح كرد.
آرى خداوند دوست مى دارد كه بندگانش از او طلب مغفرت كنند، چنانكه از نوح (عليهالسلام ) حكايت مى كند كه گفت : (و استغفروا الله ان الله غفور رحيم ) و اين سفارش وتوصيه را نه تنها نوح (عليه السلام ) كرده بلكه ساير انبياء (عليهم السلام ) هم مردمرا به آن دعوت مى كرده اند. بخلاف دعاى دومش كه در آن حاجت خود را كه بر حسب دلالتمقام ضروريات زندگى از قبيل غذا و مسكن و امثال آن بوده ذكر نكرد، بلكه تنها اكتفا كردبه ذكر احتياج خود و براى اين از ذكر حوائج خود دم فرو بست كه دنيا را در نزد خدا قدرو منزلتى نيست .
و اما اينكه عرض كرد: (رب انى ظلمت نفس ى فاغفر لى - پروردگارا من به خود ستمكردم پس بر من ببخشاى ) بايد دانست كه اين اعتراف به ظلم و طلب مغفرت موسى(عليه السلام ) از قبيل اعتراف آدم و همسر اوست كه گفتند: (ربنا ظلمنا انفسنا و ان لمتغفر لنا و ترحمنا لنكونن من الخاسرين ) و خلاصه اين اعتراف موسى اعتراف بهگناه نيست بلكه اعتراف به كارى است كه مخالف با مصلحت زندگى خود او بوده ، كمااينكه اعتراف آدم و حوا نيز از همين باب بوده است ، زيرا موسى (عليه السلام ) اگر آنمرد را كشت قبل از بعثتش به رسالت و قبل از نهى ازقتل نفس بوده ، علاوه بر اينكه مرد كافرى را كشت كه براى خون او احترامى نيست ودليلى هم در دست نيست بر اينكه چنين قتلى آنهمقبل از شريعت موسى (عليه السلام ) حرام بوده .
آدم و حوا هم اگر با خوردن از درخت به خودشان ظلم كردندقبل از آن بوده كه خداوند شريعتى را در بين بنى نوع انسانى تشريع كرده باشد، چونخداى تعالى تمام شريعتها را بعد از هبوط آدم از بهشت به زمين تاسيس نموده و صرفنهى از نزديكى به درخت ، دليل بر اين نيست كه نهى مولوى بوده تا مخالفتش معصيتمصطلح بوده باشد، علاوه بر اينكه قرائنى در دست هست كه نهى متعلق به آدم و حوا نهىارشادى بوده ، و پاره اى از آن قرائن در آيات سوره (طه ) است . و ما در سابق درتفسير داستان بهشت آدم در جلد اول عرب ى اين كتاب به آنها اشاره نموديم ، از همه اينهاگذشته كتاب الهى تصريح كرده به اينكه موسى (عليه السلام ) بنده اى مخلص بوده: (و اذكر فى الكتاب موسى انه كان مخلصا و كان رسولا نبيا) و نيز تصريح كردهبه اينكه ابليس نمى تواند بندگان مخلص خداى را اغوا كند:(قال فبعزتك لاغوينهم اجمعين . الا عبادك منهم المخلصين ).
و اين هم معلوم است كه معصيت بدون اغواى شيطان محقق نمى شود، پس از تلفيق اين مقدماتچنين نتيجه مى گيريم كه عمل موسى (قتل نفس ) معصيت نبوده . و از اينجا معلوم مى شودمراد از مغفرتى هم كه موسى و همچنين آدم و حوا درخواست آن را كرده اند محو عقابى كهخداوند بر گنهكاران مقرر داشته ، نيست . چنانكه مغفرت در گناهان به همين معنى است ،بلكه مراد محو آثار سوئى است كه ظلم به نفس در زندگى آدمى باقى مى گذارد.موسى (عليه السلام ) هم از اين مى ترسيد كه مبادا داستان آدم كشى او افشاء شود و مردماو را در نظر خود به عنوان قاتل بشناسند، و لذا از خداى تعالى درخواست كرد كه سرشرا پرده پوشى كند و او را به اين معنا ببخشد، چه بخشش و مغفرت در عرف و اصطلاحقرآن اعم از محو عقاب است ، بلكه به معنى محو اثر سوء است هر چه مى خواهد باشد، چهعقاب خدائى و چه عقاب عرفى و چه آثار ديگر، و شكى هم نيست در اينكه محو همه اقسامآثار به دست خداى تعالى است .
نظير اين توجيه وجهى است كه ما قبلا درباره دعاى نوح كه عرض كرد: (و ان لم تغفرلى و ترحمنى ) ذكر كرديم و گفتيم معنايش ‍ اين است كه : اگر مرا به ادب خود مودبنفرمائى و به عصمت خودت حفظم نكنى و به اين وسيله بر من ترحم ننمائى از
زيانكاران خواهم بود (دقت بفرمائيد).
دعاى موسى عليه السلام در اولين روز بعثت خود
و از آن جمله دعائيست كه آن حضرت در نخستين روز بعثت خود و دريافت اولين وحى آسمانىكرده و خداى تعالى آن را چنين حكايت نموده : (قال رب اشرح لى صدرى . و يسر لىامرى ، و احلل عقده من لسانى ، يفقهوا قولى ، واجعل لى وزيرا من اهلى ، هرون اخى اشدد به ازرى و اشركه فى امرى ، كى نسبحك كثيرا،و نذكرك كثيرا، انك كنت بنا بصيرا).
موسى (عليه السلام ) با اين كلمات براى دعوت خود خير خواهى مى كند، و راه دعوت خودرا هموار ميسازد، وبطورى كه كلمات او و قرائن مقاميه دلالت مى كند مى خواهد عرض كندكه تو مى دانى وبه حال من و برادرم به خوبى آگاهى كه ما از روزى كه به حد تميزرسيديم تو را تسبيح مى گوئيم و امشب رسالت تو بار گرانى بدوش من نهاده و تو،به حدت و خشونت طبع من و گرهى كه در زبان من است داناترى ، مى ترسم اگر برحسب دستور تو قوم خودرا دعوت به سويت كنم و رسالتت را تبليغ نمايم مرا تكذيبنموده و در نتيجه سينه ام تنگى كند و عصبانى شوم و زبانم از گفتار باز ماند. پس تواى پروردگار! شرح صدرى عطايم كن و كار مرا آسان ساز - اين دعا همان دستورى استكه خود پروردگار به همه انبياء داده كه در راه تبليغ رسالات ، خود را به زحمت نيفكنند- و فرموده : (ما كان على النبى من حرج فيما فرض الله له سنه الله فى الذين خلوامن قبل ) - و گره از زبانم بگشاى تا گفتارم را بفهمند، و برادرم هارون از من شيرينزبان تر است و هم از خاندان منست ، پس چه بهتر او را شريك در كارم فرمائى و وزيرمقرارش دهى تا تو را بسيار تسبيح گوئيم - همانطورى كه در سابق هم دوستدارتسبيح تو بوديم .

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation