بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 6, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

اين است خلاصه درخواستهائى كه موسى (عليه السلام ) راجع به اسباب دعوت و تبليغاز پروردگار خود مى كند، ادبى كه آن جناب در اين كلمات به كار برده اين است كهغرض و نتيجه اى كه از اين سوالات در نظر داشته بيان كرده تا كسىخيال نكند منظورش از آنچه كه درخواست كرده نفع شخصيش بوده و لذا گفت : غرضم ازاين درخواستها اين است كه من و همه بندگانت تو را بسيار تسبيح گفته و بسيار ذكرگوئيم ، و بر صدق ادعايش استشهاد كرده به اينكه تو اى پروردگار به آنچه كه دردلهاى ما است آگاهى ، در حقيقت دل و جان خود و برادرش را عرضه به پروردگار نموده وگفت : (انك كنت بنا بصيرا) و اينكه سائل محتاج خودش رادر حاجتى كه دارد عرضه كندبر مسوولى بى نياز و جواد، خود بهترين و قوى ترين راهى است براى تحريك عاطفهرحمت ، براى اينكه نشان دادن حاجت تاءثيرش بيشتر است از ذكر آن ، زيرا در ذكر آن بهزبان احتمال دروغ هست و در نشان دادنش اين احتمال نيست .
نفرين موسى و هارون درباره فرعون و فرعونيان
و از آن جمله ، نفرينى است كه خداى تعالى از آن جناب درباره فرعون وفرعونياننقل مى كند: (و قال موسى ربنا انك آتيت فرعون و ملاه زينه و اموالا فى الحيوه الدنياربنا ليضلوا عن سبيلك ربنا اطمس على اموالهم و اشدد على قلوبهم فلا يومنوا حتى يرواالعذاب الاليم . قال قد اجيبت دعوتكما فاستقيما و لا تتبعانسبيل الذين لا يعلمون ). اين آيات درباره نفرينى است كه موسى و هارون هر دو كرده اند، و لذا در اولش كلمه : (ربنا) بكار رفته ، علاوه بر اين ، قسمت دوم آيه هم دلالت براين معنا دارد، چون پروردگار در جواب فرموده : (قد اجيبت دعوتكما - نفرين شما دو نفراجابت شد) و اين دو بزرگوار اول نفرين بهاموال آنان كردند و درخواست نمودند كه خداوند اموالشان را از قابليت انتفاع بياندازدسپس به جانشان و اينكه خدا دلهايشان را سخت كند تا ايمان نياورند و در نتيجه عذابدردناك را در يابند و ديگر ايمانشان قبول نشود، چنانكه فرمود: (يوم ياتى بعضآيات ربك لا ينفع نفسا ايمانها لم تكن آمنت منقبل او كسبت فى ايمانها خيرا).
معناى نفرين دومى موسى و هارون اين است كه با محروم كردن شان از نور ايمان از آنانانتقام بگيرد و به عذاب ناگهانى كه مهلت ايمان به ايشان ندهد دچارشان سازد،همانطورى كه آنان بندگانت را از نور ايمان محروم كردند و نگذاشتند ايمان بياورند وگمراهشان كردند، و اين نفرين شديدترين نفرينى است كه ممكن است به جان كسى كرد،براى اينكه هيچ دردى بالاتر از شقاوت دائمى نيست .
فرق بين دعا و نفرين و بيان آدابى كه موسى (ع ) در نفرين خود به فرعونوفرعونيان رعايت نموده است
و بايد دانست كه فرق است بين دعا و نفرين ، زيرا رحمت الهى هميشه بر غضبش سبقت دارد،چون خودش به موسى وحى فرستاد كه : (عذابى اصيب به من اشاء و رحمتى وسعتكل شى ء) وسعه رحمت الهى اقتضا دارد كه از رساندن عذاب و شر و ضرر بندگانكراهت داشته باشد، اگر چه ستمگر و مستحق عذاب هم باشند، به شهادت اينكه هر چه همبندگانش ست م كار باشند باز خداوند نعمتهاى خود را بر آنان افاضه فرموده وزشتيهايشان را مى پوشاند، حتى بندگان خود را هم دعوت كرده كه درمقابل نادانى ها و تجاوزات يكديگرحوصله كنند، مگر در مواردى كه بخواهند حق لازمى رااقامه نموده و يا در دفع ظلمى كه متوجهشان شده ، مضطر به جلوگيرى و انتقام شوند كهدر اين صورت اعمال غضب راتجويز كرده . البته اين در موقعى است كه تشخيص دهند كهمصلحت ملزمه اى از قبيل رعايت مصلحت دين و يا دينداران جز بهاعمال غضب حفظ نمى شود، علاوه بر اينكه لطافت جهات خير و سعادت هر چه رقيق تر ورتبه آن هر چه دقيق تر باشد نفوس فطرتى كه خدايشان بر آن فطرت آفريده بهترآنرا مى پذيرد، بخلاف جهات شر و شقاوت ، كه انسان بر حسب طبعش از آن فرارى و ازاطلاع بر آن گريزان است و براى عدم وقوف براصل آن - تا چه رسد به جزئيات و تفصيلات آن - حيله ها به كار مى برد، و اين معناخود باعث شده است كه آداب دعا و آداب نفرين با هم متفاوت باشند، مثلا يكى از آداب نفريناين است كه به امورى كه باعث اين نفرين شده تصريح نشود، بلكه بطور كنايه ذكرشود، مخصوصا اگر آن امور شنيع و ركيك باشد. بخلاف دعا كه تصريح به موجبات وعوامل آن مطلوب است .
موسى (عليه السلام ) اين نكته را در نفرين خودمراعات كرده ، و به طوراجمال گفت : تا بندگانت را از راه به در برند، وتفصيل جنايات و فضايح فرعونيان را ذكر نكرد. ادب ديگرى كه رعايت نموده اين بودكه در اين نفرين خود با اينكه خيلى طولانى نبود بسيار تضرع نموده و استغاثه جست وزياد نداى (ربنا، ربنا) را تكرار نمود، ادب ديگرش اين بود كه به اين نفرين اقدامنكرد مگر بعد از آنكه تشخيص درباره اينكه نابودى فرعونيان بر وفق مصلحت حق و دينو دينداران است از حد ظن و تهمت تجاوز كرده و به حد علم رسيد.
آرى موسى (عليه السلام ) به اين معنا علم بهم رسانيده بود،بدليل اينكه خداى تعالى درباره فرعون فرمود: (و لقد اريناه آياتنا كلها فكذب وابى ) و گويا از همين جهت بوده كه خداى سبحان او و برادرش را بعد از نويد بهاينكه نفرينشان اجابت شد امر فرمود كه استقامت ورزيده و راه مردم نادان را پيروى نكنند(و خدا داناتر است ).
و از جمله ادعيه آن جناب دعائى است كه خداى تعالى در آيات زير حكايت كرده است : (واختار موسى قومه سبعين رجلا لميقاتنا فلما اخذتهم الرجفهقال رب لو شئت اهلكتهم من قبل و اياى اتهلكنا بمافعل السفهاء منا ان هى الا فتنتك تضل بها من تشاء و تهدى من تشاء انت و لينا فاغفرلناو ارحمنا و انت خير الغافرين . و اكتب لنا فى هذه الدنيا حسنه و فى الاخره انا هدنا اليك) در اين دعا ابتدا مى كند به جمله : ببخشاى بر ما...، چون موقفش موقف سختىبود،موقفى بود كه غضب الهى و قهرى كه هيچ موجودى تابتحمل آنرا ندارد قومش را فراگرفته بود و در چنين موقفى درخواست از چنين مولائى كهحرمتش هتك و بر ساحت سيادت و مولويتش توهين شده و از اين رو بر بندگان خود خشمگرفته ، مانند درخواستهاى عادى نيست ، روى همين حساب بود كه موسى (عليه السلام )نخست چيزى گفت كه اين فوران غضب الهى را تسكين دهد، شايد كه به اين وسيله بتواندزمينه را براى طلب مغفرت و رحمت آماده سازد، و آن اين بود كه گفت : پروردگارا تواگر مى خواستى قبل از اين آنان و مرا هلاك كرده بودى . به طورى كه قرينه مقاميهدلالت مى كند مى خواهد عرض كند: نفس من و نفوس قومم همه در قبضه قدرت و اطاعت مشيتتو است ، تو اگر مى خواستى قبلا هم كه من در بين شان بودم همه را هلاك مى كردى ،همانطورى كه امروز هلاك شان كردى و مرا زنده گذاشتى ، ليكن من متحيرم كه اگر تنهابسوى قوم خود برگردم و مرا به قتل برگزيدگان خود متهم سازند چه جواب بگويم ؟
و تو حال آنان را از من بهتر مى دانى و مى دانى كه اين پيشامد دعوت مرا هيچ كرده وزحماتم را هدر مى دهد، آنگاه هلاكت آن هفتاد نفر را، هلاكت خودش و همگى قومش شمرده و درحقيقت خواست بگويد: مابقى قومم مردمى نادانند كه اعتنائى به كارهايشان نيست و در حقيقتقوم من همينهايند كه تو هلاكشان كردى ، با اين طرز بيان خواست تا به رحمت خداىتعالى توسل جويد، چون عادت پروردگار براين نبوده كه مردمى را بااعمال زشت سفيهان شان هلاك سازد و اگر در اينجا هلاك ساخته نه از باب انتقام بودهبلكه از باب امتحانى بوده كه همواره در ميان آدميان جريان دارد، و باعث گمراهى بسيارىاز هدايت بسيارى از آنان مى شود، آنگاه اضافه كرد كه : از تو درقبال زشتيهاى مردم جز گذشت و پرده پوشى سراغ نداريم ، وقتى امر نفس من و نفوسقوم به دست تو است و تو مى توانى هر وقت كه بخواهى ما را هلاك سازى ، و اين هلاكتفعلى قومم هم چيز تازه اى در باب امتحانات عمومى تو كه باعث ضلالت قومى و هدايتاقوام ديگرى مى شود، نبوده باشد و جز به مشيت تو منتهى نشود پس تو لاجرم همانمولائى خواهى بود كه تدبير امور ما بدست امر و مشيت تو است ، و كارى از ما در تدبيرامورمان ساخته نيست ، پس تو اى پروردگار! در بين ما به رحمت و مغفرتت حكم كن ، چهيكى از صفات تو خير الغافرين است ، و براى ما در اين دنيا عيشى مامون از عذاب و عيشىكه مشمولين سخطت را خيره سازد و به اعجاب در آورد مقدر فرما، و در آخرت مغفرت وبهشت حسنه اى روزيمان كن .
توجه به ادب جميلى كه حضرت موسى (ع ) در كلام خود بكار برده است
اين بود سياق و لحن دعاى آن حضرت در موقعى كه قومش را زلزله هلاك كرد و بلاشامل حال آن ها شده بود. بنابراين ، خواننده محترم بايد با در نظر گرفتن موقف آنجناب دركلامش دقت نمايد تا به خوبى به ادب جميلى كه آن جناب بكار برده واقف شود وبفهمد كه چگونه از پروردگار خود استرحام كرده و چطور مرتب طلب رحمت نموده و باثناى خود از شدت و فوران غضب الهى كاسته ، آرى موسى (عليه السلام ) با اين ادبعبوديتى كه به كاربرد موفق بگرفتن حاجت خود گرديد در حالى كه آن حاجت را برزبان هم جارى نكرده بود، و آن زنده شدن قومش بعد از هلاكت بود، و به طورى كه خداىتعالى حكايت كرده ، خطاب زير هم به وى وحى شد:(قال عذابى اصيب به من اشاء و رحمتى وسعتكل شى ء فساكتبها للذين يتقون و يوتون الزكوه و الذين هم باياتنا يومنون ).
و اما اينكه خواننده محترم بعد از خطابى كه خداوند در جواب موسى (عليه السلام ) بهوى نموده و فرمود: رحمتم هر چيزى را فرا گرفته ، چه گمانى به اين خداى مهربانخواهد داشت خودش مى داند، آرى پروردگار متعال صريحا وعده عفو از جرائم قوم موسى واجابت دعاى آن جناب را مبنى بر زنده كردن قومش بعد از مردن شان و برگرداندن شانبه دنيا ذكر كرده و فرموده : (و اذ قلتم يا موسى لن نومن لك حتى نرى الله جهرهفاخذتكم الصاعقه و انتم تنظرون . ثم بعثناكم من بعد موتكم لعلكم تشكرون ).
و قريب به اين مضمون است آيه اى كه در سوره نساء است ، موسى (عليه السلام ) دركلام خود آنجا كه گفت : هر كه را بخواهى با اين امتحان گمراه مى كنى ،اعمال ادب كرد و نگفت گمراهى شان بسوء اختيار خود آنها بوده تا خداى تعالى راهمانطورى كه در دل منزه مى دانست در كلام خود هم منزه بداند و گرنه مقصود درونيش همانمفاد آيه زير است كه مى فرمايد: (يضل به كثيرا و يهدى به كثيرا و مايضل به الا الفاسقين ).
آرى موسى (عليه السلام ) در مقامى قرار گرفته بود كه رعايت ادب ، او را از تعرضهر مطلبى غير از ولايت مطلقه خداوند و اينكه همه تدبير منتهى به او است باز مى داشت .و نيز آنچه را هم كه در دل داشت از استدعاى زنده كردن شان پس از هلاك بر زبان نراند،زيرا چنانكه گفتيم در مقامى قرار داشت كه هول و خطر موقف او را از پر حرفى و گفتن هرچه كه مى خواست باز مى داشت ، و تنهابا جمله (رب لو شئت اهلكتهم ) منقبل اشاره اى به منوى خاطر و آرزوى درونى خود نمود.
و از جمله ادعيه آن جناب دعائى است كه پس از مراجعت به قوم خود و مواجه شدن باگوساله پرست شدن آنان كرده ، و خداى تعالى داستانش را چنيننقل فرموده : (والقى الالواح و اخذ براس اخيه يجره اليهقال ابن ام ان القوم استضعفونى و كادوا يقتلوننى فلا تشمت بى الاعداء و لا تجعلنى معالقوم الظالمين ) موسى (عليه السلام ) وقتى چنين ديد برحال برادرش رقت خورد و تنها به جان او و خودش دعا كرد تا او و خودش را از مردمستمگر ممتاز سازد و قرآن كريم آن دعا را چنيننقل مى كند: (قال رب اغفر لى و لاخى و ادخلنا فى رحمتك و انت ارحم الراحمين ) و اينامتياز (به اينكه خداوند آن دو را در رحمت خودداخل كند) را نخواست مگر براى اينكه مى دانست كه بزودى غضب الهى ستمگران را خواهدگرفت ، چنان كه پروردگار هم بعد از اين آيه مى فرمايد: (ان الذيناتخذواالعجل سينالهم غضب من ربهم و ذله فى الحيوه الدنيا) و از آنچه كه در سابقگذشت معلوم مى شود كه آن جناب در اين دعاى خود چه وجوهى را از ادب بكار برده .
و نيز از جمله ادعيه آن جناب نفرينى است كه به قوم خود كرده ، وقتى كه به آنها دستورداد به ارض مقدسه در آيند و آنها گفتند: (يا موسى انا لن ندخلها ابدا ما داموا فيهافاذهب انت و ربك فقاتلا انا هيهنا قاعدون ) و آن نفرين را قرآن كريم چنيننقل كرده : (قال رب انى لا املك الا نفسى و اخى فافرق بيننا و بين القوم الفاسقين ).
ادب جميلى در اين دعا بكار برده ، زيرا غرضش اين بوده كه از اينكه بعد از آنمخالفتهاى شنيع و آن نافرمانيهاى زننده باز هم به آنان دستورى دهد و امرپروردگارشان را به آنها تبليغ نمايد عذر آورد و استعفا نمايد و ليكن اين غرض راصريحا بيان نكرد بلكه از آن كنايه آورد به اينكه : (پروردگارا من مالك جز خودم وبرادرم نيستم ) يعنى كسى كه دستور مرا به كار ببندد و مرا اطاعت كند جز خودم وبرادرم كسى نيست و قوم من نافرمانيم را بجائى رسانده اند كه ديگر اميد خيرى از ايشانندارم از اين رو اجازه مى خواهم كه ديگر با آنان روبرو نشوم و به آنها دستورى ندهم وآنان را به كارهائى كه مصلحت اجتماعى شان در آنست ارشاد نكنم .
و اما اينكه مالكيت خودش و برادرش را به خودنسبت داد غرضش از مالكيت ، ملك اطاعت بود وگرنه اگر مقصودش ملكيت تكوينى بود البته آنرا به خود نسبت نمى داد و اگر هم ملكيتتكوينى چيزى را بخود نسبت مى داد قطعا اشاره به اين معنا مى كرد كه حقيقت ملكيت از آنخداست و او اگر چيزى را مالك است خدايش تمليك كرده ، پس از آنكه ياس خود را از قومخود و پيشنهاد امساك از تبليغ را عرضه خداى تعالى داشت خودش راه چاره اى پيشنهادنكرد بلكه امر را محول به پروردگار كرد و گفت : (به هر طر يقى كه مصلحت استميان من و مردم فاسق جدائى انداز).
ادب در دعا وثناى حضرت شعيب ، داوود و سليمان (ع )
و از جمله ادعيه انبياء، نفرينى است كه حضرت شعيب بر قوم خود كرده و گفته است :(ربنا افتح بيننا و بين قومنا بالحق و انت خير الفاتحين ) بعد از آنكه از رستگارىقوم خود مايوس مى شود از خداى تعالى درخواست مى كند كه وعده اى كه درباره همهانبياء داده و از آن جمله فرموده : (و لكل امهرسول فاذا جاء رسولهم قضى بينهم بالقسط و هم لا يظلمون ) تنجيز نموده كه بين اوو قومش نيز به حق حكم كند. و جهت اينكه گفت : (بين ما) و نگفت : (بين من ) اين بودكه مؤ منين به توحيد را نيز ضميمه كرده باشد، چون كفار قومش درتهديد خود، او و مؤمنين را تهديد كرده و به همه شان گفته بودند: (لنخرجنك يا شعيب و الذين آمنوا معك منقريتنا او لتعودن فى ملتنا) از اين جهت او نيز مؤ منين را ضميمه خود كرد و آنان را ازقوم جدا و با خود بدرگاه خداى تعالى گسيل داشت و گفت : (اى پروردگار ما حق را دربين ما و بين قوم ما ظاهر ساز) شعيب در اين دعاى خود در بين اسماى خدا تمسك كرد بهخير الفاتحين براى اينكه سابقا هم گفتيم تمسك به آن صفت از صفات خداوندى كهمناسب با متن دعا باشد خود تاييد بليغ و به منزله قسم دادن خدا است به آن صفت ، بهخلاف گفتار موسى كه گفت : (رب انى لا املك الا نفسى و اخى فافرق بيننا و بينالقوم الفاسقين ) براى اينكه گفتيم كلام آن جناب در واقع دعا نبود بلكه كنايه بوداز خوددارى از تبليغ و ارجاع امر به خدا، بنابراين كلام او مقتضى قسم دادن نبود بهخلاف كلام شعيب .
و از آن جمله ثنائى است كه قرآن از داود و سليمان (عليهماالسلام ) چنيننقل فرموده : (و لقد آتينا داود و سليمان علما و قالا الحمد لله الذى فضلنا على كثير منعباده المؤ منين ).
وجه ادبى كه آن دو بزرگوار در اين حمد و شكر خود به كار بردند و فضيلت علم خودرا به خداوند نسبت دادند، روشن است ، چون مثل مردم بى ايمان علم خود را به خود نسبتندادند، چنانكه قارون - بنابر نقل قرآن كريم - چنين كرد، و در پاسخ قومش كهنصيحتش كردند و به اين كه به مال خود نبالد اندرزش دادند، گفت : (انما اوتيته علىعلم عندى ) و چنانكه قرآن كريم اين رذيله را از اقوام ديگرى نيز چنيننقل فرموده : (فلما جاءتهم رسلهم بالبينات فرحوا بما عندهم من العلم و حاق بهم ماكانوا به يستهزون ) و نبايد كلام داود و سليمان راحمل بر خودستائى و تكبر نمود و آن دو را سزاوار مذمت دانست ، زيرا غرض آن دوبزرگوار اين است كه به عنوان شكر نعمتى را كه خداوند به خصوص آن دو ارزانىداشته ذكر كنند و درست هم بوده ، سليمان و داود (عليه السلام ) بر بسيارى از مؤ منينفضيلت داشته اند، خداى تعالى هم از بسيارى از مؤ منين حكايت كرده كه از خداى خودفضيلت و برترى را درخواست كرده اند و علاوه بر اينكه مذمتشان نفرموده ، ايشان را بهعلو همت و بلندى طبع هم ستوده و فرموده : (و الذين يقولون ربنا... و اجعلنا للمتقيناماما).
و نيز از آن جمله دعائى است كه قرآن در ضمن داستان سليمان (عليه السلام ) و مورچگاناز آن جناب نقل كرده و فرموده : (حتى اذا اتوا على وادالنمل قالت نمله يا ايها النمل ادخلوا مساكنكم لا يحطمنكم سليمان و جنوده و هم لا يشعرون .فتبسم ضاحكا من قولها و قال رب اوزعنى ان اشكر نعمتك التى انعمت على و على والدى وان اعمل صالحا ترضاه و ادخلنى برحمتك فى عبادك الصالحين ).
اين مورچه با كلام خود سليمان را به ياد ملك عظيمى كه خدايش ارزانى داشته بود انداخت، ملكى كه اركان آن بوسيله مسخر بودن باد و جريانش به امر وى و همچنين مسخر بودنجن براى او به طورى كه هر چه بخواهد برايش بسازند و نيز به وسيله علم بهزبانهاى طيور محكم و پا بر جا بود.
آرى سليمان (عليه السلام ) داراى چنين ملكى بود، و ليكن اين ملك و قدرت آن طورى كهدر دلهاى ما به صورت شيرين ترين آرزوئى كه ممكن است انسانى بداننائل شود جلوه مى كند در دل وى جلوه نداشت و ذلت عبوديت رااز يادش نبرد بلكه درنظرش به صورت نعمتى بود كه پروردگارش به او و والدين او انعام نموده و ايشانرا به آن اختصاص داده ، و اين نظريه را از كسىمثل سليمان با داشتن چنين سلطنت و قدرتى بايد بهترين ادب او نسبت به پروردگارششمرد، از گفتار آن مورچه فورا به ياد نعمت هاى پروردگارش افتاد و اين نعمت ها گرچه در حق او بسيار و بى شمار بود، ليكن مورد نظر او از نعمت در اين مقام همان ملك عظيم وسلطنت قاهره اش بود، و لذا از پروردگار خود درخواست توفيقعمل صالح مى كند چون متوجه مى شود كه از كسى كه در اريكه تخت سلطنت قرار داردعمل صالح و رفتارن يك ممدوح و مطلوب است ، براى خاطر همه اين جهات بود كه نخست ازخداى خود خواست كه به وى توفيق اداى شكر نعمتش مرحمت كند و در ثانى اينكهعمل صالح انجام دهد و به صرف عمل صالح قناعت نكرد بلكه آنرا مقيد كرد به اينكهباعث خشنودى پروردگارش باشد، آرى او بنده اى است كه جز رضاى پروردگار ومولاى خود هدفى ندارد، او با عمل صالح كارى ندارد مگر براى اينكه باعث خشنودىپروردگارش است ، آنگاه در خواست توفيق عمل صالح را با درخواست صلاح ذاتىتكميل نموده و عرض كرد: و مرا به رحمت خود در زمره بندگان صالحت در آور.
ادب در دعاى يونس (ع ) در شكم ماهى
و از جمله آن ادعيه ، دعائى است كه قرآن كريم از حضرت يونس در ايامى كه در شكم ماهىبسر مى برد چنين حكايت مى كند: (و ذا النون اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر عليه فنادىفى الظلمات ان لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الظالمين ) يونس (عليه السلام ) بهطورى كه قرآن داستانش را آورده از پروردگار خود درخواست عذاب بر قوم خود كرده وخدا هم اجابتش كرده بود، او نيز جريان را به قوم خود گوشزد كرده بود، تا اينكهنزديك شد عذاب بر آنان نازل شود، در اين هنگام مردم توبه و بازگ شت نموده و عذاباز آنان برطرف شد، وقتى يونس چنين ديد قوم خود را ترك گفت و راه بيابان در پيشگرفت ، و گذارش به كنار دريا افتاد و بر كشتى نشست ، در بين راه ماهى بزرگى راهرا بر كشتى و سرنشينانش بست و معلوم شد كه تا يك نفر از سرنشينان را نبلعد دستبردار نيست ، سرنشينان كشتى بنا را بر قرعه گذاشتند وقرعه به نام يونس در آمد،يونس به دريا انداخته شد و آن ماهى او را بلعيد، مدتى در شكم ماهىمشغول تسبيح خداى تعالى بود تا آنكه خداوند ماهى را فرمود تا يونس را درساحل دريا بيفكند، اين بود داستان يونس بهنقل قرآن كريم .
اين جريان جز تاديبى كه خداى تعالى انبياى خود را بر حسب اختلاف احوالشان به آنمودب مى كند نبود، كما اينكه در قرآن هم فرموده : (فلو لا انه كان من المسبحين . للبثفى بطنه الى يوم يبعثون ) پس حال يونس در بيرون شدن از قوم خود و براه خودادامه دادن و بسوى آنان برنگشتن حال بنده اى را مى ماند كه بعضى از كارهاى مولاى خودرا نپسندد و بر مولاى خود خشم كرده و از خانه او بگريزد و خدمت او را ترك گويد، وحال آنكه وظيفه عبوديت او اين نيست ، و چون خداى تعالى اين حركت را براى يونس ‍نپسنديد خواست تا او را ادب كند، پس او را آزمود و او را در زندانى انداخت كه حتى نمىتوانست به قدر يك سر انگشت پا دراز كند، زندانى كه در چند طبقه از ظلمات قرار داشت ،ناچار در چنين ظلماتى به زارى گفت : (پروردگارا جز تو معبودى نيست منزهى تو، بهدرستى كه من از ظالمين بودم ).
و همه اين بليات فقط براى اين بود كه يونس آنچه را تاكنون مى پنداشت كاملا درككند و بلكه برايش مجسم شود كه خداى سبحان قادر است بر اينكه او را گرفته و هر جاكه بخواهد زندانيش كند و هر بلائى كه بخواهد بر سرش بياورد و او جز به سوى خودخداوند گريزگاهى ندارد و نتيجه اين پيشامد و اين تدبير الهى اين شد كه حالتى كهدر آن زندان و در شكم ماهى برايش مجسم شده بود او را وادار سازد به اينكه اقرار كندكه او معبودى است كه جز او معبودى نبوده و از بندگى و عبوديت براى او گريزى نيست ولذا گفت : (لا اله الا انت ).
يونس (عليه السلام ) تنها كسى است كه در بين انبياء چنين دعائى كرده كه در آغاز آنكلمه رب به كار نرفته ، پس از اين اقرار، ماجراى خود را كه قومش را پس ازنزول عذاب و هلاك نشدن آنان ، ترك گفته بود به ياد آورده و ظلم را براى خود اثباتنموده و خداى سبحان را از هر چيزى كه شائبه ظلم و نقص در آن باشد منزه كرده و گفت :(سبحانك انى كنت من الظالمين ). يونس (عليه السلام ) در اين مناجات حاجت درونى خودرا كه عبارت بود از رجوع به مقام عبودى قبليش اظهار نكرد، گويا خود را لايق براى چنيندرخواستى نديد و به خود اجازه تقاضاى چنين عطائى نداد، و خود را مستحق آن ندانست وخلاصه خواست رعايت ادب كرده و بگويد من غرق در عرق خجالت و شرمنده هستم .
دليل اينكه يونس چنين تقاضائى در دل داشت اين است كه خداى تعالى بعد از آيه سابقمى فرمايد: (فاستجبنا له و نجيناه من الغم ) ودليل بر اينكه حاجت درونيش عبارت بود از بازگشت به مقام و منصب قبليش اين است كهخداى تعالى فرمود: (فنبذناه بالعراء و هو سقيم . و انبتنا عليه شجره من يقطين . وارسلناه الى مائه الف او يزيدون . فامنوا فمتعناهم الى حين ).
دعاى ايوب و زكريا (ع )
و نيز از آن جمله ، دعائى است كه خداى تعالى از حضرت ايوب (عليه السلام ) بعد ازآنكه مرضش به طول انجاميد و اموال و فرزندانش همه از بين رفتنقل مى كند: (و ايوب اذ نادى ربه انى مسنى الضر و انت ارحم الراحمين ).
وجوه ادبى كه در اين دعا بكار رفته ، از بيانات قبلى روشن مى شود. ايوب (عليهالسلام ) هم مانند آدم ، نوح ، موسى و يونس (عليهم السلام ) حاجت خود را كه عبارت بوداز بهبودى از مرض صريحا ذكر نكرد، او نيز خواست هضم نفس كند و حاجت خود را كوچكتراز آن بدان د كه از پروردگار، آنرا درخواست كند، همانطورى كه قبلا هم گفتيم همه انبياء(عليهم السلام ) هيچوقت حاجت خود را اگر درباره امور دنيوى بوده صريحا ذكر نمى كردهاند اگر چه غرضشان از آن حاجت ، پيروى نفس هم نبوده .
وجه ديگر اينكه اصولا ذكر سبب درخواست ، كه همان اساس مرض بود و همچنين ذكرصفتى كه در مسوول هست ، وسائل را به طمع سؤال مى اندازد مثل (ارحم الراحمين ) بودن او و سكوت از خود حاجت ، بهترين و بليغ‌ترين كنايه است از اينكه حاجت احتياج به تصريح ندارد، براى اينكه تصريح به حاجتموهم اين است كه لابد اسباب مذكور براى انگيختن رحم آنكسى كه (ارحم الراحمين ) است، كافى نبوده و محتاج به تاكيد و تفهيم به لفظ است .
و از آن جمله دعائى است كه از حضرت زكريانقل كرده و فرموده : (ذكر رحمه ربك عبده زكريا. اذ نادى ربه نداء خفيا.قال رب انى وهن العظم منى و اشتعل الراس شيبا و لم اكن بدعائك رب شقيا. و انى خفتالموالى من ورائى و كانت امراتى عاقرا فهب لى من لدنك وليا. يرتنى و يرث منآل يعقوب و اجعله رب رضيا).
تنها چيزى كه آن جناب را وادار و ترغيب كرد كه چنين دعائى كند و از پروردگار خودفرزندى بخواهد، مشاهده داستان مريم دختر عمران و زهد و عبادت او بود، و ادب عبوديتىبود كه خداوند به وى كرامت كرده و رزق غيبى آسمانى بود كه از ناحيه خود ارزانيش ‍داشته بود، و قرآن اين داستان را چنين شرح مى دهد: (و كفلها زكريا كلمادخل عليها زكريا المحراب وجد عندها رزقا قال يا مريم انى لك هذا قالت هو من عندالله انالله يرزق من يشاء بغير حساب . هنالك دعا زكريا ربهقال رب هب لى من لدنك ذريه طيبه انك سميع الدعاء).
از ديدن آن عناياتى كه به مريم داشت آتش شوق به داشتن فرزندى طيب و صالح دردلش زبانه كشيد، فرزندى كه از او ارث ببرد و پروردگار او را به طور مرضىعبادت كند، همانطورى كه مريم وارث عمران شد و جد و جهدش در عبادت پروردگارش بهنهايت رسيد و از ناحيه مقدسه اش به آن كرامتهانائل آمد، چيزى كه هست خود را پير مردى مى ديد كه قوايش همه از دست رفته و همچنين ازهمسرش هم مايوس بود، زيرا او زنى نازاى مادر زاد بود، از اين نظر حسرتى از محروميتاز فرزندى طيب ومرضى داشت كه خدا مى داند و بس و ليكن در عينحال از طرفى هم غيرتى نسبت به پروردگار خود داشت و مى خواست از پروردگارش كهچنين عزتى (اولاد دار شدن در 412

اين درخواست ، او را بر آن مى داشت كه به درگاه او رجوع نموده و تضرعى پيش آورد كهباعث برانگيختن لطف و ترحم او باشد، و آن اين بود كه خاطرات خود را از اين درگاهبدين تفصيل معروض دارد كه از دوران جوانى تا امروز كه استخوانهايش سست و سرش ‍سفيد شده دائما معتكف و گداى اين درگاه بوده و هيچ وقت نااميد و تهى دست بر نگشته است، و او خداى سبحان را خدائى شنواى دعا يافته است . اين نحو تضرع ، خود باعث مى شدهكه خدا اين دعايش را نيز شنيده و او را وارثى پسنديده ، ارزانى دارد. ودليل بر اينكه گفتيم هيجان غم و اندوه مسلط بر نفس زكريا شده و آن جناب را وادار بهچنين درخواستى نمود، اين است كه پروردگارمتعال بعد از اينكه به وحى ، استجابت دعايش را اعلام مى كند ازقول آن جناب چنين حكايت مى فرمايد: (قال رب انى يكون لى غلام و كانت امراتى عاقراو قد بلغت من الكبر عتيا. قال كذلك قال ربك هو على هين و قد خلقتك منقبل و لم تك شيئا).
و وجه دلالت اين آيه بر مدعاى ما روشن است ، زيرا آيه شريفه ظهور در اين دارد كهوقتى زكريا مژده استجابت دعايش را شنيده از خود بيخود شده و از غرابت درخواستى كهكرده بوده و جوابى كه شنيده به حيرت فرو رفته تا حدى كه به صورت استبعاد ازاين استجابت پرسش نموده و براى اطمينان خاطر درخواست نشانه و دليلى بر آن نمودهاست و اين درخواستش هم به اجابت رسيده .
به هر حال ادبى را كه آن حضرت در دعاى خود به كار برده ، همان بيان حالى است كهاز اندوه درونيش و حزنى كه عنان از كفش ‍ ربوده ، كرده است ، و براى اينكه در موقفىقرار دهد كه هر بيننده دلسوزى بر او رقت كند مقدم بر دعا اين جهت را ذكر كرد كه حالش ‍در راه عبادت پروردگارش بكجا انجاميده ، و چطور تمامى عمر خود را در سلوك طريقهانابه و مسئلت سپرى كرده است ، آنگاه درخواست فرزند نمود و آنرا به اينكهپروردگارش شنواى دعا است موجه و معلل كرد، غرضش از مقدمه دعايش اين بود نه اينكهخواسته باشد با عبادتهاى ساليان دراز خود بر پروردگار خود منتى گذاشته باشد- حاشا از مقام نبوت او - پس معنى گفتار او - بنابر آنچه كه در سورهآل عمران است - كه گفت : (رب هب لى من لدنك ذريه طيبه انك سميع الدعاء) اين استكه پروردگارا! اگر من از تو اين درخواست را كردم نه از اين جهت بود كه براى عبوديت(دعا)ى چندين ساله ام ارزشى در نزد تو قائلم يا در آن منتى بر تو دارم ، بلكه از اينجهت بود كه تو را شنواى دعاى بندگانت و پذيراى دعوت سائلين مضطرب ، يافتم ، واينك از ترس خويشاوندان باز مانده ام و همچنين علاقه شديدم به داشتن ذريه اى
در سابق هم گذشت كه ادب ديگرى كه آن جناب در كلام خود به كار برده اين بود كهدنبال ترس از خويشاوندان گفت : (و اجعله رب رضيا) و كلمه (رضى ) گر چه بهحسب طبع هياءت و صيغه دلالت مى كند بر ثبوت رضا براى موصوف (يحيى ) و به حسباطلاق شامل مى شود هم رضاى خدا را و هم رضاى زكريا را و هم رضاى يحيى را، ليكناينكه در سوره آل عمران گف ت : (ذريه طيبه ) از آنجائى كه داراى چنان اطلاقى نيستدلالت مى كند بر اينكه مقصود به رضا، رضاى زكريا است و اما اينكه چطور داراى چناناطلاقى نيست ؟ براى اينكه ذريه وقتى طيب است كه براى صاحبش باشد نه براى غير.
وجوه لطيفى از ادب عبوديت عيسى (ع ) در مقام دعابراىنزول مائده و در مقام تبرئه خود از شرك ورزيدن نصارا
از جمله ادعيه انبياء، دعائيست كه مسيح (عليه السلام ) راجع به مساءله مائده كرده است وقرآن آنرا چنين نقل فرموده : (قال عيسى بن مريم اللهم ربناانزل علينا مائده من السماء تكون لنا عيدا لاولنا و آخرنا و آيه منك و ارزقنا و انت خيرالرازقين ) از سياق داستانى كه قرآن كريم درباره اينكه حواريين مسيح از آن جنابخواستند كه مائده اى بر ايشان نازل شود نقل كرده چنين استفاده مى شود كه درخواستنزول مائده از سوالات شاقه بر آن جناب بوده ، زيرا گفتارى كه از آنان حكايت كرده كهگفتند: اى عيسى آيا پروردگار تو مى تواند مائده اى از آسمان بر مانازل كند؟. اولا به ظاهرش مشتمل بوده بر پرستش از قدرت خداى سبحان و اين پرسشبا ادب عبوديت نمى سازد، اگر چه مقصود در واقع پرسش از مصلحت بوده نه ازاصل قدرت و ليكن ركيك بودن و زشتى تعبير در جاى خود محفوظ است .
و ثانيا متضمن اقتراح معجره جديدى بوده و اين نيز بى ادبى ديگرى است ، براى اينكهمعجزات باهره مسيح (عليه السلام ) از هر جهت بر آنان احاطه داشت و با آنهمه معجزاتحاجت به اين معجزه دلبخواهى نبود، وجودش بدون پدر، تكلمش در گهواره ، مرده زندهكردنش ، خلقت مرغان ، شفاى اكمه و ابرص ، اخبار از مغيبات و علمش به تورات وانجيل و حكمت همه معجره بود و براى كسى شك و ترديد باقى نمى گذاشت ، پس اينكهحواريين با چنين معجزاتى از مسيح درخواست معجزه اى مخصوص به خود كنند بى شباهتبه بازيچه گرفتن آيات خدا و بازى گرفتن خود آن جناب نيست ، از همين جهت مسيح(عليه السلام ) با جمله (اتقوا الله ان كنتم مؤ منين ) توبيخشان كرد، ليكن از آنجائىكه حواريين درباره تقاضاى خود پافشارى كرده و آنرا با جملات : (نريد انناكل منها و تطمئن قلوبنا و نعلم ان قد صدقتنا و نكون عليها من الشاهدين ) توجيهنمودند و خلاصه او را مجبور به چنين درخواستى كردند، ناگزير با ادبى كه خداىسبحان ، به آن جناب ارزانى داشته بود سؤ ال اقتراحى آنان را به نحوى كه بتوان بهدرگاه عزت و كبريائش برد اصلاح نمود.
اولا آن را بعنوان عيدى كه اختصاص به او و امتش داشته باشد معنون نمود، چوندرخواستى بود ابتكارى و بى نظير در بين معجزات انبياء (عليهم السلام ) چه معجزاتانبياء يا براى اتمام حجت بود و يا براى اين بود كه امت محتاج بهنزول آن مى شدند و امت مسيح داراى هيچ يك از اين دو صفت نبودند.
ثانيا سخنان طولانى حواريين را درباره فوائدنزول آن از قبيل اطمينان دلهايشان و علمشان به صدق گفتار مسيح و شهادتشان بر مائدههمه را با جمله كوتاه و آيه منك خلاصه كرد.
ثالثا غرض خوردن را كه آنها مقدم بر همه اغراض خود ذكر كرده بودند وى هم آنرا درآخر ذكر كرد، و هم اينكه لباسى بر آن پوشانيد كه به ادب حضور موافق تر بود وآن اين بود كه گفت : (و ارزقنا) و در ذيلش گفت : (و انت خير الرازقين ) تا هم بهوجهى تاكيد سؤ ال باشد و هم به وجهى ديگر ثناى خداى تعالى .
علاوه براين ، ادب ديگرش اين بود كه كلام خود را به نداى : (اللهم ربنا) آغاز نمودو حال آنكه ساير انبياء، دعاى خود را تنها با كلمه : (رب ) و يا (ربنا) افتتاح مىكردند، اين زيادتى ندا در دعاى مسيح (عليه السلام ) براى رعايت ادب نسبت به موقفدشوارتر خود بود كما اينكه بيانش در سابق گذشت .
و از آن جمله گفتگوئى است كه مسيح (عليه السلام ) با پروردگار خود داشته و قرآنآنرا چنين حكايت مى كند: (و اذ قال الله يا عيسى بن مريم ءانت قلت للناس اتخذونى وامى الهين من دون الله قال سبحانك ما يكون لى اناقول ما ليس لى بحق ان كنت قلته فقد علمته تعلم ما فى نفسى و لا اعلم ما فى نفسك انكانت علام الغيوب . ما قلت لهم الا ما امرتنى به ان اعبدواالله ربى و ربكم و كنت عليهمشهيدا ما دمت فيهم فلما توفيتنى كنت انت الرقيب عليهم و انت علىكل شى ء شهيد. ان تعذبهم فانهم عبادك و ان تغفر لهم فانك انت العزيز الحكيم ).
مسيح (عليه السلام ) در اين كلام خود رعايت ادب را اولا به اين نمود كه در آغاز كلام ،خداى تعالى را از چيرهائى كه لايق ساحت قدس او نيست منزه نمود، چنانكه آيه شريفه(و قالوا اتخذا الرحمن ولدا سبحانه - و گفتند رحمان فرزندبراى خود اختيار كرده ،منزه است او).
و ثانيا به اينكه خود را پست تر و كوچكتر از آن دانست كه كسى درباره اش توهم كندكه چنين حرفى را زده تا به انكار آن نياز افتد و لذا ازاول تا به آخر كلامش لفظ (نگفتم ) و يا (نكردم ) ديده نمى شود، بلكه چند نوبتبطور كنايه و زير پرده انكار كرد و گفت : (براى من شايسته نيست چيزى رابگويمكه حق من نيست ). و سبب آنرا نفى نمود، سپس گفت : (و اگر هم فرضا گفته بودم تويقينا از آن با خبر شده بودى ).
بار ديگر همان مطلب را به نفى لازمه اش نفى كرد و گفت : (اگر من گفته بودم لازمهاش اين بود كه تو با خبر شده باشى ، چون علم تو به من و به جميع غيب ها محيط است). آنگاه گفت : (من به ايشان نگفتم مگر همان مطالبى را كه تو دستورم دادى بگويم ،بگويم كه خداى تعالى را كه پروردگار من و پروردگار شما است بپرستيد.
بار سوم مطلب را با ايراد چيزى كه نقيض مورد آن است و با حصر به (الا) و (ما)نفى كرد و گفت : (درست است كه من به آنان چيرهائى را گفته ام ليكن همانهائى راگفته ام كه تو مرا دستور دادى و آن اين بود كه خدا را كه پروردگار من و شما استبپرستيد، و چطور ممكن است اين را هم گفته باشم كه مرا و مادرم را به غير خداوند دومعبود بگيريد؟!).
آنگاه گفت : (و من مادامى كه در بينشان بودم شاهد و ناظر بر آنان بودم پس از آنكه تومرا بسوى خود خواندى تو خودت مراقب شان بودى ).
اين كلام به منزله متمم نفى مزبور است ، براى اينكه معنايش اين است كه من به آنانچيزى از خودم نگفتم و آنچه گفتم همه به دستور خودت بود، و آنان اين بود كه :بپرستيد خدائى را كه پروردگار من و شما است ، و جز اين هم دستورى متوجه من نشده وجز شهادت و مراقبت اعمالشان تا در بين آنها بودم وظيفه اى نداشتم و پس از مرگم وظيفهام نسبت به آنان منقطع شد و تو، به شهادت دائمى و عموميت چهقبل از مرگم و چه بعد از آن و چه بر آنان و چه بر هر چيز ديگرى غير آنان شاهد بوده وهستى . و وقتى رشته كلامش به اينجاكشيد به نظرش رسيد كه اين مطلب را به وجهديگرى كه در حقيقت متمم وجوه قبلى است نفى نمايد و به اين وسيله تماميت آن نفىحاصل گردد و لذا گفت : (اگر عذابشان كنى ، بندگان تواند) و مرادش بطورى كهاز سياق كلامش استفاده مى شود اين است كه وقتى داستان از اين قرار بود كه عرضهداشتم پس من از آنان جدا و بيگانه و آنان از من جدا و بيگانه اند، تو دانى و آن بندگانت، اگر عذاب شان كنى بندگان تواند و مولا و پروردگار را سزاست كه بندگان خود رابه جرم اينكه نافرمانيش كردند و برايش انباز گرفتند عذاب كند، آنان هم سزاوار عذابهستند و اگر هم از جرمشان درگذرى باز هم ايرادى بر تو گرفته نمى شود چه توغالبى هستى كه هرگز مغلوب و مواخذ مافوقى نمى شود، و حكيمى هستى كه هرگزعمل سفيهانه و بدون ملاك نمى كند و هر چه مى كند همان اصلح است .
با اين بيانى كه درباره كلام مسيح (عليه السلام ) كرديم وجوه لطيفى از ادب عبوديت كهدر كلام اوست ظاهر مى گردد، و اگر دقت شود هيچ يك از جملات كلامش را ايراد نكرده مگرآنكه با زيباترين ثنا و بليغ ‌ترين بيان و صريح ترين لسانش آميخته است .
دعائى كه ادب بندگى پيامبر اسلام (ص ) و مؤ منين به آن حضرت را نشان مىدهد
و نيز از آن جمله ، دعائى است كه از نبى گراميش محمد(صلى الله عليه و آله )نقل مى فرمايد در حالى كه مؤ منين از امتش را هم به آن ملحق نموده : (آمنالرسول بما انزل اليه من ربه و المؤ منونكل آمن بالله و ملائكته و كتبه و رسله لا نفرق بين احد من رسله و قالوا سمعنا و اطعناغفرانك ربنا و اليك المصير. لا يكلف الله نفسا الا وسعها لها ما كسبت و عليها ما اكتسبتربنا لا تواخذنا ان نسينا او اخطانا ربنا و لاتحمل علينا اصرا كما حملته على الذين من قبلنا ربنا و لا تحملنا ما لا طاقه لنا به و اعفعنا و اغفرلنا و ارحمنا انت مولانا فانصرنا على القوم الكافرين ).
اين آيات همانطورى كه مى بينيد ايمان رسول الله (صلى الله عليه و آله ) را به قرآنكريم و به همه آنچه از اصول معارف و فروع احكام الهىمشتمل است حكايت فرموده و سپس مؤ منين را به وى ملحق نموده است و به طورى كه از سياقآن استفاده مى شود مقصود از مؤ منين نه تنها معاصرين آن حضرتند، بلكه جميع مؤ منين ازامت وى هستند، و لازمه آن اين است كه اقرا ر و ثنا و دعائى كه در اين آيات نسبت به غيرمعاصرين است حكايت از زبان حال باشد، و نسبت به معاصرين اگر آنان گفته باشند ويا رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) اگر آن حضرت از طرف خود و از طرف مؤ منين كهبوسيله ايمان جزو شاخه هاى شجره طيبه مباركه وجود نازنين وى شده اند، گفته باشدزبان قال محسوب مى شود.
مى توان گفت مضمون اين دو آيه مقايسه و موازنه ايست بيناهل كتاب و بين مؤ منين اين امت در نحوه تلقى كتاب آسمانى خود و يا به عبارتى ديگر، درنحوه تادبشان به ادب عبوديت در برابر كتابى كه برايشاننازل شده ، و اين ثنائى كه خداى تعالى در اين دوآيه بر اينان كرده و تخفيفى كه نسبتبه تكاليف شان داده عينا در مقابل توبيخى است كه در آيات سابق در سوره (بقره )اهل كتاب را نموده . چه در آن آيات اهل كتاب را به اينكه بين ملائكه خدا فرق گذاشته ،جبرئيل را دشمن و سايرين را دوست داشتند و بين كتب آسمانى فرق گذاشته ، به قرآنكفر ورزيده و به غير آن ايمان آوردند و بين پيغمبران خدا فرق گذاشته ، به موسى يابه او و به عيسى ايمان آورده و به محمد (صلى الله عليه و آله ) كفر ورزيدند و بيناحكام خدا فرق گذاشته ، به بعضى از آنچه در كتاب خدا است ايمان آورده و به بعضىديگر كفر ورزيدند، ملامت و مذمت مى فرمايد.
در اين دو آيه مى فرمايد كه مؤ منين از اين امت چنين نيستند بلكه ايمان به خدا و همه ملائكهو تمامى كتب آسمانى و جميع پيغمبران آورده و بين احدى از پيغمبران خدا فرق نمىگذارند، اينان با تسليم در برابر معارف حقه اى كه به ايشان القا شده نسبت بهپروردگار خود ادب را رعايت مى كنند، ديگر اينكه خدا را در احكامى كه بر پيغمبرشنازل فرموده لبيك و (سمعنا و اطعنا - شنيديم و اطاعت كرديم ) مى گويند، نه چونيهود كه گفتند: (سمعنا و عصينا - شنيديم و عصيان كرديم )، ديگر اينكه خود رابندگانى مملوك پروردگار خود مى دانند، بندگانى كه از خداى خود هيچ چيزى را مالكنيستند، و به ايمان و اطاعتشان منت بر او نمى نهند، بلكه مى گويند (غفرانك ربنا)نه چون يهود كه از روى بى اعتنائى گفتند: (سيغفر لنا - خدا از ما مى گذرد) و ياگفتند: (ان الله فقير و نحن اغنياء - بدرستى كه خدا فقير است و ما بى نياز) و ياگفتند: (لن تمسنا النار الا اياما معدوده - هرگز آتش را با ما كارى نباشد مگر چندروزى ) و همچنين لغزشهاى ديگرى كه از خود نشان دادند.
خداى تعالى بعد از اين موازنه مى فرمايد: (لا يكلف الله نفسا الا وسعها لها ما كسبت وعليها ما اكتسبت ) آرى تكاليف الهى طبعا تابع فطرتى است كه خداوند، خود بشر رابر آن فطرت آفريده و معلوم است كه فطرت انسانى كه همان نحوه خلقت او است ، انسانرا جز به كارهائى كه مهيا و مجهز براى آن است دعوت نمى كند و در اين بدون شكسعادتى است براى زندگى .
بله ، اگر عملى حائز اهميت فوق العاده اى باشد به طورى كه لازم باشد زيادتر ازمقدار متعارف در حقش اهتمام شود يا بنده اى از حكم فطرى و زى عبوديت خارج شود، در اينصورت فطرت ، حكم ديگرى دارد و آن اين است كه مولا و يا هر كسى كه امر به دستاوست تكاليف شاقه اى كه از حيطه قدرت متعارف وى بيرون است متوجهش سازد،مثل اينكه مامورش كند كه به صرف شك در تكليف احتياط كند و در امر مهمى حتى از نسيانو خطا هم دورى نمايد، نظير احتياطى كه شارع اسلام در جان ها و ناموس واموال مردم جعل فرموده ، و يا اينكه تكليف شاقى به گردنش گذاشته و هر چه او بيشترلجاجت كند و در سؤ ال اصرار نمايد بيشتر بر او تنگ بگيرد نظير تكاليف و تضييقاتىكه خداى تعالى درباره بنى اسرائيل از آن خبر داده .
و به هر حال ، اينكه فرمود: (لا يكلف الله نفسا) يا دنباله كلامرسول الله (صلى الله عليه و آله ) و مؤ منين است كه بعنوان مقدمه براى گفتن : (ربنالا تواخذنا) ايراد شده تا هم به منزله ثنائى بر خداى تعالى باشد و هم اين توهم راكه خداى تعالى به بيش از طاقت مواخذه مى كند و به بعضى از احكام حرجى هم تكليف مىنمايد دفع كند، و اگر با جمله (ربنا لا تواخذنا...) از درگهش مسئلتى مى كند،مقصودش تخفيف در احكامى است كه ممكن است به عناوين ثانويه از ناحيه حكم يا از لجاج وعناد مكلفين ناشى شود، جعل شود، نه اينكه خداى تعالى بدون هيچ يك از اين دو جهت چنينتكاليفى جعل كند. يا آنكه كلام پروردگار متعال است كه در بين دو فقره از دعاى امتاسلام يعنى : (غفرانك ربنا...) و (ربنا لا تواخذنا...) قرار گرفته تا فائدهقبلى را افاده نموده و تاديب و تعليمى باشد براى مسلمين و بخواهد طريقه دعا كردن رابه زبان شان بگذارد، چون آنان به آنچه خدا بفرمايد ايمان دارند.
به هر حال اين جمله تكيه گاه سخن مؤ منين و مبناى دعاى آنهاست ، آنگاه تتمه دعايشان راذكر مى فرمايد، و به عبارت ديگر قسمت ديگرى از مسئلت هايشان را كه عبارتست از(ربنا لا تواخذنا...)، (ربنا و لا تحمل علينااصرا... ) و (ربنا و لا تحملنا ما لاطاقه لنا به و اعف عنا) نقل مى كند، و گويا مرادشان از عفو، عفو از نسيان و خطا وساير موجبات حرجى است كه از آنان سر زده ، و مرادشان از (و اغفر لنا و ارحمنا) عفواز ساير گناهان و خطاياشان مى باشد، و از ذكر مغفرت در اينجا با اينكه قبلا گفتهبودند: (غفرانك ربنا) تكرار لازم نمى آيد، براى اينكه كلمه مزبور به منظور افادهموازنه حال آنان و ادب شان نسبت به پروردگارشان باحال اهل كتاب و معامله شان با پروردگارشان و با كتاب شان از ايشان حكايت شده ، علاوهبر اينكه مقام دعا، مقامى است كه مثل ساير مقامات مانع تكرار نيست ، واشتمال اين دعا بر ادب عبوديت و رعايت آن در تمسك بهذيل عنايت ربوبى يكى پس از ديگرى و اعتراف به مملوك بودن و در موقف ذلت و مسكنتعبوديت قرار داشتن در مقابل رب العزه مطلبى است كه هيچ حاجتى به بيان ندارد.
در قرآن كريم براى رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) تاديب هاى الهى و تعليماتعاليه ايست در انواع و اقسام ثنا بر پروردگار تا با رعايت آن پروردگار خود را ثناگويد، و آن آداب را در درخواستهاى خود به كار بندد، نظير تاديبى كه در آيه شريفه(قل اللهم مالك الملك توتى الملك من تشاء) و در آيه شريفه(قل اللهم فاطر السموات و الارض عالم الغيب و الشهاده انت تحكم بين عبادك ) و درآيه شريفه (قل الحمد لله و سلام على عباده الذين اصطفى ) و در آيه شريفه(قل ان صلوتى و نسكى و محياى و مماتى لله ) و در آيه شريفه (وقل رب زدنى علما)، و در آيه شريفه (و قل رب اعوذ بك من همزات الشياطين ) و درآيات بسيار زياد ديگرى كه جهت جامع آنها اين است كه مشتملند بر تعليم آداب عاليه اىكه خداى تعالى رسول گرامى خود را به آن مودب نموده ورسول خدا هم امتش را برعايت آن توصيه فرموده است .
يكى از آداب انبياء (ع ) ادبى بود كه در گفتگوى با قوم خود از طرف پروردگارخودآن را رعايت مى كردند
7- يكى ديگر از آدابى كه انبياء داشتند ادبى بود كه در محاورات با قوم خود از طرفپروردگار خود رعايت آنرا مى كردند.
اين نيز دامنه وسيعى دارد و بايد به ادبى كه در ثناى خدا رعايت مى كردند ملحقش ساخت ودر عين حال از جهت ديگرى تبليغ عمليش بايد خواند كه دست كمى از تبليغ قولى ندارد،بلكه موثرتر از آن است ، و در قرآن كريم از اين نوع ادب بسيار زياد ديده مى شود، ازآن جمله ادبى است كه خداى تعالى از نوح (عليه السلام ) در محاوره اى كه بين او و قومشواقع شده چنين حكايت مى كند: (قالوا يا نوح قد جادلتنا فاكثرت جدالنا فاتنا بماتعدنا ان كنت من الصادقين . قال انما ياتيكم به الله ان شاء و ما انتم بمعجزين . و لاينفعكم نصحى ان اردت ان انصح لكم ان كان الله يريد ان يغويكم هو ربكم و اليهترجعون ).
نوح (عليه السلام ) در اين محاوره و گفتگو، بلا و عذابى را كه آنهاخيال مى كردند به دست نوح است و او را به آوردن آن مى خواندند تا بهخيال خود عاجزش كنند از خود نفى كرد و به پروردگار خود نسبتش داد و با گفتن كلمه(ان شاء) و پس از آن با گفتن (و ما انتم بمعجزين ) ادب را به نهايت رسانيد، وگفت (الله ) و نگفت (ربى ) براى اينكهمدلول لفظ (الله ) كسى است كه هر جمال و جلالى بسوى او من تهى مى شود، و تنهااكتفا نكرد به نفى قدرت بر آوردن عذاب از خود و اثبات آن براى خدا بلكه اين را همعلاوه كرد كه اگر خدا نخواهد كه شما از نصيحت من منتفع شويد هرگز منتفع نخواهيد شد وبه اين جمله نفى قدرت را از خود و اثباتش را براى خداتكميل كرد و علاوه بر اين ، آن نفى را با جمله (هو ربكم و اليه ترجعون )تعليل نمود.
خواننده محترم اگر در اين محاوره و گفتگو دقت كند خواهد ديد كه محاوره ايست پر از ادب ،آنگاه بر لطائفى از ادب و كمال كه سيره انبيا (عليهم السلام ) مملو ازآن است وقوفخواهد يافت ، آرى اين بزرگواران جميع گفتار و رفتار و حركات و سكناتشان بر اساس‍ مراقبت ادب و رعايت مراسم حضور بوده است ، اگر چه به ظاهر، رفتار و گفتار آنهامانند كسى بوده كه از پروردگار خود غايب و پروردگار او از او غايب است ، آرى (و منعنده لا يستكبرون عن عبادته و لا يستحسرون يسبحونالليل و النهار لا يفترون ).
خداى تعالى محاورات بسيارى از هود، صالح ، ابراهيم ، موسى ، شعيب ، يوسف ، سليمان، عيسى و محمد (صلى الله عليهم اجمعين ) نيز در حالات مختلفى كه داشتند،مثل حال شدت و رخاء، جنگ ، امنيت ، آشكار و پنهان ، بشارت و انذار وامثال آن نقل فرموده .
خواننده محترم در آيه شريفه (فرجع موسى الى قومه غضبان اسفاقال يا قوم الم يعدكم ربكم وعدا حسنا افطال عليكم العهد ام اردتم انيحل عليكم غضب من ربكم فاخلفتم موعدى ) نيكو تدبر كند و ببيند موسى (عليه السلام) در مراجعتش از طور به سوى قوم خود با اينكه سرشار از غيظ و غضب بود چگونه درذكرپروردگار خود رعايت ادب را نموده است .
و همچنين در آيه شريفه (و راودته التى هو فى بيتها عن نفسه و غلقت الابواب و قالتهيت لك قال معاذ الله انه ربى احسن مثواى انه لا يفلح الظالمون ) و در آيه شريفه(قالوا تالله لقد آثرك الله علينا و ان كنا لخاطئين .قال لا تثريب عليكم اليوم يغفر الله لكم و هو ارحم الراحمين ).

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation