بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 5, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
     ALMIZA29 -
     ALMIZA30 -
     ALMIZA31 -
     ALMIZA32 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

و اين همان معنائى است كه ما براى اكمال دين كرديم و گفتيم : كهاكمال دين به معناى اكمال آن از حيث تشريع است يعنى بعد ازاكمال ديگر هيچ حكمى تشريع نخواهد شد، چون آنچه تشريع شدنى بود شد، اين استمعناى اكمال دين ، نه شركت نداشتن مشركين دراعمال مسلمانان و مراسم حج ايشان و مخلوط نشدن مراسم آنان با مراسم مسلمين و بهعبارتى ديگر معناى اكمال دين اين است كه خداى تعالى اين را به بالاترين مدارج ترقىاوج دهد بطورى كه ديگر بعد از رسيدن به حدكمال و زيادى رو به نقصان نگذارد.
و در تفسير قمى است كه پدرم از صفوان بن يحيى از اعلاء از محمدبن مسلم از امام باقر(عليهالسلام ) برايم نقل كرد كه آخرين فريضهاى كه خداىعزوجل نازل كرد ، ولايت بود كه بعد از آن ديگر هيچ فريضهاىنازل نشد به جز آيه شريفه : (اليوم اكملت لكم دينكم ) كه اين آيه در محلى به نام(بكراع الغميم ) نازل شد و رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) مساله ولايت را درجحفه ابلاغ فرمود و بعد از آن كه ديگر هيچ فريضهاىنازل نشد .
مؤ لف : اين معنا را مرحوم طبرسى در تفسير مجمع البيان از دو امام بزرگوار امام باقر(عليهالسلام ) از امام اميرالمؤ منين (عليهالسلام ) روايت كرده كه آن جناب فرمود:ازرسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) شنيدم ميفرمود: بناى اسلام بر پنج پايه واساس است بر شهادتين و بر قرينتين ، پرسيدند، معناى دو شهادت را ميدانيم ، بفرما دوقرينه چيست ؟ فرمود: نماز و زكات و بدين جهت اين دو قرينه يكديگرند كه يكى از آنهابه تنهائى و بدون ديگرى قبول نيست ، سوم بر روزه ، چهارم بر حج خانه خدا، براىكسى كه استطاعت آن را دارد و خاتمه همه آنها پنجمى است كه ولايت است و خداى تعالى درباره آن اين آيه را نازل فرمود كه : (اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى ورضيت لكم الاسلام دينا).
و مرحوم شيخ فتال بن الفارسى در كتاب خود روضة الواعظين از امام ابى جعفر(عليهالسلام ) نقل كرده كه بعد از حكايت داستان رفتنرسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) به حج و نصب على (عليهالسلام ) بر ولايت ،در هنگام مراجعتش به مدينه ، و نازل شدن آيه مورد بحث ، در آن خصوص ، خطبه آن جنابدر روز غدير را نقل فرموده و خطبه اى است بسيار طولانى .
مؤ لف : نظير اين روايت را طبرسى در احتجاج به سندىمتصل از حضرمى از ابى جعفر امام باقر (عليهالسلام )نقل كرده ، كلينى در كافى و صدوق در عيون هر دو روايتى با سند از عبدالعزيز بن مسلماز حضرت رضا (عليهالسلام ) آورده اند، مشعر بر اينكه آيه مورد بحث در خصوص مسالهولايت نازل شده و نيز شيخ در امالى به سند خود از ابن ابى عمير ازمفضل بن عمر از امام صادق از جدش ‍ اميرالمؤ منين (عليهالسلام ) روايتى به اين مضمونآورده و نيز طبرسى در مجمع البيان به سند خود از ابى هارون عبدى از ابى سعيد خدرىروايتى به اين مضمون آورده و شيخ در امالى به سند خود از اسحاق بناسماعيل نيشابورى از امام صادق از پدران بزرگوارش ‍ از حسن بن على (عليهماالسلام )همين معنا را روايت كرده و اگر ما اين روايات بسيار و طولانى رانقل نكرديم براى اين بود كه رعايت اختصار را لازمتر ديديم و كسانى كه علاقمند باشندميتوانند خودشان به آن مصادر مراجعه كنند، هدايت خلق تنها و تنها به دست خداى تعالىاست .
آيات 5 و 4 مائده


يسلونك ما ذا أ حل لهم قل أ حل لكم الطيبات و ما علمتم من الجوارح مكلبين تعلمونهن مماعلمكم الله فكلوا مما اءمسكن عليكم و اذكروا اسم الله عليه و اتقوا الله ان الله سريعالحساب (4) اليوم احل لكم الطيبات و طعام الذين اوتوا الكتابحل لكم و طعامكم حل لهم و المحصنات من المؤ منات و المحصنات من الذين اوتوا الكتاب منقبلكم اذا آتيتموهن اجورهن محصنين غير مسافحين و لا متخذى اخدان و من يكفر بالايمان فقدحبط عمله و هو فى الاخرة من الخسرين (5)


0
ترجمه آيات
از تو ميپرسند بطور جامع چه چيزهائى برايشانحلال است ؟ بگو آنچه پاكيزه است برايتان حلال است ، و نيز آنچه كه از ميان حيواناتشكارى كه تعليم داده ايد از قبيل سگ و باز و ببر تنها سگ ، شكار كند بشرطى كهتعليم يافته باشد مى توانيد از نيم خورده آنها بخوريد، و بشرطى كه هنگام رها كردنسگ ، جهت شكار نام خدا را برده باشيد، و از خدا بترسيد، و در شكار حيوانات زياده روىمكنيد، كه خدا در حسابگرى سريع است (4).
امروز همه پاكيزهها برايتان حلال شد، و نيز طعام كسانيكهاهل كتابند براى شما حلال ، و طعام شما براى آنانحلال است ، و نيز زنان پاكدامن مؤ من و زنان پاكدامناهل كتاب ، كه قبل از شما مسلمانان داراى كتاب آسمانى بودند، براى شماحلال است ، البته بشرط اينكه اجرتشان را كه به جاى مهريه در زن دائمى است بدهيد، آنهم به پارسائى ، نه زناكارى و رفيق گيرى ، و هر كس منكر ايمان باشداعمالش باطل مى شود و در آخرت از زيانكاران است (5).
بيان آيات


يسئلونك ما ذا احل لهم قلاحل لكم الطيبات



اين جمله سؤ الى است مطلق و كلى ، و جوابى هم كه از آن داده شده عمومى و مطلق است ، ودر آن ضابطهاى كلى براى تشخيص ‍ حلال از حرام است داده ، و آن اين است كهحلال آن چيزى است كه تصرف در آن البته نه هر تصرف بلكه تصرفى كه هرعاقلى غرض از آن چيز را همان تصرف ميداند، ازقبيل خوردن نان نه خفه كردن كودكى به وسيله نان امرى طيب ومعقول شمرده شود.
و اگر طيبات را مطلق آورد اين اطلاق نيز براى اين است كه بفهماند معتبر در تشخيص طيباز خبيث فهم متعارف عموم مردم است ، نه فهم افراد استثنائى كه يا از پارهاى خبائث لذتميبرند، و يا از پارهاى طيبات دچار تهوع ميشوند، پس هر چيزى كه فهم عادى عموم مردم آنرا طيب بداند آن طيب است ، و هر چيزى هم كه طيب شدحلال است .
و اگر حليت و طيب بودن را بفهم متعارف انسانها واگذار كرديم از پيش خود نكرديم ،بلكه همانطور كه گفتيم از اين جهت بود كه هيچ مطلقىشامل فرد غير متعارف نميشود، و اين مساله در فناصول ثابت شده است .
حكم صيد با سگ شكارى


و ما علمتم من الجوارح مكلبين تعلمونهن مما علمكم الله فكلوا مما امسكن عليكم و اذكروا اسمالله عليه ...



بعضى از مفسرين گفته اند اين كلام عطف است بر موضع كلمه طيبات ، و در نتيجه همانعاملى كه طيبات را نائب فاعل كرده بود، جمله (ما علمتم ...) را نيز نائبفاعل ميكند، و آن عامل جمله (احل ) است ، پس معناى كلام مورد بحث چنين ميشود:(احل لكم الطيبات ، و احل لكم صيد ما علمتم من الجوارح ) همه طيبات براى شماحلال شده ، و نيز شكار هر درندهاى كه تعليم يافته برايتانحلال شده است ، و اگر عامل نامبرده را از جمله مورد بحث حذف كرد براى اين بود كه رعايتاختصار را كرده باشد ، زيرا سياق بر آن محذوف دلالت ميكرد، و حاجتى به ذكر آن نبود.
و ليكن ظاهر اين است كه جمله عطف باشد بر محل جملهاول و تقدير آن (قل احل لكم ما علمتم من الجوارح ...) است ، و كلمه ما در جمله : (و ماعلمتم ) شرطيه است ، و جزاى آن جمله : (فكلوا مما امسكن عليكم ) است ، پس ديگر هيچحاجتى نيست كه ما خود را به زحمت بيندازيم ، و جزاى آن را در تقدير بگيريم .
(جوارح ) جمع (جارحة ) است ، و جارحه به معناى هر حيوانى است كه بهدنبال شكار باشد، و غذاى خود را از اين راه فراهم كند (و ساختمان بدنيش مجهز به جهازشكار است )، مانند مرغان شكارى چون باز و درندگانى چون انواع سگها و پلنگها، وكلمه : (مكلبين ) حال است ، و اسم فاعل از مصدر (تكليب ) است كه دراصل به معناى تعليم دادن و تربيت كردن سگ براى شكار است ، و يا به معناى نگهدارىسگ براى شكار و به كار زدن آن در شكار است ، و از اينكه جمله : (و ما علمتم من الجوارح) را مقيد كرد به قيد (مكلبين )، فهميده ميشود كه حكمحلال بودن نيم خورده جوارح مختص به سگ شكارى است ، و از سگ شكارى به سايردرندگان تجاوز نمى كند.
و جمله : (مما امسكن عليكم ) قيد ديگرى است كه حكمحلال بودن نيم خورده سگان را مقيد ميكند به صورتى كه سگ ، شكار را براى صاحبشگرفته باشد نه براى خودش ، (پس اگر بدون فرمان صاحبش شكارى را صيد كرد،در صورتى كه صاحبش آن را مرده بيابد حلال نيست ).
و جمله : (و اذكروا الله عليه ) آخرين شرطحلال بودن شكار سگ است ، و آن اين است كه صيد علاوه بر اينكه بايد به وسيله حيوانتعليم يافته شكار شده و صاحبش آن را فرمان داده باشد، صاحب حيوان هنگام فرمان دادنو روانه كردن سگ ، نام خدا را ذكر كرده باشد.
و حاصل معناى آيه اين است كه درندگان تعليم يافته كه همان سگ شكارى باشد اگر براى شما چيزى از حيوانات وحشى حلال گوشت را كه جز با سر بريدنحلال نميشود شكار كرد، و شما هنگام فرمان دادن نام خدا را برده باشيد آن شكار براىشما حلال است ، البته اين در صورتى است كه درنده آن حيوان راقبل از رسيدن شما كشته باشد، همين كشتن درنده حكم سر بريدن را دارد، و اما اگر زخمىكرده باشد، و شما آن را زنده دريابيد، تذكيه آن تنها به اين است كه ذبحش كنيد، و دراين صورت نيازى به حكم صيد سگ نيست زيرا حكم چنين شكارى همان حكم ساير حيواناتحلال گوشت است .
خداى تعالى دنبال بيان حكم شكار و در آخر آن فرموده : (و اتقواالله ان الله سريعالحساب ) تا اشاره كرده باشد به اينكه در مساله شكار كردن بايد از خدا ترسيد، وبيهوده حيوانات وحشى را بى جان ننموده و در كشتن آنها اسراف نورزيد و صرفا بهمنظور تفريح و سرگرمى و يا خودنمائى و زورمندى شكار نكرد، و بايد دانست كه خداىتعالى در حسابگرى سريع است ، و كيفر ظلم و تعدى راقبل از آخرت در همين دنيا ميدهد، و اين ظلمها و تجاوزها و دام اندازيها و بى خبر كشتنحيوانات بى زبان همانطور كه بسيار به چشم خود ديده ايم جز سوء عاقبت و نكبتثمرهاى ندارد.


اليوم احل لكم الطيبات و طعام الذين اوتوا الكتابحل لكم و طعامكم حل لهم



در اين آيه حكم طيبات اعاده شده ، با اينكه قبلا يعنى در آيه قبلى فرموده بود كه حكمطيبات حليت است ، و آيه با كلمه (اليوم ) آغاز شده تا دوباره اين منت را به رخبندگان مؤ من خود بكشد، كه طيبات را براى آنانحلال كرده آنگاه فرموده طعام اهل كتاب و زنان پاكدامن ايشان نيز از طيبات است .
و گويا ضميمه كردن جمله : (احل لكم الطيبات ) به جمله : (و طعام الذين اوتواالكتاب ...)، از قبيل ضميمه كردن يك امر قطعى و مسلم است ، به امرى مورد شك ، تا درشنونده ايجاد آرامش خاطر نموده ، قلق و اضطراب او را برطرف سازد، نظير اينكه يكاربابى به خادم خود بگويد: همه آن اموالى كه در اختيارت گذاشتممال تو باشد به اضافه فلان چيز، تا اگر خادم ترديد داشته باشد در اين كه اربابواقعا فلان چيز را ملك او كرده به ياد چيزهاى ديگر كه قبلا تمليك او كرده بود بيفتد، وشك و ترديدش از بين برود، و اطمينان پيدا كند كه فلان چيز و بهمان چيز را واقعاتمليك او كرده ، آيه شريفه : (للذين احسنوا الحسنى و زياده ، نيز به وجهى از اينباب است ، و همچنين آيه زير كه ميفرمايد: (لهم ما يشاؤ ن فيها و لدينا مزيد).
تو گوئى نفوس مردم با ايمان از تشويش و اضطراب شكى كه نسبت بهحلال بودن طعام اهل كتاب داشتند آرام نميگرفته ، چون قبلا از ناحيه خداى تعالى ازمعاشرت و آميزش و تماس گرفتن و دوستى كردن بااهل كتاب شديدا نهى شده بودند لذا براى رفع اين اضطرابشان داستان حليت طيبات راهم ضميمه حليت طعام اهل كتاب كرد، و مؤ منين فهميدند كه طعاماهل كتاب خود يكى از مصاديق طيبات حلال و از سنخ آنها است ، و در نتيجه اضطرابشانزايل و دلشان آرامش يافت ، در جمله :
(و المحصنات من المؤ منات و المحصنات من الذين اوتوا الكتاب من قبلكم ) نيز عين ايننكته به كار برده شده ، براى اينكه بفهماند زنان پاكدامن ازاهل كتاب بر مسلمين حلال است ، و در آن هيچ شكى به خود راه ندهند، حليت زنان خود مؤ منينرا ضميمه آورد.
پاسخ به يك سؤ ال در مورد توجه خطاب تكليفى به كفار در آيه شريفه
در اينجا سؤ الى پيش مى آيد و آن اين است كه كفار هيچ ايمانى به دستورات قرآن كريمندارند، و خود را ملزم به اطاعت آن دستورها نمى دانند، و از سوى ديگر از داءب قرآنكريم نيست كه با علم به بى اثر بودن تكليف مع ذلك افراد بى تفاوت را مورد تكليفقرار دهد، گواينكه ما معتقديم به اينكه كفار مكلف به فروع دين هستند، همانطور كهمكلف به اصول ميباشند ، و ليكن اين مجوز آن نمى شود كه خداى سبحان خطابى ودستورى صادر كند كه لغو و بى اثر باشد، با اينحال چرا در آيه مورد بحث كفار را مورد تكليف قرار داده ؟ در خطاب به مؤ منين فرموده طعامشما براى اهل كتاب حلال است ؟ در پاسخ ميگوئيم : آرى با اينكهاهل كتاب گوششان بدهكار حلال و حرامهاى اسلام نيست ، گفتن چنين چيزى لغو به نظرميرسد، و خداى سبحان تكليفى كه هيچ اثر نمى بخشد نمى كند، و خطابى كه اثرنداشته باشد نمى كند، مگر در جائى كه فنون ادبيت ازقبيل التفات اقتضا كند كه مثلا خطاب را از مردم بهرسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم )، و يا از كفار به مؤ منين متوجه كند، و مثلابفرمايد: (قل يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمة سواء بيننا و بينكم ) و يا بفرمايد:قل سبحان ربى هل كنت الا بشرا رسولا)، و آياتى ديگر از اينقبيل .
و ليكن در آيه مورد بحث جملهاى كه منشا اين سؤال شده جملهاى مستقل و جداى از جمله قبليش نيست ، و خلاصه كلام اينكه در آيه مورد بحثنمى خواهد دو حكم مستقل از يكديگر را بيان كند، يكىحلال بودن طعام مسلمانان براى اهل كتاب ، و ديگرىحلال بودن طعام اهل كتاب براى مسلمانان ، بلكه ميخواهد يك حكم را بيان كند، و آنحلال بودن طعام و رفع حرمت از آن است ، و بفهماند هيچ منعى در دو طرف نيست ، نظير آيهشريفه : (فان علمتموهن مؤ منات فلا ترجعوهن الى الكفار، لاهنحل لهم و لاهم يحلون لهن )، كه در اين آيه نيز نميخواهد به كفار تكليفى كند، بلكه مىخواهد بفرمايد بين زن مسلمان و همسر كافر زناشوئى و محرميت و حليتى نيست ، تا آنحليت متعلق به يك طرف بشود.
مراد از (طعام ) در آيه شريفه
و اما كلمه (طعام )، اين كلمه در اصل لغت به معناى هر چيزى است كه قوت و غذاىخورنده اش قرار گيرد و خورنده اى با آن گرسنگى خود را بر طرف سازد، ليكنبعضى گفته اند: مراد از طعام خصوص گندم و ساير حبوبات است ، از آن جمله صاحبلسان العرب در كتاب خود گفته : اهل حجاز وقتى كلمه (طعام ) را مطلق و بدون قرينهذكر كنند تنها گندم را در نظر دارند، وسپس ‍ مى گويد:خليل نيز گفته : در كلام عرب لفظ (طعام ) بيشتر در خصوص گندماستعمال مى شود، اين بود سخن صاحب لسان العرب ، و همين معنا از كتاب نهايه تاليفابن اثير نيز استفاده مى شود، و به همين جهت در روايات وارده از ائمهاهل بيت (عليهمالسلام ) آمده كه مراد از طعام اهل كتاب در آيه شريفه تنها گندم و سايرحبوبات است ، (نه غذاى پخته و گوشت و امثال آن )، بله از بعضى از روايات چيزديگرى استفاده مى شود، كه ان شاءالله تعالى بحث آن در بحث روايتى آينده مى آيد.
و به هر حال حليت در آيه شريفه شامل غذائى كه از گوشت حيوان غيرقابل تذكيه چون خوك تهيه شده نمى گردد، و نيزشامل غذائى كه از ذبيحه اهل كتاب تهيه گرديده و يا بنام خدا ذبح نشده نمى شود،براى اينكه خداى تعالى در آيات تحريم گوشت خوك و گوشت ميته را حرام دانسته ، وذبيحه اهل كتاب و حيوانى كه بنام خدا ذبح نشده از نظر اسلام ميته است ، و آيات تحريمچهار آيه است كه در سوره بقره و مائده و انعام ونحل آمده ، و گوشتهاى حرام را رجس و فسق و اثم خوانده ، كه بيانش گذشت و حاشا برخداى سبحان چيزى را كه خودش رجس و فسق و اثم خوانده ،حلال كند و بر حلال كردنش منت بگذارد، و بفرمايد: (اليوماحل لكم الطيبات ).
علاوه بر اين محرمات عينا قبل از اين آيه در خود اين سوره آمده ، و احدى نمى تواند در چنينموردى سخن از نسخ بياورد، و اين خود بسيار روشن است ، مخصوصا در خصوص سورهمائده كه در رواياتى آمده كه اين سوره ناسخ دارد ولى منسوخ ندارد.


و المحصنات من المؤ منات و المحصنات من الذين اوتوا الكتاب من قبلكم



در اين آيه متعلق حكم را كه يهود و نصارا باشند نام نبرده ، بلكه آنان را با آوردنصفتشان مشخص كرده (و فرموده (زنان آنهائى كهقبل از شما كتاب آسمانى داشتند)) و حتى آنها را به عنواناهل كتاب هم ذكر نكرده ، و نفرموده : (و المحصنات مناهل الكتاب )، و اين خالى از اشعار به علت حكم نيست ، با در نظر گرفتن اين جهت واينكه لحن ، لحن منت گذارى است ، و اينكه مقام سخن ، مقام تخفيف و آسان كردن وظائف است ،معناى آيه چنين مى شود: (ما بر شما مسلمانان منت مى گذاريم ، كه تكليف را برايتانآسان كرديم ، و حرمت ازدواج بين مردان شما و زناناهل كتاب را برداشتيم ، و براى اين برداشتيم كه آنهاقبل از شما صاحب كتاب بودند، و قهرا نسبت به ساير طوايفى كه مسلمان نيستند بهمسلمانان نزديك ترند)، زيرا به توحيد و رسالت اعتقاد دارند، بر خلاف مشركين و بتپرستان كه منكر نبوتند پس معلوم شد كه جمله : (الذين اوتوا الكتاب ) اشعار به ايننكته دارد، همچنانكه تقييد اين جمله به جمله (من قبلكم ) نيز خالى از اين اشاره نيست ،چون به وضوح اشاره دارد بر خلط و مزج و اشتراك .
آيه شريفه داله بر حليت محصنات از اهل كتاب ، منسوخ نيست
و به هر حال از آنجائى كه آيه شريفه موقعيت منت گذارى و تخفيف دادن را دارد، لذا باامثال آيه : (و لا تنكحواالمشركات حتى يؤ من )، و آيه : (و لا تمسكوا بعصمالكوافر) نسخ نمى پذيرد، و اين روشن است .
علاوه بر اين آيه اولى در سوره بقره واقع شده كه اولين سوره از سوره هاىمفصل است كه در مدينه نازل شده و در نتيجه نزول آنقبل از سوره مائده بوده ، چگونه مى تواند آيه اى از آن ناسخ آيه اى از سوره مائدهباشد؟ با اينكه در روايات آمده كه سوره مائده آخرين سوره اى است كه بهرسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) نازل شده ، و ناسخ بعضى از آيات سورههائى است كه قبلا نازل شده بود، ولى هيچ سوره اى آنرا نسخ نكرده .
از اين هم كه بگذريم شما خواننده عزيز توجه فرموديد كه ما در تفسير(و لا تنكحواالمشركات حتى يؤ من ) چه گفتيم ، آنجا يعنى در جلد دوم اين كتاب گفتيم : كه اين آيه وآيه سوره ممتحنه به كلى از مساله ازدواج با زناناهل كتاب بيگانه اند، اينها تنها سخن از ازدواج با زنان مشرك دارند.
و به فرض كه بگوئيم آيه سوره ممتحنه بوجهى دلالت بر حرمت ازدواج با زناناهل كتاب را دارد، چون در آن آيه نامى از مشرك نيامده ، بلكه حكم رفته روى زنان كافر، وزنان اهل كتاب نيز كافرند، باز هم ضررى به آيه مورد بحث نمى رساند، براى اينكههمانطور كه آن دلالت را دارد اين دلالت را هم دارد، كه پسقبل از سوره مائده منع شرعى وجود داشته ، و سوره مائده كه در مقام منت گذارى و تخفيفاست دلالت دارد بر اينكه آن منع قبلى كه در سوره ممتحنه آمده بود به منظور تخفيفبرداشته شده ، چون تا قبلا منعى نباشد تخفيف و منت تحقق نمى يابد، پس آيه سورهمائده ناسخ آيه سوره ممتحنه مى شود، نه به عكس كه بهخيال باطل بعضى از مفسرين آيه ممتحنه ناسخ آيه مائده باشد، براى اينكه نسخ كارآيه اى است كه بعد از آيه منسوخ نازل شود، و ما ان شاءالله تتمه اين بحث و گفتگوپيرامون آيه دوم را در بحث روايتى آينده دنبال مى كنيم .
منظور از كلمه (محصنات ) در آيه شريفه
حال ببينيم منظور از كلمه (محصنات ) در آيه شريفه چيست ؟ البته اين كلمه معانى متعدددارد، ولى در اينجا منظور از آن زنان عفيف است ، بهدليل اينكه در مقابل محصنات از زنان مؤ من قرار گرفته ، كه به معناى زنان بى شوهرو عفيف است ، و اين خود روشن است ، و از اينكه محصنات ازاهل كتاب با محصنات از اهل ايمان در يك كلام جمع شده اند، با در نظر گرفتن معنائى كهبراى كلمه كرديم فهميده مى شود كه منظور از كلمه مؤ منات در هر دو موضع يكى است ، وآن معنا نمى تواند اسلام باشد براى اينكه اگر احصان در جمله : (والمحصنات من المؤمنات ) به معناى احصان اسلام باشد بايد در جمله : (والمحصنات من الذين اوتواالكتاب ) نيز به اين معنا باشد، با اينكه زناناهل كتاب اسلام ندارند، و نيز نمى تواند به معناى احصان حريت باشد، براى اينكه امتنانمستفاد از آيه با منحصر بودن حليت به زنان كتابى آزاد نمى سازد، بلكه از آن استفادهمى شود كه زن كتابى بر مسلمانان حلال است ، هر چند كه آزاد نباشند، بنابراين ازمعانى احصان باقى نمى ماند مگر عفت ، پس متعين اين است كه مراد از محصنات زنانپاكدامن و عفيف اهل كتاب است .
و بعد از همه اينها به نكته ديگر آيه مى پردازيم و مى گوئيم آيه شريفه تصريحنكرده به اينكه منظور از اين حليت ، حليت نكاح دائم ايشان است و يا نكاح منقطع ، تنهاچيزى كه در آيه مى تواند قرينه باشد بر اينكه مراد نكاح متعه و انقطاعى است كلمه(اءجر) است ،
و اينكه كام گيرى از زنان اهل كتاب به طريق احصان باشد، نه به طريق مسافحه و زناو رفيق بازى ، پس از اين بيان نتيجه مى گيريم كه آنچه خداى تعالى از زنان يهود ونصارا براى مؤ منين حلال كرده آميزش از راه نكاح با مهر و اجرت است ، نه نكاح با زنا،ولى شرط ديگرى در آيه نيامده ، نه دوام و نه انقطاع ، و ما در سابق يعنى در جلد چهارماين كتاب در تفسير آيه شريفه : (فما استمتعتم به منهن فاتوهن اجورهن ...) گفتيم :كه نكاح متعه نيز مانند نكاح دائم و نكاح واقعى است ، البته اين بحث تتمه اى دارد كهبايد در علم فقه به آن واقف گشت .


اذا آتيتموهن اجورهن محصنين غير مسافحين و لا متخذى اخدان



اين آيه همان زمينه اى را دارد كه آيه شريفه : (واحل لكم ما وراء ذلكم ان تبتغوا باموالكم محصنين غير مسافحين )، دارد و جمله (اذاآتيتموهن ...) قرينه است بر اينكه مراد از آيه شريفه حليت تزويج به محصنات ازاهل كتاب است ، و شامل خريدن كنيزان اهل كتاب نمى شود.


و من يكفر بالايمان فقد حبط عمله و هو فى الاخرة من الخاسرين



كلمه (كفر) در اصل به معناى پوشاندن است ، و بنابراين در تحقق معناى كفر اين معناشرط است ، كه معناى ثابتى كه پرده روى آن بيفتد وجود داشته باشد، همانطور كهكلمه حجاب در جائى مفهوم پيدا مى كند كه چيز ثابت و پيدائى باشد، تا با افتادنحجاب بر روى آن ناپيدا شود، پس معناى كفر هم وقتى تحقق مى يابد كه چيز ثابت وهويدائى باشد، كه كافر آنرا بپوشاند، و اين معنا در كفران به نعمتهاى خدا و كفر بهآيات او و كفر به خدا و رسولش و كفر به روز جزا وجود دارد.
معناى (كفر به ايمان ) عبارت است ازتركعمل به مقتضاى ايمان
پس اينكه در آيه مورد بحث كلمه (كفر) را در مورد ايماناستعمال كرده ، و فرموده هر كس به ايمان كفر بورزد، به مقتضاى مطلبى كه در بارهكفر گفتيم بايد ايمان ثابتى وجود داشته باشد، تا كفر آنرا بپوشاند و بطور مسلممنظور از ايمان معناى مصدرى آن باوركردن نيست ، بلكه منظور معناى اسم مصدرى است ،كه همان اثر حاصل و صفت ثابت در قلب مؤ من است ، يعنى اعتقادات حقه اى كه منشااعمال صالح مى شود، پس برگشت معناى كفر به ايمان به اين است كه آدمى به آنچهكه مى داند حق است عمل نكند، مثلا مشركين را دوست بدارد، و با آنان اختلاط، و دراعمال آنان شركت كند، با اينكه علم به حقانيت اسلام دارد، و نيزمثل اينكه نماز و روزه و زكات و حج و ساير اركان اسلام را ترك كند، با اينكه يقين بهثبوت آنها و ركن دين بودن آنها دارد.
پس منظور از (كفر به ايمان ) اين معنا است ، و ليكن در اين ميان نكته اى است و آن ايناست كه كفر بدان جهت كه به معناى ستر است ، و پوشاندن امور ثابته وقتى به حسبتبادر ذهنى صادق است كه در آن پوشاندن مداومتى باشد، لذا كفر به ايمان نيز در موردكسى صادق است كه همواره عمل به مقتضاى ايمان خود را ترك كند، و هميشه و بطور دائمبر خلاف علم خود عمل نمايد.
و اما كسى كه در زندگيش يكبار و دو بار حق را مى پوشاند، و بر خلاف علم و ايمانشعمل مى كند، به چنين كسى نمى گويند به ايمانش كفر ورزيده ، بلكه مى گويند اومرتكب فسقى شده است .
اين را بدان جهت گفتيم تا روشن شود كه مراد از جمله : (و من يكفر بالايمان ) كسانىهستند كه بر پوشاندن حق و علم و ايمان خويش مداومت دارند، هر چند كه در جمله مورد بحثمطلب با مثل (يكفر) تعبير شده ، ( كه حدوث را مى رساند، نه ثبوت و دوام را، نه باوصف (كه ثبوت و دوام را مى فهماند)، بنابراين كسى كه پيروى نمى كند آنچه را كهحق بودنش به نظر وى محقق شده ، و عمل نمى كند به آنچه برايش ثابت شده ، كه ازاركان دين است ، او كافر به ايمان است ، و هرعمل صالحى كه بكند حبط و بى پاداش ‍ خواهد بود، همچنان كه در آيه مورد بحث فرمود:(فقد حبط عمله ).
بنابراين آيه شريفه مورد بحث درست همان را افاده مى كند كه آيه زير آنرا مى فهماند:(و ان يروا سبيل الرشد لا يتخذوه سبيلا، و ان يرواسبيل الغى يتخذوه سبيلا، ذلك بانهم كذبوا باياتنا و كانوا عنها غافلين ، و الذينكذبوا باياتنا و لقاء الاخرة حبطت اعمالهم ،هل يجزون الا ما كانوا يعملون )، بطورى كه ملاحظه مى كنيد در اين آيه اين طائفه راتوصيف كرده به اينكه سبيل غى (روش گمراهى ) را اتخاذ مى كنند،
و راه رشد را ترك مى نمايند بااينكه هر دو راه را ديده اند، يعنى علم به هر دو دارند،آنگاه اين بيان را مبدل به بيانى ديگر كرده ، مى فرمايد اينها آيات ما را تكذيب مىكنند، و معلوم است كه آيت وقتى آيت است كه بيننده علم به آيت بودن يعنى به دلالت آنداشته باشد، مجددا اين بيان را نيز تفسير مى كند به اينكه آخرت را تكذيب مى كنند واين بدان جهت است كه اگر كسى به آخرت ايمان داشته باشد و آنرا تكذيب نكند، ممكننيست با علم به حق ، حق را رها كند، چون او مى داند كه انكار حق باعث حبط عملش ‍ مى شود،و لذا در آخر آيه مى فرمايد اعمال اين گونه افراد حبط مى شود.
باز نظير آيه مورد بحث آيه زير است كه مى فرمايد:(قل هل ننبئكم بالاخسرين اعمالا الذين ضل سعيهم فى الحيوة الدنيا، و هم يحسبون انهميحسنون صنعا، اولئك الذين كفروا بايات ربهم و لقائه فحبطت اعمالهم فلا نقيم لهميوم القيمة و زنا) و انطباق اين دو آيه بر مورد كفر به ايمان به آن معنائى كه بيانشگذشت واضح است .
بيان غرض از تشريع حكم مربوط به زنان كتابيه و زنهار دادن از سقوطدرپرتگاه هوا و هوس در معاشرت با اهل كتاب
و با تامل و دقت در آنچه گفتيم روشن مى شود كه چگونه جمله مورد بحث يعنى (من يكفربالايمان فقد حبط عمله ...) متصل به ما قبل خودش است ، پس در حقيقت اين جمله متمم بيانسابق است ، و مى خواهد مؤ منين را از خطرى كه ممكن است در اثرسهل انگارى در امر خدا و معاشرت آزادانه با كفار متوجه آنان شود بر حذر بدارد، وبفهماند كه اگر در جملات قبل ، طعام اهل كتاب را و ازدواج با زنان عفيف آنان را بر شما مؤمنين حلال كرديم براى اين بود كه در معاشرت شما بااهل كتاب تخفيف و تسهيلى فراهم آوريم ، تااين وسيله اى بشود كه شما با اخلاق اسلامىخود با يهود و نصارا معاشرت كنيد، و آنان را شيفته اسلام بسازيد، و داعى آنان باشدبسوى علم نافع و عمل صالح .
پس غرض از تشريع حكم مورد بحث اين بوده ، نه اينكه مسلمين اين حكم را بهانه و وسيلهقرار دهند براى اينكه خود را در پرتگاه هوا و هوسها ساقط نموده ، در دوستى و عشقورزيدن با زنان يهودى و نصرانى بى بند و بار شوند، و عاشقجمال آنان شده ، در نتيجه خواه ناخواه خلق و خوى آنان را نيز متابعت نمايند و چيزى نگذردكه خلق و خوى يهوديت و نصرانيت حاكم بر مسلمين گشته و بر خلق و خوى اسلامى مسلطگردد، و آنرا تحت الشعاع خود كند، و فساد آنان بر صلاح اسلام چيره گردد، كه اينخود بلاى بزرگى است ، كه مسلمانان را به قهقرا بر مى گرداند، در نتيجه حكمى راكه خدا در تشريعش بر مسلمانان منت نهاده بود را فتنه و محنت و مهلكه مسلمين كرده ، تخفيفالهى را به صورت عذاب در آورد.
به همين جهت خداى تعالى بعد از بيان حليت طعاماهل كتاب و زنان پاكدامن ايشان ، مسلمانان را از بى بند و بارى در تنعم به اين نعمت ،حلال بودن طعام و زنان اهل كتاب بر حذر داشته ، تا بى بند و باريشان كارشان را بهكفر ايمان و ترك اركان دين و اعراض از حق نكشاند، زيرا اگر چنين كنند باعث مى شوندكه اعمالشان حبط شود، و در آخرت نتيجه اى از تلاش زندگى خود نبينند.
اقوال و احتمالات نادرستى كه در معناى آيه(اليوماحل لكم الطيبات ...) گفته شده است
خواننده عزيز توجه داشته باشد كه مفسرين در اين آيه يعنى آيه : (اليوماحل لكم الطيبات ...) موشكافى و بررسى بسيار كرده اند كه همين خوض و دقت زيادآنها را از راه صحيح برگردانيده ، در نتيجه به تفاسير عجيب و غريبى دست زده اند،تفاسيرى كه به هيچ وجه با ظاهر آيه نمى سازد، و بلكه سياق آيه با آن منافات دارد،مثل گفتار بعضى از آنان كه گفته اند: منظور از طيبات خصوص طعام طيب است ، مانندبحيره و سائبه و وصيله و حامى (معانى اين چهار كلمه در تفسير آيه 103 همين سوره مىآيد) و بعضى ديگرشان كه گفته اند: منظور از حليت طعاماهل كتاب ، حليت به مقتضاى اصل اولى است ، و آن طعام هائى است كه خداى تعالى هرگز وبر هيچ قومى تحريم نكرده ، و گوشت حيوانات هم از همان طعام هاىحلال است ، هر چند كه يهود و نصارا طبق مراسم اسلامى حيوان را ذبح نكرده باشند،بلكه به مراسم خود ذبح كرده باشند، و بعضى ديگرشان كه گفته اند: مراد از (طعاماهل كتاب ) خود طعام نيست بلكه با آنان غذا خوردن است . و گفتار بعضى ديگرشان كهگفته اند: مراد از محصنات از مؤ منات و محصنات ازاهل كتاب بيان حليت به حسب اصل است ، يعنى اينها به حسباصل شرع تحريم نشده و اما حلال بودنش آيه : (واحل لكم ما وراء ذلكم ) براى دلالت بر حلال بودنش كافى است ، و گفتار بعضىديگرشان كه گفته اند: مراد از جمله : (و من يكفر بالايمان فقد حبط عمله ) تحذيرمسلمانان است از اينكه حكم اول آيه را رد كنند، و به اصطلاح كاسه داغتر از آش شده بااينكه خداى تعالى طعام اهل كتاب و ازدواج با زنان ايشان راحلال كرده آنرا حرام بدانند.
اين وجوه و وجوهى ديگر مثل اينها احتمالاتى است كه مفسرين داده اند، كه يا خرافه گوئىو بى دليل سخن گفتن است ، مثل آن سخنى كه بعضى اظهار داشته و گفته اند جمله(اليوم احل ) مقيد است به حلالهاى سابق ، و هيچ دليلى بر گفته خود نياورده ، و ياسخنى است كه ظاهر سياق آيه آنرا رد مى كند،مثل آنكه گفته : منظور آن چيزهائى است كه به مقتضاىاصل اولى حلال بوده ، و حال آنكه سياق تقييد حليت به قيداليوم و سياق تخفيف و منتگذارى با آن نمى سازد، و بيان سابق ما كه ما آنرا از ظاهر آيه گرفته ايم درابطال اين وجوه و روشن كردن وجه فساد آن كافى است .
و اما اينكه بعضى گفته اند: كه ظاهر جمله : (واحل لكم ما وراء ذلكم ) كافى است براى اينكه دلالت كند بر حليت نكاحاهل كتاب ، بطلانش واضح است ، براى اينكه آيه مذكور در مقام بيان اين جهت است كه چهزنانى بر حسب طبقات نسب و سبب حلال است و چه زنانى حرام ، و اما به حسب طبقات اديانو مذاهب آيه شريفه اصلا در آن مقام نيست تا بتوان به اطلاقش تمسك كرد، (چون در علماصول مسلم شده كه اطلاق وقتى حجت است كه صاحب سخن در مقام بيان باشد، و اما درجائى كه كلام صاحب كلام تنها از آن جهتى كه وى در مقام بيان آن است اطلاق دارد، و ازساير جهات او در مقام بيان نيست ، اطلاق كلامش در آن جهات حجت نيست ).
بحث روايتى
رواياتى در ذيل جمله (...و ما علتكم من الجوارح مكلبين ) مربوط به صيد باسگشكارى
در درالمنثور در ذيل آيه : (يسئلونك ما ذا احل لهم ...) آمده : كه ابن جرير از عكرمه روايتكرده كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) ابو رافع را مامور كشتن سگهاكرد، و او هر چه سگ در كوچه و محله ديد كشت ، تا رسيد به عوالى (باغهاى بزرگمدينه ) ناگزير عاصم بن عدى و سعد بن خيثمه و عويم بن ساعده شرفياب حضوررسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) شده ، عرضه داشتند: چه چيزهائى براى ماحلال است ؟ در اينجا بود كه آيه (يسئلونك ما ذااحل ...) نازل گرديد.
و در همين كتاب است كه ابن جرير از محمد بن كعب قرظى روايت كرده كه گفت : وقتىرسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) دستور داد سگها را بكشند مردم سؤال كردند: يا رسول الله چه چيز از جنس سگان براى ماحلال است ؟ در پاسخ مردم آيه زير نازل شد كه : (يسئلونك ما ذااحل لهم ...).
مؤ لف : اين دو روايت يكديگر را شرح مى كنند، به اين معنا كه روايت دوم روايت اولى راشرح ميدهد كه منظور پرسش كنندگان اين بوده كه با سگها چه كارهائى ازقبيل شكار و پاسبانى و امثال آن مى توانند بكنند، و آيه شريفه نمى تواند پاسخ بهاين سؤ ال باشد، زيرا سؤ ال مقيد و در مورد خاصى بوده ، و آيه شريفه مطلق است ، مىفرمايد به ايشان بگو مطلق طيبات برايشانحلال است .
علاوه بر اينكه ظاهر دو روايت بالا و روايتى كه مى آيد اين است كه جمله : (و ما علمتم منالجوارح ) عطف بر موضع طيبات است ، در نتيجه معنا چنين مى شود: خوردن مطلق طيباتبراى شما حلال است ، و همچنين خوردن صيد سگهائى كه تعليم داده ايد، به همين جهتجمعى از مفسرين ناگزير شده اند كلمه اى را در تقدير بگيرند، و مثلا بگويند: تقديرآيه (قل احل لكم الطيبات و لحم ما اصطادة ما علمتم من الجوارح ) است ، يعنى بگو همهطيبات و نيز گوشت حيوانى كه سگ و باز تعليم يافته شما شكار كرده برايتانحلال است ، با اينكه ما قبلا روشن ساختيم كه جمله : (و ما علمتم ...) شرطى است كهجزاى آن جمله : (فكلوا مما امسكن عليكم ) است .
و در روايت دوم عبارت عربيش چنين آمده : (ماذااحل لنا من هذه الامة ) (از اين امت چه چيزهائى براى ماحلال شده )، و مراد از كلمه امت نوع سگها است ، چون روايت آينده آنرا اينطور تفسير كرده ،(دقت بفرمائيد ).
و در همان كتاب است كه فاريابى ، وابن جرير، وابن منذر، وابن ابى حاتم ، و طبرانى ،و حاكم وى حديث را صحيح دانسته
و بيهقى در كتاب سنن خود همگى از ابى رافعنقل كرده اند كه گفت : جبرئيل بر رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم )نازل شد، و اجازه ورود خواست ، رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) به وى اجازه داداما جبرئيل وارد نشد، ناگزير رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم ) رداى خود راگرفت و بيرون شد و فرمود: ما به تو اجازه ورود داديم ؟جبرئيل گفت : بله وليكن ما فرشتگان به خانهاى كه در آن سگ باشد و يا مجسمهصورتى باشد داخل نمى شويم ، رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) كه گوياتا آن لحظه از وجود سگ در خانه خبر نداشت نظر كرد و ديد كه در بعضى از مرافقخانه ايشان توله سگى وارد شده .
ابو رافع مى گويد: رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) چون اين بشنيد به مندستور داد تا تمامى سگهاى مدينه را به قتل برسانم ، و من هم چنين كردم ، عده اى از مردمنزد رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) رفته پرسيدند: يارسول الله از اين امت كه شما دستور داده ايد همه آنها كشته شوند چه چيزهائى براى ماحلال است ، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) سكوت كرد، پس ‍ خداى تعالى آيهزير را در پاسخ آنان فرستاد: (يسئلونك ماذااحل لهم قل احل لكم الطيبات و ما علمتم من الجوارح مكلبين )،رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) فرمود: اگر كسى سگ خود را براى شكارروانه كند، و در هنگام روانه كردن نام خدا را ببرد، و آن سگ ، شكارى را براى وى شكاركند و نگه بدارد، او مى تواند آن شكار را بخورد، بشرطى كه سگ آنرا نخورده باشد.
اينكه در روايت آمده كه جبرئيل چگونه نازل شد در باب خودش عجيب و غريب است ، علاوهبر اينكه خود روايت خالى از اضطراب هم نيست ، براى اينكه دلالت دارد بر خوددارىجبرئيل از داخل شدن بر رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم )، چون توله سگى درخانه ايشان بوده (و اضطراب از اين جهت است كه روايت سخن ازنازل شدن جبرئيل بر رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) دارد، آنگاه مى گويد توله سگى در خانه هاى ايشان بوده )، از اين هم كه بگذريم اين داستان با ظاهر آيهانطباق ندارد ، براى اينكه در آيه شريفه سؤال از چيز خاصى نشده ، و جواب هم از شى ء خاصى نيست ، بلكه سؤال و جواب در آيه مطلق است ، و نيز به همان بيانى كه گذشت با عطف جمله (و ما علمتممن الجوارح ) نمى سازد، بنابراين روايت به روايات جعلى شبيه تر است تا به روايتصحيح .
و در همان كتاب است كه عبدبن حميد و ابن جرير از عامر روايت كرده اند كه گفت : عدى بنحاتم طائى نزد رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) آمده ، و از شكار كردن سگهاسؤ ال كرد، و رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) ندانست چه جوابى به او بدهد،تا آن كه آيه سوره مائده نازل شد كه : تعلمونهن مما علمكم الله )
مؤ لف : در معناى اين روايت اخبارى ديگر هست ، ولى همان اشكالى كه در روايات قبلى بودبه اين روايت نيز وارد است ، و ظاهرا اين روايات و هر روايت ديگرى كه در معناى آنهاباشد نظريه راويان است ، كه خواسته اند حوادث را بر آيه شريفه تطبيق دهند، نهاينكه واقعا آيه شريفه در چنين داستانى نازل شده باشد تازه در همين تطبيق دادنشان همراه درستى نرفته اند، و ظاهرا اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) گفتهاند: كه سگها چنين و چنان شكار مى كنند و خوب است يك قاعده كلى بدست ما بدهيد تابفهميم حلال از شكار سگها كدام است و حرامش كدام ؟رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) در پاسخ آنان به اين آيه تمسك كرده كه در آنسؤ ال آنان را مطرح كرده و قاعده كلى هم دست داده ورسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) بعد از خواندن آيه شريفه پاسخ آنان را درخصوص مساله مورد سؤ الشان را داده ، اين آن مقدارى است كه از لحن آيه استفاده مى شود.
در كافى به سند خود از حماد از حلبى از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كهفرمود: در كتاب على (عليه السلام ) در ذيل جمله : (و ما علمتم من الجوارح مكلبين ) آمدهكه منظور از جوارح تنها سگها هستند.
مؤ لف : اين روايت را عياشى نيز در تفسير خود از سماعة بن مهران از آن جنابنقل كرده است .
و در همان كتاب از ابن مسكان از حلبى نقل كرده كه گفت : امام صادق (عليه السلام )فرمود: پدرم فتوا مى داد و در فتوا دادن احتياط مى كرد، ما نيز در خصوص شكار بازها وعقابها مى ترسيديم فتوا بدهيم ، ليكن امروز ديگر هيچ ترسى نداريم ، مى گوئيمشكار اين مرغان شكارى حلال نيست ، مگر آنكه برسيد و شكار آنها را ذبح كنيد، زيرا دركتاب على (عليه السلام ) آمده كه در ذيل جمله : (و ما علمتم من الجوارح مكلبين ) فرموده :مقصود از جوارح خصوص سگها است ، و شامل بازها و عقابها نمى شود.
و در همان كتاب است به سند خود از ابى بكر حضرمى از امام صادق (عليه السلام ) روايتكرده كه گفت : من از آن جناب از شكار بازها و عقابها و پلنگها و سگها پرسيدم ، فرمود:نخوريد مگر آنچه خودتان سر بريده ايد، و يا سگها شكار كرده باشند، عرضه داشتم :حال اگر سگها شكار را كشته باشند چطور؟ فرمود: مى توانى بخورى ، براى اينكهخداى تعالى فرموده : (و ما علمتم من الجوارح مكلبين ، تعلمونهن مما علمكم الله ، فكلوا مماامسكن عليكم ) و سخنى از زنده بودن آن نگفته .
آنگاه امام فرمود: هر درنده اى شكار را براى خودش شكار مى كند، مگر سگ تعليم يافتهكه شكار را براى صاحبش نگه مى دارد، آنگاه فرمود: هر وقت سگ را براى شكار رها مىكنى نام خدا را ببر، كه همين تذكيه شكار است .
و در تفسير عياشى از ابى عبيده از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه شخصى ازمردى سؤ ال كرد كه سگ تعليم يافتهاش را به سوى شكار روانه كرد و هنگام روانهكردن نام خدا را به زبان راند، حضرت فرمود: مى تواند از گوشت شكارى كه سگشبراى او شكار كرده و نگه داشته بخورد، هر چند كه وقتى به شكار مى رسد آنرا مردهببيند، و اما اگر سگى تعليم نيافته بالاى سر شكار ببينيد، نبايد از آن بخوريد،پرسيدم : عقابها و بازها و كركسها چطور؟ فرمود: اگر رسيدى سر شكار اين پرندگانگوشت خوار را ببرى مى توانى از گوشت آن بخورى ، و اگر وقتى رسيدى ديدى شكارمرده است نبايد از گوشت آن بخورى ، پرسيدم : آيا پلنگ حكم سگ را ندارد كه شكار مردهاش حلال باشد؟ فرمود نه ، هيچ درنده اى به جز سگها مكلب نيستند.
و در همان كتاب از ابى بصير از امام صادق (عليهالسلام ) روايت آورده كه در تفسير آيه :(ما علمتم من الجوارح مكلبين تعلمونهن مما علمكم الله فكلوا مما امسكن عليكم و اذكروا اسمالله عليه ) فرمود: اشكالى در خوردن گوشت شكارى كه سگ شكارى براى صاحبشحفظ كرده نيست ، و اين وقتى است كه سگ از شكار نخورده باشد، و اما اگر سگ از شكارخورده باشد از گوشت آن مخور، (چون معلوم مى شود سگ هر چند تعليم يافته هم ترجمهبوده اما در اين نوبت تعليم را از ياد برده ، و براى صاحبش شكار را نگرفته ).
مؤ لف : خصوصياتى كه در اين روايت معتبر شمرده شده ، مانند 1 اختصاص حليت شكارمرده به شكارى كه سگ آنرا شكار كرده باشد، نه پلنگ و باز و عقاب و غيره ، چون درآيه شريفه كلمه مكلبين آمده ،2 و نيز اختصاص حليت به شكار سگى كه تعليم ديدهباشد3 و اختصاص حليت به صورتى كه سگى هرزه با سگ شكارى شركت نكردهباشد، همه از آيه شريفه استفاده مى شود، كه ما نيز در سابق در استفاده آنها از آيهشريفه مقدارى بحث كرديم .
و در همان كتاب از حريز از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه گفت : شخصى از آنحضرت از سگهاى مجوسيان سؤ ال كرد كه اگر مسلمانى آنها را به شكار روانه كند، ونام خدا را هم هنگام روانه كردن به زبان جارى سازد آيا شكار چنين سگهائىحلال است ؟ فرمود: بله براى اينكه سگ فرض شده سگى است مكلب ، و نام خدا را همبردهاى پس هيچ اشكالى در آن نيست .
مؤ لف : در اين حديث به اطلاق كلمه (مكلبين )استدلال شد، در حالى كه در درالمنثور از ابن ابى حاتم از ابن عباس روايت شده كه درسؤ ال اينكه مسلمانى سگ تعليم يافته مردى مجوسى و يا باز او و يا عقاب او و يا هردرنده ديگرى كه مجوسى آنرا تعليم داده مى گيرد و به شكار مى فرستد و شكار او رابدست مى آورد، آيا اين شكار حلال است يا حرام گفته است : نه از گوشت آن مخور هر چندكه تو نام خدا را هم برده باشى ، زيرا مجوسى آن حيوان شكارچى را تعليم داده ، وقرآن كريم فرموده : (تعلمونهن مما علمكم الله ) و ليكن ضعف اين گفتار روشن است .براى اينكه هر چند خطاب در جمله : (تعلمونهن مما علمكم الله ) به حسب ظاهر متوجه بهمؤ منين است ، الا اينكه جمله (علمكم الله ) اختصاص به مسلمانان ندارد، رموز تعليم سگشكارى در مسلمان و مجوسى يكى است ، و همين معنا فهم شنونده آيه را مساعد مى سازد،براى اينكه از آيه شريفه بفهمد كه خصوصيت تعليم مسلمان و يا بگو مسلمان بودنمعلم سگ ، هيچ دخالتى در حكم ندارد، معلم سگ چه مسلمان باشد و چه غير مسلمان ، غرض ازتعليم حاصل مى شود، همچنانكه خصوصيت مالكيت سگ هيچ دخالتى ندارد ، ملك سگ چه ازآن مسلمان باشد و چه از آن مجوسى تفاوتى ندارد.
رواياتى در مورد مراد از حليت طعام اهل كتابدرذيل جمله (و طعامهم حل لكم )
و در تفسير عياشى از هشام بن سالم از ابى عبد الله امام صادق (عليه السلام ) روايتآورده كه در تفسير آيه شريفه : (و طعامهمحل لكم ) فرموده : منظور از اين طعام عدس و حبوبات وامثال آن است ، و ضمير هم به اهل كتاب بر مى گردد.
مؤ لف : مرحوم شيخ طوسى نيز در تهذيب ، اين روايت را از آن جنابنقل كرده ، و به نقل تهذيب عبارت چنين آمده : عدس و نخود و غير ذلك و در كافى و تهذيبدر چند روايت از عمار بن مروان و سماعه از امام صادق (عليه السلام ) سؤ الهائى در بارهطعام اهل كتاب و آنچه از آن حلال است آمده ، كه در پاسخ همه آنها كلمه حبوب آمده است .
و در كافى به سند خود از ابن مسكان از قتيبه اءعشى روايت آورده كه گفت : مردى از امامصادق (عليه السلام ) سؤ الى كرد، و من نزد آن جناب بودم ، او پرسيد: گله گوسفند رابه دست مردى يهودى و نصرانى مى دهند تا بچرا ببرد، و احيانا يكى از گوسفندها دچارحادثه مى شود، و چوپان سر آنرا مى برد، آيا از گوشت ذبيحه او مى توان خورد؟ امامصادق (عليه السلام ) فرمود: نه بهاى آنرا داخلاموال خودت كن ، و نه از گوشت آن بخور، براى اينكه تنها سبب حليت گوشت حيواناتبردن نام خدا است ، كه در اين باره جز به مؤ منين نمى توان اعتماد كرد، مردسائل عرضه داشت : آخر خداى تعالى فرموده : (اليوماحل لكم الطيبات و طعام الذين اوتوا الكتابحل لكم ) و به حكم اين آيه طعام اهل كتاب بر ماحلال است قهرا ذبيحه آنان نيز بايد بر ما حلال باشد؟ حضرت فرمود: پدرم همواره مىفرمود: منظور از طعام اهل كتاب حبوبات و امثال آن است ، (وشامل گوشت و امثال آن نمى شود).
مؤ لف : مرحوم شيخ در تهذيب و عياشى در تفسير خود اين روايت را از قتيبه اعشى ازآنحضرت روايت كرده اند.
و اين احاديث بطورى كه ملاحظه مى كنيد طعامى كه در آيه شريفه از طعامهاىاهل كتاب حلال شده تفسير كرده به حبوب و اشباه آن ، و اين همان است كه لفظ طعام درصورتى كه مطلق و بدون قيد باشد بر آن دلالت مى كند، همچنانكه ظاهر از روايات وداستانهائى كه از صدر اول در اين باب نقل شده همين معنا است ، و بدين جهت معظم علماى مامنحصرا به حليت حبوبات و اشباه آن و غذاهائى كه از آنها تهيه شود فتوا داده اند.
رد اشكالات صاحب تفسير المناز بر علماى خاصه كه حليت حبوبات و نظائر آن رانزداهل كتاب باشد از آيه شريفه فهميده اند
و صاحب تفسير المنار به شدت بر اين علما حمله كرده ، كه اين فتوا مخالف با عرفقرآن در استعمال لفظ طعام است ، وى مى گويد: غالب در لغت قرآن در لفظ طعام ايننيست ، براى اينكه مى بينيم قرآن كريم در اين سوره يعنى سوره مائده فرموده :(احل لكم صيد البحر و طعامه متاعا لكم و للسيارة ) واحدى نگفته كه منظور از طعامىكه از شكار دريا به دست آيد گندم و يا حبوبات است ، و نيز فرموده :(كل الطعام كان حلا لبنى اسرائيل ، الا ما حرماسرائيل على نفسه )، و در اين آيه نيز احدى نگفته كه منظور از اين طعام خصوص گندمو حبوبات است براى اينكه ما مى دانيم از اين دانه ها هيچيك بر بنىاسرائيل حرام نبوده ، نه قبل از نزول تورات و نه بعد از آن ، پس طعام دراصل به معناى هر چيزى است كه طعم شود، يعنى چشيده ، و يا خورده شود، خداى تعالىحتى در باره آب نهر در داستان طالوت از قول او حكايت كرده كه گفت : (فمن شرب منهفليس منى ، و من لم يطعمه فانه منى )، و نيز در باره غذا خوردن در خانهرسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) فرموده : (فاذا طعمتم فانتشروا)، اين بودگفتار صاحب المنار.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation