بخش دوم:
تربيت
فصل اول: مفهوم تربيت
1. معناى تربيت
2. متصدى امر تربيت
1. معناى تربيت (1)
ابن اثير مىگويد:
الرب يطلق في اللغة على المالك والسيد والمدبر والمربي والمقيم والمنعم ولايطلق غيرالمضاف الا على الله واذااطلق على غيره اضيف... وفي حديث علي (الناس ثلاثة عالم رباني) هومنسوب الى الرب بزيادة الالف والنونللمبالغة وقيل من الرب بمعنى التربية كانوا يربونالمتعلمين بصغار العلوم قبل كبارها. (2)
راغب اصفهانى نيز مىگويد:
الرب في الاصل التربية وهو انشاء الشيء حالا فحالا الى حد التمام;
رب در اصل تربيت است و تربيتيعنى ايجاد شىء به تدريج از حالتى به حالت ديگر تا به حدتمام برسد.
تذكر چند نكته در تعريف تربيت:
نكته اول: در هر دو تعريف، تدريجى بودن تربيت مورد نظر قرار گرفته است.
در تعريف ابن اثير: يربون المتعلمين بصغار العلوم قبل كبارها و در تعريف راغب:حالا فحالا الى حد التمام. البتهممكن است گاهى تحولات و دگرگونىهاى روحى دفعتابه وجود آيد. تاريخ، حالات فضيل بن عياض و حر بنيزيد رياحى و امثال اينها راثبت نموده است، ولى اين موارد نادر و استثنايى است و اصل در تربيت وپرورشتدريجى بودن است.
نكته دوم: فطرى بودن مبانى تربيت: راغب در تعريف كلمه «انشاء» را به كار گرفتهكه غالبا در ايجاد شىء مسبوقبه عدم به كار مىرود; لذا در اينجا اين سؤال مطرحمىشود كه آيا تربيت دينى ايجاد چيزى است كه به انساناضافه مىگردد و در درون اوهيچ گونه سابقه وجودى نداشته يا اينكه همزمان با ايجاد انسان اساس و بنيانتربيتدينى در او نهاده شده است؟
بنابر نظريه دوم - كه به صواب نزديكتر است - تربيت دينى، يعنى شكوفا نمودناستعدادهاى درونى و فطرىانسان.
اميرالمؤمنين، علىعليه السلام در انگيزه و هدف فرستادن پيامبران الهى براى مردممىفرمايند:
فبعث فيهم رسله و واتر اليهم انبيائه ليستادوهم ميثاق فطرته ويذكروهم منسي نعمتهويحتجوا عليهم بالتبليغويثيروا لهم دفائن العقول; (3)
پيامبرانش را در ميان آنها مبعوث ساخت و پى در پى رسولان خود را به سوى آنها فرستاد تاپيمان فطرت را درآنها مطالبه نمايند و نعمتهاى فراموش شده را به ياد آنها آوردند و با ابلاغدستورهاى خدا حجت را بر آنها تمامكنند و گنجهاى پنهانى عقلها را آشكار سازند.
زراره مىگويد: از امام صادقعليه السلام از قول خداى عزوجل: فطرت الله التى فطر الناسعليها (4) سؤال نمودم، فرمودند: فطرهم جميعا على التوحيد (5) .
گرچه در اين روايت و بعضى از روايات ديگر، «فطرت» را به «توحيد» تفسيرنمودهاند، لكن تمام تعاليم دينى ودستوراتى كه براى تربيت انسان از ناحيه وحى بهوسيله پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله و امامان معصومعليهمالسلام رسيده است، ريشه در فطرت و ذاتانسان دارد. (6)
نكته سوم: فرق بين تزكيه و تربيت: در قرآنكريم از تربيت دينى وپرورش روحوروان انسان تعبيربه تزكيه شدهاست:
كما ارسلنا فيكم رسولا منكم يتلوا عليكم آياتنا و يزكيكم ويعلمكم الكتاب والحكمةويعلمكم ما لم تكونواتعلمون; (7) .
چنانكه از ميان خود شما پيامبرى برانگيختيم كه آيات ما را براى شما تلاوت كند و نفوس شمارا از پليدى وآلودگى جهل و شرك پاك و منزه كند و به شما تعليم شريعت و حكمت دهد و هرچه رانمىدانيد به شما ياد دهد.
لقد من الله على المؤمنين اذ بعث فيهم رسولا من انفسهم يتلوا عليهم آياته ويزكيهم ويعلمهمالكتاب والحكمةوان كانوا من قبل لفي ضلال مبين; (8)
خدا بر اهل ايمان منت گذاشت كه رسولى از خود آنها در ميان آنان برانگيخت كه بر آنهاآيات خدا را تلاوت كندو نفوس آنان را از هر نقص و آلايش پاك گرداند و به آنان احكام شريعتكتب سماوى و حقايق حكمتبياموزد، هرچند كه در گمراهى آشكارى بودند.
هو الذي بعث في الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته ويزكيهم ويعلمهم الكتاب والحكمةو ان كانوا من قبللفي ضلال مبين; (9)
اوستخدايى كه ميان عرب امى، پيغمبرى از همان مردم برانگيخت تا بر آنان آيات وحى خداتلاوت كند و آنانرا از لوث جهل و اخلاق ناپسند پاك سازد و شريعت كتب سماوى و حكمت الهىبياموزد، با آنكه پيش از اين درورطه گمراهى و جهالتبودند.
اما تربيت در اصطلاح قرآن اعم است از تزكيه; يعنى پرورش جسم و تن را همشامل مىگردد:
فرعون به حضرت موسىعليه السلام مىگويد:
الم نربك فينا وليدا ولبثت فينا من عمرك سنين; (10) .
تو همان كودكى نيستى كه ما پرورديم و سالها از عمرت نزد ما گذشت.
قرآن در سفارش نسبتبه پدر و مادر مىفرمايد:
و قل رب ارحمهما كما ربيانى صغيرا; (11)
و بگو: پروردگارا! همان گونه كه پدر و مادر، مرا از كودكى پرورش دادند، تو در حق آنهامهربانى فرما.
ما در اين نوشتار، كلمه «تربيت» را در معناى مرادف با معناى «تزكيه» به كاربردهايم.
2. متصدى امر تربيت
الف) مسؤوليت مربيان الهى و علماى ربانى در تربيت انسان
پس از بررسى و تبيين معناى تربيت، اولين سؤال اين است كه: چه كسى مىتواندمسؤوليت اين امر مهم را بهعهده بگيرد؟
مسلما تنها كسى مىتواند مربى انسان باشد كه خود، انسان كامل و واصل بهمدارج عالى انسانيتباشد. در اينمسير كسى مىتواند جلودار و راهنما باشد كه خودراه را به خوبى طى كرده باشد:
قطع اين مرحله بىهمرهى خضر مكنظلمات استبترس از خطر گمراهى (12)
چه كسى مىتواند مربى باشد؟
قالعليه السلام: من نصب نفسه للناس اماما فليبدا بتعليم نفسه قبل تعليم غيره وليكن تاديبه بسيرتهقبلتاديبه بلسانه ومعلم نفسه و مؤدبها احق بالاجلال من معلم الناس ومؤدبهم; (13)
كسى كه خود را در مقام پيشوايى و امامت قرار مىدهد، بايد پيش از آن كه به تعليم ديگرانبپردازد، به تعليمخويش پردازد و بايد تاديب او به عملش پيش از تاديب او به زبانش باشد. كسى كهمعلم و ادب كننده خويشاست، به احترام سزاوارتر است از كسى كه معلم و مربى ديگران است.
امامعليه السلام در اين كلام، دو مطلب اساسى را در موضوع «تربيت» بيان فرمودهاند:
مطلب اول: مربى و معلم بايد قبلا خودش دانشآموخته و تربيتشده باشد، آنگاهمربى و معلم ديگران شود.سخن گفتن و خطابه و وعظ بدون آگاهى به جز انحراف واضلال و گمراهى نتيجهاى ندارد. (14)
مطلب دوم: واعظ و مربى بايد با عمل خود ديگران را تربيت و هدايت نمايد. گفتاربدون عمل نه تنها موجبهدايت نمىشود، بلكه گاهى ممكن است موجب سلباعتماد و گمراهى شخص گردد.
قرآن كريم مىفرمايد:
اتامرون الناس بالبر وتنسون انفسكم وانتم تتلون الكتاب افلا تعقلون; (15)
چگونه شما كه مردم را به نيكى دستور مىدهيد، خود را فراموش مىكنيد، در صورتى كه شماكتاب خدا رامىخوانيد، چرا در آن انديشه نمىكنيد؟
پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله مىفرمايند:
رايت ليلة اسري بي الى السماء قوما تقرض شفاهم بمقاريض من نار ثم ترمى فقلتيا جبرئيل من هؤلاء؟ فقال:خطباء امتك يامرون الناس بالبر وينسون انفسهم وهم يتلون الكتابافلا يعقلون; (16)
شب معراج مردمى را ديدم كه لبهايشان با قيچىهاى آتشين چيده و به دور انداخته مىشد،از جبرئيلپرسيدم: اينها كيانند؟ گفت: خطيبان امت تو هستند كه مردم را به نيكى دعوت مىنمايند،در حالى كه خود رافراموش نمودهاند و به گفته خود عمل نمىكنند و ايشان قرآن را تلاوت مىكنند،آيا در آن تعقل نمىكنند؟
امام صادقعليه السلام مىفرمايند:
ان العالم اذا لم يعمل بعلمه زلت موعظته عن القلوب كما يزل المطر عن الصفا; (17)
اگر عالم به علم خويش عمل نكند، پند و اندرزش در دلهاى شنوندگان فرو نمىرود،همانگونه كه باران درسنگ صاف فرو نمىرود.
امام باقرعليه السلام در تفسير آيه شريفه «فكبكبوا فيها هموالغاوون (18) ; در آن حال كافران ومعبودان باطلشانهم به رو در آتش دوزخ افتند.» مىفرمايند:
هم قوم وصفوا عدلا بالسنتهم ثم خالفوه الى غيره; (19) و (20)
كسانى هستند كه با زبان عدالت را توصيف و در عمل خلاف آن را عمل مىكنند.
مجلسىرحمه الله در شرح روايت مىگويد:
العدل كل امر حق يوافق للعدل والحكمة والعبادات والاخلاق الحسنة. (21)
اما فرمايش امامعليه السلام:
معلم النفس احق بالاجلال من معلم الناس و مؤدبهم.
به اين معناست كه شخصى كه به تربيتخود بپردازد، بيشتر شايسته احترام استاز كسى كه به تربيت مردمپرداخته و از خود غافل است، اما شخصى كه هم خودسازىكرده و هم مردم را تربيت مىكند، مسلما برتر استاز كسى كه تنها گليم خود را از آبمىكشد.
انسانهاى وارسته و شايسته رهبرى چه كسانى هستند؟
در مسير تربيت انسانها به كسانى مىتوان اعتماد نمود و آنها را جلودار و مربىقرار داد كه تحت تربيت ربالعالمين به مدارج عالى انسانيت رسيده باشند. تنهاچنين افرادى مىتوانند كاروان انسانيت را به مقصد نهايىبرسانند. (22)
من كتاب لهعليه السلام الى معاوية جوابا، قال الشريف وهو من محاسن الكتب: فانا صنائع ربناوالناس بعدصنائع لنا; (23)
ما پرورش يافته و تربيتشده پروردگار خويش هستيم و مردم تربيتشده مايند.
معاويه - عليه الهاويه - در نامهاى كه خطاب به اميرالمؤمنين على ابن ابىطالبعليه السلامنوشت، در ساختنفضيلتبراى ائمه جور و تباهى و گمراهى، سخنپراكنى نموده،آن گمراهان سياه دل را بر امام متقين ترجيح دادو دشمنى و كينههاى جاهليت را بيشاز پيش آشكار نمود. احقادا بدرية وخيبرية وحنينية وغيرهن. (24)
امامعليه السلام در نامهاى كه سيد رضى مىگويد: هو من محاسن الكتب، در جواب، ضمنبيان حقيقت و آشكارنمودن رسوايى معاويه و پيشوايان گمراهش مىفرمايند:
فدع عنك من مالتبه الرمية فانا صنائع ربنا والناس بعد صنائع لنا; (25)
دستبردار از كسانى كه فريب دنيا را خورده و از راه راست منحرف گرديدهاند و اين چهمقايسه غلطى است كهبين آنها كه گمراهان و منحرفان از حقند و بين من مىنمايى; به درستى كه ماپرورشيافتگان خداى خودهستيم و مردم پرورش يافتگان ما.
مجلسىرحمه الله در شرح اين كلام نورانى مىگويد:
هذا مشتمل على اسرار عجيبة من غرائب شانهم التي تعجز عنها العقول ولنتكلم علىما يمكننا اظهاره والخوضفيه فنقول: صنيعة الملك من يصطنعه ويرفع قدره ومنه قوله تعالى:«واصطنعتك لنفسي» (26) اي اخترتكواخذتك صنيعتي لتنصرف عن ارادتي ومحبتي. فالمعنى انهليس لاحد من البشر علينا نعمة بل الله - تعالى -انعم علينا فليس بيننا وبينه واسطة والناس باسرهمصنائعنا فنحن الوسائط بينهم وبين الله سبحانه ويحتمل انيراد بالناس بعض الناس اي المختار منالناس نصطنعه ونرفع قدره. (27)
راغب اصفهانى مىگويد:
الصنع اجادة الفعل فكل صنع فعل وليس كل فعل صنعا ولاينسب الى الحيوانات والجماداتكما ينسب اليهماالفعل... والصنيعة ما اصطنعته من خير... والاصطناع المبالغة في اصلاح الشيء وقوله: «واصطنعتك لنفسي ولتصنع على عيني» اشارة الى نحو ما قال بعض الحكماء: ان الله تعالىاذا احب عبدا فتفقده كما يتفقد الصديقصديقه;
صنع; يعنى كارى را به شايستگى انجام دادن، پس هر صنعى كار است، ولى هر كارى صنعنيست. اين واژه آنگونه كه به انسان نسبت داده مىشود، به حيوانات و جمادات نسبت داده نمىشود.صنيعة، هر چه كه به خوبى وشايستگى انجام دهى. اصطناع، زيادهروى در اصلاح و بهبود چيزىاست; و قول خداى تعالى در هر دو آيه اشارهاستبه آن چه كه بعضى از حكما گفتهاند كه خداىتعالى هرگاه بندهاى را دوست داشت، او را مورد تفقد ومهربانى قرار مىدهد، همان طورى كه دودوستبه هم محبت مىكنند.
امامعليه السلام مىفرمايند: وصنيع المال يزول بزواله. (28) لذا كلام راغب در انحصار نسبتتمام نيست، علاوهبراين كه در اصل معنا نيز اشكال وارد است، زيرا تضمين جودتصنع، در آيه «ودمرنا ما كان يصنع فرعون وقومهوما كانوا يعرشون; (29) و فرعون و قومش را با آنصنايع و عمارات و كاخ عظمت، نابود و هلاك نموديم» تمامنيست.
تنها پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله و جانشينان بر حق آن حضرت، يعنى امامان معصومعليهم السلامشايستگىرهبرى مردم را دارند و مىتوانند كشتى انسانيت را به ساحل نجاتبرسانند، زيرا آنها تحت پرورش و تربيت وحمايتخاص رب العالمين هستند.
پيغمبر اكرمصلى الله عليه وآله مىفرمودند: ادبني ربي فاحسن تاديبي. (30)
از اميرالمؤمنين، علىعليه السلام نقل شده كه فرمودند:
يا كميل ان رسول اللهصلى الله عليه وآله ادبه الله وهو ادبني وانا اؤدب المؤمنين واورث ادب المكرمين. (31)
وظيفه مهم حاكم اسلامى در «تعليم و تربيت»
قالعليه السلام: فاما حقكم علي فالنصيحة لكم وتوفير فيئكم وتعليمكم كيلا تجهلوا وتاديبكم كيماتعلموا; (32)
اما حق من بر شما آن است كه از خيرخواهى شما دريغ نورزم و بيت المال شما را درراه شما صرف كنم و شما راتعليم دهم، تا از جهل و نادانى نجات يابيد و تربيتتان كنم تا آداب رافراگيريد.
حاكم اسلامى علاوه بر اين كه مسؤول امر معاش و زندگى و اقتصاد جامعهمىباشد، متصدى دو امر مهم و اصلىديگر نيز هست كه عبارت باشد از «تعليم» و«تربيت»; به ديگر سخن، والى هم متصدى امر «حيات محسوس» وهم متصدى امر«حيات معقول» جامعه است. هم بايد در تامين رفاه زندگى مادى مردم تلاش نمايد وهم بايد آنهارا در مسير سعادت ابدى راهنمايى كند.
زمامدار جامعه اسلامى نبايد به ياد دادن محض، قناعت نموده، ذهن مردم را بامفاهيم خشك پر كند و در صددسازندگى روحى آنها نباشد، بلكه علاوه بر «تعليم»،«تربيت» هم لازم است.
مربى الهى
قالعليه السلام: ايها الناس استصبحوا من شعلة مصباح واعظ متعظ وامتاحوا من صفو عين قدروقت من الكدر... ليس على الامام الا ما حمل من امر ربه: الابلاغ في الموعظة، والاجتهاد فيالنصيحة، والاحياء للسنة، واقامةالحدود على مستحقيها، واصدار السهمان على اهلها فبادرواالعلم من قبل تصويح نبته ومن قبل ان تشغلوابانفسكم عن مستثار العلم من عند اهله وانهوا عنالمنكر وتناهوا عنه فانما امرتم بالنهى بعد التناهي; (33)
اى مردم! چراغ دل را از شعله گفتار گويندگان با عمل روشن سازيد و ظرفهاى خويش را ازآب زلالچشمههايى كه از آلودگى پاك است پر كنيد. امام غير از آنچه از طرف خدا مامور است،وظيفهاى ندارد، اماموظيفه دارد: 1. با پند و اندرز فرمان خدا را ابلاغ نمايد; 2. در خير خواهى مردمكوشش نمايد; 3. سنتخدا رااحياء كند; 4. بر مستحقان كيفر اقامه حدود نمايد; 5. حق مظلومان رابه آنان برگرداند.
در فراگيرى دانش بكوشيد پيش از آن كه درخت آن بخشكد و پيش از آن كه به خود مشغولگرديد; از معدنعلم، دانش استخراج كنيد. مردم را از منكر باز داريد و خود هم مرتكب نشويد، زيراشما موظفيد اول خودمرتكب گناه نشويد، آن گاه مردم را از آن نهى كنيد.
شرح مطالب اين بخش از خطبه در سه عنوان ارائه مىگردد:
از چه كسى بايد راهنمايى گرفت؟
«ايها الناس استصبحوا» تنها كسانى صلاحيت رهبرى فكرى جامعه را دارند كه اولا:عالم عامل باشند و ثانيا: ازهر گونه آلودگى پاك و منزه باشند و دانش آنها نيز صحيح واز منبع وحى باشد. چنين رهبرانى منحصرند درپيشوايان دين كه از طرف خداوندمنصوب شدهاند; يعنى پيامبران و امامان معصومعليهم السلام.
امامعليه السلام اين دو شرط را كه بايد در رهبر و پيشواى مردم باشد، اين گونه بيانفرمودهاند:
1. واعظ متعظ;
2. صفو عين قد روقت من الكدر.
قرآن كريم مىفرمايد:
يا ايها النبى انا ارسلناك شاهدا ومبشرا ونذيرا. وداعيا الى الله باذنه و سراجا منيرا; (34)
اى رسول! ما تو را به رسالت فرستاديم تا بر نيك و بدخلق گواه باشى و خوبان را به رحمت الهىمژده دهى وبدان را از عذاب خدا بترسانى. و به اذن حق، مردم را به سوى خدا دعوت كنى و چراغفروزان باشى.
تنها از چشمه صاف و زلال معصومانعليهم السلام بايد بهره گرفت، زيرا موهبت الهىعصمت در آنها ما را بهاقتدا و پيروى از ايشان ترغيب مىنمايد و از پاكى اين چشمهمطمئن مىسازد:
انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت ويطهركم تطهيرا; (35)
خدا چنين مىخواهد كه از شما خانواده نبوت هر پليدى را ببرد و شما را از هر عيب و نقص پاكگرداند.
«من شعلة مصباح»: همان گونه كه شعله چراغ روشنى مىدهد و انسان را از تاريكىبيرون مىآورد، امامعليهالسلام كه مربى الهى است نيز با نور و روشنايى خود مردم را ازتاريكىهاى جهل و نادانى و شرك و آلودگىهابيرون مىآورد و راه راست را به آنهاارائه مىنمايد.
كلمه «مصباح» در بعضى از نسخهها به «واعظ» اضافه شده - كه يا اضافه مشبهبه بهمشبه است و يا اضافه لاميه -و در بعضى از نسخهها منون است كه «واعظ» بدل آنمىشود.
«واعظ متعظ» اشاره استبه امامعليه السلام و جانشينان آن حضرت كه خودشان به پند واندرزهايى كه به مردممىدهند عمل نمودهاند.
وامتاحوا من صفوعين قد روقت من الكدر.
همانگونه كه آب آلوده به جسم انسان زيان مىرساند، سفارشها و فرمانهاى غلطو انحرافى همراه با ناخالصىهاموجب انحطاط روحى مىشود. همان طورى كهنسخه غلط و نامناسب طبيب غيرحاذق باعثشدت مرض وايجاد امراض ديگراست، نسخه اشتباه براى روح و روان انسان، شدت مرض و ايجاد امراض ديگر رادر پى دارد. بااين تفاوت كه اهميت امراض روحى بيش از امراض جسمى است، زيرادفع امراض جسمى براى بقاى حياتمحدود مادى و دفع امراض روحى براى حياتابدى است.
وظايف امامعليه السلام:
1. الابلاغ في الموعظة: با پند و اندرز فرمان خدا را اعلام نمودن;
2. الاجتهاد فى النصيحة; در خير خواهى مردم كوشش كردن;
3. الاحياء للسنة: احياى سنت و رفتار بر طبق روش پيامبرصلى الله عليه وآله;
4. اقامة الحدود على مستحقيها: اقامه حدود بر آن كس كه مستحق كيفر است;
5. اصدار السهمان على اهلها: از بيت المال سهم و نصيب را به اهلش رساندن.
وقتشناسى در كسب دانش
فبادرو العلم من قبل تصويح نبته: پس هر چه زودتر به سراغ پيشواى حقيقى خودرفته، از او كسب دانش ومعرفت كنيد، قبل از اين كه فرصت از دستشما برود و امامدر بين شما نباشد. قبل از آن كه خود را به نغمههاىباطل مشغول سازيد، از معدن علمو دانش كسب فضيلت نماييد. قبل از اين كه گرفتار مربيان و علماى سوءشويد، در پىمربيان الهى باشيد. (36)
مردم را از منكر باز داريد و خود نيز مرتكب منكر نشويد، زيرا شما هم خود بايدتارك منكر باشيد و هم ديگرانرا نهى كنيد. بايد توجه داشت اين دو خطاب طولىنيست، به اين معنا كه اول مامور هستيد به اين كه خودتارك منكر باشيد و خطاب دوممشروط به امتثال خطاب اول باشد، يعنى نهى از منكر مشروط باشد به اين كهخودتارك باشيد، بلكه دو خطاب در عرض همند، ولى از آن جهت كه ناهى از منكر اگرخود تارك نباشد، حرفشبىاثر است، بايد اول خودش منكر را ترك كند. (37)
انبيا و اوليا طبيبان الهىاند
قالعليه السلام فى ذكر النبيصلى الله عليه وآله: «طبيب دوار بطبه قد احكم مراهمه واحمى مواسمه يضعذلكحيث الحاجة اليه من قلوب عمي وآذان صم والسنة بكم متتبع بداوئه مواضع الغفلة ومواطنالحيرة; (38)
طبيبى است كه با طب خود سختبه دنبال نيازمندان به طبابت روحى مىگردد مرهمهايش رابه خوبى آمادهساخته، حتى براى مواقع اضطرارى و داغ كردن محل زخمها ابزارش را گداخته،تا در آن جا كه مورد نياز استقرار دهد: بر دلهاى كور، گوشهاى كر و زبانهاى لال. با داروهاىخود در جستجوى موارد غفلت و جايگاههاىحيرت است (در جستجوى بيماران فراموش شده وسرگردان است).
مدعيان طبابت روحى و داعيان رهبرى انسانها بسيارند، ولى:
دردم نهفته به زطبيبان مدعىباشد كه از خزانه غيبم دوا كنند (39)
پيغمبر اكرمصلى الله عليه وآله و جانشينان برحقش، ائمه اطهارعليهم السلام طبيبان الهىاند و بشرنيازمندفرستادگان الهى است، زيرا همان گونه كه جسم و بدن انسان نياز به طبيبدارد، روح و روان او هم نيازمند بهطبيب و مداواست. بيمارىهاى روحى، انسان را ازرسيدن به لذات معنوى و سعادت ابدى بازمىدارد.
پيغمبر اكرمصلى الله عليه وآله فرمودند:
لو ان الشياطين يحومون على قلوب بني آدم لنظروا الى ملكوت السماوات والارض; (40)
اگر شياطين اطراف دل بنى آدم را احاطه نكرده بودند، هر آينه حقيقت و باطن و اسرار آسمانهاو زمين رامشاهده مىنمودند.
نياز انسان به طبيب روحانى، به مراتب بيش از نياز اوستبه طبيب جسم و بدن،زيرا دفع امراض جسمانى براىبقاى حيات محدود و مادى اوست، ولى دفع امراضروحى براى درك حيات جاويد است.
ويژگى طبيبان الهى (41)
طبيب دوار بطبه: طبيب سيارى است، به جاى اين كه بيماران در پى او باشند، اوبدنبال بيماران مىگردد ووسايل درمان را همراه دارد و پس از تشخيص بيمارىهمانجا معالجه را شروع مىكند. اين طبيب صرفا بهنسخه و دستورالعمل اكتفانمىكند، بلكه علاوه بر نشان دادن راه علاج و طريق حل مشكل شخصا مريضرامعالجه مىكند و كار او فقط ارائه طريق نيست، بلكه ايصال الى المطلوب است.
بيمارىهايى كه طبيبان الهى علاج مىكنند:
نابينايى دلها و ناشنوايى گوشها و گنگى زبان، غفلت و حيرت و سرگردانى ازامراضى است كه مسؤوليتمعالجه آن بر عهده طبيبان الهى است.
شارح معتزلى گويد:
انما تعالجبذلك من يحتاج اليه وهم اولوا القلوب العمى والآذان الصم والالسنة البكم ايالخرس وهذا التقسيمصحيح حاصر لان الضلال ومخالفة الحق يكون بثلاثة امور: اما بجهل القلباو بعدم سماع المواعظ والحجج اوبالامساك عن شهادة التوحيد وتلاوة الذكر فهذه اصول الضلالواما افعال المعاصي ففروع عليها; (42)
با اين تدابير طبيب الهى است كه نيازمندان مداوا مىگردند و نيازمندان به اين درمان، كوردلان وناشنوايان وصاحبان زبانهاى لال از حقگويى هستند. تقسيم بيماران و گمراهان باطنى به اينسه گروه، تقسيمى استصحيح كه چيزى را فروگذار نكرده، زيرا گمراهى و مخالفتبا حق بهاين سه چيز است: يا به كوردلى، يا بهنشنيدن اندرزها و راهنمايىها و يا به خوددارى از گواهىبر توحيد و خواندن قرآن است; پس اين سه چيز ريشهگمراهى است، و گناهان از اينهاسرچشمه مىگيرد.
راه رهايى از سرگردانى
قالعليه السلام: ... اين تذهب بكم المذاهب وتتيه بكم الغياهب وتخدعكم الكواذب ومن اين تؤتونوانى تؤفكونفلكل اجل كتاب ولكل غيبة اياب فاستمعوا من ربانيكم واحضروه قلوبكمواستيقظوا ان هتف بكم وليصدق رائداهله وليجمع شمله وليحضر ذهنه فلقد فلق لكم الامر فلقالخرزة وقرفه قرف الصمغة; (43)
اين روشهاى گمراه كننده، شما را به كجا مىكشد؟ تاريكىها و ظلمتها تا كى شما را متحيرمىسازد؟دروغپردازىها تا كى شما را مىفريبد؟ از كجا در شما نفوذ مىكنند و چگونه شما را اغفالمىكنند؟ براى هرسرآمدى نوشتهاى و براى هر غيبتى بازگشتى است. به سخن مربى الهى خويشگوش فرا دهيد و دلهاى خودرا در پيشگاه او حاضر سازيد و هنگامى كه به خاطر احساس خطرفرياد مىكشد، بيدار شويد. فرمانده شماصادقانه سخن مىگويد، افكار خود را جمع و محتوياتذهن خويش را براى نجات شما آماده ساخته است. حقايقرا براى شما به خوبى شكافته، همانندمهرههايى كه براى شناسايى، درونشان را مىشكافند و حقيقت را همچونشيره درختى كه از بدنه آنجدا مىكنند، براى شما جدا ساخته است.
امامعليه السلام به خوبى مىداند كه مسلكهاى گمراه كننده بنى اميه مردم رابه چهپرتگاهى مىاندازد و علتاين فريفته شدن و سقوط را نيز مىداند; لذا استفهاماتى كهدر اين كلام آمده، على سبيل التهكم و التقريع است،نه استفهام حقيقى.
سپس مىفرمايند: به سخن مربى الهى خويش گوش فرا دهيد، آن هم نه با گوشسر، بلكه با گوش دل; يعنىفقط با اجسادتان در محضر مربى الهى خويش نباشيد،بلكه بايد حضور قلب داشته باشيد و گوش به زنگ باشيد،هرگاه اعلام خطر مىكند،از خواب غفلتبيدار شويد.
كلمه ربانيكم اشاره به خود حضرتعليه السلام است; يعنى ديگران شما را به ضلالت وگمراهى مىكشانند; پسبه سخن مربى الهى خويش گوش فرا دهيد، زيرا او معلم ومربى مسؤول و متعهدى است كه با شما صادقانهسخن مىگويد. درستبرعكسارباب سوئى كه به جز حيله و نيرنگ حربه ديگرى ندارند، مربى الهى شما باآگاهىتمام از راه هدايت و سعادت، خود را وقف شما نموده و حقيقت را براى شمابه خوبى واضح و آشكارمىسازد.
جامعهاى كه به سخن مربى الهى خويش گوش فرا ندهد و تسليم اوامر او نباشد،گرفتار ارباب سوء مىگردد:
وايم الله لتجدن بني امية لكم ارباب سوء بعدي كالناب الضروس تعذم بفيها وتخبط بيدهاوتزبن برجلها وتمنعدرها لايزالون بكم حتى لايتركوا منكم الا نافعا لهم او غير ضائر بهم ولايزالبلائهم عنكم حتى لايكون انتصاراحدكم منهم الا كانتصار العبد من ربه والصاحب من مستصحبهترد عليكم فتنتهم شوهاء مخشية وقطعا جاهليةليس فيها منار هدى ولا علم يرى ونحن اهل البيتمنها بمنجاة لسنا فيها بدعاة; (44)
به خدا سوگند! بنى اميه بعد از من زمامداران بدى خواهند بود. آنها همچون شتر بدخويىهستند كه صاحبخود را دندان مىگيرد و با دستش بر سر او مىكوبد و با پا وى را دور مىكند و ازشير خود منع مىنمايد. هموارهبا شما به سختى رفتار كنند، جز كسانى كه برايشان سودى داشتهباشند يا لااقل ضررى به آنها نرسانند.شكنجههاى آنان بر شما طولانى خواهد شد، تا آن جا كهپيروزى شما بر آنها به آسانى ميسر نخواهد بود، مثلپيروزى بردگان بر مالك خويش يا پيروزى تابعبر پيشواى خويش. فتنههاى آنها پىدرپى با قيافههاى زشت وترسناك بر شما فرو مىبارند، نهراهنمايى در آن خواهد بود و نه پرچم نجاتى در لابهلاى آن به چشم مىخورد وما اهل بيت در آنزمان رهبرى شما را به عهده نخواهيم داشت.
امامعليه السلام در صدر اين كلام فرمودند:
فتنهها آن گاه كه رو آورند، با حق مشتبه مىشوند و هنگامى كه پشت كنند، ماهيت آنها بر همهكس روشنمىگردد. فتنه همچون بادها دور مىزند و به برخى از بلاد اصابت مىكند و از بعضىمىگذرد. آگاه باشيد!ترسناكترين فتنهها بر شما از نظر من، فتنه بنى اميه است، فتنهاى است كوروظلمانى كه حكومتش فراگيرمىشود و بلاى آن مخصوص نيكوكاران است، هر كس در اين فتنهبصير و بينا باشد و با آن در ستيز باشد، بلا وسختى به او مىرسد و هركس در برابر آن نابينا باشد،حادثهاى برايش رخ نمىدهد.
پيشگويىهاى امامعليه السلام صحيح از كار درآمد و مردمى كه به سخنان حضرتشگوش فرا ندادند، سالهاگرفتار فتنه بنى اميه شدند و تاريخ پر است از جنايات بنىاميهدر هتك دين و ناموس و عفت و آزادى و انسانيت:
اذا كان الغراب دليل قومسيهديهم سبيل الهالكينا (45)
تلاش پيگير در امر تربيت
قالعليه السلام: ايها الناس اني قد بثثت لكم المواعظ التي وعظ الانبياء بها اممهم واديت اليكم ماادت الاوصياءالى من بعدهم وادبتكم بسوطي فلم تستقيموا وحدوتكم بالزواجر فلم تستوسقوالله انتم اتتوقعون اماما غيرييطابكم الطريق ويرشدكم السبيل; (46)
اى مردم! من مواعظ و پند و اندرزهايى را كه پيامبران بر امتشان بازگو كرده بودند، در ميان شمانشر دادم ووظيفهاى كه اوصياى پيامبران بعد از ايشان نسبتبه امت داشتند، در مورد شما به خوبىانجام دادم، با تازيانهامشما را ادب كردم، ولى به هيچ صراطى مستقيم نشديد و با نواهى پروردگارشما را به پيش راندم، ولى جمعنشديد. شما را به خدا، آيا منتظريد پيشوايى جز من با شما همراهگردد و راه حق را به شما نشان دهد.
ب) مسؤوليت پدر و مادر در تربيت فرزند
قالعليه السلام: حق الولد على الوالد ان يحسن اسمه ويحسن ادبه ويعلمه القرآن» (47)
حق فرزند بر پدر اين است كه نام نيك برايش انتخاب كند و او را خوب تربيت نموده و به اوقرآن ياد دهد.
تاثير «اسم» در شخصيت افراد: «ان يحسن اسمه»
يكى از عوامل مهمى كه در شكلگيرى شخصيت افراد مؤثر است، «نام» آنهاست.نامگذارى و انتخاب نام شخصى،اظهار محبت و بزرگداشت و وابستگى به صاحباصلى آن نام است.
شخصى به امام صادقعليه السلام عرضه داشت: جانم به فدايت، ما اسامى شما وپدران شما را بر فرزندانمانمىگذاريم، آيا اين كار براى ما سودمند هست؟ امامدر جواب فرمودند:
اي والله وهل الدين الا الحب. قال الله: «ان كنتم تحبون الله فاتبعونى يحببكم الله ويغفر لكمذنوبكم; (48) و (49)
بله به خدا سوگند! و آيا دين غير از حب و دوست داشتن ما اهل بيت است؟ خداوند مىفرمايد:(اى رسول ما بگو) اگر خدا را دوست مىداريد، مرا پيروى كنيد كه خدا شما را دوست دارد و گناهشما را ببخشد.
انتخاب اسم براى فرزندان نشانگر فرهنگ و تمدن جامعه است. شخصى ازامامرضاعليه السلام سؤال كرد از اينكه چرا اعراب روى فرزندانشان اسامى حيوانات درندهمىگذاشتند (مانند: كلب، نمر وفهد)؟ امام در جوابفرمودند:
كانت العرب اصحاب حرب فكانت تهول على العدو باسماء اولادهم ويسمون عبيدهم فرحومبارك وميمونوامثال ذلك يتيمنون بها; (50)
چون مردم عرب اهل جنگ و نزاع بودند، با گذاشتن اسمهاى جنگى روى فرزندانشان دردشمن ايجاد ترسمىكردند; و بردگان خود را فرح، مبارك، ميمون و امثال اينها نامگذارىمىكردند، تا بدين وسيله از نام آنهاتبرك جويند.
تاثير اسم افراد - علاوه بر صاحب اسم بر شنوندگان آن اسم نيز غير قابل انكاراست; مثلا، كودكى را كه «چنگيز»نام نهادهاند، هنگام صدا كردن او ديگران از شنيدناسم چنگيز به ياد خون آشامىهاى چنگيزخان مغولمىافتند و احساس نفرتمىنمايند، حتى از كودكى كه صرفا شباهت اسمى دارد و اصلا در گناه چنگيزمغولشريك نيست. چه بسا اين كودك پس از بزرگ شدن و خواندن و شنيدن تاريخ سراسرتاريك چنگيز، ازخود و كسانى كه اين نام را بر او نهادهاند احساس نفرت مىكند.
در مقابل، اسامى زيبا، هم در روحيه صاحب نام مؤثر است و هم در شنوندگانباعث احساس سرور و بهجتمىشود; مثلا، نام شخصى كه «عبدالله» باشد، هم براىصاحب نام آثار خوب دارد و هم شنوندگان رابه يادبندگى و عبوديت پروردگار عالممىاندازد.
امام باقرعليه السلام مىفرمايند:
اصدق الاسماء ماسمي بالعبودية وافضلها اسماء الانبياء; (51)
صادقترين اسامى نامهايى است كه حكايت از عبوديت و بندگى خدا كند و برترين نامها اسامىانبياست.
شخصى با امام صادقعليه السلام در باره نامگذارى فرزندش مشورت نمود; امامفرمودند: سمه اسماءا منالعبودية. پرسيد: اسماى عبوديت چه اسمهايى است؟فرمودند: عبدالرحمن.
در روايات علاوه بر دستور اكيد بر انتخاب اسم خوب براى فرزندان، بر تغييردادن نامهاى بد نيز تاكيد شدهاست:
امام صادقعليه السلام مىفرمايند:
ان رسول اللهصلى الله عليه وآله كان يغير الاسماء القبيحة في الرجال والبلدان; (52)
پيغمبر اكرمصلى الله عليه وآله پيوسته نامهاى زشت مردان و شهرها را تغيير مىدادند.
شخصى نصرانى از اهالى روم خدمت پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله شرفياب شد; حضرت ناماو را پرسيدند،گفت: اسم من عبدالشمس است. حضرت فرمودند:
بدل اسمك فاني اسميك عبدالوهاب; (53)
اسمت را عوض كن، من اسم تو را عبدالوهاب نهادم.
در جامعه كنونى ما هم دو گرايش غلط در نامگذارى فرزندان رايجشده است:يكى گرايش به نام اسطورههاىايران باستان و شاهان ستمگرى كه تاريخ زندگى آنهاسراسر چپاول و غارت و استثمار مردم است; ديگر گرايشبه نامهاى غربى كه يكى ازجلوههاى تهاجم فرهنگى مىباشد. اميد است والدين در جامعه اسلامى بيش ازپيشبه اين مسؤوليت مهم در نامگذارى توجه داشته باشند.
نقش والدين در ادب كردن فرزند: يحسن ادبه
روايات فراوانى كه در كيفيت انتخاب همسر وارد شده، بيانگر اين مطلب استكه صلاحيت و شايستگى مربىبسيار مورد توجه قرار گرفته است.
در كتاب وسائل در ابواب مقدمات نكاح چگونگى انتخاب همسر را شرح دادهاند.با توجه به روايات درمىيابيمكه اسلام به مسؤوليت پدر در تربيت و تاديب فرزندتا چه اندازه اهميت مىدهد، حتى به خصوصياتى كه ازطريق عوامل وراثتى به فرزندانتقال مىيابد توجه نموده، تا چه رسد به تربيتهاى پس از ولادت. (54)
پيغمبر اكرمصلى الله عليه وآله در اهميت نقش پدر و مادر در تربيت فرزند مىفرمايند:
كل مولود يولد على الفطرة حتى يكون ابواه يهودانه وينصرانه ويمجسانه; (55)
هر نوزادى بر فطرت الهى و توحيد متولد مىشود و والدين او هستند كه او را يهودى، نصرانىيا مجوسمىكنند.
انسان با فطرت توحيد و خداپرستى و حقجويى آفريده شده است، اين پدر ومادرند كه مىتوانند فطرت الهى وتوحيدى كودك خود را شكوفا سازند يا روى آنپردههاى ضخيم جهل و نادانى و گمراهى بيفكنند.
امام سجادعليه السلام در اهميت مسؤوليت والدين در تربيت فرزند مىفرمايند:
واما حق ولدك فتعلم انه منك ومضاف اليك في عاجل الدنيا بخيره وشره وانك مسؤول عماوليته من حسنالادب والدلالة على ربه والمعونة على طاعته فيك وفي نفسه فمثاب على ذلكومعاقب فاعمل في امره عملالمتزين بحسن اثره عليه في عاجل الدنيا المعذر الى ربه فيما بينكوبينه بحسن القيام والاخذ له منه; (56)
اما حق فرزندت، بدان كه او از توست و خير وشرش در دنيا به تو خواهد رسيد و منسوب به تومىشود و تومسؤول هستى در قبال وظايفى كه بر عهده توست از حسن ادب و هدايت و راهنمايىبه سوى پروردگارش، و اورا يارى كنى در اطاعت پروردگار. اگر وظايف خود را به خوبى به انجامرساندى به تو ثواب مىرسد و در غير اينصورت عقاب خواهى شد; پس به خوبى وظيفه تربيت راانجام بده، مانند كسى كه در همين دنيا آثار نيككارهاى فرزندش به او مىرسد و مانند كسى كهدرمقابل خداوند عذر داشته باشد، يعنى هيچ گونه كوتاهى درامر تربيت فرزند روا مدار.
از رسول اكرمصلى الله عليه وآله روايتشده كه فرمودند:
رحم الله عبدا اعان ولده على بر بالاحسان اليه والتالف له وتعليمه وتاديبه; (57)
خدا بيامرزد بندهاى را كه فرزندش را به كارهاى خوب وا مىدارد و با او مهربان است و در صددآموزش و پرورشاوست.
مسؤوليت پدر در تعليم فرزند: ويعلمه القرآن
از نظر اسلام، پدر مسؤوليتسنگينى در ياد دادن علوم دينى و ساير دانشهايى كهبراى زندگى فرزندش لازماست دارد. آموزش قرآن و احكام و علوم اهل بيت: وخواندن و نوشتن و يادگيرى حرفههاى لازم براى ادارهزندگى از كارهايى است كهپدر بايد براى فرزندش انجام دهد و در ايفاى اين مسؤوليت مهم بايد خودشمتصدىآموزش شود يا براى فرزندش معلم شايسته انتخاب نمايد.
در اهميت آموزش به كودكان و نونهالان پيغمبر اكرمصلى الله عليه وآله فرمودهاند:
ان المعلم اذا قال للصبي بسم الله كتبت له وللصبي ولوالديه براءة من النار; (58)
همانا زمانى كه معلم به كودك، بسم اللهياد دهد، براى او و كودك و پدر و مادرش آزادى از جهنمنوشته مىشود.
امام صادقعليه السلام مىفرمايند:
قال رسول اللهصلى الله عليه وآله: من قبل ولده كتب الله له حسنة ومن فرحه فرحه الله يوم القيامة ومنعلمهالقرآن دعي بالابوين فكسيا حلتين تضيء من نورهما وجوه اهل الجنة; (59)
پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله فرمودند: كسى كه فرزندش را ببوسد، خداى تعالى براى او حسنه مىنويسدوكسى كه فرزند را شاد كند، روز قيامت او را شاد مىگرداند و كسى كه به فرزندش قرآن ياد دهد، برپدر ومادرش حلههايى از نور مىپوشانند كه چهرههاى بهشتيان از آن نورانى مىگردد.
در لزوم آموزش قرآن و احكام حلال و حرام به فرزند مىفرمايند:
الغلام يلعب سبع سنين ويتعلم الكتاب سبع سنين ويتعلم الحلال والحرام سبع سنين; (60)
كودك تا هفتسال بازى مىكند، پس از آن هفتسال به او نوشتن و پس از آن قرآنو احكامآموزش بدهيد.
در همين زمينه از پيغمبر اكرمصلى الله عليه وآله روايتشده كه فرمودند:
ويل لاطفال آخر الزمان من آبائهم. فقيل من آبائهم المشركين؟ فقال: لا من آبائهم المؤمنينلايعلمونهم شيئامن الفرائض واذا تعلموا اولادهم منعوهم ورضوا عنهم بعرض يسير من الدنيا فانامنهم برئ وهم مني براء; (61)
واى بر فرزندان آخر الزمان از دست پدرانشان. سؤال شد از پدران مشرك آنها؟ فرمودند: نه، ازپدران مؤمن آنهاكه به آنها واجبات و حلال و حرام دين را نمىآموزند و از يادگيرى آنها جلوگيرىمىكنند و تنها به كاميابىهاىدنيوى آنها راضىاند; من از آنها بيزارم و آنها از من.
از حقوق فرزند بر پدر اين است كه پدر بايد به فرزندش نوشتن بياموزد:
قال رسول اللهصلى الله عليه وآله: من حق الولد على والده ثلاثة: يحسن اسمه ويعلمه الكتابة ويزوجه اذابلغ; (62)
از حقوقى كه فرزند بر پدر دارد سه چيز است: 1. نام خوب برايش انتخاب كند; 2. نوشتن به اوياد دهد; 3.هنگامى كه به سن بلوغ رسيد برايش همسر بگيرد.
از جمله چيزهايى كه پدر بايد به فرزندش آموزش دهد، تيراندازى و شناست.
قال اميرالمؤمنينعليه السلام: قال رسول اللهصلى الله عليه وآله: علموا اولادكم السباحة والرماية; (63)
پيغمبر اكرمصلى الله عليه وآله فرمودند: به فرزندانتان شنا و تيراندازى ياد دهيد.
پىنوشتها:
1. در كتاب تاريخ فلسفه تربيتى، ج 1، ص 13، نوشته فردريك مابر، ترجمه على اصغر فياض، تعاريفى براىتربيتذكر شده و استاد محمد تقى جعفرى رحمه الله در شرح نهج البلاغه، ج 17 آنها را مورد بررسى قرار دادهكه بهعلت رعايت اختصار، از آوردن آنها در اين نوشتار صرف نظر نموديم.
2. در بخش اول كتاب در بحث فضيلت علم شرح مبسوطى در كلمه ربانى بيان شد.
3. نهج البلاغه، خطبه1.
4. روم (30) آيه 30.
5. اصول كافى، ج2، ص12،باب فطرة الخلق على التوحيد.
6. در بحث فضيلت علم در اين باره سخن گفتهايم.
7. بقره (2) آيه 151.
8. آل عمران (3) آيه 164.
9. جمعه (62) آيه 2.
10. شعراء (26) آيه 18.
11. اسراء (17) آيه 24.
12. ديوان حافظ.
13. نهج البلاغه، حكمت 73.
14. در نهى از گفتار بدون علم، در بخش اول، فصل دوم در آداب تعليم و تعلم مفصلا سخن گفته شد.
15. بقره (2) آيه 44.
16. وسائل الشيعه، ج 11، ص420.
17. اصول الكافى، ج1، ص 44.
18. شعراء (26) آيه 94.
19. اصول كافى، ج1، ص47.
20. حافظ در مذمت واعظان بىعمل چنين سروده:
واعظان كاين جلوه در محراب و منبر مىكنندچون به خلوت مىروند آن كار ديگر مىكنندمشكلى دارم ز دانشمند مجلس باز پرستوبهفرمايان چرا خود توبه كمتر مىكنندگوييا باور نمىدارند روز داورىكاين همه قلب و دغل در كار داور مىكنند
21. بحارالانوار، ج2، ص62 .
22. شبسترى در گلشن راز مىگويد:
در اين ره انبيا چون سارباننددليل و رهنماى كاروانندوز ايشان سيد ما گشته سالارهمو اول همو آخر در اين كارزاحمد تا احد يك ميم فرقاستجهانى اندر آن يك ميم غرق استدر او ختم آمده پايان اين كاردر او منزل شده ادعوا الى اللهمقام دلگشايش جمع جمع استجمال جانفزايش شمع جمع استشده او پيش و دلها جمله در پىگرفته دست و جانها دامن وى
23. نهج البلاغه، نامه 28.
24. دعاى ندبه.
25. نهج البلاغه، نامه 28.
26. طه (20) آيه 41.
27. بحارالانوار، ج33، ص68 .
28. نهج البلاغه، حكمت 147.
29. اعراف (7) آيه 137.
30. بحارالانوار، ج16، ص210.
31. همان، ج77، ص268.
32. نهج البلاغه، خطبه 34.
33. همان، خطبه 105.
34. احزاب (33) آيه 45 و 46.
35. همان، آيه 33.
36. شرح اين عبارت در بحث فضيلت علم گذشت.
37. درباره امر به معروف و نهى از منكر در شرح نامه 31 سخن خواهيم گفت.
38. نهج البلاغه، خطبه 108.
39. ديوان حافظ.
40. بحارالانوار، ج63، ص332.
41. ملاى رومى مىگويد:
ما طبيبانيم شاگردان حقبحر قلزم ديد ما را فانفلقآن طبيبان طبيعت ديگرندكه به دل از راه نبضى بنگرندما بهدل بىواسطهخوش بنگريمكز فراست ما به عالى منظريمآن طبيبان غذايند و ثمارجان حيوانى بديشان استوارما طبيبان فعاليم و مقالملهم ما پرتو نور جلالدستمزدى ما نخواهيم از كسىدستمزد ما رسد از حق بسى
42. ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج7، ص183.
43. نهج البلاغه، خطبه 108.
44. همان، خطبه 93.
45. هنگامى كه كلاغ راهنما و پيشواى قومى باشد، به زودى همه را به گمراهى و هلاكت مىكشاند.
46. نهج البلاغه، خطبه 182.
47. همان، حكمت 399.
48. آل عمران (3) آيه 31.
49. مستدرك الوسائل، ج15، ص129.
50. بحارالانوار، ج104، ص130.
51. وسائل الشيعه، ج15، ص125.
52. بحارالانوار، ج104، ص127.
53. مستدرك الوسائل، ج15، ص128.
54. ر.ك: وسائل الشيعه، ابواب مقدمات نكاح، باب 12.
55. بحارالانوار، ج61، ص186.
56. تحف العقول، ص263.
57. بحارالانوار، ج74، ص77.
58. مستدرك الوسائل، ج15، ص166.
59. وسائل الشيعه، ج15، ص194.
60. همان جا.
61. مستدرك الوسائل، ج15، ص164.
62. بحارالانوار، ج74، ص80 .
63. وسائل الشيعه، ج15، ص194.