فصل دوم:
نامه 31 نهجالبلاغه
1. مشخصات نامه
2. شرح نامه
1. مشخصات نامه 31 نهج البلاغه
الف) مصادر نامه
اين وصيت از مشهورترين وصاياى اميرالمؤمنينعليه السلام است كه عدهاى از علماىبزرگ قبل از سيدرضىرحمه الله نيز آن را نقل نمودهاند; از جمله:
1) محمد بن يعقوب كلينى (متوفاى 328 ق.) در كتاب الرسائل.
2) ابوحامد حسن بن عبدالله عسكرى از اساتيد مرحوم صدوق در كتاب الزواجروالمواعظ.
3) احمد بن عبد ربه مالكى (متوفاى 328 ق.) در كتاب عقد الفريد قسمتى از آن رادر دو مورد تحت دو عنواندر باب «مواعظ الآباء للابناء» آورده:
يكم: در جزء سوم صفحه 155 تحت عنوان «وكتب على بن ابىطالب الىولده الحسن»
دوم: در ص 156 تحت عنوان «وكتب الى ولده محمد بن حنفيه.»
4) شيخ صدوق (متوفاى 381 ق.) قسمتى از آن را در دو مورد در كتابمن لايحضره الفقيه آورده: در جزء سوم،ص 362 و در جزء چهارم، ص275.
5) ابن شعبه حرانى، از علماى قرن چهارم، اين وصيت را در كتاب تحف العقولعن آل الرسول، ص 68، تحتعنوان «كتابه الى ابنه الحسنعليهما السلام» نقل نموده است. (1)
ب) شروحى كه بر نامه 31 نوشته شده
در كتاب به سوى مدينه فاضله كه شرحى استبر نامه 31، اسامى شروحى كه براين وصيتنامه نگاشته شده بهاين شرح آمده است:
1) الاخلاق النفيسة في شرح خطبة الوصية.
2) منشور الادب الالهي نوشته مولا محمد صالح، فرزند حاج محمد باقر روغنىقزوينى، معاصر شيخ حر عاملى.
3) نظم وصية اميرالمؤمنين لولده الحسن نوشته ضيائى مرندى، كه وصيتنامه امامرا به صورت اشعار فارسىدرآورده است.
4) هدية الامم ومجلة الآداب والحكم نوشته حاج محمد صادق، معروف بهغازى تبريزى.
5) علي والاسس التربوية في شرح الوصية نوشته سيد حسن قبانچى نجفى.
6) خورشيد روشن اثر نويسنده معاصر، آقاى محمد على انصارى قمى، كه به نثر ونظم فارسى نگاشته شدهاست.
7) الدر البهية في ترجمة الوصية.
8) به نقل از عبدالزهراء خطيب، يكى از مشايخ سيد بحرالعلوم، مرحومسيدحسين بن ابراهيم قزوينى(متوفاى 1028) اين وصيت را به نظم فارسىدرآوردهاست.
ج) مخاطب نامه كيست؟
سيد رضىرحمه الله مىنويسد:
و من وصية لهعليه السلام للحسن بن عليعليهما السلام كتبها اليه بحاضرين منصرفا من صفين;
از وصاياى آن حضرتعليه السلام است كه پس از مراجعت از صفين در محلى به نام حاضرين بهفرزندشان حسنبن علىعليهما السلام نوشتهاند.
اشكال: در اين وصيت نامه كلماتى به كار رفته كه با مقام عصمت امام حسنعليه السلامسازگار نيست مانند:«عبد الدنيا» و «تاجر الغرور»; و حتى عباراتى است كه با مقامعصمت اميرالمؤمنينعليه السلام نيز سازگارىندارد، مانند اين عبارت:
اي بنى اني لما رايتني قد بلغتسنا ورايتني ازداد وهنا بادرت بوصيتي اليك واوردتخصالا منها قبل ان يعجلبي اجلي دون ان افضى اليك بما في نفسي او ان انقص في رايي كمانقصت في جسمي او يسبقني اليك بعضغلبات الهوى وفتن الدنيا فتكون كالصعب النفور.
ابن ابى الحديد در شرح اين فراز از وصيت مىگويد:
قولهعليه السلام: «او ان انقص رايي» هذا يدل على بطلان قول من قال: انه لا يجوز ان ينقص في رايهوان الاماممعصوم عن امثال ذلك، وكذلك قوله للحسن: «او يسبقني اليك بعض غلبات الهوىوفتن الدنيا» يدل على انالامام لا يجب ان يعصم عن غلبات الهوى ولا عن فتن الدنيا. (2)
و با وجود اين اشكالات، اصل وصيتنامه يا بعضى از فقرات آن مورد تاملخواهد بود.
در پاسخ ازقسمت اول اشكال، بعضى جواب دادهاند: اين وصيتخطاب بهمحمد بن حنفيه نوشته شدهاست،همانگونه كه شارح بحرانى مىگويد:
روى جعفر بن بابويه القميرحمه الله ان هذه الوصية كتبهاعليه السلام الى ابنه محمد بن حنفيهرضى الله عنه. (3)
لكن اين پاسخ بر فرض تماميت، قسمت دوم اشكال را جواب نمىدهد، لذا بايددر پى جوابى باشيم كه به تماماشكال پاسخگو باشد.
پاسخ صحيح و جامع، اين است كه اين وصيتيك سفارش و دستورالعملكلى است و امامعليه السلام به عنوانيك پدر خطاب به امام حسنعليه السلام به عنوان يك فرزندسفارشاتى را بيان كردهاند; لذا مىفرمايند: منالوالد الفان و نمىفرمايند منعلي بن ابيطالب و مخاطب گرچه امام حسنعليه السلام است، لكن حضرتعليهالسلام خطاب بهامام حسنعليه السلام به عنوان فرزند الى المولود، يعنى نمونهاى از فرزندان نه خصوصفرزندخودشان وصيت را نگاشتهاند.
با اين پاسخ، توهم شارح معتزلى نيز دفع مىشود (4) و همان طور كه از عبارات اينوصيت فهميده مىشود،رابطه پدر و فرزند است نه رابطه امام و جانشين امام.
2. شرح نامه
الف) زمينه تربيت (5)
وانما قلب الحدث كالارض الخالية ما القي فيها من شيء قبلته فبادرتك بالادب قبل ان يقسوقلبك ويشتغل لبك... واجمعت عليه من ادبك قبل ان يكون ذلك وانت مقبل العمر ومقتبل الدهر ذونية سليمة ونفس صافية;
قلب جوان همچون زمين خالى است كه هر بذرى در آن پاشيده شود مىپذيرد; پيش از آن كهقلبتسختشود وفكرت به امور ديگر مشغول گردد، به تعليم و تربيت تو مبادرت نمودم، همتخود را بر تربيت تو گذاشتم، زيراعمر تو روبه پيش است و روزگارت روبه جلو، داراى نيتى سالم وروحى با صفا هستى.
امامعليه السلام مىفرمايند: در سن پيرى با كولهبارى از تجارب و آگاهىها، اقدام بهوصيت نمودم براى تو قبلاز آن كه هوا و هوس و فتنههاى دنيا بر تو هجوم آورد وهمچون مركب سركشى گردى، زيرا قلب جوان مانندزمين خالى و مستعد براىپرورش هر بذرى است. من قبل از آن كه اين زمين مستعد در راههاى غلط وكارهاىبيهوده به كار گرفته شود، بايد استعدادها و توانايىهايش را در مسير سعادت وخوشبختى شكوفا سازم.
در مباحث گذشته در بحث فطرت گفتيم: انسان ذاتا گرايش به توحيد وخداشناسى دارد، اما در عين حال فرقانسان با فرشته در اين است كه انسان مختاراست و مىتواند انتخاب كند:
انا هديناه السبيل اما شاكرا واما كفورا; (6)
ما به حقيقت راه حق و باطل را به انسان نموديم، خواه هدايت پذيرد و شكر نعمت گويد ياكفران نمايد.
همان گونه كه در زمين خالى اگر بذرى افشانده شود، آن را پرورش داده و به ثمرمىرساند، قلب جوان نيزچنين است; يعنى خالى از هرگونه ملكهاى اعم از ملكاتفاضله يا رذيله. اگر ملكات فاضله و عقايد صحيحه در آنجاى گرفت، پرورش يافتهو ثمر خواهد داد و ديگر جايى براى صفات رذيله و عقايد باطل نمىماند. در قلبىهمكه زنگار گرفت و از رذايل اخلاقى و افكار باطل پر شد، جايى براى فضايل اخلاقىو اعتقادات صحيح نمىماند، مگر اين كه ابتدا آن زنگار را پاك نموده، قلب راجلا دهند.
امام سجادعليه السلام در دعا مىفرمايند:
الهي اليك اشكو قلبا قاسيا مع الوسواس متقلبا وبالرين والطبع متلبسا; (7)
بارالها! به درگاهتشكايت مىكنم از دل سنگى كه با وسوسه بىثبات شده و به زنگار و تيرگىآلوده گشته.
پذيرش پند و اندرز و نصيحت در جوان بيشتر است، زيرا صفا و پاكى قلب اوبيش از افراد كهنسال است كه باارتكاب معاصى قساوت قلب پيدا كردهاند. گاهىقساوت قلب به حدى مىرسد كه از سنگ سختتر مىگردد و بهكلى از پذيرش حقسرباز مىزند:
ثم قست قلوبكم من بعد ذلك فهي كالحجارة او اشد قسوة وان من الحجارة لما يتفجر منهالانهار و ان منها لمايشقق فيخرج منه الماء وان منها لما يهبط من خشية الله وما الله بغافلعما تعملون; (8)
پس با اين همه، سخت دل شديد، دلهاتان چون سنگ يا سختتر از آن شد، چه آن كه پارهاى ازسنگهاست كهنهرهاى آب از آن بجوشد و برخى ديگر از سنگها بشكافد و آب از آن بيرون آيد وپارهاى ديگر از ترس خدا فرودآيند، و اى سنگدلان بترسيد كه خدا غافل از كردار شما نيست.
قلب انسان همچون ظرفى است كه اگر چيز آلوده در آن ريخته شود، سپسچيزهاى پاك را هم در آن بريزندآلوده مىگردد; لذا بايد اول آن را پاك نموده وجلا دهند، و بهتر است از اول از ريختن مواد آلوده در آن خوددارىشود و با چيزهاىپاك آن را پر نمود تا جايى براى ناپاكىها در آن نماند.
امام صادقعليه السلام مىفرمايند:
بادروا احداثكم بالحديث قبل ان تسبقكم اليهم المرجئة; (9)
قبل از آن كه مرجئه به سراغ فرزندانتان بيايند، به آنها احاديث اهل بيت را ياد دهيد.
از اميرالمؤمنينعليه السلام روايتشده كه فرمودند:
علموا صبيانكم من علمنا ماينفعهم الله به لا تغلب عليهم المرجئة; (10)
به فرزندانتان آن مقدار از علوم ما كه براى آنها نافع است و جلو هجوم مرجئه را مىگيردآموزش دهيد.
قبل از هجوم عقايد باطل و رسوخ صفات و ملكات رذيله، بايد ظرف قلب را باعقايد حقه و صفات حميده پرنمود و از روايت اميرالمؤمنينعليه السلام فهميده مىشود كهلازم نيست - بلكه ممكن نيست - تمام دقايق ونكات اعتقادى را به كودك ياد دهيد،بلكه آن حدى كه براى او نافع است و باعث جلوگيرى از رسوخ عقايد باطلمىگرددبه او آموزش دهيد.
دانشى كه انسان در كودكى و سنين جوانى بياموزد، رسوخ بيشترى در قلب وذهن او دارد.
امام هفتم، حضرت موسى بن جعفرعليهما السلام مىفرمايند:
قال رسول اللهصلى الله عليه وآله: من تعلم في شبابه كان بمنزلة الرسم في الحجر ومن تعلم وهو كبيركانبمنزلة الكتاب على وجه الماء; (11)
پيامبرصلى الله عليه وآله فرمودند: كسى كه در كودكى و سنين جوانى چيزى را ياد بگيرد، مانند نوشتهروىسنگ، دانش او ثابت و راسخ مىماند، و كسى كه در سن پيرى چيزى را ياد گيرد، دانش او مانند نوشتهروىآب ثباتى ندارد.
و نيز اميرالمؤمنينعليه السلام مىفرمايند:
العلم في الصغر كالنقش في الحجر; (12)
يادگرفتن در كودكى مانند نقش روى سنگ ثابت و راسخ مىماند.
ب) تاثير جلب اعتماد در تربيت
از عبارتهايى در اين نامه شريف استفاده مىشود كه موفقيت در امر تربيتمتوقف استبر جلب اعتماد وتحبيب و اظهار خيرخواهى و برانگيختن احساساتو عواطف شخصى كه تحت تربيت و پرورش قرار مىگيرد.
در قسمت اول وصيتنامه چنين مىفرمايند:
من الوالد الفان المقر للزمان المدبر العمر المستسلم للدنيا الساكن مساكن الموتى و الظاعنعنها غدا الىالمولود المؤمل ما لايدرك السالك سبيل من قد هلك غرض الاسقام و رهينة الايام ورمية المصائب وعبد الدنياوتاجر الغرور وغريم المنايا واسير الموت وحليف الهموم وقرينالاحزان ونصب الآفات وصريع الشهوات وخليفةالاموات;
از پدرى فانى معترف به سختگيرى زمان كه آفتاب عمرش رو به غروب است و خواه ناخواهتسليم گذشتدنياست، همو كه در منزلگاه پيشينيان سكنا گرفته و فردا از آن كوچ خواهد كرد، بهفرزندى آرزومند، آرزومندچيزى كه هرگز به دست نمىآيد در راهى گام برمىدارد كه ديگران در آنگام نهادند و هلاك شدند، به كسى كههدف بيمارىهاست. گروگان روزگار و در تيررس مصائب وبنده دنيا و بازرگان غرور و بدهكار و اسير مرگ،همپيمان اندوهها و قرين غمها، آماج آفات و بلاها ومغلوب شهوات و جانشين مردگان است.
معمولا عواطف و احساسات بين احبا و اقرباء هنگام جدايى و فراق، مخصوصافراق دايمى و مرگ بروز و ظهوربيشترى دارد و به اين جهت است كه وصيتنامه- قبل از طرح هر گونه سفارشى - با اين عبارت شروع مىشود:
من الوالد الفان اين وصيت از پدرى است كه قريب شصتسال از عمر او گذشته وروبه مرگ و زوال است، مرگهم مختص او نيست، بلكه ديگران هم كه قبل از اوبودند تسليم مرگ شدند. بعد به اين نكته تذكر مىدهند كهفرزندم تو هم در دنياىبىوفا و فريب كار ماندنى نيستى و در زندگى چند روزه دنيا با داشتن آرزوهاى زيادبامصائب و مشكلاتى دستبه گريبان هستى.
دومين قسمت وصيتنامه نيز در صدد مقدمه چينى و فراهم نمودن آمادگى ذهنىبراى پذيرش نصايح از راهتحريك عواطف و اظهار خيرخواهى و محبت و دلبستگىاست:
اما بعد فان فيما تبينت من ادبار الدنيا عني وجموح الدهر علي واقبال الآخرة الي مايزعنيعن ذكر من سوايوالاهتمام بما ورائي غير اني حيث تفرد بي دون هموم الناس هم نفسي فصدفني،رايي وصرفني عن هواي وصرحلي محض امري فافضى بي الى جد لايكون فيه لعب وصدقلايشوبه كذب ووجدتك بعضي بل وجدتك كلي حتىكان شيئا لو اصابك اصابني وكان الموتلو اتاك اتاني فعناني من امرك ما يعنيني من امر نفسي فكتبت اليككتابي مستظهرا به ان بقيت لكاو فنيت;
اما بعد، آگاهى من از پشت كردن دنيا و چيرگى روزگار و روى آوردن آخرت به سويم مرا از يادغير خودم بازداشته و تمام همتم را به سوى آخرت جلب كرده است. و از آن جا كه به خويشتنمشغولم، از غير خودم روىبرتافتهام; اين وضع، هوا و هوسم را كنار زده و نظر خالص و نهايى رابراى من آشكار ساخته، لذا مرا به مرحلهاىرسانده كه سراسر جدى است و شوخى در آن راه ندارد وبه راستى وصداقتى كشانده كه در آن دروغ نيست; وچون تو را جزئى از خود بلكه همه خودم يافتمآنچنانكه اگر ناراحتى به تو رسد به من رسيده و اگر مرگدامنت را بگيرد، گويا دامن مرا گرفته به اينجهت، اهتمام كار تو را اهتمام كار خودم يافتم، لذا اين نامه را براىتو نوشتم تا تكيهگاه تو باشد،خواه من زنده باشم يا نباشم.
در اين قسمت امامعليه السلام مىفرمايند: براى من روشن شده كه به سنى رسيدهام كهديگر بايد تنها به فكرخود باشم و هم و غم خود را متوجه آخرت خود نمايم، لكن بهاين علت كه تو فرزند من، يعنى جگر گوشه من،بلكه وجودت وجود من است، لذاهر مصيبتى بر تو وارد شود گويا بر من وارد شده; اين وصيت را براى تومىنويسمدرحالى كه بنا نداشتم به غير از خودم اشتغالى داشته باشم، ولى چون تو را از خودمجدا نمىبينم،بلكه تو را عين خودم مىدانم به نصيحت تو مشغول شدم و اين وصيترا براى تو نوشتم تا در حيات و ممات منكمكى براى تو باشد.
در بخش ديگر براى اظهار محبت و ابراز خير خواهى و برانگيختن عواطفمىفرمايند:
اي بني اني لما رايتني قد بلغتسنا ورايتني ازداد وهنا بادرت بوصيتي اليك واوردتخصالا منها قبل ان يعجلبي اجلي دون ان افضي بي بما في نفسي او انقص في رايي كما نقصت فيجسمي او يسبقني اليك بعض غلباتالهوى وفتن الدنيا فتكون كالصعب النفور;
پسرم! هنگامى كه يافتم به سن پيرى رسيدهام و ديدم قوايم به سستى مىگرايد، به اين وصيتمبادرت ورزيدم;و فرازهائى از آن را به تو گفتم، مبادا اجلم فرا رسد در حالى كه آنچه در درونداشتهام بيان نكرده باشم، پيش ازآن كه در رايم نقصان ايجاد شود. همچنان كه در جسمم پيش آمده ياپيش از آن كه هوا و هوس و فتنههاى دنيا برتو هجوم آورد و همچون مركبى سركش گردى.
كلمه بني سيزده مرتبه در اين وصيتبه كار رفته:
1. فاني اوصيك بتقوى الله - اي بني - ولزوم امره;
2. اي بني اني لما رايتني...;
3. اي بني اني وان لم اكن قد عمرت عمر من كان قبلي...;
4. واعلم يا بني ان احب ما انت آخذ به الي من وصيتي تقوى الله...;
5. فتفهم يا بني وصيتي;
6 . واعلم يا بني ان احدا لم ينبيء عن الله سبحانه كما انبا عنه الرسولصلى الله عليه وآله;
7. واعلم يا بنى انه لو كان لربك شريك لاتتك رسله ولرايت آثار ملكه وسلطانه;
8 . يا بنى انى قد انباتك عن الدنيا و حالها;
9. يا بني اجعل نفسك ميزانا فيما بينك و بين غيرك;
10. واعلم يا بنى انك انما خلقت للآخرة لا للدنيا;
11. يا بنى اكثر من ذكر الموت;
12. واعلم يا بني ان من كانت مطيته الليل والنهار فانه يسار به وان كان واقفا;
13. واعلم يا بني ان الرزق رزقان.
كلمه بني مصغر ابن است كه به ياى متكلم اضافه شده و از آن مهربانى و دلسوزىو دلبستگى فهميده مىشود.
راغب مىگويد:
«وابن اصله بنو لقولهم الجمع ابناء في التصغير بني ... وسمي بذلك بناء للاب فان الاب هوالذي بناه وجعله اللهبناء في ايجاده ويقال لكل ما يحصل من جهة شيء او من تربيته او بتفقده اوكثرة خدمته له او قيامه بامره هو ابنهنحو فلان ابن حرب وابن سبيل للمسافر وابن الليل وابن العلم... وفلان ابن بطنه وابن فرجه اذا كان همه مصروفااليهما وابن يومه اذا لم يتفكر في غده;
«ابن» اصلش «بنو» است كه جمعش «ابناء» و تصغيرش «بني» مىباشد... ناميدن فرزند به «ابن»از اين جهت استكه پدرش او را ساخته و خداوند پدر را براى فرزند در حكم بنا و سازندهقرار داده است و به هر كه تحت تربيت وسرپرستى و خدمت زياد و اقدام براى كارهايش و مراقبتقرار گيرد فرزند گفته مىشود، مثل ابن حرب; يعنىفرزند جنگ كه در جنگ پرورش يافته(يا جنگجو پرورش يافته); فرزند راه; يعنى كسى كه در سفر كسب تجربهكرده يا زاده دانش و علم،كسى كه با علم و دانشاندوزى رشد كردهاست... . ابن بطن، كسى است كه همت اوشكمش مىباشدهمچنين ابن فرج، كسى كه همتش فرجش است و ابن يوم، كسى است كه تنها به فكر امروزاست و بهفردا كار ندارد.
در قرآن كريم نيز اين كلمه در چند مورد براى ابراز مهربانى و ملاطفت و دلسوزىبه كار گرفته شده:
يا بني اركب معنا ولا تكن من الكافرين; (13)
پسرم! تو هم بدين كشتى درآى كه نجات يابى و با كافران مباش كه هلاك خواهى شد.
قال يا بني لاتقصص رؤياك على اخوتك فيكيدوا لك كيدا; (14)
پسرم! زنهار خواب خود را بر برادرانتحكايت مكن كه بر تو حسد و مكرخواهند برد.
واذ قال لقمان لابنه وهو يعظه يا بني لا تشرك بالله; (15)
[اى رسول ما!] ياد آر زمانى كه لقمان در مقام پند و اندرز به فرزندش گفت: هرگز شركبه خدا نياور.
يا بني انها ان تك مثقال حبة من خردل فتكن في صخرة او في السماوات او في الارضيات بها الله; (16)
پسرم! بدان كه خدا اعمال بد و خوب خلق را اگر چه به مقدار خردلى در ميان سنگى يا درآسمانها يا زمينپنهان باشد، همه را در محاسبه مىآورد.
يا بني اقم الصلوة وامر بالمعروف وانه عن المنكر; (17)
پسرم! نماز بپا دار و امر به معروف و نهى از منكر كن.
يا بني اني ارى في المنام اني اذبحك فانظر ماذا ترى; (18)
پسرم! من در خواب ديدم كه تو را قربانى مىكنم; در اين واقعه تو را چه نظرى است؟
دو نكته ديگر از اين بخش از وصيتنامه امامعليه السلام به فرزندشان استفاده مىشود:
اول اين كه پيرى و گذشت عمر علاوه بر اين كه باعث ضعف قواى جسم مىشودموجب تضعيف ذهن و قوه تفكرنيز مىگردد. (19)
قرآن كريم مىفرمايد:
ومن نعمره ننكسه في الخلق افلا يعقلون; (20)
ما هر كس را عمر دراز داديم، به هنگام پيرى در خلقتش بكاستيم; آيا در اين كار تعقل نمىكنند؟
نكته دوم در مورد قابليت قابل است كه اگر قلب انسان زنگار گرفت، ديگرظرفيت پذيرش حقايق را از دستمىدهد. (21)
چهارمين بخش از اين وصيتشريف كه در آن اظهار محبت و جلب اعتماد وابراز خيرخواهى شده:
فاستخلصت لك من كل امر نخيله و توخيت لك جميله وصرفت عنك مجهوله ورايتحيثعنانى من امرك مايعنى الوالد الشفيق واجمعت عليه من ادبك ان يكون ذلك ... ثم اشفقت انيلتبس عليك ما اختلف الناس فيهمن اهوائهم وآرائهم مثل الذيالتبس عليهم فكان احكام ذلكعلى ما كرهت من تنبيهك له احب الي مناسلامك الى امر لا آمن عليك به الهلكة ورجوت انيوفقك الله فيه لرشدك وان يهديك لقصدك فعهدت اليكوصيتي هذه;
از ميان تجارب گذشتگان قسمتهاى مهم را برايتخلاصه كردم و از بين همه آنها زيبايش رابرايت انتخابكردم و مجهولات آن را از تو دور داشتم، و لذا همان گونه كه يك پدر مهربان بهتريننيكىها را براى فرزندشمىخواهد، من نيز صلاح ديدم كه تو را اين گونه تربيت كنم و همتخود رابر آن گماشتم، آن گاه از آن ترسيدمكه آنچه بر مردم در اثر پيروى هوا و هوس و عقايد باطل مشتبهشده، بر تو نيز مشتبه گردد. به همين دليل،روشن ساختن اين قسمت اگر چه چندان خوشايند تونباشد، پيش من محبوبتر از آن است كه تو را تسليمامرى سازم كه از هلاكت تو ايمن نباشم.و اميد دارم خداوند تو را در طريق رشد و صلاحت توفيق دهد و بهمقصودت رهبرى كند; اينك اينوصيتم را براى تو مىفرستم.
از اين بخش از سخنان علىعليه السلام در وصيتبه فرزند گرامىاش امام حسنعليه السلام بهوضوح درمىيابيمكه مسؤوليت پدر فقط در تامين خوراك و پوشاك و مسكن فرزندنيست، بلكه يك پدر وظيفه شناس و متعهدبيش از هر چيز به مساله آموزش وپرورش فرزند خويش توجه دارد و نسبتبه آن احساس مسؤوليت مىنمايدوتربيت صحيح فرزند خود را سرلوحه برنامههاى زندگى خويش قرار مىدهد. خطرهجوم عقايد و افكار باطل وفرهنگهاى منحط بيش از هر چيز ديگر مورد توجه يكپدر دلسوز مىباشد.
نكته ديگر در اين قسمت از دعاى حضرت استبراى فرزند دلبندش كه علاوه برتحبيب و ابراز علاقه، دستورىاستبراى پدران نسبتبه فرزندانشان; در رواياتنيز ترغيب شده به دعاى پدر براى فرزند. (22)
پنجمين قسمت از اين وصيتشريف كه در آ ن ابراز خيرخواهى و اظهار محبتو دلسوزى شده:
فاني لم آلك نصيحة وانك لن تبلغ في النظر لنفسك وان اجتهدت مبلغ نظري لك;
من از هيچ اندرزى در بارهات كوتاهى نكردم و تو هر قدر هم كوشش كنى و صلاح خويش رابخواهى در نظربگيرى، مصالح خود را به آن اندازه كه من درباره تو تشخيص دادهام تشخيصنخواهى داد.
اين قسمت از وصيت نامه امام به فرزند دلبندش در نهايت صراحت، خيرخواهىو دلسوزى را نسبتبه او ابرازمىنمايد.
علاوه بر اين مطلب كه مورد بحثبود، مطلب ديگرى نيز از اين عبارت فهميدهمىشود كه عبارت است از اين كهپدر به دليل تجربه و چشيدن سرد و گرم روزگار،ديد وسيعترى از فرزند نسبتبه مصالح و مفاسد او دارد، كمااين كه اين مطلب را ازكلام ديگرى از اميرالمؤمنينعليه السلام نيز مىتوان استفاده نمود:
راي الشيخ احب الي من جلد الغلام (وروي: من مشهد الغلام); (23)
راى و تدبير پير نزد من بهتر است از استقامت جوان در ميدان جنگ، و در روايت ديگرىآمده است: ازجنگجويى جوان.
ج) استفاده از تجارب ديگران در امر تربيت: گذشته، چراغ راه آينده
واعرض عليه اخبار الماضين وذكره بما اصاب من كان قبلك من الاولين و سر في ديارهموآثارهم فانظر فيمافعلوا وعما انتقلوا واين حلوا ونزلوا! فانك تجدهم قد انتقلوا عن الاحبة وحلواديار الغربة وكانك عن قليل قد صرتكاحدهم فاصلح مثواك... فبادرتك بالادب قبل ان يقسو قلبكويشتغل لبك لتستقبل بجد رايك من الامر ما قدكفاك اهل التجارب بغيته وتجربته فتكون قد كفيتمؤنة الطلب وعوفيت من علاج التجربة فاتاك من ذلك ما قدكنا ناتيه واستبان لك ما ربما اظلمعلينا منه.
اي بني اني وان لم اكن عمرت عمر من كان قبلي فقد نظرت في اعمالهم وفكرت في اخبارهموسرت في آثارهمحتى عدت كاحدهم بل كاني بما انتهى الي من امورهم قد عمرت مع اولهم الىآخرهم فعرفت صفو ذلك منكدره ونفعه من ضرره فاستخلصت لك من كل امر نخيله وتوخيت لكجميله وصرفت عنك مجهوله.
استدل على مالم يكن بما قدكان فان الامور اشباه.
العقل حفظ التجارب وخير ماجربت ما وعظك;
اخبار گذشتگان را بر قلبت عرضه نما و آنچه را كه به پيشينيان رسيده ياد آورش نما، در ديار وآثار مخروبه آنهاگردش كن و درستبنگر آنها چه كردهاند، ببين از كجا منتقل شدهاند و در كجافرود آمدهاند. خواهى ديد ازميان دوستان منتقل شده و به ديار غربتبار انداختهاند. گوياطولى نكشد كه تو هم يكى از آنها خواهى بود; پسمنزلگاه آينده خودت را اصلاح كن. در تعليم وادب تو پيش از آن كه قلبتسختشود و عقل و فكرت به امور ديگرمشغول گردد مبادرت ورزيدم،تا با تصميم جدى به استقبال امورى بشتابى كه انديشمندان و اهل تجربه زحمتآزمودن آن راكشيدهاند و تو را از تلاش بيشتر بىنياز ساختهاند; بنابراين آنچه از تجربيات آنها نصيب ما شده،نصيب تو هم خواهد شد، بلكه شايد پارهاى از آنچه بر ما مخفى مانده به مرور زمان بر توروشن گردد. پسرم!درست است كه من به اندازه همه كسانى كه پيش از من زيستهاند عمر نكردهام،اما در كردار آنها نظر افكنده ودر اخبارشان تفكر نمودم و در آثار آنها به سير و سياحت پرداختم تابدان جا كه يكى از آنها شدم، بلكه گويا در اثرآنچه از تاريخ آنها به من رسيده، با همه آنها از اول تاآخر بودهام. من قسمت مصفا و زلال زندگى آنان را از بخشكدر و تاريك بازشناختم و سود وزيانش را دانستم، از ميان تمام آنها قسمتهاى مهم و برگزيده را برايتخلاصهكردم، و از بين همهآنها زيبايش را برايت انتخاب نمودم و مجهولات آن را از تو دور داشتم.
با آنچه در گذشته ديده و شنيدهاى، بر آنچه هنوز نيامده است استدلال كن، چرا كه امور شبيهيكديگرند.
عقل، نگهدارى تجربههاست و بهترين تجربهها آن استكه به تو پند دهد.
يكى از مهمترين عوامل مؤثر در تربيت، استفاده از تاريخ و تجارب بهدست آمدهازسرگذشت پيشينيان است.مطالبى كه از اين قسمت استفاده مىشود، در چهار عنوانمطرح مىنماييم:
1) فايده و اهميت علم تاريخ و سرگذشت پيشينيان
سرت في آثارهم حتى عدت كاحدهم بل كانى ...
شناخت و بررسى سرگذشت پيشينيان انسان را به حدى از دانش و آگاهىمىرساند كه گرچه عمر آنها را نداشتهگويا با آنها زندگى كرده، بلكه از اول تا آخر باآنها بوده و از اين دانش در ساختن زندگى خود به خوبى مىتواندبهرهمند شود.
اميرالمؤمنينعليه السلام مىفرمايند :
وفي التجارب علم مستانف; (24)
در تجارب دانشى جديد است.
العقل عقلان عقل الطبع وعقل التجربة; (25)
عقل دو قسم است: يكى تفكر و آگاهىهايى كه انسان ذاتا و بدون اكتساب از گذشتگانآنها را داراست، و قسمديگر معلوماتى كه از راه بررسى رفتار و كردار و سرنوشت پيشينيانبدست آورده است.
اميرالمؤمنينعليه السلام مىفرمايند:
راي الرجل على قدر تجربته; (26)
ارزش نظريه شخص به اندازه ميزان تجربه وشناخت و استفاده او از تاريخ گذشتگان است.
لذا در جاى ديگر فرمودهاند:
راي الشيخ احب الي من جلد الغلام وروي: من مشهد الغلام. (27)
قرآن كريم براى سرگذشت پيشينيان و بررسى آن، اهميت فراوانى قايل شده وعلاوه بر آيات فراوانى كه در شرححال آنها دارد، سورههايى هم به اسم امتهاىسابق يا شخصيتهاى برجسته تاريخ نامگذارى شده است; مثل:آل عمران، يونس،هود، يوسف، ابراهيم، مريم، بنى اسرائيل، لقمان، انبيا، نوح.
2) بررسى اخبار گذشتگان
يكم: بررسى رفتار پيشينيان
فانظر فيما فعلوا: در قرآن علاوه بر بيان سرگذشت امتهاى قبل و برخورد آنها باانبيا و اولياى الهى، به تذكر وياد آورى آنها دستور داده شده، مثل:
واذكر في الكتاب مريم اذ انتبذت من اهلها مكانا شرقيا; (28)
اى رسول ما! ياد كن در كتاب خود مريم را آن روزى كه از اهل خانه خويش كنار گرفته به مكانىبه مشرق روىآورد.
واذكر في الكتاب ابراهيم انه كان صديقا نبيا; (29)
اى رسول ما! ياد كن در كتاب خود ابراهيم را، شخص بسيار راستگو و پيغمبرى بزرگ بود.
واذكر فى الكتاب موسى انه كان مخلصا وكان رسولا نبيا; (30)
اى رسول ما! در كتاب خود ياد كن موسى را كه او بندهاى بااخلاص زياد و رسولى بزرگ ومبعوث به پيغمبرى برخلق بود.
واذكر فى الكتاب اسماعيل انه كان صادق الوعد; (31)
اى رسول ما! ياد كن در كتاب خود شرح حال اسماعيل را كه بسيار در وعده صادق و پيغمبرىبزرگوار بود.
واذكر عبدنا داود ذا الايد انه اواب; (32)
از بنده ما داود ياد كن كه در اجراى امر ما بسيار نيرومند بود و به درگاه ما توبه و انابه مىكرد.
واذكر عبدنا ايوب اذ نادى ربه; (33)
اى رسول ما! ياد آر بنده ما ايوب را هنگامى كه به درگاه خدا عرضه داشت.
واذكر عبادنا ابراهيم واسحق ويعقوب اولى الايدى والابصار; (34)
اى رسول ما! ياد كن از بندگان ما ابراهيم و اسحاق و يعقوب كه همگى صاحب اقتدار و بصيرتبودند.
واذكر اسماعيل واليسع وذالكفل وكل من الاخيار; (35)
اى رسول ما! ياد كن از اسماعيل و يسع و ذوالكفل، در حالى كه همگى از نيكوكاران بودند.
واذكراخا عاد اذ انذر قومه بالاحقاف; (36)
اى رسول ما! ياد كن هود، پيغمبر قوم عاد را كه در سرزمين احقاف امتش را پند و اندرز داد.
دوم: مشاهده ابنيه و آثار تاريخى: و سر فى ديارهم و آثارهم; و سرت فى آثارهم
بررسى تاريخ و سرگذشت پيشينيان اگر همراه با شواهد خارجى و عينى مثلقبور و ابنيه باشد، با اعتمادبيشترى توام مىگردد.
مثلا اگر خرابههاى تخت جمشيد و پاسارگاد نبود، مورخان و محققان هر اندازههم در كتابهاى تاريخى درمورد ايران باستان مطالعه مىكردند، باور كردن اصلوجود آنها، تا چه رسد به جزئيات و خصوصيات، برايشانبسيار دشوار بود.
ابنيه و قبور پيشينيان به منزله تاريخ عينى و خارجى است در مقابل تاريخ مكتوبدر صفحات و اوراق كتابها.مشاهده ستونهاى سربه فلك كشيده تخت جمشيد وسنگ نبشتهها و نقشهايى كه بر سنگها حك شدهمطالعه تاريخ سراسر ظلم پادشاهانايران باستان است. اين بناها به وضوح با ما سخن مىگويند كه حكام وپادشاهانچگونه عدهاى از مزدوران را به كار گمارده تا چنين كاخهايى را بنا كردهاند. اهرام مصرو خرابههاىباقىمانده قصر اموى، همه و همه بيانگر سرگذشتسراسر تاريك وظلمانى ستمكاران است.
در مقابل، مشاهده قبور و آثار به جا مانده از اولياى خدا به منزله خواندن تاريخسراسر افتخار و عظمت آناناست. ديدن مسجد الحرام، مسجد النبى، مسجد كوفه وقبور بزرگان دين و ساير آثار اولياى خدا، مثل مسجدالاقصى و حرم ابراهيمى گواهصدق سرگذشت پرافتخار آنهاست.
از اينجاست كه خيانت وهابيون در اجراى نقشه شوم استعمارگران و تخريبآثار و قبور و مخالفتبا تكريم وبزرگداشت اولياى خدا و احترام مشاهد مشرفه،آشكار مىگردد.
سوم: بررسى عاقبت و سرنوشت پيشينيان: وعما انتقلوا و اين حلوا و نزلوا...
قرآن كريم بر اين نكته، يعنى مطالعه عاقبت كار گذشتگان تاكيد فراوان دارد:
فسيروا فى الارض فانظروا كيف كان عاقبة المكذبين; (37)
در اطراف زمين گردش كنيد تا ببينيد كه چگونه عاقبت هلاك شدند كسانى كه وعدههاى خدا راتكذيبكردند.
قل سيروا فى الارض ثم انظروا كيف كان عاقبة المكذبين; (38)
بگو اى پيغمبر! در روى زمين گردش كنيد تا سرانجام سخت تكذيب كنندگان را ببينيد.
فانظر كيف كان عاقبة المفسدين; (39)
بنگر تا عاقبتبه روزگار آن تبهكاران چه رسيد.
فانظر كيف كان عاقبة الظالمين; (40)
بنگر تا عاقبت چه به روزگار ستمگران رسيد.
فانظر كيف كان عاقبة المنذرين; (41)
بنگر كه عاقبت كار انذارشدگان به كجا كشيد.
قل سيروا فى الارض كيف كان عاقبة المجرمين; (42)
بگو: در روى زمين گردش كنيد تا ببينيد عاقبت كار بدكاران به كجا كشيد.
فنبذناهم فى اليم فانظر كيف كان عاقبة الظالمين; (43)
همه را به دريا غرق ساختيم; بنگر عاقبت كار ستمكاران به كجا كشيد.
فانتقمنا منهم فانظر كيف كان عاقبة المكذبين; (44)
ما هم از آنان انتقام كشيديم، بنگر عاقبت كار كافران مكذب به كجا كشيد.
3) تحليل و بررسى تاريخ و سرگذشت پيشينيان
فاستخلصت لك من كل امر نخيله.
صرف دانستن هر يك از حوادث تاريخى بدون ارتباط با هم و بدون بهدستآوردن قضايا و ضوابط كلى و فراگير،فايده و نتيجهاى نخواهد داشت; لذا بايد علاوهبر دانستن وقايع، رابطه بين آنها و مشتركات آنها را هم به دستآورد از اينجاست كهعلم تاريخ از فلسفه تاريخ جدا شده و دانشى به عنوان فلسفه تاريخ مطرح مىگردد.
4) پند گرفتن از سرگذشت پيشينيان
وكانك عن قليل صرت كاحدهم فاصلح مثواك.
دانستن حوادث و وقايع تاريخ و آگاهى از قوانين و نظامات حاكم بر آن نيز بهتنهايى براى ما كافى نيست، بلكهبايد در عمل آنها را مراعات نمود.
در همين وصيت مىفرمايند:
يا بنى اني قد انباتك عن الدنيا وحالها وزوالها وانتقالها وانباتك عن الآخرة وما اعد لاهلهافيها وضربت لك فيهماالامثال لتعتبر بها وتحذو عليها;
فرزندم! من تو را از دنيا و زوال و دگرگونىاش آگاه ساختم و از آخرت و آنچه براى اهلش در آنمهيا شده مطلعگردانيدم و درباره هر دو برايت مثلها زدم تا به وسيله آنها عبرت گيرى و در راه صحيحگام نهى.
و در جاى ديگر مىفرمايند:
فاعتبروا بما اصاب الامم المستكبرين من قبلكم من باس الله وصولاته و وقائعه ومثلاتهواتعظوا بمثاوىخدودهم ومصارع جنوبهم; (45)
از آنچه به امتهاى متكبر پيشين از عذاب و كيفرها و عقوبتها رسيده است عبرت گيريد و ازقبرهاى آنها ومحل خوابيدنشان در زير خاك پند پذيريد.
و نيز مىفرمايند:
وان لكم فى القرون السالفة لعبرة اين العمالقة وابناء العمالقة اين الفراعنة وابناء الفراعنة ايناصحاب مدائن الرسالذين قتلوا النبيين واطفؤوا سنن المرسلين واحيوا سنن الجبارين اين الذينساروا بالجيوش وهزموابالالوفوعسكروا العساكر ومدنوا المدائن; (46)
براى شما در سرگذشت پيشينيان درسهاى عبرت فراوانى وجود دارد . كجايند عمالقه وكجايند فرزندان آنها ؟كجايند فرعونها و فرزندانشان ؟ اصحاب شهرهاى «رس» همانها كهپيامبران را كشتند و راه و رسم ستمگرانرا زنده ساختند ، كجايند ؟ كجايند آنها كه با لشكرهاى گرانبه راه افتادند و هزاران نفر را هزيمت دادند ،سپاهيان فراوان گرد آوردند و شهرها بنا نمودند.
د) تاثير توجه به مبدا - تعالى - در تربيت
1) شناختخداى تعالى
واعلم يابني ان احدا لم ينبيء عن الله سبحانه كما انبا عنه الرسولصلى الله عليه وآله فارض به رائدا والىالنجاةقائدا ... واعلم يابني انه لو كان لربك شريك لاتتك رسله ولرايت آثار ملكه وسلطانهولعرفت افعاله وصفاته ولكنهاله واحد كما وصف نفسه لايضاده في ملكه احد ولايزول ابدا ولميزل اول قبل الاشياء بلا اولية وآخر بعد الاشياءبلانهاية عظم عن ان تثبت ربوبيته باحاطة قلباو بصر فاذا عرفت ذلك فافعل كما ينبغي لمثلك ان يفعله فيصغر خطره وقلة مقدرته وكثرة عجزهوعظيم حاجته الى ربه في طلب طاعته والخشية من عقوبته والشفقة منسخطه فانه لم يامرك الابحسن ولم ينهك الا عن قبيح;
پسرم! بدان كه هيچ كس از خدا همچون پيغمبر اسلام خبر نياورده است; بنابراين، رهبرى او راء;كع!بپذير ودر طريق نجات و رستگارى، او را قائد خويش انتخاب كن. پسرم! بدان اگر پروردگارتشريكى داشت، رسولان اونيز به سوى تو مىآمدند و آثار ملك و قدرتش را مىديدى و افعال وصفاتش را مىشناختى، اما او خدايىستيكتا، همانگونه كه خويش را توصيف كرده، هيچ كس درملك و مملكتش قادر به ضديتبا او نيست، هرگز ازبين نخواهد رفت و همواره بوده است. او سرسلسله هستى است، بدون اين كه آغازى داشته باشد و آخرينآنهاست، بدون آن كه پايانى برايشتصور شود، بزرگ مرتبهتر از آن است كه ربوبيتش در احاطه فكر قرار گيرد.حال كه اين حقيقت راشناختى، در عمل بكوش، آنچنان كه سزاوار مانند تويى در كوچكى قدر و منزلت و كمىقدرت وفزونى عجز و نياز شديد به پروردگار است; در راه اطاعتش كوشش نما، از عقوبتش ترسان باش وازخشمش بيمناك، چرا كه او تو را جز به نيكى امر نكرده و جز از قبيح و زشتى باز نداشته است.
مطالب اين بخش كه در مورد شناختخداى تعالى است را تحت چهار عنوانمطرح مىنماييم:
يكم: توقيفى بودن اسماء;
دوم: برهان يگانگى خداى تعالى;
سوم: صفات خداى تعالى;
چهارم: آثار شناختخداى تعالى.
يكم: توقيفى بودن اسما
واعلم يا بني ان احدا لم ينبىء عن الله سبحانه كما انبا عنه الرسولصلى الله عليه وآله
فرق بين اسم و صفت
علامه طباطبائىرحمه الله در تفسير الميزان، ذيل آيه شريفه ولله الاسماء الحسنى فادعوه بهاوذروا الذينيلحدون في اسمائه سيجزون ما كانوا يعملون (47) مىگويد:
ميان اسم و صفت هيچ فرقى نيست، جز اين كه صفت دلالت مىكند بر معنايى از معانى كه ذاتمتصف به آن ومتلبس به آن است، چه عين ذات باشد چه غير آن، و اسم دلالت مىكند بر ذات در آنحالى كه ماخوذ به وصفاست; پس حيات و علم وصفند و حى و عالم اسم، و چون الفاظ كارى جزدلالتبر معنا و انكشاف آن ندارند، لذابايد گفت: حقيقت صفت و اسم آن چيزى است كه لفظ صفتو اسم، آن حقيقت را كشف مىكند. پسقيقتحيات و آن چيزى كه لفظ حيات بر آن دلالت دارد،در خداى تعالى صفتى است الهى كه عين ذات اوست وحقيقت ذاتى كه حيات عين اوست، اسم الهىاست. با اين نظر حى و حيات هر دو اسم مىشوند براى اسم وصفت، هر چند به نظريه قبلى خوداسم و خود صفتند.» (48)
قرآن و توقيفى بودن اسما
براى اثبات توقيفىبودن اسما، به آيه ولله الاسماء الحسنى فادعوه بها و ذروا الذينيلحدون فى اسمائه سيجزون ماكانوا يعملون (49) تمسك نمودهاند.
استدلال به اين آيه، متوقف استبر دو امر: امر اول اين كه: «لام» در «الاسماء» لامعهد باشد، كه اشاره دارد بهاسمايى كه در كتاب و سنت وارد شده; امر دوم اين كه:الحاد به معناى تعدى از اسما و صفاتى است كه در كتاب وسنت ذكر شدهاست.
ممكن است در جواب گفته شود: اولا: لام براى استغراق است نه عهد، و كلمه«لله» مقدم شده براى افاده حصر وظاهرا معناى آيه اين است كه: هر اسم احسن درعالم وجود حقيقتا براى خداى تعالى است و احدى با او شريكنيست، مگر آن كهخداى تعالى به غير خود افاضه نمايد كه آن غير در آن وصف حدوثا و بقاءا محتاج وفقير الىاللهاست.
و ثانيا: «الحاد» به معناى ميل از وسط استبه يكى از دو طرف افراط و تفريط.
راغب مىگويد:
والالحاد في اسمائه على وجهين : احدهما ان يوصف بما لا يصح وصفه به والثاني ان يتاولاوصافه على ما لا يليقبه;
الحاد در اسماى خدا به دو گونه است: اول اين كه خدا توصيف شود به چيزى كه صحيح نيستبه آن توصيفگردد; و دوم آن است كه صفات خدا به گونه ناشايست تاويل گردد.
غير از دو وجهى كه راغب براى الحاد در اسما بيان نموده وجوه ديگرى نيزهست،از جمله:
1. تغيير دراسما و اطلاق آن بر بتها، مثل «اللات» كه از «الاله» اخذ شده و مثل«العزى» كه از «العزيز» اخذ شدهاست.
2. تسميه خدا به بعضى از اسما و عدم تسميه او به بعضى ديگر، كما اين كه عربيا اللهو يا رحيم مىگفتند و يارحمان نمىگفتند و براى دفع اين الحاد، خداى تعالىمىفرمايد:
قل ادعوا الله او ادعوا الرحمن ايا ما تدعوا فله الاسماء الحسنى; (50)
بگو: خدا را با اسم الله يا اسم رحمان به هر اسمى بخوانيد، اسماى نيكو همه مخصوص اوست.
و نيز مىفرمايد:
و اذا قيل لهم اسجدوا للرحمن قالوا وما الرحمن انسجد لما تامرنا وزادهم نفورا; (51)
و چون تو به اين مردم كافر بگويى بياييد خداى رحمان را سجده كنيد، در جواب گويند: خداىرحمان كيست؟آيا به آنچه تو ما را امر مىكنى سجده كنيم؟ و دعوت خدا به جاى اطاعت، برنفرتشان بيفزايد.
خلاصه كلام اين كه ملاك در اسما و صفات خداى تعالى ايناست كه صفتى كهكمال محسوب گردد، خداىتعالى متصف به آن است و هر چه نقص محسوب گردداز آن منزه است; پس ممكن است گفته شود: صفات درعدد خاصى محدود نيست،گرچه بعضى محدود به عدد خاص نمودهاند.
توقيفى بودن اسما در روايات
در نامه 31 نهج البلاغه مىفرمايند:
واعلم يابني ان احدا لم ينبىء عن الله سبحانه كما انبا عنه الرسولصلى الله عليه وآله فارض به رائدا والىالنجاةقائدا.
و نيز در ضمن خطبه 91 معروف به خطبه اشباح - كه در پاسخ شخصى ايرادنمودند كه گفته بود: صف لنا ربنامثلما نراه عيانا - مىفرمايند:
فانظر ايها السائل فما دلك القرآن عليه من صفته فائتم به واستضىء بنور هدايته وما كلفكالشيطان علمه مماليس في الكتاب عليك فرضه ولا في سنة النبىصلى الله عليه وآله والائمة الهدى اثره فكلعلمه الى الله سبحانهفان ذلك منتهى حق الله عليك;
اى پرسش كننده كه از صفات خدا سؤال كردى! درستبنگر آنچه را كه قرآن از صفات او بيانمىكند، به آناقتدا كن و از نور هدايتش بهرهگير. شيطان تو را به مشقت فراگرفتن بيش از آنچه دركتاب خدا بر تو واجباست و در سنت پيامبرصلى الله عليه وآله و ائمه هدى آمده است، نيفكند. چيزى را كه ازصفات او نمىدانى بهخدا واگذار، زيرا اين منتهاى حق خداوند بر تو است.
ممكن استبه اين كلمات، استدلال بر توقيفى بودن اسما گردد و اين كه فرمود:آنچه پيامبر فرمود به آن راضىباش و بيش از آن را طلب نكن و غير از آنچه در كتاب وبيان پيامبر و ائمه هدى آمده، آنچه شيطان بر تو تكليفمىكند، علمش را به خداوندواگذار و در طلب آن مباش.
ممكن است گفته شود: از نوع سؤال سائل و پاسخ امامعليه السلام روشن مىگردد كه اينكلام شريف ربطى بهتوقيفى بودن اسما ندارد و در صدد نفى مذهب تشبيه است، زيراسيد رضى قبل از نقل اين خطبه مىگويد:
روى مسعدة بن صدقة عن الصادق جعفر بن محمدعليهما السلام انه قال خطب اميرالمؤمنينعليه السلامبهذهالخطبة على منبر الكوفة وذلك ان رجلا اتاه فقال له يا اميرالمؤمنين صف لنا ربنا مثلما نراه عيانالنزداد لهحبا وبه معرفة فغضب ونادى: الصلوة جامعة فاجتمع الناس حتى غص المسجد باهلهفصعد المنبر وهو مغضبمتغير اللون فحمد الله واثنى عليه و صلى على النبىصلى الله عليه وآله ثم قال الحمدلله الذى لا يفره المنعوالجمود... ;
امير مؤمنان اين خطبه را بر منبر كوفه به اين جهت ايراد نمود كه شخصى از امام خواستخدا راآن چنانبرايش توصيف كند كه گويا او را با چشم مىبيند تا بر محبت و معرفتش افزوده گردد.امامعليه السلام از اينسخن غضبناك شده و اعلام كرد همه حاضر شوند. مسجد پر از جمعيتشد وامامعليه السلام بر فراز منبر قرارگرفت، در حالى كه غضبناك بود و رنگش متغير، پس از ستايش خداوند ودرود بر پيامبر اسلام چنين فرمود:ستايش مخصوص خداوندى است كه بخل و جمود بردارايىاشنمىافزايد... .
اما اگر استدلال شود - بر توقيفى بودن اسما - به بعضى از رواياتى كه در كتاباصول كافى تحت عنوان بابالنهي عن الصفة بغير ما وصف به نفسه تعالى آمده است ،ممكن است گفته شود: اين روايات در صدد نفى مذهبتشبيه است و منصرف استاز اسما و صفاتى كه دال بر كمال است و به هيچ وجه نقص به حساب نمىآيد.
امام صادقعليه السلام در پاسخ شخصى (ابن عتيك) كه كتبا سؤال كرده بود مردمى درعراق خدا را به شكل وترسيم وصف مىكنند، مذهب صحيح در توحيد را بياننماييد، چنين مرقوم فرمودند:
سالت - رحمك الله - عن التوحيد وما ذهب اليه من قبلك فتعالى الله الذي ليس كمثله شىءوهو السميعالبصير تعالى عما يصفه الواصفون المشبهون الله بخلقه المفترون على الله فاعلمرحمك الله ان المذهب الصحيحفي التوحيد ما نزل به القرآن من صفات الله جل وعز فانف عن اللهتعالى البطلان والتشبيه فلا نفي و لا تشبيه هوالله الثابت الموجود تعالى الله عما يصفه الواصفونولا تعدوا القرآن فتضلوا بعد البيان; (52)
- خدايت رحمت كند - از خداشناسى و عقيده مردم معاصرت سؤال كردى، برتر است آنخدايى كه چيزىمانند او نيست و او شنوا و بيناست، برتر است از آنچه توصيف كنند و او را بهمخلوقش تشبيه كنند و بر او تهمتزنند.بدان كه - خدايت رحمت كند - روش درستخداشناسىآن است كه قرآن درباره صفات خداى جلوعز بهآن نازل شده; بطلان و تشبيه را از خدا بركنار ساز،نه سلب درست است و نه تشبيه. اوستخداى ثابت موجود،برتر استخدا از آنچهتوصيفكنندگان گويند از قرآن تجاوز نكنيد كه پس از توضيح حق گمراه شويد.
تجاوز از قرآن، توصيف خداى تعالى به چيزى است كه نقص شمرده شود و اينهمان چيزى است كه از آن درروايات نهى شده است.
مقتضاى ادب و احتياط
آنچه بيان گرديد مقتضاى بحث و استدلال بود، اما مقتضاى ادب و احتياط،اكتفاى به اسما و صفاتى است كه درقرآن و در لسان معصومانعليهم السلام آمدهاست.
خواجه نصيرالدين طوسى - قدس الله نفسه القدوسى - در كتاب فصول (53) (ص 22)،كه به زبان فارسى نگاشته،مىگويد:
«لطيفة: چون معلوم شد كه بارى سبحانه يك ذات پاك است و از هيچ جهت تعددو تكثر را مجال تعرض كبرياىاو نيست; پس نامى كه بر ذات پاكش اطلاق كردهبىاعتبار غير، لفظ «الله» است و ديگر نامهاى بزرگوار يا بهحسب اعتبار اضافتيابه حسب تركب اضافت و سلب، چون حى و عزيز و واسع و رحيم; پس بنابر اينقضيه، هرلفظى كه لايق جلال و كمال او باشد، بر وى اطلاق توان كرد، الا آن است كهادب نيست كه هر نام كه اجازت ازآن حضرت صادر نشده باشد بر وى اطلاق كنند،از آن كه ممكن بود كه بر وجهى ديگر لايق و مناسب نيفتد، چهظاهر حال، خود چناناقتضا مىكند كه اگر رافت و عنايتبىنهايتبه آن انبيا و مقربان را الهام ندادى،هيچگوينده را ياراى اجراى لفظى به ازاى حقيقت او نبودى، چون از هيچ وجه اسممطابق مسمى نمىتواند بود.»
قاضى عضد ايجى مىگويد:
تسميته تعالى بالاسماء توقيفية اي يتوقف على الاذن فيه وذلك للاحتياط احترازا عما يوهمباطلا لعظم الخطرفي ذلك; (54)
نامگذارى خداى تعالى توقيفى است، يعنى متوقف بر اذن در آن نام است و اين براى احتياط ودورى از چيزىاست كه باعث توهم باطل مىگردد، زيرا اين امر بسيار مهمى است.
علامه طباطبائىرحمه الله در ذيل آيه 180 سوره اعراف، پس از بحث استدلالى در عدمتوقيفيت اسما مىگويد:
هذا بالنظر الى البحث التفسيري واما البحث الفقهي فمرجعه فن الفقه، والاحتياط في الدينيقتضي الاقتصار فيالتسمية بماورد من طريق السمع واما مجرد الاجراء والاطلاق من دونتسمية فالامر سهل;
مطالبى كه گفته شد از نظر بحث تفسيرى است و اما بحث فقهى جايش در فقه است و احتياط دردين اقتضامىكند اكتفا نمودن در نامگذارى به همان نامهايى كه از طريق سمع رسيده و اما مجرداطلاق اسم بدوننامگذارى امر در آن سهل است.
و شيخ مفيد (قده) مىگويد:
واقول: انه لا يجوز تسمية البارئ تعالى الا بما سمى به نفسه في كتابه او على لسان نبيهاو سماه حججه وخلفاءنبيه وكذلك اقول في الصفات وبهذا تطابقت الاخبار عن آل محمدعليهم السلاموهو مذهب جماعة الاماميةوكثير من الزيدية والبغداديين من المعتزلة كافة وجمهور المرجئةواصحاب الحديث الا ان هؤلاء الفرق يجعلونبدل الامام الحجة في ذلك الاجماع; (55)
نامگذارى او به جز به آنچه او خود را در قرآن و در لسان پيامبر و جانشينان او خوانده جايزنيست و روايات آلمحمدعليهم السلام بر اين مطالب تطابق دارد و اين عقيده اماميه و عده زيادى از زيديه وتمام معتزله بغداد وجمهور مرجئه و اصحاب حديث است، گرچه فرقههاى غير اماميه به جاى امام،اجماع را دليل بر اين مطلب قراردادهاند.
دوم: برهان بر يگانگى خداى تعالى
واعلم يابني انه لو كان لربك شريك لاتتك رسله، ولرايت آثار ملكه وسلطانه، ولعرفت افعالهوصفاته ولكنه الهواحد كما وصف نفسه.
در اين برهان به واسطه بطلان شقوق سه گانه تالى، مقدم نيز باطل مىگردد; يعنى،اگر پروردگارت شريكىداشت، رسولان و فرستادههاى او نيز به سوى تو مىآمدند،آثار ملك و قدرتش را مىديدى و افعال و صفاتش رامىشناختى، ولى نه پيامبرانى برتو فرستاده و نه آثار ملك و قدرتش را مىبينى و نه افعال و صفاتى براى اومىشناسى;پس او خدايى استيكتا، همانگونه كه خويش را توصيف نموده است.
بيان استدلال
1. ملازمه بين مقدم و شقوق سه گانه تالى
الف) لوكان لربك شريك لاتتك رسله: در فرض تعدد آلهه، بايد پيامبرانى هم باشند تاتبليغ كنند و اگر آنشريك پيامبرى نفرستاد، يا ناشى از جهل اوستيا ناشى از عدمحكمت، زيرا فرض بر حق بودن تعدد آلهه است وبيان نكردن حق و عدم ابطالخلاف حق ناشى از جهل يا عدم حكمت است و فرض ايناست كه شريكداراىصفات حسنى است و الا شريك نخواهد بود.
ب) ولرايت آثار ملكه و سلطانه: اگر خدا شريك داشت، بايد آثار ملك و قدرتش رامىديديم، زيرا فرض آناستكه آن شريك در ربوبيت و الوهيت و ساير اسماىحسنى مستقل است. شريكى كه آثار نداشته باشد، وجود ندارد;يعنى از نبود معلولشپى به نبود علت مىبريم و فرض آن است كه شريك وجود دارد، پس بايد آثارمستقلىداشته باشد.
ج) ولعرفت افعاله و صفاته: اگر خداى تعالى شريك داشت، بايد افعال و صفات آنشريك را مىدانستيم، زيرافرض استدلال ايناست كه آن شريك، شريكربالعالمين است كه داراى اسماى حسنى است، لذا بايد او هماسماى حسنى داشتهباشد.
2. بطلان تالى در هر سه ملازمه
الف) نبودن رسولانى از طرف شريك، معلوم استبالوجدان.
ب) آثار قدرت و سلطنتشريك را هم نمىبينيم، زيرا آنچه مشاهده مىكنيم نظمو به هم پيوستگى و ترتيب وتنظيم واحدى است كه حكايت از ناظم واحد مىكند.
ما ترى فى خلق الرحمن من تفاوت فارجع البصر هل ترى من فطور ثم ارجع البصر كرتينينقلب اليك البصرخاسئا وهو حسير; (56)
و در خلقت و آفرينش خداى رحمان هيچ بىنظمى و نقصانى نخواهى يافت; بارها نظر كن، آياخلل و سستى درآن توانى يافت؟ باز دوباره به چشم بصيرت دقت كن تا ديده خرد زبون و خسته،نقصى نيافته، به سوى تو بازگرددو به حسن نظم الهى بينا شود.
ج) صفات و افعالى هم براى آن شريك فرضى نمىدانيم، زيرا تعدد ذاتى كهداراى اسماى حسنى باشد معقولنيست، زيرا اسماى حسنى كاملترين مراتباوصاف كمال است ومرتبه اكمل تعدد پذير نيست.
نظير اين استدلال در قرآن نيز آمده است:
و ما كان معه من اله اذا لذهب كل اله بما خلق ولعلا بعضهم على بعض. (57)
لو كان فيهما آلهة الاالله لفسدتا. (58) و (59)
و اسئل من ارسلنا من قبلك من رسلنا اجعلنا من دون الرحمن آلهة يعبدون. (60)
سوم: صفات خداى تعالى
الف) اله واحد كما وصف نفسه: خداوندى استيكتا، همانگونه كه خويش راتوصيف كرده است. «واحد» بهمعناى نفى نظير و مثل است. (61)
خداى تعالى در قرآن كريم 21 مرتبه خود را به وحدانيت توصيف نموده است كهبه ذكر چند مورد اكتفا مىشود:
والهكم اله واحد لا اله الا هو الرحمن الرحيم. (62)
لقد كفر الذينقالوا ان الله ثالث ثلاثة وما من اله الا اله واحد. (63)
ءارباب متفرقون خير ام الله الواحد القهار. (64)
وقال الله لا تتخذوا الهين اثنين انما هو اله واحد. (65)
فالهكم اله واحد فله اسلموا. (66)
الهنا والهكم واحد ونحن له مسلمون. (67)
ب) لايضاده في ملكه احد: هيچ كس در ملك و مملكت او قادر به ضديتبا اونيست.
در خطبه 186 مىفرمايند:
بتشعيره المشاعر عرف ان لا مشعر له وبمضادته بين الامور عرف ان لا ضد له وبمقارنته بينالاشياء عرف ان لاقرين له ضاد النور بالظلمة والوضوح بالبهمة والجمود بالبلل والحرور بالصرد;
آفرينش حواس به وسيله او دليل استبراين كه از آراستن به حواس پيراسته است; و از آفرينشاشياى متضادپىمىبريم كه ضدى براى او تصور نمىشود و از قرار دادن تقارن بين اشيا روشنمىشود كه خود قرين و همتايىندارد. روشنى را با تاريكى و آشكارا را با نهان، خشكى را با ترى وگرمى را با سردى ضد يكديگر قرار داد.
خداى تعالى در حيطه قدرتش ضد معاندى ندارد كه بتواند از اعمال نفوذشجلوگيرى نمايد، بلكه به طور كلىضد وجودى هم براى او فرض نمىشود، زيرا باواجب الوجود بودن قابل جمع نيست.
ج) لايزول ابدا ولم يزل: هرگز از بين نخواهد رفت و همواره بوده است; يعنى«ابدى» و «ازلى» است و به عبارتديگر «سرمدى» است، زيرا سرمدى بودن لازمهواجب الوجود بالذات است، زيرا اگر عدم در او راه داشته باشد -چه عدم سابق و چهعدم لاحق - واجب الوجود بالذات نخواهد بود.
د) اول قبل الاشياء بلا اولية وآخر بعد الاشياء بلا نهاية: چون خداى تعالى كمالمحض است و هيچ نقصى در اوراه ندارد و محال استسابقه و لاحقه عدم و نيستىدر او تصور شود، اگر براى او اوليت فرض شود، مسبوق بهعدم خواهد بود و اگربرايش آخريت فرض گردد ملحوق به عدم.
ه ) عظم عن ان تثبت ربوبيته باحاطة قلب او بصر: خداى تعالى نه جزء خارجىدارد و نه جزء تحليلى كه بهواسطه آن قابل تحديد باشد.
امامعليه السلام در بيان استحاله احاطه و اكتناه مىفرمايند:
فمن وصف الله سبحانه فقد قرنه ومن قرنه فقد ثناه ومن ثناه فقد جزاه ومن جزاه فقد جهلهومن جهله فقد اشاراليه ومن اشار اليه فقد حده ومن حده فقد عده. (68)
لا يدركه بعد الهمم ولا يناله غوص الفطن. (69)
و ردع خطرات هماهم النفوس عن عرفان كنه صفته. (70)
هو القادر الذى اذا ارتمت الاوهام لتدرك منقطع قدرته وحاول الفكر المبرا من خطراتالوساوس ان يقع عليهفي عميقات غيوب ملكوته وتولهت القلوب اليه لتجري في كيفية صفاتهوغمضت مداخل العقول في حيث لا تبلغهالصفات لتناول علم ذاته، ردعها وهي تجوب مهاويسدف الغيوب متخلصة اليه - سبحانه - فرجعت اذ جبهتمعترفة بانه لا ينال بجور الاعتساف كنهمعرفته ولا تخطر ببال اولى الرويات خاطرة من تقدير جلال عزته. (71)
لا يدرك بوهم ولا يقدر بفهم ولا يشغله سائل ولا ينقصه نائل ولا ينظر بعين ولا يحد باينولايوصف بالازواج ولايخلق بعلاج ولا يدرك بالحواس ولا يقاس بالناس الذي كلم موسىتكليما واراه من آياته عظيما بلا جوارح ولاادوات ولا نطق ولا لهوات بل ان كنت صادقا ايهاالمتكلف لوصف ربك فصف جبريل وميكائيل وجنود الملائكةالمقربين في حجرات القدسمرجحنين متولهة عقولهم ان يحدوا احسن الخالقين فانما يدرك بالصفات ذووالهيئات والادواتومن ينقضي اذا بلغ امد حده بالفناء فلا اله الا هو اضاء بنوره كل ظلام واظلم بظلمته كل نور. (72)
چهارم: آثار شناختخداى تعالى
فاذا عرفت ذلك فافعل كما ينبغي
امامعليه السلام مىفرمايند:
حال كه اوصاف خداى تعالى را دانستى، در عمل بكوش آنچنان كه سزاوار مانند تويى دركوچكى قدر و منزلتو كمى قدرت و فزونى عجز و نياز شديد به پروردگار است; در راه طاعتشكوشش نما، از عقوبتش ترسان باش واز غضب او بيمناك.
شناختخدا باعث مىشود انسان در درگاه او خاشع و خاضع و متضرع باشد. (73)
شناختخدا باعث مىشود انسان هميشه او را ناظر بر اعمال و رفتار خود بداند:
لا تدركه الابصار وهو يدرك الابصار وهو اللطيف الخبير; (74)
او را هيچ چشمى درك ننمايد، در حالى كه او همه ديدگان را مشاهده مىكند و او لطيف ونامرئى و به همه چيزآگاه است.
اولياى خدا چون او را حاضر و ناظر مىدانند، از توجه به غير او نيز استغفارمىنمايند، گرچه با اين كار گناهىمرتكب نشدهاند.
از پيغمبر اكرمصلى الله عليه وآله روايتشده كه فرمودند:
انه ليغان على قلبي و اني لاستغفر الله في كل يوم سبعين مرة; (75)
بر قلبم كدورتى وارد مىشود كه هر روز هفتاد مرتبه از خداوند طلب آمرزش مىكنم.
امام صادقعليه السلام مىفرمايند:
كان رسول اللهصلى الله عليه وآله لا يقوم من مجلس وان خف حتى يستغفر الله خمسا و عشرين مرة; (76)
پيامبرصلى الله عليه وآله پس از برخاستن از هر مجلس، بيست و پنج مرتبه استغفار مىنمود.
شناختخداى تعالى، حمد و سپاس و شكر نعمتهاى او را در پى دارد:
فآلائك جمة ضعف لساني عن احصائها ونعمائك كثيرة قصر فهمي عن ادراكها فضلا عناستقصائها فكيف ليبتحصيل الشكر وشكري اياك يفتقر الى شكر فكلما قلت لك الحمد وجبعلي لذلك ان اقول لك الحمد; (77)
خداوندا! الطاف تو زياد است كه زبان از شمارش آن عاجز است، و نعمتهايتبسيار استبه طورى كه فهم من ازدرك آن عاجز است، تا چه رسد به اين كه بتوانم آن را شمارش نمايم;پس چگونه مىتوانم شكرگزارعمتهايتباشم، در حالى كه هر شكرگزارىام احتياج بهشكرى ديگر دارد و هر گاه حمد تو را گويم، به شكرانههر حمدى بر من لازم است كه حمد وسپاس ديگرى بگويم.
در خطبه اول نهج البلاغة مىفرمايند:
الحمد لله الذي لا يبلغ مدحته القائلون ولا يحصي نعمائه العادون ولا يؤدي حقه المجتهدون;
ستايش مخصوص خداوندى است كه ستايشگران از مدحش عاجزند و حسابگران زبردستنعمتهايش را احصانتوانند كرد و كوششكنندگان هر چند خويش را خسته كنند حقش را ادانتوانند نمود.
شناختخدا و قدرت مطلقه او و احاطه او بر عالم موجب مىگردد انسان از تمردو سرپيچى از دستورها وفرمانهاى او خوددارى نمايد.
شناختخدا، غير او را در نظر كوچك مىنمايد:
عظم الخالق في عينك يصغر المخلوق في عينك. (78)
با اين آگاهى است كه اولياى خدا در مقابل زورمندان ستمگر با قامتى استوار قرارگرفته و از حق دفاع مىكنند،گرچه از نظر ظاهرى عده و عده آنها اندك باشد.
شناختخدا و عدل و حكمت او، به انسان اميد به زندگى و تلاش براى كسبفضايل مىدهد.
خلاصه كلام اين كه شناختخداى تعالى، حقيقت عبوديت و بندگى خدا را دنبالخواهد داشت و حقيقتعبوديتسه چيز است:
ان لايرى العبد فيما خوله الله تعالى ملكا ولايدبر العبد لنفسه تدبيرا وجملة اشتغالهفيما امرهتعالى ونهاه عنه; (79)
اين كه بنده در آنچه خدا به او سپرده خود را مالك نبيند و خودش را مدبر امر خود نداند و تمامفكرش اينباشد كه اوامر و نواهى خدا را مراعات نمايد.
2) دعا و درخواست از خداى تعالى
يكم: اخلاص در دعا و انقطاع از غير خداى تعالى
واي سبب اوثق من سبب بينك وبين الله ان انت اخذت به... و اوثق سبب اخذت به سبببينك وبين الله.
فاعتصم بالذي خلقك ورزقك فسواك وليكن له تعبدك واليه رغبتك ومنه شفقتك.
و الجئ نفسك في امورك كلها الى الهك فانك تلجئها الى كهف حريز ومانع عزيز واخلص فيالمسالة لربك فانبيده العطاء والحرمان واكثر الاستخارة.
واذا انت هديت لقصدك فكن اخشع ما تكون لربك;
و چه وسيلهاى مىتواند مطمئنتر از رابطهاى باشد كه بين تو و خداست، اگر به آن چنگ زنى...مطمئنترينوسيله كه مىتوانى به آن چنگ زنى، وسيلهاى است كه بين تو و خدايت ايجاد رابطهكند.
به كسى كه تو را آفريده و روزىات داده و آنچه لازمه خلقتتبوده به تو بخشيده پناه ببر وپرستش تو ويژه او باشدو ميل و رغبت تو به سوى او، و تنها از او بترس.
در تمام كارها خويشتن را به خدا بسپار كه خود را به پناهگاه مطمئن و نيرومندى سپردهاى; و بههنگام دعا بااخلاص پروردگارت را بخوان كه بخشش و حرمان به دست اوست و همواره از خدابخواه كه هر چه خير استبراىتو پيش آورد.
آن گاه كه در راه راست هدايتيافتى، در برابر پروردگارت سختخاضع و خاشع باش.
از عواملى كه در پرورش و تعالى روح انسان اثر بسزايى دارد، دعا و مسئلت ازدرگاه خداوند متعال است. دعا بهانسان اميد و نشاط مىدهد، اما چگونگى و كيفيتدعا نيز مطلب مهمى است كه پس از لزوم اصل دعا بايد موردبررسى قرار گيرد.خداوند كه انسان را آفريده و هر چه لازمه خلقتبوده به او عطا نموده، مهربانترينونزديكترين كس به انسان است، تا جايى كه مىفرمايد:
ولقد خلقنا الانسان ونعلم ما توسوس به نفسه ونحن اقرب اليه من حبل الوريد; (80)
ما انسان را خلق كردهايم و از وسواس و انديشههاى نفس او كاملا آگاهيم، كه از رگ گردن به اونزديكتريم.
از امام باقرعليه السلام روايتشده كه فرمودند:
مكتوب في التوراة التي لم تغير ان موسىعليه السلام سال ربه فقال: يا رب اقريب انت مني فاناجيكام بعيدفاناديك؟ فاوحى الله عزوجل اليه يا موسى انا جليس من ذكرني فقال موسى: فمن فيسترك يوم لاستر الاسترك؟ فقال: الذين يذكرونني فاذكرهم ويتحابون في فاحبهم فاولئك الذيناذا اردت ان اصيب اهل الارض بسوءذكرتهم فدفعت عنهم بهم; (81)
در تورات حقيقى - كه تحريف نشده است - نوشته شده كه: موسىعليه السلام از خداوند پرسيد:خدايا! آيا تو بهمن نزديكى تا مناجات كنم تو را، يا دورى تا تو را صدا زنم و فرياد كنم؟ خداوند بهموسى وحى كرد: اى موسى!من همنشين كسى هستم كه مرا ياد كند. سپس موسى پرسيد: چه كسىدر پناه توست، روزى كه پناهى غير ازتو نيست؟ پاسخ داد: كسانى كه ياد من كنند، پس من هم ياد آنهاكنم و در راه من باهم دوستى كنند، پس منهم آنها را دوست دارم، آنها كسانى هستند كه وقتى بخواهمبلايى نصيب اهل زمين كنم، به ياد آنها بيفتم و آنبلا را به واسطه ياد آنها از اهل زمين دفع نمايم.
قرآن در مورد دعا مىفرمايد:
واذا سالك عبادى عنى فانى قريب اجيب دعوة الداع اذا دعان فليستجيبوا لى وليؤمنوا بىلعلهم يرشدون; (82)
اى رسول ما! چون بندگانم سراغ مرا از تو گيرند، بدانند كه من به آنها نزديكم و هر كه مرا خوانددعاى او رااجابت كنم; پس بايد دعوت مرا بپذيرند و به من بگروند، باشد تا به سعادت راه يابند. (83)
خلاصه كلام اين كه: بهترين تكيهگاه و دستاويز براى انسان خداى تعالى استكه او را خلق كرده و عالم همهتحت قدرت و فرمانروايى اوست و هيچ نفع و ضررىبه كسى نمىرسد، مگر اين كه او اراده كند و بايد خالصانه ازاو درخواست نمود.
با چنين ديدگاهى تنها و تنها بايد از او درخواست نمود و اميد خود را از غير اوقطع كرد:
الحمدلله الذى لا ادعو غيره ولو دعوت غيره لم يستجب لي دعائي والحمدلله الذي لا ارجوغيره ولو رجوت غيرهلاخلف رجائي والحمدلله الذي وكلني اليه فاكرمني ولم يكلني الى الناسفيهينوني; (84)
حمد و سپاس مخصوص خدايى است كه غير او را نمىخوانم، كه اگر بخوانم پاسخم نمىدهد.سپاس مخصوصخدايى است كه به غير او اميد ندارم، كه اگر به غير او اميد بستم، نااميدم كند. سپاسمخصوص خداوندى استكه مرا به خود واگذارده و از اين رو به من اكرام كرده و به مردم واگذارمنكرده تا خوارم گرداند.
دوم: حسن ظن و رجاء به اجابت و رغبتبه دعا و نهى از قنوط
واعلم ان الذي بيده خزائن السموات والارض قد اذن لك في الدعاء وتكفل لك بالاجابةوامرك ان تساله ليعطيكوتسترحمه ليرحمك ولم يجعل بينك وبينه من يحجبك عنه ولم يلجئكالى من يشفع لك اليه ولم يمنعك اناسات من التوبة ولم يعاجلك بالنقمة ولم يعيرك بالانابة ولميفضحك حيث الفضيحة بك اولى ولم يشدد عليكفي قبول الانابة ولم يناقشك بالجريمة ولميؤيسك من الرحمة بل جعل نزوعك عن الذنب حسنة وحسبسيئتك واحدة وحسب حسنتكعشرا فتح لك باب المتاب وباب الاستعتاب فاذا ناديته سمع نداك واذا ناجيتهعلم نجواك فافضيتاليه بحاجتك وابثثته ذات نفسك وشكوت اليه همومك واستكشفته كروبك واستعنته علىاموركوسالته من خزائن رحمته ما لا يقدر على اعطائه غيره من زيادة الاعمار وصحة الابدان و سعةالارزاق ثمجعل في يديك مفاتيح خزائنه بما اذن لك فيه من مسالته فمتى شئت استفتحتبالدعاءابواب نعمته واستمطرت شآبيب رحمته فلايقنطنك ابطاء اجابته فان العطية على قدر النية وربمااخرت عنك الاجابة ليكونذلك اعظم لاجر السائل واجزل لعطاء الآمل وربما سالت الشيء فلاتؤتاه واوتيتخيرا منه عاجلا او آجلا او صرفعنك لما هو خير لك فلرب امر قد طلبته فيه هلاكدينك لو اوتيته;
بدان همان كسى كه گنجهاى آسمانها و زمين در اختيار اوست، به تو اجازه دعا و درخواستداده است و اجابتآن را نيز تضمين نموده، به تو امر كرده كه از او بخواهى تا به تو عطا كند و از اودرخواست رحمت نمايى تارحمتش را بر تو فرو فرستد. خداوند بين تو و خودش كسى قرار ندادهكه حجاب و فاصله باشد، تو را مجبورنساخته كه به شفيع و واسطهاى پناه ببرى و مانعت نشده كه اگركار خلافى نمودى توبه كنى و در كيفر توتعجيل ننموده و در انابه و بازگشتبر تو عيب نگرفتهاست. در آن جا كه فضاحت و رسوايى سزاوارتر است، تو رارسوا نساخته و براى بازگشت و قبولتوبه شرايط سنگينى قايل نشده و در جريمه با تو به مناقشه نپرداخته و تورا از رحمتش مايوسنساخته است، بلكه بازگشت تو را از گناه، حسنه و نيكى قرار داده و گناه تورا يكى حسابكرده ونيكىات را ده تا به حساب آورده، و در توبه و بازگشت و عذر خواهى را به رويت گشوده است; پسآن گاهكه ندايش كنى بشنود و آن زمان كه نجوا نمايى سخنت را داند; پس حاجتت را به سوى اومىبرى و آن چنان كههستى در پيشگاه او خود را نشان مىدهى، هر گاه بخواهى با او درد دل مىكنىو ناراحتىها و مشكلاتت را دربرابر او قرار مىدهى، از او در كارهايت استعانت مىجويى و ازخزاين رحمتش چيزهايى را مىخواهى كه جز اوكسى قادر به اعطا نيست، مانند عمر بيشتر،تندرستى و وسعت روزى. خداوند كليدهاى خزاينش را به دست توداده، زيرا به تو اجازه داده كه ازاو درخواست كنى; پس هر گاه خواستى به وسيله دعا مىتوانى درهاى نعمتخدارا بگشايى و بارانرحمتخدا را فرود آورى. هرگز نبايد از تاخير در اجابت دعا مايوس گردى، زيرا بخشش بهاندازهنيت است و گاه مىشود كه اجابتبه تاخير مىافتد تا اجر و پاداش و عطاى درخواست كننده بيشترشود وگاه مىشود كه درخواست مىكنى و اجابت نمىشود، در حالى كه بهتر از آن به زودى يا درموعد مقررى به توعنايتخواهد شد، يا به خاطر چيز بهترى اين خواستهات برآورده نمىشود، زيراچه بسا چيزى را مىخواهى كهاگر به تو داده شود موجب هلاكت دين تو مىشود.
مطالب اين قسمت از وصيت نامه را تحتسه عنوان خلاصه مىنماييم:
الف) خداوند متعال امر به دعا كرده و اجابت را هم تضمين نموده: امرك ان تساله ليعطيك
اين قسمت اشاره دارد به آيات شريفه قرآنى، مثل ادعونى استجب لكم; (85) اجيب دعوةالداع اذا دعان. (86)
در دعاى ابوحمزه، امام سجادعليه السلام مىفرمايند:
اللهم انت قلت وقولك حق فاسئلوا الله من فضله ان الله كان بكم رحيما وليس من صفاتك ياسيدي ان تامربالسؤال وتمنع العطية;
خدايا! تو فرمودى و گفتارت حق و وعدهات راست است كه از فضل خدا طلب كنيد; زيرا خدابه شما مهرباناست و رسم تو چنان نيست كه دستور سؤال دهى و از عطا دريغ فرمايى.
پس بايد از كسى درخواست نمود كه همه چيز در دست اوست و خودش فرمودهاز من طلب كنيد و درخواستنماييد به شما عطاء مىكنم; يعنى هم داراست، همدعوت نموده به بخشش و عطا; لذا ديگر عذرى باقىنگذاشته استبراى سائلان:گر گدا كاهل بود تقصير صاحب خانه چيست؟ آن هم صاحب خانهاى كه بدونهيچواسطهاى خودش درخواستسائلان را اجابت مىنمايد: من غير شفيع فيقضي ليحاجتي.
ب) راه توبه باز و قنوط از رحمتخدا حرام است: لم يمنعك ان اسات من التوبة.
امام سجادعليه السلام در مناجات التائبين مىفرمايند:
الهي انت الذي فتحت لعبادك بابا الى عفوك وسميته التوبة فقلت: «توبوا الى الله توبةنصوحا» (87) فما عذر مناغفل دخول الباب بعد فتحه; (88)
خدايا! تو براى گذشت از نافرمانىهاى بندگانت درى گشودى و آن را توبه نام نهادى وفرمودى: بازگرديد به خدا، بازگشتن حقيقى; پس كسى كه از ورود از اين در كه باز است غفلت نمود،چه عذرى دارد.
و در دعاى ابو حمزه مىفرمايند:
فواسواتا على ما احصى كتابك من عملي الذي لولا ما ارجو من كرمك و سعة رحمتك ونهيكاياي عن القنوطلقنطت عند ما اتذكرها; (89)
اى افسوس بر من كه اعمالم همه در كتابت ثبتشده، آن اعمالى كه اگر اميد به كرم و رحمتواسعهات نداشتم واگر از ياس و نوميدى نهى نفرموده بودى، هر آينه از يادآورى كردارم نا اميدمىشدم.
كلام امامعليه السلام اشاره استبه آيه شريفه:
قل يا عبادي الذين اسرفوا على انفسهم لا تقنطوا من رحمة الله ان الله يغفر الذنوب جميعا انههو الغفور الرحيم; (90)
به آن دسته از بندگانم كه با ارتكاب گناه اسراف بر نفس خود كردند بگو: هرگز از رحمتنامنتهاى خدا نااميدنباشيد، البته خداوند همه گناهان شما را خواهد بخشيد، كه او خدايى بسيارآمرزنده و مهربان است.
و در سوره حجر، در جريان حضرت ابراهيم كه از خدا فرزندى مىخواستچنين آمده:
قالوا بشرناك بالحق فلا تكن من القانطين. قال ومن يقنط من رحمة ربه الا الضالون; (91)
گفتند: تو را به حق بشارت داديم و تو هرگز از لطف خدا مايوس مباش. ابراهيم گفت: آرى،هرگز به جز مردمنادان و گمراه كسى از لطف خدا نوميد نيست.
راغب مىگويد: القنوط : الياس من الخير .
قنوط از رحمتخدا از گناهان كبيره شمرده مىشود:
عن مسعدة بن صدقة قال : سمعت ابا عبداللهعليه السلام يقول: الكبائر : القنوط من رحمة الله والياسمن روحالله... . (92)
صفوان مىگويد:
شهدت اباعبداللهعليه السلام واستقبل القبلة قبل التكبير وقال: اللهم لا تؤيسني من روحكولاتقنطني منرحمتك ولا تؤمني مكرك فانه لا يامن مكر الله الا القوم الخاسرون قلت: جعلتفداك ما سمعتبهذا من احدقبلك فقال: ان من اكبر الكبائر عند الله الياس من روح الله و القنوطمن رحمة الله والامن من مكر الله; (93)
من هنگام نماز خدمتحضرت صادق عليه السلام بودم كه پيش از تكبيرة الاحرام رو به قبله ايستاد وگفت:خدايا! مرا از رحمتخود محروم مساز و از مهر خود نااميدم نكن و از مكر خود آسوده خاطرممنما، زيرا از مكرخدا آسوده خاطر نشوند، مگر زيانكاران. به حضرت عرض كردم: قربانت گردم!تاكنون اين دعا را از كسىنشنيده بودم. فرمود: همانا از بزرگترين گناهان كبيره نزد خدا ياس ونوميدى از روح و رحمتخدا و ايمن بودناز مكر اوست.
اميرالمؤمنينعليه السلام مىفرمايند:
عجبت لمن يقنط ومعهالاستغفار; (94)
تعجب مىكنم از كسى كه از رحمت و مغفرت خدا مايوس مىشود، در حالى كه مىتوانداستغفار كند.
ج) نبايد از تاخير در اجابت دعا مايوس شد: لايقنتنك ابطاء اجابته
نبايد از تاخير اجابت دعا مايوس شد، زيرا اجابت نشدن ممكن استبه علتيكى از اين چهار احتمال باشد:
اولا: فان العطية على قدر النية;
بخشش به اندازه نيت است.
يعنى در دعا خلوص و انقطاع لازم است و جد در طلب از خدا، و اگر با نيتخالص دعا شود، اجابت آن تضمينشده است.
در خطبه معروف شعبانيه هم فرمودهاند:
واسئلوا الله بنيات صادقة وقلوب طاهرة.
مجلسى (قده) مىگويد:
فان لم تات بشرط الدعاء فلا تنتظر الاجابة فانه يعلم السر واخفى فلعلك تدعوه الدعاء بشيءقد علم من سركخلاف ذلك وقال بعض الصحابة لبعضهم انتم تنتظرون المطر بالدعاء وانا انتظرالحجر; (95)
اگر شرط دعا را رعايت نكردى، منتظر اجابت نباش، زيرا خداى تعالى از باطن و خفاياىامور آگاه است و چهبسا چيزى را از او مىخواهى كه او مىداند در باطن خلاف آن را در نظر دارى،و بعضى از صحابه به بعضى ديگرگفت: شما با دعا كردن منتظر باران هستيد، و من منتظرم ازآسمان سنگ ببارد!
از امام صادقعليه السلام روايتشده كه فرمودند:
ان الله لا يستجيب دعاء بظهر قلب ساه فاذا دعوت فاقبل بقلبك ثم استيقن الاجابة. (96)
ثانيا: وربما اخرت عنك الاجابة ليكون ذلك اعظم لاجر السائل واجزل لعطاء الآمل.
گاهى ممكن است تاخير اجابتبراى اين باشد كه سائل بيشتر در خانه خدا رابكوبد و بيشتر اشتغال به دعاداشته باشد و انابه بيشتر كند، تا اين الحاح موجب اجربيشتر براى او باشد و پاداش بيشترى بگيرد.
امام صادق عليه السلام فرمودند :
ان العبد ليدعو فيقول الله عزوجل للملكين قد استجبت له ولكن احبسوه بحاجته فاني احب اناسمع صوته وانالعبد ليدعو فيقول تبارك وتعالى عجلوا له حاجته فاني ابغض صوته; (97)
همانا بندهاى دعا كند، پس خداى عزوجل به دو فرشته فرمايد: من دعاى او را به اجابت رساندم،ولى حاجتشرا نگهداريد زيرا كه من دوست دارم صداى او را بشنوم; و همانا بندهاى هم هست كهدعا كند، پس خداى تباركو تعالى فرمايد: زود حاجتش را بدهيد كه صدايش را خوش ندارم.
ثالثا: وربما سالت الشيء فلا تؤتاه و اوتيتخيرا منه عاجلا او آجلا;
گاهى ممكن است اجابت نشدن به اين دليل باشد كه بهتر از آن را خدا مىخواهد به دعا كنندهبدهد يا درهمين دنيا يا در آخرت.
رابعا: او صرف عنك لما هو خير لك;
و گاهى ممكن است اجابت نكند،به دليل اين كه اجابت نكردن براى تو بهتر است.
زيرا: فلرب امر قد طلبته فيه هلاك دينك لو اوتيته;
گاهى ممكن است اگر دعاى تو اجابتشود، اجابتشدن دعا و رسيدن تو به خواستهات براىدينت ضرر داشتهباشد.
قرآن كريم مىفرمايد:
عسى ان تحبوا شيئا وهو شر لكم والله يعلم وانتم لاتعلمون; (98)
چه بسيار شود كه دوستدار چيزى هستيد و درواقع شر و فساد شما در آن است و خداوند بهمصالح امورداناست و شما نادانيد.
از موانع استجابت دعا كمك به ظالم و اشتغال به آلات لهو است:
امامعليه السلام در حكمت 104 نهج البلاغه طى سخنان تكان دهندهاى خطاب به «نوفبكالى» مىفرمايند:
يا نوف ان داوودعليه السلام قام في مثل هذه الساعة من الليل فقال: انها لساعة لا يدعو فيها عبد الااستجيب لهالا ان يكون عشارا او عريفا او شرطيا او صاحب عرطبة او صاحب كوبة;
اى نوف! داوودعليه السلام در چنين ساعتى از خواب برخاست و گفت: اين همان ساعتى است كه هيچبندهاىدر آن دعا نمىكند جز اين كه مستجاب خواهد شد، مگر آن كه مامور جمع ماليات براى حاكمظالم يا جاسوساو يا مامور او يا صاحب طنبور يا مطرب باشد.
سوم: در دعا چه چيزى را بايد درخواست كرد؟
فلتكن مسالتك فيما يبقى لك...: پس از آن كه مطلوب بودن دعا كردن و انابه به درگاهخداى تعالى و قبح قنوطو ياس را بيان نمودند، نوبت مىرسد به اين كه چه چيزى رادر دعا از خدا طلب نماييم؟
در پاسخ به اين سؤال، يك قاعده كلى بيان مىنمايند كه بايد خواسته تو چيزىباشد كه جمال و زيبايىاشبرايتباقى و وبال و بدىاش از تو رختبربندد.
قرآن كريم نيز يك قاعده كلى بيان مىكند:
ما عندكم ينفد وما عندالله باق ولنجزين الذين صبروا اجرهم باحسن ماكانوا يعملون; (99)
آنچه نزد شماست نابود مىشود و آنچه نزد خداست تا ابد باقى مىماند و البته اجرى كه بهصابران بدهيم بسياربهتر از عملى است كه به جا مىآورند.
و نيز مىفرمايد:
لن ينال الله لحومها ولا دماؤهاولكن يناله التقوى منكم; (100)
هرگز گوشت و خون اين قربانىها به خدا نمىرسد، لكن تقواى شماست كه به پيشگاه قبول اوخواهد رسيد.
در پايان وصيت مىفرمايند:
استودع الله دينك ودنياك واساله خير القضاء لك في العاجلة والآجلة والدنيا والآخرة.
بايد از خدا چيزى را خواست كه باعث قرب به او گردد. اگر صحت جسم از خدامىخواهيم، براى خدمتبه خدا وخلق باشد; خدمتبه خدا و خلق است كه زيبايىو جمالش باقى مىماند، و اگر از خدا مال طلب مىنماييم، بايدطلب مال حلال باشد وآن هم همراه با صرف در راههايى كه باعث قرب به خدا گردد.
در ذيل اين كلام پس از بيان قاعده كلى فرمودهاند:
فالمال لايبقى لك ولا تبقى له; يعنى، نه مال براى تو مىماند و نه تو براى مال باقىمىمانى. مال اگر در راه خداصرف شود، براى انسان باقى مىماند; پس چرا در اين جاامام ظاهرا مال را به عنوان يكى از مصاديقى كه از آنقاعده كلى خارج است مطرحنمودهاند؟
در جواب بايد گفت: مال اگر در راه خدا صرف شود، آنچه باقى مىماند خود مالنيست، بلكه اطاعت امرخداست كه به قصد تقرب به او انجام گرفته، كما اين كه درقرآن مىفرمايد:
ولكن يناله التقوى، آنچه براى انسان باقى است و به درد او مىخورد تقواست; لذاء;ةمبايد آن را از خدا طلبنمود.
اميرالمؤمنينعليه السلام هنگام بازگشت از صفين به قبرستانى كه پشت دروازه كوفه بودرسيدند، رو به طرفقبرستان كرده و فرمودند:
يا اهل الديار الموحشة والمحال المقفرة والقبور المظلمة يا اهل التربة يا اهل الغربة يا اهلالوحدة يا اهل الوحشةانتم لنا فرط سابق ونحن لكم تبع لاحق اما الدور فقد سكنت واما الازواجفقد نكحت واما الاموال فقد قسمت هذاخبر ما عندنا فما خبر ما عندكم؟ (101)
سپس رو به اصحاب نموده فرمودند:
اما لو اذن لهم في الكلام لاخبروكم ان خير الزاد التقوى;
اگر به آنها اجازه تكلم مىدادند به شما خبر مىدادند كه بهترين توشهها تقوا و پرهيزكارى است.
ه) تاثير توجه به معاد در تربيت
يكى از عوامل مؤثر در تربيتبعد از توجه به مبدا - تعالى - يادآورى و توجه بهمعاد و سرنوشت انسان است; قرآنكريم مىفرمايد:
افحسبتم انما خلقناكم عبثا وانكم الينا لاترجعون; (102)
آيا چنين پنداشتيد كه ما شما را به عبث و بازيچه آفريدهايم و هرگز به ما رجوع نخواهيد كرد؟
روزها فكر من اين است همه شب سخنمكه چرا غافل از احوال دل خويشتنم
زكجا آمدهام آمدنم بهر چه بودبه كجا مىروم آخر ننمايى وطنم
مسلما رفتار و كردار كسى كه با اين ديدگاه به دنيا نظر مىكند كه: ان لله ملكا يناديفي كل يوم: لدوا للموتواجمعوا للفناء وابنوا للخراب (103) ، با رفتار و كردار كسى كه فريفته دنياشده و هرگز به مرگ نمىانديشد متفاوتاست.
زندگى انسان توام با ياد مرگ را به مسافرى تشبيه كردهاند كه در طول سفر دركاروانسرايى اتراق نموده، باامكانات كم و محدود، لكن چون مطمئن است كه چندساعتى بيشتر در آن جا توقف ندارد، در پى به دستآوردن امكانات و وسايل نيست.رفتار و گفتار شخصى كه مىداند مرگى در كار است و مواقفى بعد از مرگ، بارفتار وگفتار كسى كه به اين مسائل عقيدهاى ندارد كاملا متفاوت است.
اگر انسان بداند كه: في حلالها حساب وفي حرامها عقاب، زندگى خود را طور ديگرىتنظيم مىكند و محاسبهبيشترى بر كسب و كار و درآمدهاى خود خواهد داشت.
در اين وصيتنامه شريف علاوه بر ياد مرگ، سخن از مواقف بعد از مرگ نيزبه ميان آمده است:
1) يادآورى مرگ و فناى دنيا
در اين وصيتنامه يادآورى مرگ گاهى با تصريح به ذكر الموت است و گاهى درضمن عبارتهاى ديگر. اما قسماول مانند:
وذلله بذكر الموت وقرره بالفناء;
با ياد آورى مرگ، نفست را رام كن و آن را به اقرار به فناى دنيا وادار.
در جاى ديگر از اين وصيتنامه مىفرمايند:
يا بني اكثر من ذكر الموت وذكر ما تهجم عليه وتفضي بعد الموت اليه حتى ياتيك وقد اخذتمنه حذركوشددت له ازرك ولاياتيك بغتة فيبهرك;
پسرم! فراوان به ياد مردن باش و ياد آنچه با آن بر مىآيى و آنچه پس از مردن روى بدان نمايى تاچون بر تودرآيد ساز خويش را آراسته باشى و كمر خود را بسته و ناگهان نيايد و تو را مغلوبنمايد.
اما قسمت دوم كه تصريح به ذكر الموت نشده ، لكن مطالب در زمينه يادآورى مرگو فناى دنياست:
شروع وصيت همراه استبا كلماتى كه شنونده را به ياد مرگ و فناى دنيامىاندازد:
من الوالد الفان المقر للزمان المدبر العمر... الساكن مساكن الموتى والظاعن عنها غدا الىالمولود المؤمل مالايدرك السالك سبيل من قد هلك غرض الاسقام ورهينة الايام ورمية المصائبوعبد الدنيا وتاجر الغرور وغريمالمنايا و اسير الموت وحليف الهموم وقرين الاحزان ونصبالآفات وصريع الشهوات وخليفة الاموات;
از پدرى فانى معترف به سخت گيرى زمان كه آفتاب عمرش رو به غروب است، پدرى كه درمنزلگاه پيشينيانسكنى گرفته و فردا از آن كوچ مىكند، به فرزندى كه آرزومند چيزى است كه هرگزبه دست نمىآيد و در راهىگام مىنهد كه ديگران در آن گام نهادند و هلاك شدند. هدف بيمارىها وگروگان روزگار و در تيررس مصايباست. بنده دنيا و تاجر غرور و بدهكار و اسير مرگ و همپيماناندوهها، قرين غمها و آماج آفات و بلاها و مغلوبشهوات و جانشين مردگان است.
در جاى ديگر از وصيتنامه با اشاره به اين كه اين وصيت را در حالى براى تومىنويسم كه به سن پيرى رسيدهامو قوايم به سستى مىگرايد، مىفرمايند:
اوردت خصالا منها قبل ان يعجل بي اجلي دون ان افضي اليك بما في نفسي او ان انقص فيرايي كما نقصت فيجسمي; (104)
در وصيتم دستورالعملها و سفارشهايى براى تو نوشتم، مبادا اجلم فرا رسد در حالى كه آنچهدر درون دارمبيان نكرده باشم و پيش از آن كه در رايم نقصانى ايجاد شود همچنان كه در جسمم بهوجود آمده.
در يادآورى فناى دنيا و معاد مىفرمايند:
«فتفهم يابني وصيتي واعلم ان مالك الموت هو مالك الحياة وان الخالق هوالمميت وانالمفنى هو المعيد وانالمبتلي هو المعافي وان الدنيا لم تكن لتستقر الا على ماجعلها الله عليه منالنعماء والابتلاء والجزاء في المعاد اوما شاء مما لاتعلم فان اشكل عليك شىء من ذلك فاحملهعلى جهالتك فانك اول ما خلقتبه جاهلا ثم علمت ومااكثر ما تجهل من الامر ويتحير فيه رايكويضل فيه بصرك ثم تبصره بعد ذلك فاعتصم بالذي خلقك ورزقكوسواك;
پسرم! در فهم وصيتم دقت نما، بدان مالك مرگ همو مالك حيات است و آفريننده، همان كسىاست كهمىميراند و فانى كننده هموست كه از نو نظام مىبخشد. همان كسى كه بيمارى مىدهد، شفامىبخشد. بدانكه دنيا پابرجا نمىماند، مگر به همان گونه كه خداوند آن را قرار داده، گاه نعمت و گاهابتلا و پاداش در رستاخيزيا آنچه او بخواهد و تو نمىدانى. اگر درباره جهان و حوادثش براى توپيش آمد، آن را بر نادانى خود حمل كن،زيرا تو در نخست جاهل و نادان آفريده شدى و سپس عالمگرديده و چه بسيار است آنچه را كه نمى دانى و فكرتدر آن سرگردان است و چشمت در آن گمراهمىگردد، اما پس از مدتى آن را مىبينى; بنابراين به آن كس كه تو راآفريده و روزىات داده و آنچهلازمه خلقت تو بوده به تو داده، پناه ببر.
اين بخش از وصيتنامه، علاوه بر يادآورى مساله معاد و آخرت، حاوى دومطلب مهم ديگر مىباشد:
اول: توجه به قدرت قاهره خداى تعالى و اين كه لامؤثر في الوجود الا الله، هر چههست در يد قدرت اوست وچيزى از سلطه او خارج نيست.
دوم: حكمتبالغه الهى و نظام احسن در جهان خلقت; جهان هستى كه همراهاستبا خيرات و شرور، مبتنى برحكمتبالغه الهى است و بر اساس آگاهى تمام ازمصالح و مفاسد و ميزان صحيح قرار داده شده.
وما خلقنا السماوات والارض وما بينهما الا بالحق; (105)
و ما آسمانها و زمين را و هر چه در بين آنهاستبه جز براى مقصودى صحيح و حكمتى بزرگخلق نكردهايم.
آيا ما به تمام اسرار هستى و حكمتهاى نظام آفرينش پى مىبريم؟
انسان كه سابقه جهل و نادانى دارد
والله اخرجكم من بطون امهاتكم لاتعلمون شيئا وجعل لكم السمع والابصار والافئدةلعلكم تشكرون; (106)
و خدا شما را از بطن مادران بيرون آورد در حالى كه هيچ نمىدانستيد و به شما چشم و گوش وقلب عطا كرد،باشد كه شكر اين نعمتها را به جاى آريد.
بايد آنچه را از اسرار و علل عالم هستى نمىفهمد، حمل بر نادانى و جهل خودنمايد، نه حمل بر عدم توازن وتعادل در نظام هستى. چه بسا مطالبى كه براى انسانمعلوم نيست و به مرور زمان از آن آگاهى مىيابد و گاهىممكن است تا آخر، علت وسر مطلبى را نفهمد، لذا به مجرد نظر كردن در پديدهاى و نيافتن علت آن نبايد زبانبهاعتراض گشود.
قرآن كريم براى توضيح و تبيين اين مطلب، حكايتى از موسى و خضر بيان مىكندكه موسى به علت ندانستنحكمت كارهاى خضر، عجولانه زبان به اعتراض گشود. (107)
خلاصه داستان اين است كه موسى پس از آن كه به خضر رسيد، از او تقاضا كردمدتى را با او بگذراند تا از دانشاو بهرهمند گردد. خضر در پاسخ گفت: توتحمل همراهى مرا ندارى. او اصرار ورزيد و خضر پذيرفت، اما بهشرطى كه در راهاز او سؤالى نكند، مگر اين كه خود خضر علت كارش را بيان كند. در طول راه بهسه حادثهبرخورد نمودند كه هر سه براى موسى تعجبآور بود و در هر مرحلهاعتراض كرد: اول آن كه خضر كشتى را كه برآن سوار بودند سوراخ نمود; دوم آن كهبه پسرى رسيدند كه بدون صحبت و گفتگو او را به قتل رسانيد; و سومآن كه در مسيربه ديوار خرابى رسيدند و آن را تعمير كرد، بدون آن كه صاحب آن را بشناسد و از اومزدى بگيرد.
خود خضر پس از طى مراحل علت كارهايش را براى موسى بيان كرد: اما سوراخكردن كشتى براى آن بود كه بهواسطه ايجاد نقص در آن از دستحاكم غاصب وزورگو در امان باشد تا آن را از دست صاحبان مستمندش به زورنگيرد; اما كشتن آنپسر براى جلوگيرى از به انحراف كشيدن پدر و مادر او بود و پس از آن خدا فرزندصالحى بهآنها عطا نمايد; و اما تعمير ديوار خراب براى حفاظت از گنجى بود كه ازپدرى صالح براى دو فرزند يتيم او باقىمانده بود.
از اين حكايتبه خوبى دانسته مىشود كه اگر سر مطلبى را نفهميديم نبايد فورااعتراض كنيم، بلكه بايد صبركرد تا در موقع مناسب علت آن معلوم شود و گاهى همممكن است هرگز به سر چيزى دست نيابيم، لكن پس ازاعتقاد ما به قدرت قاهرهالهى و حكمتبالغه او، چيزى غير از نظام احسن در عالم هستى وجود ندارد (108) .
در قسمتى ديگر از وصيت نامه با بيان ناپايدارى دنيا در قالب مثال فرق بين كسانىكه به دنيا مغرور شده وكسانى كه به دنيا به ديده عبرت نظر مىكنند را بيان مىدارند:
يابني اني قد انباتك عن الدنيا وحالها وزوالها وانتقالها وانباتك عن الآخرة وما اعد لاهلهافيها وضربت لك فيهماالامثال لتعتبر بها وتحذو عليها:
انما مثل من خبر الدنيا كمثل قوم سفر نبا بهم منزل جديب فاموا منزلا خصيبا وجنابا مريعافاحتملوا وعثاءالطريق وفراق الصديق وخشونة السفر وجشوبة المطعم لياتوا سعة دارهم ومنزلقرارهم فليس يجدون لشيءمن ذلك الما ولايرون نفقة فيه مغرما ولاشيء احب اليهم مما قربهممن منزلهم وادناهم من محلتهم ومثل مناغتربها كمثل قوم كانوا بمنزل خصيب فنبا بهم الى منزلجديب فليس شيء اكره اليهم ولا افظع عندهم منمفارقة ماكانوا فيه الى ما يهجمون عليهويصيرون اليه;
فرزندم! من تو را از دنيا و حالات آن و زوال و دگرگونىاش آگاه كردم و از آخرت و آنچه براىاهلش در آن مهياشده مطلع گردانيدم، و درباره هر دو برايت مثلها زدم تا به وسيله آن عبرت گيرى ودر راه صحيح گام نهى.
همانا كسانى كه دنيا را خوب آزمودهاند، مانند مسافرانى هستند كه در سرمنزل بىآب و آبادى وپرمشقت كهقابل ماندن نيست قرار گرفتهاند و قصد كوچ به سوى منزلى پر نعمت و آسايشنمودهاند كه براى رسيدن به آنمنزل مشقتهاى راه را متحمل شدهاند، فراق دوستان را پذيرفته،سختى مسافرت و غذاهاى ناگوار را با جان ودل قبول نمودهاند تا به خانه وسيع خويش و سرمنزلقرار و آرامش خود گام نهند. از هيچ يك از سختىها ومشكلات در اين راه احساس ناراحتىنمىكنند و هزينههاى مصرف شده را غرامت نمىانگارند و هيچ چيزبرايشان محبوب تر از آننيست كه آنان را به منزلشان نزديك و به محل آرامششان برساند; اما كسانى كه به دنيامغرور شدند،مانند مسافرانى هستند كه در منزلى پر نعمت قرار داشته، سپس به آنها اعلام مىشود كه بايد بهسوىمنزلى خشك و خالى از نعمتحركت كنند; نزد آنان هيچ چيز ناخوشايندتر و ناراحت كنندهتر ازمفارقتاز آنچه در آن بودهاند و حركتبه سوى ناراحتىهايى كه بايد تحمل كنند و در آن قرار گيرندنيست.
يكى از روشهاى مفيد و مؤثر در تعليم و تربيت، استفاده از «مثال» است. براىتفهيم مطلبى كه از ذهن مخاطبدور است، از مطالبى استفاده مىشود كه ذهن او انسبيشترى با آنها دارد; به تعبير ديگر، «مثل» به معناىتوصيف مقصود استبه چيزى كهآن را مجسم ساخته و ذهن شنونده را به آن نزديك گرداند.
قرآن، كه كتاب تربيت و انسان سازى است، در موارد زيادى اين روش را به كارگرفته است و در اين زمينهمىفرمايد:
ولقد ضربنا للناس في هذا القرآن من كل مثل; (109)
ما براى مردم در اين قرآن همه جور مثل زدهايم.
قرآن در ناپايدارى دنيا در قالب مثال مىفرمايد:
واضرب لهم مثل الحيوة الدنيا كماء انزلناه من السماء فاختلط به نبات الارض فاصبح هشيماتذروه الرياح وكانالله على كل شيء مقتدرا; (110)
براى فرورفتگان در زينتحيات دنيا و روىگردانان از ياد پروردگار خود مثل بزن و زندگىدنيايىشان رابه آبىتشبيه كن كه از آسمان نازلش كرديم و گياهان زمين با اين آب مختلط گشته وطراوت و بهجتيافت و بهزيباترين شكلى نمودار گشت، سپس گياه خشك و شكسته شد كه بادهاشاخههاى آن را از هم جدا نموده، به اينسو آن سويش برد; خدا بر هر چيز مقتدر و تواناست.
در اين بخش از وصيت نامه، نظر به اين كه انسان مادى و دنياگرا هرگز نمىتواندمقايسه صحيحى بيندنياگرايان و اهل آخرت داشته باشد، امامعليه السلام از تمثيل استفادهنموده و فرمودهاند:
كسانى كه به دنيا به ديده عبرت مىنگرند و فريفته آن نمىشوند، مانند كسانىهستند كه در جاى بد و غيرمناسب به سر مىبرند، لكن در مسير رفتن به جاى خوبهستند; لذا اينها براى رسيدن به آن بهجت و سرور وراحتى كامل، هر رنجى را تحملمىكنند. به خلاف كسانى كه فريفته دنيا شده و در آن غوطهورند، آنها مانندكسانىاندكه از جاى خوب و راحتبايد به جاى نامناسب بروند، كه هيچ چيز نزد آنها بدتر ازاين كوچ كردننيست.
از اين جاست كه اولياى خدا مرگ را اول بهجت و سرور مىدانند و دنياپرستان ازمرگ بيزارند.
قرآن كريم در اين زمينه مىفرمايد:
قل يا ايها الذين هادوا ان زعمتم انكم اولياء لله من دون الناس فتمنوا الموت ان كنتمصادقين. ولا يتمنونه ابدابما قدمت ايديهم والله عليم بالظالمين. قل ان الموت الذي تفرون منهفانه ملاقيكم ثم تردون الى عالم الغيبوالشهادة فينبئكم بما كنتم تعملون; (111)
اى رسول ما! بگو: اى جماعتيهود! اگر پنداريد كه شما به حقيقت دوستداران خداييد نه مردمديگر، پس تمناىمرگ كنيد اگر راست مىگوييد، زيرا علامت دوستان خدا آرزوى مرگ و شوقلقاى خداست و حال آن كه در اثركردار بدى كه به دستخود براى آخرت خويش پيش فرستادهاند،هرگز آرزوى مرگ نمىكنند، بلكه از آن ترسانو هراسانند و خدا از كردار ستمكاران آگاهست.اىرسول ما! بگو: عاقبت مرگى كه از آن مىگريزيد شما را حتماملاقات خواهد كرد و پس از مرگ بهسوى خدايى كه داناى پيدا و نهان استباز مىگرديد و او شما را به آنچهنيك و بد كردهايد آگاهمىسازد.
در قسمتى ديگر از وصيت نامه مىفرمايند:
واياك ان تغتر بما ترى من اخلاد اهل الدنيا اليها وتكالبهم عليها فقد نباك الله عنها ونعت هىلك عن نفسهاوتكشفت لك عن مساويها فانما اهلها كلاب عاوية سباع ضارية يهر بعضها علىبعض و ياكل عزيزها ذليلها و يقهركبيرها صغيرها نعم معقلة واخرى مهملة قد اضلت عقولها وركبت مجهولها سروح عاهة بواد وعث ليس لها راعيقيمها ولامسيم يسيمها سلكتبهم الدنياطريق العمى واخذت بابصارهم عن منار الهدى فتاهوا في حيرتهاوغرقوا في نعمتها واتخذوهاربا فلعبتبهم ولعبوا بها ونسوا ما ورائها;
سختبر حذر باش كه علاقه شديد مردم به دنيا و حمله حريصانهشان به آن تو را مغرور سازد،چرا كه خداوند تورا از وضع دنيا آگاه كرده و دنيا نيز خود از فنا و زوالش تو را خبر داده و بدىهاىخود را آشكارا به تو نشان داده.دنياپرستان همچون سگانى هستند كه بىصبرانه همواره صدامىكنند، و درندگانى كه در پى دريدن يكديگرند.زورمندان ضعيفان را مىخورند و بزرگترهاكوچكترها را. يا همچون چهار پايانى كه گروهى از آنان پاهايشانبسته و گروهى ديگر رها شدهاند،راههاى صحيح را گم كرده و به راههاى نامعلوم گام نهادهاند و در وادى پر ازآفات رها شدهاند، درشنزارى كه حركت در آن به كندى امكان پذير است. نه چوپانى دارند كه آنها را جمع كند ونه كسى كهآنها را به منزل برساند; دنيا آنان را در طريق كورى به راه انداخته و چشمهايشان را از ديدننشانههاىهدايتبر بسته و در حيرت و سرگردانى دنيا مانده و در نعمتهاى آن غرق شدهاند، آنها را مالكوپروردگار خويش برگزيدهاند; دنيا آنها را بازى داده و آنها دنيا را به بازى گرفته و ماوراى آن رافراموش كردهاند.
و نيز در فريبكارى دنيا مىفرمايد:
من امن الزمان خانه ومن اعظمه اهانه;
كسى كه از مكر روزگار ايمن باشد، به او خيانتخواهد كرد و كسى كه او را بزرگ بشمارد، او راء;لاوظظخوارخواهد كرد.
در بخشى ديگر در ناپايدارى دنيا مىفرمايند:
«رويدا يسفر الظلام كان قد وردت الاظعان يوشك من اسرع ان يلحق واعلم يابني ان منكانت مطيته الليلوالنهار فانه يسار به وان كان واقفا ويقطع المسافة وان كان مقيما وادعا;
آرام باش كه به زودى تاريكى برطرف مىشود. گويا مسافرانى به سر منزل مقصود رسيدهاند;آن كس كه سريعبراند، به قافله ملحق خواهد شد. پسرم! بدان آن كس كه مركبش شب و روز استدايما در حركت است، هر چندخود را ساكن مىپندارد، قطع مسافت مىكند، گرچه ظاهرامتوقف است.
2) آمادگى براى مرگ و مواقف بعد از آن
فانظر فيما فعلوا وعما انتقلوا واين حلوا ونزلوا فانك تجدهم قد انتقلوا عن الاحبة وحلوا ديارالغربة وكانك عنقليل قد صرت كاحدهم فاصلح مثواك ولاتبع آخرتك بدنياك;
بنگر گذشتگان چه كردهاند و ببين از كجا منتقل شده و در كجا فرود آمدهاند; خواهى ديد از مياندوستانمنتقل شده و به ديار غربتبار انداختهاند و گويا طولى نكشد كه تو هم يكى از آنها خواهىبود، بنابراين، منزلگاهآينده خود را اصلاح كن و آخرتت را به دنيايت نفروش.
ومن الفساد اضاعة الزاد ومفسدة المعاد ولكل امر عاقبة سوف ياتيك ما قدر لك;
از فساد و تبهكارى، از دست دادن توشه و تباه ساختن معاد است و براى هر كارى سرانجامىاست و به زودىآنچه برايت مقدر شده به تو مىرسد.
واعلم يابني انك انما خلقت للآخرة لاللدنيا وللفناء لاللبقاء وللموت لا للحياة وانك في قلعةودار بلغة وطريق الىالآخرة وانك طريد الموت الذي لاينجو منه هاربه ولايفوته طالبه ولابد انهمدركه فكن منه على حذر ان يدرككوانت على حال سيئة قد كنت تحدث نفسك منها بالتوبةفيحول بينك وبين ذلك فاذا انت قد اهلكت نفسك;
پسرم! بدان تو براى آخرت خلق شدهاى، نه براى دنيا و براى فنا، نه براى بقاى در اين جهان وبراى مرگ، نهبراى زندگى و بدان كه تو در منزلى قرار دارى كه هر آن ممكن است از آن كوچ كنى، درمنزلى كه بايد زاد وتوشه از آن برگيرى و تو در طريق آخرتى و تو رانده شده مرگى، همان مرگى كههرگز فرار كننده از آن نجاتنمىيابد و از دست جويندهاش بيرون نمىرود، و سرانجام او رامىگيرد; بنابراين از مرگ برحذر باش، نكندزمانى تو را به چنگ آورد كه در حال بدى باشى و توپيشتر با خود مىگفتى كه از اين حال توبه خواهى كرد، اما اوميان تو و توبهات حايل مىگردد واينجاست كه تو خويشتن را به هلاكت انداختهاى.
واعلم ان امامك طريقا ذامسافة بعيدة ومشقة شديدة وانه لاغنى بك فيه عن حسن الارتيادوقدر بلاغك من الزادمع خفة الظهر فلاتحملن على ظهرك فوق طاقتك فيكون ثقل ذلك وبالاعليك واذا وجدت من اهل الفاقة منيحمل لك زادك الى يوم القيامة فيوافيك به غدا حيث تحتاجاليه فاغتنمه وحمله اياه واكثر من تزويده وانت قادرعليه فلعلك تطلبه فلاتجده;
بدان! راهى بس طولانى و پر مشقت در پيش دارى و بدان! در اين راه از كوشش صحيح و تلاشفراوان واندازهگيرى زاد و راحله بىنياز نخواهى بود و با توجه به اين كه در اين راه بايد سبكبارباشى، بيش از تاب و تحملخود بار بر دوش مگيركه سنگينى آن بر تو وبال خواهد بود. هرگاهنيازمندى را يافتى كه مىتواند زاد و توشه تورا تا رستاخيز بردوش گيرد و فردا كه به آن نيازمندشدى به تو پس دهد، آن را غنيمتشمار و اين زاد را بر دوشاو بگذار و اگر قدرت بر جمع آورىچنين زاد و توشهاى دارى، هر چه بيشتر فراهم ساز و همراه او بفرست، چراكه ممكن است روزىدر جستجوى او باشى و او را نيابى.
واعلم ان امامك عقبة كؤودا المخف فيها احسن حالا من المثقل والمبطىء عليها اقبح حالا منالمسرع وانمهبطك بها لامحالة اما على جنة او على نار فارتد لنفسك قبل نزولك و وطىء المنزلقبل حلولك . فليس بعدالموت مستعتب ولا الى الدنيا منصرف;
بدان كه پيش روى تو گردنههاى صعب العبور وجود دارد كه براى عبور از آنها سبكباران بهمراتب حالشان بهتراز سنگينباران است و كندروان حالشان بسيار بهتر از سرعت كنندگان است.بدان كه نزول تو سرانجام يا دربهشت استيا در جهنم; بنابراين براى خويش پيش از رسيدنتبه آنجهان وسايلى مهيا ساز و منزل را پيش ازآمدنت آماده نما، زيرا پس از مرگ عذر پذيرفته نمىشود وراه بازگشتى به دنيا نيست.
اگر انسان يقين داشته باشد كه براى زندگى دنيا آفريده نشده و حتما پس از اينزندگى، حيات جاويد وهميشگى در انتظار اوست، آن جايى كه دقيقا به حساباعمال رسيدگى مىشود، تا جايى كه قرآن كريممىفرمايد:
فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره ومن يعمل مثقال ذرة شرا يره; (112)
هركس به قدر ذرهاى كار نيك كرده باشد پاداش آن را خواهد ديد و هركس به قدر ذرهاى كارزشتى مرتكبشده، به كيفرش خواهد رسيد.
چنين شخصى با اين ديدگاه، كارهايش را براساس ضوابط و برنامههاى خاصتنظيم مىنمايد.
كسى كه قصد مسافرت از راههاى خطرناك و هولناك را دارد، حتما وسايل ولوازم ايمنى را با خود حمل خواهدكرد و توشه و زاد لازم براى رسيدن به مقصد راهمراه خواهد داشت، و بارهاى اضافى را كه موجب سختى وكندى سفر استبرزمين مىنهد و آنچه باعث ضرر است از خود جدا مىكند. اين آمادگى و بسيجامكانات، قبل ازسفر بايد انجام گيرد و آن گاه كه كوس رحيل نواخته شد، ديگرفرصتى براى توشه گرفتن باقى نمىماند وكاروان حركت مىكند .
وليست التوبة للذين يعملون السيئات حتى اذا حضر احدهم الموت; (113)
براى كسانى كه تا دم مرگ به گناه اشتغال دارند، توبه سودى ندارد.
اما توشه اين سفر چيست؟
امامعليه السلام همواره اصحاب خويش را به اين كلام مخاطب مىساخت:
تجهزوا رحمكم الله فقد نودي فيكم بالرحيل واقلوا العرجة على الدنيا وانقلبوا بصالح مابحضرتكم من الزاد فانامامكم عقبة كؤودا ومنازل مخوفة مهولة لابد من الورود عليها والوقوفعندهاواعلموا ان ملاحظ المنية نحوكمدانية وكانكم بمخالبها وقد نشبت فيكم وقد دهمتكم فيهامفظعات الامور ومعضلات المحذور فقطعوا علائقالدنيا واستظهروا بزاد التقوى; (114)
خدا شما را رحمت كند! آماده حركتشويد كه نداى رحيل و كوچ كردن در ميان شما بلند شده;علاقه به اقامتدر دنيا را كم كنيد و با تهيه زاد و توشه اعمال نيك به سوى آخرت باز گرديد كهگردنههاى سخت و دشوار وسرمنزلهاى خوفناك در پيش داريد و بايد در آنها فرود آييد و در آن جاتوقف كنيد. آگاه باشيد كه فاصلههاىنگاههاى مرگ به شما كوتاه و زندگى كژىها و ناروايىها مرگرا از شما پنهان داشته; بنابراين، علايق ووابستگىهاى دنيا را از خويش كم كنيد و كمر خويش را باتوشه تقوا محكم ببنديد.
امامعليه السلام در جاى جاى سخنانشان اين زنگ خطر را به صدا درآوردهاند، از آنجمله مىفرمايند:
عباد الله الآن فاعلموا والالسن مطلقة والابدان صحيحة والاعضاء لدنة والمنقلب فسيحوالمجال عريض قبل ارهاقالفوت وحلول الموت فحققوا عليكم نزوله ولاتنتظروا قدومه; (115)
اى بندگان خدا! از هم اكنون به هوش باشيد، هنوز زبانها آزاد است و بدنها سالم و اعضا وجوارح آماده و محلرفت و آمد وسيع و مجال بسيار است. به هوش باشيد پيش از آن كه فرصتاز دستبرود و مرگ فرا رسد، آمدنمرگ را مسلم و تحقق يافته شماريد، نه آن كه منتظر آن باشيد كهدر عمل سستى و تاخير كنيد.
و نيز مىفرمايند:
فاعملوا والعمل يرفع والتوبة تنفع والدعاء يسمع والحال هادئة والاقلام جارية بادروابالاعمال عمرا ناكسا او مرضاحابسا او موتا خالسا فان الموت هادم لذاتكم ومكدر شهواتكمومباعد طياتكم زائر غير محبوب وقرن غير مغلوبوواتر غير مطلوب قد اعلقتكم حبائلهوتكنفتكم غوائله واقصدتكم معابله وعظمت فيكم سطوته وتتابعت عليكمعدوته وقلت عنكمنبوته فيوشك ان تغشاكم دواجى ظلله واحتدام علله وحنادس غمراته وغواشى سكراتهواليمارهاقه ودجو اطباقه وجشوبة مذاقه فكان قد اتاكم بغتة فاسكت نجيكم وفرق نديكم وعفىآثاركم و عطلدياركم وبعث وراثكم يقتسمون تراثكم بين حميم خاص لم ينفع وقريب محزونلميمنع وآخر شامت لم يجزعفعليكم بالجد والاجتهاد والتاهب والاستعداد والتزود في منزلالزاد; (116)
عمل كنيد تا هنگامى كه عمل شما به پيشگاه خدا بالا مىرود و به شما نفع مىبخشد و بهدعاهاى شما ترتيب اثرداده مىشود. عمل كنيد تا زمانى كه احوال آرام و قلمهاى فرشتگان براىنوشتن اعمال در جريان است. به انجاماعمال صالح مبادرت ورزيد، پيش از آن كه عمرتان پايان يابديا بيمارى مانع گردد و يا تير مرگ شما را هدف قراردهد، چرا كه مرگ از بين برنده لذات است ومكدر كننده تمايلات و فاصله افكن ميان شما و اهدافتان. ديداركنندهاى است دوست نداشتنى،حريفى است مغلوب ناشدنى، جنايتكارى است تعقيب نكردنى. هم اكنوندامهايش بر دست و پاىشما آويخته و ناراحتىها و مشكلاتش شما را احاطه نموده و تيرهايش شما را هدف قرارداده،تسلطش بر شما عظيم و حملاتش پى در پى، كمتر ممكن است تيرش به هدف اصابت نكند وضربهاشكارگر نشود. چقدر نزديك است كه سايههاى مرگ و شدت دردهاى آن و تيرگىبىهوشىها و ظلمتسكرات وتالمات و ناراحتىهاى خروج روح از تن و تاريكى زمانچشم برهم گذاشتن و ناگوارى آن شما را فراگيرد. خوبپيش خود مجسم سازيد كه ناگهان مرگ بهشما حملهور مىشود و شما را حتى از گفتن سخن آهسته ساكتمىسازد. دوستان مشاورتان را ازگردتان پراكنده مىكند. آثارتان را محو و خانههايتان را معطل مىگذارد. وارثانشما را برمىانگيزاندتا ارث شما را تقسيم كنند; اينها يا دوستان خاصى هستند كه نمىتوانند به هنگام مرگ بهشما نفعىببخشند و يا نزديكان غمزدهاى كه نمىتوانند جلو مرگ را بگيرند و يا مسروران و شماتت كنندگانىكهاز مرگ شما غم به خاطر راه نمىدهند. با جديت و كوشش در انجام اعمال نيك بپردازيد، براىاين سفر آمادهشويد و زاد و توشه از اين منزل فراوان برگيريد.
و) آيين زندگى
قسمت مهمى از اين وصيتنامه درباره آيين زندگى است كه سيد رضى بعضى ازآنها را تحت عنوان «وصايا شتى;سفارشات گوناگون» جمعآورى نموده; در اين جابراى استفاده بهتر خوانندگان آنها را در دو بخش، سفارشاتىدرباره خودسازى وتهذيب نفس و آيين زندگى اجتماعى منظم نمودهايم: (117)
الف) سفارشاتى درباره خودسازى و تهذيب نفس
1) تقوا و بيدارى دل
فاني اوصيك بتقوى الله - اي بني - و لزوم امره وعمارة قلبك بذكره والاعتصام بحبله;
پسرم! تو را به تقوا و التزام به فرمان خدا و آباد كردن قلب و روح با ذكر او و چنگ زدن بهريسمان الهى توصيهمىكنم.
احي قلبك بالموعظة وامته بالزهادة وقوه باليقين ونوره بالحكمة و ذلله بذكر الموت;
قلبت را با موعظه و پند و اندرز زنده كن و هواى نفست را با زهد و بىاعتنايى به آن بميران و دلرا با يقيننيرومند ساز و با حكمت و دانش نورانى و با ياد مرگ رام كن.
واعلم يابني ان احب ما انت آخذ به الي من وصيتي تقوى الله;
پسرم! بدان محبوبترين چيزى كه از ميان گفتههايم در اين وصيت نامه به آن تمسك مىجويىتقوا وپرهيزكارى است.
لاتكونن ممن لاتنفعه العظة الا اذا بالغت في ايلامه فان العاقل يتعظ بالاداب والبهائم لاتتعظالا بالضرب;
از كسانى مباش كه پند و اندرز به آنها سودى نمىبخشد، مگر آن زمان كه سخت در توبيخ اومبالغه كنى، چرا كهعاقلان با اندرز و آداب پند مىپذيرند، اما چهارپايان پند نمىگيرند مگر با زدن.
مطالب اين قسمت را تحت چهار عنوان توضيح مىدهيم:
يك: تقوا
راغب مىگويد:
الوقاية حفظ الشيء مما يؤذيه ويضره ... والتقوى جعل النفس في وقاية مما يخاف .. وصارالتقوى في تعارفالشرع حفظ النفس عما يؤثم وذلك بترك المحظور ويتم ذلك بترك بعضالمباحات;
وقايه، حفظ شىء است از آنچه اذيت و ضرر مىرساند. تقوا آن است كه خود را از شىء مخوفدر وقايه و حفظ قراردهيم .. . و در عرف شرع، تقوا به معناى خويشتندارى از گناه است كه به وسيلهترك گناه حاصل مىشود و باترك بعضى از مباحات كامل مىگردد.
قرآن كريم در موارد متعدد و با بيانات گوناگون اهميت تقوا را گوشزد نموده ومهمترين دستور انبيا بهپيروانشان تقواست و سعادت دنيا و آخرت انسان در گروتقواست:
يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله حق تقاته ولاتموتن الا وانتم مسلمون; (118)
اى اهل ايمان! آن گونه كه سزاوار است از خدا بترسيد. از دنيا مرويد، مگر اين كه مسلمان باشيد(تا پايان عمرايمان خود را حفظ كنيد).
ولقد وصينا الذين اوتوا الكتاب من قبلكم واياكم ان اتقوا الله; (119)
هم به آنان كه پيش از شما به آنها كتاب فرستاده شد و هم به شما سفارش اكيد كرديم كهپرهيزكار و خداترسباشيد.
يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله وابتغوا اليه الوسيلة وجاهدوا فى سبيله لعلكم تفلحون; (120)
اى اهل ايمان! از خدا بترسيد، به خدا توسل جوييد و در راه او جهاد كنيد، باشد كه رستگار شويد.
وتزودوا فان خير الزاد التقوى واتقون يا اولى الالباب; (121)
توشه تقوا براى راه آخرت برگيريد كه بهترين توشه اين راه تقواست و از من بپرهيزيد وخداترس شويد، اىصاحبان عقل و ادراك!
ومن يتق الله يجعل له مخرجا ويرزقه من حيث لايحتسب; (122)
هر كس خداترس شود، خدا راه بيرون شدن از مشكلات را بر او مىگشايد و از آن جا كه گماننبرد به او روزىعطا كند.
ومن يتق الله يجعل له من امره يسرا; (123)
هر كه متقى و خداترس باشد، خدا مشكلات كار او را آسان مىگرداند.
ومن يتق الله يكفر عنه سيآته ويعظم له اجرا; (124)
هر كه تقواى الهى پيشه كند، خدا گناهانش را بپوشاند و او را پاداش بزرگ عطا كند.
و در اين وصيت نامه نيز مهمترين سفارش در بين وصاياى امامعليه السلام به فرزنددلبندش «تقواى الهى» است.
سرتاسر نهج البلاغه پر از سفارش به تقوا و پرهيزكارى است، تقوا در تماممراحل زندگى و تقوا براى همه در تمامشؤونات و مسؤوليتها.
از جمله در نامه به عثمان بن حنيف، والى آن حضرت در بصره، كه در ميهمانىمترفين شركت كرده بود،مىنويسند:
وانما هي نفسي اروضها بالتقوى لتاتي آمنة يوم الخوف الاكبر وتثبت على جوانب المزلقولو شئت لاهتديتالطريق الى مصفى هذا العسل ولباب هذا القمح ونسائج هذا القز ولكن هيهاتان يغلبني هواي ويقودني جشعيالى تخير الاطعمة ولعل بالحجاز او اليمامة من لاطمع له فيالقرص ولا عهد له بالشبع او ابيت مبطانا وحوليبطون غرثى واكباد حرى. (125)
و در جاى ديگر به تفصيل، صفات متقين را بيان مىنمايد:
فالمتقون فيها هم اهل الفضائل منطقهم الصواب و...; (126)
اما پرهيزكاران كسانى هستند كه داراى صفات پسنديدهاند، از جمله: گفتارشانصواب است و... .
دو: ذكر
اول: ياد خدا
ياد خدا مايه آرامش دلهاست; قرآن مىفرمايد:
الا بذكر الله تطمئن القلوب; (127)
هان، تنها ياد خدا آرامبخش دلهاست.
ياد خدا موجب بصيرت و هوشيارى انسان از سقوط در ورطه گمراهى و هلاكتاست.
ان الذين اتقوا اذا مسهم طائف من الشيطان تذكروا فاذا هم مبصرون; (128)
چون اهل تقوا را از شيطان، وسوسه و خيالى به دل فرا رسد، همان دم خدا را به ياد آرند و همانلحظه بصيرت وبينايى پيدا كنند.
امام سجادعليه السلام مىفرمايند:
الهي لولا الواجب من قبول امرك لنزهتك عن ذكري اياك على ان ذكري لك بقدري لابقدركوما عسى ان يبلغمقداري حتى اجعل محلا لتقديسك ومن اعظم النعم علينا جريان ذكرك علىالسنتنا واذنك لنا بدعائكوتنزيهك وتسبيحك; (129)
معبودا! اگر واجب نبود امتثال فرمان تو، هرآينه منزهت مىدانستم از اين كه نام تو را به زبان آرم،با آن كه يادىكه از تو مىكنم به اندازه من است نه به اندازه تو، من تا كجا بايد برسم كه بتوانم تو راتقديس كنم. يكى ازبزرگترين نعمتهاى تو بر ما جارى بودن نام تو بر زبان ماست و اين كه به مااذن دادى به درگاهت دعا نماييم وتنزيه و تسبيح گوى باشيم.
اين قسمت از دعا اشاره استبه آياتى از قرآن كه در آن خداى تعالى امر به ذكرفرموده است:
فاذكرونى اذكركم واشكروا لى ولا تكفرون; (130)
پس مرا ياد كنيد تا شما را ياد كنم، شكر نعمت من به جاى آريد و كفران نكنيد.
يا ايها الذين آمنوا اذكروا الله ذكرا كثيرا. وسبحوه بكرة واصيلا; (131)
اى كسانى كه ايمان آورديد! ذكر و ياد خدا بسيار كنيد و دايم صبح و شام به تسبيح و تنزيه ذاتپاكش بپردازيد.
دوم: ياد مرگ
ياد مرگ وسيلهاى براى رام كردن نفس سركش است. (132)
سوم: سفارشاتى درباره قلب
وعمارة قلبك بذكره;
وامته بالزهادة;
وقوه باليقين;
ونوره بالحكمة;
وذلله بذكر الموت;
وقرره بالفناء;
وبصره فجائع الدنيا;
وحذره صولة الدهر وفحش تقلب الليالي والايام.
تو را سفارش مىكنم به آباد كردن قلبتبه ياد خدا;
و هواى نفس را با زهد و بىاعتنايى بميران;
دلت را با يقين قوى و نيرومند ساز;
دلت را با دانش و حكمت نورانى نما;
و نفست را با ياد مرگ رام ساز;
و به اقرار به فناى دنيا وادار;
و با نشان دادن فجايع دنيا او را آگاه ساز;
و از حملات روزگار و زشتىهاى گردش شب و روز بر حذرش دار.
چهارم: موعظه پذيرى انسان
انسان طبعا موعظهپذير است، بدون خشونت و ضرب و شتم و اگر در انسانآمادگى پذيرش نباشد، حتى ضربو شتم هم بىاثر است:
در خطبه 90 مىفرمايند:
اعلموا من لم يعن على نفسه حتى يكون له منها واعظ وزاجر لم يكن له من غيرها لا زاجرولاواعظ;
آگاه باشيد! آن كس كه به خويش كمك نكند و واعظ و مانعى از درون برايش فراهم نگردد،از ديگران واعظ ومانعى نخواهد يافت.
و در حكمت 89 مىفرمايند:
ومن كان له من نفسه واعظ كان عليه من الله حافظ;
كسى كه از درون اندرز دهندهاى داشته باشد، خداوند حافظى براى او قرار خواهد داد .
2) شناخت و آگاهى دينى
من تفكر ابصر;
هركس انديشه كند بينايى مىيابد.
وتفقه في الدين;
و در بدست آوردن آگاهى دينى تلاش نما.
وان ابتدئك بتعليم كتاب الله عزوجل وتاويله وشرائع الاسلام واحكامه وحلاله وحرامهلااجاوز ذلك بك الى غيرهثم اشفقت ان يلتبس عليك مااختلف الناس فيه من اهوائهم وآرائهم مثلالذيالتبس عليهم فكان احكام ذلكعلى ما كرهت من تنبيهك له احب الى من اسلامك الى امرلاآمن عليك به الهلكة ورجوت ان يوفقك اللهلرشدك وان يهديك لقصدك فعهدت اليكوصيتي هذه.
واعلم يابني ان احب ما انت آخذ به الي من وصيتي تقوى الله والاقتصار على مافرضه اللهعليك والاخذ بما مضىعليه الاولون من آبائك والصالحون من اهل بيتك فانهم لم يدعوا ان نظروالانفسهم كما انت ناظر وفكروا كما انتمفكر ثم ردهم آخر ذلك الى الاخذ بما عرفوا والامساكعمالم يكلفوا فان ابت نفسك ان تقبل ذلك دون ان تعلمكما علموا فليكن طلبك ذلك بتفهم وتعلملابتورط الشبهات وعلق الخصومات وابدا قبل نظرك في ذلكبالاستعانة بالهك والرغبة اليه فيتوفيقك وترك كل شائبة اولجتك في شبهة او اسلمتك الى ضلالة فان ايقنت انقدصفا قلبك فخشعوتم رايك فاجتمع وكان همك في ذلك هما واحدا فانظر فيما فسرت لك وان لم يجتمع لكما تحبمن نفسك وفراغ نظرك وفكرك فاعلم انك انما تخبط العشواء وتتورط الظلماء وليس طالب الدينمنخبط او خلط والامساك عن ذلك امثل;
چنين ديدم كه در آغاز، كتاب خدا را همراه تفسيرش و قوانين اسلام و احكامش و حلال و حرامآن را به تو تعليمدهم، در حالى كه براى آموزش تو از كتاب خدا به غير آن نمىپردازم. آن گاه از اينترسيدم كه آنچه بر مردم دراثر نيروى هوا و هوس و عقايد باطل مشتبه شده و در آن اختلافنمودند، بر تو نيز مشتبه گردد، به همين دليلروشن ساختن اين قسمت هر چند چندان خوشايند تونباشد، پيش من محبوبتر از آن است كه تو را تسليمامرى سازم كه از هلاكتت ايمن نباشم واميدوارم خداوند تو را در رشد و صلاحت توفيق دهد و به مقصودترهبرى كند. اينك اين وصيتمرا براى تو مىفرستم: پسرم! بدان محبوبترين چيزى كه از ميان گفتههايم دراين وصيت نامه به آنتمسك مىجويى تقوا و پرهيزكارى است و اكتفا به آنچه خداوند بر تو واجب كرده و حركتدرراهى است كه پدرانت در گذشته از آن راه رفتهاند و صالحان خاندانت آن طريق را پيمودهاند، زيراهمان گونهكه تو درباره خويش نظر مىكنى، آنها نيز نظر افكندند و همانگونه كه تو به صلاح خويشمىانديشى، آنها نيزمىانديشيدند. آنها پس از فكر و دقتبه اين جا رسيدند كه آنچه را به خوبىشناختهاند بگيرند و آنچه را مكلفنيستند رها سازند و اگر روحت از قبول اين ابا دارد كه تا همانندآنان آگاهى نيابى اقدام نكنى، بايد از راه صحيحاين راه را طى كنى با فهم و آگاهى، نه اين كه خود را بهشبهات بيفكنى و يا به دشمنىها تمسك جويى، پيش ازاين كه در طريق آگاهى در اين راه گام نهى، ازخداوندت استعانتبجوى و در توفيقت در اين راه رغبت و ميلنشان بده و هر گونه عاملى كهموجب خلل در افكارت مىشود، يا تو را در شبهه مىافكند، يا تو را تسليم گمراهىمىكند رها ساز.پس آن گاه كه يقين كردى قلبت صفا يافته، در برابر حق خاضع شده و نظرت تكامل يافته وارادهاتتمركز يافته، در آنچه برايت تفسير مىكنم نظر افكن، و اگر آنچه را در اين زمينه دوست دارىبرايتفراهم نشد و فراغتخاطر حاصل نكردى، بدان كه در طريقى كه ايمن از سقوط نيستى گامبرمىدارى ودر دل تاريكىها قدم مىزنى و كسى كه در حال تحير و ترديد است، طالب دين نيست ودر چنين موقعى امساكو خوددارى از چنين راههايى بهتر است.
تفكر، ركن اصلى شناخت: من تفكر ابصر
راغب مىگويد:
الفكرة قوة مطرقة للعلم الى المعلوم والتفكر جولان تلك القوة بحسب نظر العقل وذلكللانسان دون الحيوان .وقال بعض الادباء الفكر مقلوب عن الفرك لكن يستعمل الفكر في المعانيوهو فرك الامور وبحثها طلبا للوصولالى حقيقتها; (133)
فكرت نيروى پويايى است كه از علم به معلوم مىرساند و به آن مىپردازد و تفكر، كوشش وجولان آن نيروست،نيرويى است مختص انسان و در حيوان نيست. بعضى از ادبا گفتهاند: واژه فكرمقلوب «فرك» است، اما فكرى كهدر معانى به كار مىرود، همان فرك امور است، يعنى موشكافىكردن براى دريافتن و رسيدن به حقيقت.
اسلام دين تفكر و تعقل است نه دين جمود و تعبد محض.
قرآن كريم بر تفكر تاكيد فراوانى دارد . مواردى كه قرآن به تفكر در جهان خلقتو هدفدار بودن آن و نظم وترتيب خاصى كه حاكى از ناظم عالم و حكيم استفراخوانده است را به عنوان نمونه مىآوريم:
ان فى خلق السموات والارض واختلاف الليل والنهار لآيات لاولى الالباب. الذين يذكرونالله قياما وقعودا وعلىجنوبهم ويتفكرون فى خلق السموات والارض ربنا ما خلقت هذا باطلاسبحانك فقنا عذاب النار; (134)
محققا در خلقت آسمانها و زمين و رفت و آمد شب و روز دلايلى استبراى خردمندان،آنهايى كه در هر حالت،ايستاده و نشسته و خفتن خدا را ياد مىكنند و دايم فكر در خلقت آسمانها وزمين كرده گويند: پروردگارا! ايندستگاه با عظمت را بيهوده نيافريدهاى، پاك و منزهى، ما را به لطفخود از عذاب آتش نگاهدار.
هو الذي مد الارض وجعل فيها رواسي وانهارا ومن كل الثمرات جعل فيها زوجين اثنينيغشي الليل النهار انفي ذلك لآيات لقوم يتفكرون; (135)
و او خدايى است كه بساط زمين را بگسترد و در آن كوهها برافراشت و نهرها جارى ساخت وهرگونه ميوههاپديد آورد; همه چيز را جفتبيافريد و شب تار را به روز بپوشانيد; همانا در اينامور، متفكران را دلايل روشنى برقدرت آفريدگار است.
او لم يتفكروا في انفسهم ما خلق الله السموات والارض وما بينهما الا بالحق واجل مسمىوان كثيرا من الناسبلقاء ربهم لكافرون; (136)
آيا پيش خود تفكر نكردند كه خدا آسمانها و زمين و هرچه در بين آنهاست، همه را جز به حقو براى حكمت ومصلحت و به وقت و حد معين نيافريده است؟ و گروهى از مردم به لقاى خداى بهكلى كافر و بىعقيدهاند.
وسخر لكم ما في السموات وما في الارض جميعا منه ان في ذلك لآيات لقوم يتفكرون; (137)
و آنچه در زمين و آسمانها بود، همه را مسخر شما گردانيد; در اين كار نيز براى مردم با فكر،آيات قدرت كاملاپديدار است.
معصومانعليهم السلام نيز همانند قرآن كريم دعوت به تفكر در مخلوقات و آيات الهىمىنمايند :
رحم الله امرءا تفكر فاعتبر واعتبر فابصر. (138)
فانما البصير من سمع فتفكر ونظر فابصر. (139)
لا علم كالتفكر. (140)
الفكر مرآة صافية. (141)
قال ابوعبداللهعليه السلام: قال اميرالمؤمنينعليه السلام: التفكر يدعوا الى البر والعمل به. (142)
عن الرضاعليه السلام ليس العبادة كثرة الصلوة والصوم، انما العبادة التفكر فيامر الله عزوجل. (143)
شناخت و معرفت دينى: وتفقه فى الدين
تفقه در دين، يعنى به دست آوردن شناخت و درك صحيحى از معارف دينى كهشامل اصول و فروع مىگردد،گرچه در اصطلاح فقها، فقه به معناى علم به احكامشرعيه فرعيه از روى ادله تفصيلى است.
اما آيا به دست آوردن فهم و آگاهى دينى به راحتى براى همه و از هر راهى و بهيك اندازه ممكن است، يا راهخاصى براى شناخت دين تعيين شده كه براى همه بهيك اندازه پيمودن آن ميسر نيست؟
پاسخ به اين پرسش مهم را تحت دو عنوان بررسى مىنماييم:
يك: مراجعه به قرآن و عترت براى شناخت دين
پيغمبر اكرمصلى الله عليه وآله بنابر نقل فريقين فرمودند:
اني تارك فيكم الثقلين كتاب الله وعترتي ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا بعدي: كتاب الله فيهالهدى والنور حبلممدود من السماء الى الارض وعترتي اهل بيتي وان اللطيف الخبير قد اخبرنيانهما لن يفترقا حتى يردا علىالحوض وانظروا كيف تخلفوني فيهما; (144)
من در بين شما دو چيز گرانبها به جاى خواهم گذاشت: قرآن كتاب خدا و اهل بيتم را. مادامى كهبه هر دوتمسك جوييد، بعد از من هرگز گمراه نخواهيد شد. كتاب خدا كه در آن هدايت است و نورو ريسمانى است كه ازآسمان به زمين كشيده شده و عترت من اهل بيتم هستند. و خداى لطيف وخبير به من خبر داده كه اين دو ازهم جدا نخواهند شد تا سر حوض به من برسند; پس متوجه باشيدكه بعد از من با اين دو چه مىكنيد.
اما ثقل اكبر: قرآن كريم تبيان كل شىء است و مىفرمايد:
ونزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شيء وهدى ورحمة وبشرى للمسلمين; (145)
ما قرآن را بر تو فرستاديم تا حقيقت همه چيز را روشن كند و براى مسلمين هدايت و رحمت وبشارت باشد.
ان هذا القرآن يهدي للتي هي اقوم ويبشر المؤمنين الذين يعملون الصالحات ان لهم اجراكبيرا; (146)
همانا اين قرآن خلق را به استوارترين طريقه هدايت مىكند و اهل ايمان را كه نيكوكار باشند بهثواب عظيمبشارت مىدهد.
ذلك الكتاب لا ريب فيه هدى للمتقين; (147)
اين كتاب بدون ترديد راهنماى پرهيزكاران است.
و اما ثقل اصغر : عترت پيغمبر اكرمصلى الله عليه وآله هستند . نظر به اين كه قرآن ناسخ ومنسوخ و مجمل ومبين و عام و خاص و مطلق و مقيد و ظاهر و باطن دارد، بايد مفسرو مبين داشته باشد . آيا هر كس مىتواندبيانگر ناسخ و منسوخ و مفسر قرآن باشد ؟
جواب اين است كه : انما يعرف القرآن من خوطب به. (148)
بايد در فهم صحيح قرآن به كسانى مراجعه نمود كه مخاطبان حقيقى قرآن هستندهمانها كه از جانب خدامنصوب شدهاند براى راهنمايى و ارشاد مردم.
بطلان سخنى كه شيطان بر زبان اشرار جارى نمود كه: حسبنا كتاب الله از خود قرآنو روايات معلوم مىگردد.و در اينجا به دليل رعايت اختصار فقط به چند روايت اكتفامىگردد:
امام پنجم حضرت باقر العلومعليه السلام فرمودند:
ما ادعى احد من الناس انه جمع القرآن كله كما انزل الا كذاب وما جمعه وحفظه كما نزله اللهتعالى الا علي بنابي طالبعليه السلام والائمة من بعده (149) .
راوى مىگويد از امام باقر عليه السلام از آيه قل كفى بالله شهيدا بيني وبينكم ومن عنده علمالكتاب (150) پرسيدم، در پاسخ فرمودند:
ايانا عنى وعلي اولنا وافضلنا وخيرنا بعد النبيصلى الله عليه وآله (151) . (152)
امام صادقعليه السلام فرمودند:
والله انى لاعلم كتاب الله من اوله الى آخره كانه في كفي فيه خبر السماء وخبر الارض وخبرما كان وخبر ما هوكائن قال الله عزوجل: فيه تبيان كل شيء. (153)
دو: خطر انحراف در فهم دين
از پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله نقل شده:
ستفترق امتي على ثلاث وسبعين ملة; (154)
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند (155)
در حالى كه منحرفان در زمان حيات نبى اكرمصلى الله عليه وآله و با حضور حضرت سر بهمخالفت گذاشته و دربرابر فرامين آن حضرت تسليم نبودند، ديگر چه انتظارى ازآنها بايد داشت كه پس از رحلت آن حضرت به قهقرابرنگردند: افان مات او قتل انقلبتمعلى اعقابكم. (156)
مردمى كه با چشم خود ديده و با گوش خود شنيدند كه پيامبر اكرمصلى الله عليه وآلهاميرالمؤمنينعليهالسلام را به عنوان جانشين خود معرفى نمود، انكار و يا كتمان نمودند وهمانها كه ديده و شنيده بودند محبتهاو توجهات پيامبر اكرم را به حضرت صديقهكبراعليها السلام تا جايى كه فرمود:
فاطمة بضعة مني فمن آذاها آذاني; (157)
فاطمه پاره تن من است، هر كه او را آزار رساند، مرا آزرده است.
چگونه از كنار ظلمهايى كه به حضرتش شده بىتفاوت عبور نمودند.
حكيم سنايى مىگويد:
مرمرا بارى نكو نايد زروى اعتقادحق زهرا بردن و دين پيمبر داشتن
آن كه او را بر على مرتضى خوانى اميراز ره معنا نتاند كفش قنبر داشتن
احمد مرسل نشسته كى روا دارد خردجان اسير سيرت بوجهل كافر داشتن
شيطان قسم خورده كه گفت: وبعزتك لاغوينهم اجمعين، (158)
در كمين است كه از راه خلط حق و باطل و با چهره دينى، مردم ناآگاه را به نبرد بامردان الهى وا دارد.
از اين جاست كه درمىيابيم مساله فهم دين، هم در اصول و هم در فروع چقدرمهم است و چرا اميرالمؤمنينعليه السلام در اين وصيت نامه تا اين حد به فهم معارف ديناهميت دادهاند.
3) صبر و استقامت و تلاش
وعود نفسك التصبر على المكروه ونعم الخلق التصبر في الحق;
خويشتن را بر استقامت در برابر مشكلات عادت ده كه شكيبايى در راه حق از اخلاق نيكبه شمار مىرود.
اطرح عنك واردات الهموم بعزائم الصبر وحسن اليقين;
هم و غمها را با نيروى صبر و حسن يقين، از خود دور ساز.
فاسع في كدحك;
نهايت كوشش و تلاش را در زندگى داشته باش.
صبر در سختىها و مصايب و ناملايمات
راغب در معناى صبر مىگويد:
الصبر حبس النفس على ما يقتضيه العقل والشرع او عما تقتضيان حبسها عنه;
صبر، خويشتندارى استبر چيزى كه عقل و شرع تقاضا مىكند، يا از چيزى كه از آننهى مىكند، صبر برطاعت و صبر بر معصيت (يعنى بردبارى و تحمل انجام فرايض و دستوراتعقل و شرع و بردبارى در برابر تركآنچه را نهى كردهاند).
يكى از صفات حميده، صبر است و قرآن كريم به صابران بشارت مىدهد:
وبشر الصابرين الذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انا لله وانا اليه راجعؤن. (159)
صابران با يقينى كه به وعدههاى الهى دارند، مشكلات را با جان و دل تحملمىنمايند و هنگام برخورد بامصايب و مشكلات مىگويند: ما از خداييم و به سوى اوباز مىگرديم.
خطاب به پيغمبر اكرمصلى الله عليه وآله امر به صبر و استقامت در راه حق مىفرمايد:
فاصبر ان وعد الله حق; (160)
صبر كن كه البته وعده خدا حق است.
واصبر لحكم ربك فانك باعيننا وسبح بحمد ربك; (161)
اى رسول بر حكم خدا صبر كن كه تو منظور نظر مايى و چون برخيزى به نماز يا هر كارى،خداى خود راتسبيح گوى.
در روايات نيز صبر به عنوان يكى از اخلاق حميده و صفات پسنديده مطرح شده:
فان الصبر من الايمان كالراس من الجسد ولا خير في جسد لا راس معه ولا في ايمان لا صبرمعه; (162)
صبر نسبتبه ايمان همچون سر است در مقابل تن; تن بىسر فايده ندارد و ايمان بدون صبر نيزبىنتيجه است.
تلاش در زندگى
راغب در معناى كدح مىگويد:
السعي والعناء;
تلاش با رنج و مشقت.
در اين عبارت فاسع في كدحك دو احتمال است: در احتمال اول كدح به معناى مالىاست كه در به دست آوردنآن سعى زياد شده.
ابن ابى الحديد مىگويد:
الكدح هاهنا هو المال الذي كدح في حصوله والسعي في انفاقه; (163)
كدح در اين جا به معناى مالى است كه انسان در به دست آوردن آن تلاشى فراوان نموده و سعىدر بخشش آندارد.
در احتمال دوم كدح به معناى سعى و تلاش در اطاعت و عبادات خداى تعالىاست و قرآن كريم مىفرمايد:
يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه; (164)
اى انسان! البته با هر رنج و مشقت در راه اطاعت و عبادت حق بكوشى، عاقبتبه حضورپروردگار خود مىروى ونايل به ملاقات او مىشوى.
4) احتياط و ميانهروى (اعتدال)
وامسك عن طريق اذا خفت ضلالته فان الكف عند حيرة الضلال خير من ركوب الاهوال;
و در راهى كه ترس گمراهى در آن دارى قدم مگذار، چه اين كه خوددارى به هنگام بيم ازگمراهى بهتر از آناست كه انسان خود را در مسيرهاى خطرناك بيفكند.
من ترك القصد جار;
كسى كه ميانهروى را ترك كند، از راه حق منحرف شده.
احتياط
دستور امامعليه السلام در مورد ترك كارهاى شبههناك و عبور از مسيرهايى كه احتمالگمراهى در آن استارشاد به حكم عقل است، زيرا عقل حكم مىكند به دفع ضررمحتمل و در امور مشتبه احتمال ضرر است .
امام باقرعليه السلام مىفرمايند:
الوقوف عند الشبهة خير من الاقتحام في الهلكة; (165)
هنگام برخورد با موارد شبههناك، توقف و ايستادن بهتر است از فرورفتن در ورطه هلاكت.
امام رضاعليه السلام مىفرمايند:
ان اميرالمؤمنينعليه السلام قال لكميل بن زياد: اخوك دينك فاحتط لدينك بما شئت; (166)
اميرالمؤمنين به كميل بن زياد فرمودند: دين تو برادر توست، هر چه مىتوانى در مورد اواحتياط و مواظبتكن.
پيغمبر اكرمصلى الله عليه وآله فرمودند:
دع ما يريبك الى ما لايريبك; (167)
هر چه كه در آن شك دارى رها كن و به آنچه شك ندارى بپرداز.
اعتدال و ميانهروى: من ترك القصد جار
قصد به معناى ميانه و اقتصاد به معناى ميانهروى و اعتدال است.
قرآن كريم مىفرمايد:
وعلى الله قصد السبيل ومنها جائر. (168)
سبيل قاصد، همان صراط مستقيم است در مقابل جائر و مسيرهاى انحرافى، و درمدح گروه اندكى از اهل كتابدر قبال اكثريت كه منحرف و گناهكارند مىفرمايد:
منهم امة مقتصدة; (169) برخى از آنان مردمى معتدل و ميانهرو هستند.
امت مقتصده، امتى است كه در دين و تسليم دستورات الهى معتدل باشد.
بهطور كلى اسلام دين اعتدال و ميانه روى است در تمام شؤون.
قرآن در اين باره مىفرمايد:
وكذلك جعلناكم امة وسطا لتكونوا شهداء على الناس ويكون الرسول عليكم شهيدا; (170)
و ما شما مسلمين را به آيين اسلام هدايت نموده و به اخلاق معتدل و سيرت نيكو بياراستيم تاگواه ساير مردمباشيد، تا نيكى و درستى را از شما بياموزند، همانگونه كه پيامبرصلى الله عليه وآله را گواه شماكرديم تا از اوبياموزيد.
روش و سيره نبى اكرمصلى الله عليه وآله و جانشينان برحق او، يعنى ائمه اثنا عشرعليهم السلام نيز مبتنىبراقتصاد و اعتدال مىباشد:
اميرالمؤمنين علىعليه السلام در وصف پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله مىفرمايد:
سيرته القصد; (171) روش او ميانه روى و اعتدال بود.
و در جاى ديگر مىفرمايد:
نحن النمرقة الوسطى بها يلحق التالي واليها يرجع الغالي; (172)
ما اهل بيت پيامبرصلى الله عليه وآله تكيهگاهى در ميانه هستيم، آن كه عقب مانده، ملحق مىشود و آن كهتندرفته به آن برمىگردد.
5) وقتشناسى
بادر الفرصة قبل ان تكون غصة;
پيش از آن كه فرصت از دستبرود و مايه اندوهتشود، آن را غنيمتشمار.
ساهل الدهر ماذل لك قعوده;
آن گاه كه روزگار در اختيار تو قرار گرفت، بهره خود را بگير.
يكى از مفاسد اخلاقى، اتلاف عمر و در مقابل وقتشناسى از اخلاق پسنديدهاست.
قرآن كريم مىفرمايد:
وابتغ فيما آتاك الله الدار الآخرة ولاتنس نصيبك من الدنيا واحسن كما احسن الله اليكولاتبغ الفساد فيالارض ان الله لايحب المفسدين; (173)
و به هر چيزى كه خدا به تو عطا كرده بكوش تا ثواب و سعادت در آخرت تحصيل كنى وبهرهات را از دنيافراموش مكن و تا توانى نيكى كن، چنان كه خدا به تو احسان كرده، و هرگز در روىزمين فتنه و فساد برپا مكنكه خدا مفسدان را هرگز دوست ندارد.
از اميرالمؤمنينعليه السلام از قول خداى عزوجل: ولاتنس نصيبك من الدنيا سؤال شد،حضرت در جوابفرمودند:
لاتنس صحتك وقوتك وفراغك وشبابك ونشاطك ان تطلب بها الآخرة; (174)
سلامتى و قدرت و فراغ بال و جوانى و نشاط خود را فراموش مكن، از آنها در راه آخرتاستفاده كن.
پيغمبر اكرمصلى الله عليه وآله فرمودند:
ان لربكم في ايام دهركم نفحات الا فتعرضوا لها; (175)
براى پرودگار شما در ايام زندگىتان نسيمهايى است، خود را در معرض آن نسيمها قرار دهيدو از توفيقهايى كهنصيب شما مىگردد بهره ببريد. (176)
از اميرالمؤمنينعليه السلام سخنان گهربارى در وقتشناسى رسيده است:
والفرصة تمر مر السحاب فانتهزوا فرص الخير; (177)
و فرصتها مىگذرد، همانند عبور ابرها بنابراين، فرصتهاى خوب را غنيمتشماريد.
اضاعة الفرصة غصة; (178)
از دست دادن فرصت غمانگيز است.
من الخرق المعاجلة قبل الامكان والاناة بعد الفرصة; (179)
از نادانى شخص، عجله كردن پيش از امكان و از دست دادن امكانات پس از فرصت است.
اياكم وتسويف العمل بادروا به اذا امكنكم; (180)
از تاخير كارهاى خير بپرهيزيد و هنگام فرصتبه كارهاى خير مبادرت ورزيد.
اخر الشر فانك اذا شئت تعجلته; (181)
كار شر را تاخير انداز كه هر گاه بخواهى مىتوانى انجام دهى.
6) پرهيز از صفات ناپسند
يك: هوا پرستى
الهوى شريك العمى; هواپرستى با كورى و جهل همراه است.
اياك والاتكال على المنى فانها بضائع النوكى;
از تكيه كردن بر آرزوها برحذر باش كه سرمايه احمقان است.
هواپرستى: الهوى شريك العمى
راغب مىگويد:
العمى يقال في افتقاد البصر والبصيرة . لم يعد افتقاد البصر في جنب افتقاد البصيرة عمى حتىقال : فانهالاتعمى الابصار ولكن تعمى القلوب التي في الصدور. (182)
قرآن كريم مىفرمايد:
افرايت من اتخذ الهه هواه واضله الله على علم وختم على سمعه وقلبه وجعل على بصرهغشاوة فمن يهديه منبعد الله افلا تذكرون; (183)
اى رسول ما! مىنگرى آن را كه هواى نفسش را خداى خود قرار داده و خدا او را پس از اتمامحجت گمراهساخته و مهر بر گوش و دل او نهاده و بر چشم وى پرده ظلمت كشيده، پس او را بعد ازخدا ديگر كه هدايتشخواهد كرد؟ آيا متذكر اين معنا نمىشويد؟
و نيز مىفرمايد:
ولا تطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا واتبع هواه وكان امره فرطا; (184)
هرگز از كسانى كه ما دلهاى آنان را از ياد خود غافل نموديم و پيرو هواى نفس خود شدند و بههركارىپرداختند، پيروى نكن.
كسى كه تابع هوا و خواهشهاى نفسانى خويش باشد، از ديدن حقايق محرومخواهد شد; در مقابل اگر كسىتابع حق باشد و تعصبها و تحجرها را كنار گذارد، بابصيرت و ضمير روشن به حقايق امور دسترسى مىيابد.
تكيه بر آرزوها: اياك والاتكال على المنى فانها بضائع النوكى.
النوكى جمع انوك به معناى احمق است; يعنى از اعتماد و تكيه كردن بر آرزوهابر حذر باش، زيرا آرزوها سرمايهاحمقان است. انسان عاقل روى آرزوهاسرمايهگذارى نمىكند، بلكه با واقع بينى، امكانات و توانايىهاى خود رابررسىنموده و بر اساس آينده نگرى و واقع بينى تصميم گيرى مىنمايد و از بلند پروازىپرهيز مىكند.
دو: عجب و خودبينى
واعلم ان الاعجاب ضد الصواب وآفة الالباب;
بدان كه خودبينى و عجب ضد صواب و حق، و آفتخردهاست.
عجب باعث مىگردد انسان به مقصود و هدف نرسد و آفت عقل و خرد است،زيرا انسان خودبين هرگز حاضرنيستبه نظرهاى ديگران توجه نمايد و هيچگاهموفق به اصلاح خود نمىشود. انسان معجب و خود بين ازراهنمايىهاى ديگرانمحروم خواهد بود و در غربتبه سر خواهد برد.
در نهج البلاغه مىفرمايند:
ولا وحشة اوحش من العجب. (185)
مجلسىقدس سره در شرح اين كلام گويد:
والعجب اعجاب المرء بنفسه وفضائله واعماله وهو موجب للترفع على الناس والتطاولعليهم فيصير سببا لوحشةالناس عنه ومستلزما لترك اصلاح معائبه وتدارك مافات منه فيقطع عنهمواد رحمة الله ولطفه وهدايته فينفردعن ربه وعن الخلق فلا وحشة اوحش منه; (186)
عجب آن است كه انسان خود را و صفات و كارهاى خود را از ديگران برتر ببيند و اين موجببرترى جويى وگردنكشى بر مردم مىشود و سبب دورى مردم از شخص مىشود; همچنين موجبمىشود كه شخص نتواندعيوب خود را برطرف نموده و آنچه از او ترك شده جبران نمايد; پس، ازرحمت و لطف و هدايتخدا محروم و ازخدا و خلق جدا مىشود; لذا هيچ تنهايى بدتر از عجب وخودپسندى نيست.
عجب و خودبينى موجب مىگردد تمام تلاشها و زحمات انسان به هدر رفته وزيانكار گردد.
قرآن كريم مىفرمايد:
قل هل انبئكم بالاخسرين اعمالا الذين ضل سعيهم فى الحيوة الدنيا وهم يحسبون انهميحسنون صنعا; (187)
اى رسول ما! به امتبگو: مىخواهيد شما را به زيانكارترين مردم آگاه سازم؟ آنها كسانىهستند كه عمرشان رادر راه حيات دنياى فانى تباه كردند و به خيال باطل مىپنداشتند نيكوكارىمىكنند.
على بن سويد مىگويد: از امامعليه السلام پرسيدم از عجبى كه موجب فاسد شدنعمل مىگردد، در پاسخفرمودند:
العجب درجات منها ان يزين للعبد سوء عمله فيراه حسنا فيعجبه ويحسب انه يحسن صنعاومنها ان يؤمن العبدبربه فيمن على الله عزوجل ولله عليه فيه المن; (188)
عجب مراتبى دارد: يكى از مراتب عجب اين است كه انسان كار بد خود را خوب ببيند وخيال كند كارش خوباست; مرتبه ديگر آن است كه شخص به دليل ايمان به خداى عز وجل بر اومنتبگذارد، در حالى كه حقيقتا خدابر او منت دارد.
بدتر از عجب ادلال است، يعنى خود را در مقابل خدا داراى حق دانستن،درحالىكه:
بزرگان نكردند در خود نگاهخدا بينى از خويشتن بين مخواه
امام صادقعليه السلام فرمودند:
اتى عالم عابدا فقال له كيف صلاتك ؟ فقال مثلي يسال عن صلاته ؟ وانا اعبد الله منذ كذاوكذا قال كيف بكائك ؟ قال ابكي حتى تجري دموعي فقال له العالم : فان ضحكك وانتخائفافضل من بكائك وانت مدل ان المدللايصعد من عمله شيء; (189)
عالمى نزد عابدى رفت و به او گفت: نماز خواندنت چطور و در چه حد است؟ عابد جواب داد:از مثل «من»ى ازنماز خواندنش مىپرسند؟ در صورتى كه من از فلان وقت و فلان وقت عبادتخداى كنم. عالم پرسيد: گريهكردندت چگونه است؟ گفت: چنان كه اشكهايم روان مىشود. عالمبه او گفت: همانا اگر بخندى و از خدا ترسانباشى بهتر است از اين كه گريه كنى و به خود ببالى; هركه به خود ببالد و از خود راضى باشد، چيزى از عملشقبول نمىكرد.
اينجا تن ضعيف و دل خسته مىخرندبازار خود فروشى از آن سوى ديگراست
تذكر: شادى از نعمتها عجب نيست.
قل بفضل الله وبرحمته فبذلك فليفرحوا; (190)
اى رسول! به مردم بگو كه شما بايد منحصرا به فضل و رحمتخدا شادمان شويد.
سه: آفات زبان
دع القول فيما لاتعرف;
درباره آنچه نمىدانى سخن مگو.
والخطاب فيما لم تكلف; در آنچه به تو مربوط نيست گفتگو مكن.
اياك ان تذكر من الكلام ما يكون مضحكا وان حكيت ذلك عن غيرك;
از گفتن سخنان مسخره و بىمحتوا برحذر باش، گر چه آن را از ديگران نقل كنى.
تلافيك ما فرط من صمتك ايسر من ادراكك ما فات من منطقك و حفظ ما فى الوعاء بشدالوكاء;
تدارك و جبران آنچه بر اثر سكوت از دست دادهاى، آسانتر است از جبران آنچه بر اثر سخنتاز بين رفته است;چرا كه نگهدارى آنچه در ظرف استبا محكم بستن آن امكان پذير است.
ولا تقل مالم تعلم وان قل ما تعلم; آنچه را نمىدانى نگو، هرچند دانستههاى تو كم باشد.
من اكثر اهجر; كسى كه پر حرفى كند، حرفهاى بىمعنا زياد مىزند.
اميرالمؤمنينعليه السلام فرمودند:
اللسان ميزان الانسان; (191) زبان، ترازو و وسيله سنجش انسان است.
يعنى:
تا مرد سخن نگفته باشدعيب و هنرش نهفته باشد
محدث كاشانىرحمه الله درباره زبان مىگويد:
زبان يكى از نعمتهاى بزرگ خداى تعالى و از مخلوقات عجيب و لطيف است. طاعت وعصيانش بسيار بزرگ،در حالى كه جرمش كوچك است، زيرا كفر و ايمان معلوم نمىشود، مگر بهشهادت با زبان و كفر، آخرين حدعصيان و طغيان است و ايمان آخرين درجه طاعت است. زباندرباره همه چيز سخن گويد و متعرض همهمىشود، موجود باشد يا معدوم، خالق يا مخلوق، معلوميا متخيل، مظنون يا موهوم و آگاهىها و معلوماتانسان بهوسيله زبان قابل بيان است و اينخصوصيتيعنى ابراز تمام معلومات در ساير اعضا يافت نمىشود. زباندر مسير خير و صلاحمجال و فضاى گسترده، در راه شر و فساد نيز مجال وسيع و گستردهاى دارد.
آنچه مهم است، كنترل و به كارگيرى صحيح اين عضو كوچك است كه كاربردبسيار زياد و مهم دارد.
در سخنان معصومانعليهم السلام دستور العملها و سفارشاتى براى كنترل زبان بيان شد،كه به كارگيرى آنهاموجب سعادت دنيا و آخرت خواهد بود.
مطالبى كه در اين وصيت نامه درباره زبان مطرح شده به شرح زير است:
1. سخن گفتن در مورد چيزى بدون اطلاع و آگاهى
دع القول فيما لا تعرف;
درباره آنچه نمىدانى سخن مگو.
و نيز مىفرمايد:
ولا تقل ما لا تعلم وان قل ما تعلم.
كم گوى و گزيده گوى چون در. (192)
2. سخن گفتن درباره چيزى كه به انسان مربوط نيست: والخطاب فيما لم تكلف
يكى از مشكلات اجتماعى، سخن گفتن افراد است درباره چيزى كه به آنهامربوط نيست. اشخاصى كه در مسائلاقتصادى هيچ گونه اطلاع و تخصصى ندارند،در مسائل اقتصادى و سياسى خود را صاحب نظر دانسته و عنانسخن و قلم رارها مىنمايند. حتى متاسفانه اين اظهار نظرهاى ناآگاهانه به مسائل دينىهم سرايتنموده وبعضى با ضميمه كردن اشعار و خطابههاى عوام پسند و بازى با الفاظفريبنده، عقايد باطل خود را به اذهانبسيط و ساده القا مىنمايند.
مشكل ديگرى كه تقريبا گريبانگير اكثريت افراد جامعه ما شده، سخن گفتن درامور مربوط به زندگى ديگراناست كه منجر به رقابتهاى غلط در توسعه ماديات واسراف و تبذيرهاى فراوان شده است و در نهايت منجر بهبيمارى خانمان سوزمصرف زدگى و ركود اقتصادى گرديده .
اما آنچه دين به ما دستور مىدهد، اين است كه در امورى كه به ما مربوط نيستسخن نگوييم:
قال رسول الله صلى الله عليه وآله : من حسن المرء ترك ما لا يعنيه; (193)
از اخلاق پسنديده، دخالت نكردن در چيزى است كه به انسان ارتباط ندارد.
و در روايت ديگر:
تركه الكلام فيما لا يعنيه; (194)
سخن گفتن در چيزى كه به او ارتباط ندارد.
تذكر: نهى از دخالتهاى بيجا در كارهاى ديگران غير از مساله امر به معروف ونهى از منكر است. (195)
3. حرفهاى مضحك و خندهآور
سخنان خندهآور معمولا خالى از غيبت و عيبجويى و مسخره كردن افرادنيست. اين كار علاوه بر قبح و حرمتىكه دارد، موجب وقت گذرانى و اتلاف عمرمىگردد.
به نكته مهمى در اين كلام نورانى اشاره شده: وان حكيت ذلك عن غيرك. بعضى خيالمىكنند اگر سخنانباطل خود را به ديگران نسبت دهند، اين انتساب قبح كار آنها را ازبين مىبرد و نقل قول مجوزى استبراىتمسخر و حرفهاى بيهوده زدن. لذاء;آلامامعليه السلام در اين قسمت از وصيت نامه به فرزندشان مىفرمايند:از گفتن سخنان بيهودهو بىمحتوا بر حذر باش، گرچه آن را از ديگران نقل كنى.
در تعاليم دينى، خوشگذرانى زياد و عياشى منع شده است:
قال رسول اللهصلى الله عليه وآله: من كثر ضحكه ذهبت هيبته; (196)
خنده زياد موجب سبكى انسان مىگردد.
و قال: المزاح ياكل الهيبة; (197)
شوخى انسان را سبك مىكند.
قال صلى الله عليه وآله :
اذا ابغض الله عبدا جعل في قلبه مزمارا من الضحك وان الضحك يميت القلب والله لا يحبالفرحين; (198)
بندهاى كه مورد غضب خدا قرار گيرد، در دل او مزمارى از خنده قرار داده مىشود; به درستى كهخنده دل رامىميراند و خداوند كسانى را كه هميشه به خوشگذرانى و عياشى سرگرمند دوستندارد.
تذكر: تبسم و خوشرويى غير از مضحكه و تمسخر ديگران است. در روايات ازتبسم به عنوان اخلاق پسنديده يادشده است:
ضحك المؤمن تبسم; (199)
خنده مؤمن تبسم است.
مصباح در معناى تبسم گويد:
التبسم ضحك قليل من غير صوت;
تبسم، خنده كوتاهى استبدون صدا.
4. منافع سكوت و زيانهاى پرحرفى
سخن تا از دهان بيرون نيامده قابل كنترل است، لذا پشيمانى از سكوت كمتر استاز پشيمانى از سخن گفتن،زيرا جبران سكوت آسانتر است از جبران حرف زدن.بسيارى از گناهان را انسان با زبان انجام مىدهد، لذاسكوت هرچه بيشتر ادامهپيدا كند، گناهان هم كمتر مىگردد:
عليك بطول الصمت فانه مطردة للشيطان عون لك في امر دينك; (200)
بر تو باد سكوت طولانى، زيرا كه طرد كننده شيطان است و ياور تو در امر دينت.
چهار: طعام حرام
يكى از نيازهاى طبيعى و ذاتى انسان غذا خوردن است و بدون آن نمىتواند بهحيات خود ادامه دهد، اما سؤالاين است كه آيا هر غذايى را به هر اندازه، مىتواندبخورد؟
در تعاليم اسلامى از خوردن طعام حرام منع شده و طعام حرام در مقابل طعامحلال و طيب است، و به عبارتديگر خوردن بعضى از چيزها فى نفسه حرام است،به علت ناپاك بودن آنها و خوردن بعضى ديگر حرام استبهدليل اين كه مال غير وبدون اذن اوست.
قرآن كريم مىفرمايد:
فكلوا مما رزقناكم حلالا طيبا; (201)
پس از آنچه كه خدا روزى حلال و طيب شما قرار داده تناول كنيد.
كلوا من طيبات ما رزقناكم ; (202)
از اين رزق پاك و پاكيزه كه نصيبتان كرديم تناول كنيد.
يا ايها الذين آمنوا لاتاكلوا اموالكم بينكم بالباطل; (203)
اى اهل ايمان! مال يكديگر را به ناحق نخوريد.
در روايات نيز امر به خوردن حلال و طيب و به دست آوردن روزى حلال و نهى ازخوردن مال حرام شده و آثارسوء حرام خورى و منافع طعام حلال بيان گرديده است:
از پيغمبر اكرمصلى الله عليه وآله نقل شده:
طلب الحلال فريضة على كل مسلم; (204)
بر هر مسلمانى به دست آوردن روزى حلال واجب است.
من اكل الحلال اربعين يوما نور الله قلبه واجرى ينابيع الحكمة من قلبه الى لسانه; (205)
كسى كه تا چهل روز طعام حلال بخورد، خداوند قلب او را نورانى گرداند و چشمههاىحكمت از قلبش بهزبانش جارى مىگرداند.
شخصى از پيغمبر اكرمصلى الله عليه وآله درخواست نمود تا مستجاب الدعوه گردد، حضرتفرمودند:
اطب طعمتك تستجب دعوتك;
طعامت را از حرام پاك گردان، دعايت مستجاب مىشود.
و نيز از آن حضرت در آثار سوء طعام حرام روايتشده:
ان لله ملكا على بيت المقدس ينادي كل ليلة: من اكل حراما لم يقبل منه صرف ولاعدل;
خداى تعالى فرشتهاى در بيت المقدس دارد كه هر شب ندا مىكند: هر كس حرام بخورد، هيچعملى از او قبولنمىشود.
محدث كاشانىرحمه الله مىگويد:
فقيل الصرف النافلة والعدل الفريضة;
گفته شده: صرف، نماز نافله و عدل، نماز واجب است. در روايت ديگر مىفرمايند:
كل لحم نبت من حرام فالنار اولى به; (206)
هر گوشتى كه از حرام روييده شود به آتش دوزخ سزاوارتر است.
ب) سفارشهايى درباره زندگى اجتماعى
1) مسؤوليتهاى اجتماعى
وامر بالمعروف تكن من اهله وانكر المنكر بيدك ولسانك وباين من فعله بجهدك;
امر به معروف كن تا اهل معروف شوى و نهى از منكر كن با دست و زبانت و از انجام دهندهمنكر به سختىدورى گزين.
وجاهد في الله حق جهاده ولاتاخذك في الله لومة لائم وخض الغمر ات للحق حيث كان;
در راه خدا تا سرحد توان تلاش نما و هرگز سرزنش ملامت كنندگان تو را از راه خدا باز ندارد ودر درياى شدايدو مشكلات براى حق هر كجا باشد فرو رو.
ولاتكن خازنا لغيرك واذا وجدت من اهل الفاقة من يحمل لك زادك الى يوم القيامة فيوافيكبه غدا حيثتحتاج اليه فاغتنمه وحمله اياه واكثر من تزويده وانت قادر عليه فلعلك تطلبهفلاتجده;
براى ديگران اندوخته مكن... و اگر هرگاه نيازمندى را يافتى كه مىتواند زاد و توشه تو را تارستاخيز بردوشگيرد و فردا كه به آن نيازمندى به تو پس دهد، آن را غنيمتشمار و اگر قدرت برجمعآورى چنين توشهاى دارى، هر چه بيشتر فراهم ساز و همراه او بفرست، چرا كه ممكن استروزى در جستجوى چنين شخصى باشى، ولىاو را نيابى.
واغتنم من استقرضك في حال غناك ليجعل قضائه لك في يوم عسرتك;
هنگامى كه بى نياز هستى، اگر كسى از تو قرض بخواهد غنيمتبشمار تا در روز سختى وتنگدستىات ادا نمايد.
يك: امر به معروف و نهى از منكر
يكى از واجبات دين اسلام «امر به معروف و نهى از منكر» است كه در قرآن وروايات مورد توجه و تاكيد فراوانقرار گرفته است:
ولتكن منكم امة يدعون الى الخير يامرون بالمعروف وينهون عن المنكر واولئك همالمفلحون; (207)
و بايد از شما برخى، مردم را به خير و صلاح دعوت كنند و مردم را به نيكوكارى امر و ازبدكارى نهى كنند واينان كه واسطه هدايتخلق هستند در كمال رستگارىاند.
و در مذمت كسانى كه اين تكليف الهى را انجام ندادهاند مىفرمايد:
لعن الذين كفروا من بنى اسرائيل على لسان داوود وعيسى ابن مريم ذلك بما عصوا وكانوايعتدون. كانوا لايتناهون عن منكر فعلوه لبئس ما كانوا يفعلون; (208)
كافران بنى اسرائيل به زبان داوود و عيسى بن مريم بدان جهت لعنتشدند كه نافرمانى حكمخدا كردند و ازحكم حق سركشى كردند و از كار زشتيكديگر را باز نداشتند; چقدر كار آنها زشتو قبيح است.
درباره امر به معروف و نهى از منكر، نكته اول كه در اين وصيت نامه مورد توجهقرار گرفته، اين است كه آمر بهمعروف و ناهى از منكر بايد در عمل انجام دهندهمعروف و ترك كننده منكر باشد.
وامر بالمعروف تكن من اهله; امر به معروف كن تا اهل آن گردى.
زيرا آمر بايد خود عمل كننده باشد، لذا امر باعث عمل است.
نكته دوم آناست كه اشاره به بعضى از مراتب نهى از منكر شده است: نهى با زبان،نهى با دست; يعنى عملا جلوانجام منكر را بگير و به سختى از انجام دهنده منكردورى گزين. (209)
امر به معروف و نهى از منكر، به جامعه، حيات و روح مىبخشد و مردم را ازجمود و بىتفاوتى بيرون مىآورد.
در روايتى از پيغمبر اكرمصلى الله عليه وآله جامعه به طايفهاى تشبيه شده كه سوار بركشتىهستند و براى هريك مكان خاصى تعيين شده; در اين بين اگر كسى بخواهد جا ومكان نشستن خود را سوراخ كند، بىتفاوتىديگران به ضرر همه تمام مىشود واعتراض و منع آنها موجب نجات همه مىگردد:
ان قوما ركبووا سفينة فاقتسموا فصار لكل رجل منهم موضع فنقر رجل منهم موضعه بفاسفقالوا له: ما تصنع؟قال: هذا مكاني اصنع فيه ما شئت فان اخذوا على يده نجا ونجوا وان تركواهلك وهلكوا. (210)
پيغمبر اكرمصلى الله عليه وآله فرمودند:
لا يزال امتي بخير ما امروا بالمعروف ونهوا عن المنكر وتعاونوا على البر فاذا لم يفعلوا ذلكنزعت منهم البركاتوسلط بعضهم على بعض ولم يكن لهم ناصر في الارض ولا في السماء; (211)
تا زمانى كه امت من امر به معروف و نهى از منكر كنند و در كار خير يكديگر را يارى رسانند،در خير و صلاحزندگى مىكنند، اما اگر اين كارها را انجام ندهند، بركت از آنها گرفته خواهد شد وبعضى بر بعضى ديگر مسلطشوند، در حالى كه يارى كنندهاى در آسمان و زمين نخواهد داشت.
در وصيتنامه ديگرى اميرالمؤمنينعليه السلام مىفرمايند:
لا تتركوا الامر بالمعروف و النهي عن المنكر فيولى عليكم شراركم ثم تدعون فلا يستجابلكم; (212)
امر به معروف و نهى از منكر را ترك نكنيد كه اگر ترك كرديد، انسانهاى شرور بر شما حاكمخواهند شد و هرچه دعا كنيد براى دفع آنها، مستجاب نخواهد شد.
دو: تحمل سختىها و مشكلات در راه حق
اسلام دينى استبا ابعاد و جنبههاى گوناگون و فقط به خطابه و سخنرانى ونصيحت اكتفا نمىكند، بلكه درمواردى هم شمشير را به كار مىگيرد.
قرآن كريم مىفرمايد:
لقد ارسلنا رسلنا بالبينات وانزلنا معهم الكتاب والميزان ليقوم الناس بالقسط وانزلنا الحديدفيه باس شديدومنافع للناس وليعلم الله من ينصره و رسله بالغيب ان الله قوى عزيز. (213)
پذيرفتن اسلام صرفا قبول كردن اعمال شخصى و عبادى نيست، بلكه تحملسختىها و مشقتهاى دفاع دربرابر هجوم بيگانگان و جهاد در راه خدا و تحملزخم زبانهاى دشمن نيز مىباشد. گذشتن از جان در راه خداكارى است كه از عهدههر كس برنمىآيد، بلكه اسدالهى را بايد تا در ليلة المبيت جان خود را فداى دين خداوپيغمبرش كند و در شان او آيه كريمه ومن الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله واللهرؤف بالعباد (214) نازلگردد. كسى كه در جنگها بدن خود را سپر قرار مىداد تا ضرباتكفار و مشركان بر پيكر مطهر پيامبر اكرماصابت نكند و علاوه براين جانفشانىها،زخمزبانهاى دشمنان اسلام و منافقان را تحمل مىنمود كه فرمود:
واني لمن قوم لاتاخذهم في الله لومة لائم. (215)
كسى كه هم در زمان حيات رسول اللهصلى الله عليه وآله و هم بعد از وفات آن حضرت آماجكينهتوزىها ودشمنىها قرار گرفته بود و همه اين سختىها را براى حفظ دين خداتحمل نمود، تا جايى كه فرمود:
وطفقت ارتئي بين ان اصول بيد جذاء او اصبر على طخية عمياء يهرم فيها الكبير ويشيبفيها الصغير ويكدحفيها مؤمن حتى يلقى ربه فرايت ان الصبر على هاتا احجى فصبرت وفي العينقذى وفي الحلق شجا ارى تراثىنهبا; (216)
در اين انديشه فرو رفته بودم كه با دست تنها به پاخيزم، و يا در محيط پرخفقان و ظلمتى كه پديدآوردهاند صبركنم؟ محيطى كه پيران را فرسوده، جوانان را پير و مردان با ايمان را تا واپسين دمزندگى به رنج و غصهمىاندازد.
قرآن كريم مىفرمايد:
يا ايها الذين آمنوا من يرتد منكم عن دينه فسوف ياتي الله بقوم يحبهم ويحبونه اذلة علىالمؤمنين اعزة علىالكافرين يجاهدون فى سبيل الله ولايخافون لومة لائم ذلك فضل الله يوتيهمن يشاء والله واسع عليم; (217)
اى كسانى كه ايمان آورديد! اگر از بين شما كسى از دين برگردد، به زودى خدا قومى را كهدوست دارد و آنها نيزخدا را دوست دارند و نسبتبه مؤمنان فروتن و به كافران سرافراز و مقتدرند،به نصرت اسلام برمىانگيزد كه درراه خدا جهاد كنند و در راه دين خدا از نكوهش و ملامت كسىباكى ندارند; اين است فضل خدا، هر كه را خواهدعطاء كند و خدا را رحمت وسيع و بىمنتهاست وبه احوال هر كه استحقاق آن را دارد داناست.
سه: يارى مستمندان
امامعليه السلام در اين قسمت از وصيت نامه با شيوه زيبا و رسايى حقيقت انفاق در راهخدا را بيان نموده و بهآن دعوت مىنمايند:
مال و ثروت و امكاناتى كه خداوند در اختيار كسى قرار مىدهد، بار و توشهاىاست كه بايد آن را به سر منزلمقصود برساند. در مسير سخت و پرپيچ و خم زندگى باطوفانها و سيلهاى سهمگين به مقصد رساندن اين بار،كارى استبس دشوار وطاقت فرسا.
چگونگى به دست آوردن مال و ثروت و مصرف آن بسيار دقيق و حساب شدهاست، تا جايى كهاميرالمؤمنينعليه السلام فرمودند:
الدنيا حلالها حساب وحرامها عقاب. (218)
با اين مقدمه، بسيار روشن است كه انسان هر چه بيشتر در راه خدا انفاق كند،بارش سبكتر خواهد بود و آنچهمهم است پس دادن آن اموال و ثروتهاست درروزى كه:
لا ينفع مال ولابنون; (219)
مال و فرزندان سودى نبخشد.
مالى كه در راه خدا صرف شود، در آن روز به صورت حسنات به يارى انسانمىشتابد، اما خسران و زيان براىكسانى است كه ثروت و امكاناتى كه خدا دراختيارشان گذاشته موجب ندامت و سيهرويى آنها در آخرت گردد.
قرآن كريم مىفرمايد:
قل لعبادى الذين آمنوا يقيموا الصلوة وينفقوا مما رزقناهم سرا وعلانية من قبل ان ياتى يوملابيع فيه ولا خلال; (220)
اى رسول ما! به آن بندگان من كه ايمان آوردند بگو: نماز بپادارند و از آنچه روزى آنها كرديم درنهان و آشكارانفاق كنند، پيش از آن كه بيايد روزى كه نه چيزى توان خريد و نه دوستى كسى جزخدا به كار آيد.
چهار: قرض الحسنه
امامعليه السلام آثار سودمند قرض الحسنه را اين گونه بيان داشتهاند: هنگامى كه بىنيازهستى، اگر كسى از توقرض خواست غنيمتشمار، تا در روز تنگدستىات ادا نمايد.
روز تنگدستى ممكن است وقت احتياج در دنيا باشد، يعنى با قرض الحسنه دادناين روش را رايج كن، تا هرگاهخودت نيازمند شدى، ديگران نيز حاجت تو را برطرف سازند و به تو قرض دهند.
احتمال ديگر آن است كه قرض الحسنه باعث مىشود تا در روز قيامت كه روزحاجت و نياز است، آثار قرضالحسنه كه به صورت حسنه استبراى تو مفيد وسودمند گردد.
در تعاليم دينى ترغيب فراوان به دادن قرض الحسنه شده و ثواب زيادى براى آنبيان گرديده:
من ذا الذى يقرض الله قرضا حسنا فيضاعفه له اضعافا كثيرة والله يقبض ويبسط واليهترجعون; (221)
كيست كه به خدا قرض الحسنه دهد تا خدا بر او چندين برابر بيفزايد، و خداست كه مىگيرد ومىدهد و بهسوى او همه برمىگردند.
2) آداب معاشرت و دوستى و همنشينى
يابني اجعل نفسك ميزانا فيما بينك وبين غيرك;
پسرم خويشتن را معيار و مقياس قضاوت بين خود و ديگران قرار ده.
- فاحبب لغيرك ماتحب لنفسك واكره له ما تكره لها;
پس آنچه را كه براى خود دوست دارى براى ديگران هم دوست دار و آنچه براى خودنمىپسندى بر ديگران نيزمپسند.
- ولاتظلم كما لاتحب ان تظلم; ستم مكن، همان گونه كه دوست ندارى به تو ستم شود.
- واحسن كما تحب ان يحسن اليك; نيكى كن، همان طور كه دوست دارى به تو نيكى كنند.
- واستقبح من نفسك ما تستقبحه من غيرك.
آنچه را كه براى ديگران زشت و قبيح مىدانى، براى خود نيز قبيح بدان.
- وارض من الناس بما ترضاه لهم من نفسك;
آنچه براى خود مىپسندى، براى ديگران نيز بپسند.
- و لا تقل ما لاتحب ان يقال لك;
چيزى كه دوست ندارى مردم درباره تو بگويند، درباره آنها مگو.
لاتكن عبد غيرك وقد جعلك الله حرا;
بنده ديگران مباش چرا كه خداوند تو را آزاد آفريده.
ظلم الضعيف افحش الظلم; ستم بر ناتوان بدترين ستم است.
تجرع الغيظ فاني لم ار جرعة احلى منها عاقبة ولا الذ مغبة;
خشم خود را فرو خور كه من جرعهاى شيرينتر و خوش سرانجامتر و لذت بخشتر از آننديدم.
ولن لمن غالظك فانه يوشك ان يلين لك;
با كسى كه با تو به خشونت رفتار كند نرمى پيشه گير، كه بزودى در برابر تو نرم خواهد شد.
و خذ على عدوك بالفضل فانه احلى (احد) الظفرين;
با دشمن خود با فضل و كرم رفتار كن كه در ميان يكى از دو پيروزى، شيرينترين را برگزيدهاى.
ولا يكبرن عليك ظلم من ظلمك فانه يسعى في مضرته ونفعك;
ظلم و ستم كسى كه بر تو ستم مىكند زياد بر تو گران نيايد، چرا كه در حقيقتبه زيان خود وسود تو تلاشمىكند.
من ظن بك خيرا فصدق ظنه;
كسى كه به تو گمان نيكى برد، با عمل خود گمانش را تصديق كن.
ولا يكن اهلك اشقى الخلق بك;
سعى كن خاندانتبدترين افراد نسبتبه تو نباشند.
ولا ترغبن فيمن زهد عنك; به كسى كه به تو علاقه ندارد علاقهمند مباش.
وليس جزاء من سرك ان تسوءه;
پاداش كسى كه تو را خوشحال مىكند اين نيست كه به او بد كنى.
واجعل لكل انسان من خدمك عملا تاخذه به فانه احرى الا يتوا كلوا في خدمتك;
براى هر كدام از خدمتگذارانت كارى معين ساز كه او را در قبال آن مسؤول بدانى، چرا كه اينسبب مىشودكارها را به يكديگر وانگذارند و در خدمتسستى نكنند.
اكرم عشيرتك فانهم جناحك الذيبه تطير واصلك الذي اليه تصير ويدك التي بها تصول;
قبيله و عشيرهات را گرامى بدار، زيرا كه آنها پر و بال تو هستند كه به وسيله آنهاپرواز مىكنى و اصل ريشه توهستند كه به آنها باز مىگردى و دست و نيروى تواند كه با آن به دشمنحمله مىكنى.
اياك ومشاورة النساء فان رايهن الى افن وعزمهن الى وهن;
از مشاوره با زنان بپرهيز، زيرا نظريه آنها ناقص و تصميمشان ناپايدار است.
- واكفف عليهن من ابصارهن بحجابك اياهن فان شدة الحجاب ابقى عليهن وليس خروجهنباشد من ادخالكمن لايوثق به عليهن;
و از طريق حجاب مشاهد زنان را بپوشان، زيرا حجاب و پوشش، آنها را سالمتر و پاكترنگاه خواهد داشت; خارجشدن و بيرون رفتن آنها بدتر از اين نيست كه افراد غير مطمئن را در بينآنها راه دهى.
- وان استطعت الا يعرفن غيرك فافعل; اگر بتوانى كه از غير تو ديگرى را نشناسند اين كاررا بكن.
- ولاتملك المراة من امرها ماجاوز نفسها فان المراة ريحانة وليستبقهرمانة;
به زن بيش از حد خود تحميل مكن، زيرا زن همچون شاخه گل است نه قهرمان خشن.
- ولا تعد بكرامتها نفسها ولا تطمعها في ان تشفع لغيرها;
احترامش را تا حدى نگهدار كه او را به فكر نيندازد كه براى ديگران شفاعت كند.
- اياك والتغاير في غير موضع غيرة فان ذلك يدعو الصحيحة الى السقم والبريئة الى الريب;
برحذر باش از اين كه در غير جايى كه بايد غيرت به خرج دهى اظهار غيرت كنى كه نشانهسوءظن تو به او باشد، زيرا اظهار بى اعتمادى و سوءظن، زنان پاكدامن را به ناپاكى و بىگناهان را بهآلودگى سوق مىدهد.
قارن اهل الخير تكن منهم و باين اهل الشرتبن عنهم;
بهنيكوكاران نزديك شو كه از آنان خواهى شد و از اهل شر و بدى دور شو تا از آنها بركنار باشى.
احمل نفسك من اخيك;
در برابر برادرت اين مطالب را بر خود تحميل كن.
- عند صرمه على الصلة;
به هنگام قطع رابطه از ناحيه او تو خود را به پيوند با او وادار.
- وعند صدوده على اللطف والمقاربة;
و هنگامى كه روى برگرداند لطف و مهربانى پيشه گير.
- وعند تباعده على الدنو;
و هنگام دورىاش لطف و نزديكى.
- وعند جموده على البذل;
و هنگام سختگيرىاش بخشش نما.
- وعند جرمه على العذر حتى كانك له عبد وكانه ذو نعمة عليك;
و هنگام جرمش قبول عذر نما، آن چنان كه گويا تو بنده او هستى و او صاحب نعمت تو.
- واياك ان تضع ذلك في غير موضعه او ان تفعله بغير اهله;
اما بر حذر باش كه از اين كه آنچه گفته شد، در غير محلش قرار دهى يا در باره كسى كه اهليتندارد به انجامرسانى.
لا تتخذن عدو صديقك صديقا فتعادى صديقك;
هرگز دشمن دوستخود را به دوستى مگير كه با اين كار با دوستتبه دشمنى برخاستهاى.
وامحض اخاك النصيحة حسنة كانت او قبيحة;
نصيحتخالصانه خود را براى برادرت مهيا ساز، خواه نيك باشد يا بد.
وان اردت قطيعة اخيك فاستبق له من نفسك بقية يرجع اليها ان بدا له ذلك يوما ما;
اگر خواستى پيوند دوستى برادرى را ببرى، جاى دستى برايش باقى بگذار كه اگر روزىخواستباز گردد و با تودوستشود بتواند.
ولا تضيعن حق اخيك اتكالا على ما بينك وبينه فانه ليس لك باخ من اضعتحقه;
هيچ گاه به اعتماد رفاقت و يگانگى كه بين تو و برادرت هستحق او را ضايع مكن، زيرا آن كهحقش را ضايعمىكنى با تو برادر نخواهد بود.
ولا يكونن اخوك اقوى على قطيعتك منك على صلته ولا تكونن على الاساءة اقوى منك علىالاحسان;
نبايد برادرت در قطع پيوند برادرى، نيرومندتر از تو در برقرارى پيوند، و نه در بدى كردن،قوىتر از تو در نيكىكردن باشد.
والصاحب مناسب;
يار و همنشين در حكم خويشاوند است.
والصديق من صدق غيبه;
دوست، آن است كه در نبودن انسان حق دوستى را رعايت كند.
رب بعيد اقرب من قريب وقريب ابعد من بعيد;
چه بسا دور افتادگانى كه از خويشاوندان نزديكترند و خويشاوندانى كه از هر كس دورترمىباشند.
والغريب من لم يكن له حبيب;
غريب كسى است كه دوست نداشته باشد.
من لم يبالك فهو عدوك;
كسى كه به كار تو اهميت نمىدهد در حقيقت دشمن تو است.
سل عن الرفيق قبل الطريق وعن الجار قبل الدار;
پيش از حركتبهسوى سفر درباره همسفرت پرس و جو كن، و پيش از گرفتن منزل دربارههمسايهات.
اذا كان الرفق خرقا كان الخرق رفقا ربما كان الدواء داء والداء دواء وربما نصح غير الناصحوغش المستنصح;
آن گاه كه مدارا كردن شدت به حساب آيد، شدت، رفق و مدارايى خواهد بود. گاه مىشود كهدارو مايه بيمارى وبيمارى داروى نجات بخش است، چه بسا آن كس كه اهل اندرز نيست اندرز دادهو آن كس كه از او درخواستنصيحتشده، خدعه به كار گرفته است.
لاخير في معين مهين ولا في صديق ظنين;
نه در ياور پستخيرى وجود دارد و نه در دوست متهم.
قطيعة الجاهل تعدل صلة العاقل;
بريدن از جاهل، معادل پيوند با عاقل است.
3) آداب كسب و تجارت
وان استطعت الا يكون بينك وبين الله ذو نعمة فافعل فانك مدرك قسمك وآخذ سهمك واناليسير من اللهسبحانه اعظم واكرم من الكثير من خلقه وان كان كل منه;
اگر بتوانى كارى كنى كه بين تو و خداوند صاحب نعمتى واسطه نباشد، آن كار را انجام بده; زيراتو قسمتخودرا دريافتخواهى كرد و سهم خود را خواهى گرفت. مقدار كمى كه از جانب خداىسبحان برسد، محترمانهتراست از مقدار زيادى كه از ناحيه يكى از مخلوقاتش به تو رسد، گرچههمه از ناحيه اوست.
حفظ ما في يدك احب الي من طلب ما في يد غيرك;
نگهدارى آنچه در دست دارى، نزد من محبوبتر است از درخواست چيزى كه در دستديگرى است.
مرارة الياس خير من الطلب الى الناس;
تلخى ياس و نادارى، بهتر است از درخواست از مردم.
ما اقبح الخضوع عند الحاجة والجفاء عند الغنى;
چه زشت استخضوع به هنگام نياز و جفا و ستم به هنگام بىنيازى.
والحرفة مع العفة خير من الغنى مع الفجور;
ثروت كم همراه با پاكدامنى، بهتر است از ثروت فراوان توام با گناه.
التاجر مخاطر;
هر بازرگانى همواره خود را در خطر مىاندازد.
واعلم يا بني ان الرزق رزقان رزق تطلبه ورزق يطلبك فان انت لم تاته اتاك;
پسرم! بدان كه روزى بر دو گونه است: يك نوع از روزى كه به جستجوى آن بر مىخيزى، وروزى ديگرى استكه به سراغ تو خواهد آمد و اگر تو هم به سويش نروى به دست مىآيد.
رب يسير انمى من كثير;
بسيار شده كه سرمايه كم، رشدش از سرمايه زياد بيشتر بوده است.
وان كنت جازعا على ماتفلت من يدك فاجزع على كل مالم يصل اليك;
اگر بنا باشد بر آنچه از دستت رفته زارى كنى، پس بر همه آنچه به دست نياوردهاى زارى كن.
واعلم يقينا انك لم تبلغ املك ولن تعدو اجلك وانك في سبيل من كان قبلك فخفض في الطلب،واجمل فيالمكتسب فانه رب طلب قد جر الى حرب فليس كل طالب بمرزوق ولا كل مجمل بمحرومواكرم نفسك عن كلدنية وان ساقتك الى الرغائب فانك لن تعتاض بما تبذل من نفسك عوضا;
بدان به طور مسلم، هرگز به همه آرزوهايت نخواهى رسيد و از اجلت تجاوز نخواهى كرد و تودر راه همان كسانىهستى كه پيش از تو مىزيستهاند; بنابراين در طريق به دست آوردن دنيا ملايمباش و در كسب و كار ميانه روىپيشه كن، زيرا چه بسيار شده كه تلاش بىحد در راه دنيا منجر بهنابودى اموال گرديده، چرا كه نه هر تلاشگرىبه روزى رسيده و نه مدارا كنندهاى محروم مىشود.بزرگوارتر از آن باش كه به پستى تن دهى، هر چند تو را بهمقصودت برساند، زيرا تو نمىتوانى دربرابر آنچه از آبرو و شخصيت در اين راه از دست مىدهى به دست آورى.
اياك ان توجف بك مطايا الطمع فتوردك مناهل الهلكة;
نكند مركبهاى طمع با سرعتحركت كنند و تو را به مهلكه بيندازند.
لا تخاطر بشيء رجاء اكثر منه;
هيچ گاه نعمتى را براى اين كه بيشتر به دست آورى به خطر مينداز.
ليس كل من رمى اصاب;
چنين نيست كه هر تيراندازى به هدف بزند.
قد يكون الياس ادراكا اذا كان الطمع هلاكا;
گاه مىشود كه نوميدى نوعى وصول به مقصد است و اين در صورتى است كه طمع موجبهلاكتشود.
بارالها! توفيق آشنايى و عمل به معارف دين را به ما عنايت فرما.
و آخر دعوانا ان الحمدلله ربالعالمين.
پىنوشتها:
1. ر.ك: مصادر نهج البلاغه، ج3، ص207.
2. شرح نهج البلاغه، ج16، ص66 .
3. شرح نهج البلاغه، ج5، ص2.
صدوق (ره) در جلد سوم من لايحضره الفقيه، ص362 مىگويد:
قال اميرالمؤمنينعليه السلام فى وصيته لابنه محمد بن الحنفيه... .
و در جلد چهارم، ص275 مىگويد: وقال امير المؤمنينعليه السلام فى وصيته لابنه محمد بن الحنفيةرضى اللهعنه... .
4. جوابهاى ديگر به اين اشكال داده شده; ر.ك: به سوى مدينه فاضله.
5. در اين نوشتار، بنا بر شرح موضوعى است نه ترتيبى; لذا اين وصيت نامه در شش موضوع با عناوينفرعىشرح شده است.
6. دهر (76) آيه 3.
7. صحيفه سجاديه، مناجات الشاكين.
8. بقره (2) آيه 74.
9. محمد بن حسن طوسى، تهذيب الاحكام، ج 8 ، ص111 .
مرجئه گروهى هستند كه - برخلاف خوارج كه با عثمان و علىعليه السلام دشمنى مىورزيدند - هرگونهداورىدر مورد عثمان و علىعليه السلام را به قيامت واگذاردند. آنها ايمان را اصل مىدانند و براى عمل ارزشىقايلنيستند، تا جايى كه - برخلاف خوارج كه مرتكب گناه كبيره را كافر مىدانند - ارتكاب كبيره رامضر ايماننمىدانند. براى شرح بيشتر ر.ك: جعفر سبحانى، بحوث فى الملل والنحل.
10. وسائل الشيعه، ج 15 ، ص 198.
11. بحارالانوار، ج1، ص222.
12. همان، ص 224.
13. هود (11) آيه 42.
14. يوسف (12) آيه 5.
15. لقمان (31) آيه 13.
16. همان، آيه 16.
17. همان، آيه 17.
18. صافات (37) آيه 102.
19. شايان ذكر است كه امام معصوم از سستى و ضعف در تفكر مبرا و پاك است و بحث در اين موضوعدرمشخصات نامه 31 گذشت.
20. يس (36) آيه 68 .
21. درمبحث زمينه تربيت در اين موضوع مفصلا سخن گفته شد.
22. ر.ك: بحارالانوار، ج74، ص72 و 83 و 84 ; مستدرك الوسائل، ج2، ص63 و 68 .
23. نهج البلاغه، حكمت 86 .
24. بحار الانوار، ج71، ص341.
25. همان، ج78، ص6 .
26. غرر الحكم.
27. نهج البلاغه، حكمت 86 .
28. مريم (19) آيه 16.
29. همان، آيه 41.
30. همان، آيه 51.
31. همان، آيه 54.
32. ص (38) آيه 17.
33. همان، آيه 41.
34. همان، آيه 45.
35. همان، آيه 48.
36. احقاف (46) آيه 21.
37. آل عمران (3) آيه 137.
38. انعام (6) آيه 11.
39. اعراف (7) آيه 103.
40. يونس (10) آيه 39.
41. همان آيه 73.
42. نمل (27) آيه 69 .
43. قصص (28) آيه 40.
44. زخرف (43) آيه 25.
45. نهج البلاغه، خطبه 192.
46. همان، خطبه 182 .
47. اعراف (7) آيه 180.
48. براى مطالعه بيشتر ر.ك: صدر الدين شيرازى، الشواهد الربوبيه، ص 44.
49. اعراف (7) آيه 180: «براى خداست نامهاى نيكو; خدا را به آنها بخوانيد و كسانى كه به نامهاى او كفر وعنادمىورزند به خود واگذاريد كه به زودى به كردار بدشان مجازات خواهند شد.»
50. اسراء (17) آيه 110.
51. فرقان (25) آيه 60 .
52. اصول كافى، ج 1، ص100.
53. كتاب فصول به وسيله ركن الدين محمد بن على فارسى استرآبادى حلى نجفى، شاگرد علامه حلى،متوفاى728 به عربى ترجمه شده، كما اين كه كتابهاى ديگرى از خواجه را به عربى ترجمه كرده، مثلاساسالاقتباس،اوصاف الاشراف، اخلاق ناصرى، شرح ثمره بطلميوس.
54. المواقف، ج 8 ، ص210.
55. محمد بن محمد النعمان، اوائل المقالات، ص 53.
56. ملك (67) آيه 3 - 4.
57. مؤمنون (23) آيه 91.
58. انبياء (21) آيه 22.
59. ر.ك: الميزان فى تفسير القرآن، ج14، ص266 و ج15، ص62; سيد محمد حسين طباطبايى، اصول فلسفهوروش رئاليسم، ج5، تحت عنوان «برهان تمانع.»
60. زخرف (43) آيه 45.
61. وجوه متعددى در فرق بين «واحد» و «احد» ذكر شده، در اين جا به بيان علامه طباطبايى (ره) درتفسيرالميزان بسنده مىگردد : «الاحد وصف ماخوذ من الوحدة كالواحد غير ان الاحد انما يطلق على ما لايقبلالكثرة لا خارجا ولا ذهنا.»
62. بقره (2) آيه 163.
63. مائده (5) آيه 73.
64. يوسف (12) آيه 39.
65. نحل (16) آيه 51.
66. حج (22) آيه 34.
67. عنكبوت (29) آيه 46.
68. نهج البلاغه، خطبه 1.
69. همان جا .
70. همان، خطبه 195.
71. همان، خطبه 91.
72. همان، خطبه 182.
73. قبلا در بحثى پيرامون وظايف علما درباره خشوع و خضوع علما و دانشمندان در مقابل خداى تعالىسخنگفته شد.
74. انعام (6) آيه 103.
75. مستدرك الوسائل، ج5، ص320.
76. حسن بن امين الدين طبرسى، مكارم الاخلاق، ص313.
77. صحيفه سجاديه (مناجات الشاكرين).
78. بحار الانوار، ج3، ص259.
79. همان، ج1، ص224.
80. ق (50) آيه 16.
81. اصول كافى، ج2، ص496.
82. بقره (2) آيه 186.
83. علامه طباطبايى (ره) در تفسير الميزان، ذيل اين آيه شريفه مىگويد: «اين آيه مضمونش بهترين بيانولطيفترين و زيباترين اسلوب را دارد بخاطر چند نكته:
اول: اساس گفتار را بر متكلم وحده قرار داده نه غيبت، مىفرمايد: «من به شما نزديكم»، نمىفرمايد:«خدا بهشما نزديك است» و اين سياق دلالت دارد بر اين كه خداى تعالى نسبتبه مضمون آيه عنايتدارد.
دوم: تعبير فرموده به «عبادى» و نفرموده «ناس» يا تعبير ديگرى نظير آن.
سوم: واسطه را حذف نموده، نفرموده «اى پيامبر در پاسخ سؤال آنها بگو»، بلكه خودش مستقيما پاسخداده كه«انى قريب.»
چهارم: تاكيدى است كه با «ان» مشدده، در «فانى قريب» مىباشد.
پنجم: نزديك بودن را با صفتبيان كرده نه با فعل، نفرموده «نزديك مىگردم»، بلكه فرموده «نزديكم.»
ششم: استجابت دعا رابه لفظ مضارع آورده نه ماضى، تا دلالت داشته باشد بر استمرار و دوام و تجدداجابت.
هفتم: فرمود: اجابت مىكنم دعاى دعا كننده را اگر دعا كند مرا، قيد و مقيد يكى شده تا اين كه دلالت كندبراين كه هيچ شرطى غير از خود دعا كردن براى اجابت وجود ندارد، نظير: «ادعوني استجب لكم»مؤمن (40) آيه60 .
هشتم: هفت مرتبه ضمير متكلم در آيه تكرار شده كه اين روش در قرآن منحصر به اين آيه است.»
84. دعاى ابو حمزه ثمالى).
85. غافر (40) آيه 60 .
86. بقره (2) آيه 186.
87. تحريم (66) آيه 8 .
88. صحيفه سجاديه (مناجات التائبين).
89. مو از قالو بلى تشويش ديرم
گنه از برف و باران بيش ديرماگر لا تقنطوا دستم نگيرهمو از يا ويلنا تشويش ديرم
90. زمر (39) آيه 53.
91. حجر (15) آيه 55 - 56.
92. اصول كافى، ج2، ص280.
93. همان، ص544.
94. نهج البلاغه، حكمت 87 .
95. بحار الانوار، ج90، ص322.
96. همان، ص323.
97. اصول كافى، ج2، ص489.
آن يكى الله مىگفتى شبىتا كه شيرين گردد از ذكرش لبىگفتشيطانش خمش اى سخت روىچند گويى آخر اى بسيار گوىمى نيايد يك جواب از پيش تختچند الله مىزنى با روى سختاو شكسته دل شد و بنهاد سرديد در خواب او خضر را در خضرگفت هين از ذكر چون واماندهاىچون پشيمانى از آن كش خواندهاىگفت لبيكم نمىآيد جوابزان همى ترسم كه باشم رد بابگفتخضرش كه خدا گفت اين به منكه برو با او بگو اى ممتحننى كه آن الله تو لبيك ماستآن نياز و سوز و دردت پيك ماستنى تو را در كار من آوردهامنى كه من مشغول ذكرت كردهامحيلهها و چاره جويىهاى توجذب ما بود و گشاد آن پاى توترس و عشق تو كمند و پيك ماستزير هر يارب تو لبيك ماست
98. بقره (2) آيه 216.
99. نحل (16) آيه 96.
100. حج (22) آيه 37.
101. نهج البلاغه، حكمت 130.
102. مؤمنون (23) آيه 115.
103. نهج البلاغه، حكمت 132: خداوند فرشتهاى دارد كه همه روز بانگ مىزند: بزاييد براى مرگ وجمعآورىكنيد براى فنا و بنا كنيد براى ويران شدن.
104. براى توضيح اين عبارت «انقص فى رايى»، در همين كتاب به مبحث اول فصل دوم، تحت عنوان«مخاطبنامه 31» مراجعه كنيد.
105. حجر (15) آيه 85 .
106. نحل (16) آيه 78.
107. كهف (18) آيه 65 تا 82 .
108. ذكر ادله نظام احسن در عالم هستى از حوصله اين نوشتار خارج است; ر.ك:سيد محمد حسينطباطبائى، نهاية الحكمه، مرحله دوازدهم، فصل هفدهم: «في العناية الالهية بخلقه و ان النظام الكوني فيغاية ما يمكن منالحسن و الاتقان.»
109. زمر (39) آيه 27.
110. كهف (18) آيه 45.
111. جمعه (62) آيه 6 - 8 .
112. زلزله (99) آيه 7و8 .
113. نساء (4) آيه 18.
114. نهج البلاغه، خطبه 204.
115. همان، خطبه 196.
116. نهج البلاغه، خطبه 230.
117. تداخل بعضى از اقسام بر خواننده بصير پوشيده نيست.
118. آل عمران (3) آيه 102.
119. نساء (4) آيه 131.
120. مائده (5) آيه 35.
121. بقره (2) آيه 197.
122. طلاق (65) آيه 2 - 3.
123. همان، آيه 4.
124. همان، آيه 5.
125. نهج البلاغه، نامه 45.
126. همان، خطبه 193.
127. رعد (13) آيه 28.
128. اعراف (7) آيه 201.
129. مناجات الذاكرين.
130. بقره (2) آيه 152.
131. احزاب (33) آيه 41 - 42.
132. در مورد ياد مرگ در بحث قبل به تفصيل سخن گفته شد.
133. شبسترى در گلشن راز مىگويد:
مرا گفتى بگو چبود تفكركزين معنا بماندم در تحيرتصور كان بود بهر تدبربه نزد اهل عقل آمد تفكرزترتيب تصورهاى معلومشود تصديق نامفهوم مفهوم
134. آل عمران (3) آيه 190 - 191.
135. رعد (13) آيه 3.
136. روم (30) آيه 13.
137. جاثيه (45) آيه 13.
138. نهج البلاغه، خطبه 103.
139. همان، خطبه 153.
140. همان، حكمت 113.
141. همان، حكمت 5 و 365.
142. اصول كافى، ج2، ص55.
143. همان جا.
144. مسند احمد بن حنبل، ج5، ص182 و ساير مصادر روايى و تاريخى، از جمله مستدرك حاكم، ج3،ص148;صحيح مسلم، ج7، ص122; سنن بيهقى، ج2، ص148; صحيح ترمذى، ج5، ص662 .
در اين كه قرآن را ثقل اكبر و عترت پيامبرعليهم السلام را ثقل اصغر مىگويند، شارح بحرانى (ره) در ذيلسخناميرالمؤمنينعليه السلام كه فرمودند: «الم اعمل فيكم بالثقل الاكبر واترك فيكم الثقل الاصغر» مىگويد:«واشاربكونه اكبر الى انه الاصل المتبع المقتدى به». اقول: ويمكن ان يقال في وجه التسمية بالاكبر و الاصغر:انالقرآن بمنزلة المتن وهمعليهم السلام الشارحون و المفسرون له.
145. نحل (16) آيه 89 .
146. اسراء (17) آيه 9.
147. بقره (2) آيه 2.
148. ر.ك: اصول كافى، ج1، ص228 (باب انه لم يجمع القرآن كله الا الائمة عليهم السلام وانهم يعلمون القرآنكله).
149. همان، ج1، ص229.
150. رعد (13) آيه 43.
151و152و153. اصول كافى، ج1، ص229.
154. جعفر سبحانى، بحوث في الملل والنحل، ج1، ص24.
155. ديوان حافظ.
156. آل عمران (3) آيه 144.
157. بحار الانوار، ج27، ص62; ر.ك: مسند احمد، ج4، ص5 و 326 و 328; صحيح بخارى، ج4، ص210 و213 و219 و ج5، ص158; صحيح مسلم، ج7، ص144 و ج8، ص644; سنن ابن ماجه، ج2، ص640;سنن ترمذى، ج5،ص359 و 360.
158. ص (38) آيه 82 .
159. بقره (2) آيه 155 - 156.
160. غافر (40) آيه 55 و 77.
161. طور (52) آيه 48.
162. نهج البلاغه، حكمت 82 .
163. ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج16، ص85 .
164. انشقاق (84) آيه6 .
165. اصول كافى، ج1، ص50.
166. وسائلالشيعه، ج18، ص123.
167. بحارالانوار، ج2، ص260.
168. نحل (16) آيه9.
169. مائده (5) آيه 66 .
170. بقره (2) آيه 143.
171. نهج البلاغه، خطبه 94.
172. همان، حكمت 109.
173. قصص (28) آيه 77.
174. بحارالانوار، ج71ص177.
175. همان، ص221.
176. مولوى در شرح اين حديث مىگويد:
گفت پيغمبر كه نفحتهاى حقاندر اين ايام مىآرد سبقگوش هش داريد اين اوقات رادر رباييد اين چنين نفحات رانفحهاى آمد شما را ديد و رفتهر كه را مىخواست جان بخشيد و رفتنفحه ديگر رسيد آگاه باشتا از اين هم وانمانى خواجه تاش
177. نهجالبلاغه، حكمت 21.
178. همان، حكمت 118.
179. همان، حكمت 363.
180. بحارالانوار، ج10، ص111.
181. نهجالبلاغه، نامه 31.
182. حج (22) آيه 46.
183. جاثيه (45) آيه 23.
184. كهف (18) آيه 28.
185. نهج البلاغه، حكمت 113.
186. بحارالانوار، ج1، ص88 .
187. كهف (18) آيه 103 و 104.
188. اصول كافى، ج2، ص 313.
189. اصول كافى، ج2، ص 313.
190. يونس (10) آيه 58.
191. ملا محسن فيض كاشانى، المحجة البيضاء، ج5، ص160 (كتاب آفة اللسان).
192. در بخش اول فصل دوم، شرح مفصلى درباره اين موضوع گذشت.
193. بحار الانوار، ج1، ص216.
194. بحار الانوار، ج2، ص136.
195. براى بررسى بيشتر موضوع امر به معروف و نهى از منكر ر.ك: لطف الله صافى، راه اصلاح.
196. بحار الانوار، ج77، ص23.
197. بحار الانوار، ج78، ص113.
198. وسائل الشيعه، ج4، ص123.
199. اصول كافى، ج2، ص664 .
200. بحار الانوار، ج71، ص279.
201. نحل (16) آيه 114.
202. طه (20) آيه 81 .
203. نساء (4) آيه 29.
204. بحارالانوار، ج3، ص9.
205. المحجة البيضاء، ج3، ص204.
206. همان.
207. آل عمران (3) آيه 104.
208. مائده (5)آيه 78 - 79.
209. براى بررسى بيشتر مساله ر.ك: راه اصلاح يا امر به معروف و نهى از منكر.
210. صحيح بخارى، ج3، ص164; مسند، احمد، ج4، ص270 .
211. وسائل الشيعه، ج11، ص398.
212. نهج البلاغه : نامه 47 .
213. حديد (57) آيه 25.
214. بقره (2) آيه 207.
215. نهج البلاغه، خطبه 192.
216. همان، خطبه 3.
217. مائده (5) آيه 54.
218. اصول كافى، ج2، ص 459.
219. شعرا (26) آيه 88 .
220. ابراهيم (14) آيه 31.
221. بقره (2) آيه 245.