بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تعلیم و تربیت در نهج البلاغه, عبدالمجید زهادت   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     01 - اهدا
     02 -
     03 -
     04 -
     05 -
     06 - كتابنامه
     fehrest -
 

 

 
 

بخش دوم:

تربيت

فصل اول: مفهوم تربيت

1. معناى تربيت

2. متصدى امر تربيت

1. معناى تربيت (1)

ابن اثير مى‏گويد:

الرب يطلق في اللغة على المالك والسيد والمدبر والمربي والمقيم والمنعم ولايطلق غيرالمضاف الا على الله واذااطلق على غيره اضيف... وفي حديث علي (الناس ثلاثة عالم رباني) هومنسوب الى الرب بزيادة الالف والنونللمبالغة وقيل من الرب بمعنى التربية كانوا يربون‏المتعلمين بصغار العلوم قبل كبارها. (2)

راغب اصفهانى نيز مى‏گويد:

الرب في الاصل التربية وهو انشاء الشي‏ء حالا فحالا الى حد التمام;

رب در اصل تربيت است و تربيت‏يعنى ايجاد شى‏ء به تدريج از حالتى به حالت ديگر تا به حدتمام برسد.

تذكر چند نكته در تعريف تربيت:

نكته اول: در هر دو تعريف، تدريجى بودن تربيت مورد نظر قرار گرفته است.

در تعريف ابن اثير: يربون المتعلمين بصغار العلوم قبل كبارها و در تعريف راغب:حالا فحالا الى حد التمام. البتهممكن است گاهى تحولات و دگرگونى‏هاى روحى دفعتابه وجود آيد. تاريخ، حالات فضيل بن عياض و حر بنيزيد رياحى و امثال اينها راثبت نموده است، ولى اين موارد نادر و استثنايى است و اصل در تربيت وپرورش‏تدريجى بودن است.

نكته دوم: فطرى بودن مبانى تربيت: راغب در تعريف كلمه «انشاء» را به كار گرفته‏كه غالبا در ايجاد شى‏ء مسبوقبه عدم به كار مى‏رود; لذا در اينجا اين سؤال مطرح‏مى‏شود كه آيا تربيت دينى ايجاد چيزى است كه به انساناضافه مى‏گردد و در درون اوهيچ گونه سابقه وجودى نداشته يا اين‏كه همزمان با ايجاد انسان اساس و بنيانتربيت‏دينى در او نهاده شده است؟

بنابر نظريه دوم - كه به صواب نزديك‏تر است - تربيت دينى، يعنى شكوفا نمودن‏استعدادهاى درونى و فطرىانسان.

اميرالمؤمنين، على‏عليه السلام در انگيزه و هدف فرستادن پيامبران الهى براى مردم‏مى‏فرمايند:

فبعث فيهم رسله و واتر اليهم انبيائه ليستادوهم ميثاق فطرته ويذكروهم منسي نعمته‏ويحتجوا عليهم بالتبليغويثيروا لهم دفائن العقول; (3)

پيامبرانش را در ميان آنها مبعوث ساخت و پى در پى رسولان خود را به سوى آنها فرستاد تاپيمان فطرت را درآنها مطالبه نمايند و نعمت‏هاى فراموش شده را به ياد آنها آوردند و با ابلاغ‏دستورهاى خدا حجت را بر آنها تمامكنند و گنج‏هاى پنهانى عقل‏ها را آشكار سازند.

زراره مى‏گويد: از امام صادق‏عليه السلام از قول خداى عزوجل: فطرت الله التى فطر الناس‏عليها (4) سؤال نمودم، فرمودند: فطرهم جميعا على التوحيد (5) .

گرچه در اين روايت و بعضى از روايات ديگر، «فطرت‏» را به «توحيد» تفسيرنموده‏اند، لكن تمام تعاليم دينى ودستوراتى كه براى تربيت انسان از ناحيه وحى به‏وسيله پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله و امامان معصوم‏عليهمالسلام رسيده است، ريشه در فطرت و ذات‏انسان دارد. (6)

نكته سوم: فرق بين تزكيه و تربيت: در قرآن‏كريم از تربيت دينى وپرورش روح‏وروان انسان تعبيربه تزكيه شدهاست:

كما ارسلنا فيكم رسولا منكم يتلوا عليكم آياتنا و يزكيكم ويعلمكم الكتاب والحكمة‏ويعلمكم ما لم تكونواتعلمون; (7) .

چنان‏كه از ميان خود شما پيامبرى برانگيختيم كه آيات ما را براى شما تلاوت كند و نفوس شمارا از پليدى وآلودگى جهل و شرك پاك و منزه كند و به شما تعليم شريعت و حكمت دهد و هرچه رانمى‏دانيد به شما ياد دهد.

لقد من الله على المؤمنين اذ بعث فيهم رسولا من انفسهم يتلوا عليهم آياته ويزكيهم ويعلمهم‏الكتاب والحكمةوان كانوا من قبل لفي ضلال مبين; (8)

خدا بر اهل ايمان منت گذاشت كه رسولى از خود آنها در ميان آنان برانگيخت كه بر آنهاآيات خدا را تلاوت كندو نفوس آنان را از هر نقص و آلايش پاك گرداند و به آنان احكام شريعت‏كتب سماوى و حقايق حكمت‏بياموزد، هرچند كه در گمراهى آشكارى بودند.

هو الذي بعث في الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته ويزكيهم ويعلمهم الكتاب والحكمة‏و ان كانوا من قبللفي ضلال مبين; (9)

اوست‏خدايى كه ميان عرب امى، پيغمبرى از همان مردم برانگيخت تا بر آنان آيات وحى خداتلاوت كند و آنانرا از لوث جهل و اخلاق ناپسند پاك سازد و شريعت كتب سماوى و حكمت الهى‏بياموزد، با آن‏كه پيش از اين درورطه گمراهى و جهالت‏بودند.

اما تربيت در اصطلاح قرآن اعم است از تزكيه; يعنى پرورش جسم و تن را هم‏شامل مى‏گردد:

فرعون به حضرت موسى‏عليه السلام مى‏گويد:

الم نربك فينا وليدا ولبثت فينا من عمرك سنين; (10) .

تو همان كودكى نيستى كه ما پرورديم و سال‏ها از عمرت نزد ما گذشت.

قرآن در سفارش نسبت‏به پدر و مادر مى‏فرمايد:

و قل رب ارحمهما كما ربيانى صغيرا; (11)

و بگو: پروردگارا! همان گونه كه پدر و مادر، مرا از كودكى پرورش دادند، تو در حق آنهامهربانى فرما.

ما در اين نوشتار، كلمه «تربيت‏» را در معناى مرادف با معناى «تزكيه‏» به كاربرده‏ايم.

2. متصدى امر تربيت

الف) مسؤوليت مربيان الهى و علماى ربانى در تربيت انسان

پس از بررسى و تبيين معناى تربيت، اولين سؤال اين است كه: چه كسى مى‏تواندمسؤوليت اين امر مهم را بهعهده بگيرد؟

مسلما تنها كسى مى‏تواند مربى انسان باشد كه خود، انسان كامل و واصل به‏مدارج عالى انسانيت‏باشد. در اينمسير كسى مى‏تواند جلودار و راهنما باشد كه خودراه را به خوبى طى كرده باشد:

قطع اين مرحله بى‏همرهى خضر مكنظلمات است‏بترس از خطر گمراهى (12)

چه كسى مى‏تواند مربى باشد؟

قال‏عليه السلام: من نصب نفسه للناس اماما فليبدا بتعليم نفسه قبل تعليم غيره وليكن تاديبه بسيرته‏قبلتاديبه بلسانه ومعلم نفسه و مؤدبها احق بالاجلال من معلم الناس ومؤدبهم; (13)

كسى كه خود را در مقام پيشوايى و امامت قرار مى‏دهد، بايد پيش از آن كه به تعليم ديگران‏بپردازد، به تعليمخويش پردازد و بايد تاديب او به عملش پيش از تاديب او به زبانش باشد. كسى كه‏معلم و ادب كننده خويشاست، به احترام سزاوارتر است از كسى كه معلم و مربى ديگران است.

امام‏عليه السلام در اين كلام، دو مطلب اساسى را در موضوع «تربيت‏» بيان فرموده‏اند:

مطلب اول: مربى و معلم بايد قبلا خودش دانش‏آموخته و تربيت‏شده باشد، آن‏گاه‏مربى و معلم ديگران شود.سخن گفتن و خطابه و وعظ بدون آگاهى به جز انحراف واضلال و گمراهى نتيجه‏اى ندارد. (14)

مطلب دوم: واعظ و مربى بايد با عمل خود ديگران را تربيت و هدايت نمايد. گفتاربدون عمل نه تنها موجبهدايت نمى‏شود، بلكه گاهى ممكن است موجب سلب‏اعتماد و گمراهى شخص گردد.

قرآن كريم مى‏فرمايد:

اتامرون الناس بالبر وتنسون انفسكم وانتم تتلون الكتاب افلا تعقلون; (15)

چگونه شما كه مردم را به نيكى دستور مى‏دهيد، خود را فراموش مى‏كنيد، در صورتى كه شماكتاب خدا رامى‏خوانيد، چرا در آن انديشه نمى‏كنيد؟

پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله مى‏فرمايند:

رايت ليلة اسري بي الى السماء قوما تقرض شفاهم بمقاريض من نار ثم ترمى فقلت‏يا جبرئيل من هؤلاء؟ فقال:خطباء امتك يامرون الناس بالبر وينسون انفسهم وهم يتلون الكتاب‏افلا يعقلون; (16)

شب معراج مردمى را ديدم كه لب‏هايشان با قيچى‏هاى آتشين چيده و به دور انداخته مى‏شد،از جبرئيلپرسيدم: اينها كيانند؟ گفت: خطيبان امت تو هستند كه مردم را به نيكى دعوت مى‏نمايند،در حالى كه خود رافراموش نموده‏اند و به گفته خود عمل نمى‏كنند و ايشان قرآن را تلاوت مى‏كنند،آيا در آن تعقل نمى‏كنند؟

امام صادق‏عليه السلام مى‏فرمايند:

ان العالم اذا لم يعمل بعلمه زلت موعظته عن القلوب كما يزل المطر عن الصفا; (17)

اگر عالم به علم خويش عمل نكند، پند و اندرزش در دل‏هاى شنوندگان فرو نمى‏رود،همان‏گونه كه باران درسنگ صاف فرو نمى‏رود.

امام باقرعليه السلام در تفسير آيه شريفه «فكبكبوا فيها هم‏والغاوون (18) ; در آن حال كافران ومعبودان باطلشانهم به رو در آتش دوزخ افتند.» مى‏فرمايند:

هم قوم وصفوا عدلا بالسنتهم ثم خالفوه الى غيره; (19) و (20)

كسانى هستند كه با زبان عدالت را توصيف و در عمل خلاف آن را عمل مى‏كنند.

مجلسى‏رحمه الله در شرح روايت مى‏گويد:

العدل كل امر حق يوافق للعدل والحكمة والعبادات والاخلاق الحسنة. (21)

اما فرمايش امام‏عليه السلام:

معلم النفس احق بالاجلال من معلم الناس و مؤدبهم.

به اين معناست كه شخصى كه به تربيت‏خود بپردازد، بيشتر شايسته احترام است‏از كسى كه به تربيت مردمپرداخته و از خود غافل است، اما شخصى كه هم خودسازى‏كرده و هم مردم را تربيت مى‏كند، مسلما برتر استاز كسى كه تنها گليم خود را از آب‏مى‏كشد.

انسان‏هاى وارسته و شايسته رهبرى چه كسانى هستند؟

در مسير تربيت انسان‏ها به كسانى مى‏توان اعتماد نمود و آنها را جلودار و مربى‏قرار داد كه تحت تربيت ربالعالمين به مدارج عالى انسانيت رسيده باشند. تنهاچنين افرادى مى‏توانند كاروان انسانيت را به مقصد نهايىبرسانند. (22)

من كتاب له‏عليه السلام الى معاوية جوابا، قال الشريف وهو من محاسن الكتب: فانا صنائع ربناوالناس بعدصنائع لنا; (23)

ما پرورش يافته و تربيت‏شده پروردگار خويش هستيم و مردم تربيت‏شده مايند.

معاويه - عليه الهاويه - در نامه‏اى كه خطاب به اميرالمؤمنين على ابن ابى‏طالب‏عليه السلام‏نوشت، در ساختنفضيلت‏براى ائمه جور و تباهى و گمراهى، سخن‏پراكنى نموده،آن گمراهان سياه دل را بر امام متقين ترجيح دادو دشمنى و كينه‏هاى جاهليت را بيش‏از پيش آشكار نمود. احقادا بدرية وخيبرية وحنينية وغيرهن. (24)

امام‏عليه السلام در نامه‏اى كه سيد رضى مى‏گويد: هو من محاسن الكتب، در جواب، ضمن‏بيان حقيقت و آشكارنمودن رسوايى معاويه و پيشوايان گمراهش مى‏فرمايند:

فدع عنك من مالت‏به الرمية فانا صنائع ربنا والناس بعد صنائع لنا; (25)

دست‏بردار از كسانى كه فريب دنيا را خورده و از راه راست منحرف گرديده‏اند و اين چه‏مقايسه غلطى است كهبين آنها كه گمراهان و منحرفان از حقند و بين من مى‏نمايى; به درستى كه ماپرورش‏يافتگان خداى خودهستيم و مردم پرورش يافتگان ما.

مجلسى‏رحمه الله در شرح اين كلام نورانى مى‏گويد:

هذا مشتمل على اسرار عجيبة من غرائب شانهم التي تعجز عنها العقول ولنتكلم على‏ما يمكننا اظهاره والخوضفيه فنقول: صنيعة الملك من يصطنعه ويرفع قدره ومنه قوله تعالى:«واصطنعتك لنفسي‏» (26) اي اخترتكواخذتك صنيعتي لتنصرف عن ارادتي ومحبتي. فالمعنى انه‏ليس لاحد من البشر علينا نعمة بل الله - تعالى -انعم علينا فليس بيننا وبينه واسطة والناس باسرهم‏صنائعنا فنحن الوسائط بينهم وبين الله سبحانه ويحتمل انيراد بالناس بعض الناس اي المختار من‏الناس نصطنعه ونرفع قدره. (27)

راغب اصفهانى مى‏گويد:

الصنع اجادة الفعل فكل صنع فعل وليس كل فعل صنعا ولاينسب الى الحيوانات والجمادات‏كما ينسب اليهماالفعل... والصنيعة ما اصطنعته من خير... والاصطناع المبالغة في اصلاح الشي‏ء وقوله: «واصطنعتك لنفسي ولتصنع على عيني‏» اشارة الى نحو ما قال بعض الحكماء: ان الله تعالى‏اذا احب عبدا فتفقده كما يتفقد الصديقصديقه;

صنع; يعنى كارى را به شايستگى انجام دادن، پس هر صنعى كار است، ولى هر كارى صنع‏نيست. اين واژه آنگونه كه به انسان نسبت داده مى‏شود، به حيوانات و جمادات نسبت داده نمى‏شود.صنيعة، هر چه كه به خوبى وشايستگى انجام دهى. اصطناع، زياده‏روى در اصلاح و بهبود چيزى‏است; و قول خداى تعالى در هر دو آيه اشارهاست‏به آن چه كه بعضى از حكما گفته‏اند كه خداى‏تعالى هرگاه بنده‏اى را دوست داشت، او را مورد تفقد ومهربانى قرار مى‏دهد، همان طورى كه دودوست‏به هم محبت مى‏كنند.

امام‏عليه السلام مى‏فرمايند: وصنيع المال يزول بزواله. (28) لذا كلام راغب در انحصار نسبت‏تمام نيست، علاوهبراين كه در اصل معنا نيز اشكال وارد است، زيرا تضمين جودت‏صنع، در آيه «ودمرنا ما كان يصنع فرعون وقومهوما كانوا يعرشون; (29) و فرعون و قومش را با آن‏صنايع و عمارات و كاخ عظمت، نابود و هلاك نموديم‏» تمامنيست.

تنها پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله و جانشينان بر حق آن حضرت، يعنى امامان معصوم‏عليهم السلام‏شايستگىرهبرى مردم را دارند و مى‏توانند كشتى انسانيت را به ساحل نجات‏برسانند، زيرا آنها تحت پرورش و تربيت وحمايت‏خاص رب العالمين هستند.

پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله مى‏فرمودند: ادبني ربي فاحسن تاديبي. (30)

از اميرالمؤمنين، على‏عليه السلام نقل شده كه فرمودند:

يا كميل ان رسول الله‏صلى الله عليه وآله ادبه الله وهو ادبني وانا اؤدب المؤمنين واورث ادب المكرمين. (31)

وظيفه مهم حاكم اسلامى در «تعليم و تربيت‏»

قال‏عليه السلام: فاما حقكم علي فالنصيحة لكم وتوفير فيئكم وتعليمكم كيلا تجهلوا وتاديبكم كيماتعلموا; (32)

اما حق من بر شما آن است كه از خيرخواهى شما دريغ نورزم و بيت المال شما را درراه شما صرف كنم و شما راتعليم دهم، تا از جهل و نادانى نجات يابيد و تربيتتان كنم تا آداب رافراگيريد.

حاكم اسلامى علاوه بر اين كه مسؤول امر معاش و زندگى و اقتصاد جامعه‏مى‏باشد، متصدى دو امر مهم و اصلىديگر نيز هست كه عبارت باشد از «تعليم‏» و«تربيت‏»; به ديگر سخن، والى هم متصدى امر «حيات محسوس‏» وهم متصدى امر«حيات معقول‏» جامعه است. هم بايد در تامين رفاه زندگى مادى مردم تلاش نمايد وهم بايد آنهارا در مسير سعادت ابدى راهنمايى كند.

زمامدار جامعه اسلامى نبايد به ياد دادن محض، قناعت نموده، ذهن مردم را بامفاهيم خشك پر كند و در صددسازندگى روحى آنها نباشد، بلكه علاوه بر «تعليم‏»،«تربيت‏» هم لازم است.

مربى الهى

قال‏عليه السلام: ايها الناس استصبحوا من شعلة مصباح واعظ متعظ وامتاحوا من صفو عين قدروقت من الكدر... ليس على الامام الا ما حمل من امر ربه: الابلاغ في الموعظة، والاجتهاد في‏النصيحة، والاحياء للسنة، واقامةالحدود على مستحقيها، واصدار السهمان على اهلها فبادرواالعلم من قبل تصويح نبته ومن قبل ان تشغلوابانفسكم عن مستثار العلم من عند اهله وانهوا عن‏المنكر وتناهوا عنه فانما امرتم بالنهى بعد التناهي; (33)

اى مردم! چراغ دل را از شعله گفتار گويندگان با عمل روشن سازيد و ظرف‏هاى خويش را ازآب زلالچشمه‏هايى كه از آلودگى پاك است پر كنيد. امام غير از آنچه از طرف خدا مامور است،وظيفه‏اى ندارد، اماموظيفه دارد: 1. با پند و اندرز فرمان خدا را ابلاغ نمايد; 2. در خير خواهى مردم‏كوشش نمايد; 3. سنت‏خدا رااحياء كند; 4. بر مستحقان كيفر اقامه حدود نمايد; 5. حق مظلومان رابه آنان برگرداند.

در فراگيرى دانش بكوشيد پيش از آن كه درخت آن بخشكد و پيش از آن كه به خود مشغول‏گرديد; از معدنعلم، دانش استخراج كنيد. مردم را از منكر باز داريد و خود هم مرتكب نشويد، زيراشما موظفيد اول خودمرتكب گناه نشويد، آن گاه مردم را از آن نهى كنيد.

شرح مطالب اين بخش از خطبه در سه عنوان ارائه مى‏گردد:

از چه كسى بايد راهنمايى گرفت؟

«ايها الناس استصبحوا» تنها كسانى صلاحيت رهبرى فكرى جامعه را دارند كه اولا:عالم عامل باشند و ثانيا: ازهر گونه آلودگى پاك و منزه باشند و دانش آنها نيز صحيح واز منبع وحى باشد. چنين رهبرانى منحصرند درپيشوايان دين كه از طرف خداوندمنصوب شده‏اند; يعنى پيامبران و امامان معصوم‏عليهم السلام.

امام‏عليه السلام اين دو شرط را كه بايد در رهبر و پيشواى مردم باشد، اين گونه بيان‏فرموده‏اند:

1. واعظ متعظ;

2. صفو عين قد روقت من الكدر.

قرآن كريم مى‏فرمايد:

يا ايها النبى انا ارسلناك شاهدا ومبشرا ونذيرا. وداعيا الى الله باذنه و سراجا منيرا; (34)

اى رسول! ما تو را به رسالت فرستاديم تا بر نيك و بدخلق گواه باشى و خوبان را به رحمت الهى‏مژده دهى وبدان را از عذاب خدا بترسانى. و به اذن حق، مردم را به سوى خدا دعوت كنى و چراغ‏فروزان باشى.

تنها از چشمه صاف و زلال معصومان‏عليهم السلام بايد بهره گرفت، زيرا موهبت الهى‏عصمت در آنها ما را بهاقتدا و پيروى از ايشان ترغيب مى‏نمايد و از پاكى اين چشمه‏مطمئن مى‏سازد:

انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت ويطهركم تطهيرا; (35)

خدا چنين مى‏خواهد كه از شما خانواده نبوت هر پليدى را ببرد و شما را از هر عيب و نقص پاك‏گرداند.

«من شعلة مصباح‏»: همان گونه كه شعله چراغ روشنى مى‏دهد و انسان را از تاريكى‏بيرون مى‏آورد، امام‏عليهالسلام كه مربى الهى است نيز با نور و روشنايى خود مردم را ازتاريكى‏هاى جهل و نادانى و شرك و آلودگى‏هابيرون مى‏آورد و راه راست را به آنهاارائه مى‏نمايد.

كلمه «مصباح‏» در بعضى از نسخه‏ها به «واعظ‏» اضافه شده - كه يا اضافه مشبه‏به به‏مشبه است و يا اضافه لاميه -و در بعضى از نسخه‏ها منون است كه «واعظ‏» بدل آن‏مى‏شود.

«واعظ متعظ‏» اشاره است‏به امام‏عليه السلام و جانشينان آن حضرت كه خودشان به پند واندرزهايى كه به مردممى‏دهند عمل نموده‏اند.

وامتاحوا من صفوعين قد روقت من الكدر.

همان‏گونه كه آب آلوده به جسم انسان زيان مى‏رساند، سفارشها و فرمانهاى غلطو انحرافى همراه با ناخالصى‏هاموجب انحطاط روحى مى‏شود. همان طورى كه‏نسخه غلط و نامناسب طبيب غيرحاذق باعث‏شدت مرض وايجاد امراض ديگراست، نسخه اشتباه براى روح و روان انسان، شدت مرض و ايجاد امراض ديگر رادر پى دارد. بااين تفاوت كه اهميت امراض روحى بيش از امراض جسمى است، زيرادفع امراض جسمى براى بقاى حياتمحدود مادى و دفع امراض روحى براى حيات‏ابدى است.

وظايف امام‏عليه السلام:

1. الابلاغ في الموعظة: با پند و اندرز فرمان خدا را اعلام نمودن;

2. الاجتهاد فى النصيحة; در خير خواهى مردم كوشش كردن;

3. الاحياء للسنة: احياى سنت و رفتار بر طبق روش پيامبرصلى الله عليه وآله;

4. اقامة الحدود على مستحقيها: اقامه حدود بر آن كس كه مستحق كيفر است;

5. اصدار السهمان على اهلها: از بيت المال سهم و نصيب را به اهلش رساندن.

وقت‏شناسى در كسب دانش

فبادرو العلم من قبل تصويح نبته: پس هر چه زودتر به سراغ پيشواى حقيقى خودرفته، از او كسب دانش ومعرفت كنيد، قبل از اين كه فرصت از دست‏شما برود و امام‏در بين شما نباشد. قبل از آن كه خود را به نغمه‏هاىباطل مشغول سازيد، از معدن علم‏و دانش كسب فضيلت نماييد. قبل از اين كه گرفتار مربيان و علماى سوءشويد، در پى‏مربيان الهى باشيد. (36)

مردم را از منكر باز داريد و خود نيز مرتكب منكر نشويد، زيرا شما هم خود بايدتارك منكر باشيد و هم ديگرانرا نهى كنيد. بايد توجه داشت اين دو خطاب طولى‏نيست، به اين معنا كه اول مامور هستيد به اين كه خودتارك منكر باشيد و خطاب دوم‏مشروط به امتثال خطاب اول باشد، يعنى نهى از منكر مشروط باشد به اين كهخودتارك باشيد، بلكه دو خطاب در عرض همند، ولى از آن جهت كه ناهى از منكر اگرخود تارك نباشد، حرفشبى‏اثر است، بايد اول خودش منكر را ترك كند. (37)

انبيا و اوليا طبيبان الهى‏اند

قال‏عليه السلام فى ذكر النبي‏صلى الله عليه وآله: «طبيب دوار بطبه قد احكم مراهمه واحمى مواسمه يضعذلك‏حيث الحاجة اليه من قلوب عمي وآذان صم والسنة بكم متتبع بداوئه مواضع الغفلة ومواطن‏الحيرة; (38)

طبيبى است كه با طب خود سخت‏به دنبال نيازمندان به طبابت روحى مى‏گردد مرهم‏هايش رابه خوبى آمادهساخته، حتى براى مواقع اضطرارى و داغ كردن محل زخم‏ها ابزارش را گداخته،تا در آن جا كه مورد نياز استقرار دهد: بر دل‏هاى كور، گوش‏هاى كر و زبان‏هاى لال. با داروهاى‏خود در جستجوى موارد غفلت و جايگاه‏هاىحيرت است (در جستجوى بيماران فراموش شده وسرگردان است).

مدعيان طبابت روحى و داعيان رهبرى انسان‏ها بسيارند، ولى:

دردم نهفته به زطبيبان مدعىباشد كه از خزانه غيبم دوا كنند (39)

پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله و جانشينان برحقش، ائمه اطهارعليهم السلام طبيبان الهى‏اند و بشرنيازمندفرستادگان الهى است، زيرا همان گونه كه جسم و بدن انسان نياز به طبيب‏دارد، روح و روان او هم نيازمند بهطبيب و مداواست. بيمارى‏هاى روحى، انسان را ازرسيدن به لذات معنوى و سعادت ابدى بازمى‏دارد.

پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله فرمودند:

لو ان الشياطين يحومون على قلوب بني آدم لنظروا الى ملكوت السماوات والارض; (40)

اگر شياطين اطراف دل بنى آدم را احاطه نكرده بودند، هر آينه حقيقت و باطن و اسرار آسمان‏هاو زمين رامشاهده مى‏نمودند.

نياز انسان به طبيب روحانى، به مراتب بيش از نياز اوست‏به طبيب جسم و بدن،زيرا دفع امراض جسمانى براىبقاى حيات محدود و مادى اوست، ولى دفع امراض‏روحى براى درك حيات جاويد است.

ويژگى طبيبان الهى (41)

طبيب دوار بطبه: طبيب سيارى است، به جاى اين كه بيماران در پى او باشند، اوبدنبال بيماران مى‏گردد ووسايل درمان را همراه دارد و پس از تشخيص بيمارى‏همان‏جا معالجه را شروع مى‏كند. اين طبيب صرفا بهنسخه و دستورالعمل اكتفانمى‏كند، بلكه علاوه بر نشان دادن راه علاج و طريق حل مشكل شخصا مريضرامعالجه مى‏كند و كار او فقط ارائه طريق نيست، بلكه ايصال الى المطلوب است.

بيمارى‏هايى كه طبيبان الهى علاج مى‏كنند:

نابينايى دل‏ها و ناشنوايى گوش‏ها و گنگى زبان، غفلت و حيرت و سرگردانى ازامراضى است كه مسؤوليتمعالجه آن بر عهده طبيبان الهى است.

شارح معتزلى گويد:

انما تعالج‏بذلك من يحتاج اليه وهم اولوا القلوب العمى والآذان الصم والالسنة البكم اي‏الخرس وهذا التقسيمصحيح حاصر لان الضلال ومخالفة الحق يكون بثلاثة امور: اما بجهل القلب‏او بعدم سماع المواعظ والحجج اوبالامساك عن شهادة التوحيد وتلاوة الذكر فهذه اصول الضلال‏واما افعال المعاصي ففروع عليها; (42)

با اين تدابير طبيب الهى است كه نيازمندان مداوا مى‏گردند و نيازمندان به اين درمان، كوردلان وناشنوايان وصاحبان زبان‏هاى لال از حقگويى هستند. تقسيم بيماران و گمراهان باطنى به اين‏سه گروه، تقسيمى استصحيح كه چيزى را فروگذار نكرده، زيرا گمراهى و مخالفت‏با حق به‏اين سه چيز است: يا به كوردلى، يا بهنشنيدن اندرزها و راهنمايى‏ها و يا به خوددارى از گواهى‏بر توحيد و خواندن قرآن است; پس اين سه چيز ريشهگمراهى است، و گناهان از اينهاسرچشمه مى‏گيرد.

راه رهايى از سرگردانى

قال‏عليه السلام: ... اين تذهب بكم المذاهب وتتيه بكم الغياهب وتخدعكم الكواذب ومن اين تؤتون‏وانى تؤفكونفلكل اجل كتاب ولكل غيبة اياب فاستمعوا من ربانيكم واحضروه قلوبكم‏واستيقظوا ان هتف بكم وليصدق رائداهله وليجمع شمله وليحضر ذهنه فلقد فلق لكم الامر فلق‏الخرزة وقرفه قرف الصمغة; (43)

اين روش‏هاى گمراه كننده، شما را به كجا مى‏كشد؟ تاريكى‏ها و ظلمت‏ها تا كى شما را متحيرمى‏سازد؟دروغ‏پردازى‏ها تا كى شما را مى‏فريبد؟ از كجا در شما نفوذ مى‏كنند و چگونه شما را اغفال‏مى‏كنند؟ براى هرسرآمدى نوشته‏اى و براى هر غيبتى بازگشتى است. به سخن مربى الهى خويش‏گوش فرا دهيد و دل‏هاى خودرا در پيشگاه او حاضر سازيد و هنگامى كه به خاطر احساس خطرفرياد مى‏كشد، بيدار شويد. فرمانده شماصادقانه سخن مى‏گويد، افكار خود را جمع و محتويات‏ذهن خويش را براى نجات شما آماده ساخته است. حقايقرا براى شما به خوبى شكافته، همانندمهره‏هايى كه براى شناسايى، درونشان را مى‏شكافند و حقيقت را همچونشيره درختى كه از بدنه آن‏جدا مى‏كنند، براى شما جدا ساخته است.

امام‏عليه السلام به خوبى مى‏داند كه مسلك‏هاى گمراه كننده بنى اميه مردم رابه چه‏پرتگاهى مى‏اندازد و علتاين فريفته شدن و سقوط را نيز مى‏داند; لذا استفهاماتى كه‏در اين كلام آمده، على سبيل التهكم و التقريع است،نه استفهام حقيقى.

سپس مى‏فرمايند: به سخن مربى الهى خويش گوش فرا دهيد، آن هم نه با گوش‏سر، بلكه با گوش دل; يعنىفقط با اجسادتان در محضر مربى الهى خويش نباشيد،بلكه بايد حضور قلب داشته باشيد و گوش به زنگ باشيد،هرگاه اعلام خطر مى‏كند،از خواب غفلت‏بيدار شويد.

كلمه ربانيكم اشاره به خود حضرت‏عليه السلام است; يعنى ديگران شما را به ضلالت وگمراهى مى‏كشانند; پسبه سخن مربى الهى خويش گوش فرا دهيد، زيرا او معلم ومربى مسؤول و متعهدى است كه با شما صادقانهسخن مى‏گويد. درست‏برعكس‏ارباب سوئى كه به جز حيله و نيرنگ حربه ديگرى ندارند، مربى الهى شما باآگاهى‏تمام از راه هدايت و سعادت، خود را وقف شما نموده و حقيقت را براى شمابه خوبى واضح و آشكارمى‏سازد.

جامعه‏اى كه به سخن مربى الهى خويش گوش فرا ندهد و تسليم اوامر او نباشد،گرفتار ارباب سوء مى‏گردد:

وايم الله لتجدن بني امية لكم ارباب سوء بعدي كالناب الضروس تعذم بفيها وتخبط بيدهاوتزبن برجلها وتمنعدرها لايزالون بكم حتى لايتركوا منكم الا نافعا لهم او غير ضائر بهم ولايزال‏بلائهم عنكم حتى لايكون انتصاراحدكم منهم الا كانتصار العبد من ربه والصاحب من مستصحبه‏ترد عليكم فتنتهم شوهاء مخشية وقطعا جاهليةليس فيها منار هدى ولا علم يرى ونحن اهل البيت‏منها بمنجاة لسنا فيها بدعاة; (44)

به خدا سوگند! بنى اميه بعد از من زمامداران بدى خواهند بود. آنها همچون شتر بدخويى‏هستند كه صاحبخود را دندان مى‏گيرد و با دستش بر سر او مى‏كوبد و با پا وى را دور مى‏كند و ازشير خود منع مى‏نمايد. هموارهبا شما به سختى رفتار كنند، جز كسانى كه برايشان سودى داشته‏باشند يا لااقل ضررى به آنها نرسانند.شكنجه‏هاى آنان بر شما طولانى خواهد شد، تا آن جا كه‏پيروزى شما بر آنها به آسانى ميسر نخواهد بود، مثلپيروزى بردگان بر مالك خويش يا پيروزى تابع‏بر پيشواى خويش. فتنه‏هاى آنها پى‏درپى با قيافه‏هاى زشت وترسناك بر شما فرو مى‏بارند، نه‏راهنمايى در آن خواهد بود و نه پرچم نجاتى در لابه‏لاى آن به چشم مى‏خورد وما اهل بيت در آن‏زمان رهبرى شما را به عهده نخواهيم داشت.

امام‏عليه السلام در صدر اين كلام فرمودند:

فتنه‏ها آن گاه كه رو آورند، با حق مشتبه مى‏شوند و هنگامى كه پشت كنند، ماهيت آنها بر همه‏كس روشنمى‏گردد. فتنه همچون بادها دور مى‏زند و به برخى از بلاد اصابت مى‏كند و از بعضى‏مى‏گذرد. آگاه باشيد!ترسناك‏ترين فتنه‏ها بر شما از نظر من، فتنه بنى اميه است، فتنه‏اى است كوروظلمانى كه حكومتش فراگيرمى‏شود و بلاى آن مخصوص نيكوكاران است، هر كس در اين فتنه‏بصير و بينا باشد و با آن در ستيز باشد، بلا وسختى به او مى‏رسد و هركس در برابر آن نابينا باشد،حادثه‏اى برايش رخ نمى‏دهد.

پيشگويى‏هاى امام‏عليه السلام صحيح از كار درآمد و مردمى كه به سخنان حضرتش‏گوش فرا ندادند، سال‏هاگرفتار فتنه بنى اميه شدند و تاريخ پر است از جنايات بنى‏اميه‏در هتك دين و ناموس و عفت و آزادى و انسانيت:

اذا كان الغراب دليل قومسيهديهم سبيل الهالكينا (45)

تلاش پيگير در امر تربيت

قال‏عليه السلام: ايها الناس اني قد بثثت لكم المواعظ التي وعظ الانبياء بها اممهم واديت اليكم ماادت الاوصياءالى من بعدهم وادبتكم بسوطي فلم تستقيموا وحدوتكم بالزواجر فلم تستوسقوالله انتم اتتوقعون اماما غيرييطابكم الطريق ويرشدكم السبيل; (46)

اى مردم! من مواعظ و پند و اندرزهايى را كه پيامبران بر امتشان بازگو كرده بودند، در ميان شمانشر دادم ووظيفه‏اى كه اوصياى پيامبران بعد از ايشان نسبت‏به امت داشتند، در مورد شما به خوبى‏انجام دادم، با تازيانه‏امشما را ادب كردم، ولى به هيچ صراطى مستقيم نشديد و با نواهى پروردگارشما را به پيش راندم، ولى جمعنشديد. شما را به خدا، آيا منتظريد پيشوايى جز من با شما همراه‏گردد و راه حق را به شما نشان دهد.

ب) مسؤوليت پدر و مادر در تربيت فرزند

قال‏عليه السلام: حق الولد على الوالد ان يحسن اسمه ويحسن ادبه ويعلمه القرآن‏» (47)

حق فرزند بر پدر اين است كه نام نيك برايش انتخاب كند و او را خوب تربيت نموده و به اوقرآن ياد دهد.

تاثير «اسم‏» در شخصيت افراد: «ان يحسن اسمه‏»

يكى از عوامل مهمى كه در شكل‏گيرى شخصيت افراد مؤثر است، «نام‏» آنهاست.نامگذارى و انتخاب نام شخصى،اظهار محبت و بزرگداشت و وابستگى به صاحب‏اصلى آن نام است.

شخصى به امام صادق‏عليه السلام عرضه داشت: جانم به فدايت، ما اسامى شما وپدران شما را بر فرزندانمانمى‏گذاريم، آيا اين كار براى ما سودمند هست؟ امام‏در جواب فرمودند:

اي والله وهل الدين الا الحب. قال الله: «ان كنتم تحبون الله فاتبعونى يحببكم الله ويغفر لكم‏ذنوبكم; (48) و (49)

بله به خدا سوگند! و آيا دين غير از حب و دوست داشتن ما اهل بيت است؟ خداوند مى‏فرمايد:(اى رسول ما بگو) اگر خدا را دوست مى‏داريد، مرا پيروى كنيد كه خدا شما را دوست دارد و گناه‏شما را ببخشد.

انتخاب اسم براى فرزندان نشانگر فرهنگ و تمدن جامعه است. شخصى ازامام‏رضاعليه السلام سؤال كرد از اينكه چرا اعراب روى فرزندانشان اسامى حيوانات درنده‏مى‏گذاشتند (مانند: كلب، نمر وفهد)؟ امام در جوابفرمودند:

كانت العرب اصحاب حرب فكانت تهول على العدو باسماء اولادهم ويسمون عبيدهم فرح‏ومبارك وميمونوامثال ذلك يتيمنون بها; (50)

چون مردم عرب اهل جنگ و نزاع بودند، با گذاشتن اسم‏هاى جنگى روى فرزندانشان دردشمن ايجاد ترسمى‏كردند; و بردگان خود را فرح، مبارك، ميمون و امثال اينها نامگذارى‏مى‏كردند، تا بدين وسيله از نام آنهاتبرك جويند.

تاثير اسم افراد - علاوه بر صاحب اسم بر شنوندگان آن اسم نيز غير قابل انكاراست; مثلا، كودكى را كه «چنگيز»نام نهاده‏اند، هنگام صدا كردن او ديگران از شنيدن‏اسم چنگيز به ياد خون آشامى‏هاى چنگيزخان مغولمى‏افتند و احساس نفرت‏مى‏نمايند، حتى از كودكى كه صرفا شباهت اسمى دارد و اصلا در گناه چنگيزمغول‏شريك نيست. چه بسا اين كودك پس از بزرگ شدن و خواندن و شنيدن تاريخ سراسرتاريك چنگيز، ازخود و كسانى كه اين نام را بر او نهاده‏اند احساس نفرت مى‏كند.

در مقابل، اسامى زيبا، هم در روحيه صاحب نام مؤثر است و هم در شنوندگان‏باعث احساس سرور و بهجتمى‏شود; مثلا، نام شخصى كه «عبدالله‏» باشد، هم براى‏صاحب نام آثار خوب دارد و هم شنوندگان رابه يادبندگى و عبوديت پروردگار عالم‏مى‏اندازد.

امام باقرعليه السلام مى‏فرمايند:

اصدق الاسماء ماسمي بالعبودية وافضلها اسماء الانبياء; (51)

صادق‏ترين اسامى نام‏هايى است كه حكايت از عبوديت و بندگى خدا كند و برترين نام‏ها اسامى‏انبياست.

شخصى با امام صادق‏عليه السلام در باره نامگذارى فرزندش مشورت نمود; امام‏فرمودند: سمه اسماءا منالعبودية. پرسيد: اسماى عبوديت چه اسم‏هايى است؟فرمودند: عبدالرحمن.

در روايات علاوه بر دستور اكيد بر انتخاب اسم خوب براى فرزندان، بر تغييردادن نام‏هاى بد نيز تاكيد شدهاست:

امام صادق‏عليه السلام مى‏فرمايند:

ان رسول الله‏صلى الله عليه وآله كان يغير الاسماء القبيحة في الرجال والبلدان; (52)

پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله پيوسته نام‏هاى زشت مردان و شهرها را تغيير مى‏دادند.

شخصى نصرانى از اهالى روم خدمت پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله شرفياب شد; حضرت نام‏او را پرسيدند،گفت: اسم من عبدالشمس است. حضرت فرمودند:

بدل اسمك فاني اسميك عبدالوهاب; (53)

اسمت را عوض كن، من اسم تو را عبدالوهاب نهادم.

در جامعه كنونى ما هم دو گرايش غلط در نامگذارى فرزندان رايج‏شده است:يكى گرايش به نام اسطوره‏هاىايران باستان و شاهان ستمگرى كه تاريخ زندگى آنهاسراسر چپاول و غارت و استثمار مردم است; ديگر گرايشبه نام‏هاى غربى كه يكى ازجلوه‏هاى تهاجم فرهنگى مى‏باشد. اميد است والدين در جامعه اسلامى بيش ازپيش‏به اين مسؤوليت مهم در نامگذارى توجه داشته باشند.

نقش والدين در ادب كردن فرزند: يحسن ادبه

روايات فراوانى كه در كيفيت انتخاب همسر وارد شده، بيانگر اين مطلب است‏كه صلاحيت و شايستگى مربىبسيار مورد توجه قرار گرفته است.

در كتاب وسائل در ابواب مقدمات نكاح چگونگى انتخاب همسر را شرح داده‏اند.با توجه به روايات درمى‏يابيمكه اسلام به مسؤوليت پدر در تربيت و تاديب فرزندتا چه اندازه اهميت مى‏دهد، حتى به خصوصياتى كه ازطريق عوامل وراثتى به فرزندانتقال مى‏يابد توجه نموده، تا چه رسد به تربيت‏هاى پس از ولادت. (54)

پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله در اهميت نقش پدر و مادر در تربيت فرزند مى‏فرمايند:

كل مولود يولد على الفطرة حتى يكون ابواه يهودانه وينصرانه ويمجسانه; (55)

هر نوزادى بر فطرت الهى و توحيد متولد مى‏شود و والدين او هستند كه او را يهودى، نصرانى‏يا مجوسمى‏كنند.

انسان با فطرت توحيد و خداپرستى و حق‏جويى آفريده شده است، اين پدر ومادرند كه مى‏توانند فطرت الهى وتوحيدى كودك خود را شكوفا سازند يا روى آن‏پرده‏هاى ضخيم جهل و نادانى و گمراهى بيفكنند.

امام سجادعليه السلام در اهميت مسؤوليت والدين در تربيت فرزند مى‏فرمايند:

واما حق ولدك فتعلم انه منك ومضاف اليك في عاجل الدنيا بخيره وشره وانك مسؤول عماوليته من حسنالادب والدلالة على ربه والمعونة على طاعته فيك وفي نفسه فمثاب على ذلك‏ومعاقب فاعمل في امره عملالمتزين بحسن اثره عليه في عاجل الدنيا المعذر الى ربه فيما بينك‏وبينه بحسن القيام والاخذ له منه; (56)

اما حق فرزندت، بدان كه او از توست و خير وشرش در دنيا به تو خواهد رسيد و منسوب به تومى‏شود و تومسؤول هستى در قبال وظايفى كه بر عهده توست از حسن ادب و هدايت و راهنمايى‏به سوى پروردگارش، و اورا يارى كنى در اطاعت پروردگار. اگر وظايف خود را به خوبى به انجام‏رساندى به تو ثواب مى‏رسد و در غير اينصورت عقاب خواهى شد; پس به خوبى وظيفه تربيت راانجام بده، مانند كسى كه در همين دنيا آثار نيككارهاى فرزندش به او مى‏رسد و مانند كسى كه‏درمقابل خداوند عذر داشته باشد، يعنى هيچ گونه كوتاهى درامر تربيت فرزند روا مدار.

از رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله روايت‏شده كه فرمودند:

رحم الله عبدا اعان ولده على بر بالاحسان اليه والتالف له وتعليمه وتاديبه; (57)

خدا بيامرزد بنده‏اى را كه فرزندش را به كارهاى خوب وا مى‏دارد و با او مهربان است و در صددآموزش و پرورشاوست.

مسؤوليت پدر در تعليم فرزند: ويعلمه القرآن

از نظر اسلام، پدر مسؤوليت‏سنگينى در ياد دادن علوم دينى و ساير دانش‏هايى كه‏براى زندگى فرزندش لازماست دارد. آموزش قرآن و احكام و علوم اهل بيت: وخواندن و نوشتن و يادگيرى حرفه‏هاى لازم براى ادارهزندگى از كارهايى است كه‏پدر بايد براى فرزندش انجام دهد و در ايفاى اين مسؤوليت مهم بايد خودش‏متصدىآموزش شود يا براى فرزندش معلم شايسته انتخاب نمايد.

در اهميت آموزش به كودكان و نونهالان پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله فرموده‏اند:

ان المعلم اذا قال للصبي بسم الله كتبت له وللصبي ولوالديه براءة من النار; (58)

همانا زمانى كه معلم به كودك، بسم الله‏ياد دهد، براى او و كودك و پدر و مادرش آزادى از جهنم‏نوشته مى‏شود.

امام صادق‏عليه السلام مى‏فرمايند:

قال رسول الله‏صلى الله عليه وآله: من قبل ولده كتب الله له حسنة ومن فرحه فرحه الله يوم القيامة ومن‏علمهالقرآن دعي بالابوين فكسيا حلتين تضي‏ء من نورهما وجوه اهل الجنة; (59)

پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله فرمودند: كسى كه فرزندش را ببوسد، خداى تعالى براى او حسنه مى‏نويسدوكسى كه فرزند را شاد كند، روز قيامت او را شاد مى‏گرداند و كسى كه به فرزندش قرآن ياد دهد، برپدر ومادرش حله‏هايى از نور مى‏پوشانند كه چهره‏هاى بهشتيان از آن نورانى مى‏گردد.

در لزوم آموزش قرآن و احكام حلال و حرام به فرزند مى‏فرمايند:

الغلام يلعب سبع سنين ويتعلم الكتاب سبع سنين ويتعلم الحلال والحرام سبع سنين; (60)

كودك تا هفت‏سال بازى مى‏كند، پس از آن هفت‏سال به او نوشتن و پس از آن قرآن‏و احكام‏آموزش بدهيد.

در همين زمينه از پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله روايت‏شده كه فرمودند:

ويل لاطفال آخر الزمان من آبائهم. فقيل من آبائهم المشركين؟ فقال: لا من آبائهم المؤمنين‏لايعلمونهم شيئامن الفرائض واذا تعلموا اولادهم منعوهم ورضوا عنهم بعرض يسير من الدنيا فانامنهم برئ وهم مني براء; (61)

واى بر فرزندان آخر الزمان از دست پدرانشان. سؤال شد از پدران مشرك آنها؟ فرمودند: نه، ازپدران مؤمن آنهاكه به آنها واجبات و حلال و حرام دين را نمى‏آموزند و از يادگيرى آنها جلوگيرى‏مى‏كنند و تنها به كاميابى‏هاىدنيوى آنها راضى‏اند; من از آنها بيزارم و آنها از من.

از حقوق فرزند بر پدر اين است كه پدر بايد به فرزندش نوشتن بياموزد:

قال رسول الله‏صلى الله عليه وآله: من حق الولد على والده ثلاثة: يحسن اسمه ويعلمه الكتابة ويزوجه اذابلغ; (62)

از حقوقى كه فرزند بر پدر دارد سه چيز است: 1. نام خوب برايش انتخاب كند; 2. نوشتن به اوياد دهد; 3.هنگامى كه به سن بلوغ رسيد برايش همسر بگيرد.

از جمله چيزهايى كه پدر بايد به فرزندش آموزش دهد، تيراندازى و شناست.

قال اميرالمؤمنين‏عليه السلام: قال رسول الله‏صلى الله عليه وآله: علموا اولادكم السباحة والرماية; (63)

پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله فرمودند: به فرزندانتان شنا و تيراندازى ياد دهيد.

پى‏نوشتها:

1. در كتاب تاريخ فلسفه تربيتى، ج 1، ص 13، نوشته فردريك مابر، ترجمه على اصغر فياض، تعاريفى براى‏تربيتذكر شده و استاد محمد تقى جعفرى رحمه الله در شرح نهج البلاغه، ج 17 آنها را مورد بررسى قرار داده‏كه بهعلت رعايت اختصار، از آوردن آنها در اين نوشتار صرف نظر نموديم.

2. در بخش اول كتاب در بحث فضيلت علم شرح مبسوطى در كلمه ربانى بيان شد.

3. نهج البلاغه، خطبه‏1.

4. روم (30) آيه 30.

5. اصول كافى، ج‏2، ص‏12،باب فطرة الخلق على التوحيد.

6. در بحث فضيلت علم در اين باره سخن گفته‏ايم.

7. بقره (2) آيه 151.

8. آل عمران (3) آيه 164.

9. جمعه (62) آيه 2.

10. شعراء (26) آيه 18.

11. اسراء (17) آيه 24.

12. ديوان حافظ.

13. نهج البلاغه، حكمت 73.

14. در نهى از گفتار بدون علم، در بخش اول، فصل دوم در آداب تعليم و تعلم مفصلا سخن گفته شد.

15. بقره (2) آيه 44.

16. وسائل الشيعه، ج 11، ص‏420.

17. اصول الكافى، ج‏1، ص 44.

18. شعراء (26) آيه 94.

19. اصول كافى، ج‏1، ص‏47.

20. حافظ در مذمت واعظان بى‏عمل چنين سروده:

واعظان كاين جلوه در محراب و منبر مى‏كنندچون به خلوت مى‏روند آن كار ديگر مى‏كنندمشكلى دارم ز دانشمند مجلس باز پرستوبه‏فرمايان چرا خود توبه كمتر مى‏كنندگوييا باور نمى‏دارند روز داورىكاين همه قلب و دغل در كار داور مى‏كنند

21. بحارالانوار، ج‏2، ص‏62 .

22. شبسترى در گلشن راز مى‏گويد:

در اين ره انبيا چون سارباننددليل و رهنماى كاروانندوز ايشان سيد ما گشته سالارهمو اول همو آخر در اين كارزاحمد تا احد يك ميم فرق‏استجهانى اندر آن يك ميم غرق استدر او ختم آمده پايان اين كاردر او منزل شده ادعوا الى اللهمقام دلگشايش جمع جمع استجمال جانفزايش شمع جمع استشده او پيش و دل‏ها جمله در پىگرفته دست و جان‏ها دامن وى

23. نهج البلاغه، نامه 28.

24. دعاى ندبه.

25. نهج البلاغه، نامه 28.

26. طه (20) آيه 41.

27. بحارالانوار، ج‏33، ص‏68 .

28. نهج البلاغه، حكمت 147.

29. اعراف (7) آيه 137.

30. بحارالانوار، ج‏16، ص‏210.

31. همان، ج‏77، ص‏268.

32. نهج البلاغه، خطبه 34.

33. همان، خطبه 105.

34. احزاب (33) آيه 45 و 46.

35. همان، آيه 33.

36. شرح اين عبارت در بحث فضيلت علم گذشت.

37. درباره امر به معروف و نهى از منكر در شرح نامه 31 سخن خواهيم گفت.

38. نهج البلاغه، خطبه 108.

39. ديوان حافظ.

40. بحارالانوار، ج‏63، ص‏332.

41. ملاى رومى مى‏گويد:

ما طبيبانيم شاگردان حقبحر قلزم ديد ما را فانفلقآن طبيبان طبيعت ديگرندكه به دل از راه نبضى بنگرندما به‏دل بى‏واسطه‏خوش بنگريمكز فراست ما به عالى منظريمآن طبيبان غذايند و ثمارجان حيوانى بديشان استوارما طبيبان فعاليم و مقالملهم ما پرتو نور جلالدستمزدى ما نخواهيم از كسىدستمزد ما رسد از حق بسى

42. ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج‏7، ص‏183.

43. نهج البلاغه، خطبه 108.

44. همان، خطبه 93.

45. هنگامى كه كلاغ راهنما و پيشواى قومى باشد، به زودى همه را به گمراهى و هلاكت مى‏كشاند.

46. نهج البلاغه، خطبه 182.

47. همان، حكمت 399.

48. آل عمران (3) آيه 31.

49. مستدرك الوسائل، ج‏15، ص‏129.

50. بحارالانوار، ج‏104، ص‏130.

51. وسائل الشيعه، ج‏15، ص‏125.

52. بحارالانوار، ج‏104، ص‏127.

53. مستدرك الوسائل، ج‏15، ص‏128.

54. ر.ك: وسائل الشيعه، ابواب مقدمات نكاح، باب 12.

55. بحارالانوار، ج‏61، ص‏186.

56. تحف العقول، ص‏263.

57. بحارالانوار، ج‏74، ص‏77.

58. مستدرك الوسائل، ج‏15، ص‏166.

59. وسائل الشيعه، ج‏15، ص‏194.

60. همان جا.

61. مستدرك الوسائل، ج‏15، ص‏164.

62. بحارالانوار، ج‏74، ص‏80 .

63. وسائل الشيعه، ج‏15، ص‏194.

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation