بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب وضوی پیامبر,   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     fehrest - وضوى پيامبر
     wozu_f01 - وضوى پيامبر
     wozu_f02 - وضوى پيامبر
     wozu_f03 - وضوى پيامبر
     wozu_f04 - وضوى پيامبر
     wozu_f05 - وضوى پيامبر
     wozu_f06 - وضوى پيامبر
     wozu_f07 - وضوى پيامبر
     wozu_f08 - وضوى پيامبر
     wozu_f09 - وضوى پيامبر
     wozu_f10 - وضوى پيامبر
     wozu_f11 - وضوى پيامبر
     wozu_f12 - وضوى پيامبر
     wozu_f13 - وضوى پيامبر
     wozu_f14 - وضوى پيامبر
     wozu_f15 - وضوى پيامبر
     wozu_f16 - وضوى پيامبر
     wozu_f18 - وضوى پيامبر
     wozu_f19 - وضوى پيامبر
     wozu_f20 - وضوى پيامبر
 

 

 
 

مـا چنين بحثهايى را از آن روى به ميان مى آوريم كه در شناخت واقعيت اجتماعى وسياسى امت در آن روزگار سهمى بسزا دارد و ما را از بسترى كه اختلافهاى مذهبى مسلمانان در آن رخ نمود آگـاه مـى سـازد.
اصـولا هر فقيه و پژوهشگر حقيقت جويى و هركس كه در مسائل اختلافى ميان مسلمانان تحقيق مى كند و در پى رسيدن به ديدگاهى دقيق است و مى خواهد از حقايق در زمينه فـقـه و تـشـريع پرده بردارد كه تاكنون كسى به كشف آنها نايل نيامده است بايد چنين مباحثى را بـررسـد, گرچه لازم بوده است خيلى پيشتر از اين به چنين بحثهايى , بويژه در فروع فقهى مورد اختلاف ميان امت , توجه شود.
ما در اين كتاب نخستين گام را در اين راه برداشته ايم و اميدواريم بزرگانى ديگر گامهاى بعدى را بردارند.
از ديـدگـاه نـگـارنده , گرچه اين جستار تلاشى نو را ترسيم مى كند, اما به هر روى ,پرداختن به جزئيات اوضاع و شرايط تاريخى در برخى از زمينه ها و بويژه در زمينه پيدايش مذاهب فقهى و بيان عوامل اختلاف مذهبى و فقهى مسلمانان ضرورتى سخت گريزناپذير است , چه , نمى توان پذيرفت امـتـى تـا ايـن انـدازه در بيان حكم الهى كه يكى بيش نيست گرفتار اختلاف شوند, بويژه آن كه كتابى كه بر مسلمانان نازل شده , پيامبر آن را بيان فرموده و همه مسلمانان بر آن اتفاق نظر دارند يكى است و بنابراين ديدگاه كه همه صحابيان پيامبر(ص ) عادلند يا دست كم مى توان گفته آنان را پذيرفت امكان صحيح دانستن همه آنچه از پيامبر(ص ) رسيده است وجود دارد.
اصـولا چگونه اين اندازه اختلاف فقهى در ميان امتى رواست كه خداوند آن رابرترين امت خواند و فرمود: شما برترين امتى بوديد كه از ميان مردم برخاست ((619)) ؟ آيـا حـقـيـقـتـا ديـدگـاه همه , با اين همه اختلاف نظر, صحيح است ؟ و همه قواعدى كه در فقه پايه گذارى شده قواعدى كاملا درست و استوار است كه هيچ جاى خطا و اشتباه در آنها نيست ؟ يـا آن كـه بـرخـى از ديـدگاهها و پاره اى از قواعد خاستگاهى حكومتى دارند ومى بايست در آنها بازنگرى و آنها را وارسى كرد؟

تغيير برخى از مفهومهاى روايت

آيـا آنچه درباره اختلاف امت گفته شده و اين كه مى گويند اختلاف امت رحمت است و به بركت ايـن اختلاف مردم در آسانى اند و هر راه و هر مذهبى كه خواهندبرمى گزينند درست و پذيرفتنى است ؟ چـگـونه اين احتمال با آن سخن رسول خدا(ص ) سازگار مى افتد كه فرمود: امت من به هفتاد و چند فرقه قسمت خواهند شد: يك فرقه نجات يافته است و ديگر فرقه هادوزخى اند؟ اصولا آن فرقه نجات يافته كدام است ؟ چـگـونـه مـمـكن است فرقه نجات يافته تنها يك فرقه باشد و در عين حال عمل همه مذاهب نيز صحيح باشد؟ چرا مثلا رسول خدا(ص ) نفرمود: همه نجات يافته اند و تنهايك فرقه دوزخى است ؟ آيا ميان اين روايتها, اگر نگوييم تناقض , دست كم ناسازگارى و ناهمگونى وجودندارد؟ آيا مى توان پرسيد: آن حكم يگانه خداوند كه در كتاب خدا بر بندگان نازل شده است كدام است ؟ آيـا حـقـيـقتا مفهوم حديث اختلاف امتى رحمة همان چيزى است كه فقهاى عامه گفته اند, يا تـفـسـيـر درسـت آن هـمان سخن امام صادق (ع ) است , آنجا كه در پاسخ راوى كه مى پرسد: اگر اخـتلاف امت رحمت است پس اجتماعشان عذاب و ناخشنودى خداونداست , مى فرمايد: نه چنان اسـت كـه تو گمان برده اى و آنان گمان برده اند.
مقصود رسول خدا(ص ) آن بوده است كه آمد و شد مسلمانان با يكديگر, سفر كردن آنان به آهنگ ديدارهمديگر, و علم آموختن از يكديگر رحمت است .
امام على (ع ) بر اين تفسير به آيه (فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ) ((620)) استدلال كرد و سپس افزود: اما اگر در دين اختلاف كنند به حزب شيطان درآمده اند.
اگر اين تفسير را بپذيريم بدين حقيقت نيز خواهيم رسيد كه خداوند پيامبر(ص ) رانه آن سان كه حـكـمرانان مى پسنديدند براى اختلاف در ميان امت , بلكه براى وحدت عقيده فرستاده است , آن گـونـه كـه آيـات قرآن نيز بر چنگ زدن به ريسمان الهى , وانهادن فرقه گرايى و پراكندگى در عقيده و احكام فقهى تاءكيد مى كند و بروشنى بدين اشاره مى نمايد كه راه او يگانه راه راست است كـه نـه در آن پـيـچيدگى و ابهامى هست و نه زمينه اى براى پراكندگى .
فرمود: و اين است راه راسـتـين .
از آن پيروى كنيد و به راههاى گوناگون مرويد كه شما را از راه خدا پراكنده كند.
اين چيزى است كه خدا شما را بدان سفارش مى كند, باشد كه پروا كنيد ((621)) .

برخى از پايه هاى سياست عباسيان

خـلـيـفـگان عباسى در دوره نخست حكومت اين خاندان چهارچوب سياست خودرا بر اين استوار كـردنـد كـه فرزندان على (ع ) و فاطمه را هر چه بيشتر از صحنه سياست دور سازند و ميان آنان و تـوده مـردم فـاصـلـه افـكـنـنـد.
اين سياست را نشانه هاى فراوانى است كه اينك به برخى از آنها مى پردازيم : 1 ـ تـاءكـيـد بر اين كه خلافت عباسيان خلافتى مشروع و حكومتى دينى است , آنان يگانه مصداق راسـتـيـن خـانـدان پـيـامـبر(ص )هستند كه در احاديث نبوى بديشان اشاره شده است .
آنان از پـيـامبر(ص ) شرافت و والايى به ارث برده اند و مشروعيت تلاشهاى خويش را از او مى گيرند و در پى اجراى فرمان رسول خدا(ص ) و عملى كردن سنت او وزنده كردن دين و آيين اويند.
حكمرانان ايـن خـانـدان از هـمـين روى القابى بر خود نهادندكه اين معنا را در برداشته باشد,القابى همانند هادى , مهدى , رشيد, منصور,ناصرلدين اللّه , معز لدين اللّه , متوكل على اللّه و جز آن .
ايـنـهـا همه گواه آن است كه عباسيان دين را براى اهداف سياسى خود به خدمت گرفتند.
حتى مـى بـيـنـيم در همين چهارچوب مدعى شدند كه عمو مانع ارث بردن دختر ازپدر است , تا از اين رهـگـذر فرزندان زهرا دختر رسول خدا(ص ) را از همه حقوق خودبى بهره سازند و عباس را يگانه وارث شرعى پيامبر(ص ) معرفى كنند.
2 ـ گـسـتراندن دايره بحث و مناظره ميان فقيهان و فرزندان على (ع ) و شكل دادن به حلقه هاى گفت وگوى علمى ميان مذاهب كلامى , تا از اين راه شبهه ها و ترديد افكنيها دربرابر اسلام رو به فـزونـى نـهـد و از آن پـس دفاع از دين را بر هر مدعى علم در ميان خاندان پيامبر(ص ) و فقيهان بنى فاطمه دشوار سازند و با حربه ناتوانى آنان در دفاع از دين ازموقعيت و پايگاه اجتماعى , علمى و سياسى آنان بكاهند.
3 ـ دعـوت بـه تـرجـمه كتابهاى يونان و هنديان و ايرانيان و درآوردن برخى از علوم آنان از جمله فـلـسفه با همه شبهه هاى عقلى اش به دايره علوم اسلامى و مشغول كردن عالمان جهان اسلام به پاسخگويى اين شبهه ها و در نتيجه , دور كردن آنان از صحنه رويارويى سياسى و يا نبرد مسلحانه بر ضد حكومت , و سرانجام درآوردن عالمان به زيرسيطره و نظارت هميشگى حكمرانان .
4 ـ بـسـتن تهمت زندقه بر مخالفان خويش , براى نمونه در تاريخ آمده است كه شريك بن عبداللّه قـاضى نماز خواندن پشت سر مهدى عباسى را روا نمى دانست .
خليفه او را به حضور خواست و در ايـن بـاره بـا او سخن گفت .
وى در جايى از گفته هاى خويش قاضى را ابن زانيه خواند.
شريك گفت : اى امير مؤمنان , لختى درنگ ! او زنى بود شب زنده دار و روزه دار.
مهدى گفت : اى زنديق , تـو را مـى كـشم .
شريك خنديد و گفت : اى اميرمؤمنان , زنديقان را نشانه هاست كه بدان شناخته شـونـد, آنان شراب مى نوشند و باخنياگران دمساز مى شوند.
مهدى كه اين شنيد سر فرو افكند و سكوت گزيد ((622)) .
5 ـ تـلاش بـراى تـقـويت بنيه علمى فرزندان خليفگان , و به كارگماردن مربيانى زبردست براى آمـوزش عـلـوم و فـنـون لازم به آنان , تا با استفاده از اين توان علمى بتوانندراه حلهاى سياسى و شيوه هاى مناسب حكمرانى را بيابند و حكومت خويش را از اين رهگذر پاس بدارند.
بـديـن سان درمى يابيم كه حركت علمى در عصر عباسيان حركتى خالص براى گستراندن علوم نـبوده و بلكه اهدافى سياسى به همراه داشته و خليفگان عباسى نيز درتلاش براى گرد آوردن و حـمايت كردن فقيهان , محدثان , قاريان و شاعران اهداف سياسى ويژه اى را در نظر داشته و در پى اجراى اهداف حكومت در زمينه فقه و شريعت بوده اند.

نفس زكيه و منصور

الـبـتـه بـهره جويى حكمرانان از فقه و شريعت براى تاءمين منافع حكومت و نظام پديدارى تازه و بـى سـابقه در تاريخ اسلام نبوده است .
بلكه اين درختى است كه بذر آن دراواخر دوران دو خليفه نـخـستين افشانده شد, نخستين ميوه هايش در دوران اموى رخ ‌نمود و سرانجام به طور كامل در دوره عـبـاسـيـان بـه بار نشست .
هر كس نامه محمد نفس زكيه به منصور را بخواند بيقين بدين مـى رسـد كـه او با خليفه عباسى در مفاهيم دينى نزاع داشته است و محمد مدعى بوده كه وى به حـكـومـت سزاوارتر است , چرا كه همو ازخاندان پيامبر(ص ) است .
در نامه نفس زكيه در پاسخ به امان نامه منصور چنين آمده است : حق از آن ماست و شما اين حكومت را به نام ما مدعى شده ايد, به كمك شيعيان ما براى ستاندن آن بـرخـاسـته ايد و به بركت ما از آن بهره مند شده ايد.
پدر ما على وصى و امام بود.
اينك در حالى كه فرزندان او زنده اند چگونه شما ولايت را از او به ارث برده ايد؟ مـهدى در جايى ديگر از نامه بدين افتخار مى كند كه به فاطمه دختر رسول خدا(ص ), به خديجه ام المؤمنين , و به حسن و حسين دو نوه پيامبر خدا(ص ) منسوب است .
نـفس زكيه در جايى ديگر از نامه امانى را كه منصور به وى عرضه داشته به ريشخند گرفته است .
عـلـت اين ريشخند نيز آن است كه منصور به پيمان شكنى معروف بود و نفس زكيه اين را بخوبى مى دانست .
منصور پيشتر دو بار با محمد نفس زكيه بيعت كرده بود: يك باردر مسجدالحرام و بار ديگر هنگامى كه محمد از خانه اش بيرون آمد و وى افسار اسب اورا گرفت و گفت : اين مهدى ما اهـل بـيـت است ((623)) .
محمد در نامه خود بدين حقيقت اشاره كرد و نوشت : من بيش از تو به حكومت سزاوار و بر پيمان پايدارم , چرا كه تو خودپيشتر همان پيمان و امانى را با من سپردى كه با ديـگران سپرده بودى , اينك چه امانى به من مى دهى ؟ امان ابن هبيره ؟ يا امان عمويت عبداللّه بن على ؟ يا امان ابومسلم ؟ چـون ايـن نامه نفس زكيه به منصور رسيد وى خشمگين شد و برآشفت و در اين انديشه رفت كه هـمـه دسـتـاويزهاى نفس زكيه را او بستاند و همه مفاهيمى را كه طالبيان بدان استناد مى كنند ديگرگون سازد, مفاهيمى از اين قبيل كه طالبيان فرزندان فاطمه اند,واجب است خلافت در اين خاندان باشد, و پيامبر(ص ) به على (ع ) براى دوران پس ازخود وصيت كرده است .
تاءكيد منصور بر اين سياست بويژه آن هنگام بيشتر مى شد كه دريافته بود مردم به او و همدستانش به عنوان جمعى سـاربـان و شـتـربان مى نگرند.
براى نمونه در نامه منصور به عموى خود عبدالصمد بن على آمده اسـت : ما در ميان مردمانى هستيم كه ديروز ما را در جامه ساربانان ديدند و امروز جامه خلافت بر مامى بينند ((624)) .
به هر روى , منصور در پاسخ اين نامه نفس زكيه آهنگ ديگرگون كردن مفاهيم دينى مورد استناد او را آشكار ساخت و بر اين مسائل تاءكيد كرد: 1 ـ نـفـس اين كه نفس زكيه فرزند رسول خداست , به استناد آن كه خداوند فرموده است : محمد پـدر هـيـچ يك از مردان شما نبوده است ((625)) .
منصور بر اين تاءكيد داشت كه نفس زكيه نوه دخـترى رسول اكرم (ص ) است و چنين نسبتى سبب ارث بردن نمى شودو بلكه دختر پيامبر(ص ) اساسا خود نيز حق امامت ندارد.
2 ـ پـرداختن به اين كه مسلمانان , نه على (ع ) بلكه ابوبكر و عمر و عثمان را به خلافت برگزيدند.
اين عبارت خود بدان اشاره دارد كه حكومت عباسى در پى دور كردن شيوه و نام على (ع ) از صحنه زندگى مردم و در برابر, واداشتن جامعه به روش خلفاى سه گانه نخستين و بلكه ديگر صحابيان بـود و حتى على (ع ), را در شمار خليفگان چهارگانه نيز نمى آورد, تا آن كه در روزگار احمد بن حنبل على (ع ) را خليفه چهارم شمردند.
امـويـان هنگامى كه به حكومت رسيدند, عثمان را از آن روى كه از اين خاندان است بر ديگر خلفا بـرتـر داشـتـنـد و شيوه او را رواج دادند و شيوه على (ع ) را از آن روى كه با وى كينه داشتند دور كـردنـد و بدين سان فقه على (ع ) و خط سنت در آن روزگار كمرنگ شد.
اما عباسيان با به قدرت رسيدن شيوه دو خليفه نخستين را مبنا ساختند و تقويت كردند وشيوه عثمان را از سر دشمنى با امويان وانهادند و شيوه على (ع ) را از سر دشمنى باعلويان از عرصه جامعه دور كردند و بدين سان خط على (ع ) و راه سنت نبوى در طول اين دو دوره حاكميت همچنان در مظلوميت ماند.
3 ـ هـم از اين نامه منصور و هم از اصول سياست او چنين فهميده مى شود كه وى يارى جستن از فـقـيـهـان و نزديك كردن آنان به خود را يكى از ضرورتهاى حكومت خويش مى دانست , چه , وى مـى تـوانـسـت از اين رهگذر مشروعيت لازم را به چنگ آورد,از توجيه هاى دينى آگاهى يابد, در تـنـگـناها راههاى بيرون شدن را بيابد و از رهگذر اين همه , در يك زمان هم دستگاه اجرايى و هم دستگاه قانونگذارى را در اختيار داشته باشد.
الـبـتـه در اين شيوه منصور, كه مردى زيرك بود, و در بهره جستن او از فقه و شريعت در خدمت اهـداف سياسى حكومت هيچ جاى شگفتى نيست , چرا كه اين شيوه اغلب حكمرانان پيش از او نيز بـوده اسـت و ديـگـران هـم بـهـره جـسـتن از فقه و تفاوت عمل و نظرفقهى را بهترين راه براى بـازشـنـاختن مخالفان مى دانسته اند.
پيشتر گذشت كه چگونه ابن ابى سرح كارگزار عثمان در مـصر در پى نوع تكبيرة الاحرام يا جهر در قرائت و بسم اللّه الرحمن الرحيم در نماز, محمد بن ابى حذيفه او را شناسايى كرد و پى برد كه وى ازمخالفان عثمان است .
اين هم گذشت كه صحابه به اين سياست ابن ابى سرح اعتراض داشتند و بدان سبب كه وى وقت نمازها را تغيير داده بود تا از اين راه مخالفان خويش را بشناسد هياءتى را به نزد عثمان و به شكايت در اين باره فرستادند.
بـه هـر روى , چـنان كه پيشتر نيز گفته ايم حكمرانان با تاءكيد بر برخى از اعمال عبادى كه ميان صـحـابه مورد اختلاف بود سعى داشتند مخالفان خود را شناسايى كنند, چه , آن كس كه وفادار و پايبند به سنت نبوى بود در هيچ شرايطى نمى توانست از اعتقاد خوددست بكشد و كارى خلاف آن را انجام دهد, مگر آن كه اوضاع به گونه اى باشد كه وى رابه خطرى جانى تهديد كند.
يكى از سياستهايى كه بذر آن در اواخر دوران دو خليفه نخستين و در دوران عثمان پاشيده شد و در دوره امـويـان رشـد كرد و در دوره عباسيان به بالندگى رسيد دعوت به پذيرش احكام صادر شـده از سوى حكومت و پيروى از حكمرانان بود, هر چند بر توتازيانه نوازند و دارايى ات بستانند.
ايـن حقيقت تاريخى در بسيارى از رويدادها رخ ‌مى نمايد, از آن جمله است دعوت عبداللّه بن عمر از مـردم مبنى بر پذيرش فقه عبدالملك بن مروان , يا گفته سعيد بن جبير درباره رجاء بن حيوة , يـكـى از فقيهان هفتگانه در دوران امويان , كه گفت : چون از او مى پرسيدى او را ملكى مى ديدى كه مى گويد عبدالملك چنين و چنان حكم كرده است .
هـم در ايـن چـهارچوب بود كه منادى حكومت اموى فرياد مى زد كه هان ! كسى جزعطاء بن ابى رباح حق فتوا دادن ندارد و منادى حكومت عباسى فرياد مى زد كه هان !كسى جز مالك بن انس و ابن ابى ذؤيب حق فتوا دادن ندارد.
باز در همين چهارچوب است كه نافع ديلمى وابسته ابن عمر به مصر فرستاده مى شود تا سنن را به مـردم آمـوزش دهد, سليمان بن ابى موسى و مكحول در دمشق عهده دار مقام افتاء مى شوند, و يا ذهـبى درباره عبداللّه بن ذكوان مى گويد كه برخى ازكارهاى حكومت بنى اميه را عهده دار شده بود.
ايـنـهـا كه گذشت همه حاكى از اين است كه حكمرانان فقه و شريعت را به خدمت منافع سياسى خويش مى گماشتند و از آن براى شناسايى مخالف و موافق بهره مى جستند, و البته در اين عرصه عـبـاسـيـان تـواناتر و زيركتر از امويان بودند, چرا كه آنان درپوشش بحثها و مناظره هاى علمى و گفت و گوهاى آزاد ديدگاههاى خويش را تحميل مى كردند و از آب گل آلود چنين مناظره ها و گفت و گوهايى براى خود ماهى مى گرفتند.

گفت و گويى ميان ابوحنيفه و امام صادق (ع )

امـام ابـوحـنـيـفه داستان گفت و گوى خود با امام جعفر صادق (ع ) را نقل كرده و در آن چنين گفته است : ابوجعفر منصور به من گفت : اى ابوحنيفه , مردم گرفتار جعفر بن محمدو شيفته او شـده انـد.
پـرسـشهايى سخت براى او آماده ساز.
من براى او چهل مساءله آماده كردم و در حيره با يكديگر ديدار كرديم .
ابـوحـنيفه , مى افزايد: در حالى بر منصور وارد شدم كه جعفر بن محمد در سمت راست او نشسته بـود.
چـون او را ديدم چنان هيبتى از او در دلم افتاد كه از منصور نيفتاده بود.
بر او [منصور] سلام كـردم و اشـاره كـرد و من نشستم .
پس روى به او كرد و گفت : اى ابوعبداللّه , اين ابوحنيفه است , فرمود: بلى .
سپس رو به من كرد و گفت : اى ابوحنيفه ,پرسشهايت را بر ابوعبداللّه مطرح كن .
من بـه طـرح پرسشهايم پرداختم و يك به يك مى پرسيدم و او پاسخ مى داد و در پاسخ مى گفت : شما چنين مى گوييد, عالمان مدينه چنان مى گويند, ما چنين يا چنان مى گوييم .
ابـوحنيفه مى گويد: او گاه از ديدگاه ما پيروى مى كرد, گاه از آنان [فقهاى مدينه ] و گاه با هر دوى مـا مخالفت مى كرد.
اين پرسش و پاسخ ادامه يافت تا هنگامى كه من همه آن چهل مساءله را پرسيدم و او در هيچ يك نماند.
ابـوحـنـيـفـه در پايان اين روايت چنين مى گويد: آگاهترين مردم كسى است كه بيش ازهمه از اختلاف عالمان [در مسائل فقهى ] آگاه باشد ((626)) .
اين روايت ما را از چند مساءله مى آگاهند: 1 ـ اين كه منصور از ابوحنيفه به رغم آن كه در شمار مخالفان حكمرانان و از آنهايى بود كه قضاوت را در هـيچ يك از دو دوره اموى و عباسى نپذيرفت براى رسيدن به اهداف خودبهره مى جست و با به ميان كشيدن پيشنهاد گفت و گوى علمى ميان پيشوايان مذاهب و طرح اقتدار فقهى او را به هـمـراهـى عـمـلـى بـا خـويش و شركت در اين گفت و گوبرانگيخت , در حالى كه وى بخوبى مى دانست امام صادق (ع ) از فقيهان اهل بيت , ازفرزندان على (ع ) و از كسانى است كه خود وى به آنـان احـتـرام مـى گـذارد و بـه فـضل ودانش ايشان اعتراف مى كند.
اين جمله ابوحنيفه هم كه مـى گـويـد: چنان هيبتى از او دردلم افتاد كه از منصور نيفتاده بود خود دليلى بر اين حقيقت است .
2 ـ ايـن كـه ديـدار ميان امام صادق (ع ) و ابوحنيفه از سوى منصور ترتيب داده شده بود, چنان كه ابوحنيفه مى گويد: منصور به من گفت : اى ابوحنيفه , مردم گرفتار جعفر بن محمد و شيفته او شده اند, پرسشهايى سخت براى او آماده ساز.
يا منصور, خود به ابوحنيفه مى گويد: پرسشهايت را بـر ابوعبداللّه مطرح كن ,و سرانجام ابوحنيفه نيزمى گويد: من به طرح پرسشهايم پرداختم و يك به يك مى پرسيدم و او پاسخ مى داد.
ايـنـها همه گواهى مى دهد كه سؤالات را ابوحنيفه مطرح مى كرده و امام صادق (ع )پيشتر از آنها اطلاعى نداشته است تا پاسخى از پيش آماده كند.
اين هم كه ابوحنيفه مى گويد: او در هيچ يك از آن مساءله ها نماند يا مى گويد:آگاهترين مردم كسى است كه بيش از همه از اختلاف عالمان [در مسائل فقهى ] آگاه باشد گواهى است بر آن كه امام صادق (ع ) آگاهترين كسان در روزگار خويش بود.
3 ـ اين كه ابوحنيفه مى گويد: امام صادق (ع ) در پاسخ مى فرمود: شما چنين مى گوييد, عالمان مـديـنه چنين و چنان مى گويند, و ما چنين يا چنان مى گوييم از آن خبرمى دهد كه در زمينه فقه سه مكتب عمده وجود داشته است : الف ـ مكتب عراقيان ب ـ مكتب مدينه ج ـ مكتب اهل بيت دو مكتب عراق و مدينه مكتبهايى در برابر مكتب اهل بيت بوده اند, چه , يكى ازاين دو مكتب بر پايه راءى و ديـگـرى بـر پـايـه اثـر و روايت استوار شده و به رغم اين اختلاف با دستگاه حاكم اختلافى نـداشـته اند و هماره در برابر حكومت تسليم بوده اند و مردمان را به همراهى و همگامى با حكومت مـى خـوانـده و بـه وجوب فرمانبرى از حكمرانان ,خواه درستكار و خواه تبهكار و نيز به جواز نماز خواندن پشت سر هر حكمرانى عقيده داشته اند.
اين كه ابوحنيفه مى گويد: گاه از ديدگاه ما پيروى مى كرد, گاه از آنان [فقهاى مدينه ]پيروى مى كرد و گاه با هر دوى ما مخالفت مى كرد بر اين حقيقت گواهى مى دهد كه همه احاديثى كه از پـيـامبر(ص ) روايت شده و در كتابهاى حديث نقل شده است صحيح نيست ,چه , امام صادق (ع ) كه بيش از هر كس ديگر از احاديث پيامبر آگاهى دارد گاه با ديدگاه فقيهان عراق موافق است , از آن روى كـه روايـت آنـان از پـيـامبر(ص ) روايت صحيحى است ,گاه با ديدگاه فقيهان مدينه موافق است , از آن روى كه روايت آنان از پيامبر(ص ) صحيح است و گاه نيز با هر دوى اين مكتبها مخالف است , از آن روى كه حديث هيچ كدام ازپيامبر(ص ) صحيح نيست .
به هر روى , موافقت امام با يك ديدگاه حاكى از وجود ريشه هايى براى آن درمكتب اهل بيت است و ايـن خـود پـاسـخـى بـه سـخـن دكتر محمد كامل حسين در مقدمه موطاء امام مالك است كه مى گويد: شيعه از طريق او [يعنى امام صادق (ع )] احاديثى ازپيامبر(ص ) نقل مى كند كه مى توان آنـهـا را فـقـط در كـتـب شـيعه يافت ((627)) .
هم پاسخى است به سخن ابن سعد كه در طبقات مى نويسد: به هيچ كدام از روايتهايى كه از باقر(ع )روايت شده است نتوان استدلال كرد ((628)) .
سخن اين دو را سخن ابوحنيفه و واقعيت فقهى مسلمانان پاسخ مى دهد و اين سخن و اين واقعيت بـخـوبـى بر آن دلالت مى كند كه اين تهمت هيچ بويى از حقيقت نبرده و تنها از تعصب سرچشمه مى گيرد و اتهامى بى پايه بر فقه مسلمانان است .
هـمـچـنـيـن از ايـن روشـن مى شود كه فقه امام صادق (ع ) با فقه صحابه بيگانه نيست ,پاره اى از نـظـريات اين فقه نزد مالك نيز هست , پاره اى نزد عايشه است , پاره اى نزدحذيفه و به همين سان نزد ديگر صحابيان .
بـدين سان مى توان گفت : فقه امام صادق (ع ) فقه رسول خدا(ص ) است كه گاه احكامى از آن در فـقـه ابـوحـنيفه است , گاه در فقه مالك و گاه در فقه پيشوايى ديگر.
درجايى هم كه راءى امام صادق (ع ) خلاف همه ديگر راءيهاست بايد خوب موضوع رابررسيد و ديد چه زمينه هاى حكومتى و چه گرايشهاى اقليمى و يا چه شرايطى اجتماعى در كار بوده است .
اسـتـاد ابـوزهره در كتاب تاريخ المذاهب الاسلاميه پس از نقل اين گفت و گو چنين اظهار نظر مى كند: ابـوحـنيفه در سخن آخر خود راست گفته است , چه آگاهى از اختلاف فقيهان و ادله آراء وشيوه اسـتـنباط آنان انسان را به كشف استوارترين راءى و ديدگاه مى رساند.
خواه آن راءى و ديدگاه از ميان همين مجموعه آراى فقيهان برگزيده شده باشد و خواه از غير آن .
انسان پس از اين آگاهى معيار درستى را كه بدان هر راءى و نظريه اى را مى توان سنجيدبيرون مى كشد و به فقهى مى رسد كه نه فقه عراق و نه فقه مدينه , بلكه گونه اى ديگر ازفقه است , هر چند كه همه اين ديدگاههاى فقهى در پرتو كتاب خدا و سنت رسول اوپديد آمده اند ((629)) .
به هر روى , عباسيان در اجراى نقشه خود مبنى بر تخريب چهره امام صادق (ع ) وكاستن از جايگاه علمى او از رهگذر اين مناظره ها و گفت و گوها به هدفى كه مى خواستند دست نيافتند, بلكه اين گـفت و گوها و مناظره ها روز به روز بر منزلت وجايگاه علمى و اجتماعى او افزود و توجه مردم به آن حضرت را افزونتر كرد.
چنين شدكه قبيله هاى بنى اسد, مخارق , طى , سليم , غطفان , غفار, ازد, خـزاعـه , خـثعم , مغزوم ,بنى ضبه , بنى حارث و بنى عبدالمطلب فرزندان و جگرگوشه هاى خود را براى دانش اندوزى به محضر او روانه كردند ((630)) و بزرگان از عالمان و محدثان همانند يـحـيـى بـن سـعـيـد انـصـارى , ابـن جـريـح , مالك بن انس , ابوحنيفه , ثورى , ابن عيينه , شعبه , ايـوب سـجـسـتـانـى , فـضيل بن عياض يربوعى و كسانى ديگر از اين دست براى بهره گرفتن از آن حضرت آهنگ مجلس درسى او كردند ((631)) .
اصولا هيچ كس نيست كه بتواند در علم و دانش امام صادق (ع ) سخن گويد و يا درجايگاه بلند او خـدشـه كـنـد, چـرا كه همه بدان اعتراف دارند كه برترين عالمان , گزيده ترين مجتهدان و يلان مـيـداندار عرصه علم و دين از مكتب او برخاسته اند و فرهنگ اسلامى وتفكر عربى به طور خاص وامدار اين قهرمان نام آور است .
با اين همه منصور مى خواست پايگاه اجتماعى و علمى آن امام را به ضعف وسستى كشاند, اما همه تـلاشهايش در اين راه بى ثمر ماند و از اين روى پس از اين همه توجه خود را به شيعيان على (ع ) و صادق (ع ) معطوف داشت تا از آنان انتقام بستاند.
نقل است كه پيش از بنيان نهادن بغداد, همراه با پـانـصـد تـن از سـربازانش به كوفه درآمد و بدين ادعا و گمان كه مردمان اين شهر از طرفداران محمد بن عبداللّه نفس زكيه هستند فرمان داد جامه هايشان را به رنگ سياه درآوردند, تا جايى كه گـفـتـه مى شود رنگرزان توان انجام كارى كه بديشان سپرده مى شد نداشتند و بقالان جامه هاى مردمان را با مداد سياه مى كردند و جامه سياه بر تن مى پوشيدند ((632)) .
هـمـچـنـيـن نقل شده است كه در اوايل خلافت خود از نزاع فكرى كه ميان مكتب عراق و مدينه درگـرفـته بود به سود خود بهره جست و به طرفدارى از عراقيان و تقويت ابوحنيفه و اصحاب او پرداخت و موالى [وابستگان غير عرب ] را به كار گمارد تا از اين رهگذر بينى عرب و بويژه عربهاى مدينه را كه خلافت عباسيان را مشروع نمى دانستندبه خاك بمالد.

پايبندى حكمرانان به فقه مخالف يا فقه علويين

اهـل تحقيق مى دانند كه تقويت مكتب اهل راءى در مقابل مكتب اهل حديث داراى بعدى سياسى بـود و نـه سـياستى دايم و فراگير, بلكه اقدامى گذرا و موقت بود.
منصورعملا نيز از اين نزديك شـدن بـه كتب اهل راءى بهره برد, چونان كه در مناظره امام صادق (ع ) و ابوحنيفه نمونه اى از آن گذشت .
مـنـصـور بعدها سياست خود را ديگرگون كرد و از امام مالك كه پيشواى مكتب اهل حديث است خـواست تا موطاء خود را بنويسد.
او به مالك گفت : اى ابوعبداللّه , اين علم [يعنى فقه ] را يكى كن .
مـالـك گـفت : اصحاب رسول خدا(ص ) در شهرها و سرزمينهاپراكنده شده و هر كدام در شهر و سـرزمين خود بدانچه نظرشان بوده است فتوا داده اند.
مردمان مكه يك نظر دارند, مردمان مدينه نـظـرى ديـگر دارند, مردمان عراق هم نظرى ديگر دارند كه بكلى با شيوه و نظر ديگران متفاوت است .
مـنـصـور گـفت : از مردم عراق نه راستشان را مى پذيريم و نه ناراستشان را.
علم تنهانزد مردمان مدينه است .
اين علم را براى مردم پايه گذار ((633)) .
اين گفته منصور كه از مردم عراق نه راستشان را مى پذيرم و نه ناراستشان , بدان اشاره دارد كه وى از ايـن مـردم نـومـيد شده بود, چرا كه از سويى خود به لحاظ عقيده علوى مسلك بودند و از سويى ديگر ابوحنيفه كه با حكمرانان سر سازگارى نداشت درميان آنان بود.
از همين روست كه منصور به مالك توجهى ويژه مى كند و از او مى خواهد موطاء رابنويسد.
خليفه بـه مالك مى گويد: تا اگر خدا بخواهد مردم را بر دانش و كتابهاى توبداريم و اين دانش و كتاب را در شهرها بگستريم و به مردمان بسپاريم كه با آن مخالفت نكنند و بر مبناى چيزى جز آن حكم نرانند.
نـويـسـنده كتاب موقف الخلفاء العباسين من ائمة المذاهب الاربعة مى نويسد: اگردر آراى مالك درباره رتبه خلفاى راشدين تاءمل ورزيم خواهيم ديد كه وى در اين زمينه از ديگران جداست .
او خـلـفـاى راشدين را نه چهارتن بلكه سه تن مى داند, خلافت راشدين را به ابوبكر,عمر و عثمان مـحـدود مـى كـنـد و تنها اين سه را در مرتبه اى فراتر از ديگر مردمان قرارمى دهد.
از ديدگاه او على (ع ) يكى از صحابيان است و هيچ چيز افزون بر ديگران ندارد ((634)) .
برخى از نويسندگان برآنند كه چرخش سياسى منصور به سوى اهل حديث ونزديك شدن وى به امـام مـالك و درخواست وى از مالك براى نوشتن موطاء با اين توصيه كه اين كتاب را بنويس كه هـيـچ كس آگاهتر از تو نيست ((635)) , بدين علت بازمى گردد كه وى از افزايش نفوذ علمى و سـيـاسـى امـام صـادق (ع ) بيمناك بود, چه گرد آمدن چهار هزارراوى نزد او براى كسب علم و حـديـث بـر خـليفه آسان نبود و تقويت اين پايگاه علمى خودبه خود به معناى تضعيف موقعيت و نقشه هاى حكومت و سياست عمومى حكمرانان بود ((636)) .
از ديدگاه نگارنده افزون بر اين عامل عامل ديگرى نيز در كار بوده كه شرايط واوضاع سياسى آن روزگـار بـويـژه پس از قيام زكيه در مدينه و قيام برادرش ابراهيم در بصره آن را اقتضا مى كرده است .
منصور پس از پيروزى بر اين دو سياست رعب و وحشت راپى گرفت و در صدد آن برآمد كه از طـريق چگونگى عبادت , مخالفان خويش راشناسايى كند.
بدين سان اين احتمال وجود دارد كه درخـواسـت مـنصور از مالك براى تدوين موطاء به هدف بنيان نهادن فقه و حديثى مخالف شيوه علويان و نيز به هدف وحدت بخشيدن به فقه در همين چهارچوب صورت پذيرفته تا از اين طريق فـقـه عـلويان از صحنه اجتماع بيرون رانده و ديدگاههاى مبتنى بر اين فقه ديدگاههايى شاذ و جداى ازعامه قلمداد شود.
گفتنى است كه مالك پيوسته به كار موطاء مشغول بود و هنوز اين كار رابه پايان نبرد كه منصور درگذشت , بنابراين وى اين كتاب را در اواخر دوره منصور تاءليف كرده است ((637)) .

موضعى ديگر

در بـيـشتر كتابهاى تاريخ آمده است كه سفيان ثورى در سال 140 يا 144 ه .
ق .
منصور را در منى ديد و درباره اسراف و تبذير وى به او اعتراض كرد.
منصور گفت : مى خواهى همانند تو باشم ؟ سفيان گفت : همانند من مباش .
اما كمتر از آنى كه هستى و فراتر از آن كه من دارم باش .
منصور گفت : بيرون رو.
ثورى از نزد او بيرون رفت و روانه كوفه شد و در آنجا به خرده گيرى و انتقاد ازرفتار ستم آميز وى بـا مسلمانان پرداخت .
منصور مدتى تحمل كرد و سرانجام دستور داداو را بازداشت كنند.
اما او نيز پـنـهـان شـد.
چـون مـنـصور در سال 158 درگذشت ثورى پنداشت با مرگ منصور اختلاف او و حكومت هم از ميان رفته است .
از همين روى به زندگى در مخفيگاه پايان داد و از مكه بيرون آمد و به حضور مهدى عباسى رسيد وهمانند عامه مردم بر وى سلام كرد.
مـهـدى گفت : اى سفيان , بدين سوى و آن سوى مى گريزى و گمان مى برى اگرقصدى ديگر دربـاره تو داشته باشيم به تو دست نيابيم ! اينك هم كه بر تو دست يافته ايم بيم آن دارى آن گونه كه خود مى خواهيم درباره ات حكم كنيم .
سـفـيان گفت : اگر درباره من حكمى دهى خداوندى توانا كه حق و باطل را از هم جدا مى سازد درباره ات حكم خواهد كرد.
ربـيـع كـه ايـن گفت و گو مى شنيد به مهدى كه بر بالاى سر سفيان ايستاده بود گفت :آيا اين نادان حق دارد چنين با تو روياروى شود؟ اجازه ده تا او را گردن زنم .
مـهدى گفت : خاموش اى مرد! آيا اين مرد و امثال او جز اين مى خواهند كه ما آنان را بكشيم و به شـقاوت قتل آنان گرفتار شويم ؟ زمان قضاوت او در كوفه را بنويسيد, براين پايه كه هيچ كس در هيچ حكمى بر او اعتراض نكند ((638)) .
حـكـمرانان با سپردن قضاوت به فقيهان قصد نابود كردن و از صحنه مخالفت به دركردن آنان را داشتند و اين روايت خود گواهى روشن در اين باره است .
مـباركفورى در تحفة الاحوذى از شعيب نقل مى كند كه چون از سفيان خواست حديث سنت را بر او روايـت كند گفت : بنويس : بسم اللّه الرحمن الرحيم .
قرآن كلامى غيرمخلوق است ...ـ تا آنجا كه مـى گـويـد: ـ اى شـعـيب , آنچه نوشتى تو را سودمند نمى افتدمگر هنگامى كه مسح بر پاافزار را بپذيرى .
بر اين عقيده شوى كه مخفى خواندن بسم اللّه الرحمن الرحيم در نماز برتر از جهر خواندن آن است , به قضا و قدر ايمان بياورى و اين عقيده را بپذيرى كه نماز پشت سر هر درستكار و تبهكار صـحيح است , جهاد همان بوده است كه گذشته و از اين پس تا روز قيامت جهادى نخواهد بود, و صبر و شكيبايى بر فرمانروايى هر حكمرانى خواه ستمگر و خواه عدالتگر پسنديده است .
راوى مى گويد: پرسيدم : آيا همه نمازها چنين حكمى دارد؟ گفت : نه , تنها نماز جمعه و عيد قربان و فطر است كه بايد آن را پشت سر هرحكمرانى كه به نماز ايـستاد بخوانى .
اما درباره ديگر نمازها اختيار با توست و مى توانى تنها پشت سر كسى نماز بگزارى كه به او اطمينان دارى و مى دانى از اهل سنت است ((639)) .
ايـن نمونه اى از سياست منصور است كه بر پايه دو عامل تهديد و تشويق استواربود.
با دقت در اين نـمونه مى توان دريافت كه چگونه منصور سياستمداراى زيرك بود كه با هر كس مناسب شخصيت او رفتار مى كرد.
اينك روايتى ديگر را برمى رسيم تا ببينيم وى چه راههايى براى جاسوسى به كارمى بست و چگونه دشمنان را مى آزمود و بازمى شناخت .
روزى مـنـصـور عقبة بن مسلم بن نافع ازدى را خواست و ماءموريتى بدو واگذار كرد.
او به عقبه گـفـت : تو را مردى بلند همت و بلند جايگاه مى بينيم و اينك تو را براى كارى خواسته ام كه برايم مهم است .
گفت : اميدوارم گمان اميرمؤمنان درباره خويش را به حقيقت درآورم .
منصور گفت : خود را پنهان كن و فلان روز نزد من بيا.
او چنين كرد و پس از چند روزى در همان موعد معين نزد منصور بازگشت .
منصور او را گفت : عموزادگان ما با حكومت ما نيرنگ دارند و براى ستاندن آن حيله مى پردازند.
آنـان را در خـراسـان در فـلان آبـادى طرفدارانى است كه با ايشان نامه نگارى مى كنند و برايشان ماليات و ارمغان مى فرستند.
تو جامه ها و ارمغانهايى باخود بردار و روانه شو و به صورت ناشناس و بـا نـامه اى كه از طرف مردم آبادى مى نويسى به نزد آنان برو.
سپس در منطقه آنان سفر كن .
اگر ديدى از راءى خودبرگشته اند كه به خداوند سوگند چه دوست داشتنى و پذيرفتنى اند, اما اگر بر راءى خويش همچنان مانده اند از اين باخبر مى شوى و از آنان حذر مى كنى و به همين سان پيش مـى روى تا فروتنانه با عبداللّه بن حسن ديدار كنى .
اگر بخوبى از تو استقبال نكرد ـ كه چنين نيز خـواهـد كـرد ـ صـبـر كـن و پيوسته به ديدارش برو تا با تو انس و دوستى يابد.
پس آنگاه كه قصد خويش بر تو آشكار كرد به شتاب نزد من باز آى .
او چنين كرد و آنچه منصور گفته بود انجام داد تا آن كه عبداللّه بن حسن با او آشنايى يافت و بدو اطمينان كرد.
در اين هنگام عقبه به او گفت : پاسخ نامه [نامه اى كه از طرف مردم آبادى طرفدار عبداللّه بن حسن نوشته است ] چه شد؟ عـبـداللّه گـفـت : مـن براى كسى نامه نمى نويسم .
تو خود نامه من براى آن مردمى , به آنان سلام برسان و به ايشان خبر ده كه فرزندم در فلان وقت قيام خواهد كرد.
عقبه كه اين شنيد آهنگ منصور كرد.
به حضور او رسيد و ماجرا را به وى خبرداد ((640)) .
مـنـصـور امـام صـادق (ع ), عـبـداللّه بن حسن و دو فرزندش محمد و ابراهيم و ديگرعلويان را به صورتهاى گوناگون آزموده و در پى آن بود كه ببيند در زمينه اموال عمومى وسياست كشور چه نـظرى دارند.
عبداللّه بن حسن و فرزندانش و ديگر علويان فريب نيرنگ عباسيان را خوردند و امام صادق (ع ) يگانه كس از خاندان علوى بود كه در دام فريب و حيله آنان نيفتاد ((641)) .
مورخان نقل كرده اند كه منصور پيوسته در پى آن بود كه امام صادق (ع ) را دلجويى كند و به نظام حكومت خويش متمايلش سازد.
در روايتى است كه منصور به امام صادق (ع ) گفت : چرا مانند ديگر مردمان به ديدار ما نمى آيى ؟ فـرمود: نه ما چيزى داريم كه به واسطه آن از تو بترسيم , نه تو چيزى اخروى دارى كه اميد آن نزد تو داشته باشيم , نه در نعمتى هستى كه تو را بر آن تبريك گوييم و نه اين حكومت را بر خود كيفر و عذاب مى دانى تا تو را بر آن تعزيت گوييم .
در روايتى ديگر است كه منصور به امام مى گويد: با ما همدم شو تا اندرزمان دهى .
فرمود: هر كس دنيا را بخواهد تو را اندرز نمى دهد و هر كس آخرت را بخواهد باتو همدم نمى شود.

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation