بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب ترجمه‏غررالحکم‏ودررالکلم ج 3, سید هاشم رسولى محلاتى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     001 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد سوم
     002 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد سوم
     003 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد سوم
     004 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد سوم
     005 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد سوم
     006 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد سوم
     010 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد سوم
     011 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد سوم
     012 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد سوم
     015 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد سوم
     016 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد سوم
     017 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد سوم
     018 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد سوم
     019 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد سوم
     fehrest - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد سوم
 

 

 
 

4647 ثمرةالرّغبة التّعب. ميوه خواهش تعب است، يعنى زحمت و تعبى كه در طلب آن بايد كشيد.

4648 ثمرة الحرصالنّصب. ميوه حرص درد و بلاست، يعنى دردها و بلاها كه بسبب آن به آنها گرفتارمى‏شود باعتبار سعى و طلب زياد و انداختن خود در مهالك.

4649 ثمرة العملالصّالح كاصله. ميوه عمل صالح مانند اصل آنست، يعنى شايسته و نيكوست مانند اصل آن.

4650 ثمرة العملالسّىّ‏ء كاصله. ميوه عمل بد مانند اصل آنست، يعنى زشت و بدست مانند اصل آن.

4651 ثمرةالمعرفة العزوف عن دار الفناء.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 334

ميوه معرفت يعنى شناخت احوال مبدأ و معاد ميل كردن از سراى فناو ناخوش داشتن آنست.

4652 ثمرةالايمان الرّغبة فى دار البقاء. ميوه ايمان رغبت در سراى بقاست كه آخرت باشد.

4653 ثمرةالحكمة التّنزّه عن الدّنيا و الوله بجنّة المأوى. ميوه حكمت پاكيزگى جستن ازدنياست و شيفتگى بجنة المأوى. و مراد به «حكمت» علم راست و كردار درست است، و گاهىبر مجرّد علم اطلاق مى‏شود و ظاهر اينست كه اينجا از آن قبيل باشد چنانكه وجه آنباندك تأمّلى ظاهر مى‏شود و «جنت» بمعنى باغ است و «مأوى» بمعنى منزل و جايگاه، و«جنة المأوى» نام بهشت است، يا نام بهشت خاصى چنانكه قبل از اين مذكور شد.

4654 ثمرة العقلمقت الدّنيا و قمع الهوى. ميوه عقل و خرد دشمنى دنياست، و قمع خواهش، يعنى كوبيدنآن، يا غلبه كردن بر آن، يا خوار كردن آن.

4655 ثمرةالمجاهدة قهر النّفس. ميوه مجاهده با نفس و جنگ با آن مغلوب ساختن نفس است و او رابفرمان خود در آوردن.

4656 ثمرةالمحاسبة صلاح النّفس. ميوه محاسبه يعنى بحساب خود رسيدن صلاح نفس است يعنى اينستكه اصلاح حال نفس شود و نگذارند كه بسبب معاصى فاسد و تباه شود.

4657 ثمرةالتّوبة استدراك فوارط النّفس. ميوه توبه بازيافت كردن تقصيرات نفس است، يعنىتلافى و تدارك آنها.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 335

حرف ثاء بلفظ «ثلاث» يا«ثلاثة»

از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت امير المؤمنين علىّبن ابى طالب عليه السلام بلفظ «ثلاث» يا «ثلاثة» و هر دو بمعنى سه تاست، و هرگاهموصوف آنها مؤنّث باشد مثل سه خصلت «ثلاث» بى تا گويند، و هرگاه مذكّر باشد مثل سهمرد يا سه چيز كه تأنيثى نداشته باشند «ثلاثة» با تا مى‏گويند. از آن جمله فرمودهآن حضرت عليه السلام:

4658 ثلاث منكنّ فيه كمل ايمانه، العقل، و الحلم، و العلم. سه صفت است كه هر كه بوده باشد آنهادر او، كامل باشد ايمان او، عقل، و بردبارى، و علم.

4659 ثلاث ليسعليهنّ مستزاد، حسن الادب، و مجانبة الرّيب، و الكفّ عن المحارم. سه صفت است كهنيست بر آنها طلب زيادتى، نيكوئى ادب، و دورى گزيدن از تهمت، و باز ايستادن ازحرامها. مراد به «دورى گزيدن از تهمت» اينست كه كارى نكند كه خود را در معرض تهمتدر آورد.

4660 ثلاث فيهنّالمروءة، غضّ الطّرف، و غضّ الصّوت، و مشى القصد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 336

سه صفت است كه در آنهاست مروّت يعنى مردى يا آدميت، پائين كردنچشم، و پست‏كردن آواز، و رفتن ميانه. «پائين كردن چشم» نشان شرم و حياست و باعثاين نيز مى‏شود كه نظر بحرامى نيفتد، و مراد به «پست كردن آواز» اينست كه زياده ازمتعارف بلند نباشد، چه آوازى كه زياد بلند باشد موحش است و نشان بى شرمى و بىحيائى است. و مراد به «رفتن ميانه» نيز اينست كه پرآهسته نباشد كه نشان تكبرست ونه پر تند كه علامت سبكى است و اين دو خصلت آخر از جمله وصاياى حضرت لقمان حكيماست كه بپسر خود كرده و در قرآن مجيد نقل شده.

4661 ثلاث فيهنّالنجاة، لزوم الحقّ، و تجنّب الباطل، و ركوب الجدّ. سه خصلت است كه در آنهاسترستگارى، لازم بودن حقّ، و دورى‏گزيدن از باطل، و سوار شدن جدّ. مراد به «لازمبودن حقّ» اينست كه هميشه همراه آن باشد و از آن جدا نشود و بطرف نا حقّ ميل نكند،و مراد به «دورى‏گزيدن از باطل» اينست كه مرتكب امورى چند نشود كه لغو باشد و ثمرهكه بكار او آيد نداشته باشد مثل اكثر اشغال دنيوى. و مراد به «سوارى جدّ» اينست كهدر طاعات و عبادات و آنچه بايد كه بكند جدّ و جهد تمام كند كه گويا بر جدّ سوارست.

4662 ثلاث لايستودعن سرّا ، المرأة، و النّمّام، و الاحمق. سه تااند كه سپرده نمى‏شود بايشانسرّى يعنى نبايد كه سپرده شود بايشان سرّى، زن، و سخن‏چين، و احمق يعنى كم عقل،زيرا كه زن و احمق بسبب نقصان عقلى كه دارند اعتمادى بر نگاهداشتن ايشان نيست وباندك سببى فاش ميكنند، و سخن‏چين خود ظاهرست كه سرّ نگاهدار نيست.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 337

4663 ثلاث لايهنا لصاحبهنّ عيش، الحقد و الحسد و سوء الخلق. سه خصلت است كه گوارا نمى‏شود ازبراى صاحب آنها زندگانى، كينه و حسد و بدى خوى. زيرا كه كينه ور كمست كه كينه كسىرا نداشته باشد و در فكر انتقام و سعى از براى آن نباشد و هرگاه ميسر نشوداندوهناك و غمگين نگردد، و حسود كمست كه نعمتى بر كسى نبيند و از آتش رشك آن نسوزدو نگدازد، و بد خو هر لحظه باندك سببى از جا برآيد و با مردم درشتى كند و مهموم ومغموم گردد.

4664 ثلاث يمتحنبها عقول الرّجال، هنّ المال و الولاية و المصيبة. سه چيز است كه آزمايش كردهمى‏شود به آنها عقلهاى مردان، و آنها مال است و حكومت و مصيبت. چه بسيارست كه كسىعاقل مى‏نمايد و آنچه ميكند موافق عقل است و چون مال بهم رساند تغيير وضع و سلوككند و مرتكب محرّمات گردد و مشغول بملاهى و ملاعب شود، و همچنين بسيار عاقلى باشدكه چون بحكومت برسد مغرور شود بآن و دست از عقل بردارد و هر چه خواهد بكند، وهمچنين بسا عاقلى باشد كه همين كه مصيبتى وارد شود بر او صبر نكند بر آن و قلق واضطراب و، انواع سبكيها كه از بى عقلى ناشى شود از او ظاهر شود، پس هر عاقلى كه دراين سه حالت عقل او ثابت و پابرجا باشد عقل او كامل است و نقصى ندارد.

4665 ثلاث مهلكات،طاعة النّساء، و طاعة الغضب، و طاعة الشّهوة. سه شيوه‏اند هلاك كننده، فرمانبردارىزنان، و فرمانبردارى خشم، و فرمانبردارى خواهش. مراد به «فرمانبردارى زنان»فرمانبردارى ايشانست در آنچه ايشان خواهند از رخصت بيرون رفتن از خانه بسيرها وتماشاها و مانند آنها، يا مطلق فرمانبردارى ايشان و تابع رأى ايشان شدن در هر باب،و «هلاك كننده بودن آن» باعتبار نقصان عقول و ضعف رأى ايشان باشد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 338

4666 ثلاث لايستحيى منهنّ، خدمة الرّجل ضيفه، و قيامه عن مجلسه لابيه و معلّمه، و طلب الحقّ وان قلّ. سه چيزست كه شرم نبايد كرد از آنها، خدمت كردن مرد مهمان خود را، وبرخاستن او از جاى خود از براى پدر و معلم خود، يعنى برخاستن از براى تواضع ايشان،يا برخاستن از براى اين كه جاى خود را بايشان بدهد، و طلب كردن حقّ خود و اگر چهاندك باشد.

4667 ثلاث هنّجماع  المروءة، عطاء من غير مسئلة، و وفاء من غير عهد، وجود مع اقلال. سه شيوه استكه آنها جمع‏كردن مروّت است يعنى مردى يا آدميت، بخشش بى‏سؤالى، و وفاكردنبى‏عهدى، و سخاوت با پريشانى. مراد به «وفا كردن بى‏عهدى» اينست كه آنچه قصد كندكه بكسى بدهد وفا كند بآن هر چند وعده نكرده باشد باو و قصد را هم بمنزله وعدهداند، يا مجرّد اين كه بخششها كند بى اين كه وعده كرده باشد به آنها.

4668 ثلاث منكنّ فيه استكمل الايمان، من اذا رضى لم يخرجه رضاه الى باطل، و اذا غضب لم يخرجهغضبه عن حقّ، و اذا قدر لم يأخذ ما ليس له.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 339

سه صفت است كه هر كه بوده باشد آنها در او كامل كرده باشدايمان را، كسى كه هرگاه خشنود باشد بيرون نبرد او را خشنودى او بسوى باطلى، وهرگاه خشمناك گردد بيرون نبرد او را خشم او از حقى، و هرگاه قادر باشد فرا نگيردچيزى را كه از براى او نباشد. يعنى «هرگاه خشنود باشد از كسى خشنودى او از اوبيرون نبرد او را بسوى باطلى» يعنى باين كه مرتكب باطلى شود از براى او، مثل اينكه شهادت ناحقى دهد از براى او، يا حكم ناحقى كند از براى او. و «اگر خشمناك باشداز كسى خشم او بيرون نبرد او را از حقى» يعنى سبب اين نشود كه حقى را از براى اوباطل كند، مثل اين كه شهادتى كه از براى او داشته باشد ندهد، يا اين كه حق با اوباشد و بسبب خشم بر او حكم از براى او نكند. و «هرگاه قادر باشد فرا نگيرد» يعنىچيزى را كه حقّ او نباشد نگيرد با وجود اين كه قادر باشد بر اين كه بنا حقّ بگيرد.

4669 ثلاثة هنّالمروءة، جود مع قلّة، و احتمال من غير مذلّة، و تعفّف عن المسألة. سه خصلت است كهآنها مروّت است يعنى مردى يا آدميت، سخاوت با كمى يعنى كمى مال، و متحمل شدن بىخواريى، و باز ايستادن از سؤال. يعنى طلب از مردم. و مراد به «متحمل شدن بىخواريى» متحمل شدن درشتيها وخلاف آداب مردم است و در پى تلافى و انتقام آنهانبودن، امّا بشرطى كه بمرتبه نرسد كه باعث خفت و خوارى باشد كه اگر بآن مرتبه برسدآن مروّت نيست بلكه نكوهيده و مذموم است.

4670 ثلاث منكنّ فيه فقد  رزق خير الدّنيا و الآخرة، هنّ‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 340

الرّضا بالقضاء، و الصبر على البلاء، و الشّكر فى الرّخاء. سهصفت است كه هر كه بوده باشد آنها در او پس بتحقيق كه روزى كرده شده خير دنيا وآخرت را، آنها خشنودى بقضا و تقدير خداست، و صبركردن بر بلا، و شكر كردن در فراخىو وسعت.

4671 ثلاث منكنّ فيه فقد اكمل الايمان، العدل فى الغضب و الرّضا، و القصد فى الفقر و الغنا، واعتدال الخوف و الرّجاء. سه صفت است كه هر كه بوده باشد آنها در او پس بتحقيق كهكامل كرده ايمان را، عدل در خشم و خشنودى، يعنى خواه بر كسى خشمناك باشد و خواهخشنود باشد از او با او عدل كند و اصلا حيف و جور نكند، و ميانه‏روى‏كردن دردرويشى و توانگرى يعنى اين كه هميشه ميانه روى كند نه اين كه در درويشى تنگ‏گيرىكند و در توانگرى اسراف نمايد چنانكه عادت اكثر مردم است، و «برابر بودن خوف واميد» يعنى ترس از حق تعالى و اميد باو و زيادتى نكردن يكى از آنها بر ديگرى،چنانكه امر بآن شده در بسيارى از احاديث، و قدرى از آن پيش از اين نقل شد.

4672 ثلاث منكنوز الايمان، كتمان المصيبة، و الصّدقة، و المرض . سه خصلت است كه از گنجهاىايمانست، پنهان داشتن مصيبت، و صدقه دادن، و بيمارى. «از گنجهاى ايمانست» يعنى ازگنجهائيست كه حق تعالى بسبب ايمان از براى مؤمن قرار داده و هر يك باعتبار بسيارىثواب و اجر آن بمنزله گنجى‏اند از براى او كه از براى خود ذخيره گذارد، و مراد به«پنهان داشتن مصيبت» صبر كردن‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 341

بر آنست و جزع‏نكردن بعنوانى كه از حال او نتوان يافت كهمصيبتى باو رسيده بلكه اگر ممكن باشد كه در اصل اظهار آن نكند چنان كند.

4673 ثلاث مناعظم البلاء، كثرة العائلة، و غلبة الدّين، و دوام المرض. سه چيزست از بزرگترينبلا، بسيارى عيال، و غلبه كردن دين ، و دوام بيمارى.

4674 ثلاثة لاينتصفون من ثلاثة ابدا، العاقل من الاحمق، و البرّ من الفاجر، و الكريم من اللئيم.سه تا اند كه داد خود نمى‏گيرند از سه تا هرگز، عاقل از احمق، و نيكوكار از فاجريعنى بى باك از گناه، و كريم از لئيم، يعنى اين سه تا را ممكن نيست كه داد خود ازآن سه تا بستانند، زيرا كه احمق از براى دادخواهى هر ايذا و اذيتى كه باو بكنندسودى ندارد باز كار ديگر ميكند بدتر از اوّل، و همچنين فاجر و لئيم.

و ممكن است كه مراد اين باشد كه داد خود از آن سه تانمى‏خواهند يا باعتبار اين كه ايشان را قابل اين نمى‏دانند كه طرف دعوى خود سازند،و يا باعتبار آنچه مذكور شد كه دادخواهى از ايشان سودى ندارد. و مراد به «كريم»چنانكه مكرّر مذكور شد جوادست، و به «لئيم» بخيل، يا به «كريم» گرامى بلند مرتبه،و به «لئيم» دنىّ پست مرتبه.

4675 ثلاث هنّجماع الخير، اسداء النّعم، و رعاية الذّمم، و صلة الرّحم. سه خصلت است كه آنها جمعكردن خير اند يعنى سبب آن ميشوند، احسان‏كردن‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 342

نعمتها، و رعايت عهدها و پيمانها، و پيوند كردن خويشان، يعنىاحسان كردن بايشان و نبريدن از ايشان.

4676 ثلاث هنّزين المؤمن، تقوى اللّه، و صدق الحديث، و اداء الامانة. سه خصلت است كه آنها زينتمؤمن اند، ترس از خدا، و راستى سخن، و پس دادن امانت.

4677 ثلاث هنّشين الدّين، الفجور، و الغدر، و الخيانة. سه صفت اند كه عيب دين اند، فجور، وبى‏وفائى، و خيانت كردن. «فجور» بمعنى بر انگيخته شدن در گناهانست و بمعنى زنا نيزآمده است و بنا بر اوّل مراد بآن اين است كه بسيار مرتكب گناهان باشد و بى‏باكباشد از آنها، پس سه صفتى كه عيب دين اند بى‏باك‏بودن در مطلق گناهانست و خصوصبى‏وفائى و خيانت هر چند بسيار نشود و يك مرتبه باشد، و بنا بر دويم سه تا ظاهرست.

4678 ثلاثةيوجبن المحبّة، الدّين و التّواضع و السّخاء. سه چيزند كه سبب دوستى مى‏گردندديندارى، و فروتنى كردن، و سخاوت.

و «بودن اينها سبب دوستى خدا و خلق» ظاهرست.

4679 ثلاث هنّجماع الدّين، العفّة، و الورع، و الحياء. سه صفت‏اند كه آنها جمع كردن دين‏انديعنى سبب آن اند عفت، و پرهيزگارى، و شرم. پوشيده نيست كه «عفت» در مشهور بمعنىباز ايستادن از حرامهاست و اين غير پرهيزگارى نيست پس ظاهر اين است كه مراد بآن دراينجا بازايستادن از سؤال و طلب از مردم باشد، يا باز ايستادن از دنيا و ترك آن.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 343

4680 ثلاثةمهلكة، الجرأة على السّلطان، و ائتمان الخوّان، و شرب السمّ للتّجربة. سه چيزند كههلاك كننده اند، دليرى كردن بر پادشاه، و امين كردن خيانت كننده، و آشاميدن زهربراى آزمايش. مراد به «دليرى كردن بر پادشاه» اينست كه آدمى حرفى گويد يا كارى كندكه احتمال اين دهد كه پادشاه را از آن بد آيد هر چند احتمال آن دهد كه خوش آيد مثلبعضى خوش طبعيها كه گاه هست كه ايشان را بد مى آيد و سياست ميكنند، و گاه هست كهخوش مى‏آيد و انعام و صله مى‏دهند، و ظاهر اينست كه غرض از «گردانيدن آشاميدن زهرسيم آنها» اين باشد كه چنانكه آشاميدن سمّ هلاك كننده است هر چند آدمى بقصد آزمايشبخورد و قصد كشتن خود نداشته باشد، يا اين كه هر چند نداند كه زهر است و از براىآزمايش بخورد كه چه اثر ميكند پس بر هر تقدير خوردن آن هلاك ميكند و آن قصد سودىدر دفع آن نمى‏دهد، همچنين دليرى كردن بر پادشاه باعث هلاكت مى‏شود و اين كه آدمىقصد صحيحى در آن سخن يا كار داشته باشد سودى در دفع آن نمى‏دهد، پس از آن مطلقااحتراز بايد كرد و باميد اين كه شايد او را خوش آيد خود را در معرض هلاكت در نتوانآورد، و همچنين «امين گردانيدن خيانت كننده» هلاك كننده است يعنى باعث زيان وخسران است و هر قصدى كه آدمى در آن بكند سودى در دفع آن ندهد.

4681 ثلاثة تدلّعلى عقول اربابها، الرّسول و الكتاب و الهديّة. سه چيزند كه دلالت ميكنند برعقلهاى ارباب آنها، رسول، و نوشته، و هديه.

يعنى قدر عقل پادشاهان و مانند ايشان را از رسولى كه بجائىفرستند استنباط مى‏توان كرد، و وجه اين ظاهرست، و همچنين قدر عقل هر كس را ازنوشته او و از هديه‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 344

كه از براى كسى فرستد استنباط مى‏توان كرد، و وجه استنباط ازنوشته ظاهرست، و استنباط از هديه باعتبار اينست كه اگر آن هديه در خور آن كس استكه از براى او فرستاده و لايق اوست اين نشان عقل اوست، و اگر مناسب و لايق او نيستاين نشان كم عقلى اوست، و همچنين از نظاير اين وجه.

4682 ثلاث هنّالمحرقات الموبقات، فقر بعد غنىّ، و ذلّ بعد عزّ، و فقد الاحبّة. سه مصيبت است كهآنها سوزاننده هلاك كننده اند، درويشى بعد از توانگرى، و خوارى بعد از عزّت، ونيافتن دوستان يعنى بسبب مرگ يا مانند آن.

4683 ثلاث يهددن القوّى ، فقد الاحبّة، و الفقر فى الغربة، و دوام الشدّة. سه چيز است كه سستميكند يا در هم مى‏شكند صاحب قوّت را، نيافتن دوستان، و درويشى در غريبى، و دايمبودن سختى، يعنى سختى هر بلائى كه باشد مثل بيماريها و حبسها و خوفها.

4684 ثلاث يوجبنالمحبّة، حسن الخلق و حسن الرّفق و التّواضع.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 345

سه چيزند كه سبب دوستى مى‏گردند يعنى دوستى خدا و خلق نيز،نيكوئى خوى، و نيكوئى هموارى و نرمى در كار، و فروتنى كردن.

4685 ثلاث هنّكمال الدّين، الاخلاص و اليقين و التقنّع. سه صفت اند كه آنها تمامى دين اند،اخلاص، و يقين، و خرسندى. مراد به «اخلاص» خالص گردانيدن اعمال است از براى رضاىحق تعالى و آميخته نساختن آن بغرضى ديگر كه منافى آن باشد، و مراد به «يقين» اينستكه دين خود را از روى دليل و برهان دانسته باشد و از روى تقليد و نحو آن نباشد، وممكن است كه مراد يقين بلطف و فضل حق تعالى باشد، و باين كه او ضامن روزى بندگانشده و مانند آنها از امورى كه اعتقاد به آنها در اصل دين ضرور نباشد و باعث كمالدين گردد، و مراد به «خرسندى» راضى و خشنود بودن بتقديرات حق تعالى و نصيب و قسمتخود است از آنها.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 346

حرف«ثاء» بلفظ مطلق

از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت امير المؤمنين علىّبن ابى طالب عليه السّلام در حرف «ثاء» بلفظ مطلق يعنى بألفاظ مختلف، نه بيك لفظخاصّ مانند آن دو فصل سابق.

از آن جمله فرموده است آن حضرت عليه السلام:

4686 ثوب التّقىاشرف الملابس. جامه پرهيزگارى شريفترين جامه هاست. مراد به «جامه پرهيزگارى» همانپرهيزگاريست كه تشبيه شده بجامه باعتبار اين كه فرو گيرد صاحب خود را، و هميشههمراه او باشد مانند جامه.

4687 ثوبالعافية اهنأ الملابس. جامه عافيت كاملترين پوششهاست. مراد به «عافيت» تندرستى وسلامتى از بلاهاست، و تشبيه شده آن بجامه باعتبار اين كه فرو مى‏گيرد صاحب خود را،و همراه است با او مانند جامه.

4688 ثواب عملكافضل من عملك. جزاى عمل تو افزونترست از عمل تو، زيرا كه عمل آدمى هر چه باشد دراندك وقتيست و منقطع مى‏شود و جزاى آن پاينده و دائميست، و ظاهرست كه امر پايندهباعتبار پايندگى افزونترست از امر منقطع باعتبار انقطاع هر چند اصل آن دو امر رابهم نسبت نتوان داد باعتبار اين كه از يك جنس نباشند مثل نماز و بهشت، و ممكن استكه اين در اعمالى باشد كه آنها را نسبت بجزاى آنها توان داد مثل عطائى كه بكسى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 347

بشود، يا احسانى كه باو بشود، و ظاهرست كه در آنها جزاى آنهاافزونترست از آنها، و ممكن است كه مراد اين باشد كه جزائى كه حق تعالى مى‏دهد ازبراى عمل تو افزونترست از عمل تو، يعنى از مزد واقعى آن، و از مزدى كه استحقاق آنحاصل مى‏شود بسبب آن عمل، زيرا كه حق تعالى جزاى عمل خير را ده برابر مى‏دهدچنانكه در قرآن مجيد فرموده: من جاء بالحسنة فله عشر أمثالها، هر كه بياورد حسنه راپس از براى اوست ده برابر آن.

4689 ثيابك علىغيرك أبقى لك منها عليك. جامه هاى تو بر غير تو پاينده‏ترست از براى تو از آنها برتو، يعنى جامه‏هائى كه بمردم عطا كنى آنها پاينده‏ترست از براى تو از آنها هرگاهخود در بركنى آنها را، زيرا كه هرگاه بپوشى آنها را در اندك وقتى كهنه شود و فانىگردد، و هرگاه ببخشى بغير خود، ثواب آنها پاينده و دائمى باشد از براى تو.

4690 ثواب العملعلى قدر المشقّة فيه. پاداش عمل بر اندازه مشقت است در آن. پس هر چند مشقت آنبيشتر باشد ثواب آن زياده باشد. و قبل از اين مذكور شد كه اين در حاليست كه هر دوعمل از يك جنس باشد مثل روزه در تابستان كه ثواب آن زياده است از روزه در زمستان،و امّا اگر از دو جنس باشند ممكن است كه ثواب آنكه مشقت آن كمتر باشد باعتبار خصوصآن عمل زياده باشد از ثواب عمل ديگر كه مشقت آن بيشتر باشد مثل نماز و حجّ كه ثوابنماز زياده است هر چند مشقت حجّ بيشتر باشد.

4691 ثوابالصّبر يذهب مضض المصيبة. ثواب صبر مى‏برد درد مصيبت را. يعنى وقتى كه آدمى بآنثواب رسيد آن درد ازو مى‏رود و راضى مى‏شود از آن مصيبت كه سبب چنان ثوابى شده، وممكن است‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 348

كه مراد اين باشد كه انديشه ثواب و ملاحظه آن مى‏برد درد مصيبترا، و با وجود آن هرگاه كسى را اندك عقلى باشد مصيبت او را دردى نكند.

4692 ثوابالآخرة ينسى مشقّة الدّنيا. ثواب آخرت فراموش مى‏گرداند مشقت دنيا را.

4693 ثواب المصيبةعلى قدر الصّبر عليها. ثواب مصيبت بر اندازه صبر بر آنست، پس هر چند صبر بر آنبيشتر و كاملتر باشد ثواب آن بيشتر باشد.

4694 ثوابالصّبر اعلى الثّواب. ثواب صبر بالاترين ثوابهاست.

4695 ثوابالجهاد اعظم الثّواب. ثواب جهاد بزرگترين ثوابهاست. و اين منافات ندارد با آنكهثواب صبر بالاترين ثوابها باشد كه در فقره سابق مذكور شد، زيرا كه جهاد متضمنانواع صبر باشد و ظاهر اينست كه مراد به «جهاد» شامل جهاد با نفس نيز باشد بلكه آنجهاد اكبرست.

4696 ثواب اللّهلاهل طاعته، و عقابه لاهل معصيته. ثواب خدا از براى اهل فرمانبردارى اوست، و عقاباو از براى اهل نافرمانى او. مراد اينست كه ثواب بازاى عمل است و رايگان نباشد، پسعمل نكردن و توقّع ثواب‏داشتن چنانكه بعضى ميكنند از بى خرديست. و مراد باين كه«عقاب او از براى اهل نافرمانى اوست» اين است كه كسى را بعبث و ظلم و جور عقابنكند، عقاب او بازاى نافرمانى اوست، كسى كه نافرمانى نكند از عقاب او ايمن باشد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 349

4697 ثوبوا  منالغفلة، و تنبّهوا من الرّقدة، و تأهّبوا للنّقلة، و تزوّدوا للّرحلة. برگرديد ازغفلت و بيخبرى، و بيدار شويد از خواب، و آماده شويد از براى نقل كردن، و توشهبرداريد از براى رفتن. و ممكن است كه «رحله» بضمّ ميم خوانده شود بمعنى وجه وجانبى  كه قصد آن باشد و ترجمه اين باشد كه توشه برگيريد از براى جهت و جانبى كهقصد آن داريد.

4698 ثمن الجنّةالعمل الصّالح. بهاى بهشت عمل صالح است، پس هر كه بهشت خواهد بايد كه عمل صالح ازبراى بهاى آن بكند .

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 350

4699 ثقّلواموازينكم بالعمل الصّالح. سنگين كنيد ترازوهاى خود را بعمل صالح.

4700 ثمن الجنّةالزّهد فى الدّنيا. بهاى بهشت بى رغبتى در دنياست. پوشيده نيست كه اين عظيمترينعملهاى صالح است، پس منافاتى نيست ميانه اين و ميانه آنچه در فقره سابق سابق مذكورشد كه: بهاى بهشت عمل صالح است.

4701 ثوب العمليخلّدك و لا يبلى و يبقيك و لا يفنى. جامه عمل صالح پاينده مى‏دارد ترا و كهنهنمى‏شود، و باقى مى‏دارد ترا و فانى نمى‏شود. و در بعضى نسخه‏ها «العلم» بجاى

«العمل» است وبنا بر اين ترجمه اين است كه جامه علم پاينده مى‏دارد، تا آخر و وجه تشبيه هر يكاز عمل يا علم بجامه مكرّر مذكور شد.

4702 ثباتالدّين بقوّة اليقين. ثبات و پابرجا بودن ديندارى بقوّت يقين است. پس تا كسى يقينخود را بدين قوى نكند دين او ثابت و پابرجا نباشد، و ممكن است كه بتشكيك مشككى ياغير آن زايل شود.

4703 ثابروا علىصلاح المؤمنين و المتّقين. مداومت كنيد بر صلاح مؤمنان و پرهيزگاران. يعنى بر آنچهباعث صلاح حال ايشان باشد و بايشان نفع رساند مثل بناء و تعمير مساجد و پلها وبقاع الخير و مانند آنها.

4704 ثقّلواموازينكم بالصّدقة. سنگين كنيد ترازوهاى خود را بصدقه دادن. يعنى صدقه دادن باعثاين مى‏شود

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 351

كه كفه عمل صالح ترازوى عمل گران شود و صاحب آن از رستگارانگردد.

4705 ثروةالدّنيا فقر الآخرة. بسيارى مال دنيا درويشى آخرت است. يعنى سبب درويشى در آخرتگردد، زيرا كه كمست كه مال بسيار تمام از ممرّ حلال حاصل شود و وفا بهمه حقوق آنبشود.

4706 ثروة العلمتنجى و تبقى. بسيارى علم رستگار مى‏گرداند و پاينده مى‏ماند.

4707 ثروة المالتردى و تطغى و تفنى. بسيارى مال هلاك ميكند و سركش مى‏نمايد و نيست مى‏گردد.

4708 ثروةالعاقل فى علمه و عمله. صاحب سامانى عاقل در علم او و عمل اوست، يعنى عاقل صاحبسامان آنست كه علم و عمل او بسيار باشد نه اين كه مال او بسيار باشد، يا اين كهعاقل صاحب سامانى بسيارى علم و عمل را ميداند نه بسيارى مال و اسباب را.

4709 ثروةالجاهل فى ماله و امله. صاحب سامانى نادان در مال او و اميد اوست، يعنى صاحب ساماننادان آنست كه مال بسيار و اميدهاى زياد داشته باشد، يا اين كه نادان صاحب سامانىاين را ميداند كه كسى مال بسيار و اميد زياد داشته باشد.

4710 ثابروا علىاغتنام عمل لا يفنى ثوابه. مداومت كنيد بر غنيمت بردن عمل كه نيست نمى‏شود ثوابآن.

4711 ثابروا علىالاعمال الموجبة لكم الخلاص من النّار و الفوز بالجنّة.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 352

مداومت كنيد بر عملهائى كه واجب مى‏سازد از براى شما خلاصى  ازآتش و فيروزى ببهشت را.

4712 ثابروا علىاقتناء المكارم، و تحمّلوا اعباء المغارم، تحرزوا قصبات المغانم. مداومت كنيد بركسب كردن كارهاى نيكو، و بر خود گيريد گرانيها يا بارهاى دينها را  تا اين كه جمعكنيد قصبات غنيمتها را. مراد به «بر خود گرفتن گرانيها يا بارهاى دينها» اينست كهدينهاى مردم را كه مردم به آنها مشغول الذّمه باشند از قرضها و غير آنها آنها رابر خود گيرند و ايشان را از آن گرانى يا بار خلاص نمايند.

و «قصبات» جمع «قصبه» است بمعنى نى، و چون شايع بوده كه در اسبدوانيهانيى نصب مى‏كرده اند كه هر كه زودتر بآن برسد و آن را بربايد او برده باشدبنا بر اين شايع شده استعمال جمع‏كردن و ربودن نى در بردن هر منفعت و غنيمتى، پس«جمع كردن نيهاى غنيمتها» عبارت از جمع كردن غنيمتها و بردن آنهاست. و «غنيمت ومغنم» مالى را گويند كه در جنگ بدست آيد و بعد از آن شايع شده استعمال آنها در هرنفع عمده، و مراد اينست كه: اگر چنين كنيد كه مذكور شد جمع خواهيد كرد غنيمتها ونفعهاى عمده را كه ثوابهاى اخروى باشد.

4713 ثابروا علىالطّاعات، و سارعوا الى فعل الخيرات، و تجنّبوا السّيّئات، و بادروا الى فعلالحسنات، و تجنّبوا ارتكاب المحارم.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 353

مداومت كنيد بر طاعتها، و بشتابيد بسوى كردن خيرات، و دورىگزينيد از گناهان، و پيشى گيريد بسوى كردن نيكوئيها، و دورى كنيد از مرتكب شدنحرامها.

4714 ثواب العملثمرة العمل. ثواب عمل ميوه آن عمل است، يعنى نيكى بمنزله درختى است كه ميوه داشتهباشد و ميوه آن ثوابيست كه براى عمل داده خواهد شد، پس هر كه آن عمل را بكند آنميوه از براى او خواهد بود.

4715 ثباتالدّول باقامة سنن العدل. ثبات و پابرجا بودن دولتها برپاى‏داشتن راههاى عدل است،يعنى قواعد آن، پس هر دولتى كه قواعد عدالت را بر پاى دارد ثابت ماند، و اگر نهزود زايل گردد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 355

حرفجيم

از آنچه وارد شده از سخنان حكمت‏آميز حضرت امير المؤمنين علىّبن ابى طالب عليه السلام در حرف «جيم»

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 356

فرموده آن حضرت عليه السلام:

4716 جد بما تجدتحمد. بخشش كن به آن چه مى‏يابى تا ستايش كرده شوى. يعنى همين كه بخشش كنى به آنچه بيابى خواه پر باشد و خواه كم و خواه خوب و خواه بد، ستايش كرده مى‏شوى، پس اگرآنچه داشته باشى كم باشد بايد كه كمى آن يا بدى آن مانع تو نشود از بخشش.

4717 جالسالعلماء تسعد. همنشين شو با علما تا نيكبخت شوى، يعنى همنشينى ايشان باعث نيكبختىمى‏شود، زيرا كه خوبى همنشين در همنشين اثر ميكند خصوصا علما «كه نگاه‏كردن ايشانعبادت است» چنانكه در بعضى احاديث وارد شده، و نمى‏شود نيز كه همنشين ايشان پارهمعارف از ايشان فرا نگيرد.

4718 جمالالرّجل حلمه. زيبائى مرد بردبارى اوست.

4719 جليس الخيرنعمة. همنشين خوب نعمتى است، زيرا كه نمى‏شود كه خوبى او در همنشين اثر نكند.

4720 جليسالشّرّ نقمة. همنشين بد عذابى است، زيرا كه نمى‏شود كه بدى او در همنشين سرايتنكند.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 357

4721 جالسالعلماء تزدد علما. همنشينى كن با علما تا زياد كنى علم را، يعنى سبب زيادتى علمتو گردد.

4722 جالس الحلماءتزدد حلما. همنشينى كن با حليمان تا زياد كنى حلم را، يعنى باعث زيادتى حلم توگردد.

4723 جالسالفقراء تزدد شكرا. همنشينى كن با درويشان تا زياد كنى شكر را. مراد اين است كهغير فقير خوب است كه با فقرا همنشينى كند تا باعث زيادتى شكر او گردد، زيرا كههرگاه عسرت و تنگى حال ايشان را و تعب و زحمت ايشان را ببيند قدر توسعه و مال خودبر او بيشتر ظاهر مى‏شود و شكر آن بيشتر ميكند، از اين كه مشاهده آن نكرده باشد وهمين افسانه شنيده باشد.

4724 جد تسد، واصبر تظفر . بخشش كن تا مهتر شوى، و جود كن تا فيروزى يابى.

4725 جود الولاةبفى‏ء المسلمين جور و ختر. بخشش حكام بغنيمت مسلمانان ستم است و فسادست مراد اينستكه غنيمتها كه در جهاد بدست مسلمانان مى‏آيد بايد كه در مصارفى كه در شرع اقدس ازبراى آنها مقرّر شده صرف شود چنانكه در كتب فقهى تفصيل داده شده و قبل از اين نيزمجملى از آن مذكور شد پس بخشش حكام از آنها بهر نحو كه خواهند ظلم و جور است وفساد است.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 358

4726 جود الفقيرافضل الجود. بخشش درويش افزونتر بخششهاست، زيرا كه آن بخشش است با وجود احتياج خودبآن، و ظاهرست كه آن افزونترست از بخشش با عدم احتياج.

4727 جودوابالموجود، و انجزوا الوعود، و أوفوا بالعهود. بخشش كنيد به آن چه يافت شود، و بجابياوريد وعدها را، و وفا كنيد بعهدها و پيمانها.

4728 جود الفقيريجلّه، و بخل الغنىّ يذلّه. سخاوت درويش بلندمرتبه ميكند او را، و بخيلى توانگرخوار مى‏گرداند او را.

4729 جود الرّجليحبّبه الى اضداده، و بخله يبغّضه الى اولاده. بخشندگى مرد دوست مى‏گرداند او رابسوى دشمنان او، و بخيلى او دشمن مى‏گرداند او را بسوى فرزندان او، يعنى چه جاىدوستان ديگر.

4730 جار اللّهسبحانه آمن، و عدوّه خائف. جار خداى سبحانه يعنى پناه آورنده بخداى سبحانه، يا كسىكه خدا او را پناه داده باشد ايمن است، و دشمن خدا ترسناكست.

4731 جرّب نفسكفى طاعة اللّه بالصّبر على اداء الفرائض و الدّؤب فى اقامة النّوافل و الوظائف.آزمايش كن نفس خود را در فرمانبردارى خدا بصبر كردن بر اداى فرايض و تعب كشيدن دربپاى داشتن نوافل و وظائف، يعنى مقررّيها، ظاهر اينست كه مراد به «فرائض» خصوصنمازهاى واجبيست و به «نوافل»، نمازهاى سنتى شبانه‏روزى، و ذكر «وظائف» يعنىمقرّريها از براى تخصيص «نوافل» است به آنها و بيان اين كه‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 359

مراد بآن مطلق نوافل نيست، و اشاره نيز باين كه مراد به«فرائض» خصوص نمازهاى واجبى است و حاصل كلام اينست كه: نفس خود را در فرمانبردارىخدا باين آزمايش كن اگر صبر بر اداى فرايض ميكند و تعب بر پاى داشتن نوافلشبانه‏روزى را بر خود مى‏گذارد، او فرمانبردار است، و اگر اخلال بيكى از آنها بكنداو فرمانبردار نيست.

و ظاهر اين است كه اين بنا بر علم آن حضرت است صلوات اللّه وسلامه عليه باين كه صبر مذكور نشان طاعت صاحب آنست در هر باب، و خلاف آن نشان خلافآنست، و اگر نه اداى خصوص نمازهاى واجبى كافى نيست در اطاعت و برپاى‏داشتن نوافللازم نيست در آن، و مؤيد اين معنى مى‏تواند بود آنچه در قرآن مجيد فرموده: «اتْلُما أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنَ الْكِتابِ وَ»، بدرستى كه نماز باز مى‏دارد از فحشاء ومنكر يعنى از قبايح و آنچه حق تعالى منع از آن كرده، و نيز در بعضى احاديث كه درباب عدالت وارد شده، مؤيّد اين هست، چنانكه برجوع به آنها ظاهر مى‏شود.

و ممكن است كه مراد به «فرائض» جميع واجبيها باشد و به «نوافلو وظائف»، سنتيهاى مقرّرى باشد كه در اوقات مخصوصه هميشه سنت شده و مراد اين باشدكه تجربه كن نفس خود را باين هردو اگر يكى از آنها در تو نباشد تو فرمانبردار خدانباشى، و بنا بر اين مراد اطاعت و فرمانبردارى كامل است و اگر نه اقامت نوافل لازمنيست و اللّه تعالى يعلم.

4732 جودوا بمايفنى تعتاضوا عنه بما يبقى. بخشندگى كنيد به آن چه فانى مى‏شود يعنى اموال دنيا تاعوض گيريد از آن آنچه را پاينده مى‏ماند يعنى نعمتهاى اخروى.

4733 جودوا فىاللّه و جاهدوا انفسكم على طاعته يعظم لكم الجزاء و يحسن لكم الحباء.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 360

بخشندگى كنيد در راه خدا، و جهاد كنيد با نفسهاى خود بر طاعت وفرمانبردارى او يعنى بر سر آن و از براى داشتن آنها بر آن تا اين كه بزرگ گردانداز براى شما پاداش را، و نيكو گرداند از براى شما عطا را، يعنى اگر آن بخشندگى وآن جهاد بكنيد حق تعالى پاداش بزرگ مى‏دهد شما را و عطاى نيكو ميكند.

4734 جار السّوءاعظم الضرّاء و اشدّ البلاء. همسايه بد بزرگتر سختى‏اى است و سخت تر بلائيست.

4735 جماع الخيرفى العمل بما يبقى و الاستهانة بما يفنى. جمع كردن خير در عمل كردن است به آن چهباقى مى‏ماند يعنى طاعات و عبادات و ساير اعمال خير، و خوار شمردن آنچه فانىمى‏شود يعنى دنيا و متاع آن.

4736 جوار  اللّهمبذول لمن اطاعه و تجنّب مخالفته. جوار خدا عطا كرده شده از براى كسى كه اطاعت كنداو را، و دورى كند از مخالفت‏كردن او. «جوار» بمعنى پناه دادنست، يا عهد و پيمان،يا همسايگى، و مراد به «همسايگى خدا» نيز بودن در پناه او و حمايت است.

4737 جاور منتأمن شرّه، و لا يعدوك خيره. همسايه شو با كسى كه ايمن باشى از بدى او، و نگذرد ازتو نيكوئى او، يعنى وانگذارد ترا نيكوئى او و البته برسد بتو. ممكن است كه مرادظاهر آن باشد و ارشاد باين كه كسى را كه ممكن باشد بايد كه با چنين كسى همسايهشود، و با همسايه بد يا بى‏خير همسايه نشود، و ظاهرتر اين است كه مراد امربهمسايگى خداى عزّ و جلّ است يعنى پناه بردن باو كه آدمى ايمن است از شرّ او، ونمى‏گذرد از او خير او،

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 361

و حاصل كلام اين است كه: با خدا همسايه شو و باو پناه ببر،زيرا همسايگى ديگرى و پناه بردن باو بكار تو نمى‏آيد.

4738 جارالدّنيا محروب و موفورها منكوب. جار دنيا يعنى پناه آورنده بآن يا كسى كه دنيا اورا پناه داده باشد محروب است، يعنى ربوده شده از او مال او، يعنى آنچه داشته ازاستعداد سعادت و نيكبختى.

و «موفور دنيا» يعنى بهره تامّ از آن يا كسى كه بهره او از آنتامّ باشد منكوب است، يعنى نكبت و مصيبت زده شده است و اين بنا بر معنى دوّم موفورظاهرست، و بنا بر معنى اوّل «منكوب بودن آن» كنايه از منكوب بودن صاحب آنست.

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation