بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب ترجمه‏غررالحکم‏ودررالکلم ج 3, سید هاشم رسولى محلاتى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     001 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد سوم
     002 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد سوم
     003 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد سوم
     004 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد سوم
     005 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد سوم
     006 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد سوم
     010 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد سوم
     011 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد سوم
     012 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد سوم
     015 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد سوم
     016 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد سوم
     017 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد سوم
     018 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد سوم
     019 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد سوم
     fehrest - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد سوم
 

 

 
 

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 1

جلد سوّم

بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم

[جزء سوم شرح غرر و درر]

باقىمانده حرف الف

حرف الف بحرف شرط بلفظ انمخفّفه

از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت امير المؤمنين علىّبن ابى طالب عليه السلام در حرف الف بحرف شرط بلفظ [ان‏] مخفّفه يعنى «ان» بسكوننون كه سبك گفته مى‏شود و تشديدى كه باعث گرانى آنست ندارد بخلاف باب سابق كه[انّ‏] بتشديد بود و حرف شرط آنست كه دلالت كند بر تعليق امرى بر امرى مثل: انجاءك زيد فأكرمه، اگر زيد بيايد ترا پس اكرام كن او را، و از جمله حروف شرط انمخفّفه است كه دلالت ميكند بر تعليق امرى بر امرى در زمان آينده و بر سر فعل ماضىكه داخل شود آن را بمعنى مستقبل برد چنانكه از مثال مذكور ظاهر شد و از آن جملهفرموده آن حضرت عليه السلام:

3707 ان اتاكماللّه بنعمة فاشكروا. اگر بيايد شما را خدا بنعمتى يعنى بدهد بشما نعمتى پس شكركنيد، و مراد بشكر چنانكه مكرّر مذكور شد فعلى است كه دلالت كند بر تعظيم نعمتدهنده خواه بزبان باشد و خواه بأركان ديگر و خواه بدل، باين كه اعتقاد عظمت وبزرگى و احسان او داشته باشد.

3708 ان ابتلاكماللّه بمصيبة فاصبروا. اگر گرفتار كند شما را خدا بمصيبتى پس صبر كنيد، زيرا كهصبر و شكيبائى ثواب مصيبت را مضاعف كند و بى‏صبرى و ناشكيبائى ثواب آن را كم وناقص كند و بسا

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 2

باشد كه بالكليه زايل و باطل گرداند و در كتاب كافى روايت كردهاز حضرت امام بحق ناطق امام جعفر صادق صلوات اللّه و سلامه عليه كه فرموده: صبر ازايمان بمنزله سراست از بدن پس هرگاه برود سر مى‏رود بدن، و همچنان هرگاه برود صبرمى‏رود ايمان. و روايت كرده نيز از حضرت امام همام زين العابدين و الساجدين صلواتاللّه و سلامه عليه كه فرموده: صبر از ايمان بمنزله سراست از بدن و نيست ايمان ازبراى كسى كه نباشد صبر از براى او. و روايت كرده از امير المؤمنين صلوات اللّه وسلامه عليه كه فرموده كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرموده: صبر سه تاست صبرنزد مصيبت و صبر بر طاعت و صبر از معصيت، پس كسى كه صبر كند بر مصيبت تا اين كهبرگرداند آن را بنيكوئى تسلى بآن، بنويسد خدا از براى او سيصد درجه كه بوده باشدميانه درجه با درجه مانند آسمان تا زمين، و هر كه صبر كند بر طاعت بنويسد خدا ازبراى او سيصد درجه كه بوده باشد ما بين درجه تا درجه مانند ما بين اطراف زمين تاعرش، و هر كه صبر كند از معصيت بنويسد خدا از براى او نهصد درجه كه بوده باشدميانه درجه تا درجه مانند ميانه اطراف زمين تا منتهاى عرش. و روايت كرده از حضرتامام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه فرموده: هر كه گرفتار شود از مؤمنان ببلائى پسصبر كند بر آن، خواهد بود از براى او مثل اجر هزار شهيد. و روايت كرده نيز از آنحضرت صلوات اللّه و سلامه عليه كه فرموده كه: بدرستى كه خداى عزّ و جلّ انعام كردبر قومى پس شكر نكردند پس گرديد بر ايشان وبالى، و گرفتار كرد قومى را بمصيبتها پسصبر كردند پس گرديد آن مصيبتها برايشان نعمتى.

و احاديث در باب فضيلت صبر زياده از حدّ و حصر است و آنچه ذكرشد كسى را كه ادنى بصيرتى باشد كافى است. و پوشيده نماند كه «صبر نزد مصيبت» اينستكه نزد مصيبت جزع و قلق و اضطراب نكند و قولى يا فعلى كه دلالت بر شكوه از آن كنداز او صادر نگردد و مراد به «صبر بر طاعت» اينست كه با وجود اين كه آن بر آن گرانو دشوار باشد مرتكب آن شود و متحمل تعب و زحمت آن گردد و مراد بصبر

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 3

از معصيت اين است كه با وجود خواهش بمعصيتى و رغبت در آن از سرخواهش خود بگذرد و مرتكب آن نگردد و ظاهر است كه ترتب اجر و ثواب بر هريك از آنهادر وقتى است كه آن از براى رضاى حق تعالى و امتثال فرمان او باشد مانند سايرعبادات.

3709 ان تصبرواففى اللّه من كلّ مصيبة خلف. اگر صبر كنيد پس در خدا است از هر مصيبتى جانشينىيعنى هر مصيبتى كه باشد چندان اجر و ثواب بازاى آن بدهد كه جانشين آن باشد و عوضاز آن تواند شد.

3710 ان تبذلواأموالكم فى جنب اللّه فانّ اللّه مسرع الخلف. اگر بدهيد مالهاى خود را در راه خداپس بدرستى كه خداشتابان خلف است يعنى عوض و جانشين آنچه را بذل نمائيد بزودى وشتاب بشما رساند.

3711 ان صبرتجرى عليك القلم و أنت ماجور و ان جزعت جرى عليك القلم و أنت مازور. اگر صبر كنى توروان مى‏شود بر تو قلم و حال آنكه تو مزد داده شده و اگر جزع و ناشكيبائى كنى روانمى‏شود بر تو قلم و حال آنكه تو گنه كار باشى. مراد اين است كه آنچه قلم تقدير حقتعالى بآن روان شده هرگاه واقع شود آن واقع شده خواه صبر كنى تو و خواه جزع كنى وصبر تو باعث وقوع آن نشده و جزع تو باعث رفع آن نمى‏شود پس صبر و جزع را در آناثرى نيست بغير اين كه صبر باعث اين شود كه آنچه قلم تقدير بآن روان شده واقع شدهباشد و تو اجر و ثواب داشته باشى در آن، و جزع سبب اين شود كه آن واقع شده باشد وتو گنه‏كار باشى در آن. پس هر كه را عقلى باشد بايد كه اختيار صبر كند و راه جزعبخود ندهد و در بعضى نسخه‏ها بجاى «القلم» دوم «القدر» است و بنا بر اين ترجمه ايناست كه: روان مى‏شود

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 4

بر تو تقدير خدا و حال آنكه گنه كار باشى و حاصل هردو يكى است.و پوشيده نيست كه اين تقرير در صبر و جزعى است كه بعد از وقوع مصيبت باشد و اماقبل از وقوع آن هرگاه آثار وقوع آن ظاهر شود پس ظاهر است نيز كه صبر باعث وقوع آننشود و جزع يعنى بى‏تابى كردن و آنچه مترتب بر آن مى‏شود از فرياد و فغان و بر خودزدن و امثال آنها سبب رفع آن نمى‏شود كارى كه سبب رفع آن تواند شد توّسل بدعاست وتصدّق و امثال آنها كه در شرع اقدس وارد شده كه سبب رفع بلا مى‏تواند شد و آن داخلجزع نيست و منافاتى با صبر ندارد و ممكن است حمل اين كلام معجز نظام بر صبر و جزعدر اين صورت نيز.

3712 ان صبرتصبر الأحرار و الّا سلوت سلوّ الأغمار. اگر صبر كنى صبر آزادگان و اگر نه فراموشخواهى كرد فراموش كردن آنان كه تجربه امور نكرده باشند و زود گول خوردند مراد ايناست كه از مصيبت بغير تسلى بآن چاره نيست پس اگر در ابتدا صبر كنى بر آن مانند صبرآزادگان كه خود را از بند علايق آزاد كرده‏اند و فوت چيزى از مال يا جاه يا غير آنباعث جزع و ناشكيبائى ايشان نمى‏شود پس زهى شرف كه داخل ايشان باشى و الّابالضروره آخر تسلى خواهى شد مانند تسلى شدن گول خورندگان چه ايشان در ابتداى وقوعمصيبت جزع و اضطراب بسيار كنند و بعد از چندى لاعلاج تسلى ميشوند و ترك آنناشكيبائى نمايند پس اگر صبر نكنى آخر مانند ايشان تسلى خواهى شد تسلى شدنى كهفضيلتى و اجرى در آن نباشد.

3713 ان صبرتأدركت بصبرك منازل الابرار و ان جزعت اوردك جزعك عذاب النّار. اگر صبر كنى تودرمى‏يابى بسبب صبر خود منزلهاى نيكوكاران را، و اگر بى صبرى كنى وارد سازد ترابى‏صبرى تو بعذاب آتش.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 5

3714 ان كان فىالكلام البلاغة ففى الصّمت السّلامة من العثار. اگر بوده باشد در كلام بلاغت پس درخاموشى سلامتى است از لغزش. مراد اين است كه اگر چه در سخن گفتن صفت كمالى باشد كهآن بلاغت است در خاموشى نيز در برابر آن صفت كمالى باشد كه آن ايمنى است از لغزشزيرا كه سخنگو بسيار است كه از روى غفلت سخنى گويد كه ضرر كند باو و در خاموشى ايناحتمال نيست پس سخن گوهر چند بليغ باشد سخن گفتن او مطلقا بر خاموشى ترجيح نداردبلكه هر يك را بر ديگرى از راهى ترجيحى باشد.

3715 ان كان فىالغضب الانتصار ففى الحلم ثواب الابرار. اگر بوده باشد در خشم انتقام كشيدن پس دربردبارى است ثواب نيكوكاران يعنى اگر چه غضب و خشم بر كسى گاهى سبب انتقام و تسلىاين كس بسبب تلافى گناهى كه او كرده مى‏شود اما در حلم و بردبارى اجر او ثوابنيكوكاران است و كجاست فضيلت و رتبه آن از آن انتقام كه بسبب خشم حاصل شود.

3716 ان كنتجازعا على كلّ ما يفلت من يديك فاجزع على ما لم يصل اليك. اگر باشى تو جزع كنندهبر هر چه بدر رود از دستهاى تو، پس جزع كن بر آنچه نرسيده باشد بسوى تو، مراد ايناست كه پر تفاوتى نيست ميانه اين كه نعمتى باين كس رسيده باشد و از دست او بدر روديا اين كه باين كس نرسيده باشد در اصل پس كسى كه جزع كند بر آنچه از دست او بدررود از ولد يا مال يا جاه و مانند آنها پس بايد جزع كند بر آنچه نرسيده باشد ازآنها نيز باو كه چرا باو داده نشده و ظاهر است كه كسى جزع كند بر اين بايد كههميشه در جزع باشد و هرگز خلاصى نداشته باشد زيرا كه نعمتهاى داده نشده نسبت بهركس فزون از حد و حصر است پس كسى را

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 6

كه اندك عقلى باشد راه ناشكيبائى بخود ندهد و چنانكه بر امورىكه نرسيده باو جزع نمى‏كند و منوط بتقدير خداى عز و جل ميداند در آنچه داده شده واز دست او بدر رود نيز چنين باشد و آن را مستند بقضا و قدر داند و جزع بر فوتبكند.

3717 ان كنتحريصا على طلب المضمون لك فكن حريصا على اداء المفروض عليك. اگر بوده باشى تو حريصبر طلب آنچه در عهده گرفته شده است آن از براى تو پس باش حريص بر اداى آنچه واجبشده بر تو، مراد اين است كه هرگاه تو حريص باشى در طلب روزى كه حق تعالى ضامن شدهآن را از براى تو و در عهده خود گرفته و محتاج بسعى و طلب تو نيست پس چرا حريصنباشى بر اداى آنچه واجب شده بر تو از اطاعات و عبادات كه اداى آنها منوط بسعى تستو هرگاه اهمال كنى ادا نشود و باعث زيان ابدى و خسران سرمدى گردد.

3718 ان استطعتان لا يكون بينك و بين اللّه ذو نعمة فافعل. اگر توانائى اين داشته باشى كه نبودهباشد ميانه تو و ميانه خدا صاحب نعمتى پس بكن يعنى اگر توانى كه بكسى غير خدامتوسّل نشوى و هيچ صاحب نعمتى را واسطه ميانه خدا و خود نكنى باين كه نعمتى كه خداباو داده از او خواهى يا قبول كنى و ابتداء از خدا بطلبى پس بكن اين را زيرا كهاين معنى شرعا و عقلا مستحسن است و فضيلت و برترى آن ظاهر و روشن.

3719 ان احببتان تكون اسعد النّاس بما علمت فاعمل. اگر دوست دارى كه بوده باشى نيكبخت ترين مردمبه آن چه دانسته باشى پس عمل كن يعنى عمل كن به آن چه دانسته زيرا كه هر كه عملكند بعلم خود نيكبخت گردد و هر چند عمل او زياده باشد نيكبختى او افزونتر پس كسىكه‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 7

خواهد كه نيكبخت ترين مردم باشد به آن چه دانسته يعنى از راهتمتع و بهره يافتن بآن بايد كه عمل او به آنها زياده باشد از ديگران، و ممكن استكه مراد اين باشد كه اگر خواهى كه از جمله جمعى باشى كه نيكبخت ترين مردم اند بسببآنچه دانسته پس عمل كن بآن تا از جمله ايشان باشى. و بنا بر اين محتاج نيست بضميمهآنچه مذكور شد كه عمل را زياد كن بر ديگران تا نيكبخت‏تر از همه باشى.

3720 ان اردتقطيعة اخيك فاستبق له من نفسك بقيّة يرجع اليها ان بدا له ذلك يوما ما. اگر خواهىبريدن از برادر خود پس باقى بگذار از نفس خود باقى مانده كه برگردد او بسوى آن اگرپديد آيد از براى او اين يك روزى مراد اين است كه اگر خواهى كه از كسى از برادرانمؤمن ببرى بالكليه مبر از او و بقيه احسانى بگذار از نفس خود نسبت باو كه اگر اوخواهد يك روزى دوستى كند با تو رجوع كند بآن بقيه و آن را منظور دارد بخلاف اين كهبالكليه از او بريده باشى چه ديگر امرى نمى‏ماند كه او آن را منظور دارد و رجوعكند باعتبار آن بدوستى تو. و در اين كلام اشاره است باين كه بريدن از برادر خودمعقول نيست مگر در وقتى كه او از اين كس بريده باشد و با وجود اين بايد كه بقيهاحسانى نسبت باو گذاشت كه اگر او پشيمان شود و خواهد كه دوستى كند آن را ملاحظه كندو وسيله دوستى سازد.

3721 ان استنمتالى و دودك فاحرز له من امرك و استبق له من سرّك ما لعلّك ان تندم عليه و قتاما.اگر آرام بگيرى بسوى دوست خود پس حفظ كن از براى او از امر خود و باقى گذار ازبراى او از سر خود آنچه را بسا باشد كه پشيمان شوى بر آن يك وقتى.

يعنى هرگاه آرام گيرى با دوستى همه امور خود و اسرار خود راباو مگو بلكه آنچه را كه پشيمان شوى از اظهار آن باو بر تقدير زايل شدن دوستىميانه شما آنها را اظهار

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 8

مكن باو بسا باشد كه دوستى ميانه شما زايل شود و پشيمان گردىاز آنچه اظهار كرده باشى باو باعتبار اين كه اطلاع غير دوست بر آنها ضرر كند بتو،و حفظ كن از براى او يعنى از او و نسبت باو و همچنين باقى گذار از براى او يعنىباقى گذار اظهار نكرده باو.

3722 ان لم تردعنفسك عن كثير ممّا تحبّ مخافة مكروهه سمت بك الاهواء الى كثير من الضّرر. اگر بازندارى نفس خود را از بسيارى از آنچه دوست مى‏دارى از ترس مكروه آن بلند كند تراآرزوها بسوى بسيارى از زيان. مراد اين است كه عذاب و عقاب كه حق تعالى بر محرماتقرار داده عين مصلحت مردم است زيرا كه اگر كسى نفس خود را از بسيارى از آنچه دوستمى‏دارد و خواهش آن دارد باز ندارد از ترس مكروه آن يعنى از ترس عذاب و عقاب كه برآن مترتب مى‏گردد خواهشها او را بلند ميكند بسوى بسيارى از زيان و خسران، و هركهاطاعت حقّ تعالى كند در اجتناب از آنها سالم ماند از آن ضررها، و بنا بر اين معنىمراد بضررها ضررهاى دنيوى است نه عذاب اخروى، و ممكن است كه از ترس مكروه آن علتباز نداشتن باشد نه سبب بازداشتن، و مراد اين باشد كه اگر نفس خود را از بسيارى ازآنچه دوست مى‏دارى باز ندارى از ترس مكروه آن يعنى مكروه ترك محبوب كردن و از سرلذت و خواهش خود گذشتن بلند كند ترا خواهشها بسوى بسيارى از ضرر پس همان بهتر كهمكروه ترك لذات را بر خود بگذارى و از آن ضررها سالم باشى و بنا بر اين مرادبضررها ضررهاى اخروى است يا آنچه شامل آنها نيز باشد.

3723 ان عقدتايمانك فارض بالمقضىّ عليك و لك و لا ترج احدا الّا اللّه سبحانه و انتظر ما اتاكبه القدر. اگر ببندى ايمان خود را پس راضى باش به آن چه حكم شده بر تو و از براىتو

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 9

و اميد مدار كسى را مگر خداى سبحانه را، و انتظار مكش آنچه رابياورد از براى تو تقدير حق تعالى، اين بنا بر اين است كه در اول فصل مذكور شد كه«ان» از براى شرط در استقبال است در سر فعل ماضى كه داخل شود آن را بمعنى مستقبلبرد يعنى اگر خواهى كه ببندى و محكم گردانى ايمان خود را پس چنين باش. و ممكن استكه معنى اين باشد كه اگر بسته و محكم كرده ايمان خود را يعنى دعوى اين معنى ميكنىو راست ميگوئى پس چنين باش و مراد به آن چه حكم شده بر او اين است كه حكم خدا شدهباشد بآن و ضرر او در آن باشد و براى او اين كه حكم شده باشد بآن و نفع او در آنباشد. و ممكن است  كه «ايمان» بفتح همزه خوانده شود بمعنى قسمها و آنچه در حكمآنها باشد از نذرها و عهدها و معنى آن باشد كه: اگر محكم كنى قسمها را يعنى در بابامرى يا نكردن آن قسم محكم ياد كنى باين كه از روى قصد و نيت و صيغه شرعيه باشد ولغو و بازى كردن نباشد و همچنين در نذر و عهد يا محكم كنى عهد و پيمانى را با كسىپس وفا كن بآن و مخالفت آن مكن و راضى شو در آن باب به آن چه حكم شده باشد بر تو واز براى تو تا آخر كلام و پوشيده نيست كه اين بلفظ «عقدت» مناسبتر است زيرا كهشايع نسبت آن بقسم و پيمان است نه بايمان نهايت آنچه در جزا فرموده‏اند بمحكم كردنايمان مناسب تر است چنانكه بر متأمل مخفى نيست مگر اين كه مراد به «ايمان» بفتحنيز عهدها و پيمانها باشد كه آدمى بايد كه بكند با حق تعالى و رسول و خلفاى اوصلوات اللّه و سلامه عليه و عليهم أجمعين كه باز بايمان برگردد و اللّه تعالىيعلم.

3724 ان وقعتبينك و بين عدوّك قصّة عقدت بها صلحا و البسته بها ذمّة فحط عهدك بالوفاء و ارعذمّتك بالامانة و اجعل نفسك جنّة بينك و بين ما اعطيت من عهدك.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 10

اگر واقع شود ميان تو و ميان دشمن تو قصه كه ببندى بآن قصهصلحى را و بپوشانى آن دشمن را بآن قصه پيمانى پس نگاهدارى كن خود را بوفا كردن بآنو رعايت كن پيمان خود را بامانت و بگردان نفس خود را سپرى ميانه خود و ميانه آنچهبخشيده از پيمان خود «قصه» بمعنى امر و كار است يا حديث و گفتگو و مراد اين است كههرگاه ميانه تو و دشمن تو امرى روى داده باشد يا سخنى جارى شده باشد كه بآن صلحىبسته باشى با او و پوشانده باشى او را بآن پيمانى، تشبيه شده پيمانى كه باو دادهشده باشد بجامه و خلعتى كه باو داده شده باشد و وصف بپوشاندن از آن راه است و«رعايت كن عهد و پيمان خود را بامانت» يعنى اين كه خيانتى در آن نكنى و بهر نحو كهعهد و پيمان كرده بهمان نحو آن را نگاهدارى و «بگردان نفس خود را سپرى» يعنىبگردان نفس خود را مانع از رسيدن آفتى بآن عهد كه تا تو باشى آفتى بآن نرسد مانندسپرى كه حفظ كند كسى را.

3725 ان احببتسلامة نفسك و ستر معايبك فاقلل كلامك و اكثر صمتك يتوفّر فكرك و يستنر قلبك و يسلمالنّاس من يدك. اگر دوست دارى تو سلامتى نفس خود را و پوشاندن عيبهاى خود را پس كمكن كلام خود را و بسيار گردان خاموشى خود را تا اين كه بسيار شود فكر تو و روشنشود دل تو و سالم مانند مردم از دست تو. بودن «كم كردن كلام و بسيار گردانيدنخاموشى سبب سلامتى نفس اين كس و پوشاندن عيبهاى او» ظاهر است، چه كم است كه دركلام بسيار كلامى نباشد كه مشتمل بر ضررى از براى او باشد و عيبى از آن در او ظاهرشود و همچنين بودن آن «سبب بسيارى فكر و روشن‏شدن دل او» زيرا كه هر چند كلام راكم كند و خاموش باشد بيشتر مشغول فكر مى‏تواند بود پس فكر او بسيار مى‏تواند شد وظاهر است كه فكر بسيار سبب روشنى دل و نورانى شدن آن مى‏شود «و سالم‏ماندن مردم ازدست او» باعتبار اين است كه كلام بسيار كم است كه متضمن‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 11

ايذاى مردم نباشد اگر همه باعتبار ناخوش داشتن پرگوئى باشد وملامت از آن پس هرگاه كلام خود را كم كند و خاموشى را بسيار كند مردم سالم باشنداز دست او و از آنچه بر تقدير پرگوئى بايشان مى‏رساند با آنكه هرگاه بسبب آن فكراو بسيار شود و دل او روشن گردد اين معنى مانع گردد او را از ضرر رسانيدن بمردم پسسالم مانند مردم از دست او.

3726 ان لم تكنحليما فتحلّم فانّه قلّ من تشبّه بقوم الّا اوشك ان يصير منهم. اگر نبوده باشىبردبار پس خود را بردبار بنما و بايشان شبيه ساز، زيرا كه كم است كسى كه شبيه سازدخود را بقومى مگر اين كه نزديك باشد كه بگردد از ايشان. مراد اين است كه اگر بحسبخلقت و جبلت حليم و بردبار نباشى پس حلم را بزور بخود ببند و با مردم سلوكى كنمانند سلوك حليمان و بردباران زيرا كه اين معنى بتدريج باعث اين مى‏شود كه حليمگردى چه كم است كه كسى خود را شبيه سازد بقومى در صفتى مگر اين كه زود باشد كهبگردد از ايشان يعنى آن صفت در واقع حاصل شود از براى او و حالى او گردد مانندايشان.

3727 ان صبرتصبر الأكارم و الّا سلوت سلوّ البهائم. اگر صبر كنى صبر مردم گرامى و اگر نه تسلىخواهى شد تسلى شدن چارپايان، يعنى اگر در بلاها و مصيبتها صبر كنى مانند مردمگرامى، خواهى بود گرامى مثل ايشان، و اگر نكنى خواهى بود مثل چارپايان كه جزع واضطرابى كنند و بعد از آن كه تنگ آيند و مانده شوند تسلى شوند پس هرگاه چاره ازتسلى شدن نباشد پس چرا آن در اول مرتبه نباشد كه باعث گرامى بودن و اجر و ثوابگردد.

و فرموده آن حضرت عليه السلام در باره جمعى كه ستايش كرده برايشان:

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 12

3728 ان نطقواصدقوا و ان صمتوا لم يسبقوا . اگر گويا شوند راست مى‏گويند و اگر خاموش شوند پيشىگرفته نشوند يعنى كسى پيش از ايشان در حضور ايشان سخن نتواند گفت بلكه همه انتظاربرند كه ايشان بسخن آيند.

3729 ان نظروااعتبروا و ان اعرضوا لم يلهوا. اگر نگاه كنند عبرت گيرند و اگر رو بگردانند بازىنكنند يعنى بهر چه نگاه كنند پندى گيرند از آن كه سودمند باشد از براى ايشان، و ازهر چه اعراض كنند

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 13

و رو بگردانند باين اعتبار باشد كه مشغولى بآن امور بازى باشدو ايشان لهو و بازى نكنند.

3730 ان تكلّمواذكروا و ان سكتوا تفكّروا. اگر سخن گويند ياد كنند يعنى ياد خدا و ذكر او كنند، وممكن است كه «ذكروا» بتشديد كاف خوانده شود و معنى اين باشد كه اگر سخن گويند بيادآورند يعنى بياد مردم آورند آنچه را بايد بياد ايشان آورد از مواعظ و نصايح، و اگرخاموش گردند فكر كنند در آنچه بايد فكر در آن كرد و بهرزه خاموش نباشند و اين آخرمدحى است كه نقل شده.

و فرموده آن حضرت عليه السلام در باره كسى كه مذمت كرده آنحضرت او را.

3731 ان سقم  فهونادم على ترك العمل و ان صحّ امن مغترّا فاخّر العمل. اگر بيمار شود پس او پشيماناست بر ترك عمل يعنى بر آنچه نكرده از اعمال خير، و اگر به شود از كوفت ايمن گرددفريب خورنده پس تأخير كند و پس اندازد عمل را.

ان دعى الى حرث الدّنيا عمل و ان دعى الى حرث الآخرة كسل. اگرخوانده شود بحرث دنيا يعنى زراعت آن يا كسب آن كار ميكند، و اگر خوانده شود بحرثآخرت سنگينى ميكند و سستى مى‏نمايد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 14

ان استغنى بطر و فتن. اگر توانگر گردد طغيان كند يا شادى كند وبفتنه افتد و ممكن است كه «فتن» مجهول خوانده شود يعنى بفتنه انداخته شود.

ان  افتقر قنط و وهن. اگر درويش گردد نوميد گردد و ضعيف شوديعنى نوميد گردد از فضل خدا و ضعيف و ناتوان گردد در كردن طاعات و عبادات.

ان احسن اليه جحد و ان احسن تطاول و امتنّ. اگر احسان كرده شودبسوى او انكار كند، و اگر احسان كند خود سربلندى كند و منت گذارد.

ان عرضت له معصية واقعها بالاتّكال على التوبة. اگر پديد آيداز براى او گناهى آميخته مى‏سازد خود را بآن و مى‏افتد در آن باعتماد بر توبه وبازگشت.

ان عزم على التّوبة سوّفها و اصرّ على الحوبة. هرگاه عزم كندبر توبه يعنى اراده‏كردن آن كند و جزم بر آن كند پس مى‏اندازد آن را و ايستادگىميكند بر گناه.

ان عوفى ظنّ ان قد تاب. اگر عافيت داده شود گمان مى‏برد كهبتحقيق كه توبه كرده. ممكن است كه مراد بتوبه كردن بى‏گناه بودن باشد يعنى تاعافيت دارد گمان ميكند كه گناهى ندارد يا باعتبار اين كه نكرده يا حق تعالى بخشيدهآنچه را كرده بگمان اين كه اگر گنه كار مى‏بود عافيت باو نمى‏داد، و ممكن است كهمراد اين باشد كه او توبه را از براى‏                     

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص  15

عافيت در دنيا مى‏خواهد پس همين كه عافيت داده شده گمان ميكندكه توبه كرده باعتبار اين كه فايده توبه بعمل آمده پس گويا آن بعمل آمده و ديگرتوبه در كار نيست.

ان ابتلى ظنّ و ارتاب. اگر گرفتار شود ببلائى گمان ميكند و بشكمى‏افتد يعنى گمان بدى بخود ميكند و بشك مى‏افتد در باره خود كه آيا گناهى كرده كهبآن اعتبار گرفتار بآن بلا شده و مراد بشك مطلق تردد است كه شامل گمان نيز باشد نهخصوص ترددى كه احتمال طرفين در آن مساوى باشد، و ممكن است كه گمان در بعضى اوقاتباشد و شك در بعضى ديگر، و ممكن است نيز كه «ارتاب» بمعنى اين باشد كه قلق واضطراب ميكند و بنا بر اين محتاج بتوجيهى نيست.

ان مرض اخلص و اناب. اگر بيمار شود اخلاص مى‏ورزد بخدا وبازگشت ميكند.

ان صحّ نسى و عاد و اجترى على مظالم العباد. اگر تندرست شودفراموش ميكند و برميگردد به آن چه ميكرد از گناهان و دلير مى‏شود بر مظلمهاىبندگان [مظلمه‏] چيزى است كه بظلم از كسى گرفته باشند يعنى دلير مى‏شود بر گرفتنچيزها بظلم از بندگان خدا.

ان امن افتتن لاهيا بالعاجلة فنسى الآخرة و غفل عن المعاد. اگرايمن شود بفتنه مى‏افتد بازى كننده بدنيا پس فراموش ميكند آخرت را و غافل مى‏شوداز روز بازگشت. مراد ببازى كردن بدنيا مشغول‏شدن بآن است و چون آن را حقيقتى وبقائى نيست و آنچه در آن مى‏شود بمنزله لهو و بازى است باين اعتبار فرموده‏اند كهبازى كننده بدنيا، و ممكن است كه «لاهيا بالعاجلة» بمعنى بازى كننده بدنيا نباشدبلكه بمعنى دوست دارنده دنيا باشد.

و اين آخر فقرات مذمتى است كه نقل شده.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 16

3732 ان كانتالرّعايا قبلى تشكوا حيف رعاتها فانّى اليوم اشكو حيف رعيّتى كانّى المقود و همالقادة و الموزع و هم الوزعة. اگر بودند رعايا پيش از من چنين كه شكوه مى‏كردند ستمواليان خود را پس بدرستى كه من امروز شكوه ميكنم ستم رعيت خود را گويا منم كشيدهشده و ايشانند كشنده و منم تحريص كرده شده به پيروى و ايشان‏اند واليان. شكوه آنحضرت صلوات اللّه و سلامه عليه از سپاهيان رعيت خود بوده كه اطاعت آن حضرت درجنگها و جهادها چنانكه بايست نمى‏كردند و شكوه ايشان در كلام آن حضرت صلوات اللّهو سلامه عليه بسيار است چنانكه در نهج البلاغه و غير آن مذكور است.

3733 ان عقلتامرك او اصبت معرفة نفسك فاعرض عن الدّنيا و ازهد فيها فانّها دار الاشقياء و ليستبدار السّعداء بهجتها زور و زينتها غرور و سحائبها متقشّعة و مواهبها مرتجعة. اگردريافته كار خود را يا رسيده بشناخت نفس خود پس روبگردان از دنيا و بى رغبت باش درآن پس بدرستى كه آن خانه بدبختان است و نيست خانه نيكبختان نيكوئى آن دروغ است وآرايش آن فريب است و ابرهاى آن گشوده شده است و عطاياى آن بر گردنده يعنى اگر راستميگوئى كه دريافته كار خود را يا رسيده بشناخت نفس خود پس چنين باش و «دريافته كارخود را» اين بنا بر آن است كه در اول فصل مذكور شد كه [ان‏] از براى شرط دراستقبال است و بر سر فعل ماضى كه داخل شود آن را بمعنى مستقبل برد و ممكن است كهمعنى اين باشد كه اگر دريابى كار خود را يا برسى بشناخت نفس خود پس چنين باش و«دريافته كار خود را يعنى يافته و دانسته كه چه كار بايد بكنى و رسيده بشناخت نفسخود يعنى همين‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 17

قدر شعور دارى كه خود را بشناسى زيرا كه آن كافى است در امثالآنچه مى‏گويم، يا اين كه اگر رسيده بحقيقت شناخت نفس خود و اين كه خلق آن بلهو وعبث نشده بلكه از براى عبادات و استحقاق جزاى آنهاست كه در آخرت بعمل آيد «ونيكوئى آن دروغ است» باعتبار اين كه هيچ چيزى از آن نيست كه آميخته نباشد بشرّى، وبر تقديرى كه خالص باشد چون زايل و منقطع است پس گويا در حقيقت نيكوئى ندارد ونيكوئى آن دروغ است، «و آرايش آن فريب است» يعنى مردم را فريب دهد و از آخرت بازدارد و مراد بابرهاى آن هر چيزى است در آن كه منشأ خيرى و نفعى باشد و تشبيه شدهبابر باعتبار كثرت خير و نفع آن و «گشوده شده است» يعنى بزودى گشوده و زايل خواهدشد و همچنين عطاهاى او بزودى برگردد از اين كس و بديگرى منتقل شود پس آنها شايستهآن نيستند كه آدمى مشغول آنها گردد و بسبب آن خود را از آخرت و نعمتهاى دائمى ورحمتهاى پاينده آن محروم گرداند و پوشيده نيست كه مراد أمر باعراض از دنياست هرگاهغرض از آن محض دنيا باشد اما هرگاه غرض از آن صرف آن باشد در امورى چند كه باعثتحصيل آخرت باشد پس آن در حقيقت طلب دنيا نيست بلكه طلب آخرت است و نيكو و مستحسناست و باين وجه جمع مى‏شود ميانه امثال اين اخبار و بعضى اخبار ديگر كه متضمن مدحدنيا باشد.

3734 ان آمنتباللّه امن منقلبك. اگر ايمان آورده بخدا ايمن باشد جاى بازگشت تو يعنى اگر راستميگوئى كه ايمان آورده، و ممكن است كه معنى اين باشد كه اگر ايمان بياورى بخدا ومراد حقيقت ايمان است زيرا كه هر كه حقيقت ايمان بخدا آورد و تصديق او چنانكه بايدبكند از فرمان او در نرود و هر كه مخالفت فرمان او نكند يقين جاى بازگشت او امناست و او را خطرى نباشد در آن.

3735 ان اسلمتنفسك للّه سلمت نفسك.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 18

اگر تسليم كنى نفس خود را بخدا سالم ماند نفس تو. مراد بتسليمكردن نفس خود بخدا اين است كه بكار فرمايد آن را در آنچه او فرموده يا اين كه ازروى صدق نيت و خلوص طويّت واگذارد آن را باو و بسپارد باو و او را حافظ و نگه دارآن گرداند.

3736 ان كنتم راغبينلا محالة فارغبوا فى جنّة عرضها السّموات و الارض. اگر باشيد شما رغبت كنندگانناچار پس رغبت كنيد در بهشتى كه عرض آن آسمانها و زمين است يعنى اگر شما ناچاررغبت كنيد در چيزى و چاره آن نداشته باشيد پس چرا رغبت كنيد در دنيا رغبت نكنيد دربهشتى كه عرض آن آسمانها و زمين است و تعليق باين شرط اشاره باين است كه رغبت كردندر چيزى و عمل‏كردن از براى آن خالى از زحمتى نيست پس اگر كسى هيچ كار نكند و رغبتدر چيزى نكند پس مى‏تواند بود كه از راه گريز از تعب و زحمت آن باشد و اما هر گاهكسى تعب و زحمت آن را بر خود گذارد پس چرا دنياى پست مرتبه را طلبد و در طلب آنتعب و زحمت كشد و بهشت بلندمرتبه وسيع را نطلبد، و ممكن است كه معنى شرط اين باشدكه اگر بوده باشيد شما رغبت كنندگان بى گزاف يعنى حقيقت رغبت در شما باشد پس رغبتكنيد در بهشت زيرا كه رغبت معقول رغبت در آن است و رغبت در دنيا پوچ و باطل است پسگويا رغبتى است گزاف، و بر اين قياس كن شرط در فقرات بعد از اين را نيز و مراد به«بودن عرض آن آسمانها و زمين» چنانكه در قرآن مجيد نيز واقع شده اين است كه عرض آنبقدر عرض آسمانها و زمين است يعنى وسعت آن بقدر وسعت همه آنهاست و استعمال «عرض»بمعنى وسعت ميانه عرب شايع است، و ممكن است كه مراد به «عرض» مقابل طول باشد واقتصار در بيان عظمت بر ذكر عرض نه طول باعتبار اين باشد كه هرگاه عرض معلوم شودمعلوم‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 19

مى‏شود كه طول زياده بر آن است و همين قدر كافى است در علمبعظمت آن بخلاف اين اگر همين طول مذكور شود كه از آن قدر عظمت عرض بهيچ وجه معلومنمى‏شود و بعضى گفته اند كه: مراد بعرض قيمت است يعنى قيمت آن اگر فروخته شود بقدرقيمت همه آسمانها و زمين است اگر فروخته شوند و غرض از اين بيان بزرگى و جلالت قدرآن است. و بعضى اشكال كرده اند در اين آيه كريمه بنا بر وجه اول يا دوم باين كهبهشت در آسمان است پس چگونه تواند بود كه: عرض آن بقدر آسمانها و زمين باشد و جوابگفته‏اند كه: مراد ببودن بهشت در آسمان اين است كه در جهت آسمان است نه اين كه درميان آسمان است و بنا بر اين ممكن است كه بالاى همه آسمانها باشد بعرض مذكور يا درآن سمت خارج از آسمانها باشد در جنب آنها و آنچه در بعضى روايات وارد شده كه: بهشتدر آسمان چهارم است محمول شود بر اين كه در جنب آن است و اتصالى بآن دارد چنانكهمى‏گويند كه در خانه ما باغى است يعنى متصل بآن و مى‏تواند بود كه چندين برابر آنباشد. و ممكن است كه مراد بآسمانها هفت آسمان مشهور باشد يعنى آسمانهاى سبعه سيارهو بنا بر اين مى‏تواند بود كه در آسمان هشتم يا نهم باشد و بعضى گفته اند كه: بهشتالحال در آسمان است و حق تعالى در روز قيامت زياد خواهد كرد وسعت آن را بقدر وسعتآسمانها و زمين و مراد بآيه كريمه قدر آن است در آن روز و اللّه تعالى يعلم و دربعضى روايات وارد شده كه: از حضرت رسالت پناهى صلى اللّه عليه و آله پرسيدند كه:هرگاه بهشت عرض آن آسمانها و زمين باشد پس كجا ميباشد جهنم پس آن حضرت فرمود كه:سبحان اللّه هرگاه بيايد روز پس كجاست شب و صاحب مجمع البيان گفته كه: مراد اينستكه كسى كه قادر است بر اين كه شب را ببرد هر جا كه خواهد قادر است بر اين كه خلقكند جهنم را هر جا كه خواهد.

و ممكن است كه اشاره، نيز باشد باين كه جهنم در زير زمين باشدچنانكه هرگاه در روى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 20

زمين روز شد شب در زير آن يعنى در طرف مقابل آن باشد و مؤيداين است اين كه نقل شده از قتاده كه گفته: بهشت بالاى هفت آسمان است و جهنم زيرهفت زمين.

3737 ان كنتمعاملين فاعملوا لما ينجيكم يوم العرض. اگر باشيد عمل كنندگان پس عمل كنيد مر آن راكه رستگارى دهد شما را روز عرض يعنى روز قيامت كه روز عرض اعمال است بر حق تعالى.

3738 ان كنتم لامحالة متعصّبين فتعصّبوا لنصرة الحقّ و اغاثة الملهوف. اگر بوده باشيد ناچار تعصبكشندگان پس تعصب بكشيد از براى يارى كردن حق و فرياد رسى ستمديده بيچاره.

3739 ان كنتم لامحالة متسابقين فتسابقوا الى اقامة حدود اللّه و الامر بالمعروف. اگر بوده باشيدشما ناچار پيشى گيرندگان پس پيشى گيريد بسوى بر پاى داشتن حدهاى خدا و امر بمعروف،«حدّ» بمعنى طرف و جانب است و مراد بحدّهاى خدا احكامى است كه قرار داده و از براىهر حكمى حدى و جانبى مقرر فرموده كه از آن تجاوز نبايد كرد و مراد بمعروف. هر امرنيكوئى است كه حق تعالى واجب كرده يا شامل مستحبات نيز باشد و بنا بر اين امر بآنبمعنى طلب آن است اعمّ از اين كه بر وجه وجوب باشد يا بر سبيل استحباب.

3740 ان كنتم لامحالة متنافسين فتنافسوا فى الخصال الرّغيبة و خلال المحد. اگر بوده باشيد شماناچار تنافس‏كنندگان پس تنافس كنيد در خصلتهاى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 21

رغيبه و خويهاى مجد «تنافس» اين است كه دو كس رغبت كنند درچيزى از راه معارضه با يكديگر در كرم و خصلتهاى رغيبه يعنى خصلتهاى نيكو كه مردمرغبت ميكنند در آن و «مجد» بمعنى رسيدن بشرف و كرم است.

3741 ان كنتمللنّجاة طالبين فارفضوا الغفلة و اللهو و الزموا الاجتهاد و الجدّ. اگر بوده باشيدشما از براى رستگارى طلب كنندگان پس ترك كنيد غفلت و بازى را و جدا شويد از جد وكوشش يعنى جد و كوشش در اصلاح نفس و داشتن او بر طاعات و بازداشتن از معاصى.

3742 ان كنتم لامحالة متنزّهين فتنزّهوا عن معاصى القلوب. اگر بوده باشيد شما ناچار پاكيزگىكنندگان پس پاكيزگى كنيد از گناهان دلها. مراد بگناهان دلها صفات بدى است كه درنفس راسخ باشد و تخصيص به آنها باعتبار اين است كه بدى آنها زياده است از بدىگناهان جوارح ديگر، و ممكن است كه مراد بدلها نفسها باشد و گناهان آنها همه گناهانباشد باعتبار اين كه فاعل همه در حقيقت نفس است و مثاب و معاقب اوست.

3743 ان كنتم لامحالة متطهّرين فتطهّروا من دنس العيوب و الذّنوب. اگر بوده باشيد شما پاكىجويندگان پس پاكى جوئيد از پليدى عيبها و گناهان مراد بعيبها نيز گناهان است وگناهان تأكيد و تفسير آن است و پوشيده نيست كه معنى دوم كه از براى تعليق بشرط درفقره اول اين فقرات مذكور شد در اين دو فقره ظاهرتر است باين كه معنى چنين باشد كهاگر شما پاكيزه كنندگان و پاكى جويندگانيد بى گزاف پس پاكيزگى كنيد از گناهان دلهاو پاكى كنيد از پليدى عيبها.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 22

3744 ان كنتم فىالبقاء راغبين فازهدوا فى عالم الفناء. اگر بوده باشيد شما در باقى بودن رغبتكنندگان پس بى رغبت باشيد در عالم فنا يعنى دنيا چه بى‏رغبتى در آن از براى رغبت درآخرت باعث حيات ابدى و زندگى سرمدى گردد.

3745 ان كنتمللنّعيم طالبين فاعتقوا انفسكم من دار الشّقاء. اگر بوده باشيد شما از براى نعمتطلب كنندگان پس آزاد كنيد نفسهاى خود را از خانه بدبختى يعنى دنيا كه علاقه بآن وحرص در آن سبب بدبختى مى‏شود و مراد بآزاد كردن از آن ترك آن علاقه و حرص است.

 
 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation