بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب چهل داستان, اکبر زاهرى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     40D00001 -
     40D00002 -
     40D00003 -
     FOOTNT01 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

بانوى فداكار نسيبه  

جاى گفتگو نيست كه جهاد براى زنان در اسلام نيست . حتى نماينده زنان مدينه حضورپيامبر اكرم (ص ) شرفياب گرديد و درباره اين محروميت بارسول خدا سخن گفت و اعتراض كرد كه ما تمام كارهاى شوهران را از نظر زندگى تاءمينمى نماييم و آنان با خاطر آرام در جهاد شركت مى نمايند. ولى ما جامعه زنان از اين فيضبزرگ محروميم . حضرت به وسيله او به جامعه زنان مدينه پيغام داد و فرمود: اگر روىيك سلسله علل فطرى و اجتماعى از اين فيض محروم شده ايد ولى شما مى توانيد با قيامبه وظايف شوهردارى فيض جهاد را ترك كنيد.
و اين جمله تاريخى را فرمودند:
(و ان حسن التبعل يعدل ذلك كله )
يعنى قيام به وظايف شوهردارى به وجه صحيح با جهاد (فىسبيل الله ) برابرى مى كند.
ولى گاهى برخى از بانوان تجربه ديده ، براى كمك به مجاهدان كه بيشتر فرزندانو برادران و خويشاوندان آنها بودند، همراه مجاهدان از مدينه بيرون مى آمدند و آنها باسيراب كردن تشنگان ، شستن لباسهاى سربازان و پانسمان كردن زخم مجروحان بهپيروزى مسلمانان كمك مى كردند.
ام عامر كه نام وى نسيبه است مى گويد: من براى رسانيدن آب به سربازان اسلام در احدشركت كردم تا آنجا كه ديدم نسيم فتح پيروزى مسلمانان وزيد. ليكن چيزى نگذشت كهيك مرتبه ورق برگشت . مسلمانان شكست خورده و پا به فرار گذاردند. من ديدم جانپيامبر در معرض خطر قرار گرفت ، وظيفه ديدم به قيمت جانم هم تمام شود، از پيامبراسلام دفاع كنم . مشك آب را به زمين گذاردم با
شمشيرى كه به دست آورده بودم از حملات دشمن مى كاستم ، گاهى تيراندازى مى كردم ،در اين لحظه جاى زخمى را كه در شانه اش بود، نشان داده و مى گويد: در آنوقت كهمسلمانان پشت به دشمن كرده و فرار مى كردند چشم پيامبر به يك نفر افتاد كه درحال فرار بود، فرمود: اكنون كه فرار مى كنى سپر خود را به زمين بيانداز. او سپرخود را انداخت و من آن سپر را برداشتم و مورد استفاده قرار دادم . ناگاه متوجه شدم كهمردى بنام ابن قميئه فرياد مى كشد و مى گويد: محمد كجاست ؟ او پيامبر را شناخت و باشمشير برهنه به سوى رسول خدا (ص ) حمله آورد. من و مصعب او را از حركت به سوىمقصد باز داشتيم ، او براى عقب زدن من ضربتى بر شانه ام زد. با اين كه من چندضربه بر او زدم ولى ضربه او در من تاءثير كرد و اثر اين ضربه تا يكسال باقى بود. و ضربات من بر اثر داشتن دو زره در تن ، در او تاءثير ننمود.ضربه اى كه متوجه شانه من شد بسيار كارى بود. پيامبر (ص ) متوجه شانه من گرديدكه خون از آن فوران مى كند. فورا يكى از پسرانم را صدا زد و فرمود: زخم مادرت راببند. وى زخم مرا بست و من دو مرتبه مشغول دفاع شدم . در اين بين متوجه شدم كه يكى ازپسرانم زخم برداشته است فورا پارچه هايى را كه براى بستن زخم مجروحان با خودآورده بودم درآورده و زخم پسرم را بستم . ولى براى اينكه هر لحظه وجود پيامبر درآستانه خطر بود، رو به فرزندم كردم و گفتم : فرزندم برخيز ومشغول كارزار باش . رسول اكرم از شهامت و رشادت اين زن فداكار سخت در شگفت بودوقتى كه چشمش به ضارب پسر وى افتاد، فورا او را به نسيبه معرفى كرد و گفتضارب فرزندت همين مرد است .
مادر دلسوخته پروانه وار دور شمع وجود پيامبر مى گشت ،مثل شير نر به آن مرد حمله برد و شمشيرى به ساق او نواخت كه او را نقش زمين ساخت .اين بار تعجب پيامبر از شهامت اين زن زيادتر شد و از شدت تعجب خنديد، به طورى كهدندانهاى عقب او آشكار گرديد و فرمود: قصاص فرزند خود را گرفتى . فرداى آن روزكه حضرت ستون لشكر را به سوى حمراء الاسد حركت داد نسيبه خواست كه همراه لشكرحركت كند ولى زخمهاى سنگينى كه بر او وارد شده بود، اجازه حركت به او نداد. لحظهاى كه پيامبر (ص ) از حمراءالاسد بازگشت شخصى را به خانه نسيبه فرستاد تاوضع مزاجى او را به گوش پيامبر گزارش دهد. پيامبر از سلامت وضع وى آگاه گرديدو خوشحال شد. اين زن در برابر آن همه فداكارى از پيامبر خواست دعا كند خدا او را دربهشت ملازم حضرتش ‍ قرار دهد. پيامبر در حق وى دعا كرد: خدايا اينها را در بهشت همنشين منقرار ده .


ابو دجانه  

ابودجانه افسر فداكار اسلام ، پس از امير مؤ منان (ع ) دومين افسرى است كه از حريمپيامبر اكرم (ص ) دفاع نمود. به طورى كه خود را سپر پيامبر قرار داده تيرها بر بدناو مى نشست و از اين طريق وجود پيامبر را از اين كه هدف تير قرار گيرد حراست مى نمود.مرحوم سپهر، در ناسخ التواريخ جمله اى درباره ابودجانه دارد. او مى نويسد: هنگامى كهپيامبر (ص ) و على (ع ) در محاصره مشركان قرار گرفتند چشم پيامبر به ابودجانهافتاد و فرمود: ابودجانه ، من بيعت خود را از تو برداشتم اما على (ع ) از من و من از اوهستم . ابودجانه زار زار گريسته و گفت : به كجا روم ، به سوى همسرم روم كه خواهدمرد، به خانه روم كه خراب خواهد شد، به سوى ثروت ومال خود بروم كه نابود خواهد شد، به ثروت ومال خودم بروم كه نابود خواهد شد، به سوىاجل گريزم كه خواهد رسيد. وقتى چشم پيامبر (ص ) به قطرات اشكى كه از ديدگانابودجانه مى ريخت افتاد اجازه ادامه مبارزه را به او داد. ابودجانه و على (ع ) وجود پيامبررا از حملات سرسختانه قريش حفظ كردند. در كتابهاى تاريخ به نام افراد ديگرى ازقبيل : (عاصم بن ثابت ، سهل حنيف ، طلحه بن عبيدالله و...) به چشم مى خورد تا جايىكه برخى تعداد ثابت قدمان را به 36 نفر رسانيده اند. ولى آنچه از نظر تاريخ ،قطعى است ، همان پايدارى اميرمؤ منان ، حمزه ، ابودجانه و بانويى به نام (ام عامر) استو حضور غير اين چهار نفر از اصل مشكوك است .


سعد بن ربيع  

سعد ربيع ، از ياران باوفاى پيامبر (ص ) بود، كانونى لبريز از ايمان و اخلاصداشت . موقعى كه با دوازده زخم از جنگ احد بر روى زمين افتاده بود، مردى از كنار وىگذشت و به او گفت : مى گويند محمد (ص ) كشته شده است . سعد به وى گفت : اگرمحمد(ص ) كشته شده ولى خداى محمد زنده است و ما در راه نشر آئين خدا جهاد مى كنيم و ازحريم توحيد دفاع مى نماييم . هنگامى كه نائره جنگ خاموش گرديد، پيامبر به ياد سعدربيع افتاد و گفت : چه كسى مى تواند خبرى از سعد بياورد؟ زيد بن ثابت داوطلب شد،كه مرگ و حيات سعد و خبر صحيحى براى پيامبر بياورد. او سعد را در ميان كشتگانيافت . گفت : پيامبر مرا ماءمور كرده از حال شما تحقيق كنم و خبر صحيحى از شما به اوببرم . سعد گفت : سلام مرا به پيامبر برسان و بگو: چند لحظه بيشتر از زندگى سعدباقى نمانده است و خداوند به تو اى پيامبر خدا، بهترين پاداش كه سزاوار يك پيامبراست را بدهد و نيز افزود و گفت : به انصار و ياران پيامبر سلام برسان و بگو،هرگاه به پيامبر آسيبى برسد و شما زنده باشيد، هرگز در پيشگاه خداوند معذورنخواهيد بود. هنوز فرستاده پيامبر از كنار سعد دور نشده بود كه روحش به سوى جهانديگر پرواز نمود.
علاقه انسان به خود و اصطلاح دانشمندان (حب الذات ) آنچناناصيل و قدرتمند و ريشه دار است كه هيچگاه انسان خود را فراموش نمى كند و همه چيز خودرا در راه آن فدا مى نمايد ولى قدرت ايمان و عشق به هدف و علاقه به معنويات از آنشگفت انگيزتر است . زيرا به تصريح متون تاريخ اين افسر با شهامت در سخت ترينلحظه ها كه فاصله چندانى با مرگ نداشت ، خود را فراموش كرده و به ياد وجود نازنينپيامبر (ص ) كه حفظ او را عاليترين تجلى براى بقاى هدف خود مى دانست ، افتاده بود وتنها پيامى كه به وسيله (زيد بن ثابت ) فرستاده اين بود كه : ياران لحظه اى از حفظو حراست پيامبر غفلت نكنند.


پشيمانى بعد از خيانت  

يهودان بنى قريظه پس از محاصره شدن توسط پيامبر از او درخواست كردند كهابولبابه را بفرستد تا با او به مشورت بپردازند. ابولبابه سابقا با بنىقريظه پيمان دوستى داشت هنگامى كه وى وراد دژ شد زنان و مردان يهود، گرد وى جمعشده گريه و شيون آغاز كردند و گفتند: آيا صلاح است كه ما بدون قيد و شرط تسليمشويم . ابولبابه گفت : بلى ، ولى با دست اشاره به گلو كرد يعنى اگر تسليمگرديد كشته خواهيد شد.
ابولبابه مى دانست كه پيامبر اكرم (ص ) با موجوديت اين دسته كه خطرناكترين جمعيتبراى آيين توحيد موافقت نخواهند كرد. ولى ابولبابه از اين كه به مصالح عاليهاسلام و مسلمانان خيانت ورزيده و اسرار آنان را فاش ساخت پشيمان شد و با بدنى لرزانو چهره اى پريده از دژ بيرون آمد و يكسره به مسجد رفت و خود را يكى از ستونهاى مسجدبست و با خدا پيمان بست كه اگر خداوند از تقصير وى نگذرد، تا پايان عمر به همينحالت به سر برد. مفسران مى گويند: اين آيه درباره خيانت ابولبابهنازل گرديد:
(يا ايهاالذين آمنوا لا تخونوا الله و الرسول و تخونوا اماناتكم و انتم تعلمون .)
سوره انفال آيه 27.
(اى افراد باايمان هرگز از روى علم به خدا،رسول وى و امانتهايى كه در اختيار شما قرار گرفته است خيانت نكنيد، در حالى كهخودتان هم مى دانيد كه خيانت خوب نيست .)
خبر ابولبابه به پيامبر اكرم (ص ) رسيد، فرمود: اگرقبل از اين عمل پيش ‍ من مى آمد، من از خداوند براى او طلب آمرزش مى كردم و خداوند او را مىبخشيد ولى اكنون بايد بماند تا مغفرت خداشامل حال او گردد، همسر وى در اوقات نماز مى آمد گره هاى طنابى را كه با آن خود رابه ستون بسته بود باز مى كرد و پس از انجام فريضه بار ديگر او را به ستونمسجد مى بست . شش روز گذشت ، سحرگاهان كه پيامبر مهمان ام سلمه بود، پيك وحىفرود آمده آيه زير را كه حاكى از آمرزش ابولبابه است ، آورد: (گروهى ديگر از آنهابه گناهان خود اعتراف كرده عمل نيك و بد را به هم آميخته اند، شايد خداوند توبه آنهارا بپذيرد، خداوند آمرزنده و رحيم است .)(2) (توبه 102)
ديدگان ام سلمه بر چهره نورانى پيامبر در حالى كه خنده اى بر لب داشت افتاد. پيامبر(ص ) به ام سلمه فرمود: خداوند از تقصير ابولبابه گذشت ، برخيز و بشارت بده .هنگامى كه همسر پيامبر بشارت آمرزش ابولبابه را به مردم داد، مرد ريختند كه بندهارا باز كنند، ولى ابولبابه گفت : بايد پيامبر اكرم (ص ) اين قيد و بندها را بازنمايد، پيامبر براى اقامه نماز صبح وارد مسجد گرديد و با دستهاى مبارك خود بندها راباز كرد.
سرگذشت ابولبابه درس آموزنده اى است ، لغزش او روى احساسات نابجاى بود،گريه مردان و زنان خائن ، قدرت خوددارى را از او صلب كرد، راز مسلمانان را فاشساخت ، ولى قدرت ايمان و ترس از خدا بالاتر از آن بود تا آنجا كه او را وادار كردخيانت خود را آنچنان جبران كند، كه بار ديگر جراءت خيانت در خاطره او خطور نكند.


فتح خيبر  

درباره فتح خيبر مورخان و سيره نويسان اسلام مطالب زيادى نوشته اند، در اين جا مىآوريم . سپس به تجزيه و تحليل آن مى پردازيم . متون و صفحات تاريخ اسلام در اينغزوه نشان مى دهد كه اگر جانبازى و دلاورى خارق العاده اميرمؤ منان نبود، دژهاى خطرناكخيبر گشوده نمى شد. اگر چه برخى از نويسندگان دچار تحريف حقايق شده اند وافسانه اى را در رديف حقايق جلوه داده اند ولى عدهقابل ملاحظه اى از نويسندگان محقق شيعه و اهل تسنن سهم على (ع ) را در اين مبارزه ادانموده اند اينك متن اين واقعه تاريخى به طور فشرده از كتب تاريخىنقل مى شود:
هنگامى كه اميرمؤ منان (ع ) از ناحيه پيامبر ماءموريت يافت دژهاى (وطيح ) و (سلالم ) رابگشايد. (دژهايى كه دو فرمانده قبلى موفق به گشودن آنها نشده بودند و با فراركردن ضربه جبران ناپذيرى بر حيثيت ارتش اسلام زده بودند) زره محكى را بر تن كردو شمشير مخصوص ‍ خود (ذوالفقار) را حمايل نموده و (هروله ) كنان و با شهامت خاصىكه شايسته قهرمانان ويژه ميدانهاى جنگ است به سوى دژ حركت كرد و پرچم اسلام را كهپيامبر (ص ) به دست او داده بود، در نزديكى خيبر بر زمين نصب نمود در اين لحظه درخيبر باز گرديد، و دلاوران يهود از در بيرون ريختند، نخست برادر مرحب ، جلو آمد هيبت ونعره او چنان مهيب بود كه سربازانى كه پشت سر على (ع ) بودند، بى اختيار عقب رفتندولى على (ع ) مانند كوه پاى بر جا ماند، لحظه اى نگذشت كه جسد مجروح حارث بر روىخاك افتاده و جان سپرد. مرگ برادر، مرحب را سخت غمگين و متاءثر ساخت . او براىگرفتن انتقام برادر در حالى كه غرق سلاح بود و زره يمانى بر تن و كلاهى كه ازسنگ مخصوص تراشيده شده بود بر سر داشت در حالى كه كلاه خود را روى آن قرار دادهبود، جلو آمد و به رسم قهرمانان عرب اشعار زير را به عنوان رجز مى خواند:

قد علمت خيبر انى مرحب
شاكى السلاح بطل مجرب
يعنى در و ديوار خيبر گواهى مى دهد كه من مرحبم ، قهرمان كارآزموده و مجهز با سلاحجنگى هستم .
ان غلب الدهر فانى اغلب
و القرن عندى بالدماء مخضب
يعنى : اگر روزگار پيروز است ، من نيز پيروزم ، قهرمانانى كه در صحنه هاى جنگ بامن روبرو مى شوند، با خون خويشتن رنگين مى گردند.
على (ع ) نيز رجزى در برابر او سرود و شخصيت نظامى و نيروى بازوان خود را به رخدشمن كشيد و چنين گفت :
انا الذى سمتنى امى حيدره
ضرعام آجام و ليث قسوره
يعنى : من همان كسى هستم كه مادرم من را حيدر (شير) خواند، مرد دلاور و شير بيشه ها هستم.
عبل الذارعين غليظ القصره
كليث غابات كريه المنظرة
يعنى : بازوان قوى و گردن نيرومند دارم ، در ميدان نبرد مانند شير بيشه ها صاحب منظرىمهيب هستم .
رجزهاى دو قهرمان پايان يافت . صداى ضربات شمشير و نيزه هاى دو قهرمان اسلام ويهود وحشت عجيبى در دل ناظران به وجود آورد. ناگهان شمشير برنده و كوبنده قهرماناسلام ، بر فرق مرحب فرود آمد، سپر، كلاه سنگى و سر را تا دندان دو نيم ساخت . اينضربت آنچنان سهمگين بود كه برخى از دلاوران يهود كه پشت سر مرحب ايستاده بودندپا به فرار گذارده به دژ پناهنده شدند و عده اى كه فرار نكردند با على (ع ) تن بهتن جنگيده و كشته شدند. على (ع ) يهوديان فرارى را تا در حصار تعقيب نمود، در اينكشمكش يك نفر از جنگجويان يهود با شمشير بر سپر على (ع ) زد، سپر از دست وىافتاد، على (ع ) فورا متوجه در دژ گرديد و آن را از جاى خود كند و تا پايان كارزاربحاى سپر به كار برد پس از آنكه آن را بر روى زمين افكند هشت نفر از نيرومندترينسربازان اسلام از آن جمله ابورافع سعى كردند كه آن را از اين رو به آن رو كنند،نتوانستند در نتيجه قلعه اى كه مسلمانان ده روز پشت آنمعطل شده بودند در مدت كوتاهى گشوده شد. يعقوبى در تاريخ خود مى نويسد: درحصار از سنگ و طول آن چهار ذرع و پهناى آن دو ذرع بود، شيخ مفيد (ره ) در ارشاد بهسند خاصى از اميرمؤ منان سرگذشت كندن در خيبر را چنين تعريف مى كند: من در خيبر راكنده به جاى سپر به كار بردم و سپس در پايان نبرد آن را مانندپل بر روى خندقى كه يهوديان كنده بودند، قرار دادم سپس آن را ميان خندق پرتاب كردممردى پرسيد آيا سنگينى آن را احساس نمودى ؟ فرمود: به همان اندازه سنگينى كه ازسپر خود احساس مى كردم . نويسندگان سيره ، مطالب شگفت انگيزى درباره قلعه هاىخيبر و خصوصيات آن و رشادتهاى على (ع ) كه در فتح اين دژ انجام داده ، نوشته اند واين حوادث هرگز با قدرتهاى معمولى بشرى وفق نمى دهد ولى خود امير مؤ منان در اينباره توضيح داده و شك و ترديد را از بين برده است ، زيرا آن حضرت در پاسخشخصى چنين فرمود: (ما قلعتها بقوة بشرية و لكن قلعتها بقوة الهية و نفس بلقاء ربهامطمئنة رضية ) يعنى : من هرگز آن در را با نيروى بشرى از جاى نكندم ، بلكه درپرتوى نيروى خداداى و با ايمانى راسخ به روز بازپسين اين كار را انجام دادم .

صلح حديبيه  

(سهيل بن عمرو) با دستورات مخصوصى از جانب قريش ماءمور شد كه قائله را تحت يكقرارداد خاصى كه بعدا مى خوانيم خاتمه دهد، چشم پيامبر كه بهسهيل افتاد، فرمود (سهيل ) آمده قرارداد صلحى ميان و قريش ببندد.سهيل آمد و نشست و از هر درى سخن گفت و مانند يك ديپلمات ورزيده عواطف پيامبر (ص ) رابراى انجام چنين مطلب تحريك كرد.
او چنين گفت : اى ابوالقاسم ، مكه حرم و محل عزت ما است ، جهان عرب مى داند، تو با ماجنگ كرده اى ، اگر تو با همين حالت كه با زور و قدرت تؤ ام است وارد مكه شوى ،ضعف و بيچارگى ما را در تمام جهان آشكار مى سازى ، فردا تمامقبايل عرب به فكر تسخير سرزمين ما مى افتند، من تو را به خويشاوندى كه با ما دارى، سوگند مى دهم و احترامى را كه مكه دارد و زادگاه تو است يادآور مى شوم ...
وقتى سخن (سهيل ) به اينجا رسيد، پيامبر كلام او قطع كرد و فرمود: منظورتان چيست ؟(سهيل ) گفت : نظر سران قريش اين است كهامسال از اينجا به مدينه باز گرديد و فريضه عمره و حج را بهسال آينده موكول كنيد، مسلمانان مى توانند سال آينده مانند تمام طوائف عرب در مراسم حجشركت كنند ولى مشروط بر اينكه بيش از سه روز در مكه نمانند و سلاحى جز سلاحمسافر همراه نداشته باشند. مذاكرات سهيل با پيامبر سبب شد قرارداد كلى و وسيعى ميانمسلمانان و قريش بسته شود او در شرايط و خصوصيات پيمان فوق سخت گيرى مى كردو گاهى كار به جايى مى رسيد كه نزديك بود رشته مذاكرات صلح پاره شود ولى ازآنجا كه طرفين به صلح و مسالمت علاقمند بودند، دو مرتبه رشته سخت را به دستگرفته و در پيرامون آن سخن مى گفتند.
مذاكرات هر دو نفر با تمام سخت گيرى هاىسهيل به پايان رسيد و قرار شد مواد آن در دو نسخه تنظيم گردد و به امضاء طرفينبرسد. بنا به نوشته عموم سيره نويسان ، پيامبر (ص )، على (ع ) را خواست و دستورداد كه پيام صلح را به شرح زير بنويسد.
پيامبر به اميرمؤ منان فرمود بنويس :
بسم الله الرحمن الرحيم و على نوشت . سهيل گفت من با يك اين جمله آشنايى ندارم و(رحمان ) و (رحيم ) را نمى شناسم ، بنويس باسمك الله م . يعنى به نام تو اىخداوند. پيامبر موافقت كرد به ترتيبى كهسهيل مى گويد نوشته شود و على نيز نوشت . سپس پيامبر (ص ) به على دستور داد كهبنويسد: هذا ما صالح عليه محمد رسول الله : يعنى اين پيمانى است كه محمدرسول خدا با سهيل نماينده قريش بست . سهيل گفت : ما رسالت و نبوت تو را به رسميتنمى شناسيم و اگر معترف به رسالت و نبوت تو بوديم ، هرگز از در جنگ با تووارد نمى شديم ، بايد خود و پدرت را بنويسى و اين لقب را از متن پيمان بردارى .
در اين نقطه برخى از مسلمانان راضى نبودند كه پيامبر تا اين حد تسليم خواسته(سهيل ) شود. ولى پيامبر (ص ) با در نظر گرفتن يك سلسله مصالح عالى كه بعداتشريح مى شود، خواسته (سهيل ) را پذيرفت و به على (ع ) دستور داد كه لفظ(رسول الله ) را پاك كند. در اين لحظه على (ع ) باكمال ادب عرض كرد: مرا ياراى چنين جسارتى نيست ، كه رسالت و نبوت را از پهلوى ناممبارك محو كنم . پيامبر از على (ع ) خواست كه انگشت خود را روى آن بگذارد تا شخصا آنرا پاك كند و على انگشت پيامبر را روى آن لفظ گذارد و پيامبر لقب(رسول الله ) را پاك نمود.
گذشت و مسالمتى كه رهبر عاليقدر اسلام در تنظيم اين پيمان از خود نشان داد در تمامجهان بى سابقه است زيرا او در گرو افكار مادى و احساسات نفسانى نبود و مى دانستكه واقعيات و حقايق با نوشتن و پاك كردن عوض نمى شود از اين جهت براى حفظ پايههاى صلح در برابر تمام سختگيرى هاى طرف ديگر از در مسالمت وارد شده و گفتار طرفرا پذيرفت .
متن پيمان صلح حديبيه بين پيامبر (ص ) و سهيل نماينده قريش :
1 - قريش و مسلمانان متعهد مى شوند كه مدت دهسال جنگ و تجاوز را بر ضد يكديگر ترك كنند تا امنيت اجتماعى و صلح عمومى در نقاطعربستان مستقر گردد.
2 - هر فردى از افراد قريش اگر بدون اذن بزرگتر خود از مكه فرار كند و اسلام آوردو به مسلمانان بپيوندد، محمد با او را به سوى قريش باز گرداند، ولى اگر فردى ازمسلمانان به سوى قريش بگريزد قريش موظف نيست او راتحويل مسلمانان بدهد.
3 - مسلمانان و قريش مى توانند با هر قبيله اى كه خواستند پيمان برقرار كنند.
4 - محمد و ياران او امسال از همين نقطه به مدينه باز مى گردند ولى در سالهاى آيندهمى توانند آزادانه ، آهنگ مكه نموده و خانه خدا را زيارت كنند، ولى مشروط بر اينكه سهروز بيشتر در مكه توقف ننمايند و سلاحى جز سلاح مسافر، كه همان شمشير است همراهنداشته باشند.
5 - مسلمانان مقيم مكه به موجب اين پيمان مى توانند آزادانه شعائر مذهبى خود را انجام دهندو قريش حق ندارد آنها را آزار دهد و يا مجبور كند كه از آئين خود برگردند و يا آيين آنهارا مسخره نمايد.
6 - امضاء كنندگان متعهد مى شوند كه اموال يكديگر را محترم بشمارند، حيله و خدعه راترك كرده و قلوب آنها نسبت به يكديگر خالى از هرگونه كينه باشد.
7 - مسلمانانى كه از مدينه وارد مكه مى شوند،مال و جان آنها محترم است .
و بعد از اتمام متن پيمان حديبيه در دو نسخه تنظيم گرديد و گروهى از شخصيتهاىقريش و اسلام پيمان را گواهى كرده يك نسخه به(سهيل ) و نسخه ديگر به پيامبر اكرم (ص ) تقديم گرديد. و قبيله (خزاعه ) درپرتو ماده سوم با مسلمانان هم پيمان شده و قبيله (بنى كنانه ) كه از دشمنان ديرينه(خزاعه ) بودند، پيوستگى و وحدت خود را با (قريش ) اعلام كردند. پيمان صلححديبه ميان پيامبر اسلام و سران شرك بسته شد و پس از 19 روز توقف در سرزمين(حديبيه ) مسلمانان به سوى مدينه و بت پرستان به سوى مكه بازگشتند و در سايهسرگذشت حديبيه و در پرتو اين آرامش پيامبر (ص ) توانست با ملوك و سلاطين جهانمكاتبه نموده ، دعوت و نبوت خود را سمع جهانيان برساند. ولى سران قريش نتوانستندبر مبناى پيمان حديبيه عمل نمايند، نقض عهد مى كردند و نهايتا نتايج اين صلح به نفعاسلام و مسلمانان شد.


سرزمين حبشه و نامه پيامبر اكرم به نجاشى  

سرزمين حبشه در انتهاى آفريقاى شرقى قرار دارد، وسعت خاك آن 18000 كيلومتر مربعو پايتخت فعلى آن شهر (اديس آبابا) است .
شرقيان بيش از يك قرن قبل از اسلام با اين سرزمين آشنا شده بودند. اين آشنايى براثر حمله ارتش ايران در دوره هخامنشى انوشيروان آغاز گرديد و با مهاجرت مسلمانان ازمكه به حبشه تكميل شد.
روز كه پيامبر اكرم (ص ) تصميم گرفت شش تن از ماءموران زبده دلاور خود را بهعنوان سفير ابلاغ نبوت جهانى ، به نقاط دور بفرستد، (عمرو بن اميه ) را ماءمور ساختكه با نامه اى رهسپار حبشه گردد، و پيام او را به (نجاشى ) زمامدار دادگر آن سرزمينبرساند. نامه زير نخستين نامه اى نيست كه پيامبر اسلام به زمامدار حبشه نوشته است ،بلكه پيش از اين نامه ، نامه اى درباره مهاجران مسلمان نوشته ، آنها را توصيه كرده واز (نجاشى ) خواسته بود كه عنايات خاص خود را در حق آنانمبذول دارد و متن اين نامه در تاريخ اسلام موجود است . روزى كه پيامبر سفير خود را همراهنامه اى رهسپار كشور حبشه ساخت ، هنوز دسته از مسلمانان مهاجر در آنجا به سر مىبردند. ولى گروهى به مدينه بازگشتند و از رعيت پرورى و دادگسترى آن زمامداربزرگ تعريفها و توصيفها مى نمودند، بنابراين سرزمين حبشه براى مسلمانانى كه ازآنجا مراجعت نموده بودند سرزمين خاطره ها بود و زمامدار آنجا را بسان يك رهبر دادگرستايش مى كردند، و اگر ما، در نامه پيامبر اكرم (ص ) كه به زمامدار آنجا نوشته يكنوع انعطاف ، نوازش و نرمى در سخن مشاهده مى كنيم ، براى اين است كه رو حيات زمامدارآنجا براى پيامبر مشخص و روشن بود. متن نامه پيامبر (ص ) به زمامدار حبشه (نجاشى):
بنام خداوند بخشنده مهربان
نامه اى است از محمد رسول خدا به نجاشى زمامدار حبشه ، درود بر شما، من خدايى را كهجز او خدايى نيست ستايش ميكنم خدايى كه از عيب و نقص منزه است و بندگان فرمانبردار اواز خشم او در امانند و او به حال بندگان ناطر و گواه است .
گواهى مى دهم كه عيسى فرزند مريم ، روحى است از جانب خدا و كلمه اى است كه در رحممريم زاهد و پاكدامن قرار گرفته است خداوند با همان قدرت و نيرويى كه آدم را بدونپدر و مادر آفريد او را نيز بدون پدر در رحم مادرش به وجود آورد. من تو را به سوىخدايى يگانه كه شريك ندارد دعوت مى كنم . و از تو مى خواهم كه هميشه مطيع وفرمانبردار او باشيد و از آيين من پيروى نماييد. ايمان به خدايى آوريد كه مرا بهرسالت خود مبعوث فرمود. زمامدار حبشه آگاه باشد كه من پيامبر خدا هستم ، من شما وتمام لشكريان تو را به سوى خدايى عزيز دعوت مى كنم و من به وسيله اين نامه واعزام سفير به وظيفه خطيرى كه بر عهده داشتمعمل كردم و تو را پند و اندرز دادم . درود بر پيروان هدايت .
پيامبر (ص ) نامه خود را با درود اسلامى كه همان (سلام عليك ) مى باشد، آغاز كرده وشخصا به زمامدار حبشه درود فرستاده است . ولى در نامه هاى ديگر درود شخصى بهكسرى ، قيصر، مقوقس ، زمامداران ايران ، روم و مصر نفرستاد. بلكه نامه را با يك درودكلى (سلام بر پيروان هدايت ) آغاز كرده است . در اين نامه شخصا به زمامدار حبشه سلامفرستاده و از اين طريق در حق او برترى خاصى نسبت به ساير زمامداران معاصر وىقائل شده است .


سه فضيلت حضرت على  

روزى معاويه به سعدوقاص اعتراض نمود كه چرا به على (ع ) ناسزا نمى گويى ؟
او در پاسخ وى چنين گفت : من هر موقع به ياد سه فضيلت ازفضايل على (ع ) مى افتم آرزو مى كنم اى كاش من يكى از اين سه فضيلت را داشتم :
1 - روزى كه پيامبر (ص ) او را در مدينه جانشين خود قرار داد و خود به جنگ تبوك رفت وبه على چنين گفت : تو نسبت به من همان منصب را دارى كه هارون نسبت به موسى داشت جزاين كه پس از من پيامبرى نخواهد آمد.
2 - روز خيبر، پيامبر فرمود: فردا پرچم را به دست كسى مى دهم كه خدا و پيامبر، او رادوست دارند افسران و فرماندهان عالى قدر اسلام با گردنهاى كشيده در آرزوىنيل به چنين مقامى بودند، در فرداى آن روز پيامبر (ص )، على (ع ) را خواست و پرچم رابه او داد و خدا در پرتو جانبازى على (ع ) پيروزى بزرگى نصيب ما نمود.
3 - روزى كه قرار شد پيامبر (ص ) با سران نجران به مباهله بپردازد، پيامبر دست على، فاطمه ، حسن و حسين (ع ) را گرفت و گفت :
(الله م هؤ لاء اهلى ) يعنى خدايا اينهااهل بيت من هستند.


عبدالله بن سهل  

عبدالله بن سهل از طرف پيامبر اكرم (ص ) ماءموريت يافت كهمحصول سرزمين خيبر را به مدينه انتقال دهد او در موقعى كه انجام وظيفه مى كرد موردحمله دسته ناشناسى از يهود قرار گرفت . در اين حمله او از ناحيه گردن ، سخت آسيبديد و با گردن شكسته بر روى زمين افتاد و جان سپرد. دسته مهاجم جسد او را به ميانچشمه اى افكندند، سران قوم يهود عده اى را خدمت پيامبر (ص ) فرستادند و او را از مرگمرموز نماينده وى آگاه ساختند. برادر مقتول ، به نام عبدالرحمن بنسهل با پسر عموهاى خود خدمت پيامبر رسيدند و جريان را به عرض وى رسانيدند.برادر مقتول خواست سخن گفتن را آغاز كند، از آنجا كه از ساير حضار سن او كمتر بودپيامبر (ص ) به يكى از دستورات اجتماعى اسلام اشاره كرد و فرمود: كبر كبر يعنىاجازه بدهيد افراد بزرگتر از شما سخن بگويند سرانجام پيامبر فرمود: اگرقاتل برادرت (عبدالله ) را مى شناسيد و مى توانيد سوگند ياد كنيد كه اوقاتل است ، من او را گرفته در اختيار شما مى گذارم . آنان از در تقوى و پرهيزكارىوارد شده و در حال خشم حقيقت را زير پا ننهادند، و گفتند: ما هرگزقاتل را نمى شناسيم . پيامبر (ص ) فرمود: حاضريد ملت يهود سوگند ياد كنند كه ماهرگز او را نكشته ايم و قاتل او را نمى شناسيم و در سايه اين قسم ذمه آنان از خونعبدالله برى شود.
آنان گفتند: عهد و پيمان ، قسم و سوگند ملت يهود پيش ما اعتبار ندارد. پيامبر (ص ) دراين صورت دستور داد نامه اى به سران يهود نوشته شود كه جسد كشته مسلمانى درسرزمين شما پيدا شده است ، بايد ديه آن را بپردازيد. آنان در پاسخ نامه پيامبرسوگند ياد كردند كه هرگز دست ما به خودن وى آلوده نيست و ازقاتل وى اطلاعى نداريم . پيامبر ديد كه كار به بن بست رسيده براى اين كه خونريزىمجدد راه نيافتد، خود شخصا ديه عبدالله را پرداخت كرد.
و بار ديگر بدينوسيله به ملت يهود اعلام نمود، كه او يك مرد ماجراجو و جنگجو نيست .


سرگذشت مباهله  

بخش باصفاى نجران با هفتاد دهكده تابع خود، در نقطه مرزى حجاز و يمن قرار گرفتهاست . در آغاز طلوع اسلام ، اين نقطه تنها منطقه مسيحى نشين در حجاز بود كه به عللى ازبت پرستى دست كشيده و به آيين مسيح گرويده بودند. پيامبر اسلام (ص ) به موازاتمكاتبه با سران دولتهاى جهان و مراكز مذهبى ، نامه اى به اسقف نجران (ابوحارثه )نوشت و طى آن نامه ، ساكنان نجران را به آيين اسلام دعوت نمود.
جريان (مباهله ) پيامبر اسلام (ص ) با هيئت نمايندگى نجران از حوادث جالب ، تكاندهنده و شگفت انگيز تاريخ اسلام مى باشد. وقت مباهله فرا رسيد قبلا پيامبر (ص ) و هيئتنمايندگى نجران توافقى كرده بودند كه مراسم مباهله در نقطه خارج از مدينه در دامنهصحرا انجام بگيرد. پيامبر (ص ) از ميان مسلمانان و بستگان زياد خود، فقط چهار نفر راانتخاب كرد كه در اين حادثه تاريخى شركت نمايند. و اين چهار تن عبارت بودند از: 1 -حضرت على (ع ) 2 - حضرت فاطمه (س ) 3 - امام حسن (ع ) 4 - امام حسين (ع ). زيرا درميان تمام مسلمانان نفوسى پاكتر و ايمانى استوارتر از نفس و ايمان اين چهار تن وجودنداشت .
پيامبر اكرم (ص ) فاصله منزل و نقطه اى را كه قرار بود در آنجا مراسم مباهله انجامبگيرد با وضع خاصى طى نمود. او در حالى كه حضرت امام حسين (ع ) را در آغوش ، دستحضرت امام حسن (ع ) را در دست داشت ، فاطمه (س ) بهدنبال آن حضرت و على بن ابى طالب (ع ) پشت سر وى حركت مى كردند. گام به ميدانمباهله نهاد و پيش از ورود به ميدان مباهله به همراهان خود گفت : من هر موقع دعا كردم شمادعاى مرا با گفتن آمين بدرقه كنيد. سران هيئت نمايندگى نجران پيش از آنكه با پيامبر(ص ) روبرو شوند. به يكديگر مى گفتند هرگاه ديديد كه محمد (ص ) افسران وسربازان خود را به ميدان مباهله آورد، شكوه مادى و قدرت ظاهرى خود را نشان ما داد. در اينصورت وى يك فرد غير صادق بوده اعتمادى به نبوت خود ندارد ولى اگر با فرزندانو جگر گوشه هاى خود به (مباهله ) بيايد و با يك وضع وارسته از هر نوعجلال و جبروت مادى ، رو به درگاه الهى گذارد، پيداست كه يك پيامبر راستگو است وبه قدرى به خود، ايمان و اعتقاد دارد كه نه تنها حاضر است خود را در معرضر نابودىقرار دهد بلكه با جراءت هر چه تمامتر حاضر است عزيزترين و گرامى ترين افرادنزديك خود را در معرض فنا و نابودى واقع سازد.
هنوز هيئت نمايندگى در اين گفتگو بودند، كه ناگهان قيافه نورانى پيامبر (ص ) باچهار تن ديگر كه سه تن از آنها شاخه هاى شجره وجود او بودند، براى مسيحيان نجراننمايان گرديد و همگى با حالت بهت زده و متحير به چهره يكديگر نگاه كردند و از اينكه او جگر گوشه هاى معصوم ، بى گناه و يگانه دختر و يادگار خود را به صحنهمباهله آورده است ، انگشت تعجب به دندان گرفتند و همگى گفتند كه اين مرد به دعوت ودعاى خود اعتقاد راسخ دارد و گرنه يك فرد مردد، عزيزان خود را در معرض بلاى آسمانىو عذاب الهى قرار نمى دهد.
اسقف نجران گفت : من چهره هايى را مى بينم كه هرگاه دست به دعا بلند كنند و از درگاهالهى بخواهند كه بزرگترين كوهها را از جاى بكند فورا كنده مى شوند، هرگز صحيحنيست ما با اين قيافه هاى نورانى و با اين افراد با فضيلت ، مباهله نماييم ، زيرا بعيدنيست كه همه ما نابود شويم و ممكن است دامنه عذاب گسترش پيدا كند، همه مسيحيان جهان رابگيرد و در روى زمين يك نفر مسيحى باقى نماند.


هيئت نمايندگى نجران از مباهله منصرف مى شوند 

هيئت نمايندگى با ديدن وضع ياد شده وارد مشورت شدند. به اتفاق آراء تصويب كردندكه هرگز وارد مباهله نشوند، حاضر شدند كه هر ساله مبلغى به عنوان (جزيه )(ماليات سالانه ) بپردازند و در برابر آن حكومت اسلامى موظف است از جان ومال آنان دفاع كند. پيامبر (ص ) رضايت خود را اعلام كرد و قرار شد هرسال در برابر پرداخت مبلغ جزئى ، از مزاياى حكومت اسلامى برخوردار گردند. سپسپيامبر فرمود: عذاب سايه شوم خود را بر سر نمايندگان مردم نجران گسترده بود واگر از در ملاعنه (همديگر را لعنت كردن ) و مباهله (همديگر را نفرين كردن ) وارد مىشدند، صورت انسانى خود را از دست داده ، از آتشى كه در بيابان افروخته مى شد، مىسوختند و دامنه عذاب به سرزمين (نجران ) كشيده مى شد.


پيك اسلام در سرزمين روم  

قيصر، پادشاه روم با خدا پيمان بسته بود كه هرگاه در نبرد با ايران ، پيروز گردد،به شكرانه اين پيروزى بزرگ ، از مقر حكومت خود (قسطنطنيه ) به زيارت بيت المقدسپياده برود. او پس از پيروزى به نذر خود جامهعمل پوشانيد و پياده رهسپار بيت المقدس گرديد.
دحيه كلبى ماءمور شد كه نامه رسول خدا را به قيصر روم برساند، او سفرهاى متعددىبه شام داشت و به نقاط مختلف شام كاملا آشنا بود. قيافه گيرا، صورت زيبا و سيرتنكوى وى شايستگى همه جانبه او براى انجام اين وظيفه خطير ايجاب نمود. وى پيش از آنكه شام را به قصد قسطنطنيه ترك كند در يكى از شهرهاى شام يعنى شهر بصرى(بصرى مركز استاندارى استان حوران بود كه از مستعمرات قيصر روم به شمار مى رفت) اطلاع يافت كه قيصر روم عازم بيت المقدس است ، لذا فورا با استاندارى بصرى(حارث بن ابى سمر) تماس گرفت و ماءموريت خطير و پراهميت خود را به او ابلاغ كرد.مؤ لف طبقات مى نويسد: پيامبر اسلام (ص ) دستور داده بود، كه نامه را به حاكمبصرى بدهد و او نامه را به قيصر برساند. شايد اين دستور از اين نظر بود، كهپيامبر شخصا از مسافرت قيصر آگاهى داشت و يا از اين جهت كه شرايط و امكانات دحيهمحدود بوده و مسافرت تا قسطنطنيه خالى ازاشكال و مشقت نبوده است . در هر صورت ، سفير پيامبر اسلام با حاكم بصرى تماسگرفت . استاندار، عدى بن حاتم را خواست و او را ماءمور كرد تا همراه سفير پيامبر (ص )به سوى بيت المقدس بروند و پيام نامه پيامبر (ص ) را به حضور قيصر رومبرسانند. ملاقات سفير با قيصر در شهر حمص بود. او وقتى مى خواست به حضورقيصر برسد، كارپردازان سلطان به او گفتند: بايد در برابر قيصر سر به سجدهبگذارى و در غير اين صورت به تو اعتنا نكرده و نامه تو را نخواهد گرفت . (دحيه )سفير خردمند پيامبر اسلام گفت : من براى كوبيدن اين سنتهاى غلط رنج اين همه راه را برخود هموار كرده ام ، من از طرف صاحب رسالت ، محمد (ص ) ماءمورم به قيصر ابلاغ كنم ،كه بشر پرستى بايد از ميان برود و جز خداى يگانه كسى مورد پرستش واقع نگردد،حال با اين ماءموريت و با اين عقيده و اعتقاد چگونه مى توانم ، تسليم نظريه شما شوم ودر برابر غير خدا سجده كنم ؟ منطق نيرومند، صلابت و استقامت سفير باعث اعجاب كاركناندربار قرار گرفت . يك نفر از درباريان خيرانديش ، به دحيه گفت : شما مى توانىنامه را روى ميز مخصوص سلطان بگذارى و برگردى و كسى جز قيصر دست به نامههاى روى ميز نمى زند و هر موقع قيصر، نامه را خواند شما را به حضور مى طلبد. دحيهاز راهنمايى آن مرد تشكر كرد، نامه را روى ميز گذارد و بازگشت . قيصر، نامه را گشودابتداى نامه كه با بسم الله شروع شده بود، توجه قيصر را جلب كرد و گفت : من ازغير سليمان (ع ) تاكنون چنين نامه اى را نديده ام . سپس مترجم ويژه عربى خود را خواستتا نامه را بخواند و ترجمه كند. او نامه پيامبر (ص ) را چنين ترجمه كرد: نامه اى استاز محمد فرزند عبدالله به هرقل بزرگ روم (قيصر) درود بر پيروان هدايت . من تو رابه آيين اسلام دعوت مى كنم ، اسلام آور تا در امان باشى . خداوند به تو پاداش مىدهد، (پاداش ايمان خود و پاداش ايمان كسانى كه زير دست تو هستند) و اگر از آييناسلام روى گردانى گناه (اليسيان ) (كارمند دربار) نيز بر گردن توست . (اىاهل كتاب ما شما را به يك اصل مشترك دعوت مى كنيم : غير خدا را نپرستيم ، كسى را انباز(شريك ) او قرار ندهيم ، بعضى از ما بعضى ديگر را به خدايى نپذيرد، هرگاه اى محمدآنان از آيين حق سر بر تاختند بگو: گواه باشيد كه ما مسلمانيم .) ترجمه آيه 65 ازسوره آل عمران .


سرگذشت فدك فاطمه  

سرزمين آباد و محصول خيزى كه در نزديكى خيبر قرار داشت ، فاصله آن با مدينه حدود140 كيلومتر بود و پس از دژهاى خيبر، نقطه اتكاء يهوديان حجاز بشمار مى رفت راقريه فدك مى ناميدند. پيامبر (ص ) پس ‍ از آن كه نيروهاى يهوديان در خيبر و وادىالقرى و تيما در هم شكست و خلائى را كه درشمال مدينه احساس مى شد، با نيروى نظامى اسلامى پر نمود. براى پايان دادن بهقدرتهاى يهود در اين سرزمين ، كه براى اسلام و مسلمانان كانون خطر و تحريك برضد اسلام به شمار مى رفتند، سفيرى به نام محيط، پيش سران فدك فرستاد، يوشعبن نون كه رياست دهكده را به عهده داشت ، صلح و تسليم را بر نبرد ترجيح داد وساكنان آنجا متعهد شدند كه نيمى از محصول را هرسال در اختيار پيامبر اسلام بگذارند و از اين به بعد زير لواى اسلام زندگى كنند، برضد مسلمانان دست به توطئه نزنند و حكومت اسلام در برابر اين مبلغ ، امنيت منطقه آنها راتاءمين نمايد. سرزمينهايى كه در اسلام به وسيله نبرد و جنگ و قدرت نظامى گرفته مىشود، متعلق به عموم مسلمانان است . اداره آن به دست فرمانرواى اسلام مى باشد. ولىسرزمينى كه بدون هجوم نظامى و اعزام نيرو به دست مسلمانان مى افتد، مربوط بهشخص پيامبر و امام پس از وى مى باشد و در اختيار اين نوع سرزمينها با اوست . مىتواند ببخشد، مى تواند اجازه دهد و يكى از آن موارد اين است كه از اين املاك واموال نيازمنديهاى مشروع نزديكان خود را به وجود آبرومندى برطرف سازد. روى ايناساس پيامبر اسلام (ص ) فدك را به دختر گرامى خود حضرت زهرا(س ) بخشيد. چنانكه شواهد بعدى گواهى مى دهد، منظور پيامبر از بخشيدن اين ملك دو چيز بود:
1 - زمامدارى مسلمانان پس از فوت پيامبر اسلام طبق تصريح مكرر پيامبر، با اميرمؤ منانبود و چنين مقام و منصبى به هزينه سنگينى نياز داشت ، على (ع ) براى حفظ اين مقام ومنصب ، مى توانست از درآمد فدك حداكثر استفاده را بنمايد، گويا دستگاه خلافت از اينپيش بينى مطلع شده بود كه در همان روزهاى نخست فدك را از دست خاندان پيامبر (ص )بيرون آورد.
2 - دوران پيامبر كه فرد كامل آن يگانه دختر وى حضرت فاطمه (س ) و نور ديدگانشحضرت حسن (ع ) و حضرت حسين (ع ) بود، بايد پس از فوت پيامبر (ص ) به صورتآبرومندى زندگى كنند به همين منظور پيامبر (ص ) فدك را به دختر خود بخشيد.
محدثان و مفسران شيعه و گروهى از دانشمندان سنى مى نويسند:
يعنى پيامبر و خويشاوندى خاصى كه با حضرترسول داريد، خدا به پيامبر خود دستور داده كه حق شما را بپردازد. خلاصه گفتار آنكهدر اين كه اين آيه در حق حضرت زهرا (س ) و فرزندان وىنازل گرديده ميان علماء اسلام اتفاق نظر است در اين كه هنگامنزول اين آيه ، پيامبر فدك را به دختر گرامى خود بخشيد، ميان جامعه دانشمندان شيعهاتفاق نظر وجود دارد و برخى از دانشمندان سنى نيز با آن موافق مى باشند. پس ازدرگذشت پيامبر اكرم (ص )، روى اغراض سياسى و از روى ظلم و بى عدالتى برخى ازخلفاء، دختر گرامى پيامبر حضرت فاطمه (س ) از ملك مطلق خود محروم گرديد.عمال و كارگران او را از سرزمين فدك اخراج نمودند.
ولى آن حضرت در صدد برآمد كه از طرق مختلف و شيوه هاى گوناگون از حق شرعى وقانونى خود دفاع كند و در برابر ظالم با تمام قدرت و جديت ايستادگى و مقاومتنمايد.


حضرت ابراهيم بت شكن در روز عيد بت پرستان  

موسم عيد فرا رسيد و مردم غفلت زده و بت پرست شهربابل ، براى رفع خستگى ، تجديد قوا و اجراء مراسم عيد به طرف صحرا روانه شدندو شهر خالى شد. سوابق ابراهيم (ع )، نكوهش و بدگويى وى ، توليد نگرانى كردهبود. از اين جهت تقاضا كردند كه ابراهيم (ع ) نيز همراه آنان در اين مراسم شركت كند.ولى پيشنهاد، بلكه اصرار آنان با بيمارى ابراهيم مواجه شد. وى با جمله (انى سقيم )(من بيمارم ) پاسخ گفتار آنان را دارد و در مراسم عيد شركت نكرد. راستى آن روز براىموحد و مشرك روز شادمانى بود. براى مشركان عيد كهنسالى بود كه به منظوربرگزارى تشريفات عيد و زنده كردن رسوم نياكان به دامنه كوه و مزارع سرسبز رفتهبودند و براى قهرمان توحيد نيز، عيد بى سابقه اى بود كه مدتها آرزوى رسيدن چنينروز فرخنده اى را داشت كه شهر را از بت پرستان خالى ببيند تا مظاهر كفر و شرك درهمشكند.
آخرين دسته مردم از شهر خارج شدند. ابراهيم فرصت را غنيمت شمرد، با قلبى لبريزاز ايمان و اعتقاد به خدا، وارد بتخانه شد، چوبهاى تراشيده و بى روح دورادور معبد رامشاهده كرد. غذاهاى زيادى كه بت پرستان به عنوان تبريك در معبد خود مى گذاردند،توجه ابراهيم (ع ) را جلب كرد. سراغ غذاها رفت ، تكه نانى در دست گرفت و به عنوانتمسخر با اشاره به آنها گفت : چرا از اين غذاهاى رنگارنگ نمى خوريد؟ ناگفته پيداستخدايان مصنوعى مشركان كوچكترين جنبشى نداشتند كجا رسد كه بخورند؟ سكوتمرگبارى فضاى بزرگ بتكده را فرا گرفته بود ولى ضربات تبر شكننده ابراهيم(ع ) كه بر دست و پاى و پيكر بتها وارد مى آمد اين سكوت را در هم مى شكست تمام بتهارا قطعه قطعه كرده به طورى كه تل بزرگى از چوب و فلز شكسته و خرد شده دروسط معبد پديد آمد و فقط بزرگ را سالم نگاه داشت و تبر را بر دوش آن نهاد و منظوراو از اين كار اين بود كه مى دانست مشركان پس از مراجعت از صحرا سراغ علت حادثهخواهند رفت .
و ظاهر قضيه را يك كار مصنوعى و بى حقيقت تلقى خواهند نمود. زيرا باور نخواهند كردكه صاحب اين ضربات ، اين بت بزرگ باشد كه اساسا قدرت حركت و فعاليت ندارد.در اين صورت ابراهيم مى توانست از آن نظر تبليغاتى استفاده كند، كه اين بت بزرگبه اعتراف شما كوچكترين قدرت ندارد پس چگونه مى تواند خداى جهان باشد؟
خورشيد به سوى افق كشيده شد، و روشنى خود را از دشت و صحرا برچيد، مردم دستهدسته به سوى شهر بازگشتند، موقع مراسم عبادت بتها فرا رسيد، گروهى وارد معبدشدند و منظره غير مترقب كه حاكى از ذلت و زبونى خدايان دروغين بود توجه پيروانبت پرست را جلب كرد. سكوت مرگبارى تواءم با بى صبرى در محيط معبد حكمفرما بود.يك نفر مهر خاموشى را شكست و گفت : چه كسى مرتكب اينعمل شده است ؟ سوابق بدگويى ابراهيم به بتها و صراحت لهجه او در مذمت كردن بتپرستان ، آنان را مطمئن ساخت كه وى دست به اين كار زده است جلسه محاكمه بهسرپرستى (نمرود) پادشاه بت پرستان تشكيل گرديد. ابراهيم جوان را با مادرش دريك محاكمه عمومى مورد بازجويى قرار گرفتند. جرم مادر، اين بود كه چرا وجودفرزندش را كتمان كرده و به دفتر مخصوص حكومت وقت معرفى نكرده است ، سرانجامسر او بريده شود. مادر ابراهيم در پاسخ بازپرس چنين گفت : من ديدم بر اثر راءىتصويب شده حكومت وقت ، كشتن پسران نسل مردم اين كشور را رو به تباهى مى برد، من ازاين جهات اطلاع ندادم تا ببينم كه آينده اين فرزند چه مى شود و اگر اين شخص همانباشد كه پيشگويان (كاهنان ) خبر داده اند در اين صورت بنا داشتم ، ماءمورين را اطلاعدهم تا از ريختن خون ديگران دست بردارند، و اگر آن فرد نباشد، در اين صورت يكفرد از نسل جوان اين كشور را حفظ كرده ام ، منطق مادر كاملا توجه قضات را جلب كرد.سپس نوبت بازجويى از ابراهيم (ع ) فرا رسيد، وى گفت : صورتعمل مى رساند كه اين ضربات از ناحيه بت بزرگ است و شما مى توانيد جريان را از آنسؤ ال كنيد اگر بتها قدرت تكلم داشته باشند. اين جواب سربالا، آميخته با تمسخر وتحقير، به منظور ديگر بود و آن اين كه ابراهيم يقين داشت كه آنان در جواب وى چنينخواهند گفت : ابراهيم ، تو مى دانى كه اين بتها قدرت حرف زدن ندارند، راءى و ادراك دروجود آنها پيدا نمى شود. در اين صورت ابراهيم مى تواند هيئت قضات را به يك نكتهاساسى متوجه سازد. اتفاقا آن طورى كه وى پيش بينى كرده بود، همانطور هم شد.ابراهيم (ع ) در برابر گفتار آنان كه حاكى از ضعف ، زبونى و ناتوانى بتها بود،چنين گفت : اگر آنان (بتها) به راستى چنين هستند كه توصيف مى كنيد پس چرا آنها را مىپرستيد و حاجات خود را از آنها مى خواهيد؟
جهل و لجاجت و تقليد كوركورانه بر دل و عقل دادرسان حكومت مى كرد و در برابر پاسخدندان شكن ابراهيم چاره اى نديدند جز اينكه براى ارضاى حكومت وقت راءى دادند كهابراهيم (ع ) را بسوزانند. خرمنى از آتش افروخته شد و قهرمان توحيد را در ميان امواجآتش ‍ افكندند ولى دست مهر و لطف خدا به سوى ابراهيم دراز شد، ابراهيم را از گزندآنان حفظ نمود و جهنم مصنوعى بشرى را به گلستان سرسبز و خرمىمبدل ساخت .


next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation