بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب عرفان اسلامی جلد 4, استاد حسین انصاریان   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     01 - قالَ الصَّادِقُ
     02 - عرفان اسلامى / ج3
     03 - لباس در قرآن
     04 - لباس در روايات
     05 - لباس زنان
     06 - بدترين لباس
     07 - ستر عيب و كشف سر
     08 - باب هشتم
     09 - در آداب مسواك كردن
     10 - خشوع
     11 - در بيان مبرز
     12 - در بيان لباس
     13 - بهداشت روان
     14 - غسل معنوى
     15 - باب يازدهم
     16 - در راه خدمت به خلق
     17 - باب دوازدهم
     18 - پاكان و صديقان
     19 - كمالات على
     20 - رحمت و فضل الهى
     21 - علم حق
     22 - شقاوت ابدى
     FEHREST - عرفان اسلامي جلد چهارم
 

 

 
 

كمالات على (عليه السلام) پاك مرد بزرگ و صديق اكبر

آيا در تاريخ بشر از ثبات عقيده اى سراغ گرفته اى ، كه هيچ سستى در آن راه نيابد ، و از آتش فشانيها و زلزله ها بر او لرزه نيفتد ، و كدام زلزله اى براى عقيده شديدتر از اجتماع دشمنان بسيار ، و نيرومند براى تخطئه و تكفير ، و هرگونه گناهى كه از اين دو دارند !مى تواند وجود داشته باشد ، و كدام آتش فشانى براى عقيده سوزنده تر از تهديد به مرگ محتوم و در انتظار و يا خود مرگ مى تواند باشد ؟ و علاوه آيا هيچ پرسيده اى كه مبارزه فقط به خاطر ايمان و عقيده ، كه سستى و انحراف در آن راه ندارد و در راه سود و نفع نيست و به دور ثروت و مال و جاه طلبى نمى چرخد چگونه مى تواند بود ؟

او يعنى پسر ابوطالب در تمام جوانب حيات فقط به خدا و شئون حق عشق مىورزيد ، و در تمام لحظات حيات جز به حضرت دوست انديشه نكرد ، و سخت ترين حوادث و مصائب كمترين اثرى در عقيده و ايمان او به جا نگذاشت ، و بلكه آن حضرت براى تمام بشريت تا قيامت اسوه ايمان و اميرمؤمنان گشت .

آيا ، از دنيا خواسته اى براى تو از مهر و عاطفه اى سخن گويد ، كه از قلبى سرچشمه مى گيرد كه مالامال از مهر و شفقت است ، و از زبانى بيرون مى آيد كه جز صلح و سلامت بر آن جارى نگردد ، و از اينجا است كه او قدرت پيروزمندى است كه در پاى آن ، فريبندگيهاى زمين شكست مى خورند ، و اين در آن دورانى است كه سودپرستى و آزمندى ، استثمار و احتكار منافع بر مردم حكومت مى كند، و دشمنان على به خاطر آنها با هم مى جنگند و سپس در برابر صاحب اين قلب و زبان پرمهر و محبت و براى نبرد با آن يكى مى شوند و متحد مى گردند .

آيا در قاموس لغات و كلمات معنى عصمت و بى گناهى را دريافته اى ، لغت ها و كلمه اى كه مردم آن را به كار مى برند ، مى نويسند و در زندگى خود كم يا زياد با آن به سر مى برند و هركسى به حكم تكوين خود ، چيزى از آن بهره مى برد و همه هم زادان آن از قبيل : پاكى دل ، صفاى نيت ، صفاى محض به سوى آن مى خوانند .

و اگر بخواهى كه آن را در چيزى محسوس و مادى نشان دهى و به اشك هاى شب و شبنم صبح دم آن را تشبيه كنى ، كار درستى نكرده اى ، زيرا بى گناهى و عصمت پاكى انسان است نه مولود شب و صبح ، بى گناهى محض و عدم آلودگى از قلب سليم و دل پاك سرچشمه مى گيرد ، قلبى كه چنان بر صاحب خود تكيه دارد ، كه زمستان بر حرارت خورشيد !!

و چنان بر آن بستگى و پيوند دارد كه زمين بر آب ، تا آن را زنده و سرسبز و خزم سازد !

آيا بزرگ مردى را شناخته اى كه از عوامل محبت و وفا بيش از آنچه ديگران فهميده اند درك كرده بود .

و اين محبت و اين وفا در چهارچوب سرشت خالص او و آميخته با جان و دل او بود ، همه را دوست داشت ، و آن را به خود مى بست .

و در وفا نيز بر خود تكليف روا نمى داشت و از صميم دل دريافته بود ، كه آزادى قداستى دارد كه هستى و جهان خواستار آن است و هيچ چيز را به جاى آن نمى پذيرد ، و در محور آن هر عاطفه و هر فكرى دور مى زنند و بر محور آن محبت و وفا آزاد و بى قيد مى گردند ، و از اينجا است كه : بدترين برادران آن كسى است كه براى او تكلف بايد كرد ، و طبعاً بهترين آنها كسى است كه چنين نباشد .

آيا از فرمانروائى خبر دارى كه خود را از نان سير خوردن دور نگهدارد ، چه در آنجا يعنى در مملكت او كسانى يافت مى شوند كه سير نمى شوند ، و جامه نرم نپوشد در حالى كه در ميان افراد ملت هستند ، كسانى كه لباس خشن و درشت مى پوشند و درهمى را اندوخته خود نسازد كه در بين مردم نياز و فقر وجود دارد و به فرزندان و ياران خود وصيت كند كه غير اين راه و روش را نپيمايند و از برادر خود به خاطر يك دينار كه بدون حق از بيت المال طلب مى كرد بازخواست كند و ياوران و پيروان و فرمانداران خود را به خاطر يك گرده نان كه به رشوت از ثروتمندى گرفته و خورده اند به محاكمه بكشد و تهديد كند و بيم دهد و به يكى از فرماندهانش پيغام دهد كه :

سوگند صادقانه بر خداوند كه اگر او به كوچكترين چيزى از مال ملت خيانت ورزد ، چنان بر او سخت گيرد كه به اندك مال ، گران بار و بى آبرو گردد و ديگرى را بدين سخن كوتاه و زيبا و نغز مخاطب قرار دهد :

به من خبر رسيد كه زمين را درو كرده ، و هرچه زير پايت بود برگرفته اى و آنچه را به دستت رسيده خورده اى ، بايست حساب دهى و وضع خود را به من گزارش كنى .

و بر سومى از كسانى كه رشوه مى گرفت و به نام بينوايان جيب و كيسه خود را پر مى كرد ، و به عياشى و خوشگذرانى مى پرداخت چنين وعده مى دهد :

از خدا بترس ، مال مردم را به خود آنان برگردان و تو اگر اين كار را نكنى و خداوند تو را به دست من برساند ، وظيفه اى كه در پيشگاه خداوند دارم درباره تو انجام مى دهم و با شمشيرم تو را مى زنم ، شمشيرى كه آن را بر كسى نزدم مگر آن كه به دوزخ سرنگون شد !!

آيا از ميان مردم ، سردار و اميرى را شناخته اى كه در زمان و مكان رياست ، به دست خود آسياب بچرخاند ، و نانى خشك درست كند كه آن را به زانو مى شكند ، و كفش خود را به دست خود وصله مى زند ، و از مال دنيا كم يا زياد چيزى را اندوخته و پس انداز خود نسازد ، زيرا هدف وى در زندگى آن است كه حق بينوايان و ستم ديدگان و بيچارگان را از استثمارگران و احتكارچيان باز ستاند و زندگى سالم و خوشى را براى آنان فراهم آورد .

او در فكر سير شدن و خوب پوشيدن و آرام خوابيدن نبود ، در حالى كه در قلمرو حكومت او ، كسى است كه اميد قرص نانى ندارد ، شكم هاى گرسنه و جگرهاى تشنه وجود دارند و مى گفت ، و چه سخن ارج دار و نيكوئى است :

آيا فقط به اين اكتفا كنم كه به من پيشواى مسلمانان بگويند ، ولى در سختى هاى روزگار با توده شريك نباشم ؟!

و البته با اين منطق كم ارزش ترين چيزهاى دنيا در نزد او حكومت بر مردم است ، اگر نتواند حقى را برپا داشته و ستم و باطلى را نابود سازد .

آيا در مهد عدالت ، بزرگى را مى شناسى كه هميشه بر حق و حقيقت بود ، ولو آن كه همه مردم روى زمين بر ضد او متحد مى شدند ، و دشمنان او اگرچه كوه و بيابان را هم پر مى ساختند بر باطل و گمراهى بودند ، كه عدالت در او يك مذهب و يك امر اكتسابى نيست ـ گو اينكه بعداً خود روش و مكتبى شد ، و برنامه اى نيست كه سياست دولت آن را تشريح كرده و بوجود آورده باشد ، ولو اينكه اين نقطه هم در مد نظر وى بود ، و راهى نيست كه به طور عمد آن را بپيمايد تا در نزد مردم به مقام صدارت برسد ، ولو اينكه او اين راه را رفت و در دلهاى پاكان براى هميشه جا گرفت .

بلكه عدالت در بنياد و مبادى اخلاقى و ادبى او اصلى است كه با اصول ديگرى پيوند دارد ، و طبيعى است كه ممكن نيست او خود را بر ضد آن وادارد ، تا آنجا كه گوئى اين عدالت ماده اى است كه در اركان جسمى و بنيان بدنى او مانند مواد ديگر به كار رفته و وجود او را تشكيل داده اند و در واقع عدالت خونى باشد در خونش و روحى باشد در روحش .

مسيح بر فلك و شاه اوليا به تراب***دلم زآتش اين غصه گشته بود كباب
سئوال كردم از اين ماجرا زپير خرد***چو غنچه لب به تبسم گشود وداد جواب
به حكم عقل به ميزان عدل سنجيدند***مقام و مرتبه اين دو گوهر ناياب
نشست كپه ميزان مرتضى به زمين***به آسمان چهارم مسيح شد پرتاب

آيا در مركز دشمنى ها بزرگى را شناخته اى كه سودپرستان كه در ميان آنها گروهى از نزديكان و خويشان وى هم بودند ، با وى جنگيدند و آنها كه بر وى غلبه يافتند شكست خوردند و او كه شكست خورد پيروز گرديد ؟!

زيرا مفاهيم انسانيت ، پيروزمندان بر وى را منكوب و رسوا ساخت ، چون كه پيروزى آنها با حيله و مكر و توطئه و به خاطر به دست آوردن دنيا با شمشير ستمكارانه بود ، و او كه شكست خورد مقام بلندى يافت ، چون شكست او در روشنائى عقل و قلب ، متضمن جوهر شهادت ، در راه شرافت و فضيلت انسان و حقوِ بشر ، و به خاطر وصول به عدالت و مساوات بود ، و از اينجا است كه پيروزى آنان شكست بود و شكست او پيروزى بزرگى براى ارزش هاى انسانى انسان بود .

آيا تاريخ ، درباره جنگوى دلاورى كه فوِ العاده شجاع است ، پرسيده اى كه رزم جويان بر ضد خود را به خاطر اينكه انسان هستند دوست بدارد ، و تا آنجا در اين مهرورزى پيش برود كه به ياران خود ، آنها را توصيه كند ، در حالى كه او مصلح بزرگ و لايق و صالحى است كه مورد مكر و حيله و نيرنگ آنان واقع شده است ، و بگويد :تا آنها شروع نكنند با آنها نجنگيد ، و اگر به يراى خدا شكست خوردند ، آن كه را پشت كرد نكشيد ، و آن كه را فرار مى كند تعقيب ننمائيد ، و زخمى شدگان را زخم نزنيد و كمك كنيد و زنان را آزار نرسانيد .

سپس ده ها هزار نفرى كه جمع شده اند و به ناحق به خون وى تشنه اند ، آب را به روى او ببندند و به او پيغام دهند كه آب را تا مرگ وى به روى او خواهند بست و او آنها را از مركز آب عقب براند و آن را اشغال كند ، و آنگاه همان دشمنان را بر اين آب بخواند ، تا از آن بخورند ، همچنان كه خود و يارانش و مرغان هو از آن مى خوردند ، و كسى مانع نمى شد !!

و مى فرمود :پاداش مجاهد شهيد در راه خدا ، بزرگتر از آن كسى نيست كه قدرت يابد و عفو كند ، شايد كسى كه عفو مى كند و مى بخشد از فرشتگان باشد !!

و تا آنجا پيش مى رود كه بعد از آن كه دست جنايتكارى او را مورد سوء قصد قرار داد كه زندگى را به سبب آن بدرود گفت ، به عزيزان خود درباره قاتل خود چنين مى گويد : اگر ببخشيد به تقوا نزديكتر است .

جنگجوى شجاعى كه عوامل شجاعت عجيب ، و مردانگى بى نظير او با عوامل و محبت شگفت انگيزش ارتباط دارند .

او از كسانى كه عليه او توطئه مى چيدند ، در حالى كه قدرت داشت آنها را از بين ببرد ، فقط انتقاد نمود و آنها را توبيخ كرد ، و هنگامى كه براى توبيخ نزد آنها رفته بود ، تنها و سر برهنه و بى سلاح بود ، ولى آنها همه غرِ در سلاح بودند ، به طورى كه صورت آنها از خلال اسلحه به سختى پيدا بود ، پس با آنان از برادرى انسانى ، و دوستى ها ، سخن مى گويد ، و بر حال آنها گريه مى كند كه چرا در اين راه گام بر مى دارد ، تا آن كه آنان فقط خون وى را خواستار شدند ، او كه شمشير بى نوايان و محرومان است صبر و شكيبائى به خرج داد تا آنان جنگ را شروع كنند ، آنگاه آنان را از جايشان كند ، تكان داد ، درهم كوبيد و مانند گردبادى سهمناك كه ريگ هاى بيابان را بر هوا مى برد ، صفوفشان را از هم پاشيد و پراكنده ساخت .

او فقط كسانى را كه ياغى و متجاوز و ستمگر بودند و قصدى جز فساد و بدى و دشمنى نداشتند به خاك افكنده و نابود ساخت ولى در آن حال كه پيروز شد ، بر كشته هاى آنها گريه كرد ، در صورتى كه آنها كشتگان خودپرستى و هوسرانى بودند وهمين زشتى و پستى بود كه آنان را به اين راه كج و منحرف كشانده بود .

آيا هيچ رهبر جامعه اى را شناخته اى كه همه وسائل قدرت و ثروت در نزد وى گرد آيد به طورى كه بر ديگران فراهم نباشد ، آنگاه او از همه آنها در حسرت و دورى دائمى باشد ، و با اينكه حسب و نسب والائى دارد ، بگويد : هيچ حسبى چون تواضع نيست و دوستدارانش او را دوست بدارند و او بگويد : آن كس كه مرا دوست دارد پوشاك فقر را آماده سازد ، در دوستى او غلو كردند و او گفت : كسى كه مرا به طور غلوآميز دوست بدارد اهل نجات نيست و اين را وقتى گفت كه نخست خود را مخاطب قرار داده بود :خدايا بر من ببخشاى آنچه را كه مردم نمى دانند .

بر گروه ديگرى كه او را دوست نداشتند ، همانند نصيحت گوى خوش اخلاقى نصيحت كرد ، پند و اندرز داد ، او را دشنام دادند رفقا و يارانش ناراحت شدند ، و به ناسزاگوئى متقابل پرداختند به آنها گفت :من دوست ندارم كه شما ناسزا بگوئيد .

بر او بدى كرده و به دشمنى برخاستند و در غياب او حق وى را ادا نكردند و بر ضد وى توطئه چيدند و او مى گفت :برادر خود را با نيكى كردن عتاب و توبيخ كن و با نيكوكارى وى را باز گردان ، و برادر تو در دورى از تو ، قوى تر از تو بر پيوند با او نباشد ، و در بدى نيرومندتر از تو بر نيكى نباشد .

به او گفتند كه با بعضى از تبهكاران ولو براى مدتى كم كنار آيد تا حكومتش محفوظ بماند و او گفت : دوست تو كسى است كه تو را از زشتى باز دارد و دشمن تو آن باشد كه تو را اغفال كند و سپس افزود : راستى را اگر هم بر ضرر تو باشد بر دروغ اگر هم تو را سود رساند ترجيح بده .

به كسى كه نيكى كرده بود به جنگش آمد ، و او خود را مخاطب ساخت : كسى كه سپاسگزار نباشد تو را از نيكى و احسان باز ندارد .

از نعمت هاى زمين بر او تعريف كردند به گوينده نظرى افكند و گفت :حسن خلق چه نعمت خوبى است .

سپس خواستند او را به پيروزى به هر وسيله اى كه مقدور باشد مايل سازند ، چنانكه ديگران مى كنند و او فرمود : كسى كه گناه و زشتى بر او غلبه داشته باشد پيروز نگشته و آن كس كه با بدى و شر غالب گردد در واقع شكست خورده است .

از زشتى ها و بديهاى دشمنانش چيزهائى مى دانست كه ديگران نمى دانستند ، و او از آنها چشم پوشيده و گفت : بهترين اعمال مردان شريف چشم پوشى از چيزهائى است كه مى داند .

دشمنان و پيروان نادانش روزگار را بر او تنگ ساختند و چيزها مى گفتند كه در هر قلبى ايجاد بدبينى مى كرد و او در عوض هميشه تكرار مى كرد :در گفتارى اگر بتوانى احتمال نيك بدهى گمان بد مبر !!

آيا آن پيشواى دينى و رهبر مذهبى را شناخته اى كه به فرماندارانش درباره مردم چنين توصيه مى كند :مردم يا برادر دينى شما هستند ، يا انسانى نظير شما مى باشند ، با آنان از گذشت و اغماض خود چنان روا داريد كه دوست داريد خداوند از شما عفو و اغماض كند ، و آيا صاحب قدرتى را شناخته اى كه به خاطر برقرارى عدل و داد در ميان توده ، بر قدرت خود شوريد !! و آيا صاحب ثروتى را مى شناسى كه از ثورت و مال دست بشويد ، و فقط به قرص نانى اكتفا كند ، كه زندگى او را حفظ كند ، و زندگى در نزد وى فقط سود رساندن به برادران انسان اوست ، اما دنياهاى او بايد كسى غير او را بفريبد .

اين است آثار وجودى پاكان و صديقان ، آن هم مشتى از خروار و قطره اى از اقيانوس ، و وجبى از دو جهان !

اينان به خاطر پاكى و صداقت در بساط حضرت حق راه داشته و مأذون در مجالست با حضرت اويند .

اين فقير شكسته بال و خسته احوال در مدح حضرت ساقى كوثر چنين سروده :

على تنها ولى كردگار است***حريم كبريا را پرده دار است
على بُد مقصد و مقصود عالم***هم او بُد افتخار بزم آدم
على باشد قسيم جنت و نار***همان شير شجاعت روز پيكار
على يعنى جميع ماسوى الله***كه بر اسرار عالم هست آگاه
على مردان حق را رهرو راه***كه بُد بزمش مناجات سر چاه
على نور چراغ آفرينش***على حق و على عقل است و بينش
على مصدر براى هرچه مشتق***همه در قيد او او مرد مطلق
على صبح اميد دردمندان***وجود او پناه مستمندان
على قرآن ناطق بعد احمد***بلافصل او وصى بعد محمد
على روشنگر تاريخ عالم***گهر بر تاج فرِ اول آدم
على عنوان قلب مؤمن پاك***على نورى به خاك و روح افلاك
على برج هدايت را بود ماه***خدايش گفته در قرآن توئى راه
على عدل و على علم و على داد***جهان هرگز ندارد همچو او ياد
على اصلى بود ثابت به قرآن***ميان حق و باطل اوست فرقان
على حق را زهر سو ساعد آمد***نبى را در نبوت شاهد آمد
على يعنى بهشت جاودانى***فروغ پر بهاى زندگانى
على بستان عالم را گل عشق***جهان را حضرت او بلبل عشق
على بنيان اسلام است و آئين***به ميزان قيامت اوست شاهين
على باشد نشان وجه داور***همه پيغمبران را يار و ياور
على مسكين گداى خاك كويت***سيه روئى چو خال پاك رويت

آرى پاكان و صديقان را اوصافى ديگر و حيثيت و هويتى غير آن است كه ديگران را ، پاكان و صديقان را قلبى و روحى و نفسى و عملى غير عموم است .

اينان از هنگام شروع بيدارى و بينائى به تصفيه تمام وجود برخاستند ، و در خانه هستى خود غيرى باقى نگذاشتند ، كمال ذلت را يافتند تا عزيز شدند ، كمال خضوع و خشوع را آوردند تا سرور و امير گشتند ، به مرگ اختيارى مردند ، تا زنده شدند ، حقيقت بهشت و جهنم را در اعمال يافتند ، تا از جهنم براى ابد آزاد ، و مستعد ورود به بهشت الهى در قيامت شدند .

جلال و جمال و كمال و حقيقتى جز حضرت احديت نيافتند و آنچه غير او يافتند ، از شئون حضرت دوست يافتند .

و تا اين گونه نمى شدند به بساط خدمت راه نمى يافتند ، و اذن مجالست براى جلوس در مقام قرب نمى يافتند .

سعيد الدين سعيد فرغانى در شرح تائيه ابن فارض در شرح اين بيت كه به عنوان مقول قول حق است :

أَتَيْتَ بُيُوتاً لَمْ تَنَلْ مِنْ ظُهُورِها***وَأَبْوابُها عَنْ قَرْعِ مِثْلَكَ سُدَّتْ

مى فرمايد :

كه راه به بارگاه عشق و وصل حضرت ما ، جز نيستى و فناى حقيقى نيست ، و خانه هاى اسماء و صفات حضرت ما كه مراتب وصل حقيقى اند ، با آشيانه هاىوجود مقيد مجازى ، و اسماء و صفات مستعار امتيازى تو ، پشتاپشت افتاده اند ، من جهة القدوم و الحدث .

پس تا يك سر موى از هستى مقيد تو و اضافت اسماء و صفات از قول و فعل و علم و عمل و غير آن ، به خودى خودت در تو باقى و ثابت است ، و تو در بند آنى ، كه آن را وسيلت وصول به جناب وصل ما سازى ، چنان است كه مى خواهى كه در خانه هاى مراتب وصل حضرت ما ، از راه پشت بام درآئى ، و هرگز كسى اين را ميسر نشود ، و از اين راه بى راهى بقاى هستى و آگاهى مضاف به تو كه پشت و بام اين خانه هاست ، هيچكس به اين خانه هاى مراتب وصل ما نرسيده است و نتواند رسيد .

چه اطراف اين بارگاه از باروى عزت :

( إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً ) .

و سد محكم :

( وَلَيْسَ الْبِرُّ بِأَن تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِهَا وَلَكِنَّ الْبِرِّ مَنِ اتَّقَى وَأْتُوا الْبُيُوتَ مِن أَبْوَابِهِا ) .

حصنى عظيم منيع دارد ، و باز درهاى آن خانه هاى اسماء و صفات كه مراتب وصل مااند و آن درهاى محض فنا و محو آثار و حظوظ است ، بالكليه از كوفتن چون توئى كه هنوز از سر حظوظ خود برنخاسته اى و لذت وصال ما به قيتى از هستى خود مى طلبى چنان بسته است كه هرگز به اين كوفتن تو گشاده نشود !!

به قول فيض آن مست جام عشق :

دل بكن جانا از اين دير خراب***كآسمان در رفتنت دارد شتاب
گر نكندى بسته ماند اينجا دلت***تو بمانى بيدل آنجا در عذاب
حسرتى ماند به دل آن را كه داد***دل بچيزى كو نشد زان كامياب
هست دنيا چون سرابى تشنه را***تشنه كى سيراب گردد از سراب
آيدت هر دم سرابى در نظر***سوى آن رانى به تعجيل و شتاب
آن نباشد آب و ديگر همچنين***هرگز از دنيا نگردى كامياب
خل غير الله اقبل نحوه***هرچه بينى غير حق زان رو بتاب
درد را بگذار و صافى را بگير***بگذر از قشر اى دل و بستان لباب
تا شوى با جان عالم متصل***تا شوى از روح عالم كامياب
گفت با تو فيض اسرار سخن***فهم كن والله اعلم بالصواب

چون نفس از شوائب رذايل و ملكات شيطانى ، و هواجس ابليسى پاك گردد ، و به حسنات و محامد آراسته شود ، و در تمام شئون حيات جانب صدِ و صداقت پيش گيرد لايق قرب و مأذون در مجالست با حضرت دوست خواهد گشت .

عمده عاملى كه راه انسان را به جانب آن جناب باز مى كند تزكيه نفس و تصفيه جان از برنامه هائى است كه مورد پسند حضرت مولا نيست .

در مشارِ در شرح يكى از ابيات قصيده گويد :

بدان كه نفس را به حسب سه حالت سه صفت است :

اول : اماريت بالسوء قال الله تعالى :

( إِنَّ النَّفْسَ لاََمَّارَةُ بِالسُّوءِ ) .

و اين صفتش در حالى است كه هنوز او را از پس پرده طبع به الوهيت الله تعالى كه خالق و مبدء اوست و لابدى عود و رجوع به حكم :

( إِلَيْهِ مَرْجِعِكُمْ جَمِيعاً ) .

به او هيچ شعورى حاصل نشده است ، تا لاجرم مطمح نظرش به كلى طلب حظوظ و لذات حسى و وهمى و دنيوى است ، و همت و طلبش به كلى بر انهماك در آن نوع مقصور .

دوم : صفت لواميت ، قال الله تعالى :

( وَلاَ أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ ) .

و اين به حسب حاتى است كه او را از پس حجب و پرده هاى طبيعت از لابدى عدد و حقيقت :منه بدأ و اليه يعود ، آگاهيئى كه عبارت از آن اسلام است حاصل آيد ، تا در اقوال و افعال و حركات و سكنات ، و استيفاى حظوظ و لذات شرع را كه ضابط آن آگاهى است ، قبله خود سازد و از مقتضاى او هيچ تجاوز ننمايد .

اما اگر وقتى احكام حجب قوى و غالب شود ، و حكم آن آگاهى پوشيده گردد ، تا در مباشرت افعال و استيفاى لذات از آن ضابط كه شرعست مجاوزت كند ، و صاحبش را بر ترك شهوات و ارتكاب لذات ملامت نمايد ، و لكن باز چون به استحظار آن آگاهى اثرى از او سر برزند و به حكم شرع ، او اعنى نفس را در طلب آن شهوت و لذت بيرون ازآن ضابط عصيان كنند و از استيفاى آنش منع كنند در حال به حكم و اثر آن آگاهى ، آن عصيان و منع را مطيع شود و بر آن مباشرت اولين ملامت آغازد ، و اين صفت را به حسب لطافت و كثافت حجب و حكم مراتب اعنى ، اسلام و ايمان و احسان ، سه مرتبه است :

اولش كه به حكم مرتبه اسلام است ، و اين درجه اول از لواميت در آن كه به قوت و غلبه حجب از حد شرع مجاوزت نمايد با اماريت بالسوء مشاركند ، اما در طاعت عند المنع متباينند ، چه نفس اماره هرگز يمنع ممتنع نشود و در طلب شهوت لجاج كند .

و دومش به حكم مرتبه ايمان آن است ، كه لومش از طلب و ترك لذات به ملامت معاملات و خيرات و طاعات خالصاً لوجه المحبوب و سير در احوال و اخلاِ و مقامات ترقى كند ، تا در حال اتيان هر طاعتى و معاملتى يا تخلق و تحقق به هر خلقى و مقامى ، يا بر عقب آن نظرش بر معاملتى يا خلقى يا مقامى اشرف و اعلا افتد ، و خود را بر قصور و حرمان از آن ملامت كند ، و به تحصيل آن مشغول گردد .

و سوم :مرتبه لواميت به مقتضاى مقام احسان آن است كه متعلق است به سفر السير فى الله .

و اما صفت سوم نفس اطمينان است . قال الله تعالى :

( يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي ... ) .

و اين صفت مترتب است بر حالتى كه سالك تمام از صفات نفسانى و لذات و آمال و امانى اعراض كند و صاحبدل شود ، و سالك را رجوع و عود به مبدء بر اين موقوف است قال الله تعالى :

( ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً ) .

صدقى افغانى در عرض فقر و نياز به محضر حضرت دوست فرمايد :

ساقى به يكى جرعه مرا تاب و توان بخش***زان مى كه در او راز نهان است از آن بخش
زان نفخه كه بر خاك دميدى و بشر شد***كارى كن و بر كالبد مرده دلان بخش
سوزنده تر از شعله شوم سوز عيان ده***سازنده تر از نغمه شوم رطل گران بخش
با يك نظر لطف فروغى به دل افروز***با يك سخن تازه به تن روح و روان بخش
بر خامه من قدرت انشاى سخن ده***تا حرف ريا كم شنوم گوش گران بخش
اين مهره مهر تو كه در سينه نهان است***بردار و به پاداش دل من به عيان بخش
انديشه پارينه دلم سخت زبون كرد***ايام جوان گشته مرا فكر جوان بخش
صدقى كه سخن تازه نباشد نسرايد***گر رفت خطااى مه جانبخش توجان بخش

فَهَبِ الْقُدُومَ إلى بَساطِ خِدْمَةِ الْمَلِكِ فَإِنَّكَ عَلى خَطَر عَظيم إِنْ غَفَلْتَ ، وَاعْلَمْ أَنَّهُ قَادِرٌ عَلى ما يَشاءُ مِنَ الْعَدْلِ وَالْفَضْلِ مَعَكَ وَبِكَ .

چنانچه از بزرگ و صاحب مقامى عالى به خاطر هيبت و عظمت و شخصيتش مى ترسى ، و اين ترس معلول كوچكى تو و بزرگى اوست ، از رفتن و قدم گذاشتن به بساط حضرت ذوالجلال آنچنان در هيبت و ترس باش ، كه به وقت ورود به مسجد كه بساط مالك الملوك است اگر كمترين غفلتى نسبت به حضرت او داشته باشى در خطر بزرگى هستى .

و بدان كه جناب او بر هر چيزى توانا است ، بخواهد نسبت به تو اجراى عدل مى كند ، و بخواهد ، نسبت به تو ارائه فضل مى فرمايد .

براى ما كه در مرحله پائينى از عقل و درايت و درك قرار داريم ، توجه به غظمت حضرت دوست ، از راه توجه و دقت در آثار او ، كه در كتاب«آفاِ و انفس»منعكس است ميسر مى باشد .

ما را آن دل و آن چشم نيست كه بتوانيم بدون واسطه به عظمت او بنگريم آن هم عظمتى كه نهايت براى آن نيست .

و راستى ديده كم نور قلب ما ، كجا مى تواند بدون واسطه به جمال حضرت مولا بنگرد ؟! قرآن و روايات براى درك هيبت و جلال و عظمت حضرت حق ما را دعوت به تماشاى آثار مى كنند ، كه آثار گوشه اى بسيار بسيار از عظمت حضرت عظيم است .

شايد با ديدن آثار بتوان همت را بالاتر برده ، و براى ديدن بزرگى آن بزرگ با چشم دل به كوشش برخيزيم .

كه بلند همتى از صفات برجسته نفس ناطقه قدسيه است ، مرحوم الهى در توضيح فصل سى و سوم فصوص الحكم معلم ثانى ابونصر فارابى در آثار نفس ناطقه مى فرمايد :

يكى از صفات نفس ناطقه قدسيه صفت نباهت و بلند همتى است ، در جهان هركس به هر مقامى رسيد از نظر بلند و همت عالى رسيد ، روح بزرگ هميشه به امور عالى و كارهاى ستوده و استعلاى معنوى و محاسن بزرگى آميخته است ، و هرگز به پستى همت و قبايح و زشتى هاى اخلاقى و دنائت و ذلت براى نيل به مقاصد خود تن در نخواهد داد ، و اين نيروى عالى خوى نفوس مستعليه است ، و از خواص اين خلق و اين قوه جود و سخاوت و احسان به خلق است ، و كريم النفس و با شجاعت و غيرت و عزت نفس زيستن است .

و هرچه انسان همتش عاليتر است ، مال و جاه دنياى بى ثبات در نظرش بى قدرتر است ، بدين جهت اگر غنى است سخى و اگر فقير صبور است ، و در هر حال : فقر و غنا خود را را بزرگ مى داند ، و در عين بزرگى با كوچك و بزرگ خلق تواضع و فروتنى مى كند ، و با فقيران با ايمان ، و مستمندان با علم و معرفت متواضع تر خواهد بود ، و هرگز به چشم حقارت به كس نمى نگرد ، از كلمات اميرالمؤمنين (عليه السلام) است :

الشَّرَفُ بِالْهِمَمِ لا بِالرِّمَمِ البالِيَةَ .

شرف و بزرگى به همت بلند است ، نه به استخوان پوشيده پدران .

خلاصه صفت علو همت و عظمت روح كه بسيارى از اوصاف ستوده و محامد اخلاقه لازمه اوست ، يكى از نيروهاى نفس ناطقه قدسيه است

و شايد مراد از نباهت تنبه و انتقالات دفعى و قوت حدس و فراست و بيدارى است .

وَلَيْسَ لَهَا انْبِعاثٌ وَهِيَ أَشْبَهُ الأَشْياءِ بِالنُّفُوسِ الْمَلَكِيَّةِ وَلَها خاصِيَّتانِ النَّزاهَةِ وَالْحِكْمَةِ .

و منبعث از جسمانيات نيست مانند نفس نباتى و حيوانى كه از كبد و قلب برانگيخته مى شود ، بلكه نفس قدسى از عالم تجرد و نشانه ملكوت است و منزه از ماده و ماديات و برتر از جهان حس و محسوسات و شبيه ترين چيز به نفوس فرشتگان عالم بالا است و اين نفس را دو خاصيت است ، يعنى دو چيز از مختصات اوست يكى نزاهت و يكى حكمت .

ممكن است غرض از نزاهت راجع به كمال عقل نظرى ، و جنبه دانش او باشد ، يعنى تنزه ذات و ادراكات ذاتى او از ماده ، و غرض از حكمت راجع به كمال عقل عملى و جنبه كنش او باشد ، يعنى صدور افعال مناسب مقام انسانيت و اعمال واقع در طريق تكامل روح قدسى .

يا مراد از نزاهت مقام تجليه به آداب شرع و تخليه از رذائل اخلاِ است و مراد از حكمت مقام تحليه و آراستن نفس به فضائل و كمالات انسانيت ، يا مراد از حكمت و نزاهت حكمت علمى يا عملى است ، على ما هى عليه به قدر طاقة البشرى كه در كلام رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم) است :

رَبِّ أَرِنَا الأَشْياءَ كَما هِيَ .

و نزاهت تزكيه نفس است كه فرمود :

( قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا ) .

يا مراد از حكمت تشبه به اله عالم يعنى به اخلاِ الله است و نزاهت زهد و تنزه نفس از علائق جهان مادى و خلاصه مراد از حكمت و نزاهت عشق و علاقه علمى و عملى به عالم قدس و تجرد است .

به هر حال اين دو صفت نزاهت و حكمت به هريك از معانى مذكوره كه مآل همه يكى است به روح قدسى ناطقه انسان اختصاص دارد ، چنانكه نمو لازمه نفس نباتى و شهوت و غضب لازمه نفس حيوانى است ، اين وصف هم مخصوص براى نفس قدسى انسان است .

پس از مقام نفس ناطقه قدسيه ، مرتبه نفس كليه الهيه است ، و اين نفس جوهر لاهوتى و حقيقت ظليه الهيه است ، و چنان كه نفس نباتى و حيوانى منطوى است در نفس ناطقه قدسيه كه بعد از آنها در قوس صعود است ، همين گونه نفس كليه الهيه هم بعد از ناطقه قدسيه و اشرف و اكمل از آن است ، و نفس قدسى منطوى در اوست و خواص و كمالات او را دارا است .

اما معنى كليه الهيه روحى است كه از حدود ماده و مدت و حد و نهايت مكان و زمان بزرگتر است ، يعنى از سرحد مكان و زمان بيرون است بلكه از ماده به معنى اعم كه مهيت امكانى است نيز قدم فراتر نهاده و به قاعده اشراِ :

النَّفْسُ وَما فَوْقَها إِنِّيّاتٌ صِرْفَةٌ .

گوئى وجود صرف و هستى بى حد و نهايت گرديده است و لازمه اين مقام شهود حضرت احديت است كه كل وجود و وجود كل است و در كليه موجودات كه : در هرچه نظر كردم سيماى تو مى بينم .

ما رَأَيْتُ شَيْئاً إلاّ رَأَيْتُ اللهَ فيهِ .

آن روحى است كه عرض و طول زمين و آسمان را كه حدود ماده جسمانى است زير شهپر عظمت خود فراگرفته ، روحى است كه ازل و ابد ، گذشته و آينده را كه حدود زمان است در هم پيچيده و در فضاى بى انتهاى عالم سرمد و جهان بى پايان نامقيد پر و بال قدرت گشوده ، روحى است كه دو عالم مادى و مجرد ، عالم دنيا و آخرت ، عالم جسم و جان را به يكبار از محوطه خاطر بيرون كرده است .

روحى است كه از علو مقام و بلندى همت پشت پا به كون و مكان زده تا در آن روان كلى برتر از قيود جزئى ماده ، جز عشق نيايد و غير شهود حسن مطلق هيچ در وى نگنجد .

«آرى وقتى انسان نظرى بلند و همتى والا داشت ، از بركت اين نظر و همت بلند كه محصول ارتباط با انبيا و امامان و اوليا الهى است مقصدى و هدفى جز حضرت حق نخواهد داشت ، و براى نيل به اين مقصد ، ابتدا از تماشاى آثار به يقين رسيده ، آنگاه با كوشش در جنب يقين به نفس قدسى نائل گشته ، سپس در حركتى ديگر به نفس كليه الهيه رسيده ، در آن مقام به شهود جمال موفق مى شود ، و هيبت و عظمت و جلال حضرت دوست را يافته ، از ناچيزى خود دچار ترس شده ، و به مراقبت و مواظبت خويش مى كوشد ، كه مبادا از حضرت او دور افتد ، و در آن مقام به قول حضرت صادِ (عليه السلام) به غفلت دچار گشته و به بلاى خطر عظيم گرفتار آيد» !!

مسجد خانه و بساط اوست ، و بدون گذشتن از نفس اماره و رسيدن به نفس ناطقه قدسى و آراسته شدن به نفس كليه الهيه ، درك هيبت و عظمت ملك الملوك ميسر نيست كه ساده و عادى به مسجد رفتن ، و اين رفت و آمد كردن به صورت عادت در آمدن ثواب چندانى براى اهل مسجد ندارد .

بكوشيد تا آن روح عالى را به دست آورده ، و لايق مقام آن جناب گشته و به فيض ديدارش با چشم دل نايل آئيد ، و در بساط آن جناب به درك عظمت و هيبت او موفق شده غرِ ترس و شرم شويد ، و در شعله ترس و شرم آنچنان بسوزيد كه اثرى از هستى شما نماند ، چون اثر از هستى و انيت نماند به مقام فنا رسيده و به بقاى او باقى و ابدى خواهيد شد و به حضرت دوست در آن مقام خواهيد گفت :

دو عالم را به يك بار از دل تنگ***برون كرديم تا جاى تو باشد

اين روح كه به واسطه آن انسان به بساط حضرت او راه مى يابد و آنچه بايد ببيند در آنجا مى بيند ، روحى است كه غير خدا كه هستى حقيقى است همه چيز در نظرش ناچيز است و به قول سرور مؤمنان و قبله عارفان على (عليه السلام) :

عَظُمَ الْخالِقُ في أَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مَادُونَهُ في أَعْيُنِهِمْ .

روحى است كه بر خلاف ارواح جزئيه به هيچ چيز از نظر انتفاع شخصى و استفاده مادى نمى نگرد ، بلكه چون ظل حق است و مستغنى به حق بر همه موجودات معطى و مشفق و مهربان است ، و انتفاع خلق منظور اوست .

روحى است كه پيوسته داراى عصمت و قدس و نزاهت و محفوظ از هر خطا و لغزش علمى و عملى است و دوريش از عصيان حق ذاتى و اشتياقش به طاعت وى فطرى است .

روحى است كه اميال جزئى به كلى از او زائل شده و ميل كلى و عشق به نظام كل جايگزين او گرديده است .

روحى است كه تحت تأثير لذات حسى زمانى نيست و آرزوهاى موقت فانى و اوهام خيالات شيطانى در آن روح پاك مؤثر نخواهد بود .

روحى است كه او را عبدالله ، عين الله ، يدالله ، و بيت الله و خليفة الله و ظل الله و وجه الله بتوان گفت ، روحى است كه از خود فنا و به حق بقا يافته و در عين محروميت از هر نعمت به لقاى منعم و لذت شهود وى شتافته از خود پرستى رهيده ، به حقيقت پرستى رسيده . خود پرستيدن را نقص ذات و پرستش خدا را كمال مطلوب يافته ، روحى است كه در عين فقر غنى است و از همه چيز عالم و تمام علل و اسباب آفرينش جز حضرت دوست خود را مستغنى يافته و از هرچه مورد نياز خلق است خويش را بى نياز مى شناسد و به زبان ذات گويد :

گرما به فقر و فنا كمتر زخاك رهيم***از مجد و عز و غنى بر خلق پادشهيم

و چون به گنج معرفت و سلطنت شهود وصال الهى رسيده به كلى بى نياز از غير خداست يعنى همه چيز جز خدا را از خود بى اثر و معزول از تأثير شناخته است ، بلكه معدوم و فانى و باطل الذات مى داند :

( ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا يَدْعُونَ مِن دُونِهِ الْبَاطِلُ وَأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ ) .

خدا موجود حقيقى و غير او همه هويت باطل و معدوم بالذاتند ، و به حق كه او بلند مرتبه و بزرگ است .

روحى است كه چون خلق او را ذليل و خوار شمارند به عز عبوديت الهى خود را بالاتر و برتر از شاهان عالم و ذليل و حقير در پيشگاه عظمت الهى داند و به زبان ذات گويد :

در بلا من ديده ام لذات او***مات اويم مات اويم مات او
اى بلاى تو زدولت خوب تر***انتقام تو زجان محبوب تر

و به لسان استعداد سرايد :

بلائى كز تو اى پرناز آيد***به راهش دل به چشم باز آيد
كجائى اى بلا بنواز ما را***به اوج وصل ده پرواز ما را

آن روحى است كه از مختصات وى مقام رضا است و مقام تسليم ، و اين روح است كه مبدء وجودش خدا است بىوساطت علل طوليه و عرضيه و بازگشت آن هم به سوى خدا است بىواسطه اغيار و بى هيچ توجه به حجاب ظلمانى ممكنات و حجاب نورانى مظاهر اسماء و صفات از بين و اميد بهشت و دوزخ رهيده و به وصال معشوِ و معبودش ، آن حسن بى حد رسيده ، اين همان روحى است كه ايزد متعال فرموده :

( وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي ) .

من از روح خود و تجلى خاص خود در او دميدم .

اين همان روحى است كه باز فرموده :

( يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً ) .

اى روح كليه الهيه كه از پيشگاه وصال محبوب حقيقى به ديار هجران و سراى امكان آمدى ، باز با كمال شوِ و بهجت و نشاط و خشنودى به كوى آن معشوِ الهى باز آى .

خلاصه نفس كليه الهيه ، نفس مقدس و روح پاك حضرت ختمى مرتبت آن حضرت از اميرالمؤمنين تا مهدى قائم (عليهم السلام) است و ارواح ناطقه قدسى پيروان آن بزرگوارند از بدو خلقت تا انتهاى عالم بشريت !!

در اول اين مقال و ترجمه مورد بحث گفته شد كه ما را آن قدرت عقلى و روحى نيست كه يك باره به تماشاى او برخاسته و از اين تماشا به دل و قلب هيبت گرفته و در آن مقام از غفلت كه مورث خطر عظيم است پاك باشيم .

بر ما لازم و واجب است كه از طريق تماشاى آثار ، تماشاى عقلى و علمى و روحى و عملى به آن بارگاه مقدس راه پيدا كرده و به آنچه بايد برسيم .

و در ميان آثار ارزنده تر و گسترده تر و پر منفعت تر از وجود محمد ائمه طاهرين (عليهم السلام) نيست ، كه اين بزرگواران مظاهر كامل و جامع اسماء و صفاتند ، و هركس از طريق قلب و عقل و عمل به آن بزرگواران پيوست بى شك توفيق راه يافتن به مقام قرب و بساط انس را پيدا مى كند و به تماشاى جمال يار حقيقى موفق مى گردد و به آن هيبتى كه بايد هميشه يا به وقت عبادت در دل پيدا كند مى رسد ، در آن صورت حق عبادت به طور عام و حق مسجد به طور خاص ادا خواهد شد .

و چون حق عبادت و جايگاه عبادت ادا شود منظور نظر مولا گردى ، و عشق جناب او هر لحظه در دلت فزونى گيرد و به زبان حال در پيشگاه آن صاحب جلال به طور دائم چنين گوئى :

جز هواى تو به سر نيست هواى دگرم***تا خبردار شدم از تو ، زخود بى خبرم
جان كه در روز وصالت نسپردم دانم***نفزايد شب هجران تو جز درد سرم
نفسى بيش نماندست اگر مى آئى***زودتر آى كه در دادن جان منتظرم
تو به بر آى كه سروم ندهد بارورى***با فروغ رخ تو جلوه ندارد قمرم
گر بميرم زخمارى به دو چشمت سوگند***بى تماشاى رخت باده گلگون نخورم
روى بنماى كه نازى زگلستان نكشم***چشم بگشاى كه تا منتى از مى نبرم
همه بينند كه چون لاله به كف دارم جام***غافلند از دل پر خون وز داغ جگرم

چون به آن مقام رسى ، كمال رضايت از مولا و حبيبت به تو دست دهد ، و آنجا را از عدل و فضل بى نهايت بينى ، و اختيار كامل را از صاحب و محبوبت دانى كه با تو از روى فضل رفتار كند به اين معنى كه از روى معدلت فراخور عمل تو با تو معامله كرده به تو ثواب دهد ، در هر صورت به فضل يا به عدل تسليم او خواهى بود ، و بر دلت از جناب او چيزى كه تو را از آن مقام دور كند نخواهد گذشت .

در آن مقام كه مقام تحير و كمال دل دادگى است ، جز وصل جانان چيزى براى تو مطرح نخواد بود ، و چيزى هم جز فضل و كرامت و عنايت و لطف نسبت به تو براى او مطرح نخواهد بود !!

آنجاست كه تمام وجودت يك پارچه فرياد مى زند :

يار برداشت زرخ پرده براى دل من***برد از من دل و بنشست بجاى دل من
نتوان گفت زمين است وسما خلوت دوست***خلوت سلطنت اوست سراى دل من
دل من بارگه سلطنت فقر و فناست***آسمان است و زمين است گداى دل من
عشق با آن كه هواى من و آب من ازوست***تربيت يافته از آب و هواى دل من
پنجه حسن كه معمار بناى ابدى است***كرد از آب و گل عشق بناى دل من
اى كه از غرب افق مى طلبى كرد اشراِ***آفتاب ازل از شرِ سماى دل من
دل منكشتى نوحست به درياى فنا***ناخداى دل كشتى است خداى دل من
من كه اينگونه نحيف هستم وبيمار وضعيف***حق غذاى دل من گشت و دواى دل من
به رخ زرد من آن نرگس بيمار گشود***يار بگشود در دار شفاى دل من

فَإِنْ عَطَفَ عَلَيْكَ بِرَحْمَتِهِ وَفَضْلِهِ قَبِلَ مِنْكَ يَسيرَ الطّاعَةِ وَأَجْزَلَ لَكَ عَلَيْها ثَواباً كَثيراً ، وَإِنْ طالَبَكَ بِاسْتِحْقاقِهِ الصِّدَِْ وَالإِخْلاصَ عَدْلا بِكَ حَجَبَكَ وَرَدَّ طاعَتَكَ وَإِنْ كَثُرَتْ وَهُوَ فَعّالٌ لِما يُريدُ .

امام ششم (عليه السلام) مى فرمايد :اگر خداوند با تو با رحمت و فضلش رفتار كند بدون شك طاعت كم و قليل را از تو قبول كرده و در مقابلش ثواب زياد به تو عنايت خواهد كرد .

و اگر خداوند عالم فراخور عظمت و بزرگى خودش از تو درستى افعال و اعمال و صدِ بخواهد ، و در اين زمينه با تو با عدلش معامله كند ، به او راه پيدا نخواهى كرد و طاعت و عبادت تو مردود خواهد شد اگرچه بسيار زياد باشد كه آن حضرت هرچه بخواهد انجام خواهد داد .

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation