اصول كافي ثقةالاسلام كليني جلد اول |
در شب هر جمعه به علم ائمه عليهم السلام اضافه مىگرددبَابٌ فِي أَنّ الْأَئِمّةَ ع يَزْدَادُونَ فِي لَيْلَةِ الْجُمُعَةِ |
بسم الله الرحمن الرحیم | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
شرح : مجلسى (ره) گويد: علمى كه براى ائمه گشوده و گرفته ميشود غير از امور دينى و مطالبى است كه مردم از امام ميپرسند زيرا امام احكام دينى و سؤالات مورد احتياج مردم را هميشه ميداند، چنانچه در حديث است كه: ممكن نيست از امام چيزى بپرسند و او گويد: نميدانم، پس مقصود علوم ديگريست غير از احتياجات مردم (كه ما نميدانيم و نبايد هم بدانيم زيرا زيرا آنها راز است و مخصوص بامام) و همين علومست كه در هر شبانه روز و شبهاى قدر و جمعه براى امام حاصل ميشود.
شرح : چنانچه در باب بدا گفتيم، علمى كه در آن بدا حاصل ميشود، مختص بذات خدايتعالىست. و هيچكس از آن اطلاع ندارد. آنچه بفكر قاصر ما رسيده در ضمن مثالى بيان ميكنيم تنها خدا و حجتهاى او عالمند به آنچه ميگويند. خداى متعال عمر بندهاى را پنجاه سال مقدر ميكند و بتوسط پيغمبران و امامان عليهم السلام دستور مىدهد كه هرگاه شخصى صله رحم كند، عمرش زياد ميشود و آن بنده صله رحم ميكند و عمرش بشصت سال بالا ميرود، در اينجا ميگوئيم اگر خدا بخواهد بپيغمبر و امام اطلاع ميدهد كه عمر آن بنده پنجاه سال مقدر شده است ولى نسبت باينكه آن بنده صله رحم ميكند و عمرش بشصت ميرسد، تنها بذات احديث اختصاص دارد و ديگرى از آن آگاه نيست. اما نسبت بامورى كه تقدير و امضاء شده و بد در آن حاصل نشود تغيير نيابد و بپيغمبر و امامان (ص) اطلاع داده مىشود، مانند عمر بندهايكه پنجاه سال معين شده و او هم صله رحم نميكند و در پنجاه سالگى مىميرد.
شرح : عبارتى را كه ميان دو قلاب () ذكر نموديم، مطابق نسخه كتاب (بصائر الدرجات) است كه مرحوم مجلسى نقل مىكند و آنرا واضحتر مىداند و بنظر ما هم چنانست و حاصل معنى اين است كه: خداى تعالى در يك آيه نسبت به به آصف بن برخيا مىفرمايد: او دانشى بكتاب داشت يعنى اندكى از علم كتاب را مىدانست و در آيه ديگر نسبت به على بن ابيطالب مىفرمايد: كسى كه علم كتاب را مىدانست يعنى على عليه الس لام تمام علم كتاب را ميدانست و معلومست كه يازده فرزند على عليه السلام هم در علم مانند او هست، پس ايشان از آصف عالمتر و بافهمترند و علم آصف نسبت به علم آنها باندازه يك قطره است نسبت بدرياى محيط البته اين تعبير چنانچه در حديث 536 گفتيم براى بيان كثرت و قلت است نه براى تحديد حقيقى و چون سدير از كم بودن علم آصف تعجب كرد: امام عليه السلام فرمود: همان اندازه را هم نسبت به آصف بايد بسيار بحساب آورد در مقابل ما كه تمام علم كتاب را ميدانيم. و اما مناسبت جواب حضرت باسؤال سدير بيكى از دو وجه است: 1- با آنكه امام عليه السلام تمام علم كتابرا ميداند و علمش نسبت بعلم آصف مانند درياى محيط است نسبت بيك قطره، گاهى حكمت و مصلحت اقتضا مىكند كه يك امر جزئى و كوچك را مانند بودن كنيز در اطاق نداند زيرا علم آنها از طرف خداى تعالى افاضه ميشود و هر چه را خدا به آنها عطا فرمايد ميدانند. 2- ممكن است در آن مجلس كه امام عليه السلام خشمگين بود، كسانى بودهاند كه بايد از آنها تقيه كرد يا شيعيان ضعيف العقلى بودهاند كه به امام نسبت الوهيت و خدائى مىدادهاند. امام عليه السلام در برابر آنها فرمود: من نمىدانم كنيزم در كدام اطاقست و منظورش اين بود كه از روى اسباب ظاهر و از آن نظر كه من هم مانند شما بشرى هستم و با قطع نظر از علم امامتم اين موضوع را نمىدانم ولى اكنون كه در مجلس خصوصى هستيم بشما كه اصحاب خاص من هستيد، مىگويم: من همه علم كتاب را ميدانم و معلومست كه اين وجه واضحتر و بهتر است، زيرا همان عوض شدن مجلس بهترين دليل گفتار ماست، علاوه بر آنكه با اخبار ديگر هم مناسب است ما اين مطلب را در حديث بعد توضيح بيشترى مىدهيم.
شرح : علم غيب طبق تقسيمي كه مناسب اين مقامست بر سه قسمست: اول علم غيبى كه منحصر به ذات قديم بارى تعالى و خداى يكتا است واحدى را بر آن اطلاعى نيست حتى پيغمبران و امامان و جبرئيل و فرشتگان هم از آن خبر ندارند و مصلحت نيست كه خدا به آنها بفهماند، و صريح آيات و رواياتى بر اين مطلب دلالت دارد مانند: 1- (آيه 59 سوره انعام) و عنده مفتاح الغيب لايعلمها الاهو (كليدهاى غيب نزد خداست جز او كسى از آنها آگاه نيست) . 2- (آيه 20 سوره يونس) انما الغيب لله (غيب را تنها خدا مىداند) . 3 (آيه 67 سوره نمل) قل لا يعلم من فى السماوات و الارض الغيب الا الله (بگو كسى در آسمانها و زمين غيب نداند جز خدا) . 4- رواياتى كه بدين مضمون در سابق ذكر شد و اين علم را بنام علم مخزون يا مكنون ناميدند، مانند روايات 367 و 373 و 653 و 656. دوم معلوماتى كه از نظر نوع مردم پنهان و پوشيده است و تنها عده كمى از فراست و كياست ذاتى دارند آن امور را مىفهمند و از آينده خبر مىدهند و همانطور هم واقع مىشود، مانند پيش بينىهاى بعضى از علماء سياست و اقتصاد و مرتاضين و تعبير خوابهاى ابن سيرين و تفرسات و داستانهائى كه از اياس قاضى القضات معروف قرن دوم در تاريخ مذكور است. اين قسم اگر چه از لحاظ لغت مشمول علم غيب باشد ولى از نظر قرآن و حديث داخل در علم غيب نيست، زيرا غيب در لسان قرآن و حديث آنست كه ماغاب عن الخلق علمه و خفى مأخذهمنهاج البراعة ج 8 ص 213 (علمش از مخلوق پوشيده و راه وصولش پنهان باشد، و لذا مىبينم كه ماده (غيب) در 58 مورد از قرآن و 69 مورد از نهج البلاغه ذكر شده و در هيچ موردى باين معنى استعمال نشده است. سوم اموريستكه ميان اين دو قسم قرار دارد، و آن امورى است كه نه مردم آنها را مىدانند و نه مختص به خداست اينگونه امور را به مقدارى كه خداى تعالى صلاح بداند و در هر زمان و مكانى كه حكمتش اقتضا كند، بملائكه و پيغمران و ائمه صلوات الله عليهم اجمعين اصلاع ميدهد و مقدارش براى پيغمبران و ائمه چنانچه در حديث 637 گذشت باندازه احتياج بشر روى زمين است، زيرا خدا ايشان را براى راهنمائى بشر انتخاب فرموده و براى اينكه هر كس هر گونه سؤالى از امر دين و معارف و اخلاق و توحيد و معاد از ايشان بنمايد جواب گويند واحدى در روى زمين داناترا از ايشان نبوده و كلمه{ - اين مطلب در ذيل حديث 540 بيان شد و در اينجا مىافزائيم كه پاسخ دادن بسؤالى لازمست كه بقصد تفهم و تدبر باشد و براى سائل سودى دنيوى يا اخروى داشته باشد و نيز سائل استعداد فهم جوابش را داشته و براى شنوندگان ديگر زيانى نداشته باشد.} (نمىدانم) در قاموس زندگى آنها نبوده باشد. خداوند حكيم هم وسيله و ابزار اين مأموريت را در اختيار ايشان گذاشته است چنانچه جناب عزرائيل را كه براى قبض ارواح معين فرموده، بايد آجال و هنگام مردن مردم را در اختيار او گذارده و باو اطلاع دهد و همچنين فرشتگان ديگرى را كه براى هر كارى معين كرده، علم مربوط به آن كار را در اختيار ايشان خواهد گذاشت. و خلاصه بهر كس معلوماتى طبق شؤن و مأموريتش مىدهد، اگر خواننده محترم در گفته ما درست دقت كند و اگر نفهميد از دانشمندان فهميده بپرسد مىداند كه هيچ منافاتى ندارد كه امام عليه السلام تمام علوم گذشته و آينده را بداند و پنهان شدن كنيز را در اتاق نداند و ما مىتوانيم طبق فرمايش جناب مجلسى (ره) در وجه اول، كلام آنحضرت را بمعنى حقيقى و مطابقيش حمل نمائيم و به امام عليه السلام نسبت تورية و تجوز ندهيم و افتخار كنيم بچنين رهبرانى كه واقع و حقيقت را بدون پرده مىگويند تا مردم آنها را بشئون حقيقى خود بشناسند و درباره آنها غلو و مبالغه نكنند زيرا دليلى نداريم كه دانستن مخفى گاه كنيز از شئون امام و خارج از قوانين عادى و طبيعت بشرى بوده و دانستن آن از طريق معجزه و خرق عادت براى امام لازم باشد، چون اگر بناى معجزه و خرق عادت مىبود، امام در مسند خود مىنشست و امر مىفرمود تا كنيز در هر مكانى كه هست بطرف او كشيده شود، چنانچه در موقعى كه از پيغمبر معجزه خواستند و اثبات نبوت متوقف بر آن بود، بدرخت امر فرمود تا پيش آمد و نيز منافاتى ندارد كه بگوئيم پيغمبر كه علوم اولين و آخرين را داراست زمانى را كه در جنگ احد سنگ دشمن بطرف دندان مباركش مىآمد نمىدانست زيرا اگر بنا بود در جنگها با علم غيب كار كند، يكنفر كشته نمىداد و از كفار هم يكنفر باقى نمىگذاشت و در نتيجه براى او شأن و مقامى نبود كه با نيروى علم غيب بر دشمن پيروز شود، اين است كه قرآن كريم از قول او مىفرمايد (188 سوره 7) (اگر من غيب مىدانستم سود بسيارى مىبردم و بدى به من نمىرسيد) . حاصل سخن آن كه پيغمبر و امام عليهم السلام علم غيب و شهود و هر چه را كه مىدانند. علم ذاتى نيست، بلكه همه با عطاء و بخشش خداى تعالى است و خدا هم هر چه را صلاح بداند و مطابق شؤون و مأموريت آنها باشد بايشان عنايت مىكند تا براى رهبرى بشر روى زمين آمادگى داشته باشند اما تفصيل جزئيات و مصاديق آنها و اينكه چگونه مطالبى را خدا به آنها الهام مىكند و چگونه مطالبى را از آنها باز مىگيرد و به خود اختصاص مىدهد بر ما معلوم نيست و شايد بر خود آنها هم معلوم نباشد و الحمدلله رب العالمين.
|