بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب اذان و اقامه در اسلام, موسى خسروى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     fehrest01 -
     FOOTNT01 -
     KL000001 -
     KL000002 -
     KL000003 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

ابن عباس و گواهى او به هنگام مرگ  
عطاء گفت : هنگام بيمارى ابن عباس در طائف كه منجر به مرگ او شد، من با سى نفر ازشيوح طائف به ديدنش رفتم . بسيار ضعيف شده بود. سلام كرديم و نشستيم .
ابن عباس به من گفت : اينها كيانند؟ گفتم : شيوخ اين شهر و ناحيه اند. شورع به نامبردن از آنها كردم : عبدالله بن سلمة بن حصرم طائفى و عمارة بن ابى الاحلج و... يك يكرا نام بردم . اين مشايخ دور ابن عباس را گرفته ، گفتند: پسر عموى پيامبر! تو پيامبراكرم را ديده اى و از او حديثها شنيده اى ، ما را در مورد اخلاف امت راجع به على بن ابىطالب (عليه السلام ) آگاه ساز. گروهى على را بر ديگران مقدم مى دارند و گروهى هماو را چهارمين نفر مى دانند؟
ابن عباس آهى سرد كشيد و گفت : شنيدم از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) كهمى فرمود: على مع الحق و الحق معه و هو الامام و الخليفه من بعدى فمن تمسك به فاز ونجا و من تخلف عنه ضل و غوى ، على يكفنى و يغسلنى و يقضى دينى و ابو سبطى الحسنو الحسين و من صلب الحسين تخرج الائمه التسعه و منها هدى هذه الامة .
على با حق و حق با على است . او امام و خليفه بعد از من است . هر كه به دامنش چنگ زدرستگار شد و نجات يافت و هر كه از او منحرف شد گمراه گرديد و بيچاره شد. على مراغسل مى دهد و كفن مى كند و قرضم را مى پردازد. اوست پدر نواده ام حسن و حسين و از صلبحسين نه امام خواهند بود كه يكى از آنها مهدى اين امت است .
عبدالله بن سلمه گفت : پسر عموى پيامبر! چرا تا بهحال چنين به ما نگفتى ؟
ابن عباس در پاسخ گفت : والله من آنچه شنيده بودم گفتم و نصيحت كردم اما مردم نامشانرا دوست نمى دارند. سپس گفت : مردم ! از خداوند بپرهيزيد پرهيزى همراه با عبرت و درحال بيم و سرعت بسوى خير، در جستجوى واقعيت باشيد و ازمسائل غير واقعى فرار كنيد و پيش از مردن براى آخرت خودعمل كند.
و تمسكوا بالعروة الوثقى من عترة نبيكم فانى سمعتهيقول : من تمسك بعترتى من بعدى كان من الفائزين .
به عترت پيامبر، اين دستاويز محكم ، چنگ زنيد كه خود از پيامبر شنيدم كه مى فرمود: هركه به عترتم تمسك كند از رستگاران است . در اين موقع با صداى بلند شروع بهگريه كرد. حاضرين گفتند: تو با نسبتى كه با پيامبر دارى ، چرا اين چنين زار و زاراشك مى ريزى ؟
گفت : عطاء! من برا دو چيز گريه مى كنم هول المطلع و فراق الا حبه چگونه بهپيشگاه خدا بروم و چگونه از عزيزانم جدا شوم .
وقتى مردم رفتند رو به من نمود و گفت : عطاء! دست مرا بگير و ببر به صحن حياط. باسعيد دستان او را گرفتم و به داخل حياط آورديم . در اين موقع هر دو دست خود را بهطرف آسمان گشود و گفت :
اللهم انى اتقرب اليك بمحمد و آل محمد اللهم انى اتقرب اليك بولاية الشيخ علىبن ابى طالب فما زال يكررها حتى وقع على الارض ...
خدايا من بسوى تو تقرب مى جويم به وسيله محمد وآل محمد. خدايا من بسوى تو تقرب مى جويم به ولايت بزرگ قوم ، على بن ابى طالب ،اين كلمه را آن قدر تكرار كرد كه بر زمين افتاد. وقتى به سراغش رفتيم ، ديديم از دنيارفته (خداوند رحمتش كند).
شهادت سلمان و ابوذر به ولايت على (عليه السلام )  
چنانچه ملاحظه مى كنيد آنها كه با پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مخصوصابستگان نزديك ايشان لازم بود كه پيامبر آنها را به شهادت ثالثه و ولايت على بنابى طالب (عليه السلام ) در هر جا و هر مورد سفارش كند. حمزه را دوست مى داشت و نمىخواست بى ولايت على (عليه السلام ) شهيد شود، به عباس هنگام مرگ سفارش كرد و ابنعباس نيز از او ياد گرفت كه هنگام مرگ ، چنين شهادت بدهد:
لا اله الا الله ، محمد رسول الله ، على ولى الله
طبق روايتى كه در كتاب السلافة فى امر الخلافة نقل شده است . (64) سلمان فارسى و اباذر غفارى در زمان خود پيامبر (صلى الله عليهو آله و سلم ) بعد از شهادت به رسالت در اذان مى گفتند اشهد ان عليا ولى الله صاحب كتاب شهادت ثالثه مى نويسد: ممكن است خود پيامبر اكرم (صلى الله عليهو آله و سلم ) به او دستور داده باشد اگر مورد اعتراض قرار گرفت به آنها اين جوابرا بدهد.
بالاخره در كتاب جواهر الولايه ص 380 مى نويسد سلمان فارسى پس از شهادت بهرسالت گفت اشهد ان عليا ولى الله . شخصى خدمت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) رسيد و عرض كرد: چيزى را شنيدم كه سابقه نداشت ، سلمان پس از شهادت بهرسالت ، شهادت به ولايت على داد.
باز در همان كتاب مى نويسد: ان رجلا دخل علىرسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) فقال يارسول الله ان اباذر يذكر فى الاذان بعد الشهادة بالرسالة الشهادة لعلى بالولاية ويقول اشهد ان عليا ولى الله فقال : كذلك نسيتم قولى فى غدير خم ؛ من كنتمولاه ... .
پس از جريان غدير خم پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) به اباذر گفت اذانبگويد اباذر پس از شهادت به رسالت گفت : اشهد ان عليا ولى الله .
مردى به شكايت خدمت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) به اباذر گفت اباذر دراذان بدعت گذاشت فرمودند: اين چنين گفتار مرا در غدير خم فراموش كرديد كه هر كسى منمولاى اويم پس على (عليه السلام ) مولاى اوست .
چنانكه ذكر كرديم صاحب كتاب شهادت ثالثهاحتمال مى دهد خود رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) به اباذر چنين دستور دادهباشند و اين ، احتمال خوبى است .
شهادت حضرت مهدى (عج ) به ولايت على (عليه السلام )  
در مورد شهادت ائمه (عليهم السلام ) به ولايت امير المؤ منين (عليه السلام ) از بابتبرك و تيمن به شهادت حضرت حجة بن الحسن المهدى(عجل الله تعالى فرجه الشريف ) مى پردازيم .
شيخ صدوق (اعلى الله مقامه الشريف ) در كتاباكمال الدين در ضمن دو روايت در مورد ميلاد حضرت مهدى (عج ) به اين صورت گواهىحضرت حجة را به ولايت امير المؤ منين و ائمه (عليهم السلام ) مى نگارد. (65)
و اذا انا بالصبى (عليه السلام ) ساجدا لوجهه جاثيا على ركبتيه رافعا سبابيته و هويقول : اشهد ان لا اله الا الله و ان جدى رسول الله و ان ابى امير المؤ منين ثم عداماما الى ان بلغ الى نفسه .
ناگهان ديدم كودك در حال سجده بر دو زانو نشسته و انگشت سبابه خود را بلند نموده ،گفت : اشهد ان لا اله الا الله و ان جدى رسول الله و ان ابى امير المؤ منين سپس يكيك امامان را نام برد تا رسيد به خودش .
در روايت دوم مى فرمايد: ثم قال : تكلم يا بنىفقال : اشهد ان لا اله الا الله و ثنى بالصلاة على محمد و على امير المؤ منين و على الائمهالطاهرين صلوات الله عليهم اجمعين . (66)
امام حسن عسكرى (عليه السلام ) فرمود: پسرم سخن بگو. كودك گفت : اشهد ان لا الهالا الله سپس صلوات بر پيامبر اكرم و امير المؤ منين و بقيه ائمه طاهرين فرستاد.
نظر علماى شيعه درباره شهادت ثالثه در اذان  
صاحب كتاب شهادت ثالثه در ارتباط با شهادت به ولايت امير المؤ منين (عليه السلام )جدولى از علماى شيعه را كه شهادت به ولايت را مستحب مى دانند، تنظيم نموده است . ما نامو نظر چند نفر از آنها را ذكر مى كنيم :
1- علامه مجلسى (كه ما قبلا نظر ايشان را ذكر كرديم ).
2- شيخ يوسف بحرانى در كتاب الواثق .
3- وحيد بهبهانى در حاشيه بر مدارك .
4- سيد بحرالعلوم در منظومه كه مى فرمايد:

صل اذا ما اسم محمد بدا
عليه والال فصل لتحمدا
و اكمل الشهادتين بالتى
قد اكمل الدين بهاوالملة
يعنى : وقتى نام حضرت محمد را مى برى صلوات بفرست به او و آلش تا كار پسنديدهاى كرده باشى و دو شهادت لا اله الا الله و محمدرسول الله را با شهادت به ولايت على (عليه السلام )تكميل كن كه دين و آئين به وسيله آن كامل شده است .
5- كاشف الغطاء در كشف الغطاء.
6- سيد على طباطبايى در رياض .
7- شيخ مرتضى انصارى در نخبة العباد.
8- ملا آقا دربندى در رساله عمليه .
9- ميرزاى شيرازى در مجمع الرسائل .
10- موسى محمد كاظم خراسانى در ذخيرة العباد.
11- سيد محمد كاظم يزدى در طريق النجاة .
12- شيخ عبدالله مامقانى در منهاج المتقين .
13- ميرزاى نائينى در وسيلة النجاة .
14- شيخ محمد حسين كاشف الغطاء در حاشيه عروة .
از علماى حاضر در آن زمان نيز سيد محسن حكيم . سيد عبدالهادى شيرازى ، سيد ابوالقاسمخويى و سيد محمود شاهرودى را نام مى برد به اضافه چندين نفر ديگر.
علامه شيخ محمد حسن اصفهانى صاحب كتاب جواهر (متوفى سنه 1266) در كتاب نجاةالعباد مى نويسد:
مستحب است صلوات بر پيامبر و آل او هنگام نام بردن آنها و مستحب استكامل كردن دو شهادت ، به شهادت بر ولايت امير المؤ منين حضرت على (عليه السلام ) دراذان و غير اذان .
شيخ مرتضى انصارى در رساله نخبة العباد مى نويسد: شهادت به ولايت جز اذاننيست ولى مستحب است به قصد رجحان يا فى نفسه و يا با ذكررسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) آورده شود. آية الله خويى در جواباستفتاء مى فرمايد:
جاى شك نيست شهادت به ولايت على (عليه السلام ) گر چه جزء اذان و اقامه نباشدولى انها فى نفسها مستحبة بلا اشكال اين شهادت فى نفسه مستحب است (67) و صاحب جواهر (در جلد نهم ص 87) مى نويسد:
فلولا تسالم الاصحاب لامكن دعوى الجزئية بناء على صلاحية المشروعية الخصوصية والامر سهل
اگر همگامى با اصحاب نبود بنابر مصلحت شرعى خصوصى ، دعوى جزء بودن ولايت دراذان ممكن بود و اين مطلب ساده اى است .
آية الله سيد عبدالحسين شرف الدين در كتاب نص و اجتهاد مى گويد: مستحب است در اذان واقامه گفته شود اشهد ان عليا ولى الله واجب باشد نه به قصد جزئيت
.آية الله آل طاهر خمينى كتابى بنام الهداية نگاشته است در اينكه شهادت به ولايتمثل ساير اجزاء جزء اذان و اقامه است . علامه ملامحمد تقى مجلسى پدر ملا محمد باقرمجلسى (رضوان الله عليهما) در جلد دوم روضة المتقين درباره شهادت به ولايت مىنويسد: اخبارى كه دلالت دارد بر اضافه نمودن اشهد ان عليا ولى الله ... جزءاخبار اصول است و صحيح هست چنانكه محقق و علامه و شهيد تصريح نموده اند. زيرا آنهاچنين اخبارى را نسبت به شذود داده اند و روايت شاد روايتى است كه صحيح است اما مشهورنيست . با اينكه شيعه از ديرباز، از زمان قديم ، تاكنونعمل به گفتن شهادت به ولايت داشته اند ظاهر اين است كه اگر كسى چنين كند گناهكارنيست مگر اينكه به طور قطع ، آن را مشروع بداند كه در اين صورت خطا كار است والاولى ان يقوله على انه جزء الايمان لا جزء الاذان بهتر اين است كه اين شهادت را بهاعتقاد اينكه جزء ايمان است نه جزء اذان بگويد. شايد هم گفتن اين شهادتمعمول بوده ولى به واسطه تقيه ترك شده است
. (68)
در مستدرك الوسائل (جلد چهارم ص 76) از قول شيخ طوسى در مبسوط مى نويسد گفتن اشهد ان عليا امير المؤ منين و آل محمد خير البريه بنابر اخبار شاذه ،معمول نيست اگر كسى چنين بگويد لم ياءثم به گناهى نكرده است .
علامه حاج ميرزا حسن شعرانى در پاسخ به استفتاء عده اى از علماىاهل سنت درباره اشهد ان عليا ولى الله در اذان و اقامه چنين مى نويسد:
بسم الله الرحمن الرحيم اقرار به ولايت امير المؤ منين على بن ابى طالب (عليهالسلام ) و شهادت به آن جزء ايمان است و در اذان نيز جائز است و اختلافى در اين موردبين فرقه هاى مختلف مسلمين وجود ندارد.
دليل بر اينكه جزء ايمان است روايات زيادى است كه از آن جمله روايت ترمذى است دركتاب خود (كه يكى از صحاح سته است ) از ام سلمه كه مى گفت : پيامبر اكرم (صلى اللهعليه و آله و سلم ) مى فرمود: على را منافق دوست ندارد و مؤ من با على بغض نخواهد داشتپس هر كه با على (عليه السلام ) بغض داشته باشد مؤ من نيست و هر كه او را دوستبدارد مؤ من است و معنى اينكه ولايت جزء ايمان است همين است .
على (عليه السلام ) محبوبترين فرد نزد خدا و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم )بود بنا به تصريح حديث طير مشوى كه بين همه مسلمانان معروف است .
اما گفتن اين جمله در اذان جائز است ، زيرا يك واقعيت و حقيقتى است وقول مشروعى است كه فقهاى چهارگانه اهل سنت اتفاق دارند بر اينكه مؤ ذن مى تواند دربين اذان تكلم كند اما نه زياد كه مخل به موالات بين جملات اذان باشد مگر احمد بنحنبل كه گفته : جايز نيست تكلم به كلام نامشروع مانند غيبت و كذب كه اذان با آنباطل مى شود، اما ساير فقهاى باطل نمى دانند. كتابهاى ايشان موجود و نظرشان مشهوراست و به همين مطلب در ص 228 جلد اول كتاب الفقه على مذاهب الاربعه تصريح شدهاست .
(در پايان استفتاء مى فرمايد) و اما تركه فان كان عن عناد و بغض فهو خارج عنالايمان .
اما ترك گفتن اشهد ان عليا ولى الله در صورتى كه از بغض و كينه و دشمنىباشد خارج از ايمان است . (69)
عده اى از علماء از آية الله العظمى سيد احمد خوانسارى متوفى درسال 1407 هجرى سؤ ال كردند: آيا اشهد ان عليا ولى الله جزء اذان و اقامهاست ؟ معظم له در پاسخ فرمودند: از من بپرسيد كه آيا اذان و اقامه جزء اشهد انعليا ولى الله مى باشد يا خير.
در متن عروة الوثقى ، صاحب عروه مى نويسد: و اما الشهادة لعلى بالاويه و امرة المؤمنين فليست جزءا منهما . شهادت به ولايت امير المؤ منين (عليه السلام ) جزء اذان و اقامهنيست . مرحوم ميلانى در حاشيه مى نويسد: لكنها مكملة للشهادة فينبغى ان يوتى بها ولى شهادت به ولايت مكمل شهادت به توحيد و نبوت است ، پس شايسته است كه آنرا نيز ذكر كنند. مرحوم آية الله سيد محمود شاهرودى مى نويسد: اگر شهادت بهولايت داد بايد قصد امتثال استحباب عمومات مطلقه را بنمايد چنانكه احوط و اولى اين استكه بعد از شهادت به رسالت ، صلوات بر محمد و آلش به همين قصد بفرستد. (70)
مؤ ذن خداوند در آخرت  
علامه مجلسى (در بحار الانوار در ج 39، ص 227)نقل مى كند از ابن عباس كه گفت : در قرآن آيه اى است كه مردم آن را نمى شناسند اين آيهفاذن مؤ ذن بينهم (71) مؤ ذنى بين آنها فرياد مى زند ان لعنة الله علىالظالمين اى يقول الا لعنة الله على الذين كذبوا بولايتى و استخفوا بحقى .
مى گويد كه لعنت خدا بر ظالمين يعنى آگاه باشيد! لعنت خدا بر كسانى كهولايت مرا تكذيب كردند و حق مرا سبك شمردند. امام باقر (عليه السلام ) فرمود: منظور ازمؤ ذن ، امير المؤ منين (عليه السلام ) است . در خطبه افتخار مى فرمايد: و انا اذان اللهفى الدنيا و مؤ ذنه فى الاخرة و من اذان خدا در دنيا و مؤ ذنش در آخرتم . منظورش اينآيه سوم سوره برائت است كه ؛ اذان من الله و رسوله . (72)
و همچنين آيه فاذن مؤ ذن زيرا امير المؤ منين (عليه السلام ) در دنيا منادى پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) براى دشمنانش بود (در تبليغ آيات سوره برائت ) و نيزمنادى و مؤ ذن خدا در آخرت براى دشمنانش نيز گرديد.
بخش پنجم : احكام اذان و اقامه 
اذان و اقامه ، استحباب يا وجوب  
اين بخش حاوى مسائل فقهى و فتوايى است كه با رجوع به كتابهاى رساله ، بخشى ازفتواى مجتهدين گذشته و يا حال در مورد مسائل اذان و بخش ، بيشتر از كتاب شريف عروةالوثقى ، نسخه اى كه در اختيار اين جانب است و ده نفر از فقهاى برجسته و اعاظمدانشمندان شيعه بر آن شيعه بر آن حاشيه زده اند و نظرات خود را اظهار نموده اند،استفاده مى كنيم . (73) در بحث اذان و اقامه آمده است :
حرفى نيست در استحباب مؤ كد در مورد اذان و اقامه در نمازهاى يوميه چه ادا انجام شود وچه قضا، چه در جماعت خوانده شود و چه فرادى در مسافرت و در غير مسافرت براى زنانو مردان . اما بعضى از علماء قائل به وجوب اذان و اقامه شده اند و دسته اى اين وجوب رااختصاص به نماز مغرب و صبح داده اند و برخى به نماز جماعت كه اذان و اقامه را شرطصحت نماز جماعت دانسته اند.
در تحصيل ثواب جماعت عروة مى نويسد: اقوى ، استحباب اذان است مطلقا و احوط، تركنكردن اقامه است براى مردان در غير موارد سقوط (كه بعدا ذكر خواهد شد) و درحال عجله و بالفور يا ضيق وقت . اينجا ميدان اختلاف فتاوى از فقها و اعاظمدانشمندان است كه خلاصه آن چنين است :
امام خمينى (رضوان الله عليه ) مى فرمايد: اقوى استحباب اقامه است جز اينكه تركاذان و اقامه موجب محروم شدن از ثواب بزرگى است . در ميان علمايى كه حاشيه براين چاپ عروة دارند فقط آية الله رفيعى مى فرمايد:بل لا يبعد وجوبها عليهم بعيد نيست كه اقامه احتياط بر مردها واجب باشد.چنانچه توجه كرديد صاحب عروة نيز در مورد اقامه احتياط واجب به عدم ترك دارند كهنبايد مردان ترك كنند و آية الله رفيعى ، ترك را براى مردان جايز نمى دانند؛ ولىبقيه ترك اذان و اقامه را جايز مى دانند، جز اينكه ترك را شايسته نمى دانند. آيةالعظمى خويى مى نويسد لا باءس بتركها و ان كانت رعاية الاحتياط اولى مى تواناقامه را ترك كرد اما رعايت احتياط بهتر است . اذان و اقامه مخصوص نمازهاى واجب يوميهاست . در مورد ساير نمازها سه مرتبه ندا مى كنند الصلوة .
در مواردى نيز اذان و اقامه مستحب است ؛ از جمله در گوش نوزاد (اذان در گوش راست نوزادو اقامه در گوش چپ او) و در بيابانهاى وحشت انگيز و در گوش كسى كهچهل روز خوردن گوشت را ترك كرده (74) و در گوش انسان بد اخلاق (بهتر است اذانرا در گوش راست آنها بگويند).
اذان دو قسم است : اول اذان اعلام (كه در سه وقت صبح و ظهر و مغرب گفته مى شود)، دوماذان نماز. اذان اعلام بايد اول وقت نماز گفته شود و اما اذان نماز بايدمتصل به نماز باشد اگر چه آخر وقت باشد. در اين نوع اذان قصد قربت لازم استهمينطور در اقامه نماز.
اذان در چند مورد ساقط است  
اول نماز عصر روز جمعه وقتى كه جمع بين نماز جمعه يا ظهر شود اما اگر بين آنهافاصله بيفتد، اذان ساقط نمى شود. دوم اذان نماز عصر روز عرفه وقتى با نماز ظهرجمع شود اما اگر جدا خوانده شد ساقط نمى شود. سوم اذان نماز عشا در ليلة المزدلفهاگر با نماز مغرب با هم خوانده شود. چهارم اذان نماز عصر و عشاء مستحاضه ايكه جمعمى كند با ظهر و مغرب . پنجم مسلوس (كه سلسلهبول دارد) در بعضى موارد كه جمع بين دو نماز مى كند وقتى تصميم دارد جمع كند بين دونماز را با فاصله زياد بخواند، نه فاصله اى كه بين دو نماز با خواندن تسبيححضرت زهرا (عليها السلام ) و يا تعقيب ، پيش مى آيد (75) اقوى اين است كه سقوط دراين موارد رخصت است (يعنى اجازه ترك داده اند و اگر هم اذان را بگويداشكال ندارد) نه عزيمت (يعنى اينكه نتواند اذان را بگويد). (76)
براى كسى كه مى خواهد نماز قضاى چند شبانه روز را بخواند جز در نمازاول ؟ شروع مى كند در بقيه اذان وارد شده است ؛ يعنى مى تواند براى اولى يك اذانبگويد و براى بقيه فقط اقامه . آيت الله ميلانى مى فرمايد به همان اذاناول اكتفا نمايد (يعنى در بقيه نه اذان و نه اقامه بگويد).
در چند مورد اذان و اقامه ساقط مى شود: اول كسى كه وارد جماعتى مى شود كه اذان و اقامهرا گفته اند گر چه او نشنيده و حضور نداشته است .
دوم : كسى كه براى نماز مسجد مى شود در صورتى كه نمازش را با جماعت بخواند يافرادى در حالى كه آنها مشغول نماز باشند يا نمازشان تمام شده اما صف ها بهم نخوردهباشد؛ صاحب عروة مى نويسد: اما سقوط در اين مورد رخصت است نه عزيمت . با اينكه امامخمينى و خوانسارى و قمى سقوط را عزيمت مى دانند.
سقوط در اين مورد شش شرط دارد:
1- نماز او و نماز جماعت هر دو ادا باشد نه يكى ادا و ديگرى قضا.
2- هر دو نماز در وقت مشترك باشد نه اينكه يكى نماز عصر مى خواندداخل شونده مى خواهد نماز مغرب بخواند.
3- هر دو در يك مكان باشد نه يكى داخل مسجد و ديگرى در خارج .
4- براى نماز جماعت اذان و اقامه گفته باشند و اگر نگفته باشند و از واردين ساقطنمى شود.
5- نماز جماعت آنها درست باشد پس اگر نماز جماعت به جهتى درست نباشد (مثلا اگر امامجماعت فاسق باشد با اطلاع ماءمومين ) اذان ساقط نمى شود.
6- اين حكم مربوط به مسجد است نه جاهاى ديگر.
چون اين سقوط رخصت است در هر موردى كه شك كرد مى تواند اذان و اقامه خود را بگويد.مثلا در موردى كه مكان يكى است و شخص نمى داند نماز ادا مى خوانند يا قضا.
سومين مورد از موارد سقوط اذان و اقامه زمانى است كه شخص ، اذان يا اقامه ديگرى را مىشنود (چه گوينده امام باشد چه ماءموم ) به شرط اينكه ناقص نگويد (مثلا اذان گو يااقامه گو تنها يك فصل اذان يا اقامه را بگويد، يا آن را غلط ادا كند) در صورت نقص ،شنونده مى تواند قسمت ناقص را خودش بگويد.
چهارم : وقتى حكايت اذان يا اقامه ديگرى را مى كند به همان حكايت اكتفا نمايد.
حكايت اذان در هنگام شنيدن آن مستحب است ؛ چه اذان اعلام باشد يا اذان اعظام (يعنى اذاننماز) منظور از حكايت اذان يعنى آنچه مؤ ذن مى گويد او نيز با فاصله كم تكرار نمايد.
در مسئله 7- مى فرمايد ظاهرا فرقى بين شنيدن و گوش دادن نيست .
خلاصه اى از شرايط اذان و اقامه  
اول : نيت است و ادامه آن تا آخر اذان و اقامه .
دوم : عقل و ايمان است (اما در مورد بلوغ ، اقوى اين است كه بلوغ معتبر نيست مخصوصا دراذان و بويژه در اذان اعلامى كه مى توان اكتفا به اذان و اقامه كودك مميز نمود اگر شنيدبا حكايت كرد كه براى جماعت مى گويد، كفايت اين اذان براى خودش جاىاشكال نيست ) اما در مورد جنسيت ، مرد بودن تنها در اذان اعلامى شرط است .
سوم : ترتيب است كه اول اذان و بعد اقامه را بگويد، همينطور رعايت ترتيب درفصول اذان و اقامه شرط است .
چهارم : موالات و پشت سر هم گفتن فصل هاى هر يك از اذان و اقامه . همينطور حفظ موالاتبين خود اذان و اقامه و بين اين دو و نماز. پس اگر بين هر كدام فاصله غيرمعمول (در عرف متشرعه ) پيش آيد، باطل مى شود.
پنجم : اذان و اقامه را صحيح بگويد و ترجمه آن كافى نيست وتبديل حرفى به حرف ديگر نيز كفايت نمى كند (مثلا صلوة را با سين بگويد).
ششم : داخل شدن وقت .
هفتم : وضو داشتن (در اقامه شرط است نه در اذان ).
مستحبات اذان و اقامه  
مستحب است مؤ ذن 1- رو به قبله باشد 2- ايستاده بگويد 3- در اذان وضو داشته باشد(اما در اقامه لازم است نه مستحب ) 4- بين اذان و اقامه صحبت نكند (بلكه پس از گفتن قدقامت الصلوة حرف زدن مكروه است ) 5- درحال استقرار بگويد (در حال اقامه بدن آرام باشد) 6- آخرفصول را جزم بدهد (با تاءنى در اذان و سرعت در اقامه ) 7- الف وهاى اسم جلالهالله را در هر فصلى كه اين اسم هست فصيح بگويد 8- هنگام اذان انگشت در دوگوش بگذارد 9- در اذان صدا را بكشد و بلند بگويد (بلكه در اقامه هم بلند بگويداما كوتاهتر از اذان ) 10- بين اذان و اقامه فاصله بياندازد (يا با دو ركعت نماز خواندنيا چند قدم راه رفتن يا شستن و يا سجده كردن (77) يا ذكر گفتن يا دعا كردن يا سكوتنمودن ).
- اگر با سجده فاصله انداخت ، مستحب است در سجده بگويد سجدت لك خاضعاخاشعا يا بگويد لا اله الا انت سجدت لك خاضعا خاشعا
- اگر نشستن را براى فاصله انتخاب كرد مستحب است بگويد اللهماجعل قلبى بارا و رزقى دارا و عملى سارا واجعل لى عند قبر نبيك قرارا و مستقرا
- اگر راه رفتن را انتخاب كرد بگويد بالله استفتح و بمحمد صلى الله عليه و آلهاستنجح و اتوجه اللهم صلى الله محمد و آله محمد و اجعلنى بهم وجيها فى الدنيا والآخره و من المقربين
همچنين مستحب است مؤ ذن داراى صداى بلند و عادى باشد و بصير به اوقات شرعى و درجاى بلندى مانند مناره يا غير آن اذان بگويد.
(مسئله ) كسى كه اذان يا اقامه اى هر دو را عمدا ترك نمايد تا هنگامى كه تكبيرة الاحرامگفت ديگر جايز نيست نماز را بشكند و تدارك نمايد. اما كسى كه فراموش كرد تا بهركوع نرفته مى تواند نماز را بشكند و اذان و اقامه را بجا آورد چه فرادى بخواند ياغير فرادى ؛ اما اگر يكى از آن دو را فراموش ‍ كرد يا بعضى ازفصول آنها را يا شرايط اذان يا اقامه را، جايز نيست رجوع .(78)
(مسئله ) گاهى گفته مى شود در اذان اعلامى غلط گفتناشكال ندارد اما چنين كارى ممنوع است .
در آخر اين بخش دو روايت را در مورد فاصله انداختن بين اذان و اقامه بوسيله سجده (از جهتتيمن و تبرك و ارزش آن ) مى آوريم .
امام صادق (عليه السلام ) فرمود: امير المؤ منين (عليه السلام ) پيوسته به اصحاب خودمى فرمود: هر كس بين اذان و اقامه سجده كند و در سجده خود بگويد رب لك سجدتخاضعا خاشعا ذليلا خداوند به ملائكه مى گويد به عزت و جلالم سوگند محبت اينشخص را در دل مؤ منين قرار مى دهم و هيبتش را دردل منافقين . (79)
ابن ابى عمير از پدر خود از امام صادق (عليه السلام )نقل كرد: كه ديدم پس ‍ از اذان به سجده رفت و پس از سر بر داشتن فرمود: اى ابا عميرهر كه اين كارى كه من كردم انجام دهد خداوند همه گناهانش را ببخشد.
و فرمود هر كس اذان بگويد بعد به سجده برود و بگويد لا اله الا انت ربى سجدتلك خاضعا خاشعا خداوند گناهانش را ببخشد. (80)
بخش ششم : داستان هاى مؤ ذنين در اسلام 
بلال و اذان ناتمام  
اولين مؤ ذن در اسلام ، بلال بن رباح است كه كنيه اش ابو عبدالكريم بود علامه درزبدة المقال درباره بلا فرموده :
اول من يسبق الجنان
لانه سابق بالاذان
بلال اولين كسى است كه به بهشت مى رود زيرا اولين اذان گوى اسلام است .بلال از كسانى است كه در راه خدا شكنجه ها ديد و بر آن همه عذاب ، صبر نمود.ابوجهل بلال را در آفتاب گرم بر زمين مى خوابانيد و آسيابى سنگى بر روى سينهاش مى گذاشت تا حرارت آفتاب پيكرش را بسوزاند. از او مى خواست كه به پروردگارمحمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) كفر بورزد؛ امابلال پيوسته در جواب ابوجهل مى گفت : احد، احد
روزى ورقه بن نوفل از كنار او گذشت در حالى كه شكنجه مى شد و مى گفت : احد، احد،ورقه (از روى استهزاء) گفت اگر در اين حال بميرى ، قبر ترا در مركز آه و ناله قرارمى دهم .
و نيز گفته اند كه بلال غلام خانواده بنى جمح بود و امية بن خلف او را شكنجه مى كرد.خداوند چنان مقدر كرد كه اميه در جنگ بدر بدستبلال كشته شد. (81)
سعيد بن مسيب درباره بلال گفت : مردى بسيار ديندار و معتقد بود و در اين راه عذابهاكشيد. هر وقت مشركين به او نزديك مى شدند مى گفت الله الله .
پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) روزى ابوبكر را در بين راه ديد به او گفتاگر پولى مى داشتم ، بلال را مى خريدم .
ابوبكر، عباس بن عبدالمطلب را ديد و به او گفت :بلال را براى من از صاحبش خريدارى كن . عباس پيش زنى كه صاحببلال بود، رفت و به او گفت : اين بنده ات را به من مى فروشىقبل از اينكه از دستت برود؟!
گفت : مى خواهى او را چه كنى ؟ او آدم خبيثى است و چنين و چنان است .
روز بعد باز پيشنهاد خود را تكرار كرد و بالاخرهبلال را خريد و براى ابوبكر فرستاد.
بلال در سفر و حضر در طول زندگى رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) براىايشان اذان مى گفت و اولين مؤ ذن در اسلام بود.
بلال پس از گذشت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) تصميم گرفت به شامبرود. اما ابوبكر گفت : همين جا باش . گفت : اگر مرا براى خودت آزاد كرده اى ، نگاهمبدار ولى اگر در راه خدا آزاد كرده اى ، رهايم كن تا هر كجا مى خواهم بروم و راه خدا رادر پيش بگيرم .
گفت : هر كجا مى خواهى برو. پس بلال به جانب شام رفت . (82)
بلال در مدتى كه ساكن شام بود در خواب پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) راديد كه به او فرمود: ما هذه الجفوة يا بلال ؟! اين جفا چيست كه بر ما روا مى دارى، چرا يك بار هم به زيارت ما نمى آيى ؟
بلال اندوهگين از خواب جست سوار بر مركب ، راهى مدينه شد و يكسره كنار مرقد پاكپيامر (صلى الله عليه و آله و سلم ) رفت و شروع كرد به گريه كردن و خاك برفرق خود ريختن . در همين هنگام چشمش به امام حسن و امام حسين (عليه السلام ) افتاد، آن دورا در آغوش گرفت و شروع كرد به بوسيدن .
امام حسن و امام حسين (عليه السلام ) فرمودند:بلال آرزو داريم برايمان امشب وقت سحر اذان بگويى . سحرگاهبلال بر بام مسجد رفت و شروع كرد به گفتن اذان . همين كه گفت : الله اكبر، اللهاكبر (خاطرات ايام رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) براى مردم مدينه تازهشد) و صداى گريه و ناله از هر سو بلند شد. وقتى گفت اشهد ان محمدارسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) زنان از خانه ها بيرون ريختند. روزى پرگريه و اندوه بارتر از آن روز مدينه به خود نديده بود. (83)
بايد توجه داشت كه مسئله ولايت و امامت (چنانكه قبلا نيز توضيح داده شد) مهمتريناصل براى مؤ منين در صدر اسلام بود. آنها كه دلباخته دنيا نشده و فريبمال و منال آن را نخورده بودند به هيچ قيمتى حاضر نبودند كه ايناصل مسلم را (يعنى جانشينى امير المؤ منين على (عليه السلام ) بعد از پيامبر را) با هيچكس و هيچ چيز معارضه نمايند.
در اين رابطه پاك نهادان و ياران پاك اندك بودند وقليل من عبادى الشكور كه يكى از آن افراد انگشت شماربلال بود.
از طرف ديگر مى خواستند از موقعيت بلال در تثبيت انحراف خلافت سوء استفاده كنند، لذابعد از پيامبر خيلى سعى كردند بلال را باز بر ماءذنه روانه كنند تا بهخيال ايشان اذان گوى پيامبر براى جانشين او نيز اذان بگويد. امابلال ، يار پاك باخته ولايت و دلسوخته خاندان نبوت و ارادتمند على بن ابى طالب(عليه السلام )، تن به اين كار نداد.
شهيد ثانى در كتاب خلاصه الاقوال مى نويسد:بلال (مكنى به ابو عبدالله ) در جنگ بدر و احد و خندق و تمام غزوات پيامبر (صلى اللهعليه و آله و سلم ) حضور داشت . مؤ ذن پيامبر بود ولى بعد از درگذشترسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) براى احدى اذان نگفت جز يك مرتبه كه از شامبراى زيارت قبر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمده بود كه سحابه از اودرخواست كردند اذان بگويد. آن اذان را شروع كرد ولى به پايان نرسانيد.
اما كيفيت اين اذان را بايد در كتاب من لايحضره الفقيه مطالعه كنيد.(84)
پس از در گذشت رسولالله (صلى الله عليه و آله و سلم ) بلال از اذان گفتن خوددارى كرد و گفت : بعد ازايشان براى احدى اذان نخواهم گفت .
روزى حضرت زهرا (عليها السلام ) به او فرمود: خيلى آرزو دارم صداى مؤ ذن پيامبر رابشنوم (شايد در همان ايام بازگشت از شام ، فاطمه زهرا (عليها السلام ) ازبلال درخواست گفتن اذان كرده باشد).
بلال وقتى شنيد فاطمه زهرا (عليها السلام ) آرزوى شنيدن صداى اذانش را دارد، شروعكرد به گفتن اذان . همين كه گفت : الله اكبر الله اكبر زهراى مرضيه (عليهاالسلام ) خاطرات ايام حيات پدر برايش تجديد شد و به ياد پدر بزرگوارش چونابر بهارى شروع به گريه كرد تا وقتى كهبلال رسيد به اشهد ان محمدا رسول الله حضرت ناله اى زد و بر زمين افتاد وبيهوش ‍ شد.
مردم به بلال گفتند: ساكت باش فقد فارقت ابنةرسول الله الدنيا دختر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) از دنيا رفت .خيال مى كردند فاطمه زهرا (عليها السلام ) از دنيا رفته است .بلال اذان خود را قطع كرد و ادامه نداد. فاطمه زهرا (عليها السلام ) به هوش آمد. ازبلال درخواست كرد بقيه اذانش ‍ را بگويد. امابلال عذر خواست و گفت : مى ترسم اگر ادامه دهم شما طاقت نياورى . حضرت زهرا (عليهاالسلام ) عذرش را پذيرفت .
مهاجرت بلال به شام  
شيخ طوسى (رضوان الله عليه ) در اختيار الرجالنقل مى كند از عبدالله بن حسن كه گفت : بلال از بيعت با ابوبكر امتناع ورزيد. عمرگريبان او را گرفت و گفت : آيا پاداش كسى كه ترا از بردگى آزاد كرده اين است كهبا او بيعت نكنى ؟!
بلال گفت : اگر ابوبكر مرا در راه خدا آزاد كرد اينك براى خدا مرا وا گذارد، درصورتى كه مرا براى چيز ديگرى آزاد كرده ، اينك من در اختيارش (باز برده او مى شوم )اما در مورد بيعت بايد بگويم با كسى كه پيامبر او را جانشين خود قرار نداده ، بيعتنخواهم كرد و بيعت كسى كه جانشين خود نموده بر گردن ماست تا روز قيامت .
عمر از سخن بلال سخت بر آشفت و گفت : نبايد در شهر و ديار ما بمانىبلال به ناچار راه شام را در پيش گرفت و در شام از دنيا رفت و مزار شريفش ‍ در بابالصغير شام معروف است . (85)
اينك پايدارى بلال را در راه ولايت از زبان امام زين العابدين (عليه السلام ) ملاحظهكنيد كه فرمود: (86) ابوبكر بلال را به قيمت دو بنده سياه خريد و به خدمت پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) برد. با اين حالبلال ، على بن ابى طالب (عليه السلام ) را از ابابكر بسيار بيشتر احترام مى كرد.فتنه انگيزان به او گفتند: تو پاس نعمت را نگه نداشتى و ترتيب شخصيت افراد راملاحظه نكردى . ابوبكر مالك توست . او ترا خريد و آزاد كرد و تو از شكنجه آسودهشدى و با اين كار به تو شخصيت داد، اما على بن ابى طالب (عليه السلام ) هيچكدام ازاين كارها را برايت نكرد حال آنكه تو او را چنان احترام مى كنى كه ابابكر را نمى كنى .اين كفران نعمت و از دست دادن ترتيب شخصيت است .بلال در جواب گفت : شما مى گوييد من ابابكر را از خود پيامبر بيشتر احترام كنم ؟گفتند: هرگز، ما چنين حرفى نزديم .
بلال گفت : اين حرف شما مخالف حرف اولتان است . اگر نبايد من ، على را بر ابوبكرترجيح دهم به دليل اين كه آزاد كننده من بوده است ، پس نبايد پيامبر (صلى الله عليه وآله و سلم ) را نيز بر ابابكر ترجيح دهم !!
گفتند: اينها با هم مساوى نيستند زيرا پيامبر بهترين خلق خداست .
بلال گفت : ابابكر و على نيز با هم مساوى نيستند، زيرا على (عليه السلام ) نفسپيامبرى است كه بهترين خلق خدا است . (87) پس او نيز بهترين خلق خدا بعد از پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) است و محبوبترين فرد است در نزد خدا بهدليل حديث طائر مشوى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) دعا كرد: خدايامحبوبترين فرد را برسان تا از اين مرغ بريان با من بخورد (كسى كه آمد و با ايشاناز اين غذا خورد على (عليه السلام ) بود).
على (عليه السلام ) شبيه ترين خلق خدا به پيامبر است زيرا او را به برادرى خود دردين انتخاب كرد، مضافا اينكه ابابكر خودش چنين تقاضايى (كه شما داريد) از من نمىكند. زيرا او فضايل على (عليه السلام ) را مى داند و شما نمى دانيد. او متوجه است كه حقعلى (عليه السلام ) بر من بالاتر از حق اوست چون او مرا از شكنجه و بردگى در دنياآزاد كرد در صورتى كه اگر بر آن شكنجه صبر مى كردم ، جايم بهشت برين بود؛ اماعلى (عليه السلام ) مرا از بردگى عذاب ابد آزاد نموده است پس با مقدم داشتن او بر همهكس ‍ و موالاتش ، مستحق نعيم ابد شدم .
چنين مؤ ذنى است كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) درباره اش ‍ مى فرمايد:اولين كسى كه مؤ منين حبشه را شفاعت مى كند،بلال است . (88) و همچنين فرمود: اولين كسى كه وارد بهشت مى شود،بلال است . (89)
اذان بلال بر فراز كعبه  
پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) زمانى كه مكه را فتح كرد مسلحانه ، بدوناحرام وارد مسجد الحرام شد آنچنان كه در حج و عمره وارد نشده بود. هنگام اذان ظهر بهبلال دستور داد بالاى بام كعبه اذان بگويد.بلال از كعبه بالا رفت و روى بام آن شروع گفتن اذان نمود (طنين ، تكبير، فضاى كعبهرا فرا گرفت . از شنيدن الله اكبر، مشركين مكه هر كدام سخنى گفتند. (90)
عكرمه (پسر ابوجهل ) گفت : والله ، من بيزارم از شنيدن صداىبلال كه عرعر كند روى بام كعبه .
خالد بن اسيد گفت : حمد خدا را كه پدرم ابو عتاب را نگه نداشت تا چنين روزى را ببيندكه بلال بر فراز خانه كعبه رفته است .
اما سهيل گفت : خانه خداست . او مى بيند چه كسى بر فراز آن رفته است . اگر بخواهد،خودش اوضاع را تغيير مى دهد. او از همه آنها مؤ دبتر صحبت كرد. كتاب مناقب چنين اضافهنموده است كه حارث بن هشام گفت : محمد غير از اين كلاغ سياه كس ديگرى را پيدا نكرد كهمؤ ذن قرار دهد اما ابوسفيان گفت : من كه چيزى نمى گويم ، گمان مى كنم اگر حرفىبزنم اين در و ديوار به محمد خبر خواهند داد.
پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) از پى آنها فرستاد و سخنان ايشان را بهخودشان گوشزد كرد. عتاب گفت : ما اين حرفها را زديم ؛ اما اينك استغفار مى كنيم . پسمسلمان شد و اسلامى نيكو داشت . پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيز او رافرماندار مكه نمود. (91)
اذان بلال در قيامت  
امام صادق (عليه السلام ) فرمود: پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمودند:بلال در روز قيامت سوار ناقه اى از ناقه هاى بهشت وارد محشر مى شود در حالى كه اذانمى گويد. صدايش كه به اذان بلند شد از حله هاى بهشتى او را مى پوشانند. (92)
اذان گو را در حال اذان شهيد كردند  
در اعلام الورى مى نويسد (93) عروة بن مسعود ثقفى از اهالى طائف(قبل از اين كه وارد مدينه شود در بين راه فتح مكه ) (94) مسلمان شد و خدمت پيامبر اكرم(صلى الله عليه و آله و سلم ) رسيد و اجازه خواست تا به طائف برگردد و مردم را بهاسلام دعوت كند. (95) پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: مى ترسمترا بكشند. عروه گفت : اگر من خواب باشم آنها بيدارم نمى كنند. (منظورش اين بود كهچنان مرا دوست دارند كه هرگز اين كار را نخواهند كرد). اجازه بازگشت به طائف راگرفت . پس از ورود به طائف ، مردم را به اسلام دعوت كرد و در اين راه از هيچ كوششىدريغ نكرد. ولى اهالى طائف نپذيرفتند و درمقابل ، نسبت به دعوت او كارشكنى كردند.
سحرگاهى عروه در ايوان منزل خود ايستاده بود و شروع به گفتن اذان نمود. شهادتين رابر زبان جارى كرد اشهد ان لا اله الا الله ، و اشهد ان محمدارسول الله گروهى با آمادگى قبلى از اطراف او را تير باران كردند. عروه كه هدفتيرها قرار گرفت ، از دنيا رفت . چند ماه از شهادت عروه گذشت ، گروهى در حدودپانزده نفر از اشراف و بزرگان طايفه ثقيف وارد مدينه شدند تا اسلام خود را اظهارنمايند.
پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) دستور داد، در مسجد براى آنها خيمه زدند وخالد بن سعيد بن عاص را ماءمور پذيرايى از آنها كرد،رسول خدا شبها با آنها ملاقات مى كرد و واسطه اين ملاقات خالد بن سعيد بود. هرخوراكى كه از خانه پيامبر، براى آنها مى برد تا خودش از آن غذا نمى خورد، واقد بنثقيف و ميهمانان نمى خوردند. ضمن مذاكراتى كه طى چند روز در يمان بود، آنها دو مطلباز پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) درخواست كردند، يكى آن كه پس از اسلامآوردن ، سه سال بتخانه لات را ويران نكنند. دوم اين كه از نماز خواندن معارفباشند. وقتى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) به خواسته آنها تن در نداد وحتى حاضر نشد براى يك ماه هم از شكستن بتخانه صرف نظر كند، گفتند: ما را از نمازخواندن و اينكه بت ها را به دست خود بشكنيم معاف دار.رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: از اين كه بتها را به دست خود بشكنيد،معاف مى دارم و ديگرى را براى شكستن بت هاگسيل مى دارم ولى لا خير فى دين لا صلوة فيه اما دينى كه نماز نداشته باشدفايده اى ندارد.
نمايندگان ثقيف تن به نماز خواندن دادند و مسلمان شدند.رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) به آنها نوشته اى داد و عثمان بن ابى العاصرا كه از همه جوانتر بود بر آنها امير ساخت ، زيرا او در ياد گرفتن احكام اسلام و آياتقرآن شوق و ذوق بيشترى نشان مى داد و مغيرة بن شعبه را به همراه ابوسفيان براىويران ساختن بت خانه لات ماءمور ساخت .
طايفه بنى مغيره يعنى بنى معتب كه مى ترسيدند مبادا مغيرة بن شعبه هممثل عروة بن مسعود كشته شود، در خراب كردن بت خانه به كمك مغيره شتافتند و از اوحفاظت مى كردند. پس از درهم شكستن بت خانه ، اموالى كه متعلق به لات بودجمع آورى كردند و به درخواست ابو مليح فرزند عروة بن مسعود (مؤ ذن شهيد) و كسباجازه از پيامبر، آن اموال را صرف پرداخت قرض عروة بن مسعود ثقفى و اسود بن مسعودكردند. ولى پسر اسود بنام قارب بن اسود براى اين كه پدرش مشرك از دنيا رفتهبود اين تقاضا را كرد. (96)
بانگ اذان و رنجش معاويه از آن  
طنين روح افزاى اذان در جان انسان متدين اثر عميق مى گذارد اما گاهى منافقان از شنيدنبانگ اذان بسيار ناراحت مى شدند. علامه امينى (رضوان الله عليه ) درباره معاويه مىنويسد: ابن بكار در موفقيات نقل مى كند از مطرف پسر مغيرة بن شعبه ثقفى ، گفت باپدرم مغيرة نزد معاويه رفتيم . پدرم پيش او رفت و با هم صحبت كردند. بعد از مراجعت ،از عقل و هوش ‍ معاويه تعريف كرد و از چيزهايى كه از او ديده بود تعجب نمود. شبانگاهىاز نزد معاويه برگشت ولى غذا نخورد. بسيار غمگين بود. ساعتى صبر كردم و چيزىنگفتم خيال كردم پيش آمدى نسبت به خودمان يا كارى براى من اتفاق افتاده كه پدر چنينغمگين است .
پس از ساعتى گفتم : پدر! چرا از ابتداى شب چنين ناراحتى ؟ گفت : پسرم ! من از پيش خبيثترين اشخاص بر مى گردم . پرسيدم : چطور؟ گفت : در خلوت به معاويه گفتم : توبه منظورت رسيدى و حكومت را گرفتى . اينك عدالت بنما و دست گشاده داشته باش .ديگر سن تو زياد شده پس بيا و نسبت به بنى هاشم خوش رفتارى كن و صله رحم انجامبده ، آنها ديگر امروز قدرتى ندارند تا تو از آنان بترسى .
ولى معاويه در جواب من گفت : افسوس افسوس ! ابابكر به حكومت رسيد و عدالت كرد وآنچه خواست انجام داد، چيزى نگذشت كه هلاك شد. با رفتن او نامش هم از ميان رفت . مگراين كه يك نفر احيانا بگويد ابوبكر. پس ‍ از او عمر به خلافت رسيد و دهسال دامن همت به كمر زد و كوشش كرد، او نيز از دنيا رفت و نامش فراموش شد. پس از اوعثمان به خلافت رسيد، كسى كه مانند او در نسب ، شخصى نبود. او نيز هر چه خواستانجام داد و مردم آنچه خواستند نسبت به او انجام دادند تا از دنيا رفت ولى اسم او و كارىكه نسبت به او انجام دادند، فراموش شد سپس گفت :
و ان اخا هاشم يصرخ به فى كل يوم خمس مرات : اشهد ان محمدارسول الله ! فاى عمل يبقى مع هذا لا ام لك و الله الا دفنا دفنا .
نام محمد در هر روز پنج مرتبه با صداى بلند برده مى شود (اشهد ان محمدارسول الله ) با اين كار ديگر چه عملى باقى خواهد ماند. بخدا سوگند بايد ما را دردرون خاكهاى تيره جاى دهند و پيكرمان در زير خروارها خاك قرار گيرد. (97)
پس معاويه كه خود را امير المؤ منين مى ناميد از شنيدن صداى اذان رنج مى برد و اگر مىتوانست ، فصلى براى خود در اذان مى گشود تا نام او هم در آينده باقى بماند.
اذان و برهان بو على سينا  
از بو على سينا در مورد اذان بشنويد. مرحوم مطهرى مى نويسد: (98) بو على سينا درحواس و طب قوى بود و هوش و فكرش بسيار زياد بود، به طورى كه در اين مواردافسانه ها گفته اند؛ مثلا گفته اند صداى چكش مسگرها را كه در كاشان كار مى كردند، دراصفهان مى شنيد. البته اين قبيل مطالب ، افسانه است اماحداقل ، بو على زمينه نقل آنها را داشته ، بگونه اى كه بهمنيار شاگردش به او پيشنهادكرد اگر تو ادعاى پيغمبرى كنى ، مردم با اعتقاد واقعى ايمان خواهند آورد. بو على سعىمى كرد شاگردش را از اين انديشه باز دارد اما به نتيجه نرسيد، تا اين كه در سفرى ،نيمه شبى كه برف فراوان آمده بود، بو على ، بهمنيار را صدا زد و گفت : خيلى تشنهام برايم قدرى آب بياور.
بهمنيار كه خود را گرم كرده بود، شروع به نصيحت كرد؛ كه شما طبيب هستيد. مى دانيدمعده اگر در التهاب باشد، آب سرد براى آن خوب نيست . بو على گفت : آرى من طبيبم ؛اما تشنه ام . برايم آب بيار. باز بهمنيار گفت : من شاگردم ؛ اما دوستدار شمايم . بوعلى گفت : وقتى آدم تنبل را به كارى وا دارى ، برايت نصيحت پدرانه مى كند. بهمنيارباز نصيحت را ادامه داد. بحث آن دو موقعى بود كه مؤ ذن در آن صبحگاه سردمشغول گفتن اذان بود. بو على وقتى به او ثابت كرد كه پا شدنى نيستى ، گفت : منتشنه نبودم ، يادت هست مى گفتى : اگر ادعاى پيغمبرى كنى ، مردم به تو ايمان مىآورند. اگر من ادعاى پيغمبرى مى كردم ، آيا تو كه شاگرد منىقبول مى كردى ؟ ببين بعد از هزار و چند صدسال در اين هواى سرد مؤ ذن بالاى آن مناره رفته است تا بگويد اشهد ان محمدارسول الله براى اين كار بستر گرم خود را رها كرده و بر فراز ماءذنه رفته . اومريد پيغمبر است نه تو كه شاگرد منى ولى در حضورم از من اطاعت نكردى ...
اذانى در دل صحراى كربلا  
در مسير كربلا، امام حسين (عليه السلام ) بذوحسم - كوهى در ناحيه عراق - رسيد. دستورداد پياده شوند و خيمه ها را بر پا كنند.
در اين موقع سپاهى در حدود هزار نفر به فرماندهى حر بن يزيد رياحى در گرماى ظهرمقابل سپاه امام حسين (عليه السلام ) صف آرايى كردند. امام به جوانان دستور داد به تمامسپاه حر آب دهند و اسبهاى آنها را سيراب كنند، تا از گرما و تشنگى آسوده شوند. ظرفها را پر از آب مى كردند و در مقابل اسبها مى گرفتند. وقتى سه تا پنج مرتبه هراسبى آب مى نوشيد و سر از ظرف بر مى داشت به اسب ديگر مى دادند. به همين ترتيبتمام سپاه و اسبها را سيراب كردند.
على بن طعان محاربى گفت : من آخرين نفر از سپاهيان بودم كه براى آب خوردن آمدم .حضرت حسين (عليه السلام ) همين كه تشنگى من و اسبم را ملاحظه نمود، فرمود: راويه رابخوابان ، من خيال كردم ، منظور امام مشك آب است ، متوجه نشدم . مرتبه دوم فرمود: شترىرا كه بار آب دارد بخوابان . شتر را خواباندم . فرمود: آب بياشام . وقتى خواستم آببياشامم ، آبها پيوسته از دهانه مشك بر زمين مى ريخت . فرمود: لب مشك را برگردانتا بتوانى آب بياشامى . من متوجه نشدم چطور لب مشك را برگردانم . امام از جاى خودحركت نمود و دهانه مشك را برگردانيد. من نيز آب را آشاميدم و اسبم را سيراب كردم .
حر تا اذان ظهر كاملا احترام لازم را نسبت به امام مراعات مى نمود. هنگام نماز، امام به حجاجبن مسروق ، مؤ ذن خود، دستور داد كه اذان بگويد. پس ‍ از تمام شدن اذان ، امام با لباسعادى (عبا و نعلين ) پيش آمد.
فرمود: مردم ! من از پيش خود نيامدم . اين نامه هاى شما بود كه مرا دعوت كرديد و بر آناصرار نموديد. اگر واقعا بر سر پيمان خود هستيد، اينك به سوى شما آمده ام . چنانچهاز آمدن من ناراحت هستيد از محلى كه آمده ام به همانجا بر مى گردم . هيچ كس جوابى نداد.به مؤ ذن فرمود: اقامه بگو. پس ‍ از تمام شدن اقامه رو به حر بن يزيد رياحى نمود وفرمود: مايلى با ياران خود نماز بخوانى ؟ عرض كرد: نه شما پيش بايستيد و نمازبخوانيد، ما نيز همگى به جايگاه خود برگشت وداخل خيمه گرديد. عده اى از سپاهيان ، خدمت او رسيدند و بقيه در سايه اسبهاى خود بهاستراحت پرداختند. هنگام نماز عصر رسيد، امام به سپاه خود دستور داد آماده حركت شوند ونماز عصر را با هر دو سپاه خواند، آنگاه پيش آمده همراهان حر با مخاطب قرار داد و فرمود:مردم ! اگر از خدا بپرهيزيد و حق را به صاحبش برسانيد، خشنودى پروردگار را بهدست آورده ايد. ما خانواده محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) شايسته تر به اين مقامهستيم تا آنهايى كه ادعاى بى جا مى نمايند.
حر عرض كرد: اين نامه ها چيست كه ما خبر نداريم . امام به عقبة بن سبحان فرمود: خورجيننامه ها را بياور! دو طرف خورجين پر از نامه بود. آنها را درمقابل حر روى زمين ريخت . حر گفت من جزء آن گروهى كه نامه نوشته اند نبودم . ابن زيادبه من دستور داده كه هر جا با شما روبه رو شدم از شما جدا نشوم تا هنگامى كه شما راپيش او ببرم . امام فرمود: مرگ به تو نزديك تر است از اين كار. به ياران خود دستورحركت داد قبل از حركت ، قدرى صبر كردند تا زنان نيز سوار شدند. فرمود: برگرديد.همين كه عازم بازگشت شدند، حر با سپاه خود مانع از بازگشت ايشان گرديد.
امام فرمود: ثكلتك امك يا حر، ما تريد؟ مادرت به سوگ تو بنشيند، چه مى خواهى ؟ حردر جواب عرض كرد: اگر شخص ديگرى از اعراب چنين حرفى به من مى زد، مخصوصا درچنين موقعيتى هرگز سخنش را بى جواب نمى گذاشتم و نام مادرش را به سوگوارى يادمى كردم ، هر كه مى خواهد باشد ولى به خدا سوگند! نام مادرت را جز به بهتريندرجه احترام نبايد برد.
بايد توجه داشت همين احترام و اعتقاد به حضرت زهرا (عليها السلام ) موجب نجات حرگرديد و او اكنون جزء شهداى كربلا و مورد احترام قاطبه شيعيان است .
اذانى ديگر در تاريخ كربلا  
پس از واقعه عاشورا، زمانى كه اسرا را نزد يزيد بردند، يزيد دستور داد تا منبرىترتيب دهند و خطيبى سخنرانى كند و عيبجويى از حسين بن على و پدرش نمايد خطيببرفراز منبر رفت پس از حمد و ثنا، نسبت به حسين بن على (عليه السلام ) ناروا گفت واز يزيد و معاويه بسيار ستايش كرد.
امام سجاد (عليه السلام ) فرياد زد: واى بر تو! خشم خدا را بواسطه خشنودى مردم مىخرى ؟ شكمت پر از آتش خواهد شد. آنگاه به يزيد فرمود: اجازه مى دهى بر اين چوبهابالا بروم و سخنى بگويم كه باعث خشنودى خدا شود و براى حاضرين ثوابى داشتهباشد؟ يزيد اجازه نداد؛ ولى مردم اصرار كردند اجازه بدهد تا سخنان او را گوش كنند.
يزيد گفت : اگر او سخن بگويد، من و خانواده ام را رسوا خواهد نمود. گفتند: كجا چنينكارى از او ساخته است . گفت : اينها از كودكى علم را چون شير مكيده اند. بالاخره آنقدراصرار كردند تا اجازه داد.
امام زين العابدين (عليه السلام ) بر فراز منبر رفت و چنان خطبه اى ايراد فرمود كهمردم شروع به گريه كردند، سپس فرمود:
مردم ! خداوند ما را به شش امتياز افتخار داده و هفت فضيلت به ما بخشيده است . امتيازات ما:علم ، حلم ، جود، فصاحت ، شجاعت و محبت در دلهاى مؤ منين است . افتخار داريم كه پيامبر ازما است ، صديق و جعفر طيار و اسدالله از ماست . دو سبط پيامبر از خانواده ماست . هر كهمرا مى شناسد كه شناخته و هر كه مرا نمى شناسد خود را معرفى كنم .
من پسر مكه و منى زمزم و صفايم . من پسر كسى هستم كه زكات را در دامن خود جاى مى داد وبه در خانه بيچارگان مى برد. من پسر بهترين شخصيت عالم و عاليترين فرد عربم .
من پسر با ارزشترين كسانى هستم كه سعى بين صفا و مروه نموده اند. من پسربزرگترين حج گزارنده ام . من پسر آن شخصى هستم كه از مسجد الحرام به مسجدالاقصى رفت . من فرزند آن كسى هستم كه جبرئيل در سدرة المنتهى از او باز ماند. من پسرآن كسى هستم كه در مقابل پيامبر با دو شمشير و دو نيزه جنگيد و دو هجرت اختيار نمود ودر دو ركعت شركت داشت ، سرباز فداكار جنگ بدر و حنين ، آنكه يك چشم بهم زدن كفر بهخدا نورزيد. من پسر صالح المؤ منين و وارث انبياء و نابود كننده ملحدين و پيشواى مسلمينو زين العابدينم . من پسر ناصر دين خدا و معدن حكمت پروردگار و گنجينه علم خدايم ،آن مرد سخى ، هوشيار، روزه گير و شب زنده دار...
يزيد ترسيد مردم شام شورش بپا كنند پس به مؤ ذن دستور داد اذان بگويد همين كه مؤذن گفت : الله اكبر، الله اكبر فرمود از خداى بزرگتر چيزى نيست . صداى مؤ ذن كه بهاشهد ان لا اله الا الله بلند شد، فرمود: گوشت و پوست و خون و مويم بر اين سخنگواهى مى دهد. صداى مؤ ذن به اشهد ان محمدارسول الله بلند گرديد. زين العابدين از بالاى منبر رو به يزيد نموده ، فرمود: محمدجد من است يا جد تو؟ اگر گمان كنى جد تو است دروغ مى گويى و كافرى . اگر مىدانى جد من است چرا اولاد او را كشتى ؟ اموال او را به غارت بردى و زنانش را اسير كردى؟! اين را گفت و گريبان چاك زده ، به گريه پرداخت و گفت : در دنيا اگر كسى جدشپيغمبر باشم منم ، پدرم را كشتند، ما را مانند روميان اسير كردند، يزيد اين كار را مىكنى آنگاه رو به قبله مى ايستى و مى گويى اشهد ان محمدارسول الله واى بر تو در روز قيامت ، پدر و جدم دشمنت خواهند بود يزيد دستور دادمؤ ذن اقامه بگويد. بين مردم زمزمه و صحبت زياد شد، بعضى نماز خواندند و برخىنخواندند. (99)
كيفر مؤ ذنى خيانت پيشه  
اعمش مى گويد: منصور دوانيقى شخصى را بهدنبال من فرستاد. به فرستاده گفتم : چكار با من دارد؟ گفت : نميدانم . به او گفتم :بگو به زودى مى آيم . اما فكر كردم در چنين وقتى منصور براى كار جزيى از پى مننمى فرستد، ممكن است از فضايل امير المؤ منين على (عليه السلام ) سؤال كند اگر حق را اظهار كنم ، مرا خواهد كشت پس به ناچار تطهير نمودم و كفن پوشيدم وحنوط بر خود ماليدم (100) و وصيتم را نوشتم ، بعد به راه افتادم .
وقتى پيش منصور رسيدم ، ديدم عمرو بن عبيد از اهالى بصره نيز حضور دارد،خوشحال شدم و خدا را ستايش كردم كه عمرو در اينجا حضور داشت و كمك خوبى براى منبود. منصور مرا پيش خواند. جلو رفتم . به او كه نزديك شدم رو به عمرو بن عبيد نمودهبه سؤ ال و جواب با او پرداختم . در اين موقع منصور بوى حنوط از من استشمام كرد.گفت : اين چه بويى است كه از تو استشمام مى شود، راست بگو. گفتم : يا امير المؤ منينپيك و فرستاده شما در دل شب به دنبال من آمد. فكر كردم در چنين موقعى امير المؤ منينمنصور از پى من نفرستاده ، مگر براى اين كه مى خواهد دربارهفضايل امير المؤ منين على (عليه السلام ) از من سؤال كند. اگر حقيقت را بگويم ، مرا خواهد كشت . به همين جهت وصيتم را نوشتم و كفنپوشيدم و حنوط كردم .
منصور كه تكيه كرده بود، راست نشست و شروع به گفتن : لاحول و لا قوة الا بالله العلى العظيم نمود. بعد گفت : سليمان ! اسم مرا مى دانى .گفتم : آرى . پرسيد: چيست ؟ گفتم : عبداللهطويل ابن محمد بن على بن عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب . گفت : درست است . حالا تراسوگند مى دهم به خويشاوندى كه با پيامبر دارم ، بگو چند روايت در فضيلت على(عليه السلام ) از تمام فقهاء نقل كرده اى ؟ گفتم : زياد نيست . گفت : هر چه هست مقدارشرا بگو، گفتم : ده هزار حديث و اندكى بيشتر.
منصور گفت : حالا مى خواهم در فضيلت على (عليه السلام ) دو حديث برايتنقل كنم كه تمام احاديث ترا تحت الشعاع قرار دهد و بالاتر از همه احاديثى است كه تواز فقهاء نقل كرده اى . اما بايد سوگند ياد كنى كه اين دو حديث را براى شيعه هانقل نكنى .
گفتم : قسم نمى خورم اما قول مى دهم به كسى از ايشان نگويم .
منصور گفت : در زمان بنى مروان من متوارى و فرارى بودم ، در شهرستانها به وسيله حبعلى (عليه السلام ) به مردم تقرب مى جستم كه همين كار موجب شده بود نان و جايىبراى زندگى تهيه كنم . مردم به من احترام مى كردند و كمك هاى مالى مى نمودند و وسيلهسوارى در اختيارم مى گذاشتند، تا اينكه وارد شام شدم .
شامى ها هر صبحگاه در مساجد خود على را لعن مى كردند زيرا همه آنها از خوارج وطرفداران معاويه بودند. وارد مسجدى شدم امادل پرى از اين عمل شاميان داشتم . نماز ظهر به پا شد و من نمازم را خواندم . لباسهاىكهنه اى داشتم . پس از سلام نماز، امام جماعت تكيه به ديوار كرد واهل مسجد (101) همه نشسته بودند، من هم نشستم . هيچ كس به احترام امام جماعت حرف نمىزد. در همين بين ديدم دو پسر وارد مسجد شدند. همين كه امام جماعت چشمش به آن دو افتاد،گفت : به به ! خوشا به حال شما و مرحبا به كسى نام شما، هم نام آن دو است . به خداقسم اين دو اسم را انتخاب نكردم براى شما مگر بواسطه محبت محمد وآل محمد.
متوجه شدم نام يكى از آنها حسن و ديگرى حسين است . دردل با خود گفتم : امروز به لطف خدا به مقصود رسيدم . جوانى پهلوى من بود، از اوپرسيدم : اين پيرمرد پدر بزرگ آنها است . در اين شهر كسى جز او على را دوست نمىدارد به همين جهت اسم نواده هاى خود را از نواده هاى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم )اخذ كرده و حسن و حسين ناميده است . من جلو رفتم ، از كسى هم باك نداشتم . به امام جماعتگفتم : مايلى يك حديث كه موجب روشنى چشمت شود برايتنقل كنم ؟! گفت : چقدر نيازمند به چنين حديثى هستم ! اگر تو چشم مرا روشن كنى ، من همچشم ترا روشن مى كنم .
گفتم : پدرم از جد خود و او از پدرش از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم )نقل كرد... پيرمرد فورى پرسيد پدرت كيست ؟ فهميدم منظورش ‍ شناختن اجداد من است .گفتم : من محمد بن على بن عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب هستم ، پدر بزرگم گفت : مابا پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نشسته بوديم ، ناگهان فاطمه زهرا (عليهاالسلام ) با حال گريه وارد شد. پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: دخترم !چرا گريه مى كنى ؟ گفت : حسن و حسينم امروز از خانه رفته اند، نمى دانم كجا هستند.على نيز پنج روز است كه براى آبيارى بستان رفته است . من در جستجوى فرزندانم ازخانه هاى شما سركشى نمودم ؛ اما آنها را نيافتم .
ابوبكر پهلوى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نشسته بود. پيامبر به او فرمود:حركت كن ، نور چشمانم را جستجو نما و به عمر نيز دستور جستجو داد و سلمان و اباذر وچند نفر ديگر را نيز ماءمور كرد و جمعا هفتاد نفر از پى آنها فرستاد. همه آنها رفتند واثرى نيافتند.
پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) بسيار غمگين شد. بر در مسجد ايستاده بود ودعا مى كرد؛ خدايا به حق ابراهيم خليل و به حق آدم صفى ، فرزندان و نور چشمانم راحفظ نما (سلامتشان بدار). در اين موقع جبرئيلنازل شد و عرض كرد: خداوند سلامت مى رساند و مى فرمايد: ناراحت نباش ، دو فرزندتكه شخصيت برجسته دنيا و آخرتند در باغى هستند و فرشته اى را ماءمور حفاظت در خوابو بيدارى ايشان كرده ام .
پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) با خوشحالى تمام به راه افتاد.جبرئيل طرف راست و مسلمانان اطرافش بودند تا وارد باغ (معروف به خظيره بنىالنجاء) شد و به آن فرشته ماءمور حفاظت سلام كرد.رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) به زانو نشست چون حسن و حسين يكديگر را درآغوش گرفته ، خواب بودند و فرشته يكبال خود را زير آنها پهن نموده بود و بال ديگر را بر روى ايشان افراشته بود. هركدام از آن دو يك جامه پشمينه داشتند و آثار خوراكى كه خورده بودند بر لبانشان نقشبسته بود. رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) هر دو را بوسيد. آنها بيدار شدند.حسن را پيامبر و حسين را جبرئيل به شانه گرفت تا از باغ خارج شدند.
ابن عباس گفت : حسن را طرف راست و حسين را طرف چپ پيامبر مشاهده مى كرديم . ايشان مىفرمود: هر كه شما را دوست بدارد، پيامبر خدا را دوست داشته و هر كه با شما كينهبورزد، با پيامبر خدا كينه ورزيده است . ابوبكر پيشنهاد كرد اجازه دهيد يكى را من بهدوش بگيرم . فرمود: عجب سواره هايى هستند آن دو و عجب مركبهايى دارند. جلو درب باغ ،عمر نيز همين تقاضا را نمود ولى همان جواب ابوبكر را شنيد. حسن جامهرسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) را در دست داشت ، در حالى كه تكيه به شانهراست ايشان كرده بود، دست پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيز بر روى سرشبود.
پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) وارد مسجد شد و فرمود: امروز مى خواهم اين دورا با تشريفات و امتيازاتى كه خدا به آنها بخشيده معرفى كنم و بهبلال دستور داد تا مردم را خبر نمايد تا به مسجد بيايند. اجتماع بزرگى از اصحابفراهم شد.
فرمود: اصحاب من ! حرف پيامبر خود را براى ديگراننقل كنيد و بگوييد؛ شنيديم پيامبر مى فرمود: آيا به شما معرفى كنم دو نفر را كه ازلحاظ جد و جده بهترين فرد جهانند؟! گفتند: بفرماييد. فرمود: حسن و حسين جدشان محمدمصطفى و جده آنها خديجه كبرى بنت خويلد، بهترين زنان بهشت است . آيا به شما معرفىكنم كسانى را كه داراى بهترين پدر و بهترين مادر هستند؟! حسن و حسين پدرشان على بنابى طالب (عليه السلام ) است كه از اين دو بهتر است . او جوانمردى است كه خدا وپيامبرش را دوست مى دارد و خدا و پيامبر خدا نيز او را دوست مى دارند؛ شخصيتى است كهبراى اسلام سودمند بوده است و مناقبى دارد. مادرشان نيز فاطمه زهرا (عليها السلام )،سرور زنان بهشت است . مردم ! آيا به شما معرفى كنم دو نفر را كه داراى بهترين عموعمه هستند؟! آن دو نفر حسن و حسين هستند كه عمويشان جعفر بن ابى طالب است كه داراى دوبال است و در بهشت با ملائكه پرواز مى كند و عمه آنها ام هانى دختر ابوطالب است .
مردم ! آيا به شما معرفى كنم دو نفر را كه بهترين دايى و خاله را دارند؟ آنها حسن وحسين هستند و دايى آنها قاسم پسر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) است و خاله آنهازينب دختر رسول خداست . اى مردم بدانيد جد و جده ايشان در بهشت هستند و پدر و مادرشاننيز در بهشتند و همينطور عمو و عمه شان و دايى و خاله شان بهشتى هستند و آن دو نيزخودشان در بهشتند.
هر كه دو فرزند على را دوست بدارد اهل بهشت و هر كه با آنها كينه داشته باشد در آتشاست و از امتيازات آنها اين است كه خداوند آن دو را در تورات شبر و شبير ناميده است .
امام جماعت اين سخنان را كه از من شنيد مرا بسيار محترم شمرد و گفت : تو چنين حديثىدرباره على (عليه السلام ) نقل مى كنى و حال و لباس و ظاهر قيافه ات اين طور است ؟!پس دستور داد يك دست لباس برايم آوردند و قاطرى در اختيارم گذاشت كه من آن را بهصد دينار (سكه طلا) فروختم .
بعد گفت : حال مى خواهى تو را معرفى كنم به كسى كه به تو محبت كند. سپس ادامه داد:من در اين شهر چند برادر دارم يكى از آنها پيشنماز مسجدى است كه هر روز صبح هزارمرتبه على (عليه السلام ) را لعنت مى كرده . در يك روز جمعه چهار هزار مرتبه لعنت كردهبود. خداوند قيافه اش را عوض كرد و هر كس مى ديد از او عبرت مى گرفت . اما او حالاعلى (عليه السلام ) را دوست مى دارد. يك برادر ديگر دارم كه او از هنگام تولد تاكنونعلى (عليه السلام ) را دوست داشته است ، اينك از جا حركت كن و برو پيش او ولى آنجانمان . امام جماعت و اهالى مسجد نيز به همراهم آمدند تا رسيديم به خانه آنها. گفت : در رابكوب . بقيه مردم رفتند. در را كوبيدم ديدم جوانى بيرون آمد تا چشمش به قاطر افتاد.گفت : خوش ‍ آمدى ، به خدا سوگند مى دانم فلان كس تو را خلعت نپوشانيده و بر قاطرخويش سوار نكرده مگر براى اين كه تو خدا و پيامبرش را دوست مى دارى ، اگردل مرا هم شاد كنى ، من هم دلت را شاد مى كنم .
منصور گفت : من بسيار ارزش براى اين حديثى كه برايتنقل مى كنم قائلم . پدرم از جد خود و او از پدرشنقل كرد كه گفت : با رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نشسته بوديم . فاطمهزهرا (عليها السلام ) در حالى كه امام حسين (عليه السلام ) را در آغوش داشت ، آمد و سختگريه مى كرد. پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: فاطمه جان ! چراگريه مى كنى ؟ گفت : پدر جان ! زنان قريش مرا سرزنش كردند كه پدرت تو را بههمسرى كسى در آورده كه فقير است و چيزى (ازمال دنيا) ندارد.
پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: ساكت باش مبادا از تو چنين حرفى رابشنوم من هرگز تو را به ازدواج او در نياوردم مگر بعد از اين كه خدا اين ازدواج را درعرش مقرر كرده بود كه شاهد آن ازدواج جبرئيل ،ميكائيل و اسرافيل بودند. خداوند سرى به جهانيان زد، از ميان تمام انسانها پدرت راانتخاب كرد و او را به پيامبرى برگزيد، براى مرتبه دوم سرى به جهانيان زد و ازميان همه اهل دنيا على را انتخاب نمود پس به من وحى كرد و او را همسر تو قرار داد و بهعنوان وصى و وزير من برگزيد.
على شجاعترين فرد و داناترين شخص و با حلم ترين انسان و از همه مردم در اسلامآوردن ، مقدم بود. با جودترين مردم و خوش اخلاق ترين آنها است . فاطمه جان ! من لواىحمد را با كليدهاى بهشت در اختيار دارم و هر دو را در اختيار على مى گذارم . آدم و هر كهفرزند اوست زير پرچم من است . فاطمه جان من فرداى قيامت على را بر حوض وا مى دارمتا هر كه از امت مرا مى شناسد، سيراب كند، فاطمه ! دو فرزندت حسن و حسين سرورجوانان بهشتند كه نام آنها قبلا در تورات ذكر شده و در بهشت به نام شبر و شبير ناميدهمى شوند. فاطمه جان پدرت را با دو حله بهشتى مى آرايند و شوهرت على را نيز با دوحله بهشتى ، لواى حمد در دست من است و امتم زير پرچم منند و من آن پرچم را در اختيار علىمى گذارم ، به واسطه مقامى كه نزد خدا دارد يك منادى فرياد مى زند. نعم الجد جدكابراهيم و نعم الاخ اخوك على عجب جدى دارى به نام ابراهيم و عجب برادرى دارى بهنام على . هرگاه خدا مرا بخواند على را نيز با من مى خواند و هر گاه من بپاخيزم على نيزبا من به پا مى خيزد، هر گاه خدا مرا شفيع قرار دهد على را نيز با من شفيع قرار مى دهد.وقتى مرا صدا بزنند على را نيز با من صدا مى زنند. قومى يا فاطمه ان عليا وشيعته هم الفائزون غدا دخترم فاطمه جان برخيز، على و شيعيانش رستگاران فرداىقيامتند.
جدم گفت : روزى فاطمه (عليها السلام ) نشسته بود كه پيامبر آمد و پهلويش ‍ نشست وگفت : فاطمه جان چرا گريه مى كنى ؟ جواب داد: بابا! چطور گريه نكنم كه تو مىخواهى از من جدا شوى . گفت : دخترم ! گريه نكن و محزون نباش اين مسئله چاره اى ندارد.
فاطمه زهرا (عليها السلام ) به شدت گريه كرد. بعد گفت : پدر جان ! كجا شما راخواهم ديد؟ گفت : مرا در صراط خواهى ديد كهجبرئيل طرف راست و ميكائيل طرف چپ و اسرافيل چنگ به دامنم زده و فرشته ها اطرافمجمعند. من فرياد مى زنم : خدايا امتم ، خدايا امتم ، حسابشان را آسان بگير.(102)
بعد متوجه راست و چپ در جستجوى امتم هستم ولى هر پيامبرى گرفتار نفس خويش است ويقول يا رب نفسى نفسى و انا اقول يا رب امتى امتى .
هر پيامبرى مى گويد: خدايا مرا نجات بخش ، مرا نجات بخش ، ولى من مى گويم :پروردگارا امتم ، امتم .
اولين كسى كه به من ملحق مى شود روز قيامت ، تو هستى و على و حسن و حسين . خداوند مىفرمايد: يا محمد! امت تو اگر به محشر وارد شوند با گناهانى همچون كوهها آنها را مىبخشم ؛ مگر شريك براى من گرفته باشند و يا دشمنم را دوست بدارند.
منصور گفت : وقتى آن جوان اين فضيلت را شنيد دستور داد ده هزار درهم (سكه نقره ) بهمن بدهند و با سى جامه مرا مفتخر نمود، بعد پرسيد:اهل كجايى ؟ گفتم : از اهل كوفه هستم . پرسيد: از نژاد عرب هستى يا غير عرب ؟ گفتم :نژادم عربى است . بعد گفت : همانطور كه مرا شاد كردى ، من هم تو را شاد كردم و ادامهداد: فردا بيا پيش من در مسجد بنى فلان ، مبادا راه را گم كنى .
برگشتم پيش پيرمرد كه در مسجد انتظار مرا مى كشيد. همين كه چشمش به من افتاد بهاستقبالم شتافت . پرسيد: برادرم با تو چه كرد؟ شرح جريان را دادم . گفت : خدا به اوجزاى خير دهد و در بهشت برين با هم باشيم .
فردا صبح كه شد سوار قاطر شدم و راه مسجدى را كه نشان داده بود در پيش گرفتم ،اما هنوز زياد نرفته بود كه متوجه شدم اين راه نيست . صداى اذان مسجدى را شنيدم . باخود گفتم : بايد اول در اينجا نماز بخوانم (بعد به جستجوى مسجد مورد نظر بپردازم ).
پياده شدم و وارد مسجد گرديدم ، شخصى را ديدم كه قد و قامتش شبيه همان دوست ديروزبود. رفتم در طرف راست او به نماز ايستادم تا به ركوع و سجده رسيدم . در اين موقععمامه از سرش افتاد. ديدم صورتش مانند خوك است ، سر و دست و پايش نيز همانطوراست . نفهميدم چطورى نماز را خواندم ، پيوسته در انديشه (اين موجود) عجيب بودم ، سلامنماز را داد. پيشنماز نگاهى در چهره من انداخت . گفت : تو ديروز پيش برادرم رفته بودىو چنين و چنان به تو داد؟ گفتم : آرى ، دست مرا گرفت و نشاند.اهل مسجد نيز به تبعيت ما نشستند. به يك نفر دستور داد درب مسجد را ببندد و نگذارد احدىوارد شود. در اين موقع پيراهن خود را بيرون آورد ديدم بدنش ، بدن خوك است .
گفتم : برادر! اين چه وضعى است كه در تو مشاهده مى كنم . گفت : من مؤ ذن اين مردم بودم، هر روز صبح بين اذان و اقامه هزار مرتبه على (عليه السلام ) را لعن مى كردم .
روزى از مسجد خارج شدم و رفتم به خانه ام . آن روز جمعه بود و من چهار هزار مرتبهايشان و فرزندانش را لعنت كرده بودم . گوشه اى تكيه كردم ، فورى خوابم برد. درخواب بهشت را ديدم . جانب بهشت رهسپار شدم . ديدم على (عليه السلام ) با حسن و حسين(عليهما السلام ) آنجا هستند و همه مسرور و خوشحالند. زير پاى ايشان قاليچه اىنورانى است ، چشمم افتاد، ديدم پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيز نشستهاست . امام حسن و امام حسين جلو آن سرورند و به دست امام حسن يك جام است .
فرمود: حسن جان ! يك كم آبم بده ! آب داد و ايشان آشاميد. بعد به امام حسن (عليه السلام) فرمود: به اين مردم آب بده ! ايشان همه را سيراب كرد. بعد فرمود: به اين كسى كهتكيه كرده نيز آب بده ! اما امام حسن (عليه السلام ) روى از من برگردانيد و گفت پدرچگونه به او آب دهم در حالى كه او هر روز پدرم را هزار مرتبه لعن مى كند و امروز چهارهزار مرتبه لعن كرده است .
پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: خدا لعنتت كند. چرا على (عليه السلام) را لعن مى كنى ؟ چرا به برادرم ناسزا مى گويى و فرزندانم را به ناسزا ياد مىكنى ؟ پيامبر آب دهان خود را به رويم انداخت . تمام بدنم كه آب دهان پيامبر (صلى اللهعليه و آله و سلم ) رسيده بود، به صورت خوك در آمده بود. ديگر رسوا شدم .
بعد منصور گفت : سليمان ! آيا در فضايل على (عليه السلام ) عجيب تر از اين دو حديثشنيده اى ؟! حب على ايمان و بغضه نفاق لا يحب عليا الا مؤ من و لايبغضه الا كافر ،دوست داشتن على ايمان و كينه او علامت نفاق است جز مؤ من على را دوست ندارد و جز كافربا او به دشمنى نمى پردازد.
سليمان گفت : به من امان مى دهى ؟ گفت : امان دادم . گفتم : درباره كسى كه آنها را بكشد،نظر شما چيست ؟ گفت : شكى ندارم كه در جهنم است . گفتم : درباره كسى كه اولاد و نوادههاى او را بكشد، چه مى گويى ؟
ديدم سر به زير انداخت ثم قال يا سليمان الملك عقيم . بعد گفت : سليمان !سلطنت ، قوم و خويشى نمى پذيرد. درباره على (عليه السلام ) هر چه مايلى حديث بگو.گفتم : كسى كه فرزندش را بكشد اهل جهنم است . عمرو بن عبيد گفت : سليمان راست مىگويى واى بر كسى كه قاتل على (عليه السلام ) باشد. منصور نيز گفت : من گواهمكه او (چنين شخصى ) اهل جهنم است . عمرو بن عبيد گفت : من از حسن شنيدم (103) كه ازانس نقل مى كرد: من قتل اولاد على لا يشم رائحة الجنة هر كس فرزندان على (عليهالسلام ) را بكشد بوى بهشت را استشمام نخواهد كرد.
در اين موقع به منصور نگاه كردم ، ديدم ناراحتى از چهره اش پيداست . (از اين حرفخوشش نيامد) من و عمرو خارج شديم . جعفر گفت : اگر حضور عمرو در اين جلسه نبود،منصور، سليمان را مى كشت . (104)

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation