بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب سیره چهارده معصوم در آثار استاد حسن زاده آملی, عباس عزیزى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     SIREH001 -
     SIREH002 -
     SIREH003 -
     SIREH004 -
     SIREH005 -
     SIREH006 -
     SIREH007 -
     SIREH008 -
     SIREH009 -
     SIREH010 -
     SIREH011 -
     SIREH012 -
     SIREH013 -
     SIREH014 -
     SIREH015 -
     SIREH016 -
     SIREH017 -
     SIREH018 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

back page

293- لقب وصى
انسان سعيد، آن كسى است كه تصرف در ماده كائنات بدوناعمال ابزار و آلات مادى كند، روايتى از حضرت وصى (ع )به عرضتان برسانم كهدرباره بيان سعادت انسان است . متن همه اين حرفها، فرمايش حضرت وصى عليه السلاماست (و اين كه بنده ، جناب امير المؤمنين را به لقب وصى نام مى برم ، جهتش اين است كهبه شهادت ماخذ روايى صحيح و شعراى زمان صدر اسلام و كتابهاىاصيل اسلامى ما، حضرت امير المؤمنين در صدر اسلام ، به وصى شناخته شدهبود، من شواهد در اين باره فراوان دارد، در جايى از شرح نهج البلاغه ، به عنوان هدايتو ارشاد، بسيارى از ماخذ را كه از همان صدر اسلام كسانى او را به وصى وصف كردهاند، و در اشعار و غير اشعار نام برده اند، جمع آورى كرده ام ، ايشان به وصى شناختهشده بود، همان طور كه حرف حق به زبان فخر رازى ، در تفسير كبيرش جارى شده تابنى اميه دست به دست هم دادند كه آثار اميرالمؤمنين عليه السلام را محو كنند.(290)واينها يكى از كارهايشان اين بود كه بالاخره ، اين اشتهار و اين لقب را برداشتند، و الاايشان معروف بود به وصى - صلوات الله عليه غرض اين كه جناب وصى درباره قلع(كندن )باب خيبر، فرمايششان اين است (اين روايت را هم جناب شيخاجل صدوقى در امالى ينى مجالس نقل كرده و هم جناب عمادالدين طبرى ، كه ازاعلام قرن ششم هجرى است و از شاگردان بنام جناب شيخ طوسى است ، در كتاب شريفبشاره المصطفى لشيعه المرتضى با سلسله سند معنعن ، روايت رانقل كرده )كه امام على عليه السلام فرمود: والله ما قلعت باب خيبر و قذفت بهاربعين ذراعا لم بحس به اعضائى بقوه جسديه و لا حركه غذائيه وليكن ايدت بقوهملكوتيه و نفس بنور ربها مستضيئه ؛ (291)
قسم ياد مى كنم كه من درب از قلعه خيبر بر نكندم و او را بهچهل ذراع (به چهل ارش )به دور نيفكندم مگر اين كه به قوه ملكوتى و به نفسى كه بهنور ربش مستضى ء بوده است (نه به قوه جسدى و حركت غذايى .
آن وقت عمده غرضم در اين حديث ، اين است كه فرمود، لم تحس به اعضائى مندست دراز نكردم ، درب را نگرفتن ، مگر به همان قوه ملكوتى ، به آن قوه اى كه موسىكليم دريا را شكافت ، زمين را شكافته ، به آن قوه اى كه ديگر انبياء و سفراى الهى بهاذن الله تصرف در ماده كائنات مى كنند.
اين است سعادت انسان ، نهايت مرحله سعادت انسان ، اين است كه به علم وعمل بر اثر حضور و مراقبت و در مسير سلوك الى الله بدين سعادتنائل شود كه در عداد مفارقات قرار بگيرد كهفعل او احتياج به اعضا و جوارح مادى نداشته باشد.
صريحا در اين حديث شريف آقا فرمود: قذفت به اربعين ذراعا لم تحس به اعضائى ؛ دستم به او نرسيده ، اين نهايت سعادت است .(292)
294- همانند معقول در ميان محسوس
امام على بن ابى طالب عليه السلام در جد ثانى به پيغمبر صلى الله عليه وآله مىشود، و عثمان در پنجم ، و عمر در هفتم و ابوبكر در نهم . و لا اله الا الله ، دوازده حرفاست ، محمد رسول الله همچنين (صلى الله عليه وآله ) و على بن ابى طالب هم .
و شيخ رئيس در رساله معراجيه گفته است : او - يعنى امام على بن ابى طالب عليهالسلام - در ميان خلق آن چنان بود كه معقول در ميان محسوس . (293)
295- احوال جنيان
استاد ما علامه طباطبايى صاحب تفسير قيم و عظيم الميزان (رضوان الله عليه ) فرمودهاست كه :
استاد ما مرحوم آقا سيدعلى قاضى حكايت كرد كه كسى از جنى پرسيده است (و فرمودهاست شايد آن كس خود مرحوم قاضى بوده است ): طايفه جن به چه مذهب اند؟
آن جن در جواب گفت : طايفه جن مانند طايفه انس داراى مذاهب گوناگون اند، جز اين كهسنى ندارند، براى اين كه در ميان ما كسانى هستند كه در واقعه غدير خم حضور داشتهاند و شاهد ماجراى بوده اند .
راقم سطور حسن حسن زاده آملى گويد: بسيارى از صحابه در واقعه غدير خم حضورداشته اند، و به شاءن نزول كريمه يا ايهاالرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك منالناس ، ان الله لا يهدى القوم الكافرين (294)به راءى العين شاهد بوده اند؛ وفرموده رسول خدا صلى الله عليه وآله : الا من كنت مولاه ، فهذا على مولاه ، اللهموال من والاه و عاد من عاداه ، وانصر من نصره ، واخذل من خذله و احب من احبه ... را بهحضور عيانى شنوده اند؛ ولكن هنوز بدن رسول خدا صلى الله عليه وآله دفن نشده بودكه ...، و يا به قول سيد حميرى در قصيده عينيه :

حتى اذا واروه فى لحده
وانصر فوا عن دفنه ضيعوا
ما قال بالامس و اوصى به
واثر والضر بما ينفع
وقطوا ارحامه بعده
فسوف يجزون بما قطعوا
لاجرم ، آن فرقه جن مسلمان مؤمن را (رحمه الله عليهم ) بر اين قوم انس ،فضل و شرف است ؛ فاعتبروا يا اولى الابصار.(295)
296- عظمت مقام على (ع )
در مروج الذهب مسعودى آمده است : امام مجتبى عليه السلام فرمود: به خدا قسم ، امشبمردى ، يعنى حضرت وصى ، امام اميرالمؤمنين على (ع ) در بين شما قبض روح گرديد كهپشتيبان از او پيشى نگرفتند جز در فضل نبوت و آيندگان به او نخواهند رسيد.(296)
297- حضور در چهل مجلس
رواياتى كه درباره حضرت امام على عليه السلام وارد شده اين كه وى در يك شب و در يكوقت در چهل مجلس براى مهمانى حاضر مى شده است . (297)
298- لقب خامس آل عبا
در مصباح سيد بن طاووس در زيارت جناب وصى امام على عليه السلام آمده است : سلامبر صاحب حوض (كوثر) و حامل لواء، سلام بر خامس ‍ عباء (298)
299- بزرگداشت معصومين
ابن ابى الحديد معنزلى در شرح اين جمله به صواب سخن گفت كه در تحت اين جمله :عترت را به نيكوترين منازل قرآن فرود آوريد. رازى بزرگ نهفته است ، زيراآن حضرت به مكلفين دستور دادند كه در اجلال و بزرگداشت و انقياد و طاعت اوامر عترت ،ايشان را همانند قرآن بدانند. (299)
300- فضيلت على (ع )
حضرت وصى جناب امام امير المؤمنين على عليه السلام پس از پيغمبر اكرم صلى اللهعليه وآله افضل خلايق است ، لذا خلافت بر آن جناب و امامت بر قاطبه مسلمانان حق طلب وخاص الهى آن بزرگوار است .(300)
301- همراه رسول خدا (ص )
حضرت على عليه السلام فرمود: با رسول خدا در مكه بوديم ، به بيرون مكه رفتيم، هيچ سنگ و درختى با وى رو به رو نمى شد مگر اين كه مى گفت : درود بر تو اىرسول خدا ! (301)
302- عصمت علوى
ابو محمد بن متويه در كتاب كفايه تنصيص كرده است كه : على عليه السلام معصوماست و ادله نصوص (روايات روشن )، بر عصمت آن حضرت دلالت دارد و باعث يقين برپاكى باطن و نهان وى مى باشد و عصمت ويژه آن حضرت بوده ديگر اصحاب از آن بىبهره اند . پس در اين بينديش .(302)
303- توصيف آل پيامبر
حضرت وصى امام على عليه السلام در آل پيامبر صلى الله عليه وآله فرمود: ايشانجايگاه سر و صندوق دانش و ملجا و حكم و كهف هاى كتاب و كوه هاى دين اند، پشت خم شدهدين به ايشان داشت گرديده و لرزش پشت آن بدانها آرام شده است ... احدى از اين امت باآل محمد صلى الله عليه وآله قياس نمى شوند و ايشان با كسانى كه هميشه نعمتآل محمد بر آنها جارى است مساوى نيستند، ايشان اساس دين و استوانه يقين اند، غالبا بهايشان باز مى گردند و از راه ماندگان به ايشان ملحق مى شوند. ايشان واجد ويژگىهاى حق ولايت اند و در ايشان وصيت و وراثت موجود است .(303)
304- على بر راه خير است !
پيامبر به حضرت وصى فرمود: تو مى شنوى آنچه را كه مى شنوم و مى بينى آنچهرا كه مى بينم ، جز آنكه تو پيامبر نيستى ، وليكن تو وزيرى و تو بر خير هستى .
305- ديدن نور وحى ، شنيدن بوى نبوت
حضرت وصى عليه السلام در خطبه قاصعه نهج البلاغه فرمود: نور وحى ورسالت را مى بينم و بوى نبوت را استشمام مى كنم ، و من نفير شيطان را به هنگامى كهوحى را آن حضرت (ص ) نازل شده بود شنيدم ، پس عرضه داشتم : اىرسول خدا !اين نفير چيست ؟
فرمود: اين شيطان است كه از عبادت خويش نااميد گرديد. تو مى شنوى آنچه را من مىشنوم و مى بينى آنچه را من مى بينم ، جز اين كه تو پيامبر نيستى ، وليكن وزيرى و توبر خيرى .
306- خبر از امارت و اعمال مروان
حضرت وصى امام امير المؤمنين على عليه السلام در خطبه 71 نهج البلاغه درباره مروانحكم فرمود: ان له امره كلعقه الكلب انفه ؛ مدت امارت مروان را از نه ماه و چند روزبيشتر نگفته اند .
شراح نهج از ابن ميثم و ابن ابى الحديد و ديگران گفته اند: اين عبارت كنايه از قصرمدت است .
نگارنده گويد: درست است كه اين عبارت قصر مدت را مى رساند، ولى قصر مدت را بهعبارات ديگر هم مى شد تعبير كرد. در اين عبارت علاوه بر اراده قصر مدت ، اخبار بهشرح حال و تمثل اعمال مروان است . (304)
307- خطبه بى الف
خطبه اى منسوب به امير المؤمنين امام على (ع ) است كه چند صفحه است و ازاول تا آخر يك حرف الف به كار برده نشده است :
قيل اجتمع اصحاب محمد (ص ) فنذكروا اى الحروفادخل فى الكلام ؟ واجمعوا ان الالف دخولا من سائر الحروف ،فقال امير المؤمنين عليه السلام و خطب بديهه هذه الخطبه المونقه و هى : حمدت من عظمتمنته ، و سبغت نعمته ، و سبقت غضبه رحمته ؛
يعنى : گويند چند از ياران پيامبر گرد آمده بودند و سخن به ميان آمد كه كدام حرف درگفتار بيشتر به كار مى رود؟
همگى گفتند: خرف الف .
پس امام على (ع ) برخاست و اين خطبه شگفت بى الف را بى انديشه بگفت .
من از مفصل اين نكته مجملى گفتم
تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل.(305)
308- كلمات الله
قرآن ، حضرت عيسى (ع ) و مادرش مريم عليها السلام را كلمه ناميده است ، ائمه ما عليهمالسلام خودشان را كلمات ناميدند و امام امير المؤمنين عليه السلام به روايت ديگر امامصادق (ع ) ، صورت انسانى را كتاب ناميده اند و انسانكامل را ميزان قسط و صراط مستقيم و كلام الله ناطق گفته اند.(306)
309- تسلط ائمه بر همه علوم
پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله جعفر و جامعه را بر اميرالمؤمنين عليه السلام املاءفرمود و در اين دو علم همه علوم گذشته و آينده وجود داشته و تمام حوادث عالم تاانقراض جهان به طريق علم حروف در آن دو وجود دارد و اين دو كتاب نزد تمام ائمه عليهمالسلام وجود داشته است .(307)
310- على باب بهشت است
پيامبر گرامى اسلام به على بن ابى طالب فرمودند: يا على !من شهر حكمتم و آنبهشت است ، و تو اى على !در آن شهر (بهشت ) هستى .
311- وصف على از زنان على (ع )
مولا امير المؤمنين على عليه السلام در خطبه البيان (308)مى فرمايد:
من آدم اولم ، من نوح اولم .
من آيت و نشانه خداوندم .
من حقيقت اسرار الهى ام .
من پديد آورنده برگ گياهانم .
من به بار آورنده ميوه درختانم .
من جارى كننده رود خانه هايم ...
من همان نورى هستم كه حضرت موسى عليه السلام در كوه طور از او هدايت گرفت .
من صاحب صور اسرافيلم (كه در قيامت مردگان را زنده مى كند)
من بيرون آورنده مردگان از قبرم .
من صاحب روز قيامت ام .
من همراه نوح و نجات دهنده اويم .
من همراه ايوب در بلاها و شفا دهنده اويم .
من همان كسى ام كه آسمانها را با دستور خدايم برافراشتم ...
(309)
312- مظهر عقلكل
انسان به فعليت رسيده مظهر عقل كل و نفس كل است ؛ لذا از مشايخ علم ماءثور است كه اميرالمؤمنين على عليه السلام مظهر عقل كل است و سيده نساء عالمين ، فاطمه عليهم السلام ،مظهر نفس كل .(310)
313- عترت معصوم اند
عترت معصوم اند و حضرت وصى على عليه السلام كه سر سلسله عترت است معصوم استو در ميان صحابه پيامبر تنها او معصوم بود، نه ديگران !(311)
314- آيه مباهله درى ديگر از فضايل على (ع )
آيه مباهله يعنى اين سخن حق تعالى : به (نصارى ) بگو پيامير ما و شما فرزندان وزنان و نفوس خود را بخوانيم تا با هم مباهله كنيم .
اين آيه دلالت مى كند كه فاطمه معصومه ام اليها و ام الائمه بر همه زنان برترى دارد،چنانكه بر نهايت برترى و علو درجه حضرت وصى امام على عليه السلام دلالت مى كند؛زيرا خداى تعالى او را نفس پيامبرش خاتم و آقاى انبياء قرار داد و نمى توان گفت هر دويك شخص اند، پس جز اين نيست كه مراد از آن مساوى بودن حضرت على با آن حضرت است، جز در شاءن نبوت و چون رسول خدا صلى الله عليه وآلهافضل مردم است ، پس ‍ على كه مساوى با افضل مردم است ،افضل از همه است . (312)
135- پيوند دو نور
در كافى از ابوالحسن امام موسى بن جعفر عليه السلام روايت شده كه فرموده : درحالى كه رسول خدا صلى الله عليه وآله نشسته بود فرشته اى با بيست و چهارصورت داخل شد عرضه داشت : اى محمد !خداى عز وجل مرا فرستاد تا نور را با نور تزويج كنم .
فرمود: چه كسى را به چه كسى ؟
عرضه داشت : فاطمه را با على ...
ازدواج بايد با كفو انجام شود، غير معصوم نمىتوان بر زن معصوم استيلاء داشته باشد. پس بفهم .(313)
136- اصحاب كساء
اصحاب كساء در مباهله فقط فاطمه و پدر او شوهر او و دو فرزند او حسن و حسين بودن واحدى با آنها همراه نبود.
هيچ كس مدعى نشد كه جز پيامبر و حضرت وصى ، امام اميرالمؤمنين على و كفو وى فاطمهو دو فرزند ايشان حسن و حسين شخص ديگرى در مباهلهداخل بوده است . بدون شك مدعى شخص ديگر بر خدا و رسولش دروغ بسته است .
الحمد لله الذى جعلنا من المتمسكين بولايتهم ؛
ستايش خداى را كه ما را از متمسكان به ولايت ايشان قرار داده (314) است .
137- درخت نبوى
از ابن عباس روايت شد كه گفت :
رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: من درختم و فاطمهحمل آن و عمل لقاح آن و حسن و حسين ميوه آن اند و دوستداراناهل بيت حقيقتا برگ بهشتى آنند.(315)
138- چونان دريا
انسان كامل اگر مرد باشد مظهر و صورت عقلكل است و اگر زن باشد مظهر و صورت نفسكل است ، بنابر اين ، سيد اوصياء و سر پيامبران و رسولان حضرت على عالى اعلىصورت و مظهر عقل كلى به تمام ترين وجه ممكن است و حقيقت ام الكتاب ، سيده نساء عالمين، فاطمه زهراى بتول صورت و مظهر نفس كل بر وجه اتم است .
دو دريا را به هم آميخت و بين آن دو، برزخى است كه هر يك از آن دو در حد خود است و ازآن دو، لولو و مرجان بيرون مى آيد.
و در تفسير مجمع البيان از امين الاسلام طبرسى بهنقل از سلمان فارسى و سعد بن جبير و سفيان ثورى چنين آمده است :
دو درياى مزبور در آيه شريفه على و فاطمه اند و برزخ محمد(ص ) و لولو و مرجانحسن و حسين اند. (316)
139- كفو زهرا (س )
اگر حضرت وصى ، على عليه السلام نبود، احدى كفو فاطمه عليه السلام نبود، پسحضرت على وصى صلوات الله عليه به خصيصه اى اختصاص ‍ يافت كه احدى با وىدر آن شريك نبود و نخواهد بود. و در روايت نبوى چنين آمده : يا على !اگر تو نبودى برروى زمين احدى كفو فاطمه نبود.(317)
320- على عصمت علوى
ابو محمد بن متويه در كتاب كفايه تنصيص كرده است كه : على (ع ) معصوم است و ادلهنصوص (روايت روشن )، بر عصمت آن حضرت دلالت دارد و باعث يقين بر پاكى باطن ونهان وى مى باشد و عصمت ويژه آن حضرت بوده ديگر اصحاب از آن بى بهره اند .پس در اين بيانديش !(318)
321- نفس رسول خدا (ع )
آثار بجاى مانده از على (ع ) همگى بر علو رتبت و رفعت منزلنش گواهى مى دهند، بهطورى كه انسان در مى يابد كه اولين و آخرين را توان رسيدن به مقام او، چه از نظر علمو دانش و چه از نظر حكمت و زهد و شناخت خداى تعالى نيست ، احاديث متواتر و متظافر وبى شمارى از رسول خدا صلى الله عليه وآله در جوامع روايى هر دو مذهب و همچنين آياتقرآنى بسيارى خواهيم يافت كه همگى دلالت دارند بر اين كه آن امام همام عليه السلام ،خليفه بلافصل رسول خدا صلى الله عليه وآله ، و وصى و برادر او و باب مدينه علم ،و براى آن جناب صلى الله عليه وآله به منزله هارون بوده است براى موسى ؛ جز آن كهپس از رسول خدا صلى الله عليه وآله كسى به مقام پيامبرى نخواهد رسيد و ميز اين كهاو قاضى دين رسول خدا صلى الله عليه وآله (بادال مكسور)، و بعد از ايشان ، ولى هر مؤمن و مؤمنه اى بوده است و خلاصه آنكه او، نفسرسول خدا صلى الله عليه وآله مى باشد و خداوند، رجس و ناپاكى را از او دور ساخته وبه كمال پاكى و طهارت رسانيده است . در اين موضوع ، احاديثى بسيار در كتبمفصل و متعدد موجود است كه طريق روايت و سندهاى آنها در آن كتب مضبوط و محفوظ است . پس، آن بزرگوار، حيات علم و ستون اسلام است .(319)
322- با پيامبر از كودكى تا بزرگى
قاضى عضد ايجى شافعى ، در مبحث امامت كتاب مواقف مى گويد:
على اعلم صحابه بود؛ زيرا او در غايت ذكا و اشتياق به آموختن بود و محمد صلى اللهعليه وآله اعلم مردم بود و اشتياق براى ارشاد على از همه بيشتر.
على عليه السلام در كودكى در دامان او بود و در بزرگى دامادش . در همه وقت نزد او مىرفت و اين ، موجب رسيدن او به بالاترين مرتبه علم بود.
ولى ابوبكر، در سنين بزرگسالى بود كه به خدمت حضرت رسيد و روزانه يك بار يادوبار، ايشان را ملاقات مى كرد.(320)

323- اگر على نبود !
اگر به صحابه رسول صلى الله عليه وآله بنگريم و در آنان دقت كنيم خواهيم يافتكه پس از نبى صلى الله عليه وآله كسى كه وجودش حيات علم و ستون اسلام است و ازميان برنده باطل ، و آن كه منكرات را باطل مى ساخت و حق را به حد و محلش اعاده مىفرمود امير مؤمنان ، على عليه السلام بود و لاغير؛ زيرا همگى بر آن كه اوافضل صحابه ، در جميع كمالات نفسانى و جسمانى بوده ، متفق اند، و هيچ كس در حكم وفعل و گفتار و علمش ‍ نتوانسته است ، اشكال و خللى وارد كند و در روايت است : اگرعلى (ع ) نبود، دين نابود و مردم هلاك مى شدند؛ همچنانكه همگى روايت اين خبر راجايز دانسته و راويان اهل سنت در جوامع شان ، آن رانقل كرده اند.مسلمانان ، چون معضل و مشكلى پيش مى آمد به عنوان ضربالمثل مى گفتند:
اين قضيه اى است كه ابوالحسن ندارد !(كنايه از اين كهحل شدنى نيست ).(321)
324- على همسر فاطمه (س )
هيچ مرد واجد عصمت را نمى يابيد كه زنش نيز حايز مقام عصمت باشد؛ مگر حضرت وصىامام اميرالمؤمنين على عليه السلام و زن او دختررسول الله صلى الله عليه وآله را.(322)
235- ولايت على (ع )در بهشت است
حضرت رسول الله (ص ) فرمود: من مدينه حكمتم ، يعنى شهر دانشم ، و اين مدينهبهشت است ؛ و تو، اى على !در اين بهشتى .
حكيم ابوالقاسم فردوسى گويد:
كه من شهر علمم عليم در راست
درست اين سخن قول پيغمبرست
چگونه كسى به بهشت راه مى يابد، و حال اينكه راه نمى يابد بدان مگر از در آن . بهقول عارف سنايى :
دو رونده چو اختر گردون
دو برادر چو موسى و هارون
هر دو يك در زيك صف بودند
هر دو پيرايه شرف بودند
تا نه بگشاد علم حيدر در
ندهد سنت پيمبر بر
ولايت ، در بهشت است ، ولايت ، زبان قرآن است ، ولايت ، معيار ومكيال انسان سنج است ، و ميزان تقويم و تقدير ارزشهاى انسانهاست .
حكمت ، آن علم محكم و استوار است كه دارنده حكمت ، صاحب علم اليقين و عين اليقين و حق اليقيناست ؛ دانشش او را حكيم ميكند كه محكم مى شود ريشه دار مى گردد: و لقد اتينا لقمانالحكمه (323) - و من يؤ ت الحكمه فقد اوتى خيرا كثيرا . (324)
326- دلالت بر امامت همه
آن خليل گويد: نياز همه به على و بى نيازى على از همه ،دليل است كه على امام همه است .
327- قوه ملكوتى على (ع )
اميرالمؤمنين امام على عليه السلام در نامه اى كه بهسهل بن حنيف نوشت فرمود:
سوگند به خداوند، من به قوت جسدى و حركت غذايى در خيبر را بر نكنده ام ، و آن رابه چهل ارش به دور نيفكنده ام ، چنان كه اعضايم بدان احساس نكرده است ، ولكن بهقوت ملكوتى و نفسى كه به نور رب خود مستضى ء است بر آن دست يافتم .
و به عبارت ديگر:
سوگند به خداوند، من به تاءييد قوت ملكوتى كه به نور رب خود مستضى ء استدر خيبر را بر كنده ام و آن را به چهل ارش به دور افكنده ام ، چنان كه اعضايم بداناحساس نكرده است ، به به قوت جسدى و حركت غذايى . (325)
328- قلع در خيبر
قلع درب خيبر به دست يدالله اميرالمؤمنين امام على (ع ) از معجزات فعلى و قدرت ولايتتكوينى آن جناب است .(326)
329- جوشيدن آن از زير سنگ
روايت كرده اند كه : چون امير مومنان (ع ) و اصحابش به سوى صفين عازم شدند، ذخيرهآب تمام شد و تشنگى شديد بر سپاهيان عارض گشت به اميد آن كه آبى بيابند بهاطراف رفته ، جستجو كردند؛ ليكن هر چه جستند كمتر يافتند.
اميرمؤمنان (ع ) ، آنان را مقدارى از مسيرى كه مى رفتند خارج ساخته ، به سوى ديگرىبرد. مقدارى كه رفتند، ديرى در وسط بيابان پديدار گشت . حضرت آنان را به سوىدير برد، تا آن كه به جلوى آن رسيدند و امر فرمود تا كسى را كه در آن جا بود، صدازنند. شخصى (راهب ) آمد و اميرالمومنين خطاب به او فرمود: آيا در نزديكى شما آبىهست كه تشنگى همراهان مرا بر طرف سازد؟
مرد گفت : خير !ميان ما و آب ، بيشتر از دو فرسخ فاصله است و در اين اطراف نيز آبىنيست تنها در هر ماه مقدار ناچيزى آن به من مى رسد كه اگر در مصرف آن قناعت نورزم ، ازتشنگى هلاك مى شوم !
حضرت (ع ) به افراد كرد و فرمود: آيا آن چه را كه راهب گفت شنيديد؟
آنان پاسخ دادند، آرى !آيا حال كه هنوز توانى در بدن داريم ، به جايى كه ايشان گفتبرويم تا شايد آب را بيابيم ؟
حضرت (ع ) فرمود: نيازى به اين كار نيست .
سپس ، مركب خود را رو به قبله كرد و مكانى را در نزديكى دير، به آنان نشان داد وفرمود: اين جا را حفر كنيد !
عده اى بدان جا رفتند و مشغول كندن زمين شدند. پس از اندكى ، سنگ بزرگ و درخشانىظاهر گشت . افراد رو به حضرت عليه السلام كرده ، گفتند: اى اميرمؤمنان !در اين جاسنگى است كه ضربات در آن كارساز نيست .
حضرت عليه السلام فرمود: زيرا اين سنگ آب است ، اگر آن را از جايش ‍ برداريد،به آب خواهيد رسيد. پس سعى كنيد كه آن را از جايش تكان دهيد!
همگى جمع شدند و سعى كردند تا آن را تكان دهند، ولى كوشش آنان بى ثمر بود وفايده اى نداشت .
حضرت (ع ) چون چنين ديد، خود جلو رفته ، از مركب پايين آمد و آستين را بالا زد. انگشتانمباركش را زير سنگ گذاشت و آن را حركت داد و سپس آن را از جايش بلند و در مكانىدورتر پرتاب كرد.
چون سنگ برداشته شد، آبى زلال جوشيدن گرفت و خارج شد. همگى از آن نوشيدند. آنآب ، گواراترين و خنك ترين و زلال ترين آبى بود كه در سفرشان نوشيده بودند.
اندكى بعد، حضرت فرمود: از آب بنوشيد و مقدارى از آن را ذخيره كنيد!
چون سپاه ، امر حضرتش را به جاى آوردند، حضرت به سوى سنگ رفت و با دست مباركش، آنرا به جاى نخست گذاشت و دستور داد تا رويش را با خاك ، بپوشانند.
راهب كه تمام اين مدت ، از بالاى دير نظاره گر ماجرا بود، فرياد برآورد كه : اى مردم!مرا پايين آوريد !مرا پايين آوريد !
چون او را پايين آوردند، در پيش اميرمؤمنان (ع ) ايستاد و گفت :
آيا تو پيامبرى مرسلى ؟
حضرت (ع ) فرمود: خير !
راهب گفت : پس بايد ملكى مقرب باشى !
امير مؤمنان (ع ) فرمود: خبر !
راهب گفت : پس كه هستى ؟
حضرت امير عليه السلام فرمود: من وصىرسول خدا، محمد بن عبدالله خاتم انبيايم صلى الله عليه وآله .
راهب گفت : دستت را پيش آر، تا به دست مباركت ، اسلام آورم .
حضرت (ع ) دستش را جلو آورد و فرمود: شهادتين را بر زبان آر !
راهب گفت : اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له و اشهد ان محمدا عبده و رسوله واشهد انك وصى رسول الله و احق الناس بالامر من بعده .
سپس ، حضرت فرمود: پس از اين همه مدت كه در اين دير، بدون ايمان زندگى كردهاى چه باعث شد كه اسلام آورد؟
راهب گفت : اى اميرمؤمنان !اين دير براى يافتن آن كسى بنا شده است كه اين سنگ را ازجا مى كند و از زيرش آب خارج مى كند. كسانى كه پيش از من در اين جا بوده اند، سعادتيافتن او را نيافتند. ولى خداوند عز و جل آن را روزى من گرداند. ما در كتابهاى مان ديده واز علماى مان شنيده ايم كه در اين جا چشمه اى است كه بر در آن سنگى نهاده شده است ومكان آن را كسى جز پيامبر، يا وصى او نداند و او ولى خداست كه مردم را به سوى حق مىخواند و نشانش آن است كه جاى سنگ را دانسته ، توان برداشتنش را دارد.
من چون تو را ديدم كه چنين كردى و آن چه را كه ما در انتظارش بوديم ، انجام دادى و ما رابه خواسته مان رسانيدى ، پس به دست تو مسلمان گشتم و به حق تو و مولايت صلىالله عليه وآله ايمان آوردم .

چون اميرمؤمنان سخنان او را شنيد، آن قدر گريست كه محاسن مباركش از اشك خيس شد.
پس از آن ، مردم را خواند و فرمود: سخن برادر مسلمان خود را بشنويد!
آنان نيز سخن راهب را گوش دادند، و حمد و سپاس خداى را براى نعمت معرفت امير مؤمنان ،كه بدانان ارزانى داشته است ، به جاى آوردند.
بلاخره ، در حالى كه راهب همراه آنان بود، صفر خويش رادنبال كردند؛ تا آن كه با شاميان برخورد نمودند و راهب ، از جمله كسانى بود كه درركاب على عليه السلام به شهادت رسيد.
حضرت بر او نماز خواند و دفنش كرد و برايش طلب غفران و آمرزش نمود و هرگاه بهيادش مى افتاد مى فرمود: ذاك مولاى . (327)
330- ما بوديم هنگامى كه آدم (ع )نبود !
نبى صلى الله عليه وآله فرمود: منت نبيا و آدم بين الماء و الطين .
و وصى عليه السلام فرمود: كنت وليا و آدم بين الماء و الطين .
من ولى خدا بودم ، هنگامى كه آدم هنوز ميان آب وگل بود.
نبى چون در نبوت بود اكمل
بود از هر ولى ناچار افضل
ولايت شد به خاتم جمله ظاهر
بر اول نقطه هم ختم آمد آخر
331- على نخستين اولى الامر
از جابر بن عبد الله روايت است كه مى گويد:
چون اين آيه نازل شد:
يا ايها الذين آمنوا اطيعو الله و اطيعوا الرسول و اولاى المر منكم به پيامبر (ص) عرض كردم : اى رسول خدا !براى ما خدا ورسول را شناساندى ؛ ولى اولوالامر كه خداوند اطاعت شان را قرين اطاعت تو كرده است ،كيان اند؟
پيامبر (ص ) فرمود: اى جابر !آنان جانشينان من و امام مسلمين ، پس از من مى باشند كهاول شان على بن ابى طالب عليه السلام است و سپس حسين عليه السلام و سپس نه نفراز فرزندان حسين عليه السلام .
بخش دوم : عرفان و خداشناسى 
332- خودشناسى ؛ مقدمه خداشناسى
اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: من عرف نفسه عرف ربه ؛
هر كه خود را شناخت ، خدا را شناسد.

شرح يعنى هر كه خود را شناخت كه از نطفه پست و ناچيز وجودى يافته به اينجمال و كمال جسمانى و روحانى كه عالم عقلى است مطابق با عالم عينى ، البته خداى خودرا خواهد شناخت ؛ زيرا مى داند كه جز ذات عالم قادر حكيم واهب الصور اين وجود را ازنطفه به اين كمال نرسانيده است .
پس در اثر فكر و توجه به نفس ناطقه مجرد خود خدا را به اوصافجمال و جلال و كل الحسن و الكمال خواهد شناخت .
و باز فرمود:
من عرف نفسه فقد النتهى الى غايه كل معرفه و علم ؛
هر كه خود را شناخت خدا را شناسد و چون خدا را شناخت به معرفتكل الوجود و حقيقه الكل نائل گرديده و بالنتيجه بهرهعمل و معرفت را يافته است . (328)
333- نتيجه خداشناسى
اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود:
ينبغى لمن عرف الله ان يتوكل عليه ؛
هر كه خدا را شناخت سزاوار است كه تنها بر اوتوكل كند.
شرح در كلمه ديگر فرمود هر كه ايمانش قوى تر است ،توكل تو بر خدا بيشتر است و هر كه توكل او بر خدا بيشتر است ، خداشناس تر است واعتماد در كارهاى به غير خدا نداشته و تمام توجهش در كليه امور به خدا باشد وكارهايش همه را به حق واگذارد و بالنتيجه تمام امورمشكل را خدا بر او آسان را خدا بر او آسان گرداند كه فرمود: منتوكل على الله ذلت له الصعاب .
توكل ان تدع الامر الى
مقدر الامور جل و علا
و در نتيجه توكل ، همه كارش را به خدا تفويض كند و حضرت عليه السلام فرمود: منافوض امره الى الله سدده ؛ هر كه كارش را به خدا مفوض كند خدا به حدكامل آن كار را محكم اساس گرداند. (329)
334- كمال اخلاص
عقيده ما اين است كه صفات الهى عين ذات است ؛ يعنى مى بيند نهمثل ما، كه ديدن مان طور ديگرى است و به عضو ديگرى است غير شنيدن ، بلكه او تمامشبينايى است و تمامش شنوايى است . عضو على حده براى ديدن ندارد، و عضو ديگر براىشنيدن ، بالتمام مى بيند و بالتمام مى شنود و كيفيت هر دو يكى است . خود حضرت اميرعليه السلام در جاى ديگر مى فرمايد:
كما توحيد الاخلاص له ، و كمال الاخلاص له نفى الصفات عنه ؛ لشهادهكل صفه انها غير الموصوف ، و شهاده كل موصوف انه غير الصفه .(330)
و نيز حضرت در جواب اعرابى كه در جنگ جمل از معنى واحد پرسيد؛ آن معنىواحد كه صحيح است بر خداوند (عز وجل ) اطلاق شود، فرموده :
انه احدى المعنى ، يعنى به انه ينقسم فى وجود و لاعقل و لاوهم ، كذلك ربنا عز و جل (331)
335- نتيجه ترس از خدا
اميرالمؤمنين على (ع ) فرمود:
عليه السلام من عرف الله خاف الله ، و من خاف الله آمنه منه منكل شى ء
؛ (332)
هر كه خدا را شناخت از خدا مى ترسد و هر كه خدا ترس شد، خدا او را از هر ترسى ايمنمى سازد.
شرح
يعنى هر كه خدا را شناخت از او مى ترسد و بس ، از هيچ كس جز خدا نمى ترسد و در حقيقتشجاع ترين مردم باشد.
چنان كه ابن سينا فرمود: العارف شجاع و كيف لا و هوبمعزل عن تقيه الموت عارف كه از خدا مى ترسد و معصيت او نمى كند و مرگ راحضور حق و رحمت حق داند ديگر از مرگ و هيچ حادثه و هيچ مخلوقى نمى ترسد؛ زيراترس ها همه از مرگ است و عارف الله مرگ را خوش ترينحال و بهترين سعادت خود داند كه حضور محبوب خود مى رود. پس هر كس خدا ترس شد،خدا او را از هر امر مخوف و ترسناك ايمن سازد تا از هيچ چيز نترسد و مانند على عليهالسلام و شيعيان واقعى او شجاع و دلبرترين مردم است .(333)
336- مسئلت از خدا
اميرالمؤمنين على (ع ) فرمود:
اعلم الناس بالله اكثرهم له مسئله ؛(334)
هر كه خدا را بهتر بشناسد از او بيشتر مسئلت نمايد.
شرح
در كلمه ديگر حضرت فرمود: چيزى نزد خدا محبوب تر از آن نيست كه بندگان از اوحاجت خود را طلب كنند.
يعنى : هر كس خدا را شناخت ، داند كه زمام تمام امور عالم به دست اوست و غير حق را كارىبه دست نيست و قدرتى بدون مشيت حق بر چيزى ندارد پس هر حاجت جسمانى و روحانىدارد رو به خدا آرد و به خدا آرد و به / درگاه خدا دست مسئلت دراز كند و چون وجود جميعخلق را محتاج به لطف حق داند و خدا را غنى و تواناى مطلق شناسد، و ان الله لهوالغنى الحميد
و ما يفتح الله للناس من رحمه فلا ممسك لها و ما بمسك فلامرسل له ؛ درى كه خدا به روى بنده بگشايد كسى نتواند بست و درى كه بست كسنتواند گشود.
لذا بنده حق خر چه مى خواهد از خيرات و سعادات دنيا و عقبى از كسى غير حق نمى طلبد وهمه حوائج كلى و جزئى خود را از خدا بسيار مسئلت مى كند و مى داند از هر كس حاجتىبخواهد پيش او خوار مى شوى ؛ مگر خدا كه هر چه بنده بيشتر از او حاجت خواهد، آن بندهنزدش عزيزتر شود و اين معنى را حضرت در كلمه اى فرمود، قريب به اين عبارت : اكثار طلب الحاجه من الله يعزك و من الناس يذلك ؛ سؤال بسيار از خلق موجب ذلت شود و از خدا موجب عزت است ، پس هر كس خدا را بهتر شناختبيشتر از او سؤال حاجت مى كند؛ چون همه دريا را به روى خود بسته مى داند جز درگاهمطلق بى حساب و رحمت واسعه الهى .(335)
337- عارف كجاست ؟ !
حديث شريف از حضرت على عليه السلام كه درباره عارف بالله فرموده است مىفرمايد: آقا فرمودند: عارف را در زمين و آسمان ، در بهشت در هيچ جاى عالم نمىتوانى پيدا كنى ، از خادم بهشت سؤال كنى در بهشت بروى ، عارف آگاهى پيدا بنمايىو دست بيابى .
يكى از حضار عرض كرد: آقا !پس عارف را بايد در كجا جست ؟ پس او كجاست ؟ او كه درهيچ جاى عالم نيست ؟
امام عليه السلام در جواب فرمودند: فى مقعد صدق عند مليك مقتدر.
عارف در نزد خدايش است . او فراتر از عالم كثرت است . او برتر از آن است كه با عالمهمنشين بوده باشد، او همنشينى با عالم ندارد، او در پيش ‍ خداوند عالم است .
عارف در بهشت چه كار مى كند، اگر بهشت شيرين است بهشت آفرين شيرين تر است!(336)
338- تا نگردى آشنا زين پرده رمزى نشنوى
در كافى و غير آن روايات چندى داريم كه ائمه اطهار ما به يارانشان فرموده بودند:اگر شما از كسانى بوده باشيد كه اهل كتمان باشيد و دهن شما بند داشته باشد، ماحرفهايى به شما مى زنيم . و امير المؤمنين عليه السلام بهكميل فرمود: هان ان هيهنا لعلما جما و اشار الى صدره ، لو اصبت له حمله
اصحاب سر نه اين كه كاتم بودند، بلكه كتوم بودند، و فرمودند: عارف سر ميدهندو سر نمى دهد.
339- رسيدن به معرفت خداوندى
اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود:
نال الفوز الاكبر من ظفر بمعرفه النفس ؛
هر كه خود را شناخت بزرگ ترين سعادت را بافت كه از معرفت خود به معرفت خدا مىرسد و اين بزرگ ترين سعادت است . (337)
340- لباس عارفان
اميرالمؤمنين على (ع ) فرمود: الخوف جلباب العارفين ؛(338)
خدا ترسى و به ياد عظمت خدا بودن لباس عارفان است .
(339)
341- انسان كامل
در حديث وارد شده كه از حضرت امير المومنين پرسيدند: آيا مردى(كامل ) را حضرت فرمود: بله و تاكنون ازحال او مى پرسم .
پس از وى پرسيدم ، تو كه هستى ؟
پاسخ داد: من گل هستم .
پس گفتم : از كجايى ؟
پاسخ داد: از گل .
گفتم : به كجا؟
جواب داد: به گل .
پرسيدم : من توام ؟
پاسخ داد: تو پدر خاكى (ابو ترابى ) .
دور است كه ، فقط خاك باشى . آيا اين پاداش اطاعتهاى توست كه تنها خاك باشى ؟ منخودم هستم ، من منم ، من آفريننده ذوات در موطن ذات و غايت همه ذواتم .(340)
342- صفت عارفين
الشؤ ق خلصان العارفين ؛ (341)
عشق و شوق به خدا خاصه عارفان است . (342)
343- ز هر چه رنگ تعلق پاك شو
امام اميرالمومنين عليه السلام مى فرمايد: در شگفتم از كسى كه گمشده خود را مى جويدو در پى يافتن و پيدا كردن آن است ، و خودش را گم كرده است و طلب نمى كند. چنانكه فرمود: عارف كسى است كه خود را شناخت و از هر چه كه از خدا دور مى كند آزاد وپاكش گردانيد.
حضرت امام صادق عليه السلام فرموده است : هر چه كه تو را از خدايت باز مى داردبت تو است . اين جان عرشى را، اين سيمرغ ملكوتى را پاينده يك مشت هواى نفسانىنكن ، از اين گونه تعلقات آزادش بگذار تا به سوى اسماء و صفات الهيت و به جانتمدارج و معارج قرآنى ارتقا بنمايد، او زا گرفتار قفس هواى نفسانى مكن تا بهكمال مطلوب خود برسد.
در راه عشق دمبدم عذر و بهانه چيست
خوشتر ز عشق و زمزمه عاشقانه چيست
عنقاى نفس ناطقه را جز به طور عشق
در طوبى آرمين و در سدره لانه چيست
با روى يار عين قصور است طرف حور
با سوز عشق نغمه چنگ و چغانه چيست
وجد است آنچه را كه نبى گفته و نبى
بهتر از اين ترانه در عالم ترانه چيست (343)
344- حيات نفس ناطقه
اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: التوحيد حياه النفس ؛ توحيد و يگانه شناختنخدا حيات نفس ناطقه است .
شرح
يعنى تا انسان به نور معرفت خدا و توحيد ذات و صفات حق جانش روشن نگردد به مقامروح انسانى نرسيده و تا آن معنى بزرگ را در خود ادراك شهودى نكند هنوز زنده بهحيات حقيقى نگرديده است .
در ديوان منسوب به حضرت مولى (ع ) است :
و ان امرء يحى بالعلم ميت
و ابدانهم قبل القبور قبور
كسى كه زنده به نور علم و معرفت نگردد مرده است و پيش از آن كه به قبرداخل شود بدنش قبر جان مرده اوست .
و نيز فرموده : هر كس خدا را فراموش كند خدا او را تز نفس ناطقه خودغافل سازئ و چشم بصيرت قلبش كور شود و هر كس به ياد خدا باشد خدا قلبش را زندهو عقلش را نورانى گرداند.
و شعر اشاره به آيه مباركه است نسو الله فاءنساهم انفسهم (344)يعنى هركس خدا را فراموش كرد از جان خويش و كسب سعادت ابدى خود فراموش كند و همه به تنپرورى و خدمت بدن حيوانى پردازد كه لازمه اش ‍ مرگ روح و فناى نفس ناطقه قدسيهباشد كه حق فرمود: قد افلح من زكيها و قد خاب من دسيها (345) ؛ رستگارشد هر كه روح خود را تربيت و تكميل به علم وعمل كرد، و زيان كرد و فاسد گرديد، هر كس كه به تن پرورى از تربيت روحاهمال و اعراض كرد.
پس توحيد و علم و معرفت الهى زنده كننده حقيقى روح انسان است .(346)
345- نخستين آفريده حق
در جلد اول بحار به نقل از علل الشرايع آمده است كه از جمله پرسشهاى مرد شامى ازاميرالمؤمنين عليه السلام اين بود كه : نخستين بار خدا چه چيزى را آفريده است ؟
حضرت در جواب فرمود: نور
در جلد نوزدهم بحار در دعايى كه اميرمؤمنان ازرسول خدا صلى الله عليه وآله دريافت نموده استنقل است كه : بار خدايا !تو را مى خوانيم ، اى كسى كه با شعاع نورت از ديدگانخلق در حجاب مانده اى ! (347)
346- وجود همه وجه الله است
در عهد خلافت ابوبكر چند نفر راهب ، به مدينه آمدند و نزد ابوبكر رفتند و دربارهپيامبر و كتابش پرسش نمودند.
ابوبكر گفت : آرى ، پيامبر آمد و با خود كتابى آورد.
پرسيدند، آيا در كتاب او، وجه الله مذكور است ؟
ابوبكر گفت : آرى
پرسيدند: تفسيرش چيست ؟
ابوبكر گفت : از اين سؤال در دين ما نهى شده و پيامبر ما آن را تفسير نكرده است . دراين هنگام همه راهبان خنديدند و گفتند: به خدا سوگند، پيامبر شما دروغگو بوده ، كتابشما باطل است .
پس او را رها كرده ، رفتند. چون سلمان ماجرا را دريافت ، آنان را نزد اميرمؤمنان عليهالسلام برد و گفت : اين شخص ، خليفه و جانشين پيامبر و پسر عم اوست ، پرسش خود رابر او عرضه داريد !
آنان همان سؤال را از على عليه السلام پرسيدند. حضرت فرمود: شما را با سخنپاسخ نمى گويم ؛ بلكه با انجام عملى ، به آن پاسخ خواهم گفت .
سپس امر فرمود هيزمى آوردند و آتش زدند، چون همه هيزم آتش گرفت و شعله كشيد راهبانگفتند، اين ، تمامش وجه آنش است .
پس فرمود: تمام وجود، وجه الله است . سپس اين آيات را تلاوت فرمود:فاينما تولوا فثم وجه الله و نيز:كل شى ء هالك الا وجهه له الحكم و اليه ترجعون . آن گاه تمام راهبان به دستآن حضرت اسلام آورده موحد و عارف گشتند. (348)

next page

fehrest page

back page