بجای اينكه برای خود كار كند برای پول كار میكند ، بجای اينكه پول راوسيله خودش قرار دهد خودش را وسيله پول قرار میدهد دائما بر پولمیافزايد و از خودش كاسته میشود حال به نظر شما يك انسان فقير منيعالطبع و بیاعتنا به پول ارزش بيشتری دارد يا يك انسان ميليونر پولداریكه میتواند مثل اين تهران را بخرد ولی يكچنين حالتی دارد ، يعنیانسانيتش را از دست داده ولی پول جمع كرده ؟ گفت :
آنكه از دو نان به منت خواستی |
بر تن افزودی و از جان كاستی |
حال اگر انسان بر تن بيفزايد و از جان بكاهد چگونه است ؟ اين كه سود وزيان پولی نيست كه بخواهيم به عدد حساب كنيم ، بگوييم اگر از تجارتضرر كردم از ملاكی استفاده كردم ، حسابش روشن است ، جمع و تفريق میكنم ،میگويم اينجا يك ميليون تومان ضرر كردم ، آنجا يك ميليون و پانصد هزارتومان درآمد داشتم پس پانصد هزار تومان استفاده كردم اينجا امور كيفیاست ، با اينها نمیشود قياس كرد سعدی خوب حرفی میزند : انسان زير بارمنت میرود و از كسی پولی میگيرد ، بعد خودش را چاق میكند در حالی كهروح خودش را خوار و ذليل كرده است اينجا ما مقياس واحدی نداريم كهايندو را در ترازو بگذاريم ، ولی آيا وجدان بشر چه میگويد ؟ میگويد بهتراست از جان كاسته شود و بر تن افزوده گردد ؟ يا میگويد اگر امر دائرميان ايندو شد بگذار انسان فقير و ضعيف و لاغر بماند ولی مناعت وشخصيتش را حفظ كند ؟ اگر بنا باشد انسان در تكنولوژی پيش برود ولی انسانيتش را از دستبدهد و جوهر انسانيت هم به قول اينها همان آزادی و انتخاب باشد ، يا بهحساب ما همان معنويت و عواطف انسانی باشد [ نه تنها تكامل پيدا نكردهبلكه رو به انحطاط هم رفته است ] بشر تكنولوژی اش پيش میرود ، هواپيمامیسازد ، قدرتش زياد میشود ، شهری را با يك بمب خراب میكند ، ولیعاطفه انسانی ، آزادمنشی و گوهر انسانيت را از دست میدهد .