در تمدن و فرهنگ بالاتر برود از اراده اش كاسته میشود و تا حد زيادی نيزبه تعبير ما نعمتزده میشود ، و اين نعمتزدگی ، افراد را [ خصوصا طبقهحاكمه را ] سست میكند و همين منجر به يك سلسله انقلابات يا منجر به اينمیشود كه قوای ديگری از جای ديگر ظهور كند و اينها را به كلی منقرضنمايد و از بين ببرد . فقط به جامعه نگاه نكنيد ، يك جور ديگر هم مثال بزنيم : معمولا درخانواده ها ، در اين زندگيهای ما ، میبينيد يك آدمی پيدا میشود خيلیسختكوش ، پركار ، جدی ، تن به زحمت بده ، اين فرد يك كارخانه يا يكتجارتخانه تأسيس میكند ، كار و ابتكار را به حد اعلا میرساند ، ولی خودشچون از يك خانواده طبقه چهاری به وجود آمده ، عادت كرده به زندگی سخت، عادت كرده به گرما و سرما و تحمل سختی اينها او را يك انسان جدی بارآورده است بعدها زن و بچه اش در اين زندگی كه مقرون به رفاه است بزرگمیشوند نسل بعد از او كه بچه های او باشند يك آدمهای متوسطی از آب درمیآيند چون اوائل زندگيشان در زندگی همين آدم بوده و در سختی بزرگ شدهاند اينها هم تا حد زيادی آدمهای جدی و كارآمدی هستند و آن ثروت را حفظمیكنند ولی بچه های اينها كه به وجود میآيند ، چون اينها تدريجا زندگی ورفاه و خوشی را توسعه میدهند ، كم كم از اين منزل میروند به منزل ديگری ،اين فرش را تبديل میكنند به فرش ديگری ، خوراكشان تغيير میكند ،لباسشان تغيير میكند ، زيورشان تغيير میكند ، ديگر آن نسل سوم يكموجودهايی میشوند نازپرورده كه فقط بايد به آنها رسيد ، از كوچكترين رنجناراحت میشوند ، در نتيجه قدرت اين را كه آن زندگی و آن ثروت را ضبطكنند ندارند ، همينكه پدر مرد ، در مدت كمی تمام زندگی را به باد میدهند، دوباره برمیگردند به همان صورت فقيرهای درجه اول و به مفلوكيت ، بعددو مرتبه بچه های اينها اگر بچه هايی باشند كه در فقر و مسكنت بزرگبشوند باز ممكن است از نوع همين حركت شروع بشود ، و لهذا در دنيای ماخيلی كم اتفاق میافتد كه يك خانواده ثروتمند |