بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 4, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
     ALMIZA29 -
     ALMIZA30 -
     ALMIZA31 -
     ALMIZA32 -
     ALMIZA33 -
 

 

 
 
00" vlink="#00" alink="#FF0000">

 

next page

fehrest page

back page

بعضى ديگر گفته اند: مراد از جمله (الّذين عقدت ايمانكم ) هم سوگندان است ، چون درجاهليت رسم بود مردى با مرد ديگر به اصطلاح عقد برادرى مى بست ، و به يكديگر مىگفتند خون من خون تو، و جنگ با من جنگ با تو، و صلح با من صلح با تو، تو از من ارثببرى و من از تو ارث ببرم ، تا عاقله من باشى ، اگر جنايتى به خطا كردم بهاى آن رابدهى ، و من عاقله تو باشم اگر جنايتى به خطا كردى ديه آن را بدهم ، نتيجه اينتحالف اين بود كه هر يك از دنيا مى رفت ديگرى يك ششم از اموالش را ارث مى برد.
و بنابراين تفسير جمله مورد بحث بريده از جمله هاىقبل مى باشد، چون معنا چنين مى شود (ما براى يك يك شما وارثانى قرار داديم ، و شمايك ششم هم سوگندان را بدهيد) اين مفسر سپس گفته حكم ارث بردن هم سوگندان بهوسيله آيه : (و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض ) (خويشاوندان رحمى بعضىسزاوارتر به ارث بردن از بعضى ديگرند) نسخ شده .
بعضى ديگر گفته اند مراد از جمله : (آتوهم نصيبهم ) نيست ، كه يك ششم از ارث خودرا به آنها بدهيد، بلكه منظور است كه طبق قرار داد، در جنگ با دشمن ايشان را يارى دهيدو در جنايت خطايى ديه آنان را بپردازيد، و در هنگام حاجت كمكشان كنيد، بنابراين تفسير،جمله نامبرده نسخ نشده است .
و اى بسا كه گفته باشند مراد از (الّذين عقدت ايمانكم ) آنهايى هستند كهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) در مدينه بينشان برادرى برقرار كرد، كه در آغاز ازيكديگر ارث مى بردند ولى بعدا به وسيله آيه ميراث ارث بردن نسخ شده است .
و بعضى ديگر گفته اند: منظور پسر خوانده هايى است كه بر حسب رسوم جاهليت بهصرف ادعا فرزند كسى مى شدند، خداى تعالى در اسلام دستور داد كه اين پيوند راهمچنان حفظ كنند، و چيزى از ارث خود را براى آنها وصيت كنند و فرمود: (فاتوهمنصيبهم ) (يعنى بهره و سهم پسر خوانده هاى خود را بدهيد).
و اين بر هيچ دانشمند دقيق پوشيده نيست كه نه سياق آيه شريفه با هيچ يك از اين معانىمساعد است ، و نه الفاظ آيه و به همين جهت از اين كه وقت خود و خواننده را صرف ايراد واشكال به اين وجوه بسازيم صرف نظر نموديم .


الرجال قوامون على النساء بما فضل اللّه بعضهم على بعض و بما انفقوا من اموالهم)

كلمه (قيم ) به معناى آن كسى است كه مسؤ ول قيام به امر شخصى ديگر است ، و كلمه(قوام ) و نيز (قيام ) مبالغه در همين قيام است ، و مراد از جمله : (بمافضل اللّه بعضهم على بعض ) آن زيادتهايى است كه خداى تعالى به مردان داده ، بهحسب طاقتى كه بر اعمال دشوار و امثال آن دارند، چون زندگى زنان يك زندگى احساسىو عاطفى است ، كه اساس و سرمايه اش رقت و لطافت است ، و مراد از جمله : (بماانفقوا) مهريه اى است كه مردان به زنان مى دهند، و نفقه اى است كه همواره به آنان مىپردازند.
و از عموميت علت به دست مى آيد كه حكمى كه مبتنى بر آن علت است يعنى قيم بودن مردانبر زنان نيز عموميت دارد، و منحصر به شوهر نسبت به همسر نيست ، و چنان نيست كه مردانتنها بر همسر خود قيمومت داشته باشند، بلكه حكمىجعل شده براى نوع مردان و بر نوع زنان است ، البته در جهات عمومى كه ارتباط بازندگى هر دو طايفه دارد، و بنابراين پس آن جهات عمومى كه عامه مردان در آن جهات برعامه زنان قيمومت دارند، عبارت است از مثل حكومت و قضا (مثلا) كه حيات جامعه بستگى بهآنها دارد، و قوام اين دو مسؤ وليت و يا بگو دو مقام بر نيروىتعقل است ، كه در مردان بالطبع بيشتر و قوى تر است ، تا در زنان همچنين دفاع ازسرزمين با اسلحه كه قوام آن برداشتن نيروى بدنى و هم نيروى عقلى است ، كه هر دوىآنها در مردان بيشتر است تا در زنان .
و بنابراين ، اين كه فرمود: (الرجال قوامون على النساء)، اطلاقى تام و تمام دارد، واما جملات بعدى مى فرمايد:


فالصالحات قانتات ...


كه ظاهر در خصوصياتى است كه بين زن و شوهر هست نمى خواهد اين اطلاق را مقيد كند،
بلكه مى خواهد فرعى از فروع اين حكم مطلق را ذكر نموده ، جزئى از ميان جزئيات آنكلى را بيان كند، پس اين حكم جزئى است كه از آن حكم كلى استخراج شده ، نه اينكه مقيدآن باشد.


فالصالحات قانتات حافظات للغيب بما حفظ اللّه


مراد از صلاح همان معناى لغوى كلمه است ، و آن همان است كه به لياقت شخص نيز تعبيرمى شود، و كلمه (قنوت ) عبارت است از دوام طاعت و خضوع ، و از اينكه درمقابل اين گونه زنان زنان ناشزه را قرار داد، و فرمود: (و اللاتى تخافون نشوزهن) به دست مى آيد مراد از صالحات نيز همسران صالح است ، نه هر زن صالح ، وخلاصه حكمى كه روى صالحات كرده ، و فرموده صالحات چنين و چنانند، مخصوص زناندر حال ازدواج است نه مطلق زنان .
مراد و مفاد از (الرجال قوامون على النساء)
و در اين جمله كه به تعبير (زنان صالح چنين و چنانند) دستور داده كه زنان صالح بايدچنين و چنان باشند در واقع حكم مربوط به شؤ ون زوجيت و كيفيت معاشرت منزلى را بيانكرده ، و اين حكم در عين حال حكمى است كه در سعه و ضيقش تابع علتش ، يعنى همانقيمومت مرد بر زن از نظر زوجيت است پس بر زن واجب است شوهر را اطاعت كند، و او را درهر شاءنى به شؤ ون زوجيت راجع مى شود حفظ نمايد.
و به عبارتى ديگر همان طور قيمومت صنف مردان بر صنف زنان در مجتمع بشرى تنهامربوط مى شود به جهات عامه اى كه زنان و مردان هر دو در آن جهات شريكند، و چونجهاتى است كه نيازمند به تعقل بيشتر و نيروى زيادتر است كه در مردان وجود دارد،يعنى امثال حكومت و قضا و جنگ بدون اين كه استقلال زن در اراده شخص وعمل فردى او خدشه اى بخورد، و بدون اين مرد حق داشته باشد اعتراض كند كه تو چرافلان چيز را دوست مى دارى و يا فلان كار را مى كنى ، مگر آن كه زن كار زشت را دوستبدارد، يا مرتكب شود، به شهادت اين كه فرمود: (فلا جناح عليكم فيما فعلن فىانفسهن بالمعروف ).
همچنين قيمومت مرد بر زنش به اين نيست كه سلب آزادى از اراده زن و تصرفاتش در آنچهمالك آن است بكند، و معناى قيمومت مرد اين نيست كهاستقلال زن را در حفظ حقوق فردى و اجتماعى او، و دفاع از منافعش را سلب كند، پس زنهمچنان استقلال و آزادى خود را دارد، هم مى تواند حقوق فردى و اجتماعى خود را حفظ كند، وهم مى تواند از آن دفاع نمايد و هم مى تواند براى رسيدن به اين هدفهايش به مقدماتىكه او را به هدفهايش مى رساند متوسل شود.
بلكه معناى قيمومت مرد اين است كه مرد به خاطر اين كه هزينه زندگى زن را ازمال خودش مى پردازد، تا از او استمتاع ببرد، پس بر او نيز لازم است در تمامى آنچهمربوط به استمتاع و هم خوابگى مرد مى شود او را اطاعت كند، و نيز ناموس او را در غياباو حفظ كند، و وقتى غايب است مرد بيگانه را در بستر او راه ندهد، و آن بيگانه را اززيبائيهاى جسم خود كه مخصوص شوهر است تمتع ندهد و نيز در اموالى كه شوهرش درطرف ازدواج و اشتراك در زندگى خانوادگى به دست او سپرده و او را مسلط بر آنساخته خيانت نكند.
پس معناى آيه مورد بحث اين مى شود كه زنان مسلمان سزاوار صفت صلاح را پيشه خودبسازند، كه اگر چنين كنند قهرا قانتات خواهند بود، يعنى همواره و دائما شوهران خود رادر هر چه كه از ايشان بخواهند اطاعت خواهند كرد، البته هر چيزى كه با تمتع شوهرانارتباط داشته باشد، و واجب است بر آنان كه جانب خود را در همه چيرهايى كه متعلق حقشوهران است در غياب شوهران حفظ كنند.
و اما جمله : (بما حفظ اللّه ) ظاهرا كلمه (ما) در آن مصدريه است و حرف (با) بهاصطلاح باى الت است ، و معناى جمله اين است كه زنان مطيع شوهران خويشند، و حافظغيب ايشانند، به حفظى كه خدا از حقوق ايشان كرده ، چون قيمومت را براى آنان تشريع واطاعتشان و حفظ غيبتشان را بر زنان واجب فرموده است .
ممكن هم هست حرف (با) را براى مقابله بگيريم ، كه در اين صورت معناى آيه چنين مىشود: واجب است بر زنان قنوت و حفظ الغيب شوهران ، درمقابل اين كه خداى تعالى حقوق آنان را حفظ نموده ، و آنان را _ كه در جاهليت جزءانسانها به شمار نمى آمدند. داخل مجتمع بشرى نموده ، و در اين ظرف حقوقشان را احياكرد، و بر مردان واجب فرمود مهر و نفقه ايشان را بپردازند، ولى معناىاول روشن تر است .
البته در اين ميان معانى ديگرى از ناحيه مفسرين براى آيه شده ، كه ما از ذكر آنهاصرف نظر كرديم ، چون آيه شريفه با هيچ يك از آنها مساعد نبود.
سه حكم درباره زن ناشزه كه رعايت ترتيب در آنها لازم است


و اللاتى تخافون نشوزهن فعظوهن


كلمه (نشوز) به معناى عصيان و استكبار از اطاعت است ، و مراد از خوف نشوز اين استكه علائم آن به تدريج پيدا شود، و معلوم گردد كه خانم مى خواهد ناسازگارى كند، واگر در جمله : (فعظوهن ) فاى تفريع را آورد، و موعظه را نتيجه ترس از نشوز،قرار داد، نه از خود نشوز، شايد براى اين بوده كه رعايتحال موعظه را در بين علاجهاى سه گانه كرده باشد،
و بفهماند از ميان اين سه راه علاج موعظه علاجى است كه هم درحال نشوز مفيد واقع مى شود، و هم قبل از نشوز، و هنگام پيدا شدن علامتهاى آن و علاجهاىسه گانه همان است كه عبارت : (فعظوهن و اهجروهن فى المضاجع و اضربوهن ) برآن دلالت مى كند، و گو اين كه اين راه هاى علاج با حرف و او به يكديگر عطف شده ، وحرف واو دلالتى بر ترتيب ندارد، ولى از معناى آيه مى دانيم كه بين اين سه علاجترتيب هست ، و مى خواهد بفرمايد اول او را موعظه كنيد، اگر موعظه اثر نگذاشت با اوقهر كنيد، و رختخوابتان را جدا سازيد، و اگر اين نيز مفيد واقع نشد، او را بزنيددليل بر اين كه رعايت تدريج و ترتيب لازم است اين است كه ترتيب نامبرده به حسب طبعنيز وسايل گوناگونى از كيفر دادن است ، هر كس بخواهد كسى را كيفر كند طبيعتااول از درجه ضعيف آن شروع مى كند، و سپس به تدريج كيفر را شديد و شديدتر مىسازد، بنابراين ترتيبى كه از آيه فهميده مى شود از سياق آن به دست مى آيد، نه ازحرف واو.
و ظاهر جمله : (و اهجروهن فى المضاجع ) اين است كه بستر محفوظ باشد، ولى دربستر با او قهر كند، مثلا در بستر پشت به او كند، و يا ملاعبه نكند، و يا طورى ديگرىبى ميلى خود را به او بفهماند، گو اينكه ممكن است بامثل عبارت جدا كردن بستر نيز اراده بشود، ولى بعيد است (معمولا وقتى بخواهند بگويندبسترت را از او جدا كن نمى گويند در بستر از او كناره بگير) و اى بسا معناىاول از اين نظر تاءييد شود، كه مضجع را به لفظ جمع آورده ، چون بنابراين كهمنظور جدا كردن مضجع بوده باشد، ديگر به حسب ظاهر احتياج نبود كلمه نامبرده را بهلفظ جمع بياورد، و كثرت را بفهماند (زيرا كسى ، همسرش مضاجع دارد كه هر شب با اوبخوابد) (مترجم ).


فان اطعنكم فلا تبغوا عليهن سبيلا...


يعنى اگر در اثر اعمال آن سه راه علاج به اطاعت شما در آمدند، ديگر عليه آنان بهانهجويى مكنيد، و با اين كه اطاعت شما مى كنند براى اذيت و آزارشاندنبال بهانه نگرديد، و در آخر اين مطلب راتعليل مى كند به اين كه (ان اللّه كان عليا كبيرا) و اعلام مى دارد به اين كه مقامپروردگارشان على و كبير است ، پس از قدرت و تفوقى كه بر زنان خود دارند مغرورنشوند و سوء استفاده ننموده در اثر غرور به آنها ظلم و استعلا و استكبار نكنند، و هموارهبه ياد علو مقام پروردگارشان باشند.


و ان خفتم شقاق بينهما فابعثوا...


كلمه (شقاق ) به معناى قهر كردن و عداوت است ،
خداى سبحان براى مواردى كه احتمال برود كار زن و شوهر به دشمنى بيانجامد دستورداده يك حكم از طرف زن ، و يك حكم از طرف مرد به مساءله رسيدگى كنند، زيرا دخالتيك حكم اين خطر را دارد كه او جانب يك طرف را بگيرد، و حكم جائرانه كند، و معناى اينكهفرمود: (ان يريدا اصلاحا يوفّق اللّه بينهما) اين است كه اگر واقعا هر دو طرفنزاع بناى اصلاح داشته باشند، و عناد و لجبازى در كارشان نباشد خداى تعالى بهوسيله دو حكم بين آن دو توافق و اصلاح برقرار مى كند، چون وقتى دو طرف زمام اختيارخود را به حكم خود بدهند (حكمى كه خودشان پسنديده اند) قهرا توافقحاصل مى شود.
ولى در آيه شريفه حصول توافق را به خداى تعالى نسبت داده ، به اينكه سبب عادىيعنى اصلاح خواهى آن دو تسليم بودنشان در برابر حكمى كه حكم ها مى كنند در كارهست ، و بايد نتيجه را به اين سبب نسبت بدهد، ليكن به خداى تعالى نسبت داد تا در ضمنبفهماند سبب حقيقى و آن كسى كه ميان اسباب ظاهرى و مسببات آنها رابطه برقرار مى كندخداى تعالى است ، او است كه هر حقى را به صاحب حق مى دهد، و در آخر آيه فرمود: (اناللّه كان عليما خبيرا)، و مناسبت اين جمله با مضمون آيه روشن است .
گفتارى در معناى قيمومت مردان بر زنان
اين معنا بر احدى پوشيده نيست ، كه قرآن كريم هموارهعقل سالم انسانها را تقويت مى كند، و جانب عقل را بر هواى نفس و پيروى شهوات ودلدادگى در برابر عواطف و احساسات تند و تيز ترجيح مى دهد، و در حفظ اين وديعهالهى از اين كه ضايع شود توصيه مى فرمايد، و اين معنا از آيات كريمه قرآنى آنقدرروشن است كه احتياجى به آوردن دليل قرآنى ندارد، براى اين كه آياتى كه به صراحتو يا به اشاره و به هر زبان و بيانى اين معنا را افاده مى كند يكى دو تا ده تا نيست كهما آنها را نقل كنيم .
قرآن كريم در عين حال مساءله عواطف پاك و درست و آثار خوبى كه آن عواطف در تربيتافراد دارد از نظر دور نداشته ، اثر آن را در استوارى امر جامعه پذيرفته ، در آيهشريفه : (اشدّاء على الكفار رحماء بينهم ) دو صفت از صفات عاطفى را به عنوان دوصفت ممدوح مؤ منين ذكر كرده ، مى فرمايد مؤ منين نسبت به كفار خشن و بيرحمند، و نسبت بهخودشان مهربانند.
و در آيه : (لتسكنوا اليها و جعل بينكم موده و رحمة ) مودت و رحمت را كه امورى عاطفىهستند، دو تا نعمت از نعم خود شمرده و فرموده ، از جنس خود شما، همسرانى برايتان قرارداد، تا دلهايتان با تمايل و عشق به آنان آرامش يابد، و بين شما مردان و همسران مودت ورحمت قرار داد، و در آيه : (قل من حرم زينه اللّه التى اخرج لعباده و الطيبات من الرزق) علاقه به زينت و رزق طيب را كه آن نيز مربوط به عواطف است مشروع معرفى نموده ،به عنوان سرزنش از كسانى كه آن را حرام دانسته اند، فرموده : (بگو چه كسى زينت ها ورزق طيب را خدا براى بندگانش پديد آورده تحريم كرده است ؟).
چيزى كه هست قرآن كريم عواطف را از راه هماهنگ شدن باعقل تعديل نموده ، عنوان پيروى عقل به آنها داده است ، به طورى كهعقل نيز سركوب كردن آن مقدار عواطف را جايز نمى داند.
در بعضى از مباحث سابق نيز گذشت كه يكى ازمراحل تقويت عقل در اسلام اين است كه احكامى را كه تشريع كرده بر اساس ‍ تقويتعقل تشريع كرده ، به شهادت اين كه هر عمل وحال و اختلافى مضر به استقامت عقل است و باعث تيرگى آن در قضاوت و در اداره شؤ ونمجتمعش مى شود تحريم كرده ، نظير شرب خمر، و قمار، و اقسام معاملات غررى ، و دروغ ،و بهتان ، و افترا، و غيبت ، و امثال آن .
خوب معلوم است كه هيچ دانشمندى از چنين شريعتى و با مطالعه همين مقدار از احكام آن جزاين توقع ندارد كه در مسائل كلى و جهات عمومى و اجتماعى زمام امر را به كسانى بسپاردكه داشتن عقل بيشتر امتياز آنان است ، چون تدبير امور اجتماعى ازقبيل حكومت و قضا و جنگ نيازمند به عقل نيرومندتر است ، و كسانى را كه امتيازشان داشتنعواطف تند و تيزتر و اميال نفسانى بيشتر است ، از تصدى آن امور محروم سازد، و نيزمعلوم است كه طايفه مردان به داشتن عقل نيرومندتر و ضعف عواطف ، ممتاز از زنانند، وزنان به داشتن عقل كمتر و عواطف بيشتر ممتاز از مردانند.
و اسلام همين كار را كرده ، و در آيه اى كه گذشت فرموده :(الرجال قوّامون على النساء)، سنت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نيز درطول زندگيش بر جريان داشت ،
يعنى هرگز زمام امور هيچ قومى را به دست زن نسپرد، و به هيچ زنى منصب قضا نداد، وزنان را براى جنگيدن دعوت نكرد، _ البته براى جنگيدن ، نه صرف شركت درجهاد، براى خدمت و جراحى و امثال آن - . و اما غير اين امور عامه و اجتماعى ، ازقبيل تعليم و تعلم ، و كسب ، و پرستارى بيماران ، و مداواى آنان ، وامثال اين گونه امور دخالت عواطف منافاتى با مفيد بودنعمل ندارد، زنان را از آن منع نفرمود، و سيرت نبويه بسيارى از اين كارها را امضا كرد،آيات قرآن نيز خالى از دلالت بر اجازه اين گونه كارها براى زنان نيست ، چون لازمهحريت زن در اراده و عمل شخصى اين است كه بتواند اين گونه كارها را انجام دهد، چون معناندارد از يك طرف زنان را در اين گونه امور از تحت ولايت مردان خارج بداند، و ملكيت آنانرا در قبال مردان معتبر بشمارد، واز سوى ديگر نهيشان كند از اين كه به نحوى از انحاملكشان را اداره و اصلاح كنند، و همچنين معنا ندارد به آنان حق دهد كه براى دفاع از خود درمحكمه شرع طرح دعوى كنند، و يا شهادت بدهند، و در عينحال از آمدن در محكمه و حضور نزد والى يا قاضى جلوگيرشان شود. و همچنين سايرلوازم استقلال و آزادى .
بلى دامنه استقلال و آزادى زنان تا آنجايى گسترده است كه به حق شوهر مزاحمت نداشتهباشد، چون گفتيم در صورتى كه شوهر در وطن حاضر باشد زن در تحت قيمومت او است، البته قيمومت اطاعت و در صورتى كه حاضر نباشد مثلا به سفر رفته باشد موظف استغيبت او را حفظ كند، و معلوم است كه با در نظر گرفتن اين دو وظيفه هيچ يك از شؤ ونجايز زن در صورتى كه مزاحم با اين دو وظيفه باشد ديگر جايز و ممضى نيست .
بحث روايتى
(رواياتى در ذيل آيات گذشته مربوط بهمساءلتفضل الهى ، روابط زن و شوهر...)
در مجمع البيان در ذيل آيه شريفه : (و لاتتمنوا مافضل اللّه ...)، گفته : معنايش اين است كه هيچ يك از شما نگوييد اى كاش فلان نعمت وآن زن زيبا كه فلان آقا دارد من مى داشتم ، براى اينكه چنين آرزويى حسد به شمار مىآيد، ولى مى توانيد بگوييد: پروردگارا مثل آن نعمت ومثل آن زن را به من نيز مرحمت بفرما آنگاه اضافه كرده همين معنا از امام صادق (عليهالسلام ) روايت شده است .
مؤ لف قدس سره : عياشى نيز در تفسير خود نظير اين معنا را از امام صادق (عليه السلام)
نقل كرده است .
و در تفسير برهان از ابن شهر اشوب از امام باقر و امام صادق (عليهما السلام ) روايتكرده كه در تفسير جمله : (ذلك فضل اللّه يوتيه من يشاء من عباده )، و نيز در تفسيرجمله (و لاتتمنوا ما فضل اللّه به بعضكم على بعض ) فرموده اند: اين آيات دربارهعلى (عليه السلام ) نازل شده است .
مؤ لف قدس سره : البته منظور روايت مذكور تطبيقفضايل على (عليه السلام ) بر آيه هاى نامبرده است .
و در كافى و تفسير قمى از ابراهيم بن ابى البلاد از پدرش از امام ابى جعفر (عليهالسلام ) روايت آورده كه فرمود: هيچ كس نيست كه خدا رزقش را مقدر نكرده باشد، هر نفسىاز ناحيه خداى تعالى رزقش از راه حلال و تواءم با عافيت معين شده ، ولى براى امتحانهمان رزق را از راه حرام برايش پيش مى آورد، تا معلوم شود آيا دست به حرام دراز مى كنديا نه ، اگر دست به سوى آن حرام دراز كرد، خداى تعالى همان مقدار از رزق حلالش رابه عنوان تقاص سلب مى كند، البته نزد خدا غير اين دو جور رزقفضل بسيارى هست ، و همين فضل منظور بوده كه فرموده : (و اسئلوا اللّه من فضله )،(از خدا در خواست فضل او را بكنيد).
مؤ لف قدس سره : اين روايت را عياشى از اسماعيل بن كثيرنقل كرده ، (و آخر سند را بريده ) كه رسول خدا چنين فرمود: و نيز اين معنا از ابىالهذيل از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده ، و قمى نيز قريب به آن را در تفسيرخود از حسين بن مسلم از امام باقر (عليه السلام )نقل كرده است .
در سابق در ذيل آيه : (و اللّه يرزق من يشاء بغير حساب )، در جلد سوم عربى اينكتاب بحثى پيرامون حقيقت رزق ، و اين كه خداى تعالى ضامن آن است ، و اين كه رزق دوقسم است ، حلال و حرام گذرانديم ، خواننده عزيز به آنجا مراجعه كند.
و در صحيح ترمذى از ابن مسعود روايت كرده كه گفت :رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: از خداى تعالىفضل او را بطلبيد كه خدا درخواست از او را دوست مى دارد.
و در الدرالمنثور است كه ابن جرير از طريق حكيم بن جبير از مردى كه نامش را نبرده روايتآورده كه او گفت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: از خدافضل او را بطلبيد كه خداى تعالى دوست مى دارد بندگانش از فضلش طلب كنند، و يكىاز بهترين عبادتها انتظار فرج است .
و شيخ طوسى در تهذيب بسند خود از زراره روايت آورده كه گفت : من از امام صادق (عليهالسلام ) شنيدم كه آيه : (و لكلّ جعلنا موالى ممّا ترك الوالدان و الاقربون ) را مىخواند، و مى فرمود: منظور خداى تعالى از اين موالى اولى الارحام است ، كه در ارث بردن، اولاى از ديگرانند، و منظور اوليا نعمت نيست ، بلكه منظور اين است كه هر خويشاوند كهبه ميت و به رحمى كه ميت را به سوى خود مى كشاند نزديك تر است او از ديگران بهبردن ارثش سزاوارتر است .
رواياتى در ذيل آيه (الرجال قوّامون على النّساء) و نقد و بررسى آنها
و در همان كتاب به سند خود از ابراهيم بن محرز روايت كرده كه گفت من نزد امام ابى جعفر(عليه السلام ) حاضر بودم ، كه شخصى از آن جناب پرسيد: مردى به همسرش مىگويد: اختيارت با خودت حضرت فرمود: چگونه ممكن است اختيارش با خودش باشد، بااينكه خداى تعالى اختيار او را به دست شوهرش داده ، و فرموده :(الرجال قوامون على النساء)، نه اين سخن هيچ ارزش و اعتبارى ندارد.
و در الدرالمنثور است كه ابن ابى حاتم از طريق اشعث بن عبدالملك از حسن روايت كرده كهگفت : زنى نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) آمد، و از شوهرش شكايت كرد كه بهوى سيلى زده است ، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: بايد قصاص شود ليكنچيزى نگذشت كه آيه : شريفه : (الرجال قوّامون على النساء...)نازل شد، و زن بدون قصاص برگشت .
مؤ لف قدس سره : الدرالمنثور اين روايت را به چند طريق ديگر ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله )
نقل كرده ، و در بعضى از آن طرق چنين آمده :رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود تو چيزى مى خواستى و ليكن خداى تعالىچيزى ديگر را خواست ، و شايد مورد آن زن از موارد نشوز بوده ، و گرنهذيل آيه شريفه مى فرمايد: (فان اطعنكم فلا تبغوا عليهنّ سبيلا)، (اگر زن در اطاعتشما باشد به هيچ راهى نمى توانيد به او ستم كنيد) منافات با روايت دارد.
در ظاهر اين روايات اشكال ديگرى هست ، از اين جهت كه از ظاهر آنها برمى آيد اين كهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: (القصاص ) (بايد قصاص شود) بيانحكم مساءله اى است كه آن زن پرسيده ، نه اين كه آن جناب به عنوان يك قاضى حكم بهقصاص كرده باشد، چون اگر چنين بوده بايد هر دو طرف دعوى در محكمه حاضر شدهباشند، و لازمه بيان حكم بودن اين است كه آيه شريفه(الرجال ) براى تخطئه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله )نازل شده باشد، و خواسته باشد بفرمايد پيامبر در حكمى كه كرد و تشريعى كهفرمود اشتباه كرد، و اين با عصمت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) منافات دارد، نسخهم نمى تواند باشد زيرا نسخ وقتى تصور دارد كه به حكم منسوخعمل شده باشد، و معلوم است كه به چنين قصاصى گفتيم يك طرفى استعمل نشده بود.
ممكن است بگوييد: خداى تعالى در قرآن كريم چند جا احكامرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) را برداشته ، و يا در جايى كه آن جناب حكمى كهبايد مى كرد و نكرده حكم فرموده چه عيبى دارد كه اين مورد هم از آن موارد باشد؟.
جوابش اين است كه درست است كه خداى تعالى در بعضى از احكامرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) تصرف كرده ، يا برداشته ، و يا حكمى كه آن جنابنكرده وضع نموده ، و ليكن اين تنها در احكامى است كه آن جناب به عنوان ولايت بر جامعهكرده است ، نه در احكامى كه براى امت و جامعه تشريع كرده ، تصرف در احكام تشريعىآن جناب تخطئه آن جناب بوده و باطل است .
و در تفسير قمى در روايت ابى الجارود از امام باقر (عليه السلام ) آمده كه كلمه (قانتات) را به معناى زنان مطيع تفسير فرموده .
و در مجمع البيان در تفسير جمله : (فعظوهن و اهجروهن فى المضاجع و اضربوهن ...)،از امام ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: هجر در مضاجع به اين است كه دررختخواب زن برود،
ولى پشت خود را به او كند، و نيز در معناى (زدن ) از آن جناب روايت كرده كه بايد بامسواك او را زد.
و در كافى به سند خود از ابى بصير از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه درتفسير جمله : (فابعثوا حكما من اهله و حكما من اهلها) فرمود: اين دو حكم بايد با زن وشوهر شرط كنند، كه هر حكمى كه كردند آن دوقبول كنند، اگر حكم كردند كه بايد از هم جدا شوند، بپذيرند، و اگر حكم كردند بايدباهم باشند بپذيرند.
مؤ لف قدس سره : اين معنا و همچنين قريب به آن به چند طريق ديگر هم در كافى و هم درتفسير عياشى آمده است .
و در تفسير عياشى از ابن مسلم از امام باقر (عليه السلام ) روايت آورده فرمود: اميرالمؤمنين در مورد زنى كه به ازدواج مردى در آمده بود و مرد با او و كسان او شرط كرده بودكه اگر همسرى ديگر اختيار كند و از او كناره گيرى نمايد، و يا كنيزى بر سرش بگيردخود به خود طالق باشد، چنين قضاوت كرد: كه شرط خداقبل از شرط شما واجب الوفا است ، (و خداى تعالىقبل از اينكه شما چنين شرطى بكنيد بر عموم امت شرط كرد كه مرد، اختيار گرفتن چهارهمسر را دارد) بنابراين شوهر اگر خواست مى تواند به شرط خود وفا كند و اگرخواست مى تواند او را طلاق ندهد، و همسر ديگرى نيز بگيرد، و يا كنيزى اختيار كند، واگر او سر راهش را بگيرد، شوهر مى تواند قهر كند، و در بستر پشت به او بخوابدزيرا خداى تعالى فرموده : (فانكحوا ما طاب لكم من النساء مثنى و ثلاث و رباع )، ونيز درباره گرفتن كنيزان فرموده : (احل لكم ممّا ملكت ايمانكم ) و درباره رابطهزناشويى فرموده : (و اللاتى تخافون نشوزهن فعظوهن ، و اهجروهن فى المضاجع ، واضربوهن ، فان اطعنكم فلا تبغوا عليهن سبيلا ان اللّه كان عليا كبيرا).
روايتى خواندنى از پيامبر (ص ) درباره زن در اسلام
و در الدرالمنثور كه بيهقى از اسما بنت يزيد انصارى روايت كرده كه نزدرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) شده در حالى كه آن جناب در بين اصحابش قرار داشت، اسما عرضه داشت : پدر و مادرم فدايت باد، من از طرف زنان خدمت شما آمده ام ، يارسول اللّه جانم به فدايت بدان كه هيچ زنى در شرق و غرب از آمدن من به نزد توخبردار نشده ، مگر آن كه نظريه اش مثل همين نظريه اى است كه من عرض مى كنم .
خداى تعالى تو را به حق مبعوث كرد به سوى مردان و زنان (عالم ) و ما به تو ايمانآورديم ، و به معبود تو كه تو را فرستاده نيز ايمان آورديم ، و ما طايفه زنان محصوردر چهار ديوارى خانه ها، و تحت سيطره مردان هستيم ، و در عينحال پايه و اساس خانه و زندگى شما مردانيم اين مائيم كه شهوات شما را بر مىآوريم ، و به فرزندان شما حامله مى شويم ، و اما شما مردان در دين اسلام برترى هايىبر ما يافته ايد، شما به نمازهاى جمعه ، و جماعت و به عيادت بيماران ، و به تشييعجنازه مى رويد، همه ساله مى توانيد پشت سر هم به حج برويد، و از همه اينها ارزندهتر اين كه شما مردان مى توانيد در راه خدا جهاد كنيد، و چون شما به سوى حج و يا عمرهو يا به سوى جهاد مى رويد اموال شما را حفظ مى كنيم ، و براى شما پارچه مى بافيم ،تا لباس برايتان بدوزيم ، و اموال شما را تر و خشك مى كنيم ، (در نسخه اى ديگر آمدهاولادتان را تربيت مى كنيم ) پس آيا در اجر و ثواب با شما شريك نيستيم ؟ حضرت باهمه رخسارش روى به اصحاب خود كرد و سپس فرمود: آيا سخن هيچ زنى بهتر از سؤال اين زن درباره امر دينيش شنيده ايد؟ عرضه داشتند: يارسول اللّه ، هيچ احتمال نمى داديم زنى به چنين مطالبى راه پيدا كند، آنگاهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) متوجه آن زن شد، و سپس به وى فرمود: اى زنبرگرد، و به همه زنانى كه اين سؤ ال را دارند، اعلام كن كه همين كه شما به خوبىشوهردارى كنيد، خشنودى او را به دست آوريد، و تابع موافقت او باشد، اجر همه اينهامعادل است با اجر همه آنهايى كه براى مردان شمردى ، زن برگشت در حالى كه از شدتخوشحالى مكرر مى گفت : لا اله الا اللّه ، اللّه اكبر.
مؤ لف قدس سره : روايات در اين معنا در جوامع حديث از طرق شيعه واهل سنت بسيار وارد شده ، و از ميان همه آن روايات زيباتر روايتى است كه مرحوم كلينىدر كافى از ابى ابراهيم موسى بن جعفر (عليه السلام )نقل كرده كه فرمود: (جهاد زن اين است كه نيكو شوهردارى كند)، و از جامع ترين كلمات دراين باره سخنى است كه در نهج البلاغه آمده ، سخنى كه علاوه بر جامعيتمشتمل براءس ‍ اساس تشريع احكام راجع به زنان ، و اين سخن را كافى نيز به سندخود از عبداللّه بن كثير از امام صادق (عليه السلام ) از على بن ابيطالب (عليه السلام )نقل كرده ، و نيز به سند خود از اصبغ بن نباته از آن جناب آورده ،
كه در نامه اى كه به فرزندش نوشته فرموده : (انّ المراة ريحانه و ليست بقهرمانة)، (زن ريحانه است نه قهرمان ).
و هم چنين كلام ديگرى كه در اين باره از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله )نقل شده فرمود: (زن لعبت است ، هر كس او را گرفت مراقب باشد ضايعش نسازد)، آرىرسول خدا (ص ) تعجب مى كرد از مردى كه همسرش را مى زند، و آنگاه با همان دست با وىمعانقه مى كند.
در كافى نيز به سند خود از ابى مريم از امام ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده كهفرمود: رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: (آيا جاى تعجب نيست كه كسى همسرشرا بزند، و آنگاه با او دست به گردن شود؟ وامثال اين بيانات در احاديث بسيار زياد است ، كه اگر كسى در آنها دقت كند نظريه اسلامدرباره زنان را درك مى كند.
استفاده سه نكته از روايت اسماء بنت يزيد، پيرامون موقعيت و شخصيت زن دراسلام
حال به بحثى كه پيرامون داستان اسماء دختر يزيد انصارى داشتيم بر مى گرديم ،اگر كسى در اين حديث و در نظاير آن داستانهايى از مراجعه زنان بهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و گفتگويشان با آن جناب درمسائل راجع به شرايع دين را حكايت مى كند، و نيز در احاديثى كه از حقوق مختلف زنانخبر مى دهد دقت كند، اين معنا برايش روشن مى شود كه زنان در عين اين كه در حجابند، ومسؤ وليتشان اداره داخل خانه ها است ، و بيشتر به شؤ ون زندگى منزلى مى پردازند درعين حال ممنوع از مراوده و آمد و شد به نزد ولى امر، و نيز تلاش درحل مشكلاتى كه احيانا پيش مى آيد نبوده اند، و اين همان آزادى عقيده اى است كه ما در ضمنبحث پيرامون آزادى عقيده ، در آخر سوره آل عمران درباره اش بحث كرديم . و از حديثنامبرده و نظاير آن سه نكته استفاده مى شود.
اول اين كه طريقه مرضيه زن در اسلام اين است كه به تدبير امور داخلىمنزل و تربيت اولاد بپردازد، و اين طريقه در عين اين كه سنتى پسنديده ، و غير واجب ، وليكن ترغيب و تشويقهائى كه درباره آن شده ، _ از آنجايى كه جو مسلمين جو تقوا وبه دست آوردن رضاى خدا و ترجيح ثوابهاى آخرت بر بهره هاى دنيوى ، و تربيت براساس اخلاق صالحه زنان يعنى عفت و حيا و محبت اولاد و عشق ورزيدن به زندگى در محيطخانه و امثال آن بوده _ اين سنت مستحب همچنان محفوظ مانده است .
اشتغال به اين شؤ ون ، و اهتمامى كه در زنده نگه داشتن عواطف پاكى خداىعزوجل در وجود زنان به وديعه سپرده زنان رامشغول به خود كرد، و فرصتشان نداد كه در مجامع مردانداخل شده ، و با آنان حتى در حدودى كه خدا به آنان اجازه داده بود اختلاط كنند، شاهد اينمعنا همين است اين سنت همچنان در بين مسلمانان درطول قرنهاى طولانى روى پاى خود ايستاده بود، تا آن كه بى بند و بارى زنان مغربزمين به عنوان آزادى زنان در جوامع مسلمين رخنه يافت ، و بدون اينكه مسلمانان خودشانمتوجه شوند بدترين جنايات را بر مرد و زنشان وارد آورد، و آن عبارت بود از تباهىاخلاق ، و فساد زندگى ، و بزودى دود اين افسار گسيختگى به چشمشان خواهد رفت .
آرى اگر اهل قرا ايمان مى آوردند و تقوا پيشه مى كردند خداى تعالى بركاتى از آسمانبه رويشان باز مى كرد، و آن وقت از آسمان و زمين برخوردار مى شدند و ليكن آيات خدارا تكذيب كردند، و نتيجه اش اين شد كه گرفتار شدند.
دوم اينكه جاى ترديدى باقى نمى ماند كه ممنوعيت زنان از شركت در امر جهاد و امرقضاوت و حكومت بر مردم سنت واجبى بوده است .
ارزش احكام اسلامى در محيط و ظرف اجتماعى تحت حاكميت اسلام ، معلومگردد
سوم اين كه اسلام اين محروميت زنان را مهمل نگذاشته ، و آن را به مزيتى برابر آن جبرانكرده است ، مثلا اگر زنان از فضيلت جهاد در راه خدا محروم شده اند خداى تعالى اينفضيلت را به فضيلتى ديگر معادل آن جبران نموده ، و مزايا و فضايلى به او داده كهدر آن افتخاراتى حقيقى هست ، مثلا اسلام نيكو شوهردارى كردن را جهاد زن قرار داده ، وشايد همين مطلب در بين ما (البته مايى كه فعلا در ظرف زندگى فاسدى قرار داريم )آنطور كه هست ارزش خود را نشان ندهد، و ليكن در ظرف زندگى اى كه اسلام حاكم برآن (و در آن ظرف براى هر چيزى به مقدار ارزش واقعيتش ارج نهاده مى شود، و در آن همهتلاشها و رقابت ها بر سر فضايلى از انسانيت است كه مورد رضامندى خداى سبحانباشد، خدايى كه ارزش هر يك از فضايل را آن طور كه هست مى شناسد، و براى سلوك هرانسانى مسلكى را معين نموده ، و آن انسان را به پيمودن آن مسلك تشويق نموده ، و براىملازم بودن خطى كه برايش ترسيم كرده بها و ارزشى معين كرده ،معادل انواع خدمات انسانى ، و معادل اعمال آن است ) در چنين ظرفى ديگر هيچ خطى برخطى ديگر برترى ندارد، ساده تر بگويم در چنين ظرفى فضيلت آن مردى كه درمعركه قتال حاضر مى شود، و با كمال سخاوت خون خود را ايثار مى كند، از فضيلتزنى كه وظيفه شوهرداريش را انجام مى دهد، برتر نيست ، و نيز آن مرد حاكمى كهسرپرستى جامعه را به عهده گرفته ، چرخ زندگى مجتمع را مى چرخاند،
هيچ افتخارى بر آن زن ندارد، و آن مردى كه بر مسند قضا تكيه زده هيچ برترى نسبتبه زنى كه كودكش را تر و خشك مى كند ندارد، چون منصب حكومت و قضا _ البتهبراى كسى كه در آن دو منصب طبق حق عمل كند، و حق را به حق دار برساند _ جز خوندل و مشقت دنيوى اثرى ندارد چون در ظرف اسلام و براى مرد مسلمانقبول اين منصب ها در حقيقت خود را به معرض مخاطر و مهالك افكندن است ، چون هر لحظهممكن است حق بيچاره اى را كه به جز رب العالمين حامى يى ندارد ضايع كند، (ان ربّكلبالمرصاد) رب العالمينى كه در كمين ستمكاران است ، بنابراين چه افتخارى هستبراى مردان بر زنانى كه اگر اين مسؤ وليت ها را نپذيرفته اند، براى اين است كه ربالعالمين از آنان نخواسته ، و از آنان چيز ديگرى خواسته و برايشان ، خطى ديگرترسيم كرده ، كه بايد ملازم خط خود باشند، و راه خود را بروند.
پس در مجتمع اسلامى اين پستها وقتى افتخار مى شود، و زمانى اثر خود را مى بخشد، ووقتى تعبد به آن براى صاحبش صحيح و مشروع مى گردد، كه صاحبش در پذيرفتن آننوعى ايثار كرده باشد، و طورى تربيت شده باشد كه هر پستى را كه اجتماع به او مىدهد در نظرش مسؤ وليت و بار گران باشد، و درقبول آن از خود گذشتگى به خرج دهد، در چنين مجتمعى اگر به مرد بگويند تو بايدبه ميدان جنگ بروى ، يا كشور را اداره كنى ، به خاطر رضاى خدا اين بار سنگين را بهدوش مى كشد، و اگر به زن بگويند تو بايد در خانه بمانى ونسل را تربيت كنى ، او نيز به خاطر خدا قبول مى كند، و هيچ تناقضى هم در اين دو قسمحكم نمى بيند.
آرى اختلاف شؤ ون و مقامات اجتماعى و اعمال بشرى به حسب اختلاف ، و جو آنها چيزى نيستكه كسى بتواند آنرا انكار كند، يك سرباز، يا يك حاكم ، و يا يك قاضى مسلمان ، اگرافتخار مى كند به خاطر يك احترام خرافى و غير واقعى نيست ، بلكه يك كرامت واقعى است، و آن اين است كه توانسته در راه خدا مسؤ وليتى سنگين را به عهده بگيرد، ولى يكسرباز غير مسلمان كه در محيطى مادى تربيت يافته ، او نيز در جنگيدن و خون دادن واينكه حاضر شده است جان خود را در راه وطن خود بدهد افتخار مى نمايد، ليكن به خاطريك احترام خرافى ، و غير واقعى افتخار مى كند، و آن اين است كه وقتى كشته شد و بهاعتقاد او نابود و هيچ و پوچ گشت ، مردم نامش را در فهرست فداكاران در راه وطن مىبرند، و از خود نمى پرسد وقتى من هيچ و پوچ شدم كجا هستم كه از تعظيم نامم لذتببرم .
و همچنين يك ستاره سينما در آن جامعه احترامى پيدا مى كند،
حتى رئيس جمهور هم آن احترام را نداشته باشد، در حالى شغلشان و آنچه درطول عمر به مردم مى دادند، بزرگترين عامل سقوط مقام زنان بود، و شنيع ترين فحشا وسزاوار شنيع ترين سرزنش بودند.
پس همه اينها كه گفتيم علتش اين است كه ظرف زندگى خوبيها و بديها و افتخارات وننگ ها را معين مى كند، چه بسيار جمعيت ها كه يك امر ناچيز و حقير را تعظيم ، و يك امر مهم وارزنده را تحقير مى كنند، پس هيچ بعيد نيست كه اسلام امورى را تعظيم كند، و مامسلمانانى كه در محيط ماديت و غرب زدگى بار آمده ايم آن را حقير بشماريم ، يا اسلامامورى را حقير بشمارد كه در چشم و درك ما بسيار عظيم باشد، و بر سر آنها سر و دستبشكنيم ، و ظرف در صدر اسلام ظرف تقوا و ايثار آخرت بر دنيا بود، نه ظرفى كهفعلا ما داريم .
سوره نساء، آيات 36 _ 42


و اعبدوا اللّه و لا تشركوا به شيئا و بالولدين احسنا و بذى القربى و اليتمى والمسكين و الجار ذى القربى و الجار الجنب و الصاحب بالجنب و ابنالسبيل و ما ملكت ايمنكم ان اللّه لا يحب من كان مختالا فخورا36 الّذين يبخلون و يامرونالنّاس بالبخل و يكتمون ما ءاتئهم اللّه من فضله و اعتدنا للكفرين عذابا مهينا37 و الّذينينفقون امولهم رئاء النّاس و لا يؤ منون باللّه و لا باليوم الاخر و من يكن الشيطان لهقرينا فساء قرينا38 و ما ذا عليهم لو امنوا باللّه و اليوم الاخر و انفقوا مما رزقهم اللّه وكان اللّه بهم عليما39 انّ اللّه لا يظلم مثقال ذرّه و ان تك حسنه يضعفها و يوت من لدنهاجرا عظيما40 فكيف اذا جئنا من كل امه بشهيد و جئنا بك على هولاء شهيدا41 يومئذ يودّ الّذينكفروا و عصوا الرسول لو تسوّى بهم الارض و لا يكتمون اللّه حديثا42


ترجمه آيات
و خدا را بپرستيد، و چيزى شريك او مگيريد، و به پدر و مادر احسان كنيد، و همچنين بهخويشاوندان ، و يتيمان ، و مسكينان و همسايه نزديك و همسايه دور، و رفيق مصاحب ، و درراه مانده و بردگان كه مملوك شمايند، كه خدا افرادى را كه متبختر و خود بزرگ بينند، وبه ديگران فخر مى فروشند دوست ندارد (36)
همان كسانى كه بخل مى ورزند، و ديگران را نيز بهبخل دعوت مى كنند، و آنچه خدا از فضل خود به آنان روزى كرده كتمان مى كنند، و مابراى كفرپيشگان عذابى تهيه كرده ايم كه در برابر تبخترشان خوارشان سازد (37).
همان كسانى كه اموال خود را به عنوان ريا انفاق مى كنند، و به خدا و روز قيامت ايمانندارند، و معلوم است كسى كه قرينش شيطان باشد، چه بد قرينى دارد (38).
چه مى شد و چه ضررى برايشان داشت اگر به خدا و روز جزا ايمان مى آوردند؟ و ازآنچه خدا روزيشان كرده انفاق مى نمودند، با اين كه خدا به وضعشان دانا است ؟ (39).
و خدا به سنگينى يك ذرّه ظلم نمى كند، و اگرعمل آنان حسنه باشد آن را مضاعف مى كند، و از ناحيه خود اجرى عظيم مى دهد (40).
و حال كه ايمان نياوردند، - چه حالى خواهند داشت ؟ در آن روزى كه از هر امتىگواهى بياوريم ، و تو را نيز به عنوان گواه بر اين امت حاضر سازيم ؟ (41).
در آن روز كسانى كه كفر ورزيدند و رسول را نافرمانى كردند آرزو مى كنند اى كاشبا خاك يكسان شده بوديم ، و پيام خدا را كتمان نمى كرديم (42).
بيان آيات
هفت آيه است كه در آن مسلمين را تشويق و تحريك بر احسان و انفاق در راه خدا نموده ، و درازاى آن وعده جميل داده و ترك آن را كه يا به انگيزهبخل است ، و يا به انگيزه انفاق در راه خودنمايى است ، مذمت كرده است ، _ آرى كسىهم كه به عنوان خودنمايى انفاق مى كند انفاق در راه خدا را ترك كرده است .
در جمله (و اعبدوالله و لاتشركوا به شيئا) به توحيد عملى دعوت شده است


و اعبدوا اللّه و لاتشركوا به شيئا


اين جمله دعوت به توحيد مى كند، اما توحيد عملى و آن اين است كه شخص موحداعمال نيك خود را كه از آن جمله احسان مورد بحث است صرفا به خاطر رضاى خداى تعالىانجام دهد، و در برابر انجام آن ثواب آخرت را بخواهد، نه اين كه هواى نفس را پيروىنموده ، آن را شريك خداى تعالى در پيروى خود بداند.
دليل بر اين معنا كه منظور توحيد عملى مى باشد اين است كهدنبال جمله : (و اعبدوا اللّه ) فرموده : (و لا تشركوا به شيئا...)، و بعدا همين معنا راتعليل كرده : به اين كه (انّ اللّه لايحب من كان مختالا فخورا) كه در روايات فرمودهاند مختال فخور، بخيل و كسى است كه مال خود را به عنوان رياكارى در انظار مردم انفاقمى كند،
اينها كسانى هستند كه به خداى تعالى شرك مى ورزند، چون تنها او را نمى پرستند،هواى نفسشان را نيز پرستش مى كنند.
آنگاه مى فرمايد: (و ما ذا عليهم لو آمنوا باللّه و اليوم الاخر و انفقوا)، كه از آناستفاده مى شود اگر بخيل و رياكار با بخل خود و يا رياكاريش به خدا شرك مى ورزد،علتش اين است به روز جزا ايمان ندارد.
و در جاى ديگر باز علت اين انحرافها را نداشتن ايمان بروز حساب دانسته فرموده : (ولا تتّبع الهوى فيضلك عن سبيل اللّه انّ الّذين يضلون عنسبيل اللّه لهم عذاب شديد بما نسوا يوم الحساب )، (پيروى هواى نفس مكن و گرنه تورا از راه خدا دور مى كند، و محققا علت دور شدن كسانى كه از راه خدا دور مى شوند اين استكه روز حساب را فراموش كرده اند، و به همين جهت عذابى شديد دارند).
آنگاه در جاى ديگر هواپرستى را شرك خوانده و فرموده : (افرايت من اتخذ الهه هواه واضّله اللّه على علم ).
پس با همه اين آيات روشن ساخت كه توحيد عملى عبارت است از اين كه انسان عملى را كهانجام مى دهد صرفا براى آن انجام دهد ثواب خداى را به دست آورد، و در حينعمل به ياد روز حساب باشد، روزى كه روز ظهور ثوابها و عقابها است ، و شرك درعمل اين است كه انسان روز جزا را فراموش كند، _ و معلوم است كه اگر ايمان به آنداشته باشد فراموشش نمى كند، - و در نتيجه عملى را كه مى كند به منظورتحصيل مثوبت نباشد، بلكه براى هدفى باشد كه هواى نفسش آن هدف را در نظرش جلوهداده ، از قبيل مال دنيا، و يا ستايش مردم ، و ياامثال آن ، چنين انسانى هواى نفس خود را روبروى خود قرار داده ، و مانند پرستش خدا آنرامى پرستد، و شريك خدايش قرار مى دهد.
پس مراد از عبادت خدا و اخلاص براى او و عبادت اين شد كه ، عبادت را فقط و فقط بهخاطر رضاى خدا و به منظور تحصيل مثوبات او بياورد، نه به خاطر پيروى هواى نفس .


و بالوالدين احسانا... ايمانكم


ظاهرا كلمه (احسانا) مفعول مطلق براى فعلى تقديرى باشد، و تقدير آيه ،
(احسنوابالوالدين احسانا) باشد، و كلمه (احسانا) هم با حرف (با) متعدى مى شود،و هم با حرف (الى )، هم گفته مى شود: (احسنت به )، و هم گفته مى شود (احسنتاليه ) به او احسان كردم .
سفارش به نيكى و احسان با همسايگان دور و نزديك در آيه شريفه
كلمه (بذى القربى ) عطف است به كلمه (بالوالدين )، و همچنين كلمات بعد، كههمه عطف به آنند، و معناى كلمه (ذوالقربى ) خويشاوند و معناى دو جمله (جار ذىالقربى ) و (الجار الجنب ) از آنجا كه درمقابل هم قرار گرفته اند، اولى همسايه نزديك و دومى همسايه دور است ، چون كلمه (جنب )به معناى اجنبى است ، و در اينجا قرينه نامبرده معناى دور را به آن مى دهد، و منظور از ايندورى و نزديكى دورى و نزديكى از نظر خانه است ، در روايت هم ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نقل شده كه همسايه را تحديد فرمود به كسى كهبين خانه تو و خانه او چهل ذراع ، يعنى بيست ذرع فاصله باشد، و در روايتى ديگرتحديد شده به چهل خانه ، كه احتمال دارد روايت اولى خواسته باشد همسايه نزديك راتحديد كند و دومى همسايه دور را.
و جمله (الصاحب بالجنب ) به معناى كسى است كه پهلوى آدمى باشد،حال يا در سفر از ساير رفقا به انسان نزديكتر باشد، و يا در حضر خانه اش ديواربه ديوار آدمى باشد، و يا در جاى ديگر مصاحب آدمى باشد، و كلمه (ابنالسبيل ) به معناى كسى است كه در سفر فقير شده باشد، و يا اگر او را (پسر راه )خوانده اند، از بابت است كه به غير از راه كسى نيست كه وى منسوب به او باشد، تنهااين مقدار به او معرفت داريم كه در راه سفر است ، به اين جهت او را پسر راه خوانده اند واما اين كه فقير و بى زاد و راحله هم هست از خارج مفهوم كلمه به دست مى آيد _ و خودكلمه (ابن السبيل ) بر آن دلالت ندارد، و منظور از جمله : (ما ملكت ايمانكم ) بردگان ازكنيز و غلام است ، به قرينه اين كه طايفه را در عداد كسانى كه بايد به آنان احسانكرد مى شمارد، اين را هم بگوييم بيشتر از بردگان تعبير مى كنند به : (ما ملكتايمانكم )، چيزى كه شما مالك آن شده ايد، با اين كه بايد تعبير كرد به (من ملكتايمانكم - كسى كه شما مالك او شده ايد) (و شايد اينتبديل عبارت از ناحيه اسلام و براى اين بوده اسلام از مالك شدن انسانها كراهت دارد).
معناى مختالفخور و وجه اينكه چرا خداوند چنين شخصى را دوستندارد


انّ اللّه لا يحبّ من كان مختالا فخورا


كلمه (مختال ) به معناى كسى است كه دستخوش خيالات خود شده ، و خيالش او را در نظرخودش شخصى بسيار بزرگ جلوه داده ، در نتيجه دچار به كبر گشته ، از راه صوابگمراه شده است ، اسب را هم اگر خيل مى خوانند براى همين است كه در راه رفتنش ‍ تبخترمى كند،
و كلمه (فخور) به معناى كسى است كه زياد افتخار مى كند، و اين دو صفت يعنىاختيال - خيال زدگى - و كثرت فخر از لوازم علاقمندى بهمال و جاه ، و افراط در حب آن دو است ، و اگر فرموده : خدامختال و فخور را دوست نمى دارد، براى همين است كه اين دو، خدا را دوست نمى دارند، زيراقلبشان وابسته به غير او است ، و اگر خداى تعالى در تفسير جملهقبل فرموده : (آنهايى كه بخل مى ورزند...)، (و آنهايى كهاموال خود را به داعى خودنمايى انفاق مى كنند...) و با اين تفسير روشن مى سازد كه دوطايفه مذكور در معرض آن دو صفت نام برده اند (يعنى صفت خيلاء و فخر)، طايفهاول كه بخل مى ورزد دلش متعلق به مال است ، و طايفه دوم دلش متعلق به جاه است ، هرچند كه بين جاه و مال تا اندازه اى ملازمه هست .
طبع كلام اقتضا داشت كه در بيان علت اين ، كه چرا خدا دوستشان ندارد بفرمايد: (خداىتعالى كسانى را كه بخل مى ورزند و مردم را بهبخل ورزيدن تشويق مى كنند، و چه و چه مى كنند، دوست نمى دارد) خلاصه اين كه جاداشت اعمال اين گونه افراد را علت عدم حب خدا ذكر كند ولى اين كار را نكرد، بلكهاول دو صفت از صفات آنان يعنى اختيال و فخر را ذكر كرد، تا بفهماند علت كارهايى كهدر جملات بعد، از آن نقل مى كنيم ، اين دو صفت است ، كه حاكم بر دلهاى آنان است ، و علتدوست نداشتن خدا هم همين دو صفت است ، و اين معنا روشن است .


الّذين يبخلون و ياءمرون النّاس بالبخل ...


next page

fehrest page

back page