بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 4, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
     ALMIZA29 -
     ALMIZA30 -
     ALMIZA31 -
     ALMIZA32 -
     ALMIZA33 -
 

 

 
 
00" vlink="#00" alink="#FF0000">

 

next page

fehrest page

back page

اين آيه شريفه مشتمل است بر وعده به مصدقين و تهديد به مكذبين و مطالبش با حكمىعمومى و حتمى در باره هر جاندار آغاز شده و آن حكم مرگ است و مصدر (توفية ) كهفعل (توفون ) از آن گرفته شده به معناى پرداختن بطوركامل است و به همين جهت بعضى از مفسرين با اين آيهاستدلال كرده اند بر وجود عالمى بين دنيا و آخرت (بنام برزخ ) براى اينكهدنبال جمله مورد بحث مى فرمايد: (تنها جزاىكامل و تام و تمام شما در قيامت داده مى شود) بنابر اين معلوم مى شود در عالمى ديگرقبل از قيامت جزا هست ولى بطور توفيه و تام و تمام نيست و ايناستدلال استدلال خوبى است و كلمه (زحزحه ) كه مصدرفعل مجهول (زحزح ) است به معناى دور كردن است البته دراصل معنائى ديگر داشته و آن اين است كه چيزى را به عجله و پى درپى به سوى خودبكشى و كلمه (فوز) به معناى رسيدن و دست يافتن به آرزو است و كلمه غرور هم مىتواند مصدر باشد براى (غريغر) و هم مى تواند جمع باشد براى كلمه (غار) كهاسم فاعل از همان ماده است .


لتبلونّ فى اموالكم و انفسكم ...


كلمه (ابلا) كه مصدر فعل مجهول (تبلوون ) است به معناى آزمايش است خداىتعالى بعد از آنكه جارى شدن سنت بلا وابلا را بر مؤ منين ذكر كرد و بعد از آنكهگفتار يهود را كه مى توانست باعث سستى عزم مؤ منين شود خاطر نشان ساخت اينك در اينآيه به ايشان خبر مى دهد به اينكه اين بلاى الهى و اين سخنان دردآوراهل كتاب و مشركين در باره مؤ منين تكرار خواهد شد و بزودى مؤ منين با اين سخنان بسيارروبرو مى شوند تا جائى كه گوششان پر شود پس بر مؤ منين است كه در برابر آنبلاى الهى و اين گونه سخنان اهل كتاب و مشركين صبر كنند و تقوا پيشه سازند تاخداى تعالى از لغزش و سستى حفظشان فرمايد و همچنان داراى عزم و اراده بمانند و اينخود اخبار قبل از وقوع است تا استعداد و نيروى خود را براى بر خورد با آن آماده سازندو روغن آن را بر تن خود بمالند.
و در جمله : (و لتسمعن ... اذى كثيرا) بجاى اينكه بفرمايد ازاهل كتاب چه ها خواهيد شنيد، شنيدنيها را نام نبرد و بجاى آن كلمه (اذى كثيرا) را آورد وفرمود بزودى از اهل كتاب اذيت ها بسيار خواهيد شنيد و اين از باب به كار بردن اثر استمجازا در جاى مؤ ثر.


و اذ اخذ اللّه ميثاق


كلمه (نبذ) به معناى طرح و دور انداختن چيزى است و اين كلمه مثلى است كه در موردترك و بى اعتنائى استعمال مى شود همچنانكه درمقابل آن يعنى در مورد اعتناى به امرى و گرفتن و ملازمت آن جمله
(نصب العين ) را به عنوان مثلاستعمال مى كنند.


لا تحسبن الّذين يفرحون بما اتوا...


(بما اتوا) يعنى به آنچه از مال كه خدا به ايشان انعام فرموده و لازمه آنمال دوستى و بخل ورزيدن از انفاق آن است و كلمه (مفازة ) به معناى نجات است و اگرمى فرمايد اين طايفه از مردم كه علاقه شديد بهمال و جاه دارند هلاك مى شوند براى اين است كه دلهايشان وابسته و علاقمند بهباطل است و ديگر حق بر آنان ولايتى ندارد.
خداى تعالى بعد از بيان اين نكته داستان مالكيتش نسبت به آسمانها و زمين را و قدرتشبر تمام مخلوقات را خاطر نشان مى سازد و اين دو صفت از صفات خداى تعالى مى تواندتعليلى براى مضامين همه آيات گذشته باشد.
بحث روايتى
در الدرالمنثور است كه ابن جرير و ابن منذر از قتاده روايت كرده كه درذيل آيه : (لقد سمع اللّه ...) گفته است : (طبقهقبل از طبقه ما) براى ما چنين گفتند: كه اين آيه درباره حى بن اخطبنازل شده كه وقتى آيه شريفه (من ذا الذى يقرض اللّه قرضا حسنا فيضاعفه لهاضعافا كثيرة ) نازل شد (و جريان نزولش به گوش او رسيد) گفت : كار ما به كجارسيده كه پروردگارمان از ما قرض مى خواهد آنطور كه يك فقير از غنى قرض مىگيرد.
و در تفسير عياشى در ذيل همين آيه از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود:به خدا سوگند يهوديان خدا را نديده اند تا بدانند كه فقير است و ليكن از آنجا كهديدند اولياى خدا فقيرند پيش خود گفتند اگر خدا غنى بود اوليايش هم غنى بودند پسلابد خدا فقير است كه اينان فقيرند، آنگاه از در فخر فروشى ثروت خود را به رخكشيدند و گفتند: (خدا فقير است و ما غنى )!.
و در مناقب از امام باقر (عليه السلام ) روايت آورده كه فرمود:مشمول اين آيه كسانى هستند كه پنداشته اند امام محتاج است به آنچه مردم برايش مىبرند.
مؤ لف قدس سره : اما دو روايت اول كه مضمونش با در نظر گرفتن بيان سابق ما، باآيه انطباق دارد و اما روايت سوم مى خواهد يكى از مصاديق آيه را بيان كند، نه اينكهبفرمايد آيه تنها در باره اين اشخاص نازل شده .
و در كافى از امام صادق عليه السلام روايت آورده كه فرمود: بين يهوديانى كه گفتندخدا فقير است با يهوديانى كه انبيا را كشتند پانصدسال فاصله بود و با اين حال خداى تعالى در اين آيات پيغمبر كشى را به همينيهوديان نسبت داده و اين بدان جهت است كه يهوديان صاحب آن سخن ، بهعمل زشت اجدادشان كه پيغمبران را مى كشتند راضى بودند.
مؤ لف قدس سره : فاصله اى كه در اين روايت ذكر شده ، با تاريخ ميلادى موجودسازگار نيست ، و خواننده محترم مى تواند به بحث تاريخى گذشته ما مراجعه نمايد.
و در الدرالمنثور است كه ابن ابى حاتم در ذيل آيه :(كل نفس ذائقه الموت ) از على بن ابى طالب (صلوات الله عليه ) روايت كرده كهفرمود: وقتى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) از دنيا رحلت فرمود و عزادارى بپاشدشخصى نزد ما آمد كه صدايش شنيده مى شد، ولى خودش ديده نمى شد، و به مااهل بيت گفت : (السلام عليكم يا اهل البيت و رحمه اللّه و بركاتهكل نفس ذائقة الموت و انما توفون اجوركم يوم القيمة )، براى هر مصيبتى نزد خداىتعالى پاداشى است و براى هر نعمتى كه از دست بدهيد نزد او خلفى و اثرى است وبراى هر چه فوت شود جبرانى است ،پس بر شما باد كه به خداى تعالى و اجرش وجبرانش اعتماد كنيد، و تنها به او اميدوار باشيد كه مصيبت زده واقعى آن كسى است كهثواب خدا را (در اثر ناشكيبائى و نا شكرى ) از كف بدهد، آنگاه خود على بسايرين گفت :اين خضر بود.
و در همان كتاب است : كه ابن مردويه از سهل بن سعد روايت كرده كه گفت :رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: به خدا سوگند كه قطعه زمينى از بهشت كهتنها به مقدار تازيانه شما باشد از تمام دنيا و آنچه در آن است بهتر ،است آنگاه اينآيه را تلاوت كرد (فمن زحزح عن النار و ادخل الجنّة فقد فاز).
مؤ لف قدس سره : اين روايت را به بعضى طرق ديگر از غيرسهل نيز نقل كرده و خواننده محترم بايد بداند كه در اين باره يعنى در شاءننزول اين آيات ،روايت بسيارى هست كه چون مى دانيم كه همه آنها، از باب تطبيق نظرىاست و راويان آنها با عينك تعصب نسبت به نظريات خود نگريسته اند، لذا ازنقل آنها خوددارى نموديم .
سوره آل عمران ، آيات 199 _ 190


انّ فى خلق السّموت و الارض و اختلف الّيل و النّهار لايات لاولى الالباب (190)الّذين يذكرون اللّه قيما و قعودا و على جنوبهم و يتفكّرون فى خلق السّموت و الارضربّنا ما خلقت هذا باطلا سباحنك فقنا عذاب النّار (191) ربّنا انّك منتدخل النّار فقد اخزيته و ما للظّالمين من انصار (192) ربّنا انّنا سمعنا مناديا ينادىللايمان ان آمنوا بربّكم فامنّا ربّنا فاغفرلنا ذنوبنا و كفرعّنا سيّئاتنا و توفّنا معالابرار (193) ربّنا و اتنا ما وعدتنا على رسلك و لا تخزنا يوم القيمة انّك لا تخلفالميعاد (194) فاستجاب لهم ربّهم انّى لا اضيععمل عامل منكم من ذكر او انثى بعضكم من بعض فالّذين هاجروا و اخرجوا من ديارهم و اوذوا فىسبيلى و قاتلوا و قتلوا لاكفّرنّ عنهم سيّئاتهم و لادخلنّهم جنّات تجرى من تحتها الانهارثوابا من عند اللّه و اللّه عنده حسن الثّواب (195) لا يغرّنّك تقلّب الّذين كفروا فىالبلاد (196) متاع قليل ثمّ ماوئهم جهنّم و بئس المهاد (197) لكن الّذين اتّقوا ربّهم لهمجنّات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها نزلا من عنداللّه و ما عنداللّه خير للابرار(198) و ان من اهل الكتاب لمن يؤ من باللّه و ماانزل اليكم و ما انزل اليهم خاشعين للّه لايشترون بايات اللّه ثمنا قليلا اولئك لهماجرهم عند ربّهم انّ اللّه سريع الحساب (199)


ترجمه آيات
همانا در خلقت آسمان و زمين و رفت و آمد شب و روز روشن دلايلى است براى خردمندان (.19).
آنهائى كه در هر حالت (اى ستاده و نشسته و خفتن ) خدا را ياد كنند و دائم فكر در خلقتآسمان و زمين كرده و گويند پروردگارا اين دستگاه با عظمت را بيهوده نيافريده اى پاكو منرهى ، ما را به لطف خود از عذاب دوزخ نگاهدار (191).
اى پروردگار ما هر كه را تو در آتش افكنى او را سخت خوار كرده اى و او ستمكار بوده وستمگران را هيچ كس يارى نخواهد كرد (192).
پروردگارا ما چون صداى مناديى را كه خلق را به ايمان مى خواند شنيديم اجابت كرديمو ايمان آورديم پروردگارا از گناهان ما درگذر و زشتى كردار ما را بپوشان و هنگام جانسپردن ما را با نيكان محشور گردان (193).
پروردگارا ما را از آنچه به رسولان خود وعده دادى نصيب فرما و از آن محروم مگردان كهوعده تو هرگز تخلف نخواهد كرد (194).
پس خدا دعاهاى ايشان را اجابت كرد كه البته من كه پروردگارمعمل هيچ كس از مرد و زن را بى مزد نگذارم (چه آنكه همه درنظر خدا يكسانند بعضى مردمبر بعض ديگر برترى ندارند مگر به طاعت و معرفت )پس آنانكه از وطن خود هجرتنمودند و از ديار خويش بيرون شده و در راه خدا رنج كشيدند و جهاد كرده و كشته شدندهمانا بديهاى آنان را (در پرده لطف خود) بپ وشانيم و آنها را به بهشتهائى در آوريم كهزير درختانش نهرها جارى است اين پا داشى است از جانب خدا و نزد خدا است پاداش نيكو(يعنى بهشت و ملاقات خدا) (195).
ترا دنيا مغرور نكند (و غمگين نشوى ) آنگاه ببينى كافران شهرها را به تصرف آوردهاند (196).
دنيا متاعى اندك است و پس از اين جهان منزلگاه آنان جهنم است و چقدر آنجا بد آرامگاهىاست (197).
ليكن آنان كه خدا ترس و با تقوا شدند منزلگاهشان بهشتهائى است كه زير درختانشنهرها جارى است و بهشت منزل جاودانى آنها است در حالى كه خدا بر آنها خوان و سفرهاحسان خود را گسترده و آنچه نزد خدا است براى نيكان از هر چيز بهتر است (198).
همانا برخى از اهل كتاب كسانى هستند كه به خدا و كتاب آسمانى شما و هم كتاب آسمانىخودشان ايمان آورند در حالتى كه مطيع فرمان خدا بوده و آيات خدا را به بهائى اندكنفروشند. آن طايفه اهل كتاب را نزد خدا پاداش نيكو است (كه هر نيك و بد را جزائى مسلماست ) و البته خدا حساب خلق را سريع و آسان خواهد كرد (199).
بيان آيات
اين آيات به منزله خلاصه گيرى از بيان حال مؤ منين و مشركين واهل كتاب است كه شرح حالشان در اين سوره آمده بود، به اين بيان كه مى فرمايدحال ابرار نيكان از مؤ منين ذكر خداى سبحان و تفكر در آيات او و پناه بردن به دامن او ازعذاب آتش و درخواست مغفرت و جنت است ، خداى تعالى هم خواسته شان را بر آورد و بهزودى نيز بر مى آورد (اين حال عمومى ايشان است )، و اما كسانى كه كافر شدند حالشاناين است كه در دنيا در ميان متاعى قليل مى لولند و در آخرت جايگاهى آتشين دارند. پسوضع مؤ منين را نبايد با وضع كفار مقايسه كرد، دسته سوماهل كتابند كه از كفار استثنا شده اند البته نه همه آنها بلكه افرادى كه از حق پيروىمى كنند كه چنين كسانى با مؤ منين هستند.


انّ فى خلق السّموات و الارض ...


گويا مراد از (خلق ) كيفيت وجود و آثار و افعال از حركت و سكون و دگرگونيهاىآسمان و زمين باشد نه پيدايش آنها، در نتيجه خلقت آسمانها و زمين و اختلافليل و نهار مشتمل بر بيشتر آيات محسوسه خداى تعالى است و ما بيان بيشتر اين معنا رادر سوره بقره آيه 164 و در تفسير آيه هفتم همين سوره گذرانديم و نيز معناى اولىالالباب را بيان كرديم .
پاره اى از اوصاف مؤ منان


الّذين يذكرون اللّه قياما و قعودا...


يعنى كسانى كه خداى تعالى را در همه احوال ياد مى كنند (چه درحال قيام و چه قعود و چه دراز كشيده ) و اما معناى ذكر و تفكر قبلا گذشت وحاصل معناى دو آيه اين است : نظر كردن و انديشيدن در آيات آسمانها و زمين و اختلاف شبو روز در نظر كننده و انديشنده ذكر دائمى از خدا را پديد آورد و در نتيجه صاحبان ايننظر و انديشه ديگر در هيچ حالى خدا را فراموش نمى كنند، و نيز باعث مى شود كه درخلقت آسمانها و زمين تفكر كنند، و به اين وسيله متوجه شوند كه خداى تعالى بزودىآنان را مبعوث خواهد كرد، و به همين جهت از خداى تعالى درخواست رحمتش را نموده و از اومى خواهند وعده اى را كه داده ، در حق آنان تحقق بخشد.


ربّنا ما خلقت هذا باطلا...


در اين جمله ، با كلمه (هذا) (با اينكه مفرد مذكر است ) اشاره شده به آسمانها و زمين ،با اينكه (السموات ) جمع و مؤ نث است ،
و اين به خاطر آن بوده كه غرض در اين مناجات اشاره به يك يك آسمانها جداى از همنبوده بلكه اشاره به جهت جامع آنها، يعنى مخلوقيت آنها بوده و آسمانها و زمين در مخلوقبودن واحدند، و اين اشاره نظير اشاره اى است كه در حكايت كلام ابراهيم عليه السلام آمده، آنجا كه فرمود: (فلمّا راى الشّمس بازغةقال هذا ربّى هذا اكبر) كه اين اشاره به جرم خورشيد بدان جهت كه خورشيد است ، نشده، چون ابراهيم هنوز خورشيد را نشناخته بود، و اسمش را هم نمى دانست ، كه چيست بلكهبدان جهت اشاره شده كه شيئى است از اشيا.
و كلمه (باطل ) به معناى هر چيزى است كه در آن هدفى و غرضىمعقول نباشد و به قول خداى تعالى در مثالسيل و كف آنجا كه مى فرمايد: (فامّا الزّبد فيذهب جف اء و امّا ما ينفع النّاس فيمكث فىالارض )، و به همين جهت انديشمندان بعد از آنكهباطل را از عالم خلقت نفى مى كنند، اين معنا برايشان كشف مى شود كه پس بطور سلم مردمبراى جزا دوباره محشور خواهند شد، و در آن عالم ستمگران كيفر خواهند ديد، آن هم كيفرىخوار كننده ، كه همان آتش باشد، و ممكن نيست كسى يا عاملى اين كيفر را و مصلحت آن راباطل و يا رد كند، چون بدون حشر مساءله خلقتباطل خواهد شد، پس اين است معناى اينكه مى گويند (فقنا عذاب النار ربّنا انك منتدخل النار فقد اخزيته و ما للظالمين من انصار).


ربّنا اننا سمعنا مناديا...


منظور از منادى در اين آيه شريفه رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله ) است كه بشر رابه سوى ايمان ندا كرد، (ان امنوا بربّكم )، اين جمله همان ندا را تفسير مى كند، پسكلمه (ان )، ان تفسيرى است ، (فامنا) و چون با اين كلمه اظهار ايمان كردند و درباطن اين كلمه همه معارف الهى نهفته است ، چون رسولى كه به وى ايمان آوردند ازناحيه خدا به ايشان خبرهائى داده و از پاره اى امور ازقبيل گناهان و بديها و مردن در حال كفر و گناه ترسانيده بود و به پاره اى امور ازقبيل مغفرت و رحمت خدا و جزئيات زندگى آن بهشتى كه وعده اش را به بندگان مؤ من خودداده تشويق كرده بود، به همين جهت بعد از آنكه گفتند: (فامنا) دنبالش درخواستكردند كه خدايا ما را بيامرز، (فاغفرلنا ذنوبنا) و گناهان ما را از ما بريز (و كفرعنا سيئاتنا و ما را با ابرار و نيكان كه وعده چنان بهشتى به ايشان داده اى بميران )
و نيز درخواست كردند كه خدايا آن وعده بهشت و رحمتى كه داده اى و رسولانت به اذنخودت ضمانتش را كردند در حق ما منجز بفرما.
پس معناى جمله : (على رسلك ) اين است كه خدايا آن وعده اى كه بر رسولانتحمل كردى (و بر رسولانت نيروى تحمل بار رسالت دادى )، و رسولان هم آن وعده را ازطرف تو ضمانت كردند، در حق ما منجّز فرما، و معناى جمله : (و لا تخزنا...) اين استكه خدايا وعده ات را خلف مكن كه اگر چنين كنى ، بيچاره مى شويم ، و لذا دنبالشفرمود: (انّك لا تخلف الميعاد ).
از آيات مورد بحث اين معنا روشن گرديد كه صاحبان اين مناجات اعتقاد به خدا و روز جزا ومساءله نبوت انبيا را به طور اجمال از راه نظر كردن به آيات آسمانى و زمينى به دستآوردند و اما ايمان به جزئيات احكامى كه پيامبر اسلام آورده از راه ايمان به رسالترسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) به دست آوردند پس صاحبان اين مناجات بر طريقفطرتند و هر حكمى را كه فطرت كند به سمع و طاعت پذيرفتند.


فاستجاب لهم ربهم ...


تعبير به كلمه (رب ) و اضافه كردن آن بر ضمير صاحبان مناجات ، دلالت برثوران و فوران رحمت الهى دارد، و نيز دلالت دارد بر اينكه خداى سبحان در اثر فورانرحمتش رحمت خود را عموميت داده ، مى فرمايد: بطور كلىعمل هيچ عاملى از شما را ضايع نمى گرداند، پس در درگاه خدا فرقى نيست بين عملى وعمل ديگر، و عاملى و عامل ديگر.
بنابراين پس اينكه در مقام تفريع فرمود: (فالذين هاجروا و اخرجوا من ديارهم واوذوا...) خواست تا در مقام تفصيل اعمال صالحه برآيد و ثواب هر يك را تثبيت كند، وكلمه (واو) در فواصل آيه براى همين تفصيل است ، نه اينكه بخواهد فاصله ها را جمعكند، (كلمه (واو) گاهى براى تفصيل استعمال مى شود و گاهى براى جمع ) تا كسىخيال كند كه آيه شريفه فقط در مقام شمردن ثواب شهيدان از مهاجرين است .
استعمال كلمه هجرت در دورى گزيدن از گناه
و اين آيه شريفه با اين حال تنها اعمال نيكى را كه در اين سوره به آن ترغيب نموده ناممى برد، يعنى ايثار دين بر وطن ، تحمل اذيت در راه خدا و جهاد در راه او و ظاهرا مراد از(مهاجرين ) در جمله : (فالّذين هاجروا) معنائى است عمومى كهشامل مهاجرت و دورى از شرك و هم دورى از فاميل و هم دورى از گناه مى شود، چون اولاكلمه (هاجروا) را مطلق آورده و ثانيا در مقابل آن مساءله اخراج از ديار را ذكر كرده كههمان هجرت به معناى اخص است و ثالثا دنبال مساءله هجرت فرموده : (لاكفّرنّ عنهمسيّئاتهم ...) و كلمه سيئات در اصطلاح قرآن كريم به معناى گناهان صغيره است ،
پس معلوم مى شود كه مراد از مهاجرين كسانى هستند كه از گناهان كبيره اجتناب و ياتوبه مى كنند، و خدا هم از گناهان صغيره آنان صرفنظر مى كند (دقت بفرمائيد).
كامروايى و بهروزى كفّار فريبتان ندهد


لا يغرّنك تقلب ...


اين جمله به منزله بر طرف كردن ايرادى است كه ممكن است كسى بكند، و بگويد وقتىحال مؤ منين چنين حالى باشد قهرا بايد كافران نقطهمقابل آن را داشته باشند با اينكه مى بينيم كفار عيشى مرفه و حياتى پر زرق و برق ومعاشى فراوان دارند در پاسخ خطاب به رسول گراميش فرموده : (لا يغرنك ...) ومقصودش توجه دادن عموم مردم است به اينكه از تقلب كفار در بلاد و از اينكه بهاصطلاح همه جا خرشان مى رود فريب نخورند كه كفار هر چه دارند متاعى استقليل و بى دوام .


لكن الّذين اتّقوا ربهم ...


كلمه (نزل ) به معناى طعام و شراب و ساير مايحتاجى است كه براى مسافرقبل از آمدنش فراهم مى كنند و مراد از كسانى كه چنين وضعى دارند ابرار استبدليل آخر آيه كه مى فرمايد: آنچه نزد خدا است بهتر است براى ابرار و نيكان و همينمؤ يد گفتار ما است كه گفتيم آيه قبلى در مقام رفع و پيشگيرى از يك توهم بيجا است .


و ان من اهلالكتاب ...


مراد از اين آيه اين است كه بعضى از اهل كتاب در حسن ثواب با مؤ منين شريك هستند وغرض از گفتن اين معنا آن است كه بفرمايد سعادت اخروى جنسيه نيست تا منحصر به يكطبقه و يا دودمان باشد و اهل كتاب به آن نرسند هر چند كه ايمان هم بياورند بلكه داشتنو نداشتن آن داير مدار ايمان به خدا و به رسولان او است اگر آنها هم ايمان بياورند جزءمؤ منين مى شوند و با آنان يكسانند.
در اين آيه خداى تعالى آن صفت نكوهيده را كه در آياتقبل اهل كتاب را به خاطر آن ملامت و مذمت مى كرد يعنى صفت تفرقه بين رسولان خدا را ازاين دسته اهل كتاب نفى كرده در آنجا مى فرموداهل كتاب بين رسولان خدا فرق گذاشتند و ميثاق خدا را كتمان كردند يعنى عهدى كه سپردهبودند تا آيات خدا را بيان كنند از ياد بردند و آيات خدا را بيان نكردند تا با اينكتمان خود بهاى اندكى به دست آورند و در آيه مورد بحث در باره اين دسته ازاهل كتاب مى فرمايد: هم بدانچه بر شما نازل شده ايمان دارند و هم بدانچه براهل كتاب نازل شده و خلاصه كلام اينكه در برابر خداى تعالى خاشعند و نمى خواهند باآيات خدا منافع مادى بى ارزش را به دست آورند.
بحثى فلسفى و يك مقايسه
(بين مقام زن در اسلام و در آئين هاى ديگر)
مشاهده و تجربه اين معنا را ثابت كرده كه مرد و زن دو فرد از يك نوع و از يك جوهرندجوهرى كه نامش انسان است چون تمامى آثارى كه از انسانيت در صنف مرد مشاهده شده درصنف زن نيز مشاهده شده است (اگر در مرد فضائلى ازقبيل سخاوت شجاعت علم خويشتن دارى و امثال آن ديده شده در صنف زن نيز ديده شده است )آن هم بدون هيچ تفاوت بطور مسلم ظهور آثار نوعدليل بر تحقق خود نوع است پس صنف زن نيز انسان است بله اين دو صنف در بعضى ازآثار مشتركه (نه آثار مختصه از قبيل حامله شدن وامثال آن ) از نظر شدت و ضعف اختلاف دارند ولى صرف شدت و ضعف در بعضى ازصفات انسانيت باعث آن نمى شود كه بگوئيم نوعيت در صنف ضعيفباطل شده و او ديگر انسان نيست . و با اين بيان روشن مى شود كه رسيدن به هر درجهاز كمال كه براى يك صنف ميسر و مقدور است براى صنف ديگر نيز ميسور و ممكن است ويكى از مصاديق آن استكمالهاى معنوى كمالاتى است كه از راه ايمان به خدا و اطاعت وتقرب به درگاه او حاصل مى شود با اين بيان كاملا روشن مى شود كه در افاده اين بحثبهترين كلام و جامع ترين و در عين حال كوتاه ترين كلام همين عبارت : (انى لا اضيععمل عامل منكم من ذكر او انثى بعضكم من بعض ) است و اگر خواننده محترم اين كلام را باكلامى كه در تورات در اين باره وارد شده مقايسه كند برايش روشن مى گردد كه قرآنكريم در چه سطحى است و تورات در چه افقى !. در سفر جامعه تورات آمده : من و دلمبسيار گشتيم (من با كمال توجه بسيار گشتم ) تا بدانم از نظر حكمت وعقل جرثومه شر يعنى جهالت و حماقت و جنون چيست و كجا است ؟ ديدم از مرگ بدتر وتلخ تر زن است كه خودش دام و قلبش طناب دام است و دستهايش قيد و زنجير است تا آنجاكه مى گويد من در ميان هزار نفر مرد يك انسان پيدا مى كنم اما ميان هزار نفر زن يك انسانپيدا نمى كنم .
بيشتر امتهاى قديم نيز معتقد بودند كه عبادت وعمل صالح زن در درگاه خداى تعالى پذيرفته نيست در يونان قديم زن را پليد و دستپرورده شيطان مى دانستند و روميان و بعضى از يونانيان معتقد بودند كه زن داراى نسمجرد انسانى نيست و مرد داراى آن هست و حتى درسال 586 ميلادى در فرانسه كنگره اى تشكيل شد تا در مورد زن و اينكه آيا زن انساناست يا خير بحث كنند!
بعد از بگو مگوها و جر و بحثهاى بسيار به اين نتيجه رسيدند كه بله زن نيز انساناست اما نه چون مرد انسانى مستقل بلكه انسانى است مخصوص خدمت كردن بر مردان و نيزدر انگلستان تا حدود صد سال قبل زن جزء مجتمع انسانى شمرده نمى شد و خواننده عزيزاگر در اين باب به كتابهائى كه درباره آراء و عقايد و آداب ملت ها نوشته شده مراجعهكند به عقايدى عجيب برمى خورد.
بحث روايتى
(درباره تفكر در خلق خدا و شاءن نزول آيات گذشته )
در الدرالمنثور است كه ابو نعيم در كتاب حليه خود از ابن عباس روايت آورده كه گفت :رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: در خلق خدا تفكر كنيد ولى در خود خدا تفكرمكنيد.
مؤ لف قدس سره : در الدرالمنثور اين معنا را به طريقى ديگر از عده اى از صحابه ازقبيل عبداللّه بن سلام و ابن عمر از آن جناب نقل كرده و از طرق شيعه نيز اين روايتنقل شده و منظور از تفكر در خود خدا و يا بنابه روايتى ديگر تفكر در ذات خدا تفكر دركنه ذات او است كه خود خداى تعالى در كلام مجيدش فرمود: (و لا يحيطون به علما)يعنى خلق نمى تواند احاطه علمى به خدا پيدا كند (دليلش هم بسيار بديهى است و آناين است كه مخلوق گنجايش درك خالق را ندارد او در باره خدا هر تصورى بكند مخلوقخودش است نه خالقش ) و اما صفات خداى تعالى قرآن كريم بهترين شاهد است بر اينكه مى توان خداى تعالى را از راه صفاتش ‍ شناخت و نه تنها مى توان بلكه در آياتىبسيار تشويق به اين كار نيز شده است .
و در همان كتاب است كه ابوالشيخ در كتاب عظمت از ابى هريره روايت آورده كه گفت :رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: يك ساعت تفكر و انديشيدن از شصتسال عبادت كردن بهتر است .
مؤ لف قدس سره : و در بعضى از روايات آمده : بهتر است از عبادت يك شب و در بعضىديگر آمده : عبادت يك سال و اين معنا از طرق شيعه نيز روايت شده .
و از طرق اهل سنت اين نيز روايت شده كه آيه : (فاستجاب لهم ربهم ) درباره ام سلمهنازل شده كه به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) عرضه داشته بود: يارسول خدا چرا نشنيدم خداى تعالى از هجرت زنان يارى كرده باشد؟ در پاسخ از گلايهاو اين آيه نازل شد كه خلاصه من عمل هيچ عاملى را ضايع نمى گردانم چه مرد باشد وچه زن .
و از طرق شيعه روايت آمده كه آيه : (فالّذين هاجروا و اخرجوا...) درباره على عليهالسلام نازل شد كه فواطم يعنى فاطمه بنت اسد (مادر على (عليه السلام ) ) وفاطمه دختر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) (كه بعدا همسرش شد) و فاطمه دخترزبير را با خود حركت داد و به سوى مدينه هجرت كرد و در ضجنان ام ايمن و چند نفر ازمؤ منين ناتوان به آن جناب ملحق شدند و به اتفاق حركت كردند در حالى كه در همه حالاتذكر خدا مى گفتند به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) ملحق شدند و اين آيه در حقشاننازل گرديد.
و از طرق اهل سنت روايت شده كه آيه نامبرده در باره همه مهاجريننازل شده و نيز نقل شده كه آيه : (لا يغرنك تقلب ...) تا آخر آيات مورد بحث در اينباره نازل شد كه بعضى از مؤ منين با خود گفته بودند: (اى كاش ما هم زدگى كفار رامى داشتيم ) كه چه زندگى خوشى دارند. و نيز روايت شده كه آيه (و ان مناهل الكتاب ...) در باره نجاشى (پادشاه حبشه ) و چند نفر از يارانشنازل شده همان نجاشى كه وقتى در حبشه از دنيا رفترسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) در مدينه بر او درود فرستاد بعضى از منافقيناعتراض كردند كه چگونه بر او درود مى فرستد با اينكه نجاشى بر دين او نبود درپاسخ اين آيه نازل شد: (و ان من اهل الكتاب ...(. پس همه اين روايات در اين صدد استكه آيات را بر يك سلسله قصه ها تطبيق كند در حالى كه هيچيك از اين قصه ها سبب حقيقىنزول آيه نيست .
سوره آل عمران ، آيه 200


يا ايّها الّذين آمنوا اصبروا و صابروا و رابطوا و اتّقواللّه لعلّكم تفلحون200


ترجمه آيه
اى اهل ايمان در كار دين صبور باشيد و يكديگر را به صبر و مقاومت سفارش كنيد و مهيا ومراقب كار دشمن بوده و خدا ترس باشيد باشد كه پيروز و رستگار گرديد (200).
بيان آيه
اين آيه به منزله خلاصه گيرى از بيان مفصلى است كه در سوره آمده و مى خواهد از آنآيات براى ما نتيجه گيرى نمايد.


يا ايها الّذين آمنوا اصبروا و صابروا و رابطوا...


امرهائى كه در اين آيه آمده يعنى امر (اصبروا) و (صابروا) و (رابطوا) و(اتّقوا) همه مطلق و بدون قيد است در نتيجه صبرش ، همشامل صبر بر شدائد مى شود و هم شامل صبر در اطاعت خدا و همچنين صبر بر ترك معصيتو بهر حال منظور از آن صبر تك تك افراد است چون دنبالش همين صبر را به صيغه(مفاعله - صابروا) آورده كه در مواردىاستعمال مى شود كه ماده فعل بين دو طرف تحقق مى يابد.
و مصابره عبارت است از اينكه جمعيتى به اتفاق يكديگر اذيت ها راتحمل كنند و هر يك صبر خود را به صبر ديگرى تكيه دهد و در نتيجه بركاتى كه درصفت صبر هست دست به دست هم دهد و تاءثير صبر بيشتر گردد و اين معنا امرى است كههم در فرد (اگر نسبت به حال شخصى او در نظر گرفته شود) محسوس است و هم دراجتماع (اگر نسبت به حال اجتماع و تعاون او در نظر گرفته شود) چون باعث مى شودكه تك تك افراد نيروى يكديگر را به هم وصل كنند و همه نيروها يكى شود و انشاءاللّهبه زودى بحثى مفصل در اين باره در جاى خودش خواهيم كرد.


و رابطوا


مرابطه از نظر معنا اعم از مصابره است چون مصابره عبارت بود ازوصل كردن نيروى مقاومت افراد جامعه در برابر شدائد و مرابطه عبارت است از همينوصل كردن نيروها اما نه تنها نيروى مقاومت در برابر شدائد بلكه همه نيروها و كارها درجميع شؤ ون زندگى دينى چه در حال شدت و چه درحال رخا و خوشى .
و چون مراد از مرابطه اين است كه جامعه به سعادت حقيقى دنيا و آخرت خود برسد _و اگر مرابطه نباشد گو اينكه صبر من و تو به تنهائى و علم من و توبه تنهائى وهر فضيلت ديگر افراد به تنهائى سعادت آور هست ولى بعضى از سعادت را تاءمين مىكند و بعضى از سعادت سعادت حقيقى نيست ، - به همين جهتدنبال سه جمله : (اصبروا و صابروا و رابطوا) اضافه كرد: (و اتّقوا اللّه لعلكمتفلحون ) كه البته منظور از اين فلاح هم فلاح تام حقيقى است .
گفتارى پيرامون مرابطه در جامعه اسلامى
1 _ انسان و اجتماع
انسان در ميان تمامى جانداران موجودى است كه بايد اجتماعى زندگى كند و اين مطلباحتياج به بحث زياد ندارند چرا كه فطرت تمامى افراد انسان چنين است يعنى فطرتتمام انسانها اين معنا را درك مى كند و تا آنجا هم كه تاريخ نشان داده هر جا بشر بودهاجتماعى زندگى مى كرده و آثار باستانى هم (كه از زندگى قديمى ترين بشر آثارىبدست آورده ) اين مطلب را ثابت مى كند.
قرآن كريم هم با بهترين بيان در آياتى بسيار از اين حقيقت خبر داده ازقبيل آيه : (يا ايها النّاس انا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوبا وقبائل لتعارفوا...).
و آيه : (نحن قسمنابينهم معيشتهم فى الحيوة الدّنيا، و رفعنا بعضهم فوق بعض درجاتليتّخذ بعضهم بعضا سخريّا) و آيه : (بعضكم من بعض ).
و آيه : (و هو الّذى خلق من الماء بشرا فجعله نسبا و صهرا) و آياتى ديگر كه خوانندهعزيز براى درك هر يك از اين آيات و نحوه دلالتشان لازم است به تفسير يك يك آنها دراين كتاب مراجعه كند.
2 _ انسان و رشد و نمو او در اجتماع
اجتماع انسانى مانند ساير خواص روحى انسان و آنچه كه مربوط به او است از روز آغازپيدايش به صورت كامل تكون نيافته تا كسىخيال كند كه اجتماع نمو و تكامل نمى پذيرد نه در كمالات مادى و نه در كمالات معنوىبلكه اجتماعى شدن انسان هم مانند ساير امور روحى و ادراكيش دوش به دوش آنهاتكامل پذيرفته هر چه كمالات مادى و معنويش بيشتر شده اجتماعش نيز سامان بيشترى بهخود گرفته است و مسلما انتظار نمى رود كه اين يك خصوصيت از ميان همه خصوصيات وخواص انسانيت مستثنا باشد يعنى خصوص ‍ اجتماعى بودنش از هماناول پيدايشش بطور كامل تحقق يافته باشد و اجتماع امروزيش با اجتماع روزاول خلقتش هيچ فرق نكرده باشد بلكه اين خصيصه انسان مانند ساير خصائصش كهبنحوى با نيروى علم و اراده او ارتباط دارند تدريجا بسوىكمال در حركت بوده و كم كم در انسان تكامل يافته است .
و آنچه بعد از دقت و تاءمل در حال اين نوع از موجودات يعنى انسان روشن مى شود اين استكه اولين اجتماع و گردهمائى كه در بشر پيدا شده گرد همآئى منزلى از راه ازدواجبوده چون عامل آن يك عامل طبيعى بوده است كه همان جهاز تناسلى (كه زن و مرد هر كدامجهاز تناسلى مخصوص به خود را دارند) است و اين خود قوى ترينعامل است براى اينكه بشر را به اجتماع خانوادگى وادار نمايد زيرا معلوم است كه اين دودستگاه هر يك بدون ديگرى بكار نمى افتد به خلاف مثلا جهاز هاضمه كه اگر فرضكنيم
در محلى و زمانى يك فرد انسان تك و تنها باشد مى تواند با جويدن برگ و ميوهدرختان تغذى كند ولى نمى تواند به تنهائى فرزندى از خود منشعب سازد و همچنيندستگاههاى ديگرى كه در بدن انسان تعبيه شده براى بكار افتادنش نيازى به انسانهاىديگر ندارد و تنها جهاز تناسلى است كه بايد در بين دو نفر مشتركا بكار بيفتد دو نفراز جنس مخالف (يعنى يك مرد و يك زن ).
بعد از تشكيل اجتماع كوچك يعنى خانواده يك مشخصه ديگر بشرى خود نمائى كرد كه مادر مباحث گذشته اين كتاب آن مشخصه را استخدام ناميديم يعنى اينكه هر انسانى بخواهدبه وسيله انسانى و يا انسانهائى ديگر حوائج خود را بر آورد و سلطه خود را گسترشدهد آنگاه برايش ممكن است كه اراده خود را بر آن انسانهاتحميل كند تا هر چه او مى خواهد آنها بكنند و رفته رفته اين خصيصه به صورترياست جلوه كرد رياست در منزل رياست در عشيره(فاميل ) رياست در قبيله رياست در امت .
اين هم طبيعى است كه رياست در بين چند انسان نصيب آن كسى مى شده كه از سايرين قوىتر و شجاع تر بوده و همچنين مال و اولاد بيشترى داشته و همچنين نسبت به فنون حكومت وسياست آگاه تر بوده و آغاز ظهور بت پرستى هم همين جا است يعنى پرستش و خضوعانسانها در برابر يك انسان از همين جا شروع شد تا در آخر براى خود دينىمستقل گرديد و ما انشاءاللّه العزيز در آينده در اين باره بحثىكامل خواهيم كرد.
(و لذا به اصل مطلب بر گشته و مى گوئيم ) مشخصه اجتماع به تمام انواعش چه اجتماعخانوادگى و چه غير آن هر چند كه هيچگاه در اين ادوار بشرى از بشر جدا نبوده حتى برههاى از زمان هم سراغ نداريم كه انسان فردى زندگى كرده باشد و ليكن اين نيز بودهكه انسان اين رقم زندگى را از زندگى فردى انتخاب نكرده و براى انتخاب آن بطورتفصيل مصلحت ها و خوبيهاى آن را نسنجيده بلكه (همانطور كه قبلا گفته شد ضرورتوجود دستگاه تناسلى او را براى اولين بار به ازدواج يعنى اولين قدم درتشكيل اجتماع وا داشته (و قهرا مجبور شده قدمهاى ديگر را نيز بر دارد) و اما پى بردنبه خوبيهاى آن و اينكه چگونه اجتماعى بهتر است ؟ به تدريج و به تبع پيشرفتساير خواص بشرى رشد و نمو كرده نظير خصيصه استخدام و خصيصه دفاع و...
اولين بارى كه بشر متوجه منافع و مصالح اجتماع شد زمان بعثت اولين پيامبرالهىبود
و قرآن كريم خبر داده كه اولين بارى كه بشر متوجه منافع اجتماع شد و بطورتفصيل (و نه ناخود آگاه ) به مصالح آن پى برد و در صدد حفظ آن مصالح بر آمد.زمانى بود كه براى اولين بار پيغمبرى در ميان بشر مبعوث شد و آنان را راهنما گشت .جان كلام اين است كه : به وسيله مقام نبوت متوجه مصالح و منافع زندگى اجتماعىگرديد اين مطلب را از آيات زير استفاده مى كنيم كه مى فرمايد:
(و ما كان ژ الاامة واحدة فاختلفوا).
و نيز مى فرمايد: (كان النّاس امّة واحدة فبعث اللّه النّبيين مبشّرين و منذرين وانزل معهم الكتاب بالحقّ، ليحكم بين النّاس فيما اختلفوا) چون اين دو آيه چنين خبر مىدهد كه انسان در قديم ترين عهدش امتى واحده و ساده و بى اختلاف بوده سپس (بخاطرهمان غريزه استخدام كه گفتيم ) اختلاف در بين افرادش پيدا شد و اختلاف هم به مشاجره ونزاع انجاميد لذا خداى تعالى انبيا را بر انگيخت و با آنان كتاب فرستاد تا به وسيلهآن كتاب اختلافها را بر طرف كنند و دوباره به وحدت اجتماعيشان بر گردانند و اينوحدت را به وسيله قوانينى كه تشريع فرموده حفظ كنند.
و نيز در آيه (شرع لكم من الدين ما وصى به نوحا، و الذى اوحينا اليك ، و ما وصينابه ابراهيم و موسى و عيسى ، ان اقيموا الدين و لاتتفرقوا فيه ) خبر مى دهد كه : و بااين كلام خود خبر داده از اينكه رفع اختلاف از بين مردم و ايجاد اتحادشان در كلمه تنها وتنها از راه دعوت به اقامه دين و اتحادشان در دين واحد تحقق مى يابد پس تنها دين استكه ضامن اجتماع صالح آنان است .
و آيه نامبرده همين دعوت را (يعنى دعوت انسانهاى اوليه را به اجتماع و اتحاد) بهصورت دعوت به اقامه دين و متفرق نشدن مردم در آن پيشنهاد كرده پس تنها ضامن اجتماعصالح دين است .
و اين آيه - بطورى كه ملاحظه مى فرمائيد اين دعوت را (يعنى دعوت به اجتماع واتحاد را) از نوح عليه السلام حكايت كرده كه قديم ترين انبيا صاحب كتاب و شريعت استو بعد از آن جناب از ابراهيم و آن گاه از موسى و سپس از عيسى (عليه السلام ) حكايتكرده با اينكه در شريعت نوح و ابراهيم عليهمالسلام عدد انگشت شمارى از احكام تشريعشده بود و از اين چهار پيامبر (كه نام برده شده ) موسى عليه السلام شريعتى وسيعتر آورده و بطورى كه قرآن كريم خبر مى دهد،
و از ظاهر انجيل هاى مسيحيان هم برمى آيد عيسى عليه السلام نيز تابع شريعت آن جناببوده (چون در سابق گفتيم كه شريعت آن جناب بيشتر براى بر داشتن امور قدغن وتحليل نمودن آن امور را داشته است كه خداى تعالى به عنوان گوشمالى آنها را بربنى اسرائيل حرام كرده بود) و شريعت موسى عليه السلام هم بطورى كه گفته شدهبيش از حدود ششصد حكم نداشته .
پس روشن گرديد كه دعوت به اجتماع دعوتىمستقل و صريح بوده كه تنها از ناحيه مقام نبوت شروع شده و آغازگر آن انبيا عليهمالسلام بوده اند و آن را در قالب دين به بشر پيشنهاد كرده اند به شهادت اينكه همقرآن بدان تصريح نموده و هم تاريخ آن را تصديق كرده است كه ان شاءاللّه بحثتاريخيش مى آيد.

3_ اسلام و عنايتش به امر اجتماع
هيچ شكى نيست در اينكه اسلام تنها دينى است كه بنيان خود را بر اجتماع نهاده و ين معنارا به صراحت اعلام كرده و در هيچ شاءنى از شؤ ون بشرى مساءله اجتماع رامهمل نگذاشته ، _ و تو خواننده عزيز اگر بخواهى بيش از پيش نسبت به اين معناآگاه شوى ، - مى توانى از اين راه وارد شوى كه نخستاعمال انسانها را دسته بندى كنى و بفهمى كه دامنهاعمال انسان چقدر وسيع است و اعتراف كنى كه چگونه فكر آدمى از شمردن آنها وتقسيماتى كه به خود مى گيرد به اجناس و انواع و اصنافى كه منشعب مى شود عاجزاست و از سوى ديگر در اين معنا بينديشى كه چگونه شريعت الهيه اسلام آنها را شمرده وبه همه آنها احاطه يافته و چگونه احكام خود را بطور شگفت آورى بر آناعمال بسط و گسترش داده (بطورى كه هيچ عمل كوچك و بزرگ آدمى را بدون حكمنگذاشته ) آنگاه در اين بينديشى كه چگونه همه اين احكام را در قالب هاى اجتماعى ريختهآن وقت خواهى ديد كه اسلام روح اجتماع را به نهايت درجه امكان در كالبد احكامش دميده .
سپس آنچه دستگيرت شده با آنچه از ساير شرايع حقه كه قرآن نيز به شاءن آنها اعتناورزيده مقايسه كنى يعنى با شرايع و احكامى كه نوح و ابراهيم و موسى و عيسى آوردهبسنجى نسبت اسلام و آن شرايع به دستت مى آيد و در نتيجه به مقام و منزلت اسلام پىمى برى .
و اما آن شرايعى كه در ساير اديان است و اسلام اعتنائى به آنها نكرده مانند احكامى كهدر كيش بت پرستان و صائبان و پيروان مانى و مجوسيان و سايرين به آنها معتقدندوضع روشن ترى دارد كه قابل مقايسه با احكام اسلام نيستند.
و اما امت هاى قديم چه متمدن و چه غير متمدن تاريخ چيزى از وضع آنان ضبط نكرده ولىاين مقدار را مى دانيم كه تابع موروثى هاى قديم ترين عهد انسانيت بوده اند آنها نيزبه حكم اضطرار جامعه تشكيل داده و به حكم غريزه به استخدام يكديگر پرداختند و درآخر افراد تحت يك جمعى اجتماع كرده اند و آن جمع عبارت بوده از حكومتى استبدادى وسلطه پادشاهى و اجتماعشان هم عبارت بوده يا از اجتماعى قومى و نژادى و يا اجتماعىوطنى و اقليمى كه يكى از اين چند عامل وحدت همه را در تحت رايت و پرچم شاه و يارئيسى جمع مى كرده و راهنماى زندگيشان هم همانعامل وراثت و اقليم و غير اين دو بوده نه اينكه به اهميت مساءله اجتماع پى برده و درنتيجه نشسته باشند و پيرامون آن بحثى يا عملى كرده باشند حتى امتهاى بزرگ يعنىايران و روم هم كه در قديم بر همه دنيا سيادت و حكومت داشتند تا روزگارى هم كهآفتاب دين خدا در بشر طلوع كرد و اشعه خود را در اطراف و اكناف مى پراكند به اينفكر نيفتادند كه چرا تشكيل اجتماع دهيم و چه نظامى اجتماعى بهتر از نظام امپراطورى است؟ بلكه به همان نظام قيصرى و كسروى خود دلخوش و قانع بودند و رشد و انحطاطجامعه شان تابع لواى سلطنت و امپراطوريشان بود هر زمانى كه امپراطوريشان قوى وقدرتمند بود جامعه هم نيرومند بود هر زمان كه رشد امپراطورى متوقف مى شد رشد جامعهنيز متوقف مى شد.
بله در نوشته هائى كه از حكماى خود به ارث برده بودند ازقبيل نوشته هاى سقراط و افلاطون و ارسطو و غير اينها بحث هائى اجتماعى يافت مى شودو ليكن تنها نوشته ها و اوراقى است كه هرگز موردعمل واقع نشده و مثلهائى است ذهنى كه هرگز در مرحله خارج پياده نگشته است و تاريخ آنزمان كه براى ما به ارث رسيده بهترين شاهد بر صدق گفتار ما است .
پس درست است كه بگوئيم : اولين ندائى كه از بشر برخاست و براى اولين بار بشررا دعوت نمود كه به امر اجتماع اعتنا و اهتمام بورزد و آن را از كنجاهمال و زاويه تبعيت حكومتها خارج نموده و موضوعىمستقل و قابل بحث حساب كند ندائى بود كه شارع اسلام و خاتم انبيا (صلى اللّه عليه وآله ) افضل الصلوه والسلام سر داد و مردم را دعوت كرد به اينكه آياتى را كه از ناحيهپروردگارش ‍ به منظور سعادت زندگى اجتماعى و پاكى آناننازل شده پيروى كنند مانند آيات زير كه مى فرمايد: (و ان هذا صراطى مستقيمافاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بكم )
(و اعتصموا بحبل اللّه جميعا و لا تفرقوا) تا آنجا كه به مساءله حفظ مجتمع از تفرق وانشعاب اشاره نموده و مى فرمايد: (و لتكن منكم امه يدعون الى الخير و يامرونبالمعروف و ينهون عن المنكر و اولئك هم المفلحون ، و لا تكونوا كالّذين تفرقوا واختلفوا من بعد ما جاءهم البينات .)
(ان الّذين فرقوا دينهم و كانوا شيعا لست منهم فى شى ء) و آياتى ديگر كه بطورمطلق مردم را به اصل اجتماع و اتحاد دعوت مى كند.
و در آياتى ديگر دعوت مى كند به تشكيل اجتماعى خاص يعنى خصوص اجتماع اسلامىبر اساس اتفاق و اتحاد و به دست آوردن منافع و مزاياى معنوى و مادى آن مانند آيهشريفه : (انّما المؤ منون اخوة فاصلحوا بين اخويكم ) و آيه : (و لا تنازعوا فتفشلواو تذهب ريحكم ) و آيه : (و تعاونوا على البر و التقوى ) و آيه : (و لتكن منكم امهيدعون الى الخير و يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر) كه انشاءاللّه توضيحمختصرى براى اين مطلب خواهد آمد.
4- رابطه اى كه اسلام بين فرد واجتماعقائل است در هيچ دينى و ملتى سابقه ندارد
اين معنا در سراپاى عالم صنع به چشم مى خورد كه نخست اجزائى ابتدائى خلق مى كندكه آن اجزا هر يك براى خود آثار و خواص ‍ خود را دارد و سپس چند جزء از آن اجزا را با همتركيب نموده (با همه تفاوت ها و جدائى ها كه در آنها هست هماهنگ و هم آغوششان مى سازد
و از آن هم آغوش شده فوائدى نو اضافه بر فوائدى كه در تك تك اجزا بود به دستمى آورد.
مثلا انسان كه يكى از موجودات عالم است اجزائى و اجزايش ابعاضى دارد و اعضائى واعضايش قوائى دارد كه براى هر يك از آنها فوائدى مادى و روحى جداگانه است كه اگرهمه دست به دست هم دهند قوى و عظيم مى شوند همانطور كه تك تك آنها وزن كمترى ورويهمشان وزن بيشترى دارد آثار و فوائد تك تك و مجموعشان نيز همين اختلاف را داردوقتى دست به دست هم دهند در اين سو و آن سو شدن و از اين سو بدان سو برگشتن و درساير فوائد قوى تر مى شوند و اگر هماهنگى نداشته باشند هر يك تنها كار خودش رامى كند گوش مى شنود و چشم مى بيند و ذائقه مى چشد و اراده عضوى را كه بخواهد بكارمى اندازد و به حركت در مى آورد ولى رويهم آنها از جهت وحدتى كه در تركيب پيدا مىكنند تحت فرمان و سيطره يك حاكم در مى آيند كه همان انسان است و در اين هنگام است كهفوائدى از آن اعضا و قوا بدست مى آيد كه از تك تك آنها و از اجزاى يك يك آنها بدستنمى آمد فوائد بسيار زيادى كه يا از قبيل افعالند و يا از مقوله انفعالها (در موجوداتخارج اثر مى گذارند و يا از آن موجودات متاءثر مى شوند) فوائد بسيارى كه يا روحىهستند و يا مادى و يكى از آن فوائد اين است كه در اثر هماهنگى اعضاء يك فايده چندفايده مى شود براى اينكه ماده انسانيت مثلا نطفه اى كه بعدها انسان مى شود وقتىانسانى كامل شد مى تواند مقدارى از ماده خودش را از خود جدا كند و آنرا با تربيت انسانتمام عيارى مانند خود بسازد انسانى كه مانند پدرشعمل كند هر چه از افعال مادى و روحى كه از پدرش سر مى زند از او هم سر بزند.
پس افراد انسان با همه كثرتى كه دارد يك انسان هستند وافعال آنها با همه كثرتى كه از نظر عدد دارد از نظر نوع يكعمل است كه به اعمالى متعدد تقسيم مى شود نظير آب دريا كه يك آب است ولى وقتى درظرف هاى بسيارى ريخته مى شود چند آب مى شود پس اين آبها كه از نظر عدد بسيارنداز نظر نوع يك آبند و در عين اينكه يك نوعند آثار و خواص بسيار دارند و اين آثاربسيار وقتى آبها يكجا جمع مى شوند قوت و عظمت پيدا مى كنند.
اسلام هم افراد نوع بشر را در تربيت و در هدايتش بسوى سعادت حقيقى اش اين معناىحقيقى را در نظر گرفته معنائى كه چاره اى از اعتبارش نيست و در اين باره فرموده : (وهو الذى خلق من الماء بشرا فجعله نسبا و صهرا).
و نيز فرموده (يا ايها النّاس انا خلقناكم من ذكر و انثى ).
و نيز فرموده : (بعضكم من بعض ).
هويت و شخصيت مستقل براى اجتماع در اسلام
و اين رابطه حقيقى كه بين فرد و جامعه وجود دارد خواه ناخواه به وجود و كينونتى ديگرمنجر مى شود كينونتى در مجتمع و مطابق قوت و ضعف و وسعت و ضيقى كه افراد دروجودشان و قوايشان در خواصشان و آثارشان دارند و در نتيجه غير از وجود تك تك افرادكه فرضا ده ميليون نفرند يك وجودى ديگر پيدا مى شود بنام مجتمع و غير از آثار وخواصى كه تك تك افراد دارند خواص و آثارى ديگر و از همه قوى تر پيدا مى شودبنام آثار اجتماع .
(صد هزاران خيط يكتا را نباشد قوتى چون به هم برتافتى اسفند يارش نگسلد _مترجم ) و به همين جهت قرآن كريم غير از آنچه كه براى افراد هست وجودى و عمرى وكتابى و حتى شعورى و فهمى و عملى و اطاعتى و معصيتى براى اجتماعقائل است مثلا درباره عمر و اجل امت ها مى فرمايد: (ولكل امه اجل فاذا جاء اجلهم لا يستاخرون ساعه و لا يستقدمون ).
و درباره كتاب خاص بهر امتى مى فرمايد: (كل امه تدعى الى كتابها).
و درباره درك و شعور هر امتى مى فرمايد: (زينالكل امه عملهم ).
و درباره عمل بعضى از امتها فرموده : (منهم امه مقتصدة ).
و درباره طاعت امت فرموده : (امه قائمه يتلون آيات اللّه ).
و درباره معصيت امتها فرموده : (و همت كل امه برسولهم لياخذوه و جادلوابالباطل ليد حضوا به الحق فاخذتهم فكيف كان عقاب ) يعنى هر امتى در صدد برآمدتا رسول خود را دستگير كنند و با باطل عليه حق مجادله كردند تا شايد به وسيله آن حقرا از بين ببرند در نتيجه من آنها را به عذاب خود گرفتم و چه عقابى بود كه برسرشان آوردم .
و نيز درباره خلاف كارى امت فرموده : (و لكل امهرسول فاذا جاء رسولهم قضى بينهم بالقسط).
و از همين جا است كه مى بينم قرآن همان عنايتى را كه به داستان اشخاص دارد به داستانو تاريخ امت ها نيز دارد بلكه اعتنايش به تواريخ امتها بيشتر است براى اينكه در عصرنزول قرآن آنچه از تاريخ بر سر زبانها بود تنهااحوال پادشاهان و رؤ ساى امتها بود و ناقلين تاريخ هيچ در صدد ضبطاحوال امتها و تواريخ جوامع نبودند شرح حال جوامع تنها بعد ازنزول قرآن باب شد آن هم بعضى از مورخين مانند مسعودى و ابن خلدون متعرض آن شدندتا آنكه تحول فكرى اخير در تاريخ ‌نگارى پديدار شد و به جاى پرداختن به شرححال اشخاص به شرح حال امتها پرداختند و بطورى كه مى گويند اولين كسى كه اينروش را باب كرد (اگوست كنت فرانسوى ) متوفى درسال 1857 ميلادى بوده است .

next page

fehrest page

back page