بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب کودک از نظر وراثت و تربیت, علامه محمدتقى فلسفى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     footnt02 -
     KODA0001 -
     KODA0002 -
     KODA0003 -
     KODA0004 -
     KODA0005 -
     KODA0006 -
     KODA0007 -
     KODA0008 -
     KODA0009 -
     KODA0010 -
     KODA0011 -
     KODA0012 -
     KODA0013 -
     KODA0014 -
     KODA0015 -
     KODA0016 -
     KODA0017 -
     KODA0018 -
     KODA0019 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

احساسات متناقض
غريزه حب ذات در ناحيه جسم و جان مظاهر گوناگونى دارد و بهاشكال مختلفى خود نمايى مى كند. موقعى كه بين آن مظاهر تضاد و تزاحمى نباشد، هريك بصورت طبيعى خود ارضا مى شوند و برنامهعمل از هر جهت روشن است . ولى مشكل بزرگ وقتى است كه حب ذات از مجارى متضادى ظهوركند و آدمى را در فشار احساسات متناقض قرار دهد. در چنين موقع بعضى از افراد از راهصحيح و عاقلانه منحرف مى شوند و به كارهاى ناروايى دست مى زنند. مثلا كسانى كهبر اثر شكست هاى عشقى يا فرار از ننگ و بدنامى خودكشى مى كنند، در چنين شرايطىقرار گرفته و از منحرف شدگانند.
((منتسكيو اين موضوع را چنين بيان كرده است : حب ذات و حس صيانت نفس به اشكابگوناگون در مى آيد و گاهى به صورت اعمال متناقض و متضاد جلوه مى كند. حب ذات سببمى شود كه خود را فداى عشق به خود كنيم و راضى مى شويم كه رشته حيات خود راقطع نماييم و اين امر نشان مى دهد كه ما خودمان را از زندگى خود بيشتر دوست داريم.))(484)
هر انسانى به تمايل فطرى حب ذات علاقه دارد از تمام جهاتكامل و از هر نقص و ضعفى مصون و منزه باشد. كسانى كه خود را كوچك و حقير مى دانند واز يك يا چند جهت در خود احساس نقص و نارسايى مى كنند، در باطن نگران و ناراحتند وهمواره از يك فشار درونى رنج مى برند، براى اين گروه ، راه عاقلانه جبران حقارت آناست كه نيروى خود را در مجراى مناسبى به كار اندازند و مراتب لياقت خويش را از راهىكه شايستگى دارند، آشكار كنند و شخصيت ارزنده اى در اجتماع به دست آورند و ضعفدرونى خويش را تدريجا فراموش نمايند.
انتحار معنوى
ولى بعضى از مبتلايان به احساس حقارت ، بر اثر تنبلى و ياس ياعلل ديگرى ، از راه صحيح عقلى منحرف مى شوند و براى پنهان نگاه داشتن ضعف درونىخود و به اميد جبران كمبودهاى خويش به انتخار معنوى دست مى زنند، عزت واستقلال خويش را درهم مى شكند و شخصيت انسانى خود را مى كشند. اينان با فروتنى هاىآميخته به ذلت ، با حركات توام با تملق و چاپلوسى ، به خوارى و فرومايگى تن مىدهند و براى فرار از حقارت كوچكى به پناه بزرگ ترين ذلت و حقارت مى روند و دركشاكش ‍ تناقض و تضارى كه در احساساتشان پديد آمده ، عزت نفس را كه يكى از مظاهرمهم حب ذات است از كف مى دهند و عمرى را به ذلت و خوارى مى گذرانند.
در جامعه گروه هاى متعددى مشاهده مى شوند كه گرفتار تضاد احساسات عسند و بر اثرضعف نهانى و احساس حقارت به خضوع و فروتنى تملق آميز تن مى دهند و كرامت نفسخود را درهم مى شكنند. در سخنرانى امروز بعضى از آن ها را به عرض مى رسانم .
احساس نقص
1. خشونت هاى نابجا و سختگيرى هاى زايد از حد پدران و مادران نسبت به كودكان ، يكىاز عوامل مهم ايجاد حقارت در ضمير آنهاست . كودكى كه در محيط ترس و وحشت ، نگرانى واضطراب رشد كرده باشد، كودكى كه پدر و مادر او را يك انسان واقعى به حسابنياورده باشند، كودكى كه همواره مورد نفرت و انزجار اطرافيان خود بوده و هرگز طعممحبوبيت و احترام را نچشيده باشد، و خلاصه طفلى كه شخصيتش از هر جهت سركوب شده وبا ناكامى ها و شكست هاى پى در پى بزرگ شده باشد قهرا خود باخته و ضعيف النفس ،فرومايه و زبون بار مى آيد و همواره خويشتن را پست و نالايق مى بيند. چنين كودكىوقتى بزرگ شود و در جامعه قدم بگذارد دچار يك بى قرارى و ناراحتى شديد روحىاست ، جراءت ابراز شخصيت و استقلال ندارد، و پيوسته در خويشتن يك كمبود و نقصى رادر مقابل ديگران احساس مى كند.
((فعاليت هاى بى آرام و بى محابا نشانه اين است شخص احساس نارسايى و كمبودى مىكند و گمان مى كند براى جبران آن بايد وظيفه اى بيش از ديگران انجام دهد. تمامفعاليت ها و مجاهدات بى هدف ، نشانه اى از اين حقارت است .
اين بى قرارى از يك ترس پنهان سرچشمه مى گيرد. علت اين است كه شخص تصور مىكند ممكن است در شغل و مقام يا امور معاشى شكست بخورد. علت هر چه باشد صاحب خود رامانند موشى كه در تله اسير باشد، به تكاپوى بيجا و بى قرارى بى حاصلى مىكشاند.
لازم نيست كه اين ترس و وحشت از يك چيزه قريب الوقوع باشد: بلكه اغلب زاييده خاطرهگذشته اى است كه كاملا از لوح ضمير روشن انسان فراموش شده بوده است : ترسىكه با چنين خاطره اى همراه بوده است از خزانه فكر كاملا زانده نشده و باالنتيجه آثار آنبه صورت ترس : عصبانيت : نگرانى : و بى قرارى به سراغمان مى آيد)) (485)
((به طور كلى هر نوع پيشامد ناگوار و غيرقابل تحملى : چه در محيط خانه : چه مدرسه : و چه در اجتماع : نصيب طفلى گردد، موجبخرد شدن ضخصيت و استعداد او مى گردد، زيرا عواطف و احساسات او سركوب شده و بهآسانى و بدون دغدغه نمى تواند خود را نشان داده و منشاء اثرات مفيد و بارزگردد.))(486)
اين قبيل افراد اگر بتوانند خاطرات تلخ كودكى را به دست فراموشى بسپارند و اهانتها و سختگيرى هاى پدر و مادر نادان حود را ناديده انگارند و نيرومندانه در كارى كهاستعداد فرا گرفتن آن را داند فعاليت و كوشش ‍ مداوم نمايند و در نتيجه عضو مخفيد وموثر جامعه شوند، مى توانند عمرى را در كمال عزت نفس ،مستقل و با شخصيت بگذرانند و از هر پستى و حقارتى بركنار باشند. ولى اگر آنخاطرات ناراحت كننده فراموش نشود و صاحبش پيوسته خود را حقير و ناچيز بداند ناچاربايد براى جبران آن حقارت درونى عكس العمل هايى از خود نشان بدهد و بهاعمال ناروايى دست بزند. يكى از آن اعمال تن دادن به زبونى و ذلت است .
ترس از تحقير
تواضع و فروتنى و گاهى تملق و چاپلوسى بعضى از افراد بر اساس اين حالتروانى و ناشى از احساس حقارت است . كسى كه در سراسر ايام طفوليت مورد بى احترامىو بى اعتنايى اطرافيان خود بوده ، كسى كهاستقلال و شخصيتش در محيط خانواده سركوب شده و خود را حقير و ناچيز مى داند هموارهگرفتار وحشت و نگرانى است ، از خائف است از اين كه مبادا زن و مرد جامعه مانند پدر ومادرش با وى رفتار كنند و مورد اهانت و تحقيرش قرار دهند و بين مردم خجلت زده وشرمسارش نمايند. او براى مصون ماندن از تعرض ديگران پيشدستى مى كند و از ترسدر مقابل هر كسى خضوع و تواضع مى نمايد و بدين وسيله حقارت درونى خود را مىپوشاند و خويشتن را از توهين احتمالى آنان بركنار گناه مى دارد.
چنين تواضعى حاكى از تعالى روانى و فضيلت اخلاقى متواضع نيست ، بلكه اين خوديك نوع ذلت نفس و زبونى است كه به اين صورت در آمده و ريشه آن ترس و حقارتاست .
خاطرات تلخ
2. فقر د تنگدستى پدر و مادر از عواملى است كه باعث سرافكندگى و حقارت كودك مىشود. كسانى كه در طفوليت با شرايط سخت مالى رشد كرده اند، در باطن خود يك نوععقب ماندگى و ضعف احساس مى نمايند. اين خاطره از ضمير آنان محو نمى شود و تا پايانعمر باقى مى ماند. بعضى از انها كه بر اثر لياقت و شايستگى و در پرتو كار وكوشش به مدارج كمال نايل شده اند و شخصيت مستقلى به دست آورده اند آن خاطره راناديده مى گيرند و خود را عز و احترام زندگى مى كنند، ولى آنهايى كه بر اثر تنبلىيا نااميدى تن به زحمت و فعاليت نداده اند يا نتوانسته اند آن خاطره ناگوار را فراموشكنند، همواره اسير حقارت و ضعيف روانى هستند. اينان درمقابل سرمايه داران خود را كوچك و حقير مى بينند و بى اختيار در برابر آن ها سرتعضيمفرود مى آورند و با خضوع و فروتنى مراتب ضعف خويش را آشكار مى كنند.
(( كودكانى هستند كه در كى خانواده فقير و محقرى به دنيا آمده اند و با اين كه ممكن است(و اكثرا اين طور است ) در سراسر دوران طفوليت مورد مهربانى و شفقت و تربيت وتعليم صحيح والدين خود باشند، ولى بعدها كهبه مرحله بلوغ و رشد رسيدند ممكن استاز يادآورى دوران گذشته و وضع حقارآميز خانوادگى و طبقاتى خويش دچار شرمسارى وحقارت روحى گردند. اين دسته از مردم هنگام برخورد با كسانى كه از آنها بالاترنداحساس كوچكى و زبونى مى كننند و هنگام برخورد با كسانى كه از آنها بالاترنداحساس كوچكى و زبونى مى كنند و هنگام برخورد با افرادمتمول و متعين احساس حقارت مى نمايند.)) (487)
اسلام به آن فرومايگانى كه شخصيت خويش را درمقابل ثروتمندان مى بازند و آن ها را به علت سرمايه دارى احترام مى كنند، سخت بدبيناست .
(( قال روسل الله صلى الله عليه و آله : لعن الله من اكرم الغنى لغناه .)) (488)
رسول اكرم مى فرمود: از رحمت الهى دور با آن كسى كه سرمايه دارى را به علتثروتش تكريم و احترام نمايد.
فقراى با شخصيت
در صدر اسلام بيشتر پيروان رسول اكرم فقرا و مردمان بى بضاعت بودند. تربيتآسمانى قرآن شريف به قدرى آنان را عزيزالنفس و با شخصيت بار آورده بود كه باوجود ضعف مالى و تهيدستى ، در مقابل ثروت خود را نمى باختند و در برابرثروتمندان خضوع نمى كردند و هرگز تن به ذلت و خوارى نمى دادند.
امام صادق (ع ) مى فرمود: ثروتمندى به محضر حضرترسول اكرم آمد و سپس مرد بى بضاعتى شرفياب شد و پهلوى او نشست . سرمايه دارلباس ‍ خود را جمع كرد. پيغمبر اكرم كه ناظر اينعمل بود از او پرسيد: ((ترسيدى كه فقر او با تو تماسى پيدا كند؟))
جواب داد: ((نه .))
- ((ترسيدى كه قسمتى از ثروت تو به او برسد؟))
جواب داد: (( نه .))
- ترسيدى كه لباست آلوده شود؟))
گفت : ((نه .))
فرمود: ((پس چرا لباست را جمع كردى ؟))
عرض كرد: (( يا رسول الله ثروتى كه قرين من و رفيق روز و شب من است مرا از واقعبينى بازداشته است ، قبايح را در نظر من زيبا جلوه مى دهد و خوبى ها بد مى نماياند.به جبران اين عمل ناروا من نصف ثروت خود را مجانى به او واگذار مى كنم .))
(( فقالرسول الله للمعسر: اتقبل ؟ قال لا الرجل : و لم ؟قال اخاف ان يدخلنى مادخلك .)) (489)
رسول اكرم (ص ) به مرد فقير فرمود: آيا اينانتقال را قبول مى كنى ؟ عرض ‍ كرد: نه . مرد ثروتمند از او پرسيد چرا؟ جواب داد: مىترسم بر اثر ثروت به آن حالت بد نفسانى كه تو گرفتار شده اى من نيزگرفتار شوم .
نارسايى علمى
3. كسى كه مى خواهد خود را در رديف مردان دانشمند و عالم به حساب بياورد ولى از نظرعلمى ضعيف و كم سرمايه است ، در خود احساس ‍ نارسايى و حقارت مى كند. براى پنهانداشتن ضعف درونى و جبران نقص ‍ خود به وسايلىمتوسل مى شود. گاهى به گفتار دانشمندان تكيه مى كند و از زبان ديگران سخن مىگويد.
((اين مرد از سالهاى پيش عضو مجمعى است كه بيشتر افراد آن از مردم روشنفكرتشكيل يافته است . او نيز مرد باهوش و شريفى است اما تحصيلات عالى ندارد. هر باركه در برابر همكارانش آغاز سخن مى كند به جاى اين كه عقيده شخصى خويش را بياندارد. از اين نويسنده و آن نويسنده نام مى برد و بدنى ترتيب هميشه كلامش را اين گونهآغاز مى كند: ((من تذكر پل والرى را در كتاب نگاه هايى بر سراسر جهان به ياد شمامى آورم )) يا (( من به آسانى عقيده نيكلابرديف را در رساله تفكراتى درباره هستى مىپذيرم .
براى چه او به اين وسايل دست مى زند؟ نخست به علت يك نوع احساس ‍ حقارت و عقبماندگى كه هر دم در باطن وى زمزمه مى كند: عقايد شخصى خود را ابراز مكن ، گفته هاىبزرگان را شهاد بياورد. و ديگر آن كه همين كمپلكس او را وادار مى كند كه خود را بهرفقاى روشنفكرت نشان بده ، آن قدر كه آنها تصور مى كنند تو از ايشان عقب مانده ترنيستى . بگذار بفهمند كه تو هم آثار فلاسفه را خوانده اى .)) (490)
گاهى از راه فروتنى و چاپلوسى وارد مى شود و در برابر ديگران آن قدر خضوع وادب مى ند كه آنان ماخوذ به حيا مى شوند و خجالت مى كشند به چنين مرد مودب و خليقىبگويند سواد ندارى .
معلمين نالايق
مصيبت بالاتر وقتى است كه چنين انسان ضعيف و كم سوادى بخواهد كرسى تدريسى رااشغال كند و براى محصلين درس بگويد. براى اين كه شخصيت خود را درمقابل شاگردان حفظ كند و مورد تحقير آنان واقع نشود يا بايد در كلاس آن قدر متكبر وخشن باشد كه هيچ يك از شاگردان از ترس ‍ جراءت نداشته باشند به او بگويندمعلومات شما نارساست و نمى توانيد در س بگوييد د يا بايد آن قدر فروتنى وتواضع نمايد و به شاگردان احترام كند كه آنها نفص علمى او را ناديده بگيرند و بهزبان نياورند.
ترس نهانى
چنين فروتنى و تواضعى را نمى توان از صفات حميده و خلقيات پسنديده به حسابآورد، بلكه اين خود يك نوع خوارى و فرومايگى است و منشا آن حقارت و ترس نهانىمتواضع است . او خواسته است با نداشتن سرمايه دانش خود را عالم وانمود كند و با عدملياقت علمى كرسى تدريس را اشغال نمايد، لذا به اين ذلت و زبونى تن داده است !
(( عن ابى عبدالله عليه السلام : لاينبغى للمومن انيذل نفسه . قلت بما يذل نفسه ؟ قال يدخل فيما يتغذر منه .)) (491)
امام صادق (ع ) فرموده است : شايسته نيست مومن خويش راذليل و خوار نمايد. راوى سوال مى كند: چگونه خود راذليل مى كند؟ حضرت در جواب فرمود: در امرى مداخله مى نمايد كه شايسته آن نيست وسرانجام بايد از آن عذر بخواهد.
(( و عنه عليه السلام : لاينبغى للمومن ان يذل نفسه .قيل له و كيف يذل نفسه ؟ قال يتعرض لما لايطيق .)) (492)
و نيز فرموده است : سزاوار نيست مرد با ايمان موجبات خوارى و ذلت خود را فراهم نمايد.عرض شد: چگونه آدمى باعث خوارى خود مى شود؟ فرمود: با كارى دست مى زند كهقدرت و طاقت انجام آن را ندارد.
(( عن ابى جعفر عليه السلام قال : بئس العبد عبد له رغبة تذله .)) (493)
امام صادق (ع ) فرمود: بد آدمى است آن كسى كه در خويشتن ميلى را بپرورد كه در راهرسيدن به آن دچار ذلت و خوارى شود.
اگر چنين انسانى حد واقعى خود را بشناسد و از اندازه خويش تجاوز ننمايد، هرگز عزتو نفس و شرف انسانى خود را در معرض معامله قرار نمى دهد و با فروتنى هاى تملقآميز، خويشتن را ذليل و خوار نمى نمايد.
وجدان گناهكاران
4. گناهكارى و عصيان ، يكى ديگر از عوامل احساس پستى و حقارت است . كسى كه مرتكبمعصيت هايى شده و پرده احترام قانون را دريده است ، همواره در فشار شكنجه هاى وجداناخلاقى است و خويشتن را انسانى پليد و آلوده مى بيند. گناهكار كوشش مى كند كهمعاصى خود را در ضمير مخفى خويش دفن نمايد و صحنه هاى شرم آور آن ها را به دستفراموشى بسپارد، ولى وجدان اخلاقى ، گناهكار را آرام نمى گذارد و با سرزنش هاىمداوم خود مى كوشد كه گناهان را در خاطر وى زنده و محفوظ نگاه دارد و او را رنج و عذابدهد.
(( اگر انسان مى توانست احساسات خود را نسبت به هر يك از عقده هاى روحى با دوستىدر ميان بگذارد يا اقلا خود را به قبول آن راضى كند، ديگر از صورت عقده خارج مى شدو مانند هزاران انديشه اى كه در مغز مى گذرد آن هم ببه دست فراموشى سپرده مى شد وهرگز مايه رنج و آزار صاحبش را فراهم نمى ساخت . ولى وقتى كه چنين احساسى درمحفظه مغز سركوفته ماند، هميشه ميان اين عقده و صاحبش دعوا و كشمكشى جريان دارد.يعنى صاحبش مى خواهد آن را پيوسته عقب زده ، به حفره ضمير ناآگاه براند، ولى او مىخواهد از مخفى گاه ضمير ناآگاه خارج شده و بر سطح ضمير آگاه نمايانگردد.))(494)
گناه و احساس حقارت
شرمسارى و حقارتى كه بر اثر گناه دامنگير گناهكار مى شود او را پست و زبون مى كندو به شخصيت و استقلال وى ضربه مى زند. گناهكار هرقدر قوى النفس و با ارادهباشد، بر اثر معصيت زبرون ناتوان مى شود. گناهكار مى كوشد تا از راه خودسازى وتصنع ضعف روانى خويش را بپوشاند و خود را قوى و نيرومند جلوه دهد، ولى شكست هاىروحى و انفعال هاى باطن او، خواه ناخواه از خلالاعمال و اقوالش خودنمايى مى كند و ناتوانى او را آشكار مى سازد.
((ما خاطرات رنجه كننده و شرم آور را در شعور باطن خود پنها و فراموش ‍ مى كنيم تا ازايذا و آزارشان در امان باشيم ، ولى آن خاطرات على رغم ما در افكار و كردارمان نفوذ ودخالت تام دارند و ما از آن بى خبريم و چه بسا كه چون ازعلل رفتار خود خبر نداريم ، از كرده پشيمان مى شويم و از كردار خود متحير كه چرا چنينعملى از ما سر زد، با چنان كلمه اى به زبانمان آمد. خاطرات مدفون هرگز نمى ميرند واز قدرت خود چيزى از دست نمى دهند، همواره رفتار ما را بهميل خود وامى دارند.))(495)
تواضع بر اثر گناه
زبونى و پستى روانى بعضى از گناهكاران از فروتنى هاى ذلت آميزشان به خوبىمشهود است . اينان براى پوشانيدن لكه هاى معاصى خويش نسبت به مردم ، خضوع وتواضع مى كنند و مراتب فرومايگى خود را به صورت ادب و احترام به ديگران آشكارمى سازند. كارمندانى كه در انجام وظايف ادارى از مردم رشوه مى گيرند و به اين گناهبزرگ آلوده هستند اغلب مردمانى متواضع و خوش سلوك رفتار مى كنند و كلماتى نظيرچاكرم ، بنده ام ، اطاعت مى شود، در اختيار شما هستم ، هر چه بفرماييم ، از آنها بسيارشنيده مى شود.
بدون ترديد، چنين تواضعى كه منشاء روانى آن پليدى گناه و ترس رسوايى است نهتنها ارزش اخلاقى ندارد، بلكه دليل زبونى و فرومايگى متواضع و يكى از اقسام تنبه ذلت دادن است .
خوارى ناپاكان
ناپاك زندگى كردن و به گناه آلوده شدن يكى از بزرگ ترينعوامل خوارى و ذلت است . كسانى كه مى خواهند با شرافت و عزت نفس زندگى كنند ودچار حقارت و زبونى نشوند، بايد از گناه اجتناب كنند و به هيچ صورت دامن خود را بهمعصيت آلوده ننمايد.
(( قال رسول الله صلى الله عليه و آله : من اراد ان يكون اعزالناس فليتق اللععزوجل .)) (496)
رسول اكرم (ص ) فرموده است : آن كس كه مى خواهد عزيزترين مردم باشد بايد از گناهاجتناب نمايد و به تقوا و پرهيزكارى بگرايد.
(( قال على عليه السلام : من سره الغنى بلامال و العز بلاسلطان و الكثرة بلاعشيرةفليخرج من ذل معصية الله سبحانه الى عز طاعته .)) (497)
على (ع ) فرمود: آن كس كه دوست دارد بدون ثروت غنى باشد و بدون سلطنت عزييزباشد و بدون عشيره و خانواده تنها نباشد، البته بايد از ذلت گناهكارى خارج گردد وبه محيط عز اطاعت الهى وارد شود.
(( عن ابى عبدالله عليه السلام قال : اوصيكم بتقوى الله و لاتحملوا الناس ‍ علىاكتافكم فتذلوا.)) (498)
امام صادق (ع ) مى فرمود: به شما سفارش مى كنم پرهيزكار باشيد و با ارتكاب گناه، مردم را بر خود مسلط نكنيد و خويشتن را دچار ذلت و خوارى ننماييد.
اشخاص بى كفايت
5. گاهى اشخاص بى كفايت و نالايق به مقامى مى رسند كه شايسته آن نيستند. مردمتوجه و باهوش از اطاعت اين قبيل زمامداران سر باز مى زنند و در برابر آنان تمكين نمىنمايند.
(( قال الصادق عليه السلام : من طلب الرئاسة بغير حق حرم الطاعة له بحق .))(499)
امام صادق (ع ) فرمود: كسى كه بدون حق و صلاحيت خواستار رياست باشد بايد به حقو درستى از اطاعت مردم محروم بماند.
اينان كه از طرفى در خود احساس ضعف و كمبود مى كنند و خويشتن را براى آن مقام كوچكمى دانند و از طرف ديگر حب رياست نمى گذارد به نقص و نارسايى خويش اعتراف كنندو از آن كاركناره گيرى نمايند، براى پنهان نگاهداشتن ضعف خود و حفظ كرسى رياست ،به كارهاى مختلفى دست مى زنند.
((خصوصيات و علائم ديگرى از عقده حقارت سراغ داريم كه مى توان گفت جنبه مثبتدارند. بدين معنى كه شخص احساس حقارت و زبونى مى كند و بالنتيجه مى كوشد تابراى رفع آن كارى بكند. در اصطلاح روان شناسى مجموع فعاليتهايى را كه چنينشخصى در اين مورد مى كند عمل جبرانى مى گويند، ولى متاءسفانه اينعمل چون در طريق صواب نيست عمل جبرانى كاذب است . اينعمل در حقيقت براى پوشش . اختفاى يك حس درونى است كه آن را بايد احساس بى كفايتى ونارسايى ناميد.))(500)
خشونت با زيردستان
اين فرمانروايان نالايق گاهى يا عمومى مردم ، به خصوص نسبت به ضعفا و زيردستان، مستبدانه رفتار مى كنند و به وسيله خشونت و تندى و احيانا بدزبانى و هتاكى ،نارسايى و بى لياقتى خود را پنهان نگاه مى دارند و با ترساندن مردم مقام خود را حفظمى كنند و آنان را به اطاعت وادار مى نمايند.
گاهى از در فروتنى و چاپلوسى وارد مى شوند، نسبت به مردم عادى و زيردستان ادب وتواضع مى كنند و در برابر كسانى كه مقام بالاترى دارند تملق مى گويند و با اينفرومايگى و رفتار ذلت آميز، نقايص خود را پنهان و مقام خويشتن را از تعرض ديگرانمصون نگاه مى دارند. كسانى كه به اين ذلت ها و زبونى ها تن مى دهند و عز و شرفانسانى را به چند روز رياست مى فرشند، مردم پست و فرومايه اى هستند و در اين معالمهضرر مى كنند.
(( قال على عليه السلام : ساعة ذل لاتفى بعز الدهر.)) (501)
على (ع ) مى فرمود: يك ساعت ذلت و خوارى با عزت تمام روزگار برابرى نمى كند.
تملق و چاپلوسى
اين فرومايگان پست كه براى حفظ مقام خود تن به ذلت و زبونى مى دهند و زبان بهتملق و چاپلوسى مى گشايند، نه تنها با اينعمل به خود ستم مى كنند و عز و شر انسانى خويش را از كف مى دهند، بلكه به مردم نيزستم مى كنند و آنان را به راه تيره روزى و بدبختى سوق مى دهند.
(( قالرسول الله صلى الله عليه و آله : اذا سادالقوم فاسقهم و كان زعيم القوم اذلهم و اكرمالرجل الفاسق فلينتظر البلاء.)) (502)
رسول اكرم (ص ) مى فرمود: وقتى گناهكاران سرور مردم شوند و فرومايگان پست رؤساى مردم باشند و در جامعه به بدكاران احترام شود، بايد در آن جا منتظر بلا وبدبختى بود.
(( عن على عليه السلام : اذا سادالسفل خاب الامل .)) (503)
على عليه السلام فرمود: موقعى كه فرومايگان در بين مردم سرورى و بزرگى بهدست آورند، آرزوى خوشبختى و سعادت آن جامعه از ميان مى رود و درهاى ترقى و تعالىبه روى مردم بسته مى شود.
(( و عنه عليه السلام : زوال الدول باصطناعالسفل .)) (504)
و نيز فرموده است : كارهاى بزرگ را به مردم پست و فرومايه سپردن باعثزوال دولت هاست .
فروتنى هاى تملق آميز مردان نالايق كه بنده مقام و رياست هستند، ناشى از ضعف درونى وحقارت باطنى آن هاست . هرگز چنين تواضعى را نمى توان به حساب فضيلت اخلاقى وتعالى روانى گذارد، بلكه اين تواضع حاكى از زبونى نفس و راه تن به ذلت وخوارى دادن است .
مردان با شخصيت
مردان با شرف ، مستقل و عزيزالنفس ، موقعى كه روى شايستگى و لياقت مقام بزرگىرا عهده دار شوند، در كمالى قدرت و اعتماد به نفس انجام وظيفه مى كنند. تملق وچاپلوسى ، پستى و زبونى ، در روان پاك آنان راه ندارد و در حساس ترين مواقعشخصيت خود را نمى بازند و به خوارى و فرومايگى تن نمى دهند.
(( قال على عليه السلام : ذوا الشرف لا تبطره منزلة نالها و ان عظمتكالجبل الذى لا تزعزعه الرياح .)) (505)
على (ع ) مى فرمود: مرد با شرف اگر در جامعه به بزرگترين مقام و پايهنايل شود، هرگز خود را نمى بازد و از مسير فضيلت خارج نمى شود. او مانند كوه پابرجاست كه وزش بادها قادر نيست به حركتش در آورد و متزلزش نمايد.
خواجه ابو منصور، وزير سلطان طغرل ، مردى بود دانا و لايق ، قوى النفس ، و باشخصيت خدا پرست و درستكار. او در انجام وظايف دينى مراقبتكامل داشت . معمولا همه روزه پس از اداى فريضه صبح مدتى روى سجاده مى نشست و ادعيهو اذكارى ، مى خواند. پس از آن كه آفتاب طلوع مى كرد جامه وزارت مى پوشيد و بهدربار مى رفت .
روزى سلطان طغرل وزير را قبل از طلوع آفتاب احضار كرد. ماءمورين بهمنزل وى رفتند و او را در حال خواند دعا ديدند. امر پادشاه را ابلاغ نمودند، ولى وزيربه گفته آنان توجهى نكرد همچنان و به خواندن ادعيه ادامه داد. ماءمورين بى اعتنايى اورا بهانه كردند و به عرض رساندند كه وزير نسبت به اوامر پادشاه احترام نمى كند وبا اين سخنان طغرل را به سختى خشمگين كردند.
وزير پس از فراغت از عبادت سوار شد و به دربار آمد. به محض ورود شاه با تندى بهوى گفت : ((چرا دير آمدى ؟))
وزير با ايمان
وزير در كمال قوت نفس و اطمينان خاطر عرض كرد: ((اى پادشاه ، من بنده خداوندم وچاكر سلطان طغرل . تا از بندگى خدا فارغ نشوم نمى توانم به وظايف چاكرى پادشاهقيام نمايم .))
گفتار محكم و پر از حقيقت وزير، شاه را سخت تحت تاءثير قرار داد و ديه اش را اشكآلود كرد. به وزير آفرين گفت و سفارش كرد كه همواره به اين روش ادامه بده وبندگى خدا را بر چاكرى ما مقدم بدار تا از بركت آن امور كشور همواره بر نظم صحيحاستوار بماند.(506)
شخصيت ارزنده مردان با اراده و متكى به نفس ، ازخلال منطق قاطع و بيان بى ترديد شان به خوبى مشهود است ، همان طور كه زبونى وفرومايگى مردم به شخصيت را از بيانات متزلزل و تملق آميزشان به آسانى مى توانتشخيص داد.
(( قال على عليه السلام : بيان الرجل ينبى ء عن قوة جنانه .)) (507)
على (ع ) فرموده است : بيان هر انسانى حاكى از مراتب قوت نفس و درجه نيروى روانىاوست .
پنهان كردن حقارت
از اين چند موردى كه به عرض رسيد روشن شد كه در بعضى از مواقع اسيران عقدهحقارت و كسانى كه در ضمير خود احساس ضعف و پستى مى كنند به پناه تواضع مىروند و با فروتنى ها ذلت آميز، حقارت باطنى خويش را پنهان نگاه مى دارند. اينقبيل فروتنى ها كه عكس العمل عقده حقارت است ، كوچك ترين ارزش تربيتى و اخلاقىندارد، بلكه دليل بر زبونى و فرومايگى متواضع است . اين فروتنى ها از نظر دينىو علمى رذيلتى است به صورت فضيلت ، و پستى و انحطاطى است بهشكل كمال اخلاقى انسانى .
است تواضع را از صفات حميده و سجاياى پسنديده شناخته است و متواضع را موردتكريم و احترام قرار مى دهد، ولى به كسانى كه در لباس ‍ تواضع تن به ذلت وخوارى مى دهند و به نام ادب و فروتنى ، شخصيت انسانى خويش را لگدكوب مى كنندجدا بدبين و از آنان متنفر است . شرط اساسى تواضع اطمينان روحى واستقلال روانى متواضع است . همان طور كه در ابتداى سخن عرض كردم ، على (ع ) درضمن حديثى به اين نكته تصريح فرموده است :
(( نفسه اصلب من الصلد و هو اذل من العبد.))
روح متواضعين با ايمان از سنگ سخت محكم تر است ، ولى در رفتار با مردم از غلامان زرخريد افتاده تر و خاضع ترند.
متواضع كسى است كه بدون ترس و طمع و تنها به منظور انجام وظيفه انسانى به مردمتواضع كند. متواضع كسى است كه فروتنى اش ناشى از تعالى روانى وتكامل اخلاقى باشد. كسانى كه به علت احساس پستى و حقارت نسبت به مردم تواضعمى كنند، آنان بر اثر نقص ، نارسايى ، رياست طلبى ، طمع ، و خلاصه يك نوع ضعفدرونى فروتنى مى نمايند، نه تنها، با اينعمل كسب فضيلتى نمى كنند، بلكه اين اظهار خضوع و كوچكى ريشه خوارى و ذلت نفس رادر ضمير آن ها محكم مى نمايد و آنان را به بيمارى فرومايگى و زبونى مبتلا مى كند.
اجتناب از ذلت
به موجب اخبارى كه امروز به عرض رساندم و روايت ديگرى كه از اولياى گرامى اسلامرسيده و در كتب حديث آمده است : حفظ عزت و شرافت و اجتناب از زبونى و ذلت يكى از مهمترين وظايف قطعى و غير قابل تخلف مسلمين است هيچ مسلمانى حق ندارد موجبات خوارى وذلت خود را فراهم نمايد و زير بار پستى و زبونى برود. فروتنى هاى ذلت آميز،تواضع هاى خوار كننده ، چاپلوسى ها، تملق ها، كه منافى با آزادگى و شرافت نفساست در اسلام ممنوع شناخته شده و ملمين موظفند از آن ها اجتناب نمايند.
بزرگ ترين مراتب بندگى و تذلل ، بالاترين درجه جزع و تضرع بايد درمقابل خداوند بزرگ باشد و بس ، خداوندى كه همه آفريده وى هستند و بنده واقعى اوكوچكى و ذلت ، خضوع و انكسار، فقط در پيشگاه مقدّس او شايسته است .
فراگرفتن علم
موردى كه تا اندازه اى فروتنى ها روا شناخته شده و اولياى اسلام براى حفظ مصلحتبزرگ ترى آن را اجازه داده اند، خضوع و تملق مردمانجاهل در برابر علما و دانشمندان به منظور فراگرفتن علم و دانش است براى اين كهمحصلين جوان به ارزش علم و لزوم تواضع و خضوع در برابر عالم را بهتر متوجهشوند و بيش از پيش به فرا گرفتن دانش همت گمارند، در پايان بحص امروز چند جملهاى در اين باره به عرض مى رسانم :
كسانى كه درست تحصيل نكرده و به خوبى درس نخوانده اند و با مردمان عالم آميزشدارند، به علت كم سوادى در خود احساس حقارت و كمبود مى كنند و خويشتن را نسبت بهديگران ضعيف و كوچك مى بينند، و از اين كه قادر نيستند با آنان عالمانه صحبت كنندزنجيده خاطر و متاءثرند.
بعضى از اين افراد به علت خود پسندى حاضر نيستند به ناتوانى علمى و كم سوادىخود اعتراف نمايند كوشش .شش مى كنند حتى المقدور حقارت خود را پنهان نگاه دارند وبراى اين كه خويش را عالم جلوه دهند و كمبودهاى واقعى خود را جبران نمايند، گاهى بهاعمال كودكانه و خودنمايى هاى خجلت آورى دست مى زنند.
اعمال تصنعى
((كسى كه با لهجه تصنعى يا به طور كتابى و لفظ قلم حرف مى زند در همين رديفاست نمونه اين آدم را مى توان ميان كسانى يافت كه در خانواده هاى حقيرى به دنيا آمده انديا تعليم و تربيت محدودى داشته اند و براى جبران اين نقيصه مى كوشند تا با ابتكارلهجه اى تصنعى يا استعمال كلمات غليظ، خود را جزو طبقه فهميده و روشنفكر قلمدادنمايند اين قبيل افراد جابه جا در گفتار خود به استعاره هاى ادبى يا كلمات خارجى يانقل قول هاى معروف متشبث مى شوند كه شنونده تصور كند به زبان هاى خارجى وگنجينه اى علمى و ادبى دنيا هم تسلط دارند.))(508)
راه جبران واقعى اين نارسايى درس خواندن و بهتحصيل ادامه دادن است و اين كار احتياج به شجاعت و صراحت دارد او بايد قولا و عملا بهنارسايى و نقص معلومات خود اعتراف نمايد او بايد با واقع بينى خويشتن را از صففضلا و دانشمندان خارج كند او بايد حد خود را به درستى بشناسد و لاف زنى و بلندپروازى را ترك گويد او بايد در برابر استاد زانوى تعليم به زمين بزند و بهذلت شاگردى تن دردهد او بايد در مقابل معلم خود تواضع و خضوع نمايد و اگر لازمباشد تملق بگويد والتماس كند.

هر كه ز آموختن ندارد ننگ
گل بر آرد ز خار و لعل ز سنگ
وانكه دانش نباشد! روزى
ننگ دارد ز دانش آموزى
اسلام با اين خضوع و تذلل ، با اين فروتنى و تملق ، مواقع است ، زيرا بر اثر آنعلمى به دست مى آيد كه مايه بزرگ ترين عزت و افتخار است او در اين معامله نه تنهاضرر نمى كند، بلكه بهترين و بزرگ ترين سود نصيبش مى شود و به مدارج عاليهدانش نائل مى گردد.
(( قال رسول الله صلى الله عليه و آله : من لم يصبر علىذل التعلم ساعة بقى فى ذل الجهل ابدا.)) (509)
ذلت نادانى
رسول اكرم (ص ) مى فرمود: آن كس كه ساعتى به ذلت علم آموزى تن ندهد در همه عمرگرفتار ذلت و خوارى جهل خواهد بود.
طلب كردن علم از آن است فرض
كه بى علم كس را به حق راه نيست
كسى ننگ دارد از آموختن
كه از ننگ نادانى آگاه نيست
(( عن على بن موسى الرضا عليه السلام قال : العلم خزائن و مفاتيحهالسوال .)) (510)
حضرت رضا(ع ) مى فرمود: علم گنجينه هاى كمال است و كليدهاى آن گنجينه ها پرسشكردن است .
اميد عافيت آنگه بود موافق عقل
كه نبض را به طبيعت شناس بنمايى
بپرس آن چه ندانى كه ذل پرسيدن
دليل راه تو باشد به عز دانايى
(( قال على عليه السلام : ليس من اخلاق المؤ من اللمق و لاالحسد الا فى طلب العلم.)) (511)
على (ع ) فرموده است : تملق گفتن و حسد بردن از خلقيات مردان با ايمان نيست مگر در راهفرا گرفتن علم و دانش .
تملق بجا
ملاحظه مى كنيد كه در اين روايات اولياى اسلام مردم را براى فرا گرفتن دانش تا چهپايه تشويق كرده اند. با آن كه در آيين اسلام عز و شرف مسلمين و اجتناب از هر خوارى وذلتى مورد كمال توجه است ، ولى در راه تحصيل علم تملق استاد و تن دادن به ذلتتعلم و سؤ ال جايز و روا شناخته شده و اين خود بزرگ ترين احترام به مقام علم و عالم وتعليم است .
شرف علم
كسى كه از حقارت و پستى جهل متنفر است و مى خواهد به عز و شرف علمنايل گردد، كسى كه مايل است به خزاين دانش راه پيدا كند و از گوهرهاى درخشان آننصيبى داشته باشد، بايد فكر خودپسندى و خيره سرى را از صفحه خاطر بزدايد،بايد حقارت شاگردى كردن را بپذيرد و با ذلت تعليم بسازد، بايد به خوارى سؤال تن در دهد و از فروتنى در برابر استاد و تملق گوى او مضايقه ننمايد و اين تنهاراه صحيح جبران حقارت نادانى است .
نكوهش مكن چرخ نيلوفرى زا
برون كن ز سر باد خيره سرى را
تو چون مى كنى اختر خويش را بد
مدا را از فلك چشم نيك اخترى را
درخت تو گربار دانش بگيرد
به زير آورى چرخ نيلوفرى را
درمان نگرانى و حقارت
(( قال الله الظيم فى كتابه :
((ادفع بالتى هى احسن السيئة نحسن اعلم بما يصفون )))) (512)
تشويق خاطر و ناراحتى فكر در زندگى بشر يكى از بزرگ ترينعوامل تيره روزى و بدبختى است . كسانى كه بر اثر ترس ، حقارت ، شكست ، نااميدى ،ضعف ، نارسايى و نظاير اينها نگران و مضطربند و از احساس آن حالات روانى هموارهرنج مى برند اگر به فكر درمان خويش نباشند و خود را از فشارهاى سنگين و طاقتفرساى روحى خلاص نكنند، زندگى بر آنان تلخ و غيرقابل تحمل خواهد بود و ممكن است سرانجام به عوارض گوناگونى دچار شوند.
در سخنرانى هاى چند روز اخير پاره اى از علل پيدايش نگرانى هاى روحى و عقده حقارت راتوضيح دادم و همچنين قسمتى از عكس العمل هايى را كه بعضى مبتلايان به احساس حقارتاز خود نشان مى دهند بيان نمودم . در گفتار امروزه به اختصار پيرامون دو موضوع بحثمى كنم :
اول . درباره عوارض و خطرات ناشى از احساس نگرانى .
دوم . در اطراف درمان آن از نظر دينى و علمى .
اتحاد نفس و بدن
اول . نفس و بدن به قدرى با يكديگر مرتبط و متحدند كه حالات نيك و بد هر يك درديگرى اثر مى گذارد و اين مطلب مورد قبول كليه دانشمندان ديروز و امروز جهان است .بدن آدمى تحت تاءثير حالات روان است و روان نيز تحت تاءثير حالات بدن است . كسىكه دچار نگرانى و تشويق خاطر است و در ضمير خود احساس ناراحتى و بى قرارى مىكند خواه ناخواه اين حالات روانى آثار نامطلوبى روى بدن او مى گذارد و جسم وى را ازمسير سلامت و اعتدال منحرف مى كند.
دل چو آرام نباشد ز تن آرام مخواه
- باده صاف از نبود روشنى از جام مخواه
روشنايى ز شت و تيرگى از روز مجوى
شادمانى ز غم و پختگى از خام مخواه
در تحقيقات علمى دانشمندان جهان ثابت شده است كه يك قسمتقابل ملاحظه از بيمارى هاى نواحى مختلف بدن ناشى از هيجان هاى روحى و نگرانى هاىروانى است . براى درمان اساسى اين قبيل بيماران لازم است در درجهاول به ريشه مرض توجه شود و قبل از معالجات پزشكى داروى بايد با نگرانى ها وبى قرارهاى جان مبارزه كرد و آن ها را از صفحه خاطر بيمار بر طرف نمود.
ديل كارنگى روان شناسى مشهور آمريكايى ، ازقول چند نفر دانشمند متخصص ، پاره اى از بيمارى هاى جسمى را كه ممكن است از اضطرابنفس و نگرانى سرچشمه بگيرد و در كتاب خود آورده كه عبارات آن را عينا در اين جانقل مى كنيم :
عوارض نگرانى
((چند سال قبل ايام مرخصى خود را به اتفاق دكتر 1 - گوپر كه رئيس ‍ بيمارستان هاىراه آهن سانتافياست در سير و گردش ايالت تكزاس ‍ گذارندم . يك روز كه با همدرباره نگرانى صحبت مى كرديم ، دكتر مزبور گفت ، هفتاد درصد از بيمارانى كه بهپزشكان مراجعه مى كند در صورتى كه خويشتن را از قيد ترس و نگرانى آزاد سازندمى توانند شخصا خود را معالجه كنند، از جمله مى توان سوء هاضمه عصبى ، بعضى اززخم هاى معده ، اختلالات قلبى ، مرض بى خوابى ، بعضى سردردها، و چند نوع را از آنطبقه دانست .
دكتر ژوزف مونتاكو مؤ لف كتاب اختلالات عصبى معده نيز نظير همين را مى گويد، آن چهمى خورديد باعث قرحه معده نمى شود، بلكه آن چه شما را مى خورد - موجب پيدايش اينزخم است .
دكتر د- الواريز كه در كلينيك مايو كار مى كند مى گويد: شدت و ضعف زخم هاى معدهاغلب نسبت مستقيم با شدت و ضعف درجه هيجانات درونى دارد. اين گفته متكى به آزمايش ومطالعه در پانزده هزار بيمارى است كه براى اختلالات معده به كلينيك مايو مراجعه كردهاند و چهار پنجم آن ها هيچ گونه اساس و علت طبى براى بيمارى معده خود نداشتند.ترس ، نگرانى ، حسد، خودپسندى فوق العاده ، عدم لياقت در سازش با محيط، اكثراعلل مؤ ثر بيمارى هاى معده و زخم هاى آن مى باشد. زخم معده باعث مرگ شماست و مطابقمندرجات مجله لايف در بين امراض مهم و خطرناك رتبه دهم را حايز است .
برادران مايو كه كلينيك آن ها معروفيت فراوان دارد اعلام داشته اند كه نصف بيشترتختخواب هاى بيمارستان ها را كسانى اشغال كرده اند كه گرفتار ناراحتى عصبى مىباشند. مرض آن ها از فساد و خرابى اعصابشان نيست ، بلكه از هيجان هاى درونى ،محروميت ، تشويق ، نگرانى ، ترس ، عدم موفقيت ، نااميدى ، سرچشمه مى گيرد.
تلفات بيمارى هاى روحى
تلفات ناشى از بيمارى هاى روحى با سرعت فلاكت بارى رو به تزايد مى رود.گزارش هاى پزشكان حاكى است كه از هر بيست نفر ساكنين فعلى آمريكا يك نفر قسمتىز عمرش را در بيمارستان امراض روحى خود گذارنيد و يك ششم جوانانى كه براىشركت در جنگ جهانگير دو به زير پرچم خوانده شدند، به علت نقايص فكرى و روحىاز خدمت معاف گرديدند. علت جنون و ديوانگى چيست ؟ هيچ كس به درستى از آن اطلاعندارد، ولى آن چه مسلم است در بعضى موارد ترس و نگرانىعامل مؤ ثرى براى جنون مى باشد. هم اكنون روى ميزم كتابى از دكتر ادوارد پودولسكىتحت عنوان جلو نگرانى را بگيرد و سالم و راحت زندگى كن قرار دارد كهفصول بر جسته آن از اين قرار است : نگرانى با قلب چه مى كند؟ فشار خون ازنگرانى به وجود مى آيد، رماتيسم ممكن است از نگرانى باشد، نگرانى چگونه معده شمارا ضعيف مى كند؟ نگرانى و غدد درقى ، مرض قند از نگرانى به وجود مى آيد.
دكتر ويليام ماك گونيگل در انجمن دانپزشكان آمريكا اظهار داشت : نگرانى باعث خرابى وفساد دندان مى شود و اين طور نطق خود را ادامه داد: هيجانات و احساساتى كه مولدنگرانى ترس است باعث بر هم خوردن توازن كلسيم بدن شده و دندان را فساد مى كند.
نمى دانم در زندگى شخصى را كه غده درقى اش بيش از اندازه كار مى كند ديده ايد، منچنين شخصى را ديده ام . اين قبيل اشخاص پيوسته مى لرزند و چون مرده از گور در آمدهبه نظر مى رسند و شدت و ضعف آن بستگى به زيادى و كمى ترشحات دارد. قلبضربانش سريع مى گردد، تمام بدن در التهاب و هيجان است ، اگر جلويش را نگيرندبه زودى با مرگ هم آغوش ‍ خواهند شد.
چندى قبل به اتفاق يكى از دوستان به اين مرض گرفتار بود روانه فيلادلفى شديمتا به يكى از متخصصين معروف اين مرض مراجعه كند. اين دكتر كه سى و هشتسال است به معالجه اين قبيل بيماران اشتغال دارد. اولين سؤ الى كه از دوست من كرد اينبود: چه اضطراب و ناراحتى فكرى براى شما باعث اين حالت شده است ؟ و دوستمصريحا متوجه كرد كه چنانچه نگرانى را از خود دور نكنيد امراض خطرناك ديگرى چونمرض قند، اختلالات قلبى ، و زخم معده بر بيمارى فعلى شما افزوده خواهدشد.))(513)
نگرانى و بيمارى جسم
به موجب روايات بسيارى كه رسيده است ، اولياى بزرگوار اسلام به اين امر مهمبهداشتى توجه كامل داشته و به پيروان خود خاطرنشان نموده اند كه نگرانى ، ترس ،حسد، غصه ، و خلاصه ناراحتى هاى درونى و هيجان هاى روحى باعث بيمارى جسمم و مايهويرانى زندگى است .
(( قال على عليه السلام : الهم يذيب الجسد.)) (514)
على (ع ) مى فرمود: آتش اندوه و غم بدن آدمى را مى گدازد و مانند فلز مذابى آب مى كند.
فرسودگى بدن
(( و عنه عليه السلام : الهم نصف الهرم .)) (515)
و نيز فرموده است : اثر غصه و غم انسان نيرومند را ناتوان مى كند و در جوانى او رافرسوده و نيمه پير مى سازد.
(( عن اميرالمومنين عليه السلام : الحسد يفنى و الحقد يذرى .)) (516)
حضرت امير مى فرمود، حسد جسم را فرتوت و فانى مى كند و كينه توزى آدمى راافسرده مى كند و سرانجام همه چيزش را بر باد مى دهد.
(( و عنه على عليه السلام : الخائف لا عيش له .)) (517)
و همچنين فرموده است ، آن كس كه گرفتار ترس و وحشت است در زندگى آسايش خاطرندارد.
(( عن على عليه السلام : الحزن يهدم الجسد.)) (518)
غم و اندوه تعادل جسم را بر هم مى زند و بدن آدمى را ويران مى كند.
(( و عنه عليه السلام : المريب ابدا عليل .)) (519)
كسانى كه همه چيز و همه كس را چشم ترديد و بد گمانى نگاه مى كنند هموارهعليل و بيمارند.
نتيجه آن كه عقده ها، غصه ها، ترس ها، نگرانى ها و خلاصه ناراحتى هاى روحى و هيجانهاى درونى علاوه بر آن كه باعث اختلال فكر و تشويش ‍ خاطرند، در بدن نيز آثار بدىدارند و مزاج را از صراط مستقيم صحت و اعتدال منحرف مى كنند و منشاء بيمارى هاىمختلفى مى شوند.

next page

fehrest page

back page