بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب کودک از نظر وراثت و تربیت, علامه محمدتقى فلسفى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     footnt02 -
     KODA0001 -
     KODA0002 -
     KODA0003 -
     KODA0004 -
     KODA0005 -
     KODA0006 -
     KODA0007 -
     KODA0008 -
     KODA0009 -
     KODA0010 -
     KODA0011 -
     KODA0012 -
     KODA0013 -
     KODA0014 -
     KODA0015 -
     KODA0016 -
     KODA0017 -
     KODA0018 -
     KODA0019 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

رشد بدن
((در هر لحظه از حيات در بدن سلول هاى تازه ساخته مى شوند وسلول هاى پير و فرسوده از بين مى روند و چون اين دو كار همزمان با يكديگر انجام مىشوند، اگر سلول تازه بيش از مقدار سلولى كه از بين مى رود ساخته شود،سلول هاى بدن رفته رفته زياد مى گردند و بدن رشد مى كند از ابتداى زندگى تاشروع دهه سوم بدن به سبب ازدياد سلول ها رشد مى نمايد، اما از سن بيست سالگىساختن سلول تازه تقريبا به اندازه از بين رفتنسلول هاى پير است و به همين دليل رشد متوقف مى شود. با شروع دوران پيرى ، تعدادسلول هايى كه ساخته مى شوند بسيار كم مى شود، در حالى كه از بين رفتنسلول هاى فرسوده تفاوتى نمى كند. از اين جهت تعدادسلول ها در اشخاص پير رفته رفته كم مى شود، يعنى بدن راهى در خلاف جهت رشد مىپيمايد. براى ساخته شدن سلول تازه بدن احتياج به مواد اوليه و نيرو دارد. مواداوليه عبارتند از مواد قندى و چربى و سفيده اى كه به صورت غذا وارد بدن مى شوندو بعد از تغييرات زيادى به شكل ذرات كوچك ، جذب مى شوند و در دسترسسلول ها قرار مى گيرند.))(389)
يكى از دقيق ترين آيات الهى در ساختمان بدن آدمى ، سازمان حيرت انگيزسلول سازى است . از زمانى كه غذا وارد معده مى شود و دستگاه هضم و جذب به كار مىافتند تا موقعى كه آن غذا به موجود زنده اى به نامسلول تبديل مى شود، منازل عجيبى را مى پيمايد وفعل و انفعال هاى عظيمى صورت مى گيرد!
((وقتى همه وسايل فراهم شد، هر سلولى مقدار كافى از مواد لازم در دورن خود مى سازدو هنگامى كه اين مواد، كافى براى حيات دو سلول شدند،سول تقسيم مى شود و بدين طريق يك سلول تازه به وجود مى آيد.
تنها قسمت بدن كه از اين قانون مستثناست ، بافت عصبى يعنى مغز و اعصاب است . چوننوازد تمام سلول هاى اين بافت را با خود به دنيا مى آورد و در تمام دوران زندگى حتىيك سلول مغزى يا عصبى نمى سازد، به هميندليل از بين رفتن اين سلول ها بر اثر بيمارى ، يا ضربه ، غيرقابل جبران است ، اما با وجود همه اين ها، مغز و پى نوزاد بدون زياد شدنسلول ها رشد مى كند و اين كار در سه سال اول زندگى آن قدر سريع انجام مى گيردكه تقريبا نود و پنج درصد از رشد مغز بشر تا سه سالگى تمام شده است.!))(390)
رشد در سنين مختلف
رشد طبيعى قسمت هاى مختلف بدن كودك در سال هاىاول ولادت و سنين قبل از بلوغ و بعد از بلوغ متفاوت است . هم چنين تعداد ضربان قلب وسرعت تنفس كودكان در سنين مختلف زندگى با يكديگر فرق دارند.
((طفل ابتدا خيلى زود رشد مى كند. ما بين تولد و پنچ سالگى به طور متوسط قدش دوبرابر مى شود. از آن پس به شهادت منحنيات آمارها جهتش نقصان مى يابد و در حدود دهسالگى به حداقل خود مى رسد. از آن پس ، رشد از سر گرفته مى شود. معمولا پسراندر دوازده سالگى و دختران يك سال زودتر از آن ها شروع مى نمايند. در دوران بلوغمعمولا قد شخص ‍ بيست تا بيست و پنج سانتيمتر اضافه مى شود و اين سرعت نسبت بهتمام رشد و نمو انسان زياد نيست ، اما چون اين تغيير به سرعت و حتى ناگهانى انجام مىپذيرد نيز موجب تعجب فراوان مى شود.))(391)
((اعضاى درونى بدن نيز به همين ترتيب رشد و نمو مى نمايند و غالب آن ها در دورانبلوغ به حداكثر وزن مى رسند. حداكثر نمو نصيب قلب مى شود كه حجم آن ما بين 12 تا16 سالگى دو برابر مى شود و اين ازدياد حجم ، با پيشرفت كشش وريدها همراه و ملازممى باشد.
بسيارى ديگر از آهنگ هاى مهم زندگانى تغيير مى يابند، ولى تغييرات آن ها كندترانجام مى شود، مثلا تعداد ضربان قلب كه در ابتداى طفولبت 135 در هر دقيقه بوده وتا ابتداى بلوغ به 90 در دقيقه تقليل يافته بود در نزد پسران تا 75 در دقيقه و دردختران تا 80 در دقيقه كاهش مى يابد. به همين ترتيب جوانان كندتر از كودكان تنفس مىنمايند، اما گنجايش تنفسى كه به وسيله دستگاه تنفس سنج اندازه گرفته مى شود ويكى از علائم مهم نيروى زندگى است ، ما بين 14 تا 16 سالگى به ميزان مهمىافزايش مى يابد.))(392)
غدد داخلى و هورمونها
يكى از فصول مهم علم زيست شناسى در نظر دانشمندان امروز جهان موضوع غدد داخلى وهورمون هايى است كه در خون ترشح مى كنند.عمل هورمون ها از نظر علمى فوق العاده مهم و پيچيده است . هورمون ها در اساس رشد بدنكودك و هم چنين در موضوع بلوغ ، نقش فوق العاده اى موثرى دارند.
((مطالعات جديد زيست شناسى ثابت نموده اند كه غدد ترشحات داخلى در نتيجه هورمونهايى كه ترشح مى كنند، در عمل رشد و نمو اعضاى بدن فوق العاده موثرند. تاثير آنها به قدرى است كه پاند از روى علم غددشناسى اشخاص را در دوران بلوغ طبقه بندىكرده است . مهم ترين اين غدد عبارتند از هيپوفيز و تيروئيد و غدد تناسلى و غدد فوقكليوى . بعضى از هورمون ها در رشد جسم موثرند و برخى ديگر در رشد دستگاهتناسلى . اگر بتوانيم درباره مواد شيميايىمتشكل در بدن كه به مقادير كم توليد مى شود نام موج را اطلاق كنيم ، بايد بگوييم كهاين هورمون ها مانند دو موج مختلف عمل مى نمايند كه با يكديگر برخورد مى كنند. از جملهمساله ازدياد طول بدن در نتيجه تاثير غدد تيروئيد و هيپوفيز است . آن گاهعمل رشد بدن كم كم كند مى شود و دوران تكليف و بلوغ ، در نتيجهعمل هورمون جديدى كه هيپوفيز ترشح مى كند و هورمون هاى تناسلى ازقبيل تستوسترون كه بيضه ها ترشح مى نمايند و فوليكولين كه تخمدان ها ترشحمى كنند، شروع مى گردد.))(393)
هورمون هاى بلوغ
هورمون هاى بلوغ باعث تحول عظيمى در اندام كودك مى شود و بدنطفل به طور جهش و در كمال سرعت رشد مى كند و در مدت كمى از صورت كودكى خارج مىشود و تمام مميزات يك انسان بزرگ را به خود مى گيرد. نكتهقابل ملاحظه اين است كه بدن كودك بايد به قدر كافى قبلا رشد كرده باشد تا دراثر ترشح هورمون هاى بلوغ ، بى نظمى و اختلالى به وجود نيايد.
((عمل هورمون ها هر قدر هم كه مهم باشد به تنهايى نمى تواند تمام جهات جهش بدنىرا توضيح و تبيين نمايد. وقتى كه هورمون ها از بين بروند يا بيش از اندازه ترشحشوند، در عمل رشد اختلالاتى حاصل مى شود.بنابراين وجود آن ها ضرورى است ، اماعمل محرك آن ها احتياج به سرزمين مساعدى دارد. يعنى نسوج و اعضا بايد به حد كافىرسيده شده باشند تا شكفتگى اعضاى بدن نتواند به طور اتصالى ادامه يابد. بهعبارت ديگر براى رشد و توسعه عادى بدن ، بايد مابينعمل هورمون ها و محيط اعضا و نسج ها كه از عمل محرك هورمون ها استفاده مى نمايند يك نوعتوافقى بر قرار گردد.))(394)
بلوغ زودرس عبارت از اين است كه بدن كودكقبل از آن كه منازل رشد طبيعى خود را بپيمايد و براى پذيرش بلوغ آماده شود، غدد جنسىهورمون هاى خود را ترشح كنند و كودك نارس قبلا از موعد مقرر بالغ گردد.
((در بلوغ زودرس ، سن بلوغ كه معمولا بين 12 تا 17 سالگى است جلو مى افتد. يعنىغدد جنسى قبل از ده سالگى شروع به فعاليت مى كنند و بدين طريق كشش طولى سنينبلوغ جلو مى افتد. اين بيمارى براى مدت كوتاهى از نظر رشد از همسالانشان جلوترهستند، اما از آن جا كه صفحه غضروفى بلافاصله بعد از جهش زمان بلوغ از بين مى رود،مدت رشد اين بيماران كوتاه است و بعد از چندسال از همسالانشان عقب مى مانند.))(395)
اختلاف محيط طبيعى
فرزندان بشر مانند تمام موجودات زنده عالم ، تحت تاثير محيط طبيعى خود هستند. باتوجه به اختلاف آب و هوا، حرارت و برودت ، و سايرعوامل طبيعى كه در مناطق مختلف كره زمين وجود دارد، رشد و نمو كودكان قهرا مختلف ومتفاوت خواهد بود. به همين جهت زمان بروز اولين علائم بلوغ جنسى و قابليت توليدمثل در دختران و پسران به اعتبار اختلاف مناطق فرق مى كند.
((سنى كه در آن اولين قاعدگى ظهور مى نمايد با شرايط مختلف تغيير مى كند. عادتماهيانه در ممالك گرم زودتر شروع مى شود تا در ممالك سردسير. در لاپونى در 18سالگى و در حبشه در 9 تا 10 سالگى . مطالعات جديد معلوم داشته اند كه هر قدر آبو هوا تحريك كننده باشد اين كار زودتر به انجام مى رسد، يعنى نه دائما گرم باشد ونه هميشه سرد.))(396)
در سنى كه دختر حبشى توانسته است يكى دو فرزند بياورد، دختر لاپونى در همان سن ،هنوز عادت ماهيانه نديده است . اين تفاوت چند ساله كه بين آن هاست يك اختلاف طبيعى ومستند به شرايط محيطى است كه در آن زندگى مى كنند، نه بلوغ حبشى ها زودرس است ونه بلوغ لاپونى ها ديررس . مراد از بلوغ زودرس آن است كه دختر يا پسرى پيش اززمان طبيعى خود بالغ شود و هورمون هاى جنسى اوقبل از موعد مقرر ترشح كنند و اين خود يك نوع بيمارى است .
اختلالات هورمونى
((چون بلوغ زودرس نتيجه اختلال شديد در ترشح هورمون هاست ، مى توان با معالجهاساسى به اكثر اين بيماران كمك موثر نمود. خاصه اين كه كوتاه قدى تنها عارضهبلوغ زودرس نيست و اختلالاتى كه به بلوغ زودرس ‍ منجر مى شوند اغلب خطرناكهستند.))(397)
ممكن است در بعضى از مواقع تمايل جنسى زودتر از موعد مقرر خود آشكار شود و منشا آنبيمارى نباشد، بلكه تحريك هاى نابجا و تهييج هاى بى موقع در روح كودك اثرنافذى بگذارد و باعث پيش افتادن زمان بلوغ گردد.
موريس دبس مى گويد:
((علل روحى از قبيل مطالات يا تماشاى مناظر شهوانى پيدايش اولين علامت قاعدگى راتسريع مى نمايد.))(398)
عوامل بسيارى مى توانند در جوان نابالغ ايجاد هيجان هاى روحى كنند و باعث تسريعظهور تمايل جنسى وى گردند. داستان هاى شهوت انگيز خواندن ، مناظر مهيج شهوتمشاهده كردن ، در آغوش ديگرى رفتن و بوسيدن ، در بستر خواب تماس بدن پيدا كردن واعمالى نظاير اين ها مهيج روحند و مى توانند باعث پيش افتادن زمان بلوغ شوند.
انحراف جنسى
پدران و مادران كه مى خواهند رشد فرزندانشان طبق برنامه فطرت باشد، كسانى كهمايلند اطفالشان دوران كودكى را به سلامت طى كنند و به طور طبيعى بالغ شوند، لازماست تعاليم اسلام را در پنهان نگاه داشتن تمايل جنسى آنان به كار بندند و فرزندانخويش را قبل از بلوغ ، از تهييج هاى نابجا بر كنار نگاه دارند.
يكى از صفات ناپسنديده آدمى كه بر خلاف موازين فطرت و منافى با تمايلات عاليهاخلاق و عفت است ، موضوع انحراف جنسى است . راه صحيح ارضاى خواهش شهوت در قانونطبيعت و شريعت آن است كه زنان به مردان و مردان به زنان قانع باشند و هر يك غريزهجنسى خود را به وسيله ديگرى ارضا نمايد. بعضى از افراد در راه اشباع خواهش شهوتخويش از صراط مستقيم فطرت منحرف مى شوند و از طرق غير طبيعىتمايل جنسى خود را ارضا مى نمايند. قرآن شريف آنان را مردمى متجاوز شناخته است .
(( والذين هم لفروجهم حافظون . الا على ازواجهم اوماملكت ايمانهم فانهم غير ملومين .فمن ابتغى وراء ذلك فاولئك هم العادون .)) (399)
مردان با ايمان كسانى هستند كه در اعمال شهوت جنسى خويشتن دارند و تنها با زنقانونى يا كنيز خود، كه جاى هيچ ملامتى نيست مى آميزند. آن كس كه خواهش جنسى خود را ازراه ديگرى طلب نمايد متجاوز و متعدى است .
مناظر خلاف عفت
يكى از عواملى كه ممكن است تمايل جنسى را از صراط مستقيم فطرت بگرداند و باعثانحراف جنسى شود، خاطره هاى ناپسنديده دورانقبل از بلوغ و مشاهده مناظر خلاف عفت است . غريزه جنسى جوان نابالغ به طور طبيعى درحال خمود و اختفاست . اگر وضع تربيت خانوادگى او هماهنگ بااصل اختفا باشد، اگر كودك مناظر شهوت انگيز نبيند و دچار هيجان هاى روحى نشود، بهطور طبيعى و غافل از تمايل جنسى رشد مى كند. موقعى كه بالغ مى شود و خواهش جنسىدر وى آشكار مى گردد، به راه طبيعى خود مى رود، يعنى دختر متوجه پسر و پسر متوجهدختر مى گردد، و مجالى براى انحراف جنسى باقى نمى ماند.
((وقتى در مرحله بلوغ غريزه التذاذ كه به خواب رفته بود بيدار مى شود و به طرفدنياى خارج متوجه مى گردد، مترصد است به چيزى تثبيت شود تا قدرت درونى اش رابه مصرف برساند. در اين لحظه معين و مهم اراده حيات شناس طبيعى ، راهى به داوطلبحيران خود نشان مى دهد كه همان راه توالد وتناسل است . علائم راهنمايى طبيعت اين است كه در مرد و زن بالغ تغييرات محسوسى دراعضاى تناسلى شان به وجود مى آيد. طبيعت با اين علائم و مشخصات مى خواهد بهطرفين بفهماند كه راه طبيعى كه بايد سير كنند همانا راه توليد است .
حال اگر شخص اين دستور را درك كرد و اطاعت نمود؛ يعنى اگر مرد به زن نزديك شد وزن به سوى مرد آمد تا به حكم طبيعت به عمل طبيعى و مولد مبادرت كنند، آن وقت است كهمى توان گفت نمو شهوى در راه مستقيم و منظم سير نموده و قدرت غريزى در طريق طبيعىو عادى به مصرف رسيده است . ميليون ها اشخاص اين خط منظم و طبيعى را كه فرويدهماهنگى دوسره ناميده است طى نموده اند.))(400)
رغبت ها و نفرت ها
رغبت ها و نفرت هايى كه در روان كودك ايجاد مى شود، سخنان خوب و بدى كه مى شنود،مناظر زشت و زيبايى كه مى بيند، همه در باطن وى اثر مى گذارند و در بزرگسالى ازخلال اعمال و اقوالش آشكار مى گردد.
خانواده هايى كه عملا مراعات عفت جنسى را نمى كنند و درمقابل فرزندان نابالغ خود به اعمال خلاف اخلاق دست مى زنند، پدران و مادرانى كه ازمقررات فطرت در پنهان نگاه داشتن تمايل جنسى كودك پيروى نمى نمايند و با رفتارناپسند خود غريزه خفته فرزندان خود را بيدار مى كنند و آنان را به تفتيش و تفحصدرباره اعمال جنسى وا مى دارند، خلاصه كسانى كه دانسته يا ندانسته باوسايل مختلف موجبات تهييج روحى اطفال خود را در امور جنسى فراهم مى كنند و در آنانخاطرات مطبوع و منفورى به وجود مى آورند، ممكن است در بزرگسالى باعث انحرافغريزه جنسى آن ها شود در راه ارضاى خواهش جنسى از صراط مستقيم منحرف شده و بهكجروى بگرايند.
به نظر دانشمندان روان منشا انحراف جنسى يك قسم احساس حقارتى است كه در باطنمنحرف وجود دارد، اگر چه در ظاهر به آن حقارت اعتراف ننمايد.
((انحراف و بالنتيجه عدم موفقيت در ازدواج طبيعى مولود يك نوع حس ‍ حقارت است . هرچند در ظاهر اين قبيل افراد صاحب افكار و روحيه عالى و ثبات عقيده باشند، ولى باطنا ازحس حقارت در عذابند. اگر غير از اين مى بود آن ها هممثل ديگران احتياجات طبيعى خود را بر آورده مى كردند و با شجاعت و بى باكى براىبقاى نسل و بقاى نوع مى كوشيدند.))(401)
تمايلات سركوفته
يكى ديگر از عوارض سوء تهييج غريزه جنسى كودك در دورانقبل از بلوغ عقده هايى است كه در بزرگسالى ، به علت واپس زدگى تمايلات ايامكودكى به وجود مى آيد.
كودك قبل از آن كه بالغ شود در رفتار و گفتار خود آزاد است ، قانون و اجتماع از اومواخذه نمى كنند. اگر پدر و مادرش عفيف و محيط تربيتش ‍ پاك و بى آلايش باشدطفل به شايستگى تربيت مى شود و دوران قبل از بلوغ را به پاكى و سلامت جسم و جانمى گذارند و بدون كوچك ترين خاطره سوء انحراف آميز بالغ مى شود. ولى اگر محيطتربيتش پليد و آلوده و پدر و مادرش فاسد و بى عفت باشند كودك در معرض خطراتگوناگونى است .
از طرفى با مشاهده اعمال ناپسند و حركات منافى با عفت پدر و مادر به ناپاكى وانحراف اخلاقى تربيت مى شود. كودكى كه ازاول منحرف و بى عفت بار آمد اصلاح اخلاق او در بزرگسالى بسى دشوار ومشكل است و چنين كودكى همواره در معرض پليدى ها و فساد اخلاق است .

نهان آن كه از اول به بد گرفت قرار
از او توقع نيكى به روزگار مدار
از طرف ديگر اعمال تحريك كننده پدر و مادر و هم چنين شرايط فاسد محيط زندگانىكودك ، باعث تهييج تمايل جنسى آن كودك نابالغ مى گردد و غريزه پنهانى او را بهغلط آشكار مى كند. ممكن است كودك در همان مواقع دچار سقوط اخلاقى شود و به اعمالىكه منافى با عفت و شرفت انسانى است آلوده گردد. چنين كودكى وقتى به سر حد بلوغو مسووليت اجتماعى مى رسد گرفتار چند مشكل روحى و عقده روانى است و از تضاد ناراحتكننده اى كه در ضمير خود احساس مى نمايد همواه رنج مى برد.
محدوديت هاى اجتماعى
اول آن كه او بر طبق تربيت غلط ايام كودكى خودمايل است در راه كامروايى و ارضاى تمايل جنسى خويش از هر جهت آزاد باشد و هر خاطرهمطبوعى را كه از دوران قبل از بلوغ در روانش ريشه كرده استاعمال نمايد. ولى مقررات عاقلانه و مصحلت آميز اجتماع او را محدود نموده و مجبور مى كندكه تمايلات نارواى دوران كودكى را واپس زند و خواهش هاى انحراف آميز ايامقبل بلوغ را سركوب نمايد و اين شكست عشقى باعث ناكامى روحى و پيدايش يك عقده جنسىدر روان وى مى گردد.
((فشار اجتماعى موجب واپس زدگى اشكال مختلفميل جنسى طفوليت است . از نقطه نظر تربيت ، اجتماع ،عمل جلوگيرى از غريزه جنسى را هنگام تظاهر آن به صورت احتياج تناسلى و تحديد ومطيع ساختن آن را تحت يك اراده فردى تابع شرايط اجتماعى ، به صورت يكاصل اساسى تلقى مى كند. هم چنين اجتماع علاقه مند است كه توسعهكامل احتياج جنسى تا هنگامى كه طفل به درجه اى از بلوغ اجتماعى نرسيده است به تاخيرافتد، زيرا همين اين كه توسعه صورت گرفت ، تربيت كوچك ترين اثرى درطفل ندارد.))(402)
عقده حقارت
دوم آن كه چنين انسانى از اعمال پليد و منافى با عفتى كه احيانا در دورانقبل از بلوغ مرتكب شده شرمسار و همواره گرفتار عقده حقارت است . او از ياد آورى آنچهبر او گذشته است احساس پليدى و پستى مى نمايد. براى آن كه از رنج هاى درونىراحت شود كوشش مى كند تا آن خاطرات پليد و زننده را از ذهن آشكار خود براند و درضمير باطن خويش دفن كند و براى هميشه به دست فراموشى بسپارد.
((واپس زده فشار مداومى در جهت ضمير آشكار وارد مى سازد و ضمير آشكار نيز با يكفشار متقابل و مساوى بايد تعادل خود را حفظ كند. بنابراين حفظ واپس زدگى محتاجصرف يك انرژى دائمى است .
حالات واپس زده كدام است ؟ آن كه مراجعتش به ضمير آشكار موجب زحمت و رنج مى شود.خاطره اعمالى كه بيش از حد دردناك يا موحش يا شرم آور است . فراموش كردن دورانطفوليت از اين جهت است كه فرد پس ‍ از تهذيب اخلاق ، در نتيجه تربيت سعى دارد مراحلىاز زندگى را كه بدون مانع تسليم اميال خويش مى شد از خاطر ببرد.))(403)
خلاصه بحث آن كه تمايل جنسى كودكان در سنينقبل از بلوغ به طور طبيعى در حال اختفا و خمود است . لازم است پدران و مادران برنامه درتربيت از قانون فطرت پيروى كنند و شرايط پرورشطفل را با پنهان ماندن غريزه جنسى هماهنگ نمايند.
كودكانى كه در محيط بى عفتى و شرايط تهييج شهوت تربيت مى شوند، پس از بلوغبه عوارض مختلف روحى و انحراف اخلاقى و عقده هاى روانى دچار خواهند شد.
جبران حقارت
(( قال الله العظيم فى كتابه :
((و قال الذين كفروا لاتسمعو الهذا القرآن والغوا فيه لعلكم تغلبون )))) (404)
تربيت صحيح كودك ، اولين و اساسى ترين پايه سعادت فردى و اجتماعى است و اينمسووليت خطير درجه اول به عهده پدران و مادران است . تربيت صحيح در پرتو دواصل علمى و عملى انجام پذير است :
اول آن كه مربى از نظر علمى به وظايف دقيق تربيتى عالم و آگاه باشد.
دوم آن كه با كمال علاقه مندى و جديت معلومات خود را در تربيت كودكاعمال كند و به تمام وظايف خويشتن عمل نمايد.
پدران و مادران كه عالم به روش هاى تربيتى نيستند و از نيك و بدى آن بى خبرند، ياآن كه مى دانند ولى به طور صحيح و شايسته درباره فرزندان خود عملا به كار نمىبندند، قادر نيستند اطفال خويشتن را به خوبى تربيت كنند و آنان را افراد صالحى باربياورند.
مطالبى را كه ضمن سخنرانى ها درباره سوء تربيت كودك به عرض ‍ رساندم ،
مربوط به يكى از اين دو جهت است . محبت هاى بى مورد، خشونت هاى بى موقع ، ناز كشيدنهاى غلط، بى مهرى هاى نابجا، تشويق نكردن ، بى جا كردن و خلاصه تمام عيوبتربيتى كه بحث شد يا معلول نادانى مربى است ، يا اثر اين است كه مربى دانانخواسته يا نتوانسته است به وظايف خود عمل نمايد. در هرحال نتيجه اش سوء تربيت كودك است .
تربيت بد
((تربيت بد يعنى طفل را بدون خط مشى معين و تقسيم وقت بهحال خود گذاشتن . در اين حال است كه كودك ، بدون رنج و زحمت به هر چه بخواهد مىرسد، به خصوص اگر يقين داشته باشد كه به جزاىاعمال خود نخواهد رسيد. هم چنين طفل اگر بدون جهت از او تشويق شود، يا بى خود لوسبار آيد، يا در خانواده اى بى سرپرست يا لااقل بدون سرپرست جدى بزرگ شود، يابعضى اوقات مورد بخشش بى جا و زمانى تحت تاثير رفتار خشن و ناهنجارى قرارگيرد، يا اگر بتواند اطرافيان خود را به كار گرفته اذيت كند، اگر به او اجازه دادهشود كه با نظر تحقر به همه چيز و به همه كس بنگرد، اگر هچ سخنى از فعاليت وموفقيت نشنود، اگر در خانواده اى تنبل و پست و دزد بار آيد، اگر زندگانى اش بدونايمان و آرزو و كمال مطلوب بگذرد و يا حتى بدون هدف و راهنمايى زندگى كند، بدتربيت مى شود.))(405)
احساس حقارت
تربيت هاى سوء و ناپسنديده در جسم و جان كودك آثار بدى مى گذارد و بعضى از آن هاتا پايان عمر باقى مى ماند و همواره صاحبش را رنج مى دهد.
به شرحى كه در چند روز اخير به عرض رسيد يكى از آثار سوء تربيت پديد آمدن عقدهحقارت است . كسانى كه به اين حالت روانى گرفتارند و در خويشتن احساس يك نوعپستى مى كنند همواره پريشان خاطر و مضطريند و ضميرشان از فشار نگرانى وناراحتى در عذاب است .
((شخصيت چنين آدمى تركيبى است از بى ثباتى ، عدم اعتماد به نفس و ترديد و دودلى ،سپس فرار از واقعيات زندگى و پناه بردن به خواب وخيال ، الكل و مكيفات ، قمار و نظاير آن .
از طرف ديگر اگر اين آدم جز و انسان هاى ماجراجو باشد، براى پوشاندن حس حقارتخود بحرانى كردن ، حق كشى ، خود را بالاتر از دگران شمردن ، و افراط و مبالغه دررفتار و گفتار مى پردازد))(406)
كودكان ، جوانان ، پيران ، زنان و مردان ، و خلاصه تمام طبقات مردم در سنين مختلفزندگى ممكن است از يك يا چند جهت دار حقات شوند. اگر آن عقده روحى گشود نشود، اگرآن حالت روانى مانند يك بيمارى مزمن در نهاد آدمى ريشه كند، منجر به دردمندى و بيمارىمى گردد و در بعضى مواقع به جنون منتهى مى شود.
همان طور كه خجالت كشيدن چهره را گلگون مى كند، همان طور كه ترسيدن رنگ صورترا تغيير مى دهد، خلاصه همان طور كه تمام حالات روحى روى بدن اثر دارد، هم چنين عقدهحقارت كه يك احساس رنج آور و پر فشار روحى است ، عكسالعمل هاى مختلفى روى بدن مى گذارد و از خلال گفتار و رفتار آدمى بهشكل هاى گوناگونى آشكار مى شود.
واكنش حقارت
بسيار از خنده ها و گريه ها، فروتنى ها و تكبرها، انتقام گرفتن ها يا چشم پوشى ها،گوشه نشينى ها يا خودنمايى ، تكريم ها يا توهين ها، عقب نشينى ها يا پيشروى ها،اندرزها يا نهى از منكرها و ده ها اعمال ديگر مردم ، از عقده حقارت سرچشمه مى گيرد.گاهى آن اعمال به اندازه اى بى آلايش ‍ و طبيعى واقع مى شود كه نه تنها مردم به منشاروانى آن توجه نمى كنند، بلكه عامل عمل نيز از ريشه كار خود عقده حقارت است آگاهىندارد!
نظر به اين كه از طرفى توجه به كارهاى ناشى از عقده حقارت در پرورش ‍ كودكبسيار مهم است و براى تربيت صحيح اطفال لازم است پدران و مادران از اين امر دقيقروانى آگاه باشند، و از طرف ديگر توضيح و تشريح اين مطلب براى تذهيب اخلاقعموم مردم و تطهير اعمال آنان از هواى نفس سودمند و مفيد است ، لازم مى دانم در اين بارهمبسوطا بحث كنم و قسمتى از اخلاق و اعمال ناپسند كودكان و بزرگسالان را كه از عقدهحقارت سرچشمه مى گيرد بيان نمايم ، اميد است از جهات متعدد مورد استفاده باشد.
غريزه حب ذات از تمايلات اساسى و فطرى بشر است . هر انسانى به طور طبيعى بهذات خود، به تمام كمالات خود علاقه دارد. احساس حقارت درست نقطهمقابل احساس حب ذات است . عقده حقارت به منزله دشمن نيرومندى است كه درمقابل حب ذات به پاخاسته و مى خواهد شخصيت او را درهم بشكند و از ارزش او بكاهد. كسىكه گرفتار عقده حقارت است ، گرچه ، در باطن خود پيوسته در جنگ و ستيز است ، ولىكوشش دارد اين راز نهانى بين مردم آشكار نگردد و غريزه حب ذاتش مجروح نشود. او براىپنهان نگاه داشتن اين حالت روانى همواره قسمتى از نيروهاى خود را در اين راه صرف مىكند، جسم و جانش به سرعت فرسوده مى شود.
كشمكش هاى درونى
((وقتى يك انسان كاما سالم و نيرومند، بى جهت در خود احساس ضعف و سستى و رخوت مىكند معنى اش اين است كه روحش ناسالم است . اين شخص در باطنش يك كشكمش شديد روحىجريان دارد، به طرز خطرناگى اعصاب او را مى لرزند و فرسوده مى كند. بهترينتشبيه زنده براى چنين آدمى اين است كه اتومبيلى را در نظر آوريم كه با وجودى كهراننده پايش بر ترمز است ، ضمنا بخواهد با منتهاى فشار حركت كند. اينعمل علاوه بر آن كه فشار بى جهتى بر چرخ ‌ها مى آورد، مايه فرسودگى و تباهى پيشاز وقت دستگاه اتومبيل مى شود. اتومبيلى كه ممكن بودسال هابه طور طبيعى كار كند، در مدت كمى از كار مى افتد. مغزى هم كه از نگرانىروحى رنج مى برد همين حال را دارد، يعنى مانند ترمزى بر روح و مغز انسان است ونيروى اعصاب را پيش از وقت تلف مى كند و قدرت بدنى رافرسوده مىسازد.))(407)
جبران نقص
كسى كه گرفتار عقده حقارت رابااحساس حقارت است ، براى جبران نقص ‍ درونى خود يالااقل به منظور قانع كردن خويش ، به كارهايى كه در نظرش ‍ شايسته و مناسب است ،دست مى زند، ولى تمام توجهش اين است كه مردم به منشا واقعى آن كارها كه احساسحقارت است واقف نشوند. به اين جهت كوشش مى كند كه هر يك از آناعمال را به يك روش صحيح عقلايى منتسب نمايد تا ازاين راه مردم را به درستكارىوصحت اعمال خود قانع كند. براى نمونه دو مثال مى زنم :
جوان محصلى كه بر اثر نداشتن استعداد كافى يا به علت تنبلى و تن پرورى درستتحصيل نكرده و بى سواد مانده است ، در خود احساس حقارت مى كند. او خويشتن را درمقابل ساير شاگردان پست و نالايق مى بيند، مطمئن است كه اگر در جلسه امتحان شركتكند مردود مى شود و نزد رفقاى تحصيلى خود رسوا خواهد شد. براى پنهان نگاه داشتنحقارت دورنى خويش خود را به ناخوشى مى زند يا اساسا تركتحصيل مى كند و براى تصحيح عمل خود مى گويد درس خواندن چه فايده دارد؟ علم دراين كشور مايه بدبختى و محروميت است ! چه بسيارند مردانتحصيل كرده اى كه در اين شهر بيكار و سرگردان مى گردند و براى يك لقمه نانمعطلند، و به طور نمونه چند نفر را نام مى برد. او در طرز سخن كوشش مى كند كهساير محصلين با خود هم عقديه نمايد و آنان را نيز به تركتحصيل وادار كند.
شاختر مى گويد:
((ياد دارم كه دخترى را به مهمانى بزرگى دعوت كرده بودند. چند روزىمشغول تهيه لباس وخود آرايى بود. تا اين كه ناگهان دو سه ساعت مانده به وقت رفتن، متوجه شد كه مادرش كسالت دارد و نبايد او را تنها بگذارد.
هر چه گفتند و هر چه مادرش اصرار كرد فايده نبخشيد و عاقبت به گريه افتاد. مى گفتمن چه طور مى توانم مادرم را به اين حال بگذارم و به خوشگذارنى بروم ، در صورتىكه مختصر كسالت مادر چيز تازه اى نبود و احتياجى به پرستارى او نداشت . بعدها مارشحكايت كرد كه چند شب بود دختر راحت نمى خوابيد و پريشان بود و من به خوبى مى ديدمكه از رفتن به آن مهمانى وحشت دارد. زيرا خيال مى كند كه نتواند از حيث لباس ، درمقابل آن همه دختر عرض اندام كند. اما همين كه كسالت مرا بهانه قرار داد و من هم از محبت اوتشكر كردم ، راحت شد و راستى باور كرد كه براى نرفتن به مهمانىدليل صحيح و قابل قبولى داشته . آن شب را به خلاف شب هاى پيش آسوده خوابيد، لكنروزهاى بعد از احوال و از خلال كلماتش پيدا بود كه باطنا از نرفتن به آن مهمانىرنجور شده .))(408)
جوان محصل به علت بى سوادى و دختر جوان به علت نازيبايى لباس ، در خود احساسحقارت مى كردند. اين احساس جوان را به تركتحصيل و دختر را به شركت نكردن در مهمانى وادار كرد.محصل عمل خود را به محروميت مردان تحصيل كرده و دختر به پرستارى مادر مستند نمودند وهيچ يك حاضر نشد از احساس حقارت ، كه علت واقعىعمل آنان بود، نامى ببرد.
عكس العمل هايى را كه مردم بر اثر عقده حقارت از خود نشان مى دهند مختلف و گوناگوناست ، زيرا صرف نظر از اين كه احساس حقارت ها از نظر شدت و ضعف با هم تفاوتاست ، به علاوه شرايط محيط زندگى و عوامل اجتماعى كه در طرز رفتار و گفتار مردمموثر است ، با يكديگر فرق دارند. اساسا ساختمان روحى و تربيت هاى خانوادگى ومنش هاى فطرى و اكتسابى مردم با يكديگر متفاوت است . ناچاراعمال مردم كه زاييده افكار مردم است با يكديگر متفاوت و گاهى متضاد خواهد بود.
بعضى با سكوت و خاموشى ، بعضى با پر حرفى و زياده گويى ، كسانى با تملقو چاپلوسى و برخى با تكبر و بلند پروازى ، بعضى با عطوفت و مهربانى ، برخىبا هتاكى و فحاشى ، و اشخصاى با كارهاى ديگر عكسالعمل عقده حقارت خود را آشكار مى كنند.
انتقام گرفتن
يكى از مهم ترين و خطرناك ترين عكس العمل هاى عقده حقارت كه بعضى از كودكان وبزرگسالان از خود نشان مى دهند و گاهى باعث سركشى و طغيان مى شود خطرات غيرقابل جبرانى به بار مى آورد، انتقام گرفتن است .
((علت ديگر پيدايش عقده حقارت رفتار خشن و بى حمانه اى است كه درباره بعضى ازكودكان اعمال مى گردد. يعنى به آن ها با نظر حقارت و نفرت نگريسته مى شود. از اينمورد بدتر، موضوع تنبيهات بدنى است كه مغز و روح كودك ، هر دو از تحت تاثيرقرار مى دهد. اطفال معصومى كه گرفتار چنين مصائبى باشند بلاشك در رديف خطرناكترين دشمنان جامعه قرار خواهند گرفت . همان طور كه عشق و محبت شالودهتشكيل اجتماع و موجب تمركز و تجمع افراد آدمى است ، نفرت و ترشرويى همعامل تفرقه و ضد تجمع است . كودكى كه احساس كرد در دامان خانه و والدين جايى جزبى ميلى براى او وجود ندارد، تصور نمى كند كه تمام مردم ديگر هم جز نفرت و انزجاررفتار ديگرى نسبت به او داشته باشند. چنين آدمى طغيان مى كند، انتقام مى كشد، قلبشجايى براى عشق و محبت و صفا ندارد و در صف كينه توزترين دشمنان جامعه در مى آيد. هربد و بيراهى كه در كودكى نصيب طفلى مى شود موجب بروز عكسالعمل مشابهى از طرف او خواهد شد.))(409)
كينه توزى
كودكانى كه از فشارهاى جانكاه و تحقيرهاى طاقت فرساى پدران و مادران يا ناپدرى هاو نامادرى ها، يا مربيان خشن و نادان به جان مى آيند كينه تحقر كنندگان را بهدل مى گيرند، براى جبران شكست هاى دورنى خويش و به منظور انتقام گرفتن به هرعمل ناشايست و خطرناكى دست مى زنند و از ارتكاب هيچ جرم و جنايتى مضايقه نمى كنند.
يك نمونه كوچك طغيان كودكان و جوانان ، گريختن از خانواده و ترك پدر و مادر است كهمتاسفانه اغلب شب ها در روزنامه مى خوانيد و فرياد و التماس اولياىاطفال را مى شنويد كه براى پيدا كردن فرزندان فرارى خود از مردم كمك مى خواهند.بعضى از اين فرارها به وقايع دردناك و مصائب جبران ناپذير بى عفتى و يا دزدى ياخودكشى منتهى مى شود و سرانجام دختر يا پسر فرارى خويشتن را تيره روز و بدبختىمى كند و با رسوا كردن پدر و مارد بر باد آبرو و شرف خانوادگى از آنان انتقام مىگيرد!
(( قال على عليه السلام : ولد السوء يهدم الشرف و يشين السلف .)) (410)
على (ع ) مى فرمود: فرزندان بد آبرو و شرف خانواداه را از بين مى برند و مايه ننگ ورسوايى پشينيان خود مى شوند.
چند مورد از انتقام جويى تبهكارانه كودكان و جوانان تحقير شده را در نظر دارم كهصلاح نمى دانم در اين محضر عمومى نقل كنم . شايد در بين شنوندگان جوانانى باشندكه در آتش حقارت مى سوزند و كينه اولياى خود را دردل دارند. شنيدن آن قضايا ممكن است براى آنان درس انتقام جويى شود و در نتيجه بهجرايم و گناهان بزرگى آلوده شوند. ولى بعضى از انتقام جويى هاى كودكان را كهناشى از عقده حقارت است و براى حسن تربيتاطفال ، دانستن آن براى پدران و مادران سودمند است به عرض مى رسانم .
محبت بيش از حد
محبت هاى نابجا و بيش از اندازه پدران و مادران ، يكى از عواملى است كه باعث پيدايشاحساس حقارت در كودك مى شود. طفلى كه به قدر مناسب و به اندازه صحيح از محبتاولياى خود بر خوددار بوده ، با ولادت طفل دوم ناراحت نخواهد شد، زيرا آن مقدارى كهقبلا مورد توجه و مهر پدر مادر بوده اكنون نيز هست . ولى كودكى كه بيش از حد از پدرو مادر محبت ديده است ، طفلى كه با نوازش هاى بى حساب لوس بار آمده است ، خلاصهكودكى كه خود را شمع محفل شناخته و همه پروانه وار گردش مى گردند با ولادتفرزند دوم سخت ناراحت مى شود. در خود احساس حقارت مى كند، زيرا مى بيند قسمتى ازمحبت هاى اختصاصى او نصيب طفل نوازد شده است . به وى حسد مى برد، در مواقع فرصتانتقام مى گيرد، او را كتك مى زند، انگشت به چشمش مى كند، نيشگون مى گيرد. هم چنين ازپدر و مادر نيز انتقام مى گيرد، با آن ها بدرفتارى مى نمايد، تندخود و كج خلق مىشود، به سخنان آن ها بد جواب مى دهد، گاهى ناسزا مى گويد.
كودكان محروميت
يكى از عوامل ايجاد عقده حقارت در كودك ، محروميت از لباس مناسب و غذاى و اسباب بازى ولوازم تحصيلى و نظاير آن هاست . طفلى كه در بين كودكان خوش لباس ، كفش كهنه ولباس پاره در بر دارد، كودكى كه اسباب بازىاطفال را مى بيند و خود فاقد آن هاست . بچه اى كه به دبستان مى رود و كيف و لوازمتحصيلى ندارد، در خود احساس حقارت مى كند و خويشتن را در ميان سايراطفال حقير و كوچك مى بيند.
پدران متمكنى كه مى توانند تمايلات فرزندان خويش را به طورمتعدل ارضا نمايند، ولى به علت لئامت نفس و پستى بر كودكان سخت مى گيرند، بااين عمل ستم بزرگى را به خود به فرزندان خويش روا داشته اند.
(( قالرسول صلى الله عليه و آله : ليس منا من وسع عليه ثم قتر على عياله .)) (411)
رسول اكرم مى فرمود: آن كسى را كه خداوند وسعت زندگى داده و او بر خانواده خويشسخت مى گيرد، با ما بستگى معنوى و پيوستگى روحانى ندارد.
(( عن على بن الحسين عليه السلام قال : ارضاكم عندالله اوسعكم على عياله .))(412)
حضرت سجاد (ع ) مى فرمود: آن كس كه بيشتر بر عيالات خود توسعه دهد بيشتر موردخشنودى خداوند بزرگ است .
هدايا و تحف
(( عن ابن عباس قال النبى صلى الله عليه و آله : مندخل السوق فاشترى تحفة فحملها الى عياله كانكحامل صدقة الى قوم محاويج وليبدا بالاناثقبل الذكور فانه من فرح ابنته فكانما اعتق رقبة من ولداسمعيل و من اقر عين ابن فكانما بكى من خشية الله و من بكى من خشية الله ادخله جنابتالنعيم .)) (413) ابن عباس از رسول اكرم نقل كرده است كه فرمود: كسى كه تحفه اى بخرد و براىخانواه خود بياورد، اجرا او در پيشگاه الهى مانند كسى است كه به مستمندان كمك كردهباشد. سپس در طرز تقسيم تحفه فرمود: اول به دختر بچه ها بدهيد سپس به پسرها. آنكس كه دختر بچه خود را مسرور نمايد اجر آزد كردن بنده اى از فرزنداناسماعيل دار و آن كس كه ديده پسربچه خود را روشن كند مانند كسى است كه از خوفخداوند گريسته است و اجر گريه از خوف خداوند، جنات نعيم است .
كودكانى كه در چنين شرايطى گرفتار عقده حقارت شوند، براى جبران محروميت خود ممكناست به صور مختلفى انتقارم بگيرند. گاهى اين انتقام جويى به قيمت جان پدر سختگيريا لااقل به آرزوى مرگ او تمام مى شود.
(( قال ابوالحسن الرضا عليه السلام : ينبغىللرجل ان يوسع على عياله لئلا يتمنوا موته .)) (414)
حضرت رضا (ع ) مى فرمود: سزاوار است مرد متمكن به زندگى خانواده خود توسعه دهدتا آنان به علت سختگيرى او و محروميت خودشان تمناى مرگ وى را ننمايند.
كودكان ستمديده
گاهى به وسيله آتش زدن ، شكستن ، خراب كردن ، و خلاصه از بين بردن ثروت پدرسختگير و ممسك ، انتقام مى گيرند و گاهى به دزدىمال وى دست مى زنند و بدين وسيله با انتقام گرفتن از سختگيرهاى او، وسيله ارضاىتمايلات و جبران محروميت هاى خود را فراهم مى آورند.
دكتر آلندى مى گويد:
((لازم است از روا داشتن هر گونه بى عدالتى در مورد كودك خوددارى شود تا زمينه اوبراى تمايل به دزى آماده نگردد. هر كودكى كه دزد مى شود، بدون ترديد روزى حقى ازوى پايمال شده و با بى دادگرى روبه رو گشته است . لازم نيست اين بى عدالتىحقيقى باشد، خيلى هم ممكن است كه سيمايى مجازى و تصورى داشته باشد، گاه حتى بهقدرى كودكانه است كه بزرگ ترها اصلا متوجه آن نمى شوند. اما اين ها هيج كدام مانعاز آن نيستند كه اثر آن در قلب كودك عميق و دردناك نباشد.
اگر بخواهيم به طرق موجز و موثرى عليه عيب ننگين دزدى مبارزه كنيم لازم است در آغاز،آن احساس طغيان و خشمى را كه زاييده يك رشته محروميت است در وجود كودك زنده كنيم ،پس از آن با جبران كردن اين محروميت ، درد او را درمان سازيم .
برخى از كودكان پولى را كه مى دزدند در برابر رفقاى خود خيلى سخاوتمندانه وارباب مآبانه خرج مى كنند و اين بدون ترديد از آن جهت است كه آن ها مى خواهند ازتحقيرى كه درباره خود احساس كرده اند، انتقام درخشانى بگيرند.
من ، پسرك دوازده ساله اى را ديدم كه پول دگران را مى دزديد، اما با همينپول براى فزندان آن ها معمولا از خودش كوچك تر بودند اسباب بازى مى خريد. بعدهامعلوم شد در دوران كودكى اين پسر، والدينش هرگز براى او اسباب بازى نمى خريدهاند و او امروز مى خواست اين محروميت خويش ار كه در نظرش يك بى عدالتى و دشمنىبود، به اين طريقه جبران كند.))(415)
لازم است ثروتمندان به پيوى از تعاليم اسلام به زندگى فرزندان خود توسعه دهندو خواهش هاى طبيعى آن ها را بر آورند و با اينعمل آنان را شخصيت و مصون از عقده حقارت تربيت كنند و خويشتن را از انتقام جويى هاىگوناگون آن ها كه ناشى از محروميت هاى زندگى است ، مصون بدارند.
بد زبانى و مسخرگى
يكى ديگر از وسايل انتقام گرفتن و جبران شكست هاى درونى ، براى كسانى كه بهعقيده حقارت مبتلا هستند، مسخرگى ، بدزبانى ، انتقاد كردن ، و كارهايى نظاير آن هاست .
((شاگردى كه از بى همتى يا بى هوشى از درس عقب مانده ، انتقام خود را از آن ها كهپيش افتاده اند، به لودگى و مسخرگى مى كشد و براى تحقيرشان ، شوخى ها تعبيهمى كند و نيش ها مى زند. همه مى خندند و دورش را مى گيرند، و او هر چه بيشتر درشوخى و تقليد ماهرتر و معروف تر مى شود،
لذت انتقام را خوش تر مى برد و به غلط خيال مى كند كه اين لذت مى تواند عاقبت جاىكوچك ترين موفقيتى را بگيرد!
تسلى خاطر
البته چنين شخصى به محرك و موجب رفتار خود توجه ندارد و ندانستهعمل مى كند، يعنى چون مى بيند كه در هيچ رشته نمى تواند احراز موفقيت و جلب توجهكند، بى اختيار رقبا را دست مى اندازد و تحقير مى كند تا خاطر ناراضى و پريشان خودرا تسلى داده باشد، ولى در حقيقت به جز كوجك و حقير كردن خود، نتيجه اى از لودگى ومسخرگى نمى گيرد. متاسفانه نه تنها در مياناطفال ، بلكه در ميان اشخاص مسن نيز همه جا از اين گونه افراد مى بينيم .))(416)
روزگاى كه پيشواى گرامى اسلام با منطق مستدل و گفتار و رفتار پسنديده خود درافكار مردم تاءثير كرد و قلوب آنان را به آيين اسلام متوجه نمود، معاندين لجوج از آنهمه موفقيت ناراحت شدند و از پيشرفت هاى سريع اسلام در خود احساس حقارت و زبونىكردند. از طرفى نمى خواستند در برابر آن حضرت سر تسليم فرود آورند و از طرفديگر، بدون تسليم در برابر قدر تمسلمين قادر به ادامه زندگى نبودند. ناچار بهظاهر آيين اسلام را پذيرفتند، اما در باطن ازعمل خود رنجيده خاطر و نسبت به اسلام سخت مخالف بودند.
دورويى و نفاق
قرآن شريف نام اين مردمان دورر و دو رنگ را منافق گذارده است . اساسا دورويى و نفاق درتمام امور دينى و دنيوى دليل بر ضعيف و حقارتى است كه در باطن منافق وجود دارد.
(( قال على عليه السلام : نفاق المرء من ذل يجده فى نفسه .)) (417)
على (ع ) مى فرمود: دورويى و نفاق آدمى ناشى از حقارت و ذلتى است كه در ضمير خوداحساس مى كند.
منافقين كه در آتش عقده حقارت مى سوختند براى جبران شكست هاى دورنى خود بايد انتقامبگيرند. وقتى از كشتن پيشواى اسلام و درهم شكستن نيروى مسلمين ماءيوس شدند و بهوسايل ديگرى دست زدند. نيش زدن و زهر ريختن ، مسخره كردن و اهانت نمودن ، يكى ازوسايل انتقام جويى است . منافقين تا جايى كه توانستند آشكارا مسلمين را به باد مسخرهگرفتند. در مواقعى كه حضورا جراءت تمسخر نداشتند، در پنهانى ، موقعى كه گردهمجمع مى شدند، براى قانع كردن خود و جبران شكست ها و رسوايى هاى خويش مى گفتند مامسلمين را مسخره مى كنيم .
(( و اذا لقو الذيم ن آمنوا قالوا آمنا و اذا خلوا الى شياطينهم قالوا انان معكم انما نحنمستهزون .)) (418)
منافقين دو رنگ وقتى با پيروان حقيقى اسلام روبه رو مى شدند اظهار ايمان مى كردند.موقعى كه با رفقاى شيطان صفت خويش خلوت مى نمودند مى گفتند روح ما با شماست ومقصود از اظهار مسلمانى ، تمسخر مؤ منين است .
گاهى كودكى كه مورد تحقير و بى اعتنايى واقع شده است ، برا ابراز شخصيت و جبرانشكست هاى دورنى خود از فرصت مجلس مهمانى استفاده مى كند و انتقام مى گيرد. موقعىكه مادر با بى اعتنايى به فرزند گرم صحبت است ، كودك وضع مجلس را به هم مىريزد، در را به هم مى زند، شيشه را مى شكند، فرياد مى كشد، كلمات بى معنى مىگويد كه مهمان ها سخن مادر را نشنوند و گفت و گوى آنان قطع گردد. كودك با اينكارها همه را به خود متوجه مى كند، از اين كه توانسته است شخصيت خويش را آشكار كند.مسرور است و از پيروزى خود لذت مى برد.

next page

fehrest page

back page