بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب کودک از نظر وراثت و تربیت, علامه محمدتقى فلسفى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     footnt02 -
     KODA0001 -
     KODA0002 -
     KODA0003 -
     KODA0004 -
     KODA0005 -
     KODA0006 -
     KODA0007 -
     KODA0008 -
     KODA0009 -
     KODA0010 -
     KODA0011 -
     KODA0012 -
     KODA0013 -
     KODA0014 -
     KODA0015 -
     KODA0016 -
     KODA0017 -
     KODA0018 -
     KODA0019 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

نيايش كودك
عبادات تمرينى كودك ، دعا و نيايش كودك در پيشگاه خداوند، اثر درخشانى در روانطفل مى گذارد ممكن است كودك الفاظ و عبارات نماز را نفهمد، ولى معنى توجه به خدا، رازو نياز با خدا، استمداد از خدا، عرض ‍ دعا و تمنا در پيشگاه خداوند را در عالم كودك خوددرك مى كند، اميدوار بار مى آيد، دلش به خداوند و رحمت نامحدود او مطمئن مى شود درباطن خويش ، تكيه گاهى براى خود حس مى كند. آن حالت اميدوارى و اطمينان و آن توجهبه قدرت نامحدود الهى ، بزرگ ترين سرمايه سعادت در تمام دوران زندگى او خواهدبود در مواقع سخت ، در پيشامدهاى ناگوار، مى تواند از آن نيروى نهانى استفاده كند بهآن متكى و مطمئن باشد و در جزر و مد حوادث ، باخاطرى آرام شخصيت خود را حفظ كند.
(( الذين امنوا و تطمئن قلوبهم بذكر الله الا بذكر الله تطمئن القلوب .)) (217)
مؤ منين واقعى با ياد خدا دلى آرام و مطمئن دارند. آگاه باشيد كه تنها با ياد خداونددل هاى مردم قرار و اطمينان پيدا مى كند.
((براى تعالى روان دانشمند يا هوشمند بودن ضرورى نيست ، كافى است كه آن رابخواهند، كافى است هر كس هر روز صبح و عصر چند دقيقه از غوغا بر كنار بماند و بهخود بپردازد و قاضى وجدان را به حكميت بخواند و خطاهايش را بشناسد و طرح كارش رابريزد هم در اين موقع ، كسانى كه طرز نيايش را مى دانند بايد دعا كنند نيايش همميشهنتيجه اى دارد، حتى اگر اين نتيجه آن نباشد كه ما مى خواسته ايم به اين جهت بايستى ازآغاز زندگى كودكان را عادت داد كه زمان هاى كوتاهى در سكوت و آرامش ‍ بخصوص باىنيايش بگذرانند هر كس كه يك بار موفق شد مى تواند هر زمان كه بخواهد در دنياىآرامى كه ما فوق تصاوير اشياء و ترسيم كلمات قرار دارد برسد، آن وقت كم كمتاريكى محو مى شود و همچون از چشمه روشنى ، نورى در ميان خاموشى به جريان مىافتد.))(218)
نمونه انسان كامل
بهترين نمونه يك انسان كامل ، يك بشر ايمان ، حضرت مولى الموحدين على بن ابىطالب (ع ) است آن راد مردى كه امروز مصادف روز مرگ پرافتخار اوست آن شخصيت بىنظيرى كه مادر روزگار هرگز قادر نيست مانند وى فرزندى در آغوش خود بپرورد، آنانسانى كه گردش نيرومند جهان ، پس از قرن هاى متمادى نتوانسته است نام مقدّسش را ازصفحه روزگار محو كند و شخصيت او را به دست فراموشى بسپارد على بن ابى طالباز پرو فروغ ترين ستاره هاى درخشنده در آسمان انسانيت است تاريخ زندگى اين رهبرعالى قدر مملو از تقوا و فضيلت ، عدالت و شجاعت ، فداكارى و سخاوت ، ثبات واستقامت ، و خلاصه تمام سجاياى اخلاقى و انسانى است على بن ابى طالب عليه السلامدر ظل ايمان واقعى تمام مدارج كمال را پيموده و به همه افتخارات انسانىنايل آمده است .
مربى على بن ابى طالب ، پيشواى عالى مقام اسلام ، حضرت محمد صلى الله عليه و آلهبود على عليه السلام از كودكى تحت مراقبت هاى دقيقرسول اكرم (ص ) قرار گرفت و در آغوش پر مهر آن حضرت تربيت شد آن چه درپرورش صحيح جسم و جان يك كودك مستعد لازم بودهرسول مكرم درباره على (ع ) اعمال كرد و او را هر جهت شايسته و لايق بار آورد.
هسته مركزى اسلام
على عليه السلام به سن ده سالگى رسيد كه حضرت محمد (ص ) از طرف خداوند بهپيغمبرى مبعوث شدد اسلام را به آن طفل خردسال ، به آن كودكعاقل و دراك عرضه كرد و او را به قبول آن آيين آسمانى دعوت نمود على (ع ) ايمان آوردو از روز اول على بن ابى طالب و خديجه همسر ارجمند آن حضرت به پيغمبراكرم (ص )گرويدند و هسته مركزى اسلام از آن سه نفرتشكيل شد.
در روزگارى كه هنوز آوازه اسلام به گوش ها نرسيده بود و مردم از آيين آسمانىحضرت محمد (ص ) بى خبر بودند، مى ديدند جوانى در پيشگاه خداوند به نماز مىايستد كودكى در طرف راستش و بانويى پشت سر آن دو نفر جوان به ركوع مى رود آناننيز با وى ركوع مى كنند و چون به سجده مى رود آنان هم به سجده مى روند قيس كه ازاكابر عرب بود از اين منظره به عجب آمد، به عباس بن عبدالمطلب كه در آنجا حاضر وناظر بود گفت :
(( امر عظيم . فقال العباس امر عظيم .))
حادثه بزرگى است عباس جواد داد: بلى حادثه بزرگى است .
(( اتدرى من هذا الشاب ؟ هذا محمد بن عبد الله بن عبد المطلب ابن اخى ، اتدرى من هذاالغلام ؟ هذا على بن ابى طالب ابن اخى . اتدرى من هذه المراة ؟ هذه خديجة بنت خويلد انابن اخى هذا حدثنى ان ربه ، رب السوات و الارض ، امره بهذا الدين الذى هو عليه ، و لاوالله ما على ظهر الارض على هذا الدين غير هولاء الثلثه .)) (219)
آيا مى دانى اين جوان كيست ؟ او محمدبن عبدالله بن عبدالمطلب برادرزاده من است آيا مىدانى اين كودك كيست ؟ او على بن ابى طالب برادرزاده من است آيا مى دانى آن زن كيست ؟او خديجه دختر خويلد است اين برادرزاده من به من خبر داده است كه خداى او، پروردگارآسمان و زمين ، وى را به اين آيين امر فرموده است . به خدا قسم در روى زمين غير از اينسه نفر كسى به اين دين ايمان ندارد.
محرك على بن ابى طالب در اين همگامى ، ايمان به خداست عشق سوزان الهى تمام ذراتوجود على را احاطه كرده است ، حضرت محمد (ص ) را فرستاده خدا مى داند، براى خدا از اوو آيين آسمانى اش دفاع مى كند در آن محيط مسموم و خطرناك و از ناحيه آن مردم وحشى وبى انضباط، هر لحظه خطراتى پيغمبراكرم (ص ) را تهديد مى كرد و على (ع ) برا حفظجان پيغمبر تمام نيروى خود را به كار مى انداخت به هر نسبتى كه عدد مسلمين رو بهافزايش مى رفت ، و زن و مرد به دين اسلام مى گرويدند كينه مشركين بيشتر مى شد ودر قتل پيغمبر و امحاى آثار اسلام مصمم تر مى شدند ناچاررسول اكرم (ص ) به مدينه مهاجرت كرد على بن ابى طالب نيز به مدينه رفت درپيشامدها و حوادث قبل از هجرت ، در جنگ ها و سراياى بعد از هجرت همه جا باپيغمبر بود،از وى و دين او دفاع مى كرد.
(( و الله مازلت اضرب بسيفى صبيا حتى صرت شيخا.)) (220)
به خدا قسم از كودكى شمشير مى زدم تا امروز كه پير شده ام .
فداكارى ها و از خودگذشتگى هاى على بن ابى طالب همه جا تواءم با شجاعت و شهامت ،ثبات و استقامت بود.
(( ما ضعف و لاجبنت .)) (221)
نه هيچ وقت اظهار ضعف و ناتوانى كردم و نه هرگز ترسيدم .
كسى كه از كودكى مؤ من بار آمده و در باطن سرمايه ايمان دارد و خويشتن را متكى بهقدرت نامحدود و لايزال الهى مى داند، از هيچ چيز نمى ترسد و از هيچ كس نمى هراسد.
شجاعت على (ع )
در ايام زمامدارى خود در كوفه ، در اوقاتى كه كشور طوفانى بود و اعضاى حزبجنايتكار و خطرناك خوارج به قتل آن حضرت تصميم گرفته بودند، على بن ابى طالباواخر شب ، تنها به نقطه خلوتى مى رفت تا با خدا راز و نياز گويد قنبر خدمتگزارباوفاى على (ع ) پشت سر آن حضرت مخفيانه با شمشير به راه مى افتاد اتفاقا شبىعلى (ع ) او را ديد.
(( فقال يا قنبر مالك ؟ قال جئت لامشى خلفك فان الناس كما تراهم يا امير المومنينفخفت عليك .))
علت آمدنش را پرسيد: قنبر گفت : از وضع آشفته و خطرناك محيط آگاهيد من بر جانحضرت خائفم ، براى مخافظت شما مى آيم حضرت فرمود:
(( ان اهل الارض لايستطيعون بى شيئا الا باذن اللهعزوجل فارجع . فرج . )) (222)
هيچ كس از اهل زمين قادر نيست به من آسيبى برساند مگر به اذن خداوند. برگرد، بههمراه من نيا. قنبر برگشت .
ايمان و روان آرام
على بن ابى طالب مرد خدا و متكى به ذات مقدّس حق است كسى كه به خدا متكى است دلشمطمئن و روانش آرام است ، نگرانى و ترس در ضميرش راه ندارد على بن ابى طالب هرشب با خدا خلوت مى كند مدينه يا مكه ، كوفه يا بصره ، شهر يا بيابان ، فرق نمىكند او هميشه و همه جا ساعتى را از اواخر شب به مناجات با خدا اختصاص مى دهد. باتضرع و زارى ، با اشك و آه به پيشگاه خدا مى رود، از اعماق جان سخن مى گويد و ازخدا كسب فيض مى كند، دل نورانى را روشن تر و ضمير پاك را با صفاتر مى نمايد.
هيجان هاى درونى و انقلاب هايى كه در مناجات با خدا، به على (ع ) دست مى داد نهعقل مى توان بفهمد، نه زبان قادر است توصيف كند بعضى از مواقع اتفاقا كسانىحالت دعا و تضرع على (ع ) را ديده اند و گوشه اى از آن حالات وصف ناپذير را باعبارات نارسايى بيان كرده اند يكى مى گويد:
(( اذا نحن باميرالمومنين فى بقية الليل واضعا يده على الحائط شبيه الواله .))(223)
در اواخر شب على را ديديم كه مانند انسان واله و مبهوتى دست هاى خود را به ديوارگذارده ، از خود بى خود شده ، آياتى از قرآن شريف مى خواند و اشك مى ريزد.
مناجات هاى على (ع )
ديگرى مى گويد: آن قدر در پيشگاه الهى جزع كرد و از عذاب خدا سخن گفت تا بىحال روى زمين افتاد.
(( فاتيته فاذا هو كالخشبة الملقاة فحر كته فلم يتحرك فقلت انا الله و انا اليهراجعون ، مات والله على بين ابى طالب .)) (224)
كنارش آمدم مانند چوب خشكى به زمين افتاده بود حركتش دادم ، حركت نكرد با خود گفتمعلى بن ابى طالب از دنيا رفت !

اى همايون مرغ شب آهنگ مجذوب خدا
از مناجاتت به شب در كعبه مى پيچد صدا
چشمه زمزم ز اشك چشم تو گيرد صفا
جلوه گاه طاير اقبال باشد هر كجا
سايه اندازد هماى چتر گردون ساى تو
عروة الوثقى توئى و از تو ايمان محك است
در حريم كعبه چون پايت به دوش خاتم است
در ازاى خاك راهت هر چه من گويم كم است
گر چه خورشيد فلك چشم و چراغ عالم است
روشنايى بخش چشم اوست خاك پاى تو
سرمايه بزرگى كه على بن ابى طالب را از طفوليت به عالى ترين مدارج انسانىنايل كرد ايمان به خداوند بود جلب رضاى خدا و اطاعت از او امر الهى هدف عالى آنحضرت بود تمام حركات و سكنات خود راهمواره با آن هدف مقدّس منطبق مى كرد كليهعواطف و احساسات على (ع ) تحت الشعاع عواطف نيرومند ايمان بود. حبمال و مقام ، علاقه به برادر و خواهر، مهر به دختر و پسر، عشق به حيات و زندگانى وخلاصه همه چيز و همه كس نزد آن حضرت در حدود رضاى خدا مورد توجه و احترام بود.
حكومت و اقامه حق
زمانى كه بر مسند خلافت نشسته و شخص اولكشور بود، هدفش لذت مقام و رياست يا لذت لباس و غذا و مسكن و مركب عالى نبود، تنهالذت مطبوع و هدف عالى آن حضرت در زمامدارى ، جلب رضاى خدا از راه احقاق حق و اقامهعدل بود.
(( قال عبد الله بن عباس : دخلت على امير المومنين عليه السلام بذى قار و هو يحصفنعله فقال لى ما قيمة هذا النعل ؟ فقلت لا قيمة لها.فقال عليه السلام : و الله لهى احب الى من امرتكم الا ان اقيم حقا او ادفع باطلا.))
موقعى كه به جنگ بصره مى رفت در منزلى به نام ذى قار كفش كهنه خود را وصله مىزد. ابن عباس شرفياب شد. حضرت به او فرمود: اين كفش من چند مى ارزد؟ ابن عباس گفت: قيمتى ندارد. حضرت قسم ياد كرد به خدا اين كفش بى قيمت نزد من از حكومت برشماهامحبوب تر است ، مگر آنكه بتوانم در حكومت خود اقامه حقى كنم يا باطلى را دفع نمايم .
آرى اقامه عدلاطاعت از امر الهى است و اين فريضه مقدّس ، وظيفه هر انسان با ايمانى است .
تاءثر از ستم
على بن ابى طالب در مقابل حوادث سنگين مانند كوه پابرجايى مقاومت مى كرد. على عليهالسلام در برابر سخت ترين مصائب و آلام زندگى بردبار و صابر بود، ولى تجاوزستمگران و ناله مظلومان على را ناراحت و متاءثر مى كرد موقعى كه به آن حضرت خبررسيد سربازان معاويه به شهر مرزى انبار تجاوز كردند دستبردى و حسان بن حسانبكرى را كشتند و به زيور آلات بعضى از زنان دستبرد زدند، سخت متاءلم شد و در ضمنسخنرانى
آتشين خود فرمود:
(( فلو ان امرء مسلما مات من بعد هذا اسفا ما كان به ملومابل كان به عندى جديرا.)) (225)
پس از اين واقعه ظالمانه اگر مسلمانى از غصه و تاءسف بميرد ملامت ندارد، بلكه بهنظر من مرگ در مقابل اين ستمگرى سزاوار است .
ضربه شمشير مسموم ، على عليه السلام را سخت رنجور و ناتوان كرده و در بسترمرگش افكنده است . چشم جذابش كم فروغ و صداى گرم و نافذش ‍ ضعيف شده است ،ولى روح پاك و ضمير نورانى اش در كمال درخشندگى است . حرف مى زند، بهفرزندان خود وصيت مى گويد. هر جمله از وصاياى آن حضرت براى جامعه بشر درسبزرگ و حيات بخشى است . يكى از جملات وصاياى على عليه السلام اقامهعدل و حمايت از مظلوم بود به فرزندان خود فرمود:
وصيت در بستر مرگ
(( كونوا اللظالم خصما و للمظلوم عونا.)) (226)
فرزندان عزيز، همواره دشمن متجاوزين و ستمگران و يار مظلومان و ستمديدگان باشيد.
دوست و دشمن به مراتب معنوى و سجاياى انسانى حضرت على بن ابى طالب عليهالسلام معترفند. تاريخ زندگى آن حضرت سراسر افتخار و فضيلت است . پيروى ومتابعت از آن انسان كامل و شخصيت بى نظير مايه مباهات كشور و ملت ماست . اميد است اينسربلندى و افتخار هميشه براى ملت ايران پايدار و ثابت باشد.
عقده حقارت
(( قال الله العظيم فى كتابه :
((.. و لا تلمزوا انفسكم و لا تنابزوا بالالقاب )))) (227)
هدف برنامه هاى دينى و علمى در تربيت كودك ، پرورش صحيح جسم و جان كودك است .همان طور كه تن و روان كودك با يكديگر متحد و به هم آميخته است . همچنين تربيت جسم وجان كودك نيز با يكديگر هم بسته و مرتبط است . همان طور كه حالات روان روى تن وتن روى روان اثر مى گذارد، همچنين نيك و بد پرورش هاى جسم روى جان و جان روى جسماثر مى گذارد. همان طور كه گاهى بدن يك كودك به علت كمبود مواد لازم غذايى يازياده روى در غذا دچار انحراف و بيمارى مى شود، همچنين روان كودك نيز به علت كمبودمحبت و احترام يا زياده روى در محبت و تكريم دچار انحراف شده و منشاء بيمارى روانى مىگردد.
لازم است پدران و مادرانى كه عهده دار تربيت فرزندان هستند، در تماممراحل زندگى كودك ناظر مصالح جسم و جان او باشند و هر دو را به موازات يكديگرمورد توجه دقيق و پرورش صحيح قرار دهند.
احساس حقارت
احساس حقارت يكى از حالات تيره و نامطبوع روان است كه گاهى از دوران كودكى دامنگيرانسان مى شود. اگر اين حالت روحى تشديد شود و در ضمير باطن مزمن گردد و بهصورت يك عقده روانى درآيد، عوارض ‍ بسيارى روى جسم و جان مى گذارد و بدبختىهايى به بار مى آورد.
((هر گاه كشمكش روحى ميان شخص و عقده معينى ادامه يابد، كم كم اعصاب فرسوده شدهو بيمارى خاصى دامنگير انسان مى گردد. معلوم است كه اين ضعف اعصاب فقط مولودالتهابات و هيجانات روحى است و ابدا زاييده ضعف و كسالت بدنى نخواهد بود. يعنىقبل از اينكه عكس العمل جسم باشد عكس العمل روح است و به همين جهت با تغيير آب و هوا يااستعمال دواهاى گوناگون هرگز معالجه نخواهد شد. هر نوع معالجه اى موقتى خواهدبود مگر آنكه طرز تفكر شخص تغيير كند.
در اين حالت بحرانى ، كشمكش روحى انسان به درجه اى مى رسد كه ديگر اعصاب تابتحمل آن را ندارد و تمام نيروى مقاومتش به انتها رسيده و بالنتيجه انسان به غش و رعشهعصبى دچار مى شود.
علائم بدنى چنين حالت بحرانى عبارت است از انقباض عضلات ، كمى اشتها، بيخوابى ،ضعف مفرط. اگر بخواهيم رابطه علت و معلولى اين تظاهرات را پيدا كنيم ، ريشه آن يادر وقايع دوران كودكى و يا در حوادثى است كه در گذشته نزديك ، بر بيمار روى دادهاست . البته كشف چنين علتى بسيار مشكل است ، زيرا فقط با درون شكافى خود بيمار ممكناست ريشه آن يافته شود. بعضى اوقات ريشه آن نفرت از توهينى است كه به شخص ‍شده يا ترس از به خاطر آمدن آن است ، يا آنكه ممكن است ريشه آن را در ترس از دستدادن عزّت نفس پيدا كرد.))(228)
شكست شخصيت
وقايع نامطلوب و خاطره هاى تلخى كه عزّت نفس و شخصيت آدمى را در هم مى شكند و بهخودخواهى و غرور ذاتى انسان ضربه مى زند، موجب احساس حقارت مى شود. گاهىاحساس حقارت در اثر هتك و توهين و در شرايط مخصوصى به وجود مى آيد كه پس ازگذشت چند ساعت يا چند روز فراموش مى شود و از خاطر مى رود، ولى در بعضى ازمواقع عامل پايدار و ثابتى باعث احساس حقارت مى شود و در اعماق جان نفوذ مى كند.
در اين موقع احساس حقارت به عقده حقارت تبديل مى شود و مانند يك ناخوشى مزمن نارحتكننده صاحبش را همواره رنج مى دهد.
علل و عوامل بسيارى در ايجاد اين حالت روانى مؤ ثر است . عيوب طبيعى در ساختمانكودكان و نواقص تربيتى در وضع پرورش آنان ، مى تواند منشاء احساس حقارت واحيانا باعث به وجود آمدن عقده حقارت گردد.
عوامل احساس حقارت
((به عقيده آدلر، عقيده خود كم بينى معمولا در سه دسته از افراد ديده مى شود.
1.افراد ناقص الخلقه . يعنى افرادى كه به ويژه از كودكى داراى نقيصه بدنى بودهاند و همواره اين كمبود موجب شده است خود را در ميان همسران خويش زبون تر و ناتوان تراحساس كنند. مانند كودكى كه بر اثر فلج يك دست يا پا پيوسته در جمع كودكان ديگرنتواند به طور برابر بازى يا شركت كند.
2.افرادى كه از كودكى تحت مراقبت افراطى پدر و مادر خود قرار گرفته اند و اينهاباز خود ممكن است به دو دسته كوچك تقسيم شوند:
الف . كودكان ناز پرورده . كودكانى كه مورد محبت زيادى قرار گرفته و به اصطلاحلوس و ننر و عزيز دردانه و يكى يك دانه بار آمده اند.
ب .كودكان مقهور. يعنى كودكانى كه مورد سختگيرى زياد قرار گرفته ، همواره هرگاهمثلا خواسته اند اظهار وجودى كرده باشند از بزرگترها تو دهنى خورده ، با خشونتماءمور به سكوت و گوشه گيرى شده اند.
3. كودكان ناخواسته . كودكانى كه در كودكى كمتر مورد توجه قرار گرفته هموارهاحساس كرده اند كه در اين دنيا گويا موجودى زيادى ، سربار، بى فايده ، ناخواسته ،و دوست ناداشتنى هستند.))(229)
نقايص عضوى
يكى از بزرگ ترين نعمت هاى الهى سلامت ولادت است . كودكى كه از مادر طبيعى و بدونعيب ، با روانى سالم و اندامى معتدل متولد مى شود، پنجاه درصد سعادتش در حين ولادتتاءمين شده است . چنين انسانى از نظر ساختمان طبيعى واعتدال خلقت روانى آرام و خاطرى مطمئن دارد، ولى كودكى كه از مادر، كور، كر، افليج ، وخلاصه معيوب متولد مى شود يا در طول سنوات رشد به موانعى بر مى خورد و بعضىاز اعضايش از نمو طبيعى باز مى ماند، يا در اثر حادثه اى يكى از اعضاى مهم بدن را ازدست مى دهد، بدبخت و ناراحت است ، در باطن احساس حقارت مى كند و سرانجام دچار عقدهحقارت مى شود و همواره متاءثر و رنجيده خاطر است . به عبارت ديگر همان طور كه عيوبو نقايص اعضاى بدن در حين ولادت منشاء احساس حقارت و عقده حقارت مى شود، همچنينكورى و كرى و لالى يك انسان پس از سال ها بينايى و شنوايى و گويايى ، نيز سبباحساس ‍ پستى و عقده حقارت مى گردد.
(( قال على عليه السلام : اللهم اجعل نفسىاول كريمة تنتزعها من كرائمى و اول وديعة ترجعها من ودائع نعمك عندى .)) (230)
على عليه السلام در مقام دعا به پيشگاه خداوند عرض مى كند: بارالها از تمام نعمت هاىبزرگى كه به من عطا فرموده اى ، جان مرا اولين نعمتى كه قرار دهد كه از من سلب مىكنى ، و از تمام امانت هايى كه به من سپرده اى ، حيات مرا اولين امانى قرار ده كه از منپس مى گيرى .
حضرت حسين (ع ) در ضمن دعاى عرفه عرض مى كند:
(( و متعنى بجوار حى واجعل سمعى و بصرى الوارثين منى .))
خدايا، مرا از تمام اعضا و جوارحم بهره مند فرما و چشم و گوش مرا وارث من قرار ده .يعنى تا موقع مرگ مرا از كورى و كرى و نقص عضوى محفوظ بدار.
((كودكان هستند كه از ضعف يا نقص بدنى در عذابند. نقص بدنىشامل خيلى چيزها مى شود. از يك خال يا لكه كوچكى كه در صورت يك دختر زيبايىباشد تا كجى استخوان پا يا ستوان فقرات و غيره .
تمام اينها و نواقص مشابه آن ها مى تواند انسان را ازاول تا آخر عمر زير فشار عقده حقارت شكنجه دهد، و حتى كار او را به ديوانگى و جنونيا انتحار بكشاند.
كودكى كه ضعيف است يا نقص بدنى دارد مجبور است كه پيوسته تمسخر و سرزنشهمبازى هاى سالم خود بوده و به واسطه همان نقص بدنى قادر به دفاع از خود نباشد.تنها عكس العمل او اين است كه فقط به روى خودش ‍ نياورد، ولى همين خودخورى وسركوبى غرور و احساسات است كه مقدمه بدبختى هاى بعدى و ناراحتى هاى فكرى اومى شود. احساسات جريحه دار وقتى كه به وسيله اى التيام نيافت به ضمير ناآگاه مىخزد و تمام انرژى هاى سركوفته را دور خود جمع كرده و مايه تباهى انديشه واختلال فكر مى گردد.
تجزيه و تحليل روانى كه از يك استاد دانشگاه بهعمل آمد، نشان داد كه عقده حقارتى را كه وى از آن رنج مى برده از دورانتحصيل او در دبستان به وجود آمده است . بدين معنى كه وى بلندترين شاگردان بوده وهنگام بازى يا استراحت و تفريح ، قبل از همه او به چشم اولياى مدرسه مى رسيد. از اينرو هر وقت اتفاقى در مدرسه مى افتاد، براى تنبيه سايرين بلافاصله او را از صفبيرون كشيده و وسيله عبرت قرار مى دادند. هر چند در پاره اى از موارد اينعمل بجا بوده ، ولى اين طفل از همان وقت احساس مى كرد كه در بيشتر مواقع مورد ظلم وستم قرار گرفته است و اين بدبختى هم علتى جز بلندى قد او نداشته است.))(231)
تحقير و تمسخر
كودكان يا بزرگسالانى كه دچار نقص عضوى و عيب ساختمانى هستند از دو جهت رنج مىبرند: اول از نقص و محروميتى كه در خود احساس ‍ مى نمايند. دوم از توهين و تمسخرديگران .
كسى كه لال است مى بيند ديگران با هم سخن مى گويند. از محاوره با يكديگر لذت مىبرند، ولى او به سبب عيبى كه در زبان دارد از سخن گفتن عاجز است . اين احساس عجزروان او را فشار مى دهد، خود را كوچك و حقير مى بيند و خاطرش از اين محروميت آزرده وملول است . رنج ديگر او از اين جهت است كه افراد او را تحقير مى كنند، به باد مسخره مىگيرند و عجز او را به صورت تقليد توهين آميزى وانمود مى نمايند. شايد رنج توهينمردم سنگين تر از نقص و محروميتى است كه در باطن خود احساس ‍ مى كند.
شرمسارى و خجلت
جاحظ از مردان تحصيل كرده اى بود كه در قرن سوم هجرى زندگى مى كرد. كتاب هايىنوشته و آثارى از او به جا مانده است . بسياربدگل و قبيح المنظر بوده و چون نسبت به حضرت على بن ابى ابى طالب (ع ) ابرازمخالفت و دشمنى مى كرد، خلفاى عباسى از وى حمايت مى كردند.
روزى با شاگردان خود مى گفت : در تمام دوران زندگى ، هيچ كس مانند يك نفر زن مراشرمسار و خجلت زده نكرده است . روزى در رهگذر با زنى برخوردم . از من خواهش كردهمراه او بروم . به دكان مجسمه سازى آمد و مرا به صاحب دكان نشان داد و گفت :((مثل اين شيطان .)) متحير ماندم . وقتى زن مرا ترك گفت و رفت ، از صاحب دكان قضيهرا سؤ ال كردم . جواب داد: ((اين زن به من سفارش داده بود مجسمه شيطان براى اوبسازم .))
به او گفتم : ((من صورت شيطان را نديده ام تاشكل او را بسازم . امروز شما را نزد من آورد و گفت ، مجسمه شيطان را مانند قيافه شمابسازم .))(232)
قاضى كريه المنظر
رشيد بن زبير مصرى يكى از قضات عالى مقام و نويسنده لايقى بود و در علوم فقه ومنطق و نحو و تاريخ اطلاعات كافى داشت . در قرن ششم هجرى زندگى مى كرد. قدىكوتاه و رنگى تيره و لب هايى درشت و بينى پهنى داشت . بسياربدگل و كريه المنظر بود. او در ايام جوانى در قاهره با عبدالعزيز ادريسى و سليمانديلمى در يك خانه زندگى مى كرد. روزى از خانه خارج شد و خيلى دير بهمنزل برگشت . رفقا علت تاءخير را پرسش ‍ نمودند. او از جواب ابا داشت . اصراركردند، سرانجام گفت : ((امروز از فلان محل عبور مى كردم . با زنى ماهرو و خوش اندامبرخوردم . با چشم علاقه و مهر به من نگاه كرد، از خوشحالى خود را فراموش كردم . باگوشه چشم اشاره كرد. دنبال او به راه افتادم ، كوچه هايى را يكى پس از ديگرىپيموديم تا به منزلى رسيديم . در را گشود،داخل شد، و به من نيز اشاره كرد. وارد شدم . نقاب از صورت چون ماه خود گرفت . سپسدست ها را به هم زد و كسى را نام برد. دختركى بسيار زيبا از طبقه بالاى عمارت بهصحن خانه آمد. زن به دختر بچه گفت : ((اگر بار ديگر در بستر خواب ادار كنى تو رابه اين قاضى مى دهم بخورد.)) سپس رو به من كرد و گفت :
(( لا اعد منى الله احسانه بفضل سيدنا القاضى ادام الله عزه .))
اميدوارم خداوند احسان خود را در بزرگوارى قاضى از ما سلب نفرمايد، عزت برقرار!
من با سرافكندگى و شرمسارى از خانه بيرون آمدم و از شدت خجلت و تاءثر راه خانهرا گم كردم و در كوچه ها سرگردان مى گشتم . به اين جهت دير آمدم .(233)
جبران حقارت
ترقى و تكامل علم توانسته است بعضى از عيوب بدنى را اصلاح كند، چشم هاى چپ راطبيعى و بينى هاى بدشكل را زيبا نمايد، پاهاى كج را مستقيم و شكاف لب ها را به همپيوند دهد. خلاصه ، امروز روى بعضى از اعضاى بدن اعمالى انجام مى شود كه در اثرآن ، عضو شكل طبيعى و زيبا به خود مى گيرد و صاحبش از احساس حقارت و ناراحتىآسوده مى شود، ولى بعضى از عيوب و نقايص است كه دانش امروز از اصلاح آن هاناتوان است .
كسانى كه گرفتار نقص غير قابل درمانى هستند و از اين جهت رنج مى برند و در باطناحساس حقارت مى كنند لازم است از ساير قواى سالم خود حداكثر استفاده را بنمايند و دريكى از رشته هاى مهم علمى يا فنى كه استعداد فرا گرفتن آن را دارند و جامعه به آننيازمند و محتاج است كمال جديت و كوشش را مبذول دارند و در آن فن مقام شامخى را احرازنمايند. بدون ترديد، كمالى كه از راه علم وتحصيل به دست مى آورند، باعث زيبايى و جمال اجتماعى آنان مى شود، نقص بدنى آن هارا مى پوشاند و مردم را از توجه به عيوبشان باز مى دارد.
چه بسيار افرادى كه از نعمت چشم يا گوش يا زبان محروم بوده يا گرفتار عيوبعضوى بوده اند نقايص بدنى را ناديده گرفته ، با شور و عشق در راهتحصيل دانش فعاليت كرده اند، سرانجام در جامعه شخصيتى به دست آورده و دركمال عزّت و سربلندى زندگى كرده اند. اينان در پرتو فعاليت هاى مداوم خودتوانسته اند خويشتن را از رنج درونى احساس ‍ حقارت نجات دهند يالااقل تا مقدار قابل ملاحظه اى از فشار نهايى خود بكاهند.
مصيبت بزرگ براى مبتلايان به عيوب و نقايص عضوى ، تحقير و تمسخر مردم است .نيشخندها، اهانت ها، ملامت ها، اشارات موهن و كلمات زننده ، هر يك مانند تير زهرآلودى استكه بر دل آنان مى نشيند، احساس ‍ حقارت را در ضميرشان تشديد مى كند و زندگى رابر آن ها تلخ و غير قابل ترحم مى نمايد. تنها راه براى رهايى از سرزنش ناروا واعمال ناپسند مردم ، تربيت صحيح اخلاقى و پرورش سجاياى انسانى در اجتماع است .
در كشورى كه مردمش صفات پسنديده دارند، در مملكتى كه افراد وظايف اخلاقى را بهخوبى فرا گرفته و عمل مى كنند، به كسانى كه كور ولال و افليجند، به اشخاصى كه دردمند و مبتلا هستند، اهانت و تحقير روا نمى دارند ودل رنجيده آن ها را آزرده تر نمى كنند. مردان با فضيلت اگر قادر نباشند مرهمى به زخمدل دردمندان بگذارند هرگز به آن نمك سوزان شماتت نمى پاشند و مصيبت آنان راتشديد نمى نمايند.
آرزو دارم اگر گل نيستم خارى نباشم
باربردار ارز دوشى نيستم بارى نباشم
گر نگشتم دوست با صاحبدلى دشمن نگردم
بوستان بهر خليل ار نيستم نازى نباشم
گر كه نتوانم ستانم داد مظلومى ز ظالم
باز آن خواهم كه همكار ستمكارى نباشم
نيستم گر نوش دارويى براى دردمندى
نيز با بى دست و پايش نيش جرارى نباشم
گر نريزم آب رحمت از سبويى در گلويى
دلخوشم گر خنجرى بر قلب افكارى نباشم
گر پرى بگشوده دارم همچه كبك كوهسارى
طعنه زن برخواى مرغ گرفتارى نباشم
در تعاليم اخلاقى اسلام به طور استهزا و اهانت ، ملامت و شمامت ، ممنوع شناخته شده واولياى اسلام جدا مردم را از اين اعمال ناپسند برحذر داشته اند. درباره افراد مريض ومعيوب و ناقص الخلقه و طرز معاشرت با آنان اخبار مخصوص رسيده كه اگر عملامراعات شود، مبتلايان در برخورد با مردم دچار ناراحتى روان و احساس حقارت نمى شوند.
نگاه ملامت آور
(( قال رسول الله صلى الله عليه و آله : لا تديموا النظر الىاهل البلاء و المجذومين فانه يحزنهم .)) (234)
رسول اكرم مى فرمود: به مردم بلازده و جذامى چشم خود را ندوزيد و نگاه طولانى نكنيدكه باعث ملال و آزردگى آنان مى شود.
(( عن ابى عبدالله عليه السلام : لا تنظروا الىاهل البلاء فان ذلك يجزنهم . )) (235)
امام صادق عليه السلام مى فرمود: مردم گرفتار بلا را هدف نگاه خود قرار ندهيد، زيرانگاه شما آن ها را غصه دار و محزون مى كند.
(( عن ابى عبدالله عليه السلام : اسماع الاصم من ير تضجر صدقه هنيئة .))(236)
سپاس گزارى پنهانى
هر كس كه با مردم دردمند يا ناقص يا گرفتار بلا برخورد مى كند آهسته و بدون آن كهمرد گرفتار بشود، با خود بگويد خداى را شكر كه مرا از عيوب و نقايص حفظ كرده است.
كسى كه يك چشمش كور است ، كسى كه بينى اش را مرض جذام خورده است ، در باطنناراحت است و در خود احساس حقارت مى كند. اگر كسى با نظر عميق و طولانى عضو معيوباو را نگاه كند قطعا ناراحتى اش تشديد مى شود و بر احساس حقارتش مى افزايد. همچنينآن كس كه بر اثر سنگينى گوش سخن را به سختى مى شنود، از وضع خود متاءثر استو در خويشتن احساس حقارت مى كند. اگر گوينده اى با قيافه گرفته و نفرت آميز بااو سخن بگويد بيشتر ناراحت مى شود، ولى موقعى كه سخنگويى با قيافه باز و متبسم، به صداى بلند با او صحبت مى كند و از سنگينى گوش او ابراز انزجار و ناراحتىنمى نمايد، قطعا در روان او اثر مطلوبى مى گذارد يالااقل تاءثرش تشديد نمى شود.
امام صادق (ع ) اين عمل را صدقه گوارا معرفى فرموده است .
آزار همنشين
(( عن ابى جعفر عليه السلام قال : كفى بالمرء عيبا ان يبصر من الناس ما يعمى عنه مننفسه او يعير الناس بما لا يستطيع تركه او يوذى خليله بما لا يعنيه .)) (237)
امام باقر عليه السلام مى فرمود: براى اثبات عيب اخلاقى يك انسان كافى است كه بدىمردم را ببيند و همان بدى را در خود نبيند، يا مردم را سرزنش ‍ كند به كارى كه خود قادرنيست آن كار را ترك گويد، يا همنشين خويشتن را آزار كند به چيزى كه اهميت ندارد و نفعىبر آن مترتب نيست .
نگاه عميق و آزار دهنده به نقايص بدنى مردم نفعى ندارد، ولى انسان ناقص ‍ را بهشكنجه و عذاب روحى دچار مى كند و روان او را متاءلم مى نمايد. كسى كه با همنشين خودچنين رفتار كند، با عمل خويش عيب اخلاقى خود را آشكار كرده است .
بر صورت يونس بن عمار لكه سفيدى آشكار شد. اين عيب او را آزرده خاطر كرد، ولى ازحرف هاى زهر آلود بعضى از مردم بيشتر رنج مى برد. به او مى گفتند اگر مورد عنايتخداوند مى بودى و دين حق به وجودت نيازى مى داشت هرگز دچار اين مرض نمى شدى .يونس بن عمار از ابتلاى به مرض و همچنين از تحقير و اهانت مردم سخت متاءلم و رنجيدهشد. به محضر مبارك امام صادق عليه السلام آمد. عرض كرد:
(( ان هذا الذى ظهر بوجهى يزعم الناس ان الله لميبتل به عبدا له فيه حاجة . قال فقال لى لقد كان مومنآل فرعون مكنع الا صابع فكان يقول هكذا و يمد يديه ويقول يا قوم اتبعوا المرسلين .)) (238)
گفته هاى شماتت آميز مردم را درباره خود به علت لكه صورت شرح داد. امام عليهالسلام فرمود: انگشت هاى دست مومن آل فرعون به هم چسبيده و بى حركت بود. او موقعسخنرانى دست معيوب خود را به سوى شنوندگان دراز مى كرد و مى فرمود: اى مردم ازفرستادگان خدا پيروى كنيد.
حضرت صادق (ع ) با يك جمله كوتاه ، سخن بى اساس مردم را رد كرد و در ضمن بهيونس بن عمار فهماند كه تو نيز با لكه صورت خود مى توانى مانند مؤ منآل فرعون ، خدمتگزار خدا و مروّج آيين الهى باشى . گفتار امام از طرفى الم احساسحقارت را تخفيف داد و از طرف ديگر در كانوندل او شعله اميدى در خدمتگزارى دين خدا برافروخت .
عيب جويى
نتيجه آن كه عيوب و نقايص غير قابل درمان ، اولينعامل احساس حقارت در كودكان و بزرگسالان است . اگر جامعه اى ك اشخاص مبتلا در آنزندگى مى كنند فاسد الاخلاق و بى تربيت باشند و مبتلايان را مورد تمسخر و اهانتقرار دهند، قطعا احساس حقارتشان به عقده حقارتتبديل مى شود و به مصائب غير قابل جبرانى دچار مى گردند.
اسلام در تعاليم عاليه اخلاقى خود مردم را از عيب جويى بر حذر داشته و صريحا درقرآن كريم فرموده است :
(( و لا تلمزوا انفسكم .))
از يكديگر عيب جويى نكنيد.
به علاوه درباره مردم مريض و ناقص العضو مراعاتاصول ادب و اخلاق را جدا تاءكيد فرموده است . مسلمان واقعى هرگز با گفتار و رفتارخود كسى را تحقير و اهانت نمى كند و خاطرى را آزرده نمى نمايد.
(( عن ابى عبدالله عليه السلام : ان المومن ليسكن الى المومن كما يسكن الظّمان الى الماءالبارد.)) (239)
امام صادق (ع ) مى فرمود: مؤ منين براى يكديگر مايه آرامش روح و اطمينان روان هستند،همان طورى كه چشمه آب سرد، انسان تشنه را آرام مى كند و از نگرانى مى رهاند.
اسم و لقب
يكى ديگر از علل احساس حقارت كه از دوران كودكى شروع مى شود مى تواند مايه عقدهحقارت گردد و ناكامى هايى به بار بياورد، اسم بد، نام خانوادگى بد، لقب بد است .اسمى كه پدر و مادر روى كودك مى گذارند تا لحظه مرگ شريك زندگى اوست . اگربد و زننده باشد پيوسته كودك را رنج مى دهد،اطفال و بزرگسالان به وى مى خندند و او را مسخره مى كنند.
همان طور كه هر انسانى ميل دارد ساختمان صورت و اندامش زيبا و موزون باشد، همچنينميل دارد تمام مظاهرى كه او را نشان مى دهند نيز قشنگ و زيبا باشند. اگر عكاسى از اوعكس قشنگى بگيرد صد قطعه چاپ مى كند و به تمام دوستان به رسم يادگار مى دهد،ولى اگر عكس بدى از او بگيرند نه تنها اجازه چاپ نمى دهد، بلكه كوشش دارد شيشهآن را هم بشكند و اين اثر بد را به كلى محو نمايد. موقعى كه مى خواهد كارت ويزيتتهيه كند پول زياد مى دهد كه نويسنده خوش خطى اسم او را خيلى قشنگ بنويسد و روىكارت قشنگى در كمال زيبايى چاپ كند.
زيبايى يكى از عوامل محبوبيت است ، زيبايى رمز كاميابى و موفقيت است .
پر طاووس در اوراق مصاحف ديدم
گفتم اين منزلت از قدر تو مى بينم بيش
گفت خاموش كه هر كس كه جمالى دارد
هر كجا پاى نهد دست نيارندش پيش
نام زيبا
يكى از مظاهر مهم هر انسانى اسم و نام خانوادگى اوست . همان طور كه عكس هر كس وسيلهجلوه صاحب عكس در اذهان مردم است ، اسم هر شخصى نيز حاكى از صاحب اسم و مجراىظهور اوست . همان طور كه آدمى از زيبايى عكس خود لذت مى برد و از بدى عكس رنجيدهخاطر و آزرده مى شود، از نام قشنگ هم مسرور مى شود و از اسم و نام خانوادگى بد رنجمى برد. عكس بد را مى توان را پاره كرد و به آسانى محمد نمود، ولى تغيير اسم و نامخانوادگى بد بسى دشوار و مشكل است .
كسانى كه اسم ، نام خانوادگى ، و لقب زيبا و قشنگى دارند باكمال گشاده رويى و بدون كمترين احساس حقارت آن را مى گويند. در بعضى از مواقعشنونده از نام خوب دگران فال خوب مى زند و اظهار مسرت مى كند. حضرت محمد صلىالله عليه و آله و در ايام شيرخوارگى مادر گرامى خود را از دست داد و پستان هيج يك اززنان شيرده را نگرفت . سرانجام حليمه سعديه آمد.طقل پستان او را مكيد و شير خورد. وجد و سرور در خاندان آن حضرت به اوج اعلاى خودرسيد. عبدالمطلب جد گرامى حضرت محمد به او گفت :
(( من اين انت ؟ فقلت امراة من بنى سعد. قال لى ما اسمك ؟ فقلت حليمة .فقال بخ بخ خلقان احسنتان : سعد و حلم .)) (240)
از كدام قبيله اى ؟ گفت : از بنى سعد. پرسيد: اسمت چيست ؟ جواب داد: حليمه . عبدالمطلباز اسم و نام قبيله اش بسيار مسرور شد. گفت : آفرين آفرين ، دو خوى پسنديده و دوخصلت شايسته ، يكى سعادت و خوشبختى و ديگرى حلم و بردبارى .
اسم زشت و احساس حقارت
كسانى كه اسم يا نام خانوادگى يا بقب بدى دارند حتى المقدور از ذكر آن كلمه بدخوددارى مى كنند و اگر موقعى در گفتن ناگزير مى شوند، احساس ‍ خجلت و حقارت مىنمايند. روزى كه آن را تعويض مى كنند و اسم يا نام خانوادگى خوبى مى گيرند درباطن احساس مسرت مى نمايند و به وسيله جرايد دركمال سربلندى به اطلاع عموم مى رسانند.
بين متقدمين و متجددين اجتماع ، از ده نشين و شهر نشين ، اسم ها و نام هاى خانوادگى بدىوجود دارد كه شرح و توضيح آن در اين مجلس پر جمعيت ممكن است باعث ناراحتى بعضىشود، ولى براى نمونه يك مثل از ده نشين ها مى زنم . بعضى از خانواده ها در دهات نامفرزند خود را به اسم روز تولدش مى گذارند، سه شنبه ، دوشنبه . اگر بچه دهاتىتا آخر عمر در دهان ده بماند و شغلش گاودارى يا چوپانى باشد در زحمت نيست ، ولىاگر به مدرسه برود، به شهر بيايد، دانشگاه ببيند، فارغالتحصيل شود، عهده دار مقامى گردد، اين اسم براى او موجب عقده حقارت مى شود و هر وقتاو را به نام دوشنبه صدا مى زنند بدون ترديد رنج مى برد.
يكى از حقوق دينى فرزندان به اولياى خوب انتخاب نام خوب براى آن هاست . درروايات اسلامى نسبت به اين امر مهم تاكيد بسيار شده است .
(( قال النبى صلى الله عليه و آله : من حقل الولد على الوالد ان يحسن اسمه و يحسنادبه .)) (241)
رسول اكرم (ص ) مى فرمود: از حقوقى كه فرزندان به پدر و مادر دارند اين است كهنام خوبى براى او تعيين كنند و به نيكى ادبش نمايند.
(( قالرجل يا رسول الله ما حق ابنى هذا؟ قال تحسن اسمه و ادبه و تضعه موضعا حسنا.))(242)
مردى به رسول اكرم (ص ) عرض كرد: حق فرزند چيست ؟ فرمود: او را به اسم خوبىنامگذارى كن . به درستى ادبش نما، و به كار خوب و مناسبى بگمارش .
(( عن النبى صلى الله و عليه و آله قال : من حق الولد على والده ثلاثة : يحسن اسمه ويعلمه الكتابة و يزوجه اذا بلغ .)) (243)
رسول اكرم (ص ) مى فرمود: از حقوقى كه فرزند به پدر خود دارد سه چيز است : اسمنيكو براى او انتخاب كند، نوشتن به وى بياموزد، وقتى بالغ شدوسايل تزويجش را فراهم نمايد.
(( عن ابى الحسن عليه السلام قال : اول مايبرالرجل ولده ان يسميه باسم حسن فليحسن احدكم اسم ولده .)) (244)
نام گذارى كودك
حضرت ابى الحسن (ع ) مى فرمود: اول نيكى به پدر به فرزند خود اين است كه او رابه اسم خوبى نامگذارى كند، البته مراقب باشسد اسم خوبى روى فرزند خودبگذاريد.
(( فى وصية النبى (ص ) لعلى عليه السلامقال : يا على حق الولد على والده ان يحسن اسمه و ادبه .)) (245)
رسول اكرم (ص ) در وصاياى خود به حضرت على (ع ) فرمود: انتخاب اسم خوب و ادبو تربيت ، حقى است كه هر فرزندى به پدر خود دارد.
(( قال النبى صلى الله عليه و آله : ان اولماينحل احدكم ولده الاسم الحسن .)) (246)
اولين عطا و بخشش هر يك از شما به فرزند خود، اسم خوبى است كه براى او انتخابمى كنيد.
ناراحتى هايى كه به علت عقده و حقارت پديد مى آيد هرگز بر طرف نخواهد شد مگر آنعقده درونى گشوده شود و ضمير باطن از فشار نهانى خلاص گردد. كسى كه از اسم يانام خانوادگى زشت خود احساس حقارت مى كند، تنها درمانش تغيير آن كلمه رشت است .موقعى كه به اين كار موفق مى شود رنج باطنش خود به خودزايل مى گردد.
رسول اكرم (ص ) اسم بد افراد و همچنين اسم بد بلادى را كه مردم از انتساب به آنناراحت بودند به اسامى خوبى تغيير مى داد و از اين راه شخص صاحب اسم يا سكنه آنشهرستان را از فشار عقده حقارت خلاص ‍ مى كرد.

next page

fehrest page

back page