بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب کودک از نظر وراثت و تربیت, علامه محمدتقى فلسفى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     footnt02 -
     KODA0001 -
     KODA0002 -
     KODA0003 -
     KODA0004 -
     KODA0005 -
     KODA0006 -
     KODA0007 -
     KODA0008 -
     KODA0009 -
     KODA0010 -
     KODA0011 -
     KODA0012 -
     KODA0013 -
     KODA0014 -
     KODA0015 -
     KODA0016 -
     KODA0017 -
     KODA0018 -
     KODA0019 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

نقشه فريب دادن
علم دروغگويى يا اگر ترجيح بدهند هنر دروغگويى با تمرين دروغگفتنتكامل مى يابد. بنابراين به اين نتيجه مى رسيم كه كوشش والدين يامربيان بايدمصروف بدان گردد كه فرصت دستاويز شدن به دروغ براىكودكان پيش نيايد وزمينه رفتار و كردار ما طورى نباشد كه آن ها به ناچار بهدروغ پناهنده شوند. بايدنخست دروغگوى حقيقى را بشناسيم ، يعنى كسى را كهبر اثر نادرستى و شيادى دروغمى گويد از آن كه بالبداهه دروغى مى گويدتميز دهيم . دروغگوى ناگهانى براىفرار كردن از مكافات عملى كه خودش ‍ آن راگناهى تشخيص داده خيلى ناشيانه به دامننخستين دروغى كه از دهنش بگذرد پناهندهمى شود او عواقب اين كار را پيش بينى نمى كند،در حالى كه غالب اوقات صداقتذاتى و طبيعى او بدون اطلاع خودش به وى خيانت مىكند. صدايى كه خالى ازاطمينان است ، چهره اى كه گلگون مى شود، و نگاهى كه از بيمبرخورد با چشمهاى طرف اين سو آن سو مى گريزد نشانه هايى هستند كه راز چنيندروغگويى رافاش مى كنند. در درون او جدا از كلماتى كه به زبان مى آورد حقيقت فريادمى زند،لب هاى او را مى سوزاند و او با تمام تكاپوى خودش نمى تواند بر چهرهحقيقتچادر رازپوشى افكند. از توجه به يك چنين موجودى مى توان به آسانىدريافت كه اوهنوز دروغگو نيست ، بلكه فقط مى تواند دروغ هاى ناشيانه اىبگويد. منتها براى اينكه اين كار را خوب ياد بگيرد، براى اين كه در دروغ ساختنماهر شود، كافى است كه درمحيط بدى جاى گيرد
دروغدر لباس راستى
بى ارزشى سر و كار پيدا كند. براى اين كه يك چنين كودكى را از غرق شدن در يكگرداب شوم نجات دهيم بايد وجدان او را در راه راستى و شهامت هدايت كنيم ، آن وقت دروغدر طبيعت او ريشه نخواهد كرد و اين بيمارى درد مزمنى نخواهد شد. اما درباره دروغگوىاصل و حقيقى طرز عمل اين گونه نيست ، اين دروغگو كه كارش تزوير و تقلب است درهمان آغاز كار خيلى ابلهانه دروغ گفتن را آغاز كرده است و آن قدر به اين كار ادامه داده كهكنون ديگر به راحتى و آسانى در لباس راستى و صداقت دروغ مى گويد و در اين جاستكه بايد نگران و ناراحت بود. او ديگر دروغ هايش را بالبداهه نمى سازد، بلكه دربارهآن ها فكر مى كند و زمينه مى سازد. او به راحتى حقيقت را جلوه مى دهد، آن را بهميل خودش تغيير مى دهد، زشت و زيبايش مى سازد، و بر حسب اقتضاى مصلحتش حقيقت را بهشيوه تردستان و حقه بازان به سيماى جوراجور جلوه گر مى سازد. زيرا خوب مى داندكه اگر دروغ را با نقش و نگارى از حقيقت زينت دهد خيلى به فاش ‍ نشدن آن كمك مى شود.هر قدر كه موقعيت خطرناك تر و دشوارتر شود دروغگو با زيركى و استعداد بيشتر بهكار مى پردازد و اگر ضرورتى احساس ‍ كرد صحنه سازى هاى حيرت انگيز از او سرمى زند و بعد نيز همواره نزد اين و آن ، از طرزعمل هاى خائنانه اى كه پيوسته خودش به كار مى برد مذمت و بدگويى مى كند، زيرا اودر عالم دورويى خودش گمان مى كند كه اين بهترين وسيله براى رد گم كردن است.))(63)
دروغ سازان زير دست
برادران يوسف صديق دروغگويان و دروغ سازان زبر دستى بودند. موقعى كه يوسف رادر چاه افكنده و نزد پدر آمدند گريه مى كردند، اشك مى ريختند، پيراهن خون آلودهآوردند و خلاصه با نقشه منظم ، صحنه اى ايجاد كردند كه بيننده باور مى كرد يوسف راگرگ دريده است . اين قبيل درغگويى هاست كه بسيار خطرناك و گمراه كننده است .رسول اكرم كلمه كذّاب را در مورد آنان به كار برده است :
(( لا تلقنوا الكذاب فتكدبوا فان بنى يعقوب لم يعلموا ان الذئبياءكل الانسان حتى لقنهم ابوهم .)) (64)
به مردم كذّاب راه دروغگويى را تلقين نكنيد و دروغ سازى را به آنان نياموزيد. بچههاى يعقوب نمى دانستند گرگ انسان را نيز مى درد، از تذكر و تلقين پدر استفادهكردند.
پدران و مادران شريفى كه فرزندان را با شرايط صحيح تربيت مى كنند و آنان را براساس پاكى و فضيلت پرورش مى دهند مى توانند با اندرز و نصيحت از لغزش هاىاحتمالى فرزندان جلوگيرى نمايند و آنان را از يك يا چند دروغى كه ممكن است دامنگيرشانشود نيز باز دارند.
(( عن ابى جعفر عليه السلام قال : كان على بن الحسينيقول لولده اتقوا الكذب الصغير منه و الكبير فىكل جد و هزل فان الرجل اذا كذب فى الصغير اجترا على الكبير.)) (65)
امام باقر عليه السلام مى فرمود كه حضرت سجاد زين العابدين عليه السلام بهفرزندان خود نصيحت مى كرد و مى فرمود از دروغ كوچك و بزرگ ، جدى يا شوخى ،پرهيز نماييد و پيرامون آن نگرديد. زيرا آدمى وقتى دروغ كوچك گفت ، جراءت مى كنددروغ بزرگ بگويد.
محيط زندگى
4. يكى از مهم ترين عوامل پرورش فطرت راستگويى در كودكان محيط زندگى خانوادهاست . جايى كه پدران و مادران راستگو هستند و هرگز پيرامون دروغ و خلاف حقيقت نمىگردند، طفل طبعا به راه راستى مى رود و راستگو بار مى آيد، و موانعى را كه از نظرروانى در سر راه او پيدا مى شود به آسانى مى توان برطرف كرد.
برعكس جايى كه پدران و مادران ، خود دروغ مى گويند و به اين خلق ناپسند معتاد هستندقطعا طفل با خلق ناپسند دروغگويى رشد مى كند. در چنين خانواده اى ايجاد شرايط روانىبراى جلوگيرى از دروغگويى كودك بى اثر است . محيط زندگى مهم ترين قدرت وبزرگ ترين عامل سازنده كودك است و با هيچ يك ازعوامل روانى قابل مقايسه نيست ، طفل بدون توجه و اراده با محيطى كه در آن زندگى مىكند منطبق مى شود و آن چه مى بيند و مى شنود در فكر او نقش مى بندد.
دروغ اتفاقى
((محيط راستى و شهامت مطلق اساسى ترينعامل مبارزه با دروغ است . اگر در محيط خانوادگى يا در آموزشگاه همواره راستى ويكرنگى حكمفرما باشد، نخست اين كه كودك با دروغگويى آشنا نمى شود و پس از آناگر دروغى بر زبان آورد به تجربه ثابت شده كه اين دروغ اتفاقى بوده است وهرگز تا مرحله خيانتكارى و تقلب در وجود آن كودك ريشه نخواهد كرد.
وجدان هاى حساس اين موجودات جوان كه مانند يك گياه بهارى لطيف و شكننده است براى اينكه بتواند در محيط متعادل و مناسبى پرورش يابد بايستى از وزش بادهاى مخالف وتمايلاتى كه ممكن است براى هميشه به ان لطمه رساند در پناه بماند، اما با اين وجودچه بسا كه ما مشاهده مى كنيم اين جوانه هاى نوخاسته و سرسبز در محيط خود با اينبادهاى مخالف رو به رو مى شوند.
چه قدر اتفاق مى افتد كه ميان اعمال ما با اندرزهاى ما شكاف عميقى پيدا مى شود. آن چهرا كه كودك در رفتار و كردار ما مى بيند و درك مى كند با آن چه كه ما در اوامر واندرزهاى خودمان براى او مذموم و زشت تعبير مى كنيم فاصله زيادى دارد!
خيلى ها رسم دارند كه به بچه ها بگويند: ((هر طور من مى گويم بكن ! كارى نداشتهباش كه من چه كار مى كنم .)) در حالى كه نمى دانند اين اندرز، سرانجام مصيبتبزرگى به بار مى آورد. كودك هرگز زير بار امر و اندرزى نمى رود كه پدر و مادر،خودشان به آن اعتنايى ندارند، و تازه اگر بر اثر اين طرزعمل شما او در عالم تصور خويش به اين نتيجه برسد كه ((خوب بودن بچه ها)) باخوب بودن بزرگ ها تفاوت دارد، يقين داشته باشيد در نخستين فرصتى كه او احساسآزادى كرد همه آن درس هاى اخلاقى را كه در زمان كودكى فرا گرفته بود، در حالى كهدرس دهندگان خودشان جور ديگرى عمل مى كردند، به باد فراموشى مى سپارد و ازروشى كه در عمل ديده بود پيروى مى كند.))(66)
پرورش دروغگو
اولين مدرسه تربيت فرزند محيط خانواده است . رفتار و گفتار پدران و مادران و طرززندگى آنان مشخص نيكو بد خانواده و ميزان پاكى و ناپاكى آن محيط است . يك نفر مرديا زن ، بدون عنوان پدرى يا مادرى ، وقتى دروغ مى گويد مرتكب يك گناه كبيره شده واستحقاق يك كيفر دارد. ولى وقتى آن مرد و زن پدر و مادر باشند و در محيط خانواده بهعنوان رييس و سرپرست در مقابل گوش هاى حساس و چشم هاى كنجكاو فرزندان خود دروغبگويند نمى توان گفت تنها مرتكب يك گناه شده و دروغى گفته اند. اينجا علاوه برگناه دروغ ، گناه ديگرى مرتكب شده اند و آن گناه پرورش ‍ درغگو است و قطعا اين گناهبه مراتب بزرگ تر است . دروغ گفتن پدر و مادر از طرفى گناه كردن و از طرف ديگربه گناه وادار كردن است . درغگويى پدر و مادر آلودگى خود و آلوده كردن فرزندانخويشتن است . پدر و مادرى كه در خانه دروغ مى گويند و باعمل زشت و نادرست خويش محيط فاسد و مسموم به وجود مى آورند و فرزندان خود را ازصراط مستقيم فطرت منحرف مى كنند، به خود و فرزندان خود و همچنين به خدا و به مردمخيانت كرده اند. فرزندان امانت الهى هستند، درس دروغگويى به آنان دادن ، خيانت كردن درامانت خداوند بزرگ است .
بدون ترديد يكى از بيمارى هاى بزرگ اجتماع ما دروغگويى است كه بدبختانه كم وبيش اغلب مردم به آن مبتلا هستند. اين خلق ناپسند باعث نكبت دنيا و عذاب آخرت است . تمامصفات ذميمه و خلقيات ناپسند از نظر دينى و علمى مرض روانى است ، ولى دروغگويىاز همه بدتر است .
(( فى وصيته امير المؤ منين لولده الحسن عليهما السلام : و علة الكذب اقبح علة .))(67)
از وصاياى على (ع ) به فرزندش حضرت حسن اين بود كه مى فرمود: ناخوشىدرغگويى از تمام ناخوشى ها قبيح تر و ناپسندتر است .
بيمارى دروغ
دروغگويى امنيت اخلاقى و قضايى و اقتصادى رامتزلزل مى كند. درغگويى مردم را نسبت به يكديگر بدبين نموده و از آنان سلب اعتماد مىنمايد. درغگويى ريشه فضيلت و سجاياى انسانى را مى سوزاند.
(( عن ابى جعفر عليه السلام قال : ان ابى حدثنى عن ابيه عن جدهقال قال رسول الله (ص ): اقل الناس مروءة من كان كاذبا.)) (68)
امام باقر عليه السلام از رسول اكرم حديث كرده است كه فرمود: كم نصيب ترين مردم ازسجاياى مردانگى و فضايل انسانى دروغگويان هستند.
بعضى گمان مى كنند در پاره اى از مواقع تنها وسيله كامروايى و پيروزى در زندگىدروغ گفتن و از راه مستقيم منحرف شدن است . پيشواى عالى قدر اسلام چنين گمانى رااشتباه و آن پيروزى را شكست مى داند.
(( قال صلى الله عليه و آله : اجتنبوا الكذب و ان رايتم فيه النجاة فان فيه الهلكة.)) (69)
رسول اكرم مى فرمود: از دروغگويى بپرهيزيد در موردى كه گمان مى كنيد نجات شمادر دروغ گفتن است ، بدانيد كه اشتباه كرده ايد و هلاك شما در دروغ است .
حضرت موسى بن جعفر (ع ) به هشام فرمود:
(( يا هشام ان العاقل لا يكذب و ان كان فيه هواه .)) (70)
انسان عاقل دروغ نمى گويد، اگر چه دروغ وسيله برآمدن خواهش هاى نفسانى او باشد.
راستى و پيروزى
چه بسيار مردمى كه در پيشامدهاى خطرناك يا مواقع حساس دركمال شهامت و رشادت راست گفتند سرانجام پيروز شدند. خوانخوارى و جنايتكارى هاىحجاج بن يوسف بر كسى پوشيده نيست . روزى جمعى از طرفداران عبدالرحمان را بهاسيرى به مجلس حجاج آوردند. حجاج به قتل همه آن ها مصمم بود. مردى از اسرا به پاخاست و گفت : ((امير! من بر تو حقى دارم ، مرا به پاس آن حق آزاد كن .))
حجاج پرسيد: ((چه حقى دارى ؟))
جواب داد: ((روزى عبدالرحمان در مجلس خويش تو را دشنام داد و من از تو دفاع كردم .))
حجاج گفت : ((آيا بر اين كار گواهى دارى ؟))
يكى از اسرا از جاى برخاست و به صحت گفتار او شهادت داد. حجاج آزادش كرد. سپس بهشاهد متوجه شد و گفت : ((تو چرا در آن مجلس از من دفاع نكردى ؟)) گواه دركمال صراحت و بدون ضعف و زبونى جواب داد: ((از آن جهت كه با تو دشمن بودم .))حجاج گفت : ((او را نيز به علت راستگويى آزاد نماييد!))(71)
روزى حجاج در منبر خطابه خود را طولانى كرد. مردى از وسط جمعيت با صداى بلند گفت: ((موقع نماز است ، سخن را كوتاه كن . نه وقت به احترام شما توقف مى كند، نه خداوندعذرت را مى پذيرد.)) حجاج از اين صراحت ، آن هم در يك مجلس عمومى ناراحت شد، دستورداد مرد را زندانى كردند. كسان او به ملاقات حجاج رفتند و به وى گفتند: ((امير! مردزندانى از فاميل ماست و ديوانه است . دستور فرماييد آزاد شود.))
حجاج گفت : ((اگر خودش به ديوانگى اقرار كند آزادش خواهم كرد.)) كسانش به زندانرفتند و گفتند: ((به جنونت اقرار كن تا آزاد شوى .))
مرد گفت : ((هرگز چنين اعترافى نمى كنم ، من مريض نيستم . خداوند مرا سالم آفريدهاست .))
وقتى جواب هاى صريح و صادقانه زندانى به گوش حجاج رسيد دستور داد به احترامراستگويى آزادش كردند.(72)
به همان نسبتى كه راستگويى موجب افتخار و سربلندى است دروغگويى مايه ذلت وسرافكندگى است . رسول اكرم مى فرمود:
دروغگويى و سرافكندگى
(( اياك والكذب فانه يسود الوجه .)) (73)
از دروغگويى بپرهيز، زيرا دروغ باعث روسياهى است .
به منصور دوانيقى خبر رسيد كه مقدارى از اموال بنى اميه نزد مردى به امانت گذارده شدهاست . به ربيع دستور داد او را احضار كند. ربيع مى گويد مرد را حاضر كردم و بهمجلس منصور بردم . منصور گفت : ((خبر اموالى كه از بنى اميه نزد شما امانت است به مارسيده ، بايد تمام آن ها را تسليم كنى .))
مرد گفت : ((آيا خليفه مسلمين وارث بنى اميه است ؟))
جواب داد: ((نه )).
پرسيد: ((آيا خليفه مسلمين وصى بنى اميه است .))
جواب داد: ((نه )).
مرد گفت : ((روى چه حساب ، اموال بنى اميه را از من مطالبه مى كنيد؟))
منصور قدرى فكر كرد و جواب داد: ((بنى اميه به مسلمين ستم كردند.اموال مردم را به زور گرفتند. من اينك خليفه مسلمين ووكيل مردم هستم ، نظرم اين است كه اموال مسلمين را بگيرم و در بيتالمال مسلمين بگذارم .))
مرد گفت : ((بنى اميه اموال بسيارى در اختيار داشته اند كه متعلق به خودشان بوده ،لازم است خليفه مسلمين شاهد عادل اقامه كند اموالى كه از بنى اميه در دست من است از جملهاموالى است كه به زور از مردم گرفته اند.))
شرمسارى دروغگو
منصور قدرى فكر كرد، به ربيع گفت راست مى گويد، سپس منصور به روى مرد خنديدو با او به گرمى توجه كرد و گفت آيا حاجتى دارى . مرد جواب داد بلى دو حاجت دارم .اول آن كه دستور دهيد نامه اى را كه اكنون براى خانواده ام مى نويسم فورا به آنانبرسانند كه از ناراحتى و اضطراب خلاص ‍ شوند. دوم آن كه دستور فرماييد كسى راكه اين گزارش را به مقام خلافت داده احضار كنند من او را ببينم . به خدا قسم بنى اميههيچ امانتى نزد من ندارند. موقعى كه به حضور خليفه شرفياب شدم و قضيه را دانستمبه نظرم آمد كه اگر اين طور سخن بگويم زودتر خلاص خواهم شد. منصور به ربيعگفت گزارش دهنده را حاضر كنند. موقعى كه حاضر شد، مرد نگاهى كرد و گفت اين غلاممن است . سه هزار دينار از مال من برداشته و فرار كرده است . منصور سخن به غلام تندىكرد. غلام در كمال شرمسارى و ناراحتى سخنى مولاى خود را تاءييد نمود و گفت براى اينكه گرفتار نشوم او را متهم نمودم و اين نسبت دروغ را به وى دادم . منصور كه بربدبختى و ذلّت غلام رقّت كرده بود به مرد گفت ، از شما مى خواهم او را ببخشى . مردگفت : بخشيدم و سه هزار دينار ديگر به او خواهم داد. منصور از بزرگوارى او تعجبكرد و هر وقت نام او به ميان مى آمد مى گفت منمثل اين مرد نديدم .(74)
قطعا راستگويى عزّت دارين و دروغگويى ذلّت دنيا و آخرت است .
احترام به شخصيت مردم - احترام به شخصيت كودك
(( قال الله العظيم فى كتابه :
((...و قل لعبادى يقولوا التى هى احسن )))) (75)
غريزه حب ذات
يكى از سرمايه هاى فطرى و ذخاير طبيعى كه در باطن هر انسان به قضاى حكيمانهالهى مستقر شده است غريزه حبّ ذات است . هر انسانىقبل از هر چيز و هر كس به خود علاقه دارد و بالفطره عاشق و شيفته خويشتن است . هيچچيز در نظر آدمى به قدر خودش عزيز و محبوب نيست .
حبّ ذات يكى از بهترين و اساسى ترين پايه هاى ثابت تربيت كودك است . مربى لايقمى تواند از اين سرمايه فطرى استفاده كند و در پرتو غريزه حبّ ذات ، بسيارى ازسجاياى و صفات پسنديده را در كودك پرورش دهد.
غريزه حبّ ذات در مزاج كودك نيروى مهمى است كه اگر عاقلانه و با برنامه صحيحرهبرى شود و مورد استفاده قرار گيرد منشاء خوشبختى و سعادت است و اگر درست رهبرىنشود بدبختى هاى بزرگى به بار مى آورد.
يكى از طرق ارضاى غريزه حبّ ذات ، تكريم كودكان و توجه به شخصيت آن ها است .طفلى كه به قدر كافى در خانواده احترام شود و غريزه حبّ ذاتش به اندازه صحيح ارضاگردد روحيه اى طبيعى و روانى معتدل دارد. از چنين كودكى مى توان توقع اخلاق پسنديدهو رفتار عادلانه داشت . بر عكس كودكى كه از پدر و مادر احترام و تكريم نديده و درمحيط خانواده خواهش طبيعى حبّ ذاتش ارضا نشده است در خود احساس ستى و حقارت مى كند،روحى شكست خورده و روانى افسرده دارد و بدون ترديد اين حالت درونى درخلال رفتار و گفتار كودك باوضع نامطلوب آشكار مى گردد. چنين كودكى در معرضانحراف هاى گوناگونى است و در راه زندگى با خطراتى مواجه مى شود. احترام بهشخصيت نه تنها در محيط خانواده از اركان اساسى تربيت كودك است ، بلكه اين سجيهانسانى از پايه هاى مهم زندگى اجتماعى و از وظايف دينى و علمى همه مردم است . براىاين كه شنوندگان محترم به روش پيشوايان اسلام در احترام به شخصيت ديگران توجهفرمايند قسمتى از بحث امروز را به آن اختصاص ‍ مى دهم ، اميد است مورد استفاده باشد.
احترام به مردم
احترام به مردم در تمام مواقع از برنامه هاى قطعى زندگىرسول اكرم بود و بدون مبالغه مى توان گفت اين خوى پسنديده از بزرگ ترينعوامل پيشرفت و موفقيت آن حضرت است . پيغمبر اسلام به تمام دقايق روانى مردم در راهاحترام به آن ها توجه داشت و از كوچك ترين وظيفه شانه خالى نمى كرد.
(( كان يكرم من يدخل عليه حتى ربما يسط ثوبه و يوثرالداخل بالوسادة التى تحته .)) (76)
هر كس بر پيغمبر وارد مى شد پيغمبر به او احترام مى نمود. چه بسا عباى خود را بهجاى فرش زير پاى او مى گسترانيد و بالشى كه تكيه گاه خودش ‍ بود به او مى داد!
(( دخلرجل المسجد و هو جالس وحده فتزحزح له . فقالالرجل فى المكان سعه يا رسول الله . فقال (ص ): ان حق المسلم على المسلم اذا راه يريدالجلوس اليه ان يتزحزح له .)) (77)
رسول اكرم تنها در مسجد نشسته بود. مردى وارد شد و به طرف پيغمبر آمد حضرت از جاحركت كرد و به احترام او قدرى عقب رفت . عرض كرد كه جا وسيع است چرا قدمى به عقبرفتيد؟ فرمود از حقوق مسلمانى براى واردين ، حريم گرفتن و قدمى به عقب رفتن است .
سيره رسولاكرم
(( و كان اذا لقيه واحد من اصحابه قام معه فلم ينصرف حتى يكونالرجل ينصرف عنه و اذا لقيه احد من اصحابهفتناول يده ناولها ياه فلم ينزع عنه حتى يكونالرجل هو الذى ينزع عنه .)) (78)
وقتى يكى از اصحاب به دين آن حضرت مى آمد، به احترام او آن قدر مى نشست تا خود آنمرد از مجلس خارج شود، و چون كسى به ملاقات پيغمبر مى آمد و مى خواست مصافحه كند،به او دست مى داد و دست خود را نمى كشيد تا وقتى آن مرد دست خود را بكشد.
(( كان رسول الله يقسم لحظاته بين اصحابه ينظر الى ذا و ينظر الى ذا بالسوية.)) (79)
براى حفظ احترام تمام مردم ، رسول اكرم در مجالس عمومى نگاه هاى مودت آميز خود رابالسويه متوجه كليه حضار مى فرمود.
(( ان رسول الله لا يدع احدا يمشى معه اذا كان راكبا حتى يحمله معه فان ابىقال تقدم امامى و ادركنى فى المكان الذى تريد.)) (80)
اگر پيغمبر سوار بود اجازه نمى داد كسى پياده در ركابش راه برود. او را به ترك خودسوار مى كرد و اگر از سوار شدن ابا مى نمود به او مى فرمود شما جلو برو در فلانمكان مرا ملاقات كن .
رنجش انصار
گاهى در مواقع مخصوصى اتفاق مى افتاد كه رفتار صحيح و مصلحت آميز پيغمبر اكرم ،عكس العملى نامطلوبى در قلوب بعضى از مردم ايجاد مى كرد و كسانى آن كار را به اهانتو تحقير عملى پيغمبر نسبت به خود تعبير مى كردند. پيشواى گرامى اسلامى فورا باتوضيح قضيه ، آن تيرگى را برطرف مى فرمود و احترام خود را نسبت به شخصيتآنان آشكار مى كرد.
رسول اكرم روى جهات و مصالحى ، غنايم جنگ حنين را تنها بين قريش ‍ تقسيم فرمود وبه انصار سهمى نداد. بعضى از انصار كه در پيشرفت اسلام سهم بزرگى داشته وخدمات درخشانى كرده بودند خشمگين شده و از آن حضرت رنجيده خاطر شدند، آن را بهتحقير و بى احترامى نسبت به خود تلقى كردند. خبر بهرسول اكرم رسيد. دستور داد انصار در يك جا جمع شوند و جز انصار كسى در آن مجلسشركت نكند.
پيغمبر اكرم به اتفاق على عليه السلام به مجلس آمدند و در وسط جمعيت نشستند. سپسپيغمبر به انصار فرمود: ((من از شما پرسش هايى مى كنم ، به من پاسخ دهيد.))
((سوال كنيد.))
فرمود: ((آيا شما گمراه نبوديد و خداوند به وسيله من شما را هدايت كرد؟))
عرض كردند: ((بلى .))
((آيا شما در پرتگاه سقوط نبوديد و خداوند به وسيله من شما را خلاص ‍ كرد؟))
عرض كردند: ((بلى .))
((آيا شما دشمن يكديگر نبوديد و خداوند به وسيله من شما را با هم مهربان كرد؟))
عرض كردند: ((بلى .))
سپس پيغمبر چند لحظه سكوت كرد. بعد فرمود: ((چرا شماها به كارهاى خود جواب مرانمى گوييد؟))
عرض كردند: ((چه بگوييم ؟))
تاءثير حق شناسى
(( قال اما لو شئتم لقلتم : و انت قد كنت جئتنا طريدا فآويناك و جئتنا خائفا فآمناك وجئتنا مكذبا فصد قناك فارتفعت اصواتهم بالبكاء.))
فرمود شما مى توانيد بگوييد: اى پيغمبر! از مكه اخراجت كردند ما تو را پذيرفتيم ،تو بر جان خود خائف بودى ما امانت داديم ، دگران گفتار تو را تكذيب كردند ما تو راتصديق نموديم . اين تذكرات و حق شناسى هاىرسول اكرم چنان در انصار تاءثير كرد كه بلند بلند گريه كردند.
بزرگان انصار برخاستند، دست پيغمبر را بوسيدند و ازعمل آن حضرت در تقسيم غنايم اظهار رضايت نمودند و گفتند:
(( هذه اموالنا بين يديك فان شئت فاقسمها على قومك .))
ثروت ما نيز در اختيار شما، اگر مايلى آن را هم بين قريش تقسيم فرما.
كسانى كه اظهار عدم رضايت كردند سوء نيتى نداشتند و اينك از گفته خود استغفار مىكنند و شما نيز در پيشگاه پروردگار براى آن ها طلب مغفرت كن . ((فقال النبى (ص ): اللهم اغفر للانصار و لابناء الانصار و لابناء ابناء الانصار.))(81)
پيغمبر دعا كرد: خدايا انصار فرزندان و فرزندان فرزندان آن ها را ببخش .
عذرخواهى و دلجويى
(( عن ابى عبدالله (ع ): يقول اتى النبى بشى فقسمه فلم يسعاهل الصفة جميعا فخص به اناسا منهم . فخافرسول الله ان يكون قد دخل قلوب الاخرين شى . فخرج اليهمفقال : معذرة الى الله عز و جل و اليكم يا اهل الصفة انا اوتينا بشى فاردنا ان نقسمهبينكم فلم يسعكم فخصصت به اناسا منكم خشينا جزعهم و هلعهم .)) (82)
متاعى براى رسول اكرم آوردند. بين اصحاب صفه تسليم كرد. چون مقدار آن كم بود بههمه نرسيد. پيغمبر اكرم از اين كه مبادا محروم شدگان رنجيده خاطر شوند نگران شد.نزد آنان رفت ، صريحا عذرخواهى كرد و فرمود: براى من چيزى آوردند، مى خواستم بينهمه شما تقسيم كنم ، ولى به همه نمى رسيد، لذا به كسانى كه از ناتوانى وگرسنگى آن ها خائف بودم اختصاص دادم .
مراتب توجه رسول اكرم به تكريم شخصيت مردم و اجتناب از بى احترامى و تحقيراحتمالى آنان از خلال اين دو حديث كاملا مشهود است .
مسامحه در تكريم ديگران
به قدرى احترام و تكريم به مردم در نظر رسول اكرم مهم و ارزنده بود كه اگر كسانىاز انجام اين وظيه اخلاقى شانه خالى مى كردند مورد تعرض شديد آن حضرت واقع مىشدند. در يكى از غزوات پيغمبر گرامى در عسكرگاه خودمشغول نماز بود، چند نفر مسلمان از جلو جايگاه پيغمبر عبور مى كردند. لحظه اى توقفنمودند و از اصحاب آن حضرت كه شرفياب محضرش بودنداحوال پيغمبر را سؤ ال كردند و درباره آن جناب دعا و ثنا گفتند. عذر خواستند از اين كهعجله داريم و گرنه توقف مى كرديم تا رسول خدا از نماز فارغ شود. به آن حضرتابلاغ سلام نمودند و راه خود را در پيش گرفتند و رفتند.
(( فانفتلرسول الله (ص ) مغضبا ثم قال لهم : يقف عليكم الركب و يسائلونكم عنى و يبلغونىالسلام و لا تعرضون عليهم الغذاء.)) (83)
پس از نماز پيغمبر اكرم غضب آلوده ، روى از قبله گرداند و فرمود: عجب است ! جمعى درمقابل شما توقف مى كنند و از من پرسش مى نمايند و سلام مى رسانند، شما به احترامآنان قيام نمى كنيد و براى آن ها خوردنى حاضر نمى نماييد.
سپس از جعفر طيار سخن گفت و مراتب كرامت نفس و ادب و احترام او را درمقابل ديگران خاطر نشان كرد.
در آيين اسلام سجيه پسنديده احترام و تكريم منحصر به مسلمين نسبت به يكديگر نسبت ،مردم غير مسلمان نيز از اين خلق پسنديده بهره مند بوده و از تكريم مسلمين برخورداربودند!
على عليه السلام در زمان حكومت خود در خارج شهر كوفه با مرد غير مسلمانى رفيق راهشد. آن حضرت را نمى شناخت ، پرسيد:
(( اين تريد يا عبدالله ؟ قال اريد الكوفة .))
قصد كجا دارى ؟ فرمود كوفه مى روم .
سر دو راهى رسيدند. مرد ذمى از آن حضرت جدا شده و به راه خود رفت . چند قدمى نرفتهبود كه بر خلاف انتظار مشاهده كرد مسافر كوفه راه خود را ترك گفته و به راه او مىآيد. پرسيد: ((مگر قصد كوفه ندارى ؟)) فرمود: ((چرا.)) گفت : ((راه كوفه آنطرف است .)) فرمود: ((مى دانم .)) سؤ ال كرد: ((پس چرا از راه خود منحرف شده اى؟))
آداب معاشرت
(( فقال له على (ع ): هذغا من تمام حسن الصحية ان يشيعالرجل صاحبه هنيهة اذا فارقه و كذالك امرنا نبينافقال له هكذا امر كم نبيكم ؟ قال نعم . فقال له الذمى . لاجرم انما تبعه من تبعه لا فعالهالكريمة .)) (84)
على عليه السلام فرمود: براى اين كه مصاحبت و رفاقت به خوبى پايان پذيرد لازماست آدمى در موقع جدا شدن از رفيق راه خود چند قدم او را بدرقه نمايد اين دستورى استكه پيغمبر گرامى ما به ما آموخته است مرد غير مسلمان كه تحت تاءثير اين تكريم واحترام صادقانه و غير منتظر، قرار گرفته بود با تعجب پرسيد: آيا پيغمبر شما بهشما چنين دستورى داده است ؟ فرمود: بلى گفت آنان كه به پيروى پيامبر اسلام قيامكردند و قدم به جاى قدم او گذاردند مجذوب همين تعاليم اخلاقى وافعال كريمه او شدند.
سپس از راهى كه مى خواست برود منصرف شد و با على (ع ) راه كوفه را در پيش گرفتو درباره اسلام با آن حضرت گفت و گو كرد و سرانجام مسلمان شد.
روش پيشوايان اسلام
تكريم و احترامى كه پيشوايان اسلام از مردم مى نمودند يكى ازعوامل مؤ ثر پيشرفت اين آيين مقدّس بود.
مسلمين نيز مكلف بودند وظيفه اخلاقى تكريم و احترام را قولا و عملا نسبت به همه مردممراعات نمايند و هرگز موجب تحقير يكديگر نشوند قرآن شريف فرموده است :
(( و قل لعبادى يقولوا التى هى احسن ))
اى پيغمبر به بندگان من بگو در مقام مكالمه با مردم ، از هر طبقه اى كه باشند، بهنيكى سخن بگويند و از گفتارهاى زشت پرهيز نمايند.
(( عن ابى جعفر عليه السلام قال فى قول اللهعزوجل : و قولوا للناس ‍ حسنا قال قولوا للناس احسن ماتحبون انيقال لكم .)) (85)
اما باقر عليه السلام فرموده است : به بهترين و پسنديده ترين وجهى كهميل داريد مردم درباره شما سخن بگويند شما درباره مردم سخن بگوييد همانطور كه آدمىاز سخنان تحقيرآميز، و زننده ديگران متنفر است وظيفه دارد درباره مردم ، زشت و تحقيرآميزسخن نگويد.
(( كان ابو جعفر (ع ) يقول : عظموا اصحابكم و وقروهم و لا يتهجم بعضكم على بعض.)) (86)
امام باقر عليه السلام مى فرمود: دوستان خود را تكريم كنيد و با احترام با آنانبرخورد نماييد و بر خلاف ادب متعرض يكديگر نشويد.
(( عن ابى عبدالله (ع ) قال : من اتاه اخوه المسلم فاكرمه فانما اكرم اللهعزوجل .)) (87)
كسى كه برادر مسلمان خود را كه بر او وارد شده است احترام نمايد خدا را احترام كرده است.
(( قال رسول الله (ص ): من اكرم اخاه المسلم بكلمة يلطفه بها و فرج عنه كربته لميزل فى ظل الله الممدود، عليه الرحمة ماكان فى ذلك .)) (88)
اثر تكريم به مردم
كسى كه برادر مسلمان خود را با كلمات مودت آميز خويش احترام نمايد و غم او را بزدايد،تا اين سجيه در او باقى است پيوسته در سايه رحمت خداوند است .
(( عنه عليه السلام : لا تحقرن احدا من المسلمين فان صغير هم عندالله كبير.)) (89)
اجتناب از تحقير
هيچ يك از مسلمين را تحقير نكنيد و كوچك نشماريد، زيرا مسلمانى كه در نظر شما كوچكاست نزد خداوند بزرگ است .
در آيين مقدّس اسلام آيات و روايات بسيارى درباره تكريم و احترام به شخصيت مردمرسيده است براى توجه آقايان محترم به اين مختصرى كه عرض شد قناعت نموده ، اينكدر پيرامون احترام به شخصيت كودك كه موضوع بحث امروز است عرايضى را تقديمحضار محترم مى نمايم .
تربيت هاى دوران كودكى
برنامه زندگى و روش هاى اخلاقى دوران عمر تمام زنان و مردان اجتماع عبارت ازمجموعه تربيت هايى است كه در دوران كودكى از پدران و مادران در محيط خانواده و ازآموزگاران در محيط آموزشگاه ها فرا گرفته اند هر خوب و بدى را كه آنان در ايامطفوليت به كودكان آموخته اند در بزرگسالى از خود بروز مى دهند و عملا به كار مىبندند. به عبارت ديگر، وضع روحى و اخلاقى و كيفيت رفتار و گفتار مردم هر عصرىمحصول بذرهاى تربيتى است كه در ايام كودكى در مغز آنان افشانده شده است خوبى وبدى ، پاكى و ناپاكى ، قوت و ضعف ملت فردا را بايد در روش تربيت كودكان امروزجست و جود كرد.
احياى شخصيت كودك
شخصيت ، استقلال اراده ، اعتماد به نفس و همچنين زبونى ، فرومايگى و عدم اعتماد به نفساز صفاتى است كه اساس آن در دامن پدر و آغوش مادر پى ريزى مى شود پدران ومادرانى كه علاقه دارند فرزند با شخصيتى پرورش دهند لازم است از دوران كودكى بهآن متوجه باشند و اين خوى پسنديده را از اول در آنان احيا نمايند طفلى كه در خانوادهزبون و پست بار آمده است ، كودكى كه پدر و مادر با وى معامله يك انسان نكرده و او رايك عضو محترم خانواده به حساب نياورده اند، در بزرگى نمى توان از او توقعاستقلال و شخصيت داشت . او خود را انسان لايقى نمى داند و براى خويش شخصيتى نمىبيند. او يك موجود بدبختى است كه از اول فرومايه و زبون بار آمده ومشكل است اين خوى ناپسند را در خود تغيير دهد.
تربيت صحيح و پرورش صفات پسنديده در كودك تنها در پرتو برنامه صحيح علمىو عملى ميسر است پدر و مادر بايد آن را به خوبى فراگيرند، قدم به قدمدنبال كودك خود باشند و عملا آن را به كار بندند خانواده هايى كه به فرا گرفتنوظايف تربيت كودك بى علاقه باشند يا آن كه عملا وظايف خود را انجام ندهند، بهپرورش صحيح فرزندان خويش موفق نخواهند شد.
تكامل روانى كودك
((تكامل روانى و عصبى طفل تصادفى نيست ، بلكه از روى قواعد معينى انجام مى گيرد ونبايد درباره عقب افتادگى يكى از جلوه هاى روحى اوسهل انگار باشيم ، بلكه بايد نقص عصبى و روانى را مانند مرضى تلقى كرده و تحتمواظبتهاى مخصوص قرار دهيم در همان اوان كودكىطفل ياد مى گيرد كه چگونه از اعصاب و دستگاه حواسش استفاده كند.
راه مى افتد، صحبت مى كند، درك مى كند، مى پرد و معرفت سمعى و بصرىحاصل مى كند و در اين هنگام مى توان گفت واقعا به دنيا آمده است .
بسيارى از پدران و مادران همين كه بچه آن ها راه مى افتد و حرف مى زند و دست هاى خودرا كثيف نمى كند و چشم هاى خوبى دارد راضى و خرسند مى شوند و وى را به دستتصادف مى سپارد و به حال خودش مى گذارند خلاصه مى توان گفت فرزندانشمثل ساعت است كه كودك شده باشد كار مى كند و صداى تيك تاكش شنيده مى شود، ولى ازصفحه و عقربه هايش ‍ خبرى نيست .))(90)
ايجاد شخصيت و اعتماد به نفس در كودك يكى از وظايف تربيتى پدران و مادران است وپيدايش اين حالت روانى در اطفال برنامه منظمى دارد كه اگر با دقت به كار بردهشود، نتيجه مثبت و فرزند با شخصيت بار مى آيد و عدم توجه به آن باعث زبونى وفرومايگى طفل است .
احترام به كودك و حسن معاشرت پدر و مادر با وى يكى از اساسى ترينعوامل ايجاد شخصيت در كودك است رهبر گرامى اسلام اين برنامه بزرگ را در يك عبارتبسيار كوتاه بيان فرموده و صريحا اجراى آن را به پيروان خود دستور داده است .
احترام به كودك
(( عن النبى صلى الله عليه و آله : اكرموا اولادكم و احسنوا ادابكم .)) (91)
رسول اكرم فرمود: به فرزندان خود احترام كنيد و با آداب و روش پسنديده با آن هامعاشرت نماييد.
كسانى كه مى خواهند فرزند با شخصيت بپرورند قطعا بايد به آموزش عميق و عالمانهرسول اكرم عمل كنند پدران و مادرانى كه فرزندان خود را احترام نمى كنند و با رفتارزشت و ناپسند خود آنان را توهين و تحقير مى نمايند، نمى توانند فرزندان ارزنده و باشخصيت تربيت كنند.
لازم است در اطراف اين حديث شريف توضيحى داده شود تا شنوندگان محترم معنى آن رابهتر درك كنند و پدران راه اجراى دستور پيغمبر واعمال احترام به كودك را متوجه شوند.
احترام و تكريم يا توهين و تحقير به كودك منحصر به وضع مخصوصى نيست پدران ومادران مى توانند از راههاى مختلفى قولا و عملا به فرزندان خود احترام كنند يا بهصور گوناگونى آنان را اهانت نمايند در توضيح امروز بعضى از موارد تكريم ياتحقير كودك و نتايج مفيد و مضر آن را به عرض ‍ شما مى رسانم .
اولين شرط تربيت صحيح و پرورش شخصيت واستقلال كودك آن است كه پدران و مادران فرزندان خود را بشناسند و ارزش حقيقى آن ها رااز نظر دور ندارند باور كنند كه طفل آنها يك بره يا يك مرغ نيست كه فقط غذايى بخوردو حركتى كند و درجايى بخوابد طفل آنها يك انسان است ولى كوچك يك انسان واقعى است ،ولى ضعيف و ناتوان يك بشر حقيقى است و داراى ذخاير و سرمايه هاى بزرگ انسانى كهبايد تدريجا استعدادهاى درونى اش شكفته شوند و از قوه به فعليت بيايند.
طفل يك انسان واقعى است
((طفل در تمام جريان رشد در برابر پدر و مادر و تمام جهان احساس ‍ حقارت مى كند اينحس نقصان كه در تمام شؤ ون زندگى طفل هويداست زاييده عدم قدرت اوليه اعضا و عدماطمينان و فقدان استقلال است ، و همچنين در اثر احتياج ، اتكاى به چيزى قوى تر از خود وتسليم در برابر محيط پديد مى آيد همين حس حقارت است كه درطفل فعاليت دائم و احتياج به مشغوليت و ميل به ايفاى نقشى و امتحان قوا را ايجاد مىنمايد كودك در بحبوحه آمال و آرزوهايى آينده و آمادگى بدنى و عقلانى خود سير مى كنداستعدادى كه طفل را قابل تربيت مى سازد زاييده همين حس ‍ حقارت است ، زيرا آينده براىاو منبع جميع قدرت هاست كه در اين حس ‍ حقارت و حالت جنگجويى او نيز منعكس مى شود وهر چه از حقارتش ‍ بكاهد براى او در واقع بهترين پاداش هاستطفل همواره مى خواهد با ايفاى نقشى خود را به مردم نشان دهد، محركش در هر عملىميل به تفوق است .))(92)
رشد معنوى كودك
پدران و مادرانى كه در خانواده با فرزندان مهربانند و ميدان را براى فعاليت هاىفطرى آن ها باز مى گذارند و آنان را در كارهاى كودكانه خود تمسخر و تحقير نمىكنند خيلى زود به رشد معنوى و شخصيت روانىنايل مى شوند برعكس ، پدران و مادران مستبدى كه در خانواده به خشونت رفتار مى كنندوبا كارها و سخنان ناپسند خود محيط وحشت و ترس به وجود مى آورند، استعدادهاىدرونى كودكان را از رشد طبيعى خود باز مى دارند و اين كودكان به علت ضعفى كههمواره در خود احساس مى كنند بى شخصيت و زبون بار مى آيند.
((يك علت كه عامل اساسى حقارت در كودكان است تظاهرات خيلى شديد قدرت و زوربزرگ هاست هيچ چيز به قدر اين تحقير و توهينى كه كودك درقبال زور احساس مى كند آتش شوق او را به كوششش و تلاش و اعتمادش را به خويشتنخاموش نمى سازد، به ويژه هنگامى كه والدين پس ‍ ازتوسل به زور اضافه مى كنند ((تو نمى توانى اين كار را بكنى ... بيهوده سعى مكن)) بدتر اينكه گاهى به اين هم اكتفا نمى كنند و با گفتن جملاتى نظير: ((احمق براىچه مى خواهى اين كار را بكنى .))، ((نمى بينى عرضه اش را ندارى .)) كودكان بىگناه را به ستوه مى آورند. به ندرت اتفاق مى افتد كه با يك چنين روشى در تربيت ،كمپلكس شديد احساس حقارت در كودكان به وجود نيايد گاه تنها وجود يك پدر خيلى مقتدرو سلطه جو كافى است براى اين كه مانعى پايدار جهت ايجاد خوىمتعادل در نهاد كودكان گردد.))(93)
در ضمن حديثى كه ديروز به عرض شما رساندمرسول اكرم درباره كودك فرموده بود:
(( و لا يرهقه و لا يخرق به .))
به فرزند خود نگويد تو سفيهى ، پستى ، ستمگرى ، تو احمقى ، بدكاى ، دروغگويى. زيرا هر يك از اين كلمات به تنهايى اهانت و بى احترامى به شخصيت كودك و مانع رشدمعنوى و تكامل اوست .
غريزه بازى در كودك
يكى از غرايزى كه خداوند حكيم در باطن كودكان قرار داده ،تمايل به بازى است كودك بالفطره ميل به بازى دارد گاهى مى دود و جست و خيز مىكند، گاهى با اسباب بازى هاى خود سرگرم مى شود و از جابه جا كردن آن ها لذت مىبرد اين كارها كه به نظر ابتدايى لغو و بى اثر مى نمايد، منشاءتكامل جسم و جان كودك است بازى عضلات طفل را نيرومند و استخوان بندى اش را محكم مىكند بازى قدرت ابتكار او را به راه مى اندازد و استعدادهاى درونى اش را آشكار مى كندقسمتى از زندگى اطفال را بازى اشغال نموده و در روايات اسلامى به بازىاطفال توجه مخصوص شده است .
(( عن ابى عبد الله عليه السلام : الغلام يلعب سبع سنين و يتعلم الكتاب سبع سنين ويتعلم الحلال و الحرام سبع سنين .)) (94)
امام صادق عليه السلام مى فرمود: طفل هفت سال بازى كند، هفتسال خواندن و نوشتن بياموزد، هفت سال مقررات زندگى وحلال و حرام قانونى را ياد بگيرد.
(( و عنه عليه السلام : دع ابنك يلعب سبع سنين .)) (95)
فرزند خود را هفت سال آزاد بگذار بازى كند.
يكى از فوايد بازى كردن تمرين استقلال اراده و احياى حسن ابتكار است موقعى كهطفل روى خاكها چاه مى كند، وقتى دست به كار بنايى شده اطاقك مى سازد، تمام دستگاهفكرش مانند يك مهندس ساختمان كار مى كند و از موفقيت هاى خود لذت مى برد موقعى كهدر وسط كار با مانع برخورد مى كند، چاه فرو مى ريزد يا اطاقك خراب مى شود، بهفكر چاره جويى مى افتد و همه اين كارها به رشد فكر و بروز شخصيت او كمك مى كنداگر پدر يا مادر او را مسخره كنند، او را احمق و كارهاى او را احمقانه بخوانند، به اوتوهين شده و بزرگ ترين ضربه به شخصيت روحى او وارد آمده است .
((اگر بچه ها خواستند براى كار خودشان برنامه اى درست كنند شما هرگز مانع آننشويد زيرا عمل دنبال كردن يك نقشه طرح شده بدون مانع و انقطاع در ايجاد شخصيتآنها تاءثير بسيارى دارد.
بزرگ ها در كارهاى عادى و روزانه كار انجام مى دهند پاى بند مراعات نظم مخصوصىنيستند، در حالى كه بچه ها به عكس ميل دارند خود نقشه اى داشته باشند. اما آيا ما آنها رادر اجراى نقشه هايشان آزاد مى گذاريم ؟ هرگز! اگر بچه ها گرم بازى هستند ما بازىآن ها را متوقف مى كنيم براى اين كه با ما به گردش بيايند. اگر دارد سطلى را از شنپر مى كند يا عروسكى را لباس مى پوشاند آن ها را از دست او مى گيريم براى اين كهبيايد نزد مهمان سلام كند.
اينها سبب مى شوند كه كودك يقين كند يك حقارت و پستى خاصى او را پايين تر ازسايرين قرار داده است ، و البته در اين صورت كودك چنين درك مى كند كه همه كارهاى اوبى معنى است ، خودش موجود بى اهميت و بدون مسؤ وليت و بى لياقتى است ، آن وقتچگونه مى خواهيد با اين شرايط اعتماد به نفس و مسؤ وليت را كه لازمه موفقيت او درزندگى روزانه است ، در اين وجود كوچك تلقين كنيد؟!))(96)
گفته نبى اكرم (ص ) را پيوسته به خاطر داشته باشيد:
(( اكرموا ولادكم .))
كودكان خود را احترام كنيد و آنان را مورد مسخره و اهانت قرار ندهيد.
فراموش نكنيد كه فرموده است :
(( و لا يرهقه و لا يخرق به .))
او را احمق و نادان ، ابله و سفيه نخوانيد.

next page

fehrest page

back page