بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب آداب طبّ و پزشکی در اسلام, علامه سید جعفر مرتضى عاملى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     hs~temp -
     TEB00001 -
     TEB00002 -
     TEB00003 -
     TEB00004 -
     TEB00005 -
     TEB00006 -
     TEB00007 -
     TEB00008 -
     TEB00009 -
     TEB00010 -
     TEB00011 -
     TEB00012 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

فصل دوّم : پزشكى در دوره اسلامى (قرنهاى اوّل و دوّم هجرى ) 
عرب صدر اسلام و پزشكى  
اسلام زمانى ظهور يافت كه دانش پزشكى ،مراحل طفوليت خود را طى مى كرد، عرب بخصوص ، از ملتهاى ديگر در اين زمينه ضعيفتربود؛ زيرا حكومتى مركزى كه در زير سايه اش امنيت و آرامشى استقرار بيابد، وجودنداشت ؛ امنيتى كه زمينه رقابت و كوشش در راه به دست آوردن خواسته ها و آرزوهايىباشد كه ممكن است در دل بسيارى از مردم بهعلل و اسباب مختلف ، آشيانه كند.
جز ((حارث بن كلده )) كه بهره اى از شهرت برده بود و البته اگر پزشكى را نزدجندى شاپوريان نمى آموخت ، از اين شهرت نيز بى نصيب مى ماند. و نيز جز ((ابن حذيم))، كسى ديگر را نمى توان يافت كه ما را بر آن وادارد كه آنان را داراى سهمى درپيشرفت اين دانش بدانيم . بلكه سببى هم در بين نيست كه بتوانيم آنان را داراىپزشكانى به معناى واقعى كلمه فرض نماييم . حتى ((ابن كلده )) و ((ابن حذيم )) نيزمعلوم نيست كه تا چه اندازه در اين زمينه متبحّر و حاذق بوده اند. از آنان نه اثرى علمىبه جاى مانده ، نه در تاريخ چيزى هست كه در اين باره ما را رهنما باشد.
در فصل پيش اندكى در اين زمينه سخن رانده شد.
پزشكى در صدر اسلام  
پيشتر اشاره شد كه اسلام ، پزشكى را وظيفه اى شرعى و يكى از واجباتى مى داند كهكوتاهى در آن به هيچ وجه روا نيست ؛ چنانكه در فرمايشهاى پيامبر(صلى الله عليه وآله ) و ائمه اطهار: كه در باره پزشكى وارد شده است ، نيز مشهود است . اين روايات ،حقيقتاً ثروتى عظيم است ، و به هيچ وجه تناسبى با حركتى كه علم پزشكى در قرننخست و نيمه اوّل قرن دوّم هجرى داشته است ، ندارد . البته كسى كه بدين رواياتمراجعه كند، به اين حقيقت مهم خواهد رسيد كه آن بزرگواران برآن بوده اند كه نهضتىشامل در اين زمينه به راه اندازند؛ نهضتى همه جانبه ، عميق و دقيق ؛ نهضتى كه از حقيقت وواقعيتى كه بر آن متكى است و نيز از معانى والاى انسانى كه بدان متوجه است مدد مىگيرد.
ولى ظاهراً قوم عرب ، در سطح مناسبى نبود كه از اين حادثه جديد كه همانا ظهور اسلاماست ، بهره كافى ببرد. ميل و توجه آنان بر زمينه هاى ديگرى معطوف بود؛ زمينه هايىكه با تأ ثرات و تغييرات ذهنى و فكرى و غيره كه پس از ظهور اسلام برآنان واردگشته بود، مناسب مى نمود .
زياد دور نرفته ايم اگر اين حقيقت را بيان كنيم كه : گرايشها و توجهات جديدى كه دراثر آرزوها و خواسته هاى جديدشان به وجود آمد، در اين ميان اثرى بس بليغ داشته است. و اين خواسته ها و آمال ، در شرايط و اوضاع متعدد و معين پس از ظهور اسلام ، پاى برعرصه وجود نهاد.
بعضى از سياستهاى حكّام پس از رسول اكرم (صلى الله عليه و آله ) جز امام على (عليهالسلام ) نيز به شكل مؤ ثر، يارى بخش اين جريان بودند. اين حكّام ، هيچ نيازى نمىديدند كه از ملل غير عرب مدد جويند و از آنان استفاده كنند جز به اندازه اى كه ضرورى ولازم بود و هيچ توجهى به نيازهاى ملت خويش نداشتند و اصلاً به آن فكر نمى كردند .
علاوه بر اين ، آنان مردم و حكامى بودند كه عقل و فكرشان چنان روشن نبود كه به سطحمطلوب آن حادثه عظيم برسد؛ حادثه اى كه به مثابه جهشى بس بزرگ بود كه باظهور اسلام در ميان آنان خود را در صحنه زندگى و حيات آنان آشكار كرده بود.
در كنار اين عوامل ، بايد عدم توجه و عنايت آنان را به اهداف و تعاليم پيامبر و دينشان وبى همتى شان را در عمل به آن و به تحقق رسانيدنش را مدّ نظر داشت .
علوم بسيارى - كه پزشكى نيز يكى از آنها بود - در ميانشان به صورتىمهمل و مطرود، باقى ماند، اگر چه اين علوم از ميان نرفت . و اين جريان تا آغاز حكومتعباسى ادامه داشت . اين حكومت كه پس از حكومت اموى روى كار آمد در بر انگيختنميل بر سلطه و حكمرانى سهيم و شريك بود. از اينجا، ثبات و رفاه در فراروى شانقرار گرفت و مظاهر و مقتضيات فرهنگ و تمدن روى به سوى آنان نهاد كه اين امر، باعثشد تا ايشان اين مقتضيات و نيازها را با رويى باز پذيرا شوند؛ مقتضيات و نيازهايىكه بى توجهى و ناديده انگاشتن شان به هيچ وجه روا نبود .
پس بدينسان نهضت علمى آغاز گشت و عصر طلايى ظاهر شد و مسلمانان در اندك زمانى بهشكلى جدّى و اساسى در ميدان علم و معرفت به پيشرفتها و دستاوردهايى دست يافتند كهرسيدن به آن براى هر ملتى در چنين زمانى ممكن نبود.
نقش ملل غير مسلمان در نهضت علمى  
طبيعى است كه شكوفايى و ظهور دانش پزشكى و طبابت ميان مسلمانان در چنين جوّى و درشروع حكومت عباسيان ، با همكارى متخصصين ملل ديگر همراه بوده است ؛ بخصوص كسانىكه در اين دوره ، معارف و علوم پزشكى بدانان رسيده و منتهى شده بود. اينان همان جندىشاپوريانند .
جندى شاپوريان و كسانى ديگر، بسيارى از كتابهاى پزشكى را ترجمه كردند، دردربار خلفا و اعيان و اشراف به پزشكى پرداختند و بهاموال كلان با ارقامى نجومى دست يافتند. و شگفت نيست كه ببينيم حكام و خلفا اهتمام تامداشتند كه پزشكانشان از ملل غير مسلمان باشند؛ مانند يهوديان ، مسيحيان و زرتشتيان .حتى پزشكان متوكل همگى مسيحى بوده اند(50) ؛ چه اينان جز به چنين پزشكانى اعتمادنداشتند و در تحقّق حوائج سياسى خويش همچونحل مناقشات جز به غير مسلمانان اعتماد نمى نمودند.
اگر چه پزشكانى ماهر در ميان مسلمانان موجود بودند كه مهارت كافى در ابداع ، اختراع، جامعيت و ژرف انديشى در اين علم داشتند؛ كسانى چون ((احمد بن ابى الاشعث ))، ((على بنعيساى كحال ))، ((احمد بن محمد طبرى ))، ((ابن صورى )) و ديگران كه تعداد آنان بهدهها و صدها نفر مى رسد . عالمان مسلمان نيز خلفا را به همين سبب كه مسيحيان را بهدليل طبابتشان بزرگ مى شمردند، ملامت مى كردند.(51)
آرى ، مسلمانان در زمينه پزشكى ، از ملل ديگر مدد جستند، ولى هنوز مدتى كوتاه نگذشتهبود كه خود، به پيشرفتهاى عظيمى نايل گشتند؛ و دستاوردهايى كهنيل بدانها براى ملتى چون مسلمانان ، با آن شرايط و اوضاع ممكن مى نمود .
آنان براى نهضت پزشكى كه در قرن حاضر - يعنى قرن چهاردهم هجرى -شكل يافته و ظاهر گشته است ، اساس و قواعدى درست و محكم پى ريختند و بر همينقواعد، اصول و دستاوردهاى عظيم است كه اروپائيان و ديگران ، در نهضت پزشكىحاضر تكيه نموده اند؛ چنانكه اين حقيقت آشكار است و نياز به بيان ندارد .
البته ما در اينجا، تنها مى توانيم اشاره اى اجمالى به حركت و جريان علمى پزشكىاسلامى و آنچه با آن مرتبط است ، داشته باشيم و ناچاريم به مقتضاى مقام ، بسيارمختصر سخن برانيم .
پزشكى در قرن اوّل هجرى  
پيش از اين به برخى از پزشكان معروف و نيز علوم و معارف آنان كه در عصر پيامبراسلام (صلى الله عليه و آله ) زندگى مى كردند، اشارتى رفت .حال اندكى ديگر در اين باره بحث مى كنيم . گروهى از انصار به پيامبر عرض كردند :((اى رسول خدا! ما را همسايه اى است كه از درد شكم شكايت دارد، آيا اجازه مى فرمايىمداوايش كنيم ؟)) .
پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فرمود : ((چگونه مداوايش مى كنيد؟)).
گفتند : شخصى يهودى هست كه اين بيمارى را مى تواند درمان كند .
حضرت فرمود : ((چگونه ؟)) .
گفتند : شكمش را مى درد و چيزى از آن بيرون مى آورد .
پيامبر اين عمل را ناخوش داشت و بدانان پاسخ مثبت نداد. آنان چند بار ديگر نزد او آمدندتا به سه مرتبه رسيد . پيامبر فرمود: ((هر چه خواهيد انجام دهيد)).
آنان يهودى را بر بالين وى خواندند. يهودى ، شكم او را دريد و عفونت بسيارى از آنخارج كرد. سپس شكم را شست و بدوخت و بر آن دارو ماليد. پس بيمار شفا يافت و پيامبررا از او خبر دادند. حضرت فرمود: ((همان كس كه بيماريها را آفريده ، درمانشان را نيزآفريده است )).(52)
و ((ابن سنان )) نقل مى كند كه از امام صادق (عليه السلام ) در باره مردى پرسيد كهدندانش شكسته بود، آيا مى توان با تكه اى طلا آن راوصل كرد؟ و اگر امكانش نبود و دندان ساقط شد آيامى توان به جايش دندان گوسفندبكارند؟ حضرت فرمود: ((آرى ،اگر بخواهد مى تواند دندان گوسفند را پس از آنكه بهذبح شرعى ، ذبح شود در دهانش جاى دهند)).
((حلبى )) نيز روايتى مانند همين روايت را نقل كرده است .(53)
((زراره )) نيز از امام صادق (عليه السلام ) نقل مى كند كه پدرم در حالى كه من نيزحاضر بودم از امام صادق در باره مردى كه دندانش بيفتد پرسيد كه آيا مى توان دندان[حيوان ] مرده اى را به جايش نهند ؟
حضرت فرمود : ((باكى نيست )).(54)
و نيز گذشت كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) ضحاك را امر فرمود كه بينى اى از طلابسازد و...، همچنين بيان شد كه ((حارث بن كلده )) - كه در اسلامش اختلاف نموده اند -كتابى در علم پزشكى نگاشته است .
در غير اين موارد، چيز ديگرى كه حاكى از فعاليتهاى پزشكى مسلمانان در قرناوّل هجرى باشد نمى يابيم . بلكه حتى مى توان در طليعه حكومت عباسيان نيز اينوضعيت را يافت . البته جز آنچه از پيامبر و ائمه معصومنقل شده است و نيز پزشكانى كه در دوره جاهليت مى زيسته اند، مانند ((ابن ابى رمثه ))،((حارث بن كلده ))، ((نضر بن حارث )) و چند نفر ديگر كه ذكرشان گذشت . و يا ماجراىضربت خوردن امير مؤ منان كه پزشكانى براى مداوايش گرد آمدند و حاذقترين آنان ((ابنعمريا)) و ((اثير بن عمر)) و ((السكونى )) بود. وى در پزشكى ، صاحب كرسى بودهاست (55) ؛ چنانكه براى درمان ((عمر)) هنگامى كه بدو زخم زدند، كسى از انصار و بنىمعاويه را بر بالينش آوردند.(56)
ولى در عهد بنى اميه ، حكامى را خواهيم يافت كه بر بعضى پزشكان اديان ديگر، مانند((ابن اءثال نصرانى ))، ((ابى الحكم نصرانى ))، ((ثياذوق )) و ((ابن أ بجر مسيحى))(57) پزشك شخصى عمر بن عبدالعزيز، اعتماد مى كردند. اگر چه بعضى ادعا كردهاند كه ((خالد بن يزيد)) نيز در پزشكى ماهر بوده است ،(58) ولى اعتمادى بر اينقول نيست . البته -چنانچه خواهد آمد مى توانمحتمل دانست كه وى مترجمان را در ترجمه بعضى از كتابهاى پزشكى تشويق كرده است ،البته اگر بتوان او را داراى دستى در اين فن دانست . بى شك مهارت او فقط جنبه نظرىداشته و هيچ گاه عملاً به طبابت نپرداخته است . ولى آنچه از او مشهور مى باشد اين استكه وى به كيمياگرى تمايل داشته است و در باره مهارتش در علم پزشكى جز آنچه ((ابنخلكان )) بيان نموده ، چيزى يافت نشده است .
در ميان كسانى كه جزء عالمان دانش پزشكى ذكر گشته اند، مى توان زنانى را نيزيافت كه در دوره رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) مى زيسته اند. ((رفيده )) يكى ازاينان است كه در مسجد پيامبر (صلى الله عليه و آله ) براى مداواى بيماران و مجروحان ،خيمه داشته است . همچنين مى توان زنى از قبيله ((عذره ))؛ ((ليلاى غفاريه ))، ((ام سليم))، ((ام عطيه ))، ((ربيع بنت معوذ)) و كسانى ديگر را نام برد كه درفصل پنجم از بخش دوّم كتاب حاضر در آنجا كه سخن از معالجه و پرستارى مرد توسطزن مى رود، نامشان را خواهيم آورد .
((ام جميله )) بيمارى كلف (نوعى بيمارى پوستى ) را درمان مى كرده است ؛ ازاين رو از((عايشه )) در اين باره كسب تكليف مى كند و ((عايشه )) او را به ادامه كار امر مىنمايد.(59) و در عهد بنى اميه ، ((زينب اوديه )) به طبابتمشغول بوده و چشم و جراحت بدن را درمان مى كرده است .
كوتاه سخن آنكه در تحقيقمان پيرامون فعاليتهاى پزشكى اين دوره ، فايده چندانى نمىتوانيم عايد خود كنيم ؛ زيرا اين فعاليتها جدّاً ضعيف و بلكه مى توان گفت در حدّ صفربوده است .
البته در اينجا نكته اى را به عنوان استدراك بايد ياد آور شد و آن اينكه ((مرة بنشراحيل پزشك )) را در زمره پزشكان قرن اوّل دانسته اند؛ چنانكه ((بلاذرى )) در كتاب((اءنساب الاشراف ))(60) براين رأ ى رفته است . همچنان كه ((رواية بن سنان انفه ))را نيز در ميان پزشكان قرن دوّم يادكرده اند، ولى ((رواية بن زرارة )) ممكن است ازپزشكان قرن اوّل يا دوّم باشد.
پزشكى در سخنان معصومين (ع )  
شايسته و بايسته است در احاديث و روايات پيامبر (صلى الله عليه و آله ) واهل بيت گرامى اش كه ثروتى عظيم از دانش پزشكى دردل آنان نهفته است ، تحقيق و تدبّر كنيم ؛ زيرا آن بزرگواران در شؤ ون مختلف و متعددطب و طبابت به شكلى همه جانبه و كامل سخن گفته اند، حتى زمانى كه ركود فكرى وعلمى - در عهد امويان - بر جامعه حاكم بود همچنان كه قبلاً اشاره شد.
از اين روست كه بايد اين ثروت علمى را بررسى كرد تا گنجهاى با ارزش و حقايقپربهايى كه در آنها نهفته است ، ظاهر شود .
ما براين اعتقاديم كه اگر توجه و اهتمامى كه شايسته اين روايات است بر آنها معطوفشود، نتايج و ثمراتى كه بسيار پر اهميت اند - حتى براى دانش پزشكى امروزى - بهدست خواهد آمد .
و با چه زبانى مى توانيم تأ سف خود را ابراز نماييم ، هنگامى كه مى بينيم مسلمانانمعاصر پيامبر (صلى الله عليه و آله ) وائمه معصومين : و حتى شيعيانشان جز به پارهاى از علوم دينى كه كوشش و جهد خويش را در تمام اوقات بر آن معطوف كرده بودند، بهدانشها و علوم ديگر نپرداخته اند. حتى مى بينيم ائمه اطهار : برآنند تا توجه مسلمانان رابه سوى بحث و تدقيق در علل و اسباب جلب فرمايند. امام باقر (عليه السلام ) چونفتوايى براى اصحاب صادر مى كند، بدانان امر مى كند از او بپرسند كه مأ خذ و مخرجاين فتوا در كجاى قرآن كريم است . ولى كوشش امام در تشويق و ترغيب آنان آن طور كهبايد در آنان مؤ ثر نمى افتد؛ چرا كه با اينحال ، آنان فقط پاسخ مسأ له خويش را مى ستانند و بس !!
شايد همين بى توجهى اصحاب ، علت آن باشد كه مى بينيم روايات وارد شده درپزشكى ، خوردنيها، داروها و مانند آن - غالباً - از داشتن سند صحيح محرومند و متخصصينعلم حديث به نقد و تصحيح سندهايشان نپرداخته اند. به هرحال ، در باره طب قرن اوّل هجرى ، به طور خلاصه بايد گفت :
مسلمانان و طب  
بعضى برآنند تا - براى نيل به اهدافى كه چندان پوشيده نيست - ابداعات وپيشرفتهاى پزشكى و هرآنچه را كه ذكر گشت داراى ويژگى قومى بدانند. بعضى بريونانيان تأ كيد مى ورزند، برخى بر مصريان ، پاره اى بر ايرانيان ، بعضى برعربها و...
جاى آن است كه بدانان بگوييم : چگونه است كه اينملل در تاريخ چند هزار ساله شان كه پيش از ظهور اسلام داشته اند، نتوانسته اند بهشكوفايى و پيشرفتى موازى و حتى نزديك به آنچه در مدت بسيار اندك پس از ظهوراسلام نصيب اين دانش شد، دست يابند؟! بلكه بايد گفت : همه نتايج و پيشرفتهاى طب ،بدون اسلام چيزى نيست كه شايسته ذكر باشد. علاوه بر اين ، ملتهاى ياد شده - بنا بهادعاى خودشان - پيش از اسلام از حكومتهايى توانا و امكانات مادى غنى و معنوى بسيارعالى و همت ها و آرزوهايى بلند برخوردار بوده اند و شايد هم اين ادعا فقط، حربه اىباشد كه به واسطه اش برآنند مردم ساده و زود باور را فريب دهند .
بنا براين ، بايد دستاوردها و پيشرفتهايى را كه ملتهاى مسلمان - با مليّتهاىمختلفشان - به تحقيق رسانيدند، ارج نهاد و آن راعامل اساسى شكوفايى و ثمردهى نيروها و امكانات موجود ونيل به آرمانها و آرزوها دانست ، بلكه ملل ديگرى كه مسلمان نبودند - يعنى جندىشاپوريان و نيز معتقدين به اديان ديگر - على رغم اينكه اوّلين معلمين طب مسلمانانبودند، همچنانكه خورشيد معارف طبى عالم اسلامى با سرعتى بسيار به ميان آسمان مىآمد، به تدريج سايه شان رو به كوتاهى و ستاره بختشان رو بهافول نهاد .
آرى ، سايه آنان رو به كوتاهى نهاده و ستاره بختشانافول نمود، اگر چه حكام و خلفاى مسلمان عنايتى بسيار بدانانمبذول مى داشتند و به صورتى بى نظير به شأ ن و امورشان اهتمام مى ورزيدند .
حال وقت آن است كه بدانچه ياد آور شديم اكتفا كرده ، به بحث از نهضت علمى مسلمانانبپردازيم ؛ بحثى كه بايدبرچندنقطه كه درذيل به آن اشاره مى گردد، متمركزشود:
1 - حركت ترجمه در علوم پزشكى و غيره .
2 - حركت تأ ليف و شكوفايى علم پزشكى در ميان مسلمانان .
3 - پاره اى از پيشرفتهاى مسلمانان و تأ ثير مسلمانان در نهضت جديد طبى .
4 - تأ ثير مسلمانان در داروسازى .
5 - اشاره به پاره اى از خدمات پزشكى مسلمانان ازقبيل ساختن بيمارستانها و مانند آن و نيز امورى ديگر كه شايسته بحث است و ندانستن آنهابه هيچ وجه روا نيست .
حركت ترجمه  
ترجمه در واقع ، در قرن اوّل هجرى آغاز گشت ، البته به شكلى بسيار محدود. اينجريان در ابتداى حكومت عباسيان (سال 132 . ه‍ ) نيرويى گرفت و در زمان هارون(متوفاى 193) شدت گرفت و در دوره مأ مون (متوفاى 218) به شكوفايى تمام رسيد .
با شروع جريان تأ ليف و ابداع در ميان مسلمانان ، جريان ترجمه رو بهافول نهاد، به طورى كه در اواسط قرن سوم و پس از آن ، اين جريان چندان به چشمنمى آيد - اگر نگوييم اصلاً به چشم نمى خورد - بلكه بعضى برآنند كه بيشترترجمه ها در اواسط نيمه اوّل قرن دوّم و حتى نيمهاوّل قرن سوم شكل يافته است .(61)
به هر حال ، غير مسلمانان - يعنى يهوديان ، مسيحيان و ... - بودند كه به شكلى عام بهامر ترجمه پرداختند. پس ‍ طلايه داران اين حركت ، همينان بوده اند، ولى نبايد نقش((نوبختيان )) را ناديده انگاشت . نوبختيان ، طايفه اى ايرانى ، مسلمان و شيعه بوده اندكه خدمات آشكارى در اين زمينه ارائه كرده اند.
((گوستاولوبون )) مى گويد : ((نخستين كسى كه كتابى در زمينه طب ترجمه كرد،((هارون )) (در سال 685) بود)). ولى به اعتقاد ما اين رأ يى است غلط؛ زيرا اوّلاً: اينكتاب عبارت است از كناش (مجموعه اى از قواعد و فوايد پزشكى ) تأ ليف ((اهرن )). اينكتاب را ((ماسرجويه )) در زمان ((عمر بن عبدالعزيز)) و يا ((مروان بن حكم )) ترجمهكرده است و ترجمه او در مخزنهاى كتاب باقى مانده تا اينكه : ((عمر بن عبدالعزيز)) آنرا بيرون آورده و در اختيار مردم نهاده است .(62)
و ثانياً : ما مى بينيم كه آنان مى گويند : ((ابناءثال ))، پزشك معاويه - كه در زمان همو بهقتل رسيد - پيشتر به ترجمه كتابى در باره داروها، از زبان يونانى به عربى ، اقدامنموده بود.(63) اين اشكال برآن كس نيز كه ((خالد بن يزيد)) را اوّلين مترجم كتابهاىطبى و نجومى مى داند، وارد است .(64)
((وجدى )) گويد : ((ابن وحشيه ))، كتابى را از زبان كلدانى در باره سموم بهسال 170 ميلادى ترجمه كرد.(65)
اين راءى نيز غلط است ؛ زيرا وى در اواخر قرن سوم و شروع قرن چهارم مى زيسته است.(66) البته از آنچه ذكر كرديم نادرستى اين سخنشان نيز آشكار مى شود كه مىگويند: ((جورجس )) اوّلين كسى بود كه بنا به درخواست ((منصور)) ترجمه كتابهاىطبى را به عربى آغاز كرد.(67)
به هر حال ، اينان مى گويند: خليفه عباسى ((هارون ))، كسانى را براى يافتن كتابهاىخطى طبى ، به سوى روم گسيل داشت ؛ چنانكه همو خود، كتابهاى خطى بسيارى را ازشهرهاى روم - يعنى آنكارا و عموريه - به چنگ آورد و از ((يوحنا بن ماسويه )) درخواستكرد تا آنها را از يونانى به عربى ترجمه نمايد.(68)
در زمان ((هارون )) كار ترجمه رونق يافت ، به طورى كه حتى ذكر كرده اند كه وى بهوزن كتاب ترجمه شده ، طلا اجرت مى داده است (69) بلكه ((وجدى )) مى گويد: ((مأمون ، يكى از شروط صلحش با يونانيان اين بود كه كتابى نادر و كمياب را بدو تقديمكنند)).(70)
همين طور، وى گروهى را به بلاد روم گسيل داشت تا برايش كتابهايى خطى گردآورند.(71) او، دارالحكمه مشهور را تأ سيس كرد كه در آن بخشى مخصوص ترجمهبود. البته بعضى تأ سيس دارالحكمه را به ((رشيد)) نسبت مى دهند.(72) لكن اين مسلّماست كه اين مؤ سسه در عهد مأ مون به اوج عظمت خود رسيد.(73) همچنانكه اهتمام به جمعآورى نسخه هاى خطى را نمى توان تنها منحصر به خلفا دانست .(74)
در اين دوره به ترجمه كتابهاى جالينوس ، بقراط و ديگران به عربى اقدام شد. ازجمله مترجمين معروف عبارتند از: حنين بن اسحاق ، جيش الاعسم ،(75) اصطفان بنبسيل ، ثابت بن قرة ، اسحاق بن سليمان ، ابن البطريق ، منكه الهندى ، قسطابنلوقابعلبكى ، ابن دهن و بسيارى ديگر كه مى توان براى اطلاع بيشتر به باب نهم((عيون الانباء)) مراجعه كرد.
پزشكان عصر ترجمه  
كسانى كه در عصر ترجمه به طب اشتغال داشته اند، بيشتر غير مسلمان بوده ، در ترجمهكتب به زبان عربى مهارت داشتند. در اين دوره از ميان اينان ،((آل بختيشوع )) به شهرتى دست يافت . اين اشتهار، از جرجيس كه منصور، وى را ازجندى شاپور فراخواند، شروع شد و سپس فرزندش بختيشوع كه رشيد، وى را بزرگو رئيس اطبا كرد و پس از وى فرزندش ((جبرئيل )) و پس از او پسرش ((بختيشوع )) بودكه واثق بر او غضب كرد وبه جندى شاپور گسيلش داشت وهمه اموالش رامصادره نمود،ولى او پس از مدتى بازگشت و اموال خويش را مطالبه كرد و زمانى كه واثق درگذشتبه اموال خويش دست يافت و متوكل از وى دلجويى نمود. پس از وى نوبت به عبيداللّه بنبختيشوع مى رسد.
از مشاهير اطباى آنان مى توان از ((يوحنا بن ماسويه )) نام برد كه مأ مون وى را بهسال 215 رئيس بيت الحكمه كرد. و نيز ((قسطا بن لوقا بعلبكى و ثابت بن قرة ، وسعيد بن يعقوب )) و افراد بسيار ديگرى .
شهرت يا واقعيت ؟!  
جندى شاپوريان در ابتداى امر، به شكلى بى سابقه ، به صناعت طب شهرت داشته اند.از اين رو، در تأ ييد حكام و سلاطين از سهمى بسيار برخوردار بودند. براى اينكه ميزانتوان و تسلّط غير مسلمانان در ميدان طب و طبابت و بهت زدگى و تبعيت مردم نسبت بدانان رابخصوص در جندى شاپور، روشن نماييم ، به ذكر ماجرايى مى پردازيم كه ((جاحظ))،(متوفاى 255 هجرى ) آن را نقل كرده و يا آن را خود، ساخته است .
وى مى گويد : ((اسد بن جانى ))، مردى طبيب بود. در روزهايى كه كار و بازارش درحال كساد و بى رونقى بود، كسى او را گفت :امسال ، بيمارى فراوان است و مريضى هاى بسيارى در ميان مردم شايع شده ، از طرفىتو مردى دانشمند و داراى صبر و شكيبايى ؛ چنانكه خدمتگزار مردم و سخنگويى خوب نيزهستى و به احوال مردمان آگاهى ، ولى با اينحال نمى دانم چرا بازارت كساد است ؟!
((اسد بن جانى )) در پاسخ گفت : اوّلاً من مسلمانم و مردم پيش از آنكه من پزشك شوم وبلكه پيش از تولد من معتقد بوده اند كه مسلمان نمى تواند پزشك خوبى شود. و ثانياًنام من ((اسد)) است در حالى كه بايد چيزى مثل صليب ،مرابل ، يوحنا، بيرا و مانند آن باشد. و كنيه ام ((ابوحارث )) است ، در حالى كه بايدچيزى چون ابوعيسى ، ابوزكريا يا ابوابراهيم باشد و من عبايى از كتان سبز(76) دربر دارم ، در حالى كه مى بايد عبايى از حرير سياه مى پوشيدم .
آرى ، اين چنين مردم به غير مسلمان معتقد بودند به خصوص جندى شاپوريان ؛ چنانكه چنينامرى را آنان خود براى خود خواسته بودند و نيز حكام سلطه گرشان . و چنانكه گذشتعلماى مسلمان ، خلفا را به جهت احترامى كه براى پزشكان غير مسلمانقايل بودند، ملامت مى كردند .
لكن اگر به وقايع تاريخى مراجعه كنيم و بخواهيم به صورتى منصفانه و به دور ازهوا و هوس در باره آنان حكم كنيم ، در خواهيم يافت كه : پزشكان غير مسلمان ، بدينصورت كه شهرت يافته اند، داراى مهارت و نو آوريهاى خارق العاده نبوده اند؛ اگر چهدر انتقال آثار ملل ديگر به زبان اسلام ، مقام برتر را از آن خود كرده اند؛ مثلاً، سلمويهيوحنا بن ماسويه را -كه مشهورترين پزشك عهد مأ مون است - از جاهلترين خلق نسبت بهدرد و دوا مى دانست (77) ؛ چنانكه ابوقريش (78) نزد مهدى ، در مرتبه اى چون جرجسبن جبرائيل بود و بلكه مرتبه اى بالاتر داشت و مهدى كه مُرد، هارون الرشيد به جايشنشست . و جرجس نيز بمرد و پسرش (يعنى بختيشوع ) به پيروى از ابو قريش به خدمترشيد در آمد.(79) لكن تجليل و تعظيم و آوازه بسيار، از آنِ بختيشوع گشت ، نهابوقريش ؛ چنانكه مى بينيم اين آوازه و شهرت فراگير طبيبان غير مسلمان ، بر تاريخنيز اثر گذاشته است و اين حقيقت را مى توان در دايرة المعارف ها و كتب شرححال ها ملاحظه كرد . آنان در پرداختن به شرححال پزشكان غير مسلمان ، بسيار كوشيده و در آن زياده گويى كرده اند. اما در بارهپزشك بزرگ و حاذق مسلمان جز چند سطرى ننوشته اند مگر درباره كسانى چون رازى وابن سينا كه نمى توان آنان را ناديده انگاشت .
براى اثبات اين حقيقت ، كافى است ذكر نماييم اين كتابها در باره ((زهراوى )) كهاروپاييان در طب جراحى و غير آن بر او اعتماد كرده و از او استفاده ها برده اند، جز سهسطر ننوشته اند. همچنين است وضعيت ((على بن عباس )) .
پيش از اين اشاره شد و ذكر كرديم كه جندى شاپوريان بسيار بر خود مى باليدند ومغرور بودند. حتى توان خويش را بسى بالاتر از آنچه وجود داشت ، مى پنداشتند، بهطورى كه ((قفطى )) مى گويد : ((جندى شاپوريان ، معتقد بودند كه تنها آنانند كهشايسته اين دانشند و آن را از فرزندان و همگنانشان به كسى ديگرانتقال نمى دادند)).(80)
هر چند وضعيت چنين بود امّا، بالا خره ستاره جندى شاپور با ظهور استادان و استوانه هاىمسلمان ، رو به افول رفت و نورش به تاريكى گراييد. آخرين كسى كه به عنوانرئيس بيمارستان جندى شاپور نامش به ميان آمده است ، ((سابور بنسهل )) متوفاى سال 255 است .(81)
همچنين آخرين واقعه اى كه نام جندى شاپور در آن برده شده است ، مربوط به سالهاىميان 262 تا 265 است كه ((يعقوب بن ليث صفار))، اين شهر را مقر خويش قرارداد تا ازآنجا به خوزستان يورش برد.(82)
سير تأ ليف و شكوفايى طب در ميان مسلمانان  
علوم در دوره حركت ترجمه ، اندك اندك در ميان مسلمانان استحكام مى يافت . در اين ميان ،نوشتارهاى علمى نيز كم كم به راه افتاد و در نيمه دوّم قرن سوم ، نشاط بسيارى گرفت. حركت ترجمه نيز با جان گرفتن جريان نوشته هاى علمى در مناطق مختلف ، عقب نشينىكرد و رو به افول نهاد .
ظاهراً تأ ليف در ميان مسلمانان ، از نيمه اوّل قرن سوّم شروع شده است ؛ زيرا آثارى از((على بن ربن طبرى )) و بعضى ديگر ذكر شده است كه در قرن دوّم و شروع قرن سوّممى زيسته اند. البته اين احتمال در صورتى مى تواند درست باشد كه ((حارث بن كلده)) را اوّلين مؤ لف آثار پزشكى ندانيم كه پيش از اين سخن در اين باره گفتهشد.(83)
آنچه در اين مجال ، مهم است اين است كه مسلمانان عنايت و توجه بسيارى به علم پزشكىمبذول داشتند و دانشمندان بزرگى در اين موضوع در ميانشان به وجود آمد، به طورى كهگذشتگانشان در هاله فراموشى ، ناپديد شدند. اينان راه را براى آيندگان باز كردندو براساس نظريه ها، ابتكارات و دستاوردهاى همين افراد، نهضت بزرگ قرن بيستمشكل يافت ؛ يعنى قرن چهاردهم هجرى . پس پدران دانش پزشكى ، همانانند چنانكه پدرانعلوم ديگر عصر جديد نيز همان بزرگان بوده اند.
بغداد، مقرّ خلافت عباسيان ، تنها مركز پزشكى مسلمانان نبود. تقسيم كشور بزرگاسلامى به ممالك مستقل كوچكتر، با خود پديده اى به ارمغان آورد كه مراكز بسيارىبراى علوم پزشكى در مناطق مختلف جهان اسلام پاى به عرصه وجود نهاد؛ مناطقى مانندغزنه ، قيروان ، مصر و غير آن . اين امر، جوّى مناسب را براى ظهور نوابغ دانش پزشكىدر نواحى مختلف كشور اسلامى موجب گشت و راه را براى به وجود آمدن تعداد بسيارزيادى از پزشكان و دانشمندان علم پزشكى باز نمود. در نتيجه ، تأ ليفات فراوانىبه نگارش در آمد؛ به طورى كه كتابهاى شرححال و دايرة المعارف على رغم كوشش فراوان ، حتى از نوشتن و شمارش نام آنان ناتوانمانده اند. در حقيقت ، نهضت پزشكى معاصر، بر پايه تاءليفات و مايه هاى علمىمسلمانان بنا شده است ؛ چنانكه براين حقيقت درآينده اشاره خواهيم كرد وموفق خواهيم گشتكه از مظاهر تمدن اسلامى در مجال دانش پزشكى و تأ ثير مسلمانان در نهضت بزرگپزشكى به اجمال سخن برانيم .
تأ ليفات پزشكى و تأ ثير آنها در نهضت اخير  
((دكترفيليپ )) مى گويد: ((در قرن دهم ميلادى پزشكان مسلمان درمرتبه اى عالى ظهوريافتند كه ميراث پزشكى شرق و غرب به واسطه تاءليفات آنان ، غنا و ثروتبسيارى يافت .بيشتر اين پزشكان ، ايرانى بودند كه كتابهاى خويش را به زبانعربى مى نوشتند)).(84)
و در باره كتاب ((قانون ابن سينا)) مى گويد : ((جرارد كرمونى در آغاز قرن دوازدهم آنرا به زبان لاتينى ترجمه نمود و اين كتاب ، جاى كتابهاى درسى پزشكى قديم رااشغال كرد و قرنهاى بسيارى همچنان به صورت كتابى درسى باقى ماند. امّا در شرق، كتاب قانون ، يگانه مرجع دانش پزشكى بود تا اينكه كتابهاى پزشكى عصر جديدكه در قرن نوزدهم ظاهر گشتند و جاى آن را گرفتند)).(85)
محمد خليلى مى گويد : ((در سال 1593 ميلادى در روم و نيز درسال 1877 ميلادى در بولاق مصر و به سال 1323 در هند، نسخه عربى كتاب قانونمنتشر گشت )).
در قاره اروپا، شرحهاى متعددى بر آن نوشته ، بخشهايى از آن به زبانهاى فرانسوى، آلمانى ، انگليسى و ديگر زبانهاى اروپايى ترجمه شد؛ چنانكه به زبانهاى تركىو فارسى نيز ترجمه شده است .
خلاصه آنكه : كتاب قانون ، از بزرگترين كتابهايى است كه در دانشگاه ((مون پليه ))و ((لوفان )) در اواسط قرن هفدهم ميلادى تدريس مى شده است ؛ چنانكه برنامه هاىپزشكى ((قينا)) به سال 1520 ميلادى و ((فرانكفورت )) بهسال 1558 ميلادى بيشتر بر كتاب قانون و منصورى مبتنى بوده است .
علاّمه ((سازبورى )) در كتابش ((تاريخ علم )) مى گويد : ((كتاب قانون - اين معلم عظيمدانش پزشكى - تورات دانش طب است ؛ يعنى دستور مقدس آن مى باشد)) .
دكتر ((ماكس مايرهوت )) در كتابش ((تراث الاسلام ))، مى گويد: ((ابن سينا در كتابقانون ، ميراث علمى يونان را به تجربه عرب درآورد، اين كتاب ، والاترين تأ ليفعلمى عربى است )).
سپس در جايى ديگر مى گويد: ((قول مرجح آن است كه در تاريخ پزشكى ، كتابى كهمثل كتاب قانون ، مورد توجه و تدريس دانشمندان قرار گرفته باشد، موجود نيست . لكندر فاصله ميان قرن هفدهم تا قرن نوزدهم كتابهايى به زبان فرانسوى نگاشته شدكه نفوذ كتاب قانون را رو به زوال بُرد، اگر چه تأ ثير اين كتاب ، تماماً از مياننرفت ...)).(86)
كوتاه سخن آنكه كتابهاى شيخ ‌الرئيس قرنهاى متمادى تنها مرجع اروپاييان در تحقيقاتطبى و فلسفى بود.(87) ابن سينا در اروپا ملقب به ((سلطان اطبا)) گشته است وكتابش همچنان تا سال 1650 ميلادى در دانشگاه ((لوون )) بلژيك و ((مون پليه ))فرانسه تدريس مى شد.(88)
((فيليپ )) درباره كتاب ((ملكى )) نوشته على بن عباس مى گويد: ((اين اثر، يگانهكتابى است كه صليبيان آن را به زبان لاتينى ترجمه كردند و همچنان در شرق و غربكتابى درسى بود تا اينكه كتاب ابن سينا جاى آن را گرفت ؛ كتابى كه شبيه بهدائرة المعارف طبى است )).(89)
((گوستاولوبون )) مى گويد : ((كتاب ملكى ، درسال 1127 ميلادى ترجمه شد و به سال 1523 ميلادى به چاپ رسيد)).(90)
چنانكه كتاب ((الحاوى ))، نوشته ((رازى )) به زبان لاتينى ترجمه شده و بارها بهچاپ رسيده است . اين كتاب ، در مجامع پزشكى اروپا، حكم كتاب درسى را داشته است .دانش و فضل رازى در علوم پزشكى منزلت وى را بسى والا برده و او را در رديف متفكرينخلاّق بزرگ اروپاى قرون وسطى قرار داده است .(91)
به هر حال ، كتابهاى رازى براى مدتهاى مديدى تا قرن هفدهم ، جزء كتابهاى درسىبود و همچنين كتابهاى ابن سينا.(92)
درآن كتاب دستورى براى مدرسه دارالفنون به تاريخسال 1617 . م ديده مى شود.
تنها،كتاب الحاوى رازى نيست كه چنين وضعيتى داشته است ،بلكه بيشترمصنفات وى ، ازسال 1509 ميلادى به زبان لاتينى ترجمه شده و مكرر به چاپ رسيده است .(93)
((گوستاولوبون )) از آنچه گفته شد به اجمال ياد كرده ، مى گويد : ((كتابهاى ابنسينا به زبانهاى مختلف جهان ترجمه شده و حدود شش قرن ، همچنان بهاصول و مبانى طب اعتبار بخشيده است ؛ چنانكه مدارس طب و خصوصاً دارالفنون ((فرانسهو ايتاليا)) تنها كتب او را تدريس مى كرده اند و مدتى كه آثار وى از گردونه تدريسدر فرانسه خارج شده ، هنوز به پنجاه سال نرسيده است .
اروپاييان تنها به ترجمه و تدريس آثار رازى اهتمام نداشته اند، بلكه كتابهاى طبىابن رشد كه بارها در اروپا به چاپ رسيده و نيز كتاب على بن عباس نيز مورد توجهآنان بوده است ...
بالاتر از اين ، تمام كسانى كه پس از قرن دهم ميلادى پاى در ميدان جراحى نهاده اند -چنانكه هالر مى گويد - بر كتاب زهراوى اندلسى (معروف بالبقاسس ) صاحب كتاب((التصريف لمن عجز عن التأ ليف ))، (متوفاىسال 1107) تكيه كرده اند. وى ، بسيارى از ابزار جراحى را خود اختراع كرده و از خُردكردن سنگ كليه به شكلى كامل بحث نموده است اگرچه انجام اينعمل را امروزه درست نمى دانند. نخستين چاپ كتاب وى به زبان لاتينى درسال 1497 وآخرينش در سال 1861 ميلادى بوده است )).(94)
فرانسويان از كتاب ((التيسير))، اثر ((ابن زهر اندلسى )) كه در قرن ششم هجرى مىزيسته در نهضت جديدشان بهره برده اند.(95)
((بوركلمان )) در باره كتاب ((زهراوى )) - كه منسوب به ((الزهراء)) ناحيه اى در قرطبهاست و در سال 1023 وفات يافته - مى گويد : ((حقيقتاً نسلهاى گذشته ، اهميتى خاصبراى بخشى از اين كتاب كه در باره جراحى است ،قايل بوده اند؛ زيرا در آن ، در باره ابزار جراحى ، توضيحىمفصّل آمده است . اين كتاب در قرن پانزدهم به زبان لاتينى ترجمه و در چند نوبت بهچاپ رسيد)).(96)
اگر به اسامى تاءليفات و آثار پزشكان مسلمان و رشته هايى كه در آن ، كتابنگاشته اند مراجعه كنيم ، آشكار خواهد گشت كه در دانش پزشكى و رشته ها و فروعمختلفش در چه درجه والايى بوده اند. كافى است كه يادآور شويم بعضى برآنند كهپس از آنكه مسلمانان شروع به فعاليت به صورتمستقل نمودند، نتيجه و ثمره ابتكارى شان به شكلى خاص درزمينه پزشكى ، رياضياتوجغرافى بارز گشت وخودراآشكاركرد.(97)
ولى گويا گوينده اين سخن ، از اين نكته غافل مانده است كه مسلمانان در علوم ديگرىچون شيمى نيز دستى داشته اند و ابتكارات آنان در علوم مورد نظر، بيش از ابتكاراتىاست كه از آن غير مسلمانان است .
وبالا خره ، ((گوستاولوبون )) مى گويد : ((از آنجا كه كتابهاى طبى عربى ، بهزبانهاى اروپايى ترجمه شده اند، غالباً از تباهى و از ميان رفتن ، در امان ماندند؛چنانكه ساير كتب آنان نيز چنين بوده است )).(98)
ولى حقيقت اين است كه هر كس به ((دائرة المعارف ها و تراجم )) مراجعه كند نام هزارانكتاب پزشكى را در آنها خواهد يافت - كه البته آنها هم جز بخش محدودى از اين آثار راذكر نكرده اند - ولى امروزه هيچ نام و اثرى از آنها نيست . به عنوان نمونه ، بايد بهكتابهايى چون ((كشف الظنون ، عيون الانباء، تاريخ الحكماء، فهرست ابن النديم )) وغير آن مراجعه نمود تا دريافته شود كه جز نام تعدادى محدود از بخش معظم كتابهاىطبى اسلامى ، چيزى ثبت و ضبط نشده است .

next page

fehrest page

back page