بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب سیری در تربیت اسلامی, مصطفى دلشاد تهرانى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     SEIR0001 -
     SEIR0002 -
     SEIR0003 -
     SEIR0004 -
     SEIR0005 -
     SEIR0006 -
     SEIR0007 -
     SEIR0008 -
     SEIR0009 -
     SEIR0010 -
     SEIR0011 -
     SEIR0012 -
     SEIR0013 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

اهل عبرت
كسانى مى توانند بدرستى از صفات بد به صفات خوب عبور كنند واهل عبرت شوند كه فطرت انسانى خود را آن چنان نپوشانده باشند كه از آنچه بر سرديگران رفته است ، به خود نيايند، بلكه انسان به فطرت خود ترس از شقاوت و عذابدارد و با ديدن آنچه مايه عبرت است به اصلاح خود و جامعه مى پردازد. از اين روست كهخداى رحمان فرموده است :
((ان فى ذلك لعبرة لمن يخشى .))(767)
همانا براى هر كه (از شقاوت و عذاب ) بترسد، در اين (امور) عبرتى است .
چنين انسانى از كنار حوادث نمى گذرد، بلكه در آنها سير مى كند و اين سير مستلزم چشمىبينا و خردى ناآلوده است ، چنانكه در قرآن كريم بر آن تصريح شده است :
((ان فى ذلك لعبرة لاولى الابصار.))(768)
در اين (امور) براى صاحبان بينش عبرتى است .
((عبرة لاولى الالباب .))(769)
(در اين امور) براى خردمندان عبرتى است .
انسانى كه مى آموزد در قشر متوقف نگردد و از ظاهر به باطن سير كند، پيوسته همه چيزرا به چشم عبرت مى نگرد و به سوى اصلاح گام برمى دارد. شاءن مؤ من چنين است . اميرمؤ منان على (ع ) فرموده است :
((و انما ينظر المؤ من الى الدنيا بعين الاعتبار.))(770)
همانا مؤ من به دنيا به ديده عبرت نمى نگرد.
اين نوع نگرش انسان را به روشن بينى و خودنگهدارى مى رساند. پس بايد تلاش كردكه متربى نگاه خود را به امور و حوادث تصحيح كند و پيوسته عبرت بگيرد. از امير مؤمنان (ع ) روايت شده است كه فرمود:
((دوام الاعتبار يودى الى الاستبصار و يثمر الازدجار.))(771)
عبرت گيرى پيوسته انسان را به سوى بصيرت مى كشاند و بازدارندگى (از بديها)را به بار مى آورد.
روش موعظه
از جمله روشهايى كه خداى رحمان براى تربيت آدميان بدان سفارش كرده است ، روشموعظه است ، چنانكه پيامبر گرامى اش را فرمان مى دهد كه مردمان را با موعظه اى نيكوبه دين و راه خدا بخواند.
((ادع الى سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة .))(772)
با حكمت و موعظه نيكو به راه پروردگارت دعوت كن .
موعظه اى كه از جانى پاك برمى خيزد، بر جانهاى راه گم كرده ولىمايل به راه يابى مى نشيند و دل ايشان را نرم مى كند و تسليم حق مى نمايد. موعظه نيكوموعظه اى است كه واعظى راه يافته ، به روشى نيكو از آن براى اصلاح و هدايت بهرهمى گيرد و بى گمان چنين موعظه اى روشى مؤ ثر در تربيت است .
معنا و مفهوم وعظ و موعظه
((راغب اصفهانى )) در معناى ((وعظ)) مى نويسد: ((الوعظ زجر مقترن بالتخويف))(773) يعنى موعظه منعى است كه با بيم دادن همراه است . اما همين طور كه((خليل بن احمد)) لغوى معروف ، در مفهوم موعظه گفته است ، موعظه يادآورى قلب استنسبت به خوبيها در آنچه كه موجب رقت قلب مى شود.(774) يعنى موعظه سخنى است كهقلب را نرمى و رقت مى بخشد و عواطف را تحريك مى كند و موجب مى شود كه انسان ازكجى و پليدى دست كشد و به راستى و خوبىدل بندد. موعظه سخنى است كه در انسان حالت بازدارندگى از بديها و گروندگى بهخوبيها ايجاد مى كند. بنابراين ، موعظه سختى و مقاومتدل را در برابر حق و عمل به حق زايل مى كند و نرمى و تسليم در برابر حق وعمل به حق را فراهم مى سازد.
نقش موعظه در تربيت
با توجه به معنا و مفهومى كه ذكر شد، موعظه سختى و قساوت را ازدل مى شويد، و خشم و شهوت را فرو مى نشاند، و هواهاى نفسانى را تسكين مى دهد ودل را صفا و جلا مى بخشد و آدمى را آماده اتصاف به كمالات الهى مى كند.(775)
((يا ايها الناس قد جاءتكم موعظة من ربكم و شفاء لما فى الصدور و هدى و رحمةللمؤ منين .))(776)
اى مردم ، همانا براى شما از جانب پروردگارتان موعظه اى آمد و درمانى براى آنچه درسينه هاست و هدايت و رحمتى براى مؤ منان .
قرآن كريم كتاب موعظه الهى است . كتابى كه دلهاى بيمار را درمان مى كند و به مردمانحيات حقيقى مى بخشد. قرآن كريم موعظه اى نيكوست كه مردمان را از خواب غفلت بيدارمى كند و ايشان را از نيت بد و كار زشت بازمى دارد و به سوى خير و سعادت برمىانگيزد. موعظه الهى سبب دگرگونى اساسى دراحوال آدميان مى شود: آنان را از درياى غفلتى كه در آن غوطه ورند بيرون مى برد و ازامواج حيرت و سرگشتگى كه ايشان را فرا گرفته است و باطنشان را با تاريكيهاىشك و ترديد ظلمانى كرده است نجات مى دهد و دلهاى آنان را كه بيماريهاى ناشى ازرذايل اخلاقى و صفات پست نفسانى بيمار كرده است شفا مى بخشد. بدين ترتيب زمينهپاكى باطنها و روشنى خردها و حيات دلها فراهم مى شود و آن گاه خداى رحمان مردمان رابا لطف و مهربانى به معارف حق و اخلاق كريم واعمال صالح راهنمايى مى كند.(777) نمونه زيبا و مصداق روشن اين گونه مواعظتربيتى آياتى از قرآن كريم است كه بيانگر موعظه هاى لقمان حكيم به فرزندشاست . اين سخنان بهترين موعظه هاست كه اگر به جان بنشيند و درعمل ظهور نمايد سعادت همه جانبه فرد و جامعه را تاءمين مى كند و همه چيز آدميان را بهسامانى درست مى كشاند. در اين مواعظ اساس مباحث اعتقادى ،اصول وظايف دينى و آداب نيكوى اخلاقى در وجوه فردى و اجتماعى بيان شده است .
((و اذ قال لقمان لابنه و هو يعظه يا بنى لاتشرك بالله ان الشرك لظلم عظيم ...يا بنى انها ان تك مثقال حبة من خردل فتكن فى صخرة او فى السماوات او فى الارضياءت بها الله ان الله لطيف خبير. يا بنى اقم الصلوة و امر بالمعروف و انه عن المنكر واصبر على ما اصابك ان ذلك من عزم الامور. و لاتصعر خدك للناس و لاتمش فى الارض ‍مرحا ان الله لايحب كل مختال فخور. و اقصد فى مشيك و اغضض ‍ من صوتك ان انكرالاصوات لصوت الحمير.))(778)
و (ياد كن ) آن گاه كه لقمان پسر خويش را موعظه كرد كه : اى پسرك من ، به خدا شركمورز كه براستى شرك ستمى بزرگ است . اى پسرك من ، اگرعمل تو هموزن دانه خردلى و در تخته سنگى يا در آسمانها يا در زمين نهفته باشد، خداآن را (براى حساب ) مى آورد كه خدا بس دقيق و آگاه است . اى پسرك من ، نماز را برپادار و امر به معروف و نهى از منكر كن ، و بر آنچه به تو رسد شكيبا باش كه اين(حاكى ) از عزم و اراده تو در امور است ، و به تكبر از مردم روى مگردان و به خودپسندىبر زمين راه مرو كه خداوند خودپسند فخرفروش را دوست نمى دارد. و در رفتارت راهميانه را برگزين و آواز خويش فرود آر كه زشت ترين آوازها بانگ خران است .
بنابراين نقش موعظه ، نقشى بيداركننده و نجات دهنده و حيات بخش است ، چنانكه درسخنان امير مؤ منان على (ع ) آمده است :
((بالمواعظ تنجلى الغفلة .))(779)
به سبب موعظه غفلت زدوده مى شود.
((ثمرة الوعظ الانتباه .))(780)
نتيجه موعظه بيدارى است .
((المواعظ صقال النفوس و جلاء القلوب .))(781)
موعظه ها صيقل نفسها و روشنى بخش دلهاست .
((المواعظ حياة القلوب .))(782)
موعظه ها مايه حيات دلهاست .
بر اين اساس است كه امير مؤ منان (ع ) فرزندش حسن (ع ) را سفارش ‍ مى كند كهدل خود را در معرض مواعظ جانبخش قرار دهد:
((احى قلبك بالموعظة .))(783)
دلت را با موعظه زنده كن .
نياز انسان به موعظه
هيچ كس از موعظه بى نياز نيست ، زيرا دل آدمى پيوسته در معرض ‍ غفلت و قساوت است وموعظه مايه بيدارى و هشيارى دل و رقت و سلامت آن است . امام خمينى (ره ) در اين باره مىفرمايد:
((انسانى بايد هم خودش را موعظه كند و هم در معرض موعظه واقع بشود. هيچ انسانىنيست كه محتاج به موعظه نباشد، منتها انسانهاى بالا واعظشان خداست و انسانهاى بعدواعظشان آنها هستند تا برسد به آخر، تا برسد به ما.))(784)
آدمى شئون و نيازهاى گوناگون دارد، از جمله نياز به زنده نگاه داشتندل ؛ و مواعظ حقيقى دل آدمى را زنده مى كند و هيچ كس از اين امر بى نياز نيست .
بسيارى از اوقات انسان به امورى آگاه است اما درعمل كردن به آنچه مى داند سست است و به دانسته هاى خودعمل نمى كند و گاهى حتى برخلاف آنها عمل مى كند. آن چيزى كه فاصله ميان علم وعمل را از ميان برمى دارد، ايمان و باور قلبى و تعلق خاطر است كه اگر انسان بهچيزى دل بسپارد، در عمل بدان پايبند خواهد شد؛ و سر و كار موعظه بادل آدمى است و فراهم كردن اين پايبندى .
ممكن است انسان از تعليم شخصى ديگر بى نياز شود، اما چنين نيست كه از موعظه موعظهگرى راستين بى نيازى حاصل شود. حتى بسيار اتفاق مى افتد كه انسان مطلبى را مىداند اما شنيدن آن از زبان انسانى وارسته با بيانى مؤ ثر و دلنشين سبب تحولى دردرون آدمى مى شود و انسان را از زشتيها جدا مى كند و به نيكيها مى رساند كه در شنيدنتاءثيرى هست كه در دانستن نيست . مهم آن است كه موعظه بر اساس آدابى درست استوارباشد تا تاءثير كند و گرنه ممكن است نه تنها تاءثير مثبت نكند كه نتايج منفى ومخربى به بار آورد.
آداب موعظه
روش موعظه بر سه ركن استوار است : موعظه كننده ، موعظه ، و موعظه شونده ؛ و براىاينكه اين روش نقش تربيتى خود را بدرستى ايفا كند، بايد هر يك از اين اركانويژگيهايى را دارا باشند.
انسانى كه موعظه مى كند خود بايد نمونه اى عملى از موعظه خويش ‍ باشد تا موعظهبدرستى تاءثير كند. موعظه اى دل را زنده مى كند كه از دلى زنده برخاسته باشد،دلى تسليم حق و فردى عامل بدانچه به سوى آن دعوت مى كند.
((و من احسن قولا ممن دعا الى الله و عمل صالحا وقال اننى من المسلمين .))(785)
گفته چه كس نيكوتر از گفته كسى است كه مردمان را به خدا فراخواند و خودعمل صالح كند و گويد كه من نيز از مؤ منان به اسلامم .
موعظه چون از دل برخيزد، در دل مى نشيند و چون از زبان برخيزد، راهى بهدل پيدا نمى كند كه گفته اند:
((اذا خرج الكلام من القلب وقع فى القلب ، و اذا خرج من اللسان لم يجاوز الآذان.))(786)
اگر سخن از دل برآيد، بر دل نشيند، و اگر از زبان برآيد از گوشها فراتر نرود.
در اين باره از امام صادق (ع ) روايت شده است كه فرمود:
((ان العالم اذا لم يعمل بعلمه ، زلت موعظته عن القلوب كمايزل المطر عن الصفا.))(787)
چون عالم به علم خود عمل نكند، موعظه اش از روى دلها چنان بلغزد و فرو افتد كه دانهباران از روى تخته سنگ صاف .
پس ادب موعظه اقتضاى اين دارد كه موعظه كننده خود بدانچه مى گويددل سپرده باشد و آن را در عمل خويش به ظهور رسانده باشد. در روايتى وارد شده استكه خداوند به حضرت عيسى (ع ) چنين وحى كرد:
((عظ نفسك بحكمتى ، فان انتفعت فعظ الناس ، و الا فاستحيى منى .))(788)
خود را با حكمت من موعظه كن ، پس آن گاه كه جانت از آن بهره مند شد به موعظه مردمبپرداز و گرنه از من حيا كن .
آن كه چراغ وجودش به حكمت الهى و موعظه دينى روشن شده است مى تواند ديگران را ازاين نور بهره مند كند. پس موعظه اى آبادكنندهدل است كه از دلى آباد شده برخيزد، زيرا موعظه از سنخ علم بهعمل درآمده است كه در واعظى متعظ جلوه دارد. امير مؤ منان على (ع ) فرموده است :
((استصبحوا من شعلة واعظ متعظ.))(789)
چراغ وجود خدا را از شعله واعظى متعظ برافروزيد.

دلا نزد كسى بنشين كه او از دل خبر دارد
به زير آن درختى رو كه او گلهاى تر دارد
در اين بازار عطاران مرو هر سو چو بيكاران
به دكان كسى بنشين كه در دكان شكر دارد
به هر ديگى كه مى جوشد، مياور كاسه و منشين
كه هر ديگى كه مى جوشد درون چيز دگر دارد
نه هر كلكى شكر دارد، نه هر زيرى زبر دارد
نه هر چشمى نظر دارد، نه هر بحرى گهر دارد(790)
خود موعظه نيز بايد ويژگيهايى داشته باشد تا در جان انسان نفوذ كند و بهدل نشيند، از جمله آنكه موعظه بايد رسا و بليغ باشد. كلام الهى كه بهترين ووالاترين سخنهاست ، رساترين و بليغترين موعظه هاست .رسول خدا(ص ) فرموده است :
((ان اصدق القول و ابلغ الموعظة و احسن القصص كتاب الله .))(791)
همانا راست ترين سخن و رساترين موعظه و نيكوترين داستانها، كتاب خداست .
موعظه بليغ از جانب انسانهاى الهى آدمى را منقلب مى كند و تاءثير تربيتى آن از هزارانامر و نهى بيشتر است ، چنانكه مواعظه امير مؤ منان ، فرزند قرآن اين گونه است . ((ابنابى الحديد معتزلى )) در ذيل يكى از خطبه هاى نهج البلاغه كه موعظه اى بليغ وبى نظير است (792) چنين مى نويسد:
((به آنچه همه امتها به آن سوگند ياد مى كنند، سوگند ياد مى كنم كه از پنجاهسال پيش تاكنون بيش از هزار بار اين خطبه را خوانده ام و هرگز نشده است كه آن رابخوانم مگر اينكه در درونم لرزش و ترس و موعظه اى تازه پيدا شده است و اين سخناندر دلم بشدت تاءثير گذاشته و اعضا و جوارحم را به لرزه افكنده است . نشده است كهدر آن تاءمل كنم مگر آنكه به ياد مرگ خانواده ، نزديكان و دوستانم افتاده ام ، و چنانتصور نموده ام كه گويا من آن كسى هستم كه امام (ع ) حالش را توصيف كرده است .
چه بسيار واعظان و خطيبان و فصيح سخن گويان در اين باره سخن گفته اند و من به آنسخنان گوش فرا داده و مكرر در آن سخنان دقت كرده ام ، اما در هيچ كدام از آن سخنانتاءثير اين كلام را در وجود خويش و بر قلب خود نيافته ام . بنابراين تاءثيرى كه اينكلام در من دارد يا به سبب اعتقادى است كه من به گوينده آن دارم ، يا نيت صالح و يقينثابت و اخلاص محض گوينده كلام موجب شده است كه اين تاءثير در جان انسانها بيشترشود و نفوذ موعظه اش در دلها رساتر گردد.))(793)
البته موعظه بايد متناسب با حال و وضع مخاطب باشد. در بسيارى از اوقات مواعظطولانى جز خستگى و ملال نتيجه اى در بر ندارد و شنونده يا به موعظه گوش نمىسپارد و يا اگر گوش دهد تاءثيرى اندك مى پذيرد. از امير مؤ منان (ع ) دربارهرساترين سخنان چنين آمده است :
((ابلغ البلاغة ما سهل فى الصواب مجازه و حسن ايجازه .))(794)
رساترين سخن رسا و شيوا سخنى است كه فهميدن معنى درست آن آسان باشد و اختصارنيكويى داشته باشد.
همچنين زبان موعظه بايد زبانى نرم و لين باشد تا سبب رقت و خشيت شود و نيز موعظهشونده احساس كند كه موعظه گر خيرخواه و دوستدار اوست . خداىمتعال حتى براى موعظه ستمگرانى چون فرعون به موسى (ع ) و برادرش هارون فرمانداد كه با او به ملايمت و نرمى سخن گويند، شايد از كجى دست كشد و به راستىگرايد.
((اذهبا الى فرعون انه طغى فقولا له قولا لينا لعله يتذكر او يخشى .))(795)
به سوى فرعون رويد كه او به سركشى برخاسته است ، و با او سخنى نرم گوييد،شايد كه پند پذيرد و يا بترسد.
انسان به گونه اى است كه موعظه را بهتر از امر و نهى مى پذيرد و شاخصه موعظهنيز همين نرمى و ملايمت آن است كه پذيرش آن راسهل مى كند؛ البته اگر انسان موعظه پذير باشد و به مرحله اى از سختى و قساوتدل نرسيده باشد كه موعظه در دلش هيچ تاءثير نكند. اگر انسان به سبب وابستگى بهدنيا دريچه دل خود را به روى سخن حق ببندد، كسى نمى تواند او رامتحول سازد و نجات دهد. چنين آدميانى به منزله مردگانى اند كه سخن حق و موعظه نيكودر آنها تاءثيرى ندارد.
((انك لاتسمع الموتى و لاتسمع الصم الدعاء اذا ولوا مدبرين .))(796)
البته تو نتوانى كه مردگانى را بشنوانى ، و نه به كران آواى دعوت را بشنوانى آنگاه كه روى برمى گردانند و پشت مى كنند.
اگر انسان گوش موعظه پذير خود را ببندد، چه كسى مى تواند او را بيدار كند و ازغفلت بيرون آورد و به سوى حق هدايت كند؟ كنعان (797) نفس آدمى موعظه نمى پذيرد وبه سبب آنكه به حقيقت وجود خود پشت مى كند، خداوند بر گوش جان او مهر مى نهد؛ و تازمانى كه انسان از كنعان نفس خود جدا نشود و گوشدل به موعظه اولياى خدا نسپارد روى سعادت نمى بيند.
گر تو كنعانى ندارى باورم
گر دو صد چندين نصيحت پرورم
گوش كنعان كى پذيرد اين كلام
كه برو مهر خدايست و ختام (798)
موعظه زمانى مؤ ثر مى افتد كه واعظ درونى انسان زنده باشد واهل موعظه پذيرى ، و گرنه چيزى در انسان تاءثير نمى كند. از امام باقر(ع ) روايتشده است كه فرمود:
((من لم يجعل الله له من نفسه واعظا فان مواعظ الناس لن تغنى عنهشيئا.))(799)
هر كه از جانب خود واعظى نداشته باشد، بى گمان مواعظ مردم در او تاءثيرى نخواهدكرد.
بنابراين در روش موعظه بايد به زمينه پذيرش توجه داشت و اگر اين زمينه فراهمنيست تلاش كرد كه آن را آماده نمود، زيرا بدون زمينه پذيرش تحولى صورت نمىپذيرد، به بيان امير مؤ منان على (ع ):
((و اعلموا انه من لم يعن على نفسه حتى يكون له منها واعظ و زاجر لم يكن له من غيرهازاجر و لا واعظ.))(800)
بدانيد آن كس كه نتواند خود را پند دهد تا از گناه باز دارد، ديگرى را نيايد تا اين كاررا براى او به جاى آرد.
البته اگر انسان خواهان موعظه و هدايت باشد ودل خود را در معرض مواعظ رسا و شيواى واعظى متعظ قرار دهد، بى گمان در او تحولىاساسى صورت مى پذيرد. ((شريف رضى ))(ره ) آورده است كه يكى از ياران امير مؤمنان (ع )، به نام ((همام )) كه مردى عابد بود، به حضرت گفت : ((اى امير مؤ منان ،پرهيزگاران را براى من توصيف كن ، چنانكه گويى آنان را مى بينم !)) امام (ع ) درپاسخ او درنگ كرد. سپس فرمود: ((اى همام ، از خدا بترس و نيكوكار باشت كه : ((انالله مع الذين اتقوا و الذين هم محسنون .))(801) همانا خدا با كسانى است كهپرهيزگارند و آنان كه نيكوكارند.))
((همام )) بدين سخن قانع نشد و در خواهش خود اصرار نمود و حضرت را سوگند داد. اميرمؤ منان (ع ) خدا را ستود و بر او ثنا گفت و بر پيامبر(ص ) و خاندان او درود فرستاد.سپس اوصاف پرهيزگاران را در موعظه اى بليغ و بى نظير برشمرد. راوى گويد:چون سخن امام (ع ) به پايان رسيد، ((همام )) بيهوش گشت و در آن بيهوشى جان سپرد.امير مؤ منان (ع ) گفت : به خدا سوگند از همين بر او مى ترسيدم . سپس فرمود:
((اهكذا تصنع المواعظ البالغة باهلها.))(802)
مواعظ رسا با آنان كه شنواى آنند چنين كند!
البته در آداب موعظه بايد به وضع روحى و روانى مخاطب توجه داشت و بر اين اساسبهترين صورت موعظه را برگزيد، گاهى موعظه مستقيم و صريح در جمع مؤ ثر است ،گاهى موعظه به صورت غير مستقيم و غير صريح ، و گاهى به صورت تعريض وكنايه . عدم شناخت وضع و حال موعظه شونده نقش تربيتى موعظه را مى كاهد و يا خنثى ومنفى مى سازد. از امام عسكرى (ع ) در اين باره چنين روايت شده است :
((من وعظ اخاه سرا فقد زانه و من وعظه علانية فقد شانه .))(803)
هر كه برادر خود را نهانى موعظه كند، او را آراسته است و هر كه در برابر ديگران او راموعظه كند، زشتش نموده است .
گاهى سخنى كوتاه و رسا به كنايه و اشاره در درون قلبى كه حيات دارد، دگرگونىاساسى ايجاد مى كند و نيازى به مواعظ طولانى و مكرر و رو در رو و صريح نيست . مهمآن است كه مربى واعظى متعظ و آشنا به روح انسان و آداب موعظه باشد.
نقل شده است كه ((بشر حافى ))(804) به دست حضرت موسى بن جعفر(ع ) توبهكرد و سببش آن شد كه روزى آن حضرت از در خانه او در بغداد مى گذشت ، صداى ساز وآواز و غنا و نى و رقص از خانه بيرون مى آمد؛ در اين هنگام كنيزكى از خانه بيرون آمد تاخاكروبه را خارج كند. حضرت به او فرمود: ((اى كنيزك ! صاحب اين خانه آزاد است يابنده ؟)) گفت : ((آزاد است .)) فرمود: ((راست گفتى كه اگر بنده بود از مولاى خود مىترسيد!))
چون كنيزك برگشت ، آقاى او ((بشر)) كه بر سر سفره شراب بود، پرسيد: ((چهباعث شد كه دير آمدى ؟)) كنيزك حكايت را براى ((بشر))نقل كرد. ((بشر)) با پاى برهنه بيرون دويد و به آن حضرت رسيد و عذر خواست وگريست و اظهار شرمندگى كرد و از كار خود به دست شريف آن حضرت توبهكرد.(805)
روش توبه
روش توبه راهى است يگانه براى جدا شدن انسان از بديها و پستيها و سلوك كه سوىخدا، كه اگر پروردگار جهانيان از سر رحمت خويش اين راه را بر آدميان نمى نمود، هيچكس را به درگاهش راهى نبود.
راه اتصاف آدمى به صفات الهى و دستيابى به سعادت حقيقى ، متوقف بر اين است كهانسان از مغاك شقاوت و چاه دورى از خداوند به درآيد و به سوى او بازگردد و اين همانتوبه و رجوع است .(806) انسان نسبت بهكمال و سعادت اخروى كه هيچ كس از آن بى نياز نيست ، فقير و تهى دست است و تنهاخداست كه بى نياز محض است .(807) اگر راه توبه و رجوع به خداوند نباشد، انساندر مرتبه اسفل سافلين متوقف مى ماند و نمى تواند به هيچ روى به كمالى دستيابد.(808) بنابراين توبه راه گشاده خروج از ظلمات به سوى نور و لطف و رحمتىاست از جانب خدا براى نجات و هدايت آدميان در هر مرتبه اى كه باشند و سير دادنايشان به كمال مستحقشان . در كتاب شريف ((مصباح الشريعه )) از امام صادق (ع )درباره اين روش تربيتى چنين وارد شده است :
((التوبة حبل الله و مدد عنايته ، و لابد للعبد من مداومة التوبة علىكل حال . و كل فرقة من العباد لهم توبة ، فتوبة الانبياء من اضطراب السر، و توبةالاولياء من تلوين الخطرات ، و توبة الاصفياء من التنفيس ، و توبة الخاص منالاشتغال بغير الله تعالى ، و توبة العام من الذنوب .))(809)
توبه ريسمان خدا و وسيله لطف و عنايت اوست ، و هر بنده اى ناگزير است كه پيوسته(و در همه اوضاع و احوال و مراتب خود) در حال توبه باشد. و هر دسته از بندگان راتوبه اى است مخصوص ؛ توبه پيامبران از اضطراب باطن است و توبه اوليا ازانديشه ها و خيالاتى است كه به خاطر ايشان خطور مى كند، و توبه برگزيدگان ازفراموشى كدورت غفلت است ، و توبه خواص ازاشتغال به غير خداست ، و توبه عوام از گناهان است .
عمر بى توبه همه جان كندن است
مرگ حاضر، غايب از حق بودن است
عمر و مرگ اين هر دو با حق خوش بود
بى خدا آب حيات آتش بود(810)
معنا و مفهوم توبه و استغفار
((توبه )) در لغت به معناى رجوع و بازگشتن است .(811) برخى لغت شناسان درمعناى آن قيد ((معصيت و گناه )) را افزوده اند و گفته اند: توبه رجوع و بازگشت ازمعصيت و گناه است .(812) ولى با توجه به اينكه توبه مراتبى دارد و براى هرانسانى با توجه به مرتبه اش توبه اى است ؛ و نيز واژه توبه در قرآن كريمدرباره خداى متعال به كار رفته است ، مطلق رجوع و بازگشتن در معناى توبه صحيحاست ، زيرا رجوع و بازگشتن از معصيت و گناه درباره خداى سبحان معنا ندارد و توبهخداوند به معناى بازگشت لطف و رحمت پروردگار است به سوى بنده گنهكار، چنانكهفرموده است :
((ثم تاب عليهم ليتوبوا ان الله هو التواب الرحيم .))(813)
پس (خدا) به آنان (توفيق ) توبه داد، تا توبه كنند. بى ترديد خدا همان توبهپذير مهربان است .
بنابراين انسان هم در توفيق براى توبه به خدا نيازمند است و هم در پذيرش توبه وشمول غفران و پاك شدن از پليديها و اسباب دورى از خدا،(814) يعنى توبه بندههميشه ميان دو توبه از جانب خداى متعال قرار دارد، يكى بازگشتن خداى مهربان به سوىبنده خود از سر لطف و رحمت تا بنده توفيق استغفار و توبه بيابد و ديگر بازگشتندوباره خدا به بنده در اينكه او را بپذيرد و توبه اش راقبول نمايد.(815) و البته بازگشت خداى مهربان به سوى بنده از بازگشت بندهبه سوى او بيشتر است .
((انه هو التواب الرحيم .))(816)
آرى ، اوست كه بسيار توبه پذير مهربان است .
بدين ترتيب توبه خداوند براى بندگانش عبارت است ازارسال رحمت براى بخشايش گناهان آنها و زدودن تاريكى دلشان از شرك و معصيت و هرچه سبب دورى از ساحت قرب الهى مى شود، و توبه بندگان به سوى خدا عبارت است ازبازگشت آنان به سوى پروردگار براى آمرزش گناهان و پاك شدن از معاصى و زدودناسباب دورى از ساحت قرب الهى .(817)
پس توبه آن است كه انسان به توفيق الهى به مقام غفاريت حق تعالى پناه برد وحالت استغفار و آمرزش خواستن واقعى را تحصيل كند،(818) ودل خود را از گناه بشويد و بر ترك آنچه از او رفته است عزم نمايد و تلافى و تداركتقصير گذشته كند و از دورى ساحت ربوبى به نزديكى بازآيد.(819)
((و من يعمل سوءا او يظلم نفسه ثم يستغفر الله يجد الله غفورا رحيما.))(820)
هر كه كارى بد كند، يا خويشتن ستم ورزد؛ سپس از خدا آمرزش ‍ بخواهد، خدا را آمرزندهمهربان خواهد يافت .
نقش توبه در تربيت
همان طور كه در مباحث گذشته اشاره شد، انسان در ابتداى آفرينشش خالى از هر صلاح وفسادى است ؛ نه داراى كمالات روحانى و نه متصف به اضداد آن است ، و در عينحال قابليت پذيرش هر صلاح و فساد و استعدادحصول هر كمال و هر ضد آن را دارد. و چون فطرتش كه عشق بهكمال مطلق است و حقيقتش كه منور به انوار الهى است در حجاب كدورتها و ظلمتها قرارگيرد و بر دلش تاريكيهاى معصيت نشيند، بايد پيش از آنكه كدورتها و ظلمتها افزونگردد و به جايى رسد كه يكسره دل را تاريك كند، به خود آيد و توبه نمايد كهتوبه و بازگشت به خدا يگانه راه زدودن تاريكيها ازدل و بازگشت به فطرت انسانى و حقيقت الهى است .(821) ((ابوبصير)) گويد كهاز امام صادق (ع ) شنيدم كه مى فرمود:
((اذا اذنب الرجل خرج فى قلبه نكتة سوداء، فان تاب انمحت و ان زاد زادت حتىتغلب على قلبه فلايفلح بعدها ابدا.))(822)
هرگاه انسان گناهى كند، در دلش نقطه اى تاريك برآيد، پس اگر توبه نمايد، پاكشود، و اگر بر گناه بيفزايد، آن تاريكى افزايش يابد تا بر دلش غالب آيد، پسهرگز رستگار نشود.
از اين روست كه جز با توبه و بازگشت به سوى خدا و رهايى از شقاوتها و تباهيهانمى توان به منزل سعادت و كرامت رسيد؛ و قرب به ساحت مقدس ربوبى و اتصاف بهصفات الهى متوقف به توبه از شرك و هر معصيت ديگر است و خداى كريم مؤ منان را بهتوبه فرا مى خواند تا راه رستگارى بر ايشان گشوده شود.
((و توبوا الى الله جميعا ايه المؤ منون لعلكم تفلحون .))(823)
اى مؤ منان ، همگى به درگاه خدا توبه كنيد، اميد كه رستگار شويد.
توبه بهترين راه براى زدودن بديهاى نفس است ، بديهايى كه سبب شقاوت و بدبختىانسان در زندگى دنيا و آخرت مى شود و او را از ورود به ساحت قدس الهى محروم مىكند. امير مؤ منان على (ع ) فرموده است :
((و لا شفيع انجح من التوبة .))(824)
شفيعى رهاننده تر از توبه نيست .
ملاك تشريع توبه ، رهايى از هلاكت به سبب گناه و نجات از تباهىحاصل از معصيت است ، زيرا توبه وسيله رستگارى و مقدمه دستيابى به سعادت است .بعلاوه توبه وسيله حفظ روح اميدوارى در انسان است ، زيرا انسان براى سير به سوىمقصد تربيت بايد در اعتدال بيم و اميد سير كند تا از آنچه در اين سير او را آسيب مىرساند بگريزد، و به سوى آنچه در رسيدن به مقصد يارى اش ‍ مى كند بشتابد؛ واگر اين روح اميد در انسان نباشد يا رو به كاستى نهد، آدمى از مسيراعتدال بيرون مى رود و به هلاكت ميل مى كند.(825) خداى مهربان اين روح اميد را دربندگان گنهكار خود مى دمد تا آنان را به بازگشت برانگيزد و از هلاكت برهاند.
((قل يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم لا تقنطوا من رحمة الله ان الله يغفرالذنوب جميعا انه هو الغفور الرحيم .))(826)
بگو: اى بندگان من كه بر خويش زياده روى روا داشته ايد (در گناهان از حد گذشتهايد و بر خود ستم كرده ايد)، از رحمت خدا نوميد نشويد كه همانا خداوند همه گناهان را مىآمرزد كه او آمرزنده مهربان است .
مادام كه انسان روح نشاط و اميد به نجات دارد، در راه تربيت خود عزم مى نمايد و جديتبه خرج مى دهد، اما اگر روح ياءس و نااميدى بر او چيره شود و راه نجات و اصلاح وتربيت را بر خود بسته ببيند، در عمل به سستى و ناتوانى و پستى كشيده مى شود تاجايى كه خود را تا مرز تباهى و هلاكت پيش مى برد؛ و تنها راه درمان آدمى از اين بيمارىمهلك توبه است .(827)
هين مكن زين پس فراگير احتراز
كه ز بخشايش در توبه ست باز
توبه را از جانب مغرب درى
باز باشد تا قيامت بر ورى
تا ز مغرب بر زند سر آفتاب
باز باشد آن در، از وى رو متاب
هست جنت را ز رحمت هشت در
يك در توبه ست زان هشت اى پسر
آن همه گه باز باشد گه فراز
و آن در توبه نباشد جز كه باز
هين غنيمت دار، در بازست زود
رخت آنجا كش به كورى حسود(828)
البته اين همه لطف و رحمت براى حفظ روح اميدوارى و تاءثير عميق آن در تربيت انساناست و نبايد چنين توهم كرد كه اين همه لطف سبب تشويق مردمان به گناه و معصيت مى شودو ممكن است انسانها را برانگيزد كه گناه كنند با اين قصد كه پس از آن توبه نمايند،زيرا چنين امرى به هيچ وجه رنگ و بويى از توبه ندارد و آن همه لطف براى كسانى استكه از عمل خود پشيمان مى شوند و از گناه و معصيت مى برند و به خدا بازمى گردند وتوبه در آنان متحقق مى شود. بنابراين آنچه مايه اصلاح و تربيت انسان است حقيقتتوبه است .
حقيقت توبه
حقيقت توبه از مقوله لفظ نيست ، بلكه توبه گوياى تحولى درونى و انقلابىباطنى است كه نشانه هايى بيرونى و عوارضى ظاهرى دارد.
توبتى كن كه توبه گفتن نيست
باز گفتن چو باز خفتن نيست
رو به يكبارگى به درگاه آر
تحفه از درد و ناله و آه آر
چند ازين بى كسى و بى باكى
چند تر دامنى و ناپاكى
توبه بس باقيست توبه بيار
جامه تن به آب ديده نگار(829)
حقيقت توبه انقلابى است به سوى خدا. ((قلب )) در لغت به معناى دگرگونى ،تحول و زير و رو شدن است . ((قلب الشى ء)) يعنى برگرداندن و وارونه كردنچيزى از سويى و رويى به سويى و رويى ديگر و ((قلب الانسان )) يعنىبرگرداندن انسان از راه و روش ‍ و سيره اش به راه و روش و سيره اى ديگر.(830)((انقلاب )) نيز به معناى برگشتن و دگرگونى و تغيير ماهيت است .(831) اين معنادر داستان ساحران فرعون بخوبى تصوير شده است . آنان با همه وابستگى شان بهراه و رسم فرعون ، پس از آنكه حق بر ايشان آشكار شد، دچار انقلابى درونى شدند وپرده ها و حجابهاى فطرتشان را كنار زدند و تسليم حق گرديدند و ايمان آوردند. اينصحنه زيباى تحول و دگرگونى انسانها به توفيق الهى در قرآن كريم چنين آمدهاست :
((و جاء السحرة فرعون قالوا ان لنا لاجرا ان كنا نحن الغالبينقال نعم و انكم لمن المقربين . قالوا يا موسى اما ان تلقى و اما ان نكون نحن الملقين .قال القوا فلما القوا سحروا اعين الناس و استرهبوهم و جاءوا بسحر عظيم . و اوحينا الىموسى ان الق عصاك فاذا هى تلقف ما ياءفكون . فوقع الحق وبطل ما كانوا يعملون . فغلبوا هنالك و انقلبوا صاغرين . و القى السحرة ساجدين .قالوا آمنا برب العالمين . رب موسى و هارون .))(832)
و ساحران نزد فرعون آمدند و گفتند: آيا اگر ما پيروز شديم براى ما پاداشى خواهدبود؟ گفت : آرى ، و مسلما شما از مقربان (دربار من ) خواهيد بود. گفتند:
اى موسى ، آيا تو مى افكنى و يا اينكه ما بيفكنيم ؟ گفت : شما بيفكنيد. و چون افكندند،ديدگان مردم را افسون كردند و آنان را به ترس انداختند و سحرى بزرگ در ميانآوردند. و به موسى وحى كرديم كه عصايت را بينداز؛ پس (انداخت و اژدها شد و) ناگهانآنچه را به دروغ ساخته بودند فرو بلعيد. پس حقيقت آشكار گرديد و كارهايى كه مىكردند باطل شد. و در آنجا مغلوب و خوار گرديدند. و ساحران به سجده درافتادند. (و)گفتند: به پروردگار جهانيان ايمان آورديم ، پروردگار موسى و هارون .
چون اين صحنه پيش آمد، فرعون سخت متوحش شد و تلاش كرد با هر وسيله ممكن ارادهايشان را در هم شكند، اما آنان كه به توفيق الهى به حق روى كرده بودند، بر ايمانخود استوار ماندند و در پاسخ تهديدهاى هولناك فرعون از انقلاب درونى خود و توبهاى حقيقى سخن گفتند.
((قالوا لا ضير انا الى ربنا منقلبون . انا نطمع ان يغفر لنا ربنا خطايانا ان كنااول المؤ منين .))(833)
گفتند: باكى نيست ، همانا ما به سوى پروردگار خود بازمى گرديم . ما اميدواريم كهپروردگارمان گناهانمان را بر ما ببخشايد كه ما نخستين ايمان آورندگان بوديم .
بنابراين توبه از چنين حقيقتى برخوردار است ؛ اينكه انسان خود بر پستيها ونادرستيهاى خويش قيام كند و آنها را بر هم زند و به كمالات و راستيها روى كند و آنها رادر وجود خود پا برجا كند. استاد شهيد مرتضى مطهرى در اين باره مى فرمايد:
((توبه عبارت است از عكس العمل نشان دادن مقامات عالى و مقدس روح انسان عليه مقاماتدانى و پست و حيوانى انسان . توبه عبارت است از قيام و انقلاب مقدس قواى فرشتهصفت انسان عليه قواى بهيمى صفت و قواى شيطان صفت انسان . اين ماهيت توبه است .حالا چطور مى شود كه اين حالت بازگشت ، حالت ندامت ، حالت پشيمانى براى انسانپيدا مى شود، اين را بدانيد كه اگر در وجود انسان كارى بشود كه آن عناصر مقدس وجودانسان بكلى از كار بيفتد، يك زنجيرهاى بسيار نيرومندى به آنها بسته شده باشند كهنتوانند آزاد بشوند، ديگر انسان توفيق توبه پيدا نمى كند، ولى همان طورى كه در يككشور آن وقت انقلاب مى شود كه عده اى ولو كم ، عناصر پاك در ميان آن مردم باقى ماندهباشند، در وجود انسان هم اگر عناصر مقدس و پاكى فى الجمله باقى باشند، انسانتوفيق توبه پيدا مى كند و الا هرگز توفيق توبه پيدا نمى كند.))(834)
توبه حقيقى كه توبه اى نصوح (خالص و راستين ) است ،(835) چنان تحولى درانسان ايجاد مى كند كه انسان را شايسته اين مى كند كه خداوند از سر محبت خويش گناهاناو را بزدايد.
((يا ايها الذين آمنوا توبوا الى الله توبة نصوحا عسى ربكم ان يكفر عنكمسيئاتكم .))(836)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد، به درگاه خدا توبه اى راستين كنيد، اميد است كهپروردگارتان بديهايتان را از شما بزدايد.
شيخ كلينى (ره ) به اسناد خود از ((معاوية بن وهب )) روايت كرده است كه گفت : شنيدمكه حضرت صادق فرمود:
((اذا تاب العبد توبة نصوحا احبة الله فستر عليه فى الدنيا و الآخرة . (فقلت ، وكيف يستر عليه ؟ قال :) ينسى ملكيه ما كتبا عليه من الذنوب و يوحى الى جوارحه : اكتمىعليه ذنوبه . و يوحى الى بقاع الارض : اكتمى ما كانيعمل عليك من الذنوب . فيلقى الله حين يلقاه و ليس شى ء يشهد عليه بشى ء من الذنوب.))(837)
چون بنده توبه اى خالص و راستين كند، خداوند او را دوست بدارد و در دنيا و آخرت براو پرده پوشى كند. (پس عرض كردم : چگونه بر او پرده پوشى كند؟ فرمود:) گناهاناو را از ياد دو فرشته اى كه مى نويسند مى برد، و به اعضا و جوارح او و به زمينى كهدر آن گناه كرده است وحى مى كند كه گناهان او را بپوشانيد. پس توبه كننده خدا را درحالى ملاقات خواهد كرد كه چيزى نخواهد بود كه بر ضد او شهادت دهد.
توبه اى كه انسان را منقلب مى كند، توبه اى است كه توبه كننده خود را با آب حسرتو ندامت شست و شو دهد و تيرگيها و ظلمتهايى را كه به سبب معاصى ايجاد شده استبزدايد و به حق بازگردد تا شايسته محبت الهى شود. به بيان امير مؤ منان على (ع ):
((التوبة تطهر القلوب و تغسلالذنوب .))(838)
توبه دلها را پاك مى كند و گناهان را مى شويد.
اگر حقيقت توبه حاصل شود، خداوند از سر لطف و رحمت خويش ‍ چنان تحولى ايجاد كندكه بديهاى بنده به نيكيها تبديل شود؛ و آيا نويدى بالاتر از اين براى نجات آدميانهست ؟
((الا من تاب و آمن و عمل صالحا فاولئكيبدل الله سيئاتهم حسنات و كان الله غفورا رحيما.))(839)
مگر كسى كه توبه كند و ايمان آورد و كار شايسته كند. پس خداوند بديهايشان را بهنيكيها تبديل مى كند، و خدا همواره آمرزنده مهربان است .
بنابراين آدمى از راه توبه و عمل صالح از صورت حيوانى خارج مى شود و صورتىانسانى مى يابد. آن كه به سبب انقلابى درونى ، به شقاوت و خباثت وجود خود پشت مىكند و به حقيقت نورانى وجود خويش روى مى نمايد، اين گونه مورد مغفرت و رحمت الهىقرار مى گيرد. و البته چنين توبه منقلب كننده اى ، توبه اى است كه با آدابش صورتگيرد.
آداب توبه
براى توبه آدابى است كه تا آن آداب تحقق نيابد، توبه خالص فراهم نمى شود.بخشى از اين آداب اركان توبه است و بخشى شرايط آن .
توبه صحيح با دو ركن معنا مى يابد كه بدون آن دو، توبه مفهومى ندارد. يكى ندامت وپشيمانى از گناهان و تقصيرات گذشته و ديگر تصميم و عزم بر ترك بازگشت بهآن گناهان براى هميشه ، از امير مؤ منان على (ع ) در اين باره چنيننقل شده است :
((التوبة ندم بالقلب ، و استغفار باللسان ، و ترك بالجوارح ، و اضمار انلايعود.))(840)
توبه عبارت است از پشيمانى قلبى و درخواست آمرزش زبانى و ترك عملى و عزم بربازنگشتن به گناه .
آنچه اساس توبه است پشيمانى حقيقى از گناه است و عزم راسخ بر ترك و عدمبازگشت به گناه . امام خمينى (ره ) درباره اين دو ركن ركين توبه مى فرمايد:
((اين دو در حقيقت محقق اصل حقيقت توبه و به منزله مقومات ذاتيه آن است . و عمده در اينباب ، تحصيل اين مقام و تحقق به اين حقيقت است . و آن ، چنان صورت پذيرد كه انسانمتذكر تاءثير معاصى در روح و تبعات آن در عالم برزخ و قيامت بشود از وجهمعقول و منقول ...
پس انسان عاقل اگر تنبه بر اين معانى پيدا كرد، و به فرموده هاى انبيا و اوليا عليهم السلام و عرفا و حكما و علما رضوان الله عليهم به قدرقول (يك ) نفر طبيب معالج اعتنا كرد، لابد از معاصى پرهيز مى كند و گرد آنها نمىگردد. و اگر خداى نخواسته مبتلا شد، بزودى از آن منزجر مى شود و پشيمان مى گردد،و صورت ندامت در قلبش ‍ ظاهر مى شود. و نتيجه اين پشيمانى و ندامت خيلى بزرگ است ،و آثار آن خيلى نيكو است ؛ و عزم بر ترك مخالفت و معصيت بر اثر ندامتحاصل شود. و همين كه اين دو ركن توبه حاصل شد، كار سالك طريق آخرت آسان شود وتوفيقات الهيه شامل حال او شود، و به حسب نص آيه شريفه ((ان الله يحب التوابين))(841) محبوب حق تعالى شود، اگر در اين توبه خالص باشد.
و نيز بايد انسان بكوشد تا آنكه صورت ندامت را دردل قوت دهد تا ان شاء الله به بيت احتراق وارد شود. و آن چنان است كه به واسطهتفكر در تبعات و آثار موحشه معاصى ندامت را دردل قوت دهد، و نمونه ((نار الله الموقدة ))(842) را در خود به اختيار خود دردل خود روشن كند و قلب را به آتش ندامت محترق كند تا آنكه همه معاصى از آن آتشبسوزد و كدورت و زنگار قلب مرتفع شود. (انسان بايد) بداند كه اگر اين آتش (را) دراين عالم خود براى خود روشن نكند، و اين در جهنم را، كه خود باب الابواب بهشت است ،به روى خود مفتوح نكند، از اين عالم كه منتقل شد، ناچار در آن عالم آتش سخت سوزناكىبراى او تهيه شود و ابواب جهنم به روى او بازگردد و ابواب بهشت و رحمت به روىاو منسد گردد.))(843)
البته اين پشيمانى حقيقى بايد پيش از آن باشد كه زنگارها بردل نشيند و انباشته گردد و ديگر صيقل نپذيرد و محوپذير نباشد.
((انما التوبة على الله للذين يعملون السوء بجهالة ثم يتوبون من قريبفاولئك يتوب الله عليهم و كان الله عليما حكيما.))(844)
توبه ، نزد خدا، تنها براى كسانى است كه از روى نادانى مرتكب گناه مى شوند، سپسبزودى توبه مى كنند؛ اينانند كه خدا توبه شان را مى پذيرد، و خداوند دانانى حكيماست .
توبه زمانى صحيح است كه انسان در حال اختيار باشد، يعنى تا در اين دنياست ؛ و تاوقتى كه مرگ به انسان روى نياورده است مهلت توبه هست ، اما آنجا كه انسان هيچاختيارى در صلاح و فساد و يا سعادت و شقاوت ندارد و كار از كار گذشته است و انساندر چنگال مرگ گرفتار است و هيچ اميدى به نجات ندارد، جاى توبه نيست ؛ همچنان كه درعالم آخرت توبه معنى ندارد.
((و ليست التوبة للذين يعملون السيئات حتى اذا حضر احدهم الموتقال انى تبت الآن و لا الذين يموتون و هم كفار اولئك اعتدنا لهم عذابا اليما.))(845)
و توبه كسانى كه گناه مى كنند، تا وقتى كه مرگ يكى از ايشان در رسد، مى گويد:اكنون توبه كردم ، پذيرفته نيست ؛ و (نيز توبه ) كسانى كه درحال كفر مى ميرند، پذيرفته نخواهد بود، آنانند كه برايشان عذابى دردناك آماده كردهايم .
توبه زمانى توبه شمرده مى شود كه انقلابى درونى باشد نه آنكه انسان از سراضطرار تسليم شود كه چنين انسانى اگر فرصت داشته باشد به همان راه خود ادامه مىدهد، پس چنين توبه اى اساسا توبه نيست تا پذيرفته شود. براى پذيرش توبهراهى روشن و گشوده وجود دارد، چنانكه خداى متعال فرموده است :
((انه من عمل منكم سوءا بجهالة ثم تاب من بعده و اصلح فانه رحيم .))(846)
هر كس از شما كه از روى نادانى مرتكب گناه شود، سپس توبه آرد و به كار نيك وشايسته پردازد، هر آينه او آمرزنده مهربان است .
انسانى كه از سر طغيان و غلبه شهوت و غضب و نه از روى دشمنى و عداوت با حقمرتكب گناه مى شود، با اينكه علم به گناه و حرام دارد، چون علمش تحت الشعاع هوا وهوس قرار گرفته است ، جاهل شمرده مى شود. مسلما چنين كسى در برابر گناه خودمسئول است ، اما چون از روى دشمنى و عداوت به وادى گناه نرفته است ، سعى و تلاشمى كند كه اصلاح و جبران نمايد و خداوند راه پذيرش و آمرزش را براى اينان بازگذاشته است .(847)
((فمن تاب من بعد ظلمه و اصلح فان الله يتوب عليه ان الله غفور رحيم.))(848)
پس هر كه بعد از ستم كردنش توبه كند و به صلاح آيد، خدا توبه او را مى پذيرد،كه خدا آمرزنده مهربان است .
بنابراين توبه را شرايطى براى قبول است ، اينكه انسان پس از پشيمانى و عزم بربازنگشتن به گناه ، به اصلاح و جبران روى آورد و حقوقپايمال شده و واجبات به جا نياورده را جبران كند؛ و توبه اى كه جامع شرايط باشدپذيرفته درگاه حق است .(849)
((و هو الذى يقبل التوبة عن عباد و يعفوا عن السيئات و يعلم ما تفعلون .))(850)
و اوست كسى كه توبه را از بندگان خود مى پذيرد و از گناهان درمى گذرد و آنچه رامى كنيد مى داند.
البته براى توبه شرايط كمالى نيز وجود دارد كه عبارت است از زدودن آثار جسمى وروحى كه در نتيجه معاصى پيدا شده است و اقدام كردن براى رياضتهاى جسمى و روحىتا آن آثار و تبعات بكلى پاك شود و نشانه اى ازميل به آنها در انسان باقى نماند و حالت تنفر از معاصى و انزجاركامل از آنها حاصل شود.(851) امير مؤ منان (ع ) در سخنى والا آدابكامل توبه را چنين بيان فرموده است :
((الاستغفار درجة العليين ، و هم اسم واقع على ستة معان : اولها الندم على ما مضى ، والثانى العزم على ترك العود ابدا، و الثالث ان تودى الى المخلوقين حقوقهم حتىتلقى الله املس ليس عليك تبعة ، و الرابع ان تعمد الىكل فريضة عليك ضيعتها فتودى حقها، و الخامس ان تعمد الى اللحم الذى نبت على السحتفتذيبه بالاحزان حتى تلصق الجلد بالعظم و ينشاء بينهما لحم جديد، و السادس انتذيق الجسم الم الطاعة كما اذقته حلاوة المعصية .))(852)
استغفار مقام بلند مرتبگان است و آن يك كلمه است اما شش مرحله دارد: نخست پشيمانى برآنچه گذشت ، دوم عزم بر ترك هميشگى بازگشت ، سوم آنكه حقوق ضايع شده مردم رابه آنان بازگردانى ، چنانكه خدا را پاك ديدار كنى و خود را از گناه تهى سازى ،چهارم اينكه حق هر واجبى را كه ضايع ساخته اى ادا كنى ، پنجم اينكه گوشتى را كه ازحرام روييده است ، با اندوهها آب كنى ، چندان كه پوست بر استخوان بچسبد و ميان آن دوگوشتى تازه رويد، و ششم آنكه درد طاعت را به تن بچشانى ، چنانكه شيرينى معصيترا چشاندى .
انقلاب درونى توبه با چنين آدابى كامل مى شود و انسان بهكمال دوستى خدا و مرتبه بلند مرتبگان دست مى يابد. امام خمينى (ره ) در شرح اين سخننورانى ، نكاتى نغز فرموده اند كه قسمتى از آن ذكر مى شود:
((اين حديث شريف مشتمل است اولا بر دو ركن توبه كه پشيمانى و عزم بر عدم عود است ؛و پس از آن بر دو شرط مهم قبول آن كه رد حق مخلوق و رد حقوق خالق است . انسان بهمجرد آنكه گفت توبه كردم ، از او پذيرفته نمى شود. انسان تائب آن است كه هر چه ازمردم به ناحق برده به آنها رد كند؛ و اگر حقوق ديگرى از آنها در عهده اوست ، و ممكن استتاءديه يا صاحبش را راضى نمايد، به آن قيام كند. و هر چه از فرايض الهيه ترككرده (است )، قضا كند يا تاءديه نمايد؛ و اگر تمام آنها را ممكنش نيست ، به مقدار امكانقيام كند. بداند كه اينها حقوقى است كه از براى هر يك از آنها مطالبى است ، و درنشانه ديگر از او به شق احوال (مطالبه ) مى كنند؛ و در آن عالم راهى براى تاءديه آنهاندارد جز آنكه بار گناهان ديگران را حمل كند واعمال حسنه خود را رد نمايد. پس ، در آن وقت بيچاره و بدبخت مى شود و راهى براىخلاص و چاره اى براى استخلاص ندارد.
اى عزيز، مبادا شيطان و نفس اماره وارد شوند بر تو و وسوسه نمايند و مطلب را بزرگنشان دهند و تو را از توبه منصرف كنند و كار تو را يكسره نمايند. بدان كه در اين امورهر قدر، ولو به مقدار كمى نيز باشد، اقدام بهتر است . اگر نمازهاى فوت شده و روزهاو كفارات و حقوق خدايى بسيار است و حقوق مردم بيشمار است ، گناهان متراكم است و خطايامتزاحم ، از لطف خداوند ماءيوس مشو و از رحمت حق نااميد مباش كه حق تعالى اگر تو بهمقدار مقدور اقدام كنى ، راه را بر تو سهل مى كند و راه نجات را به تو نشان مى دهد.بدان كه ياءس از رحمت حق بزرگترين گناهى است كه گمان نمى كنم هيچ گناهى بدترو بيشتر از آن در نفس تاءثير نمايد. انسان ماءيوس از رحمت چنان ظلمتى قلبش را فرابگيرد و چنان افسارش گسيخته شود كه با هيچ چيز اصلاحش نمى توان نمود. مبادا ازرحمت حق غافل شوى و گناهان و تبعات آن در نظرت بزرگ آيد. رحمت حق از همه چيزبزرگتر و به هر چيز شامل است ...
و اما آن دو امر ديگر كه جناب اميرالمؤ منين عليه السلام فرموده است از شرايطكمال توبه و توبه كامله است ؛ نه آنكه توبه بدون آنها تحقق پيدا نمى كند ياقبول نمى شود، بلكه توبه بدون آنها كامل نيست ... پس اين دو مقام از متممات و مكملاتمنزل توبه است . و البته انسان كه در مرحله اولى مى خواهد واردمنزل توبه شود گمان نكند آخر مراتب را از او خواستند، و به نظرش راه صعب ومنزل پرزحمت آيد و يكسره ترك آن كند. هر مقدارى كهحال سالك طريق آخرت اقتضا مى كند، همان اندازه مطلوب و مرغوب است . پس از آنكه واردطريق شد، راه را خداى تعالى بر او آسان مى كند. پس نبايد سختى راه انسان را ازاصل مقصد بازدارد، زيرا كه مقصد خيلى بزرگ و مهم است . اگر عظمت مقصد را بفهميم ،هر زحمتى در راه آن آسان مى شود. آيا چه مقصدى از نجات ابدى و روح و ريحان هميشگىبالاتر است ، و چه خطرى از شقاوت سرمدى و هلاكت دائمى عظميتر است ؟ با ترك توبهو تسويف و تاءخير آن ممكن است انسان به شقاوت ابدى و عذاب خالد و هلاك دائم برسد؛ وبا دخول در اين منزل ، ممكن است انسان سعيد مطلق شود و محبوب حق گردد. پس وقتى مقصدبدين عظمت است ، از زحمت چند روزه چه باك است .
و بدان كه اقدام به قدر مقدور و هر چه هم كم باشد مفيد است . مقايسه كن امور آخرتى رابه امور دنيايى كه عقلا (اگر) نتوانستند به مقصد عالى خود برسند، از مقصد كوچك دستبرنمى دارند؛ و اگر مطلوب كامل را نتوانستندتحصيل كنند، از مطلوب ناقص صرف نظر نمى كنند. تو نيز اگر بهكمال آن نمى توانى نايل شوى ، از اصل مقصد و از صرف حقيقت آن بازنمان و هر مقدارىممكن است در تحصيل آن اقدام كن .))(853)

next page

fehrest page

back page