بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب سیری در تربیت اسلامی, مصطفى دلشاد تهرانى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     SEIR0001 -
     SEIR0002 -
     SEIR0003 -
     SEIR0004 -
     SEIR0005 -
     SEIR0006 -
     SEIR0007 -
     SEIR0008 -
     SEIR0009 -
     SEIR0010 -
     SEIR0011 -
     SEIR0012 -
     SEIR0013 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

ثمرات زهد
خير و بركتى كه از زهد برمى خيزد همه وجوه زندگى آدمى را در بر مى گيرد و او رابه كمالات فردى و اجتماعى و سياسى متصف مى سازد، چنانكه در سخنان نورانىپيشوايان معصوم (ع ) ثمراتى شگفت براى زهد وارد شده است كه اين حقيقت را تبيين مىكند.
علم ، حكمت ، بصيرت ، هدايت
علم حقيقى و حكمت نورانى كه صنع خداست و روشن و روشنگر است ، در دلى ظهور مى كندكه به زهد آراسته شده باشد، چنانكه در موعظهرسول خدا(ص ) به ابوذر غفارى (ره ) آمده است :
((يا اباذر! ما زهد عبد فى الدنيا الا اثبت الله الحكمة فى قلبه ، و انطق بهالسانه .))(449)
اى اباذر! هيچ بنده اى در دنيا زهد پيشه نكرد مگر آنكه خداوند حكمت را در دلش جاى داد وزبانش را به آن گويا ساخت .
رفع كورى و ظهور بينايى و دريافت حقايق هستى جز به زهد فراهم نمى شود و تا مانعاصلى كمال (دنيا) پس زده نشود، علم حقيقى و هدايت و بصيرت روى نمى كند، چنانكه علىبن ابى طالب (ع ) از رسول خدا(ص ) روايت كرده است كه فرمود:
((من زهد فى الدنيا علمه الله تعالى بلا تعلم و هداه بلا هداية و جعله بصيرا و كشفعنه العمى .))(450)
هر كه در دنيا زهد پيشه كند، خداى متعال به او علم بى تعلم و هدايت بى واسطه عنايتكند و او را بينا سازد و كورى اش را برطرف نمايد.
آرامش ، آسودگى ، بى نيازى ، آزادى
آرامش و آسودگى و بى نيازى حقيقى جز با زهد فراهم نمى شود كه همه اضطرابها،دغدغه ها و نگرانيها از دنياست ، زيرا دنيا به هر ميزانى كه دردل آدمى جاى گيرد به همان ميزان وابستگى و پريشانى خاطر و اندوه و نگرانى به بارمى آورد و با پشت كردن به دنيا همه اينها زدوده مى شود. پيامبر اكرم (ص ) فرموده است :
((الزهد فى الدنيا يريح القلب و البدن ، و الرغبة فى الدنياتطيل الهم و الحزن .))(451)
زهد در دنيا موجب راحت و آرامش قلب و بدن است و شيفتگى در آن موجب دراز شدن پريشانى واندوه است .
امام صادق (ع ) نيز در اين باره فرموده است :
((الرغبة فى الدنيا تورث الغم و الحزن و الزهد راحة القلب و البدن .))(452)
شيفتگى در دنيا مايه غم و اندوه است و زهد در دنيا آسايش جسم و جان است .
هر كه خواهان آزادى حقيقى است بايد آن را در زهد بجويد زيرا تا انسان از خود ودلبستگيهايش آزاد نشود، طعم آزادى حقيقى را نخواهد چشيد. زهد آدمى را از اسارت خود آزاد ووارسته مى سازد و در نتيجه از همه اسارتهاى دنيايى آزادش مى گرداند. پيشواىآزادگان ، على (ع ) فرموده است :
((من زهد فى الدنيا اعتق نفسه .))(453)
هر كه در دنيا زهد بورزد، خود را آزاد ساخته است .
اصلاح ، قوت ، عزت ، عظمت
اصلاح حقيقى امور و كسب قوت و عزت و عظمت در سايه زهد است ، زيرا منشاء تباهى وضعف و ذلت و انحطاط دنياست و هر كه از بندگى دنيا به درآيد و به حقيقت هستى تكيهنمايد به همه والاييها دست مى يابد. پيامبر اكرم (ص ) درباره اصلاح و افساد امورمسلمانان و عظمت و انحطاط ايشان فرموده است :
((ان صلاح اول هذه الامة بالزهد و اليقين ، و هلاك آخرها بالشح والامل .))(454)
صلاح و درستى اين امت در ابتدا با زهد (اعراض از دنيا) و يقين (به آخرت ) بود و هلاكت ونابودى اش در پايان به بخل و آرزوست .
روزى كه مسلمانان به دنياى دون پشت كردند، عزت و عظمت به آنان روى كرد، و چون درپى دنيا روان شدند و به يكديگر بخل ورزيدند و هر كس جز به خود و دنياى حقيرخويش نينديشيد و دلداده پستيها شدند، به زبونى و انحطاط كشيده شدند كه قدرتحقيقى با پشت كردن به دنيا روى مى كند، نه با پشت دادن به دنيا.

هر كه او دنياى دون را كم گرفت
همچو صبح از صدق خود عالم گرفت (455)
اصل تعقل
به كارگيرى عقل و استفاده از آن تعقل ناميده مى شود؛(456) و اساس ‍ تربيت صحيح وتعقل است كه آدمى با تعقل آيات حق را درمى يابد و به كمالات الهى متصف مى شود.
((و كذلك يبين الله لكم آياته لعلكم تعقلون .))(457)
بدين گونه ، خداوند آيات خود را براى شما بيان مى كند، كهتعقل كنيد.
شاءن عقل
عقل موهبتى است الهى و نورى رحمانى كه پيامبر درونى انسان شمرده مى شود،(458) وبه حسب ذات مايل به خيرات و كمالات و خواستارعدل و احسان است . اين عقل ملاك تكليف و ثواب و عقاب است ؛ و بدان حق ازباطل ، و خير از شر، و راه از بيراهه تميز داده مى شود؛ و به وسيله آن زشت و زيبا، وكمال و پستى ، و راستى و نادرستى تشخيص داده مى شود.(459)عقل نورى است كه در پرتو آن خداوند پرستيده مى شود و بهشت به دست مى آيد. شخصىاز امام صادق (ع ) پرسيد: ((عقل چيست ؟)) حضرت فرمود:
((العقل ما عبد به الرحمن و اكتسب به الجنان .))(460)
عقل آن چيزى است كه خداى رحمان بدان پرستش شود و بهشت بدانحاصل شود.
آن شخص گويد: ((گفتم : پس آنچه معاويه داشت چه بود؟ فرمود:
((تلك النكراء، تلك الشيطنة ، و هى شبيهةبالعقل و ليست بالعقل .))(461)
آن نيرنگ است ، آن شيطنت است ، آن شبيه عقل است ولىعقل نيست .
عقل مى دانى چه باشد اى پسر
آنكه باشد سوى جنت راهبر
عقل مى دانى چه باشد اى رفيق
آنكه برهاند تو را از هر مضيق (462)
اگر عقل به تيرگيهاى نفسانى پوشيده نگردد، حق وباطل را در علوم نظرى ، و خير و شر، و نفع و ضرر را در علوم عملى تشخيص مى دهد وبه حق و خير و نفع دل مى بندد،(463) و آدمى را از كجى باز مى دارد و به خير رهنمونمى گردد كه گفته اند عقل از ((عقال )) گرفته شده است و به معناى بستن و نگهداشتن وبند كردن و بازايستادن و جلوگيرى كردن است ، چنانكه گويند:((عقل البعير بالعقال )) يعنى بستن شتر با پايبند؛ و((عقل لسانه )) يعنى زبانش را نگه داشت و از سخن گفتن خوددارى كرد؛(464) و براين اساس ادراكى را كه انسان به آن دل مى بندد و چيزى را كه با آن ادراك مى كند((عقل )) ناميده اند؛(465) و همچنين عقل را از آن جهت بدين نام خوانده اند كه انسان را اززشتيها و كجيها و ناراستيها بازمى دارد و به راه راست مى خواند و بر دوستى استوارنگه مى دارد.
خداى سبحان انسان را به گونه اى آفريده است كه در آغاز پيدايش ، خودش را ادراك كند،و او را با حواس ظاهرى و باطنى مجهز كرده است تا ظواهر اشيا و همچنين معانى روحى راكه به وسيله آنها با اشياى خارجى ارتباط برقرار مى كند، مانند اراده ، و حب و بغض ، وبيم و اميد و مانند اينها ادراك نمايد و در آنها تصرفاتى ازقبيل ترتيب و تفصيل و تخصيص و تعميم انجام دهد و در امور نظرى و آنچه خارج از مرحلهعمل است قضاوتهاى نظرى و در امور عملى و آنچه مربوط بهعمل است قضاوتهاى عملى بنمايد، و همه اينها طبق موازينى صورت مى گيرد كه آفرينشاصلى انسان تشخيص مى دهد و اين همان عقل است . ولى گاهى برخى از قواى انسان بربرخى ديگر چيره مى شود و حكم ساير قوا را ضعيف ياباطل مى سازد، مانند چيرگى شهوت و غضب كه در اين صورت انسان از صراطاعتدال خارج مى شود و در دره هاى افراط و تفريط سقوط مى كند. در اينجاعامل عقلى عمل خود را به سلامت انجام نمى دهد، مانند يك قاضى كه از روى مدارك جعلى وشهادتهاى دروغين بر خلاف حق حكم مى دهد، اگر چه قصد آن نداشته باشد كه حكم بهناحق بدهد كه چنين فردى هم قاضى است و هم نيست . انسان نيز چنين است كه به سبب آنكهاحساسات درونى اش مطالبى بى واقعيت را به صورت معلومات در نظرش آرايش مى دهد،قضاوتهايى نادرست مى كند و آنها را از سر مسامحه بهعقل نسبت مى دهد كه در حقيقت مربوط به عقل نيست ، زيرا در اين موارد انسان از سلامتفطرت و روش صحيح خارج شده است . در منطق قرآن كريم ،عقل آن نيرويى است كه انسان در دين خود از آن بهره مند مى شود و او را به معارف حقيقى واعمال شايسته راهبرى مى كند و در صورتى كه از اين مسير منحرف گردد ديگرعقل ناميده نمى شود، گرچه در امور دنيوى عمل خود را انجام دهد.(466)
تربيت عقلانى
اگر انسان تربيت عقلانى بيابد و اهلتعقل شود و به نداى عقل خود گوش فرا دهد و به آنچه در نتيجهتعقل بدان مى رسد عمل كند اهل سعادت مى شود. خداوند از زباناهل دوزخ اين حقيقت را چنين بيان فرموده است :
((و قالوا لو كنا نسمع او نعقل ما كنا فى اصحاب السعير.))(467)
و گويند: اگر شنيده (و پذيرفته ) بوديم ياتعقل كرده بوديم ، در ميان دوزخيان نبوديم .
مراد از ((سمع ))، استجابت دعوت فرستادگان الهى و التزام به مقتضاى سخن ايشاناست كه خيرخواهان امين اند، و منظور از ((عقل ))، التزام به مقتضاى دعوت بحق ايشاناست تا در آن تعقل كنند و به راهنمايى عقل دريابند كه دعوت آنان حق است و انسان بايددر برابر حق خاضع باشد. پس دوزخيان مى گويند كه اگر ما در دنيا فرستادگانالهى را در نصايح و مواعظشان اطاعت كرده بوديم ، يا در حجت حق آنانتعقل مى كرديم ، امروز در زمره اهل جهنمى كه مخلد در آتشند نمى بوديم .(468)
انسان با تعقل هدايت مى يابد و با تعقل خود را در مسير هدايت نگه مى دارد و شاءنتربيتى فرستادگان الهى اين بوده است كه پوشش ‍ عقلها را پس بزنند و مردمان راتربيت عقلانى كنند تا پيروى درست و سلوك حقيقى تحقق يابد. امير مؤ منان (ع ) فرمودهاست كه خداوند هر چند گاه فرستادگانش را در ميان مردم برانگيخت ، و پيامبرانش را بهسوى ايشان پى در پى روانه داشت تا اجراى پيمانهاى فطرى را از آنان بخواهند، وعقلهاى دفن شده را برانگيزند.(469)
چون عقل برانگيخته شود و انسان تربيت عقلانى بيابد، حق را تشخيص مى دهد و پيامبرانالهى را اطاعت مى كند و آدمى را به سعادت مى رساند. امام صادق (ع ) به ((هشام بن حكم)) از اصحاب گرانقدر خود كه متكلمى بىبديل بود،(470) فرمود:
((يا هشام ، ان الله تبارك و تعالى بشراهل العقل و الفهم فى كتابه فقال : ((فبشر عباد الذين يستمعونالقول فيتبعون احسنه اولئك الذين هداهم الله و اولئك هم اولوا الالباب.))(471)...))(472)
اى هشام ، خداى تبارك و تعالى صاحبان عقل و فهم را در كتاب خود مژده داده و فرموده است: ((پس بشارت ده به آن بندگان من كه به سخن گوش فرامى دهند و بهترين آن راپيروى مى كنند)).
انسان با تربيت عقلانى مى تواند به تمييز برسد، يعنى توان جدا كردن حق وباطل را بيابد و عقل نقشى غربال كننده داشته باشد. استاد شهيد مرتضى مطهرى مىنويسد:
((از اين آيه و حديث كاملا پيداست كه يكى از بارزترين صفاتعقل براى انسان همين تمييز و جدا كردن است ؛ جدا كردن سخن راست از سخن دروغ ، سخنضعيف از سخن قوى ، سخن منطقى از سخن غير منطقى ، و خلاصهغربال كردن . عقل آن وقت براى انسان عقل است كه بهشكل غربال دربيايد، يعنى هر چه را كه وارد مى شود سبك سنگين كند،غربال كند، آنهايى را كه به درد نمى خورد دور بريزد و به دردخورها را نگاهدارد.))(473)
تربيت عقلانى بايد انسان را به تشخيص درست برساند، به گونه اى كه بتواندمصالح و مفاسد را بخوبى تميز دهد و خير و صلاح را برگزيند. تلاش تربيتى همهاولياى خدا در همين جهت بوده است . در حديثى از حضرت مسيح (ع ) چنيننقل شده است :
((خذوا الحق من اهل الباطل و لاتاءخذوا الباطل مناهل الحق ، كونوا نقاد الكلام .))(474)
حق را بگيريد هر چند از اهلباطل ، و باطل را مگيريد هر چند از اهل حق ، سخن شناس و سخن سنج و تميز دهنده باشيد.
تربيت عقلانى آدمى را مقتضاى دريافت حقايق هستى مى كند، زيراعقل واسطه دريافت حقايق و بهترين وسيله زندگى مادى و معنوى وتكامل روانى و روحى و پيوند انسان با ملكوت هستى است . امام صادق (ع ) در ادامه سخنخود به ((هشام ابن حكم )) مى فرمايد:
((يا هشام ، ان الله تبارك و تعالى اكمل للناس الحججبالعقول ، و نصر النبيين بالبيان و دلهم على ربوبيته بالادلةفقال : ((و الهكم اله واحد لا اله الا هو الرحمن و الرحيم ان فى خلق السماوات و الارض ‍ واختلاف الليل و النهار و الفلك التى تجرى فى البحر بما ينفع الناس ‍ و ماانزل الله من السماء من ماء فاحيا به الارض بعد موتها و بث فيها منكل دابة و تصريف الرياح و السحاب المسخر بين السماء و الارض لآيات لقوم يعقلون.))(475)...))(476)
اى هشام ، همانا خداى تبارك و تعالى به واسطهعقل حجت را بر مردم تمام كرده و پيامبران را به وسيله بيان يارى كرده و به سبب براهينبه ربوبيت خويش راهنمايى شان كرده و فرموده است : ((و خداى شما خدايى است يگانهكه جز او خدايى نيست ، و اوست بخشايشگر مهربان ، همانا در آفرينش آسمانها و زمين ، وآمد و شد شب و روز، و كشتيهايى كه در دريا به سود مردم روان مى شوند، و آبى كه خدااز آسمان فرو فرستاده و با آن زمين را پس از مردگى اش ‍ زنده كرده و در آن هر گونهجنبنده اى پراكنده كرده است ، و (نيز در) گردانيدن بادها، و ابرى كه ميان آسمان و زمينآرميده است ، نشانه هايى است براى مردمى كهتعقل مى كنند)).
بدين ترتيب انسان با عقل به دريافتى درست از هستى مى رسد و با اين سير به آخرتروى مى كند و زندگى اين جهانى را در خدمت آخرت مى گيرد، چنانكه امام صادق (ع ) درادامه سخن خويش ‍ تربيت عقلانى را اين گونه توصيف مى كند:
((ثم وعظ اهلالعقل و رغبهم فى الآخرة فقال : ((و ما الحياة الدنيا الا لعب و لهو و للدار الآخرة خيرللذين يتقون افلاتعقلون .))(477)...))(478) پس خداوند صاحبانعقل را اندرز داده و به آخرت تشويقشان كرده و فرموده است : ((و زندگى دنيا جز بازىو سرگرمى نيست ، و قطعا سراى آخرت براى كسانى كه پرهيزگارى مى كنند بهتراست . آيا تعقل نمى كنيد؟)).
اما اگر اين تربيت عقلانى صورت نگيرد و موهبت عظيم و نيروى شگفتعقل در نتيجه پيروى هواى نفس و تسويلات شياطين مهجور شود، انسان اسير حيوانيت خودمى شود و از هر جنبنده اى پليدتر و خطرناكتر مى گردد كه خداى سبحان فرموده است :
((ان شر الدواب عند الله الصم البكم الذين لايعقلون .))(479)
همانا بدترين جنبندگان نزد خداوند كران و گنگانى اند كهتعقل نمى كنند.
آنان كه در مسير عدم تعقل گام بردارند مجازاتشان اين است كه گرفتار تاريك دلى وبى ايمانى و رجس و پليدى مى شوند و همه زيركى و توان خود را در اين جهت به كارمى گيرند؛ و همه تباهگريها از اينجاست .
((و يجعل الرجس على الذين لا يعقلون .))(480)
و (خداوند) بر كسانى كه تعقل نمى كنند، پليدى را قرار مى دهد.
براى هدايت و سعادت آدمى ، بايد او را تربيت عقلانى كرد به گونه اى كه بر وجودآدمى عقل الهى و خرد نورانى حاكم باشد و عقل مكسبى و خرد تجربى در خدمت آن .
عقل معاد و عقل معاش
آدمى را دو عقل است ، عقلى كلى ، ايمانى و هدايتگر كه بدان((عقل معاد)) گفته مى شود و عقلى جزوى ، مكسبى و حسابگر كه((عقل معاش )) ناميده مى شود. از امير مؤ منان (ع ) چنين وارد شده است :
راءيت العقل عقلين
فمطبوع و مسموع
و لاينفع مسموع
اذا لم يك مطبوع
كما لاتنفع الشمس
و ضوء العين ممنوع (481)
عقل را دو گونه يافتم : عقل ذاتى و سرشتى ، وعقل شنوده و اكتسابى ،
و تا عقل ذاتى و سرشتى نباشد، عقل شنوده و اكتسابى را سودى نيست ،
همان طور كه نور خورشيد به چشمى كه نور ندارد بهره نمى رساند.
آدمى از عقلى فراگرفته و اكتسابى و تجربى بهره مند است كه راهبر او در امور جزئىو زندگى دنيايى است و نيز از عقلى سرشتى و موهبتى و نورانى بهره مند است كه راهبراو در امور كلى و زندگى اخروى است ؛ و آنچه در تربيت مهم است برقرار كردن نسبتىدرست ميان اين دو است .
عقل دو عقل است اول مكسبى
كه درآموزى چو در مكتب صبى
از كتاب و اوستاد و فكر و ذكر
از معانى وز علوم خوب و بكر
عقل تو افزون شود بر ديگران
ليك تو باشى ز حفظ آن گران
لوح حافظ باشى اندر دور و گشت
لوح محفوظ است كو زين در گذشت
عقل ديگر بخشش يزدان بود
چشمه آن در ميان جان بود
چون ز سينه آب دانش جوش كرد
نه شود گنده نه ديرينه نه زرد(482)
عقل مكسبى و عقل معاش مصالح حيوانيت آدمى را تاءمين مى كند. اينعقل براى بقا و كمال لازم است اما اگر اصل قرار گيرد، آدمى را به حيوانىتبديل مى كند كه همه همتش دنيايش مى شود و در اين راه حد و مرز نمى شناسد.
عقل حيوانى چو دانست اختيار
اين مگو اى عقل انسان شرم دار(483)
عقل جزئى و عقل معاش به دليل آنكه مشوب به اوهام است نمى تواند آدمى را به سعادتحقيقى راهبر باشد.
عقل جزوى آفتش وهم است و ظن
ز آنك در ظلمات شد او را وطن (484)
بنابراين راه آخرت و سير به سوى حقيقت را باعقل جزئى و عقل معاش نمى توان طى كرد و به عقلى والا و خردى دانا به راه آخرت و آشنابا پيام آوران حقيقت نياز است .
عقل جزوى همچو برق است و درخش
در درخشى كى توان شد سوى وخش (485)
آن عقلى كه مى تواند سعادت حقيقى انسان را تاءمين كند،عقل كلى ، عقل ايمانى ، عقل هدايتگر و عقل معاد است . انسان فاقد اينعقل ، گرچه در كسب و معاش و حسابگرى اين جهانى موفق باشد، در هدايت نيست و از حقيقتبهره اى ندارد و به سعادت راه نمى برد و آخرت ندارد. انسان تا بهعقل ايمانى نرسد، به معرفت حقيقى و هدايت و سعادت دست نمى يابد. اين دوعقل هر دو لازم است ولى تقدم با عقل معاد است و آن بايداصل قرار گيرد و همه تلاشهاى اين جهانى در جهت سعادت آن جهانى باشد كه در اينصورت تربيت حقيقى جلوه مى كند.
غير اين عقل تو حق را عقلهاست
كه بدان تدبير اسباب سماست
كه بدين عقل آورى ارزاق را
زآن دگر مفرش كنى اطباق را(486)
همت تربيتى بايد بر اين باشد كه قواى گوناگون انسان (وهم و غضب و شهوت و...) وعواطف و احساسات آدمى تحت حاكميت عقل معاد درآيند كه اگر اينها زير پوششعقل هدايت باشند هر كدام در جاى خود واقع مى شوند و هماهنگى و موزونىكامل ميان قوا و عواطف و احساسات آدمى برقرار مى شود. در اين صورت است كه انسان درعين رحمت و محبت از صلابت و شدت برخوردار مى شود و هر يك را در جاى خود و بدرستىبه كار مى گيرد.(487)
((محمد رسول الله و الذين معه اشداء على الكفار رحماء بينهم .))(488)
محمد(ص ) فرستاده خداست ، و كسانى كه با اويند، بر كافران سرسخت و در ميان خودمهربانند.
مدرسه تربيتى پيامبر اكرم (ص ) مدرسه اى است كه متربيان خود را بر اين اساستربيت مى كند و آنان را به معاش و معادى نيكو مى رساند. به بيان امير مؤ منان (ع ):
((افضل الناس عقلا احسنهم تقديرا لمعاشه و اشدهم اهتماما باصلاح معاده.))(489)
برترين مردم از نظر عقل نيكوترين ايشان است در برنامه ريزى و اداره معاشش و با همتترين ايشان است در به اصلاح آوردن معادش .
اصل تفكر
تفكر صحيح در تربيت اسلامى جايگاهى ويژه دارد و بر هيچ امرى چون آن تاءكيد نشدهاست . اين تاءكيد و انگيختن مردمان به تفكر چنان است كه از پيامبر اكرم (ص ) چنين روايتشده است :
((فكر ساعة خير من عبادة سنة .))(490)
ساعتى انديشيدن از يك سال عبادت بهتر است .
اساس تربيت اسلامى
نظام تربيتى اسلام بر تفكر صحيح استوار است و مقصد آن است كه تربيت شدگان ايننظام اهل تفكر صحيح باشند و پيوسته بينديشند، چنانكه آن نمونه اعلايى كه همهجهتگيريهاى تربيتى بايد به سوى او باشد يعنى پيامبر اكرم (ص ) اين گونهبود. در خبر امام مجتبى (ع ) از ((هند بن ابى هاله تميمى ))(491) آمده است :
((كان رسول الله (ص ) دائم الفكرة .))(492)
رسول خدا(ص ) همواره تفكر مى كرد.
بنابراين سير تربيت بايد به گونه اى باشد كه متربى به تفكر صحيح راه يابدو انديشيدن درست شاكله او شود تا زندگى حقيقى بر او رخ بنمايد، زيرا نيروهاىباطنى انسان و حيات حقيقى او با تفكر فعال مى شود و با گشودن دريچه تفكر، درهاىحكمت و راهيابى به حقيقت بر او گشوده مى شود. از اين رو در اسلام ، تفكر، زندگىدل و حيات قلب معرفى شده است ، چنانكه امير مؤ منان (ع ) فرموده است :
((التفكر حياة قلب البصير.))(493)
انديشيدن زندگى دل بيناست .
تفكر اساس حيات انسانى است ، زيرا انسانيت انسان و ادراك او از عالم و آدم و پروردگارعالميان و اتصالى كه با حق برقرار مى كند به نحوه تفكر اوست . با تفكر است كهاستعدادهاى پنهان آدمى از قوه به فعل درمى آيد و زمينه حركت كمالى او فراهم مىشود.(494) به بيان امام خمينى (ره ):
((تفكر مفتاح ابواب معارف و كليد خزائن كمالات و علوم است و مقدمه لازمه حتميه سلوكانسانيت است .))(495)
انسان جز با تفكر نمى تواند دريچه هاى معارف و حقايق را بر خود بگشايد و جز باتفكر نمى تواند بدرستى سلوك نمايد. علامه طباطبايى (ره ) در اين باره مى نويسد:
((بى ترديد زندگى انسان يك زندگى فكرى است و جز با ادراك كه فكر مى ناميمقوام نمى يابد، و از لوازم بناى زندگى بر فكر اين است كه هر چه صحيحتر و تمامترباشد، زندگى بهتر و محكمتر خواهد بود. بنابراين به هر سنت و آيينى پايبند باشيمو در هر راه رفته شده و يا ابتدايى كه قدم برداريم ، زندگى پابرجا مربوط بهفكر صحيح و قيم و مبتنى به آن است و به هر اندازه كه فكر صحيح باشد و از آن بهرهگرفته شود، زندگى هم قوام و استقامت خواهد داشت .))(496)
قرآن كريم كه كتاب تربيت انسان است ، مردمان را به تفكر مى خواند و از پيروىكوكورانه و بدون تفكر پرهيز مى دهد و درستى و سلامت و قوام زندگى را نتيجه تفكرصحيح معرفى مى كند.
((فبشر عباد الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه اولئك الذين هداهم الله و اولئك هماولوا الالباب .))(497)
پس بندگان مرا مژده ده ، آنان كه سخن را مى شنوند و بهترين آن را پيروى مى كنند،اينانند كه خداوند راهشان نموده است ، و ايشانند خردمندان .
امام صادق (ع ) ((اولوالالباب )) (خردمندان ) رااهل تفكر معرفى كرده و فرموده است :
((ان اولى الالباب الذين عملوا بالفكرة .))(498)
همانا اولوالالباب (خردمندان ) آنانند كه تفكر مى كنند.
قرآن كريم كتاب تفكر است و مردمان را بر اين اساس به سوى حق سير مى دهد.
((كتاب انزلناه اليك مبارك ليدبروا آياته و ليتذكر اولوا الالباب .))(499)
(اين قرآن ) كتابى است فرخنده و با بركت كه آن را به سوى تو فرو فرستاديم تادر آيات آن بينديشند، و تا خردمندان پند گيرند.
((ان فى خلق السماوات و الارض و اختلافالليل و النهار لآيات لاولى الالباب الذين يذكرون الله قياما و قعودا و على جنوبهم ويتفكرون فى خلق السماوات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانك فقنا عذابالنار.))(500)
همانا در آفرينش آسمانها و زمين و آمد و شد شب و روز خردمندان را نشانه هاست ؛ همان كسانكه ايستاده و نشسته و بر پهلوها خفته خداى را ياد مى كنند و در آفرينش آسمانها و زمينمى انديشند (و مى گويند:) پروردگارا، اين را به گزاف و بيهوده نيافريدى . توپاكى از اينكه كارى به گزاف و بيهوده كنى پس ما را از عذاب آتش دوزخ نگاه دار.
بدين ترتيب قرآن كريم مى كوشد انسان را به فكر وادارد و از راه فكر صلاح و فساداو را بدو تفهيم و بر اساس تفكر صحيح او را سير دهد و به اهداف تربيتواصل نمايد.
((چون انسان يك موجود متفكر است ، يعنى با انديشه كار مى كند، و با انديشه زندگىمى كند، و اگر سود و زيانى مى بيند از راه افكار و انديشه اش بهره مند يا متضرر مىشود، لذا وحى آسمانى كه براى هدايت انسان آمد، مى كوشد كه از راه فكر، منافع مادى ومعنوى او را به او تفهيم كند و همچنين امور زيانبار بهحال وى را هم براى او تشريح كند، تا هر چه در سعادت او نقش دارد، از راه فكر به اوبفهماند و از راه دل در او شوقى ايجاد كند كه با فكر بفهمد و بادل به آن گرايش پيدا كند و هر چه به حال او زيانبار است از راه فكر توجيهش كند كهبه زيان آن امر پى ببرد و از راه دل هم منزجر باشد، چون مهمترين هدفنزول وحى الهى تربيت انسان است و تربيت انسان هم جز از راه فكر ميسر نيست ، زيراانسان مانند درختى نيست كه با آب و هوا تغذيه شود، مانند حيوان نيست كه با مرتع ودامگاه رشد كند، بلكه موجودى است انديشمند؛ تا فكرش تاءمين نشود، نمى توان او راهدايت كرد...
چون انسان ، همان طور كه اشاره شد، موجودى است متفكر، اگر بخواهد منحرف گردد از راهفكر منحرف مى شود و اگر بخواهد هدايت شود، از راه انديشه و فكر هدايت مى يابد.شيطان اگر بخواهد در انسان راه پيدا كند، تنها راه نفوذ شيطنت ، انديشه اوست . فرشتهاگر بخواهد در انسان راه پيدا كند، تنها عامل نفوذى فرشتگان ، راه انديشه اوست . خدااگر بخواهد شيطان را بر يك انسان تبهكار مسلط كند از راه افكار و انديشه اش ، شيطنترا نسبت به او اغرا مى كند؛ و اگر خواست فرشتگان را به حمايت از مؤ من پارسا اعزامكند، آنها را از راه فكر و انديشه به حمايت مؤ من وارسته اعزام مى كند. انسان را جز قلمروفكر و فهم و انديشه راهى براى تكامل نيست .
دشمن انسان اگر بخواهد به وى آسيب برساند، از راه فكر وارد مى شود. دوست اگربخواهد سودى به او برساند، از راه انديشه وارد مى شود، لذا خداى سبحان تاءييدفرشته ها را از راه انديشه بيان مى كند، و دشمنى شيطانها را هم از راه انديشه معرفىمى كند؛ و استدلالهاى قرآن كريم را هم كه ضامن هدايت مردم است از راه انديشه تبيين مىكند...
براى تحصيل سعادت انسان هيچ امرى مهمتر از طرز تفكر صحيح او نيست .))(501)
راه و حقيقت تفكر
راه تفكر راهى منطقى است كه بر امور فطرى استوار است و حتى دو نفر در آن اختلاف ونزاعى ندارند؛ و اگر اختلاف و نزاعى هست ازقبيل مشاجره در بديهيات است و به تصور نكردن معناى درستمحل نزاع از جانب يكى از طرفين يا هر دو برمى گردد كه علتش در كار نبودن تفاهمدرست است ، ما وقتى به تمام اشكالات و تشكيكات و شبهاتى كه بر اين راه منطقى كردهاند رجوع مى كنيم ، مى بينيم آنان در بيان مقاصد وتحصل نتيجه هايى كه گرفته اند، بر همين قواعد منطقى تكيه كرده اند و وقتى قسمتىاز آن مقدمات يا هياءتها و شكلها را كه فرياد بى فايده بودن آنها را بلند كرده اندبرگردانيم ، ديگر كلامشان منتج نخواهد بود و خود نيز بدان راضى نخواهند شد و اينبهترين گواه است كه آنان به فطرت خود ايناصول منطقى را قبول دارند و تسليم آن اصولند و خود آنها را به كار مىبرند.(502)
((و جحدوا بها و استيقنتها انفسهم .))(503)
و آنها را انكار كردند در حالى كه دلهايشان بدانها يقين داشت .
اما اينكه چگونه مى توان پى برد كه اين روش منطقى و فطرى در تفكر صحيح است ،سه راه در برابر ما وجود دارد:
راه اول : قرآن كريم به ما فرمان مى دهد كه بينديشيم ، ولى نمى گويد چگونهبينديشيد. پس معلوم مى شود اين راه فطرى عقلا را امضا كرده است .
راه دوم : روش خود قرآن كريم اين است كه بر روش عقلا كه از بديهى به نظرى مىرسند يا روش منطقى سخن مى گويد.
راه سوم : تصريح كردن معصومين (ع ) به آن مبادى اوليه ، مانند ((بطلان جمع بيننقيضين ))، ((بطلان رفع نقيضين )) و ((ثبوت يكى از دو نقيض بازوال نقيض ديگر)) كه در كتاب ((توحيد صدوق )) به آن اشاره شده است .(504)
بدين ترتيب معناى فكر، احضار دو معرفت است در نفس ، تا به وسيله آنها به معرفتىسوم دست يافته شود.
و الفكر حركة الى المبادى
و من مبادى الى المراد(505)
فكر عبادت از دو حركت است : از مطلوب به سوى مقدمات و از مقدمات به سوى مطلوب .
به عنوان مثال اگر كسى ميلبه زندگى دنيايى دارد و مى خواهد حيات دنيوى را برگزيند پرسشى برايش مطرحاست و آن اينكه نمى داند آيا ((آخرت )) سزاوارتر است در برگزيدن يا ((دنيا)). دوراه در برابر او قرار دارد. نخست آنكه از افرادى بشنود كه آخرت سزاوارتر است براىانتخاب و برگزيدن ، پس اين مطلب را تصديق كند و بدون آنكه به حقيقت مساءله واقفبوده و بصيرت داشته باشد، آن را پى بگيرد، به اينعمل تقليد مى گويند و اين معرفت نيست . اما راه دوم آن است كه بداند و معرفت پيدا كندبه اينكه :
اولا، آنچه باقى تر است ، براى برگزيدن سزاوارتر است .
ثانيا، آخرت باقى تر است .
سپس با اين دو مقدمه معرفتى به معرفتى سوم دست يابد و آن اينكه :
ثالثا، آخرت سزاوار انتخاب و برگزيدن است .
البته ممكن نيست كه انسان به معرفت سوم دست يابد مگر با معرفتاول و دوم . مجموعه اين عمل را فكر مى نامند.(506)
بنابراين ((تفكر)) تجزيه و تحليل معلوماتى است كه انسان در ذهن خود اندوخته است .((تفكر)) سير در فرآورده هايى است كه ابتدائا براى ذهن پيدا شده است . ((تفكر))همانند شناورى است . شناگر براى شنا كردن به آب احتياج دارد، بايد آبى باشد تاشناگر در آن شنا كند؛ براى انسان نيز بايد معلوماتى باشد تا فرد قادر به((تفكر)) باشد. كسى كه از وضع ريشه ، ساقه ، برگ و گلبرگ و همچنين از كيفيتتنفس و رشد و نمو گلى اطلاع دارد، مى تواند به قدرت علمى كه دارد در آن بينديشد، وحكمت و تقدير و تدبير الهى را در آن ببيند و بيابد، ولى كسى كه ازگل فقط حجم ظاهرى و شكل آن را مى بيند و بيش از اين اطلاعى ندارد، قادر به تفكردرباره آن نيست . پس مايه تفكر معرفت و علم است :(507) و جالب آنكه ثمره اش نيزعلم و معرفت است .
اهل منطق ((فكر)) را چنين تعريف مى كنند: ((فكر عبارت است از اجراى عملياتى عقلى درمعلومات موجود براى رسيدن به مطلوب ، و مطلوب هم همان علم بهمجهول غايت است .))(508)
انسان هيچ وقت خالى و فارغ از تفكر نيست ، و از همين روست كه مى گوييم تفكر فطرىانسان است و قرآن كريم انسان را به روش ‍ فطرى صحيح تفكر مى خواند و سبك خودقرآن و سيره معصومين چنين است . قرآن كريم راه و روشى را به ما نشان داده است كه بهوسيله آن راه و روش به مجهولاتمان پى ببريم ، و يا به همان روش ‍ عقلا، بدون رد،روشى را امضا كرده كه همان روش منطقى است . روش عقلا اين است كه روى فطرتى كهدارند از بديهى به نظرى پى مى برند و البته از هر بديهى هم نمى شود به هرنظرى پى برد. ميان اين معلوم و آن مجهول بايد رابطه اى برقرار باشد. نياز به يكترازو داريم كه بدانيم چگونه بايد انديشيد و آن ترازو را منطق مى نامند:
هذا هو القسطاس مستقيما
و يوزن الدين به قويما(509)
اين است همان ترازوى راست و درستى كه دين به آن سنجيده و محكم مى شود.
اگرچه قرآن كريم صريحا نمى گويد كه بايد چنين انديشيد، ولى روش ‍ عقلا را امضاكرده است و با ما هم با همين روش سخن گفته است ؛(510) و اين راه تفكر است . اما تفكرحقيقى گذشتن از كثرت ، و شهود حق در تمام موجودات است . اين تفكر جز با گذشتن ازظواهر و كثرات و رسوخ به باطن امور و پى بردن به فقر ذاتى و عدم ماهوى موجوداتدر قبال حق ميسر نيست . اين نحوه از تفكر با دل آگاهى تحقق مى پذيرد و جز با سيرىمعنوى از ظاهر و باطن ، حاصل نمى شود.
تفكر رفتن از باطل سوى حق
به جزو اندر بديدن كل مطلق (511)
حقيقت تفكر ديدن عالم و آدم است با توجه بهاصل و مبداء حقيقى آنها، رويت نسبت اشيا و امور با حق است كه خداوند فرموده است :
((سنريهم آياتنا فى الآفاق و فى انفسهم حى يتبين لهم انه الحق .))(512)
آيات و نشانه هاى خود را در آفاق و در وجود انسانها به آنان مى نمايانيم تا برايشانروشن و آشكار شود كه او حق است .
مجارى تفكر
در نظام تربيتى اسلام مردمان به تفكر در خداشناسى ، انسان شناسى ، جهان شناسى وتاريخ ‌شناسى دعوت مى شوند تا از اين راه ، زندگى اين جهانى و زندگى آن جهانىشان اصلاح گردد و سير از ظلمات به سوى نور و اتصاف به اسماى حسنا و صفاتعلياى الهى برايشان ميسر شود. قرآن كريم كتاب تفكر در اين مجارى و كسب بصيرت وهدايت و حكمت به سبب اين تفكر است كه به ذكر آياتى در اين باره بسنده مى شود.
((الله لا اله الا هو الحى القيوم .))(513)
خداى يكتا كه جز او خدايى نيست ، زنده و پاينده است .
((هو الله الذى لا اله الا هو عالم الغيب و الشهادة هو الرحمن الرحيم . هو الله الذى لااله الا هو الملك القدوس السلام المؤ من المهيمن العزيز الجبار المتكبر سبحان الله عمايشركون . هو الله الخالق البارى المصور له الاسماء الحسنى يسبح له ما فى السماواتو الارض و هو العزيز الحكيم .))(514)
اوست خداى يكتا كه جز او خدايى نيست ؛ داناى نهان و آشكار؛ اوست بخشاينده و مهربان .اوست خداى يكتا كه جز او خدايى نيست ؛ فرمانرواى (بسزا و راستين )، پاك از هر عيب وضعى كه در خور نباشد ايمنى بخش ، نگاهبان (بر همه چيز)، تواناى بى همتا، برهمه چيره ، در خور كبريا و يا بزرگى . پاك و منزه است خداى از آنچه (با او) انباز مىگيرند. اوست خداى آفريدگار، هستى بخش ، نگارنده صورتها؛ او راست نامهاى بهين ؛آنچه در آسمانها و زمين است او را به پاكى مى ستايند، و اوست تواناى بى همتا و داناىبا حكمت .
((و لقد خلقنا الانسان من سلالة من طين ثم جعلناه نطفة فى قرار مكين ثم خلقناالنطفة علقة فخلقنا العلقة مضغة فخلقنا المضغة عظاما فكسونا العظام لحما ثم انشاناهخلقا آخر فتبارك الله احسن الخالقين .))(515)
و هر آينه ما آدمى را از خلاصه و چكيده اى ازگل آفريديم . سپس او را نطفه اى ساختيم در قرارگاهى استوار يعنى زهدان مادر. آنگاه نطفه را خون بسته اى ساختيم و آن خون بسته را پاره گوشتى كرديم و آن پارهگوشت را استخوانها گردانيديم ، و بر آن استخوانها پوشانيديم ؛ سپس او را بهآفرينشى ديگر باز آفريديم . پس بزرگ و بزرگوار است خداى يكتا كه نيكوترينآفرينندگان است .
((فلينظر الانسان مم خلق .))(516)
پس آدمى بايد بنگرد كه از چه آفريده شده است .
((و فى الارض آيات للموقنين و فى انفسكم افلا تبصرون .))(517)
و در زمين اهل يقين را نشانه هاست ؛ و نيز در خودتان آيا نمى نگريد؟
((اولم يتفكروا فى انفسهم ما خلق الله السماوات و الارض و ما بينهما الا بالحق واجل مسمى .))(518)
آيا در خودشان به تفكر نپرداخته اند؟ خداوند آسمانها و زمين و آنچه را كه ميان آن دو است، جز بحق و تا هنگامى معين نيافريده است .
((قل انظروا ماذا فى السماوات و الارض .))(519)
بگو: بنگريد كه در آسمانها و زمين چيست ؟
((اولم يسيروا فى الارض فينظروا كيف كان عاقبة الذين من قبلهم كانوا اشد منهم قوةو اثاروا الارض و عمروها اكثر مما عمروها و جاءتهم رسلهم بالبينات فما كان اللهليظلمهم ولكن كانوا انفسهم يظلمون .))(520)
آيا در زمين نگرديده اند تا ببينند كسانى كه پيش از آنان بودند، چگونه بوده است ؟ آنهابس نيرومندتر از ايشان بودند، و زمين را زير و رو كردند و بيش از آنچه آنها آبادشكردند آن را آباد ساختند، و پيامبرانشان دلاليل آشكار برايشان آوردند. بنابراين خدا برآن نبود كه بر ايشان ستم كند، ليكن خودشان بر خود ستم مى كردند.
تفكر صحيح در اين مجارى آدمى را به تصحيح زندگى و معرفت حقيقى و درگاه بندگىمى رساند و اين بهترين راه اتصاف به صفات الهى است .
تفكر صحيح در عظمت خداوند آدمى را به خشيت الهى و اطاعت خدا وامى دارد؛ و انديشيدن دروضع دنيا و فناى آن و لذتهاى ناپايدارش ، انسان را به پارسايى مى كشاند؛ و تفكردر سرانجام صالحان و نيكان ، انسان را به پيروى از آنان وامى دارد؛ و انديشه درسرانجام تباهكاران و بدكرداران موجب پرهيز كردن از كردار و رفتار ايشان مى شود.انديشيدن در عيبهاى نفس و آفات آن ، آدمى را به اصلاح خود برمى انگيزد؛ و تفكر دراسرار عبادات و هدفهاى آن سبب مى شود كه در راه به جا آوردن درست وكامل آنها تلاش نمايد؛ و فكر كردن در درجات والاى آخرت ، انسان را بهتحصيل آنها وامى دارد؛ و انديشيدن در احكام و مسائل شرعى آدمى را بهعمل كردن بدانها مى خواند؛ و تفكر در اخلاق نيكو و خويهاى پسنديده انسان را به كسبآنها تشويق مى كند و انديشه در اخلاق زشت و خويهاى ناپسند، انسان را به پرهيز ازآنها مى خواند و...(521) خلاصه آنكه هيچ چيز چون تفكر راه سعادت اين جهانى و آنجهانى را بر انسان نمى گشايد.

next page

fehrest page

back page