بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب چهل مثل از قرآن, حسین حقیقت جو ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     40M00001 -
     40M00002 -
     40M00003 -
     40M00004 -
     40M00005 -
     40M00006 -
     40M00007 -
     40M00008 -
     40M00009 -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

back page

آيا مخترعان و مكتشفان كافر نزد خدا پاداش دارند؟ 
در اينجا سؤ الى مطرح مى شود و آن اين كه آيا مخترعان و مكتشفانى همچون ((اديسون ))كه در اختراع برق زحمات جانكاهى متحمّل شد و شايد جان خود را در اين راه نيز از دستداد، امّا دنيايى را روشن ساخت و يا مانند ((پاستور)) كه با كشف ميكروب ميليونها انسان رااز خطر مرگ رهايى بخشيد و دهها مانند اينها، در برابرعمل خود نزد خداوند پاداشى خواهند داشت ، يا نه ؟ و اصولاًوضعيت اينها چگونه خواهدبود؟
پاسخ اين سؤ ال به طور خلاصه اين است كه از نظر اسلام هر عملى با توجه به((نيّت )) و انگيزه آن ارزيابى مى شود، نيّت به منزله روح و جانعمل است كه گفته اند: ((إِنَّمَا الاَْعْمالُ بِالنِّيّاتِ)) بنا بر اين بايد ديد، نيّت و قصدمخترعان و مكتشفان در اختراع و اكتشافشان چه بوده و چيست ؟ مسلماً نيّت و قصد از سهصورت خارج نيست :
1 گاهى هدف اصلى از اختراع صرفاً يك عمل تخريبى است ، (همانند كشف انرژى اتمىكه نخستين بار به منظور ساختن بمبهاى اتمى صورت گرفت ) سپس ‍ در كنار آن منافعىبراى نوع انسان نيز به وجود آمده كه هدف واقعى مخترع يا مكتشف نبوده و يا در درجه دوّمقرار داشته است . تكليف اين دسته از مخترعان كاملاً روشن است ، كه نه تنها پاداشىندارند، بلكه در برابر ((نيّت )) و عمل تخريبى خود مجازات نيز خواهند شد.
2 گاهى مخترع يا مكتشف ، هدفش بهره گيرى مادى و يا اسم و آوازه و شهرت است و درحقيقت ، حكم تاجرى را دارد كه براى در آمد بيشتر، تاءسيسات عام المنفعه اى به وجود مىآورد و براى گروهى ايجاد كار و براى مملكتى محصولاتى به ارمغان مى آورد، بى آنكههيچ هدفى جز تحصيل درآمد داشته باشد و اگر كار ديگرى در آمد بيشترى داشت ، بهسراغ آن مى رفت . البتّه چنين تجارت يا توليدى اگر طبق موازين مشروع انجام گيرد،كار خلاف و حرامى نيست ، ولى عمل فوق العاده مقدسى هم محسوب نمى شود. از اين گونهمخترعان و مكتشفان در طول تاريخ كم نبودند. نشانه اين طرز تفكّر همان است كه اگرببينند، آن درآمد يا بيشتر از آن از طرقى كه مضرّبهحال جامعه است ، تاءمين مى شود مثلاً: در صنعت داروسازى بيست درصد سود مى برند و درهروئين سازى 50 درصد اين دسته خاص ، دومى را ترجيح مى دهند (يعنى به فكر درآمدزياد هستند، هرچند مضرّ به حال جامعه باشد).
تكليف اين گروه نيز روشن است ؛ اينها هيچ گونه طلبى نه از خدا دارند و نه از همنوعانخويش و پاداش اينان همان سود و شهرتى است كه مى خواسته اند و به آن رسيده اند.
3 گروه سوّمى هستند كه مسلماً انگيزه هاى انسانى دارند و گاهى ساليان دراز از عمر خودرا در گوشه لابراتوارها با نهايت فلاكت و محروميت به سر مى برند به اميد اينكهخدمتى به همنوع خود كنند و ارمغانى به جهان انسانيّت تقديم دارند. بدون شك اين گونهافراد پاداش مناسبى از خداوند دريافت خواهند داشت اين پاداش ممكن است در دنيا باشد، وممكن است در جهان ديگر باشد، مسلّماً خداوند عالم وعادل آنها را محروم نمى كند، اما چگونه و چطور؟ جزئياتش بر ما روشن نيست ، همين اندازهمى توان گفت : ((خداوند اجر چنين نيكوكارانى را ضايع نمى كند)). البته اگر آنها درنپذيرفتن ايمان ((جاهل قاصر)) باشند، نه ((جاهل مقصّر)). مساءله بسيار روشن تر است.(230)
بنا بر اين پاداش هر عملى بستگى به ((نيّت آن )) دارد و از اين جهت ارزيابى مى شودكه اگر نيّت خير و نيك باشد، پاداش نيك خواهد داشت . هر چند آنچه را كه فرد خيّر نيّتو قصد كرده واقع نشود و يا خلاف آن واقع شود. چنانكه گفته اند:
شخصى در مسير مسافرت ، بر سر چاهى رسيد، ميخى از چوب درست كرد و بر زمينكوبيد و افسار اسب خود را به آن بست و پس از صرف غذا و استراحت ، از آنجا حركت كردو آن ميخ را همانجا باقى گذاشت به اين نيّت كه مسافران مركب خود را به آن ببندند واستراحت كنند و خداوند در برابر اين كار خير، به او پاداش عطا كند. از قضا پس از چندىشخصى پياده از كنار آن چاه مى گذشت ، ناگاه پايش بدان ميخ برخورد و بر زمين افتادو بلافاصله برخاست آن ميخ را از جاى بركند تا ديگران همانند او از آن آسيب نبينند.
گفته اند: اين دو هرچند عملشان ضد يكديگر بود، ولى چون هر دو نيّتشان خير بود، دراجر و پاداش الهى يكسان هستند؛ زيرا اوّلى نيّتش خير رساندن به مسافران و دوّمىنيّتش دفع ضرر از آنان بوده است .
در پايان ، اين سؤ ال نيز پيش مى آيد كه هم از بعضى آيات و هم از بسيارى از روايات، چنين استفاده مى شود كه ((ايمان )) و يا حتى ((ولايت )) شرط قبولىاعمال و يا
ورود در بهشت است ، بنا بر اين اگر بهتريناعمال هم از افراد بى ايمان سربزند، مقبول درگاه خدا نخواهد بود.
به سؤ ال فوق چنين مى توان پاسخ گفت كه : مساءله ((قبولىاعمال )) مطلبى است و ((پاداش مناسب )) داشتن مطلب ديگر.قبول عمل همان مرتبه عالى عمل است . اگر خدمات انسانى و مردمى با ايمان همراه باشد،عالى ترين محتوا را خواهد داشت ، ولى در غير اين صورت به كلّى بى محتوا و بىپاداش نخواهد بود.
در زمينه ورود به بهشت نيز همين پاسخ را مى توان گفت كه : پاداشعمل لازم نيست منحصرا ((ورود)) در جنّت باشد.(231)
22- مَثَل درخت پاكيزه و درخت ناپاك 
( اءَلَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثلا كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ اءَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَافِى السَّمَاَّءِ تُؤْتِىَّ اءُكُلَهَا(232) كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا وَيَضْرِبُ اللَّهُ الاَْمْثَالَ لِلنَّاسِلَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ وَمَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ(233) مِن فَوْقِ الاَْرْضِمَالَهَا مِن قَرَارٍ يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِى الْحَيَوا ةِ الدُّنْيَا وَفِىالاَْخِرَةِ وَيُضِلُّ اللَّهُ الظَّلِمِينَ وَيَفْعَلُ اللَّهُ مَايَشَاَّءُ ).(234)
((آيا نديدى چگونه خداوند كلمه طيّبه (و گفتار پاكيزه ) را به درخت پاكيزه اى تشبيهكرده كه ريشه آن (در زمين ) ثابت و شاخه آن در آسمان است ؟! ((اين درخت )) ميوه هاى خودرا هر زمان به اذن پروردگارش مى دهد و خداوند براى مردم مَثَلها مى زند، شايد متذكرشوند (و پند گيرند و همچنين ) كلمه خبيثه (و سخن آلوده ) را به درخت ناپاكى تشبيهكرده كه از روى زمين بركنده شده و قرار و ثباتى ندارد خداوند كسانى را كه ايمانآوردند به خاطر گفتار و اعتقاد ثابتشان ، استوار مى دارد؛ هم در اين جهان و هم در سراىديگر! و ستمگران را گمراه مى سازد (و لطف خود را از آنها مى گيرد) خداوند هر كار را(بخواهد و مصلحت بداند) انجام مى دهد)).

هيچ آيا ننگرى اى ديده ور
حق مثلها چون زند در خير و شرّ
مر كلام پاك گفت اندر سرشت
چون درخت پاك باشد در بهشت
آن سخن ، تحليل و توحيد خداست
اصل ثابت ، فرع آن اندر سماست
چو شجر كه اصل آن باشد به خاك
شاخ ايمان رفته از وى بر سِماك (235)
هر زمان از رخصت پروردگار
ميوه شيرين و خوش آرد به بار
مى زند حق اين مثلها زاختصاص
تا كه در يابند آن را عام و خاصّ
يا كه باشد حب ايمان آن درخت
اصل اندر دل به توحيد است سخت
شاخها باشد عملهاى نكو
كز زمين بر چرخ هفتم رفته او
هر زمان از مشيّت حقّ بارور
اهل دانش مى خورند از وى ثمر
وان كلام كفر باشد در مثل
چون درختى كان خبيث است از ازل
همچو حنظل تلخ و ناخوش بوى بد
رسته از روى زمين بى بيخ و حدّ
نيست او را هيچ پايان و قرار
هم نه اندر اصل و فرعش اعتبار
مى كند بر مؤ منان ، ثابت خداى
مر به قولى ثابت اندر عقل و راى
در حيات دنيوى بى معذرت
همچنين اندر سراى آخرت
يا به دنيا بدهد ايشان را ثبات
تا به آخر در كلامى بر نجات
هم كند ثابت به مؤ من در جزا
وعده خود را در اكرام و عطا
ظالمان را هم نمايد گمره او
تا نيابد ره به توحيدش عدو
واگذارد يعنى اندر گمرهى
تا نگويند آن كلام از آگهى
مى كند آن را كه مى خواهد خداى
مصلحت را بر عباد از اقتضاى (236)
وجه تشبيه 
خداوند متعال در آيات بالا، كلمه توحيد (يعنى اعتقاد راسخ و ايمان راستين به يگانگىاش ) را به درختى تشبيه كرده كه ريشه آن ثابت و مستحكم و شاخه هاى آن سر بهآسمان كشيده و داراى ميوه هميشگى است . همچنين كلمه كفر (يعنى عقيده سست وباطل ) را به درخت بى ريشه و بى پايه اى تشبيه نموده است كه از روى زمين كنده شدهو در برابر طوفانها، هر روز و هر لحظه به گوشه اى پرتاب مى شود و هيچ گونهقرار و ثباتى از خود ندارد.
بعضى از اهل تحقيق در وجه تشبيه ايمان به درخت گفته اند:
چون درخت بر سه چيز پابرجاست :
1 ريشه ثابت و فرورفته در زمين ؛
2 تنه محكم و استوار؛
3 شاخه هاى سر به هوا كشيده .
درخت ايمان نيز بر سه چيز ثابت و پا بر جاست :
1 تصديق به قلب ؛
2 اقرار به زبان ؛
3 عمل به اركان . چنانكه امام على عليه السّلام مى فرمايد:
((اَلاْ يمانُ مَعرِفَةٌ بِالْقَلْبِ وَإِقْرارٌ بِاللِّسانِ و عَمَلٌ بِالاَْرْكانِ(237)؛ ايمان معرفت وشناخت قلبى و اقرار به زبان ، و عمل به اعضا و جوارح است )).
بعضى ديگر در وجه اين تشبيه گفته اند:
همانگونه كه درخت در زمين ثابت و راسخ گشته و ريشه هايش را در اعماق زمين رسانيده وآب از آن مى خورد و شاخه هاى آن برافراشته و سر به فلك كشيده است ، همچنين معناىكلمه شهادت در دل مؤ من ثابت و راسخ شده و از سرچشمه تصديق آب مى آشامد، و شاخهآن كه عبارت از گفتار به زبان است ، چون از زبان بر آيد بدون هيچ
مانعى به آسمان رسد چنانكه خداوند مى فرمايد: ( ... إِلَيْهِ يَصْعَدُ ا لْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّلِحُ يَرْفَعُهُ ... )(238)؛ ((سخنان پاكيزه به سوى او صعود مى كند، وعمل صالح را بالا مى برد)).
در تفسير ((كاشفى )) آمده است كه :
خداوند متعال درخت ايمان را كه اصل و ريشه آن دردل مؤ من ثابت است و اعمال او به جانب اعلى علّيّين بلند است و در هر زمان ثواب و پاداشبه او مى رسد، به درخت خرما تشبيه كرده است كه ريشه آن در زمين مستقرّ و شاخه آن بهطرف آسمان برافراشته ، و هميشه مردم از آن بهره برند.(239)
مؤ يد اين نظريه ، حديثى است كه مرحوم شيخ كلينى ازرسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل نموده كه مى فرمايد:
((الْمُؤ مِنُ كَمِثْلِ شَجَرَةٍ لا يَتَحاتُّ وَرَقُها فى شِتاءٍ وَلا صَيْفٍ، قالُوا: يا رَسوُلَ اللّهِ،وَما هِىَ؟ قالَ: النَّخْلَةُ؛ مؤ من مانند درختى است كه برگش در زمستان و تابستان نمى ريزد،پرسيدند: اى رسول خدا، آن چه درختى است ؟ فرمود: درخت خرما)).(240)
علامه طباطبايى قدّس سرّه ذيل آيه مورد بحث مى گويد:
((مراد از ((كلمه طيّبه )) اعتقاد حق و عقيده ثابت است . بهدليل اين كه بعد از ذكر مثل به عنوان نتيجه گيرى از مثلها مى فرمايد:
( يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِى الْحَيَوا ةِ الدُّنْيَا وَفِى الاَْخِرَةِ...)(241) و منظور از ((قول ثابت )) همان كلمه است كه در صدر آيات ذكر گرديد، لكننه هر كلمه و لفظى ، بلكه كلمه اى كه بر اساس اعتقادى ثابت و عزمى راسخ باشد وانسان پاى آن استقامت ورزد و در هيچ وضعيّتى نلغزد، چنان كه مى فرمايد: (الَّذِينَ قَالُواْرَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّاسْتَقَمُواْ ...)(242) كه ثبات قدم در دنيا و آخرت نتيجه و ثمره همانقول ((رَبُّنَا اللَّهُ)) است .
بنا بر اين منظور از ((كلمه طيّبه ))، كلمه توحيد و اعتقاد راستين به يگانگى خداست واين عقيده و استقامت در راه آن ، گفتار حقّى است داراى اصلى ثابت كه از هر گونهدگرگونى و نابودى محفوظ مى باشد و آناصل خداوند متعال و يا زمينه حقايق است .
و شاخه هايى دارد كه بدون هيچ مانعى از آن جوانه مى زند و آن عبارت است ازاعمال نيكو و اخلاق پسنديده كه انسان با ايمان به وسيله آن حيات طيّبه مى يابد و جهانانسانيّت بدان رونق و آبادانى پيدا مى كند.
و مؤ منان راستين كه مى گويند: ( رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَمُواْ )،قول ثابت و كلمه طيّبه در آنان جامه عمل مى پوشد و اينها كسانى هستند كه مردم هموارهاز بركات وجود آنان بهره مى برند.
و هر كلمه حقّ و هر عمل صالحى مثَلَش چنين است كه داراى اصلى ثابت و فروعى پر رشدو نموّ است و هميشه ثمرات پاك و سودمند خواهد داشت )).(243)
بنا بر اين كلمه ((طيّبه )) كه به ((شجره طيّبه ))تشبيه شده داراى مفهوم وسيعى استكه شامل هر گونه ((برنامه و مكتب الهى ))، ((تفكر و انديشه صحيح ))، ((گفتار نيك ))،((عمل شايسته ))، ((مراكزمهم علمى ودينى )) و((انسانهاى برجسته ))مى شود، چنانكه مقاممعظم رهبرى آيت اللّه العظمى خامنه اى ادام اللّه ظلّه طى سخنانى درديدار باروحانيونوطلاب ومردم قم ، حوزه علميّه قم را از مصاديق ((شجره طيّبه )) بر شمرده ، فرمودند:((قم قُبَّةُ الاْسلام ))، مركز اسلام ، مركز روحانيت و دين است و در دوره انقلاب هم مركزانقلاب بود ...
قم مركز بسيار مهمّى است ؛ ((هم حوزه مباركه قم )) كه حقيقتاً يك كلمه ((طيّبه )) و ((شجرهطيّبه )) است ، (اءَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِى السَّمَاَّءِ تُؤْتِىَّ اءُكُلَهَا كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِرَبِّهَا). و هم مردم و جوانان و نيروهاى حزب الهى و مؤ من قم ، هر دو مهم است ...)).(244)
((كلمه خبيثه )) نيز كه به درخت خبيثه تشبيه شده است معناى گسترده اى دارد كه هرگونه ((گفتار زشت ))، ((برنامه هاى باطل و گمراه كننده )) و ((انسانهاى ناپاك و آلودهو خبيث )) را شامل مى شود و اگر در روايات اسلامى ((شجره طيّبه )) بهرسول خداصلّى اللّه عليه و آله و سلّم على ، فاطمه و فرزندان معصومشان عليهم السّلامو ((شجره خبيثه )) به ((بنى اميّه )) تفسير شده ، ناظر به مصاديق بارز و روشن اين دو((شجره طيّبه )) و ((شجره خبيثه )) است .
نكته ها: 
1- كلمات چهارگانه توحيدى  
مرحوم شيخ صدوق رحمه اللّه از رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت مى كندكه آن حضرت روزى به اصحاب خود فرمود: ((اءَلا اءَدُلُّكُمْ عَلى شَي ءٍ اءَصلُهُ فِي الاَرْضِوَ فَرْعُهُ فِي السَّماءِ؟ قالوُا: بَلى يا رَسوُلَ اللّهِ، قالَ: يَقُولُ اءَحَدُكُمْ إِذا فَرَغَ مِنْ صَلاتِهِالفَريضَةِ: ((سُبْحانَ اللّهِ وَالْحَمْدُللّهِ وَلاإِلهَ الا اللّهُ واللّهُ اءَكْبَرُ)) ثَلاثينَ مَرَّةً فَإ نَّاءَصْلَهُنَّ فِي الا رْضِ وَ فَرْعَهُنَّ فِي السَّماءِ وَهُنَّ يَدفَعْنَ الهَدْمَ وَالحَرَقَ وَالْغَرَقَوَالْتَّرَدِّيَفِي الْبِئْرِ وَاءَكْلَ السَّبُعِ وَمِيْتَةَالسَّوءِ والبَلِيَّةَ الَّتي تَنْزِلُ مِنَ السَّماءِعَلَى العَبْدِ في ذلِكَ الْيَوْمِ وَ هُنَّ الْباقِياتُ)).(245)
((آيا راهنمايى نكنم شما را به چيزى كه ريشه اش در زمين ، و شاخه هاى آن در آسمان است؟ گفتند آرى ، فرمود: هركس بعد از نماز واجب سى بار بگويد: ((سُبْحانَ اللّهِوَالْحَمْدُللّهِ وَلاإِلهَ الا اللّهُ واللّهُ اءَكْبَرُ)) اين اذكار ريشه اش در زمين ، و شاخه هايش بهآسمان سر كشيده و اين ذكرها از زير آوار رفتن و سوختن و غرق شدن و در چاه افتادن وپاره شدن به دندان درّندگان ، و از هر مردن بدى و از هر بلايى كه از آسماننازل مى شود در آن روز انسان را حفظ مى كند، و اين ها باقيات صالحات است )).
كسى از امام صادق عليه السّلام سؤ ال كرد چرا كعبه را كعبه ناميدند، آن حضرت فرمود:((لا نها مُرَبَّعة فقيل له و لِمَ صارت مُرَبَّعة ؟قال : لا نّها بحذاء البيت المعمور و هو مُرَبَّعٌفقيل له و لِمَ صار البيت المعمور مُرَبَّعا؟ قال لا نَّه بحذاء العرش و هو مُرَبَّعٌفقيل له و لِمَ صار العرش مُرَبَّعا؟ قال : لا نَّ الكلمات التّى بُنِىَ عليها الا سلامُ اءربع وهى : سبحان اللّه و الحمد للّه و لا اله الاّ اللّه واللّه اكبر)).(246)
((چون كعبه چهار ديوار دارد به او كعبه مى گويند. عرض كرد: چرا چهار ديوار دارد.فرمود: چون بيت المعمور كه در آسمانها هست چهار ديوار دارد. عرض ‍ كرد: چرا بيتالمعمور چهار ديوار دارد. فرمود: براى آنكه عرش خدا چهار ضلع دارد. عرض كرد: چراعرش خدا چهار ضلع دارد. فرمود: براى اينكه كلمات توحيدى خدا چهار تا است :((سُبْحانَ اللّهِ وَالْحَمْدُللّهِ وَلاإِلهَ الا اللّهُ واللّهُ اءَكْبَرُ)). اسماى حسناى حق به اين چهاركلمه توحيد و تحميد و تهليل و تكبير بر مى گردد: به وحدانيت خدا، به بزرگداشتخدا، به مجد و كبريائى خدا به منزه بودن آن سبوح قدوس ؛ انسان در اين كلمات خدا رامى ستايد. يك انسان مكه مى رود براى اين كه اين چهار ديوارى را زيارت كند، او ظاهر حجّرا ديده است ؛ كسى به مكّه مى رود و معرفتش تا بيت المعمور است ؛ كسى به مكه مى رود،معرفتش تا عرش خدا است ؛ كسى به مكه مى رود و به اين كلمات تامّات عارف شده است ،اين سرّ حج است . اينطور نيست كه هر كسى دور كعبه بگردد، باطن اين معنا را هم بيابد وبرگردد. جواب امام سلام اللّه عليه اين بود كه اين كعبه را، بيت المعمور را، عرش را،بر اساس توحيد و تحميد و تكبير حق ساختند)).(247)
2- دستگيرى الهى به هنگام مرگ يا در قبر 
در بسيارى از روايات آمده است كه مراد از (يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ بِالْقَوْلِ الثَّابِتِفِى الْحَيَوا ةِ الدُّنْيَا وَفِى الاَْخِرَةِ)؛ به هنگام ورود در قبر است كه خداوندمتعال مؤ من را از خطا و لغزش در برابر سؤ الاتى كه فرشتگان از هويّت او مى كنند،حفظ مى كند و او را بر خط ايمان ثابت نگه مى دارد.
23- مَثَل برده و آزاد 
(ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً عَبْدًا مَّمْلُوكًا لا يَقْدِرُ عَلَى شَىْءٍ وَمَن رَّزَقْنَهُ مِنَّا رِزْقًا حَسَنًا فَهُوَيُنْفِقُ مِنْهُ سِرًّا وَجَهْرًا هَلْ يَسْتَوُونَ ا لْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ اءَكْثَرُهُمْ لاَيَعْلَمُونَ ).(248)
((خداوند مثالى زده : برده مملوكى را كه قادر بر هيچ چيز نيست ؛ و انسان (با ايمانى ) راكه از جانب خود، رزقى نيكو به او بخشيده ايم و او پنهان و آشكار از آنچه خدا به او داده، انفاق مى كند. آيا اين دو نفر يكسانند؟! ستايش ويژه خداست ، ولى اكثر آنها نمى دانند)).
حق مثل زد عبد مملوكى كه هيچ
قدرتش نبود به چيزى در بسيج
هم مر آزادى كه از نزديك خويش
رزق نيكو داده باشيمش به پيش
پس كند انفاق زان فاش و نهان
اين دو يكسانند آيا در نشان
پس چو عبد عاجزى با مالكش
نيست يكسان گركه دانى اندكش
هر دو باشند ارچه مرزوق يكى
همچنين مملوك يك كس بى شكى
پس چسان اصنام بى روح و اثر
باشد از وجهى شريك دادگر
حق سزاوار است بر حمد و ثنا
نى جز او از خلق نادار گدا
تا چه جاى آن كه باشد مستحقّ
بر پرستش غير او از ما خلق
او ز توحيدش بما بنموده راه
وين ندانند اكثر از راءى تباه (249)
وجه تشبيه 
خداوند متعال در اينجا ((مشركان )) را به برده مملوكى كه توانايى هيچ چيز را ندارد و((مؤ منان )) را به انسان آزاد و توانگرى كه از امكانات خدا دادى همگان را بهره مند مىسازد، تشبيه كرده است . آنگاه اين دو را با هم مقايسه نموده ، مى گويد: (هَلْ يَسْتَوُونَ)؛((آيا اين دو مساوى و برابرند؟!)).
پر واضح است كه هرگز اين دو يكسان نخواهند بود؛ يعنى همانگونه كه برده زرخريدى كه هيچ گونه اختيارى از خود ندارد، با انسان آزاده توانمندى كه دربذل و بخشش امكانات خود، آزادى كامل دارد، مساوى نيستند، آدم مشرك و بت پرستى كهاسير بتهاى سنگى و چوبى و بشرهاى ضعيف بت گونه است و درچنگال خرافات و موهومات گرفتار مى باشد، با انسان مؤ من و موحّدى كه از همه تعلّقاتو دلبستگى ها و وابستگيهاى غير الهى رسته و فقطاتّكال و اعتمادش بر قدرت لايزال الهى است ، هرگز يكسان نيستند.
24- مَثَل گنگ مادر زاد و انسان سالم 
( وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً رَّجُلَيْنِ اءَحَدُهُمَاَّ اءَبْكَمُ(250) لاَيَقْدِرُ عَلَى شَىْءٍ وَهُوَ كَلُّ(251)عَلَى مَوْلَلهُ اءَيْنَمَا يُوَجِّههُ لاَيَاءْتِ بِخَيْرٍ هَلْ يَسْتَوِى هُوَ وَمَن يَاءْمُرُبِالْعَدْلِ وَهُوَ عَلَىصِرَا طٍ مُّسْتَقِيمٍ).(252)
((و خداوند (براى مشرك و مؤ من ) مثال (ديگرى ) زده است : دو نفر را، كه يكى از آن دو،گنگ مادر زاد است و قادر بر هيچ كارى نيست و سربار صاحبش ‍ مى باشد؛ او را در پى هركارى بفرستد، خوب انجام نمى دهد، آيا چنين انسانى با كسى كه امر بهعدل و داد مى كند و بر راهى راست قرار دارد، مساوى است ؟)).
حقّ مثل زد بر دو مردى كابكم است
زان دو يك قادر نه بر شى ء هست
هست از فهم سخنها بى تميز
وز صنايع مى نداند هيچ چيز
هست بر مولاى خود ثقل و وبال
جملگى درمانده مولايش به حال
هر كجا او را فرستد بهر كار
باز نايد بر نكوئى سوى يار
زانكه عاجز باشد از گفت و شنود
نه بفهمد نه بفهماند به زود
او بود آيا مساوى با كسى
كوست مَنْ ياءْمُر به عدل اى دون بسى
يعنى اوباشد سخنگو در مقام
با كفايت باز و با رشدى تمام
وصف او بر عدل زآن كرد از كمال
زآنكه باشد عدل جامع در خصال
باشد او در نفس خود بر راه راست
قصدش از هر كار حاصل بى خطاست (253)
وجه تشبيه 
به دنبال مثال پيش كه خداوند متعال مشركان را به ((برده مملوك )) و مؤ منان را به ((آزادهتوانگر)) تشبيه كرده بود، دگر بار مثال گوياى ديگرى مى زند و بت پرست را به((گنگ مادر زادى )) كه در عين حال برده و ناتوان است و فرد با ايمان را به ((انسانآزادى )) كه همواره به عدل و داد دعوت مى كند، تشبيه نموده است .
در اين آيه ((چهار صفت منفى )) براى آدم ((بت پرست )) و ((دو صفت مثبت )) براى انسان((خداشناس )) ذكر شده است و آن چهار صفت منفى به ترتيب عبارتند از:
1 (اءَبْكَمُ)؛ يعنى گنگ مادر زاد كه هم كراست و هملال .
2 (لا يَقْدِرُ عَلى شَىْءٍ)؛ يعنى چون گنگ است ، توانايى بر هيچ كارى ندارد. زيرا نهگوش شنوا دارد كه بتواند چيزى را بفهمد و نه زبان گويا دارد كه آن را به ديگرىتفهيم كند.
3 (كَلُّ عَلى مَوْلاهُ)؛ ((سربار صاحبش است ))، يعنى كسى كه نه نيروى درك و فهم دارد ونه منطق رسا، نانخور زيادى و سربار جامعه خواهد بود. ((كَلّ)) به معناى بار سنگيناست .
4 (اءَيْنَما يُوَجِّهْهُ لايَاءْتِ بِخَيْرٍ)؛ هنگامى كه ) او را در پى هر كارى بفرستند، خوبانجام نمى دهد؛ يعنى او با اين طرز تفكّر در هر مسيرى گام بگذارد، ناكام خواهد بود وبه هر سو روى آورد، خيرى نصيبش نخواهد شد.)
و آن دو ويژگى مثبتى كه براى مؤ من راستين بيان داشته است عبارتند از:
1 (يَاءْمُرُ بالْعَدْلِ)؛ (( (او همواره ) به عدل و داد دعوت مى كند)).
2 (وَ هُوَ عَلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ)؛ ((و (خودش هم ) بر راهى راست قرار دارد)).
اين دو صفت خود بيانگر صفات ديگرى است ، زيرا كسى كه هميشه شيوه اش ‍ اين است كهمردم را به عدل و داد فرا مى خواند ممكن نيست شخصى گنگ يا ترسو و بى شخصيّتبوده باشد، بلكه چنين كس ، زبانى گويا، منطقى محكم ، اراده اى نيرومند، شجاعت وشهامت كافى نيز خواهد داشت .
مقايسه ويژگيهاى ((مشرك )) و ((مؤ من )) با هم ، بيانگر فاصله زيادى است كه بين طرزتفكّر ((بت پرستى )) و ((خدا پرستى )) وجود دارد و روشن كننده تفاوت اين دو برنامه وپرورش يافتگان اين دو مكتب است .
مقايسه عربهاى مشرك عصر جاهليّت با مسلمانان موحّد آغاز اسلام مى تواند ترسيمروشنى از اين دو برنامه و مسير باشد؛ همانها كه تا ديروز آنچنان گرفتارجهل و تفرقه و انحطاط و بدبختى بودند كه غير از محيط محدود و مملوّ از فقر و فسادخود را نمى شناختند، پس از آنكه گام در وادى توحيد نهادند، از چنان وحدت و آگاهى وقدرتى برخوردار شدند كه سراسر جهان متمدّن آن روز را در زيربال و پر خود گرفتند.
بنا بر اين بر خلاف آنچه بعضى مى پندارند، مساءله ((توحيد)) و ((شرك )) يك مساءلهصرفاً ذهنى نيست ، بلكه در تمام زندگى انسان اثر مى گذارد و همه را به رنگ خود درمى آورد.
((توحيد)) افق ديد انسان را گسترش داده و او را از وابستگيهاى موهوم جهان ماده رهايىبخشيده و به بى نهايت پيوندش مى زند، به عكس ((شرك )) فكر آدمى را محدود نموده ودر جهان بتهاى سنگى و چوبى و يا بشرهاى ضعيف بت گونه فرو مى برد و مقدّرات وسرنوشت او را به دست بتها و يا انسانهاى استعمارگر مى سپارد و او را همانند برده زرخريد اسير جهان مادّه و گرفتار و پايبند تعلّقات مادى مى سازد.(254)
25- مَثَل منطقه امن 
(وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً قَرْيَةً(255) كَانَتْ ءَامِنَةً مُّطْمَبِنَّةً يَاءْتِيهَا رِزْقُهَا رَغَدًا مِّن كُلِّ مَكَانٍفَكَفَرَتْ بِاءَنْعُمِ اللَّهِ فَاءَذَا قَهَا اللَّهُ لِبَاسَ ا لْجُوعِ وَا لْخَوْفِ بِمَا كَانُواْ يَصْنَعُونَ وَلَقَدْ جَاَّءَهُمْ رَسُولٌ مِّنْهُمْ فَكَذَّبُوهُ فَاءَخَذَهُمُ ا لْعَذَابُ وَهُمْ ظَلِمُونَ ).(256)
((خداوند (براى آنان كه كفران نعمت مى كنند) مَثَلى زده است : منطقه آبادى كه امن و آرام ومطمئن بود؛ و همواره روزيش از هر جا مى رسيد؛ اما به نعمتهاى خدا ناسپاسى كردند؛ وخداوند به خاطر اعمالى كه انجام مى دادند، لباس ‍ گرسنگى و ترس را بر اندامشانپوشانيد. پيامبرى از خود آنها به سراغشان آمد، او را تكذيب كردند و در نتيجه عذابالهى آنها را فرا گرفت در حالى كه ظالم بودند!)).
زد خداوندت مثل وانست اين
مردمى كه بوده معمور و متين
ايمن و آسوده از كلِّ زيان
رزقشان آمد فراخ از هر مكان
پس به نعمتهاى حقّ كافر شدند
زايمنى بر فسق و كفران آمدند
پس چشانيد از لباس خوف و جوع
حقّ مرايشان را به هنگام وقوع
زانچه كردند از ره نابخردى
فسق و عصيان ، ناسپاسى و بدى (257)
كيفر كفران نعمت  
خداوند متعال در اين آيات ، براى افراد و ملّتهايى كه كفران نعمت مى كنند، منطقه يا شهرو يا كشورى را مثل مى زند كه مردم آن از همه نعمتهاى زندگى برخوردار بودند؛ هم نعمتامنيّت و آرامش و هم نعمت فراوانى مواد غذايى . از همه مهمتر و بالاتر نعمت رهبرى بود كهخداوند، پيامبرى از خودشان در ميان آنها فرستاد. ولى آنان به جاى اينكه از نعمتهاىمادى درست استفاده كنند، به اسرافكارى و ريخت و پاش وتجمّل گرايى پرداختند و به جاى پيروى از دستورات رهبرى الهى ، او را تكذيبنمودند. خداوند هم به خاطر ناسپاسيشان همه نعمتها را از آنان گرفته و به قحطى وگرسنگى و ترس و ناامنى گرفتارشان كرد و سرانجام عذاب الهى آنها را فرو گرفت.
تعبير (اءَذَا قَهَا اللَّهُ لِبَاسَ ا لْجُوعِ وَا لْخَوْفِ)، كنايه از اين است كه قحطى و ناامنىآنچنان آنها را فرا گرفت كه گويى همانند لباس ، بدنشان را لمس مى كرد، و با زبانآن را مى چشند، يعنى فقر و فلاكت و ناامنى و ترس سراسر وجود و محيط زندگى آنان رادر بر گرفته بود.
در حقيقت همان گونه كه نعمت امنّيت و رفاه تمام وجود و محيط آنها را فرا گرفته بود،بر اثر كفران نعمت ، همه آنها رخت بر بست و ((فقر)) و ((ناامنى )) به جاى آن نشست ؛
شكر نعمت ، نعمتت افزون كند
كفر نعمت از كفت بيرون كند(258)
دراين كه اين منطقه كجا بوده در ميان مفسّران گفت و گو است :
گروهى معتقدند اشاره به سرزمين ((مكّه )) است كه يك منطقه توليد كننده مواد غذايىنبوده ، بلكه مردم آنجا آذوقه خود را از طريق خشكى و شاهراه تجارتى يمن و شام ، يا ازطريق درياى احمر (مديترانه ) مى آوردند. ولى چون آن مردم كفران نعمت كردند، خداوند ازآنان انتقام گرفت و آن شاهراه مسدود شد و از آن پس آذوقه كافى به آنها نرسيد و دچارخشكسالى و خشكامى هم شدند و حدود ((هفت سال )) قحطى و گرسنگى و نا امنى آنها رااحاطه كرده بود. ظاهراً هفت سال اوّل هجرت بود كه خشكسالى و كم آبى حجاز را فراگرفته بود.
بعضى ديگر گفته اند اين داستان مربوط به گروهى از ((بنىاسرائيل )) است كه در منطقه آبادى مى زيستند و بر اثر كفران نعمت دچار قحطى و ناامنىشدند. شاهد اين سخن حديثى است كه از امام صادق عليه السّلامنقل شده كه فرمود:
((اين آيه درباره گروهى از بنى اسرائيل نازل شده و آنان چنان زندگى مرفّهى داشتندكه (حتّى از مواد غذايى مجسمه هاى كوچك مى ساختند و گاهى ) با خمير نان ، خود را نيزپاك مى كردند (وقتى گويندگان آنان را از اين كار زشت نهى مى كردند) در پاسخ مىگفتند: خمير از سنگ نرم تر و براى تطهير بهتر است ، همين كفران نعمت و سبك شمردن آن، باعث شد كه دچار خشك سالى و قحطى شديد شوند، به گونه اى كه مجبور شدندهمان نانهاى خشكيده آلوده را جمع كنند و بخورند، بلكه آنهم جيره بندى شد و سرتقسيمش باهم دعوا مى كردند)).(259)
((اين احتمال نيز وجود دارد كه آيه اشاره به داستان قوم ((سباء)) باشد كه در سرزمينآباد ((يمن )) مى زيستند و چنانكه قرآن در سوره سباء آيات 15 تا 19 داستان زندگىآنها را بازگو كرده ، سرزمين بسيار آباد و پر ميوه و امن و امان و پاك و پاكيزه اىداشته اند كه بر اثر غرور و طغيان و استكبار و كفران نعمتهاى خدا آن چنان سرزمينشانويران و جمعيتشان پراكنده شد كه عبرتى براى همگان گشت )).(260)
بعضى از مفسران معاصر اين مثل را موضوع كاملى براىتمثيل حال مردم اروپا و شهرهاى آن ممالك دانسته اند، كه آذوقه و مواد غذايى آنجا از طريقخشكى و دريا به آن شهرها وارد مى شد، ولى مردم آن سامان به لذّتها و تجملات مادىسرگرم و فريفته شدند، و خداوند آنان را به جنگهاى هولناك جهانى تنبيه فرمود، وآن شهرهاى آباد و
زيبا رو به ويرانى نهاد. و مردم آن به ترس و گرسنگى گرفتار گشتند. ((فَه ذَاالْمَثَلُ ضَرَبَهُ اللّهُ لاَِهْلِ مَكَّةَ وَلَنا وَلِكُلِّ إِنْسانٍ فِى الاَْرْضِ(261)؛ بنابر اين ،مثل را خداوند براى اهل مكّه و براى ما و براى هر انسانى كه نعمتهاى خدا را كفران كند زدهاست )).
نكته ها: 
1- رابطه امنيّت و روزى فراوان  
((در آيات مورد بحث براى منطقه آباد خوشبخت و پر بركت ، ((سه ويژگى )) ذكر شدهاست كه نخستين آنها ((امنيّت )) سپس ((اطمينان به ادامه زندگى در آن ))، و بعد از آنمساءله ((جلب روزى و مواد غذايى فراوان )) مى باشد كه از نظر ترتيب طبيعى به همانشكل كه در آيه آمده ، صورت حلقه هاى زنجيرى علّت ومعلول دارد، چرا كه تا امنيّت نباشد، كسى اطمينان به ادامه زندگى در محلّى پيدا نمىكند، و تا اين دو نباشند، كسى علاقه مند به توليد و سرو سامان دادن به وضعاقتصادى نمى شود.
و اين درسى است براى همه ما و همه كسانى كه مى خواهند سرزمينى آباد و آزاد و مستقلّداشته باشند، بايد قبل از هر چيز به مساءله ((امنيّت )) پرداخت ، سپس ‍ مردم را به آيندهخود در آن منطقه اميدوار ساخت ، و به دنبال آن چرخهاى اقتصادى را به حركت در آورد. ولىاين نعمتهاى سه گانه مادى هنگامى به تكامل مى رسند كه با نعمت معنوى ايمان و توحيدهماهنگ گردند، به همين دليل در آيات بالا بعد از ذكر نعمتهاى سه گانه مى گويد: (وَلَقَدْ جَاَّءَهُمْ رَسُولٌ مِّنْهُمْ )؛ ((پيامبرى از جنس آنها براى هدايتشان ماءموريت پيداكرد)).(262)
2- معناى كفران نعمت  
((كفران نعمت )) تنها به اين نيست كه انسان ناسپاسى خدا گويد، بلكه هر گونه بهرهگيرى نادرست و سوء استفاده از مواهب الهى ، كفران نعمت است . اصولاً حقيقت
كفران نعمت همين است و ناسپاسگويى در درجه دوّم قرار دارد. همان گونه كه شكر نعمتبه معنى صرف نعمت در راه آن هدفى است كه براى آن آفريده شده ، و سپاسگويى بازبان در درجه بعد است . اگر هزار بار با زبان ((اَلْحَمْدُللّهِ)) بگويى ، ولى عملاً ازنعمت سوء استفاده كنى ، كفران نعمت كرده اى !
در همين عصرى كه ما زندگى مى كنيم ، بارزترين نمونه كفران نعمت ، به چشم مىخورد، زيرا نيروهاى مختلف جهان طبيعت در پرتو هوش و ابتكار خدادادى بشر به دستانسان مهار شده ، و در مسير منافع او به كار افتاده است ؛ اكتشافات علمى و اختراعاتصنعتى چهره اين جهان را دگرگون ساخته ، بارهاى سنگين از روى دوش انسانهابرداشته شده و بر دوش چرخهاى كارخانه ها قرار گرفته است .
مواهب و نعمتهاى الهى بيش از هر زمان ديگر است ووسايل نشر انديشه و گسترش علم و دانش و آگاهى از همه اخبار جهان در دسترس همگانقرار گرفته و مى بايست در چنين عصر و زمان مردم اين جهان از هر نظر انسانهايىخوشبخت باشند، هم از نظر مادى و هم از نظر معنوى .
ولى به خاطر كفران نعمت و صرف كردن نيروهايى شگرف طبيعت در راه طغيان وبيدادگرى و به كار گرفتن اختراعات و اكتشافات در طريق هدفهاى مخرب به گونهاى كه هر پديده تازه صنعتى نخست مورد بهره بردارى تخريبى قرار مى گيرد و جنبههاى مثبت آن در درجه بعد است .
خلاصه اين ناسپاسى بزرگ كه معلول دور افتادن از تعليمات سازنده پيامبران خداست، سبب شده كه جامعه را به سوى نابودى كشانده و همه را گرفتار جنگهاى مخرب منطقهاى و جهانى كرده و اين همه نا امنى ها و ظلمها و فسادها و استعمارها و استثمارها را ايجادنموده كه سرانجام دامان بنيانگذارانش را نيز مى گيرد)).(263)
26- مَثَل زندگى دنيا و گياه 
(وَاضْرِبْ لَهُمْ مَّثَلَ ا لْحَيَوا ةِ الدُّنْيَا كَمَاَّءٍ اءَنزَلْنَهُ مِنَ السَّمَاَّءِ فَاخْتَلَطَ بِهِى نَبَاتُ الاَْرْضِ فَاءَصْبَحَ هَشِيمًا(264) تَذْرُوهُ(265) الرِّيَحُ وَكَانَ اللَّهُ عَلَى كُلِّ شَىْءٍمُّقْتَدِرًا ).(266)
(( (اى پيامبر!) زندگى دنيا را براى آنان به آبى تشبيه كن كه از آسمان فرو مىفرستيم ؛ و به وسيله آن ، گياهان زمين (سرسبز مى شود و) در هم فرو مى رود، اما بعداز مدّتى مى خشكد؛ و بادها آن را به هر سو پراكنده مى كند؛ و خداوند بر همه چيزتواناست )).
زن مثال زندگانى جهان
بهرشان مانند آبى كه خود آن
ما فرستاديم آن را از سما
پس به آن شد مختلط نبت و گياه
رسته شد آنچ از زمين پس بامداد
خشك و بركنده همانا شد زباد
سبز و تر نبود به گيتى مستمر
حقّ به هر چيزيست مانا مقتدر
حاصل آنكه زندگانى را مَثَل
بر گياهى مى زند ربّ اجلّ
كز زمين مى رويد از آب سما
پس شود بى نفع و خشك از بادها
تا شوى از زندگانى شادكام
رخت بايد زود بربست از مقام (267)
وجه تشبيه 
در اين آيه زندگى دنيا به آب بارانى تشبيه شده است كه بر زمين ببارد و گياهانزيادى به وسيله آن برويد و صفحه زمين را سرسبز و شاداب و به زيباترين شكلىمزيّن كند، اما ديرى نمى پايد كه اين طراوت و خرّمىتبديل به ((گياه خشك )) و كم وزن ، يعنى ((هشيم )) مى شود و باد آن را به هر سوپراكنده مى سازد، چنان كه گويى نبوده است !
وجه شباهت در اين تشبيه ((ناپايدارى زرق وبرق دنيا و زود دگرگون شدن آن )) است .
آرى ، همه خوشيها، عيش و نوشها و جوانى و كامرانى زندگى 50 60 ساله دنيا، همانندگياهى است كه بين طراوت و شادابى و خشك شدن و نابودى آن ، چندان فاصله اى نيست .
مرحوم ((طبرسى )) مى گويد:
((اين مَثَل در باره متكبّرانى است كه به مال و ثروت خود مغرور شده و از همنشينى باتهى دستان ، خود دارى مى ورزند. خداوند متعال بدين وسيله به آنها هشدار مى دهد كه بهزرق و برق دنيا دلبستگى پيدا نكنند دنيا مورد توجّه او نيست . زندگى دنيا به گياهسبزى مى ماند كه با ريزش قطرات باران مى رويد و سبز و خرّم مى شود امّا همين كهباران چند صباحى قطع شد، مى خشكد و هشيم مى شود كه ديگرقابل استفاده نخواهد بود)).(268)
يكى از نيك مردان مى گويد:
وقتى مرا به كوفه كارى پيش آمد، آنگاه كه به قصر ويران شده ((نعمان بن منذر))پادشاه حيره در ((خورنق )) و ((سدير)) گذشتم ، ساعتى در فكر فرو رفته و عبرتگرفتم و آنگاه با حال تعجّب خطاب به آن ويرانه ها گفتم :
((اءَيْنَ سُكّانُكَ؟ وَاءَيْنَ جِيرانُكَ؟ وَاءَيْنَ اءَمْوالُكَ؟ وَاءَيْنَ خَدَمُكَ؟؛ ساكنانت كجايند؟همسايگانت كجا رفتند؟ اموالت چه شد؟ خدمتگذارانت چه شدند؟!)) در اين هنگام صدايى ازهاتفى شنيدم كه مى گفت :
((اءَفْناهُمْ حَدَثانُ الدُّهُورِ وَالْحُقُبِ وَاءَهْلَكَهُمُ الْمَصائِبُ وَالنُّوبُ؛(269) رويدادهاىروزگار آنها را از بين برد و مصائب و حوادث نابودشان كرد)).
در تفسير كشف الاسرار منسوب به خواجه عبداللّه انصارىذيل آيه مورد بحث آمده است :
((سلمان فارسى ، هرگاه به خرابه اى مى گذشت در آن توقف مى كرد و با حالتتضرّع و ناله رفتگان آن منزل را ياد مى كرد و مى گفت :
كجايند آنهايى كه اين بنا را بر پا نهادند!دل بدادند و مال و جان در باختند تا آن غرفه ها را بياراستند چوندل بر آن نهادند و چون گل بر باد بشكفتند و از باد بريختند و درگل خفتند!)).
مى گويند روزى ((خالد بن وليد)) از دختر ((نعمان بن منذر)) پرسيد: ((چگونه شما ازاوج عزّت و شوكت ، به خوارى و ذلّت افتاده ايد؟ گفت : خلاصه سخن آن كه روزى آفتاببر آمد كه هر رونده و آرمنده در ((خورنق )) و ((سدير)) زير دست ما بود، امّا همين كهآفتاب غروب كرد چنان شديم كه هر كس مارا مى ديد دلش بهحال ما مى سوخت )).(270)
از عبدالملك بن عمير نقل شده است كه مى گويد:
((من سر امام حسين عليه السّلام را در قصر ((دارالاماره )) كه درمقابل عبيداللّه بن زياد عليه اللعنة نهاده شده بود ديدم و سر عبيداللّه را درمقابل مختار و سر مختار را نزد مصعب بن زبير و سر مصعب را درمقابل عبدالملك بن مروان مشاهده كرده ام و اين همه را در مدّت دوازدهسال ديده ام )).(271)
از رسول خداصلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت شده كه فرمود:
((مَا امْتَلاََتْ دارٌ حَبْرَةً الا امْتَلاَتْ عَبْرَةً وَما كانَتْ فَرْحَةٌ إِلاّ يَتْبَعُها تَرْحَة ؛ پر نشد خانهاى از سرور مگر آنكه پر شد از باريدن اشك و نمى باشد سرورى مگر آنكهدنبال او خواهد بود حزنى )).
هرگز به باغ دهر گياهى وفا نكرد
هرگز زدست چرخ خدنگى خطا نكرد
خيّاط روزگار به بالاى هيچكس
پيراهنى ندوخت كه آن را قبا نكرد (272)
نكته ها: 
1- زرق و برق ناپايدار 
((قرآن مجيد در آيه مورد بحث ، حقايق عميق عقلى را كه شايد درك آن براى بسيارى از مردمبه آسانى امكان پذير نيست ، با ذكر يك مثال زنده و روشن در آستانه حسّ آنها قرار مىدهد.
به انسانها مى گويد:
آغاز و پايان زندگى شما همه سال در برابر چشمانتان تكرار مى شود، اگر شصتسال عمر كرده ايد، شصت بار اين صحنه را تماشا نموده ايد.
در بهاران گامى به صحرا بگذاريد و آن صحنه زيبا ودل انگيز را كه از هر گوشه اش آثار حيات و زندگى نمايان است بنگريد، در پاييزنيز به همان صحراى سر سبز فصل بهار گام بگذاريد و ببينيد چگونه آثار مرگ ازهر گوشه اى نمايان است .
آرى ، شما هم يك روز كودكى بوديد همچون غنچه نوشكوفه ، بعد جوانى مى شويدهمچون گلى پر طراوت ، سپس پير و ناتوان مى شويد، به مانند گلهاى پژمرده وخشكيده و برگهاى زرد و افسرده و سپس طوفاناجل ، شما را درو مى كند و بعد از چندصباحى خاكهاى پوسيده شما به كمك طوفانها بههر سو پراكنده مى گردد)).(273)
تازه ، اين در صورتى است كه آدمى عمر طبيعى خود را طى كند، ولى اگر چنانچه درمعرض مرگهاى ناگهانى از قبيل زلزله ها، تصادفها، سرطانها، سكته ها كه در اين زمانخيلى رايج است ، قرار گيرد، حسابش معلوم است ، چنانكهمثل آن در سوره يونس ، آيه 24 (مثَل 17) گذشت كه زندگى دنيا را به آب بارانىتشبيه كرده كه بر زمين فرو ريزد و گياهان گوناگونى از آن برويد و همين كه اينگياهان سرسبز شده و صفحه زمين را زينت بخشيده اند، ناگهان سرما و يا صاعقه اى برآن اصابت نموده ، چنان نابودش مى كند كه گويى ازاصل نبوده است .
به هر صورت زندگى دنيا چه راه طبيعى خود را طى كند و چه نكند، دير يا زود دست فنادامانش را خواهد گرفت .

next page

fehrest page

back page