بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب چهل مثل از قرآن, حسین حقیقت جو   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     40M00001 -
     40M00002 -
     40M00003 -
     40M00004 -
     40M00005 -
     40M00006 -
     40M00007 -
     40M00008 -
     40M00009 -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

back page

2- عوامل غرور شكن  
بسيارى از مردم هنگامى كه به مال و مقام مى رسند، مغرور مى شوند و اين ((غرور)) دشمنبزرگى براى سعادت انسانهاست . لذا قرآن كه يك كتاب عالى تربيتى است ، از طرقمختلف براى درهم شكستن اين دشمن درون استفاده مى كند: گاه فنا و نيستى و ناپايداربودن سرمايه هاى مادى را مجسّم مى كند (مانند آيه مورد بحث ). گاه هشدار مى دهد كه همينسرمايه هاى شما ممكن است دشمن جانتان شود؛ چنانكه در سوره توبه آيه 55 مىفرمايد: ((فزونى اموال و اولاد آنها تو را در شگفتى فرو نبرد، خدا مى خواهد آنها را بهوسيله آن در زندگى دنيا عذاب كند و در حال كفر بميرند)) گاهى با ذكر سرنوشتمغروران تاريخ ، همچون ((قارونها)) و ((فرعونها)) به انسانها بيدار باش مى دهد.گاهى دست انسان را گرفته و به گذشته زندگى او، يعنى زمانى كه نطفه بى ارزش
و يا خاك بى مقدارى بود، مى برد و يا آينده او را كه نيز همين گونه است ، در برابرچشمانش مجسّم مى سازد تا بداند درميان اين دو ضعف و ناتوانى ، غرور، كار احمقانه اىاست .(274)
قرآن كريم مى فرمايد:
- (فَلْيَنظُرِ ا لاِْنسَنُ مِمَّ خُلِقَ خُلِقَ مِن مَّآءٍ دَافِقٍ )؛(275) ((انسان بايد بنگرد كه ازچه چيز آفريده شده است ! (او) از يك آب جهنده آفريده شده است )).
و در آيه ديگر اين چنين مى فرمايد:
(اءَيَحْسَبُ ا لاِْنسَنُ اءَن يُتْرَكَ سُدًى اءَلَمْ يَكُ نُطْفَةً مِّن مَّنِىٍّ يُمْنَى ثُمَّ كَانَ عَلَقَةًفَخَلَقَ فَسَوَّى )؛(276) ((آيا انسان مى پندارد كه بى هدف رها مى شود؟! آيا او نطفهاى از منى كه در (رحم ) ريخته مى شود، نبود؟! سپس به صورت خون بسته شد و خداونداو را آفريد و موزون ساخت )).
بنابراين يكى ازراههاى درهم شكستن ((خوى شيطانى غرور))، اين است كه آدمى هرگاه بهقدرت ومقام وثروتى مى رسد، وضعيّت گذشته خويش را به ياد آورد. چنانكه بعضى ازعالمان وارسته براى اين كه مبادا دچار غرور علم و يا مقام شوند، از اين شيوه قرآنىبراى تهذيب و تربيت خود استفاده مى كردند. در حالات ((شيخ جعفر كاشف الغطاء))نوشته اند:
گاهى به هنگام مناجات خود در دل شب ، خطاب به خويشتن مى گفت :
((كُنْتَ جُعَيْفِراً، ثُمَّ صِرْتَ جَعْفَراً، ثُمَّ الشِّيْخ جعفر، ثُمَّ شَيْخَ الْعِراقِ، ثُمَّ رئيس ‍الاْسلامِ؛(277) تو جعفر كوچولو بودى ، سپس جعفر شدى ، بعد شيخ جعفر، بعد از آنشيخ العراق وآنگاه به شيخ الاسلام مشهور گشتى )).؛ يعنى اينها همه مرحله به مرحلهبه عنايت خدا شامل حالت شده ، و مبادا تو اوائلت را فراموش كنى و دچار غرور شوى .
مقام علمى مرحوم ((كاشف الغطاء)) در فقه به گونه اى بود كه از خودشنقل شده كه مى گفت : ((اگر همه كتب فقه را بشويند، من از حفظ از طهارت تا ديات (كهمتجاوز از پنجاه كتاب فقهى است ) را مى نويسم )).(278) اين فقيه نامدار با آن مقامبلند علمى اش ، چنان
متواضع و فروتن بود كه گفته اند: ((با تحت الحنك عمامه خود غبار نعلين سيّد مهدىبحرالعلوم را پاك مى كرد)).(279)
در حالات ((اياز)) نوشته اند كه وى نخست خاركن بود، به تدريج كارش ‍ بالاگرفت تاجايى كه يكى از نزديكان و مشاوران مخصوص و مورد اعتماد ((سلطان محمود)) شد. براىاينكه مقام و رياست او را مغرور نكند، ((چارق )) و ((پوستين )) دوران فقر و فلاكتش را درحجره اى آويخته بود و هر روز به تنهايى در آن حجره مى رفت و به آن چارق و پوستينكهنه مى نگريست .
حسودان و سخن چينان به سلطان محمود گزارش دادند كه : ((اياز)) زر و سيم و جواهراتسلطان را در حجره اى نهاده و در آن را محكم بسته و هيچ كس را به درون آن راه نمى دهد.سلطان محمود عدّه اى از اميران را ماءمور بازرسى حجره اياز كرد و آنان در نيمه شبمشعل به دست و شادى كنان به سوى آن حجره روانه شدند.
اياز هم براى پنهان داشتن اين راز ((پوستين و چارق )) كه مبادا دنيا پرستان او را متّهمبه جنون و يا سالوس گرى كنند، قفل بسيار سختى براى در آن حجره انتخاب كرده بود.بالا خره آن ماءموران با كوشش تمام و حرص و آز و هوس ‍ فراوان در حجره را باز كردندو چيزى در آن جز يك جفت چارق دريده و يك پوستين كهنه نيافتند.
گفتند: ممكن است جواهرات را در كف حجره دفن كرده باشد، لذا زمين را كندند، چيزى پيدانكردند و سرانجام خسته و كوفته و غبار آلود و شرمنده و سر افكنده به حضور سلطانآمدند!
((مولوى به طرز زيبايى اين قصه را ترسيم نموده وخلاصه اش چنين است كه مىگويد:

از منى بودى منى را واگذار
اى اياز آن پوستين را ياد آر
آن اياز از زيركى انگيخته
پوستين و چارقش آويخته
مى رود هر روز در حجره خلا
چارقت اين است منگر در علا(280)
شاه را گفتند او را حجره ايست
اندر آنجا زرّ و سيم و خمره (281)ايست
راه مى ندهد كسى را اندر او
بسته مى دارد هميشه آن در او
شاه فرمود اى عجب آن بنده را
چيست خود پنهان و پوشيده زما
پس اشارت كرد ميرى را كه رو
نيم شب بگشاى در، در حجره شو
هرچه يابى مر تورا يغماش كن
سرّ او را بر نديمان فاش كن
نيمه شب آن مير با سى معتمد
در گشادِ حجره او راى زد
مشعله بركرده چندين پهلوان
جانب حجره روانه شادمان
آن اميران بر در حجره شدند
طالب گنج و زر و خمره بدند
قفل را بر مى گشادند از هوس
با دو صد فرهنگ و دانش چند كس
زانكه قفل صعب بر پيچيده بود
از ميان قفلها بگزيده بود
نى ز بخل سيم و مال زرّ خام
از براى كتم آن سرّ از عوام
كه گروهى بر خيالى برتنند
قوم ديگر نام سالوسم كنند(282)
پيش با همّت بود اسرار جان
از خسان محفوظ تر از لعل كان (283)
زر به از جانست نزد ابلهان
زر نثار جان بود پيش شهان
مى شتابيدند تفت از حرص زر
عقلشان مى گفت : هان آهسته تر(284)
حجره را با حرص و صد گونه هوس
بازكردند آن زمان آن چند كس
اندر افتادند در هم ز ازدحام
همچو اندر دوغ گنديده هوام
عاشقانه در فتد در كرّ و فرّ
خوردن امكان نىّ و بسته هر دو پر(285)
بنگريدند از يسار و از يمين
چارق بدريده بودو پوستين
جمله گفتند اين مكان بى بوش نيست
چارق اينجا جز پى روپوش نيست (286)
هين بياور سيخهاى تيز را
امتحان كن حفره و كاريز(287) را
هر طرف كندند و جستند آن فريق
حفره ها كردند و گوهاى (288) عميق
حفرهاشان بانگ مى زد آن زمان
كندهاى خالئيم اى گندگان (289)
زان سگالش (290) شرم هم مى داشتند
كندها را باز مى انباشتند
جمله در حيلت كه چه عذر آورند
تا از اين گرداب جان بيرون برند
عاقبت نوميد دست و لب گزان (291)
دستها بر سر زنان همچون زنان (292)
27- مَثَل مگس 
( يََّاءَيُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُواْ لَهُ إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ لَنْيَخْلُقُواْذُبَابًا وَلَوِ اجْتَمَعُواْ لَهُ وَإِن يَسْلُبْهُمُ الذُّبَابُ شَيْئًا لا يَسْتَنقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَالطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ).(293)
((اى مردم ! مَثَلى زده شده است ، گوش به آن فرا دهيد: كسانى را كه غير از خدا مىخوانيد، هرگز نمى توانند مگسى بيافرينند، هرچند براى اين كار دست به دست هم دهند!(نه تنها توان آفريدن مگس را ندارند بلكه ) هرگاه مگس چيزى از آنها بربايد نمىتوانند آنرا باز پس گيرند! هم اين طلب كنندگان ناتوانند و هم آن مطلوبان (هم اينعابدان ، هم آن معبودان )!)).
اءيُّها النّاس اين مثلها شد زده
در پرستش مر بُتان را نيك و به
بشنويد آنرا مر آنان را شما
كه همى خوانيد از غير خدا
نافرينند آن به هرگز يك ذُباب
مجتمع چندار كه گردند از شتاب
ور ربايد زان بُتان چيزى مگس
نى توانند آن كه تا گيرند پس
طالب و مطلوب بس باشند سُست
هم ذباب و هم بتان يعنى نه (294) چست (295)
وجه تشبيه 
خداوند متعال در اين مثل ، شدّت ضعف و ناتوانى بتان و بت پرستان را ترسيم نموده ، مىفرمايد: اين بتهايى كه شما آنها را معبود خود قرار داده ايد و آنها را حاكم بر سرنوشتخويش و حلاّ ل مشكلات خود مى دانيد، هرگز نمى تواند موجود ضعيفى همچون ((مگس ))بيافرينند، هرچند بتها و همه معبودهاى بى جان و جاندار همچون فرعونها و نمرودها وحتى همه دانشمندان و متفكّران و مخترعان دست به دست هم بدهند، قادر بر آفرينش مگسىنيستند، نه تنها توان اين كار را ندارند، بلكه اگر مگسى چيزى از آنها بربايد، نمىتوانند آنرا باز پس ‍ گيرند.
مگس در ادبيات ، ((ضرب المثل )) ضعف و ناتوانى است چنان كه مى گويند: مگسى را كهتو پرواز دهى ، شاهين است .
اى مگس عرصه سيمرغ نه جولانگه توست
عِرض خود مى برى و زحمت ما مى دارى
به هر صورت ، مثل مگس بيانگر ضعف و ناتوانى مخلوقات و قدرت و توانايى خالقيكتاست .
در روايت است كه روزى ((منصور عباسى )) حضور امام صادق عليه السّلام نشسته بود ومگسى روى صورت (يا بينى ) منصور نشست ، منصور آن را از خود دور كرده دو باره آمد،باز هم آن را راند، بار سوّم آمد، باز هم ردّش كرد (تا آن جا كه مگس خشم منصور را برانگيخت ) رو كرد به امام صادق عليه السّلام و گفت : خدا مگس را براى چه آفريد؟ امام درپاسخ فرمود:
((لِيُذِلَّ بِهِ الْجَبّارينَ؛ مگس را براى اين آفريد كه به وسيله اين موجود ضعيف غرورجبّاران و متكبّران را در هم بشكند و پوزه آنان را به خاك بمالد)).(296)
يعنى انسانى كه در برابر موجود ضعيفى همچون مگس ، ناتوان و عاجز است ، غرور وتكبّر در او چه معنا دارد!
((شيخ عطّار))، اين حالت ضعف و ناتوانى انسان را در قالب اشعار زيبايى چنين ترسيمنمود
برِ ديوانه بى دل شد آن شاه
كه اى ديوانه ، از من حاجتى خواه
چو خورشيد است چرخ تاج بخش ام
چرا چيزى نخواهى تا ببخشم ؟
به شه ديوانه گفت اى خفته در ناز
مگس را دار امروزى زمن باز
كه چندان اين مگس بر من گزيده است
تو گوئى در جهان جز من نديده است
شهش گفتا كه اين كار، آن من نيست
مگس در حكم و در فرمان من نيست
بدو ديوانه گفتا، رخت بردار
كه تو عاجزترى از من به صد بار
چو تو بر يك مگس فرمان ندارى
برو شرمى بدار از شهريارى (297)
صاحب تفسير ((كشف الاسرار)) مى گويد:
((خداوند متعال مگس را ضعيف و گستاخ آفريده و شير را قوىِ رمنده خلق كرده است . اگرآن وقاحت و گستاخى كه در مگس است در شير مى بود، هيچ كس روى زمين از زخم وى در اماننبود. ليكن به كمال حكمت و نفاذ قدرت هر چيز را سزاى خويش بداد و با ضعف مگس وقاحتسزا بود و با قدرت شير نفرت و رمندگى سزا بود. هر چيز به جاى خويش آفريد وبه سزاى خويش ‍ بداشت )).(298)
سعدى مى گويد:
گربه مسكين اگر پر داشتى
تخم گنجشك از زمين برداشتى
آن دو شاخ گاو اگر خر داشتى
آدمى را نزد خود نگذاشتى (299)
پاسخ به يك سؤ ال 
((ممكن است در اينجا گفته شود كه انسان امروز با نيروى علم و دانش خود توانسته استاختراعاتى كند كه به مراتب از يك مگس برتر و بالاتر است ؛وسايل نقليه
سريع السير و بادپيمايى ساخته كه در يك چشم بر هم زدن مسافت زيادى را طى مىكند. مغزهاى الكترونيكى دقيقى را اختراع كرده كه پيچيده ترين معادلات رياضى را در يكلحظه حلّ مى نمايد، آيا اين گفت و گوها در باره انسان عصر مانيز صادق است ؟
در پاسخ مى گوييم : ساختن اين وسائل محيّرالعقول بدون شك ، دليل بر پيشرفت فوق العاده صنايع بشر است ، امّا همه اينها دربرابر مساءله آفرينش يك موجود زنده و خلقت حيات ، مسائلى ساده و پيش پا افتاده است .اگر كتبى را كه در باره فيزيولوژى موجودات زنده و فعاليّتهاى بيولوژيكى وحياتى يك حشره كوچك ، مانند مگس بحث مى كند، به دقت بررسى كنيم ، خواهيم ديد كهساختمان مغز يك مگس و سلسله اعصاب و دستگاه گوارش او به مراتب از ساختمانمجهّزترين هواپيماها برتر است و اصلاً قابل مقايسه با آن نيست .
اصولاً ((مساءله حيات )) و حس و حركت موجودات زنده و نموّ و توليدمثل آنها هنور به صورت معمّايى در برابر دانشمندان قرار گرفته است ؛ و ريزكاريها وظرافتهايى كه در ساختمان اين موجودات به كار رفته ، خود معمّاهاى ديگرى استمعمّاهايى كه هنوز به هيچ وجه حلّ نشده .
به گفته دانشمندان علوم طبيعى چشمهاى فوق العاده كوچك بعضى از همين حشرات ، خودمركب از صدها چشم است ! يعنى همان چشمى را كه مابه زحمت مى بينيم و شايد به اندازهيك سر سوزن بيش نيست ، از چند صد چشم كوچكترتشكيل يافته كه مجموعه آنها را ((چشم مركب )) مى نامند! به فرض كه انسان بتواند ازمواد بى جان سلّول زنده اى بسازد، چه كسى مى تواند صدها چشم كوچك كه هر كدام ازآنها خود داراى دوربين ظريف و طبقات و دستگاههايى است ، در كنار هم بچيند و رشتهارتباطى آنها را در مغز حشره پيوند دهد و اطلاعات را به وسيله آنها به مغز حشرهمنتقل سازد و حشره بتواند در موقع مناسب ، عكسالعمل نسبت به حوادثى كه اطراف او مى گذرد نشان دهد؟
آيا اگر همه انسانها جمع شوند، قدرت بر آفرينش چنين موجود ظاهراً ناچيز امّا در واقعبسيار پيچيده و اسرار آميز را خواهند داشت ؟! و باز به فرض انسان همه اينمسائل را عملى سازد، ولى آيا مى توان نام آن را خلقت گذاشت ؟ يا تركيب و ((مونتاژى ))است از وسايل موجود در همين جهان آفرينش ؟ آيا كسانى كه قطعات پيش ساخته اتومبيلىرا به هم مونتاژ مى كنند، مخترع محسوب مى شوند و نامعمل آنها را ابداع و اختراع مى توان گذاشت ؟)).(300)
28- مَثَل چراغ و چراغدان 
(اللَّهُ نُورُ السَّمَوَا تِ وَالاَْرْضِ مَثَلُ نُورِهِى كَمِشْكَوا ةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِىزُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ كَاءَنَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّىُّ يُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُّبَرَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لا شَرْقِيَّةٍ وَلاَغَرْبِيَّةٍيَكَادُ زَيْتُهَا يُضِىَّءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَى نُورٍ يَهْدِى اللَّهُ لِنُورِهِى مَن يَشَآءُوَيَضْرِبُ اللَّهُ الاَْمْثَلَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَىْءٍ عَلِيمٌ ).(301)
((خداوند نور آسمانها وزمين است ، مَثَل نورخداوند همانند چراغدانى است كه درآن چراغى(پرفروغ ) باشد، آن چراغ در حُبابى قرارگيرد، حبابى شفّاف ودرخشنده همچون يكستاره فروزان ، اين چراغ با روغنى افروخته مى شود كه از درخت پر بركت زيتونىگرفته شده كه نه شرقى است و نه غربى ؛ (آن چنان روغنش صاف و خالص است كه )نزديك است بدون تماس با آتش شعله ور شود؛ نورى است برفراز نورى وخدا هركس رابخواهد به نور خود هدايت مى كند وبراى مردم مثلهامى زند وخداوند به هرچيزى داناست )).
حق بود نور سماوات و زمين
آفرينش جمله زاو روشن جبين
هر كسى نوعى كند تعبير نور
زين يكى كاشيا ز وى دارد ظهور
او پديد آرنده ارض و سماست
مر منوّر ماسوى را در ضياست
ليك بر تعبير ارباب شهود
نور نبود جز به معناى وجود
اوست يعنى عين هستى بى غلوّ
هستئى نبود به جز هستى او
هستى اشياء نمود است و حباب
چون شكست آن نيست چيزى غير آب
كن ز هست عارضى صرف نظر
بين چه ماند بعد از او باقى دگر
بس دقيق است اندكى كن التفات
حقّ بود پاك از نشان ممكنات
هستى حق نى كه با اشياء يكى است
بلكه اشياء جز نمودى هيچ نيست
وصف نور هستى حقّ در مثال
همچو مشكات است بى نقص و زوال
واندران باشد چراغى در وضوح
چون جسد كان روشن است از نور روح
و آن حواس آمد منافذ كز درون
روشنى روح از آن تابد برون
در زجاجه باشد آن مصباح نور
يعنى آن قلب منوّر در ظهور
كه زنور روح باشد متّصل
همچو قنديل از چراغ مشتعل
روشن او، زان شعله تابنده است
غير خود را روشنى بخشنده است
باشد آن قنديل پر ضوء و بها
چون بزرگ استاره اندر سما
مر فروزان گشته آن روشن چراغ
از درختى كوست زيتون در سراغ
پس مبارك باشد آن نيكو شجر
هم كثير النفع در دُهْن و اثر
نفس قدسيه است مانا آن درخت
در فضاى قلب بر گسترده رخت
شرقى و غربى نباشد بلكه آن
هست او خود اين و آن را در ميان
بين شرق روح و غرب جسم او
باشد اندر كرّ و فرّ و هاى و هو
نه وجودش واجب آمد نه محال
شد به لا شرقى و لاغربى مثال
هستش اخلاق و عمل نفع و ثمر
و آن كمالات و ترقّى در اثر
هم دگر نور وجود و نور عقل
هست از نور على نورت به نقل
يا كه هم بر نور استعداد خود
آن كمال حاصلت افزوده شد
مى نمايد حق به نور خويشتن
هركه را خواهد هدايت بر علن
حق مثلها را زند هر جابه جاش
مى كند معقول را محسوس و فاش
تا كه در يابند مردم از مثل
آنچه مقصود است بى نقص و خَلَل
حقّ به هر چيزى است دانا بالتّمام
داند آنچه كرده خلق از هر مقام (302)
وجه تشبيه 
در اين آيه شريفه ، نور الهى كه همان نور ((هدايت و ايمان )) است به ((چراغدانى ))تشبيه شده است كه در آن ((چراغى پر فروغ )) باشد و آن چراغ در ((شيشه اى بلورين)) قرار گيرد و با روغنى صاف و خالص يعنى ((روغن درخت زيتون )) افروخته شود.
بدين ترتيب ((چهار عامل )) براى استفاده كامل از نور چراغ ذكر شده است :
1 ((مشكاة ))، يعنى چراغدان و محفظه اى كه در قديممعمول بود و چراغها را براى محفوظ ماندن از مزاحمت باد و طوفان در آن مى نهادند.
2 ((زُجاجة ))، يعنى شيشه بلورين و حبابى كه روى چراغ گذاشته مى شد تا هم شعله رامحافظت كند و هم گردش هوا را از طرف پايين به بالا تنظيم نمايد تا بر نور وروشنايى شعله بيفزايد.
3 ((مصباح ))، يعنى خود چراغ كه مركز پيدايش نور بر فتيله آن است .
4 ((مادّه انرژى زا))، كه عبارت است از همان روغن درخت مبارك زيتون .
جمله (يُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُّبَرَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لا شَرْقِيَّةٍ وَلاَ غَرْبِيَّةٍ) اشاره به همين مادّه انرژىزاى فوق العاده مستعدّ براى چراغ است . چرا كه ((روغن زيتون )) از درخت پر بار و پربركتى گرفته شود، يكى از بهترين روغنها براىاشتعال است ، آن هم درختى كه نه در جانب شرق باغ و كنار ديوارى قرار گرفته باشدو نه در جانب غرب كه تنها يك سمت آن آفتاب ببيند و در نتيجه ميوه آن نمى رسيده و نيمهنارس و روغنش ناصاف گردد، بلكه تمام جوانب آن به طور مساوى در معرض ‍ تابشنور آفتاب باشد تا هم ميوه اش كاملاً رسيده باشد و روغنش صاف و خالص شود.
((نور ايمان )) كه در قلب مؤ منان است ، داراى همان ((چهار عملى )) است كه در يك چراغپرفروغ موجود است :
((مصباح ))، همان شعله هاى ايمان است كه در قلب مؤ من آشكار مى گردد و فروغ هدايت ازآن منتشر مى شود.
((زجاجة ))، و حباب ، قلب مؤ من است كه ايمان را در وجودش تنظيم مى كند.
((مشكات ))، سينه مؤ من و يا به تعبير ديگر مجموعه شخصيّت و آگاهى و علوم و افكاراوست كه ايمان وى را از گزند طوفان حوادث مصون مى دارد.
((شجره مباركه زيتونه ))، همان وحى الهى است كه عصاره آن در نهايت صفا و پاكى مىباشد و ايمان مؤ منان به وسيله آن شعله ور و پر بار مى گردد.
درحقيقت اين ((نور خدا)) مى باشد؛ همان ((نورى )) است كه آسمانها و زمين را روشن ساختهو از كانون قلب مؤ منان سر برآورده و تمام وجود و هستى آنها را روشن و نورانى مى كند.
دلائلى را كه از عقل و خرد دريافته اند، با نور وحى آميخته مى شود و مصداق ((نورٌ علىنورٍ)) مى گردد.
و هم در اين جا است كه دلهاى آماده و مستعدّ به اين نور الهى هدايت مى شوند و مضمون(يَهْدِى اللَّهُ لِنُورِهِى مَن يَشَآءُ ) در مورد آن محقّق مى شود.
بنا بر اين براى حفظ اين نور الهى (نور هدايت و ايمان ) مجموعه اى از معارف و آگاهيهاو خود سازيها و اخلاق لازم است كه همچون ((مشكاتى )) اين ((مصباح )) را حفظ كند.
ونيزقلب مستعد وآماده اى مى خواهدكه همچون ((زجاجه )) برنامه آن را تنظيم نمايد.
و امدادى از ناحيه وحى لازم دارد كه همچون ( شَجَرَةٍ مُّبَرَكَةٍ زَيْتُونَةٍ) به آن انرژى بخشد.
و اين ((نور وحى )) بايد از آلودگى به گرايشهاى مادّى و انحرافى شرقى و غربىكه موجب پوسيدگى و كدورت آن مى شود، بركنار باشد. آن چنان صاف وزلال و خالى از هر گونه التقاط و انحراف كه بدون نياز به هيچ چيز ديگر تمامنيروهاى وجود انسان را بسيج كند و مصداق ( يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِىَّءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ )(303) گردد.
هرگونه تفسير به راءى و پيشداوريهاى نادرست واعمال سليقه هاى شخصى و عقيده هاى تحميلى وتمايل به چپ و راست و هر گونه خرافات كهمحصول اين (شجره مباركه ) را آلوده كند، از فروغ اين چراغ مى كاهد و گاه آن را خاموش ‍مى سازد.
اين است مثالى كه خداوند در اين آيه براى ((نور خود)) بيان كرده و او از همه چيز آگاهاست .
از آنچه در بالا ذكر شده ، اين نكته روشن مى شود كه اگر در روايات ائمه معصومينعليهم السّلام در تفسير اين آيه رسيده است ((مشكاة )) گاهى به قلب پيامبر اسلام صلّىاللّه عليه و آله و سلّم و ((مصباح )) نور علم و ((زجاجه )) وصىّ او، على عليه السّلام و((شجره مباركه )) به ابراهيم خليل كه ريشه اين خاندان از اوست و جمله ((لاشرقية ولاغربية )) به نفى گرايشهاى يهود و نصارا تفسير شده است ، در حقيقت چهره ديگرى ازهمان ((نور هدايت و ايمان )) و بيان مصداق روشنى از آن است ، نه اين كه منحصر به همينمصداق باشد.
و نيز اگر بعضى از مفسّران اين نور الهى را به ((قرآن )) يا((دلايل عقلى )) يا ((شخص ‍ پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم )) تفسير كرده اندآن نيز ريشه مشتركى با تفسير بالا دارد.(304)
نكته ها: 
بخشى از نكات در ضمن بيان وجه تشبيه ، آورده شد، امّا ذكر چند روايت براىتكميل اين بحث لازم است :
1 در كتاب ((روضه كافى )) از امام باقرعليه السّلام در تفسير آيه ((نور)) روايت شدهكه فرمود:
((مشكات قلب محمّدصلى اللّه عليه و آله و سلّم )) است و مصباح نور علم و زجاجه علىعليه السّلام است كه بعد از رحلت پيامبر اين مصباح در آن قرار گرفت )).(305)
2 در حديث ديگرى از امام باقرعليه السّلام وارد شده كه فرمود:
((مشكاة ، نور علم در سينه پيامبر است و زجاجه سينه على است و نورٌ على نورٍ
امامانى از آل محمّدصلى اللّه عليه و آله و سلّم هستند كه يكى بعد از ديگرى مى آيند و مؤيّد به نور علم و حكمتند و اين رشته از آغاز خلقت تا پايان جهان ادامه داشته و دارد، اينهاهمان اوصيايى هستند كه خداوند آنان را خلفاى خود در زمين و حجّت خويش بر بندگانشقرار داده است و در هيچ عصر و زمانى صفحه روى زمين از آنها خالى نبوده است )).(306)
3 در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام :
((مشكات به فاطمه عليها السّلام و مصباح به حسن عليه السّلام و زجاجه به حسين عليهالسّلام تفسير شده است )).(307)
البته همان گونه كه قبلاً اشاره شد، آيه شريفه مفهوم وسيعى دارد كه هر يك از رواياتمذكور بيان مصداق روشنى از آن است و بين آنها هيچ گونه تضادى نيست .
4 در آيه مورد بحث ، درخت زيتون به عنوان ((شجره مباركه )) (درخت پربركت ) توصيفشده است كه داراى خواص و منافع ويژه اى است .
دانشمندان گياه شناس مى گويند: از درخت زيتون محصولى به دست مى آيد كه ازمفيدترين و پر ارزش ترين روغنهاست و براى سلامت بدن بسيار مفيد و مؤ ثّر است .
از رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم روايت شده كه فرمود:
((كُلُوا الزَّيْتَ وَاءَدْهِنُوا بِهِ فَإِنَّهُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ؛ از روغن زيتون هم براى خوردن و همبراى چرب كردن بدنتان استفاده كنيد، زيرا آن از درخت پر بركت توليد مىشود)).(308)
از ابن عباس نقل شده است كه مى گويد:
((اين درخت (زيتون ) تمام اجزايش مفيد و سودمند است حتى در خاكستر آن نيز فائده و منفعتىاست (كه براى شستن ابريشم به كار مى رود) و اوّلين درختى است كه بعد از طوفاننوح عليه السّلام روييد و پيامبران در حقّ آن دعا كرده اند كه درخت پر بركتىباشد)).(309)
29- مَثَل سراب و ظلمات 
(وَالَّذِينَ كَفَرُوَّاْ اءَعْمَلُهُمْ كَسَرَابِ(310) بِقِيعَةٍ(311) يَحْسَبُهُ الظَّمَْانُ(312) مَآءًحَتَّىَّ إِذَا جَآءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيًْا وَوَجَدَ اللَّهَ عِندَهُ فَوَفَّلهُ حِسَابَهُ وَاللَّهُ سَرِيعُ الْحِسَابِ اءَوْكَظُلُمَتٍ فِى بَحْرٍ لُّجِّىٍّ(313) يَغْشهُ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِى مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِى سَحَابٌ(314)ظُلُمَتُ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ إِذَ آ اءَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَرلَهَا وَمَن لَّمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًافَمَا لَهُ مِن نُّورٍ).(315)
((و كسانى كه كافر شدند، اعمالشان همچون سرابى است در يك كوير، كه انسان تشنهآن را از دور آب مى پندارد، اما هنگامى كه به سراغ آن مى آيد، چيزى نمى يابد! و خدا رانزد آن مى يابد! كه حساب او را به طور كامل مى دهد و خداوند سريع الحساب است ! ياهمچون ظلماتى است در يك درياى عميق و پهناور كه موج آن را پوشانيده ، و بر فراز آنموج ديگرى ، و بر فراز آن ابرى تاريك است ؛ ظلمتهايى است يكى بر فراز ديگرىآنگونه كه هر گاه دست خود را خارج كند، ممكن نيست آن را ببيند! و كسى كه خدا نورىبرايش قرار نداده ، نورى براى او نيست )).
وآن كسان كه نگرويدند از بتر
هست اعمال نكوشان سربه سر
چون سرابى بر زمين صاف و راست
تشنه پندارد كه آب آن بى خطاست
پس چو آرد سوى او از دور رو
مى نيابد چيزى اندر جستجو
نزد خود يابد خدا را در عذاب
كش تمام آرد جزا را در حساب
حق نمايد هر حسابى را به زود
تا عملها چيست در يوم الورود
يا بود كردار نيك آن فريق
همچو در تاريكى بحرى عميق
كه بپوشد روى آن را موجها
فوق هم ، اندر حضيض و اوجها
فوق آن باشد سحابى در هجوم
كه شود زآن ستر انوار نجوم
بعضى از آن تيرگيهاى چنان
فوق بعض ديگر آمد در مكان
پس كسى كه اندر ميان آن ظُلَم
مانده باشد غرق اندر موج و يمّ(316)
دست خود را چون برون آرد به پيش
نيست نزديك آنكه بيند دست خويش
هر كه او را مى نگرداند اله
نورى ، او را نيست نور، از هيچ راه
نيست يعنى رهنمايى يا رهى
عقل روشن يا كه قلب آگهى (317)
وجه تشبيه 
خداوند متعال در آيات گذشته ، ويژگيهاى ايمان و مؤ منان را در قالبمثل ((نور)) ترسيم نموده است و به دنبال آن براىتكميل بحث و مقايسه ميان ((نور)) و ((ظلمت )) و ((ايمان )) و ((كفر))، حالات كافران ومنافقان را در ضمن دو مثال مجسّم فرموده است .
در مثل اوّل ، اعمال آنان را به ((سراب )) و آب نمايى تشبيه كرده است كه انسان تشنه در((كوير)) آن را از دور آب مى پندارد و به سراغ آن مى رود، ولى هر چه بهدنبال آن مى رود، چيزى نمى يابد. وجه تشبيه در اينمثل ((پندار بيهوده و حسرت و ناكامى )) است ؛ يعنى همان گونه كه انسان تشنه در كويرخشك و بى آب ، سراب را از دور آب مى پندارد و در پى آن مى رود، وقتى به آنجا مىرسد چيزى نمى يابد، حسرت زده و ناكام مى ماند، كافران و منافقان نيز،عمل خود را نيك مى پندارند، و گمان مى برند در برابر آن پاداشى دارند، امّا وقتىمرگشان فرا مى رسد و به پيشگاه خدا مى روند، اثرى ازاعمال خود نمى بينند، ماءيوس و ناكام مى گردند و حسرت مى خورند كه چرا عمرشان رابيهوده در جهت اعمال سرابى تلف نموده اند.
در ضمن فرا رسيدن مرگ و در حال ناكامى به پيشگاه خدا رفتن ، به رسيدن بر((سراب )) تشبيه گرديده است .
خداوند در باره اعمال كافران و منافقان مى فرمايد:
( ... كَذَا لِكَ يُرِيهِمُ اللَّهُ اءَعْمَلَهُمْ حَسَرَا تٍ عَلَيْهِمْ ... )(318)؛ ((اين چنين خداونداعمال آنها را به صورت حسرت زايى به آنان نشان مى دهد)).
از امام صادق عليه السّلام روايت شده است كه مى فرمايد: ((اين آيه در باره افرادى استكه اموال خود را بيكار مى گذارند و آن را در راه خدا انفاق نمى كنند و نسبت به آنبخل مى ورزند و آنگاه از دنيا مى روند، و آن اموال را براى كسانى به ارث مى گذارندكه آنها آن را يا در راه طاعت خدا صرف مى كنند و يا در جهت معصيت الهى ، اگر در راه طاعتخدا خرج كنند، صاحب مال در قيامت مى بيند كهمال او ميزان عمل ديگرى را سنگين و ارزشمند كرده است ، حسرت مى خورد، كه چرا خودش آنرا در راه خدا صرف نكرده است (تا امروز از مهلكه عذاب نجاتش دهد). و اگر مالش را درمسير معصيت خدا صرف كنند، (بازهم بر حسرت و عذابش افزوده مى شود) كهمال او ورثه را در نافرمانى خدا كمك و تقويت كرده است )).(319)
در مثل دوّم ، اعمال كافران ، به ظلمتهايى تشبيه شده كه در يك اقيانوس پهناور قرارگرفته و موج آن را پوشانده و بر فراز موج ، موج ديگرى است و بر فراز آن ، ابرتاريكى قرار دارد. به اين ترتيب سه ظلمت بر روى هم متراكم شده است : ظلمت اعماق آب ،ظلمت امواج خروشان و ظلمت ابر تاريك .
بديهى است كه در چنين ظلمتى نزديكترين اشيا،قابل رؤ يت نخواهد بود، حتى اگر انسان دست خود را نزديك چشمش بياورد، آن را نمىبيند؛ (إِذَ آ اءَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَرلَهَا).
بعضى از مفسران گفته اند: اين ظلمتهاى سه گانه اى كه افراد بى ايمان در آن غوطهورند، عبارتند از: ((ظلمت اعتقاد غلط))، ((ظلمت گفتار نادرست )) و ((ظلمت كردار بد))؛ و بهتعبير ديگر، اعمال افراد بى ايمان هم از نظر زير بنا و عقيدتى تاريك است و هم ازنظر رفتار و اخلاق ظاهرى .
بعضى ديگر گفته اند: از آنجا كه عامل اصلى شناخت سه چيز است : ((قلب ))، ((چشم )) و((گوش )) و چون كفّار اين سه را از دست داده اند، در ظلمتها غوطه ورند.
بعضى ديگر گفته اند: اين ظلمتهاى سه گانه عبارت ازمراحل جهل آنهاست : نخست اينكه نمى دانند، دوّم اين كه نمى دانند كه نمى دانند، سوّم اينكه با اين حال ، فكر مى كنند مى دانند كه همانجهل مركّب است چنانكه فخر رازى دراين باره مى گويد:
آن كس كه بداند و بداند كه بداند
اسب شرف از گنبد گيتى بجهاند
و آن كس كه بداند و نداند كه بداند
بيدارش كنيد زود كه بس خفته نماند(320)
و آن كس كه نداند و بداند كه نداند
آخر خرك لنگ به منزل برساند(321)
و آن كس كه نداند و نداند كه نداند
در جهل مركّب ابد الدهر بماند(322)
اينك به عراق اندر، شهريست معظّم
كآن را همدان خوانى و او هيچ نداند(323)
به هر صورت وجه شباهت در اين تشبيه ((ظلمانى و در ضلالت بودن )) است ، يعنى((ظلمت اندر ظلمت )) درست به عكس مؤ منان كه زندگى و افكارشان ((نورٌ على نُورٍ)) است ،وجود كافران و افكار و اعمال و اخلاقشان (ظُلُمَتُ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ) است ؛
مؤ منان از تيرگى دور آمدند
لاجرم نورٌ على نور آمدند
كافر تاريك دل را فكر تست
حال و كارش ظلمت اندر ظلمت است
در حديث آمده است كه از پيامبر اسلام صلى اللّه عليه و آله و سلّم پرسيدند:
((امّت تو در روز قيامت از صراط چگونه خواهند گذشت ؟ فرمود: امّت من به واسطه نورعلى عليه السّلام از صراط عبور مى كند و على به وسيله نور من و من به نور خدا مىگذرم .
پس نور امّت من از على است و نور على از من و نور من از خدا و هركس به ما تولّى نكند(يعنى ولايت ما را نپذيرد) او را نور نباشد.
آنگاه رسول خداصلى اللّه عليه و آله و سلّم اين آيه را تلاوت فرمود:
(وَمَن لَّمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِن نُّورٍ) )).(324)
نكته ها: 
1- سه تشبيه براى اعمال كافران
در قرآن شريف براى اعمال كافران سه مَثَل زده شده است :
الف مثل ((سراب )) كه اعمال نيك كافران معاند را به ((آب نما)) تشبيه كرده است كه ازاصل ، چيزى جز خيال و وهم نيست و هيچ واقعيّت و حقيقتى ندارد.
ب مَثَل ((ظُلُمات )) كه اعمال زشت كافران معاند را به تاريكيهاى درياى عميق تشبيهنموده كه ظلمت اندر ظلمت است : ظلمت كفر و عناد، ظلمتاعمال زشت و ظلمت خوى و نيّت پليد.
ج مثَل ((خاكستر و تند باد)) كه شرحش در مثل 21 گذشت .
مثل سوّم ناظر به كارهاى نيكى است كه كافران درحال غير عناد به حكم فطرتشان به قصد قربت و براى رسيدن به سعادت انجام مىدهند، مانند: انفاق ، نيكى به بندگان
خدا، صله رحم ، حمايت از مظلوم و امثال اينها، ولى بعد به سبب عناد و كفرشان آناعمال نيك خود را نابود مى كنند؛ زيرا مقصود از كافران در اينجا هر غير مسلمان نيست ،بلكه كسانى است كه در مقابل حقيقت مى ايستند و كفر و عناد و لجاجت مى ورزند.
2- سخنى از امام خمينى رحمه اللّه در باره فطرت خدا جويى  
چنانكه از مثل ((سراب )) استفاده مى شود هر انسانى به حكم فطرت ، خواهانكمال و سعادت است ، ليكن آدمى در راه رسيدن بهكمال ، گاهى به اشتباه مى رود، فطرتش او را به سوى آب حقيقى كه مايه حيات وشادابى واقعى است ، دعوت مى كند، ولى او سراب را به جاى آب مى پندارد ودنبال آن مى رود؛ آب در كوزه دارد و تشنه لبان مى گردد، يار در خانه دارد ودنبال اغيار مى دود و سرانجام از يار مى ماند و به مقصد نمى رسد.
امام خمينى قدّس سرّه كراراً در بياناتشان به اين مطلب اشاره مى كردند، از جمله درسال 1359 در جمع نمايندگان مجلس شوراى اسلامى ، طى سخنان مبسوطى فرمودند:
((و اين بشر يك خاصيّتهايى دارد كه در هيچ موجودى نيست ، من جمله اين است كه در فطرتبشر طلب قدرت مطلق است ، نه قدرت محدود، طلبكمال مطلق است ، نه كمال محدود. علم مطلق را مى خواهد، قدرت مطلقه را مى خواهد و چونقدرت مطلق در غير حقّ تعالى تحقّق ندارد، بشر به فطرت حقّ را مى خواهد و خودش نمىفهمد، يكى از ادلّه محكم اثبات كمال مطلق ، همين عشق بشر بهكمال مطلق است . عشق فعلى دارد به يك كمال نه به توهّمكمال مطلق به حقيقت كمال مطلق . عاشق فعلى بدون معشوق فعلىمحال است . در اينجا توهّم و ساختن نفى تاءثير ندارد براى اينكه فطرتدنبال واقعيت كمال مطلق است نه دنبال يك توهّمكمال مطلق ، تاكسى مى گويد بازى خورده است . فطرت بازى نمى خورد ...
اگر تمام عالم را، تمام اين كهكشانها و تمام اين سيّارات و ثوابت و هرچه هست در تحتسلطه يك نفر بيابد. باز قانع نمى شود براى اينكه اينهاكمال مطلق نيست ...
فرض كنيد كه رئيس جمهور آمريكا نصف قدرت اين سيّاره را دارد وخيال مى كند كه اينكه كم است آنكه من مى خواهم اين نيستخيال مى كند كه اگر شوروى را هم شكست بدهد و منزوى كند و همه اين سيّاره در تحتقدرت او بيايند بس است اين نمى فهمد كه اينجور نيست ، اين نمى فهمد كه عاشق خداستنه عاشق دنيا. دليل اين است كه وقتى رسيد به آنجا مى بيند كافى نيست اگر به اوگفتند در سيّاره مشترى هم يك چيزهايى هست مى خواهى به او بررسى ؟ هيچ ممكن نيست كهبگويد: نه ، مى گويد: آرى هيچ سير نمى شود ...
در تمام فطرتها بلااستثنا تمام فطرتها بى استثنا عشق بهكمال مطلق است عشق به خداست ، عذاب براى اين است كه ما نمى فهميم ما جاهليم عوضىمى گيريم مسائل را، اگر روى همين فطرت ما پيش برويم بهكمال مطلق مى رسيم اينكه انسان را معذّب خواهد كرد، اين است كهكمال را عوضى گرفته است . خيال مى كند كمال رئيس شدن است رئيس اداره شدن است .رئيس اداره كه مى شود، مى بيند اينكه كم است ، اداره چه است رئيس يك كشور شدن است ،وقتى رسيد مى رود سراغ كشور ديگر آن هم وقتى رسيد مى رود سراغ ديگرى همه عالم رابه او بدهند باز سير نمى شود براى اين است كهكمال مطلق آرزوى انسان است فطرت انسان (... فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَعَلَيْهَا...)(325) كه اين فطرت توحيد است ، فطرتكمال مطلق است تا آنجا نرسيدهى مى خواهيد،دنبال يك گمشده اى شما هستيد، عوضى مى گيريد آن گمشده را ...
پس اينقدر دنبال اين ورق و آن ورق و اين جبهه و آن جبهه و اين طرف و آن طرف نگرديدزحمت ندهيد خودتان را شما سير نخواهيد شد ...
آنى كه انسان را از تزلزل بيرون مى آورد آن ذكر خداست ، ياد خداست كهتزلزل ها ريخته مى شوند، اطمينان پيدا مى شود)).(326)
و در اواخر عمر شريف خود در نامه اى به ((گورباچف ))، صدر هياءت رئيسه اتّحادجماهير شوروى آن وقت نوشتند:
((انسان در فطرت خود هر كمالى را به طور مطلق مى خواهد و شما خوب مى دانيد كهانسان مى خواهد قدرت مطلق جهان باشد و به هيچ قدرتى كه ناقص ‍ استدل نبسته است اگر عالم را در اختيار داشته باشد و گفته شود جهان ديگرى هم هست ،فطرتاً مايل است آن جهان را هم در اختيار داشته باشد انسان هر اندازه دانشمند باشد وگفته شود علوم ديگرى هم هست ، فطرتاً مايل است آن علوم را هم بياموزد. پس قدرت مطلقو علم مطلق بايد باشد تا آدمى دل به آن ببندد، آن خداوندمتعال است كه همه به آن متوجهيم گرچه خود ندانيم . انسان مى خواهد به ((حقّ مطلق ))برسد تا فانى در خدا شود. اصولاً اشتياق به زندگى ابدى در نهاد هر انسانى نشانهوجود جهان جاويد و مصون از مرگ است ...)).(327)
30- مَثَل عنكبوت 
(مَثَلُ الَّذِينَ اتَّخَذُواْ مِن دُونِ اللَّهِ اءَوْلِيَآءَ كَمَثَلِ الْعَنكَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَيْتًا وَإِنَّ اءَؤْهَنَالْبُيُوتِ لَبَيْتُ العنكبوتِ لَوْ كَانُواْ يَعْلَمُونَ إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا يَدْعُونَ مِن دُونِهِى مِن شَىْءٍوَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ وَتِلْكَ الاَْمْثَلُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَمَآ يَعْقِلُهَآ إِلا الْعَلِمُونَ ).(328)
((مَثَل كسانى كه غير از خدا را اولياى خود بر گزيدندمَثَل عَنكَبوت است كه خانه اى براى خود انتخاب كرده ؛ در حالى كه سست ترين خانهها، خانه عنكبوت است اگر مى دانستند خداوند آنچه را كه غير از او مى خوانند، مى داند و اوشكست ناپذير و حكيم است اينها مثالهايى است كه ما براى مردم مى زنيم و جز دانايان آنرا درك نمى كنند)).
داستان آن كسان كه دوستان
جز خدا بگرفته اند از اين و آن
در مثل باشند همچون عنكبوت
كه فرا گيرد زبهر خود بُيُوت
سُست تر، بيت آنچه بينى از بيوت
مى نباشد خود زبيت عنكبوت
نه و را سقف است و ديوار و ستون
نه پناه از حَرّ و برد اندر سكون
نيم بادى گر وزد او را برد
تار تارش ، جمله را از هم دَرَدْ
هيچ اگر باشند دانا در عمل
هست با دينشان موافق اين مَثَل
هر چه را جز حق تو گيرى يار و دوست
همچو بيت عنكبوت آن حبّ اوست
حقّ بداند آنچه را خوانند باز
از هر آن چيزى جز او بى امتياز
او به ملك خود عزيز است و حكيم
غالب و استوده كردار از قديم
اين مثلها مى زنيم از بحر ناس
غير دانايان نفهمند از شناس (329)

next page

fehrest page

back page

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation