بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 15, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

آيا مى پندارى بيشترشان مى شنوند يا مى فهمند؟ كه آنها جز به مانند حيوانات نيستندبلكه روش آنان گمراهانه تر است (44).
آيا نديدى پروردگارت چگونه سايه را كشيده و اگر مى خواست آن را سكون مى دادآنگاه آفتاب را نشانه آن كرديم (45).
سپس آن را به گرفتن مخصوصى يعنى به گرفتنى ملايم سوى خويش گرفتيم (46).
او است كه شب را پوشش براى شما كرد و خواب را مايه آسايش شما قرار داد و روز رابراى برخاستن و جنب و جوش مجدد شما قرار داد (47).
او است كه بادها را نويد بخش پيشاپيش رحمت خويش كرد و از آسمان آبى پاكنازل كرديم (48)
تا سر زمين مواتى را به وسيله آن زنده كنيم و آن را به مخلوقات خويش ، چهارپايان ومردم بسيار بنوشانيم (49).
و آن را ميانشان گوناگون كرديم شايد اندرز گيرند اما بيشتر مردم جز ناسپاسىنكردند (50).
اگر مى خواستيم در هر دهكده اى بيم رسانى برمى انگيختيم (51) .
زنهار، مطيع كافران مشو و با آنان جهاد كن جهادى بزرگ (52).
او است كه دو دريا را به هم در آميخت ، اين شيرين و گوارا و آن شور و تلخ ، و ميانشانمانعى قرار داد
نفوذ ناكردنى تا با هم مخلوط شوند (گويا هر يك به ديگرى مى گويد) دور باش ونزديك نيا (53).
او است كه از آب بشرى آفريد و آن را نسب و سبب قرار داد كه پروردگار تو قدرتمنداست (54).
غير از خدا چيرهايى را مى پرستند كه نه سودشان مى دهد و نه ضررشان مى زند وكافر بر ضد پروردگار خويش پشتيبان خدايان دروغين است (55).
ما تو را جز نويد دهنده و بيم رساننده نفرستاده ايم (56).
بگو از شما براى پيغمبرى مزدى نمى خواهم مگر همينكه هر كه خواهد به سوىپروردگار خويش راهى پيش گيرد (57).
توكل به آن زنده اى كن كه مرگ ندارد و بستايش او تسبيح گوى ، و آگاه بودن او ازگناهان بندگان كافى است (58).
آنكه آسمانها و زمين را با هر چه ميان آنها است در شش روز بيافريد و سپس به عرشپرداخت ، خداى رحمان است درباره او از شخصى رازدان بپرس (59).
و چون به آنها گويند خداى رحمان را سجده كنيد گويند خداى رحمان چيست ؟ چگونه بهچيزى كه دستورمان مى دهى سجده كنيم ؟ (اين سخن را مى گويند) در نتيجه دوريشانبيشتر مى شود (60).
بزرگ است آنكه در آسمانها برجهايى نهاد و در آن چراغ و ماهى روشن پديد آورد (61).
او است كه شب و روز را جانشين يكديگر قرار داد، براى آن كس كه بخواهد اندرز گيرد وبخواهد سپاسگزارى كند (62).
بيان آيات
اين آيات پاره اى از صفات كفار نامبرده را كه به كتاب و رسالت طعنه مى زدند و منكرتوحيد و معاد بودند بر مى شمارد، البته آن صفاتى كه با سنخ اعتراضات و بىانديشه سخن گفتن آنها تناسب دارد، مانند استهزاء بهرسول و پيروى از هواى نفس و پرستش چيرهايى كه سود و زيانى برايشان نداشت ونيز استكبارشان از سجده براى خداى سبحان .
بيان استهزاء كفار و پاسخ خداوند بهاينعمل آنها


و اذا راوك ان يتخذونك الا هزوا اهذا الذى بعث اللّه رسولا)

ضمير جمعى كه در اين جملهاست به (الّذين كفروا) كه قبلا ذكر شد بر مى گردد، و كلمه (هزو) به معناىاستهزاء و سخريه است ، بنابراين مصدرى است به معناىمفعول ، و معناى آن اين است كه چون كفار تو را مى بينند جز مسخره شده ات تلقى نمىكنند.
و جمله (اهذا الذى بعث اللّه رسولا) بيان استهزاى ايشان است ، يعنى اين طور استهزاء
مى كنند و چنين و چنان مى گويند.


ان كاد ليضلنا عن آلهتنا لولا ان صبرنا عليها...



كلمه (ان ) مخففه از مثقله است ، و كلمه (اضلال ) در اينجا بويى از معناى صرف راهم دارد، (صرف اين است كه خداى تعالى توجه و قلب كسى را از درك چيزى منصرفسازد)، و به همين جهت كلمه مذكور با حرفى متعدى شده كه كلمه (صرف ) با آن متعدىمى شود و آن عبارت است از حرف عن .
در اين آيه جواب (لولا) حذف شده چون مطالب گذشته بر آن دلالت مى كرد، و معناىجمله اين است كه : نزديك است اين شخص ما را از خدايانمان منصرف كند در حالى كه مردىگمراه كننده است اگر ما بر آلهه خود، يعنى بر پرستش آنها، خويشتن دارى نمى كرديمما را از آنها برمى گردانيد.
(و سوف يعلمون حين يرون العذاب من اضل سبيلا) - اين جمله تهديدى است از خداىتعالى به ايشان و تنبيهى است كه متوجهشان مى كند به اينكه از عذابى كه رو بهايشان مى آيد در غفلتند. و نيز نمى دانند كه به زودى به ضلالت و گيجى خود يقينپيدا خواهند كرد.
مراد از معبود گرفتن هواى نفس و توضيحى درباره جمله : (اتخذ الهه هويه)


ارايت من اتخذ الهه هويه افانت تكون عليه وكيلا



كلمه (هوى ) به معناى ميل نفس به سوى شهوت است ، بدون اينكه آن شهوات را باعقل خود تعديل كرده باشد، و مراد از معبود گرفتن هواى نفس اطاعت و پيروى كردن آن است، بدون اينكه خدا را رعايت كند و خداى تعالى در كلام خود مكرر پيروى هوى را مذمت كرده واطاعت از هر چيزى را عبادت آن چيز خوانده و فرموده : (الم اعهد اليكم يا بنى آدم ان لاتعبدوا الشيطان انه لكم عدو مبين و ان اعبدونى ).
و جمله (افانت تكون عليه وكيلا) استفهامى است انكارى و معنايش اين است كه تووكيل و سرپرست او و قائم به امور او نيستى تا به دلخواه خود به سوى راه رشدهدايتش كنى ، پس تو چنين قدرتى ندارى كه با اينكه خدا گمراهش كرده و اسباب هدايتشرا از او قطع نموده ، تو هدايتش كنى ، و در همين معنا فرموده : (انك لا تهدى من احببت ). ونيز فرموده : (و ما انت بمسمع من فى القبور) و اين آيه به منزله اجمالى است براىتفصيلى كه در
آيه (افرايت من اتخذ الهه هويه و اضله اللّه على علم و ختم على سمعه و قلبه وجعل على بصره غشاوة فمن يهديه من بعد اللّه ) آمده است .
از آنچه كه در معناى آيه گذشت روشن شد كه جمله (اتخذ الهه هويه ) نظمى طبيعىدارد و آن اين است كه جمله (اتخذ) فعلى است متعدى به دومفعول كه الهه مفعول اول و هويه مفعول دوم آن است و همين نظم با سياق سازگارى دارد،چون گفتگو در سياق آيات ، پيرامون شرك مشركين و عدولشان از پرستش خدا بهپرستش بتها و اعراضشان از اطاعت حق ، يعنى اطاعت خدا و رو آوردنشان به اطاعت هوى ،منشاء اصلى شرك بود و اين طائفه قبول داشتند كه اله و معبودى مطاع دارند و درست همفهميده بودند، چيزى كه هست معتقد بودند آن اله مطاع ، همان هواى نفس خودشان است ، لذاهمان را مطاع خود گرفته به جاى اينكه حق را اطاعت كنند آن را اطاعت كردند و هوى را درجاى حق نشاندند، نه اينكه مطاع را در جاى غير مطاع نشانده باشند، دقت فرمائيد.
با همين بيان روشن مى شود اينكه جمعى از مفسرين گفته اند: (كلمه (هويه )مفعول اول و كلمه (الهه ) مفعول دوم فعل (اتخذ) است و چون تعجب همه ناشى از خداشدن هواست لذا هوى را مقدم ذكر كرده ) صحيح نيست . و همچنين كلام بعضى ديگر كهگفته اند اين تقدم و تاءخر به منظور افاده حصر بوده ، زيرا همانطور كه گفتيم اصلاتقديم و تاءخيرى در نظم آيه نيست ، تا اينمحمل ها را برايش درست كنيم ، مفسرين نامبرده به خاطر هم ين اشتباه مباحثى طولانى براىتوجيه تقديم و تاءخير آورده اند كه ما از ايراد آن چشم پوشيديم ، چون همين مقدار كه مادر تفسير آيه آورديم كافى است - ان شاء اللّه تعالى .
نفى سمع و عقل از كفار و تشبيه آنان به چهارپايانبل هم اضل سبيلا


ام تحسب ان اكثرهم يسمعون او يعقلون ان هم الا كالانعامبل هم اضل سبيلا



كلمه (ام ) به اصطلاح اهل فن ، منقطعه است و (حسبان ) به معناى ظن و پندار است وضميرهاى جمع به اعتبار معنا همه به موصولى بر مى گردند كه در آيه قبلى بود وترديد ميان گوش و عقل از اين نظر است كه وسيله آدمى به سوى سعادت يكى از اين دوطريق است ، يا اينكه خودش تعقل كند و حق را تشخيص داده پيرويش نمايد، يا از كسى كه
مى تواند تعقلكند و خيرخواه هم هست بشنود و پيروى كند، در نتيجه پس طريق به سوى رشد يا سمعاست و يا عقل ، و دليل اين راه يا عقل است يا نقل . پس آيه شريفه در معناى آيه (و قالوالو كنا نسمع او نعقل ما كنا فى اصحاب السعير) است .
و معنايش اين است كه : بلكه آيا گمان مى كنى كه اكثر ايشان استعداد شنيدن حق را دارندتا آن را پيروى كنند و يا استعداد تعقل درباره حق را دارند تا آن را پيروى كنند و بهدنبال اين گمان اميدوار هدايت يافتن آنها شدى كه اين قدر در دعوتشان اصرار مى ورزى ؟.(ان هم الا كالانعام ) - اين جمله بيان جمله قبلى است ، چون جمله قبلى در معناى اين بودكه اكثرشان ، نه مى شنوند و نه مى فهمند، و اين جمله مى فهماند كه صرف نشنيدن وتعقل نكردن نيست ، بلكه اينان عينا چون چارپايانند كه از سخن جز لفظ و صدايى نمىشنوند و معنى را درك نمى كنند.
(بل هم اضل سبيلا) - يعنى اينها از چارپايان هم گمراه ترند براى اينكه چارپايانهرگز به ضرر خود اقدام نمى كنند ولى اينها ضرر خود را بر نفع خود ترجيح مىدهند، علاوه بر اين ، چارپايان اگر راه را گم كنند، مجهز به اسبابى نيستند كه بهسوى راه حق هدايتشان كند و اگر گمراه شدند تقصيرى ندارند به خلاف اين انسانها كهمجهز به اسباب هدايت هستند و در عين حال باز گمراهند.
بعضى از مفسرين به اين آيه استدلال كرده اند بر اينكه : چارپايان علم و اطلاعى ازپروردگار خود ندارند. ولى اين استدلال غلط است و اين آيهاصل علم را نه از حيوانات نفى مى كند و نه از كفار، بلكه از كفار پى روى از حق را بهخاطر اينكه عقل فطرى انسانيشان به وسيله پيروى هوى تيره و محجوب شده نفى مى كندو ايشان را به چارپايان تشبيه مى كند كه مجهز به اين فطرت و اين نحوه ادراك نيستند.
و اما جوابى كه بعضى داده اند به اينكه اين حرف را از ظاهر آيه نمى توان در آورد نيزپاسخى است كه نمى توان با استدلال ، اثباتش ‍ كرد.
تشبيه و تنظير جهل و ضلالت مردم و هدايت آنان به وسيله انبياء، به كشيدنسايهو...


الم ترالى ربك كيف مد الظل و لو شاء لجعله ساكنا ثم جعلنا الشمس عليه دليلا ثمقبضناه الينا قبضا يسيرا



اين دو آيه و آيات بعد از اينها - تا نه آيه - نظير تنظير و تشبيهى است براىمضمون دو آيه
قبل ، بلكه چهارآيه قبل كه مى فرمود: خداى سبحانرسول را به منظور هدايت مردم به سوى راه رشد و نجاتشان از ضلالت فرستاد، تابعضى از آنان كه خدا مى خواهد هدايت يابند و بعضى ديگر كه هواى نفس خود را معبودخود گرفته اند كارشان به جايى برسد كه نه بشنوند، و نه بفهمند، پس بعد ازآنكه خدا اين طايفه را گمراه كرد كسى نمى تواند هدايتشان كند.
و آيات مورد بحث ، تا نه آيه ، مى فرمايد: اين داستان چيز نو ظهورى از ناحيه خداىسبحان نيست ، زيرا در عجائب صنع او و آيات بيناتش نظائر زيادى دارد، پس كسى سراز كار او در نمى آورد و او بر صراط مستقيم است (شيوه اش در همه عالم يكسان است )، مثلاسايه را گسترده تر و آنگاه آفتاب را دليل آن قرار داده تا آن را نسخ كند و از بين ببردو نيز شب را پوشش ، و خواب را براى آرامش ، و روز را براى حركت قرار داده و نيز بادهارا مژده آور باران كرده ، زمين مرده را زنده ، چارپايان و انسانها را سيراب ساخته است .
پس ، مثل مؤ من و كافر، كه آن يكى راه مى يابد و اين يكى گمراه مى شود - با اينكه هردو بندگان خدايند و در يك كره خاكى زندگى مى كنند -مثل دو تا آب است كه يكى شيرين و گوارا و ديگرى شور و تلخ است و خدا هر دو راپهلوى هم قرار داده ، ولى بين آن دو فاصله و برزخى قرار داده است و نيز،مثل همان آبى است كه خدا بشر را از آن آفريده و آنگاه خانمانها و فاميلها از آن پديد آوردهو از همين راه زن دادن و زن خواستن ، مواليد را مختلف كرده و پروردگار تو قدير است .
اين معنا، آن چيزى است كه دقت در مضامين آيات و خصوصيات نظم آنها، آن را به دست مىدهد و با همين معنا وجه اتصال آنها به آيات قبلى نيز روشن مى شود. اما اينكه بعضىگفته اند كه : آيات در مقام بيان پاره اى از ادله توحيد، بعد از بيان جهالت معرضين ازتوحيد و گمراهى ايشان است ، درست نيست ، چون با سياق سازگارى ندارد و به زودىاين معنا را روشن خواهيم كرد.
پس اينكه فرمود: (الم ترالى ربك كيف مد الظل و لو شاء لجعله ساكنا) - همان طوركه گذشت - تنظير و تشبيهى است براى اينكه چراجهل و ضلالت دامنگير مردم مى شود و چگونه خداى تعالى آن را به وسيله فرستادنرسولان و دعوت حقه ايشان بر مى دارد و لازمه اين معنا اين است كه مراد از (مدالظل ) امتداد سايه اى است كه بعد از ظهر گسترده مى شود و به تدريج از طرف مغرببه سوى مشرق رو به زيادى مى گذارد تا آنجا كه آفتاب به كرانه افق
رسيده غروب كند كه در آن هنگام امتداد به آخر مى رسد و شب مى شود و اين سايه در همهاحوالش در حركت است و اگر خدا مى خواست آن را ساكن مى كرد.
و اينكه فرمود: (ثم جعلنا الشمس عليه دليلا) منظور اين است كه دلالت آفتاب بانور خود بر اين دلالت مى كند كه در اين ميان سايه اى هست و نيز با گسترده شدن نورش، دليل بر اين است كه سايه نيز به تدريج گسترده مى شود، زيرا اگر آفتاب نبودكسى متوجه نمى شد كه در اين ميان سايه اى وجود دارد، آرى علت عمومى تشخيص معانىمختلف براى انسان اين است كه احوال عارضه بر آن معانى مختلف مى شود، حالتى پديدمى آيد و حالتى ديگر مى رود و چون حالت دومى آمد آن وقت به وجود حالت اولى پى مىبرد و چون حالتى پديد مى آيد حالت قبلى كه تاكنون مورد توجه نبوده به خوبىدرك مى شود و اما اگر چيزى را فرض كنيم كه هميشه ثابت و به يك حالت باشد بههيچ وجه راهى براى تنبه به آن نيست .
و معناى اينكه فرمود: (ثم قبضناه الينا قبضا يسيرا) اين است كه ما با تاباندنخورشيد و بالا آوردن آن ، به تدريج آن سايه را از بين مى بريم و جهت اينكه از بينبردن را ، قبض ناميده ، آن هم قبض به سوى خودش و آن قبض را هم به قبض آسانتوصيف كرد خواست تا بر كمال قدرت الهى خود دلالت كند و بفهماند كه هيچ عملىبراى خدا دشوار نيست و اينكه فقدان موجودات بعد از وجودشان انهدام و بطلان نيست ،بلكه هر چه كه به نظر ما از بين مى رود در واقع به سوى خدا باز مى گردد.
معناى (مد الظل ) از نظر ديگر مفسرين  
و آنچه درباره تفسير (مد الظل ) گفتيم - يعنى امتداد سايه بعد از رسيدن آفتاب بهموقع ظهر - هر چند معنايى بود كه مفسرين آن را نگفته اند، ليكن سياق - همانطور كهبدان اشاره رفت - با غير آن سازگار نيست .
مثلا بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از سايه كشيده شده ،ما بين طلوع فجر تا طلوعآفتاب است . و بعضى ديگر گفته اند: مراد، ما بين غروب آفتاب و طلوع آن است . وبعضى ديگر گفته اند: سايه اى است كه بعد از طلوع آفتاب براى هر جرم كثيف و كدرى، مانند كوه و بناء و درخت در طرف مقابل آفتاب پديد مى آيد. بعضى ديگر گفته اند:مراد از آن سايه اى است كه بعد از خلقت آسمان مانند قبه و گستردن زمين در زير آسمان ازآسمان به روى زمين افتاد - اين قول از همهاقوال سخيف تر و بى پايه تر است .
در اين آيه التفاتى است از سياق تكلم با غير (ما) - كه در آيات سابق بود - بهسياق غيبت و نكته اش اين است كه مراد از اين آيه و آيات بعد از آن ، بيان اين جهت است كهامر هدايت به دست خدا است و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) هيچ اختيارى در اين بابندارد و خدا هم اراده نكرده آنان را هدايت كند و رسالت و دعوت حقه انبياء، درمقابل ضلالتى كه چون سايه بر اهل ضلال گسترده شده و برداشتنضلال از هركس كه بخواهد، از شاخه هاى سنت عمومى الهى است در گستردن رحمت بر خلق، همان طور كه آفتاب را بر زمين مى گستراند، و سايه گسترده در آن را بر مى دارد.
و معلوم است كه خطابى كه متضمن بيان اين حقيقت است ، چيزى نيست كه اختصاص بهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) داشته باشد، مخصوصا با اينكه قبلا از آن جنابقدرت بر هدايت را سلب كرده بود، پس آن جناب نبايد مخاطب قرار گيرد، اما كفار، آنها همكه هواى خود را اله خود گرفته اند و گوش وعقل خود را از كف داده اند، نبايد مخاطب شوند، ناگزير بايد سياق از خطاب و تكلم ، بهغيبت التفات يابد.
و در جمله (ثم جعلنا الشمس عليه دليلا ثم قبضناه الينا) رجوعى دوباره است ازسياق غيبت به همان تكلم سابق ، و اين برگشتن ، علاوه بر آن نكته كه گفته شد، اظهارعظمت و كبريايى او نيز هست .
و گفتار در جمله (و هو الذى جعل لكم الليل ...) و جمله (و هو الذىارسل الرياح ...) و جمله (و هو الذى مرج البحرين ...) و جمله (و هو الذى خلق منالماء بشرا...) همان گفتارى است كه در ذيل جمله (الم تر الى ربك ...) گذشت ، وهمچنين گفتار در جمله (و انزلنا من السّماء ماء...) و جمله (و لقد صرفناه بينهم ) وجمله (و لو شئنا لبعثنا) همان گفتارى است كه درذيل جمله (ثم جعلنا الشمس ) گذشت .


و هو الذى جعل لكم الليل لباسا و النوم سباتا وجعل النهار نشورا



(لباس بودن شب ) از اين باب است كه ظلمت آن مانند لباس و پرده ، آدمى را مىپوشاند و به طورى كه راغب گفته : (سبات ) بودن خواب به معناى اين است كه درهنگام خواب آدمى از هر كارى منقطع مى شود، و معناى (نشور) قرار دادن روز، اين استكه حركت و طلب رزق را در روز قرار داده است .
و اين معانى ، يعنى پوشيدن خداى تعالى آدميان را با لباس شب ، و قطع ايشان ازعمل
و جنب و جوش و سپس منتشر كردنشان در روز براى سعى وعمل ، حالش حال همان گستردن سايه و دليل قرار دادن آفتاب بر وجود سايه و گرفتنسايه به وسيله آفتاب به سوى خود مى باشد.
اشاره به نعمت باد و آب باران  


و هو الذى ارسل الرياح بشرا بين يدى رحمته و انزلنا من السّماء ماء طهورا



كلمه (بشر) - به ضمه باء و سكون شين - مخفف (بشر) - به دو ضمه -است كه جمع (بشور) به معناى مبشر است و معناى آيه اين است كه : خداى تعالى كسىاست كه بادها را مى فرستد تا قبل از آمدن رحمتش (باران )، بشارت آن را بياورد.
و مقصود از (سماء) در جمله (و از سماء آبى طهورنازل كرديم ) جهت بالا است كه همان جو بالاى زمين است ، و (ماء طهور) به معناىنهايت درجه پاكى است كه هم خودش طاهر است و هم طاهر كننده غير خودش مى باشد، چركها و كثافات را مى برد و رفع حدث مى كند، بنابراين ، كلمه طهور به طورى كهديگران هم گفته اند صيغه مبالغه است .


لنحيى به بلده ميتا و نسقيه مما خلقنا انعاما و اناسى كثيرا



كلمه (بلده ) معروف است ، ولى بعضى گفته اند: مراد از آن مطلق مكان است ، همچنانكهدر آيه (و البلد الطيب يخرج نباته باذن ربه ) همين معنا منظور است و به همين جهتوقتى براى كلمه (بلد) صفت مى آورد، مذكر (ميت ) مى آورد، نه مونث (ميته )، و اين بهاعتبار معناى منظور از كلمه مى باشد كه مكان است ، زيرا اگر معناى مكان منظور نبود بلكهمعناى شهر منظور بود بايد صفتش را مونث مى آورد و مى فرمود: (بلده ميته ).
و مكان ميت ، آن سر زمينى است كه گياه نروياند، و احياى آن به همين است كه با فرستادنباران ، سبز و خرمش كند، و كلمه (اناسى ) جمع انسان است ، و معناى آيه روشن است .
حالشامل شدن مرگ بر زمين و احتياج چارپايان و انسانها به آب ونازل كردن آب پاك كننده از آسمان و زنده كردن زمين مرده را با آن و سيراب كردنچارپايان و انسانهاى بسيار، حال همان گستردن سايه است و سپس قرار دادن آفتاب رادليل بر آن و سپس از بين بردنش به وسيله آفتاب ، كه بيانش گذشت .


و لقد صرفناه بينهم ليذكروا فابى اكثر النّاس الا كفورا



از ظاهر اتصال آيه به ما قبل برمى آيد كه ضمير در (صرفناه ) به كلمه (ماء)بر
مى گردد. بنابراين ، معناى تصريف آب در ميان مردم اين است كه يك بار از قومىگرفته به قومى ديگر بدهد و بار ديگر از همان قوم نيز گرفته به اولى بدهد، درنتيجه يكسره باران را بر يك قوم نباراند و با با راندن دائمى هلاكشان نكند و نيز آن رااز قومى ديگر به كلى قطع نكند و در نتيجه از تشنگى هلاك نسازد، بلكه آن را در مياناقوام بگرداند، تا هر قومى نصيب خود را از آن به مقدارى كه مصلحت است بگيرند و از آنبهره مند شوند.
بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از تصريف آب ، گرداندن و بردن آن از اينجا به آنجااست .
جمله (ليذكروا فابى اكثر النّاس الا كفورا)تعليل و بيان دليل تصريف است ، و معنايش اين است كه سوگند مى خورم كه ما آب را درميان مردم جابجا نكرديم مگر براى اينكه متذكر شوند و شكر بجاى آرند. ولى بيشترمردم از اداى شكر نعمتهاى ما خوددارى كردند.


و لو شئنا لبعثنا فى كل قريه نذيرا



يعنى اگر مى خواستيم به هر قريه اى رسول و نذيرى بفرستيم كه هر يك ، مردمقريه خود را انذار نموده ، رسالت ما را ابلاغ كند مى فرستاديم ليكن اين كار را نكرديمو به خاطر مقام ارجمند و منزلت عظيمى كه تو نزد ما دارى تو را به سوى تمامى قريههاى عالم ، نذير و رسول فرستاديم - مفسرين اين جمله را اين طور تفسير كرده اند. وآيه بعدى هم خالى از تاييد آن نيست ، علاوه بر اين ، با آن وجهى كه ما براىاتصال آيات آورديم نيز مناسب تر است .
ممكن هم هست مراد اين باشد كه ما قادريم بر اينكه در هر قريه اى رسولى مبعوث كنيم واگر اين كار را نكرديم و تنها تو را اختيار نموديم به خاطر مصلحتى بود.


فلا تطع الكافرين و جاهدهم به جهادا كبيرا



مقصود از اينكه فرمود با قرآن با دشمنان جهاد كن (جاهدهم به جهادا كبيرا)  
اين جمله متفرع است بر معناى آيه قبلى و ضمير (به ) به شهادت سياق آيات ، بهقرآن بر مى گردد و كلمه (مجاهده ) و نيز (جهاد) به معناى جد و جهد و به كاربردن نهايت نيرو در دفع دشمن است . و چون گفتيم ضمير به قرآن بر مى گردد معنا اينمى شود كه : با قرآن با دشمنان جهاد كن ، يعنى قرآن را بر آنان بخوان و معارف وحقايق آن را بر ايشان بيان كن و حجت را بر ايشان تمام نما.
پس حاصل معنا و مضمون آيه اين شد كه : وقتىمثل رسالت الهى در بر طرف كردن
حجاب جهل و غفلت از دلهاى مردم به وسيله اظهار حق و اتمام حجتمثل آفتاب بود در دلالت بر سايه گسترده و برداشتن آن سايه به امر خدا، و نيزمثل روز بود نسبت به شب و تعطيلى كار در آن و نيز،مثل باران بود نسبت به زمين مرده و چارپايان و انسانهاى تشنه ، ناچار، حالا كه توحامل اين رسالت شده اى ، و به سوى همه اهل قريه ها مبعوث گشته اى ، ديگر جا نداردكه از كافران اطاعت كنى ، چون اطاعت ايشان تباه گر اين ناموس عمومى است كه براىهدايت قرار داده ايم پس بايد كه در تبليغ رسالت خود و اتمام حجت بر مردم به وسيلهقرآن كه مشتمل بر دعوت حقه است نهايت كوشش و جهد خود رامبذول دارى و جهاد كنى با آنان جهادى بس ‍ بزرگ .
تشبيه انقسام مردم به مؤ من و كافر، به آب دو دريا (يكى گوارا و ديگرى ناگوار)وبه خلقت زن و مرد از نطفه


و هو الذى مرج البحرين هذا عذب فرات و هذا ملح اجاج وجعل بينهما برزخا و حجرا محجورا



كلمه (مرج ) به معناى مخلوط كردن است و (امر مريج ) هم كه در قرآن آمده به معناىامرى مختلط است و كلمه (عذب ) اگر درباره آب به كار رود، به معناى آب خوش طعماست و كلمه (فرات ) نيز در مورد آب به معناى آبى است كه بسيار خوش ‍ طعم باشد،كلمه (ملح ) به معناى آبى است كه طعمش بر گشته باشد و اجاج آبى است كهشوريش زياد باشد و كلمه (برزخ ) به آن حدى گويند كه ميان دو چيز فاصله شدهب اشد و كلمه (حجر) محجور به معناى حرام محرم است ، يعنى آنچنان ميان اين دو آبحاجز و مانع قرار داده ايم كه مخلوط شدن آن دو با هم ، حرام محرم شده ، يعنى به هيچوجه مخلوط نمى شود.
و اينكه فرمود: (و جعل بينهما) خود قرينه است بر اينكه مراد از مخلوط كردن دو دريا،روانه كردن آب دو دريا است با هم ، نه مخلوط كردن آن دو، كه اجزاى آنها را در هم و برهمكند.
و اين كلام عطف است بر همان چيزى كه آيه
(و هو الذى ارسل الرياح ...) عطف بر آن شده و در اين جمله مساءله رسالت از اين جهتكه ميان مؤ من و كافر را جدايى مى اندازد، با اينكه هر دو در يك زمين زندگى مى كنند ودر عين حال با هم مخلوط و يكى نمى شوند، تشبيه شده به آب دو دريا، كه در عين اينكهدر يك جا قرار دارند، به هم در نمى آميزند، (كه توضيحش دراول آيات نه گانه گذشت ).


و هو الذى خلق من الماء بشرا فجعله نسبا و صهرا و كان ربك قديرا



و كلمه (صهر) به طورى كه از خليلنقل كرده اند به معناى (ختن ) يعنى
خويشاوندان از ناحيه زن است پس مراد از (نسب ) به طورى كه ديگران هم گفته اند:محرميت از ناحيه مرد است و مراد از صهر محرميت از ناحيه زن ، و مؤ يد اين معنا مقابله اى استكه ميان نسب و صهر بر قرار شده است .
بعضى از مفسرين گفته اند: در هر يك از اين دو كلمه مضافى در تقدير است . و تقدير آندو (ذانسب و ذا صهر - داراى نسبت و صهر) مى باشد. و مراد از آب ، نطفه است و چهبسا احتمال داده شده كه مراد از آن ، مطلق آبى باشد كه خدا اشياى زنده را از آن خلق مىكند، همچنان كه خودش فرمود: 0 (و جعلنا من الماءكل شى ء حى ).
معناى آيه اين است كه : خداى سبحان آن كسى است كه از نطفه - كه خود يك آب است -بشرى را خلق فرموده و او را داراى نسب و صهر، يعنى زن و مرد قرار داده است . و ايننيز، تشبيه ديگرى است كه همان مفاد آيه قبلى را افاده مى كند، يعنى مى فهماند كه خداىسبحان كثرت را در عين وحدت ، حفظ، و تفرق را در عين اتحاد، محفوظ نگه داشته است ، وهمچنين اختلاف نفوس و آراء را از نظر ايمان و كفر - با اينكه مردم از جهت فكر و نظر وايمان و كفر مختلفند - با اتحاد مجتمع بشرى به وسيله فرستادن پيامبرانى به منظوركشف حجاب ضلالت ، حفظ نموده است كه اگرارسال رسل نمى بود ضلالت و گمراهى ، همه مجتمع بشرى را فرا مى گرفت .
(و كان ربك قديرا) - در اينجا كلمه (رب ) به ضمير خطاب ربك -پروردگارت اضافه شده ، و نكته آن همان است كه در جمله (الم تر الى ربك )گذشت .


و يعبدون من دون اللّه ما لا ينفعهم و لا يضرهم و كان الكافر على ربه ظهيرا



اين آيه عطف است بر جمله (و اذا راوك ان يتخذونك الا هزوا) و كلمه (ظهير) - بهطورى كه گفته اند - به معناى مظاهر است و مظاهر به معناى پشتيبان و معاون است .
و معناى آيه اين است كه : اين كفار مشرك ، خدا را گذاشته چيزى مى پرستند كه نه سودىبه حالشان دارد و نه در عوض پرستش ، خيرى و نه در صورت ترك پرستش ، ضررىبه ايشان مى رساند و كافران همواره در دشمنى با پروردگارشان معاونين شيطان بودهاند.
و اينكه فرمود: بتها نفع و ضررى ندارند، منظور نفع و ضرر ظاهرى است پس با ضرربت پرستى منافات ندارد.
قدرت نداشتن بتها بر نفع و ضرر رساندن به پرستندگان ، مطلبى است و ضررداشتن بت پرستى كه همان بد بختى دائمى و عذاب هميشگى است ، مطلبى ديگر.


و ما ارسلناك الامبشرا و نذيرا



يعنى ما در رسالت تو غير از تبشير و انذار تكليفى به گردنت نگذاشته ايم پس اگراينان معاند پروردگار خويشند و با دشمن او، يعنى با شيطان همكارى مى كنند، توتقصيرى ندارى و ايشان خداى را خسته و ناتوان نمى كنند و جز به خود مكر و دشمنىنمى كنند. اين آن معنايى است كه از سياق استفاده مى شود.
پس بنا بر اين ، جمله (و ما ارسلناك الا مبشرا و نذيرا)، فصلى است از كلام ، نظيرجمله (افانت تكون عليهم وكيلا) در فصل سابق .
و از همينجا خوب روشن مى شود اينكه بعضى از مفسرين آيه را تسليت براىرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) گرفته و گفته اند: مراد اين است كه ما تو را تنهامبشر مؤ منين و منذر كافرين فرستاديم ، پس ديگر درباره ايمان نياوردن كفار غم مخورصحيح نيست .
(قل ما اسئلكم عليه من اجر الا من شاء ان يتخذ الى ربه سبيلا)
ضمير در عليه به قرآن بر مى گردد، بدين جهت كه تلاوت آن از ناحيهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) براى كفار، همان تبليغ رسالت است ، همچنان كهفرمود: (ان هذه تذكرة فمن شاء اتخذا الى ربه سبيلا) و نيز فرمود:(قل ما اسئلكم عليه من اجر و ما انا من المتكلفين ان هو الا ذكر للعالمين ).
مقصود از استثنا (الا من شاء ان يتخذ الى زبه سبيلا) در آيه:(قل ما اسئلكم عليه من اجر الا من شاء...)
جمله (الا من شاء ان يت خذ الى ربه سبيلا) استثنايى است منقطع (يعنى بدون مستثنامنه)، ولى در معنا، استثناى متصل است ، چون در معناى اين است كه فرموده باشد: (الا ان يتخذالى ربه سبيلا من شاء ذلك ) نظير آيه (يوم لا ينفعمال و لا بنون الا من اتى اللّه
بقلب سليم ) كه در معنا (الا ان ياتى اللّه بقلب سليم من اتاه به ) مى باشد.
بنابراين ، در آيه مورد بحث و آيه سوره شعراء كه شاهد آورديمفاعل (من اتخذ السبيل - آن كس كه راهى مى گيرد) در جاىفعل خود (اتخاذ سبيل ) به كار رفته تا بفهماند شكرانه اين كار از ناحيه خد، خوداين شخص است ، پس در اين جمله اتخاذ سبيل به سوى خداى سبحان و پذيرفتن دعوترسول ، خودش پاداش و شكرانه خودش معرفى شده و در اين تعبير به منتهى درجه بىنيازى آن جناب از اجر مالى و يا مقام ايشان اشاره شده و مى فهماند كه آن جناب از ايشانغير از پذيرفتن دعوتش و پيروى از حق ، چيز ديگرى نمى خواهد، نهمال ، و نه جاه و مقام ، و نه هيچ پاداش ديگر، پس از اين جهت راحت وخوشحال باشند و آن جناب را در خيرخواهى هايش متهم نكنند.
و اگر اتخاذ سبيل را معلق به مشيت خود آنان كرد و فرمود: (اگر كسى بخواهد راهىبه سوى پروردگارش اتخاذ كند) براى اين است كه بفهماند از ناحيه آن جنابكمال حريت و آزادى را دارند و آن حضرت كسى را اجبار و يا حتى اكراه نمى كند، چون او ازطرف پروردگارش بيش از تبشير و انذار وظيفه اى ندارد،وكيل و مسؤ ول آنان نيست ، بلكه امر آنان با خود خداى تعالى است ، هر حكمى را بخواهددرباره آنان مى كند.
پس بعد از آنكه در آيه (قل ما اسئلكم عليه من اجر الا من شاء ان يتخذ الى ربه سبيلا)،براى آن جناب مسجل و قطعى كرد كه به جز رسالت به تبشير و انذار، وظيفه اى ندارد،آن جناب را دستور مى دهد كه به مردم برساند كه در دعوتش هيچ هدف و منظورى ندارد،جز همين كه دعوتش را بپذيرند و به درگاه پروردگار خود راهى باز كنند، بدون اينكهاجر بيشترى منظور داشته باشد - حال آن اجر هر چه باشد - و نيز ابلاغ كند كهايشان در كار خود مختارند و هيچ اجبار و اكراهى در كارشان نيست ، پس ايشانند و دعوت ،اگر خواستند ايمان بياورند و اگر خواستند كفر بورزند، خود مى دانند.
اين است آنچه كه به آن جناب مربوط مى شود، يعنى رساندن رسالت و بس ، بدون هيچطمع و تحميل و اكراه و يا انتقامى از مخالفين . و اما زايد بر تبليغ رسالت هر چه باشدراجع به خدا مى شود و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بايد آن را به خدا ارجاع دادهبر او توكل كند، همچنان كه در آيه بعدى بدان اشاره نموده و مى فرمايد: (وتوكل على الحى الذى
لا يموت ).
نظر مفسرين درباره استثناء مذكور  
بيشتر مفسرين گفته اند: (استثناء در آيه ، منقطع است و معنايش (لكن من يشاء ان يتخذالى ربه سبيلا) مى باشد، يعنى بگو من مزد نمى خواهم و ليكن اگر كسى بخواهد درراه خدا به فقيرى صدقه دهد بدهد). ولى اين تفسير صحيح نيست ، چون نه در لفظآيه دليلى بر آن وجود دارد و نه در سياق آن .
بعضى از مفسرين گفته اند: (استثناء متصل است ، ولى مضافى در كلام حذف شده وتقدير كلام : (الا فعل من شاء ان يتخذ الى ربه سبيلا) است ، يعنى من مزدى در برابررسالتم نمى خواهم ، مگر عمل كسى كه بخواهد به وسيله ايمان و اطاعت به آنچه من بداندعوت مى كنم راهى به سوى پروردگار خود باز كند). ولى اين نيز صحيح نيست ،براى اينكه بنابراين تفسير، معنا همان مى شود كه ما گفتيم (البته ) با اين تفاوت كهدر اين تفسير تقديرى به كار گرفته شده و تقدير هم كه بر خلافاصل است ، و گرنه ، ما هم گفتيم كه : اين آيه مى خواهدخيال مردم را از جهت بدهكارى مزد راحت نموده به كلى طمع ايشان را قطع كند و مزد رسالترا منحصر در پذيرفتن دعوت سازد.
بعضى ديگر گفته اند: اين استثناء، متصل است ولى مضافى در تقدير است و تقدير آيه:( لا اسئلكم عليه من اجر الا اجر من شاء...) است ، يعنى من مزدى نمى خواهم مگر مزدى كهدر اثر ايمان آوردن كسى عايدم مى شود، چون(الدال على الخير كفاعله )، ولى اگر اين حرف صحيح باشد مقتضايش اين است كهبفرمايد: (الا من اتخذ الى ربه سبيلا) و ديگر احتياج به كلمه (شاء) نداشت چوناجرى كه عايد رسول خدا(صلى الله عليه و آله ) مى شود از ايمان وعمل مردم مى شود، نه از مشيت و خواستن آنان .


و توكل على الحى الذى لا يموت و سبح بحمده و كفى به بذنوب عباده خبيرا



بعد از آنكه اين معنا را مسجل و قطعى كرد كهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) هيچ مسؤ وليتى در امر مردم ندارد، و هيچ وظيفه اى جزتبليغ رسالت به عهده او نيست و بايد به آنها برساند كه در دعوتش هيچ مزدى هممنظور ندارد و مردم در كار خود در كمال اختيارند، اگر خواستند ايمان بياورند و اگرخواستند كفر بورزند. اينك در اين جمله آن بيان را تتميم
نموده دستورش مى دهد كه خداى را در كار ايشانوكيل بگيرد، پس خداى تعالى بر مردم و بر هر چيزىوكيل ، وبه گناهان بندگان خبير است .
تنها وكيل و متصرف در امور بندگان خدا است كه داراى حيات و ملك و علم مطلق است
پس اينكه فرمود: (و توكل على الحى الذى لا يموت ) معنايش اين مى شود كه خداى رادر كار مردم وكيل بگير، تا به هر چه بخواهد درباره آنان حكم كند و هر چه خواست باآنان انجام دهد. چون او وكيل بر مردم و بر همه موجودات است و اگر نفرمود: (وتوكل على اللّه ) بلكه فرمود: (على الحى الذى لا يموت ) براى اين بود كهخواست به علت حكم هم اشاره كرده باشد، و بفهماند خدايى كه حى است و هرگز نمىميرد از او چيزى فوت نمى شود. پس تنها او است كه مى تواندوكيل باشد.
و معناى اينكه فرمود: (و سبح بحمده ) اين است كه خداى را از عجز وجهل و از هر چيزى كه لايق ساحت قدس او نيست منزه بدار، در حالى كه اين تنزيهت مقارن باثناى جميل او نيز باشد، و اگر كفار را مهلت داد و با نعمت هاى خود استدراج كرد، بدانكه از عجز و زبونى نيست و نيز از جهل به گناهان آنان نبوده ، و اگر ايشان را به جرمگناهانشان گرفت به ملاك حكمتى بوده كه اقتضاء مى كرده و نيز به خاطر استحقاقايشان بوده است ، پس هم سزاوار تسبيح است و هم حمد.
سياق (و كفى به بذنوب عباده خبيرا) دلالت مى كند بر توحيد خدا درفعل و صفاتش ، يعنى تنها او وكيل و متصرف در امور بندگان خويش است و تنها او استكه به گناهان بندگان ، خبير است و تنها او است كه درباره آنان حكم مى كند، بدوناينكه احتياجى به كسى داشته باشد كه او را درعمل يا حكمش يارى دهد.
از اينجا به خوبى روشن مى گردد كه آيه بعدى هم كه مى فرمايد: (الذى خلقالسموات و الارض ) متمم جمله (و توكل على الحى الذى لا يموت ...) است ، چون اينآيه نيز، مشتمل بر توحيد خدا در ملك خويش و تصرفش در آن است ، همچنان كه جمله (وكفى به ...) مشتمل است بر علم و اطلاع او و معلوم است كه با حيات و ملك و علم روى هممعناى وكالت تمام مى شود كه به زودى توضحيش خواهد آمد - ان شاء الله .


الذى خلق السموات و الارض و ما بينهما فى سته ايام ثم استوى على العرش الرحمنفسئل به خبيرا



ظاهر سياق مى رساند كه موصول (الذى ) صفت باشد براى جمله (الحى الذى لايموت ) در آيه قبل و با همين صفت ، بيان در جمله (وتوكل على الحى الذى لا يموت ) تمام مى شود، چون وكالت همانطور كه متوقف برحيات وكيل است ، بر علم او نيز متوقف است ،
كه جمله (و كفى به بذنوب عباده خبيرا) آن را افاده مى كرد و نيز متوقف بر سلطنت درحكم و تصرف نيز هست كه اين آيه متضمن آن است ، چون در اين آيه داستان خلقت آسمان ها وزمين و تسلط بر عرش را بيان مى كند.
و ما درباره صدر آيه ، در چند جا از سوره هاى گذشته بحث كرديم و ديگر در اين جادرباره آن بحث نمى كنيم .
معناى جمله (الرحمن فسئل به خبيرا) و اقوال مختلف مفسرين در اين باره  
و اما جمله (الرحمن فسئل به خبيرا)، آنچه از سياق و نظم كلام بر مى آيد اين است كهكلمه (الرحمن ) خبر باشد براى مبتدايى كه حذف شده ، و تقدير كلام (هو الرحمن )مى باشد و جمله (فسئل ) متفرع بر آن است ، چون (فاء)، تفريع و نتيجه گيرى رامى رساند. و حرف (باء) در كلمه (به ) براى متعدى كردنفعل لازم است . و اگر نفرمود: (فسئله ) و حرف باء را آورد، براى اين است كه معناىاعتناء را در سؤ ال بگنجاند و بفهماند كه باكمال عنايت از او بپرس ، و كلمه (خبيرا) حال از ضمير است .
و معناى جمله اين است كه : او رحمان است ، همان رحمانى كه مسلط بر اريكه ملك است و همانكسى كه خلق و امر عالم قائم به رحمت و افاضه او است ، تمامى موجودات از ناحيه اوآغاز نموده به سوى او بر مى گردند، پس حقيقتحال را از چنين كسى بپرس ‍ كه او خبير است .
پس اينكه فرمود: (فسئل به خبيرا) كنايه است از اينكه اگر از او بپرسى او حقيقت امررا آن چنان برايت شرح مى دهد كه به هيچ وجه بطلان وابطال در آن راه نداشته باشد، همچنان كه در عرف نيز گفته مى شود: از من بپرس كه موبه مو جوابت دهم . يا مى گويند: (على الخبير سقطت ) يعنى تو در اين سؤال كه از من كردى به اهلش برخوردى .
مفسرين در معناى جمله (الرحمن فسئل به خبيرا) اقوالى ديگر دارند، از آن جمله ، بعضىگفته اند: كلمه رحمان در اينجا مرفوع است و به منظور مدح ، از وصفيت قطع شده بههمين جهت ديگر اعراب موصوف را ندارد. بعضى ديگر گفته اند: مبتداء و جمله(فسئل ) به خبر آن است . بعضى ديگر گفته اند: خبر است و كلمه (الذى ) كه درصدر آيه است مبتداى آن است . بعضى ديگر گفته اند:بدل است از ضميرى كه در جمله (استوى ) مستتر است .
و نيز جمله (فسئل ) به را بعضى گفته اند: خبر براى رحمان است - كهنقل آن گذشت - و حرف (فاء) در اول آن تفريع نيست بلكه فاء فصيحيه است (وفاى فصيحه به اصطلاح اهل ادب فائى است كه به منظور توضيح دادن مطلب آورده مىشود مانند فاء در جمله (و لربك فاصبر)). بعضى ديگر گفته اند: جمله مذكور جملهاى است مستقل و متفرع بر ما قبل خود و فاى آن براى رساندن همين فرعيت است و اگر حرفباء را آورده به منظور اتصال بوده يا به معناى (عن - از) مى باشد و ضمير(هاء) به خداى تعالى بر مى گردد.
و ممكن هم هست به مساءله خلق و استواء كه قبلا گفتگويش بوده برگردد. و همچنين دربارهكلمه (خبيرا) بعضى گفته اند: حال از ضمير است و آن ضمير به خداى تعالى برمىگردد، و معناى جمله اين است كه از خداى تعالى بپرس ، در حالى كه او خبير است .بعضى ديگر گفته اند: مفعول براى جمله (فسئل ) است و باء به معناى (عن - از)مى باشد و معناى جمله اين است كه : بپرس از رحمان و يا بپرس از مساءله خلق و استواء،از كسى كه او به اين مسائل خبير باشد، البته مراد از (آن كس ) باز همان خداى سبحاناست . بعضى ديگر گفته اند: مراد از خبير، جبرئيل و يا محمد (صلى اللّه عليه و آله ) است. و بعضى ديگر گفته اند: همه كسانى است كه كتب آسمانى قديم را خوانده باشند و بهاوصاف خدا و افعالش و كيفيت خلق و ايجاد آگاهى داشته باشند.بعضى ديگر گفته اند:مقصود از خبير، مطلق همه كسانى است كه به اين حقايق وقوف و اطلاع داشته باشند.
و همه اين وجوه مختلف يا بيشترشان ، در ناسازگارى با سياق آيات مورد بحث و آنچه ازآن بر مى آيد مشتركند، به همين جهت ديگر جاى ايستادن و بر سر صحت و سقم آنها گفتگوكردن نيست .
حكايت استكبار مشركين از سجده براى خداوند و فزونى نفرتشان از آن  


و اذا قيل لهم اسجدوا للرحمن قالوا و ما الرحمن انسجد لما تاءمرنا و زادهم نفورا



اين جمله فصل ديگرى از رفتار سوء آنان با فرستاده خدا و دعوت حقه وى است . در
اين جمله ، استكبارشان از سجود براى خدا و نفرتشان از آن را حكايت مى كند و اين آيهشريفه اتصال خاصى با آيه قبلى دارد، چون در آن ، سخن از رحمان به ميان آمده و درآيه قبل نيز، در وصف رحمان سخن مى رفت و چه بسا كه به همين جهت الف و لام در(للرحمن ) الف و لام عهد باشد.
پس ، ضمير (هم ) در جمله (و اذا قيل لهم ) به كفار بر مى گردد، و آن كسى كهبه كفار گفته بود براى رحمان سجده كنيدرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بوده ، چون در جمله بعد، ازقول كفار حكايت كرده كه گفتند: آيا به كسى كه تو دستور مى دهى سجده كنيم ؟ و ازشدت استكبارى كه داشتند اسم خدا را نبرده اند.
و در جمله (قالوا و ما الرحمن ) سؤ الى از كفار حكايت شده كه هويت و حقيقت رحمان چيست، و اگر نپرسيدند رحمان كيست (بلكه گفتند رحمان چيست ) براى اين بوده كه مبالغه درتجاهل نسبت به خدا را افاده كند و بفهماند اصلا ما نمى دانيم رحمان چيست ، همچنان كهفرعون نيز در پاسخ موسى كه وى را به سوى رب العالمين دعوت مى كرد گفت : (و مارب العالمين )، و نيز ابراهيم به همين منظور از قوم خود مى پرسد: (ما هذهالتماثيل التى انتم لها عاكفون ).
كه در اينگونه سوالات ، مقصود سائل اين است كه بفهماند از شى ء مورد سؤال ، بيش از يك اسم چيزى نمى داند، همچنان كه هود به قومش فرمود: (اتجادلوننى فىاسماء سميتموها انتم و آباوكم ).
در جمله (انسجد لما تاءمرنا) باز كلمه (ما) را تكرار كردند و اين براى اين است كهبفهمانند بر استكبار خود پافشارى دارند و اگر گفتند: آيا سجده كنيم به چيزى كه توبه ما دستور مى دهى ؟ منظورشان ريشخند و استهزاء بهرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بوده ، و خواسته اند بگويند مگر تو كيستى كه مادستوراتت را اطاعت كنيم ؟
!جمله (و زادهم نفورا) عطف است بر جواب (اذا) و معنايش اين است كه : وقتى بهايشان گفته مى شود سجده كنيد، استكبار مى ورزند، و نفرتشان بيشتر مى شود.وبنابراين ، فاعل در (زادهم ) ضميرى است كه به كلمهقول بر مى گردد، البته قولى كه از مفهوم كلام
سابق استفاده مى شود.
بعضى از مفسرين در تفسير اين آيه روايت كرده اند كه :رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و اصحابش در نماز سجده مى كردند و مشركين بهعنوان استهزاء از ايشان دور مى شدند، ولى اين تفسير صحيح و استوار نيست ، زيراصرف وقوع يك واقعه باعث نمى شود كه با الفاظ يك آيه كه خود لفظ چنان دلالتىندارد دلالتى دهد. و در خود آيه هم هيچ تعرضى به اين واقعه نشده است .


تبارك الذى جعل فى السّماء بروجا و جعل فيها سراجا و قمرا منيرا



ظاهرا مراد از (بروج ) منازل آفتاب و ماه در آسمان است ، و يا مراد ستارگانى است كهدر آن منازل قرار دارند، همچنان كه در آيه (و لقد جعلنا فى السّماء بروجا و زيناهاللناظرين و حفظناها من كل شيطان رجيم ) نيز بروج به معناى ستارگان واقع در آنمنازل آمده ، تا مساءله حفظ و رجم را بيان كند.
و مراد از (سراج )، آفتاب است ، به دليل اينكه در سوره نوح آفتاب را سراج خواندهمى فرمايد: (و جعل القمر فيهن نورا و جعل الشمس سراجا).
بيان استغنا و تعزز خداوند در مقابل استكبار مشركين  
مفسرين در اينكه آيه مورد بحث در چه مقامى است گفته اند: آيه شريفه در اين صدد استكه از راه وحدتى كه در تدبير عجيب آسمان و زمين مشاهده مى شود بر وحدت مدبر احتجاجكند و نتيجه بگيرد كه پس بايد عبادتها همه متوجه به سوى او شود و از غير او منصرفگردد.
ليكن اين توجيه با تدبر در دو آيه مورد بحث و سياقى كهقبل از آن دو بود و به طور كلى با سياق آيات مورد بحث نمى سازد، براى اينكه مضمونآيه قبلى - يعنى استكبار مشركين بر خداى رحمان و سجده نكردن بر او و استهزايشانبه رسول او - هيچ ارتباطى با احتجاج بر وحدت ربوبيت ندارد تا در آيه مورد بحثتعقيب شود، مناسب با بيان آيه قبلى اين است كه در دنبالش از عزت و بى نيازى خداصحبت كند و بفرمايد كه مشركين با اين اعراض و استهزايشان نه خداى را عاجز مى كنند ونه خود از ملك و سلطنت او بيرون مى شوند.
دقت در آيه مورد بحث هم همين را مى رساند، چون سياقش سياق تعزز و استغناء است ، و مىفهماند كه استهزاى مشركين به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) خداى را
عاجز نمى كند، بلكه خدا ايشان را از نزديكى به درگاه و صعود به اوج جوار خود ودرك معارف الهى اش كه روشنگر راه بندگانش ‍ است محروم نموده . آرى معارف الهى ، همآدمى را به درگاه خدا نزديك مى كند و هم راه زندگى بندگان را روشن مى سازد، چون آنمعارف به نور هدايت ، كه همان نور رسالت است نورانى شده است .
تنظير روشنگرى عالم روحانى و معنوى انسانهاباارسال رسل ، به روشنگرى عالم طبيعت با شمس و قمر
بنا بر اين ، بايد گفت : آيه شريفه در مقام ثناى خداى تعالى بر خويش است و مىخواهد بزرگى او را به خاطر اينكه برجهايى محفوظ و تيرهايى شهاب درست كرده وآفتاب را روشنگر و ماه را منير ساخته تا عالم محسوس را روشن كنند افاده كند و با اينبيان ، به مساءله رسالت رسولان اشاره مى كند، چون اين مساءله نظير همان روشنگرىآفتاب و ماه نسبت به عالم جسمانى انسانها است ، چيزى كه هست رسولان خدا، عالم روحانىانسانها را روشن مى كنند. آرى ، اگر آفتاب پيش پاى آنان را روشن مى سازد رسولان خداديده بصيرت بندگان خدا را روشن مى كنند همچنان كهدنبال اين آيات حال انسانها و دفع اولياى شياطين و جلوگيرى آنها از صعود به سوىخدا را بيان مى كند و مى فرمايد: براى دفع آنان برجهايى قرار داده كه از آنجاشيطانها را تير باران مى كنند.
اين آن معنايى است كه از سياق آيات - چه آيات مورد بحث و چه آياتقبل - استفاده مى شود، و همانطور كه در ذيل جمله (الم تر الى ربك كيف مدالظل ) بدان اشاره كرديم همه بر اين سياقند. پس ، معنايى كه ما براى آيه كرديم ازباب تاءويل و صرف آيات از ظاهرى كه دارند نيست .


و هو الذى جعلالليل و النهار خلفة لمن اراد ان يذكر او اراد شكورا



كلمه (خلفه ) به معناى هر چيزى است كه در جاى چيزى ديگر نشسته باشد و به عكس، و گويا مانند كلمه (جلسة ) - كه نوعى نشستن را مى رساند - نوعى از جانشينىرا افاده مى كند و در اينجا به عنوان صفت آورده شده ، پس معناى خلفه بودن شب و روزاين است كه هر يك از آن دو جاى ديگرى را مى گيرد، شب جاى روز را و روز جاى شب را، واگر اين خلفه بودن شب و روز را مقيد كرد به اينكه خدا آن دو را براى تنها كسانىخلفه كرد كه بخواهند متذكر شوند و يا بخواهند شكرش را به جاى آرند براى اين استكه شب و روز تنها براى كسانى خلفه است كه به سوى خدا توجه كنند و شكر او را بهجاى آرند.
و از مقابله اى كه بين تذكر و شكر هست به دست مى آيد كه مراد از تذكر، رجوع و بهياد آوردن آن حقايقى است كه در فطرت انسان نهفته است و آن عبارت است از ادله اى كههمه دلالت بر توحيد خداوندى و نيز بر صفات و اسماى او مى كند كه لايق مقام ربوبىاست ، ونتيجه اين يادآورى هم ، ايمان به خداست .

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation