بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 12, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

از ظاهر سياق بر مى آيد كه ضمير جمع اولى كه در (اليهم ) است و همچنين دومى كهدر (ربهم ) است به رسل ، و ضمير جمع سومى در (من بعدهم ) به كفار بر مىگردد، و اگر از ايشان به ظالمين تعبير كرده ، برى اين بوده كه سبب هلاكت آنان همانظلمشان بوده است ، كه مى گويند: (تعليق حكم بر وصف ، مشعر به عليت وصف است )،همچنانكه در جمله (ذلك لمن خاف مقامى و خاف وعيد) مشعر بر اين است كه علت پيروزكردن مؤ منين و اسكانشان در زمين ، همان ترس از قيامت است .
كلمه (مقام ) مصدر ميمى است كه مقصود از آن ، قيام خدا بر همه امور است ، و اگر آن رااسم بگيريم ، مقصود مرتبه قيوميت خداى تعالى نسبت به همه امور خواهد بود، مراد از(وعيد) هم تهديداتى است كه خداوند به متخلفين از اوامرش نموده است .
پس مراد از: (ترس از مقام خداى تعالى ) ترس از خدا به اين جهت است كه او قائم بههمه امور بندگان است ، و مقصود از: (ترس از وعيد خدا) ترس از خدا است به اين جهتكه او كسى است كه بوسيله انبيايش بندگان را از مخالفت اوامرش تهديد نموده ، كهالبته برگشت اين هم ، باز به تقوى و ترس از خدا است آن وقت همانطور كه كشاف هماشاره كرده ، آيه شريفه بر كلام موسى (عليه السلام ) منطبق مى شود كه به قوم خودفرموده : (استعينوا بالله واصبروا ان الارض لله يورثها من يشاء من عباده و العاقبةللمتقين ).
و معناى آن اين مى شود كه : پروردگار رسولان به ايشان وحى فرستاد كه - صفتربوبيت خاصه خدا نسبت به انبياء را به خاطر توكلى كه ايشان كردند و در تنيجه رحمتخدا و عنايت خاصه او را به خود جلب نمودند ذكر كرده - من سوگند مى خورم كه اينمردم كافر را - كه شما را بظلم خود تهديد مى كنند - هلاك خواهم كرد، و زمين را (آرىهمين سرزمينى كه آنها تهديد مى كنند شما را از آن بيرون كنند) در اختيار شما قرار خواهمداد، و اين پاداش ترسى است كه از من و از تهديد من داشتيد، و اين خواست ما است كه زمينرابه بندگان پرهيزگار خود بدهيم .


و استفتحوا و خاب كل جبار عنيد



(استفتاح )، فتح و پيروزى خواستن ، و (خيبه ) نااميد شدن و زيان كردن و هلاكتاست ، (عنيد) هم مانند(معاند) به معناى لجوج است .
ضمير در(استفتحوا) به رسولان بر مى گردد، يعنى رسولان وقتى دستشان از همه جاكوتاه شد و ظلم ظالمان و تكذيب معاندين به نهايت رسيد، از خدا طلب فتح و پيروزىكردند،
مانند حضرت نوح كه گفت :(انى مغلوب فانتصر) ممكن هم هست ضمير مذكور را هم بهرسولان و هم به كفار برگردانيم ، چون كفار هم اصرار داشتند كه انبياء آن نصرتى راكه براى خود پيشگويى كرده بودند نشان دهند و مكرر سركوب مى كردند كه پس چهشد نصرتى كه مى گفتيد؟(متى هذا الفتح ) يا(متى هذا الوعد) بنابر اين تقديرمعناى آيه چنين مى شود كه ، رسولان از يكسو و كفار از سوى ديگر فتح خدايى را مىخواستند، و سرانجام ، خيبت و نوميدى و هلاكت نصيب كفار شد.


من ورائه جهنم و يسقى من ماء صديد...و من ورائه عذاب غليظ



كلمه (صديد) به معناى چركى است كه از رحم سرازير شود، و اين معرفى آبى استكه كفار در جهنم مى نوشند، و كلمه (تجرع ) به معناى نوشيدن مشروب بطور جرعهجرعه و دائم است ، و كلمه (اساغه ) به معناى جريان دادن نوشيدنى ها در حلق است ،وقتى گفته مى شود(ساغ الشراب ) معنايش اين است كه نوشيدنى را در حلق خود مىريخت ، و وقتى گفته مى شود(اسغته الشراب ) معنايش اين است كه من نوشيدنى را درحلق او ريختم ، در مجمع البيان چنين آمده ، بقيه كلمات اين دو آيه هم روشن است .


مثل الذين كفروا بربهم اعمالهم كرماد اشتدت به الريح فى يوم عاصف ....



(روز عاصف ) روزى رامى گويند كه :در آن بادهاى تند بوزد، در اين آيه ،اعمال كفار را از اين جهت كه به نتيجه نمى رسد و اثر سعادتى براى آنان ندارد بهخاكسترى مثل مى زند كه دچار بادهاى تند گشته در يك لحظه نابود گردد، مانند آيهشريفه اى كه مى فرمايد:(و قدمنا الى ما عملوا منعمل فجعلناه هباء منثورا) پس اعمال كفار، هر يك به منزله يك
ذره خاكسترى است كه در برابر تندباد روزى طوفانى قرار گيرد و اثرى از آن باقىنماند.
و از اينجا معلوم مى شود كه كلام تمام است و حاجت به تقدير چيزى ندارد و لازم نيستمانند برخى بگوئيم تقدير آيه (مثل اعمال الذين كفروا...)، است و به طورى كه ازظاهر آيه بر مى آيد اين مثال تتمه كلام موسى (عليه السلام ) نيست ، بلكه نتيجه اى استكه از كلام او گرفته شده است .
بحث روايتى
(روايتى درباره شكر نعمت و چند روايت ديگردرذيل آيات گذشته )
در كافى به سند خود، از معاويه بن وهب ، از ابى عبد الله (عليه السلام ) روايت كردهكه فرمود:هر كه خداوند توفيق شكرش داده باشد، نعمتش را هم زياد مى كند، همچنانكهخودش فرمود:(لئن شكرتم لازيدنكم ).
و در الدر المنثور است كه ابن ابى الدنيا و بيهقى در كتاب (شعب الايمان )از ابى زهيريحيى بن عطارد بن مصعب ، از پدرش ‍ روايت كرده اند كه گفت:رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود:به هيچ كس چهار چيز ندادند كه از چهارچيزش دريغ كرده باشند، به كسى توفيق شكر ندادند
كه از زيادى نعمتش دريغ كرده باشند، زيرا خداى تعالى فرمود:(لئن شكرتملازيدنكم ) و به كسى توفيق دعا ندادند كه اجابت را از وى دريغ كرده باشند چونخداى تعالى فرموده :(ادعونى استجب لكم ) و به كسى توفيق استغفار ندادند كه ازآمرزشش دريغ كرده باشند، زيرا خداى تعالى فرموده :(استغفروا ربكم انه كانغفارا) و به كسى توفيق توبه ندادند كه ازقبول توبه اش دريغ كرده باشند، چون خداى تعالى فرموده :و (هو الذىيقبل التوبه عن عباده ).
و در همان كتاب است كه ابو نعيم ، در كتاب ، (حليه ) از طريق مالك ابن انس ، از جعفربن محمد بن على بن الحسين روايت كرده كه گفت :وقتى سفيان ثورى به جعفر بن محمدگفت :من از محضرت بر نمى خيزم تا اينكه مرا حديث كنى ، جعفر بن محمد گفت :پس ‍گوش كن كه براى تو حديثى مى گويم كه از احاديث زيادى بهتر باشد، چون حديثزياد، براى تو خوب نيست :وقتى خداوند به تو نعمتى داد و خواستى هميشه برايتبماند شكر و سپاس خداى را بر آن زياد به جاى آر چون خداى تعالى در كتاب مجيدش ‍فرموده :(لئن شكرتم لازيدنكم )، و هر وقت محروميت از نعمتىطول كشيد زياد استغفار كن ، چون خداى تعالى در كتاب مجيدش ‍ فرموده :
(استغفروا ربكم انه كان غفارا يرسل السماء عليكم مدرارا و يمددكمباموال و بنين ) - يعنى در دنيا و آخرت -(ويجعل لكم جنات و يجعل لكم انهارا) اى سفيان اگر از ناحيه سلطان و يا كس ديگرىاندوهى به تو روى آورد زياد بگو(لا حول و لا قوه الا بالله )، كه اين كلمه ، كليدفرج و گنجى از گنجهاى بهشت است .
مؤ لف :در اين معنا، روايات بسيارى از طريق شيعه و سنى رسيده است .
و در كافى به سند خود، از عمر بن يزيد روايت كرده كه گفت :از امام صادق (عليهالسلام ) شنيدم كه مى فرمود:شكر هر نعمتى ، هر قدر هم كه بزرگ باشد، اين است كهحمد خدا گوئى .
و در همان كتاب به سند خود، از حماد بن عثمان روايت كرده كه گفت :امام صادق (عليهالسلام ) از مسجد بيرون آمد، ديد مركبش گم شده ، فرمود:اگر خدا مركبم را به منبرگرداند حق شكر او را ادا خواهم كرد، چيزى نگذشت مركبش را آوردند، حضرت در شكرآن گفت :الحمد لله .شخصى پرسيد: فدايت شوم ، مگر شما نفرموديد:هر آينه شكر خدا راآنطور كه حق او است بجا مى آورم ؟ فرمود:مگر نشنيديد گفتم .الحمد لله .
و در همان كتاب به سند خود، از ابى بصير روايت كرده كه گفت :خدمت امام صادق (عليهالسلام ) عرضه داشتم :آيا شكر خدا حدى دارد كه اگر بنده خدا به آن حد شكر كند، شكرخداى را كرده باشد؟ فرمود:آرى .عرضه داشتم :چيست ؟ فرمود:درمقابل هر نعمتى ، از اهل و مال كه به او داده ، بگويد:الحمد لله ، و اگر در نعمتى كهخداوند به او داده حقى باشد آن حق را ادا كند، و از همين باب است كه خداى تعالى به ماتعليم داده ، در هنگام سوار شدن بر مركب بگوئيم (سبحان الذى سخر لنا هذا و ما كناله مقرنين ) و نيز تعليم داده كه بگوئيم :(رب انزلنى منزلا مباركا و انت خيرالمنزلين ) و همچنين آيه شريفه (رب ادخلنىمدخل صدق و اخرجنى مخرج صدق و اجعل لى من لدنك سلطانا نصيرا).
و در تفسير عياشى ، از ابى ولاد روايت شده كه گفت :به امام صادق (عليه السلام )عرض كردم مگر غير از اين است كه اين نعمتى كه داريم (ولايتاهل بيت ) از ناحيه خدا است ؟
حال اگر شكرش را به جاى آورديم آن را زيادتر مى كند چون خودش فرموده :(لئنشكرتم لازيدنكم )؟ فرمود:چرا، هر كس ‍ خداى را بر هر نعمتى شكر و سپاس بگويد، وبداند كه نعمتش از ناحيه او است نه غير، خداوند نعمتش را بر او زياد مى كند.
مؤ لف :دو روايت آخرى به بهترين وجهى شكر را تفسير مى كنند، و
بيان گذشته ما هم كه گفتيم :شكر، اظهار نعمت است ، هم در اعتقاد و هم به زبان و هم بهعمل با آن انطباق دارد، زيرا روايت ابى ولاد، شكر اعتقادى ، و روايت ابى بصير شكرعملى ، و هر دو روايت شكر زبانى را بيان مى كنند، و آيه شريفه (و اما بنعمه ربكفحدث ) هم آن را تاييد مى كند.و در تفسير قمى مى گويد:پدرم مرفوعا و بدون ذكرسند از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) حديث كرد كه ايشان فرمود:هركههمسايه خود را به طمع منزلش اذيت كند، خداوند خانه خود او را به ارث ، به آن همسايهمى دهد، و اين كلام خداى تعالى است كه مى فرمايد:(وقال الذين كفروا لرسلهم ...فاوحى اليهم ربهم لنهلكن الظالمين و لنسكننكم الارض منبعدهم .
و در تفسير مجمع و روح المعانى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت شدهكه هر كه همسايه اش را بيازارد خداى تعالى خانه اش را نصيب همان همسايه اش مىفرمايد.
و درالدر المنثور است كه ابن ضريس از ابى مجلز روايت كرده كه گفت :مردى خدمت على بنابى طالب (عليه السلام ) عرض كرد:من داناترين مردم به انساب هستم .فرمود:تو نمىتوانى همه مردم را به دودمانى نسبت دهى ؟ عرض كرد:چرا مى توانم .فرمود:بگو ببينم ،در آيه (و عادا و ثمود و قرونا بين ذلك كثيرا) مى دانى اين قرون بسيار چه كسانىهستند؟ عرض كرد بله ، من همه آنها را نسبت مى دهم (و مى گويم كدام پسر كدام و نوه كدامبود).فرمود:مگر آيه (الم ياتكم نبوا الذين من قبلكم قوم نوح و عاد و ثمود و الذين منبعدهم لا يعلمهم الا الله ) را نخوانده اى ؟ آن مرد،
ساكت ماند.(زيرا آيه شريفه صريحا مى فرمايد كه انسابى هستند كه جز خدا كسى آنهارا نمى داند).
رواياتى درباره معناى (صديد)
و در مجمع از ابى عبد الله (عليه السلام ) روايت مى كند كه فرموده است :كلمه(صديد) به معناى چرك و خونى است كه از عورت زنان فاحشه به آتش دوزخ مىريزد.
و در الدر المنثور است كه احمد و ترمذى و نسائى و ابن ابى الدنيا در كتاب (صفهالنار) و ابو يعلى و ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم و طبرانى و ابو نعيم دركتاب (حليه ) (وى حديث را صحيح دانسته ) و ابن مردويه و بيهقى در كتاب (البعث والنشور) از ابى امامه از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت كرده اند كهدر ذيل آيه (و يسقى من ماء صديد يتجرعه ) فرموده :آن را نزديكش مى برند و او خودرا پس مى كشد، و هر چه نزديك ترش مى آورند صورتش از حرارت آن كباب مى شود وپوست سرش ‍ كنده مى شود، و چون آن را مى آشامد امعاء و اعضاى داخلى اش پاره پاره مىگردد و از پايين تنش مى ريزد، خداى تعالى هم فرموده :(فسقوا ماء حميما فقطع امعاءهم) و نيز فرمود:(و ان يستغيثوا يغاثوا بماءكالمهل يشوى الوجوه ).
و در تفسير قمى در ذيل همين آيه ، از يكى از معصومين (عليهم السلام )نقل كرده كه فرمود:چون نزديكش مى شوند بدش مى آيد، و چون نزديكش مى آورندصورتش كباب گشته پوست سرش كنده مى شود، و چون آن را مى خورد اعضاى داخلى اشپاره پاره گشته و نيز كف پاهايش بريده بريده مى گردد و از بعضى از ايشان صديدو چرك مانند سيل بيرون مى آيد....
و در همان كتاب در روايت ابى الجارود از امام باقر (عليه السلام ) چنين آمده :(عنيد) بهمعناى روى گردان از حق است .
سوره ابراهيم آيات 19 - 34


الم تر ان الله خلق السموت و الارض بالحق ان يشا يذهبكم و يات بخلق جديد(19)
و ما ذلك على الله بعزيز(.2)
و برزوا لله جميعا فقال الضعفوا للذين استكبروا انا كنا لكم تبعافهل انتم مغنون عنا من عذاب الله من شى ء قالوا لو هدينا الله لهدينكم سواء علينا اجزعناام صبرنا ما لنا من محيص (21)
و قال الشيطان لما قضى الامر ان الله وعدكم وعد الحق و وعدتكم فاخلفتكم و ما كان لىعليكم من سلطان الا ان دعوتكم فاستجبتم لى فلا تلومونى و لوموا انفسكم ما انابمصرخكم و ما انتم بمصرخى انى كفرت بما اشركتمون منقبل ان الظلمين لهم عذاب اليم (22)
و ادخل الذين ءامنوا و عملوا الصلحت جنت تجرى من تحتها الانهر خلدين فيها باذن ربهمتحيتهم فيها سلم (23)
الم تر كيف ضرب الله مثلا كلمه طيبه كشجره طيبه اصلها ثابت و فرعها فىالسماء(24)
توتى اكلها كل حين باذن ربها و يضرب الله الامثال للناس لعلهم يتذكرون (25)
و مثل كلمه خبيثه كشجره خبيثه اجتثت من فوق الارض ما لها من قرار(26)
يثبت الله الذين ءامنوا بالقول الثابت فى الحيوه الدنيا و فى الاخره ويضل الله الظلمين و يفعل الله ما يشاء(27)
الم تر الى الذين بدلوا نعمت الله كفرا و احلوا قومهم دار البوار(28)
جهنم يصلونها و بئس القرار(29)
و جعلوا لله اندادا ليضلوا عن سبيله قل تمتعوا فان مصيركم الى النار(.3)
قل لعبادى الذين ءامنوا يقيموا الصلوه و ينفقوا مما رزقنهم سرا و علانيه منقبل ان ياتى يوم لا بيع فيه و لا خلل (31)
الله الذى خلق السموت و الارض و انزل من السماء ماء فاخرج به من الثمرت رزقالكمو سخر لكم الفلك لتجرى فى البحر بامره و سخر لكم الانهر(32)
و سخر لكم الشمس و القمر دائبين و سخر لكماليل و النهار(33)
و ءاتئكم من كل ما سالتموه و ان تعدو نعمت الله لاتحصوها ان الانسان لظلوم كفار(34)



ترجمه آيات
مگر نمى دانى كه خدا آسمانها و زمين را به حق آفريد؟ اگر بخواهد، شما را مى برد وخلقى تازه مى آورد (19).
و اين كار، براى خدا دشوار نيست (.2).
(در روز قيامت ) همه براى خدا و در پيشگاه او ظاهر مى شوند در اين هنگام ضعفا بهمستكبران مى گويند:ما پيروان شما بوديم ، آيا (امروز) چيزى از عذاب خدا را مى توانيداز ما دفع كنيد؟ آنها مى گويند:اگر خدا هدايتمان كرده بود ما نيز شما را هدايت كردهبوديم .(اما حالا) چه بيتابى كنيم
و چه صبر كنيم بر ايمان يكسان است ، و گريزگاهى نداريم (21).
و همينكه كار خاتمه پذيرد، شيطان مى گويد:خدا به شما وعده درست داد.و من نيز بهشما وعده (باطل و نادرست ) دادم و تخلف كردم ، من بر شما تسلطى نداشتم جز اينكهدعوتتان كردم و شما اجابتم كرديد، مرا ملامت نكنيد، خودتان را ملامت كنيد، من فريادرسشما نيستم ، و شما نيز فريادرس من نيستيد من آن شركتى كه پيش از اين (در كار خدا)برايم قائل بوديد انكار دارم .به درستى ستمگران ، عذابى دردناك دارند (22).
و كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده اند به بهشت هايى كه جويها در آنروانست برده مى شوند در حالى كه به اذن پروردگارشان در آن جاودانند و درود گفتنشان (به يكديگر) در آنجا سلام است (23).
مگر نديدى خدا چگونه مثالى زد و سخن نيك را به درخت پاكيره اى تشبيه كرد كه ريشهاش (در زمين ) ثابت و شاخه آن در آسمان است ؟ !(24).
هميشه به اذن پروردگارش ميوه خود را مى دهد، خدا اين مثلها را براى مردم مى زند، شايدمتذكر شوند (25).
و سخن بد را به درخت ناپاكى شبيه كرد كه از زمين كنده شده و قرار و ثباتى ندارد(26).
خدا كسانى را كه ايمان آورده اند بخاطر گفتار و اعتقاد ثابتشان ثابت قدم مى دارد، هم درزندگى دنيا و هم در جهان ديگر، و ستمگران را گمراه مى كند
، و خدا هر چه بخواهد، مى كند (27).
مگر آن كسانى را كه نعمت خدا را تغيير داده و قوم خويش را به دار البوار (نيستى ونابودى ) كشاندند نديدى ؟ (28).
دار البوار جهنمى است كه وارد آن مى شوند و بد قرارگاهيست (29).
آنها براى خدا مانندهايى قرار دادند تا (مردم را) از راه وى گمراه كنند، بگو از زندگىدنيا بهره گيريد اما سرانجام كار شما به سوى آتش دوزخ است (.3).
به بندگان من كه ايمان آورده اند بگو:پيش از آن كه روزى بيايد كه در آن نه معاملهباشد و نه دوستى نماز را به پاداشته و از آنچه روزيشان داده ايم پنهان و آشكار راانفاق كنند (31).
خداوند آن كسى است كه آسمانها و زمين را آفريد و از آسمان ، آبىنازل كرد
، و با آن ، ميوه ها (ى مختلف را) براى روزى شما پديد آورد و كشتى را به خدمت شماگماشت تا به امر خدا در دريا به حركت در آيد، و جويها را به خدمت شما گماشت (32).
و خورشيد و ماه را كه پيوسته در حركت هستند به خدمت شما گماشت و شب و روز را (نيز)به تسخير شما در آورد (33).
و از هر چه خواستيد، به شما عطا كرد، و اگر بخواهيد نعمتهاى خدا را بشماريد قدرت آنرا نخواهيد داشت به درستى كه انسان ، بسيار ستم پيشه و ناسپاس است (34).
بيان آيات
اين آيات ، مردم را به مساله خداشناسى تذكر مى دهد، ولى خطاب در آنها همه متوجهرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) است ، كه يكى پس از ديگرى مى فرمايد:(المتر...)، (الم تر...)، (الم تر...)(آيا نمى بينى )؟.
خداى تعالى در اين آيات ، اين معنا را تذكر مى دهد كه اين عالم بر اساس حق ، خلق شده ،و تمامى انسانها به زودى مبعوث مى شوند، و آنهايى كه در زندگى دنيا، زندگيشانبر اساس حق بوده و به حق ايمان آورده و به آنعمل كرده اند به سعادت و بهشت نائل مى شوند، و آنهايى كه زندگيشان
بر اساس باطل بوده ، يعنى باطل را پرستيده و شيطان را پيروى كردند، و طاغيانمستكبر را اطاعت نمودند، چون فريب عزت و قدرت ظاهرى آنان را خوردند، چنين افرادى درآخرت قرين شقاوت خواهند بود و همانهايى كه اينها پيرويشان مى كردند از اينهابيزارى مى جويند، و شيطانهاى انسى و جنى كه معبود اينها قرار گرفته بودند، اظهاربيگانگى مى كنند، و برايشان معلوم مى شود كه عزت و حمد، همه از خدا بوده است .
آنگاه اين معنا را تذكر مى دهد كه تقسيم كردن مردم به دو قسم ، از اين جهت است كه سلوكو رفتار آنان دو قسم بوده است ، يكى سلوك هدايت ، و يكى سلوك ضلالت ، آن كسى كهاولى را دارد، مومن ، و آن كس كه دومى را گرفته ظالم است ، انتخاب دوگانه از قدرت واختيار خداوند بيرون نبوده و هر چه بخواهد مى كند و عزت و حمد مخصوص اوست .
سپس وضع امتهاى گذشته را كه به خاطر كفران نعمت خداى عزيز و حميد دچار هلاكت وانقراض شدند، خاطرنشان ساخته ، انسانها را بخاطر ظلم و كفران نعمت خدا كه تمام عالموجود را پر كرده و آنها را نمى توان احصاء نمود، عتاب مى فرمايد.


الم تر ان الله خلق السموات و الارض بالحق



مقصود از(رويت ) و ديدن ، علم قاطع است ، چون علم است كه مى تواند به كيفيت خلقتآسمانها و زمين تعلق بگيرد، نه رويت به چشم .
براى روشن شدن معناى آيه ناچاريم قدرى در معناى كلمه (حق ) ايستادگى كنيم :
اشاره به معناى (حق ) و بيان اينكه مراد از حق بودند خلقت آسمانها و زمينهدفداربودن عالم هستى است
(عمل حق ) كه در مقابل (عمل باطل ) است ، آن فعلى است كهفاعل آن نتيجه اى در نظر گرفته كه فعلش خود به خود به سوى آن نتيجه پيش مىرود، و چون مى بينيم هر يك از انواع موجودات اين جهان ازاول پيدايش ، متوجه نتيجه و غايتى معين است كه جز رسيدن به آن غايت ، هدف ديگرىندارد، و نيز مى بينيم كه بعضى از اين انواع غايت و هدف بعضى ديگر است ، يعنىبراى اينكه ديگرى از آن بهره مند شود به وجود آمده ، مانند عناصر زمين كه گياهان از آنبهره مند مى شوند، و مانند گياهان كه حيوانات از آنها انتفاع مى برند و اصلا براىحيوان به وجود آمده اند، و همچنين حيوان كه براى انسان خلق شده ، و معناى آيه مورد بحثو آيه (و ما خلقنا السموات و الارض و ما بينهما لاعبين ما خلقنا هما الا بالحق و لكن اكثرهملا يعلمون ).
و آيه (و ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما باطلا ذلك ظن الذين كفروا) همه ناظربه اين معنا هستند.
بنا بر اين ، دائما خلقت عالم ، از مرحله اى به مرحله اى و از هدفى به هدف شريف ترىپيش مى رود، تا آنكه به هدفى برسد كه هدفى بالاتر از آن نيست ، و آن بازگشت بهسوى خداى سبحان است ، همچنان كه خودش فرمود:(و ان الى ربك المنتهى ).
و كوتاه سخن اين كه :فعل و عمل ، وقتى حق است كه در آن خاصيتى باشد كه منظورفاعل از آن فعل ، همان خاصيت باشد، و با عمل خود به سوى همان خاصيت پيش برود، و امااگر فعلى باشد كه فاعل ، منظورى غير از خود آنفعل نداشته باشد، آن فعل باطل است ، و اگرفعل باطل براى خود نظام و ترتيبى داشته باشد، آنفعل را بازيچه مى گويند همانند بازى بچه ها كه حركات و سكناتشان براى خود،نظام و ترتيبى دارد، ولى هيچ منظورى از آن ندارند بلكه تنها منظورشان ايجاد آنصورتى است كه در نفس خود قبلا تصوير كرده و دلهايشان نسبت به آن صورت شايقشده است .

فعل خداى تعالى هم (خلقت اين عالم ) از اين نظر حق است كه در ماوراى خود و بعد اززوال آن فعل اثر و دنباله و هدفى باقى مى ماند، و اگر غير اين بود، ودنبال ، اين عالم اثرى باقى نمى ماند، فعل خداى تعالى نيزباطل بود، و ناچار اين عالم را به منظور رفع خستگى و سرگرمى و تسكين غم و غصه هاو يا تفرج و تماشا، يا رهايى از وحشت تنهايى وامثال اينها خلق كرده بود، ليكن از آنجايى كه خداى سبحان عزيز و حميد است ، و با داشتنعزت هيچ نوع ذلت و فقر و فاقه و حاجتى در ذاتش راه ندارد، مى فهميم كه ازعمل خود، يعنى خلقت اين عالم ، غرض و هدفى داشته است .
از آنچه گذشت اين معنا روشن مى شود كه حرف (باء) در كلمه (بالحق ) باءمصاحبت است ، و اينكه بعضى گفته اند:باء سببيت و يا باء آلت است و معناى آن :(خلقكرد بوسيله قبول حق و يا به غرض حق ) مى باشد، صحيح نيست .


ان يشا يذهبكم و يات بخلق جديد و ما ذلك على الله بعزيز).



(عزيز) در اينجا به معناى شاق و دشوار است ، و خطاب در آيه به عموم بشر است ،منتهى اينكه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) را در (الم تر) كهقبل از اين جمله بود، و همچنين بعد از اين آيه مى آيد و نيز در كلمه (ذلك ) مورد خطابقرار داده از باب مثال است ولى منظور عموم بشر است .
بيان جمله : (ان يشايدهبكم و ياءت بخلق جديد) و پاسخ به يكسؤال در اين مورد
قبلا گفتيم :حق بودن خلقت ، مقتضاى عزت و غنى بالذات بودن خدا است زيرا اگر غناىذاتى خدا، اين اقتضاء را نداشته باشد، و ممكن باشد كه از خداوند هم ، لهو و لعب سربزند، و خلاصه ، اين عالم خلقت كه مى بينيم ، با اين نظام دقيق و جديدى كه دارد،بازيچه اى باشد كه جز آوردن و از بين بردن ، منظور ديگرى نداشته باشد، لابد،بايد مانند ساير بازى كنان ، دچار شوقى خيالى و حاجتى داخلى ، ازقبيل تفرج هم ، و از بين بردن غم و اندوه و يا بيرون آمدن از وحشت تنهايى و يا خستگىبيكارى ، و امثال اينها شده باشد ولى غناى ذاتى خداوند سبحان همه اين حرفها را دفعمى كند.
اين مطلبى بود كه قبلا هم گفته بوديم ، حال مى خواهيم بگوييم :
شايد اين نكته سبب شده باشد كه دنباله جمله (ان الله خلق السموات و الارض )بگويد:(ان يشا يذهبكم ...) پس در حقيقت ، جمله (ان يشا يذهبكم ) به منزله بيان جملهقبلى است ، و معنايش اين مى شود كه :آيا نمى دانى كه خلقت اين عالم مشهود، از عزت وغناى خداى تعالى ناشى شده است و اگر بخواهد همه شما را از بين برده ، خلقى جديدمى آفريند، و آيا نمى دانيد كه اين كار براى خداوند دشوار نيست ، چطور نمى دانيد وحال آن كه او كسى است كه داراى اسماء حسنى ، و داراى هر عزت و كبرياء است ؟!
بنا بر اين روشن مى شود اينكه در جمله (على الله )، كلمه (الله ) كه اسم ظاهراست به جاى ضمير آمده ، و خلاصه بجاى (عليه ) (على الله ) آمده براى اين استكه بفهماند، دليل مطلب چيست ، و اينكه دشوار نبودن اين كار، دليلش همين است كه او اللهاست .
حال اگر بپرسى ، آوردن جمله (ان يشا...)اگر براى اين بود كه غناى مطلق خدا رابرساند و بفهماند كه او با خلق خود، بازى نمى كند، جا داشت به آوردن جمله (ان يشايذهبكم ) اكتفا كند، و از آوردن جمله (و يات بخلق جديد) خوددارى نمايد:زيرا از بينبردن خلق قبلى ، و آوردن خلق جديد، دليل بر بازى نكردن نيست ، بلكه ممكن است ، همينكارش هم يك بازى تازه اى باشد.
در جواب مى گوييم :اين حرف وقتى صحيح است كه مى فرمود:(ان يشا يذهب جميع الخلقو يات بخلق جديد : اگر مى خواست ، تمامى موجودات را از بين مى برد و خلق نو مىآفريد).ولى اين طور نفرمود، بلكه فرمود:اگر مى خواست شما بشر و يا شما امت خاتمالنبيين (صلى الله عليه و آله و سلم ) را از بين مى برد و خلقى جديد يعنى بشر و ياامتى جديد مى آفريد.كه در اين صورت جمله و (يات بخلق جديد) لازم است ،
زيرا، ارتباطى كه بين موجودات جهان برقرار است ، و با بودن آن ارتباط، غرضحاصل مى شود با نبود يك نوع از آن موجودات ، يعنى نوع بشر آن ارتباط جمعى از بينمى رود، و روشن تر اينكه :اگر فرض كنيم ، بشر را از بين مى برد ولى زمين و آسمانرا همچنان باقى مى گذاشت ، تازه باطل و لعب ديگرى را مرتكب شده بود، چون گفتيم يكيك موجودات در نظام جمعى و تحصيل غرض از آن ، مدخليت دارند، پس اگر بشر را از بينمى برد بايد بشرى ديگر جايگزين آن بكند.
و به عبارت ديگر، وقتى باطل در كارهاى خدا راه نداشت ، ديگر فرقى ميان اينباطل و آن باطل نيست همچنانكه از بين بردن همه خلق ، بدون غرض و نتيجهباطل است ، از بين بردن انسان به تنهايى و نياوردن انسانى ديگر به جاى آن نيز يكنوع باطل ديگرى است ، پس اگر بخواهد غناى خود را برساند، بايد بشرى را از بينبرده و بشر ديگرى به جايش بياورد، و اين همان حقيقتى است كه آيه شريفه در مقامفهماندن آن است (دقت فرمائيد).
معناى جمله : (و برزوا الله جميعا)


و برزوا لله جميعا....



(بروز) به معناى بيرون شدن به سوى (براز) - به فتح باء - است كه بهمعناى فضا است ، وقتى گفته مى شود:(برز اليه ) معنايش اين است كه به سوى اوبيرون شد بطورى كه ميان او و طرف مقابل هيچ مانعى وجود نداشت ، مبارزه و براز هم ،كه بيرون شدن سپاهى از صف لشكر خود، در برابر دشمن هماوردش است ، از همين باباست .
كلمه (تبع ) - به فتح تاء و باء - جمع تابع است ، مانند(خدم ) كه جمع خادماست .بعضى گفته اند:اسم جمع است .و بعضى گفته اند :مصدرى است كه مبالغه را مىرساند.و كلمه (مغنون ) اسم فاعل از اغناء است ، و همانطور كه گفته شد:به معناى(افاده اى است كه معناى دفع را هم متضمن باشد و به همين جهت با حرف (عن ) متعدىشده و دو كلمه (جزع ) و(صبر) دو واژهمقابل يكديگرند، و(محيص ) اسم مكان از(حاص - يحيص - حيصا و حيوصا) است وبه طورى كه مجمع البيان گفته :رهايى يافتن از مكروه و ناراحتى است ، بنابر اين ،محيص ، عبارت از مكان رهايى از شدت و مكروه است .
و معناى جمله (و برزوا لله جميعا) اين است كه :براى خدا طورى ظاهر مى شوند كه مياناو و آنان ، هيچ حاجب و مانعى وجود نداشته باشد، و اين تفاوت كه ميان دنيا و آخرت است ،
كه در دنيا از خدا محجوب هستند و در آخرت ظاهر، نسبت به خود بندگان است كه در دنياگمان مى كردند، بين آنها و خدا مانعى وجود داشته و آنها غايب از خدا، و خدا غايب از آنهااست ، و چون قيامت مى شود مى فهمند كه در اشتباه بوده اند و در دنيا هم براى خدا ظاهربودند، و اما نسبت به خداى تعالى اين تفاوت در كار نيست ، و براى او هيچ مخلوقى درپرده نيست ، نه در دنيا و نه در آخرت ، همچنانكه خودش فرمود:(ان الله لا يخفى عليهشى ء فى الارض و لا فى السماء).
ممكن هم است جمله مورد بحث ، كنايه باشد از اينكه آن روز بندگان براى حساباعمال ، خالص مى گردند، و مشيت الهى تعلق گرفته بر انقطاعاعمال و آغاز جزاى موعود همچنانكه فرمود:(سنفرغ لكم ايها الثقلان ).
بيان بگو مگوى كفار در روز قيامت
(فقال الضعفاء للذين استكبروا...من شى ء) - اين قسمت ، تخاصم و بگومگوى كفاررا در روز قيامت نقل مى كند (البته بنا بر آنچه از سياق بر مى آيد)، و مقصوداز(ضعفاء) آنهايى هستند كه از بزرگان كفار تقليد و اطاعت مى كنند، و مقصوداز(مستكبرين ) همان اولياء و بزرگان كفرند، كه دستهاول ، آنها را پيروى مى كردند، و قدرت ظاهرى ، وادارشان
كرد، از ايمان به خدا و آياتش استنكاف ورزند.
و معناى آيه اين است كه :ضعفاء كه كارشان تقليد بود، به مستكبرين خود مى گويند:مادر دنيا پيرو و مطيع شما بوديم بدون اين كه از شما مطالبهدليل بكنيم ، هر چه مى گفتيد، مى كرديم ، حالا آيا امروز مى توانيد فايده اى بهحال ما داشته باشيد، و مقدارى از اين عذاب خداى را از ما دفع نماييد؟!
بنا بر اين معنا، لفظ (من ) در جمله (من عذاب الله ) بيانيه ، و
در جمله (من شى ء) زائده و براى تاكيد خواهد بود همچنانكه در جمله (ما جائنى مناحد) نيز(من ) زيادى است و معنا نمى دهد، ليكن (نيامدن احدى ) را تاكيد مى كند، درآيه مورد بحث ، هر چند سياق كلام مانند مثال بالا سياق نفى نبوده بلكه سياق استفهام استليكن نفى و استفهام در اين قضيه نزديك به يكديگرند و حرف (من ) زائده ، مفاد جملهرا تاكيد مى كند.
و چنانچه بگويى اگر(من ) در(من عذاب الله ) بيانيه بوده و كلمه (شى ء) رابيان كند از اين لازم مى آيد كه بيان از، از مبين جلوتر قرار گرفته باشد.در جواب مىگوييم بله اين لازمه را دارد ولى هيچ عيبى هم ندارد، زيرا كسى دليلى ندارد كه نبايدبيان ، قبل از مبين بيايد، آن هم با اتصالى كه در اين مورد بين آنها وجود دارد.

(قالوا لو هدينا الله لهديناكم ) - از ظاهر سياق بر مى آيد كه مراد از (هدايت )در اينجا هدايت به چگونگى رها شدن از عذاب است هر چند كه ممكن است بگوييم به همانمعناى اصليش ، يعنى راه يابى به دين حق در دنيا باشد، چون نتيجه هر دو يكى است وبين دنيا و آخرت تطابق است ، يعنى چيزى در آخرت ، بروز نموده و كشف مى شود كه دردنيا پنهان بوده است ، همچنانكه خداى تعالى ازاهل بهشت حكايت مى فرمايد كه مى گويند:(الحمد لله الذى هدينا لهذا و ما كنا لنهتدى لولا ان هدينا الله لقد جاءت رسل ربنا بالحق ) بطورى كه ملاحظه مى كنيد هدايت به دينحق را در دنيا با هدايت به سعادت اخروى در آخرت مخلوط كرده
و آنها را تقريبا يكى دانسته اند.
(سواء علينا اجزعنا ام صبرنا ما لنا من محيص ) - كلمات (سواء) و (استوا) و(تساوى ) به يك معنا هستند و كلمه (سواء) در جمله مورد بحث ، خبر براى مبتداىمحذوف است ، و جمله استفهامى (اجز عنا ...)، آن محذوف را بيان مى كند، و جمله ما لنا منمحيص بيان ديگرى براى مبتداى حذف شده است و تقدير كلام اين است كه :هر دو امر، يعنىجزع و صبر براى ما يكسان است ، و ما جايى كه از عذاب حتمى به آنجا فرار كنيمنداريم .
سخن شيطان با پيروان خود در قيامت


و قال الشيطان لما قضى الامر....



در مجمع گفته است :كلمه (مصرخ ) اسم فاعل از (اصراخ ) است كه به معناى پناهدادن و به داد كسى رسيدن و فرياد او را پاسخ گفتن مى باشد گفته مىشود:(استصرخنى فلان فاصرخته ) يعنى او از من كمك خواست من هم به كمكش رسيدماين جمله ، حكايت كلام شيطان است كه در روز قيامت به ظالمين مى گويد و كلام جامعى استاز او زيرا در اين عبارت كوتاه ، موقعيتى را كه با مردم داشت بيان نموده و رابطه خود وايشان را در برابر تمام مردم خيلى پوست كنده بيان مى كند.
خداى تعالى هم وعده داده بود كه به زودى ايشان را به اختلافاتى كه مى كردند خبر مىدهد و بزودى در روز قيامت حق هر چيزى را از طرف همانهايى كه در دنيا حق را مىپوشاندند ظاهر مى گرداند لذا ملائكه از شرك ايشان بيزارى مى جويند، شيطانهاىانسى و جنى هم ايشان را طرد مى كنند، بتها و خدايان دروغين هم نسبت به شرك و كفرايشان بيزارى و كفر مى ورزند، پيشوايان ضلالت هم جوابشان را نمى دهند، خود مجرمينهم به گمراهى خود اعتراف مى كنند، و اين معانى همه در آيات بسيارى از قرآن كريم آمده، و چيزى از آن بر اهل دقت و تدبير پوشيده نيست .
كلمه (شيطان ) هر چند به معناى شرير است ، - چه شريرهاى جنى و چه انسى -همچنانكه فرمود:(و كذلك جعلنا لكل نبى عدو اشياطين الانس و الجن ).ليكن در خصوصاين آيه ، مقصود از آن ، همان شخص اولى است كه مصدر تمامى گمراهى ها و ضلالت دربنى آدم شد، و نام شخصيش ابليس است ، چون از ظاهر سياق بر مى آيد كه ، او با كلامخود، عموم ستمكاران را مورد خطاب قرار داده ، اعتراف مى كند كه خود او بوده كه ايشان رابه شرك دعوت مى كرده است .
قرآن كريم هم تصريح كرده كه :آن كسى كه در عالم خلقت چنين پستى راقبول كرده همان ابليس است ، حتى خود ابليس هم اين معنا را ادعا مى كند خداى تعالىادعايش را رد نمى كند، همچنانكه در آيه (فبعزتك لاغوينهم اجمعين الا عبادك منهمالمخلصين ....لاملان جهنم منك و ممن تبعك منهم اجمعين ) ادعايش بدون رد، حكايت شده است .
و اما ذريه و قبيله او كه قرآن اسم آنها را برده و در باره قبيله اش مى فرمايد: (انهيراكم هو و قبيله من حيث لا ترونهم انا جعلنا الشياطين اولياء للذين لا يومنون ) و نيزدر سوره كهف براى او ذريه معرفى نموده ، مى فرمايد: (افتتخذونه و ذريته اولياء)البته ولايتشان جزئى است ،
مثلا يكى از ايشان بر بعضى از مردم ولايت و تصرف دارد، ولى بر بعض ديگر ندارد،يا در بعض اعمال دارد و در بعض ديگر ندارد و يا اينكه اصلا ولايت واقعى ندارند بلكهولايتشان در حدود معاونت و كمك شيطان اصلى است ، و ريشه تمامى كارهايى كه از ديگرانسر مى زند همان ابليس است .
معناى اينكه در قيامت شيطان به اتباع خود مى گويد: (خدا به شما وعده حق داد ومنبه شما وعده دادم ولى وفا نكردم )
گوينده اين جمله :(ان الله وعدكم وعد الحق ) همان ابليس است و مقصودش از اين حرفاين است كه ، ملامت گناهكاران و مشركين را از خود دور سازد، پس اين كه گفت :(ان اللهوعدكم وعد الحق و وعدتكم فاخلفتكم )، معنايش اين است كه :خداوند به شما وعده اى دادكه اينك وقوع آن و مشاهده حساب و جنت و نار در امروز، آن وعده را محقق ساخت ، و من هم بهشما وعده اى دادم ولى به آن وفا نكردم ، چون خلاف آنچه را كه وعده داده بودم محققشد.اين آن معنايى است كه مفسرين براى آيه كرده اند.
بنا بر اين ، مقصود از وعده اى كه داده شد همه است كه ، اثباتا و نفيا مربوط به معادباشد، يعنى خداوند آنها را اثبات ، و ابليس آنها را نفى مى كرده ، و اخلاف وعده هم بهمعناى روشن شدن دروغ بودن آن است كه در حقيقت ملزوم را گفته و لازمه آن را اراده كردهاست .
ممكن هم است - و بلكه وجه صحيح همين است كه - بگوييم وعده اى كه داده شد منحصردر پاداش اخروى نيست ، بلكه شامل وعده دنيوى هم شود و تمام افراد مومن و مشرك را دربر مى گيرد، چون زندگى دنيا و آخرت متطابق هم مى باشند و در حقيقت زندگى دنياالگوى زندگى آخرت
است ، و خداى تعالى اهل ايمان را به زندگى پاكيره و با سعادت وعده داده واهل شرك را كه از ياد او اعراض مى كنند، به زندگى تنگ و توام با اندوه و عذاب درونىدر دنيا وعده داده ، و آنگاه هر دو گروه را به يك زندگى ديگرى كه در آن حساب و كتاب وبهشت و جهنم است وعده داده است ، اين وعده اى است كه خداى تعالى به بشر داده است .
از آن سو ابليس هم اولياى خود را به خواسته هاى دلپذير و آرزوهاى دور و دراز، وعدهداده ، مرگ را از يادشان برده ، و از ياد بعث و حساب منصرفشان كرده است ،
و از سوى ديگر، ايشان را از فقر و ذلت و ملامت مردم ترسانده ، و كليد تمامى اين دامهاغافل نمودن مردم از مقام پروردگار و جلوه دادن زندگى حاضرشان است ، بطورى كهچنين مى پندارند كه ، اسباب ظاهرى همه مستقل در تاثير، و خالق آثار خود هستند، و نيزمى پندارند كه خودشان هم ، در استعمال اسباب بر طبق دلخواه خود مستقلند، وقتى اولياىخود را دچار چنين انحرافى نمود آن وقت به آسانى ايشان را مغرور مى سازد، تا به خوداعتماد كنند، به خدا، و همه اسباب دنيوى را در راه شهوات و آرزوهاى خود بكار بندند.
كوتاه سخن اين كه خداوند، در آنچه مربوط به زندگى دنيا و آخرت است ، به مومنينوعده هايى داده ، كه به آنها وفا كرده ، و ابليس هم ايشان را دعوت نمود از راهاغفال و جلوه دادن امورى در برابر اوهام و آرزوهاى بشر كه يا سرانجام بر خلاف واقعدر مى آيد و آدمى خودش مى فهمد كه فريب بوده ، و يا اگر به آن رسيده ، آن را برخلاف آنچه كه مى پنداشت مى يابد، و ناگزير رهايش نموده ، بازدنبال چيزى كه آن را
موافق خواسته اش بيابد، مى رود، اين وضع مربوط به دنياى آنها است ، و اما در آخرتكه گفتيم همه شوون آن را از يادشان مى برد.
بيان اينكه شيطان بر مردم سلطه اى ندارد و فقط دعوت به گناه مى كند
(و ما كان لى عليكم من سلطان الا ان دعوتكم فاستجبتم لى ) -(سلطان ) بهطورى كه راغب گفته :(به معناى تمكن از قهر است )
، و اگر دليل و حجت را هم سلطان گفته اند، از اين جهت است كهدليل قدرت و تمكن دارد كه با نتيجه هاى خود برعقول قهر و غلبه كند و عقل ها را تسليم خود نمايد، البته بسيار مى شود كه وقتى كلمهسلطان را مى گويند مقصودشان شخصى است كه داراى سلطنت است ، مانند ملك (پادشاه ) وغير او).
و ظاهرا مراد از سلطان ، اعم از سلطه صورى و معنوى است ، و معناى آيه اين است كهابليس گفت :من در دنيا بر شما تسلط نداشتم نه بر ظاهر شما و بدنهايتان كه شما رامجبور به معصيت خدا كنم و پس از سلب اختيار از شما خواست خودم را بر شماتحميل كنم و نه بر عقل ها و انديشه هاى شما، تا به وسيله اقامهدليل ، شرك را بر عقول شما تحميل كرده باشم ، وعقول شما ناگزير از قبول آن شده در نتيجه ، نفوستان هم ناگزير از اطاعت من شدهباشند.
و نيز ظاهرا استثناى (الا ان دعوتكم ) استثناى منقطع است و معناى آيه اين است كه من چنينسلطنتى نداشتم ، ليكن اين را قبول دارم كه شما را به شرك و گناه دعوت كردم ، و شماهم بدون هيچ سلطنتى از ناحيه من ، دعوتم را پذيرفتيد.
البته هر چند كه دعوت مردم به وسيله شيطان به سوى شرك و معصيت به اذن خدا است ،ليكن صرف دعوت است ، و تسلط نيست ، يعنى خداوند شيطان را بر ما مسلط نكرده چوندعوت كردن به كارى حقيقتش تسلط دعوت كننده بر كارى كه ديگرى را به آن دعوت كردهنمى باشد اگر چه شخص دعوت كننده يك نوع تسلطى براصل دعوت پيدا كند.
يكى از دلايل اين حرف آيه شريفه اى است كه داستان اذن دادن
خدا به شيطان را حكايت مى كند، و آن اين است كه مى فرمايد:(و استفزز من استطعت منهمبصوتك ...وعدهم و ما يعدهم الشيطان الا غرورا ان عبادى ليس لك عليهم سلطان و كفىبربك وكيلا).
كه صريحا مى فرمايد:تو اى ابليس !سلطنتى بر بندگان من ندارى .
رد كلام فخر رازى در خصوص استثناء در آيه شريفه
و از همين جا روشن مى گردد كه چگونه دليل فخر رازى بر اينكه استثناء در آيه موردبحث استثناى متصل است دليل باطلى است ، براى اينكه او در تفسيرش چنيندليل آورده كه قدرت بر اينكه ايشان را وادار به كارى بكند يكبار به قهر صاحب قدرتاست ، و يك بار به اين است كه داعى را در دلش قوى تر كند، مثلا دردل او ايجاد وسوسه نموده ، او را تحريك و تشويق نمايد و اين خود يك نوع تسلط است ،پس گويا شيطان در قيامت مى گويد:تسلطى كه من بر شما داشتم ، تسلط به چوب وچماق و تازيانه نبوده بلكه تسلط از راه وسوسه بود بنا بر اين ديگر استثناء در آيه، منقطع نبوده ، بلكه استثناى متصل است .
و وجه باطل بودن اين دليل اين است كه گفتيم كه :صرف دعوت ، سلطنت و تمكن از قهر وغلبه نيست ، و كسى در اين شكى ندارد، به همين جهت مى گوييم نبايد آن را يك نوع تسلطشمرد، و وقتى از مصاديق تسلط نشد، قهرا استثناء منقطع مى شود.
بله اين معنا هست كه گاهى در اثر دعوت ، ميل و شوقى در نفس انسان نسبت به عملى كهبه آن دعوت شده پيدا مى شود، و در نتيجه در پذيرفتن دعوت ، رام تر مى گردد، ودعوت كننده به همين وسيله بر نفس دعوت شونده مسلط مى گردد ليكن اين در حقيقت تسلطدعوت كننده بر نفس مدعو نبوده بلكه تسليط خود مدعو است ، و به عبارت ديگر اينشخص مدعو است كه با زود باورى خود، دعوت كننده را بر نفس خود تسلط داده ودل خود را ملك او كرده ، تا به هر طرف كه مى خواهد بگرداند، نه اينكه دعوت كننده ازناحيه خود، تسلطى بر نفس مدعو داشته باشد، و لذا ابليس هم ، تسلط از ناحيه خود رانفى نموده و مى گويد:من از ناحيه نفس خودم تسلطى بر نفس شما نداشتم .نه اينكه شمادلهايتان را در اختيار من قرار نداديد، به شهادت اينكه دنبالش مى گويد:(فلاتلومونى و لوموا انفسكم ) پس باز هم استثناء منقطع شد زيرا مستثنى از جنس
مستثنى منه نيست .
و اين همان نحو تسلطى است كه خداى سبحان در آيه (انما سلطانه
على الذين يتولونه و الذين هم به مشركون ) و همچنين در آيه (ان عبادى ليس لكعليهم سلطان الا من اتبعك من الغاوين ) اثبات مى كند، و اين آيات همانطور كه ملاحظه مىفرماييد، ظهور در اين دارد كه سلطنت ابليس بر مردم فرع پيروى خود مردم ، و شركورزيدن ايشان است ، نه به عكس ، يعنى اينگونه نيست كه پيروى مردم از شيطان و شركورزيدنشان ، اثر سلطنت شيطان باشد.
و چون شيطان ، به هيچ وجه سلطنتى بر مردم ندارد،دنبال نفى آن ، با بكار بردن فاء تفريع اين نتيجه را مى گيرد كه :(فلا تلومونى ولوموا انفسكم ) يعنى وقتى كه من به هيچ وجهى از وجوه - همچنانكه از نكره آمدن سلطاندر سياق نفى ، و نيز از تاكيد كردن مطلب با كلمه (من ) در جمله (و ما كان لى عليكممن سلطان ) بر مى آيد - سلطنتى بر شما ندارم ، پس هيچيك از ملامتهايى كه به خاطرشرك ورزيدنتان متوجه شما مى شود به من نمى چسبد، زيرا اختيارتان به دست خودتانبود.
بيزارى جستن شيطان و هر متبوع ديگرى از پيروان خود، در روز قيامت
(ما انا بمصرخكم و ما انتم بمصرخى ) - يعنى امروز من فريادرس شما نيستم ، وشما هم فريادرس من نيستيد، من نمى توانم شما را نجات دهم شما هم نمى توانيد مرانجات دهيد، نه من شفيع شما هستم و نه شما
شفيع من هستيد.
(انى كفرت بما اشركتمون من قبل ) - يعنى من از اينكه شما در دنيا
مرا شريك خداوند گرفتيد بيزارى مى جويم .و مراد از(شريك گرفتن ) شريك درپرستش نبوده بلكه مراد شرك در اطاعت است ، همچنانكه از خطابى كه خداى تعالى بهاهل محشر كرده و فرموده (الم اعهد اليكم يا بنى آدم ان لا تعبدوا الشيطان انه لكمعدومبين ) نيز استفاده مى شود.
و اين بيزارى جستن شيطان از شرك ورزيدن پيروان خود، مخصوص به شيطان نيست ،بلكه خداى تعالى آن را از هر متبوع باطلى نسبت به تابع خود حكايت نموده كه در روزقيامت اظهار مى دارند كه شرك ورزيدن شما جز يك وهم سرابى بيش نبوده و ما در اين بينتقصيرى نداريم ، از آن جمله فرموده :(و يوم القيمه يكفرون بشرككم ).
و نيز فرموده :(و قال الذين اتبعوا لو ان لنا كره فنتبرء منهم
كما تبروا منا).
و نيز فرموده :(قال الذين حق عليهم القول ربنا هولاء الذين اغوينا
اغويناهم كما غوينا تبرانا اليك ما كانوا ايانا يعبدون وقيل ادعوا شركاءكم فدعوهم فلم يستجيبوا لهم ).
(ان الظالمين لهم عذاب اليم ) - به طورى كه از ظاهر كلام بر
مى آيد، اين جمله تتمه كلام ابليس است كه عذاب اليم را براى آنانمسجل مى كند و مى گويد چون شما از ستمگران بوديد و ستم شما جز از ناحيه خودتاننبود لذا عذاب دردناك حق شما است .
باز از ظاهر كلام بر مى آيد كه جمله (ما انابمصرخكم و ما انتم بمصرخى ) كنايه ازاين است كه ميان من و تابعينم رابطه اى نبوده است ، چنانكه خداوند اين مطلب را در چندجاى ديگر اشاره مى كند،
از آن جمله مثلا مى فرمايد:(لقد تقطع بينكم وضل عنكم ما كنتم تزعمون )، و نيز مى فرمايد:(فزيلنا بينهم وقال شركاوهم ما كنتم ايانا تعبدون ).
آرى اگر جمله مذكور را كنايه نگيريم ، جمله دومى آن زيادى خواهد بود، چون در موقف قيامتميان شيطان و مريدانش اين بحث نيست كه شيطان گله كند كه چرا مرا نجات نمى دهيد، وپيروانش هم چنين توهمى كه بتوانند او را نجات دهند ندارند، شيطان هم اينچنين توهم وتوقعى ندارد، مقام هم چنين مقامى نيست كه چنين توهمى در بين بيايد، پس همانطور كهگفتيم ، دو جمله مزبور كنايه است از اينكه ميان من و شما رابطه اى نيست ، نه پنداردنيائيتان كه من متبوع شما بودم امروز به درد شما مى خورد، و نه اينكه شما تابع منبوديد به درد من مى خورد، من از شرك شما بيزارم ، يعنى من شريك خداى تعالى نيستم ،و اگر از شما بيزارى مى جويم براى اين است كه شما ستمكار بوديد، و به خود ستمكرديد، و ستمكاران امروز در عذاب دردناك هستند، و ديگر مجوزى براى حمايت از آنان ، ونزديكى به آنان نيست .
در اين سياق به طورى كه ملاحظه مى كنيد شاهد بر اين است كه تابعين شيطان در آنروز، وى را به باد ملامت مى گيرند، كه تو اين مصيبت ها را بر سر ما آوردى ،حال بيا با ما شركت كن ، او هم در پاسخ مى گويد ميان من و شما رابطه اى نيست ، و ملامتشما، همه به خودتان بر مى گردد، و من نمى توانم با شما تماس بگيرم و نزديك شماشوم ، زيرا من از عذاب دردناكى كه براى ستمكاران آماده شده است مى ترسم ، و شما هماز آنان هستيد، بنا بر اين آيه مورد بحث ، معانى نزديك به معناى آيه(كمثل الشيطان اذ قال للانسان اكفر فلما كفرقال انى برى ء منك انى اخاف الله رب العالمين ) خواهد داشت .
و شايد از همين جهت بوده كه بعضى گفته اند:مراد از جمله (انى كفرت ...) كفر شيطاندر دنيا است ، و كلمه (من قبل ) هم متعلق به جمله (كفرت ) به تنهايى و يا به آن وبه جمله (اشركتمون ) به روش تنازع است ، و معنا اين است كه :منقبل از اين (در دنيا) هم به شرك شما كه قبلا (در دنيا) مى ورزيديد، كافر بودم ، و معناىتنازع اين است كه كلمه (من قبل ) با اينكه يكى است ، اما در دو جا بكار برود.
انسان مختار است و خود مسؤ ول نيك و بد اعمال خويش است
حال كه بحث پيرامون آيه تمام شد، اينك مى گوييم :منظور عمده از اين آيه
، فهماندن اين حقيقت است كه انسان خودش مسوول كارهاى خويش است (و نبايد اين كاسه راسر ديگرى بشكند) چون هيچ كس بر او مسلط نبوده است ، پس هر وقت خواست كسى را ملامتكند، خودش را ملامت كند، و اما مساله تابع بودن او و متبوع بودن شيطان امر موهومى بيشنيست و حقيقتى ندارد، و بزودى در قيامت ، آنجا كه شيطان از انسان بيزارى مى جويد وملامتش را به خود او بر مى گرداند، اين حقيقت روشن مى شود، همانطورى كه آيه قبلى هماين معنا را نسبت به ضعفاء و مستكبرين بيان مى كرد، آنجا هم مى فرمود كه رابطه مياناين دو طبقه موهوم بود نه حقيقى ، و رابطه موهومى با موهوم ديگر هم در روز قيامت كهروز انكشاف حقايق است ، به هيچ دردى نمى خورد.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation