بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 5, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
     ALMIZA29 -
     ALMIZA30 -
     ALMIZA31 -
     ALMIZA32 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

(و لقد آتينا بنى اسرائيل الكتاب و الحكم و النبوة و رزقنا هم من الطيبات و فضلنا همعلى العالمين ، هو اجتبيكم و ما جعل عليكم فى الدين من حرج ، كنتم خير امة اخرجت للناستامرون بالمعروف و تنهون عن المنكر)، (لتكونوا شهداء على الناس و يكونالرسول عليكم شهيدا، و قال الرسول يا رب ان قومى اتخذوا هذا القرآن مهجورا)، وآياتى ديگر از اين قبيل كه در عين اينكه با اوصاف اجتماعى ، فرد و مجتمع را توصيفمى كند، در عين حال اين توصيفش جنبه تسامح وسهل انگارى ندارد، بلكه به خاطر عنايتى جزء وكل و فرد و مجتمع را به آن توصيف نموده ، همانطور كه خود ما خاك معدن طلا وسنگريزههاى معدن جواهرات را يكجا بار مى كنيم و مى بريم با اينكه غرض ما تنها طلاو جواهرات است ، اينك به اصل مطلب برگشته و مى گوئيم : اما اينكه فرمود: (يا ايهاالذين آمنوا من يرتد منكم عن دينه )، مراد از (ارتداد) و برگشتن از دين بنا بر آنچهكه گذشت همان دوستى با يهود و نصارا است و اگر خطاب را متوجه خصوص مؤ منين كردبراى اين بود كه خطاب قبلى نيز متوجه به مؤ منين بود و مقام آيه مقام بيان اين نكته استكه دين حق از ايمان چنين مؤ منين ى كه ايمانشان مشوب به دوستى با دشمنان خدا است بىنياز است ، چون خداى سبحان چنين ايمانى را كفر و شرك خوانده و فرموده : (و من يتولهممنكم فانه منهم ) و براى اينكه خداى سبحان ولى و ناصر دين خود و ولى هر كسى استكه دين او را يارى كند و به زودى مردمى خواهد آورد كه بيزار از دشمنان اويند و اولياىاو را دوست مى دارند و دوست نمى دارند مگر او را.
مراد از (قوم ) كه خداوند وعده آمدن آنان را داده است ، اشخاص نيستند
و اما اينكه فرمود: (فسوف ياتى الله بقوم ) و نسبت آوردن قوم را به خودش داد،براى همين بود كه يارى كردن از دينش را تثبيت كند، چون از سياق كلام فهميده مى شد كهبراى اين دين ياورى هست و احتياج به يارى بيگانگان ندارد و آن ياور خود خدا است .
و اينكه سياق كلام بيان پيروز شدن دين به وسيله اين قوم در مبارزه با كسانى است كهپيروزى را در گروهگرائى مى بينند و به همين اميد با دشمنان دين دوستى مى كنند و نيزتعبير از آن مردم به كلمه قوم و آوردن آن اوصاف وافعال را با صيغه جمع ، همه و همه اشعار به اين معنا دارد كه آن قومى كه خدا وعدهآوردنش را داده ، مردمى هستند كه دسته جمعى مى آيند نه تك تك و دو تا دو تا، و منظوراين نيست كه خداى تعالى در هر زمانى و قرنى شخصى را به يارى دين مى گمارد كه اورا دوست دارد و او خدا را دوست دارد ! شخصى كه در برابر مؤ منين خاضع و در برابركفار قدرتمند و شكست ناپذير است و در راه خدا جهاد مى كند و از سرزنش هيچ ملامتگرىنمى هراسد!!.
مطلب ديگر اينكه آمدن چنين مردم را با اينكه خودشان مى آيند اگر به خود خداى تعالىنسبت داده و فرموده ، خدا آنان را مى آورد، به معناى آن نيست كه خدا آنان را خلق مى كندزيرا آنان تنها نيستند كه خالقشان خدا است ، بلكهكل جهان را خدا خلق كرده ، همچنانكه فرمود : (الله خالقكل شى ء)، بلكه به اين معنا است كه خداى تعالى است كه آنان را برمى انگيزد تا درهر فرصتى كه به دست آورند دين را يارى كنند و او است كه ايشان را به چنين افتخارىمفتخر كرده ، كه دوستشان بدارد و ايشان نيز او را دوست بدارند و او است كه به ايشانتوفيق داده تا در برابر دوستان خدا خوار و عليه دشمنانش قدرتمند و شكست ناپذيرباشند و در راه او جهاد كنند و از ملامت هر ملامتگرى روى برتابند، پس اگر آنان دين رايارى مى كنند در حقيقت خدا است كه دين خود را به وسيله آنان و از طريق ايشان يارى مىكند، در اينجا ممكن است كسى توهم كند كه جا داشته فردى از مسلمانان صدر اسلام پيشخود بگويد: پس كجايند آن مردم و چرا نيامدند دين را يارى كنند، جوابش اين است كه زمانبراى خداى تعالى دير و زود ندارد، ديرش و زودش براى او يكى است ، اين مائيم كه بهخاطر قصور فكرمان بين آن دو، فرق مى گذاريم .
كسانى كه خدا دوستشان دارد مبرا ازرذائل و متصف بهفضائل هستند
و اما اينكه فرمود: (يحبهم و يحبونه )، از آن جهت كه حب را مطلق آورد معلوم مى شود حبخدا مربوط به ذات آن قوم و متعلق به ذات ايشان است بدون اينكه مقيد به وصفى و ياچيز ديگرى باشد و اما دوست داشتن آنان خدا را، لازمه اش آن است كه پروردگارشان رابر هر چيز ديگرى غير خدا كه مربوط به خودشان باشد ازقبيل مال و جاه و يا خويشاوند يا غير آن مقدم بدارند؛
بنابراين قومى كه وعده آمدنشان داده شده ، احدى از دشمنان خداى سبحان را دوست نمىدارند و اگر قرار باشد فردى از افراد انسان را دوست بدارند اولياى خدا را به ملاكدوستى با خدا دوست مى دارند. و اما اينكه خدا آنان را دوست مى دارد، لازمهاش اين است كهاين طائفه از هر ظلمى و از هر پليدى معنوى يعنى كفر و فسق مبرا باشندحال يا به عصمت الهى و يا با مغفرت الهى و از راه توبه ،دليل بر اينكه دوستى خدا چنين لازمه اى دارد اين است كه آنچه گناه و ظلم هست مبغوضخداى تعالى است و كسى كه خدا او را دوست مى دارد ممكن نيست كه از ظلم و پليديهاىمعنوى مبرا نباشد و گرنه خدا ظلم را دوست داشته وحال آنكه در آيات زير فرموده كه خداى سبحان كفر و ظلم و اسراف و افساد و تجاوز واستكبار و خيانت را دوست ندارد، توجه فرمائيد: (فان الله لا يحب الكافرين )، (والله لا يحب الظالمين )، (انه لا يحب المسرفين ، و الله لا يحب المفسدين )، (ان اللهلا يحب المعتدين ، انه لا يحب المستكبرين )، (ان الله لا يحب الخائنين ) و آياتى ديگراز اين قبيل .
و اين آيات آنچه رذائل انسانيت هست در اين چند جمله جمع كرده است و اگر انسانى به خاطراينكه خداى تعالى او را دوست دارد، اين رذائل از او برطرف شده باشد، قهرا چنين انسانىبه فضائلى متصف مى شود كه مقابل آن رذائل است ، چون ممكن نيست فردى از انسان متصفبه هيچيك از صفات فضيلت و رذيلت نباشد، مگر انسانى كه هنوز متخلق به خلقى نشده، و اما بعد از متخلق شدن ، بالاخره يا به فضائل متخلق مى شود و يا بهرذائل .
نتيجه مى گيريم كه اين مؤ منين كه خدا دوستشان دارد و آنان نيز خدا را دوست دارند،ايمانشان آميخته با ظلم نيست ، همانهائى هستند كه خداى تعالى در باره آنها فرموده :(الذين آمنوا و لم يلبسوا ايمانهم بظلم اولئك لهم الامن و هم مهتدون )،
پس چنين افرادى از ضلالت ايمنند، براى اينكه در اين آيه فرموده : اينان راه را يافتهاند و در آيه زير مى فرمايد: خدا كسى را كه گمراه كند، هدايت نمى كند: (فان الله لايهدى من يضل )، پس اين افراد از هر ضلالتى در امنيتى الهى و آسمانى قرار دارند وبر اهتدائى الهى به سوى صراط مستقيم او هستند و با ايمانشان كه خداى تعالى آنان رادر آن ايمان تصديق فرموده ، به چيز ديگرى نيز اهتداء شده اند و آن عبارت است ازپيروى رسول و تسليم تام در برابر آن جناب ، پس چنين افرادى تسليمرسول خدا (صلى الله عليه وآله ) نيز هستند، همانطور كه تسليم بيقيد و شرط خداىسبحانند، زيرا خداى تعالى در باره مؤ منين واقعى فرموده : (فلا و ربك لا يؤ منون حتىيحكموك فيما شجر بينهم ثم لا يجدوا فى انفسهم حرجا مما قضيت و يسلموا تسليما).
در اينجاست كه اين معنا تمام مى شود كه اين افراد از مصاديق آيه شريفه زيرند كه مىفرمايد: (قل ان كنتم تحبون الله فاتبعونى يحببكم الله ) و با اين آيه روشن مىشود كه بين پيروى رسول و محبت خدا ملازمه هست ، هر كس كه پيرورسول خدا (صلى الله عليه وآله ) باشد، خدا او را دوست مى دارد و معلوم است كه خداىتعالى بندهاى را دوست نمى دارد مگر وقتى كه پيرو رسولش ‍ باشد. و وقتىرسول را پيروى كردند، به هر صفت خوبى كه خدا آن را دوست مى دارد متصف مى شوند،مانند تقوا، عدل ، احسان ، صبر، ثبات ، توكل و توبه و خود را از پليديها پاكنگهداشتن و امثال آن ، به آيات زير توجه فرمائيد: (فان الله يحب المتقين )، (انالله يحب المحسنين )، (و الله يحب الصابرين )، (ان الله يحب الذين يقاتلون فىسبيله صفا كانهم بنيان مرصوص )،
(ان الله يحب المتوكلين ، ان الله يحب التوابين و يحب المتطهرين )
و آياتى ديگر از اين قبيل . و اگر شما خواننده عزيز آياتى را كه آثار اين اوصاف وفضائل را شرح مى دهد آمارگيرى كنى به خصال ستوده بسيارى دست مى يابى و متوجهمى شوى كه همه آنها به اين معنا برگشت مى كند كه صاحبان اينخصال همان افرادى هستند كه قرآن كريم وارث زمينشان خوانده و دارندگان عاقبةالدارشان معرفى نموده ، همچنانكه آيات مورد بحث نيز به اين خصوصيات اشاره نموده ودر يك كلامى جامع فرموده : (و العاقبة للتقوى ) كه ان شاء الله العزيز در جاىمناسبى معناى همين كلام جامع را شرح داده بيان مى كنيم كه چگونه عاقبت از آن تقوا است .


اذلة على المؤ منين اعزة على الكافرين



كلمه (اذلة ) جمع كلمه ذليل و كلمه (اعزة ) جمع كلمه عزيز است ، جمله : (اذلة علىالمؤ منين ) كنايه است از شدت تواضعشان در برابر مؤ منين تواضعى كه حكايت ازتعظيم خدا ولى آنان داشته باشد، خدائى كه ايشان نيز اولياى اويند و جمله : (اعزةعلى الكافرين ) كنايه است از اينكه اين اولياى خدا خود را بزرگتر از آن مى دانند كهاعتنائى به عزت كاذب كفار كنند، كفارى كه اعتنائى به امر دين ندارند، همچنانكه خداىتعالى پيامبر خود را همينطور ادب كرده ، و به وى فرموده : (لا تمدن عينيك الى ما متعنابه ازواجا منهم و لا تحزن عليهم و اخفض جناحك للمؤ منين )،
و اگر كلمه (اذلة ) را با حرف (على ) متعدى كرده ، شايد علتش اين بوده كه درخصوص اين مورد معناى شفقت و يا ميل در آن تضمين شده .


يجاهدون فىسبيل الله و لا يخافون لومة لائم



در اين دو جمله دو مطلب داريم اما در جمله اول اين است كه اگر در ميان همهفضائل اين افراد، فقط جهاد در راه خدا را نام برده ، براى اين بوده ، مقام نياز به ذكرآن داشته ، چون خداى تعالى در اين آيه در مقام اين است كه به وسيله اين افراد دين خود رايارى دهد و اما مطلب دوم در باره جمله دوم است و آن اين است كه اين جمله يعنى جمله : (لايخافون لومة لائم )، ظاهر اين است كه متعلق به همه جمله هاى قبلى باشد، نه تنها بهجمله آخرى ( هر چند كه در چنين مواردى جمله آخرى قدر متيقن است ) براى اينكه نصرت دينبا جهاد در راه خدا همانطور كه ملامت ملامت گران با آن مزاحم است و ملامت گران ياوران دينرا از هدر رفتن اموال و اتلاف نفوس و تحمل شدائد و ناملايمات مى ترسانند، همچنين باتذلل براى مؤ منين و تعزز براى كافران مزاحم است ، ملامت گران مزاحم اين كار نيزهستند براى اينكه از زخارف دنيا و وسائل شهوت و متاعهاى زندگى چيزهائى دارند كه مؤمنين ندارند و ملامت گران افراد مورد بحث را ملامت ميكنند كه آيا با فلان و فلان مرد تهىدست تواضع دارى و در باره فلان و فلان ثروتمند و مستكبر تعزز و تكبر ميكنى ؟ پسملامت ملامت گران هم مانع جهاد در راه خدا است و هم ازتذلل براى مؤ منين و تعزز بر كافران جلوگير است و در اين آيه خبرى غيبى هست كه انشاء الله به زودى در بحثى قرآنى و روايتى پيرامون آن سخن خواهيم گفت .
بحث روايتى
رواياتى در مورد شاءن نزول آيات مربوط به دوست گرفتن يهود و نصارا
در كتاب در المنثور در تفسير آيه (يا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا اليهود ...) آمده كه ابناسحاق و ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم و ابو الشيخ و ابن مردويه و بيهقى ( دركتاب دلائل ) و ابن عساكر همگى از عبادة بن وليد روايت كرده اند كه گفت : عبادة بن صامتگفت : بعد از آنكه قبيله بنى قينقاع جنگ با رسول خدا (صلى الله عليه و آله و صلم ) راآغاز كردند عبد الله بن ابى بن سلول - رئيس ‍ منافقين در آن تاريخ - اين واقعه را بهانهكرد تا در جنگ شركت نجويد و به خاطر آنان توقف كند ولى بر خلاف او عبادة بن صامتنزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و صلم ) شد و خدا ورسول را گواه گرفت بر اينكه از امروز سوگندى كه من با بنى قينقاع داشتم لغو استو من از آن سوگند و مردم آن قبيله بيزارى ميجويم ، وى كه يكى از بنى عوف بن خزرجبود مانند عبد الله بن ابى با بنى قينقاع پيمان و سوگند داشت ، ليكن به خاطردوستى با خدا و رسول و مؤ منين آن پيمان را لغو نموده ، اظهار داشت من در برابر خدا ورسول او از سوگند اين كفار و ولايت و دوستى با آنان بيزارى ميجويم .
و در همان كتاب آمده كه آيات سوره مائده يعنى از آيه : (يا ايها الذين آمنوا لا تتخذوااليهود و النصارى اولياء بعضهم اولياء بعض ... فان حزب الله هم الغالبون ) (كهمجموعا سه آيه است ) در شاءن عبد الله بن ابىنازل شده .
و باز در همان كتاب است كه ابن ابى شيبه و ابن جرير از عطية بن سعد روايت كرده اندكه گفت : عبادة بن صامت از قبيله بنى الحارث بن خزرج نزدرسول خدا (صلى الله عليه و آله و صلم ) آمد و عرضه داشت : يارسول الله من در ميان يهود دوستانى دارم كه عدد شاءن بسيار است و ليكن من به خاطرخدا و رسول او از دوستى و ولايت يهود بيزارى ميجويم و با خدا ورسول دوستى ميكنم .
عبد الله بن ابى گفت : من مردى ترسو هستم ، ميترسم در اثر بيزارى از ولايت و محبتيهود بلائى به سرم بيايد، من همچنان دوستى و پيمانم را با آنان حفظ ميكنم ،رسول خدا (صلى الله عليه و آله و صلم ) بطور محترمانه به عبد الله بن ابى فرمود:اى ابا الحارث ! تو گمان كرده اى ، اينكه از چشم پوشى از ولاء يهودبخل ورزيدى و دعوت عباده را در اين باب نپذيرفتى به نفع تو است ؟ و تو از آن سودميبرى و عباده نمى برد؟ عبد الله گفت : اينكقبول ميكنم ، اينجا بود كه خداى تعالى آيات : (يا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا اليهود والنصارى اولياء بعضهم اولياء بعض ... و الله يعصمك من الناس )، ( كه بنابراينحديث هفده آيه در شاءن اين واقعه نازل شده است ).
و باز در همان كتاب است كه ابن مردويه از ابن عباس روايت كرده كه گفت : عبد الله بنابى بن سلول ايمان آورد ولى به بهانه اينكه بين او و بنى قريظه و بنى النضيرسوگندى برقرار است ، گفت : من مى ترسم گرفتار شوم و لذا از اسلام برگشت وكافر شد ولى عبادة بن صامت گفت : من براى خاطر خدا از سوگندى كه با بنى قريظهو بنى النضير داشتم بيزارى جسته ، ولايت خدا ورسول او و مؤ منين را قبول دارم .
پس خداى تعالى آيات زير را در اين واقعه نازل كرد: (يا ايها الذين آمنوا لا تتخذوااليهود و النصارى اولياء ... فترى الذين فى قلوبهم مرض يسارعون فيهم ) كهمنظور از بيماردل عبد الله بن ابى است و تا آنجا كه مى فرمايد: (انما وليكم الله ورسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤ تون الزكوة و هم راكعون )، كه منظوراز اين مؤ منين عبادة بن صامت و همه اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه و آله و صلم ) استو تا آنجا كه ميفرمايد: (و لو كانوا
يؤ منون بالله و النبى و ما انزل اليه ما اتخذوهم اولياء، و لكن كثيرا منهم فاسقون ).
مؤ لف : اين قصه به غير از اين طريق ، يعنى طريق ابن مردويه از ابن عباس نيز روايتشده و ما در سابق گفتيم ( و مكرر هم گفته ايم ) كه اين روايات وارده در شاءننزول تطبيقهائى است اجتهادى به شهادت امارات و نشانه هائى كه در آنها به چشمميخورد، مثلا در روايات قصه مورد بحث ميبينيم كه هفده آيه رانازل در مورد قصه ابن ابى و يهوديان بنى قينقاع و بنى قريظه و بنى النضير ميداندبا اينكه در اين آيات در رديف يهوديان ، نصارا را هم ذكر كرده اند كه هيچ دخالتى دراين قصه نداشتند نشانه ديگر اينكه غير ابن ابى ، ساير مسلمانان نيز در اين داستانسر و كارى با نصارا نداشتند، خواهى گفت : نام نصارا از بابتطفل يعنى بطور طفيلى ذكر شده ، در پاسخ ميگوئيم : اين سخن درست نيست ، چون درقرآن سابقه ندارد، چون در جاى ديگر قرآن مواردى هست كه متعرضحال يهود شده و وقايعى را كه بين مسلمين و يهود واقع شده و منافقين نيز در آن وقايعدستى داشتهاند، ذكر نموده و تنها نام يهود را برده و نامى از نصارا به ميان نياورده ،نظير آيات سوره حشر، بنابراين چه باعث شده كهتطفل در اينجا جائز شده و در آن موارد جائز نبوده ؟.
بيان عدم ارتباط آيات شريفه با قصه عبادة بن صامت و عبدالله بن ابى
نشانه ديگرش اين است كه اولا اين روايت ميگويد: آيات سوره مائده يعنى هفده آيه (51 -67) در داستان عبادة بن صامت و عبد الله بن ابىنازل شده و بنابراين بايد مطالب اين هفده آيه مربوط ومتصل به هم باشد كه بتوان گفت : همه يكبارهنازل شده و ثانيا در اين آيات ، آيه شريفه : (انما وليكم الله و رسوله ) قرار داردكه روايات متواتره شيعه و سنى آن را نازل در حق على بن ابيطالب (عليه السلام )ميداند و ثالثا در اين آيات آيه شريفه (يا ايهاالرسول بلغ ما انزل اليك من ربك ) هست كه هيچ ارتباطى با قصه يهوديان و عبد اللهبن ابى ندارد.
پس همه اين نشانيها دليل قطعى بر گفتار ما است كه گفتيم : راوى ديده قصه عبادة بنصامت و عبد الله بن ابى با آيات مورد بحث تا حدودى تناسب دارد آيات را بر آن قصهتطبيق كرده و چون نتوانسته خوب تطبيق كند، هفده آيه را به جاى سه آيه گرفته ، چونديده اين هفده آيه يعنى در اولش و وسطش و آخرش متعرضحال اهل كتاب شده است .
و در تفسير در المنثور است كه ابن جرير و ابن منذر از عكرمه روايت كرده كه در تفسيرآيه : (يا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا اليهود و النصارى اولياء بعضهم اولياء بعض )،گفته : اين آيه در باره بنى قريظه نازل شده كه نيرنگ كردند و عهدى را كه بارسول خدا
(صلى الله عليه و آله و صلم ) بسته بودند شكسته و نامهاى به مكه به ابى سفيان بنحرب نوشتند و مشركين مكه را دعوت كردند كه با لشگر به مدينه بيايند و در قلعه هاىآنان وارد شوند و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و صلم )، ( كه از ناحيه غيب جريان رافهميد ) ابى لبابة بن عبد المنذر را نزد آنان فرستاد كه بايد از قلعه هاى خود بيرونآيند، بعد از آنكه از ابا لبابه اطاعت نموده و از قلعه ها بيرون شدند ابالبابه بهگلوى خود اشاره كرد ( ابولبابه از طائفه اوس بود و با يهوديان قرظى سابقهدوستى داشت و به همين جهت وقتى به پيشنهاد خود يهوديان و اجازهرسول خدا (صلى الله عليه و آله و صلم ) به ميان قلعه رفت ، زنها و كودكان دورش راگرفتند و فرياد به گريه و شيون بلند كردند، ابو لبابه تحت تاءثير قرارگرفت و با علم به اينكه نبايد اسرار را به دشمن گفت اشاره به گلوى خود كرد كههمه شما كشته ميشويد و از قلعه بيرون آمد، در حالى كه از كردار خود پشيمان شده بود،يكسره به مدينه رفت و خود را به ستونى بست و گفت : خود را آزاد نمى كنم تا توبه امقبول شود ) نظير اين خيانت را طلحه و زبير كردند و به نصارا واهل شام نامه مى نوشتند عكرمه اضافه ميكند من شنيد هام كه اين خيانت تنها كار نامبردگاننبوده بلكه جمعى از اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه و آله و صلم ) از بيم فقر وفاقه با يهوديان بنى قريظه و بنى النضير مكاتبه سرى داشتند و اخباررسول خدا (صلى الله عليه و آله و صلم ) را به آنان مى رساندند تا به اين وسيلهبتوانند از يهوديان پول قرض بگيرند و سودهاى ديگرى ببرند ولى در اين آيه از آنكار نهى شدند.
مؤ لف : اين روايت اشكالى ندارد و ميخواهد كلمه ولايت را كه در اين آيات آمده بود بهولايت محبت و مودت تفسير كند، ما نيز در سابق همين معنا را تاءييد كرديم و آن داستان اگرحقيقتا سبب نزول آيات باشد به حكم اينكه مورد مخصص نيست آيات به اطلاق خود باقىاست ، در هر واقعه ديگرى غير از واقعه بنى قريظه راه دارد و اگر داستان بنى قريظهسبب نزول نبوده ، راوى از پيش خود آيات را بر آن قصه تطبيق كرده كه كار آسانتر واطلاق آيات واضحتر است .
منظور از (قومى كه مى آيند و در برابر مؤ منين متواضع و در برابركفارشديدند) امام على (ع ) و اصحاب اويند
و در مجمع البيان در ذيل آيه شريفه : (يا ايها الذين آمنوا من يرتد منكم عن دينه فسوفياتى الله بقوم ...)، گفته : بعضى گفته اند: منظور از قومى كه مى آيند و دربرابر مؤ منين متواضع و در برابر كفار شديدند امام اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) واصحاب اويند كه با ناكثين و قاسطين و مارقين جنگيدند و اين معنا از عمار ياسر و حذيفه وابن عباس روايت شده و از
امام باقر و امام صادق (عليه السلام ) نيز همين تفسير روايت شده است .
مؤ لف : در مجمع البيان بعد از نقل اين روايت گفته : كه اينقول مؤ يدى دارد و آن اين است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و صلم ) هنگامى كهبه امام امير المؤ منين (عليه السلام ) فرمان فتح خيبر را مى داد و در حالى كهحامل بيرق چند نوبت پا به فرار گذاشت هم مردم را ترساند و هم مردم او را ترساندندچنين فرمود: (لاعطين الراية غدا رجلا يحب الله و رسوله و يحبه الله و رسوله كرارا غيرفرار لا يرجع حتى يفتح الله على يده ) فردا حتما رايت جنگ را به مردى مى دهم كه خداو رسول را دوست دارد و خدا و رسول هم او را دوست ميدارد، مردى كه حمله مى كند و پا بهفرار نمى گذارد تا اينكه خدا به دست او فتح را نصيب اسلام كند ( و يا قلعه ها رابدست وى فتح كند )، آنگاه روز بعد پرچم جنگ را به دست آن جناب داد.
و اما اوصافى كه در آيه براى افراد مؤ من مورد بحث آمده يعنى تواضع و نرمى در بارهاهل ايمان و شدت
و سخت گيرى بر كفار و جهاد در راه خدا با نداشتن پروا از ملامت ملامت گران چيزى استكه احدى از شيعه و سنى نمى تواند آنها را در مورد على (عليه السلام ) انكار كند وبگويد: آن جناب استحقاق اين اوصاف را نداشته ، براى اينكه شدتش در برابراهل شرك و كفر و دمارى كه از روزگار آنها در آورد و صحنه هائى كه در تشييد ملت اسلامو نصرت دين داشت و خاطراتى كه از راءفتش ‍ نسبت به مؤ منين ضبط شده بر كسىپوشيده نيست .
مؤ يد ديگر اينكه مصداق روشن آيه شريفه و اوصاف ذكر شده در آن على (عليه السلام )است ، اين است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و صلم ) قريش را تهديد ميكرد كهبعد از آن جناب على با آنان قتال خواهد كرد، به اين روايت توجه كنيد:سهل بن عمرو با جماعتى از قريش به حضوررسول خدا (صلى الله عليه و آله و صلم ) آمده ، عرضه داشتند، اى محمد بردگان ما بهتو ملحق شده اند ، آنان را به ما برگردان ،رسول خدا (صلى الله عليه و آله و صلم ) فرمود: اى گروه قريش دست از شرك و كفربرداريد و گرنه خداى تعالى مردى را به سراغ شما مى فرستد ( و البته خواهدفرستاد ) كه با شما بر سر تاءويل قرآن قتال كند، همانطور كه من بر سرتنزيل آن با شما قتال كردم ، بعضى از اصحاب پرسيدند: يارسول الله او كيست ؟ ابو بكر است ؟ فرمود: نه ، و ليكن آن كسى است كه الان در حجرهمشغول پاره دوزى است و در آن لحظه على (عليه السلام ) داشت كفشرسول خدا (صلى الله عليه و آله و صلم ) را پينه ميزد.
و از على (عليه السلام ) روايت شده كه در روز جنگ بصره فرمود: به خدا سوگند تابه امروز كسى به جنگ اهل اين آيه نيامده بود، امروز اولين روزى است كه بااهل اين آيه مى جنگند آنگاه آيه مذكور را تلاوت كرد.
روايات ديگرى در مورد مراد از قومى كه در آيه آمده است
ابو اسحاق ثعلبى در تفسير خود و به سند خود از زهرى و سعيد بن مسيب از ابى هريرهروايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله و صلم ) فرمود: جمعى از امت من درروز قيامت به سوى من باز مى گردند و مى خواهند در كنار حوض مرا ديدار كنند ولى آنهارا راه نمى دهند و دور شاءن مى سازند، من مى گويم : اينها اصحاب من هستند، اصحاب منهستند، خطاب ميرسد تو نمى دانى كه بعد از رحلتت چه حوادثى پديد آوردند؟ اينها بهسوى قهقراى جاهليت مرتد شدند، اين بود گفتار صاحب مجمع البيان .
و اين گفته او در باره على (عليه السلام ) تمام است و هيچ ترديدى در آن نيست و شكىنيست كه آن جناب روشنترين مصداق براى آيه و اوصاف مذكور در آيه است ، ليكن بحث دراين است كه آيا اين آيه با همه اطرافيان و اصحاب آن جناب كه در جنگجمل و صفين در ركابش بودند، تطبيق ميكند يا خير؟ چون بسيارى از آن اصحاب وضع خودرا دگرگونه كردند و اگر آيه شريفه ، شامل همه آنان مى بود مى بايست آن افراد رااستثناء ميكرد و چون در آيه هيچ استثنائى نيامده ، نمى تواندشامل همه اصحاب آن جناب شود و خواننده محترم در بيان گذشته ما معناى آيه را فهميد.
و نيز در آن كتاب آمده كه از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و صلم ) روايت شده كهشخصى از معناى اين آيه پرسيد، حضرت دست به شانه سلمان نهاد و فرمود: اين است واهل محل اين ، آنگاه فرمود: اگر دين به ستاره ثريا آويزان باشد مردمى از ابناى فارس ‍بدان دست مييابند.
مؤ لف : گفتارى كه در اين حديث هست همان است كه در حديث قبلى گفتيم ، چون فارسيانزمان على (عليه السلام ) داراى اوصاف مذكور در آيه نبودند مگر آنكه منظور اين باشدكه خداى تعالى بعدها از اين قوم مردمى كه داراى چنين اوصافى باشند مبعوث ميكند.
و نيز در همان كتاب است كه بعضى گفته اند: مراد از اين قوماهل يمن است ، چون داراى دلى نرم و قلبى رقيقترند ايمان يمانى و حكمت يمانى معروفاست و عياض بن غنم اشعرى گفته : وقتى اين آيه بررسول خدا (صلى الله عليه و آله و صلم ) نازل گرديد،رسول خدا (صلى الله عليه و آله و صلم ) اشاره به ابى موسى اشعرى كرد و فرمود:آنان قوم اين مرد هستند.
مؤ لف : اين معنا در تفسير الدر المنثور به چند طريقنقل شده ، اشكالى كه در اين روايت است همان است كه در دو روايت بالا گذشت .
صاحب تفسير طبرى به سند خود از قتاده روايت كرده كه گفت : خداى تعالى اين آيه رابه اين جهت نازل كرد كه مى دانست به زودى عدهاى از مردم از دين بر ميگردند، همين كهرسول خدا (صلى الله عليه و آله و صلم ) از دنيا رفت عموم عرب از اسلام برگشتند،مگر سه مسجد، اهل مدينه ، اهل مكه و اهل بحرين كه گفتند: نماز مى خوانيم ولى زكات نمىدهيم و به خدا سوگند نمى گذاريم اموال ما غصب شود، ابو بكر در اين باره بااطرافيانش مشورت كرد، بعضيها به ايشان ( در نسخهاى ديگر آمده : به وى ) گفتند:اگر مسلمانان اين خلافت را فهميده بودند ( يعنى آن را مشروع مى دانستند ) زكات را همميدادند و بلكه بيشتر ميدادند، ابو بكر گفت : نه به خدا سوگند من ميان (نماز و زكات) دو چيز كه خدا بين آن دو جمع كرده ، جدائى نمى اندازم ، حتى اگر از يك تكه طنابكه پاى شتر را به آن ميبندند از زكات كه خدا واجبش كرده مضايقه كنند با آنها مى جنگم ،آنگاه خداى تعالى جمعيتى را مبعوث كرد تا در خدمت ابى بكرقتال كنند بر سر همان چيزى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و صلم ) بر سر آنجنگ كرد تا آنجا كه انسانهائى را كه از دين برگشته بودند و زكات نمى دادند اسيرگرفت و كشت و با آتش سوزانيد و آنقدر با آنها جنگيد تا دركمال خوارى به ماعون - كه همان زكات باشد - اقرار كردند ( تا آخر حديث ).
مؤ لف : اين روايت را الدر المنثور از عبد بن حميد و ابن جرير و ابن منذر و ابى الشيخ وبيهقى و ابن عساكر از قتاده نقل كرده و همچنين از ضحاك و حسن نيز روايت كرده است .
و عبارت حديث روشنترين شاهد است بر اينكه حديث صرف تطبيق نظريه شخصى با آيهشريفه است نه اينكه آيه در خصوص اين موردنازل شده باشد و در چنين وضعى همان اشكالى كه به ساير روايات داشتيم ، در اينروايت نيز وارد است ، براى اينكه وقايع و جنگهامشتمل بر حوادث و امورى است و در اين جنگها افرادى شركت جستند كه تاريخ براى آنهادر همان جنگها و بعد از آن جنگها گناهان و جنايات و مظالمى ضبط كرده ، نظير خالد ومغيرة بن شعبه و بسر بن ارطاة و سمرة بن جندب و اين جنايات نمى گذارد آيه : (يحبهمو يحبونه ...) بر آنان صادق و منطبق شود،حال اين بر عهده خود خواننده است كه نخست شرححال اينگونه افراد را در تاريخ ببيند و سپس در معنائى كه ما براى آيه كرديم دقت كند.
رد سخن مفسرى كه گفته است آيه شريفه عام است و اختصاصى به قومى خاصندارد
بعضى از مفسرين آنقدر افراط كرده اند كه گفته اند: اين نظريه بسيار عجيب و غريب
است كه بعضى از مفسرين داده و گفته اند: آيه با اشعريهاىاهل يمن بهتر انطباق دارد تا با رزمندگان با مرتدين ، اين چه حرفى است ؟ آيه شريفهعام است و شامل هر كسى كه دين را يارى كند ميشود، هر كسى كه متصف به مضمون آيهباشد، چه نخبگان از مسلمانان زمان رسول خدا (صلى الله عليه و آله و صلم ) و چه هر مؤمن ديگرى كه بعدا آمده و اين نظريه با همه اخبارى كه در اين باب هست ، مى سازد،مثل آن خبرى كه دلالت دارد بر اينكه قوم نامبرده در آيه شريفه ، سلمان و قوم او است -هر چند كه اين خبر ضعيف است - و خبرى كه دلالت ميكند بر اينكه منظور ابو موساىاشعرى و قوم او است و خبرى كه ميگويد: منظور از آن قوم ، ابو بكر و صحابه او است ،بله تنها خبرى را كه شامل نمى شود آن خبرى است كه ميگويد: منظور على (عليه السلام )است ، براى اينكه لفظ آيه با اين حديث انطباق ندارد، آيه شريفه صاحب آن اوصاف راقوم دانسته و على فرد واحدى است نه قوم .
اين بود حاصل كلام آن مفسر و ارتكاب چنين افراط منشاى جز اين نداشته كه او با كلامخداى تعالى در اوصاف نيكى كه براى قوم مورد بحث ذكر كرده معامله شعرى كرده كهمبنا و اساس آن مدح ممدوح به هر چيزى است كه بهخيال شاعر در آيد، حال تا ببينى خيال شاعر چه اندازه جولان داشته باشد، شاعر كارىبه صدق و كذب مطلب ندارد ولى آيا قرآن كريم شعر است ؟ با اينكه خداى عز وجل در باره كلام خود فرموده : (و من اصدق من الله قيلا) و يا معامله كلام متعارفى كردهكه معمول در بين خود ما است كه گوينده در القاى كلام خود جز بر فهم شنونده ها كهاساس آن بر تسامح و سهل انگارى است اعتماد نميكند و هر جا كه به وى ايراد بگيرندبه همين مسامحه در تعبير اعتذار مى جويد، در حالى كه خداى تعالى در باره كلام خودفرموده : (انه لقول فصل و ما هو بالهزل ).
و خواننده عزيز در بيان سابق ما توجه كرد كه اگر حق معناى آيه را در آن صفاتى كهذكر كرده بدهند روشن مى شود كه مصداق آيه تا به امروز محقق نشده ، ما از خواننده مىخواهيم بار ديگر به بحث گذشته برگشته و در آنتاءمل و دقت فرمايد، آن وقت هر قضاوتى كه خواست بكند، و يكى از حرفهاى عجيبى كهوى در آخر كلامش آورده اين است كه گفته : توجيه ما با همه روايات مى سازد مگر آنروايتى كه ميگويد: آيه در شاءن على (عليه السلام )نازل شده و
غفلت كرده از اينكه هر كس آن روايت را نقل كرده ، على و اصحابش را گفته ، همچنانكهديگران سلمان و قومش را و جمعى ديگر ابو موسى و قومش را و رواياتى ديگر ابوبكر واصحابش را نام برده اند و همچنين رواياتى كه - بعضى از آنها گذشت - آيه را در شاءنعلى مى داند، اصحاب على را هم ذكر كرده و در اين روايات كه مورد نظر مفسر نامبردهبوده ، هيچ روايتى نيست كه گفته باشد آيه در شاءن على (عليه السلام ) به تنهائىنازل شده ، تا وى اشكال كند به اينكه لفظ آيه نصّ در جماعت است و با يك نفر تطبيقنميشود.
بله در تفسير ثعلبى آمده كه اين آيه در شاءن على (عليه السلام )نازل شده و نيز در كتاب نهج البيان شيبانى از امام باقر و امام صادق (عليه السلام )آمده كه اين آيه در شاءن على (عليه السلام )نازل شده و مراد از اين كلمات به قرينه رواياتى ديگر اين است كه در شاءن آن جناب ودر شاءن اصحابش نازل شده ، اما نه به اين معنا كه خدا اصحاب آن حضرت در جنگجمل و صفين و خوارج را براى هميشه و به تمام معنا دوست ميدارد بلكه معنايش اين است كهاصحاب آن جناب را از اين جهت كه در اين جنگها اسلام را يارى كردند دوست ميدارد.
علاوه بر اينكه رواياتى زياد از طرق بيشتر محدثين مى آيد كه گفته اند: آيه شريفه :(انما وليكم الله و رسوله ) در شاءن على (عليه السلام )نازل شده با اينكه در عبارت آيه (الذين ) آمده كه صيغه جمع است .
از اين هم كه بگذريم در آن روايت ( يعنى روايت قتاده و ضحاك و حسن )اشكال ديگرى هست و آن اين است كه آيه : (يا ايها الذين آمنوا من يرتد منكم عن دينهفسوف ياتى الله بقوم يحبهم و يحبونه ...) بدون هيچ ترديدى ظهور در معناىتبديل و استغناء دارد مى خواهد بفرمايد: خدا و دين او از شما بى نياز است و به زودى شمامسلمانان را تبديل به مسلمانانى مى كند كه چنين و چنانند،حال چه اينكه خطاب به مسلمانان موجود در روزنزول باشد و يا به مجموع موجودين و معدومين ، خلاصه كلام اينكه مقصود خطاب بهجماعتى از مؤ من ين است به اينكه اگر همه آنها و يا بعضى از آنها از دين مرتد شوند،به زودى خداى تعالى آنها را مبدل به قومى مى كند كه دوستشان دارد - و معلوم است كهنه خدا مرتدين را دوست دارد و نه مرتدين خدا را -مبدل به قومى ميكند كه داراى چنين و چنان صفاتى هستند و دين خدا را يارى مى كنند.
و اين خود صريح در اين است كه قومى كه مى آيند جماعتى از مؤ منين غير جماعت موجود درروزهاى نزولند، و غير رزمندگان با مرتدين بعد از وفاترسول خدا (صلى الله عليه و آله و صلم ) هستند، براى اينكه رزمندگان با مرتدين همانمسلمانان موجود در روز نزول آيه بودند، چون جنگ با مرتدين ، فاصلهاى با وفاترسول خدا (صلى الله عليه و آله و صلم ) نداشت پس آنها نيز مانند موجودين در روزنزول آيه مخاطب به خطاب (يا ايها الذين آمنوا ...) بودند، پس در جمله : (فسوفياتى الله بقوم ...) معقول نيست كه خود آنان مقصود باشند.
و جان كلام اينكه آيه مورد بحث همان را ميگويد كه آيه شريفه زير متضمن آن است توجهفرمائيد: (و ان تتولوا يستبدل قوما غيركم ثم لا يكونوا امثالكم ).
و در تفسير نعمانى به سند خود از سليمان بن هارون عجلى روايت كرده كه گفت : من ازامام صادق (عليه السلام ) شنيدم كه مى فرمود: صاحب اين امر، هم خودش محفوظ است و هماين امر برايش محفوظ مى ماند، اگر تمامى مردم از بين بروند خداى تعالى اصحاب او راخواهد آورد و آنان هم كسانى هستند كه خداى تعالى در باره آنان فرموده : (فسوفياتى الله بقوم يحبهم و يحبونه اذلة على المؤ منين اعزة على الكافرين ).
مؤ لف : اين معنا را عياشى و قمى در تفسير خود روايت كرده اند.
گفتارى قرآنى و روايتى
(درباره اهميت مساءله نهى از تولى كفار در خطاب الهى ، و مضامين بلندى كه دروصفقومى كه در آيه آمده است وجود دارد)

از بحثهائى كه مكرر تاكنون شده اين اشاره گذشت كه خطابهاى قرآنى كه قرآن كريمبه امر آن اهتمام دارد و در تاءكيد و تشديد آن مبالغه دارد لحن سخن در آنها خالى از دلالتبر اين معنا نيست كه عوامل و اسباب موجود، همه دست به دست هم داده اند كه آينده مسلمين رابه تباهى و سقوط و درك هلاكت و ابتلاء به خشم الهى بكشانند، مانند تاءكيد و مبالغهاىكه از آيات ربا و آيات مودّت ذى القربى و غير آنها به چشم مى خورد.
و اصولا طبع خطاب اين دلالت را دارد، براى اينكه اگر متكلم حكيم ماءمورين خود را به
يك مساءله بى اهميت و حقيرى امر كند و دنبالش در تاءكيد و اصرار بر آن امر مبالغهنمايد، شنونده احساس مى كند كه اين امر بى اهميت اين همه تاءكيد نمى خواهد، پس حتماكاسه اى زير نيم كاسه هست و همچنين اگر فردى از ماءمورين را مخاطب قرار دهد كه شاءنآن مخاطب اين نباشد كه مخاطب به مثل چنين خطابى شود، مثلا يك عالم ربانى و صاحب قدمصدق در زهد و عبادت را از ارتكاب رسواترين فجور آن هم در انظار هزاران بيننده نهىكند، هر شنوندهاى مى فهمد كه قضيه خالى از مطلب نيست و حتما مطلب مهمى و مهلكهعظيمى در شرف تكوين است كه اين گوينده حكيم اينطور سخن مى گويد.
خطابهاى قرآنى كه چنين لحنى را دارد، دنبال آن خطاب حوادثى را ذكر مى كند كه آنچهاز لحن كلام فهميده مى شد را تاءييد و تصديق كند و بلكه بر آن دلالت نمايد هر چندكه شنوندگان ( چه بسا) در اولين لحظهاى كه خطاب را مى شنوند يعنى در همان روزنزول متوجه اشارات و دلالات آن خطاب نشوند.
مثلا قرآن كريم امر كرده به مودت قرباى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و صلم ) ودر آن مبالغه كرده ، حتى آن را پاداش و اجر رسالت و راه به سوى خداى سبحان شمرده ،چيزى نمى گذرد كه ميبينيم امت اسلام در اهل بيت آن جناب فجايعى و مظالمى را روا ميدارندكه اگر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و صلم ) دستور اكيد به آنان داده بود بهاينكه قرباى مرا به سختترين وجهى از بين ببريد، بيشتر از آنچه كرد، نميكرد.
و نيز ميبينيم كه قرآن كريم از اختلاف نهى نموده و سپس در آن مبالغهاى كرده كه بيش ازآن تصور ندارد، بعد ميبينيم كه امت اسلام آنچنان متفرق و دستخوش انشعاب و اختلاف ميشودكه حتى از انشعاب واقع در يهود و نصارا گذرانيد يعنى به هفتاد و سه فرقه منشعبگشت ، تازه اين اختلافها اختلاف در مذهب و معارف علمى دين است ، اما اختلافى كه درسنتهاى اجتماعى و تاءسيس ‍ حكومتها و غير اينمسائل بپا كردند قابل تحديد و حصر نيست .
و نيز قرآن كريم از حكم كردن به غير ما انزل الله نهى كرده و از القاى اختلاف بينطبقات و از طغيان و از پيروى هواى نفس و امورى غير از اينها نهى نموده و در آنها تشديدكرده ، بعدا ميبينيم كه در اثر ارتكاب اين امور چه حوادثى واقع ميشود.
مساله نهى از ولايت كفار و دوستى با يهود و نصارا از همين قسم دستورات است ، از نواهىمؤ كدهاى است كه در قرآن كريم آمده بلكه بعيد نيست كه كسى ادعا كند تشديدى كه درنهى از ولايت كفار و اهل كتاب شده آنقدر ص :645
به پايه آن نميرسد.
تشديد در آن به حدى رسيده كه خداى سبحان دوستداراناهل كتاب و كفار را از اسلام بيرون و در زمره خود كفار دانسته و فرموده : (و من يتولهممنكم فانه منهم ) و نيز خداى تعالى آنان را از خود نفى كرده و فرموده : (و منيفعل ذلك فليس من الله فى شى ء).
و نيز نه يك بار و دو بار بلكه به نهايت درجه تحذيرشان كرده و فرموده : (ويحذركم الله نفسه و ما) در آنجا كه پيرامون اين آيه بحث ميكرديم گفتيم :مدلول آن اين است كه محذورى كه از آن تحذير كرده حتما واقع خواهد شد و به هيچ وجهتبديل پذير نيست .
و اگر بخواهى مطلب بيش از اين روشن شود بايد در سوره هود به اين آيات توجه كنىكه ميفرمايد: (و ان كلا لما ليوفينهم ربك اعمالهم ) وقبل از اين آيه داستان امتهاى نوح و هود و صالح و غير آن را در آيات زيادى و سپس اختلافيهود در باره كتابشان را ذكر كرده آنگاه فرموده : (انه بما تعملون خبير) و سپسخطاب را متوجه رسول گرامى خود نموده ميفرمايد: (فاستقم كما امرت و من تاب معك و لاتطغوا) ملاحظه مى كنيد كه در آخر همين آيه خطاب را اجتماعى كرد و دنبالش فرمود:(انه بما تعملون بصير) آنگاه دقت كن در آيه بعدش كه ميفرمايد: (و لا تركنوا الىالذين ظلموا فتمسكم النار و ما لكم من دون الله من اولياء ثم لا تنصرون ) كه از جملهاول فه ميده ميشود منظور از (ليوفينهم ) تنها سزاى آخرتىاعمال نيست چون گفتيم اين آيه بعد از نقل عذابهائى است كه در دنيا بر سر امت هاىگذشته آمده و بعد از نقل اختلاف يهود و بيان توفيهاعمال ، نتيجه ميگيرد كه پس شما امت اسلام استقامت كنيد و از طغيان بپرهيزيد و بهستمكاران دل نبنديد كه اگر چنين كنيد هيچيك از آنها كه مورد اعتماد و ركون شما باشندشما را يارى نمى كنند و گرفتار آتش خواهيد شد.
و چون جمله : (فتمسكم النار) مطلق است هم آتش دنيا را كه همان بدبختيها و ذلتهاباشد شامل ميشود و هم آتش آخرت را و اين آتش كه مكرر مسلمانان را از آن تحذير كرده وفرموده بود: (و يحذركم الله نفسه ) همان است كه در آيه زير ميفرمايد: بانازل شدن حكم ولايت معصومين - البته اگر به آنعمل كنيد - خطر آن آتش از شما بر طرف ميشود و آن آيه اين است : (اليوم يئس الذينكفروا من دينكم فلا تخشوهم و اخشون ).
پس دگرگون شدن اين نعمت به دست خود آنان و تجاوز از ولايت خداى تعالى و قطعرابطه با آن مقام و ركون به ظالمين و ولايت كفار و دوستى بااهل كتاب چيزى بوده كه توقع آن از آن مردم ميرفته و بر آنان واجب بوده كه از اينانحرافها بر جان خود بترسند و از سخط الهى كه كسى نميتواند از آن جلوگيرى كندبهراسند آن هم با آن تهديدى كه خداى تعالى به آنان كرده و در چند آيهقبل فرموده : (و من يتولهم منكم فانه منهم ان الله لا يهدى القوم الظالمين ) و در آخر آنخبر داده كه ايشان را به سعادتشان هدايت نميكند، پس آن چيزى كه هدايت متعلق بدان استسعادت است و سعادت مسلمين در دنيا به اين است كه در مجتمعشان زندگى و عيشى بر طبقسنت دين و سيره عامه اسلامى داشته باشند.
و اگر بنيه و اسكلت اين سيره منهدم گردد مظاهر آن كه حافظ معناى آن است نيز در هم وبر هم ميشود آن وقت در جو جامعه معلوم نميشود كار نيك و ستوده كدام است كه تا به آن امركنند (امر به معروف ) و كار زشت كدام است تا يكديگر را از آن نهى نمايند (نهى از منكر)و آن وقت است كه شعائر عامه سقوط نموده و به جايش شعائر كفر رواج مييابد و اينوضع پيوسته ريشه دارتر ميشود و پايه هايش محكمتر مى گردد تا برسد به آنجا كهاز اسلام به غير از اسم چيزى نماند - همچنانكه امروز نمانده -.
و اگر خواننده عزيز در سيره عمومى اسلامى كه كتاب و سنت آن را تنظيم و سپس در بينمسلمين اجرا نموده دقت كند و سپس در سيره فاسدى كه امروز بر مسلمينتحميل شده به دقت بنگرد آن وقت آيه شريفه : (فسوف ياتى الله بقوم يحبهم ويحبونه اذلة على المؤ منين اعزة على الكافرين يجاهدون فىسبيل الله و لا يخافون لومة لائم ) را به دقت مطالعه
نمايد، در مييابد كه تمامى رذائل كه جامعه ما مسلمانان را پر كرده و امروز بر ما حكومتميكند و همه آنها - كه ما از كفار اقتباس ‍ كردهايم و به تدريج در بين ما منتشر گشته واستقرار يافته است - ضد آن اوصافى است كه خداى تعالى براى مردمى ذكر كرده كهدر آيه وعده آمدنشان را داده ، چون تمامى رذائل عملى در يك كلمه خلاصه ميشود و آن ايناست كه جامعه ما خدا را دوست ندارد و خداى تعالى نيز اين جامعه را دوست ندارد، جامعه ماذليل در برابر كفار و ستمگر نسبت به مؤ منين است و در راه خدا جهاد نميكند و از ملامت هرملامتگرى مى هراسد.
اين همان معنائى است كه قرآن كريم از چهره مسلمانان آن روز خوانده بود و اگر خواستىبگو خداى عليم خبير چنين آيندهاى را براى امت اسلام از غيب خبر داده بود و پيش بينى كردهبود كه به زودى امت اسلام از دين مرتد ميشود، البته منظور از اين ارتداد، ارتداداصطلاحى (يعنى برگشتن به كفر صريح و اعلام بيزارى از اسلام ) نيست بلكه منظورارتداد تنزيلى است كه جمله (و من يتولهم منكم فانه منهم ان الله لا يهدى القومالظالمين ) آن را بيان ميكند و همچنين آيه شريفه : (و لو كانوا يؤ منون بالله و النبىو ما انزل اليه ما اتخذوهم اولياء و لكن كثيرا منهم فاسقون ) به آن اشاره دارد.
با اينكه خداى تعالى وعده شان داده بود كه اگر او را يارى كنند او نيز ياريشان خواهدكرد و دشمنانشان را (البته اگر خود آنان تقويت و تاءييد نكنند) تضعيف خواهد فرمود،توجه فرمائيد: (ان تنصروا الله ينصركم ، و لو آمناهل الكتاب لكان خيرا لهم منهم المؤ منون و اكثرهم الفاسقون لن يضروكم الا اذى و انيقاتلوكم يولوكم الادبار ثم لا ينصرون ضربت عليهم الذلة اينما ثقفوا الابحبل من الله و حبل من الناس ) و هيچ بعيد نيست كه از جمله : (الابحبل من الله و حبل من الناس ) استفاده شود كهاهل كتاب در صورتى كه مسلمانان با آنها دوستى كنند خداى تعالى براى سركوب وتنبيه آنان ايشان را از ذلت نجات داده بر آنان مسلط سازد.
آنگاه خداى سبحان جامعه اسلامى را - كه چنين وصفى به خود خواهند گرفت - وعده داده كهقومى را خواهد آورد كه دوستشان دارد و آن قوم نيز خدا را دوست دارند، مردمى كه دربرابر مؤ منين ذليل و در مقابل كفار شكست ناپذيرند مردمى كه در راه خدا جهاد نموده ، ازملامت هيچ ملامتگرى پروا نميكنند و اين اوصافى كه براى آن قوم بر شمرده - همانطوركه قبلا توجه كرديد - اوصاف جامعى است كه جامعه اسلامى امروز ما فاقد آن است و بادقت و باريك بينى در هر يك از آن اوصاف كه متقابلا ضد آن اوصاف نيز اوصاف جامعىاست كه رذائلى بسيار از آنها منشعب مى شود، رذائلى كه فعلا جامعه اسلامى ما گرفتارآن است و خداى تعالى در صدر اسلام از وضع امروز ما خبر داده .
و اگر ما آن رذائل را آمارگيرى كنيم خواهيم ديد كه همان رذائلى است كه اخبار غيبى امامان(عليهم السلام ) و پيشگوئيهايشان از آخر الزمان از آنرذائل خبر دادهاند و آن روايات از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و صلم ) و ائمهاهل بيت (عليهما السلام ) نقل شده ، روايات بسيارى است كه هر چند مجموع آنها از آفتدسيسه و تحريف سالم نمانده ، و اما در بين آنها اخبارى است كه جريان حوادث چهارده قرنگذشته و وقايعى كه تاكنون رخ داده ، آن اخبار را تصديق كرده است ، اخبارى است كه ازمنابع هزار و چند سال قبل گرفته شده ، منابعى كه نويسندگان آنها بيش از هزارسال قبل و يا نزديك به هزار سال قبل مى زيسته اند و نسبت آن منابع به آن نويسندگانمسلم است ، چون در هر قرن از آن منابع روايتنقل شده .
علاوه بر اينكه آن اخبار از حوادث و وقايعى خبر ميدهد كه هنوز واقع نشده و انسانهاىقرون گذشته هم انتظار زنده بودن و ديدن آن وقايع را نداشته اند پس چاره اى جز ايننداريم كه به صحت آن اخبار و صدورش از منبع وحى اعتراف كنيم .
روايتى از رسول الله (ص ) متضّمن اخبار از اوضاعواحوال مردم در آخرالزمان
نظير روايتى كه قمى آن را در تفسير خود از پدرش از سليمان بن مسلم خشاب از عبد اللهبن جريح مكى از عطاء بن ابى رياح از عبد الله بن عباسنقل كرده كه گفت : با رسول خدا به زيارت حج رفتيم ، همان حجى كه بعد از آنرسول خدا (صلى الله عليه و آله و صلم ) از دنيا رفت ، و يا به عبارت ديگر حجة الوداع- رسول خدا (صلى الله عليه و آله و صلم ) در كعبه را گرفت و سپس روى نازنين خود رابه طرف ما كرد و فرمود: مى خواهيد شما را خبر دهم از علامات قيامت ؟ و در آن روز سلمانرضى الله عنه از هر كس ديگر به آن جناب نزديك تر بود، لذا او در پاسخرسول خدا (صلى الله عليه و آله و صلم ) عرضه داشت : بله يارسول الله ، حضرت فرمود: يكى از
علامتهاى قيامت اين است كه نماز ضايع ميشود - يعنى از ميان مسلمين مى رود و از شهواتپيروى ميشود و مردم به سوى هواها ميل مى كنند،مال مقامى عظيم پيدا مى كند و مردم آن را تعظيم مى كنند، دين به دنيا فروخته مى شود، درآن زمان است كه دل افراد با ايمان در جوفشان ، براى منكرات بسيارى كه مى بينند ونمى توانند آن را تغيير دهند آب مى شود آن چنانكه نمك در آبحل ميگردد.
سلمان با تعجب عرضه داشت : يا رسول الله : به راستى چنين روزى خواهد رسيد؟فرمود: آرى ، به آن خدائى كه جانم به دست او است ، اى سلمان در آن هنگام سرپرستى وولايت مسلمانان را امراى جور به دست مى گيرند امرائى كه وزرائى فاسق وسرشناسانى ستمگر و امنائى خائن دارند.
سلمان پرسيد: براستى چنين وضعى پيش خواهد آمد يارسول الله ؟ فرمود: آرى به آن خدائى كه جانم به دست او است اى سلمان در اين موقعمنكر، معروف ، و معروف ، منكر ميشود، خائن امين قلمداد ميگردد و امين خيانت ميكند، دروغگوتصديق ميشود و راستگو تكذيب ميگردد.
سلمان با حالت تعجب پرسيد: يا رسول الله به راستى چنين چيزى خواهد شد؟ فرمود:آرى به آن خدائى كه جانم به دست او است اى سلمان در آن روزگار زنان به امارتميرسند و كنيزان طرف مشورت قرار ميگيرند و كودكان بر فراز منبر ميروند و دروغنوعى زرنگى و زكات خسارت ، و خوردن بيتالمال نوعى غنيمت شمرده شود، مرد به پدر و مادرش جفا ولى به دوستش نيكى مى نمايد وستاره دنباله دار طلوع ميكند.
سلمان باز پرسيد: يا رسول الله آيا چنين چيزى خواهد شد؟ فرمود: آرى به آن خدائىكه جانم به دست او است اى سلمان ! در اين موقع زن با شوهرش در تجارت شركت كند وباران در فصلش نيامده بلكه در گرماى تابستان مى بارد و افراد كريم سخت خشمگينمى گردند، مرد فقير تحقير ميشود، در اين هنگام بازارها به هم نزديك ميشوند وقتى يكىميگويد: (من چيزى نفروختم ) و آن ديگرى ميگويد: (من سودى نبرده ام ) طورى مىگويند كه هر شنونده مى فهمد دارد به خدا بد و بيراه ميگويد.
سلمان پرسيد: آيا حتما چنين وضعى خواهد شد يارسول الله ؟ فرمود: آرى به آن خدائى كه جانم به دست او است ، اى سلمان در اين هنگاماقوامى بر آنان مسلط مى شوند كه اگر لب بجنبانند كشته مى شوند و اگر چيزىنگويند دشمنان همه چيزشان را مباح و براى خودحلال مى كنند تا با بيت المالشان كيسه هاى خود را پر كنند و به ناموسشان تجاوزنموده ، خونشان را
بريزند و دلهاشان را پر از وحشت و رعب كنند و در آن روز مؤ منين را جز درحال ترس و وحشت و رعب و رهبت نميبينى .

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation