بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 4, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
     ALMIZA29 -
     ALMIZA30 -
     ALMIZA31 -
     ALMIZA32 -
     ALMIZA33 -
 

 

 
 
00" vlink="#00" alink="#FF0000">

 

next page

fehrest page

back page

در اين آيه شريفه التفاتى به كار رفته چون در آياتقبل خطاب متوجه عموم مسلمين بود و در اين آيه متوجه شخصرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) شده و خطاب دراصل معنا در حقيقت باز به عموم مسلمين است و مى خواهد بفرمايد:رسول ما به رحمتى از ناحيه ما نسبت به شما مهربان شده است و به همين جهت به او امركرديم كه از شما عفو كند و برايتان استغفار نمايد و با شما در امور مشورت كند و وقتىتصميمى گرفت بر ما توكل كند.
پس با اينكه اصل معنا اين بود بايد ديد چرا خطاب را به شخصرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) برگردانيد؟ و چه نكته اى باعث آن شد؟ نكته اشهمان مطلبى است كه در اول آيات مربوط به جنگ خاطرنشان كرده و گفتيم : اين آياتآميخته با لحنى از عتاب و سرزنش است ، بهدليل اينكه مى بينيم خداى تعالى هر جا كه مناسبت داشته از مردم به خاطرنافرمانيهايشان اعراض كرده است و يكى از آن موارد همين آيه مورد بحث است كه متعرضيكى از حالات آنان است ، آن حالتى كه نوعى ارتباط با اعتراضشان بررسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) دارد و آن عبارت است از اندوهى كه از كشته شدندوستانشان داشتند، چون چه بسا كه همين اندوه وادارشان كرد كه درعمل رسول خدا خرده گيرى نموده كشته شدن آنان را به آن جناب نسبت دهند و بگويند: توباعث شدى كه ما اين چنين مستاصل و بيچاره شويم و بخاطر همين نسبت ناروا، خداى تعالىاز سخن گفتن با آنان اعراض نموده و روى سخن بهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) كرده ، فرموده : (فبما رحمة من اللّه لنت لهم ).
و اين سخن به خاطر اينكه حرف (فا) دراول آن آمده فرع و نتيجه گيرى از كلامى ديگر است كه البته صريحا در آيات نيامده ،ولى سياق بر آن دلالت دارد و تقدير كلام چنين است : (و اذا كان حالهم ما تريه منالشباهه بالّذين كفروا و التحسر على قتلاهم ، فبرحمة منا لنت لهم ، و الا لانفضوا منحولك ).


فاعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم فى الامر


اين جمله براى اين آمده كه سيره رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله ) را امضا كرده باشد،چون آن جناب قبلا هم همينطور رفتار مى كرده و جفاى مردم را با نرمخوئى و عفو و مغفرتمقابله مى كرده و در امور با آنان مشورت مى كرده است ، به شهادت اينكه اندكىقبل از وقوع جنگ با آنان مشورت كرد و اين امضا اشاره اى است به اين كهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بدانچه ماءمور شدهعمل مى كند و خداى سبحان از عمل او راضى است .
دستور الهى به پيامبر (ص ) مبنى بر گذشت از مردم و مشورت باآنهاشامل احكام الهى نمى شود
در اين جمله خداى تعالى رسول گرامى خود (صلوات اللّه عليه و آله و سلم ) را ماءموركرد تا از آنان عفو كند تا در نتيجه بر اعمال ايشان اثر معصيت مترتب نشود و اينكه ازخدا بر ايشان طلب مغفرت كند با اينكه مغفرت بالاخره كار خود خداى تعالى است و عبارت(استغفر لهم ) هر چند مطلق است و اختصاصى به مورد بحث آيه ندارد و ليكن مواردحدود شرعى و امثال آن را شامل نمى شود (و چنان مطلق نيست كه حتى اگر فردى مرتكبقتل شد او را هم ببخشايد و يا اگر زنا كرد تنها برايش طلب مغفرت كند و ديگر حدشرعى را بر او جارى نسازد) چون اگر اطلاق تا اين مقدارشمول داشته باشد باعث لغو شدن تشريع مى گردد، علاوه بر اينكه جمله : (و شاورهمفى الامر) كه به يك لحن عطف بر مساءله عفو و مغفرت شده خود شاهد بر اين است كهاين دو امر: يعنى (عفو) و (مغفرت ) در چارچوب ولايت و تدبير امور عامه بوده ، چوناينگونه امور است كه مشورت بر مى دارد و اما احكام الهى خير پس عفو و مغفرت هم در همانامور ادارى جامعه است .


فاذا عزمت فتوكل على اللّه ان اللّه يحب المتوكلين


و چون خداى تعالى تو را به خاطر اينكه به اوتوكل كرده اى دوست مى دارد در نتيجه ولى و ياور تو خواهد بود و درمانده ات نخواهدگذاشت و به همين جهت كه اثر توكل به خدا يارى و عدم خذلان استدنبال اين جمله فرمود: (ان ينصركم اللّه ...) و مؤ منين را هم دعوت كرد بهتوكل و فرمود: اگر خدا شما را يارى كند كسى نيست كه بر شما غلبه كند و اگر شمارا درمانده گذارد كيست كه بعد از خدا شما را يارى كند؟ آنگاه در آخر آيه با بكار بردنسبب توكل (كه ايمان باشد) در جاى خود توكل مؤ منين را امر بهتوكل نموده و مى فرمايد: (و على اللّه فليتوكل المؤ منين )، يعنى مؤ منين به سبباينكه ايمان به خدا دارند و ايمان دارند به اينكه ناصر و معينى جز او نيست بايد فقطبر او توكل كنند.
تنزيه ساحت رسول خدا (ص ) از بديهاواعمال زشت


و ما كان لنبى ان يغل ...


كلمه (غل ) كه مصدر (يغل ) است ، به معناى خيانت مى باشد و ما در تفسير آيه :(و ما كان لبشر ان يوتيه اللّه الكتاب )، گفتيم كه معناى اين سياق تنزيه ساحترسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله ) از بديها اعمال زشت و طهارت دامن آن جناب از هرآلودگى است و معنايش اين نيست كه پيغمبر نبايد چنين و چنان كند، بلكه معنايش اين استكه پيغمبر ساحتش مقدس تر از اين است كه چنين و چنان كند، در آيه مورد بحث هم معنايش ايناست كه حاشا بر رسول (صلى اللّه عليه و آله ) كه به پروردگار خود و يا به مردمخيانت كند، (چون خيانت به مردم هم خيانت به خدا است ) با اينكه هر خيانتكارى با خيانتشپروردگارش را ديدار مى كند و آنگاه آنچه كرده است بدون كم و كاستتحويل مى گيرد.
بعد از تنزيه ساحت رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله ) مى فرمايد: نسبت خيانت بهرسول خدا (صلّى اللّه عليه ) دادن قياسى است ظالمانه و علاوه بر آن قياسى است معالفارق براى اينكه آن جناب پيرو رضاى خدا است و از رضاى خداى تعالى تجاوز نمىكند و خيانتكاران با خيانت خود خشم عظيمى از خدا را به دست مى آورند و جايشان جهنم استكه بدترين جايگاه است ، اين است منظور از جمله : (افمن اتبع رضوان اللّه كمن باءبسخط من اللّه ...). هر چند ممكن هم هست كه بگوئيم مراد از آن تعريض به مؤ منين است ومى خواهد بفرمايد: اين حالاتى كه شما داريد متعرض خشم خدا شدن است و خداى تعالى بااين مواعظ خود شما را به سوى رضوان خويش مى خواند و معلوم است كه رضوان خدا وخشم و سخط او مساوى نيستند.
خداى سبحان بعد از تقسيم مردم به اين دو قسم مى فرمايد: هر يك از اين دو طايفهدرجاتى مختلف دارند آنها، كه تابع رضوان خدايند همه با هم مساوى نيستند آنها هم كهتابع سخط خدايند همه در يك درجه نيستند و خدا بصير بهاعمال است و مى داند هر كسى در چه درجه اى از پيروى سخط و يا رضاى او است پسخيال نكنيد كه خير اندك و يا شرّ مختصر از قلم او مى افتد و به خاطر اينخيال باطل در اين جور خير و شرها مسامحه كنيد.


لقد من اللّه على المؤ منين ...


در اين آيه التفاتى ديگر به كار رفته و آن التفات از خطاب به مؤ منين به غيبتفرضى آنان است ، (با اينكه قبلا از مؤ منين مى پرسيد: آيا كسى كه پيرو رضوان خدااست مثل كسى است كه چنين و چنان كند؟)
در اينجا آنان را غايب فرض كرده و مى فرمايد: (خدا بر مؤ منين واجب كرده كه چنين وچنان كنند)، و ما در سابق به طور كلى وجه اينگونه التفاتها را بيان كرديم و اما وجهآن در خصوص اين مورد اين است كه آيه شريفه در زمينه منت گذارى بر مؤ منين به خاطرصفت ايمانشان سخن مى گويد و مى خواهد بفرمايد علت اين منت گذارى صفت ايمان ايشاناست و اين معنا را تنها با آوردن صفت يعنى كلمه _ مؤ منين مى توان رسانيد، حتىتعبير (الّذين آمنوا) هم آنرا نمى رساند، چون بطورى كه گفته اند تنها صفت مىتواند مشعر به عليت باشد، نه فعل و اگر ما به اين شورى نگوئيمحداقل مى گوييم صفت بهتر عليت را مى رساند تا،فعل معناى آيه روشن است .
البته در اين آيه بحث هائى ديگر هست كه ان شاءاللّه العزيز در هر موضعى مناسب يكىاز آنها ايراد مى گردد.
سوره آل عمران ، آيات 171_ 165


او لما اصبتكم مصيبه قد اصبتم مثليها قلتم انى هذاقل هو من عند انفسكم ان اللّه على كل شى ء قدير 165
و ما اصبكم يوم التقى الجمعان فباذن اللّه و ليعلم المؤ منين 166
و ليعلم الّذين نافقوا و قيل لهم تعالوا قتلوا فىسبيل اللّه او ادفعوا قالوا لو نعلم قتالا لاتبعنكم هم للكفر يومئذ اقرب منهم للايمنيقولون بافوههم ما ليس فى قلوبهم و اللّه اعلم بما يكتمون 167
الّذين قالوا لاخونهم و قعدوا لو اطاعونا ما قتلواقل فاد رؤ اعن انفسكم الموت ان كنتم صدقين 168
و لا تحسبن الّذين قتلوا فى سبيل اللّه اموتابل احياء عند ربهم يرزقون 169
فرحين بما آتئهم اللّه من فضله و يستبشرون بالّذين لم يلحقوا بهم من خلفهم الا خوفعليهم و لا هم يحزنون 170
يستبشرون بنعمة من اللّه و فضل و ان اللّه لايضيع اجر المؤ منين 171


ترجمه آيات
آيا هر گاه به شما مصيبتى رسد (در جنگ احد) در صورتى كه دو برابر آن آسيب بهدشمنان رسيد (در جنگ بدر) باز از روى تعجب گوئيد چرا به ما كهاهل ايمانيم رنج رسد؟ بگو اى پيغمبر اين مصيبت را از دست خود كشيديد كه نافرمانىكرديد، نه آن كه خدا قادر بر نصرت شما نبود كه ايزدمتعال بر هر چيز توانا است (165).
آنچه در روز احد هنگام مقابله دو صف كارزار به شما رسيد به قضاى خدا و مشيت نافذ اوبود تا آنكه بيازمايد اهل ايمان را تا معلوم شودحال آنان كه ثابت قدم در ايمانند (166).
و تا نيز معلوم شود حال آنهائى كه در دين نفاق و دوروئى كردند و چون به آنها گفتهشد بيائيد در راه خدا جهاد و يا دفاع كنيد عذر آوردند كه اگر ما به فنون جنگى دانابوديم از شما تبعيت نموده و به كارزار مى آمديم اينان با آنكه دعوى مسلمانى دارند بهكفر نزديكترند تا به ايمان با زبان چيزى را اظهار كنند كه دردل خلاف آن را پنهان داشته اند و خدا بر آنچه پنهان مى دارند آگاه تر از خود آنها است(167).
آن كسانى كه در جنگ با سپاه اسلام همراهى نكرده و گفتند اگر خويشان و برادران ما نيزسخن ما را شنيده و به جنگ احد نرفته بودند كشته نمى شدند اى پيغمبر به چنين مردم(منافق ) بگو پس شما كه براى حفظ حيات ديگران چاره توانيد كرد مرگ را از جان خوددور كنيد اگر راست مى گوئيد (168).
البته نپنداريد كه شهيدان راه خدا مرده اند بلكه زنده به حيات ابدى شدند و در نزد خدامتنعم خواهند بود (169).
آنان به فضل و رحمتى كه از خداوند نصيبشان گرديده شادمانند و به آن مؤ منان كه هنوزبه آنها نپيوسته اند و بعدا در پى آنها به راه آخرت خواهند شتافت مژده دهند كه از مردنهيچ نترسند و از فوت متاع دنيا هيچ غم مخورند (170)
و آنها را بشارت به نعمت و فضل خدا دهند و اينكه خداوند اجراهل ايمان را هرگز ضايع نگرداند (171).
بيان آيات
اين آيات ادامه و تتمه آياتى است كه در خصوص جنگ احدنازل شده و در آن متعرض حال عده اى از منافقين شده كه جماعت مؤ منين را در هنگام بيرونشدن از مدينه به سوى احد تنها گذاشتند و در اين آيات پاسخ آن گفتارى هم كه دربارهكشتگان داشتند داده و حال به شهادت رسيدگان را وصف مى كند و مى فرمايد: كه اينطايفه بعد از شهادتشان در مقام قرب الهى متنعم هستند و به بازماندگان بشارت مى دهندكه چنين مقام و منزلتى در انتظار شما نيز هست .


او لمّا اصابتكم مصيبه قد اصبتم مثليها...


بعد از آنكه مؤ منين را نهى كرد از اينكه مثل كفار نباشند و بر كشتگان خود حسرت و اندوهنخورند، به اين بيان كه مرگ و زندگى تنها به دست خدا است نه به دست ايشان تابگويند اگر چنين نمى كرديم چنان نمى شد و اگر به دشمن نزديك نمى شديم و ازشهر بيرون نمى رفتيم و يا اگر اصلا حاضر به جنگ نمى شديم اينطور نمى شد،اينك در اين آيه همان مطلب را با بيان سبب نزديكش كه به حكم سنت اسباب باعث پديدآمدن شد شرح داده و مى فرمايد: سبب آن مصائب نافرمانى تيراندازان بود كه مراكز خودرا خالى كردند و تازه بعد از خالى كردن نيز،
از در معصيت پشت به قتال نمودند و خلاصه كلام اينكه سبب آن نا فرمانى و سرپيچى ازدستور رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله )، كه فرمانده اين جنگ بود و اين نا فرمانىباعث فشل و تنازعشان در امر و در آخر سبب شكستشان گرديد و اين خود سنتى است طبيعى وعادى .
پس آيه شريفه در معناى اين است كه مثلا بگوئيم : هيچ مى دانيد اين مصائب كه از ناحيهكفار بر سر شما آمد، هر چند كه در جنگ بدر شما دو برابر آنرا بر سر كفار آورديدچون در اين جنگ شما هفتاد كشته داديد و در بدر از كفار هفتاد كشته و هفتاد اسير گرفتيد ازكجا بود؟ و علتش چه بود؟ علتش از ناحيه خود شما بود كه رمز موفقيت و سبب فتح رابه دست خود تباه كرديد يعنى دستور فرمانده خود را مخالفت نموديد و
فشل و اختلاف كلمه به راه انداختيد.
(خواننده عزيز توجه فرمود كه ) خداى تعالى مصيبت را وصف كرد به اينكه دو برابرآن را شما به دشمن وارد آورده بوديد و اين براى آن بود كه هم سوزش مصيبت را فروبنشاند و بفرمايد كه اگر كشته داديد دو برابر كشته و اسير گرفتيد و هم اينكه مصيبترا كوچك بشمارد و بفرمايد: با اينكه ضربت شما دو برابر بوده ديگر جا ندارد اين قدرجزع كنيد و اندوه بخود راه دهيد.
بعضى از مفسرين گفته اند: معناى آيه اين است كه شما خودتان اين مصيبت را براى خودانتخاب كرديد، براى اينكه در جنگ بدر امر شما داير بود بين اينكه اسيران را بهقتل برسانيد و يا فديه بگيريد و با اينكه حكم خدا اين بود كه به قتلشان برسانيدو اگر بخواهيد فديه بگيريد بايد اين پيه را بخود بماليد كه درسال آينده يا جنگ آينده همين كفار فديه دهنده هفتاد نفر از شما را خواهند كشت و شما آن روزاين پيه را بخود ماليديد و گفتيد امروز اين فدا به درد ما مى خورد در آينده اگر هفتادنفرمان كشته شوند شهيد شده اند و ضرر نكرده اند.
مؤ يد اين معنا و بلكه دليل بر آن جمله ذيل آيه است كه مى فرمايد: (ان اللّه علىكل شى ء قدير)، چون اين جمله به هيچ وجه با معناى قبلى نمى سازد، مگر به زور وضرب ، ولى با وجه اخير به خوبى مى سازد وحاصل معناى آيه چنين مى شود: (بگو اين مصيبت از ناحيه خود شما است كه در جنگ بدربه آن ملتزم شديد و گرنه خدا مى توانست از آمدن اين مصيبت جلوگيرى كند كه او بر هرچيزى قادر است .)


و ما اصابكم يوم التقى الجمعان ...


و آيه اول مانند جمله (ان اللّه على كل شى ء قدير) وجه دوم را تاءييد مى كند، كهگفتيم مراد از جمله :
(قل هو من عند انفسكم ) اين است كه اين مصيبت از ناحيه خود شما پيش آمد، كه در جنگ بدرفديه گرفتيد و شرط كرديد با خدا آنچه را كه شرط كرديد، (يعنى حاضر شديد بهجاى هفتاد فديه كه از هفتاد اسير گرفتيد در جنگ ديگرى كه پيش مى آيد هفتاد كشتهبدهيد) و اما وجه اول (كه بگوئيم معناى آيه اين است كه سبب قريب و جزء اخير علت آمدناين مصيبت مخالفت با عبداللّه بن جبير و خالى كردن مراكز بود) با ظاهر آيه مورد بحثنمى سازد براى اينكه در آيه مورد بحث سبب مصيبت را اذن خدا دانسته و اين خود روشن است. پس بنا بر آنچه ما گفتيم توجه دادن به اينكه رسيدن مصيبت مستند به اذن خدا، استخود به منزله بيانى است براى جمله : (هو من عند انفسكم ...) و هم توطئه و زمينه سازاست براى ضميمه كردن جمله : (و ليعلم المؤ منين ...)، چون با انضمام آن راه براىپرداختن به حال منافقين و سخنانى كه گفته اند و جواب به آن و بيان حقيقت اين مرگ ،يعنى كشته شدن در راه خدا هموار مى شود.


او ادفعوا...


يعنى اگر در راه خدا جنگ نمى كنيد حداقل از ناموستان و از جانتان دفاع كنيد و در جمله :(هم للكفر يومئذ اقرب منهم للايمان )، حرف (لام ) به معناى حرف (الى ) آمده ،(و معناى جمله اين است كه ايشان امروز به كفر نزديكترند تا به ايمان ) البته نزديكتر بودنشان نسبت به كفر صريح بوده نه كفر درونى و نفاق چون با اين عملشان درنفاق واقع شدند.
و اگر در جمله (يقولون بافواههم ما ليس فى قلوبهم ...)، كلمه (افواه _ دهنها)را آورد، (با اينكه انسان هميشه با دهن سخن مى گويد و احتياجى به آوردن اين كلمه نبود)براى اين بود كه اولا تاكيد كند كه سخنى كه گفتند از زبانشان تجاوز نكرد و ثانيادر مقابل قلوب قرار گرفته باشد چون بين افواه و قلوبتقابل هست .


الّذين قالوا لاخوانهم و قعدوا لو اطاعونا ما قتلوا...


مراد از كلمه (اخوانهم ) برادران نسبى ايشان است كه همان كشتگان باشند و اگرخصوص برادران را ذكر كرد براى اين بود كه با انضمام اين جمله با جمله : (وقعدوا) سرزنش و توبيخ بر آنان شديدتر باشد و بفهماند كه از يارى برادران خودكوتاهى كردند و در خانه ها نشستند تا در نتيجه برادرانشان در ميدان جنگ به آن وضعفجيع كشته شدند و جمله : (فادروا) جواب از همان سخنى است كه گفتند و كلمه(درء) كه مصدر فعل : (ادروا) است به معناى دفع است .


و لا تحسبن الّذين قتلوا فى سبيل اللّه امواتا...


در اين آيه شريفه التفاتى از خطاب به مؤ منين به خطاب بهرسول خدا (صلى اللّه عليه وآله ) شده است ،
قبلا روى سخن با مؤ منين داشت و مى فرمود: (ما اصابكم ...) در اين آيه روى سخنمتوجه شخص رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نموده و مى فرمايد: (گمان مكن كه...) وجه اين التفات همان است كه در خلال اين آيات مكرر ذكر كرديم ،احتمال هم دارد كه خطاب در اين آيه تتمه خطاب در جمله : (فادروا عن انفسكم الموت انكنتم صادقين ) باشد، كه در اين صورت بايد كلمه (تحسبن ) را با ضمه بابخوانيم تا صيغه جمع مخاطب باشد و معناى آن با آخر آيه قبلى چنين شود: (بگو مرگرا از خود دور كنيد و گمان مكنيد آنها كه كشته مى شوند...).
و مراد از موت باطل شدن شعور و فعل است و لذا در توضيح كلمه (احيا)از هر دونمونه اى آورد و فرمود: زنده اند و روزى مى خورند و خوشحالند روزى خوردن نمونهفعل و (فرح ) نمونه و اثرى از شعور است زيراخوشحال شدن فرع داشتن شعور است .
دلالت آيه بر اينكه انسان بهد از مردنتاقبل از قيامت زنده و باقى است


فرحين بما آتيهم اللّه ...


كلمه (فرح ) ضد كلمه (حزن ) است و كلمه (بشارت ) و (بشرى ) به معناىهر خيرى است كه تو را خوشحال كند و كلمه (استبشار) به معناى اين است كه در طلباين باشى كه با رسيدن خيرى و بشرائى خرسندى كنى و معناى جمله اين است كه كشتهشدگان در راه خدا هم از نظر رسيدن خودشان بهفضل خدا و ديدن آن فضل خوشحالى مى كنند و هم در طلب اين خبر خوش ‍ هستند كه رفقاىعقب مانده شان نيز به اين فضل الهى رسيدند و آنها نيز خوفى و اندوهى ندارند.
از اين بيان دو نكته روشن مى شود، يكى اينكه كشته شدگان در راه خدا از وضع مؤ منينبرجسته كه هنوز در دنيا باقى مانده اند خبر دارند و دوم اينكه منظور از اين بشارت همانثواب اعمال مؤ منين است كه عبارت است از نداشتن خوف و نداشتن اندوه و اين بشارت بهايشان دست نمى دهد مگر با مشاهده ثواب نامبرده در آن عالمى كه هستند، نه اينكه خواستهباشند با موفق شدن به شهادت استدلال كنند بر اينكه در قيامت خوف و اندوهى نخواهندداشت چون آيه در مقام اين است كه بفرمايد پاداش خود را مى گيرند نه اينكه بعد ازشهادت تازه استدلال مى كنند كه در قيامت چنين و چنان خواهيم بود.
پس اين آيه شريفه دلالت دارد بر اينكه انسان بعد از مردن تاقبل از قيامت باقى و زنده است و ما بحث در اين باره را به طورمفصل در بحث برزخ يعنى در تفسير آيه : (و لا تقولوا لمنيقتل فى سبيل اللّه اموات ) گذرانديم .


يستبشرون بنعمه من اللّه و فضل ...


اين (استبشار) اعم از استبشارى است كه قبلا فرمود ازحال بازماندگان مى كنند و شامل استبشار بهحال خودشان هم مى شود و شايد همين دو تا بودن معنا باعث شده كه دو باره آن را تكراركند و همچنين كلمه فضل را دو باره بياورد، جمله : (و ان اللّه لا يضيع اجر المؤ منين ) همبر اين عموميت دلالت دارد، چون به اطلاقش شامل همه مؤ منين مى شود در آيه شريفه دقتبفرمائيد.
در اين آيه شريفه فضل و نعمت را نكره آورد، همچنانكه رزق را هم در آياتقبل سربسته ذكر كرد و نفرمود كه آن رزق چيست و اين براى آن بود كه ذهن شنونده درباره فضل و نعمت و رزق تا هر جا كه ممكن است برود و باز به همين جهت خوف و حزن رادر سياق نفى مبهم آورد، تا دلالت بر عموم كند و بفهماند كشته شدگان در راه خدا هيچنوع از انواع خوف و حزن را ندارند.
و از دقت در اين آيات اين معنا به دست مى آيد كه اولا در صدد بيان اجر مؤ منين است و ثانيامى خواهد بفهماند كه اين اجر كه نزد خداى سبحان است رزق ايشان است و ثالثا اين رزقنعمتى و فضلى از خدا است و رابعا اين نعمت وفضل عبارت از اين است كه نه خوفى دارند و نه حزنى .
معناى لطيف جمله (الّا خوف عليهم و لا هم يحزنون )
و اين جمله يعنى جمله : (الا خوف عليهم و لا هم يحزنون ) جمله عجيبى است ، هر قدرانسان بيشتر در آن فرو مى رود و تدبر مى كند دامنه معنايش وسيع تر مى شود، بااينكه جمله اى است لطيف و رقيق و بيانى است ساده و اولين چيزى كه از معناى آن به ذهن مىرسد اين است كه خوف و حزن از مؤ منين برداشته مى شود و اين را هم مى دانيم كه خوفتنها در امرى فرض دارد كه اولا ممكن باشد و ثانيااحتمال آمدنش به سوى ما معقول باشد و ثالثا اگر بيايد مقدارى از سعادت ما را از بينمى برد، سعادتى كه ما توقع داريم واجد آن باشيم و خود را واجد آن فرض مى كنيم وهمچنين حزن تنها از ناحيه حادثه اى است كه پيش آمده و آن نيز مقدارى از سعادت كذائى مارا سلب كرده ، پس بلا و يا هر محذور و گرفتارى كه فرض شود وقتى از آن مىترسيم كه هنوز بر سر ما نيامده باشد و اما وقتى آمد ديگر خوف معنا ندارد آنجا جاىحزن و حسرت است پس بعد از وقوع خوفى نيست وقبل از وقوع هم حزنى نيست .
پس بر طرف شدن مطلق خوف از انسان تنها وقتى فرض دارد كه هيچ يك از آنچه داريمدر معرض زوال قرار نگيرد و همچنين برطرف شدن مطلق حزن از انسان وقتى فرض داردكه آنچه نعمت كه انسان بتواند از آن متنعم شود و لذت ببرد دارا باشد و خداى تعالىبه او افاضه كرده باشد
و نيز آنچه كه دارد در معرض زوال قرار نگيرد و اين همان خلود سعادت براى انسان وخلود انسان در آن سعادت است .
و از همين جا واضح مى شود كه نبودن خوف و حزن عين روزى خوردن انسان نزد خدا است وبه حكم آيه : (و ما عند اللّه خير) و آيه : (و ما عند اللّه باق ) آنچه نزد خدا است همنعمت و خير است ، هم باقى است نه عذاب و شرى آميخته با آن است و نه فنا و زوالىبدان راه دارد. باز اين معنا واضح مى شود كه نبودن حزن و خوف عينا بودن نعمت وفضل است و اين خود عطيه است ، ليكن در سابق يعنى دراوايل كتاب گذشت و به زودى در تفسير آيه : (مع الّذين انعم اللّه عليهم ) ميايد كهنعمت وقتى در عرف قرآن اطلاق شود معنايش ولايت الهيه است ، بنابراين معناى آيه موردبحث چنين مى شود: (خداى تعالى متصدى و عهده دار كار مؤ منين است و آنان را به عطيه اىاز خود اختصاص مى دهد).
و اما احتمال اينكه مراد از (فضل ) موهبتى باشد كه زايد بر استحقاق در برابرعمل است . و نعمت عبارت باشد از موهبتى كه در برابرعمل احتمالى است كه با جمله : (و ان اللّه لا يضيع اجر المؤ منين ) نمى سازد براىاينكه در يك آيه فضل را اجر هم خوانده و همه مى دانيم كه اجر تنها در مورد استحقاق است ،پس مؤ منين مستحق فضل هم هستند در سابق هم گفتيم و تو خواننده محترم توجه كردى كهچند فقره زير يعنى جمله (عند ربهم يرزقون ) و جمله : (فرحين بما...) و جمله(يستبشرون بنعمه ...) و جمله : (و ان اللّه لا يضيع اجر المؤ منين )،مال و برگشتنشان به يك حقيقت است ، پس فرق گذاشتن بينفضل و نعمت در چنين موردى درست نيست .
البته در ذيل آيات مورد بحث جا براى بحث هائى ديگر نيز بود ولى بعضى از آن بحثها در ذيل تفسير آيه (: و لا تقولوا لمن يقتل فىسبيل اللّه اموات ) گذشت و شايد خداى عز وجل توفيق بدهد در مواردى كه پيش مى آيد هر جا مناسب بود به قدر توانائى در اينباره بحث بيشترى بكنيم ان شاءاللّه تعالى .
سوره آل عمران ، آيات 157_ 172


الّذين استجابوا لله و الرسول من بعد ما اصابهم القرح للّذين احسنوا منهم و اتّقوااجر عظيم 172
الّذين قال لهم النّاس ان النّاس قد جمعوا لكم فاخشوهم فزادهم ايمنا و قالوا حسبنا الله ونعم الوكيل 173
فانقلبوا بنعمه من اللّه و فضل لم يمسسهم سوء و اتبعوا رضون الله و اللّه ذوفضل عظيم 174 انما ذلكم الشيطن يخوف اولياءه فلا تخافوهم و خافون ان كنتم مؤ منين175


ترجمه آيات
آنانكه دعوت خدا و رسول را اجابت كردند پس از آنكه به آنها رنج و غم رسيد از آنها هركس نيكوكار و پرهيزكار شد اجر عظيم خواهد يافت (172).
آن مؤ منانى كه چون مردمى (منافق مانند نعيم بن مسعود اشجعى ) به آنها گفتند لشكربسيارى (كه تمام مشركين مكه و پيروان ابوسفيان باشند) بر عليه شما مؤ منان فراهمشده از آنان در انديشه و بر حذر باشيد (اين تبليغات و مكر دشمن به جاى آن كه بيم دردل آنها افكند) بر ايمانشان بيفزود و گفتند درمقابل همه دشمنان تنها خدا ما را كفايت است و نيكو ياورى است (173).
پس آن گروه از مؤ منان به نعمت و فضل خدا روى آوردند و بر آنان هيچ الم و رنجى پيشنيامد و پيرو رضاى خدا شدند و خداوند صاحبفضل و رحمت بى منتها است (174)
اين سخنان شيطان است كه به وسيله آن دوستانش را مى ترساند.
شما مسلمانان از آن بيم و انديشه مكنيد و از من بترسيد اگراهل ايمان هستيد (175).
بيان آيات
اين آيات هم مربوط به آيات جنگ احد است و اين معنا را از اشاره اى كه در جمله : (من بعدما اصابهم القرح ...) هست مى فهميم ، چون در آيات راجع به جنگ احد نيز سخن از قرحرفته بود و فرموده بود: (ان يمسسكم قرح فقد مس القوم قرح مثله ...).


الّذين استجابوا لله و الرسول من بعد ما اصابهم القرح ...


بطورى كه گفته اند كلمه (استجابت ) و نيز كلمه (اجابت ) به يك معنا است و آناين است كه از كسى چيزى بخواهى و او پاسخت را باقبول بدهد و خواسته ات را بر آورد. و اگر هم نام خدا را برد و هم نامرسول را با اينكه در اين مقام مى توانست بذكر يكى از آن دو اكتفا كند براى اين بود كهدر داستان جنگ احد متخلفين هم نا فرمانى خدا را كردند و هم نا فرمانىرسول را اما نافرمانى خدا براى اينكه خداى تعالى آنان را از فرار از جنگ نهى كردهبود و به جهاد امرشان فرموده بود و آنان جهاد نكردند و بر عكس فرار نمودند و امانافرمانى رسول را كردند براى اينكه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) به آن عدهتيرانداز دستور داده بود از جاى خود حركت نكنند و مركز خود را خالى ننمايند و آناننافرمانى كردند و نيز وقتى كه بلنديهاى كوه را پيش گرفته بودند ورسول (صلى اللّه عليه و آله ) از آخرشان صداشان مى زد گوش به سخنش ندادند بههمين جهت در داستان آيات مورد بحث كه ذيلا شرحش مى آيد بدان جهت كه دعوت خدا را اجابتكردند هم نام خدا را برد و هم نام رسول را و كانه فرموده در اين داستانمثل داستان احد كه خدا و رسول را نافرمانى كرده بودندعمل نكردند بلكه دعوت خدا و رسول را اجابت نمودند.
نمونه اى از مراقب عجيب قرآن در بيانات خود


للّذين احسنوا منهم و اتّقوا اجر عظيم


در اين جمله وعده را منحصر كرده به بعضى از كسانى كه خدا ورسول را اجابت كردند و اين به خاطر آن است كه اجابت دعوت يكعمل ظاهرى است ممكن است مطابق با واقع هم باشد و ممكن است نباشد، علامت مطابقتش باواقع احسان و تقوا است ، كه اجر عظيم هم داير مدار همين دو است و اين خود مراقبت عجيب قرآندر بيانات خود را مى رساند و به ما مى فهماند كه خداى تعالى چقدر مراقب كلمات وبيانات خويش است ، در عين اينكه مطلب اينجا را بيان مى كند، مراقب است كه مبادا بيانشبا ساير معارفش ‍ ناسازگار باشد آرى (لا يشغله شاءن عن شان ).
و از اينجا روشن مى شود كه همه اجابت كنندگان در اين داستان واقعيت نداشته اند بلكهدر بينشان كسانى بوده اند كه اجابتشان به مصلحت روزگار بوده چون نشانيهاى اجابتباطنى را كه احسان و تقوا است نداشته اند، تا مستحق اجر عظيم خداى سبحان بشوند و چهبسا گفته باشند كه كلمه : (من ) در جمله مورد بحث تبعيضى نيست و نمى خواهدبفرمايد بعضى از آنان احسان و تقوا داشته اند و در نتيجه اجرى عظيم دارند بلكهبيانيه است و مى خواهد بفرمايد اجابت كنندگان كه همان (الّذين احسنوا منهم و اتّقوا)بوده باشند اجرى عظيم دارند، چون در آيه ديگر بجاى كلمه (من ) كلمه : (مع ) راآورده و فرموده : (محمد رسول اللّه و الّذين [مع]_ه اشداء على الكفار) و آنگاه درآخر آيه دوباره كلمه (من ) مى آورد و مى فرمايد:( وعد اللّه الّذين آمنوا و عملواالصالحات [من ]_هم مغفره و اجرا عظيما) ليكن اين سخن درست نيست . و نيز بيان مىكند اين مدحى كه خداى تعالى در جمله : (الّذينقال لهم النّاس تا آخر آيات از ايشان كرده ازقبيل نسبت دادن وصف (بعض ) به (كل ) است (كه گاهى گوينده به خاطر نكته اىكه در نظر دارد و گاهى صرفا به عنايتى لفظى اين كار را مى كند، يعنى صفت(بعض ) را به (كل ) نسبت مى دهد.


الّذين قال لهم النّاس ان النّاس قد جمعوا لكم ...


كلمه (ناس ) به معناى افرادى از انسان است ، اما نه از هر جهت ، بلكه به اين جهتافرادى از انسان را ناس مى گويند كه از يكديگر متمايز نيستند، (و گوينده كارى بهتمايز و خصوصيات افراد ندارد) و در آيه شريفه كلمه ناس دو بار آمده كه ناساول غير ناس دوم است ، منظور از ناس اول منافقين و منظور از ناس دوم دشمنان است ، منافقينكه از يارى اسلام مضايقه كردند به منظور اينكه مسلمانان را هم از رفتن به جنگ بازبدارند و سست كنند، به ايشان گفتند: ناس يعنى مشركين جمعيت بسيارى براى جنگ باشما جمع كرده اند معلوم مى شود ناس دوم مشركين و ناساول ايادى و جاسوسانى هستند كه مشركين در بين مؤ منين داشتند و از ظاهر آيه برمى آيدكه اين جاسوسان عده اى بوده اند نه يك نفر و همين آيه مؤ يد آن است كه آيات شريفهمورد بحث درباره داستانى نازل شده كه بعد از پايان جنگ احد پيش آمد،
كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) با بقيه اصحابش مشركين را تعقيب كرد نهدرباره بدر صغرا و ان شاءاللّه هر دو داستان در بحث روايتى آينده مى آيد.
و معناى اينكه فرمود: (قد جمعوا لكم ) اين است كه جمعيت خود را دوباره براى جنگ باشما جمع كرده اند (و خدا داناتر است ).
سرّ اينكه گفتار منافقين ايمان مؤ منين را بيشتر كرد
(فزادهم ايمانا) سر اينكه مى فرمايد گفتار منافقين ايمان مؤ منين را بيشتر كرد ايناست كه در طبع آدمى نهفته است كه وقتى از ناحيه كسى و يا كسانى نهى مى شود ازاينكه تصميمى را كه گرفته عملى سازد، در صورتى كه به آن اشخاص حسن ظننداشته باشد نسبت به تصميم خود حريصتر مى شود و همين حريصتر شدن باعث ميشودكه نيروهاى خفته اش بيدار و تصميمش قويتر شود و هر چه آنان بيشتر منعش كنند و درمنع اصرار بورزند او حريصتر و در عملى كردن تصميم خود جازمتر، شود و اين در موردكسى كه خود را محق و سزاوار دانسته و در كارهايش خود را معذور بداند، تاءثير بيشترىدارد تا در مورد ديگران و لذا مؤ منين صدر اسلام و غير ايشان را مى بينيم كه در اطاعت ازامر خدا هر چه بيشتر مورد ملامت و منع مانعين قرار مى گرفتند ايمانشان قوى تر و درتصميم خود محكم تر و در نبرد شجاعتر مى شدند.
و نيز ممكن است منظور از بيشتر شدن ايمانشان ، تنها در مورد درستى اخبارى باشد كهمنافقين مى دادند و بخواهد بفرمايد كه : وقتى مؤ منين از منافقين شنيدند كه كفار در صددجمع آورى لشكر بر آمده اند ايمانشان به درستى همين خبر بيشتر شد، چون قبلا از راهوحى خبردار شده بودند كه بزودى در راه خدا آزار خواهند ديد تا آنكه به اذن خداسرنوشتشان معين و تمام شود و وعده اى كه خدا به آنان داده برسد و آن وعده نصرتبود كه جز در جنگ نخواهد بود.


و قالوا حسبنا اللّه و نعم الوكيل


يعنى خداى تعالى براى ما كافى است و اصل ماده (حا _ سين _ با) از حسابگرفته شده به اين مناسبت كه كفايت به حساب وى مقدار حاجت است و اينكه گفتند:(حسبنا اللّه ) اكتفاى ما به خدا است به حسب ايمان است نه به حسب اسباب خارجى كهسنت الهيه آن را جارى ساخته و كلمه (وكيل ) به معناى كسى است كه امر انسانرا به نيابتاز انسان تدبير مى كند.
بنابراين مضمون آيه بر مى گردد به معناى آيه زير، كه مى فرمايد: (و منيتوكل على اللّه فهو حسبه ان اللّه بالغ امره ) و به همين جهتدنبال جمله مورد بحث فرمود:
(فانقلبوا بنعمه من اللّه و فضل لم يمسسهم سوء...)، تا تصديق وعده خداى تعالىباشد آنگاه به حمد و ستايش آنان پرداخت و فرمود: (و اتبعوا رضوان اللّه و اللّه ذوفضل عظيم ).
بحثى پيرامون توكل
حقيقت امر در مساءله توكل اين است كه به كرسى نشستن اراده انسان و دست يافتن به هدفو مقصد در اين عالم (كه عالم ماده است ) احتياج به اسبابى طبيعى و اسبابى روحى دارد وچنان نيست كه اسباب طبيعى تمام تاءثير را داشته باشد پس اگر انسان بخواهد وارد درامرى شود كه بسيار مورد اهتمام او است و همه اسباب طبيعى آن را كه آن امر نيازمند به آناسباب است فراهم كند و با اين حال به هدف خود نرسد قطعا اسباب روحى و معنوى (كهگفتيم دخالت دارند) تمام نبوده و همين تمام نبودن آن اسباب نگذاشته است كه وى به هدفخود برسد مثلا اراده اش سست بوده يا مى ترسيده يا اندوه و غم مانعش شده يا شدتعمل و يا حرص و يا سفاهت به خرج داده يا سوءظن داشته و يا چيز ديگرى از اينقبيل مانع به هدف رسيدنش شده است و اين گونه امور بسيار مهم و عمومى است و اگر همينانسان در هنگام ورود در آن امر به خدا توكل كند در حقيقت به سببىمتصل شده كه شكست ناپذير است سببى است فوق هر سبب ديگر و در نتيجه تمسك به چنينسببى اراده اش نيز قوى مى شود، ديگر هيچ يك از اسباب ناسازگار روحى بر اراده اوغالب نمى آيد و همين است موفقيت و سعادت . - و درتوكل بر خدا جهت ديگرى نيز هست كه از نظر اثر ملحق به معجزات و خوارق عادت استهمچنان كه از ظاهر جمله : (و من يتوكل على اللّه فهو حسبه ان اللّه بالغ امره ...) اينمعنا برمى آيد و ما در بحثى كه پيرامون اعجاز داشتيم مطالبى را كه مربوط به اين مقامبود آورديم .


ذلكم الشيطان يخوف اولياءه ...


از ظاهر آيه برمى آيد كه اشاره (ذلكم ) به آن دسته از مردمى است كه منافقين بهايشان گفتند: (ان النّاس قد جمعوا لكم ( در نتيجه جمله مورد بحث از مواردى است كهقرآن كريم در آن موارد كلمه شيطان را بر انسان اطلاق فرموده همچنانكه از ظاهر آياتزير نيز برمى آيد كه منظورش از وسواس خناس شيطانهاى انسى است :
(من شر الوسواس الخناس الذى يوسوس فى صدور النّاس من الجنّة و النّاس ) مؤ يداين معنا جمله : (فلا تخافوهم ) است كه مى فرمايد از آن شيطان ها كه آن حرفها رابر شما زدند نترسيد براى اينكه اينان براى شما شيطانند و ما ان شاءاللّه تعالىبزودى در اين باره بحثى مى كنيم كه از روى حقيقت پرده برداريم .
بحث روايتى
(در ذيل آيات مربوط به جنگ احد)
روايات وارده در داستان جنگ احد بسيار زياد است ، ولى در آنها از جهات بسيارى اختلافشديدى وجود دارد كه چه بسا انسان را دچار سوءظن مى كند و بيشتر اختلاف در رواياتىاست كه درباره شاءن نزول بسيارى از آيات اين داستان وارد شده كه تقريبا شصت آيهمى شود آرى اينگونه روايات عجيب به نظر مى رسد و جاى هيچ شكى براىاهل تاءمل و دقت باقى نمى گذارد در اينكه حكم كند كه : (مذاهب و عقائد مختلف در آنروايات دست اندازى كرده و هر مذهبى روح عقيدتى خود را در روايتى دميده تا با زبانروايت حرف خود را زده باشد و خلاصه استفاده سياسى كرده باشد) و همين امر باعث شدكه ما از نقل آن روايات در اين بحث روايتى خود دارى كنيم .
از خوانندگان محترم اگر كسانى بخواهند به آن روايات نظر كنند مى توانند به جوامعحديث و يا تفاسير مطول مراجعه نمايند.
در الدرالمنثور است كه : ابن ابى حاتم از ابى الضحى روايت كرده كه گفت وقتى آيه :(و يتخذ منكم شهداء) نازل شد همان روز هفتاد نفر از مسلمانان كشته شدند كه چهارنفرشان از مهاجرين بودند يعنى حمزه بن عبدالمطلب و مصعب بن عمير (همپيمان بنىعبدالدار) و شماس بن عثمان مخزومى و عبداللّه بن جحش اسدى و بقيه از انصار بودند.
مؤ لف قدس سره : و از ظاهر روايت برمى آيد كه راوى يعنى ابوالضحى كلمه(شهداء) در آيه را به معناى كشته شدگان در معركه جنگ گرفته و بيشتر مفسرين همدنبال او را گرفته اند. ولى در بيان سابق گفتيم كه هيچ دليلى از ظاهر كتاب بر اينمعنا نداريم بلكه ظاهر اين است كه مراد از شهدا، گواهاناعمال باشند.
و در تفسير عياشى در ذيل آيه : (ام حسبتم ان تدخلوا الجنّة و لما يعلم اللّه ...) از امامصادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: خداى تعالى بهتر از هر كس ازحال مخلوق خود آگاه است ، او قبل از اينكه مخلوق خود را تكون داده و پديد آورد در همانوقتى كه موجودات در عالم ذر بودند به وضع آنها آگاه بوده و مى دانست كه چه كسىجهاد مى كند و چه كسى از جهاد سرپيچى مى كند همچنانكه اوقبل از آنكه خلق خود را بميراند، مى داند آنها را مى ميراند ولى در حالى كه آنها زنده اندمرگشان را به ايشان نشان نداده است .
مؤ لف قدس سره : اين روايت اشاره دارد به مطلب گذشته ما كه فرق است بين (علمقبل از ايجاد) و (علم فعلى ) كه همان (ايجاد) است و مراد از آيه شريفه ، علمقبل از ايجاد نيست .
و در تفسير قمى از امام صادق (عليه السلام ) درذيل آيه : (و لقد كنتم تمنون الموت ...) آمده : وقتى خداى تعالى (به وسيله وحى )به مؤ منين خبر داد كه با كشته شدگان آنان در جنگ بدر چه رفتارى كرد و ايشان را درچه منازلى از بهشت جاى داد مؤ منين مشتاق شهادت شدند و عرضه داشتند: خداوندا جنگبرايمان پيش بياور تا در آن به شهادت برسيم خداى تعالى جنگ احد را برايشان پيشآورد و جز آن تعدادى كه خدا مى خواست ايستادگى نكردند، اينجا است كه خداى تعالى مىفرمايد: (و لقد كنتم تمنون الموت ...).
مؤ لف قدس سره : و اين معنا در الدرالمنثور نيز از ابن عباس و مجاهد و قتاده و حسن و سدىنقل شده .
رواياتى در ذيل آيه (و ما محمد الا رسول قد خلت ...) و شايعه كشته شدن پيامبردرجنگ احد
و نيز در تفسير قمى آمده كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) در روز احد كه به آنگرفتارى دچار شد، يكى از لشكريانش به هر كس ‍ كه برمى خورد، مى گفت :رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) كشته شد به فكر نجات خود باش و بعد از آنكه بهمدينه برگشتند خداى تعالى اين آيه را نازل كرد: (و ما محمد الارسول قد خلت من قبله الرسل ... انقلبتم على اعقابكم ) (كه منظورش برگشتن به كفربود) (و من ينقلب على عقبيه فلن يضر اللّه شيئا).
و در الدرالمنثور است كه ابن جرير و ابن ابى حاتم از ربيع روايت آورده كه درباره اينآيه گفته است :
مربوط به روز احد است ، كه مسلمين دچار آن كشته ها و زخمى ها شدند در آن گيرودار ازيكديگر سراغ رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) را گرفتند، اين يكى به آن ديگرىگفت : محمد كشته شد، بعضى هم اضافه مى كردند كه اگر او پيغمبر بود كشته نمىشد، ولى بعضى از بلندپايگان از اصحابرسول خدا گفتند: شما بايد در راهى كه پيامبرتانقتال كرد قتال كنيد تا خداى تعالى يا فتح را نصيبتان كند و يا به آن جناب ملحق شويدو براى ما نقل كرده اند كه مردى از مهاجرين به مردى از انصار برخورد كه در خون خودمى غلطيد به او گفت : اى فلانى هيچ مى دانى كه محمد كشته شد؟ او در پاسخش گفتاگر محمد كشته شد وظيفه رسالت خود را انجام داد شما هم بايد در دفاع از دينتانقتال كنيد و در اين باره بود كه خداى تعالى آيه زير رانازل كرد كه : (و ما محمد الا رسول قد خلت من قبلهالرسل افان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم ؟) يعنى آيا مرتد مى شويد و بعد از ايمانبه كفر بر مى گرديد؟.
و در همان كتاب است كه ابن جرير از سدى روايت كرده كه گفت : در روز احد اين شايعه دربين مسلمانان منتشر گرديد كه : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) كشته شد يكى از آنعده كه (در پشت صخره كوه پنهان شده بودند) گفت : اى كاش كسى را ميداشتيم و نزدعبداللّه بن ابى مى فرستاديم و او از ابى سفيان براى ما امان مى گرفت آنگاه فريادزد: هان اى مردم مهاجر معطل چه هستيد؟ محمد كشته شد! به سوى قوم مكى خود (يعنى لشكرابى سفيان ) برگرديد و گرنه مى آيند و شما را مى كشند انس بن نضر فرياد زد: اىمردم اگر محمد (صلى اللّه عليه و آله ) كشته شد پروردگار محمد زنده است پس در همانراهى كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله )قتال كرد شما هم قتال كنيد... و سپس ادامه داد: خدايا من از آنچه اين مردم مى گويند نزد توعذر مى خواهم و از پيشنهادى كه مى كنند بيزارى مى جويم آنگاه شمشيرش را محكم بهدست گرفت و حمله كرد تا كشته شد و خداى تعالى آيه : و ما محمد (الارسول ...) را در اين باره نازل فرمود.
مؤ لف قدس سره : اين معانى به طرق بسيارى ديگر روايت شده است . و در كافى از امامباقر (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: (در جنگ احد) على (عليه السلام ) شصت و يكجراحت بر داشت و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) ام سليم و ام عطيه را ماءمور كرد تااو را مداوا كند،
(بعد از آنكه دست به كار شدند) خدمت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) عرضه داشتند:ما هيچ زخمى از زخمهايش را نمى بنديم مگر اينكه زخمى ديگر دهن باز مى كند و ما از جاناو مى ترسيم (و خلاصه وضع او خطرى است )رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) به اتفاق مسلمانان به عيادت على (عليه السلام )آمدند كه يك پارچه زخم بود و حضرت دست خود را به يك يك زخمهاى آن جناب مى كشيد ومى فرمود: كسى كه در راه خدا چنين وضعى به خود بگيرد امتحان خود را داده و وظيفه خودرا به پايان برده و دست به هيچ يك از زخمها نمى كشيد مگر آنكه آن زخم بهبودى مىيافت على (عليه السلام ) گفت : الحمدللّه كه نه فرار كردم و نه قدمى به عقب نهادم وخداى تعالى شكر عمل آن جناب را در دو جاى قرآن بجا آورد يك جا فرمود: (و سيجزىاللّه الشّاكرين ) و جائى ديگر فرمود: (و سنجزى الشّاكرين ).
مؤ لف قدس سره : يعنى خداى تعالى (ثبات قدم ) آن جناب را شكرگزارى كرد نهگفتار آن جناب را كه گفت : (الحمد لله ). و در تفسير عياشى از امام صادق (عليهالسلام ) روايت آورده كه وقتى آيه : (و كاين من نبىقاتل معه ربيون كثير) را خواند و فرمود هزار و هزار آنگاه فرمود: آرى و اللّه كشته مىشوند.
مؤ لف قدس سره : در اين روايت به جاى كلمه :(قاتل معه ) (قتل معه ) قرائت شده و به همين قرائت معنا شده و اين قرائت و معناى آنرا الدرالمنثور از ابن مسعود و ديگران روايت كرده و از ابن عباس روايت كرده كه شخصىاز او از كلمه :(ربيون ) پرسيد در پاسخ گفت : يعنى جموع .
و در الدرالمنثور است كه عبد بن حميد و ابن ابى حاتم از مجاهد روايت
كرده كه در معناى جمله : (من بعد ما اريكم ما تحبون ) گفته است منظور از (آنچه دوستمى داريد) نصرتى بود كه خداى تعالى نصيب مؤ منين عليه كافران كرد به طورى كهزنان مشركين هر چه گيرشان آمد سوار شدند و گريختند چه راهوار و چه چموش ‍ (ممكنهم هست منظور مجاهد اين بوده كه بگويد زنان مشركين از هر طرف گريختند چه راه و چهبيراهه ) ولى به خاطر اينكه مؤ منين نا فرمانىرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و
سلم ) كردند دو باره مشركين به طرف ايشان سرازير شدند.
و در همان كتاب است كه ابن اسحاق و ابن راهويه و عبد بن حميد و ابن جرير و ابن منذر وابن ابى حاتم و بيهقى در كتاب دلائل از زبير روايت كرده اند كه گفت : يادم هست آنروزىرا كه با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بوديم در آن لحظاتى كه وحشتدل شير را آب مى كرد ناگهان خداى تعالى خواب را بر ما مسلط كرد احدى از ما نماند كهچانه اش به سينه اش نيفتاده باشد به خدا سوگند كه هنوز صداى معتب بن قشير درگوش من است كه مى گفت : (لو كان لنا من الامر شى ء ما قتلنا هيهنا) و بخدا سوگندشنيدنم مثل شنيدن كسى بود كه در خواب چيزى بشنود من گفتار او را حفظ كردم تا آنكهآيه : (ثم انزل عليكم من بعد الغم امنه نعاسا... ما قتلنا هيهنا) در باره گفتار معتب بنقشير نازل شد.
روايتى در ذيل (ان الذين تولوا منكم ...) و فرار بعضى مسلمين در جنگ احد
مؤ لف قدس سره : اين معنا از زبير بن عوام به طرق بسيارى روايت شده .
و در همان كتاب است كه ابن منذر در معرفة الصحابه از ابن عباس روايت كرده كه درذيل آيه : (ان الّذين تولوا منكم يوم التقى الجمعان ...) گفته : اين آيه در باره عثمانو رافع بن معلى و حارثة بن زيد نازل شده .
مؤ لف قدس سره : قريب به اين معنا به چند طريق از عبد الرحمان بن عوف و عكرمة و ابناسحاق روايت شده و در بعضى از آنها علاوه بر عثمان و رافع و حارثه ابو حذيفه بنعقبه و وليد بن عقبه و سعد بن عثمان و عقبه بن عثمان نيز آمده .
و بهر حال آوردن نام عثمان و سايرين كه نامشان آمده از باب ذكر مصداق است و گرنهآيه شريفه در باره همه كسانى است كه پشت به جنگ كردند و در باره آن عده از صحابهاست كه دستور رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) را عصيان نمودند تنها خصوصيتى كهعثمان و آن نامبردگان كه با او بودند داشتند اين بوده كه آنقدر فرار كردند و به پشتجبهه گريختند كه به جلعب هم رسيدند (جلعب نام كوهى در اطراف مدينه از طرف اغوصاست ) و نام بردگان سه روز در آنجا ماندند و سپس نزدرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) برگشتند و آن جناب به ايشان فرمود: (لقد ذهبتمفيها عريضه ).
و اما اينكه عموم اصحاب چه كردند؟ روايات زيادى وارد شده كه تمامى اصحاب و تاآخرين نفرشان فرار كردند و با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نماند مگر دو نفر ازمهاجرين و هفت نفر از انصار و از آن سو مشركين بررسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) هجوم بردند و آن چند نفر انصار در دفاع ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) يكى پس از ديگرى كشته شدند تا ديگر كسى ازانصار با آن جناب نماند.
اين مطلبى است كه در اكثر روايات آمده البته در بعضى از روايات اين نيز آمده است كهيازده نفر ماندند و در بعضى ديگر هيجده و حتى سى نفر هم روايت شده كه اين از همهضعيف تر است .
و شايد منشاء اين اختلاف يكسان نبودن اطلاعات راويان وامثال آن باشد و آنچه از روايات دفاع نسيبه مازنيه ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فهميده مى شود اين است كه در آن ساعت احدى ازاصحاب نزد آن جناب نبوده و كسى هم كه فرار نكرد و تا به آخر ثبات قدم به خرج دادنزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نبود بلكه در ميدانمشغول قتال و كارزار بود و روايات در باره پايدارى هيچ يك از اصحاب اتفاق كلمهندارد بجز على (عليه السلام ) و شايد در باره ابى دجانه انصارى و سماك بن خرشههم مطلب همين طور باشد يعنى روايات اتفاق داشته باشد ليكن او نيز ملازمرسول خدا(صلى اللّه عليه و آله ) نبود بلكه در آغاز تا توانست با شمشير آن جناب بهكارزار پرداخت و سپس وقتى ديد اصحاب او را تنها گذاشتند تن خود را سپر بلاىآنجناب كرد هر چه تير به طرف آن حضرت پرتاب مى شد يا با سپر و يا با پشت خوداز آن جناب دفع مى كرد تا آنكه جراحاتش سنگين شد _ (رضى اللّه تعالى عنه ).

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation