بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب فریب ـ کنکاشی در اسلام راستین, ( )
 
 

بخش های کتاب

     farib001 - فريب ـ كنكاشى در اسلام راستين
     farib002 - فريب ـ كنكاشى در اسلام راستين
     farib003 - فريب ـ كنكاشى در اسلام راستين
     farib004 - فريب ـ كنكاشى در اسلام راستين
     farib005 - فريب ـ كنكاشى در اسلام راستين
     farib006 - فريب ـ كنكاشى در اسلام راستين
     farib007 - فريب ـ كنكاشى در اسلام راستين
     farib008 - فريب ـ كنكاشى در اسلام راستين
     farib009 - فريب ـ كنكاشى در اسلام راستين
     fehrest - فريب ـ كنكاشى در اسلام راستين
 

 

 
 

دوم ـ امت دين خود را از فقيهان اخذ نمايد.
و امـت اخـتـيار دوم را پذيرفت هر چند در حقيقت , مجبور به پذيرش اختيار اول شد, چرا كه فقها دين را در خدمت حكام قراردادند ! و هـر دو طرف (فقيهان و حاكمان ) از پر كردن فاصله اى كه در اثرنبودن امامان واقعى ايجاد شده بود, ناتوان ماندند.
بـنـابر اين , درك كردن عصمت , مستلزم دانستن نقش امام واقعى نيزهست .
آيا آن حكم و رياست است ؟
يا سخن گفتن به نام اسلام است ؟
يا هر دو است ؟
اگـر پـيامبرانى پس از رسول خدا (ص ) مى خواستند بيايند ممكن بود,پاسخ اول را بپذيريم يعنى نـقـش امـام را مـنـحـصـر در حكومت ورياست بدانيم ولى چون رسول خدا, خاتم پيامبران الهى اسـت ,پـس بـايد منصب امامت داراى ويژگى هايى باشد كه شكاف و فاصله پس از رسول خدارا پر كند و مانع از بازگشت مسلمين به قهقرا وارتداد از اسلام .
امام آن الگوى پيامبرى است كه پس از رسول خدا, امت از پرتووجودش بهره مند مى گردد .
و مادام كه او نمونه پيامبراست , بايدداراى همان ويژگى ها و خصوصيات و اخلاق پيامبرى باشد .
ولى اگر به نظريه فقهاى قوم معتقد شويم و امامت را بر هر كس منطبق بدانيم , آن را به مسخره گرفته ايم و نقش امامت را بى اثر و بى فايده پنداشته ايم .
و اگر امامت بر هر فاسق و فاجرى منطبق باشد, پس ازهر تاثيرى تهى خواهد بود .
زيرا چگونه مى تواند يك امام فاسق تبهكار, امت را رهبرى كند؟
اين فقها نه تنها امامت را از اهل بيت جدا كردند و حكام را به جاى آنان نصب نمودند, بلكه امامت را از اسلام نيز جدا ساختند .
وبدينسان حكومت و دين هر دو به دست سياستمداران افتاد و درنتيجه , اسلام در ميان هوا و هوس آنان , قطعه قطعه شد و قربانى آن ,مسلمانان بودند.
حـال كـه معلوم شد نقش امام , نگهدارى دين است و پس از رسول خدا, رهبرى امت را به جاى آن حـضـرت بـر عهده دارد, پس لازم است كه امام داراى عصمت باشد,چرا كه اگر مانند ساير مردم باشد,ممكن است از خط رسول اللّه منحرف گردد و در نتيجه تكليفش رادرست انجام ندهد.
اگـر امـام بـا مـردم يـكـسان باشد, هيچ امتيازى بر ديگران نخواهدداشت و بدينسان خصوصيت رهبرى از او زدوده مى شود.
اگـر امام با مردم يكسان بود, هر آينه رسول خدا, آخرين پيامبرنمى توانست باشد, چرا كه بايد پس از او پـيـامـبـرانى مى آمدند كه داراى همان خصوصيات و امتيازها باشند و داراى ملكه عصمت نيز باشند تا مردم به آنان اطمينان كنند و احكامشان را از آنهافراگيرند.
امـت عرب مانند ديگر امتها هستند, پس بايد آنچه بر آنان گذشته , براينان نيز بگذرد, و آنان همه دچـار انـحـراف و ارتـداد پـس از رحـلـت پيامبرانشان شدند, پس همچنان كه خداى سبحان , در امتهاى گذشته افرادى را مى فرستاد كه جلوگيرى از ارتداد و انحراف مردم كنند, در امت محمد (ص )نـيز بايد كسانى را تعيين كند كه اين نقش مهم را بر عهده گيرند .
و اين وظيفه امام است .
و اينجا نقش امام ثابت مى شود.
تـا به اين حقيقت رسيدم , مساله عصمت برايم حل شد و از دائره شك به دائره پذيرش و يقين گام گذاشتم .
بـراى مـن ثابت شد كه عصمت در وجود هر يك از ما هست , ولى درجه عصمت از هر فردى با فرد ديگر تفاوت دارد و هر چه ايمان و تقواى انسان بيشتر باشد, درجه عصمتش بالاتر است .
آن كسى كه در مسير مسجد گام مى گذارد, و در راه بر ميخانه ها ومراكز فساد عبور مى كند ولى هـرگـز بـه سـوى آنـهـا روانه نمى شود,بلكه راه خود را مستقيم به طرف مسجد مى پيمايد, اين انسان ,معصوم است و همين مقدار از عصمت است كه او را از رفتن به درون مراكز فساد باز داشت و به مسجد كشاند.
آن جـوانـى كه با داشتن شهوت , در برابر هواها و هوس هاى دنيامقاومت و ايستادگى مى كند, زنا نـمى كند, دزدى نمى نمايد و لب به مى نمى زند معصوم است و آن زن جوان با عفتى كه دامن خود راهـرگـز آلـوده بـه گـناه نمى كند و چون كوه , در برابر شهوات و فتنه ها,ايستادگى مى نمايد, معصوم است .
مانند اين الگوها كه روزانه شاهدشان هستيم ولى نمى توانيم وضعيتشان را درك كنيم , در حقيقت نمونه هايى زنده از عصمت مى باشد كه همواره نظاره گرشان هستيم .
بـهـر حـال , هركس مى تواند درجه عصمت خود را با تعهد بيشترنسبت به احكام دين , بالا تر ببرد, پـس اگـر نـمـاز بـيشترى بخواند وپيوسته خدا را ياد كند, بى گمان وقت خود را بيشتر در كار خيرگذرانده و از كار بد كاسته است .
و اگر انسانى دست خود را ازدزدى باز دارد و گامش را در راه خدا بردارد و زبانش را با ذكر الهى عادت دهد, بر درجه والايى از عصمت استوار است .
پـدرى كه خوب فرزندش را تربيت كند, او را از انحراف بازداشته وبه همان اندازه كه او را تربيت و تاديب نموده ,به همان اندازه برعصمتش افزوده است .
پس پدر معصوم , فرزندانش را عصمت مى بخشد, همچنانكه پدرتبهكار, فرزندانش را تباه مى سازد.
اگر اينچنين است حال افراد معمولى , پس چگونه خواهد بود حال امامان ؟
قطعا درجه عصمت امام بسيار بالاتر و والاتر از درجه عصمت افراد معمولى است زيرا :
1 ـ امام برگزيده از سوى خداوند است , چرا كه خداوند پيامبر رابرمى گزيند و پيامبر امام را.
2 ـ امام در خاندان نبوت , تربيت يافته است .
3 ـ امام بر بالاترين قله تقوا و دانش قرار گرفته است .

غيبت

مساله غيبت هم مانند مساله عصمت است , نمى شود آن را جداى ازمساله امامت دانست يعنى اگر بـخـواهـيم به آن پى ببريم بايد امامت راخوب درك كنيم .
غيبت مربوط به امام دوازدهم , حضرت مهدى عجل اللّه فرجه است .
و ايمان به يازده امام , ضرورت ايمان به امام دوازدهم را مى رساند, زيرا او فـرزنـد امـام يـازدهـم اسـت .
پـس اگـربخواهد در اين مطلب , جداى از امامت , بحث كند, به جايى نخواهد رسيد و عقلش از ادراك مطلب باز خواهد ايستاد.
و اصـلا بـحـث كـردن درباره اين مطلب با كسى كه چيزى از امامت نمى داند يا آن را قبول ندارد, خود, جهالت و نادانى است , بلكه همان جدالى است كه هيچ نتيجه اى نخواهد داشت .
و همانا دانستن امامت , مقدمه اى است براى دانستن عصمت , وعصمت مقدمه دانستن غيبت است .
پـس رابـطـه اى قـوى مـيـان ايـن دومـسـالـه وجود دارد .
وانگهى نياز امام زمان به عصمت , در حـال ظـهـورش خـيلى زيادتر است از نياز امامان گذشته , چرا كه آن حضرت با فتنه ها و هواهاى زيـادى در دوران مواجه خواهد شد كه بى گمان , فتنه هاى دوران هاى گذشته در برابرش ناچيز اسـت .
از آن گذشته , نقشى كه امام زمان در دوران خويش بر عهده دارد, نقشى است جهانى و فرا گـيـر كـه نتيجه اش برخوردى همه جانبه با تمام دنيا است .
پس وظيفه و مسؤليتش , مسئوليتى بين المللى و جهانى است نه منطقه اى چنان كه امامان قبل از او از آن برخوردار بودند.
و پـشت پرده بودن امام , اهميت زيادى نسبت به وظيفه خطيرش دارد, چرا كه وجودش در خارج مـحـدوده زمـان , او را قـدرتـى بسياربه رودررويى و برخورد و ايستادگى و مقاومت , كه در اهل زمـان ,وجود نخواهد داشت , مى بخشد .
پس او گويا از جهانى ديگر آمده است كه مقياس مادى در آنـجـا نـيست و آنچه هست تقوا و ايمان مطلق است .
و از تمام خس و خاشاك ماديات زمان به دور است , ولذا هرگز ميل به دنيا و تجملاتش و زينتهاى ماديش نمى كند.
و همانا اگر امام زمان در ميان ما زندگى مى كرد و مردم او رامى شناختند, چنانكه امامان پيش از او را نـيـز مـى شـنـاخـتـنـد, ظهورش براى همگان شناخته شده بود و قطعا دشمنانش در تلاش مـى شـدنـدكـه او را از بين ببرند و در نتيجه نمى توانست دنيا را پر از عدل و دادكند, گو اين كه حالت انتظار از بين مى رفت و اصلاحاتش به كندى مى انجاميد.
يـازده امـام گذشته , مردم را آماده استقبال از امام مهدى نمودند و اين آمادگى , ميراث جاودانى اسـت كـه از خـط اهـل بـيت باقى مانده است .
پس غيبت امام مهدى معنايش غيبت خط اهل بيت نـيست , چرا كه اين خط پيوسته باقى است و امت را آماده استقبال از آن حضرت مى كند و آنها را به پيروى و تبعيت از ايشان فرا مى خواند.
غيبت , مدد و كمكى معنوى است براى مؤمنين متعهد به خط اهل بيت در طول زمانها و دورانها .
و اگـر هـر آيـنـه امـام مـهـدى ظـهور كرده و مانند ساير امامان از دنيا رفته بود, اين مدد و ياورى مـتـوقـف مـى شـد و نسلهائى كه مى خواستند پس از او بيايند, از اين جرعه هاى ايمان كه از حالت انتظار براى روز رهايى از ظلم و فساد بر دست امام منتظر, بر مى آيد, باز مى ماندند.
اگـر غـيـبـت و انتظارى نبود, پس حال مؤمنين مانند حال رمه بى چوپانى بود كه هيچ اميدى به اصـلاح و پـيـشـرفـتـش نيست .
و اين همان حالتى است كه آن طرف ديگر دارد, چرا كه از ارزش انـتـظـارتـهـى مـانده و قربانى پيروى هاى گوناگون از حكام و گاهى از فقها ويا از گروه هاى سياسى شده است .
خـود نـومـيـدى از امـكـان تحول و برخورد با نيروهاى مستكبر وطاغوتى زمين و حالت شكست هـمـيشگى كه گروه هاى اسلامى دارند و از بين رفتن اعتماد و اطمينان نسبت به حكام اسلامى كـه خـود ـ در حـقيقت ـ در راستاى همان نيروهاى طاغوتى قرار دارند,همه اينها ما را به اين باور مـى كـشـاند كه تغيير و تحولى مى تواند, اين نيروها را از بين ببرد كه زير نظر رهبرى ربانى است و فراتر از دائره زمان است .
امـت هـا در طـول زمـان , همواره منتظر مصلحى جهانى بوده اند كه آنان را رهبرى كند و از دايره ظلم و ستم و بردگى به دايره عدل وعزت و آزادگى بكشاند.
پس اگر امت معاصر, اين انتظار را هم نداشته باشد, چه برايش مى ماند؟
! ما هرگز ارزش انتظار را نمى توانيم درك كنيم , جز اين كه حال كسى كه از اين ارزش به دور است را, بدانيم .
ما هرگز اين ارزش را درك نخواهيم كرد, جز اين كه مقدار زيانى كه در صورت نبودن اين ارزش , وارد مى آيد, درك كنيم .
نهضت ها هرگز به پيروزى نمى رسند جز با كمك افرادى بسيج شده و آماده به خدمت كه تا مصلح جـهـانـى قـيـام كـنـد و ظـهور نمايد,از اين افراد يارى بطلبد تا وظيفه و مسئوليت خويش را به اتـمـام برساند .
ولى اگر آن مصلح رهايى بخش , ظهور كند و مردم را به خواب فرو رفته بيابد, چه مى تواند براى آنان بكند؟
و چگونه مى تواند نقش فعال خود را انجام دهد؟
و اين تفاوت ميان كسانى است كه انتظارامام را مى كشند, و كسانى كه منتظرش نيستند.
آنان كه به انتظارش نشسته اند, بسيج شده و آماده اند.
و آنان كه در انتظارش نيستند, به خواب رفته و غافل اند.
آنان كه منتظرند, همواره در پى اصلاح اوضاع فاسدند.
و آنان كه منتظرش نيستند, خوارند و تسليم اوضاع موجود.
و بر اساس انتظاربود, كه انقلاب اسلامى ايران بر پا شد و به پيروزى رسيد.
و بـر اسـاس عـدم انـتـظـاربـود كـه نـيـروى بـاطل تقويت شد و روح انقلاب (در ميان مخالفين انتظار)كشته شد.
بـى گـمـان اگـر تئورى انتظار در ميان تمام مسلمين حكمفرما بودهرگز دولتمداران ديروز و امروز نمى توانستند مسلمانان را اينچنين تحت فشار قرار دهند و بر آنان چيره شوند.
اصـلا اين حاكمان نمى توانستند ادامه حيات دهند اگر وعاظالسلاطين نيامده بودند و روايتهاى وارده در مورد جماعت و ائمه را تطبيق بر آنها نكرده بودند. ((288)) قـطعا ايمان به نقش اهل بيت و مسئوليت مقدسشان , انسان را به ايمان به مساله غيبت وا مى دارد.
زيـرا آن مـقـام والايـى كـه شـارع مـقـدس بـراى آنـان در نظر گرفته , ويژگيهاى خاصى را به ايـشـان بخشيده است , آنها الگوهاى ويژه اى هستند, پس عجيب نيست ,اگر آخرين امام ذخيره اى باشد و مسئوليتى داشته باشد كه كمتر ازمسئوليت پيامبران نيست .
امـا مـساله طول عمر امام , اين خود يكى از مسائلى بود كه مدتهاخواب را از ديدگانم ربوده بود و نـتـوانـسـتـم راه حـلـش را بـيـابم مگروقتى كه متوسل به آيات قرآن شدم , پس در قرآن شواهد زيادى يافتم كه خبر از معمرين مى دهد.
داستان حضرت نوح را يافتم كه 950 سال , امتش را دعوت مى كرد. ((289)) داستان صاحب قريه را خواندم كه خداوند صد سال او را كشت وسپس زنده اش كرد. ((290)) داسـتـان ياجوج و ماجوج را خواندم كه همچنان از روزى كه سد برآنان ساخته شد, در حال غيبت زندگى مى كنند. ((291)) داسـتـان اهـل كـهـف را يـافـتـم كـه سـيـصـد سال در كهفشان ماندند, آنگاه دوباره برانگيخته شدند. ((292)) شـايـد گـفـتـه شـود كه عمر نوح نمى تواند مورد استدلال باشد زيرا اوپيامبر بود و مهدى پيامبر نيست , پس نمى شود حضرت مهدى را باحضرت نوح مقايسه كرد! ايـن سـؤال دلـيـل نـادانـى نـسـبت به نقش اهل بيت و مقامشان است ولى بهر حال ما بنا نداريم مقايسه اى ميان مقام نوح و مقام مهدى كنيم بلكه اين استدلال فقط به خاطر پذيرفتن امكان طول عـمـر اسـت واين مطلب , خيلى روشن است ولى در هر صورت لازم به دانستن است كه نقش امام مهدى در آخر الزمان خيلى مهم تر و به مراتب عظيم تر از نقش حضرت نوح است در زمان خويش .
الـبـتـه شـبـاهـتى ميان نقش حضرت نوح و حضرت مهدى و شرايطقيامشان وجود دارد .
دعوت حـضـرت نـوح در آغـاز پـيـدايـش بشر ودعوت حضرت مهدى در پاپان دوران بشر است , و هر دو قرن هازندگى كرده اند.
كـسى كه داستان صاحب قريه را با دقت مطالعه كند, به اين نتيجه دست مى يابد: اين داستان يك مـنـظـور بيشتر شايد نداشته باشد و آن به اثبات رساندن اعجاز الهى در محيط مرگ و بعثت .
زيرا صـاحـب قريه , تعجب كرد از شهر خراب شده اى كه تمام ساختمانهايش ويران گشته است و بعيد دانـسـت كه خداوند اين شهر را دوباره زنده كند, پس خداوند روحش را قبض كرد و تا يكصد سال مـرده بود تااين كه به او فهماند كه ميراندن و زنده كردن براى او تفاوتى ندارد.قطعا صاحب قريه خودش اولين و آخرين استفاده كننده از اين حادثه است , چرا كه در جامعه اش هيچ تاثير اجتماعى , اقـتـصـادى ياسياسى ندارد و فقط ابعادش منحصر مى شود, در بعد عقائدى .
خداوند براى اين كه قدرت خود را ثابت كند, چنين كارى را بر سرصاحب قريه در آورد .
پس اگر خداوند فقط به خاطر اثبات قدرت الهيش يكصد سال , مردى را مى كشد و سپس او را زنده مى كند,سزاوار نيست كه عمر امامى را طولانى كند كه بالاترين نقش را درآينده اسلام و بشريت ايفا خواهد كرد؟ !
و اگـر خـداى مـتعال ياجوج و ماجوج را صدها سال زنده نگه داشت تا در آخرالزمان خارج شوند و فـسـاد در زمـين بكنند, آيا سزاوارنيست مهدى موعود را چند صد سال زنده نگه دارد تا زمين را ازفساد و ظلم , پاكسازى كند و امور جهان را اصلاح نمايد؟ !
و اگر به امر خداوند, اهل كهف , سيصد سال مى ميرند, سپس زنده مى شوند, و هيچ هدفى براى آن كـار, جـز اظـهـار قـدرت و اعجاز الهى نمى باشد, چرا كه اين جوانان هيچ نقشى را در دعوت ايفا نكردند,نه اين كه جامعه نخستين را در دين خدا وارد كردند و نه جامعه اى كه در آن زنده شدند را متحول ساختند, زيرا جامعه باايمانى بود,آيا سزاوار نيست اين معجزه الهى در مورد حضرت مهدى اعمال شود كه دين خدا را در كره زمين , اعلام خواهد كرد؟
و اگر خداوند عمر ابليس را ـ كه الگوى شر و بدى است ـ تا قيام قيامت (يا تا روز موعود) طولانى مـى گـردانـد, آيـا سـزاوارتـر نـيـسـت كه عمر مهدى را ـ كه خود بارزترين الگوى خير است ـ تا آخرالزمان نگه دارد؟
و ايـن كه خداوند مى فرمايد: (هوالذى ارسل رسوله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدين كله ) ـ خـداونـد رسـولـش را بـا هـدايـت وديـن حـق فـرستاد تا آن را بر تمام اديان ظاهر سازد, اين آيه دلالـت مـهـمى براى آينده دارد .
زيرا اسلام ـ كه دين حق است در هيچ وقت و هيچ زمانى بر تمام اديـان نـمـايـان نـگشت و غالب نشد, نه در زمان حضرت رسول (ص ) و نه پس از آن حضرت , پس معلوم است نيرويى از سوى خداى سبحان ظاهر خواهد شد كه ظهور و بروزاسلام را در زمين و بر تـمام اديان , محقق خواهد ساخت يعنى جزاسلام , هيچ دينى باقى نخواهد ماند .
و بى گمان كسى كانديداى اين نقش مهم جز حضرت مهدى نيست .
آيا اين هدف والا دليلى نيست براى طول عمر حضرتش ؟
بهر حال , با وجود اين نتيجه گيرى ها, همواره در ذهنم اين سؤال پيش مى آمد: چه لزومى دارد كه خـداونـد حضرت مهدى را در طول اين قرن ها زنده نگه دارد, با اين كه خود توانا است كه از مردم آن زمـان , مـردى را بـرانـگـيـزاند تاآن نقش را ايفا كند و دين را غالب برساير اديان نمايد؟
آيا بهتر نيست ...؟ !
با نخستين ديدگاه پژوهشگرانه در وضعيت گذشته و حاضر اهل سنت به من گوشزد مى كرد كه ايـن سـؤال از اصـل , مـردود اسـت واصـلا قابل پاسخ دادن نيست , چرا كه اين آقايان معتقدند كه مـهـدى ,اهل همان زمانى خواهد بود كه در آن ظهور مى كند, يعنى هنوز زاده نشده است !و على رغـم چـنـين عقيده اى , هيچ اثرى از اين عقيده درميانشان ديده نمى شود, پس هيچ حكمتى در ظهور و پيدايشش نيست .
آرى اينها خواب اند و در حال غفلت , و هيچ خبرى ازمهدى ندارند, گويا او ابـدا ظـهور نخواهد كرد! و برخى نيز درظهورش ترديد كرده و روايات وارده درباره اش را انكار نمودند.
مـگـر نه اين است كه اگر كسانى منتظر قدوم مهدى هستند, بايدآمادگى براى ظهورش داشته بـاشـند و بشارت به قدومش بدهند واعلام تبعيت و پيروى از او بكنند .
ولى وضعيتشان درست به عكس اين است , زيرا چنان كه گفتيم آنها همچنان به خواب غفلت فرورفته اند, گذشته از اين كه حـكـامـى را تـايـيد و پشتيبانى مى كنند كه دشمن مهدى اند, و بدينسان تلاش در كوبيدن خط و سـيـرش دارند.چنين قومى با اين گذشته و حاضرشان , روا نيست كه مهدى درميان اينان ظهور كند, چرا كه اوضاعشان چنين نويدى نمى دهد كه يك شخصيت بزرگى مانند مهدى در ميانشان پـديد آيد .
و اگر ظهوركند, زير سؤال خواهد رفت .
و شايد همين علت پيدايش شخصيتهاى زيادى در ميان آنان باشد كه همه ادعاى مهدى بودن مى كنند و به زودى دروغشان برملا مى گردد .
پس نه اينان قوم مهدى اند و نه اين وضعيت قيام و ظهور مهدى است ؟
پس حال كه مهدى قطعا از اينان نيست , و حال كه قطعا مهدى بايد اين نقش مهم و سرنوشت ساز را كه مشابه با نقش حضرت رسول است , ايفا كند, بايد چنين شخصيتى ,انسانى برگزيده و از گروهى ويژه انتخاب شده باشد.
و بايد خارج از دايره اين زمان باشد, چرا كه او آخرين سلاله ازگروه برگزيده ـ اهل بيت ـ است و خـداونـد او را زنـده نگه داشته تا آن روز كه قيام و ظهور نمايد, و اين طول عمر هم از باب اعجاز الهى است و هم براى آزمايش امت .

پس از تشيع

تـشـيـع من در مصر از نيمه هاى سالهاى هشتاد, و پس از آزادى اززندان , آغاز شد .
آن روزها مصر آكـنـده از دشـمنى با تشيع و ايران بود, چرا كه جنگ عراق و ايران در اوج خود قرار داشت , و مصر بـاتـمـام قـوا در طرفدارى و پشتيبانى از عراق بسر مى برد, و لذا تمام رسانه هاى خبرى مصر عليه ايـران بسيج شده بود و روزنامه ها كاملامجاز بودند كه هر چه مى خواهند عليه تشيع و ايران تبليغ كـنـند.سپس وهابيت و عراق با هم و در كنار هم در مصر به تبليغات دامنه دار خود و با زير پوشش گرفتن روزنامه ها, مجله ها,انتشارات , شخصيتهاى اسلامى و گروه هاى انقلابى مسلمان مصرى و حـتـى منابر و مقاله نويسان چپى و ليبرالى , ادامه دادند, وهمه اينان بسيج شده بودند كه شيعه و ايران و خصوصا امام خمينى را بكوبند و بد جلوه دهند. ((293)) ديده ها از هر سوى و از هر كوى بر ما دوخته شده بود.
ديدگان حكومت ! ديدگان اطلاعات و دستگاه امنيت ! ديدگان روزنامه ها و مجلات و تبليغات ! ديدگان ساير كشورها بويژه عراق ! و سرانجام ديدگان آمريكا و اسرائيل ! هـمه اينان در كمين شيعه در مصر نشسته بودند .
و بالاخره ضربه هاى متوالى سختى بر پيكره اين گروه تازه رشد يافته به خاطرنابود كردن و در نطفه خفه كردنش , فرود آمد. ((294)) و هـمـچنين دشمنى ها و كينه توزى ها عليه شيعيان و ايران در طول ساليان جنگ ادامه داشت .
و چـقدر عجيب بود كه تا جنگ خاتمه يافت , اين حمله نيز پايان پذيرفت , گويى با هم پيوند خورده بود .
واز آن روز فشارهاى سازمان امنيت مصر, عليه شيعيان , به تدريج كم شد.

شخصيت مصرى

لازم اسـت حـال كـه سـخن از, مرحله پس از تشيع به ميان آمده نگرشى كوتاه بر شخصيت انسان مـصـرى داشـته باشم , چرا كه اكنون اين شخصيت نيز وارد در فرقه شيعيان شده است و مى توان ادعـاكـرد كه امروزه تشيعى مصرى با شرايطى مخصوص به خود ومربوط به جامعه مصرى , پديد آمده است .
مـن از ايـجـاد تغيير در شخصيت مصرى , چه در سطح تشيع و چه درسطح تسنن رنجها كشيدم , چرا كه نه شيعه و نه سنى اين شخصيت را نتوانستند متحول سازند.
شخصيت انسان مصرى به گونه اى است كه عقايد تازه رسيده رامى خواهد طبق شرايط و وضعيت خـودش فـراگـيرد, نه اين كه خودرا طبق آن عقايد, سازش دهد .
و در نتيجه يك نمونه اسلامى بااعتبارهاى مخصوص مصرى , ساخته مى شود.
از ايـن رو, پديده نرمش به روشنى در نمونه انسان مسلمان مصرى ديده مى شود, چه آن نمونه اى كـه دولـتـى اسـت و چـه آن كه مربوط به گروه هاى اسلامى است .
هر چند در جامعه مصر, طرح خـشـن وهـابـيـت پديد آمد و توانست در ميان گروه هاى اسلامى جا باز كندولى با اين حال , اين گروه ها رفتار ديگرى با آن داشتند كه اين رفتاربا طبيعت انسان مصرى سازگار است .
و از ايـن روش , مـستثنى نيست جز گروه هاى كوچكى كه با اعتماد برروش تند وهابيت , بنا را بر خـشـونـت و بـرخـورد بـا جـامـعـه قرار دادولى بهر حال عمر اين گروه ها كوتاه بود, زيرا جامعه مصرى پذيرش چنين وضعيت تندى را ندارد.
يكى ديگر از ويژگيهاى طبع انسان مصرى , كهنه پرستى و ميل به گذشته است كه اين صفت نيز بـر اسـلام مـصـرى حـكـمـفـرمـا اسـت ,مـثلا الگوهاى متدين و متعهد مصرى معمولا خود را با روش زندگى شخصيتهاى گذشته , سازش مى دهند, و هر چه الگوى اسلامى , متعهدتر به وضعيت گذشتگان باشد, بيشتر در ميان مردم مصر, تاثير مى گذارد .
و شايد اين طبع ميل به گذشته , به خـاطـر تنفراز وضعيت موجود و تلاش بر رهايى از آن , ايجاد شده است , وشايد همين عامل پخش شـدن مواد مخدر ميان مردم عوام باشد كه باپناه بردن به مواد مخدر, مى خواهند, واقعيت موجود را بـه فـرامـوشى بسپارند .
و هر چند مشروب از مواد مخدر, به مراتب ارزان تر است ولى كمتر ميان مـردم مـعـمولى , رواج دارد و اين باز هم به خاطرمتدين بودن مردم است .
زيرا اهل مصر, تناقضى مـيـان ديـنـدارى ومـواد مـخـدر نمى بينند ولى اين تناقض را ميان دين و شرب خمر به روشنى مشاهده مى كنند.
و از ديگر ويژگيهاى مردم مصر, گوشه نشينى است .
ملت مصر,ملتى است منعزل و گوشه نشين كـه از حـركـت و رفـت و آمـد خـيـلى خوششان نمى آيد, بلكه بيشتر مايل اند در جا بزنند هر چند اين كناره گيرى چندان مناسب زندگيشان نباشد و آنان را از نظر رزق وروزى در مضيقه و تنگنا قـرار دهـد ولى بالاخره اين پديده تنها به خاطر روزى بيشتر تغيير پيدا كرد, لذا اگر هم مصرى ها مسافرت كنند, هيچ انگيزه اى جز كار كردن و پول در آوردن ندارند و لذامصرى را نمى يابيم كه به خـارج از كـشورش مسافرت كند جز باويزاى كار, چرا كه انسان مصرى هرگز به فكر بيرون رفتن ازوطـنـش نيست مگر اين كه قرار داد كار رسمى داشته باشد و اجرتش را تضمين نمايد و لذا هيچ وقـت انـسان مصرى را نمى يابيم كه مثلابه يك كشور آفريقايى هجرت كند زيرا ضمانت كارى در آنـجـانـدارد .
و حتى هنگامى كه انسان مصرى به خارج از وطنش ـ و براى كار ـ مسافرت مى كند, تـنها در محدوده كارش مى انديشد و به فكرپيشرفت در كار و تغيير وضعيت زندگيش يا دست و پـاكـردن تـجـارتـى پيشرفته و يا قصد توطن كردن در كشور بيگانه نيست .
هرگز اين مسائل او را مـشـغـول نـمـى كند, بلكه تنها به فكر وطنش است كه با دستى پر به آنجا بازگردد و خانه اى در قريه اش ياآپارتمانى در شهرش بسازد سپس به محل كار خود برگردد و كارخود را ادامه دهد.
خـطـرنـاكـترين صفت از صفات انسان مصرى , رنگ به رنگ شدن وتغيير ماهيت دادن است .
اين شـخـصـيـت بـا تـغـيير اوضاع سياسى واجتماعى , فورا تغيير مى كند .
شخصيت انسان مصرى در دوران پادشاهى غير از دوران ناصرى است و همچنين در دوران سادات مثلا, فورا طبق اوضاع روز, شـخـصيت مصرى تغيير مى كند و امروزباز يك شخصيت جدايى دارد غير از شخصيت آن دوران .
مـلـت مصر خيلى سريع به سوى فساد روى مى آورد و به زودى نيزمى توان اورا به راه صلاح آورد.
يـعـنـى حـكـومتش مى تواند او رابدترين و تبهكارترين انسان ها تربيت كند, همچنانكه مى تواند او رافورا به بهترين انسان هاى روى زمين تبديل نمايد.
از ديـگـر صفات اهل مصر اتكالى بودن است .
يعنى با تكيه كردن برديگران و به پشتيبانى قدرتهاى ديـگـر, زنـدگـى كـردن .
همچنان كه انسان مصرى در طول تاريخش تكيه بر نهر نيل دارد و در كـنارش زندگى مى كند, و اگر آبهايش زياد شد گشايش در روزيش پيدامى شود و اگر آبهايش كـم شـد, بـه قحطى روى مى آورد, بر حكومتهانيز تكيه دارد .
مردم مصر آنچنان بر حاكمان خود تـكـيه مى كنند كه معتقدند همه چيز بدست آنها است و لذا چشم و گوش بسته خودرا در اختيار حاكمان قرار مى دهند و به اميد رهايى به دست آنان هستند.
و شايد به همين علت باشد كه مصرى ها مايل اند, كار حكومتى داشته باشند و آن را بر كارهاى ديگر تـرجيح مى دهند زيرا بنظرشان رزق و روزى حكومت ثابت و قطعى است ولى روزى در جاى ديگر ضمانت ندارد.
خـلاصـه رزق و روزى مـهـمترين چيزى است كه ايده كلى مصرى هارا نسبت به زندگى , بيان مـى كند .
و لذا همه چيز حتى دين را خاضع براى اين ايده مى دانند .
و هر چه با رزق منافات دارد, از نـظـر آنـان مـردود و مـحـكـوم است .
پس اگر روزى انسان مصرى مختل شود,همه چيز نابود مى گردد و در راه بدست اوردن ان , همه كارى ممكن است انجام دهد.
و هـمـين انديشه است كه روح تهور در بدست آوردن روزى را نزدآنان كشته است , چرا كه ممكن اسـت ايـن تـهور باعث نابودى روزى گردد .
و به خاطر همين انديشه است كه برخورد با حاكم را مردودمى دانند.
از نظر تاريخى , معروف است كه بيشتر رهبريهاى مصر ـ اگر نگوييم همه شان ـ از خارج آمده اند و گـويـا خود مصرى ها برايشان حكومت كردن چندان اهميت ندارد, فقط آنچه برايشان مهم است , بـدست آوردن روزى است , پس تا وقتى كه روزى مى رسد, هيچ مشكلى وجود ندارد .
انور السادات هـم از هـمـين نقطه ضعف مصرى هااستفاده كرد, وقتى كه اسرائيل را به رسميت شناخت زيرا به مردم مصر اعلام كرد كه صلح با اسرائيل كشور را به به روزى و رفاه مى اندازد و همين انگيزه بزرگ ! بود كه مصرى ها را وادار به پيوند باسادات كرد و انديشه اش را مورد تاييد قرار داد.
آنـچـه اين عقيده را مى پروراند (عقيده روزى و بى اهميت دادن به رفتارهاى حاكم ) اين است كه مـلـت مـصـر, مخلوطى است ازجنسهاى گوناگونى كه ريشه هاى عميق در خود مصر ندارد .
و لذاعمق وطن پرستى مصرى ها اگر با ديگر ملتها مقايسه شود, بسيارضعيف است .
ديـنـدارى مـصـرى نيز تو خالى و قشرى است و لذا به آسانى مى توان مصريان را وادار كرد به بلند كردن هرشعارى اسلامى , چه از سوى دولت باشد يا از سوى گروه هاى اسلامى .
و هـمـين پديده قشرى بودن باعث تجارت كردن از راه دين شد, كه اين نوع تجارت نيز در جامعه مـصـرى رواج زيـادى پـيدا كرد .
و ازهمين راه شركتهاى سرمايه گذارى كه تحت پوشش اسلام , مـتولدشده بودند, و شركتهاى سياحتى كه از راه حج و عمره نان درمى آورند, شروع به كار و سوء اسـتـفاده كردند .
احزاب سياسى نيز به خاطر جذب مسلمانان , از راه شعارهاى اسلامى وارد شدند وشـروع به تجارت در رواديد حج از طريق عربستان كردند و ازهمين راه شركتهاى سياحتى , اين رواديد را به قيمتهاى بالا تحت عنوان حج سياحتى به مردم فروختند ((295)) .
بهر حال اين منش هاى مخصوص به مصريان , ديندارى آنان را نيزمنقلب كرد كه طبق اوضاع روز, مـتـحـول شـود و گـاهـى هـم همرنگ سياست حكومت در آيد! و لذا على رغم شهرت ديندارى مصريان ,امروزه چيزى كه اين مطلب را به اثبات برساند, مشاهده نمى شود.مثلا گروه بسيار كمى از مـردم مـقيد به خواندن نمازهاى يوميه هستند ولى بيشتر مردم مداومت بر نماز جمعه دارند! و هـمـه مـردم عـاشق زيارت خانه خدا و زيارت قبر رسول اكرم (ص ) هستند, ولى محقق شدن آن , چـيزى بر رفتار و كردارشان نمى افزايد, چرا كه انسان كج همواره كج است و تارك الصلاة هميشه بى نمازاست .
جـالـب اسـت بـدانيد كه مردم مصر زياد تكيه بر حج و روزه دارند وبيشتر مردم به اين دو فريضه ديـنـى روى مى آورند زيرا معتقدند حج و روزه , گناهان گذشته را پاك مى كند پس هر گاه ماه رمـضـان فرارسيد, آنها خوب به عبادت و نماز و تلاوت قرآن و روزه مى پردازند ولى تا ماه به پايان رسـيـد, به حالت گذشته خود بازمى گردند !و حاجى كه به مكه مى رود نيز معتقد است كه حج اوتمام گناهان گذشته اش را پاك مى كند و او مانند كسى است كه تازه از مادر زائيده شده است !! و حـتـى مـحبت اهل بيت كه در اعماق قلوب مصريان ريشه دارد, به خاطر تاثيرگذارى حكومت اسـت بـويژه دوران فاطميان , لذا اين محبت , سطحى است و به ولايت حقيقى منتهى نمى شود .
و شايدهمين محبت باعث منتشر شدن روش هاى صوفيگرى در ميان مصريان بود كه پس از مدتى به صورت يك گروه اسلامى اصلى درمصر در آمد ((296)) .
و در سـطـح تـشـيـع نيز, مصرى ها ريشه هايى از گذشته دارند كه تلاش كردند آن را نيز به رنگ خويش در آورند .
و لذا تشيعشان مانندتشيع در زمان بنى اميه است كه بسيار مقيد به تقيه و پنهان كردن مذهب هستند و اين با واقعيت فعلى منافات دارد .
و همچنين آنان تحت تاثير انقلاب اسلامى ايـران قـرار گـرفـتند نه بخاطر ايمانشان به خط انقلابى بلكه به خاطر اميد به تغيير مانند چنين انقلابى دروضعيت زندگيشان كه حتى همين اميد نيز براى آنها گران تمام شدو دولت براى اين آرزو نيز بازخواستشان كرد ((297)) .
مـثـلا انـديـشـه امام غايب , مصريان را خيلى تحت تاثير قرار داد چراكه اين انديشه با خواسته هاى درونـيـشـان و آرزوى تـحول از طريق ديگران , سازگاراست .
وانگهى حضرت مهدى قطعا داراى يـك نـيروى فوق العاده است و مورد تاييد پيوسته پروردگار مى باشد,پس پيروزيش حتمى است .
بـنـابـر اين , طبيعت نرمش و اتكالى بودن و كهنه پرستى , آنان را به سوى تشيع ممكن است سوق دهد.
همچنان كه تجارت از طريق دين , در روش اهل سنت , وجود دارد,در سطح تشيع نيز, اين تجارت ديـده مـى شـود .
شـگـفـت زده شـدم وقتى كه ديدم برخى از افرادى كه خود را منسوب به تشيع مى دانند,اين تشيع را به خاطر رسيدن به آرزوهاى شخصى خويش ,مى پرورانند.
از روزى كـه متعهد به خط اهل بيت شدم , و مى خواستم , گناهان ساليان گذشته را پاك كنم , بر خـود واجب دانستم كه با هر يك ازمسلمانانى كه در گذشته با وى آشنايى داشتم , بحث كنم و او رانـسـبت به طرح و ايده اهل سنت , بدبين نمايم .
از اين روى , با من رفتارى خشن داشتند و بدون ايـن كـه بـه مـن نـزديـك شوند, از دور به من سنگ مى زدند .
تنها افراد معدودى بودند كه از اين سـيـاست دست برداشته و به من نزديك شدند و وقتى حقايق بر آنها روشن شد, به سوى اهل بيت روى آوردند.
و بـحـمـداللّه تـوانستم در مدتى كوتاه بسيارى از عناصر را از گروه هاى مختلف اسلامى مصر, به تـشيع فرا خوانم , از گروه تكفير گرفته تاجهاد و تا اخوان و حتى از گروه هاى سلفى .
و همچنان كـه در ايـام سـنى بودنم , نقش رهبرى را بازى مى كردم , تشيع مرا ناچار كرد كه اين نقش را ادامه دهـم زيـرا تشيع در آغاز سالهاى هشتاد ميلادى ,تازه به ميدان آمده بود و نياز به اين داشت كه به مردم درست شناسانده شود.
حـركـت تـشـيـع نـيـاز داشت به يك پشتيبانى تبليغاتى قوى و نيرومندكه از يك سوى , تبليغات دشمنان را خنثى كند و از سوى ديگر,مؤمنين را رشد فكرى بخشد و آنان را درست هدايت نمايد.و چون در زمينه مسائل تبليغاتى , تجربه داشتم , اين وظيفه را برعهده گرفتم و توانستيم بخواست خـداونـد, يـك , مـؤسـسه انتشاراتى كوچكى تحت عنوان البدايه تاسيس كنيم .
اين كار در اواخر سـال1986 انـجـام پـذيرفت كه اين مركز با همكارى و يارى برخى برادران شيعه عرب كه در مصر اقـامـت داشـتـنـد, بـامديريت اينجانب بر پا شد و سر انجام با شركت اين مؤسسه در نمايشگاه بين المللى قاهره , در سال 1987, مايه شگفتى شيعيان و دشمنانشان بود.
بهر حال , اين مركز از سوى گروه سلفى وهابى مورد هجوم قرارگرفت و نشريات زيادى عليه آن مـركـز منتشر كردند و مسلمانان رااز هرگونه همكارى با آن , هشدار دادند و لزوم دورى از آن را اعلام داشتند! مـهـمترين نشريات آنان عليه مركز, جزوه اى بود به نام آغاز شر وخط وحشيان ! كه در آن جزوه , هـجـومـى شـديـد عليه اينجانب چاپ شده بود, و كتابها و نوشتجات مرا كه قبلا پخش شده بود, موردانتقاد قرار داده و با استدلالهايى واهى , مى خواست مردم را قانع كند كه انتشارات البدايه از سوى ايران تغذيه مى شود.
در هـر صورت اين يورش عليه دار البدايه از سوى گروه وهابى سلفى , دليل پيروزى مابود .
ولى آنـچـه مـا را زجـر مـى داد, حـمـلـه نـابـخردانه و دشمنى عجيب و غريبى بود كه از سوى برخى شـيـعيان نسبت به ما مى شد كه مى پنداشتند اين فعاليت تبليغاتى , حركت تشيع را در مصر تهديد مى كند! و باعث مى شود كه دعوت به سوى تشيع در نطفه خفه شود! ولى من فكر مى كردم كه بايد دعوتمان را آشكار كنيم , زيرا: اولا: ـ هـيـچ مـعـنى ندارد كه دعوت را پنهان كنيم و منتظر بهبودى اوضاع باشيم , زيرا اين بدين معنى است كه حركت تشيع در گرويك امر احتمالى قرار داده شود.
ثـانـيـا: ـ حـركـت ما هيچ دشمنى بااوضاع روز يا با حكومت ندارد, وهيچ راهى نيست براى اثبات مدعايمان جز با حركت تبليغاتى كه در حقيقت حركتى است علنى و آشكار.
ثالثا: ـ نمى توان انديشه روبرو شدن با واقعيت ها را تاخير انداخت و آن را گام به گام اجرا كرد زيرا تصورات هرگز در برابر سياست گام به گام , خاضع نمى شود.
رابـعا: ـ آينده دعوت را نمى شود در گرو گروهى خاص يا افرادى معدود قرار داد .
و هرگز آينده حـركـت تـشـيع در مصر, وابسته به مانيست تا اينقدر در تقيه و پنهان نگه داشتن حقايق , مبالغه كنيم .
خامسا: ـ پيروزيهايى كه دعوت در طول زمان به دست آورده است , از راه آشكار شدن بوده است و روبرو شدن با واقعيت هابوده است نه گوشه گيرى و كناره نشينى و دورى از صحنه .
و ايـنچنين هم شد, زيرا فعاليت گسترده تبليغاتى ما, دشمنان راواداشت كه عليه ما اعلام جنگ بـكـنـنـد, و ايـن در نتيجه , عكس العمل بزرگ تبليغاتى ايجاد كرد كه در حقيقت تبليغ بزرگ به نفع تشيع بود و ما حتى تصورش را هم نمى كرديم .