بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب نقش رهبری حضرت رضا (ع), آیت الله سید محمد شیرازى ( )
 
 

بخش های کتاب

     01 - پيشگفتار
     02 - مقدمه مؤلف
     03 - دودمان پاك پيامبر
     04 - دوران هارون عباسى
     05 - دوران مأمون عباسى
     06 - اهداف مأمون عباسى
     07 - حركت به سوى مرو
     08 - در شهر نيشابور
     09 - ترجمه حديث
     10 - از سرچشمه وحى
     11 - ملاقات با مأمون
     12 - رهبرى در اسلام
     13 - ولايت عهد مأمون
     14 - سياست نفاق
     15 - نماز عيد
     16 - صفات عاليه انسانى
     17 - حفظ آبروى مردم
     18 - در حمام عمومى
     19 - رفتار با متكبر
     20 - عيادت از مريض
     21 - تشييع جنازه
     22 - عفو گنهكاران
     23 - اخلاق پسنديده
     24 - جولان حق و جولان باطل
     25 - حقگوئى دعبل
     26 - جنايت بزرگ مأمون
     27 - خورشيد بى‏پايان
     28 - ميلاد نور
     fehrest - فهرست كتاب
 

 

 
 

خورشيد بى‏پايان

 آيا غروب خورشيد حكايت از پايان هميشگى آن است؟ و يا اينكه در پس غروب آن ميلادهاى مكرّرى انتظارش را مى‏كشد؟ بايد گفت در منطق فرمانروايان مستبد تاريخ، پاسخ سؤال اول مثبت است، آنان فكر مى‏كنند كه اگر بر چهره درخشانى پرده كشند، براى هميشه پوشيده مى‏ماند، غافل از اينكه خودشان نابود مى‏شوند، و تاريخ جز ننگ و نفرين برايشان چيزى ديگر ياد نمى‏كند، و در هر صبحگاه ميلاد پرنور خورشيد تجديد مى‏يابد.

 مأمون عباسى كه قبلاً عرض شد براى اهداف شومى كه در سر داشت حضرت علىّ بن موسى الرّضا (ع) را از مدينه به خراسان جلب كرده و آن حضرت را مجبور به اقامت نزد خود و قبول ولايت عهديش نمود، چنين مى‏انديشيد كه با قتل آن حضرت و غروب آن خورشيد نورافروز، نام آن حضرت را مى‏تواند از دلها خارج ساخته، و ياد او را براى هميشه پايان بدهد.

او كه جز به بقاى دولت و حكومتش به چيزى نمى‏انديشيد و حاضر بود در اين راه زندانها بسازد، هتك حرمت كند، شكنجه‏ بدهد، مؤمنين را به زير ضربات شلاق بيندازد، اموال مردم را مصادره كند، علما و دانشمندان را خانه‏نشين و تحت نظر قرار بدهد، تهمت به بيگناهان ببندد، و به طور كلّى به نام اسلام و جانشينى پيامبر اسلام (ص)، اسلام را به نابودى بكشد و بدنام كند، روزى جشن ولايت عهدى امام رضا (ع) بپا داشته و دستور مى‏دهد تا بنى‏عباس لباسهاى سياه را در آورده و لباس سبز بپوشند، و درهم و دينار به نام آن حضرت سكه مى‏زند، و دستور مى‏دهد تا نام شريفش را به عنوان ولايت عهد با القاب و مدح و ثنا بر منابر بياورند، و روزى هم تصميم به قتل آن امام معصوم گرفته، و با انگور و يا آب انار زهر آلود مسمومش مى‏كند، و به طرز دلخراشى به شهادتش مى‏رساند، و بعد براى تظاهر در برابر مردم و فريب ساده‏لوحان با چشمهاى پر از اشك گريه سر مى‏دهد، يقه چاك مى‏زند شال عزا بگردن مى‏نهد و مجلس عزا بپا مى‏دارد!!

 و جالب توجّه اين است كه با حالت تأسّف و زارى كنار نعش مقدّس امام رضا (ع) ايستاده و عرضه داشت: اى سرور من بخدا سوگند نمى‏دانم كداميك از دو مصيبت بر من سنگين‏تر است، آيا از دست دادن و فراق تو، و يا تهمت مردم به من كه قاتل تو هست؟

 سرانجام پس از شهادت حضرت رضا (ع) مأمون عباسى در همان سال عازم بغداد شده، و آنجا را مركز خود قرار داد، و از طرفى چون در اثر معاشرت خود با امام رضا (ع) علويان و شيعيان را شناخته بود، آنان را در همه جا تحت تعقيب قرار داده، و پيوسته به قتل مى‏رسانيد، و لذا مشاهده مى‏شود كه معمولا در شهرهاى ايران و حتى افغانستان، در دامنه كوهها، در وسط جنگلها و نقاط دور دست، آرامگاه امامزادگان ديده مى‏شود، آنان يا به دست مأمورين عباسى به شهادت رسيده، و يا غريبانه در آن نقاط دور از وطنشان جان سپرده‏اند.