بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب نقش رهبری حضرت رضا (ع), آیت الله سید محمد شیرازى ( )
 
 

بخش های کتاب

     01 - پيشگفتار
     02 - مقدمه مؤلف
     03 - دودمان پاك پيامبر
     04 - دوران هارون عباسى
     05 - دوران مأمون عباسى
     06 - اهداف مأمون عباسى
     07 - حركت به سوى مرو
     08 - در شهر نيشابور
     09 - ترجمه حديث
     10 - از سرچشمه وحى
     11 - ملاقات با مأمون
     12 - رهبرى در اسلام
     13 - ولايت عهد مأمون
     14 - سياست نفاق
     15 - نماز عيد
     16 - صفات عاليه انسانى
     17 - حفظ آبروى مردم
     18 - در حمام عمومى
     19 - رفتار با متكبر
     20 - عيادت از مريض
     21 - تشييع جنازه
     22 - عفو گنهكاران
     23 - اخلاق پسنديده
     24 - جولان حق و جولان باطل
     25 - حقگوئى دعبل
     26 - جنايت بزرگ مأمون
     27 - خورشيد بى‏پايان
     28 - ميلاد نور
     fehrest - فهرست كتاب
 

 

 
 

نماز عيد

 مأمون به قصد اينكه حضرت رضا (ع) با دربار رابطه دارد و به عموم مردم معرّفى كند، به اين مناسبت يك روز عيد از ايشان خواست كه بجاى خود به نماز عيد برود، و چنين اظهار داشت كه مى‏خواهم قلوب مردم از تثبيت ولايت عهدى شما اطمينان يافته، و مسلمين از فضل و مقام شما آگاه گردند و در نتيجه نظام دولتى ثبات بيشترى يابد.

 اما حضرت امام رضا (ع) در پاسخ فرمودند: از شرايط من اين بوده كنار باشم، و در كارهاى شما دخالت نكنم، ولى مأمون با ادّعاى اينكه مى‏خواهم نزد عموم مردم و لشكريان و چاكران مقام شما آشكار گردد، اصرار زيادى به خرج داد، تا جائى كه امام فرمودند: من اگر به نماز عيد بروم به مانند جدّم پيامبر اسلام (ص) و اميرالمؤمنين (ع) خواهم رفت، و مأمون پذيرفت كه تشريفات دولتى در كار نباشد.

 به همين جهت با طلوع خورشيد روز عيد، كه جمعيت بسيارى اعم از افراد دولتى. و توده مردم درب خانه امام اجتماع كرده بودند، حضرت با حالتى خارج شدند كه تمام مردم به گريه افتاده و حالتى از معنويّت و روحانيت همه را فرا گرفت، آن حضرت عمامه‏اى سفيد بر سر بسته و دو سر آن را يكى روى سينه و ديگرى را روى كمر نهادند، و در حالى كه پاى برهنه و عصائى به دستشان بود، از خانه خود خارج شده و چهار مرتبه تكبير گفتند، و مردم همه با ايشان تكبير گفته و گريه مى‏كردند، در روايت آمده[1]، كه لشكريان از اسبهاى خود پياده و پا برهنه مى‏شدند، و چه بسا كسانى كه چكمه‏هايشان را با بند محكم كرده بودند با تيغ و يا چاقوئى بندها را پاره كرده و به دنبال امام پاهايشان را برهنه مى‏كردند، امام هرچند قدم كه مى‏رفت يك توقّف مى‏فرمود و با صداى بلند چهار مرتبه تكبير مى‏گفت، و حكومت امام بر قلوب مردم آن روز آشكار شد، و مأمون هنگامى كه از اين وضع مطلع شد، كسى را نزد امام فرستاد و از ايشان خواست كه بازگردد، و همانجا حضرت كفشى بپا كرده و به منزلشان باز گشتند.

[1]  ـ بحارالانوار، چاپ جديد، ج49 ص135.