|
|
|
|
|
|
‹ صفحه 91 › است " . در دوره اخير نيز محمد بن عبدالوهاب نجدى حنبلى ( مؤسس فرقه وهابيه ) بدعتها و ضلالتهاى ابن تيميه را احياءنمود . بسيارى از علماى بزرگ اهل سنت - كه در قرون مختلفه مى زيستهاند - ابنتيميه را به دليل چنين نظرياتى تكفير نمودهاند . برخى از معاصرين ابن تيميه ، وىرا كافر خواندهاند و برخى فتوا به حبس او دادهاند . همچنين كتب بسيارى در ردنظرات ابن تيميه نوشته شد كه از ميان آنها كتابهاى " كشف السقام في زيارة خيرالانام " ، " الدرة المضية في الرد على ابن تيميه " ( تأليفات سبكى) ، " المقالة المرضية " ( تأليف قاضى اختائى ) و " دفع الشبه" ( تأليف حصنى ) را مى توان نام برد . صاحبان صحاح سته و همچنين ديگر محدثيناهل سنت احاديث صحيحه بسيارى در فضيلت زيارت قبر پيامبر ( ص ) نقل نمودهاند ( 54) كه نمونهاى از آنها را در اينجا مى خوانيد : پيامبر ( ص ) مى فرمايد : من زارقبرى وجبت له شفاعتى [ = هر كس قبر مرا زيارت كند شفاعت من برايش واجب مى شود ] .( 55 ) پيامبر ( ص ) مى فرمايد : من حج فزار قبرى بعد وفاتى كان كمن زارنى فيحياتى " [ = هر كس به حج برود و به زيارت قبر من پس از وفاتم بيايد مانند كسىاست كه مرا در زمان حياتم ملاقات نموده است . ] ( 56 ) پيامبر ( ص ) فرموده است :" من حج البيت و لم يزرنى فقد جفانى " [ = هر كس به حج برود و به زيارتمن نيايد به من جفا نموده است ] . ( 57 ) پيامبر ( ص ) مى فرمايد : " من لميزر قبرى فقد جفانى " [ = كسى كه قبر مرا زيارت نكند به من جفا كرده است ] .( 58 ) ---------- ( 54 ) رجوع بفرماييد بهالغدير ج 5 / 93 - 108 . ( 55 ) الكنى والاسماء ج 2/ 64 ، الاحكام السلطانيه ص 95 ، المدخل ( تأليف عبد رى ) ج 1 / 216 ، شفاء السقامص 3 - 11 ، وفاء الوفاء ج 2 / 394 ، كنوز الحقائق ص 128 ، تاريخ الخميس ج 2 / 194، شرح المواهب اللدنية ج 8 / 298 ، كشف الخفاء ج 2 / 250 . ( 56 ) سنن بيهقى ج 5 /246 ، شفاء السقام ص 16 - 21 ، وفاء الوفاء ج 2 / 397 . همچنين رجوع شود به تاريخالخميس ج 2 / 194 . ( 57 ) شفاء السقام ص 21 ،22 ، وفاء الوفاء ج 2 / 398 ، كشف الخفاء ج 2 / 278 ، تاج العروس ج 10 / 74 ، 75 ،كنوز الحقائق ص 126 . ( 58 ) شفاء السقام ص 29 ،30 ، وفاء الوفاء ج 2 / 401 . ‹ صفحه 92 › استحباب زيارت قبر پيامبر ( ص ) بقدرى مؤكداست كه برخى از فقهاى عامه گفتهاند : " كسانى كه به حج مى روند بهتر استابتدا به مدينه رفته و قبر پيامبر ( ص ) را زيارت كنند و پس از آن عازم خانه خداگردند " . ( 59 ) همچنين شايان ذكر است كه رسول خدا ( ص ) در زمان حيات خويشهمواره مسلمانان را به زيارت اهل قبور سفارش مى نمودند تا بدين طريق در اين دنياعبرت گيرند و در آخرت خويش انديشه نمايند . ( 60 ) تحقيقى گسترده پيرامون زيارتمسألة زيارت حدود 150 صفحه از جلد پنجم الغدير را به خود اختصاص داده است . مباحثىكه در ذيل عنوان زيارت مورد تفحص ومداقه قرار گرفته است عبارتند از : * بررسىاحاديثى كه درباره زيارت قبر شريف پيامبر ( ص ) مأثور است . * نظرات 42 تن از ائمهمذاهب اربعه در خصوص استحباب زيارت قبر مطهر پيامبر ( ص ) . * تحقيقى پيراموننظرات علماى عامه درباره نحوه زيارت اهل قبور خصوصا زيارت قبر رسول خدا ( ص ) وآدابى كه زائر موظف به مراعات آن است . * استحباب نماز گزاردن و دعا خواندن دركنار مزار پيامبر اكرم ( ص ) . * نحوه توسل و تبرك جستن به قبر رسول خدا ( ص ) . *نظر فقهاى عامه در خصوص زيارت مزار ائمه بقيع و قبرهاى ديگر . * احاديث پيامبر ( ص) درباره زيارت اهل قبور . * * قبرهائى كه نزد علماى عامه زيارت آنها مستحب است ،و موضوعات ديگر . ---------- ( 59 ) شفاء السقام ص 42. ( 60 ) سنن ابن ماجه ج 8 /476 ، مستدرك الصحيحين ج 1 / 375 ، سنن بيهقى ج 4 / 77 . ‹ صفحه 93 › بحثهائىاز جلد ششم الغدير ‹ صفحه 94 › [ . . . ] ‹ صفحه 95 › غديريههاى قرن هشتم غديريههاى هفت تن ازغديريه سرايان سده هشتم هجرى در جلد ششم الغدير نقل گرديده است . شمس الدين مالكىابو عبد الله شمس الدين مالكى ( ف 780 ) يكى از غديريه سرايان اين دوره است . وىدر علوم ادبى از حظى وافر برخوردار بوده و شعرهاى زيبائى سروده است . شمس الدينمالكى قصيده اى در 49 بيت سروده كه در آن نام تمامى سوره هاى قرآن را تضمين كردهاست . دو بيت نخست اين شعر چنين مى باشد : في كل فاتحة للقول معتبرة * حق الثناءعلى المبعوث بالبقرة في كل آل عمران قدما شاع مبعثه * رجالهم والنساء استوضحواخبره ابيات زير را شمس الدين مالكى در مدح امير المؤمنين ( ع ) و حسنين ( ع )سروده است : . . . و ما زال صواما منيبا لربة * على الحق قواما كثير التعبد قنوعامن الدنيا بما نال معرضا * عن المال مهما جاءة المال يزهد لقد طلق الدنيا ثلاثاوكلما * راها وقد جاءت يقول لها : ابعدى . . . وبالحسنين السيدين توسلى * بجدهمافي الحشر عند تفردى هما قرتا عين الرسول و سيدا * شباب الورى في جنة وتخلد ‹ صفحه 96 › وقال : هما ريحانتاى أحب من * احبهما فاصدفهما الحب تسعد - على پيوسته روزه داشت و به ياد خدايش بود . قائم به حق بود وهمواره در حال عبادت به سر مى برد . - او به بهره خويش از اين دنيا قناعت مى كرد وآنگاه كه مال دنيا به سويش سرازير مى شد از آن احتراز مى جست . - على دنيا را سهطلاقه كرده بود و هرگاه مى ديد كه دنيا به سوى او مى آيد ، ندا مى كرد كه : اىدنيا ( از على ) دور شو . - من در روز قيامت آنگاه كه تنها شوم ، به سرورانم حسنينو همچنين به جد آن دو بزرگوار توسل مى جويم . - حسنين نور چشمان رسول خدا و سرورانجوانان فردوس جاودانهاند . - پيامبر ( ص ) مى فرمود : " حسن و حسين رياحينزندگانى من هستند ، من كسى كه اين دو را دوست بدارد دوست دارم " . لذا حب ودوستى آنان را بپذيريد تا به سعادت نائل گرديد . ولادت امير المؤمنين على عليهالسلام سى سال پس از عام الفيل در روز 13 رجب ، فاطمه بنت اسد على بن ابى طالب ( ع) را در درون كعبه به دنيا آورد . تاريخ چنين فضيلتى را براى احدى به جز اميرالمؤمنين ( ع ) ثبت ننموده است . ولادت على در خانه خدا از جمله مطالبى است كهعامه ( 1 ) و خاصه ( 2 ) بر آن اتفاق نظر دارند . حفاظ عامه نقل نمودهاند "هنگامى كه امير المؤمنين على عليه السلام در خانه خدا به دنيا آمد ، ابوطالب واردكعبه شد و گفت : يا رب هذا الغسق الدجى * والقمر المنبلج المضى بين لنا من امركالخفى * ماذا ترى في اسم ذا الصبى - اى پروردگار اين تاريكى ظلمانى ، و اىآفريننده ماه نورانى و تابان ! ---------- ( 1 ) مستدرك الصحيحين ج3 / 483 ، مروج الذهب ج 2 / 2 ، تذكرة خواص الأمة ص 13 ، الفصول المهمة ص 12 ،محاضرة الأوائل ص 79 ، مطالب السؤول ص 11 ، و ديگر مصادر اهل تسنن . ( 2 ) مناقب ابن شهر آشوبج 1 / 359 ، ج 2 / 50 ، كنز الفوائد ص 115 . . . . ‹ صفحه 97 › - از راز نهانى خود براى ما آشكار ساز كهبراى اين طفل چه نامى برمى گزينى . پس از اين سخن ، ابو طالب صداى هاتفى را شنيدكه مى گويد : يا اهل بيت المصطفى النبى * خصصتم بالولد الزكى إن اسمه من شامخالعلى * على اشتق من العلى - اى اهل بيت پيامبر مصطفى ! شما به فرزندى پاك ( ازديگران ) ممتاز شدهايد . - نام او از جانب خداى بزرگ على تعيين شده ، و اين ناماز لفظ على ( كه يكى از صفات الهى است ) مشتق گرديده است " . ( 3 ) حال كهسخن از منقبت على عليه السلام پيش آمد لازم است به تذكر نكتهاى بپردازيم . در ذيلمطالب جلد پنجم گفتيم روات كذاب در مقابل احاديثى كه درباره خلافت امير المؤمنين (ع ) موجود است رواياتى را در خصوص خلافت خلفاى غاصب جعل نمودهاند . با مناقب حضرتامير نيز همين كار را كردهاند . يكى از فضايل مسلم مولا على ( ع ) ، اعلميت اوست. در اينجا سخنى در مورد علم امير المؤمنين ( ع ) خواهيم داشت و پس از آن به بررسىمطالبى كه در مقابل آن جعل كردهاند مى پردازيم : علم على عليه السلام رواياتبسيارى از پيامبر درباره فرد اعلم نقل شده است . اين روايات در حد تواتر هستند .برخى از عباراتى كه رسول خدا ( ص ) بارها فرمودهاند عبارت است از : على پس از مناعلم امت من است . على مخزن علم من است . على خازن علم من است . حكمت ده قسمت شدهاست ، نه قسمت آن به على تعلق دارد و يك قسمت آن به مردم . . . . . همچنين تمامى صحابهپيامبر ( ص ) يقين داشتند كه على ( ع ) در ميان آنها اعلم است . حتى آن كسانى كهعليه امير المؤمنين وارد جنگ شدند به اين موضوع اقرار نمودهاند : ---------- ( 3 ) كفاية الطالب (تأليف گنجى شافعى ) ص 261 ، مناقب ابن شهر آشوب ج 1 / 359 . ‹ صفحه 98 › عايشه مى گويد : " على ( ع ) اعلم مردمبه سنت پيامبر است " . معاويه مى گويد : " وقتى عمر به مسألة مشكلى برخوردمى كرد از على ( جواب را ) مى پرسيد " . حتى زمانى كه خبر شهادت على ( ع ) رابه معاويه دادند وى گفت : " با مرگ پسر ابو طالب فقه و علم نيز رخت بر بست" . ( 4 ) علاوه بر اين ، حديث متواتر و معروف " انا مدينة العلم وعلىبابها " ( من شهر علم هستم وعلى دروازه آن است ) از جمله احاديثى است كهحفاظى نظير صاحبان صحاح آن را نقل كردهاند و بسيارى به " صحيح بودن "آن تصريح نمودهاند . در جلد ششم الغدير نام 143 نفر از علمائى كه اين حديث را نقلكردهاند آمده است . روات كذاب در مقابل حديث " انا مدينة العم . . . "احاديثى جعل كردهاند كه دو نمونه آن را در ذيل مى خوانيم : ابن حجر هيتمى دركتاب " الصواعق المحرقه " صفحه 20 اين حديث را اينطور تحريف كرده است :" انا مدينة العلم وابو بكر اساسها وعمر حيطانها وعثمان سقفها وعلى بابها" ( من شهر علم هستم وابو بكر اساس آن ، و عمر ديوار آن ، و عثمان سقف آنوعلى در آن ) . ابن حجر اين روايت را از فردوس الاخبار ديلمى نقل مى كند . ( 5 )اين حديث در فردوس الاخبار و " صواعق " بدون سند ذكر شده است . در فردوسالاخبار اين حديث مجعول به نحو ديگرى هم نقل شده ، به اين ترتيب كه در آخر حديث ،معاويه را هم اضافه كردهاند و گفتهاند : " ومعاوية حلقتها " [ =ومعاويه حلقه ( در ) آن ] . ( 6 ) خود ابن حجر با اينكه روايت را در " صواعق" آورده در كتاب ديگرش " الفتاوى الحديثيه " صفحه 197 آن را ضعيفدانسته است . سيد محمد درويش الحوت در اسنى المطالب صفحه 73 مى گويد : "شايسته نيست حديث " أنا مدينة العلم وأبو بكر أساسها وعمر حيطانها " دركتب علمى ذكر شود و نقل اين حديث براى امثال ابن حجر هيتمى - كه آنرا در "صواعق " و " زواجر " نقل نموده – ---------- ( 4 ) رواياتى كه ازپيامبر ( ص ) و صحابه در خصوص اعلميت على وارد شده است . به همراه مصادر مربوطه درالغدير ج 3 / 95 - 101 درج شده است . ( 5 ) فردوس الاخبار ج 1 /76 . ( 6 ) فردوس الاخبار ج 1 /77 . ‹ صفحه 99 › مناسب نيست " . عجلونى نيز در كشفالخفاء اين حديث را ضعيف دانسته و مى گويد اكثر الفاظ آن سخيف وقبيح است " .( 7 ) ما طى معرفى مجلدات بعدى از علم و سيره ابو بكر و عثمان و معاويه سخن خواهيمگفت ، ولى از آن جائى كه درباره اعلميت عمر جعليات زياد است شايسته است در اينجابه وضعيت علمى عمر بن خطاب اشاره اى داشته باشيم . حديث سازان حديثى با اين عبارتجعل كردهاند كه پيامبر ( ص ) فرموده : " لو وضع علم عمر في كفة وعلم اهلالأرض في كفة لرحج علم عمر " ( اگر علم عمر در يك كفه [ ترازو ] قرار گيرد وعلم تمامى مردم روى زمين در كفه ديگر ، علم عمر سنگينتر خواهد بود ) . بطور كلىجعل اعلميت عمر بن خطاب ( و يا ابو بكر ) جهت توجيه غصب خلافت آنها صورت گرفت است، چرا كه تقديم مفضول بر افضل عقلا قبيح است و معقول نيست خليفه رسول خدا ( ص )اعلم نباشد . ابن حزم در كتاب الفصل كسانى را كه قائل به اعلميت على ( ع ) هستنددروغگو خوانده و مى گويد : " علمى كه عمر بن خطاب داشت چندين برابر علم علىبود . . . ولذا قول اين جاهلان وقيح ( كه قائل به اعلميت على مى باشد ) باطل است وكسى كه در اين مسألة با ما مخالفت كند يا جاهل است يا بىحيائى است كه دروغگويىوجهلش آشكار مى باشد " . ( 8 ) همچنين قبيصة بن جابر مى گويد : " من دردين خدا فقيهى مانند عمر نديده ام " . ( 9 ) از متأخرين نيز موسى جار الله در" الوشيعه " مى گويد : " همه متفقند كه عمر افقه و اعلم صحابهزمانش بوده ، و در سنت پيامبر و قرآن كريم از همه فقها داناتر است . عمر بن خطابدر تمام عمرش در كليه امور به قرآن و سنت عمل مى كرد و او بود كه سنت پيامبر را مىدانست و معانى قرآن را مى فهميد " . ( 10 ) ---------- ( 7 ) كشف الخفاء ج 1 /204 . ( 8 ) الفصل ج 4 / 138 . ( 9 ) تاريخ ابن عساكر ج 5/ 414 . ( 10 ) الوشيعه صفحه ن ط .‹ صفحه 100 › آنچه كه پس از اين مى خوانيد نشان مى دهد كهتا چه حد گفتههاى فوق بىپايه است : شاهكارهاى علمى عمر ! 1 - " عمر بن خطاببن سويد مى گويد : اى ابا اميه ! شايد تو پس از من زنده باشى ، پس امام ( خود ) رااطاعت كن اگر چه برده اى حبشى باشد . اگر تو را زد ، صبر كن و اگر انجام كارى رابه تو دستور داد كه دينت را از بين مى برد ، بگو فرمان را مى شنوم و اطاعت مى كنم، خونم را مى دهم ولى دينم را نمى دهم " ! ( 11 ) 2 - " فردى نزد عمرآمد و گفت : اى امير المؤمنين ، اگر من جنب شوم و براى يك يا دو ماه به آب دسترسىنداشته باشم چه كنم ؟ عمر گفت : اگر من باشم نماز نمى خوانم تا آب پيدا كنم . عمارياسر در آن جا حاضر بود و به عمر تذكر داد كه پيامبر ( ص ) در چنين موضوعى امر بهتيمم كردهاند . . . سپس عمار نحوه تيمم كردن را از زبان پيامبر نقل نمود . عمرگفت : اى عمار بترس از خدا ! عمار ياسر گفت : اگر بخواهى ديگر اين حديث را ازپيامبر نقل نمى كنم . . . " . ( 12 ) 3 - " عمر روزى بر منبر پيامبر رفتو مردم را از اين كه مهريه زنانشان را بيش از چهارصد درهم قرار دهند نهى كرد . پساز آن كه از منبر پايين آمد زنى [ از او سؤال كرد : ما كتاب خدا را تبعيت كنيم ياحرفهاى تو را ؟ عمر گفت : كتاب خدا را ] . ( 13 ) زن به او گفت : تو مگر آنچه راكه در قرآن است نشنيده اى ، خدا مى فرمايد : وآتيتم إحديهن قنطارا . . . ( اگر مالبسيارى مهريه زنان خود قرار داديد چيزى از آن باز نگيريد س 4 / 20 ) ، عمر وقتىاين سخن را شنيد گفت : كل الناس افقه من عمر ( تمامى مردم از عمر فقيه - ترند )" . ( 14 ) آخرين عباراتى كه از عمر نقل گرديد ، بارها با الفاظ گوناگون ازعمر شنيده ---------- ( 11 ) سنن بيهقى ج 8 /159 . ( 12 ) مسند احمد بن حنبلج 4 / 319 ، سنن ابى داود 1 / 53 . . . . ( 13 ) حاشيه سنن ابن ماجه( تأليف سندى ) ج 1 / 538 . ( 14 ) سيره عمر ( تأليفابن جوزى ) ص 108 ، 109 ، تفسير ابن كثير ج 1 / 467 ، سنن بيهقى ج 7 / 233 ، حاشيهسنن ابن ماجه ج 1 / 583 . در كتاب الغدير ج 6 / 95 - 99 مصادر اين واقعه به تفصيلدرج شده است . ‹ صفحه 101 › شده است ، كه عبارات ذيل نمونهاى از آنهااست : " كل احد افقه من عمر " . ( 15 ) " كل احد اعلم من عمر" ( 16 ) " كل الناس افقه من عمر " ( 17 ) " كل الناس افقه منعمر حتى ربات الحجال " . ( 18 ) " كل الناس افقه منك يا عمر " . (19 ) " كل الناس افقه منك يا عمر حتى النساء " . ( 20 ) " كل الناسافقه من عمر حتى المخدرات في البيوت " . ( 21 ) " كل إنسان افقه من عمر" . ( 22 ) " كل احد افقه منك حتى العجائز يا عمر " . ( 23 ) 4 -" يك بار عمر بن خطاب هنگام نماز مغرب ، در ركعت اول ، حمد و سوره نخواند ودر ركعت دوم دو بار حمد و سوره خواند و پس از اتمام نماز دو سجده سهو بجا آورد .به او گفتند : چرا در ركعت اول ، حمد و سوره نخواندى ؟ عمر گفت : ركوع و سجود نمازمن چطور بود ؟ گفتند : ركوع و سجودت خوب بود . عمر گفت : پس اشكالى ندارد " .( 24 ) 5 - روزى عمر اين آيات را - بر فراز منبر - خواند : " فأنبتنا فيها حباوعنبا وقضبا وزيتونا ونخلا وحدائق غلبا وفاكهة وابا " . ( 25 ) سپس گفت : مامعنى تمامى آيه را بجز ---------- ( 15 ) سنن بيهقى ج 7 /233 ، كنزل العمال ج 8 / 298 ، حاشيه سنن ابن ماجه ج 1 / 583 . ( 16 ) تفسير كشاف ج 1 /357 ، تفسير نسفى ج 1 / 161 ، ارشاد السارى ج 8 / 60 . ( 17 ) تفسير ابن كثير ج 1/ 467 . . . . ( 18 ) شرح نهج البلاغهابن ابى الحديد ج 1 / 61 ط قديم [ = ج 1 / 182 ط جديد ) ، الامام على ج 1 / 225 . ( 19 ) تفسير قرطبى ج 5 /99 ، التمهيد ص 199 ، كشف الخفاء ج 1 / 388 . ( 20 ) الفتوحات الاسلاميهج 2 / 312 . ( 21 ) الاربعين ( تأليففخر رازى ) ص 467 . ( 22 ) سيره عمر ( تأليفابن جوزى ) ص 108 ، 109 . ( 23 ) اعلام الناس ص 3 . ( 24 ) سنن بيهقى ج 2 /381 ، فتح البارى ج 3 / 69 ، كنز العمال ج 4 / 213 . . . . ( 25 ) سوره عبس آيات 27 -31 . يعنى ما در زمين دانه و انگور و نباتات روينده وزيتون و نخل و باغهاى پر درختو ‹ صفحه 102 › كلمه ابا ( = چراگاه ) مى دانيم . بعد ( باعصبانيت ) عصاى خود را از فراز منبر پرت كرد و گفت : به خدا قسم اين ( كلمه ) مشكلاست ، مگر چه مى شود كه معنى " أبا " را هم ندانيم . سپس گفت : اى مردم! آنچه را كه از قرآن براى شما معلوم است به آن عمل كنيد ، و آنچه را كه نفهميديد( به حال خود ) رها سازيد " . ( 26 ) 6 - " مردى را به جرم دزدى نزد عمرآوردند . سارق قبلا دستها و يكى از پاهايش قطع شده بود . عمر دستور داد كه پاى ديگرآن مرد را نيز قطع كنند . على عليه السلام گفت : خدا مى فرمايد : " إنما جزاءالذين يحاربون الله ورسوله . . . " [ = اين فقط جزاى كسانى كه با خدا و رسولاو جنگ مى كنند . . . ] ، ( 27 ) اين مرد دستها و يكى از پاهايش قطع شده و سزاوارنيست كه پاى ديگرش را قطع كنى چون در اين صورت ديگر نمى تواند به پا خيزد ، ياتعزيرش كن يا او را به زندان بيفكن . عمر نيز وى را به زندان انداخت " . ( 28) 7 - " شبى عمر در كوچه ها مشغول تجسس از كارهاى مردم بود كه صدايى از خانهاىشنيد . از ديوار خانه بالا رفت و ديد مردى با زنى نشسته و در حال شراب خوردن است .عمر گفت : اى دشمن خدا فكر كردى اگر معصيت كنى خدا معصيت تو را مى پوشاند . آن مردگفت : اى امير المؤمنين ( در مجازات من ) عجله نكن ، اگر من يك خطا كردم تو سه خطاكردى ، خدا در قرآن مى فرمايد : " ولا تجسسوا " [ = تجسس نكنيد ] ( 29 )و تو تجسس كردى ، خدا مى فرمايد : " وأتو البيوت من ابوابها " [ = از درمنازل وارد خانه ها بشويد ] ( 30 ) و تو از ديوار آمدى ، خداوند مى فرمايد :" إذا دخلتم بيوتا فسلموا " [ = هنگامى كه داخل خانهاى مى شويد سلامكنيد ] ( 31 ) و تو سلام نكردى . عمر وقتى اين جواب را شنيد از ---------- ميوه و چراگاه رويانيديم. ( 26 ) فتح البارى ج 13 /230 ، الدر المنثور ج 6 / 317 ، تفسير ابى السعود ج 1 / 476 همچنين مراجعهبفرماييد به شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 3 / 101 ط قديم [ = ج 12 / 33 طجديد ] . ( 27 ) سوره المائده 33 . ( 28 ) سنن بيهقى ج 8 /274 ، كنز العمال ج 3 / 118 . ( 29 ) سوره الحجرات 12 . ( 30 ) سوره البقره 189 . ( 31 ) سوره النور 61 . ‹ صفحه 103 › مجازات آن مرد منصرف شد " . ( 32 ) 8 -" چند نفر را با مقدارى شراب دستگير كردند و نزد عمر آوردند . فردى روزه دار نيزدر ميان آنان بود كه شراب نخورده بود . عمر دستور داد همه را حد بزنند . به عمرگفتند ، اين فرد اصلا روزه بوده و شراب نخورده . عمر گفت ، چرا با اين مشروبخواراننشسته بود ؟ " ( 33 ) عمر بن خطاب ذره اى احتمال نداده كه شايد اين فرد بختبرگشته روزه دار ، از ناچارى بن آنها نشسته ، يا خواسته آنها را نصيحت كند و يادليل خاصى وجود داشته كه در آن مجلس بوده است . البته اگر عمر مشروبخواران را حد مىزند - و حتى گاهى زياده روى هم مى نمايد - براى آن نيست كه مى خواهد حدود الهى رااجراء نمايد بلكه به دليل اغراض ديگرى است كه وى در سر دارد . او مى خواهد با اينكار ، خود را پاسدار اسلام جلوه دهد تا شايد از اين راه به خلافت نا مشروع خويشوجهه شرعى بخشد . بسيارى از حفاظ نقل كردهاند كه خود عمر بن خطاب از مشروبخوارانبوده و حتى در زمان خلافت خود شرب خمر مى كرده است . مطالبى كه ذيلا مى خوانيدنمونههايى از شرابخوارى خليفه ثانى است : 9 - " در راه مدينه ، يك اعرابى بهخيال اين كه در كوزه عمر آب هست ، كوزه وى را برداشت و از آن نوشيد غافل از آن كهدر كوزه جناب خليفه ، شراب است نه آب . اعرابى پس از خوردن شراب مست شد . عمردستور داد وى را 80 ضربه شلاق بزنند . اعرابى پس از آن كه حد درباره او جارى شدبه عمر گفت : اى امير المؤمنين ! من از شرابى كه تو مى خورى خوردم . عمر مقدارى آبدر شراب ريخت و خورد ، و گفت : [ من تو را به دليل شراب خوردن نزدم بلكه به دليلمست كردن زدم ] ، اگر مى ترسيد شراب شما را مست كند ، تندى آن را با آب بشكنيد" . ( 34 ) ---------- ( 32 ) الدر المنثور ج 6/ 93 ، الفتوحات الاسلاميه ج 2 / 311 ، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 1 / 61 ،ج 3 / 96 ط قديم [ = ج 1 / 182 ، ج 12 / 17 ، 18 ط جديد ] . همچنين رجوع بفرماييدبه سنن بيهقى ج 8 / 333 ، 334 . ( 33 ) كنز العمال ج 3 /101 ، منتخب كنز العمال ج 2 / 427 . ( 34 ) احكام القران ج 2/ 565 ، جامع مسانيد ابى حنيفه ج 2 / 192 ، كنز العمال ج 3 / 110 ، حاشيه سننبيهقى ( ابن تركمانى ) ج 8 / 306 ، 307 . ‹ صفحه 104 › همچنين عمر در زمان پيامبر ( ص ) با آن كه دوآيه ( از سه آيه ) تحريم خمر نازل شده بود شراب بسيار تندى مى خورد و مى گفت :" إنا نشرب هذا الشراب الشديد لنقطع به لحوم الابل في بطوننا أن تؤذينا ، فمنرابه من شرابه شئ فليمزجه بالماء " [ = ما اين شراب تند را به اين دليل مى خوريمكه گوشتهاى شتر را - كه در شكمهاى ما ، ما را آزار مى دهد - هضم كنيم ، هر كس كهشراب او را مست مى كند ، شراب خود را با آب مخلوط نمايد ] . ( 35 ) اين سنت خليفهثانى مخالف صريح فرمايشات پيامبر اكرم ( ص ) است . براى نمونه حديث صحيحى ازپيامبر ( ص ) منقول است كه فرمودهاند ( ص ) : " چيزى كه زيادش مستى آور باشد، كم آن نيز حرام است " . ( 36 ) 10 - عمر بن خطاب نهى كرده بود كه كسى ازپيامبر ( ص ) حديث نقل نمايد و مى گفت : اگر به حديث بپردازيد قرآن را رها خواهيدنمود . ( 37 ) به همين دليل ، عمر در زمان خلافت خود عبد الله بن مسعود وابوالدرداء وابو ذر ( و يا ابو مسعود انصارى ) را - به دليل كثرت نقل احاديث پيامبر (ص ) - در مدينه زندانى نمود " . ( 38 ) مطالبى كه فوقا ذكر گرديد ده نمونه ازموارد علم عمر بن خطاب نسبت به سنت پيامبر و قرآن كريم بود ! تعداد 200 نمونه ازاين شواهد در كتاب الغدير ثبت شده ، كه يكصد مورد آن در جلد ششم درج گرديده است . ---------- ( 35 ) سنن بيهقى ج 8 /299 ، محاضراب راغب ج 1 / 319 ، كنز العمال ج 3 / 109 . ( 36 ) سنن ابى داود ج 2 /129 ، مسند احمد ج 2 / 167 ، ج 3 / 343 ، صحيح ترمذى ج 4 / 292 ، سنن ابن ماجه ج 2/ 332 ، سنن نسائى ج 8 / 300 ، 301 ، سنن بيهقى ج 8 / 296 . ( 37 ) سنن دارمى ج 1 /58 ، مستدرك الصحيحين ج 1 / 102 . ( 38 ) مستدرك الصحيحين ج1 / 110 ، تذكرة الحفاظ ج 1 / 7 ، مجمع الزوائد ج 1 / 149 . ‹ صفحه 105 › بحثهائىاز جلد هفتم الغدير ‹ صفحه 106 › [ . . . ] ‹ صفحه 107 › غديريههاى قرن نهم غديريههاى سه غديريه سرا در جلد هفتم الغديرآمده است . اين غديريهها متعلق به سده نهم هجرى قمرى مى باشد . ابن داغر حلى شيخمغامس بن داغر حلى كه متوفاى اواسط قرن نهم مى باشد ، يكى از غديريه سرايان ايندوره است . با اينكه اشعار ابن داغر در غايت لطافت وجزالت است ، تذكره نويسانآنچنان كه بايسته است به طرح اشعار و زندگى او نپرداختهاند . اصولا قلم بسيارى ازتاريخ نگاران با اعمال اين گونه حق كشىها مأنوس شده است . برخى را بيهوده بزرگ مىكنند و به برخى بدون دليل بى اعتنائى مى نمايد . بىهنران را فضايل مى بخشند وهنروران عالم انسانيت را به گمنامى مى كشانند . ابن داغر حلى نيز از قربانيان اينماجراست . ابياتى را كه ذيلا مى خوانيد از غديريه ابن داغر انتخاب شده است : . . .وحباه في " يوم الغدير " ولاية * عام الوداع وكلهم اشهادها فغدابه" يوم الغدير " مفضلا * بركاته ما تنتهى اعدادها قبلت وصية احمد وبصدرها* تحفى لآل محمد احقادها حتى إذا مات النبى فأظهرت * اضغانها في ظلمها اجنادهامنعوا خلافة ربها ووليها * ببصائر عميت وضل رشادها واعصو صبوا في منع فاطم حقها *فقضت وقد شاب الحياة نكادها ‹ صفحه 108 › وتوفيت غصصا وبعد وفاتها * قتل الحسين وذبحتاولادها . . . - پيامبر ( ص ) در آخرين حج خود - در روز غدير - ولايت را به على (ع ) واگذار نمود ، و تمامى مردم شاهد اين واقعه بودند . - روز غدير - با بركتهاپايان ناپذيرش - از على ( ع ) ( و ولايت او ) برترى يافته ، - گروهى ( در روز غديربه ظاهر ) وصيت پيامبر ( ص ) را قبول نمودند ولى در سينه كينههائى كه نسبت به اهلبيت پيامبر داشتند مخفى كردند . - ( عاقبت ) در آن روزى كه پيامبر فوت شد گماشتگانآن گروه كينههاى خود را با ظلم و ستم ( به آل پيامبر ) آشكار ساختند . - آنهاكوردلانه و از روى گمراهى خلافت الهى و خلافت ولى او را نپذيرفتند . - گرد همآمدند و حق فاطمه را از وى گرفتند و زندگى او را با اندوه در آميختند . - فاطمه باغصه از دنيا رفت ، و بعد از وفات او بود كه حسين را كشتند و فرزندانش را سر بريدند. آغاز انحراف ساعاتى بيش نبود كه از رحلت پيامبر اكرم ( ص ) مى گذشت . مردم دو دلبودند ، آيا بگيرند يا منتظر آينده باشند ؟ ! ارعاب نو بنياد حاكم بر مدينه ، جرأتهر گونه اعتنا به جنازه پاك پيامبر را از بين برده بود . عثمان فرياد مى زد :" اگر كسى اظهار كند كه پيامبر مرده ، زبانش را خواهيم بريد " . ( 1 )عمر نيز مى گفت : " عده اى منافق گمان مى كنند پيامبر مرده است ، ( 2 ) من سراز تن كسى كه اين حرف را بزند جدا خواهم كرد " . ( 3 ) صحابه با وفا ! بهحركت در آمده . آنان بدن كفن پوش پيامبر را - به حال خود - رها كرده ( 4 ) و دركوچهها همصدا به شيوخ خود فرياد مى زدند : " پيامبر نمرده است و ---------- ( 1 ) العثمانيه ( تأليفجاحظ ) ص 79 . همچنين مراجعه شود به انساب الاشراف ج 1 / 567 . ( 2 ) انساب الاشراف ج 1 /565 ، تاريخ ابن خلدون ج 2 / قسمت دوم / 63 ، تاريخ الخميس ج 2 / 185 . ( 3 ) تاريخ طبرى ج 3 /198 ، البداية والنهايه ج 5 / 242 ، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 1 / 128 طقديم [ = ج 2 / 40 ط جديد ] ، تاريخ ابى الفدا ج 1 / 156 ، روضة المناظر ج 11 /112 ، شرح المواهب اللدنيه ج 8 / 280 ، الرياض النضره ج 1 / 125 ، 126 . ( 4 ) طبقات ابن سعد ج 2 /قسمت دوم / 76 ، العقد الفريد 2 / 253 ، الرياض النضره ج 1 / 213 . ‹ صفحه 109 › نبايد دفن شود " . ( 5 ) جملات تهديدآميز در فضاى مدينه مى پيچيد و قطرات اشك را بر رخساره عزاداران رسول خدا ( ص ) مىخشكاند . تهديد كنندگان بى اعتنا به گفتههاى خويش مى رفتند تا در گوشه ديگرى ازشهر جمع شوند . آنان در انديشه تعيين خليفهاى براى مسلمانان بودند ! گويى با اينكار خود مى خواستند خانواده سوگوار پيامبر را به باد تمسخر گيرند . عموى پيامبر (عباس ) پى در پى از آنان در خواست مى كرد كه پيامبر را دفن كنند . ( 6 ) ولى در آنهياهو ديگر كسى صداى امثال او را نمى شنيد . سقيفه در ميان فحاشىها و نعرههاىصحابه غرق شده بود . ( 7 ) عده اى از انصار مى گفتند : " يك امير از ما و يكامير از قريش " . ( 8 ) عمر با دهان كف كرده ( 9 ) - پرخاشگرانه - سخنى ديگر مىگفت . او وابو عبيده مردم را به بيعت با ابو بكر فرا مى خواندند . ( 10 ) ابو بكربه مخالفين خود مى گفت : " امارت با ما ، وزارت با شما " . ( 11 ) از هرگوشه اى صدائى بلند بود . يكى ابو بكر را تهديد مى كرد و مى گفت : " به خداقسم تيرهايم را به سوى شما هدف خواهم رفت و نيزهام را از خونتان رنگين خواهم نمود" . ( 12 ) ---------- ( 5 ) تاريخ ابى الفدا ج1 / 152 . ( 6 ) طبقات ابن سعد ج 2 /قسمت دوم / 53 ، تاريخ الخميس ج 2 / 185 ، انساب الاشراف ج 1 / 567 . 7 - مسند احمد بن حنبل ج 1/ 56 ، السيرة الحلبيه ج 3 / 396 ، تاريخ الخميس ج 2 / 186 ، 187 ، الرياض النضرهج 1 / 211 . ( 8 ) تاريخ طبرى ج 3 /199 ، مسند احمد بن حنبل ج 1 / 56 ، طبقات ابن سعد ج 2 / قسمت دوم ( 55 ) ، انسابالاشراف ج 1 / 580 ، تاريخ ابن خلدون ج 2 / قسمت دوم / 63 ، 64 ، الرياض النضره ج1 / 211 ، 212 ، الامامة والسياسه ج 1 / 71 ، العقد الفريد ج 2 / 252 ، السيرةالحلبيه ج 3 / 396 ، تاريخ الخميس ج 2 / 186 ، 187 ، 222 ، شرح نهج البلاغه ابنابى الحديد ج 2 / 16 ط قديم [ = ج 6 / 39 ط جديد ] . ( 9 ) طبقات ابن سعد ج 2 /قسمت دوم / 53 ، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 1 / 133 ط قديم [ = ج 2 / 51 طجديد ] . تاريخ الخميس ج 2 / 185 . ( 10 ) تاريخ طبرى ج 3 /198 ، 199 ، مسند احمد بن حنبل ج 1 / 56 ، السيرة الحلبيه ج 3 / 395 ، تاريخالخميس ج 2 / 187 ، الصواعق المحرقه ص 7 . ( 11 ) انساب الاشراف ج 1/ 580 ، 582 ، 584 ، الامامة والسياسه ج 1 / 7 ، تاريخ ابن خلدون ج 2 / قسمت دوم /64 ، الرياض النضره ج 1 / 212 ، 214 ، العقد الفريد ج 2 / 252 ، السيرة الحلبيه ج3 / 395 ، تاريخ الخميس ج 2 / 187 ، 222 . ‹ صفحه 110 › ديگرى ( زبير ) تيغ از نيام بر كشيده بود و مىگفت : " تا زمانى كه با على ( ع ) بيعت نكنيد شمشيرم را در غلاف نخواهم كرد" . ( 13 ) رزم آور بدر ( حباب بن منذر ) با شمشير برهنه خود ابو بكر راتهديد مى كرد . ( 14 ) سعد بن عباده ، بدن ناتوان و مريض خود را به سقيفه رسانيدهبود و با صدائى رنجور به عمر مى گفت : " . . . اگر توانى در بدن داشتم ، چنانفرياد مرا در همه جا مى شنيدى ، كه با يارانت ( از ترس ) در سوراخى مى خزيدى" . ( 15 ) . . . چنين مى نمود كه مخالفين ابو بكر با زبان خوش به راه نمى آيند! بايد شروع كرد ! عمر به عصبانيت 16 فرياد كشيد : " سعد منافق است ، او رابكشيد " . ( 17 ) با اين فرياد عمر ، وقت تصفيه حسابهاى شخصى فرا رسيد :گروهى حباب بن منذر را به زير لگد گرفتند ، دهانش را از خاك پر نمودند 18 و بينىاو را خرد كردند . ( 19 ) گروهى هم مقداد را مى زدند . ( 20 ) سعد بن عباده نيزنزديك بود زير مشتها و لگدهايى كه بطرفش حواله مى شد . ( 21 ) ---------- ( 12 ) تاريخ طبرى ج 3 /210 ، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 1 / 128 ط قديم [ = ج 2 / 39 ط جديد ] ،السيرة الحلبيه ج 3 / 397 . ( 13 ) الامامة و السياسهج 1 / 11 ، تاريخ طبرى ج 3 / 199 ، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 1 / 132 ،134 ط قديم [ = ج 2 / 51 ، 57 ط جديد ] . ( 14 ) تاريخ طبرى ج 3 /210 . ( 15 ) مأخذ شماره پيشين .( 16 ) الرياض النضره ج 1/ 214 . ( 17 ) تاريخ طبرى ج 3 /210 . همچنين مراجعه شود به : " مسند احمد بن حنبل ج 1 / 56 ، انساب الاشرافج 1 / 582 ، سيره ابن هشام ج 4 / 310 ، الرياض النضره ج 1 / 214 ، تاريخ ابن خلدونج 2 / قسمت دوم / 64 ، السيرة الحلبيه ج 3 / 396 ، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديدج 1 / 58 ط قديم [ = ج 1 / 174 ط جديد ] . ( 18 ) تاريخ طبرى ج 3 /210 ، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 2 / 16 ط قديم [ = ج 6 / 40 ط جديد ] . ( 19 ) شرح نهج البلاغهابن ابى الحديد ج 1 / 58 ط قديم [ = ج 1 / 174 ط جديد ] . ( 20 ) مأخذ شماره پيشين .‹ صفحه 111 › جان ببازد . ( 22 ) يكى ( 23 ) از آنها بهسعد مى گفت : " آنقدر تو را خواهم زد تا استخوانهايت بشكند ، [ يا چشمانت ازحدقه در بيايد ] " . ( 24 ) گرداننده اصلى اين صحنههاى دلخراش عمر بن خطاببود . پرچمدار انصار ( قيس بن سعد ) ريش عمر را گرفته بود و مى گفت : " اگريك مو از سر پدرم كم بشود ، تا دندانهايت را خرد نكنم باز نمى گردم " . ( 25) . . . . در اثر ضرب و شتمها و تهديدها ، صداى اعتراض مخالفين ابو بكر رفته رفتهخاموش گفت . ولى كار هنوز ناتمام بود . اكنون نوبت على ( ع ) است : ابو بكر به عمرگفت : " برويد سراغ على ، و چنانچه بيعت نكرد به او حمله كنيد " . ( 26) در پى اين سخن ، عمر با جماعتى به سوى خانه على به راه افتادند ، حرمت دختپيامبر را شكستند ، آتش برافروختند و . . . . ( 27 ) ساعتى بعد على ( ع ) را -مانند شترى كه چوپ در بينىاش كردهاند تا مهار شود - از خانه بيرون كشيدند ( 28 )و او را به قتل تهديد كردند . . . ( 29 ) ---------- ( 21 ) تاريخ طبرى ج 3 /210 ، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 1 / 58 ط قديم [ = ج 1 / 174 ط جديد ] ،تاريخ الخميس ج 2 / 187 ، 188 . ( 22 ) مسند احمد بن حنبلج 1 / 56 ، السيرة الحلبيه ج 3 / 396 ، تاريخ الخميس ج 2 / 187 ، 188 ، شرح نهجالبلاغه ابن ابى الحديد ج 2 / 16 ط قديم [ = ج 6 / 40 ط جديد ] . ( 23 ) طبرى وحلبى تصريح مىنمايد كه گوينده اين جملات عمر بن خطاب بوده است [ تاريخ طبرى ج 3 / 210 ، السيرةالحلبيه ج 3 / 396 ] . همچنين شايان ذكر است كه سعد بن عباده پس از چندى به دسيسهعمر كشته شد [ انساب الاشراف ج 1 / 589 ] . ( 24 ) تاريخ طبرى ج 3 /210 ، السيرة الحلبية ج 3 / 387 . ( 25 ) تاريخ طبرى ج 3 /210 ، السيرة الحلبيه ج 3 / 397 . ( 26 ) تاريخ ابى الفدا ج1 / 156 ، العقد الفريد ج 2 / 253 . ( 27 ) الامامة والسياسيهج 1 / 12 ، 13 ، تاريخ طبرى ج 3 / 198 ، تاريخ ابى الفدا ج 1 / 156 ، شرح نهجالبلاغه ابن ابى الحديد ج 1 / 134 ط قديم [ ج 2 / 56 ط جديد ] ، اثبات الوصيه ص124 ، انساب الاشراف ج 1 / 586 ، روضة المناظر ج 11 / 113 ، العقد الفريد ج 2 /253 ، اعلام النساء ج 4 / 114 - 116 ، الامام على ج 1 / 190 . ( 28 ) صبح الاعشى ج 1 /228 ، العقد الفريد ج 2 / 289 . ( 29 ) الامامة والسياسه ج1 / 13 ، اعلام النساء ج 4 / 115 . ‹ صفحه 112 › نحوه انتخاب نمودن خليفه و امام از آن جائىكه ابو بكر با انتخاب ابو عبيده جراح وعمر بن خطاب بن خلافت رسيده ، مبنا بر اينشده است كه در انتخاب امام ، اجماع مردم و موافقت مسلمين شرط نيست بلكه آنچه كهضرور است موافقت دو نفر از رجال حل و عقد مى باشد . يعنى اگر دو نفر از رجال حل وعقد با كسى به عنوان خليفه بيعت كنند ، آن فرد تا آخر عمر خود ، خليفه مسلمانانخواهد بود و بر تمامى مسلمين اطاعت از وى واجب است . قاضى عضد ايجى مى گويد :" اكنون كه ثابت شد امامت به وسيله انتخاب و بيعت حاصل مى شود ، اين نكته رانيز بدانيد كه در اين دو امر ( يعنى انتخاب امام و بيعت با او ) هيچ گونه نيازى بهاجماع نيست . . . بلكه بيعت يك يا دو نفر از اهل حل و عقد هم كافى مى باشد . . .چنان كه صحابه پيامبر بر عقد بيعتى كه عمر با ابو بكر كرد و نيز به عقد بيعتى كهعبد الرحمان بن عوف با عثمان نمود اكتفا كردند و در قبور خلافت ابو بكر يا عثمان ،اجماع و اتفاق نظر مردم مدينه را شرط ندانستند تا چه رسد به اين كه اجماع امت راشرط بدانند . . . " . ( 30 ) تمامى كسانى كه بر كتاب مواقف شرح نوشتهاند (يعنى سيد شريف جرجانى ، مولى حسن چلبى وشيخ مسعود شيروانى ) سخنان قاضى عضد ايجىرا كه فوقا ذكر شده پذيرفتهاند . ( 31 ) امام الحرمين جوينى ( متوفى 478 ) مى گويد: " بدانيد كه در بستن عقد امامت ، اجماع و موافقت همه شرط نيست . و لذا حتىاگر مردم موافقت نكنند ، امامت ثابت مى شود . دليل اين سخن ما اين است كه : وقتىامامت براى ابو بكر ثابت شد ، وى بىدرنگ شتافت تا احكام مسلمانان را امضاء ( وبراى آنان فرمان صادر ) كند وى هيچ درنگ و تأملى نكرد تا خبر امام و خليفه شدن اوبه برخى از ياران پيامبر كه در مناطق دور دست زندگى مى كردند برسد . . . لذا نظردرست اين است كه عقد امامت ، با بيعت يك نفر از اهل حل عقد نيز منعقد مى شود" . ( 32 ) ---------- ( 30 ) كتاب المواقف -موقف ششم / مرصد چهارم / تحت عنوان " فيما يثبت به الامامة " ج 3 / 267. ( 31 ) شرح المواقف ج 3 /265 - 267 . ( 32 ) الارشاد ( تأليفجوينى ) ص 424 . ‹ صفحه 113 › ابن عربى مالكى كه يكى از ائمه فرقه مالكيهاست مى گويد : " در عقد بيعت با امام ، لازم نيست كه همه مردم حضور داشتهباشند ، بلكه براى بيعت با امام ، حضور دو يا يك تن كافى است " . ( 33 )قرطبى ( مفسر معروف ) مى گويد : " اگر يك تن از اهل حل و عقد ، عقد بيعتامامت را ببندد ، آن عقد امامت ثابت مى باشد و بر ديگران لازم است كه صحت آن امامترا بپذيرند . اين گفته ما با نظر برخى از مردم سازگار نيست ، بدين جهت كه آنان مى گويند: پيمان امامت ، فقط هنگامى منعقد مى شود كه جماعتى از اهل حل و عقد با امام بيعتكنند ، و حال آن كه اين قول درست نيست و نظر صحيح همان است كه ما گفتيم ( يعنىامامت با بيعت يك نفر ثابت مى شود ) . دليل ما اين است كه : عمر به تنهايى با ابوبكر عقد بيعت بست و هيچ يك از اصحاب پيامبر و هيچ يك از اصحاب پيامبر هم اين كاراو را ناپسند نشمرد . . . " . ( 34 ) لازم به تذكر است كه تمامى انصار به جزدو نفر و بسيارى از مهاجرين و همه بنىهاشم و نيز زبير و عمار و مقداد و ابوذروسلمان از بيعت با ابو بكر خوددارى كردند و وى را شايسته مقام امامت ندانستند . بههر حال شايسته يك نفر مفسر قرآن ( نظير قرطبى ) نيست كه چنين دروغ فاحشى را بهصحابه پيامبر نسبت بدهد . اوصاف امام از نظر عامه طبيعتا هر انسان عاقلى اين را مىپذيرد كه خليفه و امام حداقل بايد فردى عالم و عادل باشد . راويان كذاب براى تثبيتخلافت ستمگران و جاهلان ، احاديثى به پيامبر ( ص ) نسبت دادهاند كه نمونههائى ازآن را ذيلا مى خوانيم : ( 1 ) پيامبر به حذيفه مى فرمايد : " . . . پس از منامامانى خواهند آمد كه به هدايت من هدايت نشوند و به سنت من عمل ننمايند ، مردانىدر ميان آنها خواهد آمد كه قلبهايشان چون قلب شيطان در بدن آدمى است . حذيفه گفت: اى رسول خدا ، اگر من ( زمان ) آنها را درك نمودم چه كنم ؟ پيامبر در پاسخ فرمود: . . . تسمع وتطيع للأمير وإن ضرب ظهرك واخذ مالك فاسمع واطع = سخحن امير را بشنوو اطاعت كن ، حتى اگر امير ( 33 ) شرح صحيح ترمذى ( تأليف ابن عربى ) 13 / 229 . (34 ) تفسير قرطبى 1 / 230 ط اول [ = ج 1 / 269 ط سوم ، 1354 ه ق ] . ( * ) ‹ صفحه 114 › ( با تازيانه ) بر پشت تو زند و اموال تو رابه غارت برد . تو ( به فرمان او ) گوش بده و ( از آن ) اطاعت كن " . ( 35 ) 2- " سلمة بن يزيد جحفى از پيامبر پرسيد : اگر اميرانى بر ما حاكم شدند كه حقما را از ما گرفتند و ما را از حقوقمان باز داشتند چه كنيم ؟ پيامبر ( ص ) روى خودرا از سلمه برگرداند . سلمه مجددا سؤال خود را مطرح كرد . پيامبر پاسخ داد : (فرمان آن اميران را ) بشنويد و اطاعت كنيد ، همانا آنان مسئول كارهاى خود هستند وشما هم مسئول كارهاى خود [ = إسمعوا واطيعوا فإنما عليهم ما حملوا وعليكم ما حملتم] " . ( 36 ) 3 - " پيامبر ( ص ) به عوف بن مالك گفت : . . . بدترينامامان شما كسانى هستند كه شما دشمن آنان هستند و آنان را لعن مى كنيد ، آنها نيزبا شما دشمنى مى كنند و شما را لعن مى نمايند . عوف پرسيد : اى رسول خدا ، اگرچنين وضعى پيش آمد ، با اين اميران مخالفت نكنيم ؟ پيامبر ( ص ) فرمود : نه ، تازمانى كه آنان در ميان شما نماز مى خوانند ( با آنان مخالفت نكنيد ) و اگر ديديدحاكمى كه بر شما حكومت مى كند معصيتى را انجام مى دهد از معصيت وى ناخرسند باشيدولى دست از اطاعت او برنداريد " . . . الا و من ولى عليه وال فراه يأتى شيئامن معصية الله فليكره ما يأتى من معصية الله ولا تنزعن يدا من طاعة " . ( 37) 4 - " رسول خدا مى فرمايد : اگر به شما بر طبق آنچه كه من به شما گفتهامدستور دادند ، در اين صورت هم ايشان از امرى كه كردهاند اجر مى برند و هم شما بهسبب اطاعتتان پاداش خواهيد داشت . ولى اگر به شما دستورى دادند كه من شما را به آنامر نكرده بوده ، در اين صورت گناه اين دستور بر عهده خود آنان است وذمه شما از آنبرى مى باشد ( وعقابى نخواهيد داشت ) . زيرا هنگامى كه شما خدا را ملاقات كرديدخواهيد گفت : خداوندا ! پيامبرانى را به سوى ما فرستادى ، ما نيز به اذن تو ازايشان اطاعت كرديم ، جانشينانى براى آن پيامبران بر ما برگزيدى باز به دستور تو ازايشان نيز ---------- ( 35 ) صحيح مسلم ج 6 /20 ، سنن بيهقى ج 8 / 157 . ( 36 ) صحيح مسلم ج 6 / 19، 20 ، سنن بيهقى ج 8 / 158 . ( 37 ) صحيح مسلم ج 6 / 24، سنن بيهقى ج 8 / 158 . ‹ صفحه 115 › اطاعت كرديم ، همچنين فرمانروايانى را بر ماامير قرار دادى كه ما از آنها هم فرمان برديم . پيامبر ( ص ) فرمود : سپس خدا مى فرمايد: راست گفتيد ، گناه ( وعقاب اوامر خلاف حكم الهى ) بر عهده آنان است و شما گناهىنداريد " . ( 38 ) * * * بر اساس همين احاديث جعلى بود كه افراد تبهكار زمامامور مسلمين را به دست گرفتند و به قتل وغارت ، و ظلم و جنايت - تحت عنوان امام وخليفه مسلمين - پرداختند ، تا جائى كه حتى فرزندان پيامبر ( ص ) نيز قربانيان همينبنياد شوم شدند . ابو اسحاق مى گويد : " بعد از واقعه كربلا داشتم نماز (جماعت ) مى خواندم ، شمر بن ذى الجوشن [ = قاتل امام حسين ( ع ) ] نيز همانجامشغول نماز بود . شمر پس از نماز گفت : خدايا ، به راستى كه تو شريفى و شرف رادوست مى دارى ، و تحقيقا مى دانى كه من فرد شريفى هستم ، پس مرا بيامرز ! به اوگفتم : چطور خداوند تو را بيامرزد ، در حالى كه تو در قتل فرزند رسول خدا ( ص )دست داشتهاى ؟ شمر گفت : واى بر تو ، ما چه كنيم ؟ ( به ما چه مربوط است ) ،فرمانروايان ما ، ما را به كارى امر كردند و ما نيز از امر آنان سرپيچى نكرديم .اگر با آنها مخالفت مى نموديم از اين الاغهاى بدبخت نيز بدتر بوديم " . ( 39) احاديثى كه به دروغ به پيامبر نسبت داده شده و در آنها پيامبر امامان فاسق وستمكار را تأييد نمودهاند زياد است . اين احاديث جعلى موجب صدور احكامى گرديدهكه ذيلا نمونههائى از آن را مى خوانيم : اطاعت از احكام ظالم واجب است ! نورى مى گويد: " . . . خروج ( و قيام ) عليه خلفاى گناهكار و همچنين جنگ با آنها حرام است، حتى اگر آن خلفا فاسق و ظالم باشند و اين ( حرام بودن قيام عليه خلفاى فاسق وظالم ) مورد اتفاق تمامى مسلمين است " . ( 40 ) ---------- ( 38 ) سنن بيهقى ج 8 / 159 . ( 39 ) تاريخ ابن عساكر ج 6 / 338 ، ميزانالاعتدال ج 1 / 449 . ( 40 ) شرح صحيح مسلم ( تأليف نووى ) ج 12 /229 . ‹ صفحه 116 › باقلانى مى گويد : " . . . اصحاب حديثمعتقدند كه امام ، به سبب ارتكاب گناه و ظلم ، و به سبب غصب اموال و ضرب و شتممردم و كشتن كسانى كه حفظ جان آنها واجب است ، و به سبب ضايع كردن حقوق مردم ، وتعطيل نمودن حدود و احكام الهى از مقام خود بر كنار نمى شود ، و خروج بر چنين امامفاسق و ظالمى واجب نيست بلكه واجب است كه او را نصيحت و موعظه كنند و از عذابالهى بترسانند . . . " ( 41 ) تفتازانى مى گويد : " . . . اگر خليفهفاسق يا جاهل باشد ، بنا بر اظهر ، امر خلافت براى او ثابت است . . . " . (42 ) نتيجه احكام فوق بر اساس احكام فوق جايز نيست كسى بر كارهاى غير انسانى خلفاءحتى خرده بگيرد . چه كسى را حق آن است به ابو بكر اعتراض كند كه چرا - در مصلاىمدينه - دستور آتش زدن " فجائه " را دادى ؟ ( 43 ) - خليفه ( ابو بكر ) مىتواند فرمان تهاجم به خاندان معصوم پيامبر را هم صادر كند ( 44 ) - خليفه مى تواندبر فراز منبر برود و در مقابل مهاجرين و انصار به فاطمه ( ع ) ناسزا بگويد . ( 45) - خليفه مى تواند در حكومتش ، فحاشى را سيره خويش سازد . ( 46 ) - خليفه مى توانداز روى بى اطلاعى قرآن را به رأى خود تفسير نموده ، ( 47 ) موجب گمراهى ---------- ( 41 ) التمهيد ص 186 . ( 42 ) شرح المقاصد ج 2 /272 . ( 43 ) فجائه نام كسى است. براى اطلاع از اين واقع رجوع بفرماييد به : تاريخ طبرى ج 3 / 234 ، البدايةوالنهايه ج 6 / 319 ، كامل ابن اثير ج 2 / 134 ، تاريخ ابن خلدون ج 2 / قسمت دوم /72 . ( 44 ) تاريخ ابى الفدا ج1 / 156 ، العقد الفريد ج 2 / 253 . ( 45 ) شرح نهج البلاغهابن ابى الحديد ج 4 / 80 ط قديم [ = ج 16 / 215 ط جديد ] . ( 46 ) صواعق المحرقه ص43 . همچنين مراجعه شود به الغدير ج 7 / 224 . ( 47 ) هنگامى كه از ابوبكر درباره معنى يكى از آيات قرآن سؤال كردند ، وى با آنكه جواب درست را نمى دانست- به غلط اظهار نظر نمود و گفت : " إنى سأقول فيها برأيى فان يك صوابا فمنالله ، وإن يك خطأ فمنى و من الشيطان " [ = من در معنى اين آيه به رأى خودماظهار نظر مى كنم . اگر درست بود كه از خداست ، و اگر اشتباه بود از ‹ صفحه 117 › افراد گردد . ( 48 ) - چه اشكالى دارد كهكارگزار خليفه ( خالد بن وليد ) - بدون دليل - سر از تن " مالك بن نويره" ها جدا كند و به زن آنها تجاوز نمايد . ( 49 ) - چه اشكالى دارد كه همينخالد از سوى ابو بكر به سوى قبيله بنى سليم برود و مردان بنى سليم را زنده در آتشبسوزاند . ( 50 ) به هر حال ابو بكر خليفه است ، چرا كه او " دو رأى لازم" را براى خليفه شدن به دست آورده است ! ملكات نفسانى ابو بكر ابن عباس مى گويد: " در دوره جاهليت ، مردم بر سر اموال و حتى زنان خود قمار مى كردند ". جصاص ( متوفى 370 ) پس از نقل عبارت فوق مى گويد : " ابو بكر نيز از جملهقمار بازان آن دوره بود " . ( 51 ) شعرانى نيز مى گويد : " ابو بكر ازكسانى بود كه قبل از تحريم قمار با ابى بن خلف و مشركين ديگر قمار بازى مى كرد" ( 52 ) ---------- من و از شيطان است ] .سنن دارمى ج 2 / 365 ، 366 ، سنن بيهقى ج 6 / 223 ، تفسير ابن كثير ج 1 / 460 ،اعلام الموقعين ج 1 / 82 . ( 48 ) : پيامبر ( ص ) مى فرمايد: كسانى كه درباره آيات قرآن علم ندارند و از خود اظهار نظر مى كنند جايگاهشان درآتش است . [ مسند احمد بن حنبل ج 1 / 233 ، 269 ، 323 ] . علماى عامه نيز تفسير بهرأى را از گناهان كبيره دانستهاند ، تا جائى كه قرطبى مى گويد : " من قالبرأيه فأخطا فقد كفر " [ = اگر كسى قرآن را ( ندانسته ) اشتباها تفسير به رأىكند كافر است ] . تفسير قرطبى ج 1 / 27 ط اول [ = ج 1 / 32 ط سوم ، 1354 ه ق ] . ( 49 ) تاريخ ابن عساكر ج5 / 112 ، البداية والنهايه ج 6 / 321 - 323 ، روضة المناظر ج 11 / 113 ، 114 ،تاريخ الخميس ج 2 / 233 ، اسد الغابه ج 3 / 39 ، ج 4 / 295 ، تاريخ ابى الفد ج 1 /158 ، الاصابه ج 1 / 414 ، ج 2 / 902 ، ج 3 / 357 ، صواعق المحرقه ص 21 ، تاجالعروس ج 8 / 75 ، تاريخ طبرى ج 3 / 241 [ = ج 3 / 277 - 280 ط ابو الفضل ابراهيم] ، كامل ابن اثير 3 / 136 ، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 1 / 60 ط قديم [ =1 / 179 ط جديد ] . ( 50 ) الرياض النضره ج 1/ 131 ، 132 . ( 51 ) احكام القرآن ج 1 / 388 . ‹ صفحه 118 › شرابخوارى نيز از ملكات بارز اولين خليفه است. فاكهى در كتاب " تاريخ مكه " روايت مسندى را از ابو القموص با عبارتزير نقل مى كند : " يكبار ابو بكر - در زمان جاهليت - شراب خورد و اين شعر راخواند : تحيى أم بكر بالسلام * وهل لى بعد قومك من سلام ؟ ( الى آخر - اى مادر بكر! درودى توأم با صلح و آرامش بر تو باد . آيا ( مى پندارى ) پس از ( كشته شدن )بستگان تو براى من آسايشى مانده است ؟ زمانى كه اين خبر به گوش پيامبر ( ص ) ،حضرت در حالى كه جامهاش به زمين كشيده مى شد نزد ابو بكر رفت و او را با عمر يافت. پيامبر ( ص ) با چهره برافروخته و سرخ شده به ابو بكر نگاه كردند . ابو بكر گفت: از غضب رسول خدا به خداوند پناه مى بريم " . ( 53 ) روايت فوق به قدرناشيانه تحريف شده است كه هر كس آن را بخواند ، به راحتى مى تواند موارد تحريف رادر آن تشخيص دهد . در اين روايت ابو بكر پيامبر ( ص ) را با عنوان " رسول خدا" مورد خطاب قرار مى دهد ، چطور ممكن است كه اين واقعه در زمان جاهليت اتفاقافتاده باشد . ثانيا فاكهى از نقل بقيه شعر خوددارى نموده است . در اين شعر ابوبكر براى مشركينى كه در جنگ بدر كشته شدهاند مرثيه سرائى كرده است . بقيه اين شعردر تفسير طبرى بدين گونه آمده است : . . . ذرينى اصطبح بكر أفانى * رايت الموت نقبعن هشام وود بنو المغيرة لوفدوه * بألف من رجال او سوام كأنى بالطوى طوى بدر * منالشيزى تكلل بالسنام كأنى بالطوى طوى بدر * من الفتيان والحلل الكرام - مرا فرصتىده تا بامدادان را با " بكر " بسر آورم ، چرا كه ديدم مرگ به تعقيب هشامبرخاست ( و او را از چنگ ما در ربود ) . - فرزندان مغيره ( و بستگان او ) آرزو مى كردندكه اى كاش مى شد با دادن هزاران نفر از---------- ( 52 ) كشف الغمه ج 2 /188 . ( 53 ) الاصابه ج 4 / 22 .‹ صفحه 119 › مردان و يا چهار پايان ( با ارزش خود ) جانمغير را بخرند . - ( اما افسوس ) ! چه بسيار مى بينم ( اشرافى را كه دارنده ) ظروفپر از گوشتهاى لذيذ ( شتران ) بودند و اينك ( جسدشان ) در چاه بدر افتاده است . -چه بسيار مى بينم جوانانى را كه با جامههاى فاخر خود در چاه بدر سرنگون گشتهاند. ( 54 ) مفسرين ومحدثين هر يك به نحوى در نقل واقعه شرب خمر ابو بكر تحريف كردهاندكه در " الغدير " بطور كامل به آنها اشاره شده است . ( 55 ) * * *درباره معلومات ابو بكر نيز كافى است بدانيم كه هيچ مطلب قابل توجهى از وى دركتابهاى تفسير وحديث نقل نشده است . برخى از مفسرين ( نظير قرطبى ) دليل اين نكتهرا احتياط بيش از حد ابو بكر در تفسير قرآن ذكر كردهاند ، ( 56 ) و حال آنكه ابوبكر گاهى با آنكه معنى كلمات قرآن را نمى دانسته اظهار نظر مى كرده است . كلمات" اب " ( 57 ) و " كلاله " ( 58 ) از جمله آنها مى باشد .همانطور كه قبلا اشاره شد : كلمه " اب " به معنى " چراگاه "است و معنى آن را هر عرب رگ و ريشه دارى مى داند . مفسرين نوشتهاند كه ابو بكرنيز مانند عمر از معنى كلمه " أب " بى اطلاع بوده است . ( 59 ) ابن حجر مىگويد : " كله اب ( = چراگاه ) ، يك واژه عربى نيست ، و اين كه ابو بكر و عمرمعنى آن را نمى دانستهاند مؤيد آن است " . ( 60 ) ---------- ( 54 ) تفسير طبرى ج 2 /230 . ترجمه فارسى اين اشعار موافق با توضيح " زبيدى " ارائه شده است .رجوع بفرماييد به تاج العروس ج 4 / 44 ، 45 . ( 55 ) الغدير ج 7 / 95 -102 . همچنين رجوع بفرماييد به مجمع الزوائد 5 / 51 ، فتح البارى ج 10 / 30 . ( 56 ) تفسير قطبى ج 1 / 29ط اول [ = ج 1 / 34 ط سوم ] ( 57 ) سوره عبس آية 27 -23 فأنبتنا فيها حبا ونباتا وعنبا وقضبا وزيتونا ونخلا وحدائق غلبا وفاكهة وابامتاعا لكم ولأنعامكم [ = ما در زمين دانه وانگور ونباتات روينده وزيتون ونخلوباغهاى پر درخت وميوه و چراگاه را براى ( بهره بردارى ) شما و حيوانات شمارويانيديم ] . ( 58 ) سوره نساء آيه 176: يستفتونك قل الله يفتيكم في الكلالة إن امرؤ هلك ليس له ولد وله اخت فلها نصف ماترك . . . [ = اى پيامبر از تو درباره كلاله ( يعنى برادر و خواهر تنى يا برادر وخواهر پدرى ) استفتا مى كنند . اگر كسى بميرد و فرزندى نداشته و او را خواهرىباشد وى را نصف تركه است . . . ] . ( 59 ) فتح البارى ج 13 /230 ، تفسير ابى السعود ج 8 / 476 ، در المنثور ج 6 / 317 . ( 60 ) فتح البارى ج 13 /231 . ‹ صفحه 120 › پاسخ ابن حجر اين است كه تمامى اهل لغت كلهاب ( = چراگاه ) را در فرهنگهاى لغت آوردهاند و هيچ اشاره اى به اين ادعاى ابنحجر ننمودهاند . همچنين هنگامى كه از ابوبكر معنى كلمه كلاله ( = برادر و خواهرتنى يا برادر و خواهر پدرى ) را پرسيدند ، گفت : " . . . من به رأى خودم سخن مىگويم ، اگر درست بود كه از خداست ، و اگر اشتباه بود از من و از شيطان است وخدواند و رسول او از شيطان بيزارند ، به گمانم به " بستگان هر شخص به جز پدرو مادر او " كلاله مى گويند " . ( 61 ) مفسرين و محدثين نوشتهاند كهعمر وقتى به حكومت رسيد درباره كلمه كلاله گفت : " من شرم دارم چيزى را كهابو بكر گفته رد كنم " . ( 62 ) از مطالبى كه فوقا به آنها اشاره شد به خوبى مىتوان دريافت كه ابو بكر به چه ميزان در تفسير قرآن احتياط بخرج مى داده است ! * ** چهارمين مشخصه بارز ابو بكر ترسو بودن اوست . ابو بكر با آنكه در بسيارى ازغزوات شركت داشته ، ولى تاريخ هيچ داستانى از شهامت و دلاورى وى سراغ ندارد ، دراين جنگها حتى يك بار هم نشده كه وى شخصا كوچكترين جراحتى به دشمنان وارد سازد .ميادين نبرد نه تنها شجاعتى از وى به خاصر ندارد بلكه فرار او را در جنگ از يادنبرده است . بلى ، در جنگ خيبر او بود كه - از ميدان كارزار - گريخت . ( 63 ) آنچهرا كه فوقا به اختصار مطرح نموديم چهار مورد از ملكات نفسانى ابو بكر بود . در جلدهفتم الغدير ( صفحه 95 - 236 ) بطور مفصل در اين باره تحقيق شده است . ( 64 ) ---------- ( 61 ) سنن دارمى ج 2 /365 ، 366 تفسير طبرى ج 6 / 25 ، سنن بيهقى ج 6 / 223 ، تفسير ابن كثير ج 1 / 460، اعلام الموقعين ج 1 / 82 . ( 62 ) رجوع بفرماييد بهمآخذ شماره پيشين . ( 63 ) مجمع الزوائد ج 9 /124 ، شرح المواقف ج 3 / 276 . ( 64 ) الغدير ج 7 / 95 -236 . ‹ صفحه 121 › بحثهائىاز جلد هشتم الغدير ‹ صفحه 122 › [ . . . ] ‹ صفحه 123 › مناقب جعلى خلفاء راويانى كه به حديث سازى و نشر اكاذيب اشتغالداشتهاند مناقب بسيارى براى ابوبكر جعل كردهاند . به شهادت تاريخ ، كليه مناقب وفضائلى كه به ابوبكر نسبت دادهاند دروغ محض است . در جلد هفتم الغدير به 28 نمونهاز اين مناقب جعلى اشاره شده ، ( 1 ) و در جلد هشتم نيز 42 نمونه ديگر از فضائلدروغين ابوبكر و 11 نمونه از مناقب مجعول عمر - كه زاييده تخيل طرفداران آنها مى باشد- مورد بررسى قرار گرفته است . در اين جلد پيرامون حكومت و سياست مالى عثمان ،نحوه برخورد وى با مخالفين و همچنين بدعتهاى او به تفصيل سخن رفته است . اين مختصرگنجايش آن را ندارد كه درباره عثمان در دوره قبل از خلافتش بحثى داشته باشيم ، فقطهمين كافى است كه بدانيم وى با اينكه همسر ام كلثوم بود ، پيامبر او را حتى از دفندخت خود ( ام كلثوم ) محروم كرد . ( 2 ) عثمان در طول خلافت خويش بدعتهاى بسيارىدر احكام الهى نمود كه شرح آن در جلد هشتم الغدير آمده است . آنچه كه مى خوانيدچهار نمونه از اين بدعتهاست : ---------- 1 - الغدير ج 7 / 237 -329 . 2 - صحيح بخارى - باب يعذب الميت ببكاء أهله ، وباب يدخل قبر المرأة - ج 1 /331 ، 346 ، مسند احمد بن حنبل ج 3 / 126 ، 228 ، 229 ، 270 ، مستدرك الصحيحين ج 4/ 47 ، سنن بيهقى ج 4 / 53 . . . ‹ صفحه 124 › قضاوتها و بدعتهاى عثمان 1 - عبيد الله بن عمر ، هرمزان و دختر خردسال او را بدون هيچ گناهى به قتل رساند . ( 3 ) عثمان بجاى اينكه وى را به مجازاتبرساند ، بر فراز منبر رفت و گفت : " قضاى الهى چنين بوده كه عبيد الله (فرزند عمر بن خطاب ) هرمزان را بكشد . با اينكه هرمزان مسلمان بوده ، و ليكن اكنونديگر وارث ندارد و وارث او شما مسلمين هستيد و من نيز امام شما هستم و او را عفو مىكنم . . . " . ( 4 ) 2 - مردى با زنى از قبيله جهينه ازدواج كرد . زن پس ازشش ماه بچهاى به دنيا آورد . شوهرش نزد عثمان رفت وقضيه را به او گفت . عثمان امركرد كه زن را سنگسار كنند . على عليه السلام پس از با خبر شدن از ماجرا نزد عثمانآمد و به وى گفت : تو چه مى كنى ؟ حكم اين زن سنگسار نيست ، خداى تبارك و تعالى مىفرمايد : " وحمله و فضاله ثلاثون شهرا " و جاى ديگر مى فرمايد : "والوالدات يرضعن اولادهن حولين كاملين " ، پس دوره شيردان 24 ماه است و دورهباردارى شش ماه . عثمان گفت : به اين مطلب پى نبرده بودم . سپس دستور داد زن رابرگردانند . ولى كار از كار گذشته بود ، چرا كه زن نگون بخت را سنگسار كرده بودند. . . " . ( 5 ) در اين واقعه حكم جاهلانه عثمان منجر به مرگ اندوهبار زنبىگناه گرديد . ( 6 ) 6 - پيامبر ( ص ) هنگامى كه از مدينه خارج مى شدند نماز خودرا شكسته مى خواندند ( يعنى نمازهاى چهار ركعتى را ، دو ركعت مى خواندند ) . ( 7 )حتى خلفاى قبل از ---------- 3 - تاريخ طبرى ج 5 / 42، انساب الاشراف ج 5 / 24 ، تاريخ يعقوبى ج 2 / 141 ، الرياض النضره ج 2 / 198 ،الاصابه ج 3 / 619 ، العبر ج 1 / 20 . 4 - انساب الاشراف 5 / 24. 5 - الموطأ - كتاب حدود /ح 11 - ج 2 / 825 ، سنن بيهقى ج 7 / 442 ، 443 ، تفسير ابن كثير ج 4 / 157 ، درالمنثور ج 6 / 40 ، تاريخ يعقوبى ج 2 / 15 . . . 6 - تاريخ يعقوبى ج 2 /150 . 7 - مسند احمد بن حنبل ج 2/ 44 ، سنن ابن ماجه ج 1 / 330 ، احكام القرآن ( تأليف جصاص ) ج 2 / 310 ، زادالمعاد ج 2 / 29 . همچنين مراجعه شود به صحيح بخارى - باب الصلاة بمنى - ج 1 / 281، صحيح مسلم ج 2 / 145 ، 146 . . . درباره نماز مسافر در الغدير ج 8 / 98 - 119 بهطور مبسوط تحقيق شده ومصادر مربوطه به تفصيل درج گرديده است .
|
|
|
|
|
|
|