بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب ترجمه‏غررالحکم‏ودررالکلم ج 3, سید هاشم رسولى محلاتى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     001 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد سوم
     002 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد سوم
     003 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد سوم
     004 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد سوم
     005 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد سوم
     006 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد سوم
     010 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد سوم
     011 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد سوم
     012 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد سوم
     015 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد سوم
     016 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد سوم
     017 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد سوم
     018 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد سوم
     019 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد سوم
     fehrest - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد سوم
 

 

 
 

و مراد به «افزونى قوى پشت شدن» اينست كه در هر باب رعايتاحتياط در دين كرده باشد و بآن قوى پشت باشد، يا اين كه دوستان داشته باشد كه بهآنها قوى پشت باشد در دفع تعدّى و ظلم ديگران، و مراد به «اقبال» رو آوردن سعادت ونيكبختى است.

4838 حسنالعفاف، و الرّضا بالكفاف، من دعائم الايمان. نيكوئى عفاف و راضى بودن بكفاف و طلبزياده بر آن نكردن از ستونهاى ايمانست يعنى از ستونهائيست كه ايمان به آنهابرپاست. و «عفاف» چنانكه مكرّر مذكور شد ترك محرّمات است، و «كفاف»، قدرى از روزىكه بآن معاش توان كرد، و باز دارد از طلب از مردم.

4839 حسن الزّهدمن افضل الايمان، و الرّغبة فى الدّنيا تفسد الايقان. نيكوئى ترك دنيا و بى رغبتىدر آن از افزونترين ايمانست، و رغبت در دنيا فاسد ميكند يقين را، يعنى يقين كاملبأحوال مبدء و معاد را.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 390

4840 حسن الخلقخير قرين، و العجب داء دفين. نيكوئى خوى بهترين همنشينى است، و خودبينى مرض استپنهان.

4841 حسنالتّوفيق خير معين، و حسن العمل خير قرين. نيكوئى توفيق يعنى توفيق خداى عزّ و جلّو تهيه اسباب خير از براى كسى بهترين يارى كننده ايست، و نيكوئى عمل بهترينهمنشينى است.

4842 حسن الخلقمن افضل القسم و احسن الشّيم. نيكوئى خوى از افزونترين قسمتها، و نيكوترينخصلتهاست. مراد به «قسمتها» نصيبها و بهره هاست كه حق تعالى از هر چيز بمردم داده.

4843 حسن الظّنّينجى من تقلّد الاثم. نيكوئى گمان رستگارى مى‏دهد از بر گردن گرفتن گناه. اين درفقره چند فقره قبل از اين مذكور و شرح شد .

4844 حسنالقناعة من العفاف. نيكوئى قناعت از عفاف است يعنى حاصل مى‏شود بسبب آن، يا ازجمله آنست و در عفاف در كار است، و «عفاف» بمعنى باز ايستادن از حرامهاست چنانكهمكرّر مذكور شد.

4845 حسن العفافمن شيم الاشراف. نيكوئى عفاف از خصلتهاى اشراف است، يعنى مردم بلند مرتبه. و اينفقره‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 391

قبل از اين نقل شد و در آنجا اخت آن فقره ديگر بود  و بآناعتبار مكرّر نقل شده.

4846 حسنالسّيرة عنوان حسن السّريرة. نيكوئى سيرت يعنى سلوك و طريقه عنوان نيكوئى باطن استيعنى دليل آن يا سر سخن آنست.

4847 حسنالسّيرة جمال القدرة و حصن الامرة. نيكوئى سيرت يعنى سلوك و طريقه زيبائى اقتدار وحصار امارت است، يعنى حصارى است از براى حفظ امارت كه نگاه مى‏دارد آن را از آفات.

4848 حسن وجهالمؤمن من حسن عناية اللّه به. نيكوئى روى مؤمن از نيكوئى عنايت خداست باو، يعنىاز جمله آثار آنست.

4849 حسن البشراحد البشارتين. نيكوئى شكفتگى يكى از دو مژده است كه يكى آن باشد و يك وعده احسان،و مراد اينست كه چنانكه وعده عطا و احسان مژده است از براى كسى كه طلب كند همچنانشكفته‏روئى‏كردن با او مژده است از براى او و او را اميدوار مى‏سازد، پس در اوّلآن مژده را باو بايد داد.

4850 حسن الملقااحد النّجحين. نيكوئى بر خوردن يكى از دو فيروزيست، يعنى چنانكه بر آوردن حاجت كسىكه حاجتى داشته باشد فيروزيست از براى او بمطلب، همچنان نيكو بر خوردن با او وشكفتگى و مهربانى كردن يك فيروزى است از براى او، باعتبار فرح و سرورى كه حاصلمى‏شود او را بسبب آن.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 392

4851 حسن الخلقاحد العطائين. نيكوئى خلق يكى از دو بخشش است يعنى خوش خلقى كردن بسائل و مانند آنبمنزله بخشش است، پس كسى را كه بخشش ميسر نباشد آن را خود بايد كه ترك نكند.

4852 حسنالسّراح احد الرّاحتين. نيكوئى رها كردن يكى از دو آسايش است، يعنى چنانكه مطلبكسى را بر آوردن راحتى است از براى او، همچنان او را بمهربانى و هموارى جواب گفتنو نوميد از خود كردن راحتى است از براى او كه از زحمت و تعب سعى و انتظار فارغمى‏شود، پس كسى را كه بر آوردن حاجت او ميسر نباشد بايد كه اين را خود ترك نكند ومانند بعضى مردم دنيا نباشد كه اراده برآوردن مطلب كسى ندارند و وعده ميكنند ومدّتها او را در تعب و زحمت سعى و تردّد و تملق و انتظار دارند.

4853 حسن الادبافضل نسب و اشرف سبب. نيكوئى ادب افزونتر نسبى و بلندتر وسيله ايست، يعنى هيچ نسببلندى باين نمى‏رسد كه ادب نيكو داشته باشد، و هيچ وسيله از براى رسيدن بسعادت يابر آمدن حاجت ببلندى مرتبه آن نيست.

4854 حسن الياساجمل من ذلّ الطّلب. نيكوئى نوميدى نيكوترست از خوارى طلب. مراد به «نيكوئىنوميدى» نوميديست كه بى‏خفت و ذلّتى حاصل شود نه اين كه بعد از آن روى دهد يانوميدى بالكليه كه ديگر اصلا اميدى نباشد و بر هر تقدير مراد اينست كه چنين نوميدبودن از كسى بهترست از اميد داشتن باو كه باعث طلب او شود كه سبب خواريست.

4855 حسنالاخلاق برهان كرم الاعراق.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 393

نيكوئى خويها دليل گرامى بودن ريشه هاست، يعنى دليل گرامى بودناصل و نسب صاحب آنست و نشان بزرگ زادگى اوست.

4856 حسنالاخلاق يدرّ الارزاق و يونس الرّفاق. نيكوئى خصلتها روان مى‏سازد روزيها را، وانس و آرام مى‏دهد رفيقان را.

«انس دادنرفيقان» ظاهرست، و «روان ساختن روزيها» يا باعتبار اينست كه مردم رعايت و اعانتچنين كسى كنند، و يا باعتبار اين كه حق تعالى بازاى اين خوبى روزى او را از هرراهى كه مصلحت داند فراخ گرداند.

4857 حسن الخلقراس كلّ برّ. نيكوئى خو سر هر نيكوئيست.

4858 حسن البشرشيمة كلّ حرّ. نيكوئى شكفتگى يعنى شكفتگى نيكو خصلت هر آزاده است.

4859 حسن الصبرطليعة النّصر. نيكوئى صبر يعنى صبر نيكو پيشرو خلاصى و رستگاريست.

4860 حسن الصّبرملاك كلّ امر. نيكوئى صبر ملاك هر چيزيست، يعنى بآن مالك هر چيز مى‏توان شد، وفيروزى بهر مطلب مى‏توان يافت.

4861 حسن الصّبرعون على كلّ امر. نيكوئى صبر يارى كننده ايست بر هر كارى، اين بمنزله تأكيد فقرهسابق است.

4862 حسنالتّوبة يمحو الحوبة.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 394

نيكوئى توبه و بازگشت محو ميكند گناه را. و در بعضى نسخه هابجاى «الحوبه»، «الحوب» است، و بنا بر اين ترجمه اينست كه: محو ميكند هلاكت را، وحاصل هر دو يكى است، نهايت اوّل بلفظ «توبه» اوفق است و دوّم بسجع فقره بعد.

4863 حسنالاستغفار يمحّص الذنوب. نيكوئى استغفار يعنى طلب آمرزش پاك مى‏گرداند گناهان را،نيكوئى آن اينست كه از خلوص قلب و با پشيمانى از گناهان باشد.

4864 حسن الخلقيورث المحبّة و يؤكّد المودّة. نيكوئى خوى از پى آورد محبت را و محكم گرداند مودّترا. «محبت» و «مودّت» هر دو بمعنى دوستى است، و مراد اينست كه سبب اين مى‏شود كهكسى كه با او دوستى نداشته باشد دوست گردد. و كسى كه با او دوست باشد دوستى اومحكمتر گردد.

4865 حسن العملخير ذخر و افضل عدّة. نيكوئى عمل بهترين ذخيره‏ايست، و افزونتر آماده كرده شده.

4866 حسن البشرمن علائم النّجاح. نيكوئى شكفته روئى از علامتهاى فيروزيست يعنى فيروزى صاحب آنبسعادت و نيكبختى يا ساير مطالب و مآرب.

4867 حسنالاستدراك عنوان الصّلاح. نيكوئى استدراك عنوان صلاح است. «استدراك» بمعنى بازيافتاست، و «عنوان» بمعنى دليل يا سر سخن، و «صلاح» بمعنى شايستگى است، و مراد اينستكه: نيكوئى بازيافت نمودن خطاها و گناهان و تدارك آنها بتوبه و بازگشت دليل يا سرسخن شايستگى عاقبت و نيكوئى انجام است.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 395

حرف «حاء» بلفظ مطلق

از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت امير المؤمنين علىّبن ابى طالب عليه السلام در حرف «حاء» بلفظ مطلق يعنى بألفاظ مختلف نه بخصوص يكلفظ مانند فصل سابق كه همه فقراتى بود مصدّر بخصوص لفظ «حسن» فرموده آن حضرت عليهالسلام:

4868 حبّالدّنيا راس كلّ خطيئة. دوستى دنيا سر هر گناهيست يعنى منشأ هر گناهى مى‏شود، يااين كه بالاتر از هر گناهيست باعتبار همان كه منشأ گناهان بسيار مى‏شود. و ممكناست كه عبارت چنين خوانده شود «حبّ الدّنيا اسّ كلّ خطيئة» و معنى اين باشد كه:دوستى دينار اساس و اصل بناى هر گناهيست و مراد به «دينار» مطلق زر باشد و ذكرخصوص دينار يعنى اشرفى باعتبار اين باشد كه بهترين اقسام زر است.

4869 حبّالنّباهة راس كلّ بليّة. دوستى مشهور شدن سر هر بلائيست. يعنى منشأ اقسام بلاهاىأخروى و دنيوى مى‏شود، يا بالاتر از همه آنهاست باعتبار همان كه منشأ بسيارى ازآنها مى‏شود.

4870 حبّالدّنيا راس الفتن و اصل المحن. دوستى دنيا سر فتنه‏هاست، و اصل و بيخ محنتها. ودر اينجا نيز ممكن است كه بر قياس فقره سابق سابق «حبّ الدّينار أسّ» خوانده شود ومعنى اين باشد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 396

كه: دوستى دينار اساس فتنه‏ها و اصل محنتهاست.

4871 حبّ المالسبب الفتن و حبّ الرّياسة راس المحن. دوستى مال سبب فتنه هاست، و دوستى رياست وسركردگى سر محنتهاست.

يعنى فتنه‏هاى أخروى و دنيوى، و همچنين محنتها در هر دو سرا.

4872 حبّالدّنيا يوجب الطّمع. دوستى دنيا واجب مى‏سازد طمع را، يعنى سبب طمع از مردممى‏شود.

4873 حبّ الفقريكسب الورع. دوستى درويشى كسب ميكند پرهيزگارى را، و ممكن است كه «يكسب» از بابافعال خوانده شود  و معنى اين باشد كه: كسب مى‏فرمايد پرهيزگارى را يعنى سبب اينمى‏شود كه صاحب آن كسب كند پرهيزگارى را.

4874 حبّ الماليفسد المآل. دوستى مال فاسد و تباه مى‏گرداند مال را يعنى بازگشت و عاقبت را.

4875 حبّ الماليقوّى الآمال و يفسد الاعمال. دوستى مال قوى ميگراند اميدها را، و فاسد ميكندعملها را.

4876 حبّ الماليوهن الدّين و يفسد اليقين. دوستى مال سست ميكند دين را، و فاسد ميكند يقين را.

4877 حبّالاطراء و المدح من اوثق فرص الشّيطان. دوستى اطراء و مدح از محكمترين فرصتهاىشيطانست. «اطراء» بمعنى مبالغه‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 397

در مدح است و ذكر «مدح» بعد از آن از براى تأكيدست يا تعميمبعد از تخصيص.

و «بودن دوستى آن محكمترين فرصتهاى شيطان از براى شكاركردنآدمى و گمراه نمودن آن» باعتبار اينست كه باعث عجب و خودبينى مى‏شود كه بدترينصفات ذميمه است، و همچنين سبب اين مى‏شود كه اعمال او خالص نباشد و آميخته برياگردد يعنى منظور باشد در آنها اين كه مردم مطلع شوند بر آنها تا سبب مدح و ستايشايشان گردد، و همچنين سبب اين مى‏گردد كه اگر مدح او كنند بصفاتى كه در او نباشدچنانكه شايع در مدح است خصوصا هر گاه مبالغه در آن بشود شاد شود بآن و مسرور گردد،و اين نيز مذموم است بلكه منع و زجر آن از جمله افراد نهى از منكر و واجب باشد.

و از آنچه مذكور شد ظاهر مى‏شود كه آيه كريمه «لا تَحْسَبَنَّالَّذِينَ يَفْرَحُونَ بِما أَتَوْا وَ يُحِبُّونَ أَنْ يُحْمَدُوا بِما لَمْيَفْعَلُوا فَلا تَحْسَبَنَّهُمْ بِمَفازَةٍ مِنَ الْعَذابِ وَ لَهُمْ عَذابٌأَلِيمٌ»  گمان مكن آنان را كه شادمان ميشوند به آن چه كرده اند و دوست مى‏دارنداين را كه ستايش كرده شوند به آن چه نكرده اند پس گمان مكن ايشان را در محلّرستگارى از عذاب، و از براى ايشانست عذابى دردناك.

و اللّه تعالى يعلم، هر چند در خصوص يهود يا منافقين وارد شدهباشد كه شاد مى‏شدند به آن چه نكرده بودند از تدليس و كتمان حقّ، و دوست مى‏داشتندكه ستايش كرده شوند به آن چه نكرده بودند از وفا بميثاق و اظهار حقّ و اخبار بصدقبر عموم نيز محمول مى‏تواند شد و اللّه تعالى يعلم.

4878 حبّالدّنيا يفسد العقل و يهمّ القلب عن سماع الحكمة و يوجب اليم العقاب. دوستى دنيافاسد ميكند عقل را، و كر مى‏گرداند دل را از شنيدن حكمت، و واجب مى‏سازد عذاب دردناكرا. «كركردن دل از شنيدن حكمت، يعنى علم‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 398

راست درست» كنايه است از اثر نكردن حكمت در آن. و مراد به«دل»، نفس ناطقه است يا عضو مخصوص، بنا بر اين كه محلّ ادراكات باشد چنانكه مذهبمتكلمين است.

4879 حب العلم وحسن الحلم و لزوم الثّواب من فضائل اولى النّهى و الالباب. دوستى علم، و نيكوئىحلم، و جدا نشدن از صواب يعنى از آنچه حقّ و درست باشد، از افزونيهاى خداوندان خردو عقلهاست. «عقل» هم بمعنى خردست و تأكيدست و مراد بآن قوّت مدركه است.

4880 حلاوةالآخرة تذهب مضاضة شقاء الدّنيا. شيرينى آخرت مى‏برد درد بدبختى دنيا را يعنىناكامى و محرومى از آنرا، يا آفات و بلايا كه در آن باشد.

4881 حلاوةالدّنيا توجب مرارة الآخرة و سوء العقبى. شيرينى دنيا واجب مى‏سازد تلخى آخرت را وبدى آن سرا را.

4882 حلاوةالظّفر تمحو مرارة الصّبر. شيرينى فيروزى يافتن محو ميكند تلخى صبر را. مراد اينستكه صبر در عقب دارد فيروزى را و شيرينى آن بعد از آن محو ميكند تلخى صبر را كه پيشكشيده و آنرا گوارا ميكند.

4883 حلاوةالامن تنكّدها مرارة الخوف و الحذر. شيرينى ايمنى سخت و دشوار مى‏سازد آنرا تلخىترس و حذركردن. يعنى هرگاه كسى بالفعل ايمنى داشته باشد امّا ترس داشته باشد ازبلائى بعد از آن و حذر

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 399

كند از آن، تلخى آن ترس و حذر سخت و دشوار سازد شيرينى آنايمنى را. و مراد اينست كه رفاهيت و ايمنى اگر در دنيا باشد چنين است و شيرينى آنآميخته بتلخى خوف و حذر از آخرت باشد پس حريص بر لذّتهاى آن نبايد بود و سعى ازبراى رفاهيت و ايمنى در آخرت بايد كرد كه بهيچ وجه آميخته بتلخى و كدورتى نباشد.

4884 حلاوة المعصيةيفسدها اليم العقوبة. شيرينى گناه فاسد ميكند آنرا عقوبت دردناك.

4885 حلاوةالشّهوة ينغّصها عار الفضيحة. شيرينى خواهش يعنى آنچه خواهش آن باشد از حرامهاتيره و ناصاف مى‏سازد آنرا عار و رسوائى يعنى رسوائى در آخرت كه در عقب دارد.

4886 حلوالدّنيا صبر  و غذاؤها سمام  و اسبابها رمام . شيرينى دنيا صبر است يعنى مانند«صبر» و آن بمعنى دواى معروف تلخ است، و غذاى آن زهر است، و اسباب آن پاره‏هاىريسمان پوسيده است.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 400

4887 حىّالدّنيا بعرض موت  و صحيحها عرض  الاسقام و دريئة الحمام. زنده دنيا بعرض مرگ است،و تندرست دنيا كالاى بيماريهاست، و دريئه تقدير مرگ است «بعرض مرگ است» يعنى متلبسباينست كه مرگ عرض شود بر او و در معرض آنست، و «كالاى بيماريهاست» يعنى متاعيستاز براى بيماريها كه در آنجا در آيند و بسر برند، و «دريئه»  حلقه ايست كه مىآموزند نيزه بازى بر آن، و مراد اينست كه: هدف تيرهاى قضا و قدر مرگ است.

4888 حسبالخلائق الوفاء. حسب مردم وفاست، «حسب» چيزى را گويند كه بآن مفاخرت توان كرد، ومراد اينست كه چيزى كه مردم بآن مفاخرت توانند كرد يعنى هر كه از ايشان آنرا داشتهباشد بآن مفاخرت تواند كرد وفادارى است يعنى وفا نمودن بعهدها و پيمانها و وعدها وشرايط دوستى و برادرى.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 401

4889 حط عهدكبالوفاء يحسن لك الجزاء. حفظ كن عهد خود را بوفا تا اين كه نيكو شود از براى توپاداش. يعنى هرگاه عهدى كه با كسى كرده باشى حفظ و نگاهدارى كنى آنرا باين كه وفاكنى بآن و نشكنى آنرا، نيكو مى‏شود از براى تو پاداش حق تعالى.

4890 حسب الرّجلماله، و كرمه دينه. حسب مرد مال اوست، و كرم او دين اوست. يعنى مال چيزيست كه مردمبآن مفاخرت ميكنند امّا چيزى كه در واقع بآن مرد گرامى و بلند مرتبه گردد ديناوست.

4891 حسب الرّجلعقله، و مروءته خلقه. حسب مرد عقل اوست، و مروّت او خلق اوست، يعنى عمده امرى كهمرد بآن مفاخرت تواند كرد عقل و خرد اوست، و آدميت او يا مردى او اينست كه خو وخصلت نيكو داشته باشد.

4892 حسب المرءعلمه، و جماله عقله. حسب مرد يعنى مرد يا آدمى علم اوست، و جمال او يعنى نيكوئى وزيبائى او عقل اوست. و مراد بآن نيكوئى و زيبائى باعتبار خويها و خصلتهاست، ياباعتبار ساير صفات كمال غير علم، يا باعتبار صباحت او، بنا بر آنچه قبل از اين نقلشد كه آن نشان خوبى عنايت خداست بصاحب آن.

4893 حسب الادباشرف من حسب النّسب. حسب ادب بلندترست از حسب نسب. يعنى شرافت و بلندى مرتبه كهبسبب دانستن آداب و رعايت آنها حاصل مى‏شود و بآن مفاخرت توان كرد بلندترست از شرفىكه باعتبار بلندى نسب حاصل شود و بآن مفاخرت توان نمود.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 402

4894 حاسبواانفسكم تأمنوا من اللّه الرّهب، و تدركوا عنده الرّغب. برسيد بحساب نفسهاى خود تاايمن باشيد از خدا ترس را، و در يابيد نزد او رغبت را. يعنى تا ايمن باشيد در روزجزا از ترس عذاب و خوف رفتن بجهنم، و دريابيد نزد او آنچه را رغبت بآن داشته باشيداز بهشت و نعمتهاى آن. و اين منافات ندارد با اين كه مؤمن هميشه بايد كه خوف داشتهباشد، زيرا كه آن در دنياست باعتبار احتمال تقصير و گناه در خود وقتى كه بحساب خودنرسيده باشد، يا بعد از آن نيز باعتبار احتمال اين كه درست نرسيده باشد و آن ايمنىدر آخرت است بعد از اين كه درست بحساب رسيده باشد.

و ممكن است كه مراد ايمنى باشد از آن خوفى كه با علم بگنهكارىباشد نه ايمنى بالكليه، پس منافات ندارد با خوف فى الجمله باعتبار احتمال گنهكارىو غلط در حساب. و آنچه در بعضى احاديث وارد شده كه: مؤمن بايد كه خوف و رجا در اوبرابر باشد، مراد بآن اينست كه بايد كه رحمت حق تعالى و غضب او را هر دو را درنهايت كمال داند و نهايت اميد بآن و خوف ازين داشته باشد، و با وجود هزار گناهاحتمال عفو و رحمت او بدهد، و با وجود همه اعمال خير باعتقاد خود احتمال عذاب وعقاب بدهد باعتبار احتمال گناهى كه او در محاسبه بآن نرسيده باشد، نه اين كه باوجود كردن گناهان كبيره و نكردن چيزى از آنها  احتمال معذّب بودن و معذّب نبودننزد او هر دو برابر باشد و هيچ يك از احتمالين در هيچيك از صورتين ترجيح نيابد، واللّه تعالى يعلم.

4895 حسبك منتوكّلك ان لا ترى لرزقك مجريا الّا اللّه سبحانه. بس است ترا از توكل تو اين كهنبينى از براى روزى خود روان‏كننده مگر خداى سبحانه. «توكل بر خدا» بمعنى اظهارعجز خود و اعتماد بر اوست، و مراد اينست كه در اين معنى همين كافى است كه اعتقاداين داشته باشى كه بغير حق تعالى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 403

روان كننده از براى روزى تو نيست يعنى بى رضا و تقدير او كسىرا ممكن نيست روان‏كردن چيزى از آن، نه اين كه هيچ كس واسطه آن هم نمى‏تواند شد وهيچ سعى در آن دخلى نمى‏تواند داشت، زيرا كه حق تعالى از براى چيزها وسايط و شرايطقرار داده پس ممكن است كه روان كردن قدرى از روزى مشروط باشد بسعى او و واسطه شدنكسى، و ظاهرست كه اعتقاد مزبور كافيست در اين كه آدمى خود را در حقيقت عاجز داند واعتماد تمام او بر لطف حق تعالى باشد.

4896 حسبك منالقناعة غناك بما قسم لك اللّه سبحانه. بس است ترا از قناعت اين كه بى‏نياز گردىبه آن چه قسمت كرده از براى تو خداى سبحانه، يعنى اكتفا كنى بهمان و مستغنى گردىبهمان از طلب از ديگران، و مراد اين است كه: همين قدر در قناعت كافيست و لازم نيستكه در خورش و پوشش تنگى بر خود قرار دهد پس هرگاه آنچه خدا قسمت او كرده وفا كندبتوسعه در آنها توسعه در آنها منافى قناعت نيست و شرعا مذموم نيست بلكه مستحسن است.

4897 حدّالسّنان يقطع الاوصال، و  حدّ اللسان يقطع الآجال. تيزى تيغ مى‏برد پيوندها را، وتيزى زبان مى‏برد اجلها را. مراد به «اجل» مدّت عمرست، و مراد به «بريدن تيزى زبانآنرا» كوتاه شدن آنست بسبب نفرين مظلوم. و ممكن است كه مراد مذمّت درشتى كردن بامردم باشد بزبان بدشنام و مانند آن، و اين كه غم و غصه آنها عمر را مى‏برد چنانكهسنان پيوندها را مى‏برد.

4898 حدّاللّسان امضى من حدّ السّنان. تيزى زبان برنده ترست از تيزى تيغ. اين هم مضمونفقره سابق است و اگر با هم گفته شده باشد بمنزله تأكيد آنست.

4899 حفظ اللسانو بذل الاحسان من افضل فضائل الانسان.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 404

نگاهداشتن زبان و بذل احسان يعنى عطاى آن يا بكاربردن آن ازافزونترين فضايل آدمى است. مراد نگاهداشتن زبان است از فحش و هرزه و درشتى با مردمو غيبت و فاش كردن سرّ كسى و مانند اينها، بلكه از سخن زياد نيز كه خاموشى از آنمستحسن است.

4900 حدّ الحكمةالاعراض عن دار الفناء، و التّوله بدار البقاء. حدّ حكمت رو گردانيدن از سراىفناست و شيفته شدن بسراى بقاء. مراد به «حكمت» چنانكه مكرّر مذكور شد علم راست وكردار درست است و گاهى بر يك جزء آن نيز اطلاق مى‏شود و مراد به «حدّ آن» منتهاىآنست يا حقيقت و كنه آن، يا مطلق آنچه بشناساند آنرا و تميز دهد از غير آن، و«بودن اين معنى حدّ حكمت بيكى از معانى مذكوره، بنا بر اين كه مراد بحكمت همين جزوعملى باشد» ظاهرست، و اگر مراد جزو علمى هم باشد پس چون اين معنى حدّ ثمره آنستبآن اعتبار حدّ آن مى‏تواند شد.

4901 حدّ العقلالنّظر فى العواقب و الرّضا بما يجرى به القضاء. حدّ عقل و خرد نظر كردن درعاقبتهاست، و خشنود بودن به آن چه روان مى‏شود بآن تقدير حق تعالى. مراد نظر كردندر عاقبت كارهاست و اجتناب‏نمودن از آنچه عاقبت آن بد باشد بحسب آخرت يا دنيا. وپوشيده نيست كه چون اين نظر و خشنودى نشان كمال عقل و نهايت خرد است بآن اعتبار آنرا حدّ عقل مى‏توان گفت بهر يك از معانى حدّ كه در فقره سابق مذكور شد.

4902 حرام علىكلّ عقل مغلول بالشّهوة ان ينتفع بالحكمة. حرام است بر هر عقلى كه غلّ كرده شدهباشد بهوا و هوس اين كه سودمند شود بحكمت. مراد به «حكمت» در اينجا جزو علمى است ومراد اين است كه: عقلى كه گرفتار غلّ‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 405

هوا و هوس شده باشد و در بند آنها باشد ممكن نيست كه منتفع شودبحكمت و عمل كند بآن بلكه تا كسى خود را از بند آنها آزاد نسازد از حكمت سودىنيابد و عمل بآن نكند. و ممكن است كه: مراد جزو عملى باشد يا شامل آن نيز باشد ومراد به «عدم انتفاع بآن» اين باشد كه تحصيل آن نمى‏تواند كرد تا اين كه منتفعگردد بآن.

و پوشيده نماند كه در نسخه هائى كه بنظر رسيده «معلول» بعين بىنقطه است و بنا بر اين معنى اين است كه: حرام است بر عقلى كه بيمار باشد بهوا وهوس تا آخر.

نهايت چون بعضى از اهل لغت گفته اند كه «بيمار را عليلمى‏گويند و معلول نمى‏گويند» بنا بر آن بغين نقطه دار بمعنى «غلّ كرده شده» ترجمهشد.

4903 حفظ الدّينثمرة المعرفة و راس الحكمة. نگاهداشتن دين ميوه معرفت و سر حكمت است. مراد به«معرفت» شناخت احوال مبدأ و معادست، يا مطلق علوم دينيه. و مراد به «حكمت» نيز جزوعلمى است و غرض تأكيد سابق است يا تعميم در آن يا جزو عملى است و مراد اين است كه:نگاهداشتن دين ميوه علم و سر عمل است.

4904 حرام علىكلّ قلب متولّه بالدّنيا ان يسكنه التّقوى. حرام است بر هر دل شيفته شده بدنيا اينكه ساكن شود در آن پرهيزگارى، يعنى ممكن نيست كه پرهيزگارى در آن ساكن شود و قرارگيرد.

4905 حدّ العقلالانفصال عن الفانى و الاتّصال بالباقى. حدّ عقل و خرد جدا شدن از فانى يعنى دنياو پيوستن بباقى است يعنى آخرت.

و پوشيده نيست كه چون اين ثمره عقل كامل است آن را «حدّ عقل»بيكى از معانى مذكوره از براى حدّ مى‏توان گفت.

4906 حصّنوااموالكم بالزّكوة.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 406

در حصار كنيد مالهاى خود را بزكوة آنها را بدهيد تا آن بمنزلهحصارى شود از براى حفظ آنها و نگاهدارى آنها از تلف.

4907 حصّنواانفسكم بالصّدقة. در حصار كنيد نفسهاى خود را بصدقه دادن، بر قياس همان معنى كه درفقره سابق مذكور شد.

4908 حصّنواالاعراض بالاموال. در حصار كنيد عرضها را بمالها، يعنى مال را صرف كنيد از براىنگاهداشتن عرضهاى خود، پس اموال بمنزله حصارى ميشوند از براى حفظ عرضها. و «عرض»بكسر عين هر چيزى را گويند كه آدمى ننگ داشته باشد از عيب در آن و نقصان آن، خواهدر او باشد و خواه در كسى از متعلقان او.

4909 حسنالافعال مصداق حسن الاقوال. نيكوئى كردارها آلت راستى نيكوئى گفتارهاست. يعنى هركه كردارهاى خود را نيكو كند بآن خوبى گفتارها و مواعظ و نصايح خود را راست كند، واگر كردارهاى كسى خوب نباشد مواعظ و نصايح او را خوبى نباشد، زيرا كه كسى كه خودعمل بقول خود نكند موعظه و نصيحت او را اثرى نباشد و موعظه را كه اثرى نباشد چهخوبى باشد..

4910 حصّنواالدّين بالدّنيا، و لا تحصّنوا الدّنيا بالدّين. در حصار كنيد دين را بدنيا، و درحصار مكنيد دنيا را بدين، يعنى دنيا را بدهيد از براى حفظ دين و منع آفات از آن، ودين را مدهيد از براى حفظ دنيا و نگاهدارى آن.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 407

4911 حصّلواالآخرة بترك الدّنيا، و لا تحصّلوا بترك الدّين الدّنيا. تحصيل كنيد آخرت را بتركدنيا، و تحصيل مكنيد بترك دين دنيا را.

4912 حاصلالامانى الاسف. حاصل آرزوها اندوه سخت است، زيرا كه غالب اينست كه حاصل نشود و تعبو زحمت زياد بر اين كس بعبث بماند، و ظاهرست كه اندوه و حزن بر آن سخت است، وايضاً خواه حاصل شوند و خواه حاصل نشوند اشتغال بسعى از براى آنها باز مى‏داردآدمى را از سعى در آخرت و تحصيل مراتب عاليه در آن، و ظاهرست كه حزن و اندوه بر آندر آن سراسخت و شديدست.

4913 حاصلالمعاصى التّلف. حاصل گناهان تلف است يعنى هلاكت اخروى.

4914 حاصلالتّواضع الشّرف. حاصل تواضع شرف است يعنى بلندى مرتبه. و مراد به «تواضع» فروتنىكردن بدرگاه حق تعالى است و با خلق نيز.

4915 حقّ و باطلو لكلّ اهل. حقى است و باطلى است، و از براى هر يك اهلى است. يعنى در جهان هميشهحقّ و باطلى باشد و از براى هر يك جمعى باشند كه در پى آن باشند.

4916 حفظالتّجارب رأس العقل. حفظ كردن آزمايشها سر عقل است يعنى بياد نگاهداشتن آنها ازبراى آنكه بر وفق آنها عمل شود و هر چه را نافع يافته باشد بكند، و از هر چه زيانديده باشد اجتناب نمايد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 408

4917 حقّ يضرّخير من باطل يسرّ. حقى كه ضرر كند بهترست از باطلى كه شادمان گرداند، زيرا كه ضررحقّ نيست مگر ضرر دنيوى يا نفع اخروى، و شادمانى باطل نيست مگر شادمانى دنيوى ياضرر اخروى، و ظاهرست كه آن بهتر از اينست.

4918 حقّ اللّهسبحانه عليكم فى اليسر البّر و الشّكر، و فى العسر الرّضا و الصّبر. حقّ خداىسبحانه بر شما در فراخى و توانگرى احسان كردن و شكرست، و در عسرت و تنگى راضى بودنو صبركردن.

4919 حسن الصّبرملاك كلّ امر. نيكوئى صبر ملاك هر چيزست، يعنى بآن مالك هر چيز مى‏توان شد وفيروزى بهر مطلب مى‏توان يافت و اين فقره در فصل سابق نقل شد و تغيير در فقره أختآن بود.

4920 حقّ علىالعاقل ان يضيف الى رايه راى العقلاء، و يضمّ الى علمه علوم الحكماء. سزاوارست برعاقل اين كه اضافه كند برأى خود راى عقلا را، و ضمّ كند بسوى علم خود علوم حكمارا. مراد به «اضافه كردن برأى خود رأى عقلا را» اينست كه در مطلبها با ايشان مشورتكند تا رأى هر يك از ايشان هم در آن باب اضافه رأى او شود و رأيها با هم جمع شوندو بعد از آن تأمّل كند در آن رأيها، و رجحان هر يك كه ظاهر شود عمل بآن كند، ومراد به «ضمّ كردن بعلم خود علوم حكما را» نيز ممكن است كه همين معنى باشد يعنى درمسائلى كه تحقيق كرده باشد با جمعى ديگر نيز از علما گفتگو كند و ببيند ايشان چهنحو تحقيق كرده اند تا اگر با هم‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 409

موافق باشند اعتماد بر آن زياده شود، و اگر مخالفتى باشد بازتأمل شود تا رجحان يك طرف ظاهر شود و ظاهرتر اينست كه مراد بآن اين باشد كه: هرگاهجمعى ديگر از علما باشند كه علومى داشته باشند كه او ندانسته باشد بياموزد علومايشان را و ضمّ كند آنها را نيز با علوم خود.

4921 حفظ العقلبمخالفة الهوى و العزوف عن الدّنيا. نگاهدارى عقل بمخالفت كردن با خواهش است و روگردانيدن از دنيا. مراد به «نگاهدارى عقل» نگاهداشتن آنست صحيح و مستقيم، و ظاهرستكه آن در وقتيست كه آدمى تابع هوا و هوس و حريص بر دنيا نباشد، و اگر تابع آن باشديا حريص بر دنيا گردد عقل او مغلوب گردد و تابع هوا و هوس و حرص شده در كارها بروفق خواهش آنها حكم كند.

4922 حفظ ما فىالوعاء بشدّ الوكاء. نگاهداشتن چيزى كه در ظرف باشد يعنى ظرفى مثل انبان و خيك ومانند آنها ببستن ريسمان سر آنست. در كتاب مجمع الامثال گفته كه: اين مثلى است كهمى‏زنند از براى تحريص بر حزم در كارها و محكم كردن آنها، و بنا بر اين ممكن استكه مراد آن حضرت صلوات اللّه و سلامه عليه نيز همين باشد و همان مثل را فرمودهباشند، يا اين كه بعد از آن اين مثل شده باشد، و در كتاب مستطاب نهج البلاغه اينعبارت را در جمله وصيت آن حضرت صلوات اللّه و سلامه عليه بحضرت امام حسن عليهالصلاة و السلام نقل كرده و سابق بر آن اين است: «و تلافيك ما فرط من صمتك ايسر منادراكك ما فات من منطقك» يعنى تلافى كردن تو آنچه را تقصير شده باشد از خاموشى توآسانترست از دريافتن تو آنچه را فوت شده باشد از سخن‏گفتن تو. مراد تحريص برخاموشى است و اين كه در خاموشى اگر تقصيرى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 410

بشود و امرى كه بايد گفت گفته نشود تدارك آن سهل است، نگفته رامى‏توان گفت، بخلاف اين كه كسى حرفى بگويد كه نبايست گفته شود كه تدارك آن مشكلاست، پس تا ممكن باشد خاموشى بهترست و بعد از آن اين كلام است «و حفظك ما فى  الوعاءبشدّ الوكاء» و نگاهدارى تو آنچه را در ظرف است ببستن ريسمان سر آن است و شارحانكتاب مذكور اين را مربوط بكلام سابق گرفته اند  باين كه غرض از اين نيز ارشاد بحفظزبان و بستن آن باشد و محكم نگاهداشتن آنچه دروست ببستن بند زبان، و ممكن است كهدر آنجا نيز كلامى بسر خود باشد و اشاره باشد بمثل مذكور يا به آن چه آخر مثل شدهچنانكه مذكور شده.

4923 حقّ علىالعاقل ان يستديم الاسترشاد و يترك الاستبداد. حقّ است بر خردمندانى كه هميشه داردطلب راه راست را، و ترك كند منفرد بودن برأى را، يعنى اين كه در هر دورى مشورت كندبا عقلا و ترك كند خود رايى را و اعتماد داشتن بر رأى خود بتنهائى.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 411

4924 حقّ علىالعاقل العمل للمعاد، و الاستكثار من الزّاد. حقّ است بر عاقل كار كردن از براىمعاد و طلب كردن توشه بسيار يعنى از براى آن. و «معاد» بمعنى بازگشت است يا روزبازگشت، يا محلّ بازگشت.

4925 حفظ ما فىيدك خير لك من طلب ما فى يد غيرك. نگاهداشتن آنچه در دست تست بهتر است از براى تواز طلب كردن آنچه در دست غير تست يعنى نگاهداشتن آنچه دارى و قناعت كردن بآنبهترست از اين كه زياده روى كنى و بزودى صرف نمائى آنچه را دارى و محتاج شوى بطلباز ديگران. و اين كلام نيز در نهج البلاغه در جمله وصيت مزبوره نقل شده بعد ازفقره «وكاء» كه قبل از فقره سابق [سابق‏] نقل شد.

4926 حاسب نفسكلنفسك فانّ غيرها من الانفس لها حسيب غيرك. محاسبه كن نفس خود را از براى نفس خود،پس بدرستى كه غير آن را از نفسها از براى آنهاست حساب كننده غير تو. مراد اينست كهتو بايد محاسبه خود كنى و در فكر تدارك احوال خود باشى از براى رستگارى در آن سرا،نه اين كه تفحص احوال مردم و تجسس خوب و بد ايشان كنى، حساب كننده غير تو از براىايشان هست حاجت بتفحص و تجسس تو نيست.

4927 حكمةالدّنىّ ترفعه، و جهل الشرّيف يضعه. حكمت دنى يعنى پست مرتبه بلند مى‏گرداند اورا، و نادانى شريف يعنى بلند-  مرتبه پست مى‏گرداند او را. يعنى هر چند كسى پستمرتبه باشد در دنيا هرگاه حكمت يعنى علم حقّ تحصيل كند بلند مرتبه شود، و هر چندكسى بلند مرتبه باشد بحسب دنيا هرگاه نادان باشد پست مرتبه گردد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 412

4928 حسدالصّديق من سقم  المودّة. رشك دوست از بيمارى دوستى است. يعنى دوستى كه حسد بردوست خود دوستى او صحيح نيست بلكه سقيم و عليل است، هر كه در واقع با كسى دوستباشد هر چند نعمت او را زياده بيند بايد كه شادمانتر گردد چه جاى اين كه رشك بردبر آن و آرزوى زوال آن كند ازو.

4929 حراسةالنّعم فى صلة الرّحم. نگهبانى نعمتها در پيوند با خويشان است. مراد اينست كهاحسان بر خويشان و رعايت ايشان باعث حفظ نعمتها و عدم زوال آنها مى‏شود، و بى آنحفظ آنها نمى‏توان كرد.

4930 حلولالنّقم فى قطيعة الرّحم. فرود آمدن عقوبتها در بريدن از خويشان است.

4931 حاربوا هذهالقلوب فانّها سريعة العثار. جنگ كنيد با اين دلها يعنى دلهاى خود پس بدرستى كهآنها زود لغزش‏اند.

يعنى بسبب هواها و هوسها كه دارند زود مى‏لغزند و بخطا و گناهىگرفتار ميشوند پس جنگ كنيد با آنها از براى نگاهداشتن آنها از لغزش. و در اكثرنسخه‏ها بجاى «العثار»: «الدّثار» است و ظاهر اينست كه بمعنى هلاكت يا غفلت باشديعنى زود هلاك ميشوند يا غافل ميشوند نهايت «دثار» باين معنى در كتب لغت بنظرنرسيده امّا چون «داثر» را بمعنى هالك و غافل گفته اند ممكن است كه «دثار» بمعنىهلاكت يا غفلت باشد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 413

4932 حكم علىاهل الدّنيا بالشّقاء و الفناء و الدّمار و البوار. حكم شده بر اهل دنيا ببدبختى وفانى شدن و هلاك كردن و هلاك شدن يعنى حق تعالى حكم كرده بر اهل دنيا يعنى جمعى كهحريص بر آن باشند و آخرت را بآن فروشند ببدبختى و فانى شدن يعنى فانى شدن معنوى وهلاك شدن در آخرت يا نيست شدن بمرگ كه شامل همه اهل دنيا باشد و خصوصيتى باهل دنيابمعنى مذكور ندارد. و «هلاك‏كردن» يعنى هلاك نمودن جمعى را كه پيروى ايشان كنند و«هلاك شدن ايشان خود بهلاكت معنوى» و اين تأكيد «الفناء» است اگر مراد بآن فناىمعنوى باشد، و بنا بر احتمال ديگر آن فناى صورى است و اين فناى معنوى.

4933 حاسبوا انفسكمقبل ان تحاسبوا، و وازنوها قبل ان توازنوا. محاسبه كنيد با نفسهاى خود پيش از اينكه محاسبه كرده شويد، و بسنجيد آنها را پيش از اين كه سنجيده شويد شما. مرادسنجيدن اعمال آنهاست و سنجيدن قدر و رتبه آنها كه اگر پست باشد تدارك آن بشود وممكن است كه ترجمه اين باشد كه: پيش از اين كه حساب كرده شوند آنها و پيش از اينكه سنجيده شوند آنها، و حاصل هر دو يكيست يعنى پيش از اين كه محاسبه شما يا آنهابشود در قيامت، و پيش از اين كه سنجيده شويد شما يا آنها در قيامت.

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation