بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب علم الیقین ، جلد اول, حکیم ملا محسن فیض کاشانى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     Elm10000 -
     ELM10001 -
     ELM10002 -
     ELM10003 -
     ELM10004 -
     ELM10005 -
     ELM10006 -
     ELM10007 -
     ELM10008 -
     ELM10009 -
     ELM10010 -
     ELM10011 -
     ELM10012 -
     ELM10013 -
     ELM10014 -
     ELM10015 -
     ELM10016 -
     ELM10017 -
     ELM10018 -
     ELM10019 -
     ELM10020 -
     ELM10021 -
     ELM10022 -
     ELM10023 -
     ELM10024 -
     ELM10025 -
     ELM10026 -
     ELM10027 -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     FOOTNT04 -
     FOOTNT05 -
     FOOTNT06 -
     FOOTNT07 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

back page

فصل 3. توضيحات ابن ميثم ره پيرامون ابن خطبه 
گويد: ((بدان كه خلاصه آنچه از اين فصل دانسته مى شود آن است كه : خداوند جاها ومكانهايى را مقدر نموده و آب آنچنانى را در آن جارى ساخت ، و بادى را كه توانايى ضبطو حفظ آن آب را داشت آفريد و آب را بر روى آن سوار كرد و باد را ماءمور ضبط ونگهدارى آن نهاد.))
از جمله ((هوا از زير آن مى شكافت و آب از روى آن مى جهيد)) فهميده مى شود كه آن جاها ومكانها زير باد قرار داشتند و باد ماءموريت حفظ و نگهدارى آب را داشت تا آن را به آنجاها برساند. و بسا كه از آن چنين فهميده شود كه : آب بالاى اين جاها و ميان سطح بادىكه حاوى آن بود قرار داشت و زير آن باد فضاى وسيع ديگرى وجود داشت كه به قدرتخداى متعال محفوظ بود، چنانكه در خبر وارد شده است . سپس خداى سبحان باد ديگرى رابراى موج بخشيدن به آن آب آفريد و آن را فرستاد و وزش آن را بست (نگه داشت )يعنى آن را به اندازه ويژه اى مطابق حكمت و مصلحتى كه قصد اجراى آن را داشت فرستاد وآن را يكسره رها نكرد.
منظور اين است كه وزش آن را از عوايق و موانع تهى داشت ، يا اينكه آن را به گونه اىفرستاد كه محل وزش آن دانسته نمى شد. و حركت باد و ملازمت آن را براى به حركت آوردنآب ادامه بخشيد و جريان آن را تند ساخت و جاى شروع آن را دوردست گردانيد، سپس آن رابر موج بخشيدن به آب مسلط داشت . پس چون قسمتى از آب برآمد و كف كرد، خداىمتعال آن كف را در فضا برآورد و آسمانهاى بلند و برافراشته را از آن پديد آورد.))
سپس گويد: ((اين اشارتها در قرآن كريم وارد شده است ، چه در قرآن اشاره شده كهآسمانها از دخان (دود) يا گاز فراهم آمده است ، مانند آيه : ثم استوى الى السماء وهى دخان (360) ((سپس به آسمان پرداخت در حالى كه دود (يا گاز) بود)). و مراداز آن بخار آب است چنانكه در گفتارهاى چندى وارد است :
1 - سخن امام باقر عليه السلام كه فرمود: چون خداى سبحان خواست آسمان رابيافريند، بادها را فرمان داد تا دريا را (چون مشك ) زدند و به تلاطم انداختند تا كفكرد، و از آن موج و كف دودى بدون آتش كه از وسط آن ساطع بود بيرون آمد، پس خداآسمان را از آن آفريد.(361)
2 - نقل است كه در سفر اول ((تورات )) آمده است : مبداء آفرينش گوهرى است كه خداآفريد، سپس با نظر هيبت بدان نگريست ، اجزاى آن ذوب شد و به صورت آب درآمد، ازآب بخارى چون دود برآمد، پس آسمانها را از آن آفريد. بر روى آب كف دريا پيدا شد،پس زمين را از آن آفريد و سپس آن را به سبب كوهها محكم و استوار بداشت .(362)
و در روايت ديگرى است كه : پس زمين مكه را از آن آفريد و سپس زمين را از زير كعبهگسترانيد و از همين رو (كعبه ) ((ام القرى )) ناميده مى شود.(363)
3 - از كعب نزديك به همين بيان نقل شده ، وى گويد: خداوند ياقوت سرخى را آفريد،سپس با نظر هيبت بدان نگريست و آن آبى شد كه لرزش و تلاطم داشت ، سپس باد راآفريد و آب را بر روى آن سوار كرد، سپس عرش ‍ را بر آب قرار داد(364)، چنانكهفرموده : و كان عرشه على الماء ((عرش او بر آب بود)).
4 - آنچه از تاليس ملطى (365) كه از حكماى مشهور قديم استنقل شده ، كه پس از آنكه آفريدگار اول عالم را يگانه دانسته و او را (از عيب و نقص وساير قيود) منزه داشته گفته است : ((ولى عنصرى را كه تمام صور موجودات و معلوماتدر آن است ابداع نمود و آن را ((مبدع اول )) ناميد)). سپس از اونقل شده كه : ((آن عنصر آب بوده است )). وى گويد: ((تمام انواع جوهر از آسمان و زمين وآنچه ميان آندو قرار دارد از همان عنصر است . و آن علت هر مبدعى و علت هر مركبى از عنصرجسمانى مى باشد)). وى متذكر شده است كه : ((از جامد شدن آب ، زمين و ازانحلال و تجزيه شدن آن ، هوا و از برگزيده آن ، آتش پديد آمد و از دود و بخارها،آسمان وجود پيدا كرد.)) گفته شده كه وى اين مطلب را از تورات گرفته است .
5 - آنچه در كتاب بليناس حكيم به نام ((جامععلل اشياء)) يافت شده كه نزديك به همين اشارت است . وى گويد: ((خداىمتعال پيش از آفريدگان وجود داشت ، خواست كه آفريدگان را بيافريند، فرمود: چنين وچنان باشد، پس با اين سخن آنچه خواست شد. پس نخستين سخن ، آن كلمه مطاع خداست كهحركت بدان ايجاد شد.)) سپس گويد: ((نخستين چيزى كه پس از سخن خدا پديد آمدفعل بود، با فعل بر حركت دلالت نمود و با حركت بر حرارت ، چون حركت مقتضى شدبه هنگام فناى آن سكون آمد و با سكون بر سرما دلالت فرمود)).
پس از آن گفته است كه طبايع عناصر چهارگانه از اين دو قوه يعنى گرما و سرما بهوجود آمده است . گويد: ((و آن چنين است كه از گرما نرمى و از سرما خشكى پديد آمد، پسچهار قوه مفرد وجود يافت ، اين قوا با يكديگر آميختند و از اين آميزش طبايع چهارگانهپيدا شد. اين كيفيات قائم به نفس و غير مركب مى باشند. از آميزش گرما و خشكى ، آتشحاصل آمد و از رطوبت و سرما، آب و از گرما و رطوبت ، هوا و از آميزش سرما و خشكى زمين)). سپس گويد: ((چون حرارت ، طبيعت آب و زمين را حركت داد، آب به خاطر لطافت خود ازثقل و سنگينى زمين حركت نمود - و آن مقدار كه از زمين بدان رسيده بود سنگين شد (و سرجاى خود ماند) - پس به صورت بخارى لطيف و هوايى رقيق و روحانى درآمد، و آن نخستيندودى بود كه از قسمت زيرين آب رخ نمود و با هوا آميخته شد و به جهت سبكى و لطافتشبه سوى بالا برآمد و به اندازه نيرو و گريز خود از حرارت ، در اين صعود خود بهنهايت رسيد، پس فلك اعلى كه فلك ((زحل )) است از آن وجود يافت . سپس آتش نيز آب راحركت داد، دودى از آن پيدا شد كه لطافتش از آن كهاول بالا رفته بود كمتر و ضعيف تر بود و چون به صورت بخار درآمد با جوهر ولطافت خود به سوى بالا بر رفت و به جهت آنكه از لطافت كمترى نسبت به بخار قبلىبرخوردار بود به فلك زحل نرسيد و فلك دوم كه فلك ((مشترى )) است پديد آمد.))
و همين طور طلوع دود را يكبار پس از ديگرى بيان داشته تا آنكه پنج فلك ديگر از آنوجود يافتند. تمام اين اشارات بر اين مطلب اتفاق دارند كه آب همان مايه اصلى است كهآسمانها و زمين از آن وجود يافته اند، و اين مطلب مطابق فرمايش آن حضرت عليه السلاممى باشد)).
سپس (محقق بحرانى ) گويد: ((قرآن كريم ناطق است به آنكه آسمان از دود وجود يافتهو سخن آن حضرت ناطق است به آنكه آسمان از كف پديد آمده و در خبر وارد است كه آن كفهمان چيزى است كه زمين از آن وجود يافته ، ناگزير بايد وجه جمع ميان اين اشارتها رابيان نمود، پس گوييم : وجه جمع ميان سخن آن حضرت و لفظ قرآن كريم آن است كهامام باقر عليه السلام فرموده : ((آن گاه از آن موج و كف ، دودى بدون آتش كه از وسطآن ساطع بود بيرون آمد، پس آسمان را از آن آفريد)).(366) و شكى نيست كه مرادقرآن كريم از لفظ ((دود)) حقيقت آن نيست ، زيرا دود از آتش پديد مى آيد وحال آنكه تمام مفسران اتفاق دارند كه اين دود از آتش نبوده بلكه از تموج آب و تبخير آنكه به سبب تموج آب پديد آمد وجود يافته ، از اين رو لفظ دود استعاره است براىبخارى كه از آب صاعد مى گردد.
حال كه چنين است گوييم : سخن آن حضرت مطابق لفظ قرآن كريم است ، چه كف بخارىاست كه از حرارت حركت آب بر روى آن متصاعد مى شود، جز آنكه تا سنگينى و غلظت برآن غالب است كف بر روى آب مانده و از آن جدا نشده ، و اين چيز ((كف )) نام گرفته ، وآنچه لطيف گشته و اجزاى هوايى بر آن غلبه يافته و ازاصل آب جدا شده ((بخار)) نام گرفته است . و چون كف همان بخار است و نيز منظور قرآنكريم از دود، بخار مى باشد، پس مقصود آن حضرت و مقصود قرآن كريم هر دو يكى است، پس ((بخار منفصل )) همان است كه آسمانها از آن پديد آمده و ((بخار غيرمنفصل )) همان است كه زمين از آن وجود يافته كه همان ((كف )) مى باشد.
اما وجه مشابهت ميان دود و بخار كه موجب صحت استعاره آوردن لفظ دود براى بخار شده ،دو چيز است : يك حسى ، و آن همان صورتى است كه از دود و بخار ديده مى شود، تا آنجاكه كمتر مى توان با حس بينايى ميان آندو فرق نهاد. و ديگر معنوى ، و آن اين است كه((بخار)) همان اجزاى آبى است كه به سبب لطافتش از حرارت حركت با هوا آميخته ،چنانكه ((دود)) نيز همين گونه است ولى از حرارت آتش ناشى مى شود، زيرا دود نيزاجزايى آبى است كه از حرارت آتش به سبب لطافتش از جرم محترق جدا شده است . پسفرقى ميان آندو نيست مگر از جهت سبب ، از اين رو استعاره آوردن نام يكى از آنها براىديگرى صحيح مى باشد)).
سپس به نقل از حكماء، در تاءويل اين اشارتها جهت انطباق آنها با اصولشان و مناسبت باآنها، گويد: ((آن حضرت با آوردن كلمات جوها و گوشه و كنار (آنها) و فضاهاى خالى ،به سلسله وجود فرشتگان - كه عقول فعاله نام دارند - بنابر مراتب آنها تا به پايينترين مرتبه اشاره نمود، و با لفظ ((انشاء)) به ايجاد آنها، و با تعبير فتق و شكافتنآنها به وجود آنان ، و با لفظ ((آب خروشان و انباشته )) به كمالاتى كه از خداىسبحان وجوب مى يابند، و با تعبير ((اجراى آن در آنها)) به افاضه كردن بر هر يك ازآنان آنچه را كه شايسته اوست به واسطه آنچه پيش از اوست ، و با لفظ ((باد تند وسخت )) به امر اولى كه بدان اشاره كرديم يعنى قدرت اشاره فرموده است )).
اما وجه مناسبت ميان اين امور و آنچه آن حضرت فرموده ، در مورد تعبير از((عقول )) (فرشتگان ) به ((كناره ها و جوها و فضاهاى (خالى ))) از اين جهت است كهعقول قابليت دريافت فيض و كمالات را از مبدااول آن دارند، چنانكه كناره ها و جوها و فضاهاى خالىقابل پذيرش آب از آنچه بيرون مى آيد چون ابر و چشمه مى باشند. و اما در مورد تشبيه((فيض )) به ((آب ))، از اين روست كه آب به گونه اى است كه جز بر تماميتقابل موقوف نيست ، و هر كجا كه آن قابليت پيدا شود آب به طبيعت خود به سوى آن روانمى گردد، همچنين فيض الهى به گونه اى است كه صدور آن از واهب و بخشنده آن جز برتماميت قابل موقوف نمى باشد، زيرا فاعل به ذات خود تام الفاعليه است . و وجهديگر تشبيه اين است كه چون آب به مرتبه اى است كه قوام هر موجود زنده جسمانى درعالم آفرينش به آن است ، همچنين فيض الهى مبداء قوام هر موجودى است .
گويند: نظير اين تشبيه در قرآن كريم هم آمده است ، چه بيشتر مفسران از جمله ابن عباسرضى الله عنه درباره اين آيه شريفه : انزل من السماء ماء فسالت اودية بقدرها (367): ((از آسمان آبى فرو فرستادپس هر رودى به اندازه ظرفيت خود روان گشت ، گفته اند: مراد از ((آب ))، ((علم )) است ومراد از ((رودها))، ((دلهاى بندگان ))، و مراد ازانزال و فروفرستادن آن ، افاضه آن علم بر دلهاست ، و مراد از اينكه هر رودى بهاندازه ظرفيت خود روان مى گردد آن است كه هر دلى از دلها به اندازه شايستگى وقبول خود ظرفيت الهى بدان مى رسد.
گويند: و آن چنين است كه خداى سبحان ، از آسمان كبريا و جلالت و احسان ، آب بيانقرآن و علوم آن را بر دلهاى بندگان فروفرستاد، زيرا دلها چنان است كه انوار علومقرآن در آن قرار مى يابد چنانكه رودخانه ها چنان است كه آبهاى فرود آمده از آسمان درآن ها قرار پيدا مى كند. و همان گونه كه هر رودخانه اى به اندازه وسعت و ضيق آن ازآبهاى باران در آن مى ريزد، همچنين هر دلى ، از انوار علم قرآن به اندازه اى در آنحصول مى يابد كه آن دل از پاكى يا پليدى ، و نيروى فهم يا كندى فهم برخورداراست . وجوه ديگر تشبيه در اين آيه در كتابهاى تفسير مذكور مى باشد.
و اما تشبيه امر اول به باد تند و سخت ، (از اين روست كه چون وقوع آن دفعى بودهومتوقف بر زمانى نبوده شبيه ترين چيزها به آن از ميان اجسام در سرعت و نفوذ، بادتند وسخت مى باشد) زيرا باد سريعترين اجسام از نظر حركت است ، از اين رو آنرا با وصف((عصف تند و سخت )) تاءكيد نمود تا سرعت تماموكامل را براى آن اثبات نمايد، كه : و ما امرنا الا واحدة كلمح بالبصر (368)((و امر و فرمان ما نيست مگر يكى ، مانند يك چشم بر هم زدن )) و نيز باصفت ((زعزعه وقصف = حركت دهنده و شكننده )) وصف نمود تا نيروى غالب وتند و سختى آن را محققسازد.
اما اينكه آن را به بازگردانيدن آب فرمان داد و او را بر بستن و نگهدارى آن مسلط ساخت، از اين روست كه چون آن (فرشتگان ) را به صورت باد مصور نمود، رواست كه گفتهشود: به او فرمان داد. و اين تعبير عبارت است از نسبت آن امر به ذات خداىمتعال نسبتى كه عقول ضعيف ما آن را مى سازد. و فايده بازگرداندن و بستن در اينجاضبط و نگهدارى فرمان خداى سبحان است بر وفق حكمت و كمالاتى كه از آن ذات مقدسبر هر موردى به حسب نوع آن فايض مى گردد، كه اين ضبط و نگهدارى مستلزم آن استكه آن فرمان از كسى كه داراى آن كمال معين نيست بازداشته شود.
اما اينكه باد را قرين به حد آب نموده و آن را در مرز آب نگه داشت ، اشاره است به احاطهو شمول فرمان خداى سبحان به آن كمالاتى كه به آن قابلها فايض مى گردد.
و اينكه فرمود: ((هوا از زير آن مى شكافت ))، اشاره است به پذيرش آن قابلهاى مذكور.و ((آب از روى آن مى جهيد)). اشاره است به همان فيض ‍ مذكور كه فرمان خدا آن راحمل مى كرد و بر آن قابلها مى افكند. و همه اين كارها با ترتيب عقلى صورت گرفت نهبا زمانى كه به آن برسد تا تراخى و فاصله ميان آنهاتعقل گردد.
اما باد دوم ، حضرت بدين تعبير به فرمان دوم اشاره نمود، و وصف آن به ((عقيم بودنوزش آن )) اشاره است به بستن و واقع ساختن آن امر بر وفق حكمت الهى و نبود مانعى برسر راه جريان آن امر. و اينكه ((مجمع آن را دائمى ساخت )) اشاره است به افاضه (دائمى) جايگاههاى اين امر، گويا تشبيه نموده است فيضى را كه به سبب امر بر هيولاى اجسامفلكى صادر و فايض مى گردد به باران تند و درشتى كه بر سرزمينهايى كه درآنجا جمع مى شود و باقى مى ماند، مى بارد. يا اينكه مراد حضرت آن است كه محلهاىقابل آن امر كه مستلزم آنند دائم و باقى اند. و با ((تند ساختن جريان آن )) به سرعت آنامر اشاره نمود به اوليت نداشتن مبداء آن . و با ((فرمان به اين باد)) اشاره دارد بهنسبت آن فرمان به ذات متعال ، چنانكه گذشت .
و با ((بر هم زدن آب مواج و برانگيختن امواج درياها)) اشاره دارد به نسبت فيضان صورافلاك و كمالات آنها با امر خداى سبحان كه اين فيضان به واسطه همان كمالات فعلىفرشتگان صورت مى گيرد، و به اينكه فرشتگان در ايجاد چيزىمستقل نيستند بلكه آنها شرايطى است كه برخى براى برخى ديگر و غير آنها مى باشد.و با ((بخار)) اشاره دارد به آن فرشتگان . و با اينكه ((باد، آب را چون مشك به هم زدو به تندى بر آن وزيد همچون وزيدن آن به فضا، و قسمتى از آن را بر قسمت ديگر زدو به جاى آن برد)) اشاره دارد به نيرو (و غلبه ) فرمان خدا بر آن فرشتگان وگردانيدن آنها را مطابق علم خود به نظام كل و اندازه گيرى كمالاتى كه هر فلك براىخود داراست در ذات هر يك از آن مبادى .
و اينكه فرمود: ((تا آنكه انبوهى از آن آب بالا آمد)) اشاره است به اينكه كمالات آنفرشتگان كه به امر خدا بالفعل براى آنانحاصل شده به مرتبه اى رسيد كه فيض الهى به واسطه آنان به غير آنها داده شود.همچنين جمله : ((آن قسمت متراكم كف كرد)) اشاره است به اينكه صور افلاك و كمالاتشانبه واسطه آن فرشتگان بود، و چون صور افلاك در قيام خود در عالم وجود نيازمندهيولى است ، از اين رو نسبت آنها به فرشتگان كه مجردند نسبت اخس به اشرف است و بههمين دليل شايسته است كه نام ((كف )) بر آن ها اطلاق گردد. و نيز بديندليل است كه اين صور از آن كمالات عقلى حاصل گشته و از آن ها فايض گرديده است ،چنانكه كف از آب جدا شده و از آن ساخته گرديده ، و از اين رو با هم شباهت دارند. و امااينكه ((آب را در هوايى گشاده و فضايى وسيع بالا برد))، اشاره است به ملحق ساختنصور افلاك به مواد مستعد آن ها، و يا اشاره است به تخصيص دادن وجود افلاك به جاهاىآنها و بالابردن آنها به سوى آن مكانها.
و اينكه فرمود: ((پس از آن هفت آسمان را استوار بيافريد))، اشاره دارد به اينكه افلاكبا داشتن اين وضع و تعديل و ترتيب ، در حدكمال قرار دارند. و اما تخصيص عدد آن ها به هفت ، از اين روست كه دو فلك باقى ، درشريعت به دو نام ديگرى معروفند و آن ((عرش و كرسى )) است .
سپس گويند: حكماى گذشته نيز به همين معنا اشاره دارند، زيرا مراد تاليس ‍ ملطى ازعنصر اول همان نخستين آفريده است ، و اينكه آن آب است از اين روست كه نخستين آفريدهواسطه ايجاد باقى موجودات مى باشد كه صورت تمام موجودات در آن است و كمالات آنهااز او افاضه مى گردد، چنانكه قوام هر موجود زنده اى از عالم عناصر به سبب آب است وبه واسطه آب وجود پيدا مى كند.
همچنين است راز آنچه در ((تورات )) آمده است ، زيرا مراد از جوهر مخلوق خدا در آغاز، هماننخستين آفريده است ، و اينكه خداى متعال با نظر هيبت بدان نگريست و نيز ذوب شدناجزاى آن ، اشاره است به اينكه فيض به امر و قدرت خداى سبحان از آن جوهر صادر شدهاست . و كفى كه زمين از آن آفريده شده و دودى كه آسمان از آن پديد آمده اشاره است بهكمالات آسمانها و زمين و صور آنها كه از كمالاتعلل آن ها صادر گرديده همچون صدور بخار و كف از آب . همه اينها مجازات و استعاراتىاست كه تفاوت حسن آنها مربوط به نزديكى و دورى مناسبتى است كه ميان آنها ملاحظه مىگردد.
و گويند: احتمال دارد كه مراد آن حضرت از ((باداول )) عقل اول باشد، زيرا عقل اول حامل فيض الهى به موجودات بعد از خود بوده و محيطبه صور موجودات است . تاءييد اين مطلب جمله : ((هوا از زير آن مى شكافت ، و آب ازروى آن مى جهيد)) مى باشد، زيرا ((هوا)) اشاره است به قابلهايى كه بعد از آن(عقل اول ) و به واسطه آن مى باشند، و ((آب )) اشاره است به فيض ‍ صادر از خداىسبحان ، زيرا چون جهيدن مستلزم سرعت حركت آب و روانى آن است ، از آن رو از فيض الهىبه توقفى در آن نيست به آب تعبير فرموده است . و مراد از ((باد دوم ))عقل دوم است ، زيرا عقل دوم واسطه افاضه انوار خداى سبحان بر ساير عقولى است كهپس از آن قرار دارند و به واسطه آن ها آسمانهاى هفتگانه صورت بندى مى شوند ووصف اين دو باد به تندى و سختى وزش آنها، اشاره است به قدرتى كه ويژه اين دو مبدااست . و فرمان به باد دوم به بر هم زدن آب انباشته و برانگيختن موج درياها، اشارهاست به حركت دادن عقل دوم عقول پس از خود را به افاضه نمودن كمالات به افلاك بهفرمان خداى متعال . باقى تاءويلات مطابق همانتاويل اول است .))(369)
فصل 4. آفرينش آسمانها و موجودات آنها در روايات  
در كتاب ((توحيد)) با سند خود از ابوصلت هروى روايت كرده است كه : مامون از حضرترضا عليه السلام درباره اين آيه : هو الذى خلق السماوات و الارض فى سنة ايام وكان عرشه على الماء ليبلوكم ايكم احسن عملا (370) پرسش نمود، حضرت فرمود:
خداى تبارك و تعالى ، عرش و آب و فرشتگان را پيش از آفرينش آسمانها و زمين آفريد.فرشتگان با وجود خود و وجود عرش و آب به وجود خداىمتعال راه برند. سپس عرش خود را بر آب قرار داد تا بدين وسيله قدرت خود را براىفرشتگان آشكار سازد و بدانند كه خداوند بر همه چيز تواناست . سپس به قدرت خودعرش را برداشت و آن را انتقال داد و بر بالاى آسمانهاى هفتگانه قرار داد، و آسمانها وزمين را در شش روز (دوره ) بيافريد در حالى كه بر عرش خود استيلا داشت وحال آنكه مى توانست آنها را در يك چشم به هم زدن بيافريند ولى در شش روز (دوره )آفريد تا آنچه مى آفريند تدريجا براى فرشتگان نمايش داده شود تا با پيدايشآنچه پديد مى آيد مكررا به وجود خداى متعال راه برند. و خداوند عرش را به خاطر نيازبدان نيافريد، زيرا از عرش و از تمام آفريده هايش بى نياز است ، و به بودن برروى عرش موصوف نمى گردد زيرا كه خداىمتعال جسم نيست ، خداوند از اوصاف آفريده خود بسى برتر و بالاتر است ...(371)
و با سند خود از امام باقر، از پدرش على بن الحسين عليهماالسلام روايت كرده است كه :خداى بزرگ عرش را چهارگوش آفريد. پيش از آن تنها سه چيز را آفريده بود: هوا، قلمو نور. سپس آن را از انوار مختلفى آفريد. يكى از آن نورها نور سبز بود كه رنگ سبزاز آن است ، و نور زرد كه زردى از آن است ، و نور سرخ كه سرخى از آن است ، و نورسپيد كه نور انوار است و روشنى روز از آن مى باشد. سپس آن را هفتاد طبق قرار داد كهضخامت هر طبقى مانند فاصله آغاز عرش تا فروترين مرتبه هستى است ، طبقى نيست جزآنكه با اصوات گوناگون و زبانهاى نامشابه به حمد پروردگارش تسبيح مىگويد، و اگر به يكى از آن زبانها اجازه داده شود تا صداى خود را به يكى ازچيزهايى كه در زير آن است برساند كوهها و شهرها و دژها منهدم شده و درياها فرورفتهو همه چيزهاى زير خود را تباه مى سازد.
عرش هشت پايه دارد، بر هر پايه اى تعداد بى شمارى از فرشتگان كه عدد آنها را جزخداى بزرگ نمى داند قرار دارد كه شبانه روز بى هيچ وقفه و سستى به تسبيحمشغولند. و اگر يكى از آنها يكى از چيزهايى مافوق خود را احساس كند در برابر آن يكچشم بر هم زدن تاب نمى آورد. و ميان آن و احساس : جبروت ، كبريا، عظمت ، قدس ، رحمت وسپس علم قرار دارد، و پس از اين ديگر جاى گفتگو نيست .(372)
و با سند خود از مولايمان امام صادق عليه السلام روايت نموده كه در تفسير آيه : وسع كرسيه السماوات و الارض . (373) ((كرسى او آسمان ها و زمين را فراگرفته )) فرمود: يعنى علم او.(374)
و در روايت ديگرى فرمود: آسمانها و زمين و آنچه ميان آندو هست در كرسى قرار دارد، وعرش همان علم است كه هيچ كس بر بيان اندازه آن قادر نيست (375)
و در روايت ديگرى است : عرش و همه چيز در كرسى است (376)
و از آنحضرت درباره عرش و كرسى پرسش شد كه چيستند؟ فرمود: عرش ‍ به يك معنامجموع آفريده هاست و كرسى ظرف آن است . و به معناى ديگر عرش آن علمى است كهخداوند پيامبران و رسولان و حجتهاى خود عليهم السلام را از آن آگاه ساخته است . وكرسى آن علمى است كه احدى از پيامبران و رسولان و حجتهاى خود را از آن آگاه ننمودهاست .(377)
و از مولايمان سرور عابدان عليه السلام روايت است كه : در عرشتمثال تمام آنچه خدا آفريده از خشكى و دريا موجود است . فرمود: و اينتاءويل اين آيه است : و ان من شى الا عندنا خزائنه (378) ((چيزى نيست مگرآنكه گنجينه هاى آن نزد ماست )). ميان يك پايه تا پايه ديگر عرش ‍ ميسر هزارسال پرواز پرنده سريع السير است . عرش هر روز هفتاد هزار رنگ از نور به تن مىپوشد كه هيچ يك از آفريده هاى خدا توان ديدن آن را ندارند. و تمام چيزها در برابرعرش مانند حلقه اى است كه در بيابانى افتاده باشد.(379)
در ((توحيد)) با سند خود از حنان بن سدير روايت كرده كه گفت از امام صادق عليهالسلام درباره عرش و كرسى پرسيدم ، فرمود: عرش صفات بسيار و گوناگونى داردبراى آن در قرآن در مورد هر سبب وضعى صفتى جداگانه است ،قول خداى متعال ((پروردگار عرش بزرگ ))(380) يعنى ملك و سلطنت بزرگ . و((خداى رحمان بر عرش استيلا دارد))(381) مى خواهد بفرمايد: خدا بر ملك احتوا و احاطهدارد، و اين ملك كيفى و چگونگى در اشياست . عرش به هنگاموصل (و ذكر آن با كرسى ) چيزى جداى از كرسى است ، زيرا آنها دو در از بزرگتريندرهاى غيب اند، و آنها هر دو غيب اند، ولى در عالم غيب قرين يكديگرند، زيرا كرسى درظاهر غيب است كه سر برآوردن و ظهور موجودات از آن و تمام اشياء از آن مى باشد؛ وعرش در باطن است كه علم كيف و كون و قدر و اندازه و مكان و مشيت و صفت اراده ، و علمالفاظ و حركات و ترك ، و علم بازگشت و آغاز در آن يافت مى گردد. اين دو در (موضوع) علم دو در قرين يكديگرند، زيرا مملكت عرش غير از مملكت كرسى است (و علم آن از علمكرسى پوشيده تر است ، و از همين روست كه فرمود: ((پروردگار عرش بزرگ )) يعنىصفتش از صفت كرسى بزرگتر است ) و آندو در اين مورد با هم قرين اند.
گفتم : فدايت شوم ، پس چرا در مقام فضيلت همسايه كرسى گرديده است ؟ فرمود: بدينسبب همسايه آن گرديده كه علم كيفيت و چگونگى در آن است ، و درهاى آشكار بداء و بناها ومرز رتق و فتق آن در عرش است ، پس ‍ اين دو همسايه يكديگرند كه يكى رفيق خود را درصرف (كلام و به تعبير ما) حمل مى نمايد؛ و دانشمندان بامثل زدن مقصود خود را بيان مى دارند و بر صدق مدعاى خوددليل مى آورند، زيرا كه خداوند هر كه را خواهد به رحمت خود مخصوص سازد و او نيرومندو شكست ناپذير است .
و به جهت اوصاف مختلف عرش است كه فرموده : رب العرش عما يصفون .(382) و آن عرش وصف يگانگى (يا: وصف عرش يگانگى ) است ، و اين را نظر بهاقوامى گفته است كه شرك آورده اند چنانكه برايت گفتم : منزه است خداى عرش - خداىيگانگى - از آنچه وصف مى كنند.
و گروهى خدا را به داشتن دو دست وصف كردند و گفتند: ((دست خدا بسته است ))(383)،و گروهى به داشتن دو پا و گفتند: ((پاى خود را بر صخره بيت المقدس نهاد و از آنجابه آسمان بالا رفت ))، و گروهى به داشتن سرانگشتان و گفتند: ((حضرت محمد صلىالله عليه و آله فرمود: من خنكى سرانگشتان او را بر دلم يافتم )). و به خاطر نسبت اينصفات است كه فرموده : ((خداوندى كه رب عرش است از آنچه ديگران وصف مى كنندبرتر است ))، مى فرمايد: پروردگار مثل و وصفى است برتر از آنچه او را بدانتمثيل مى كنند، و خدا را مثل برتر است كه چيزى شبيه آن نيست و به وصف و وهم در نيايد،پس اين است مثل اعلى و برتر.
و كسانى كه از سوى خدا بهره هاى علم به آنان داده نشده است پروردگارشان را بهپست ترين مثالها توصيف نموده اند و او را در آنچه نسبت به اوجاهل بودند به چيزهايى شبيه خودشان تشبيه كردند، از اين رو فرمود: ((و به شما دادهنشده است از علم مگر اندكى )).(384) آرى خدا را شبيه و نظير و برابرى نمى باشد واو را نامهاى بهترين است كه جز او كسى بدانها خوانده نمى شود، و آن همان نامهايى استكه در قرآن كريم چنين توصيف نموده : ((پس خدا را بدان نامها بخوانيد، و رها كنيدكسانى را كه در نامهاى او الحاد و انحراف مى ورزند))(385) از روىجهل و نادانى . پس كسى كه در نامهاى خدا از روى نادانى الحاد مى ورزد گرفتار شركشده و خود نمى داند، و به خدا كفر ورزيده و چنين پندارد كه كار نيكى مى كند. از اين روفرمود: ((و بيشترشان ايمان نمى آورند مگر آنكه در همانحال مشركند)).(386) اينانند كه از روى نادانى در نامهاى خدا الحاد ورزيده و آنها را درغير جاى خود مى نهند.
اى حنان ، خداى متعال امر فرموده كه گروهى به عنوان اولياء اتخاذ شوند، آنانند كهخداوند فضل و برترى به آنان بخشيده و به آنان ويژگيى داده كه به ديگران ندادهاست . محمد صلى الله عليه و آله را فرستاد، حضرتش به اذن خداى بزرگ رهنماى بهسوى خدا بود تا آنكه بر همين صفت دليل و رهنما بودن درگذشت . پس از وى وصى اوعليه السلام به دلالت و رهنمايى بر همان چيزى كه او از امر پروردگارش و از ظاهرعلم خويش بر آن رهنما بود قيام نمود، سپس امامان راشد عليهم السلام بدين وظيفه قيامنمودند.(387)
و با سند خود از زيد بن وهب روايت كرده است كه از امير مؤ منان عليه السلام درباره حجبپريش شد، فرمود:
((نخستين حجاب هفت تاست ، ضخامت هر حجابى از آنها مسير پانصدسال راه است ، و ميان هر دو حجابى مسير پانصدسال راه است . حجاب دوم هفتاد حجاب است ، ميان هر دو حجابى مسير پانصدسال و طول هر يك پانصد سال است . دربانان هر حجابى از آنها هزار فرشته اند كهنيروى هر يك از آن فرشتگان برابر با نيروى جن و انس مى باشد. از آن حجابهاست :ظلمت ، نور، آتش ، دود (گاز)، ابر، برق ، باران ، رعد، روشنى ، شن ، كوه ، گرد وغبار، آب و نهرها، اينها حجابهاى گوناگونى هستند كه ضخامت هر حجابى مسير هفتاد هزارسال راه است . سپس سراپرده هاى جلال قرار دارد كه هفتاد سراپرده مى باشد، در هر يكهفتاد هزار فرشته است ، ميان هر سراپرده با ديگرى مسير پانصدسال راه است . سپس سراپرده عزت ، پس از آن سراپرده كبرياء، پس از آن سراپردهعظمت ، پس از آن سراپرده قدس ، پس از آن سراپرده جبروت ، پس از آن سراپرده فخر،سپس سراپرده نور سپيد، سپس سراپرده وحدانيت قرار دارد كه آن مسير هفتاد هزارسال در هفتاد هزار سال مى باشد، سپس حجاب اعلى است )).
سخن حضرت در اينجا پايان يافت و ساكت ماند. عمر گفت : اى ابوالحسن ، من نباشم درروزى كه تو را در آن روز نبينم .(388)
ابن فارسى گويد(389): اين حجابها بر عظمت بزرگ خلق خدا كه كسى را ياراىاندازه گيرى آنها نيست زده شده و بر خود خداىمتعال افكنده نيست ، زيرا خداى متعال موصوف به مكان نمى باشد و خود را با حجابى درنپوشيده است .(390)
فصل 5. لوح محفوظ و لوح محو و اثبات  
بدان كه صورت همه آنچه خداى سبحان از آغاز تا پايان عالم ايجاد نموده ، و عالم عقلىيعنى نخستين آفريده منقوش است كه با اين چشم مشاهده نمى گردد بلكه اين صور در آنعالم بر وجه بسيط عقلى حاصل بوده و از شائبه كثرت وتفصيل منزه مى باشد و آن صورت قضاى الهى است و گويا اين آيه به آن اشاره دارد كه: ان من شى ء الا عندنا خزائنه (391): ((چيزى نيست مگر آنكه گنجينه هايشنزد ماست )). و نيز اين سخن امام زين العابدين عليه السلام كه : ((در عرشتمثال همه آفريده هاى خدا هست .)) چنانكه در گذشته گفتيم .(392)
اين موجود (لوح ) بدين اعتبار ((ام الكتاب )) ناميده مى شود، چنانكه فرموده : و انهفى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم (393) : ((و همانا آن (قرآن ) در ام الكتاب در نزدما بلند پايه و حكيم است .)) و از روى آن همانگونه كه با قلم بر روى لوحه نويسند، درلوح نفوس كلى سماوى ، صورتهاى معلوم و مضبوطى كه بهعلل و اسباب خود وابسته اند بر وجه كلى نگارش مى يابد. و اين ((قدر)) الهى استچنانكه فرموده : و ما ننزله الا بقدر معلوم :(394) ((و آن را نمى فرستيم جزبه اندازه معلومى )).
و از اين نفوس كلى در قواى منطبعه خياليه آن ، نقوش جزئى كه بهاشكال و هيئتهاى معينى - همانگونه كه در خارج ظاهر مى شوند - تشخيص يافته اند نقشمى بندد. اين عالم همان ((لوح قدر)) است ، چنانكه عالم نفوس كلى ((لوح قضا)) است . وهر كدام از اينها بدين اعتبار ((كتاب مبين )) مى باشد كه در آيات زير بدان اشاره شدهاست :
.... و لا حبة فى ظلمات الارض و لا رطب و لا يابس الا فى كتاب مبين . (395)
((... و نه هيچ دانه اى كه در تاريكيهاى زمين بيفتد و نه هيچ تر و خشكى جز آنكه دركتاب مبين هست .))
و من دابة فى الارض الا على الله رزقها و يعلم مستقرها و مستودعهاكل فى كتاب مبين . (396)
((و هيچ جنبنده اى در زمين نيست مگر آنكه روزيش بر عهده خداست ، و خدا قرارگاه آن (دراصلاب ) و جايگاه موقتى آن (در رحم يا تخم ) را مى داند، و همه در كتاب مبين هست .))
ما اصاب من مصيبة فى الارض و لا فى انفسكم الا فى كتاب منقبل ان نبراءها.(397)
((هيچ مصيبتى در زمين يا در جانتان نمى رسد جز آنكه در كتاب مبين ثبت است پيش از آنكه آنرا بيافرينيم .))
لكل اجل كتاب .(398)
((هر اجلى را كتاب و نوشته اى است .))
با اين تفاوت كه كتاب اول ، محفوظ از محو و اثبات است ،: و انا له لحافظون(399) : ((ما خود آن را حافظيم )) و: فى لوح محفوظ(400) ((... درلوح محفوظى است )). و كتاب دوم كتاب محو و اثبات است : يمحو الله ما يشاء و يثبت وعنده ام الكتاب .(401) ((خدا آنچه را خواهد محو مى كند و يا ثبت مى نمايد، و امالكتاب نزد اوست .)) كه مراد از ((ام الكتاب )) لوح محفوظ است .
و نيز دومى همان آسمان نزديكتر است (آسمان دنيا) كه كاينات نخست از غيب الغيوب بهسوى آن فرود مى آيند و سپس در عالم شهادت ظاهر مى گردند چنانكه در خبر آمده است(402)، و اين همان عالم ملكوت است كه به اذن خدا كار مى كند و مسخر فرمان اوست وبا آماده سازى مواد و فراهم آوردن اسباب به تدبير امور عالم مى پردازد، و شى ء معينخارجى كه وجودش ضرورت پيدا كرده به هنگام تحقق وقت ظهورش از آن عالم فرستادهمى شود: و ما ننزله الا بقدر معلوم : ((و آن را فرود نمى آوريم مگر به اندازهاى معلوم )). و نيز شرايع الهى و صحف و كتابهاى آسمانى به طور پراكنده و تدريجااز همان عالم بر پيامبران و رسولان فروفرستاده مى شود و از آن رو كه در اين كتاب ،محو و اثبات صورت مى گيرد، ((بداء)) و تردد در كار از سوى خداى سبحان صحت مىيابد، چنانكه در احاديث صحيح و مستفيض وارد شده است .
بحثى درباره بداء  
اگر گويى : سبب محو و اثبات چيست و چه حكمتى در آندو نهفته است ؟ چگونه نسبت دادنبداء و تردد و اجابت دعا و اين گونه مسائل به خداى سبحان صحيح مى نمايد، با اينكهعلم خدا ازلا و ابدا به همه چيز آن گونه كه در نفس الامر است احاطه داشته و ذات او ازآنچه موجب تغير و رخداد و امثال اينهاست تقدس دارد؟
پس بدان كه ؟ قواى منطبعه فلكى (403) بهتفصيل حوادث آينده به طور يكجا احاطه ندارد، زيرا اين حوادث تدريجا يكى پس ازديگرى و دسته دسته همراه با اسباب و علل خود به گونه ديگر مستمر و نظامى مستقر درآنها نقش مى بندند، زيرا آنچه در عالم كون و فساد پديد مى آيد از لوازم حركات افلاككه مسخر خداى متعال اند و از نتايج بركات آنها است و آنها اين گونه مى دانند كه هرگاهچنين شود چنان خواهد شد. پس هرگاه براى آنها علم به اسباب پديدآمدن امرى در اين عالمحاصل گردد حكم به وقوع آن مى كنند و آن حكم در آنها نقش مى بندد. و بسا باشد كهبرخى از اسبابى كه موجب پديد آمدن پديده است برخلاف آنچه اسباب ديگر - كه درصورت نبود اين سبب - موجب آنند، به تاءخير مى افتد و براى آن قوا به جهت عدم اطلاعاز سببيت آن سبب هنوز علم به اين سبب پيدا نشده است ، سپس چون زمان آن سبب فرا مى رسدو اين قوا بر آن سبب اطلاع مى يابند از اين رو بر خلاف حكماول حكم مى نمايد، پس نقش حكم سابق از لوح آنها پاك شده و حكم ديگرى ثبت مى گردد.
مثال : براى وى علم به مرگ زيد با فلان مرض در فلان شب به جهت اسبابى كه مقتضىآن است حاصل شده ولى علم به صدقه دادن وى كه پيش از آن وقت انجام مى دهد براى وىحاصل نگرديده ، زيرا هنوز بر اسباب تصدق اطلاع نيافته و بعدا بدان آگاه مى گردد،و مرگ زيد با آن اسباب مشروط به اين است كه صدقه ندهد، از اين رو نخست به مرگزيد و سپس به صحت و شفاى وى حكم مى نمايد.حال چون اسباب انجام شدن يا نشدن كارى مساوى است و براى وى هنوز علم به رحجانيكى از آنها حاصل نگرديده ، زيرا هنوز زمان آنحاصل نگرديده ، زيرا هنوز زمان آن رجحان فرا نرسيده است ، از اين رو براى وى درانجام شدن يا نشدن آن كار تردد پيدا مى شود، گاهى انجام آن در وى نقش مى بندد و گاهعدم انجام آن . و همين است سبب و حكمت در محو و اثبات .
اما وجه نسبت دادن بداء و تردد و امثال اينها به خداى سبحان - با اينكه علم او به تمامكليات و جزئيات ، ازلا و ابدا، به همان صورت كه در واقع هستند احاطه دارد بدون آنكهتغير و رخدادى در ذات والاى حضرتش راه يابد - آن است كه يكى از محققان قدس سرهفرموده است ؛ وى گويد:(404)
((از آن رو كه آنچه در عالم ملكوتى جارى مى شود به اراده خداى سبحان جارى مى گرددبلكه فعل ملكوتيان عينا فعل خداى متعال است - زيرا هرگز خدا را در انجام فرامينشنافرمانى نمى كنند و آنچه را كه بدان ماءمورند انجام مى دهند، زيرا انگيزه اى براىكار جز اراده خداى بزرگ ندارند از آن جهت كه اراده آنان مستهلك در اراده اوست ، ومثل آن ها مثل حواس انسان است كه انسان هرگاه به محسوسى توجه نمايد عضو حساس وىامتثال نموده و يكباره آن را خواهان مى شود - پس هر نوشته اى كه در اين الواح و صحيفهها وجود دارد همچنان مكتوب خداى بزرگ - پس از قضاى سابقش كه با قلماول او نوشته شده - به حساب مى رود.
از اين جهت درست است كه خداى متعال خود را به نسخ و بداء و تردد و اجابت دعا و آزمايشكردن و امثال اينها بدين اعتبار توصيف نمايد هر چند كه اين امور اشعار به تغير و رخداددارند و خداى سبحان از آن منزه است ، زيرا آنچه ايجاد شده يا خواهد شد از عالم ربوبيتاو بيرون نيست (چنانكه در حديث وارد است : ((خداوند مانند ما اسف نمى خورد، جز اينكهاوليا و دوستانى براى خود آفريده كه اسف مى خورند و خشنود مى گردند و مخلوق ومربوب هم هستند، و خداوند خشنودى آنان را خشنودى خود و خشم آنان را خشم خود قرار دادهاست .))) (405) و اگر چنين نبود كه اين نفوس - كه قابليت صور اراديه از خود را بهحسب توارد ارقام قلميه بر آنها دارند - واسطه قرار گيرند، تمام كارها حتمى و غيرقابل رد بودند و فيض ‍ الهى منحصر به تعداد معينى مى گشت و از حدود ابداع تجاوزنمى نمود، و راه هدايت براى روندگان و اجابت دعاى دعاگويان بسته مى شد.))
مؤلف : حكم نسخ مانند حكم بداء نيست مگر آنكه نسخ عبارت باشد از برداشته شدن حكمسابق ، اما اگر عبارت باشد از به سر رسيدن مدت حكم - كه تحقيق هم همين است - محو واثبات در آن مدخليت ندارد. در دعا نيز نظر همين دو مساءله جارى است . دقت شود.
اما سبب اطلاع بر بداء و امثال آن اين است كه نفس پيامبر يا ولى با فرشتگانى كه بهاذن خدا عمل مى كنند اتصال مى يابد و آنچه را در قلب آنان نوشته شده و خدا به آنانوحى نموده مى خوانند، پس از آنچه با چشم دل ديده يا با نور بصيرت مشاهده نموده و ياصداى قلم آن گراميان را با گوش ‍ دل شنيده اند گزارش مى دهند. سپس چون بار ديگرجانشان با آن فرشتگان اتصال مى يابد و در آن الواح چيزى را غير آنچه در باراول ديده و با صور سابق مناسب داشته مشاهده مى كنند، به اين امر (پيدايش علم جديد)بداء و امثال آن گويند.(406)
فصل 6. اعتقاد به بداء خاص مكتب اهلبيت و شيعيان است
بدان كه اعتقاد به روا بودن بداء بر خداى بزرگ ، از ويژگيهاىاهل بيت عليهم السلام و شيعيان آنان - رضى الله عنهم - است . در كتاب ((كافى )) و((توحيد)) به سندشان از مولايمان امام صادق عليه السلام روايت است كه : ((خداوند بهچيزى مانند (اعتقاد به ) بداء پرستش نشده است )).(407)
و در روايتى به سند صحيح فرمود: ((خداوند به مانند بداء بزرگ داشته نشده است)).(408)
و در روايت صحيح ديگرى در ذيل اين آيه : يمحو الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب ((خدا هر چه را بخواهد محو يا ثبت مى نمايد و نزد اوست ام الكتاب )) فرمود: ((آيامحو مى شود جز آنچه بوده ؟ و آيا ثبت مى شود مگر آنچه نبوده ))؟ (409)
و در روايت صحيح ديگرى نيز: ((خداى بزرگ پيامبرى را برنينگيخته جز آنكه در موردسه چيز از او تعهد گرفته است : اقرار به بندگى ، خلع هر گونه شريكى براىخدا، و اينكه خدا آنچه را بخواهد مقدم مى دارد و آنچه را بخواهد به تاءخير مى اندازد)).(410)
و فرمود: ((اگر مردم مى دانستند كه چه پاداشى در اعتقاد به بداء هست ، از سخن در آنباره سستى نمى ورزيدند)). (411)
و فرمود: ((بداء و پيدايش علم جديد براى خدا از روىجهل و پس از نادانى نيست )). (412)
و در روايت صحيحى وارد است : ((در مورد چيزى براى خدا بداءحاصل نمى شود مگر آنكه پيش از آشكار شدن ، در علم او قرار داشته است .)) (413)
و در خبر صحيح از مولايمان امام باقر عليه السلام است كه : ((علم دو گونه است : علمىكه نزد خدا مخزون است و هيچ يك از آفريدگانش را بر آن آگاه نساخته ؛ و علمى كه بهفرشتگان و رسولانش آموخته است . آن علمى كه به فرشتگان و رسولان خود آموخته بىترديد واقع مى شود، و خداوند خود و فرشتگان و رسولانش را دروغگو نمى دارد. و اماعلمى كه نزد او مخزون است ، آنچه از آن را بخواهد پيش مى اندازد و آنچه را خواهد مؤ خرمى دارد. و آنچه را بخواهد ثبت مى نمايد))(414)، (415) و مانند اين حديث از امامصادق و جد بزرگوارش عليهماالسلام نيز رسيده است .
و مولايمان حضرت رضا عليه السلام در تفسير آيه : فتول عنهم فما انت بملوم :(416) ((پس از ايشان روى گردان كه تو (در اين كار)ملوم و سرزنش شونده نيستى ))، فرمود: خدا خواست آنان را هلاك سازد سپس ‍ براى اوبداء حاصل شد، فرمود: و ذكر فان الذكرى تنفع المؤ منين (417) : ((پستذكر بده كه تذكر و يادآورى مؤ منان را سود بخشد)).
سپس فرمود: پدرم ، از پدرانش عليهم السلام ، ازرسول خدا صلى الله عليه و آله خبر داد كه : خداى بزرگ به يكى از پيامبرانش وحىفرستاد كه فلان پادشاه را خبر ده كه در فلان وقت جان او را خواهم گرفت . آن پيامبرنزد وى رفته و او را باخبر ساخت . پادشاه همين طور كه بر روى تخت خود قرار داشتخداوند او را (به سوى مرگ ) فراخواند تا اينكه از تخت فروافتاد، گفت : پروردگارا،مرا مهلت ده تا كودكم به جوانى رسد و كار خود را به سامان برم . خدا به آن پيامبروحى كرد: نزد پادشاه برو و او را با خبر ساز كهاجل او را به تاءخير انداخته ، پانزده سال به عمرش افزودم . پيامبر گفت :پروردگارا، تو خودت مى دانى كه من هرگز دروغ نگفته ام ! خداى بزرگ بدو وحىكرد: جز اين نيست كه تو بنده اى هستى ماءمور، اين پيام را به وى برسان ، كه خدا ازآنچه مى كند مورد بازخواست قرار نمى گيرد، (كار خدا چون و چرا ندارد).(418)
مؤلف : اين خبر با فرمايش امام باقر عليه السلام در حديث گذشته كه فرمود: ((آنچهخدا به فرشتگان و رسولانش آموخته واقع خواهد شد، كه خدا خود و فرشتگان و رسولانخود را دروغگو نمى دارد)) منافاتى ندارد، زيرا چنين چيزى در حقيقت تكذيب نيست ، چرا كهخبر دادن فرشتگان و رسولان گاهى از روى لوح محفوظ است كه آن حتما واقع مى شود، وگاهى از روى لوح محو و اثبات مى باشد، كه در اين صورت موقوف وقابل تغيير است ، و آنان در اين نوع دوم جز در موارد اندكى به طور قطع و يقين حكم نمىكنند. دليل اين سخن حديث اشراط ساعت (حوادث و علائم پيش از قيامت ) است كه به خواستخدا در باب خود خواهد آمد.
اخبار درباره بداء از ناحيه اهل بيت عليهم السلام فراوان ، و نسبت تردد به خداى سبحانمورد اتفاق نظر شيعه و سنى است ، و در اين زمينه حديث قدسى وارد شده است كه : ((من درچيزى كه خود كننده آنم ترديد نكردم مانند ترديدم در مورد گرفتن جان مؤ من ، كه او مرگرا ناخوش مى دارد و من نيز ناخوشايندى او را خوش نمى دارم ولى گزيرى از مرگ نيست))؛ (419) با اينكه خدا مرگ را به طور حتم بر وى لازم ساخته است (و ترديدى در آننيست ) چنانكه فرموده : ثم قضى اجلا واجل مسمى عنده (420): ((سپس اجلى را لازم شمرد، و اجلى معين نزد اوست ))، و: ولكل امه اجل فاذا جاء اجلهم لايستاءخرون ساعة و لا يستقدمون (421): ((هر امتى رااجلى است ، پس چون اجلشان فرا رسد ساعتى پس و پيش ‍ نخواهند افتاد.))

next page

fehrest page

back page

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation