بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب علم الیقین ، جلد اول, حکیم ملا محسن فیض کاشانى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     Elm10000 -
     ELM10001 -
     ELM10002 -
     ELM10003 -
     ELM10004 -
     ELM10005 -
     ELM10006 -
     ELM10007 -
     ELM10008 -
     ELM10009 -
     ELM10010 -
     ELM10011 -
     ELM10012 -
     ELM10013 -
     ELM10014 -
     ELM10015 -
     ELM10016 -
     ELM10017 -
     ELM10018 -
     ELM10019 -
     ELM10020 -
     ELM10021 -
     ELM10022 -
     ELM10023 -
     ELM10024 -
     ELM10025 -
     ELM10026 -
     ELM10027 -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     FOOTNT04 -
     FOOTNT05 -
     FOOTNT06 -
     FOOTNT07 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

back page

فصل 8. منابع علوم امامان عليهم السلام  
در ((كافى )) به سندش از حماد بن عثمان روايت كرده كه گفت : از امام صادق عليهالسلام شنيدم كه مى فرمود: زنادقه در سال صد و بيست و هشت (128) ظاهر مى شوند،زيرا در مصحف فاطمه عليهاالسلام نظر كردم و چنين ديدم . گفتم : مصحف فاطمهعليهاالسلام چيست ؟ فرمود: چون خداوند پيامبر خود صلى الله عليه و آله را به سوىخود برد، اندوهى گران از رحلت او به فاطمه عليهاالسلام دست داد كه جز خدا نمىدانست ، پس ‍ فرشته اى را به سوى او گسيل داشت تا او را از اندوه تسلى بخشد و با اوسخن گويد. فاطمه عليهاالسلام اين مطلب را به على عليه السلام باز گفت . حضرتفرمود: هرگاه چنين چيزى احساس كردى و صدا شنيدى به من بگو. فاطمه عليهاالسلامحضرتش را از ورود فرشته و گفتگوى او با خبر ساخت ، اميرمؤ منان عليه السلام هر چهرا مى شنيد مى نوشت تا آنكه از مجموع آنها مصحفى جمع گرديد. بايد دانست كه چيزى ازحلال و حرام در آن نيست ، بلكه علم حوادث آينده در آن است .(1208)
و به سندش از حسين بن ابى العلاء از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: درجفر سفيدى (1209) كه نزد اوست زبور داوود، تورات موسى ،انجيل عيسى ، صحف ابراهيم ، احكام حلال و حرام ، و مصحف فاطمه عليهاالسلام نگهدارى مىشود، و در جفر سرخ اسلحه قرار دارد كه صاحب شمشير (حضرت مهدى عليه السلام ) آنرا براى جنگ و كشتار مى گشايد.(1210)
در ((بصائر الدرجات )) به سندش از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود:همانا رسول خدا صلى الله عليه و آله پوستى را نزد ما به يادگار گذاشته كه پوستالاغ و گاو نر و ماده نيست ، بلكه پوست گوسفند است كه در آن آنچه مورد نياز استموجود است حتى جريمه خراش و اثر ناخن . و فاطمه عليهاالسلام نيز مصحفى به يادگارنهاده كه قرآن نيست ، بلكه سخنانى از خداست كه بر اونازل فرموده به املاى پيامبر صلى الله عليه و آله و خط على عليه السلام . (1211)
و نيز به سندش از آن حضرت روايت كرده كه فرمود: صحفى كه خداوند فرموده : ((صحفابراهيم و موسى )) (1212) نزد ماست ، گفتم : صحف همان الواح است ؟ فرمود: آرى.(1213)
و به سندش از حبة بن جوين عرنى روايت كرده كه گفت : از امام صادق عليه السلام شنيدمكه از اميرمؤ منان عليه السلام روايت مى كرد كه مى فرمود: يوشع بن نون وصى موسىبن عمران بود، و الواح موسى از زمرد سبز بود، آنگاه كه موسى خشم گرفت الواح را ازدست افكند، برخى از آنها شكست و برخى باقى ماند و برخى (به آسمان ) بالا رفت .
چون خشم موسى فرونشست يوشع گفت : بيان آنچه در الواح بود نزدت هست ؟ گفت : آرى. پس آن الواح دست به دست ميان قوم بنى اسرائيل مى گشت و آن را ارث مى بردند تاآنكه در دست چهار تن از مردم يمن افتاد. چون خداوند حضرت محمد صلى الله عليه و آله رادر مكه مبعوث كرد و خبر به آنان رسيد، پرسيدند: اين پيامبر چه مى گويد؟ گفتند: ازشراب و زنا نهى مى كند و به اخلاق نيك و رعايت حقوق همسايه فرمان مى دهد. گفتند: اوبه آنچه در دست ماست از ما سزاوارتر است ، پس قرار گذاشتند كه در فلان و فلان ماهنزد پيامبر صلى الله عليه و آله بروند.
خداوند به جبرئيل وحى كرد كه پيامبر صلى الله عليه و آله برو و او را از اين خبر آگاهساز. جبرئيل آمد و گفت : فلانى و فلانى و فلانى و فلانى آنچه را كه در الواح موسىبود به ارث برده اند و آنان در فلان ماه و فلان شب نزد تو مى آيند. پيامبر صلى اللهعليه و آله آن شب را بيدار ماند، آن گروه رسيدند و در زدند و مى گفتند: اى محمد، حضرتفرمود: بله اى فلانى و فلانى ...(و نام هر يك را با نام پدرش ذكر كرد) كتابى كه ازيوشع بن نون وصى موسى بن عمران به ارث برده ايد كجاست ؟ گفتند: گواهى مىدهيم كه معبودى جز خداى يگانه بى شريك نيست و تو فرستاده اويى ؛ به خدا سوگنداز آن روز كه اين الواح را در اختيار ما قرار گرفت هيچ كس پيش از تو از آن آگاهى نداشت.
پس پيامبر صلى الله عليه و آله آنها را گرفت و آن كتاب دقيقى (كوچكى - ظ) بود بهزبان عبرى ، و آن را به من داد و من آن را بالاى سرم نهادم فردا صبح ديدم كتابى استبزرگ به زبان عربى كه علم آنچه خداوند آفريده از روزى كه آسمانها و زمين بر پاشده تا روز قيامت در آن است و من همه را دانستم .(1214)
و به سندش از ابوحمزه ثمالى از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: ((درجفر آمده : چون خداوند الواح را بر موسى فرستاد آن را چنان فرستاد كه بيان هر چيزىكه تا روز قيامت خواهد شد در آن بود. چون روزگار موسى سپرى شد خداوند به او وحىكرد كه الواح را كه از زبرجد بهشتى بود به كوه بسپار. موسى نزد كوه آمد، كوهشكافته شد و موسى الواح را پيچيد و در آن نهاد و كوه به هم آمد.
آن الواح در ميان كوه بود تا آن كه خداوند پيامبر خود محمد صلى الله عليه و آله رابرانگيخت ، آنگاه گروهى از يمن به قصد ديدار پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند، چونبه كوه رسيدند كوه شكافت و الواح به همان صورتى كه موسى در لفاف پيچيده بودبيرون آمد و آن گروه آنها را گرفتند. چون الواح در دست آنان قرار گرفت به دلشانافتاد كه بدان نگاه نكنند و از آنها بيم كردند تا آنكه آنها را بهرسول خدا صلى الله عليه و آله برسانند. خداوندجبرئيل را به سوى پيامبر خود فرستاد و او را از كار آن گروه و آنچه به دست آوردهبودند آگاه كرد.
چون بر پيامبر صلى الله عليه و آله وارد شدند و سلام كردند پيامبر صلى الله عليه وآله آغاز به سخن نمود و از آنان از آنچه يافته بودند پرسيد. گفتند: از كجا دانستىآنچه را كه ما يافته ايم ؟ فرمود: پروردگارم به من خبر داده و آنها همان الواح هستند.گفتند: گواهى مى دهيم كه تو رسول خدا هستى . پس ‍ الواح را بيرون آورده به حضرتشسپردند. حضرت بدانها نگريست و با آنكه به زبان عبرى بود آنها را خواند، سپساميرمؤ منان عليه السلام را فراخواند و به او فرمود: اينها را بگير كه علم اولين وآخرين در آنها است و آنها الواح موسى است و پروردگارم مرا دستور داده كه به توبسپارم . اميرمؤ منان عليه السلام گفت : اى رسول خدا، من خواندن آنها را نمى دانم .فرمود: جبرئيل مرا گفته كه به تو بگويم كه آنها را امشب در زير سرت بنهى و فرداصبح كه شود خواندن آنها را به تو آموخته اند.
على عليه السلام آنها را زير سر نهاد، فرداى آن شب خداوند آنچه را در آنها بود به اوآموخت . پس رسول خدا صلى الله عليه و آله او را فرمود كه آنها را بنويسد، حضرت آنهارا در پوست گوسفندى نوشت كه همان جفر است و علم اولين و آخرين در آن است و آن نزدماست و خود الواح و عصاى موسى نيز نزد ماست و ما از پيامبر صلى الله عليه و آله بهارث برده ايم .))
و به سندش از عبدالله بن سنان روايت كرده كه گفت : از امام صادق عليه السلام شنيدمكه مى فرمود: ((جبرئيل صحيفه اى را كه با هفت مهر طلايى مهر شده بود براىرسول خدا صلى الله عليه و آله آورد و او را دستور داد كه چون اجلش فرا رسد آن را بهعلى بن ابيطالب عليه السلام بسپارد و او به مضمون آنعمل كند و از آن فراتر نرود، و نيز هر يك از اوصياى پس از خود را دستور دهد كه مهر آنرا بگشايد و بدانچه در آن است عمل كند و از آن فراتر نرود.))
و به سندش از ابن عباس روايت كرده كه گفت :((رسول خدا صلى الله عليه و آله نامه اى نوشت و به ام سلمه داد و فرمود: پس از مرگمن هر مردى كه بر اين چوبها - يعنى منبر - ايستاد و نزد تو آمد و اين نامه را طلبيد، آن رابه او بسپار. ابوبكر ايستاد ولى نيامد طلب كند، عمر نيز ايستاد و نيامد، عثمان نيزايستاد و نيامد، چون على عليه السلام ايستاد نزد وى رفت و او را بر لب در صدا زد، امسلمه گفت : چه مى خواهى ؟ فرمود: نامه اى را كهرسول خدا صلى الله عليه و آله به تو سپرده است .
ام سلمه گفت : راستى كه تو صاحب آن هستى ، سپس گفت : همان كه آن را نوشته دوستداشت كه آن را به تو ببخشد. پس نامه را به آن حضرت داد، حضرت آن را گشود، نظرىدر آن كرد و فرمود: بى شك در اين دانشى جديد است .))
و در روايت ديگرى از ام سلمه وارد است كه گفت :((رسول خدا صلى الله عليه و آله على عليه السلام را در خانه من نشاند، سپس پوستگوسفندى را خواست و در همه جاى آن حتى در ميان پوست پاچه هاى آن هم نوشت ، سپس آنرا به من سپرد و فرمود: پس از من هركس نزد تو آمد و نشانه هايى چنين و چنان داد اين رابدو بسپار...)) - با اندكى اختلاف در لفظ -.
و به سندش از اعمش روايت نموده كه كلبى گفت : ((اى اعمش ، بهترين منقبتى كه دربارهعلى عليه السلام شنيده اى كدام است ؟ گفت : موسى بن ظريف از عبابه برايم حديث كردكه وى گفت : از على عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: ((من تقسيم كننده آتشم ، هر كه مراپيروى كند از من است ، و هر كه مرا پيروى نكند ازاهل دوزخ است .))
كلبى گفت : نزد من منقبتى بالاتر از منقبت توست :رسول خدا صلى الله عليه و آله كتابى را به على عليه السلام داد كه نامهاىاهل بهشت و اهل دوزخ در آن بود و آن را نزد ام سلمه نهاد، چون ابوبكر به حكومت رسيد آنرا طلب كرد، ام سلمه گفت : براى تو نيست . عمر كه به حكومت رسيد نيز آن را طلبيد،گفت : براى تو نيست ، (عثمان كه به حكومت رسيد نيز آن را طلبيد، گفت : براى تو نيست)، چون على عليه السلام به حكومت رسيد ام سلمه آن را به او سپرد.))
و به سندش از امام باقر عليه السلام از پدرش ، از كسى كه نامش را بردنقل كرده كه گفت : رسول خدا صلى الله عليه و آله به سوى ما بيرون شد و در دستراستش كتابى و در دست چپش كتاب ديگرى بود، كتابى را كه در دست راست داشت گشود وخواند: ((به نام خداى بخشاينده مهربان ، كتابى است براى بهشتيان كه نامهاى ايشان ونامهاى پدران و قبايلشان در آن ثبت است و يك نفر كم و زياد نمى گردد.))
سپس كتابى را كه در دست چپ داشت گشود و خواند: ((كتابى است از سوى خداى بخشايندهو مهربان براى دوزخيان كه نامهاى آنان و نامهاى پدران و قبايلشان در آن ثبت است و يكنفر كم و زياد نمى گردد.))
و به سندش از محمد بن عبدالله روايت كرده كه گفت : از امام صادق عليه السلام شنيدمكه مى فرمود: ((رسول خدا صلى الله عليه و آله خطبه اى خواند، سپس دست راست خود رابا مشت بسته بلند كرد و فرمود: آيا مى دانيد كه در دست من چيست ؟ گفتند: خدا و رسولشداناترند. فرمود: در آن است نامهاى بهشتيان و نامهاى پدران وقبايل آنان تا روز قيامت . سپس دست چپ را بلند كرد و فرمود: اى مردم ، آيا مى دانيد كه دردست من چيست ؟ گفتند: خدا و رسولش داناترند. فرمود: در آن است نامهاى دوزخيان و نامهاىپدران و قبايل آنان تا روز قيامت . آنگاه سه بار فرمود: خداوند عادلانه حكم رانده است :((گروهى در بهشت و گروهى در آتش ‍ سوزانند.)) (1215)
اين حديث را عامه نيز روايت كرده اند (1216) و در اين زمينه اخبار بسيارى رسيده و دربرخى از آنها وارد است : سپس فرود آمد و دو كتاب با او بود و آنها را به على بن ابىطالب عليه السلام سپرد.
و باز به سندش از حبابه والبيه روايت كرده كه گفت : ((به امام صادق عليه السلامگفتم : برادرزاده اى كه فضل شما را مى شناسد و من دوست دارم كه مرا آگاه كنيد كه آيااو از شيعيان شماست ؟ فرمود: نامش چيست ؟ گفتم : فلان پسر فلان . حضرت صدا زد:فلانى ! آن ناموس (1217) را بياور. كتاب بزرگى را بر روى دوش آورد، امام آن راگشود و در آن نگريست ، فرمود: آرى ، اين است نام او و نام پدرش .))
و به سندش از ابى بكر حضرمى از مردى از قبيله حنيفه روايت كرده كه گفت : ((همراهعمويم بودم و او بر امام سجاد عليه السلام وارد شد و در برابر حضرتش چند كتاب ديدكه در آنها مى نگريست ، عرض كرد: فدايت شوم ، اين كتابها چيست ؟ فرمود: اين ديوانشيعيان ماست . گفت : اجازه مى فرماييد كه نام خود را در آن پيدا كنم ؟ فرمود: آرى . گفت :من خواندن نمى دانم و برادرزاده ام همراه من است كه بيرون در ايستاده ، اجازه مى دهيدداخل شود و بخواند؟ فرمود: آرى . عمويم مرا بهداخل برد و در كتاب نگريستم ، اول چيزى كه ناگاه به چشمم خورد نام خودم بود، گفتم :به پروردگار كعبه سوگند كه اين نام خودم است ! عمويم گفت : واى بر تو، نام منكجاست ؟ پنج يا شش نام را رد كردم و نام عمويم را يافتم . امام سجاد عليه السلامفرمود: خداوند ميثاق آنان را با ما بر ولايت ما گرفته است و هيچ كم و زياد نمى گردند.خداوند ما را از عليين و شيعيان ما را از فروتر از آن آفريد، و دشمنان ما را از سجين ودوستانشان را از فروتر از آن آفريد.))
مضمون اين دو خبر در اخبار بسيارى آمده است .
و به سندش از سليمان بن خالد روايت نموده كه گفت : از امام صادق عليه السلام شنيدمكه مى فرمود: ((نزد من كتابى است كه نام كسانى كه به حكومت مى رسند در آن است .))
و در روايت ديگرى فرمود: ((هيچ پيامبر و وصى پيامبر و پادشاهى نيست جز آنكه نامش دركتابى در نزد من هست .))
و به سندش از امام باقر عليه السلام روايت كرده كهرسول خدا صلى الله عليه و آله به اميرمؤ منان عليه السلام فرمود: ((آنچه را مىگويم بنويس . عرض كرد: اى رسول خدا، آيا بر من از فراموشى بيم دارى ؟ فرمود:بيم فراموشى بر تو را ندارم و از خدا خواسته ام كه تو را حفظ كند و فراموشت نسازد،ولى آن را براى شريكانت بنويس . امام فرمود: گفتم : اى پيامبر خدا، شريكان من كيستند؟فرمود: امامان از اولاد تو، كه به بركت آنان امت من از باران سيراب شوند و دعاشانمستجاب شود و بلاها از ايشان دفع گردد و رحمت از آسمان فرود آيد، و به حسن عليهالسلام اشاره كرد و فرمود: اين اولين آنهاست . سپس به حسين عليه السلام اشاره كرد وفرمود: امامان از نسل تو هستند.))
و به سندش از ابوالحسن (حضرت رضا) عليه السلام روايت كرده كه فرمود: ((بى شككسانى كه پيش از شما به هلاكت رسيدند به خاطر قياس (در احكام خدا) بود، خداوندپيامبرش صلى الله عليه و آله را به سوى خود نبرد تا آنكه تمام دينش را درحلال و حرام براى او كامل ساخت ، و آنچه را نياز داشتيد براى شما آورد تا در زمان حياتشاز او و پس از رحلتش از خاندانش كمك بگيريد، و آنها (در كتابى ) در نزد خاندانش محفوظمى باشد حتى جريمه خراش كف دست . سپس فرمود: ابوحنيفه از كسانى است كه مىگويد: على نظرى دارد، من هم نظرى دارم .))
و به سندش از امام صادق عليه السلام روايت نموده كه فرمود: ((كتابها نزد اميرمؤ منانعليه السلام بود، چون به عراق آمد آنها را (در مدينه ) به ام سلمه سپرد. چون على عليهالسلام از دنيا رفت كتابها نزد امام حسن عليه السلام بود و پس از آن حضرت نزد امامحسين عليه السلام و سپس نزد على بن الحسين و سپس نزد پدرم بود.))
و به سندش از امام باقر عليه السلام روايت نموده كه فرمود: ((امام حسين عليه السلامپيش از شهادت ، دختر بزرگ خود فاطمه را طلبيد و كتاب بسته بندى شده اى را و نيزوصيتى ظاهرى و وصيتى باطنى را به او سپرد، و امام سجاد عليه السلام دردى دردل داشت كه او را به حال خود گذاشتند و اميد زنده بودن او را نداشتند، سپس فاطمه كتابرا به امام سجاد عليه السلام سپرد و آن كتاب به دست ما رسيده است .
گفتم : در آن كتاب چيست ؟ فرمود: به خدا سوگند، آنچه فرزندان آدم تا پايان دنيابدان نيازمندند در آن است .))
فصل 9.كيفيت كتابت الهى 
يكى از محققان گويد: (1218) فرق بين كتابت مخلوق و كتابت خالق مانند فرق بينوجود صورت محسوسى است كه مبداء آن از خارج حس باشد و بين وجود صورت محسوسىكه مبداءش از داخل حس باشد، با آنكه هر دو به هنگام ظهور سلطان باطن و قوت بروزشبه ظاهر به همين حواس درك مى گردند. اين مطلب مستلزم آن نيست كه مشاهده كتابت خدااختصاص به كسى دارد كه سلطان آخرت بر او غلبه كرده باشد نه ساير محجوبان ،زيرا ممكن است كسى در اثر حضور نزد اهل حال به تبع او و به حسب سرايتحال از او به وى به سبب اسباب پوشيده اى كه ازتفصيل آن آگاهى نداريم از آن نوشته اطلاعحاصل كند، مثل آنكه در آن لحظه نفس به جنبه باطن توجه كند و از خارج غفلت نمايد وحواس از به كار رفتن در محسوسات تعطيل گردد.
نوشته خداوند به گونه اى است كه يك ورق كوچك بسيارى از علوم را در خود جاى مىدهد، مانند دو كتابى كه در دست پيامبر صلى الله عليه و آله بود (و نامهاى بهشتيان ودوزخيان در آن نوشته بود). و اگر مخلوقى بخواهد آن نامها را همان گونه كه هستند دراوراقى بنويسد همه ورقهايى كه در عالم است گنجايش آن را ندارد. جفر و جامعه نيز ازاين قبيل هستند.
از ويژگيهايى كتابت الهى آن است كه از هر طرف خوانده مى شود، چنانكه حكايت كردهاند: يكى از ابلهان به حج رفته بود، در حال طواف وداع مردى را ديد، آن مرد به شوخىبه وى گفت : آيا برات آزادى از آتش دوزخ را گرفتى ؟ مرد ابله پرسيد: مردم ديگرگرفته اند؟ گفت : آرى . وى داخل حجر شد و به پرده كعبه آويخت و شروع كرد بهگريه كردن و از خدا خواستن كه برات آزادى وى را از جهنم به او بدهد. مردم و يارانهمراه هرچه او را سرزنش كردند و گفتند كه فلانى با تو شوخى نموده ، باورش نمىشد و همين طور به حال خود باقى بود، در اينحال ورقى از هوا از طرف ناودان كعبه به سوى او افتاد كه در آن آزادى وى از آتش دوزخنوشته بود. وى خوشحال شد و مردم را با خبر ساخت .
از نشانه هاى آن نوشته اين بود كه از هر طرف يكسان خوانده مى شد و فرقى نداشت ،ورق را كه برمى گرداندند نوشته نيز برمى گرديد، پس مردم دانستند كه اين يكنشانه الهى است . سخن خداوند نيز چنين است كه از هر طرف شنيده مى شود چنانكه درداستان موسى عليه السلام آمده است .
باب دوازدهم : پاره اى از فضائل قرآن 
و انه لكتاب عزيز، لا ياءتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفهتنزيل من حكيم حميد.
(فصلت /41 و 42)
((و آن كتابى والا و ارجمند است كه باطل از پس و پيش به آن راه ندارد، از سوى خداوندىحكيم و ستوده نازل شده است .))
فصل 1. قرآن داروى شفابخش  
بدان كه در قرآن داروى شفابخش و كيمياى ناياب و خواص غريب و معجزات عجيبى نهفتهاست . قرآن را با كوه بلند قياس نكنند كه از كوه سرافزارتر است ، و با دريا نسنجندكه از دريا گسترده تر است . اگر به پندها و اندرزهايش بنگرى مى بينى كه خطيبزبان آور و واعظ سخنور از آن شاهد مى آورد، و اگر به احكام و دستوراتحلال و حرام بنگرى خواهى ديد فقيه حاذق و مفتى صادق از درياى آن كفى برمى گيرد، واگر به فصاحت و بلاغت توجه كنى خواهى ديد كه بليغان از آن بهره اى مى گيرند ونقص ‍ سخن شيوايان بدان اصلاح مى شود، و اديب زبردست و زيرك ماهر به توجيهمعانى و شناخت اساليب و مبانى آن افتخار مى ورزد.
ستايشگران و ثناگويان درباره آن چه توانند گفت بعد از اين آيه : فباى حديثبعده يؤ منون (1219): ((و به چه سخنى بعد از اين خواهند گراييد؟)) و اين آيه: ما فرطنا فى الكتاب من شى ء : (1220) ((در اين كتاب از هيچ چيزفروگذار نكرده ايم )).
و اگر به شفا و تعويذ بنگرى ، در آن شفا و درمان است ، و قرآن راه دستيابى بهخودكفايى و بى نيازى ، و وسيله اى براى اجابت دعاست .
و آيات قرآنى در فضائل قرآن كريم بيش از حد شمار است و مشهورتر از اينكه بخواهدپوشيده بماند، مانند:
يا ايها الناس قد جاءتكم موعظة من ربكم و شفاء لما فى الصدور و هدى و رحمةللمؤ منين (1221) ((اى مردم ، تحقيقا شما را پندى از سوى پروردگارتان وشفايى براى دلها و هدايت و رحمتى براى مؤ منان آمده است .))
و:... قد جاءكم من الله نور و كتاب مبين ، يهدى به الله من اتبع رضوانهسبل السلام و يخرجهم من الظلمات الى النور باذنه و يهديهم الى صراط مستقيم (1222) ((... شما را از سوى خداوند نور و كتابى روشن آمده كه خداوند هر كه را كهدر پى خشنودى اوست بدان وسيله به راههاى سلامتى و امنيت هدايت مى كند و آنان را به اذنخويش از تاريكيها به سوى نور بيرون مى برد و به راهى راست راه مى نمايد)).
و: و نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شى ء و هدى و رحمة و بشرى للمسلمين (1223) ((و كتاب را بر تو نازل كرديم كه بيان روشن هر چيزى و هدايت و رحمت ومژدگانى براى مسلمانان است )).
اما اخبار نبوى در فضل قرآن : 
از طريق عامه و خاصه به طور مستفيض (1224) از پيامبر صلى الله عليه و آلهمنقول است كه فرمود:
انى تارك فيكم ما ان تمسكتم به لن تضلوا: كتاب الله و عترتىاهل بيتى ، فانهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض . (1225)
((من در ميان شما چيزى را به يادگار مى نهم كه اگر بدان چنگ زنيد هرگز گمراهنگرديد؛ كتاب خدا و عترتم را كه خاندان من اند؛ زيرا آن دو هرگز از هم جدا نمى شوندتا در حوض كوثر بر من وارد شوند.))
و در روايتى آمده : آنگاه سه بار فرمود: خداوندا، گواه باش .
و در روايتى چنين است : ((من در ميان شما دو چيز وزين و گرانبها را به يادگار مى نهم كهيكى از ديگرى بزرگتر است : كتاب خدا و عترتم يعنى خاندانم را. بنگريد كه چگونهجايگزين من در ميان آن دو خواهيد بود، زيرا كه آن دو هرگز از هم جدا نمى شوند تا درحوض كوثر بر من وارد شوند)).
و در روايتى ديگر چنين : ((من مردى هستم كه خواهيم مرد، و نزديك است كه مرا بخوانند واجابت كنم ، و من دو چيز نفيس و گرانبها را در ميان شما به يادگار مى نهم كه يكى ازديگرى برتر است ...))
و در روايتى آمده : ((و آن دو پس از من جانشينان من اند.))
و در روايت ديگرى است : ((آن بزرگتر كتاب خداست ، ريسمانى است كه يك سويش بهدست خداست و سوى ديگرش به دست شماست ، پس ‍ بدان چنگ زنيد كه لغزش و گمراهىنيابيد. و آن كوچكتر خاندان من است ، آنان را نكشيد و تحت فشار قرار ندهيد، زيرا من ازخداى لطيف و خبير (باريكدان و آگاه ) خواسته ام كه هر دو در حوض كوثر بر من واردشوند و خداوند اين خواسته مرا برآورده است ، پس هر كه آنان را در فشار نهد مرا درفشار قرار داده ، و هركه دست از يارى آنان بشويد دست از يارى من شسته ، و دوست آناندوست من است و دشمن آنان دشمن من ...)).
و در روايتى است كه آن حضرت صلى الله عليه و آله در حجة الوداع در مسجد خيف فرمود:من پيشاهنگ شما (در قيامت ) هستم و شما در حوض ‍ كوثر بر من وارد مى شويد، حوضى كهپهنايش به فاصله ميان بصرى و صنعاء (دو شهر در يمن ) است و در آن به اندازهستارگان جامهايى از نقره است ؛ هان ، بدانيد كه من شما را از دو چيز گرانبها بازخواستمى كنم . گفتند: اى رسول خدا، آنها چيستند؟ فرمود: كتاب خدا كهثقل اكبر است ، يك سويش به دست خداست و يك سويش به دست شما، پس بدان چنگ زنيدتا هرگز گمراه نشويد و به لغزش نيفتيد. و عترتم يعنى خاندانم ، زيرا خداوند لطيف وخبير مرا خبر داده كه آن دو هرگز از هم جدا نشوند تا در حوض كوثر بر من وارد شوندمانند اين دو انگشتم - و دو انگشت اشاره خود را كنار هم قرار داد - و نمى گويم مانند اين دو- و انگشت اشاره و انگشت بزرگ وسط را كنار هم نهاد - كه يكى از ديگرى برتر باشد.
از معناى اين حديث از اميرمؤ منان عليه السلام پرسيدند كه عترت كيانند؟ فرمود: ((من وحسن و حسين و امامان نه گانه از اولاد حسين كه نهمين آنان مهدى و قائم آنهاست ، از كتابخدا جدا نمى شوند و كتاب خدا نيز از آنان جدا نمى گردد تا هر دو در حوضرسول خدا صلى الله عليه و آله بر آن حضرت وارد شوند)). (1226)
و در ((كافى )) به سندش از امام باقر عليه السلام روايت كرده كهرسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: ((من نخستين كس هستم كه روز قيامت بر خداوندعزيز جبار وارد مى شوم ، بعد كتاب خدا و خاندانم و سپس امتم ، آنگاه از آنان مى پرسمكه با كتاب خدا و خاندان من چه كرديد؟)) (1227)
و به سندش از امام صادق عليه السلام از پدرانش ازرسول خدا صلى الله عليه و آله روايت كرده كه فرمود: ((اى مردم ، شما در سراى هدنه(بى وفايى ) به سر مى بريد و شما سوار بر مركب سفريد و شما را شتابان مىبرند، و ديده ايد كه شب و روز و مهر و ماه هر نوى را كهنه مى كنند و هر دورى را نزديكمى سازند و هر وعده اى را به سر مى رسانند، پس زاد و توشه را براى گذرگاهىدراز فراهم كنيد.
مقداد بن اسود برخاست و گفت : اى رسول خدا، سراى هدنه چيست ؟ فرمود: سراى رسانندهو برنده (آدمى را به گور و قيامت رساند و از اين زندگى جدا سازد)، پس هرگاه فتنهها چون شب تاريك شما را فرا پوشاند بر شما باد به قرآن ، كه آن شفيعى است كهشفاعتش پذيرفته است و گزارش ‍ دهنده اى است كه گفتارش را راست پندارند، هر كه آنرا پيشاپيش خود قرار دهد او را به سوى بهشت مى كشاند، و هر كه آن را پشت سر اندازداو را به سوى دوزخ مى راند، و آن رهنمايى است كه به بهترين راه ره مى نمايد، وكتابى است كه تفصيل و بيان و تحصيل (حقايق ) در آن نهفته است ، و آن سخن جدى وقاطعانه است و شوخى و سرسرى نيست ، و آن را ظاهرى و باطنى است ، ظاهرش حكم وفرمان است و باطنش علم و آگاهى ، ظاهرش ‍ شگفت انگيز است و باطنش ژرف ، آن رامرزهايى است كه هر مرزى خود مرزى دارد، عجايبش به شمار نيايد و غرايبش كهنه نگردد،چراغهاى هدايت و مشعلگاه حكمت و راهنماى معرفت براى كسى كه صفت را شناخته (1228)در آن هست ، پس بايد شخص تيزبين ديده گرداند و دقت نظر را تا رسيدن به آن صفتادامه دهد تا از هلاكت برهد و از گرفتارى خلاص ‍ يابد، زيرا كه تفكر مايه زنده دلىمرد بيناست ، چنانكه كسى كه چراغ به دست دارد در تاريكيها با نور حركت مى كند، پسبر شما باد كه نيكو برهيد، و كم بمانيد و انتظار بريد.)) (1229)
و نيز به سندش از آن حضرت از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت كرده كه فرمود:((قرآن راهنمايى از گمراهى ، و بينايى از كورى ، و نگهدارى از لغزش ، و نور درتاريكى ، و روشنى قبرها(1230)، و نگهدارى از هلاكت ، و رهيابى از بيراهگى ، وروشنگرى از فتنه ها و رساننده از دنيا به آخرت است ،كمال دين شما در آن است ، و هيچ كس از قرآن رويگردان نشود جز به سوى آتش دوزخ )).(1231)
فصل 2. قرآن در نهج البلاغه  
در ((نهج البلاغه )) از خطبه هاى اميرمؤ منان عليه السلام درباره قرآن آمده است :
((پس قرآن هم امر كننده است هم بازدارنده ، هم خاموش است هم گويا، حجت خدا را برآفريدگان اوست كه بر آن از ايشان پيمان گرفته ، و جانهايشان را در گرو آن ساختهاست ، نورش را كامل و دينش را گرامى داشت و پيامبرش صلى الله عليه و آله را بهسوى خود برد در حالى كه به وسيله قرآن از ابلاغ احكام هدايت به آنان فارغ شده بود.پس ، از خداوند آنچه را خود بزرگ داشته بزرگ بداريد، زيرا كه او چيزى از دين خودرا از شما پنهان نداشته و براى آنچه موجب خشنودى و ناخشنودى اوست نشان آشكارى قرارداده ، يعنى آيتى محكم را كه از آن باز مى دارد يا بدان فرامى خواند، بنابراين خشنودىو ناخشنودى او در آنچه باقى مانده يكى است .)) (1232)
و در خطبه اى ديگر فرمود: ((آنگاه كتاب را بر او فرو فرستاد كه نورى است كهچراغهايش خاموش نشود، و چراغى كه درخشندگيش فرو ننشيند، و دريايى كه ژرفايش بهدست نيايد، و راهى كه گمراهى نينجامد، و پرتوى كه نورش تاريك نشود، و فرقانىكه برهانش فرو نخوابد، بيان روشنى كه اركانش ويران نشود، و درمانى كه ازدردهايش بيم نرود، و عزتى كه يارانش ‍ نگريزند، و حقى كه طرفدارانش بى ياورنگردند. قرآن معدن و ميدان ايمان ، چشمه سارها و درياهاى علم ، بوستانها و آبگيرهاىعدالت ، پايه ها و استوانه هاى اسلام ، دره ها و گودالهاى پر آب حق است . دريايى استكه آبكشان آب آن را نتوانند كشيد، و چشمه هايى كه آب برداران خشكش ‍ نتوانند ساخت .آبشخوارهايى كه واردان بى آبش نتوانند نمود، و منزلگاههايى كه مسافران راهش را گمنكنند ، و نشانه هايى كه روندگان از ديدن آنها نابينا نشوند، و تپه هايى كهراهپيمايان از آن گذر نكنند.
خداوند آن را مايه فرونشاندن عطش عالمان ، و بهار خرم دلهاى فقيهان ، و راههاى گشادهصالحان ، و درمانى كه پس از آن دردى نماند، و نورى كه پس ‍ از آن ظلمتى نپايد، وريسمانى ناگسستنى ، و پناهگاهى دست نايافتنى ، و عزت آن كه خود را بدان نزديكسازد، و در سلامتى براى كسى كه در آن وارد شود، و رهنماى كسى كه از آن پيروى كند وعذر آن كه آن را برگزيند، و دليل كسى كه به وسيله آن احتجاج كند، وحامل كسى كه آن را حمل كند، و مركب آن كه به كارش گيرد، و نشان كسى كه در پىيافتن نشان آن باشد، و سپر كسى كه سپر گيرد، و دانش كسى كه فرا گيرد، و حديثكسى كه روايت كند، و حكم كسى كه داورى نمايد قرار داده است .)) (1233)
فصل 3. قرآن در روايات  
در ((كافى )) به سندش از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: خداوند عزيزو جبار كتاب خود را بر شما فرو فرستاد، و اوست راستگو و نيكوكردار، در آن است خبرشما و خبر كسانى كه پيش از شما بودند و كسانى كه پس از شما آيند و خبر آسمان وزمين ، و اگر كسى نزد شما آيد كه شما را از آن خبر مى دهد بى شك تعجب مىكنيد.(1234)
و فرمود: خداوند بيان روشن هر چيزى را در قرآننازل كرده است ، تا آنجا - كه به خدا سوگند - خداوند هيچ چيزى را كه مردم بداننيازمندند فروگذار ننموده ، به گونه اى كه هيچ بنده اى نتواند بگويد: ((كاش اينمطلب در قرآن نازل شده بود)) جز آنكه خداوند آن را در قرآننازل كرده است .(1235)
و فرمود: هيچ چيزى نيست كه دو تن در آن اختلاف كنند جز آنكه اصلى در كتاب خدا داردولى عقل مردان (عادى ) به آن نمى رسد.(1236)
و فرمود: من زاده رسول خدايم صلى الله عليه و آله و من به كتاب خدا دانايم و در آن استداستان آغاز آفرينش و آنچه تا روز قيامت خواهد بود، و در آن است خبر آسمان و زمين ، وخبر بهشت و دوزخ ، و خبر گذشته و آينده ، من همه آنها را مى دانم آن گونه كه به كفدست خود مى نگرم ، خداوند مى فرمايد: بيان روشن هر چيزى در آن هست .(1237)
و به سندش از امام باقر عليه السلام روايت كرده كه فرمود: هرگاه براى شما حديثىگفتم (دليل آن را) از كتاب خدا از من بپرسيد. آنگاه در ميان سخنان خود فرمود:رسول خدا صلى الله عليه و آله از قيل و قال و تباه ساختنمال و سوالهاى بسيار نهى فرموده است . عرض شد: اى زادهرسول خدا، اين مطلب در كجاى كتاب خداست ؟ فرمود: خداىمتعال فرموده : ((خيرى در بسيارى از رازگوييهاى آنان نيست جز آن كه به صدقه اى ياكار نيكى يا اصلاحى ميان مردم فرمان دهد.)) (1238) و فرموده :((اموال خويش را كه خداوند مايه برپايى شما قرار داده به دست سفيهان مسپاريد.))(1239) و فرموده : ((از چيزهايى مپرسيد كه اگر براى شما آشكار شود شما را بدآيد.)) (1240)،(1241)
و در ((بصائرالدرجات )) (1242) به سندش از آن حضرت روايت كرده كه فرمود: هيچكس جز جانشينان پيامبر صلى الله عليه و آله نمى تواند ادعا كند كه همه قرآن را ازظاهر و باطن (در نزد خود) جمع آورده است .
و در روايت ديگرى است : هيچ يك از مردم ادعا نكند كه تمام قرآن را آن گونه كه خدانازل كرده جمع آورده ، جز آنكه دروغ گفته است . و جز على بن ابيطالب و امامان پس از اوكسى آن را همان گونه كه خدا نازل كرده جمع آورى و حفظ نكرده است .
و در روايتى است كه : اگر ظرفى مناسب يا محلى مطمئن و آرام بخش ‍ مى يافتيم بى شكلب مى گشوديم - از خداوند يارى بايد خواست . -
و به سندش از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: همين شما را بس كه(درباره ما) بگوييد كه ما علم حلال و حرام و علم قرآن و داورى ميان مردم را مى دانيم .
و در روايتى است : علم حلال و حرام چيست در جنب علوم بى كران قرآن ؟! احكامحلال و حرام در آيات اندكى از قرآن كريم آمده است .
و فرمود: قرآن را تاويلى است كه برخى از آن فرا رسيده و برخى ديگر هنوز فرانرسيده است ، و هرگاه تاويل در زمان يكى از امامان رخ دهد امام همان زمان آن را مى شناسد.
و به سندش از امام باقر عليه السلام كه فرمود: تفسير قرآن هفت وجه است ، برخى ازآن وجود يافته و برخى ديگر هنوز وجود نيافته است ، و امامان آن را مى دانند.
و در خبر مشهور نبوى آمده است : قرآن را ظاهرى و باطنى و مرزى و ديدگاهى هست.(1243)
و در روايتى است : آيه اى از قرآن نيست جز آنكه ظاهرى دارد و باطنى .(1244)
و در تفسير قمى به سندش از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: قرآن همبازدارنده است هم امر كننده ، به سوى بهشت امر مى كند و از آتش ‍ دوزخ باز مى دارد، و درآن محكم و متشابه وجود دارد، به محكم ايمان آورند وعمل كنند و اعتقاد ورزند، و به متشابه ايمان آورند ولىعمل نكنند، و آن قول خداوند است كه : ((اما كسانى كه كژدلند از قرآن آن را كه متشابهاست پيروى كنند تا فتنه جويى كنند تاويل آن را به دست آورند،حال آنكه تاويل آن را جز خدا و استوارگامان در دانش كهآل محمد صلى الله عليه و آله هستند - كسى نمى داند.)) (1245)
فصل 4. القاب قرآن  
در قرآن القاب و صفاتى براى قرآن وارد شده كه بر مقام بلند و شكوه آن دلالت دارند،از جمله : نور، حكمت ، خير، روح ، حق ، هدى ، ذكر، نباء عظيم (خبر بزرگ )، شفاء، رحمت ،على حكيم ، تنزيل ، ذوالذكر، بشير، نذير، بشرى ،منزل ، عظيم ، مجيد، عزيز، موعظه حسنه ، نعمت ، رزق ، مبين ، ميزان و... و ما آيات آنها وعلت اين نامگذاريها را به جهت شهرت و ظهورشان نياورديم .
از امام صادق عليه السلام پرسيدند: آيا قرآن و فرقان دو چيزند يك چيز؟ فرمود: قرآنمجموع كتاب است ، و فرقان آيات محكم است كهعمل بدانها واجب است .(1246)
فصل 5. تجسم و شفاعت قرآن در قيامت  
در ((كافى )) به سندش از امام باقر عليه السلام روايت كرده كه فرمود: روز قيامتقرآن به بهترين صورت بيايد و بر مسلمانان گذر كند، آنها گويند: اين مردى از ماست، از آنان بگذرد و به پيامبران رسد، آنها گويند: او از ماست . (از آنان نيز بگذرد و بهفرشتگان مقرب رسد، گويند او از ماست ) تا آنكه به پيشگاه پروردگار عزت رسد،گويد: پروردگار، فلان بن فلان كسى است كه من در دنيا روزهاى گرمش را به تشنگىو شبهايش را به بيدارى كشاندم ، و فلان بن فلان كسى است كه روزهاى گرمش را بهتشنگى و شبهايش را به بيدارى سپرى نساختم . خداوند مى فرمايد: آنان را به بهشتببر و در جايگاه خودشان قرار ده .
پس او برخيزد و مردم در پى او روان شوند، به مؤ من گويد: بخوان و بالا رو. پسقرآن مى خواند و بالا مى رود تا آنكه هر مردى به درجه و مقامى كه براى او معين شده مىرسد و در آن فرود مى آيد.(1247)
در اين باره روايات ديگرى نيز هست ، و در برخى وارد است : پس هرگاه آيه اى مى خوانددرجه اى بالا مى رود.(1248)
و در حديث سعد خفاف آمده كه گويد: به امام باقر عليه السلام گفتم : آيا قرآن سخن مىگويد؟ حضرت لبخندى زدند و گفتند: خداوند ضعفاى شيعيان ما را رحمت كند كه آناناهل تسليم اند، سپس فرمود: آرى اى سعد، نماز هم سخن مى گويد و صورت و خلقتى داردكه امر و نهى مى كند. رنگ چهره ام از اين سخن برگشت و گفتم : اين چيزى است كه نمىتوانم در ميان مردم لب گشايم ! امام باقر عليه السلام فرمود: آيا مردم جز شيعيان ماهستند؟ پس هر كه نماز را نشناسد تحقيقا حق ما را انكار كرده است .
آنگاه فرمود: اى سعد، مى خواهى سخن قرآن را به گوش تو رسانم ؟ گفتم : آرى ، درودخدا بر تو باد. فرمود: ((همانا نماز از كارهاى زشت و ناپسند باز مى دارد، و ذكر خدابزرگتر است )) (1249)، نهى از نوع سخن است ، و زشت و ناپسند مردانى هستند (يعنىخلفاى جور)، و ما ذكر خداييم و ما بزرگتريم .(1250)
و به سند از امام كاظم عليه السلام روايت نموده كه فرمود: هر يك از دوستان و شيعيان مابميرد و قرآن را خوب فرانگرفته باشد، در قبرش به او مى آموزند تا خداوند بدانوسيله درجه او را بالا برد، زيرا درجات بهشت به اندازه آيات قرآن است ، به او گويند:بخوان و بالا رو، پس مى خواند و بالا مى رود.(1251)
و به سندش از امام صادق عليه السلام روايت نموده كه فرمود:رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده است : حاملان قرآن (1252) ناظراناهل بهشت ، و كوشاگران در بندگى پيشاهنگاماهل بهشت ، و رسولان الهى سروران اهل بهشت اند.(1253)
فصل 6. تاويلات و اشارات قرآن  
يكى از عالمان گويد: كلمه اى از قرآن نيست مگر آنكه در تحت آن رمز و اشاره اى بهمعنايى نهان نهفته است كه تنها كسى آن را مى فهمد كه بتواند موازنه و مناست ميان عالمملك و شهادت و عالم غيب و ملكوت را درك كند. زيرا هيچ چيزى در عالم حس و شهادت وجودندارد مگر آنكه مثالى است براى يك امر روحانى از عالم ملكوت ، بدين سان كه در روح ومعنا همان است اما در صورت و قالب غير آن . ومثال جسمانى در عالم شهادت نردبانى است به سوى معناى روحانى از آن عالم ، و از همينرو دنيا يكى از منازل راه به سوى خداست كه انسانها به ناچار بايد آن را بپيمايند،زيرا همان گونه كه رسيدن به مغز جز از راه پوستهمحال است همچنين ترقى به عالم ارواح نيز جز ازمثال عالم اجسام محال خواهد بود. اين موازنه و تناسب را با يكمثال خواهيم شناخت :
بنگر كه آنچه براى شخص خواب از رؤ ياهاى صحيح كه يكچهل و ششم از نبوت است منكشف مى شود چگونه با مثالهاى خيالى انكشاف مى يابد. مثلاكسى كه حكمت را به نااهل مى آموزد در خواب چنان مى بيند كه مرواريد به گردن خوك مىآويزد. و يكى در خواب ديد كه گويى انگشترى به دست دارد و با آن فرج زنان و دهانمردان را مهر مى كند، ابن سيرين (معبر معروف ) به او گفت : تو مردى هستى كه در ماهمبارك رمضان پيش از صبح اذان مى گويى ؟ گفت : آرى ، ديگرى در خواب ديد كه گويىروغن زيتون را در خود زيتون مى ريزد، ابن سيرين گفت : كنيزى دارى كه در واقع مادرتوست ، او اسير شده و فروخته شده ، و تو او را نمى شناخته و خريده اى ؛ و واقعيت نيزهمين بود. ببين چگونه مهر زدن بر دهانها و فرجها با اذانقبل از صبح در روح عمل ختم كه همان بازداشتن است مشاركت دارد گرچه در صورت همانندآن نيست . مطالب آينده را نيز بر همين اساس قياس گير.
بدان كه قرآن و اخبار نيز شامل بسيارى از اينقبيل است ، به اين حديث دقت كن : ((قلب مؤ من ميان دو انگشت از انگشتان خداست (كه هرگونه بخواهد آن را مى گرداند))) (1254) روح معناى انگشت ، قدرت بر برگرداندنسريع است ، و چون دل مؤ من ميان تاءثير فرشته و تاءثير شيطان است ، اين او را بهگمراهى مى كشاند و آن وى را راهنمايى مى كند، و آنها بسان دو انگشت خدا هستند، پس اينخداوند است كه بدين وسيله دلهاى بندگان را زير و رو مى كند همان گونه كه تو باانگشتانت چيزها را دگرگون مى كنى . ببين كه چگونه نسبت دو فرشته كه مسخر خداهستند در روح معناى انگشت بودن با دو انگشت تو شبيه است ولى در صورت فرق دارند!
از اين مثال مى توانى معانى ساير آيات و احاديثى را كه نزد جاهلان موهم تشبيه هستنداستخراج كنى ، زيرا انسان باهوش با يك مثال مطلب را در مى يابد و آدم كند فهم هر چهمثال بيشترآورى به تحيرش افزوده مى گردد.
حال كه معناى انگشت را دانستى مى توانى به مفهوم قلم و دست و صورت و دست راست دستيابى و همه را روحانى بدانى نه جسمانى . مثلا مى دانى كه روح و حقيقت قلم كهناگزير بايد حقيقتش را هنگام بيان حد آن دريابى آن است كه قلم چيزى است كه با آن مىنويسند. اينك اگر در عالم وجود چيزى بود كه بدان واسطه بتوان علوم را در الواحقلوب نقش بست چنين چيزى شايسته است كه نام قلم بر آن نهند، خداوند هم ((كسى است كهبا قلم آموخت ، به انسان آنچه را نمى دانست آموخت )). (1255)
اين قلم روحانى است اگر روح و حقيقت قلم در آن باشد و چيزى از قلم كم ندارد مگر قالبو صورت آن را. از چوب يا نى بودن قلم جزء حقيقت قلم نيست و از همين رو در تعريف حدى(حقيقى ) قلم در نظر گرفته نمى شود. هر چيزى را حد و حقيقتى است كه روح آن چيز است، و چون به روح اشياء پى بردى روحانى خواهى شد و درهاى ملكوت بر تو گشوده مىشود و اهليت همنشينى با ساكنان عالم بالا را پيدا مى كنى و آنان خوب رفيقانى هستند.
و نبايد بعيد شمارى كه در قرآن اشاراتى از اينقبيل وجود دارد، و اگر تحمل شنيدن اين گونه اشارات را ندارى در صورتى كه تفسيرمستند به صحابه نباشد - زيرا گرفتار تقليد هستى - پس به تفسير اين آيه :((خداوند آبى از آسمان فرو فرستد و رودخانه هايى به راه افتد هر يك به گنجايشخويش ، پس سيل به راه افتاد كفى بر روى خود دارد - و كف ديگرى نيز مانند آن از ذوبفلزات در آتش براى ساختن زيورآلات يا كالايى ديگر درست مى شود -...)) آن گونه كهمفسران گفته اند بنگر كه چگونه علم را به آب ، ودل را به رودخانه ها و چشمه سارها، و گمراهى را به كف روى آبمثال زده است . آن گاه در آخر آيه چنين آگهى داده است كه : ((خداوند اينچنين مثلها مى زند)).(1256) همين اندازه بس است كه طاقت بيش از اين ندارى .
بالجمله بدان كه آن چه را كه فهم تو قادر به درك آن نيست قرآن كريم آن را به همانصورتى كه در عالم خواب با روح خود از لوح محفوظ درك مى كنى به سوى تو القامى كند تا آن را به شكلى مناسب تمثيل كند، و اين نيازمند به تعبير است .
و بدان كه تاويل همان راه تعبير را مى رود، و از همين رو گفتيم : مفسرحول و حوش پوسته مطلب دور مى زند، زيرا كسى كه كلمه خاتم و فروج و افواه راترجمه مى كند و توضيح مى دهد چون كسى نيست كه از اينها اذانقبل از صبح را در مى يابد.
ممكن است گويى : چرا اين حقايق در قالب اين مثالها ريخته شده و ارائه گرديده و بهصورت صريح نموده نگرديده تا مردم در دام جهالت تشبيه و گمراهىتمثيل گرفتار نشوند؟ بايد بدانى كه اين را زمانى در مى يابى كه دريابى كه چراغيب از لوح محفوظ به صورت تمثيل بر شخص خواب ارائه مى گردد نه به صورتكشف صريح ، چنانكه براى تو مثال زدم ، و اين كسى را مى فهمد كه رابطه پنهان ميانعالم ملك و ملكوت را دريابد.
و چون اين را دانستى خواهى دانست كه تو در اين عالم ، خواب هستى گرچه ظاهرا بيدارباشى ، زيرا مردم خوابند و چون بميرند بيدار مى شوند و هنگام اين بيدارى با مرگحاصل مى شود حقايق و ارواح آنچه كه به صورتمثال شنيده بودند براى آنان كشف مى گردد و مى دانند كه آن مثالها همچون پوسته وصدفهايى بوده اند براى آن ارواح ، و راستى آيات قرآن و فرمايش ‍رسول خدا صلى الله عليه و آله را به يقين در مى يابند چنانكه آن اذان گو راستى سخنابن سيرين و درستى تعبير خواب او را دريافت .
همه اينها هنگام اتصال به مرگ منكشف مى شود، و بسا كه برخى از آنها درحال جان كندن منكشف شود، و اينجاست كه منكران و غافلان گويند: ((اى كاش از خدا وپيامبر پيروى مى كرديم )). (1257)، اى كاش ((باز مى گشتيم وعمل مى كرديم غير آنچه قبلا مى كرديم )) (1258)، ((اى كاش ‍ خاك بودم (و
آفريده نمى شدم ) )) (1259)، ((اى افسوس بر ما در آنچه كه در انجام آن كوتاهىكرديم )) (1260)، ((اى افسوس بر من كه در جنب (طاعت ) خدا كوتاهى كردم ))(1261)، پروردگارا، ديديم و شنيديم ، پس ما را باز گردان تا كارى شايسته كنيمكه ما يقين آورديم )). (1262)
و آيات قرآن كه مربوط به توضيح معاد است به اين اشاره دارد، پس از اين بفهم كهچون در اين زندگانى در خواب به سر مى برى بيدارى تو پس از مرگ خواهد بود، وآنجاست كه اهليت مشاهده بى پرده حق را پيدا مى كنى ، و پيش از آن حقايق را جز در قالبخيالى نمى توان ديد، آن گاه به دليل جمود نظرت بر حسن ، گمان مى برى كه اينهامعنايى جز تخيل ندارند و از روح آنها غافل مى مانى چنانچه از روح خويش غافلى و جزقالب تن را نمى بينى .(پايان سخن آن عالم )
فصل 7. (انواع آيات قرآن )
در بحث معجزات دانستى كه برترين وجوه اعجاز قرآن نزداهل بينش ، اشتمال قرآن بر معارف و حكمتها و سخنان جامع و پر معناست ، اينك بدان كههدف اصلى از فرو فرستادن قرآن دعوت بندگان به سوى خداى سبحان است ، چنانچهدر آياتى چند بدان اشاره گرديده است . از اين آيات قرآن منحصر در شش نوع است - آنگونه كه يكى از عالمان فرموده - كه سه نوع آنهااصول و مهمات است و سه نوع آن توابع و متهما.اصول و مهمات از اين قرار است :
نوع اول معرفى است كسى است كه بندگان به سوى او خوانده شده اند. اين نوع آياتشامل شناخت ذات صفات و افعال اوست . و چون شناخت ذات مجالس تنگتر، و گفتار در اينزمينه مشكل تر و انديشه در آن كنترل نشدنى تر و يادآورى آن از دسترس دورتر است ،به همين دليل جز اشارات و تلويحاتى در اين زمينه وارد نشده است كه اكثر آنها يا بهتقديس مطلق خدا باز مى گردد مانند: (ليس كمثله شى ء (1263)((چيزى مانند او نيست ))و مانند سوره اخلاص ، و يا به تعظيم مانند: سبحانه و تعالى عما يصفون (1264)((خداوند از آنچه نااهلان توصيف كنند منزه و برتر است )). بديع السماوات و الارض(1265)((پديد آورنده آسمانها و زمين است )).
امادر مورد صفات خدا مجال وسيع تر و جاى سخن گسترده تر است ، و از همين رو آياتمشتمل بر صفات مثل علم و قدرت و حيات و حكمت و كلام و سمع و بصر و غير بيشتر است .و اما افعال الهى دريايى بيكران است كه همه جوانب آن دست نتوان يافت ، بلكه اصلا درعالم وجود جز خداوند و افعال او چيزى نيست و هر چه غير اوستفعل اوست . اما آيات قرآنى شال موارد آشكار آنها و چيزهايى است كه در عالم شهادت وحس واقع است مانند آسمانها، ستارگان ، زمين ، كوهها، درياها، حيوانات ، گياهان ،فروفرستادن باران و ساير اسباب روييدن و حيات كه همه براى حس آشكار است .
و شريف ترين و عجب ترين افعال خدا و آنچه بيشتر بر جلالت سازنده آنها دلالت داردافعالى است كه براى حس آشكار نيست بلكه از عالم ملكوت است و از آنها در قرآن جزاشارات و رموزى به چشم نمى خورد زيرا ادراك بيشتر آفريدگان از فهم آنها عاجز است. و اين نوع با اقسام گوناگونش آيات زبده قرآن و قلب و مغز و سر آن است .
نوع دوم نشان دادن راه سلوك به سوى خداوند است ، اين نوع آياتمشتمل بر چيزى است كه موجب اقبال به سوى خدا و اعراض از غير او مى گردد، و در يكبيان جمله ((لااله الا الله )) است . مانند آيات : ((خدا را فراوان ياد كنيد)) (1266)،((مالها و فرزندانتان شما را از ياد خدا غافل نسازد!)) (1267)، ((و روىدل تنها به سوى خدا آر و بس )) (1268)، ((تحقيقا رستگار شد هر كه نفس خودپاكيزه ساخت ، و زيان كرد هر كه نفس خود بيالود)) (1269)، ((تحقيقا رستگار شد هركه پاكى گزيد و نام پروردگار را ياد كرد و نماز(1270)
گزارد)) و امثال اين آيات ، و اين دريايى عميق از درياهاى قرآن است .
نوع سوم بيان حال هنگام وصول به خداى سبحاى است . اين نوع آياتشامل بيان آسايش و نعمتى است كه واصلان با آن روبرو مى شوند و عبارت جامع همهانواع آن كلمه ((بهشت )) است . و شامل بيان خوارى و عذابى است كه محجوبان از خداوندبه جهت رها كردن سلوك ، با آن روبرو مى شوند، و عبارت جامع همه انواع آن كلمه((دوزخ )) است . و شامل بيان مقدمات احوال اين دو گروه است و از آنها به ((حشر و نشر وحساب ميزان و صراط)) تعبير مى شود. اينها ظواهر آشكارى دارند كه به منزله غذا براىعموم خلق است ، و اسرار پوشيده اى كه به منزله حيات براى خواص خلق مى باشد. وشايد يك سوم قرآن و سوره هاى آن به تفصيل اين امور مربوط باشد، و اننديشه را دراين باره مجالى گسترده است .
توابع و مهمات نيز به قرار زير است :
نوع اول بيان حال دوستداران دعوت ، و كارهاى نيك و ظريفى است كه خداىمتعال درباره آنان انجام داده است ، مانند داستان انبيا و اوليا و فرشتگان عليه السلام ، ونيز بيان حال كسانى كه از دعوت روى گردانده و از اجابت ان خود دارى نموده اند و كيفيتقلع و قمع و كيفر آنان به دست خداوند. فايده اين قسم تشويق و بيم رسانى و اگاهىدادن و پند گرفتن است ، و حاوى اسرار و رموز و اشاراتى است كه نيازمند انديشه اىطولانى است .
نوع دوم حكايت اقوال منكران و احتجاجات آنان و آشكار ساختن سرشكستگى و رسوايى آنهاو رد اباطيل و نسبتهاى ناروايى است كه به خداى سبحان مى دادند مانند آنكه فرشتگاندختران خدا هستند، خداوند داراى شريك است ، خداوند يكى از سه عنصر است (اب و ابن وروح القدس ، كه نصارا مى گفتند)، و نسبتهايى كه به پيامبر صلى الله عليه و آله مىدادند كه او ساحر و كاهن و دروغزن است ، و انكار نبوت او و اين كه او يك بشر است وشايسته پيروى نيست ، و انكار آخرت و زنده شدن پس از مرگ و انكار بهشت و دوزخ وانكار عاقبت طاعت و معصيت و در حجتهايى كه خداوند در رد آنان آورده لطايف و حقايقى نهفتهاست .
نوع سوم بيان منازل راه و كيفيت تهيه زاد و توشه و آمادگى براى اين سفر است كهچگونه سلاح آماده سازد تا دزدان منازل و راهزنان را از سر راه بردارد و اسبابى براىدفع مفسده هاى آنان تهيه كند. همه اينها را در اياتحلال و حرام و حدود احكام شرح داده است و ما در باب نياز به شرايع مفصلا توضيح دادهايم كه دل بريدن از همه چيز و پيوستن به حق نيازمند به بقاى بدن ونسل است و اين دو نيز نيازمند به اموال و زنان و قوانين بهره بردارى از آنها مى باشد.در زير اين آيات سياستها و حمكتها و فوايدى نهفته است كه كسى كه در مزاياى شريعتىكه حدود احكام دنيوى را اثبات مى كند بينديشد آنها را درك خواهد نمود، و ما در باب بياناسرار تكاليف به پاره اى از اين فوايد اشاره كرديم .
اين يك قسم دسته بندى آيات قرآن در شش نوع است كه همه مقاصد قرآن راشامل است ، و اگر اين انواع را با شعبه هاى در نظر گرفته شده در يك رشته جمع كنىده نوع خواهند شد: 1) ذكر ذات ، 2) ذكر صفات ، 3) ذكرافعال خدا، 4) ذكر معاد، 5و 6) ذكر راه راست - كه خود دو بخش است : پالايش ‍ نفس ازصفات ناپسند، و ارايش آن به صفات پسنديده -، 7) ذكراحوال دوستان خدا، 8) ذكر احوال دشمنان خدا،9ذكر احتجاجات كافران ، 10) ذكر حدوداحكام .
مؤلف : اين بود خلاصه گفتار يكى از عالمان . و به اين ده نوعمفصل باز مى گردد آنچه كه در روايات زير اجمالا به آنها اشاره شده است :
در كافى به سندش از اصبغ بن نباته روايت كرده كه گفت : از اميرمؤ منان عليه السلامشنيدم كه مى فرمود: قرآن در سه بخش نازل شده : يك بخش ‍ درباره ما و دشمنان ماست ،يك بخش سنتها نازل شده : يك بخش درباره ما و دشمنان ماست ، يك بخش سنتها وامثال است و يك بخش هم واجبات و احكام . (1271) و به سندش از امام باقر عليه السلامكه فرمود: قرآن در چهار بخش نازل شده : بخشى درباره ماست ، بخشى درباره دشمنانماست ، بخشى سنتها و امثال است و بخشى هم واجبات و احكام (1272)
و به سندش از امام صادق عليه السلام كه فرمود: قرآن در چهار بخشنازل شده بخشى حلال ، بخشى حرام ، بخشى سننتها و احكام ، بخشى در اخبار آنچه پيشاز شما بوده و گزارش آنچه پس از شما خواهد و در داورى ميان شما (1273)

next page

fehrest page

back page

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation