بود به جمكران مسجدى رفيع و عظيم
|
كه جبرئيل نمايد به درگهش تكريم
|
بهشت عدن و عبادتگه خواص و عوام
|
حريم امن امامان واجب التعظيم
|
به ارج و قرب فزونتر ز مسجد الاقصى
|
به رتبه ثانى رضوان مقام اهل نعيم
|
گزافه نيست كه باشد نسيم بارگهش
|
عبير خيز و مصفا چو چشمه تسنيم
|
مسلم است كه بر پاسبانى حرمش
|
صباح و شام جيوش ملائكست مقيم
|
به سيصد و نود و سه ز هجرت نبوى
|
به امر حضرت حجت گرفته شد تصميم
|
كه اين بناى بزرگ و رفيع اسلامى
|
شود مكمل اقدام جدش ابراهيم
|
بر اين اساس به پايان رسيد و شد تكميل
|
توسط حسن مثله اين نظام قويم
|
نوشته بر در و ديوار آن به خط جلى
|
تبارك الله و احسنت و احسن التقويم
|
ثواب زائرش آمد سعادت دارين
|
اگر رجوع شود لحظه اى به عقل سليم
|
چنانچه قبله سوم بخوانمش نه خطاست
|
به امر حق به درش با عصا ستاده كليم
|
به زندگان چو ببخشد حيات جاويدان
|
چه احتياج كه احيا كند عظام رميم ؟
|
اگر كه اهل دلى طواف آن مقام نما
|
زياده است ثوابش ز طواف ركن حطيم
|
هزار معجزه از آن مقام گشته عيان
|
به امر بار خداى كريم حى قديم
|
هر آن كسى كه در آنجا نماز بگذارد
|
خدا گواست بود فارغ از عذاب جحيم
|
مقام خاص منيع امام ثانى عشر
|
ملاذ جن و بشر پادشاه هفت اقليم
|
سرود (صالحى ) اين چامه ز اعتقاد و نمود
|
به دست خويش به درگاه خادمش تقديم
|
عظيمى آنكه بود از سلاله سادات
|
نموده جمع احاديث از جديد و قديم
|
نوشته است كتابى كه از ره اخلاص
|
به عاشقان امام زمان كند تسليم
|
به سعى و كوشش اين سيد جليل القدر
|
شود كرامت مسجد به شيعيان تفهيم
|
خدا موفق و منصور دارش كه شده
|
ز زادن شبهش مام روزگار عقيم
|
مسجد جمكران ، پايگاه مسلمين
جمكران بوى تو چون مشك برين
|
جمكران فخر تو باشد اين زمين
|
جمكران بر گو كه مهدى از حجاب
|
رخ برون آرد، دهد ما را جواب
|
جمكران مهرش به دل دارم همى
|
گو نظر بر ما كند مهدى كمى
|
ز انتظار روى او (طوفانى )ام
|
به ياد مسجد جمكران
اگر درمان درد خويش مى خواهى بيا اينجا
|
دوا اينجا، شفا اينجا، طبيب دردها اينجا
|
شكسته بالى ما مى دهد بال و پرى ما را
|
اگر از صدق دل آريم روى التجا اينجا
|
طلب كن با زبان بى زبانى هر چه مى خواهى
|
كه سر داده ست گلبانگ اجابت را خدا اينجا
|
بگوش جان توان بشنيد لبيك خداوندى
|
نكرده با لب خود آشنا حرف دعا اينجا
|
هزاران كاروان دل در اينجا مى كند منزل
|
اگر اهل دلى اى دل ، بيا انيجا، بيا اينجا
|
دل ديوانه من همچو او گم كرده اى دارد
|
زهر درد آشنا گيرد سراغ آشنا اينجا
|
صداى پاى او در خاطر من نقش مى بندد
|
مگر مى آيد آن آرام جانها از وفا اينجا
|
ز هر سو جلوه اى دل را به خود مشغول مى سازد
|
هزاران پرده مى بينند ارباب صفا اينجا
|
به بوى يوسف گم گشته مى آيد مشو غافل
|
توان زد چنگ دل بر دان خير النساء اينجا
|
حديث عشق با (پروانه ) مى گويى نمى دانى
|
كه مى سوزى بسان شمع از سر تا به پا اينجا
|
رباعيات
در مسجد دوست بوى جان پيچيده ست
|
انفاس خوشش به جمكران پيچيده ست
|
امروز درين محفل روحانى ما
|
عطر خوش صاحب الزمان پيچيده ست
|
ما حلقه اگر بر در مقصود زديم
|
اين التفات ما بدوست امروزى نيست
|
يك عمر دم از مهدى موعود زديم
|
ديشب كه رقم ز امر خدا مى كردند
|
دلسوختگان ترا صدا مى كردند
|
اى كاش كه كاتبان قسمت امروز
|
ديدار ترا قسمت ما مى كردند
|
من چشم به خورشيد و به نورش دارم
|
در دل قبس از طور ظهورش دارم
|
صد بار اگر بميرم و خاك شوم
|
اى دلشده اى كه يار مهدى باشى
|
يك عمر در انتظار مهدى باشى
|
امروز درين جمع مشو غافل ازو
|
شايد كه تو در كنار مهدى باشى
|
هر چند ره طلب بسى باريك ست
|
و ايام فراقش چو شب تاريك ست
|
خوش باش كه از پرتو خورشيد اميد
|
پيداست ظهور حضرتش نزديك ست
|
از غيب جمال سرمدى پيدا شد آئينه
|
مسجد جمكران سرزمين ديدار
كز آن گل روح پرور جمكران است
|
نه تنها جان انسانها در اينجاست
|
كه قلب عالمى در جمكران است
|
مقام و حجر و مشعر جمكران است
|
همه بشكسته دلها را خبر كن
|
جهان از نور مهدى روشن افروز
|
بعرش و فرش زيور جمكران است
|
خروش هر كه اندر جمكران است
|
بيا بيمار خسته گشته از درد
|
كه درمانگاه برتر جمكران است
|
دوايش لطف داور جمكران است
|
خمينى از همين جا شد خمينى
|
مكن هرگز فراموش (اشعرى ) را
|
تو را توفيق اگر بر جمكران است
|
يا صاحب الزمان (عج )
رباعيات
در آينه ها، زلال نورش جارى ست
|
در مسجد جمكران ، حضورش جارى ست
|
از خلوت عشاق دل افروخته نيز
|
انوار دلاراى ظهورش جارى است
|
با ياد تو غمنامه مولا خوانديم
|
از غربت مادر تو زهرا خوانديم
|
ما را كشد اين غم كه نماز خود را
|
در مسجد جمكران فرادى خوانديم
|
اى جان جهان ، عيان ترا بايد ديد
|
با ديده خونفشان ترا بايد ديد
|
در مسجد سهله ، از فرج بايد گفت
|
در مسجد جمكران ، ترا بايد ديد
|
با قافله رو به جمكران آورديم
|
رو جانب صاحب الزمان آورديم
|
ديديم كه در بساط ما آهى نيست
|
با دست تهى ، اشك روان آورديم
|
آنانكه كه جمكران صفا مى بينند
|
در خلوت دل ، نور خدا مى بينند
|
عشاق جگر سوخته در پرده اشك
|
بى پرده ترا، ترا، ترا مى بينند
|